آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

قسمت پایانى

ج . فهم انسان‏ها
ساحت‏سوم دیانت، مربوط به آگاهى و علم انسان‏هاى عادى است . علم و آگاهى به اراده تشریعى خداوند، از دو طریق وحى و عقل حاصل مى‏شود; یعنى دین همان وحى و یا عقل نیست، بلکه دین امرى است که از طریق وحى و عقل شناخته مى‏شود، وحى مربوط به انبیا، اولیا، و رسولان الهى است و حجت‏خاص خداوند بر بندگان است . و عقل، پیام‏آور و حجت عام خداوند مى‏باشد . آدمیان از افق عقل به اصول دیانت راه مى‏برند، ضرورت وحى را مى‏شناسند، و آن‏گاه با تعقل در آنچه از طریق وحى الهى نازل شده است، به بخش‏هاى نوینى از اراده الهى آگاه مى‏گردند . عقل، برخى از ابعاد دیانت را به طور مستقیم مى‏شناسد، و بخشى دیگر را به کمک وحى کشف مى‏کند . خداوند سبحان نیز وحى انبیا را واسطه‏اى براى تعقل مى‏خواند: انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعلقون (1) ; یعنى «ما قرآن عربى را فرو فرستادیم، شاید تعقل کنند .» قرآن وسیله‏اى است که هم عقل آدمیان رابه اندیشیدن تحریض و تحریک مى‏کند و هم افق نوینى را بر روى عقل مى‏گشاید . عقل در حد توان خود نظیر وحى، دیانت را به افق ادراک و فهم آدمیان وارد مى‏کند . وحى با بهره‏ورى از عنایت ویژه الهى، شدت و نورانیت‏بیشترى مى‏گیرد، و کسى که از وحى بهره مى‏برد، از لغزش و خطا مصون است; حال آن که عقل در مرتبه نازل‏تر قرار دارد و به همین دلیل اگر چه عقل خطا نمى‏کند، اما کسى که درافق ادراک عقلى است، در صورتى که بر موازین و معیارهاى آن مراقبت نکند، در معرض مغالطه و خطا قرار مى‏گیرد .
محدودیت عقل، دانش‏هاى عرضى و طولى را نسبت‏به دیانت‏به دنبال مى‏آورد . برخى از افراد به ابعاد کلامى و اعتقادى دین و بعضى دیگر به ابعاد فقهى وعملى آن علم پیدا مى‏کنند; جمعى مسائل ابتدایى و آغازین دین را در مى‏یابند و بعضى دیگر به لایه‏ها و ابعاد عمیق آن پى مى‏برند . از آن جا که آدمیان معصوم نبوده و در مسیر علمى گاه به خطا و مغالطه گرفتار مى‏شوند، در حوزه معارف دینى، گاه گزاره‏هاى متقابل و رویاروى نیز پدید مى‏آید .
این گونه کثرت‏ها در حوزه معارف دینى انبیا و اولیا و در قلمرو آگاهى کسانى که از وحى و الهام الهى بهره مى‏برند، راه پیدا نمى‏کند . کثرت‏هاى مقابل و رویاروى، تنها در دایره فهم افراد عادى پیدا مى‏شود، و حضور این نوع از کثرت، ناشى از ضعف، ناتوانى، تصور و گاه تقصیر کسانى است که در حقیقت‏به جهل گرفتار مى‏شوند .

کثرت‏هاى رویاروى، دلیل بر نسبییت فهم حقیقت نیست; بلکه نشانه حضور خطا و اشتباه در اندیشه بشر است و این زمینه تنبه و جستجوى بیشتر را براى کشف حقیقت فراهم مى‏آورد . کثرتى که در قلمرو آگاهى دینى بر مبناى نسبیت - معناى محدودیت فهم بشر - پدید مى‏آید، به صورت زیر قابل ترسیم است .

نسبیت، به معناى محدودیت درک بشر - کثرت‏هاى عرضى و طولى معارف دینى

د، ه: تجسم دیانت
دین در قلمرو و عمل و رفتار فردى انسان‏ها و هم‏چنین در عرصه فرهنگ و تمدن تجسم و تحقق عینى و خارجى پیدا مى‏کند و کثرت آن در این دو حوزه نیز قابل بررسى است .

تحقق خارجى دیانت‏به دلیل این که از مسیر عمل انسان‏ها شکل مى‏گیرد در چگونگى بروز و ظهور آن علاوه بر ابعاد معرفتى آدمیان، دیگر ابعاد انسانى از قبیل انگیزه‏ها و اراده‏هاى فردى و اجتماعى نیز دخیل است . و حضور عوامل غیر معرفتى در بسیارى موارد سبب آمیزش و اختلاط دین با غیردین و موجب تحریف آن مى‏گردد . و این اختلاط و تحریف، حوزه سیعى از کثرت‏هاى مقابل و رویاروى را پدید مى‏آورد . این نوع از اختلافات ریشه در حقیقت دین و در معرفت دینى انبیاء و هم‏چنین در فهم ناب انسان‏ها از دین ندارد، بلکه ریشه در خطاهاى معرفتى و بیشتر از آن ریشه در انگیزه‏هاى فردى و اجتماعى انسان‏ها دارد . قرآن کریم در اشاره به این دسته از عوامل مى‏فرماید:

ان الدین عند الله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوالکتاب الامن بعد ما جائهم العلم بغیا بینهم و من یکفر بایات الله فان الله سریع الحساب . (2)

به درستى که دین در نزد خداوند سبحان اسلام است . و کسانى که کتاب به آنان داده شده اختلاف در آن نکردند مگر پس از آن که به آن علم پیدا کردند و این از راه سرکشى و بغى است و کسى که به آیات خداوند کفر مى‏ورزد پس خداوند به سرعت‏حساب مى‏کند .

افتطمئون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعو کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون . (3)

آیا طمع دارید که براى شما ایمان آورند و حال آن که گروهى از آنان کلام خداوند را مى‏شنیدند و پس از آن که آن را تعقل مى‏کردند به تحریف آن مى‏پرداختند در حالى که به آن علم داشتند .

در آیات فوق از تحریف و تغییرى سخن به بیان مى‏آید که هیچ منشا معرفتى ندارد . و بلکه پس از آگاهى و علم به حقیقت مى‏باشد .

