آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

با سپاس از فرصتى که در اختیار نشریه قرار دادید، گفت‏وگو را با این پرسش آغاز مى‏کنم که حضرتعالى چه تلقى از حقوق اسلامى دارید؟
در شروع صحبت لازم است مقدمه‏اى عرض کنم . حقوق به معناى مجموعه مقررات الزام‏آور حاکم بر روابط اجتماعى افراد است . این‏که مى‏گویم «الزام‏آور» در برابر پاره‏اى از قواعد دیگر قرار مى‏گیرد که حاکم بر روابط اجتماعى‏اند، ولى رعایت آن‏ها الزامى نیست; مثل بعضى از قواعد اخلاقى . البته قواعد اخلاقى هم با توجه به رسالت اخلاق، ضمانت اجرایى مناسب خود را دارد . این ضمانت اجراها، انواع گوناگونى دارند; مثلا مجازات یک نوع ضمانت اجرا است، بطلان عمل، پرداخت غرامت و خسارت هم نمونه دیگرى از ضمانت اجرا است . نکته مهمى که باید به آن توجه کرد این است که ما با توجه به ضمانت اجراى قواعد حقوقى، آن‏ها را الزام‏آور مى‏دانیم . حال ممکن است این قواعد و ضمانت اجراها توسط حکومت هم به رسمیت‏شناخته شوند و به حال اجرا درآیند و ممکن است، دولت قواعد حقوق یک نظام حقوقى را به رسمیت نشناسد و آن را به اجرا در نیاورد . اجرا نکردن دولت، وصف الزام‏آور بودن قواعد را از بین نمى‏برد . با این بیان، به نکته‏اى مى‏رسیم و آن حقوق اسلامى است; زیرا در اسلام مجموعه قواعد الزام‏آور وجود دارد . این قواعد با هم مرتبط بوده، مبانى خاصى دارد . اهداف ویژه‏اى را هم دنبال مى‏کند و در یک کلام در اسلام نظام حقوقى وجود دارد . این نظام ولو اجرا هم نشود، یک نظام حقوقى مستقل است; کمااین‏که در بسیارى از دوره‏هاى تاریخى، یا اجرا نشده است و یا کامل به اجرا درنیامده است . البته بعد از انقلاب اسلامى بر اساس پاره‏اى از اصول قانون اساسى، حکومت ایران ملزم شد که قواعدى را که وضع مى‏کند، مخالف با موازین اسلامى نباشد . نکته دیگرى هم که بسیار اهمیت دارد، ناخت‏حقوق اسلام، از یک سو، و به‏کار گرفتن آن در محاکم از سوى دیگر، و تشکیل سازمان و ساختار قضایى است .
با این تعریف جایگاه حقوق اسلامى در حوزه علوم اسلامى کجا است؟
سؤال بسیار خوبى است . مى‏دانید که در غرب تلاش زیادى شده است که حقوق به عنوان دانش مستقل مطرح شود . استقلال یافتن حقوق در غرب، از دو جهت‏بوده است: یکى از جهت موضوع و دیگرى از جهت ماهیت; یعنى تلاش شده است که حوزه موضوعى حقوق روشن شود . لذا مباحثى از قبیل روابط اجتماعى، روابط خصوصى، اعمال ظاهرى، اعمال باطنى و مانند این‏ها به‏وجود آمده است . یکى هم به لحاظ ماهیت و این که آیا حقوق ماهیتا از اخلاق و دین جداست‏یا نه . بعضى تلاش کرده‏اند که ماهیت مستقلى از حقوق تعریف کنند . دیگرى به لحاظ موضوع است .
