آرا و آرایههاى فکرى لیبرالیسم متاخر و پلورالیسم دینى
آرشیو
چکیده
متن
این اثر از دو بخش اصلى تشکیل شده است: در بخش نخست، دریافت تسامح، مدارا و تحمل اجتماعى از منظر لیبرالیسم متاخر و بر مبناى پلورالیسم دینى بررسى مىشود . در این بخش ابتدا راهى را که متکلم معاصر مسیحى، جان هیک، پیموده، به تفصیل بیان شده است . سپس برخى از اشکالات نظرى وعملى آن مطرح گردیده است .
در بخش دوم کوشش شده است تا مسئله از منظر متون و نصوص اسلامى و در آثار اندیشمندان مسلمان، تعقیب شود و از این رهگذر نظریه تاسیس مدارات اجتماعى عرضه شده است . این دو بخش چالش دو دیدگاه رقیب را در برابر یکى از مسائل مهم اجتماعى بشر نمایش مىدهند: یکى از این دو دیدگاه در چارچوب اصول موضوعه و پارادایمهاى دموکراسى لیبرال شکل گرفته و دیدگاه دوم مبتنى بر اصول و بنیانهاى نظرى دینى است که هویت فرهنگى و تمدنى خود را دیگر بار در عرصه جهان آشکار کرده است . در بخش دوم علاوه بر استفاده از متون و نصوص دینى از آثار اندیشمندان و نظریهپردازان مسلمان، مانند ابن سینا و امام خمینى استفاده شده است .
پگاه
لیبرالیسم متقدم بخش قابل توجهى از مباحث نظرى خود را به مسائل اقتصادى اختصاص مىداد وبا جریانهاى رقیب در همین قلمرو به منازعه برمىخاست . لیبرالیسم متقدم پس از مواجهه با بسیارى از واقعیتهاى اجتماعى، از برخى مدعیات اقتصادى خود دستشست و تعدیلات فراوانى را در نظریات پیشین پدید آورد .
مرکز اصلى مباحثات لیبرالیسم متاخر ناظر به ابعاد سیاسى اندیشههاى رقیب است و لیبرالیسم در آرایش فکرى نو خود، همه رقیبان را تحت عنوان واحد «اندیشههاى ایدئولوژیک» هدف قرار داده، ایدئولوژىستیزى خود را با نام تکثر گرایى و پلورالیسم اجتماعى توجیه مىکند . جامعه آرمانى لیبرالیسم متاخر، مبتنى بر پلوارلیسم و تکثرگرایى اجتماعى است و دشمنانى که براى این جامعه تعریف مىشود، اندیشههاى ایدئولوژیک است .
مبنایى را که لیبرالیسم از آن براى دفاع از پلورالیسم اجتماعى استفاده مىکند، یک جهانبینى و هستىشناسى خاص نیست; بلکه نفى هستىشناسىهاى مختلف است . لیبرالیسم متاخر در این نفى و انکار خود بدون آن که جهان بینى خاصى را ارائه دهد، از یک مبناى معرفتى استفاده مىکند
بنیان معرفتىاى که لیبرالیسم متاخر از آن بهره مىبرد، بخش عظیمى از مباحث متنوعى است که پیرامون علم و دانش تجربى و ابزارى از دهههاى نخستین قرن بیستم در «حلقه وین» و پس از آن شکل مىگیرد . این مباحث در تداوم جریان معرفتى ساینتیسم و علم گرایى قرن نوزدهم شکل گرفت .
در قرن نودهم دانش علمى به افق معرفت تجربى محدود و مقید شد . آگاهىهاى غیر تجربى به عنوان معرفتهاى غیرعلمى، ارزش جهانشناسى خود را از دست دادند . در طى قرن بیستم، لوازم منطقى آنچه در قرن نوزدهم پذیرفته شده بود، بیش از پیش آشکار شد . پوزیتویستهاى منطقى که در «حلقه وین» متمرکز بودند، با توجه به محدودیتهاى دانش تجربى، حریم دانش علمى را از برخى آمیزشها و خلطهاى شتابزده و غیر علمى قرن نوزدهم پاک ساختند . آنها گزارههاى متافیزیکى و ارزشى را مهمل و بى معنا اعلام کردند . این بیان پرده از چهره بسیارى از ایدئولوژىهاى قرن نوزدهم که تحت پوشش علمى بودن پنهان شده بودند، برگرفت .
گفت و گوهاى بعدى و مباحثى که از آن پس پیرامون «حلقه وین» و به دنبال آن تحت عنوان «فلسفه علم» شکل گرفت، کاستىهاى ذاتى دانش علمى را نیز آشکار ساخت .
لیبرالیسم متاخر بدون آن که دغدغههاى علمى فیلسوفان علم را تا ورود به مباحث پست مدرن دنبال کند، با تاکید بر دانش علمى ابتدا جایگاه غیر علمى رقیبان ایدئولوژیک خود مىنماید و از آن پس تسامح و تساهل اجتماعى را بر مدار روشهاى دموکراسى لیبرال توجیه مىکند . بنابراین لیبرالیسم متاخر، توصیه خود را درباره دموکراسى مورد نظر خود، بر تصویر خاصى از جهان مبتنى نمىکند; بلکه در نخستین گام با تکیه بر معرفتشناسى علمى - تجربى، غیر علمى و یا مهمل بودن تصاویر رقیب را به وصف مىآورد، و بر اساس این وصف آرمانشهر مورد نظر خود را مىنمایاند . توصیف لیبرالیسم متاخر را به اختصار به صورت زیر مىتوان بیان کرد:
گزارههاى علمى محدود به گزارههاى آزمونپذیرند . گزارههاى متافیزیکى و ارزشى، غیر علمى بوده، فاقد ارزش جهانشناختىاند . گزارههاى ایدئولوژیک، گزارههاى متافیزیک و ارزشى هستند . بنابراین گزارههاى ایدئولوژیک، ارزش جهانشناختى نداشته، به لحاظ علمى مهمل و بى معنا مىباشند .