خداوند سبحان اختلاف یهود و نصارى را اختلافى بدون برهان دانسته و آمال و آرزوهاى آنان را منشا آن مى‏خواند مى‏فرماید:

و قالوا لن یدخل الجنة الامن کان هودا اونصارى تلک امانیهم قل‏ها توابر هانکم ان کنتم صادقین . (4)

یعنى هر گروه از آنان نجات را منحصر به خود دانسته و گفتند جز یهودى یا به جز مسیحى هیچ فردى وارد بهشت نمى‏شود این آرزوى آنان است و بگو برهان خود را بیاورید اگر راست مى‏گوئید .

عوامل و انگیزه‏ها مختلف روانى و اجتماعى تکثر و اختلاف متناسب با خود را نه تنها در مظاهر فردى و اجتماعى دیانت‏بلکه در بسیارى از موارد در قلمرو فهم و در یافت انسان‏ها از دیانت نیز به دنبال مى‏آورند، اغلب دریافت‏ها و برداشت‏هاى متقابل و رویارویى که در قلمرو فهم انسان‏ها از دیانت پدیدى آید . بیش از آن که ریشه در خطاها و مغالطات صرفا منطقى ذهنى داشته باشند ریشه در گرایش‏ها و عوامل روانى و یا اجتماعى دارند تحلیل و کاوش پیرامون این دسته از عوامل در محدوده کار دانش‏هایى است که به مطالعه پیرامون زمینه‏ها و بسترهاى روانى و یا اجتماعى معرفت‏بشرى مى‏پردازند .

قرآن کریم در برخى از آیات نفوذ شرک را در محدوده دیانت‏به عوامل فرهنگى و تاریخى و تاثیرپذیرى کودکان از پدران و مادران نسبت مى‏دهد، و با این همه از حضور عرصه‏اى از معرفت و آگاهى خبر مى‏دهد که مصون از این عوامل مى‏باشد و به ناخت‏حقیقت دیانت نایل مى‏شود . (5)

نسبت نبوت و حقیقت
محور سوم، مسیر انتقال از پلورالیسم دینى به پلورالیسم نجات‏شناسى است . انحصار گرایان مسیحى در استدلالى که به کار مى‏برند، اولا تنها خود را آگاه به حقیقت و مؤمن به آن مى‏دانند و ثانیا نجات و رستگارى انسان‏ها را بر مدار شناخت آنها از حقیقت قرار مى‏دهند . آنان بر اساس دو مقدمه فوق، غیر مسیحیان را به دلیل این که حقیقت را نشناخته‏اند، رستگار واهل نجات نمى‏دانند .

پیش از این به مشکلات راهى که جان هیک براى حل مسئله انحصارگرایى نجات طى کرده است، اشاره شد . او گمان مى‏کرد که انحصار گرایى در نجات، ناشى از پندار وصول به حقیقت است و به همین دلیل، مقدمه اول استدلال انحصار گرایان را که مدعى واصل بودن آنان به حقیقت است، در معرض تردید قرار داده و این تردید را بر مبناى نسبیت فهم اثبات مى‏کرد . راهى که او طى کرده است، به جاى آن که نجات را براى جمع بیشترى اثبات کند، ضلالت و گمراهى همه انسان‏ها و دور بودن همگان را از حقیقت نتیجه مى‏دهد .

اندیشمندان مسلمان از دو راه دیگر به حل مسئله انحصار گرایى نجات پرداخته‏اند:

راه اول، از طریق انکار صغرا و مقدمه اول قیاس انحصارگرایان است . انکار آنان بر مدار پلورالیسم معرفتى، مبتنى بر نسبیت فهم نیست; بلکه بر مدار کثرت طولى و عرضى شناخت‏هاى حقیقى و صادق است . همه انبیا و اولیا به رقم کثرتى که در آگاهى و علم آنهاست، ضمن بیان اصولى واحد، از ابعاد و مراتب مختلف حقیقت‏خبر مى‏دهند، و همه آنان به حقیقت رسیده‏اند . به همین دلیل هیچ یک از آنان دیگرى را تکذیب نمى‏کند . پیروان انبیاء نیز تا زمانى که از سر جهل و یا عناد به تحریف حقیقت نپردازند، از حقیقت‏بهره‏مند هستند و همه آنان رستگارند . 

بر این اساس مشکل مسیحیان در اعتقاد به دست‏یافتنى بودن حقیقت نمى‏باشد . مشکل آنان این است که آن حقیقت دست‏یافتنى و یا آن معرفتى را که سبب نجات مى‏شود، منحصر به یک بعد نموده و دیگر ابعاد و زوایاى آن را انکار کرده‏اند . داستان آنان در این زمینه، داستان همان فیل و تاریکخانه است . نبوت، جریان مستمرى است که در همه اقوام و امت‏ها وجود داشته است، و انبیا، وسایط فیض الهى و هدایت‏کنندگان بشر به سوى خداوند بوده‏اند . قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: و لکل قوم هاد (6) ; یعنى «براى هر قومى هدایت کننده‏اى است .» ثم ارسلنا رسلنا تترا؟ (7) ; «سپس رسولان خود را پیاپى فرستادیم .»

گروهى که هدایت را به پیامبر خود محدود مى‏کنند، گوشه‏اى از حقیقت را دیده‏اند . آنان از این جهت که پیامبر خود را وسیله هدایت و رستگارى و نجات مى‏دانند، درست مى‏اندیشند; ولکن از آن جهت که منکر دیگر ابعادند، اشتباه مى‏کنند . قرآن کریم این اشتباه رابه یهودیان و مسیحیان نیز نسبت مى‏دهد . آنان خود را در حکم فرزندان و دوستان خداوند و یا قوم برگزیده او مى‏دانستند، و دیگران را از ولایت و محبت الهى بى‏بهره مى‏خواندند: و قالت الیهود و النصارى نحن ابناءالله; «یهود و نصارى گفتند ما فرزندان خداوند هستیم .» و قالت الیهود لیست النصارى على شئى و قالت النصارى لیست الیهود على شى و هم یتلون الکتاب . کذالک قال الذین لایعلمون مثل قولهم (8) ; یعنى «یهود گفتند که مسیحیان بر حق نیستند و نصارى گفتند که یهود بر حق نیستند، و با آن که آنان کتاب را مى‏خواندند، مانند کسانى که نمى‏دانند، سخن گفتند .»