ممکن است در اسلام حقوق را به لحاظ موضوع، عنوان یک دانش مستقل تعریف کنیم; ولى جدا کردن آن از سایر حوزه‏هاى علوم اسلامى، از جهت مبانى و ماهیت و اجرا میسر نیست . بنابراین حقوق اسلامى را باید در حوزه دینى و مرتبط با تعالیم اسلامى بحث کنیم; به عبارت دیگر در اسلام همه چیز درهم تنیده است . قرآن مبدا و معاد، فقه، اخلاق، حقوق و . . . همه را در کنار هم مطرح مى‏کند . معصومان - علیهم‏السلام - هم در تبیین و هم در اجرا، همین‏گونه اقدام مى‏کنند . من مى‏خواهم بر این نکته اصرار کنم که در مطالعه و تحقیق، ممکن است‏حوزه موضوعات حقوق را از دیگر علوم اسلامى جدا کنیم، ولى فهم حقوق اسلامى بدون توجه به مبانى دینى میسر نیست و اجرا هم بدون توجه به سایر تعالیم اسلامى امکان ندارد . این سخن آثار بسیار زیادى، هم در ناخت‏حقوق اسلامى و هم در کارآمدى و مقبولیت آن دارد .
در غرب وظیفه حقوق ایجاد نظم است (که البته این قابل بررسى است) . در حقوق اسلامى نمى‏توان با این هدف تنها قواعد را تعریف کرد، و یا حتى اگر اجراى عدالت را هم به آن اضافه کنید، حقوق اسلامى در مجموعه‏تعالیمى قرار دارد که نظم را براى سعادت اخروى انسان مى‏خواهد که دستیابى به آن هدف، قواعد خاصى و با مبانى ویژه‏اى مى‏طلبد .
این در زمینه شناخت، اما در زمینه اجرا هم وضعیت همین است; یعنى زمانى حقوق اسلامى در مرحله اجرا مقبول مى‏افتد که آن را تنیده با دیگر تعالیم در نظر بگیریم . شما به همین مسایل جزایى اسلام توجه کنید; به‏خصوص در قسمت‏هایى که به نظر مجازات شدید مى‏رسد; ولى اگر این مقررات را در همان زمینه اسلامى و با توجه به مجموعه اسلام مطالعه کنیم، مى‏بینیم مسئله این‏گونه نیست . اگر مثلا براى سرقت مجازات سخت در نظر مى‏گیرند، دلیلش آن است که اسلام، فقرزدایى را به گونه‏اى در زندگى خصوصى مردم نهادینه کرده است که دیگر دلیلى براى دزدى نمى‏ماند . مالیات‏هاى اسلامى و توجه به موارد مصرف آن، کفارات - که از اول بحث عبادات تا انتهاى کتاب قصاص همه‏جا به‏چشم مى‏خورد - همه حکایت از یک جامع‏نگرى دارد که زمینه زندگى سالم را فراهم مى‏آورد; یا در مجازات زنا، مسئله نگاه کردن، راه‏هاى کنترل شهوت، و نهادهاى هدایت‏شهوت، همه حکایت از جامعیت دارد .
منظور من این است که حقوق اسلامى - ولو در مرحله تحقیق - مى‏تواند مستقل باشد; ولى در مرحله اجرا به‏شدت نیازمند و وابسته با دیگر نهادهاى دینى است .
بنابراین مى‏توان گفت جایگاه حقوق اسلامى بیشتر در فقه است و اگر هم بخواهیم در مرحله بررسى و تحقیق، حقوق را تعریف کنیم، باید در فقه کار کرد .