توجیهى که لیبرالیسم بر اساس توصیف فوق دارد، پرهیز از تلاشهاى ایدئولوژیک است . به این بیان که گزارههاى ایدئولوژیک، به لحاظ علمى مهملاند و صدق و کذب یا خطا و صواب در آنها راه نمىیابد، و ضمانتى براى حق بودن هیچ یک از ایدئولوژىها نیست . بنابراین، همه ایدئولوژىها به این لحاظ در عرض یکدیگر بوده، و هیچ یک از آنها برتر از دیگرى نیست . پس هیچ ایدئولوژى به دلیل خصوصیت ذاتى خود از حقانیتبرخوردار نمىباشد; در نتیجه تلاشها و کوششهاى ایدئولوژیک که به عنوان دفاع از حقیقت مطرح مىشود، به راستى در دفاع از حقیقت نیست . پس باید نزاعهاى ایدئولوژیک کنار رفته، همه آنها به یک اندازه معتبر شناخته شوند و هیچ یک از آنها دیگرى را باطل و به دور از حقیقت نداند و نخواند . نظام زندگى نیز نباید بر اساس یک ایدئولوژى خاص سازمان یابد; بلکه باید بر مدار گرایشهاى مختلف، به گونهاى سازمان یابد که براى همه اندیشهها ارزش یکسان در نظر گرفته شود و حضور گروههاى مختلفى که اندیشههاى متفاوت دارند، به یک اندازه به رسمیتشناخته شوند . هیچ اندیشهاى بر اساس ارزشها و معیارهاى ذاتى خود نباید حق دانسته شود; بلکه اندیشههاى مختلف باید بتوانند بر اساس عامل بیرونى، یعنى بر اساس خواست انسانها به عرصه حیات و زندگى وارد شده و یا از آن خارج شوند . این نوع از تکثرگرایى یا پلورالیسم اجتماعى که دموکراسى لیبرال آن را توصیه مىکند، در حقیقتبر نوعى پلورالیسم معرفتى مبتنى است; زیرا بر مبناى نگرش پوزیتویستى آن که معرفت و دانش علمى دانش واحد و ثابتى است که با روش و میزان مشخصى به سنجش و داورى کشیده مىشود . دیگر حوزههاى معرفتى و از جمله گزارههاى ایدئولوژیک به دلیل هویت غیر علمى خود، فاقد یک میزان و معیار معتبر و مشخص هستند و به مسیرى واحد، قابل بازگشت نمىباشند . تکثر غیر قابل حل گزارههاى ایدئولوژیک زمینه توصیه لیبرالیسم را به پلورالیسم اجتماعى فراهم مىآورد .
پلورالیسم اجتماعى (در قلمرو گزارههاى ایدئولوژیک) - پلورالیسم معرفتى
توصیف - توصیه
نقد، از موضع نفى پوزیتولیسم
رقیبان لیبرالیسم متاخر از دو موضع مىتوانند با آن وارد بحثشوند .
موضوع نخست مربوط به تبیین و توصیفى است که در باره ایدئولوژىهاى رقیب مىشود، و موضع دوم مربوط به مسیرى است که لیبرالیسم از توصیف به سوى توصیه دارد . رقبیان لیبرالیسم، اگر تبیینى را که لیبرالیستها درباره ایدئولویک دارند، نپذیرند و آن را خطا و اشتباه بخوانند، از موضع نخست وارد بحثشدهاند و ورود به این بحث مىتواند به صورتهاى مختلفى باشد; مانند نفى پوزیتویسم و ساینتیسم و یا تاکید بر تضادهاى معرفتى گستردهترى که از ارزش معرفتى و جهان شناختى بهرهمندند .
کسانى که عقلانیت را به دانش ابزارى یا تجربى محدود نکرده، آن را در ابعاد متافیزیکى و ارزشى معتبر مىدانند، یعنى افرادى که براى عقل نظرى و عقل عملى ارزش معرفتى قائل هستند و همچنین افرادى که به عقل قدسى و شناخت وحیانى معتقدند، هرگز گزارههاى اعتقادى یا ایدئولوژیک را از جهت معرفتشناختى مهمل و بىمعنا نمىدانند، بلکه به صدق و کذب این دسته از گزارهها نیز باور داشته و راه وصول به آن را نیز هموار مىدانند .
فلسفههاى عقل گرایانهاى که معرفت علمى را به دانش تجربى محدود نمىکند، و از عقل متافیزیکى و عقل عملى بهره مىبرند و ادیانى که از عقل قدسى استفاده مىکنند، ادعاى لیبرالیستها را در باب مهمل بودن مدعیات خود، نمىپذیرند . به همین دلیل لیبرالیستها براى حفظ موضع نخستین خود، باید در مدعیات کسانى که از افقهاى معرفتى دینى و عقلى سخن مىگویند، خدشه کنند .
پاسخ، بر مبناى دیدگاههاى کانتى
لیبرالیسم در مقابله با فلسفههاى عقل گرایانه، از فلسفه کانتبه عنوان سنگرى که در عرصه فرهنگ غرب مقبولیتى وسیع یافته است، استفاده مىکند . کانتبا اذعان به حضور فعال مفاهیم عقلى در جریان شناخت، آنها را به جاى آن که چراغ واقعیتخارجى و راه به سوى حقیقتبداند، حجاب و مانع وصول به واقع شمرد . نتیجه مباحث کانت در باب معرفت، نسبیت معرفت است; زیرا او گرچه اصل واقعیت را به عنوان «نومن» و «شىء فى نفسه» مىپذیرد، شناخت و آگاهى به واقع را جز در پناه مفاهیم ذهنى که حجابهاى عینى هستند، ممکن نمىداند، و به همین دلیل در همه حال شناخت را پدیدهاى مىداند که غیر از حقیقت عینى است، انسان آن گاه که با نومن مواجه مىشود، تصویرى در ذهن مىیابد که عین آن نیست .
بیان کانت در باب معرفت، چیزى شبیه «قول به شبح» در باب وجود ذهنى است و نتیجه آن شکاکیتساختارى نسبتبه واقع است .
اندیشه کانتبا آن که به لیبرالیسم در جهت تقابل مدعیات عقلگرایان سرویس مىدهد، به تنهایى بستر مناسب را براى توصیه لیبرالیسم به پلورالیسم اجتماعى فراهم نمىآورد; زیرا کانتبا آن که انسان را از شناختحقیقت محروم مىگرداند و حتى گزارههاى متافیزیکى را به لحاظ حکایت از جهان خارج کاملا مهمل و بى معنا مىداند، حجاب ذهنیت را در همه انسانها ثابت و واحد مىشمارد . به همین دلیل نسبیت فهم کانت، به پلورالیسم معرفتى و به دنبال آن به پلورالیسم اجتماعى ختم نمىشود . اندیشه کانت هنگامى به پلورالیسم معرفتى منجر مىشود که در دیدگاههاى نوکانتى بازسازى شود .
تفاوت دیدگاههاى کانتى و نوکانتى
تفاوت دیدگاههاى نوکانتى با دیدگاه کانت در این است که آنان برخلاف کانت، مفاهیم ذهنى انسان را که حجاب وصول به خارج هستند، واحد نمىدانند; بلکه امورى متغیر و متحول مىدانند که در شرایط مختلف اجتماعى و تاریخى پدید آمده و یا زایل مىشوند .
دیدگاههاى نوکانتى همانند کانت و عقلگرایان قبل از کانت و برخلاف جریان آمپریستى و حسگرایانه به نقش فعال ذهن در جریان شناخت و به حضور مفاهیم غیر تجربى در متن معرفت علمى و تجربى واقف هستند . تفاوت دیدگاه آنان با کانت در کلیت و شمول مفاهیم ذهنى است . کانتساختار ذهنى بشر و مفاهیم پیشینى را یکسان مىدانست; حال آن که نوکانتىها این مفاهیم را متغیر و سیال مىدانند .