بدون شک هر دو گروه بهره‏اى از حقیقت داشتند; اما حصر حقیقت‏به خود و انکار ابعاد و زوایاى دیگر حقیقت، اشتباه و خطایى بود که از آنان سر مى‏زد . آنان گاه به تحریف کتاب نیز مى‏پرداختند و پندار باطل خویش را به خداوند نیز نسبت مى‏دادند .

در تعبیر قرآن هر یک از امت‏ها، اگر به پیامبر خود ایمان داشته باشد، از هدایت الهى بهره برده و پاداش خویش را مى‏برد:

ان الذین امنو و الذین هادوا و النصارى و الصابئین من امن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لایحزنون (9) ; «کسانى که ایمان آوردند و یهود و نصارى و صابئان، هر کس به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده، عمل صالح کند، پس پاداش آنان نزد خداوند است و هراس و اندوهى بر آنان نیست .»

مشکل هر یک از گروه‏هاى فوق این است که به تحریف کتاب خود پرداخت و آنچه را که پیامبران آنان در تایید پیشینیان اظهار کرد و یا به آیندگان بشارت داد، انکار مى‏کنند .

نسبت نجات و شناخت
راه دومى که براى حل مشکل انحصارگرایى نجات وجود دارد، انکار کبرا و مقدمه دوم قیاس است، و این راه مهم‏تر از راه اول است . کبراى استدلال این است که نجات بر مدار شناخت‏حقیقت است و این کبرا محل اشکال است; زیرا نه همه کسانى که حقیقت را مى‏شناشند، اهل رستگارى و نجات‏اند و نه همه آنان که از شناخت‏حقیقت محروم مانده‏اند، گناهکار بوده و به عذاب مبتلا مى‏گردند .

بسیارى از اشخاص، به سبب نادانى و جهل، نسبت‏به کارى که مى‏کنند، معذورند و به بهشت وارد مى‏شوند . بسیارى نیز به سبب برخوردارى از علم و آگاهى، از سعادت محروم مانده، به شقاوت مبتلا مى‏شوند; بلکه برخى مراتب شقاوت جز از طریق دانستن حقیقت پدید نمى‏آید .

علم و آگاهى انسان، گرچه در سعادت و شقاوت او بى‏تاثیر نیست، ولى سعادت و شقاوت تابع مستقیم علم و جهل او به حقیقت نمى‏باشد . علم، مقدمه ایمان و عمل صالح است . انسان پس از آن که حقیقتى را فهمید، به دلیل قدرت اراده و انتخابى که دارد، یا به آنچه که مى‏داند ایمان آورده، و با آن همراهى مى‏کند، و یا به سوى دیگر تمایلات خود گام گذاشته، از حقیقت دورى مى‏کند .

مقدار مسئولیت و تکلیف انسان، ارتباط مستقیم با آگاهى و توان او دارد . اگر آدمى پس از شناخت در مسیر آن قدم بگذارد، مراتب عالیه سعادت و رستگارى را مى‏یابد و اگر پس از شناخت‏حقیقت از آن عدول نماید و یا در برابر آن بایستد، به مراتب پائین شقاوت سقوط مى‏کند .

کسانى که آگاهى و یا توان ضعیفى داشته باشند، تعهد و مسئولیت آنان کمتر است، و افرادى که به دلیل موانع درونى و یا بیرونى از شناخت‏حقیقت‏باز بمانند، نسبت‏به آنچه که انجام مى‏دهند، معذور هستند . این گروه به مفاد قاعده عقلى «قبح عقاب بلا بیان‏» به آتش و دوزخ گرفتار نمى‏شوند .

مساله نجات در عبارات ابن‏سینا
ابن سینا در نمط هشتم از کتاب اشارات و تنبیهات از این گروه که داراى نفوسى ساده بوده و قصد انکار حقیقت ندارند، اما به شناخت‏حقیقت نیز نایل نشده‏اند، با عنوان «بله‏» یاد مى‏کند و درباره آنان مى‏نویسد: اما البله فانهم اذا تنزهوا خلصو امن البدن الى سعادة تلیق بهم . (10) بله جمع ابله است و ابله همان‏گونه که خواجه نصیرالدین طوسى در شرح عبارات شیخ آورده است، در لغت‏به معناى کسى است که داراى سلامت نفس و اهتمامى اندک است . خواجه نصیرالدین طوسى در باره آنان مى‏نویسد: این گروه به دلیل این که به کمالات خود آگاه نیستند، عذاب نمى‏شوند (11) . بوعلى‏سینا در عبارتى که از او نقل شده گفته است: این گروه بعد از مفارقت از بدن، به سعادتى که لایق آن هستند، مى‏رسند . یعنى آنان گرچه به مراحل عالیه سعات بار نمى‏یابند، ولکن به سعادت و فلاحى نسبى نایل مى‏شوند .

بیان حکما و فیلسوفان مسلمان، متاثر از آموزه‏هاى قرآنى است . قرآن کریم، این گروه را مستضعفین نامیده است; یعنى کسانى که چاره‏اى نمى‏یابند و راهى را سراغ ندارند . در برخى آیات این گروه از عذاب فرشتگان استثنا شده‏اند: الاالمستضعفین من الرجال والنساء والولدان لایستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا فاولئک عسى الله ان یعفو عنهم کان الله غفورا رحیما (12) ; یعنى «جز مردان، زنان و کودکان مستضعفى که چاره نداشته و راهى نمى‏دانند . این گروه را امید است‏خداوند عفو فرماید و خداوند عفو کننده آمرزنده است .»