فقه دانشى است که جایگاه ویژه خود را دارد و سابقه تاریخى متدلوژى و شیوه استنباط تعریف‏شده‏اى دارد . با این حال باز آیا نیازى به طرح حقوق اسلامى هست؟ آیا بهتر نیست‏بگوییم حقوق اسلامى بخشى از فقه است؟
این‏که بگویم حقوق اسلامى بخشى از فقه است، و یا به عبارت دیگر بین مسائل آن دو، رابطه عموم و خصوص مطلق وجود دارد، شاید درست‏باشد; ولى باید توجه کنیم که امروز به خاطر تنوع و گستردگى مسائل، پیچیدگى روابط اجتماعى، به‏وجود آمدن نهاد و تاسیسات حقوقى، همه و همه نیازمند تخصصى شدن حوزه حقوق است مثلا امروز تجارت داخلى و بین‏المللى مسائل بسیارى دارد; حوزه حقوق عمومى که روابط مردم و زمامداران و ساختار حکومت را مشخص مى‏کند، پر از مسئله است; حقوق مدنى، حقوق جزا، حقوق کار و جدیدا حقوق خانواده، حقوق زنان و مانند این‏ها، همه و همه نیازمند مطالعه حقوق اسلامى به‏طور مستقل است . البته این فقط در زمینه موضوعات است; ما بحث مهم دیگرى هم داریم و آن فلسفه حقوق اسلامى است که بسیارى از مطالب آن‏جا مطرح مى‏شود; یعنى مباحث‏برون‏حقوقى را باید آن‏جا مطالعه کرد . این نوع مطالعه هم کمتر صورت گرفته است . اگر بخواهیم حقوق اسلامى را مطالعه کنیم، پایه و ریشه‏ها و مباحث‏برون‏حقوقى آن را به‏خوبى بشناسیم; مثل مبناى حقوق منابع، ماهیت قواعد، اهداف و ده‏ها مسئله دیگر .
با توجه به غناى حقوق اسلامى از جهت مفروضات و قواعد چه نیازى به مطالعه فلسفه حقوق است؟ آیا فکر نمى‏کنید همین شیوه نگرش به حقوق خود ناشى از متدلوژى سایر نظام‏هاى حقوقى باشد که از جهت منابع و قواعد، داراى تنوع کافى نیستند و باید خود نظام راهکارهاى وضع قواعد را مشخص کنند؟
حقوق اسلامى از سه جهت‏بسیار مهم، نیازمند مطالعات فلسفى است . منظور از مطالعات فلسفى هم، فلسفه مضاف، یعنى فلسفه حقوق اسلامى است .
جهت اول، شناخت نظام‏مند حقوق اسلامى است . مى‏دانیم که فقیهان به خاطر برخوردارى از آیات و روایات معتبر از جهت‏سند و دلالت، چندان نیازى به مطالعه فلسفه فقه و حقوق به‏طور مجزا احساس نکرده‏اند، و بسیارى از مباحث را هم در اصول فقه و کلام آورده‏اند . البته این شیوه با همان پیوندى که علوم اسلامى با هم دارد، هماهنگ است; یعنى فقیهان نه‏تنها بر فقه احاطه دارند، بلکه دیگر علوم اسلامى را هم به‏خوبى مى‏دانستند . لذا آنان خود در فهم حقوق اسلامى دچار مشکل نبودند . منتها وقتى ما از مرحله عالم مى‏گذریم و مى‏خواهیم خود عالم و مسائل آن را تحلیل کنیم و نظام حقوقى اسلام را بشناسیم، ناچار باید مبادى و مبانى و اصول آن را مطالعه کنیم . بنابراین شناخت نظام حقوق اسلام، نیاز به یک دید برونى و کلان دارد; به‏گونه‏اى که مباحث مؤثر و مستقیم و دخیل شناخته شود .
جهت دوم، تاثیر فلسفه حقوق اسلامى بر فرایند استنباط از آیات و روایات است .
جهت‏سوم، ساختن بستر مناسب جهت مطالعات تطبیقى است . اهمیت جهت‏سوم، پوشیده نیست . امروزه مطالعات تطبیقى بسیار اهمیت‏یافته است . نظام‏هاى حقوقى به تعامل با یکدیگر ناچار شده‏اند; روابط حقوقى مردم با نظام‏هاى حقوقى مختلف فراوان شده است; گرایش به وحدت حقوق در جهان بسیار زیاد است و هر روز شاهد مقررات متحدالشکل، کنوانسیون بین‏المللى و مانند آن هستیم . این‏ها همه اقتضا مى‏کند که نظام‏هاى حقوقى همدیگر را بهتر بشناسند . این مسئله در زمان‏هاى سابق جدى نبود و در آن قسمت هم که مطالعات تطبیقى مى‏طلبید، آثار خوب به‏وجود آمده است . مثلا شما «فقه مقارن‏» و یا «اصول مقارن‏» را که در جهان اسلام مهم بوده است، را به‏وفور مى‏یابید; ولى دیگر حقوق مقارن که دیگر نظام‏هاى حقوقى را بررسى کند، نداشته‏ایم . امروز وضعیت فرق کرده است . ما با نظام‏هاى حقوقى بزرگى طرف هستیم و ناچاریم با آن‏ها تعامل کنیم; مثل حقوقى رومى - ژرمن و یا نظام حقوقى کامن لا .