در اندیشههاى نوکانتى چیزى افزون برنسبیت فهم است . این امر زاید، فهم نسبى بشر را به گونهاى مضاعف نسبى مىگرداند . در اندیشه کانت آدمیان از گفت و گو با حقیقت، و شناخت واقعیتباز مىمانند، و در اندیشههاى نوکانتى انسانها از گفت و گو با یکدیگر نیز محروم مىشوند . هر انسانى از افق نگاه و از زاویه ذهن خود به تفسیر عالم و آدم مىپردازد; بدون آن که به ناختحقیقت آن نایل شود .
نسبیت فهم و نسبیتحقیقت
نسبیتحقیقت، لازمه منطقى نسبیت فهم است و لیبرالیسم متاخر، از نسبیتحقیقت نیز مىتواند جهت تثبیت موضع نخستین خود استفاده کند . تفاوت نسبیت فهم و نسبیتحقیقت در این است که در نسبیت فهم اصل واقعیتى که پیرامون آن تحقیق مىشود و همچنین صادق و یا کاذب بودن قضایا، به لحاظ واقع پذیرفته مىشود . اما فهم انسان نسبتبه آن واقع مفروض، و یا علم آدمى به آنچه حقیقت صادق یا کذب است، در معرض شکاکیتى گریزناپذیر نهاده مىشود . در نسبیتحقیقت، واقعیت و حقیقتیا صدق و کذب نیز دو مفهوم ذهنى و یا دو امر مفروض دانسته مىشوند که در اذهان و فهمهاى مختلف شکل مىگیرند، و با تغییر و تبدیل ذهنیت آدمیان نیز دگرگون و متحول مىشوند . نسبیت فهم و نسبیتحقیقت در اندیشههاى نوکانتى، پلورالیسم معرفتى را - نه تنها در محدوده ایدئولوژى، بلکه در سطح عام و گسترده و در همه حوزههاى ذهنى بشر - نتیجه مىدهد، و این پلورالیسم مىتواند زمینه توجیه لیبرالیسم متاخر را براى پلورالیسم اجتماعى فراهم آورد .
نسبیت فهم و نسبیتحقیقتبا قرائت نوکانتى - پلورالیسم معرفتى - پلورالیسم اجتماعى
جان هیک و نسبیت فهم دین
لیبرالیسم براى حفظ موضع نخستین خود، یعنى براى دفاع از هم عرض بودن ایدئولوژىهاى مختلف و یکسان بودن نسبت همه آنها به حقیقت، باید به متدینینى که با اعتماد به وحى و عقل قدسى، مدعى وصول به حقیقت هستند و عقاید و آرمانهاى دینى خود را صادق و حقیقى مىدانند و آنچه را که متناقض آن باشد، باطل و خطا مىخوانند، پاسخ گویند و براى این کار یا باید به صراحتبه انکار حقایق دینى بپردازند و یا آن که کلام جدیدى را تامین کنند که ضمن اذعان به حقایق دینى، توان همراهى و همگامى با مدعیات لیبرالیسم را نیز داشته باشد .
تفسیرى که جان هیک از تکثر گرایى و پلورالیسم دینى عرضه مىکنند، تلاشى است که مىتواند در جهت تامین نیاز لیبرالیسم به کار گرفته شود .
جان هیک از مبانى معرفتشناختى کانتى و نوکانتى براى تعیین معرفت دینى استفاده مىکند . او حقیقت دین را به عنوان یک امر متعالى مفروض مىگیرد; اما شناخت و معرفت آن را امرى نسبى و صرفا بشرى مىداند . بدین ترتیب، آنچه در دست متدینین است، چیزى جز مجموعهاى از معارف بشرى نیست که در قالب پیشفرضها یا ذهنیتهاى مختلف، سازمان یافتهاند .
جان هیک، از موضع یک متکلم دینى، براى حفظ باور و اعتقاد دینى خود، فاصله خود را با نسبیتحقیقتحفظ مىکند . او حضور یک حقیقت متعالى و مقدس را به لحاظ واقع و خارج از ظرف آگاهى و ادراک انسانى مىپذیرد; ولى شناختشفاف و ناب کلام و پیام او را براى انسان غیر ممکن مىداند و متعقد است که هر کس از زاویه ذهنى خود و با حجاب مفاهیمى که در شرایط فرهنگى و تاریخى مختلف شکل گرفتهاند، از آن سخن مىگوید .
استفاده از نظریه بازیهاى زبانى
او در برخى مقالات خود، از نظریه بازىهاى زبانى ویتگنشتاین نیز استفاده مىکند . ویتگنشتاین دانشهاى مختلف را بازىهاى زبانى متفاوتى مىدانست که نظامهاى متفاوتى از معانى را پدید مىآورند .
جان هیک سلسله مفاهیم و مبانى دینى را بر این اساس، مشتمل بر مجموعهمفاهیمى مىداند که در قالب فرهنگهاى متفاوت شکل مىگیرند . او در این باره مىنویسد:
نکتهاى که فکر مىکنم ویتگنشتاین مایل به تاکید بر آن بود، این است که شیوهاى که ما محیط پیرامون خود را بدان صورت تجربه مىکنیم، به نظام مفاهیمى که به کار مىگیریم، بستگى دارد و این که این نظام در زبانى که بر پایه آن فکر و عمل مىکنیم، از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشود، بدین ترتیب، نوعى نسبیت اشکال تجربه وجود دارد که ویتگنشتاین گاهى آن را بازىهاى زبانى مىخواند . اما من ترجیح مىدهم (آن را) به نام فرهنگهاى مختلف بنامم . این به ما کمک مىکند که بفهمیم که چرا تنها یک نوع و یا شکل واحد از تجربه اختیارى دینى با ساختار و مبناى نظریات کلامى ویژه خود وجود ندارد . و بلکه مجموعهاى از آنها که ما به نام ادیان مختلف مىنامیم، وجود دارند .»
فلسفه ویتگنشتاین تنها به نسبیت فهم منجر نمىشود، و حقیقت را نیز به حسب زبانها و بیانهاى مختلف نسبى مىکند . این امر که به انکار واقعیت عینى و خارجى حقایق متعالى منجر مىشود، مورد رضایت و قبول انسان متدین نمىتواند باشد .
اگر معانى و مفاهیم دینى در چارچوب نگرش ویتگنشتاین با عنوان زبان دین، در حد یکى از بازىهاى زبانى تفسیر شوند، حقیقت دینى تا سطح عواطف و روحیات افراد تقلیل مىیابد . و این امرى است که مورد توجه جان هیک نیز قرار گرفته است . او در این باره مىنویسد:
«از دید من، فلسفه دین ویتگنشتاین، حاوى تفسیرى غلط از دین مىباشد .»
جان هیک به این نکته اشاره مىکند که اگر ویتگنشتاین مىدانست که کاربرد فلسفه او در قلمرو معرفت دینى به انکار و نفى معتقدات و باورهاى دینى مردم منجر مىشود، احتمالا از تعمیم نظر خود در این باب خوددارى مىکرد .