مفاد آیه فوق از برخى روایات نیز قابل استفاده است . خواجه نصیرالدین طوسى در شرح عبارات شیخ، این حدیث را از نبى‏اکرم - صلى‏الله‏علیه‏وآله - نقل مى‏کند: اکثر اهل الجنة البله (13) . یعنى بیشتر اهل بهشت، همان انسان‏هاى ابله، یعنى ساده و بسیطى هستند که سلامت نفس و اهتمامى اندک دارند . البته باید توجه داشت که همان‏گونه که دوزخ داراى درکات مختلفى است، بهشت نیز داراى درجات متفاوتى است . درجاتى که انسان‏هاى ساده و بسیط به آن وارد مى‏شوند، غیر از درجات عالیه‏اى است که نفس‏هاى باهمت و آگاه به آن راه مى‏یابند . ابن‏سینا در این باره در نمط نهم کتاب اشارات و تنبیهات، پس از بیان اختلاف همت‏هاى اهل معرفت، مى‏نویسد: جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد; (14) «یعنى حضرت حق برتر از آن است که هرکس بدو راه برود و بتواند از او اطلاع یابد، و جز اوحدى افراد به او راه نمى‏برند .»

دیدگاه امام خمینى در مساله نجات
امام خمینى در کتاب المکاسب المحرمه، در ذیل بحث از حکم مبیعى که در حرام صرف مى‏شود، بحثى را مطرح مى‏کند که موضع ایشان را در مسئله نجات و همچنین مبناى ایشان را به خوبى نشان مى‏دهد .

برخى از فقیهان، فروختن شى‏ء را به کسى که از آن معمولا استفاده حرام مى‏کند، جایز نمى‏دانند و امام - رضوان الله تعالى علیه - نخستین دلیلى که براى این مطلب نقل مى‏کند، این است که عقل تهیه مقدمات معصیت و جرم حرام مى‏داند . دلیل دومى که ایشان بیان مى‏کند، حرمت اعانه بر اثم و گناه است . ایشان سپس از محقق ثانى و صاحب مفتاح الکرامه و همچنین از صاحب جواهر، مواردى از سیره مسلمین را ذکر مى‏کند که خلاف قاعده حرمت کمک بر گناه است; مانند سیره مسلمین در فروش انگور به کفار، با آن که مى‏دانند آنها برخى از آن را به خمر تبدیل مى‏کنند .

امام خمینى در نهایت نظر خود را به این گونه بیان مى‏کند که سیره مسلمین در مثل فروش انگور به کافرى که خمر درست مى‏کند و مانند آن، عملى نیست که خلاف قاعده عقلى و یا مصداق همکارى کردن و اعانه بر اثم باشد; زیرا حکم عقل به قبح تهیه مقدمات معصیت و همچنین صدق اعانه بر اثم، هنگامى تحقق پیدا مى‏کند که کارهاى مزبور حقیقتا اثم و عصیان باشد، و حال آن که کفار در اعمال خود گناهکار نیستند .

ایشان به دنبال مطلب فوق، بحث کوتاه و گویایى را درباره سبب گناهکار نبودن کفار مطرح مى‏کند و در این بحث مبناى نظرى خود را بیان نموده، به برخى از مبانى رقیب نیز اشاره کرده و آنها را مردود مى‏شمارند . بیان ایشان به این شرح است که عصیان و اثم نبودن رفتار کفار به این سبب نیست که آنها به فروع دین مطلع نیستند، و یا آن که بر ترک فروع دین عقاب و عذاب نمى‏شوند . حق این است که کفار همان‏گونه که بر اصول دین مکلف هستند و عقاب مى‏شوند بر فروع دین نیز مکلف و معاقب‏اند . سبب این که عمل آنها گناه و عصیان نیست و در نتیجه آنها بر کار خود عقاب نمى‏گردند، این است که اکثر آنان جز مقدارى کم و اندک، نسبت‏به حقیقت جاهل بوده و در جهل خود مقصر نیستند، بلکه قاصر مى‏باشند .

ایشان جهل قاصرانه خواص و عوام کفار را با این بیان توضیح مى‏دهد:

اما قاصرانه بودن جهل عوام آنان نسبت‏به وظایف و تکالیف الهى شان آشکار است; زیرا آنان در باب مذاهبى که بر خلاف مذهبشان باشد، نیندیشیده، بلکه نظیز عوام مسلمانان به صحت مذهب خود و بطلان دیگر مذاهب قطع دارند .

همان‏گونه که عوام ما به سبب تلقین و نشو در محیط اسلامى، بدون آنکه احتمال خلافى بدهند، به صحت مذهب خود و بطلان سایر مذاهب قطع دارند، عوام آنان نیز چنین مى‏باشند . کسى که قطع دارد، در متابعت از قطع خود، معذور است و عصیان و گناهى بر او نوشته نمى‏شود . او به خاطر تبعیت از قطع خود، عقوبت نمى‏شود .

اما غیر عوام کفار، اغلب آنان به سبب تلقیناتى که از ابتداى طفولیت‏بر آنان شده و به سبب رشد در محیط کفر، به مذاهب باطل خود جزم داشته و معتقدند، به گونه‏اى که هرگاه هر چه بر خلاف آن به آنان گفته شود، به رد آن مى‏پردازند . عالم یهودى و نصرانى نظیر عالم مسلمان حجت غیر خود را صحیح نمى‏داند و بطلان حجت غیر او برایش نظیر ضروریات است; زیرا صحت مذهب او برایش ضرورى است و احتمال خلاف آن رانمى‏دهد .

آرى اگر در میان عالمان آنان، اگر کسى باشد که احتمال خلاف مذهب خود رابدهد و از نظر به حجت آن به سبب عناد یا تعصب، خوددارى ورزد، مقصر است; نظیر کسانى از علماى یهود و نصارا که در صدر اسلام چنین بوده‏اند .

نتیجه آن که کفار، نظیر مسلمانان جاهل به دو قسم تقسیم مى‏شوند: برخى از آنان قاصر و بعضى دیگر مقصرند . و تکالیف در اصول و فروع بین همه مکلفان مشترک است; اعم از این که عالم و یا جاهل قاصر و یا قاصر و یا جاهل مقصر باشند و کفار براصول و فروع عقاب مى‏شوند . البته در صورتى که حجت‏بر آنها تمام شده باشد; در غیر این صورت عقابى بر آنان نیست; یعنى آنان به طور مطلق عقاب نمى‏شوند .