البته این‏که مى‏گویم ناچاریم، نه این که نظام‏هاى حقوقى دیگر چنین نیازى ندارند; آن‏ها هم همین‏گونه هستند . به همین سبب هم رشته حقوق تطبیقى، و مراکز مطالعات تطبیقى و مانند این‏ها، تاسیس کرده‏اند .
در مطالعات تطبیقى، آنچه اهمیت دارد خود موضوع تطبیق است; یعنى این که چگونه مى‏توان به صورت تطبیقى مطالعه کرد؟ روش چیست؟ ما در مطالعه تطبیقى، نمى‏توانیم مستقیم به سراغ مسائل فرعى و احکام جزیى برویم; زیرا شناخت این‏ها بدون شناخت نظام حقوقى و بسترى که این احکام و نهاد در آن‏ها به‏وجود آمده است، یک شناخت ناقص است . بلکه ابتدا باید نظام را شناخت، براى این کار ما باید نظام حقوقى خودمان را بشناسیم و مباحث‏برون حقوقى آن را بدانیم و سپس به حقوق وارد شویم . این کار به ما امکان مى‏دهد که بهتر بتوانیم با دیگر نظام‏هاى حقوقى تعامل کنیم . به عبارت دیگر وقتى مى‏خواهیم از یک نهاد یا تاسیس حقوق خارجى استفاده کنیم، سه چیز وجود دارد: 1 . نظام عاریه‏دهنده; 2 . نظام عاریه‏گیرنده; 3 . نهاد به عنوان عاریه . پذیرش این نهاد بستگى به شناخت نهاد دارد که شناخت نهاد هم‏ریشه در فهم نظام عاریه‏دهنده دارد . جهت پیوند، باید نظام عاریه‏گیرنده را هم شناخت . با این روش مى‏توان نهادهاى حقوق خارجى را بومى کرد و در پیکره حقوق اسلامى جاى داد . اگر این کار صورت نگیرد، حقوق اسلامى و ساختار آن به‏هم مى‏خورد و یا این‏که مسیر خود را جدا مى‏کند و پیوند را نمى‏پذیرد که هردو ناپسند است .
مثال‏ها در این زمینه فراوان است; مثلا در ساختار قانون مدنى، از حقوق فرانسه کمک گرفته شد; ولى محتوا از فقه است . این قانون از قوانین پایدار ایران ماند . البته ناگفته نماند که فقه شیعه در زمینه حقوق مدنى خود پربار است و کمبود ندارد . حتى تبویب‏هاى گوناگون، و شبیه مواد قانونى هم شده است . لذا کار دشوار نبود; اما در بعضى موارد با مشکل مواجه شدیم; مثل قانون تجارت و شرکت‏هاى بازرگانى . این‏ها صرفا یک بحث عرفى نیست که بگویم مشمول قواعد عرفى است . از دیدگاه فقه، این‏ها مسائل فقهى است . مثلا بحث‏شخصیت‏حقوقى شرکت‏هاى بازرگانى، صرفا یک موضوع عرفى نیست; بلکه از دیدگاه فقه باید تحلیل شود . پیوند حقوق تجارت با حقوق اسلامى، بسیارى از مسائل دیگر که پاسخ داده نشده است .