«من شخصا متقاعد نشدهام که ویتگنشتاین، چنانچه شخصا امروز زنده مىبود، بر این تحول نو ویتگنشتاینى جدید صحه مىگذاشت . من این احساس را دارم که وى بیش از آن براى زندگى و سخن گفتن معمولى مردم احترام قائل بود که تئورىاى را بپذیرد که در آن نیات عادى اکثر استفاده کنندگان از زبان دینى به نحوى چنین آشکار مورد معارضه و انکار قرار گیرد .»
ویتگنشتاین حقیقت را به افق زبان و ساختارهاى مفهومى و معنایى آن تنزل مىدهد، و این مسئله به نسبیتحقیقت در همه حوزهها و از جمله دیانت منجر مىشود، و جان هیک به رغم توجهى که به لوازم اندیشه ویتگنشتاین دارد، با فلسفه او تا آنجا که نسبیت فهم و ادراک بشرى را نتیجه دهد، همراهى مىکند، و از فلسفه او نظیر آموزههاى کانتى و نوکانتى براى تبیین پلورالیسم معرفتى به طور اعم، و پلورالیسم دینى به طور خاص، بهره مىبرد . او پلورالیسم دینى را نظیر پلورالیسم معرفتى مبناى توصیه به پلورالیسم اجتماعى قرار مىدهد .
پلورالیسم معرفتى - پلورالیسم دینى
پلورالیسم اجتماعى
پلورالیسم نجات شناختى
جان هیک پلورالیسم معرفتى را مستلزم نوع دیگرى از پلورالیسم مىداند، که در محدوده مسائل کلامى مطرح مىشود، و مربوط به فلاح و نجات انسانها است، و آن پلورالیسم نجات شناختى (sotvilogicalreligious pluralism) است .
نجات، مباحث و گفت و گوهایى را از دو زاویه کلامى و اجتماعى به دنبال مىآورد: بعد کلامى مسئله در ارتباط با اسما و صفات الهى مطرح مىشود . اگر خداوند سبحان رئوف، مهربان، رحمان و رحیم است، و اگر او هادى و رهنما است، پس چگونه مىشود که اولا برخى از افراد و یا اکثر آنها، از هدایتبر صراط مستقیم محروم مىمانند و به جاى آن که از این طریق به نجات و فلاح نایل شوند، به ظلمات گرفتار آمده و یا در زمره مغضوبین واقع مىشوند؟ ثانیا، اگر رحمت و لطف عام و فراگیر است، چرا جمع کثیرى از آدمیان به آتش قهر و غضب او وارد شده، در دوزخ جاى مىگیرند؟
بعد اجتماعى مسئله نجات، ناظر به تاثیر آن در مناسبات و روابط اجتماعى است . اگر تنها صاحبان یک عقیده خاصى به حقیقت رسیده باشند و دیگران بر خطا باشند و اگر تنها صاحبان عقیده درست نجات یافته و رستگار باشند، و دیگران جهنمى و اهل دوزخ باشند، تساهل و مداراى اجتماعى دشوار و یا غیر ممکن مىشود; زیرا در این حال کسى که خود را برحق مىبیند، متکبرانه با دیگران برخورد مىکند .
پلورالیسم معرفتى، مبنایى است که از نظر قائلین به آن هم مشکل کلامى مسئله نجات و رستگارى و هم مشکل اجتماعى ناشى از آن را حل مىکند; زیرا انحصار گرایى در نجات و رستگارى ناشى از گمان وصول به حقیقت است . جان هیک در این باره مىنویسد:
«به نظر من ادعاى مبتنى بر حقیقت داشتن و داعیه نجات و رهایى بخش بودن، از نزدیک به هم پیوند داشته و لذا باید در مجموعهاى واحد مورد بحث قرار گیرند» .
پلورالیسم معرفتى، بر اساس آموزههاى کانت و بر مبناى نسبیت فهم، وصول به حقیقت را انکار کرده، آن را غیر ممکن مىداند . بنابراین هیچ کس نمىتواند مدعى وصول به حقیقتشود و از این طریق، نجات و رستگارى خود را تضمین کرده و یا آن که بر گمراهى و ضلالت دیگران حکم کند . با این بیان، مشکل کلامى و اجتماعى نجات رفع مىشود . جان هیک با در نظر گفتن تاثیر مطلق گرایى و اعتقادات جزمى در مسئله نجات، و با نظر به آثار اجتماعى منفى این اعتقاد، رویکرد پلورالیستى به دیانت را توصیه کرده، مىنویسد:
این بر عهده پیروان هر یک از سنتهاى دینى بزرگ عالم است که به گونهاى نقادانه اصول جزمى باورهاى دینى خویش را در پرتو تجربه جدید خود در جهانى که از نظر دینى پلورالیستى (تکثر گرایانه) مىاندیشد، مورد تجدید نظر قرار دهند . به عنوان یک نفر مسیحى، لازم است که توجه خود را روى مطلق گرایى مسیحى متمرکز سازم . این مطلقگرایى، در گذشته اشکال نیرومندى به خود گرفته است که تبعات و لطمات انسانى عظیمى نیز به دنبال داشته است . چه در گذشتهها و در عقیده جزمى کلیساى کاتولیک رومى که مىگفت: «بیرون از کلیسا هیچ نجات و فلاحى وجود ندارد .» و چه در حرکت مسیونرى معادل آن کلیساى پروتستان در قرن نوزدهم که مىگفت: «بیرون از مسیحیت نجات و رستگارى متصور نیست .»
مورد اول به عنوان مثال در تاییدیه شوراى فلورانس (در فاصله سالهاى 1438 تا 1445) به شرح زیر عنوان گردید:
«هر کس از قلمرو کلیساى کاتولیک بیرون مانده باشد، نه فقط کفار و مشرکین، بلکه یهودیان یا رافضىها یا اختلافکنندگان در کلیسا نمىتوانند در زمره مشارکت کنندگان در حیات جاودان باشند، بلکه همه آنها به آتش ابدى که براى شیطان و اعوان و انصارش فراهم شده استخواهند رفت . مگر این که ایشان قبل از پایان حیات خویش، به کلیسا ملحق شده باشد .» در حالى که موضع دوم در پیام کنگره پروتستانها راجع به ماموریت جهانى کلیساى پروتستان در سال 1960 میلادى در شیکاگو اظهار شد: «از روزهاى پس از جنگ به این طرف، متجاوز از یک ملیارد نفر از ابناى بشر از دنیا رفته و به عالم ابدى وارد شدهاند . و بیش از نیمى از اینها در عذاب آتش جهنم داخل شدند بدون این که هرگز نامى از عیسى مسیح شنیده باشند و یا این که بدانند او که بود و چرا روى صلیب در فلسطین از دنیا رفت» .