معاقب بودن مسلمانان بر فروع، به این معنا نیست که آنها اعم از این که قاصر یا مقصر باشند، بر فروع عقاب مى‏شوند به حکم عقل و اصول عملى، کفار نیز از همه جهات بر همین قیاس مى‏باشند . (15)

مبانى نظرى امام خمینى
در بیانات حضرت امام - رضوان الله تعالى علیه - عقاب افراد بر مدار آگاهى آنها نیست، بر مدار و عزم آنان است . افراد ناآگاه نیز هنگامى بر جهل خود عقاب مى‏شوند که بر جهل خود نسبت‏به اصول یا فروع قاصر نبوده، مقصر باشند . هریک از آنان به تناسب کوتاهى و تقصیرى که کرده باشد، عقاب مى‏شود . تصمیم و اراده هر کس در قلمرو آگاهى و علم او رقم مى‏خورد و هیچ کس به بیش از آن مقدار که مى‏داند، موظف و مکلف نیست و خداوند سبحان نیز آدمیان رابه بیش از مقدار وسع و توان آنان مکلف نمى‏داند: لا یکلف الله نفسا الا وسعها (16) ; «خداوند هیچ نفس را جز به مقدار توان وسع آن مکلف نمى‏گرداند» و انسان نسبت‏به چیزى که نمى‏داند، تصمیمى درست نمى‏توان بگیرد، و به همین دلیل برآن موظف نیست .

تصریح حضرت امام بر مکلف بودن کفار نسبت‏به اصول و فروع، مبناى ایشان را در دو حوزه پلورالیسم معرفتى و پلورالیسم دینى روشن مى‏کند .

ایشان به نسبیت‏حقیقت قائل نیست; زیرا اگر کسى به نسبیت‏حقیقت قائل باشد، از حقیقت واحدى که همگان به آن مکلف‏اند، سخن نمى‏تواند بگوید .

مبناى بیان ایشان، نسبیت فهم نیز نیست; زیرا بر اساس نسبیت فهم، راهى براى صحیح دانستن برخى از عقاید و غلط دانستن بعضى دیگر از عقاید، باقى نمى‏ماند .

پلورالیسم معرفتى و همچنین پلورالیسم دینى، هنگامى که بر مبناى نسبیت فهم سازمان مى‏یابد، راه داورى کردن بین انظار و آیین‏ها و یا ادیان مختلف را مى‏بندد و همه آنها را در عرض یکدیگر مى‏نشاند . حال آن که امام خمینى آنچه را کفار در باب اصول و فروع دین مى‏گویند، با صراحت‏باطل و خطا مى‏خواند .

ایشان مشکل انحصارگرایى نجات را بر مبناى پلورالیسم دینى حل نمى‏کند . راهى که امام (ره) مى‏پیماید، انتقال مسئله عذاب و یا نجات از مدار آگاهى به مسئولیت و تکلیف است . افراد به تناسب سعى و تلاشى که در محدوده آگاهى خود مى‏کنند، سنجیده مى‏شوند، و کسانى که در اثر محیط، شرایط، تبلیغات، به قطع روانشناختى رسیده و از قطع و یقین علمى بى‏بهره مانده‏اند، به دلیل این که براى آنان امکان وصول به حقیقت فراهم نبوده، و جهل آنان مستند به تقصیر و کوتاهى قبلى آنان نمى‏باشد، نزد خداى سبحان معذورند و از رحمت عام و گسترده او محروم نمى‏شوند . معذور بودن آنان مستند، به نسبیت فهم نیست، بلکه به محدودیت ادراک و فهم آنان و عجز و ناتوانى آنان از درک و فهم بیشترى باشد .

با نفى نسبیت فهم و با قبول این که آدمى - هر چند محدود - مى‏تواند به گزاره‏هاى حقیقى و صادق نائل شود، هم راه براى حضور دیانت در عرصه آگاهى و فهم آدمیان هموار مى‏شود، و هم امکان حکم به رستگارى و نجات آدمیان فراهم مى‏آید . در این حال نجات و رستگارى نیز منوط و مشروط به شناخت‏حقیقت نیست، و یا آن که فلاح و سعادت به شناخت‏حقیقت مقید نمى‏گردد، و مستضعفینى را که مقصر نیستند، شامل مى‏شود . مقید کردن نجات به شناخت‏حقیقت، انحصارگرایى در نجات را به دنبال مى‏آورد و این قول علاوه بر آن، مخالف قواعد و احکام عقل عملى، نظیر «قبح عقاب بدون بیان‏» است، با آموزه‏هاى اسلامى نیز سازگارى ندارد .

انحصارگرایى نجات، مشکلى است که دنیاى مسیحیت‏به آن گرفتار بوده و مى‏باشد . امام خمینى و دیگر متفکران مسلمان بر مبناى محدودیت فهم انسانى، این مسئله را از طریق تعمیم نجات به مستضعفین قاصرى که از درک حقیقت‏باز مانده‏اند، به گونه‏اى حل کرده‏اند که مسئله نجات، مورد تردید و یا انکار قرار نمى‏گیرد .

نسبت‏حقیقت و مدارا
راهى که اندیشه اسلامى در تبیین معرفت دینى طى مى‏کند، از مشکلات محورهاى چهارم و پنجم نیز مصون است محور چهارم مسیر گذر از پلورالیسم معرفتى به سوى پلورالیسم اجتماعى است و محور پنجم مسیر عبور از پلورالیسم کلامى نجات به سوى پلورالیسم اجتماعى مى‏باشد . درباره محور چهارم پیش از این دانسته شد که اولا پلورالیسم دینى بر مبناى نسبیت فهم، توصیف درستى از آگاهى دینى انسان نیست، و ثانیا این توصیف نادرست‏به لحاظ منطقى، توصیه به مداراى اجتماعى را به دنبال نمى‏آورد .

توصیه به مداراى اجتماعى در صورتى مى‏تواند از یک مبناى نظرى برخوردار باشد که اعتبارى معرفتى و جهان شناختى براى گزاره‏هاى ایدئولوژیک باقى مانده باشد . زیرا بر این اساس است که مى‏توان رفتار کسانى که همدیگر را تحمل نمى‏کنند و از مداراى اجتماعى سرباز مى‏زنند، نادرست دانست و رفتار افرادى که مرزهاى مدارا را رعایت کرده، حریم آن را پاس مى‏دارند، درست دانست .