آیا ساختار قضایى و سازمانى کلان قوه قضائیه هم با همین اشکال مواجه است؟
هرچند در بدو امر ساختار و سازمان قضایى، یک امر ادارى و شکلى جلب نظر مى‏کند و حق هم همین است، و فقه مستقیم در این باب نظرى ندارد; ولى باید پذیرفت که هر سازمان و ساختارى، حقوق اسلامى نیست . حقوق اسلامى ساختار و سازمان مخصوص خود را مى‏طلبد و این یک بحث تخصصى و تکنیکى ویژه است و نیاز به کار فراوان دارد; کارى که با آزمون و خطا نمى‏شود پیش رفت، بلکه مطالعات عمیق نظرى مى‏طلبد . باید حقوق اسلامى را در بعد کلان شناخت، اهداف آن را دانست، نهادهاى تاثیرگذار در سازمان را تحلیل کرد و به نتیجه رسید .
اجازه دهید به همان مطلب اول برگردیم . شما تا این‏جا خود حقوق اسلامى را مطرح کردید; ولى دو بحث دیگر وجود دارد: یکى ایجاد سازمان مناسب و دیگرى به اجرا درآوردن حقوق اسلامى . این تفکیک براى چه بود؟
مسئله تفکیک، هم در ماهیت وجود دارد و هم در شیوه اجرا . ما وقتى از کشف قواعد حقوق اسلامى و یا استفاده از نهادهاى حقوق خارجى بحث مى‏کنیم، یک بحث نظرى است و نیاز به مبادى و مبانى خاص دارد . این یک بحث علمى است; ولى اگر خواستیم نظام حقوقى اسلام را به‏اجرا درآوریم، ساختن و ایجاد ساختار قضایى مناسب و یک خوددادرسى، دو موضوع مستقل است که از جهت ماهیت‏با هم تفاوت دارند . ایجاد ساختار قضایى مناسب، هنرى است که با استفاده از نظام حقوقى، نهادهاى اجرایى را معین مى‏کند .
دادرسى، گذشته از حیثیت علمى و نیاز به دانش، یک فن است، و کارش تطبیق قواعد بر موضوعات خارجى است . اولى، توان علمى مى‏خواهد و دومى نیز نیاز به توانایى ویژه و ممارست‏خاص دارد . این‏جا همه صفات نیکوى اخلاقى به کار مى‏آیند: هم دانستن قواعد و هم مهم‏تر از همه ممارست . این دو بعد حقوق اسلامى، بسیار در کارآمدى مؤثر است . اگر بهترین قواعد حقوقى در یک ساختار نامناسب و یا با شیوه نامناسب اجرا شود، کارى از پیش نمى‏برد . شما اگر به کتاب قضایا یا سفارشات اخلاقى ائمه - علیهم‏السلام - نگاه کنید، مى‏بینید که در جهت کارآمدى حقوق اسلامى، چه دستورات بلندى به قضات داده‏اند . این نشان مى‏دهد که صرف غنى و عمیق و جامع بودن حقوق، کافى نیست; بلکه اگر بد اجرا شود، حقوق خوب هم شکست مى‏خورد . البته بنده نمى‏خواهم بگویم که اجرا و یا ایجاد ساختار که مسائل هنرى و فنى است، کار نظرى لازم ندارد، بلکه به‏عکس; نگاه به ماهیت و تحلیل این‏گونه مسائل، خود نیاز به مطالعات نظرى فراوان دارد و باید پایه‏هاى فکرى آن‏دو را به‏خوبى شناخت . آنچه مى‏خواهم تفکیک کنم، این است که در عمل نباید این دو حیثیت را با هم مخلوط کرد . دانشمند مباحث نظرى حقوق الزاما کسى نیست که بتواند در مقام تطبیق هم خوب عمل کند، بلکه این حیثیت مجزا را باید با تجربه به‏دست آورد و یا صرف شناخت قواعد ماهوى حقوق باعث نمى‏شود که ما بتوانیم به‏راحتى ساختار مناسب قضایى داشته باشیم . البته باز تاکید مى‏کنم که ایجاد ساختار قضایى، هر چند یک هنر است، ولى هنرى است که دست‏مایه آن از درون حقوق اسلامى به‏دست مى‏آید . لذا پذیرش یک ساختار حقوقى براى کشورى یا هر نظام دیگرى، به‏سختى جواب مى‏دهد; همان‏گونه که تاکنون درست هم جواب نداده است .

تبلیغات