مشکلاتى که به لحاظ کلامى و یا اجتماعى در دو بعد نظرى و عملى پیرامون مساله نجات وجود دارد - مشکلاتى جدى و قابل توجه است، وانگیزه جان هیک که بیشتر ناظر به ابعاد عملى مسئله است، قابل تقدیر و تحسین است، ولى راهى را که او براى حل مشکلات بیان مىکند، از دو بعد نظرى و عملى قابل تامل و بررسى است .
در بخش دوم کوشش شده است تا مسئله از منظر متون و نصوص اسلامى و در آثار اندیشمندان مسلمان، تعقیب شود و از این رهگذر نظریه تاسیس مدارات اجتماعى عرضه شده است . این دو بخش چالش دو دیدگاه رقیب را در برابر یکى از مسائل مهم اجتماعى بشر نمایش مىدهند: یکى از این دو دیدگاه در چارچوب اصول موضوعه و پارادایمهاى دموکراسى لیبرال شکل گرفته و دیدگاه دوم مبتنى بر اصول و بنیانهاى نظرى دینى است که هویت فرهنگى و تمدنى خود را دیگر بار در عرصه جهان آشکار کرده است . در بخش دوم علاوه بر استفاده از متون و نصوص دینى از آثار اندیشمندان و نظریهپردازان مسلمان، مانند ابن سینا و امام خمینى استفاده شده است .
پگاه
لیبرالیسم متقدم بخش قابل توجهى از مباحث نظرى خود را به مسائل اقتصادى اختصاص مىداد وبا جریانهاى رقیب در همین قلمرو به منازعه برمىخاست . لیبرالیسم متقدم پس از مواجهه با بسیارى از واقعیتهاى اجتماعى، از برخى مدعیات اقتصادى خود دستشست و تعدیلات فراوانى را در نظریات پیشین پدید آورد .
مرکز اصلى مباحثات لیبرالیسم متاخر ناظر به ابعاد سیاسى اندیشههاى رقیب است و لیبرالیسم در آرایش فکرى نو خود، همه رقیبان را تحت عنوان واحد «اندیشههاى ایدئولوژیک» هدف قرار داده، ایدئولوژىستیزى خود را با نام تکثر گرایى و پلورالیسم اجتماعى توجیه مىکند . جامعه آرمانى لیبرالیسم متاخر، مبتنى بر پلوارلیسم و تکثرگرایى اجتماعى است و دشمنانى که براى این جامعه تعریف مىشود، اندیشههاى ایدئولوژیک است .
مبنایى را که لیبرالیسم از آن براى دفاع از پلورالیسم اجتماعى استفاده مىکند، یک جهانبینى و هستىشناسى خاص نیست; بلکه نفى هستىشناسىهاى مختلف است . لیبرالیسم متاخر در این نفى و انکار خود بدون آن که جهان بینى خاصى را ارائه دهد، از یک مبناى معرفتى استفاده مىکند
بنیان معرفتىاى که لیبرالیسم متاخر از آن بهره مىبرد، بخش عظیمى از مباحث متنوعى است که پیرامون علم و دانش تجربى و ابزارى از دهههاى نخستین قرن بیستم در «حلقه وین» و پس از آن شکل مىگیرد . این مباحث در تداوم جریان معرفتى ساینتیسم و علم گرایى قرن نوزدهم شکل گرفت .
در قرن نودهم دانش علمى به افق معرفت تجربى محدود و مقید شد . آگاهىهاى غیر تجربى به عنوان معرفتهاى غیرعلمى، ارزش جهانشناسى خود را از دست دادند . در طى قرن بیستم، لوازم منطقى آنچه در قرن نوزدهم پذیرفته شده بود، بیش از پیش آشکار شد . پوزیتویستهاى منطقى که در «حلقه وین» متمرکز بودند، با توجه به محدودیتهاى دانش تجربى، حریم دانش علمى را از برخى آمیزشها و خلطهاى شتابزده و غیر علمى قرن نوزدهم پاک ساختند . آنها گزارههاى متافیزیکى و ارزشى را مهمل و بى معنا اعلام کردند . این بیان پرده از چهره بسیارى از ایدئولوژىهاى قرن نوزدهم که تحت پوشش علمى بودن پنهان شده بودند، برگرفت .
گفت و گوهاى بعدى و مباحثى که از آن پس پیرامون «حلقه وین» و به دنبال آن تحت عنوان «فلسفه علم» شکل گرفت، کاستىهاى ذاتى دانش علمى را نیز آشکار ساخت .
لیبرالیسم متاخر بدون آن که دغدغههاى علمى فیلسوفان علم را تا ورود به مباحث پست مدرن دنبال کند، با تاکید بر دانش علمى ابتدا جایگاه غیر علمى رقیبان ایدئولوژیک خود مىنماید و از آن پس تسامح و تساهل اجتماعى را بر مدار روشهاى دموکراسى لیبرال توجیه مىکند . بنابراین لیبرالیسم متاخر، توصیه خود را درباره دموکراسى مورد نظر خود، بر تصویر خاصى از جهان مبتنى نمىکند; بلکه در نخستین گام با تکیه بر معرفتشناسى علمى - تجربى، غیر علمى و یا مهمل بودن تصاویر رقیب را به وصف مىآورد، و بر اساس این وصف آرمانشهر مورد نظر خود را مىنمایاند . توصیف لیبرالیسم متاخر را به اختصار به صورت زیر مىتوان بیان کرد:
گزارههاى علمى محدود به گزارههاى آزمونپذیرند . گزارههاى متافیزیکى و ارزشى، غیر علمى بوده، فاقد ارزش جهانشناختىاند . گزارههاى ایدئولوژیک، گزارههاى متافیزیک و ارزشى هستند . بنابراین گزارههاى ایدئولوژیک، ارزش جهانشناختى نداشته، به لحاظ علمى مهمل و بى معنا مىباشند .