نفى نسبیت فهم یا نسبیت‏حقیقت و قبول این که امکان شناخت‏حقیقت و راه وصول به شریعت‏براى آدمى هموار است، هرگز مانع مداراى اجتماعى نیست; زیرا به لحاظ منطقى همان‏گونه که بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت افراد تنها بر مدار آگاهى آنان از حقیقت‏شکل نمى‏گیرد، زندگى رفتار اجتماعى و نحوه تعامل با دیگران نیز بر مدار شناخت آنان از حقیقت‏سازمان نمى‏یابد .

حوزه رفتار و عمل به گونه‏اى است که انسان‏ها نمى‏توانند رفتار و عمل خود را در همه موارد، متوقف بر یقین علمى نسبت‏به جوانب کار خود نمایند . عقل آدمى بر ضرورت عمل به ظن و یا یقین‏هاى روانشناختى در بسیارى از حوزه‏ها حکم مى‏کند . وقتى که انسان رفتار و عمل فردى و یا اجتماعى خود را نمى‏تواند بر مبناى یقین سازمان دهد و ناگزیر به ظنون معتبر عقلایى و یا شرعى گردن نهاده و آنها را مبناى عمل و رفتار خود قرار مى‏دهد، پس چگونه مى‏تواند از دیگران خلاف این را توقع داشته باشد . بنابراین افراد دیگر نیز به دلیل محدودیت‏هاى معرفتى و شناختى خود ممکن است رفتار و اعمالى داشته باشند که مصون از خطا و اشتباه نباشد، و این امر تحمل خطا و اشتباه را در بسیارى از حوزه‏ها، به یک قاعده عقلى یقینى و درست تبدیل مى‏کند; به گونه‏اى که تخطى از آن غلط و اشتباه باشد .

دامنه مدارا
وجود معرفت عقلى و یقینى، بر اساس آنچه بیان شد، نه تنها راه را بر مدارا و تحمل اجتماعى نمى‏بندد، بلکه راه وصول به دیدگاه‏هایى را هموار مى‏کند که مدارا و تحمل را ضرورى و لازم و در عین حال درست و یقینى بداند . متفکرین مسلمان بر همین مبنا حوزه‏هاى وسیع و گسترده‏اى از مدارا و تحمل اجتماعى را در قلمرو مباحث فقهى، واجب و ضرورى دانسته‏اند . بخشى از مدارا در محدوده امت اسلامى و در دایره فروع دین است و بعضى نیز مربوط به فقه و حقوق بین الملل است .

مسلمانان به رغم اختلافات کلامى، نه تنها موظف به تحمل یکدیگر، بلکه موظف به احسان و حمایت از یکدیگرند .

در فقه سیاسى شیعه، یکى از انحاى تقیه، تقیه مدارات است . در تقیه مدارات، شیعیان نه به سبب ترس از جان و مانند آن، بلکه براى حفظ وحدت امت اسلامى موظف‏اند که از اظهار عقیده و یا عمل به رفتارى که به راستى درست است، تا هنگامى که شرایط آسیب‏زا باقى است، دست‏بشویند و این عمل آنها خود یک رفتار درست‏شرعى است; چندان که تخلف از آن گناه و معصیت مى‏شود .

در فقه سیاسى تشیع، هنگامى که عرض، جان و ناموس مسلمانى در معرض هجوم قرار مى‏گیرد، یا هنگامى که مرزهاى بخشى از جامعه و امت اسلامى به خطر مى‏افتد، بر همه مسلمانان با صرف نظر از همه اختلافات کلامى و فقهى که دارند، همراهى و حمایت از آن مسلمان و دفاع در برابر دشمن واجب است . امروز شیعیان ایران بر اساس همین باور و اعتقاد، دفاع از مردم فلسطین را با قطع نظر از اختلافات مذهبى، بر خود واجب مى‏شمارند، و کشته شدن در راه حمایت از آنان را شهادت مى‏دانند .

دامنه مدارا، محدود به امت اسلامى نیست . مسلمانان با غیر مسلمانان گرچه برادرى و اخوت دینى ندارند، برادران انسانى آنها شمرده مى‏شوند . اختلاف دینى مجوز ظلم، خدعه نیرنگ و مانند آن نمى‏شود .

امت اسلامى بخش عمده رفتار داخلى خود را براساس اصول و احکامى سازمان مى‏دهد که مشترک بین آنهاست; اما این مشترکات در روابط بین الملل کارآمد نیست . مدارات اجتماعى در بعد بین‏الملل، بیشتر بر مدار معاهدات و پیمان‏هایى شکل مى‏گیرد که دولت اسلامى با دیگران برقرار مى‏سازد . رعایت همه مقرارت، عهدنامه‏ها و پیمان‏هایى که امت اسلامى با دیگران منعقد مى‏کند، بر همه مسلمانان لازم است، و تا زمانى که دیگران به پیمان خود عمل مى‏کنند، جامعه اسلامى حق تخطى ندارد . پیامبر اسلام - صلى‏اله‏علیه‏وآله - پیمان‏هایى را که با یهودیان و کفار مى‏بست، محترم مى‏شمرد، و تا هنگامى که آنان پیمان خود را نمى‏شکستند، از آن عدول نمى‏کرد .

مدارا در کلام على (ع)
على - علیه‏السلام - در نامه به مالک اشتر، او رابه محبت و لطف و احسان به مردم فرمان داده، مى‏نویسد: فانهم صنفان اما اخ لک فى الدین و اما نظیر لک فى الخلق (17) ; «آنان دو گروه هستند، برخى مسلمان بوده و برادر دینى تو مى‏باشند و بعضى دیگر که برادر دینى تو نیستند، در انسانیت نظیر تو مى‏باشند .

و لاتدفعن صلحا دعاک الیه عدوک ولله فیه رضى فان فى الصلح دعة لجنودک و راحة من همومک و امنا لبلادک و ولکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحاک فان العدو ربما قارب لیتغقل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلک حسن الظن و تحصن کل مخوف توقى منه و بالله الثقة فى جمیع الامور .