توجیهى که لیبرالیسم بر اساس توصیف فوق دارد، پرهیز از تلاشهاى ایدئولوژیک است . به این بیان که گزارههاى ایدئولوژیک، به لحاظ علمى مهملاند و صدق و کذب یا خطا و صواب در آنها راه نمىیابد، و ضمانتى براى حق بودن هیچ یک از ایدئولوژىها نیست . بنابراین، همه ایدئولوژىها به این لحاظ در عرض یکدیگر بوده، و هیچ یک از آنها برتر از دیگرى نیست . پس هیچ ایدئولوژى به دلیل خصوصیت ذاتى خود از حقانیتبرخوردار نمىباشد; در نتیجه تلاشها و کوششهاى ایدئولوژیک که به عنوان دفاع از حقیقت مطرح مىشود، به راستى در دفاع از حقیقت نیست . پس باید نزاعهاى ایدئولوژیک کنار رفته، همه آنها به یک اندازه معتبر شناخته شوند و هیچ یک از آنها دیگرى را باطل و به دور از حقیقت نداند و نخواند . نظام زندگى نیز نباید بر اساس یک ایدئولوژى خاص سازمان یابد; بلکه باید بر مدار گرایشهاى مختلف، به گونهاى سازمان یابد که براى همه اندیشهها ارزش یکسان در نظر گرفته شود و حضور گروههاى مختلفى که اندیشههاى متفاوت دارند، به یک اندازه به رسمیتشناخته شوند . هیچ اندیشهاى بر اساس ارزشها و معیارهاى ذاتى خود نباید حق دانسته شود; بلکه اندیشههاى مختلف باید بتوانند بر اساس عامل بیرونى، یعنى بر اساس خواست انسانها به عرصه حیات و زندگى وارد شده و یا از آن خارج شوند . این نوع از تکثرگرایى یا پلورالیسم اجتماعى که دموکراسى لیبرال آن را توصیه مىکند، در حقیقتبر نوعى پلورالیسم معرفتى مبتنى است; زیرا بر مبناى نگرش پوزیتویستى آن که معرفت و دانش علمى دانش واحد و ثابتى است که با روش و میزان مشخصى به سنجش و داورى کشیده مىشود . دیگر حوزههاى معرفتى و از جمله گزارههاى ایدئولوژیک به دلیل هویت غیر علمى خود، فاقد یک میزان و معیار معتبر و مشخص هستند و به مسیرى واحد، قابل بازگشت نمىباشند . تکثر غیر قابل حل گزارههاى ایدئولوژیک زمینه توصیه لیبرالیسم را به پلورالیسم اجتماعى فراهم مىآورد .
پلورالیسم اجتماعى (در قلمرو گزارههاى ایدئولوژیک) - پلورالیسم معرفتى
توصیف - توصیه
نقد، از موضع نفى پوزیتولیسم
رقیبان لیبرالیسم متاخر از دو موضع مىتوانند با آن وارد بحثشوند .
موضوع نخست مربوط به تبیین و توصیفى است که در باره ایدئولوژىهاى رقیب مىشود، و موضع دوم مربوط به مسیرى است که لیبرالیسم از توصیف به سوى توصیه دارد . رقبیان لیبرالیسم، اگر تبیینى را که لیبرالیستها درباره ایدئولویک دارند، نپذیرند و آن را خطا و اشتباه بخوانند، از موضع نخست وارد بحثشدهاند و ورود به این بحث مىتواند به صورتهاى مختلفى باشد; مانند نفى پوزیتویسم و ساینتیسم و یا تاکید بر تضادهاى معرفتى گستردهترى که از ارزش معرفتى و جهان شناختى بهرهمندند .
کسانى که عقلانیت را به دانش ابزارى یا تجربى محدود نکرده، آن را در ابعاد متافیزیکى و ارزشى معتبر مىدانند، یعنى افرادى که براى عقل نظرى و عقل عملى ارزش معرفتى قائل هستند و همچنین افرادى که به عقل قدسى و شناخت وحیانى معتقدند، هرگز گزارههاى اعتقادى یا ایدئولوژیک را از جهت معرفتشناختى مهمل و بىمعنا نمىدانند، بلکه به صدق و کذب این دسته از گزارهها نیز باور داشته و راه وصول به آن را نیز هموار مىدانند .
فلسفههاى عقل گرایانهاى که معرفت علمى را به دانش تجربى محدود نمىکند، و از عقل متافیزیکى و عقل عملى بهره مىبرند و ادیانى که از عقل قدسى استفاده مىکنند، ادعاى لیبرالیستها را در باب مهمل بودن مدعیات خود، نمىپذیرند . به همین دلیل لیبرالیستها براى حفظ موضع نخستین خود، باید در مدعیات کسانى که از افقهاى معرفتى دینى و عقلى سخن مىگویند، خدشه کنند .
پاسخ، بر مبناى دیدگاههاى کانتى
لیبرالیسم در مقابله با فلسفههاى عقل گرایانه، از فلسفه کانتبه عنوان سنگرى که در عرصه فرهنگ غرب مقبولیتى وسیع یافته است، استفاده مىکند . کانتبا اذعان به حضور فعال مفاهیم عقلى در جریان شناخت، آنها را به جاى آن که چراغ واقعیتخارجى و راه به سوى حقیقتبداند، حجاب و مانع وصول به واقع شمرد . نتیجه مباحث کانت در باب معرفت، نسبیت معرفت است; زیرا او گرچه اصل واقعیت را به عنوان «نومن» و «شىء فى نفسه» مىپذیرد، شناخت و آگاهى به واقع را جز در پناه مفاهیم ذهنى که حجابهاى عینى هستند، ممکن نمىداند، و به همین دلیل در همه حال شناخت را پدیدهاى مىداند که غیر از حقیقت عینى است، انسان آن گاه که با نومن مواجه مىشود، تصویرى در ذهن مىیابد که عین آن نیست .
بیان کانت در باب معرفت، چیزى شبیه «قول به شبح» در باب وجود ذهنى است و نتیجه آن شکاکیتساختارى نسبتبه واقع است .
اندیشه کانتبا آن که به لیبرالیسم در جهت تقابل مدعیات عقلگرایان سرویس مىدهد، به تنهایى بستر مناسب را براى توصیه لیبرالیسم به پلورالیسم اجتماعى فراهم نمىآورد; زیرا کانتبا آن که انسان را از شناختحقیقت محروم مىگرداند و حتى گزارههاى متافیزیکى را به لحاظ حکایت از جهان خارج کاملا مهمل و بى معنا مىداند، حجاب ذهنیت را در همه انسانها ثابت و واحد مىشمارد . به همین دلیل نسبیت فهم کانت، به پلورالیسم معرفتى و به دنبال آن به پلورالیسم اجتماعى ختم نمىشود . اندیشه کانت هنگامى به پلورالیسم معرفتى منجر مىشود که در دیدگاههاى نوکانتى بازسازى شود .
تفاوت دیدگاههاى کانتى و نوکانتى
تفاوت دیدگاههاى نوکانتى با دیدگاه کانت در این است که آنان برخلاف کانت، مفاهیم ذهنى انسان را که حجاب وصول به خارج هستند، واحد نمىدانند; بلکه امورى متغیر و متحول مىدانند که در شرایط مختلف اجتماعى و تاریخى پدید آمده و یا زایل مىشوند .
دیدگاههاى نوکانتى همانند کانت و عقلگرایان قبل از کانت و برخلاف جریان آمپریستى و حسگرایانه به نقش فعال ذهن در جریان شناخت و به حضور مفاهیم غیر تجربى در متن معرفت علمى و تجربى واقف هستند . تفاوت دیدگاه آنان با کانت در کلیت و شمول مفاهیم ذهنى است . کانتساختار ذهنى بشر و مفاهیم پیشینى را یکسان مىدانست; حال آن که نوکانتىها این مفاهیم را متغیر و سیال مىدانند .
در اندیشههاى نوکانتى چیزى افزون برنسبیت فهم است . این امر زاید، فهم نسبى بشر را به گونهاى مضاعف نسبى مىگرداند . در اندیشه کانت آدمیان از گفت و گو با حقیقت، و شناخت واقعیتباز مىمانند، و در اندیشههاى نوکانتى انسانها از گفت و گو با یکدیگر نیز محروم مىشوند . هر انسانى از افق نگاه و از زاویه ذهن خود به تفسیر عالم و آدم مىپردازد; بدون آن که به ناختحقیقت آن نایل شود .