و ان عقدت بینک و بین عدوک عقدة اوالبسته منک ذمة فحط عهدک بالوفاء وارع ذمتک بالامانة و الصدق و اجعل لنفسک جنة دون ما اعطیت من عهدک فانه لیس من فرائض الله عزو جل شى‏ء الناس اشد علیه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظیم الوفاء لعهود . و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلو من عواقب الغدر . فلا تغدرن بذمتک و لا تخیسن بعهدک و لاتختلن عدوک فانه لایجزى على الله الا جاهل شقى (18) و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بین العباد برحمته و حریما یسکنون الى منعة و یستفیضون الى جواره فلا ادغال و لامدالسة و لاخداع فیه ولا تعقد عقدا تجوز فیه العلل و لاتعولن على لحن القول بعد التاکید و التوثقة و «یدعونک ضیق امر فیه عهد الله الى طلب انفسا خد بغیر الحق فان صبرک على ضیق امر ترجوا انفراجه و فضله و عاقبته خیر من غدر تخاف تبعته و ان تحیط بک فیه من الله طلبة لاتستقبل (تستقبل) فیها دنیاک و لااخرتک .

«هر گاه دشمنت تو را به صلح فراخواند و خشنودى خداوند در آن بود، از آن روى متاب; زیرا صلح سبب آسودن سپاهیانت و آسایش خاطر تو و امنیت‏شهرهایت مى‏شود . اما پس از صلح، نسبت‏به دشمن خود کاملا مراقب و برحذر باش; زیرا دشمن چه بسا به سبب غافلگیرى تو، نزدیکى کرده باشد . پس راه احتیاط در پیش گیر و خوش‏گمانى به دشمن را متهم ساز .»

«اگر بادشمنت پیمان بستى یا آن را در پوشش امان خود قرار دادى، آن را نیک رعایت نما . خود را سپر تعهدات خویش قرار ده; زیرا مردم با همه هواهاى گوناگون و آراى پراکنده‏اى که دارند، بر هیچ یک از واجبات الهى به اندازه بزرگ شمردن وفا به پیمان، اتفاق نظر ندارند . مشرکان نیز وفا به عهد را بین خود لازم مى‏دانند; زیرا سرانجام ناخوشایند پیمان‏شکنى را آزموده‏اند . پس در آنچه بر عهده گرفته‏اى، خیانت مکن و پیمان خود را مشکن و دشمنت را فریب مده که جز نادان شقى بر خداوند سبحان دلیرى و گستاخى نکند . خداوند عهد و پیمانش را امان قرار داد، و از روى رحمتش به بندگان، رعایت آن را از ایشان خواسته و آن را حریم امنى ساخته تا در استوارى آن بیاسایند و خود را در پناه آن در آورند . پس در عهد و پیمان خیانت و فریب و نیرنگ جایز نیست .»

«پیمانى [که ابهام در آن باشد و] راه تاویل در آن باز باشد، پس از عهد بستن و استوار کردن پیمان [براى بر هم زدن آن] بر عبارت‏هاى دو پهلو و ابهام‏انگیز تکیه مکن . نباید سختى و دشورى پیمانى که رعایت عهد الهى آن را بر تو لازم کرد، تو را خواهان فسخ آن به نحو نامشروع سازد; زیرا شکیبایى تو بر سختى کارى که به گشایش و عاقبت‏خوش آن امید بسته‏اى، بهتر است از خیانتى که از مجازات آن بیمناک هستى و بهتر از این است که بازخواست‏خداوند، تو را فراگیرد; به گونه‏اى که نه در دنیا و نه در آخرت، نتوانى از آن طلب بخششى کنى .» (19)

على - علیه السلام - در این نامه رعایت عهد و پیمان را واجبى از واجبات الهى مى‏داند که مشرکان نیز چون پى‏آمدهاى ناخوشایند ترک آن را آزموده‏اند، به آن عمل مى‏کنند . ایشان شکستن پیمان را در حکم تخلف از حکم خداوند و سبب عقاب و عذاب الهى مى‏داند، و از صلح و مدارا با دشمنانى که مشرک هستند، به عنوان اصل اولى سخن مى‏گوید . این اصل آنچنان که در برخى از نسخه‏هاى عهدنامه (20) مالک اشاره شده است و تاریخ نیز گواهى مى‏دهد، موافق با سنت رسول خداست . سنت رسول خدا (ص) و فرمان على (ع) نشانه این است که در اندیشه اسلامى، مدارا بر مدار حقانیت اندیشه کسى که با او مدارا مى‏شود، نیست . در عهدنامه، دستور صلح با مشرکین را داده است و این دستور مطابق با حکم خداوند است . بنابراین صلح و مدارا با کسى که اندیشه او یقینا باطل است، تا هنگامى که فساد یا عوامل ناخوشایندى را در پى نداشته باشد، نه تنها لازم، بلکه واجب است و گزاره‏اى که از این ضرورت و وجوب خبر داده، و یا به آن حکم نماید، صادق و صحیح است و گزاره‏اى که خلاف آن باشد، کاذب و خطا مى‏باشد .

جان هیک چون گمان برده است که وصول به حقیقت، موجب مى‏شود که صلح و مدارا به خطر افتد، معرفت مطابق واقع را انکار کرده و اتکاء به نسبیت فهم مى‏کند . در نتیجه پلورالیسم معرفتى و دینى را بهترین راه براى تاسیس مداراى اجتماعى مى‏داند . حال آن که پلورالیسم معرفتى و دینى به شرحى که گذشت، به لحاظ منطقى توصیه بر مدارا را به دنبال نمى‏آورد و بلکه زمینه هر نوع توصیه و یا حکمى را که متصف به صدق و حقیقى بودن باشد، از بین برد .

کثرت معرفتى، هنگامى که بر مبناى محدودیت فهم تفسیر شود، امکان پدید آمدن گزاره‏هاى صادقى را مى‏دهد که مروت با دوستان و مدارا با دشمنان و خطاکاران را توصیه مى‏کند واین توصیه را صادق و درست مى‏خواند . شیوه‏اى که اندیشمندان مسلمان با استناد به آموزه‏هاى دینى خود فرا گرفته‏اند، همین گونه است .