نسبیت فهم و نسبیتحقیقت
نسبیتحقیقت، لازمه منطقى نسبیت فهم است و لیبرالیسم متاخر، از نسبیتحقیقت نیز مىتواند جهت تثبیت موضع نخستین خود استفاده کند . تفاوت نسبیت فهم و نسبیتحقیقت در این است که در نسبیت فهم اصل واقعیتى که پیرامون آن تحقیق مىشود و همچنین صادق و یا کاذب بودن قضایا، به لحاظ واقع پذیرفته مىشود . اما فهم انسان نسبتبه آن واقع مفروض، و یا علم آدمى به آنچه حقیقت صادق یا کذب است، در معرض شکاکیتى گریزناپذیر نهاده مىشود . در نسبیتحقیقت، واقعیت و حقیقتیا صدق و کذب نیز دو مفهوم ذهنى و یا دو امر مفروض دانسته مىشوند که در اذهان و فهمهاى مختلف شکل مىگیرند، و با تغییر و تبدیل ذهنیت آدمیان نیز دگرگون و متحول مىشوند . نسبیت فهم و نسبیتحقیقت در اندیشههاى نوکانتى، پلورالیسم معرفتى را - نه تنها در محدوده ایدئولوژى، بلکه در سطح عام و گسترده و در همه حوزههاى ذهنى بشر - نتیجه مىدهد، و این پلورالیسم مىتواند زمینه توجیه لیبرالیسم متاخر را براى پلورالیسم اجتماعى فراهم آورد .
نسبیت فهم و نسبیتحقیقتبا قرائت نوکانتى - پلورالیسم معرفتى - پلورالیسم اجتماعى
جان هیک و نسبیت فهم دین
لیبرالیسم براى حفظ موضع نخستین خود، یعنى براى دفاع از هم عرض بودن ایدئولوژىهاى مختلف و یکسان بودن نسبت همه آنها به حقیقت، باید به متدینینى که با اعتماد به وحى و عقل قدسى، مدعى وصول به حقیقت هستند و عقاید و آرمانهاى دینى خود را صادق و حقیقى مىدانند و آنچه را که متناقض آن باشد، باطل و خطا مىخوانند، پاسخ گویند و براى این کار یا باید به صراحتبه انکار حقایق دینى بپردازند و یا آن که کلام جدیدى را تامین کنند که ضمن اذعان به حقایق دینى، توان همراهى و همگامى با مدعیات لیبرالیسم را نیز داشته باشد .
تفسیرى که جان هیک از تکثر گرایى و پلورالیسم دینى عرضه مىکنند، تلاشى است که مىتواند در جهت تامین نیاز لیبرالیسم به کار گرفته شود .
جان هیک از مبانى معرفتشناختى کانتى و نوکانتى براى تعیین معرفت دینى استفاده مىکند . او حقیقت دین را به عنوان یک امر متعالى مفروض مىگیرد; اما شناخت و معرفت آن را امرى نسبى و صرفا بشرى مىداند . بدین ترتیب، آنچه در دست متدینین است، چیزى جز مجموعهاى از معارف بشرى نیست که در قالب پیشفرضها یا ذهنیتهاى مختلف، سازمان یافتهاند .
جان هیک، از موضع یک متکلم دینى، براى حفظ باور و اعتقاد دینى خود، فاصله خود را با نسبیتحقیقتحفظ مىکند . او حضور یک حقیقت متعالى و مقدس را به لحاظ واقع و خارج از ظرف آگاهى و ادراک انسانى مىپذیرد; ولى شناختشفاف و ناب کلام و پیام او را براى انسان غیر ممکن مىداند و متعقد است که هر کس از زاویه ذهنى خود و با حجاب مفاهیمى که در شرایط فرهنگى و تاریخى مختلف شکل گرفتهاند، از آن سخن مىگوید .
استفاده از نظریه بازیهاى زبانى
او در برخى مقالات خود، از نظریه بازىهاى زبانى ویتگنشتاین نیز استفاده مىکند . ویتگنشتاین دانشهاى مختلف را بازىهاى زبانى متفاوتى مىدانست که نظامهاى متفاوتى از معانى را پدید مىآورند .
جان هیک سلسله مفاهیم و مبانى دینى را بر این اساس، مشتمل بر مجموعهمفاهیمى مىداند که در قالب فرهنگهاى متفاوت شکل مىگیرند . او در این باره مىنویسد:
نکتهاى که فکر مىکنم ویتگنشتاین مایل به تاکید بر آن بود، این است که شیوهاى که ما محیط پیرامون خود را بدان صورت تجربه مىکنیم، به نظام مفاهیمى که به کار مىگیریم، بستگى دارد و این که این نظام در زبانى که بر پایه آن فکر و عمل مىکنیم، از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشود، بدین ترتیب، نوعى نسبیت اشکال تجربه وجود دارد که ویتگنشتاین گاهى آن را بازىهاى زبانى مىخواند . اما من ترجیح مىدهم (آن را) به نام فرهنگهاى مختلف بنامم . این به ما کمک مىکند که بفهمیم که چرا تنها یک نوع و یا شکل واحد از تجربه اختیارى دینى با ساختار و مبناى نظریات کلامى ویژه خود وجود ندارد . و بلکه مجموعهاى از آنها که ما به نام ادیان مختلف مىنامیم، وجود دارند .»
فلسفه ویتگنشتاین تنها به نسبیت فهم منجر نمىشود، و حقیقت را نیز به حسب زبانها و بیانهاى مختلف نسبى مىکند . این امر که به انکار واقعیت عینى و خارجى حقایق متعالى منجر مىشود، مورد رضایت و قبول انسان متدین نمىتواند باشد .
اگر معانى و مفاهیم دینى در چارچوب نگرش ویتگنشتاین با عنوان زبان دین، در حد یکى از بازىهاى زبانى تفسیر شوند، حقیقت دینى تا سطح عواطف و روحیات افراد تقلیل مىیابد . و این امرى است که مورد توجه جان هیک نیز قرار گرفته است . او در این باره مىنویسد:
«از دید من، فلسفه دین ویتگنشتاین، حاوى تفسیرى غلط از دین مىباشد .»
جان هیک به این نکته اشاره مىکند که اگر ویتگنشتاین مىدانست که کاربرد فلسفه او در قلمرو معرفت دینى به انکار و نفى معتقدات و باورهاى دینى مردم منجر مىشود، احتمالا از تعمیم نظر خود در این باب خوددارى مىکرد .
«من شخصا متقاعد نشدهام که ویتگنشتاین، چنانچه شخصا امروز زنده مىبود، بر این تحول نو ویتگنشتاینى جدید صحه مىگذاشت . من این احساس را دارم که وى بیش از آن براى زندگى و سخن گفتن معمولى مردم احترام قائل بود که تئورىاى را بپذیرد که در آن نیات عادى اکثر استفاده کنندگان از زبان دینى به نحوى چنین آشکار مورد معارضه و انکار قرار گیرد .»
ویتگنشتاین حقیقت را به افق زبان و ساختارهاى مفهومى و معنایى آن تنزل مىدهد، و این مسئله به نسبیتحقیقت در همه حوزهها و از جمله دیانت منجر مىشود، و جان هیک به رغم توجهى که به لوازم اندیشه ویتگنشتاین دارد، با فلسفه او تا آنجا که نسبیت فهم و ادراک بشرى را نتیجه دهد، همراهى مىکند، و از فلسفه او نظیر آموزههاى کانتى و نوکانتى براى تبیین پلورالیسم معرفتى به طور اعم، و پلورالیسم دینى به طور خاص، بهره مىبرد . او پلورالیسم دینى را نظیر پلورالیسم معرفتى مبناى توصیه به پلورالیسم اجتماعى قرار مىدهد .
پلورالیسم معرفتى - پلورالیسم دینى
پلورالیسم اجتماعى
پلورالیسم نجات شناختى
جان هیک پلورالیسم معرفتى را مستلزم نوع دیگرى از پلورالیسم مىداند، که در محدوده مسائل کلامى مطرح مىشود، و مربوط به فلاح و نجات انسانها است، و آن پلورالیسم نجات شناختى (sotvilogicalreligious pluralism) است .
نجات، مباحث و گفت و گوهایى را از دو زاویه کلامى و اجتماعى به دنبال مىآورد: بعد کلامى مسئله در ارتباط با اسما و صفات الهى مطرح مىشود . اگر خداوند سبحان رئوف، مهربان، رحمان و رحیم است، و اگر او هادى و رهنما است، پس چگونه مىشود که اولا برخى از افراد و یا اکثر آنها، از هدایتبر صراط مستقیم محروم مىمانند و به جاى آن که از این طریق به نجات و فلاح نایل شوند، به ظلمات گرفتار آمده و یا در زمره مغضوبین واقع مىشوند؟ ثانیا، اگر رحمت و لطف عام و فراگیر است، چرا جمع کثیرى از آدمیان به آتش قهر و غضب او وارد شده، در دوزخ جاى مىگیرند؟
بعد اجتماعى مسئله نجات، ناظر به تاثیر آن در مناسبات و روابط اجتماعى است . اگر تنها صاحبان یک عقیده خاصى به حقیقت رسیده باشند و دیگران بر خطا باشند و اگر تنها صاحبان عقیده درست نجات یافته و رستگار باشند، و دیگران جهنمى و اهل دوزخ باشند، تساهل و مداراى اجتماعى دشوار و یا غیر ممکن مىشود; زیرا در این حال کسى که خود را برحق مىبیند، متکبرانه با دیگران برخورد مىکند .
پلورالیسم معرفتى، مبنایى است که از نظر قائلین به آن هم مشکل کلامى مسئله نجات و رستگارى و هم مشکل اجتماعى ناشى از آن را حل مىکند; زیرا انحصار گرایى در نجات و رستگارى ناشى از گمان وصول به حقیقت است . جان هیک در این باره مىنویسد:
«به نظر من ادعاى مبتنى بر حقیقت داشتن و داعیه نجات و رهایى بخش بودن، از نزدیک به هم پیوند داشته و لذا باید در مجموعهاى واحد مورد بحث قرار گیرند» .
پلورالیسم معرفتى، بر اساس آموزههاى کانت و بر مبناى نسبیت فهم، وصول به حقیقت را انکار کرده، آن را غیر ممکن مىداند . بنابراین هیچ کس نمىتواند مدعى وصول به حقیقتشود و از این طریق، نجات و رستگارى خود را تضمین کرده و یا آن که بر گمراهى و ضلالت دیگران حکم کند . با این بیان، مشکل کلامى و اجتماعى نجات رفع مىشود . جان هیک با در نظر گفتن تاثیر مطلق گرایى و اعتقادات جزمى در مسئله نجات، و با نظر به آثار اجتماعى منفى این اعتقاد، رویکرد پلورالیستى به دیانت را توصیه کرده، مىنویسد:
این بر عهده پیروان هر یک از سنتهاى دینى بزرگ عالم است که به گونهاى نقادانه اصول جزمى باورهاى دینى خویش را در پرتو تجربه جدید خود در جهانى که از نظر دینى پلورالیستى (تکثر گرایانه) مىاندیشد، مورد تجدید نظر قرار دهند . به عنوان یک نفر مسیحى، لازم است که توجه خود را روى مطلق گرایى مسیحى متمرکز سازم . این مطلقگرایى، در گذشته اشکال نیرومندى به خود گرفته است که تبعات و لطمات انسانى عظیمى نیز به دنبال داشته است . چه در گذشتهها و در عقیده جزمى کلیساى کاتولیک رومى که مىگفت: «بیرون از کلیسا هیچ نجات و فلاحى وجود ندارد .» و چه در حرکت مسیونرى معادل آن کلیساى پروتستان در قرن نوزدهم که مىگفت: «بیرون از مسیحیت نجات و رستگارى متصور نیست .»
مورد اول به عنوان مثال در تاییدیه شوراى فلورانس (در فاصله سالهاى 1438 تا 1445) به شرح زیر عنوان گردید:
«هر کس از قلمرو کلیساى کاتولیک بیرون مانده باشد، نه فقط کفار و مشرکین، بلکه یهودیان یا رافضىها یا اختلافکنندگان در کلیسا نمىتوانند در زمره مشارکت کنندگان در حیات جاودان باشند، بلکه همه آنها به آتش ابدى که براى شیطان و اعوان و انصارش فراهم شده استخواهند رفت . مگر این که ایشان قبل از پایان حیات خویش، به کلیسا ملحق شده باشد .» در حالى که موضع دوم در پیام کنگره پروتستانها راجع به ماموریت جهانى کلیساى پروتستان در سال 1960 میلادى در شیکاگو اظهار شد: «از روزهاى پس از جنگ به این طرف، متجاوز از یک ملیارد نفر از ابناى بشر از دنیا رفته و به عالم ابدى وارد شدهاند . و بیش از نیمى از اینها در عذاب آتش جهنم داخل شدند بدون این که هرگز نامى از عیسى مسیح شنیده باشند و یا این که بدانند او که بود و چرا روى صلیب در فلسطین از دنیا رفت» .
مشکلاتى که به لحاظ کلامى و یا اجتماعى در دو بعد نظرى و عملى پیرامون مساله نجات وجود دارد - مشکلاتى جدى و قابل توجه است، وانگیزه جان هیک که بیشتر ناظر به ابعاد عملى مسئله است، قابل تقدیر و تحسین است، ولى راهى را که او براى حل مشکلات بیان مىکند، از دو بعد نظرى و عملى قابل تامل و بررسى است .