نسبت مدارا و نجات
مداراى اجتماعى نه تنها دائر مدار شناخت افراد از حقیقت نیست، دائر مدار اهل نجات و یا رستگار بودن افراد نیز نمى‏باشد . افرادى که از وصول به حقیقت محروم مانده‏اند، در صورتى که اهل عناد نباشند، محروم از رحمت‏خداوند نیستند، و به انسان‏هاى شقى ملحق نمى‏شوند; اما افرادى که اهل عناد بوده، پس از شناخت‏حقیقت‏به انکار و رد آن مى‏پردازند و یا آن که از ایمان به آن سرباز مى‏زنند، به عذاب الهى گرفتار مى‏گردند . دراحکام اسلامى، مدارا و زندگى مسالمت‏آمیز با این افراد نیز تا هنگامى که کفر و عناد آنان حریم احکام و مقررات الهى را درهم نشکند، تجویز شده است . دستور بر مدارا و صلح با کفار و مشرکان، اعم از این است که کفر آنان از سر استضعاف بوده یا آن که پس از شناخت‏حقیقت‏باشد . همچنین است رعایت‏حریم منافقان واحترام به حقوق فردى و اجتماعى آنان این دیدگاه با صرف نظر از توسعه‏اى که نسبت‏به اهل نجات پدید مى‏آورد، شیوه زندگى با افراد را دائر مدار آن قرار نمى‏دهد و مدارا با افرادى را که اهل نجات نیز نیستند، در بسیارى از موارد توصیه نموده، بلکه لازم و ضرورى مى‏شمارد .

مدل مدارا در اندیشه اسلامى
مسیرهاى پنج‏گانه را، بر مبناى نسبیت‏به معناى محدودیت‏شناخت، بر اساس آموزش‏هاى اسلامى به صورت زیر مى‏توان ترسیم کرد .

کثرت عرضى و طولى معارف بشرى - کثرت عرضى و طولى معارف دینى - نجات کسانى که اهل عناد نیستند

مداراى اجتماعى

شکاکیت و نسبیت فهم و نسبیت‏حقیقت، حرکت در مسیر اول را غیر ممکن مى‏سازد و نفى شکاکیت و اثبات امکان ناخت‏حقیقت، حرکت در آن را ممکن مى‏سازد . این راه در صورتى طى مى‏شود که از برخى قواعد عقلى که بر حقوق مشترک انسان‏ها تاکید مى‏کنند، استفاده شود و اگر عقل عملى در کشف و دریافت این قواعد موفق نباشد، این راه متروک خواهد ماند .

بنابراین حرکت در مسیر اول، لازمه منطقى قول به تکثر طولى و عرضى معارف بشرى نیست . به بیان دیگر، مداراى اجتماعى، لازمه ضرورى تکثر طولى و عرضى معارف بشر نمى‏باشد و طى این طریق نیازمند به متمم است .

کثرت طولى و عرضى معارف دینى، لازمه منطقى کثرت طولى و عرضى معارف انسانى است . بنابراین مسیر دوم مسیرى ضرورى و حتمى است .

مسیر سوم، ارتباط بین کثرت عرضى و طولى معارف دینى با دامنه نجات، رستگارى و سعادت است . به رسمیت‏شناختن کثرت معارف دینى، دامنه نجات را حتى هنگامى که مبتنى بر وصول به حقیقت‏باشد، تا حدودى افزایش مى‏دهد; اما ظرفیت‏هاى بیشترى نیز براى گسترش دامنه نجات وجود دارد .

اگر نجات به جاى آن که مبتنى بر وصول به حقیقت‏باشد، بر مدار عملى باشد که به تناسب آگاهى و معرفت پدید مى‏آید، حوزه گسترده‏ترى را در بر مى‏گیرد; زیرا در این صورت با آن که برخى از آگاهان به دلیل فسق و یا عناد از زمره رستگاران خارج مى‏شوند، انبوهى از جاهلان به دلیل قصور در معرفت‏به حوزه رستگاران و نجات‏یافتگان وارد مى‏گردند . بنابراین در مدار سوم، ارتباطى ضرورى بین کثرت عرضى و طولى آگاهى دینى با مسئله نجات نیست . این ارتباط، هنگامى مسلم مى‏شود که براهینى عقلى و یا دلایلى نقلى، بر گسترش دامنه نجات وجود داشته باشد . البته آموزه‏هاى اسلامى به شرحى که گذشت، این مهم را به انجام مى‏رساند; یعنى با توجه به دلایلى که حکیمان و متکلمان مسلمان بیان کرده و آیات و روایات تایید نموده‏اند، مسیر سوم نیز مسیرى ضرورى و حتمى است . مسیرهاى چهارم و پنجم، هنگامى که مبتنى بر نفى شکاکیت و نسبیت فهم بوده و بر اساس کثرت طولى و عرضى آگاهى بشر سازمان یافته باشد، مسیرهایى هموارند; هر چند که طى این دو مسیر هموار نیازمند به تتمیم دارد، و این تتمیم را به شرحى که گذشت، آموزه‏هاى اسلامى به انجام مى‏رساند .

از آنچه بیان شد دانسته مى‏شود که تحمل و مدارا و تساهل اجتماعى به لحاظ منطقى هرگز از پلورالیسم معرفتى و دینى مبتنى بر نسبیت فهم، نتیجه گرفته نمى‏شود و طى این راه تنها در صورتى ممکن است که درک حقیقت و شناخت واقع براى انسان ممکن باشد، و حقایق دینى به عرصه فهم و ادراک انسانى قدم گذارند . البته این مقدار به تنهایى مدارا و تحمل اجتماعى را نتیجه نمى‏دهد; زیرا امکان این هست که فرد یا افرادى، سخت‏گیرى با کسانى را که از شناخت‏حقیقت محروم مانده‏اند، به طور مطلق، تجویز و تصدیق نمایند . مسیر فوق، هنگامى به انجام مى‏رسد که دلایل عقلى و نقلى بر بطلان چنین نظرى نیز اقامه شود و براهینى که حکیمان و متکلمان مسلمان اقامه کرده‏اند، نصوصى که در منابع اسلامى وجود دارند، بر بطلان آن کفایت مى‏کند .

پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد .

تبلیغات