آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

کمتر فرد منصف و آگاهى را مى‏توان یافت که پیروزى و طرح دوباره اسلام سیاسى (1) در ایران و پژواک بیدارگر آن را در جهان اسلام انکار کند . بى‏تردید، این موفقیت مدیون خوانش‏ها، تفسیرها، تعبیرها و تحلیل‏هاى تحجرشکنانه روحانیون مذهبى از دین، پس از 15 خرداد است، که با عنایت‏به پشتوانه فکرى و مبارزاتى آن، در چند دهه قبل از آن نیز وجود داشت و کم و بیش توانسته بود، انگیزه‏هایى براى حضور آنان در سیاست‏به‏وجود آورد . علاوه بر ائتلافى که در ایران، متشکل از همه نیروهاى مخالف رژیم، شکل گرفت، باید به یاد آورد که «صرف‏نظر از سطح ایدئولوژى اسلام، علماى اسلام نقش مهمى در گسترش و پیروزى نهایى ائتلاف انقلابى، ایفا کردند . مذهب شیعه در ایران، هیچ‏گاه قدرت مخالفت و بالقوه خود را که از ویژگى‏هاى ذاتى آن است، در برابر قدرت‏هاى مادى و دنیوى، از دست نداد . . . سمبل‏هاى پایدارى، تحمل رنج و فداکارى در راه حقیقت و عدالت در آیین‏هاى نمایشى گوناگونى از شیعه متجلى مى‏شود و این مذهب داراى ظرفیت قابل توجهى براى ریختن کشمکش‏هاى سیاسى در قالب مذهبى است; منطق مردمى و اصطلاحى چون «پیروزى مستضعفین بر مستکبرین‏» ، و نوید برقرارى عدالت اجتماعى با ظهور مجدد امام غایب (ع) این مذهب را براى اعتراض، بسیار مناسب نشان مى‏دهد .» (2) این استعداد بالا و توان بسیار در کیش شیعه وجود دارد و همیشه بوده است; اما آن‏چه توانست این نیروى بالقوه را کشف کند و در قالب مبارزه به منصه ظهور برساند، «برداشت ابتکارى آیت‏الله روح‏الله خمینى (ره) از ولایت فقیه بود که حکومت مستقیم علماى شیعه را براى اولین بار در تاریخ شیعه، در پى آورد . او و پیروان مبارزش نه‏تنها یک ایدئولوژى مناسب براى الهام بخشیدن به توده‏ها، جهت انقلاب، داشتند، بلکه طرحى کلى براى جایگزینى رژیم فاسد و شیطانى پهلوى با حکومت اسلامى، عرضه مى‏کردند . (3) این واقعیتى است که در ایران حاکم است و پژوهشگران از آن به «تسلط گفتمان اسلام سیاسى‏» نام مى‏برند، اما شکى نیست که بیش‏تر از براندازى، بازسازى و طراحى یک نظام کارا، مهم است و بیش از پیروزى، تداوم راه و آینده مسیر داراى اهمیت است . آیا آن روند رو به جلو، همچنان ادامه خواهد داشت و یا آن‏سان که برخى از نویسندگان غربى، باور دارند، «اسلام سیاسى‏» به شکست، مى‏انجامد؟ آیا اسلام سیاسى در ادامه راه، همان بینش مبارزاتى را نیاز دارد و یا باید طرحى دیگر درانداخت؟ این‏ها و سؤالات بسیار دیگر، و پاسخ به آن‏ها مى‏تواند نمایانگر راه آینده و مسیر پیش روى اسلام‏گرایان در ایران و سایر کشورهاى اسلامى باشد .
بى‏تردید «پیروزى انقلاب ایران‏» بر گسترش اسلام‏گرایى در جهان، تاثیر بسیار نهاد . آیا این تاثیر همچنان تداوم خواهد یافت و یا آن‏گونه که برخى مثل «ژیل کیپل‏» (4) ، «اولیویه روآ» (5) و «میشل لودرز» (6) باور دارند، دوران افول اسلام‏گرایى فرارسیده و طبیعتا تاثیر انقلاب ایران، بى‏اثر گشته است؟ در این‏باره چند نکته را به اختصار بیان مى‏کنیم:
1 . برخى از نویسندگان غربى که به «افول اسلام سیاسى‏» باور دارند، و این افول را ناشى از تمایل اسلام‏گرایان «به سوى آرمان‏هایى مانند دموکراسى، حقوق بشر و . . . مى‏دانند» (7) و با همین دیدگاه غیرمنصفانه است که «فرایند» مردم‏سالارى دینى در ایران را مساوى با پایان اسلام‏گرایى مى‏دانند . (8) گویى اصولا در آرمان‏هاى اسلام سیاسى در ایران، هرگز چیزى به نام توجه به مفاهیم دموکراسى وجود نداشته است . «ژیل کیپل‏» در این‏باره مى‏گوید: «انقلاب اسلامى در ایران، امیدوارى‏هاى زیادى را برانگیخت; اما امروز آن‏هایى که بیش‏ترین وفادارى را نسبت‏به خط امام خمینى، در نتیجه، انقلاب، ابراز مى‏دارند، محافظه‏کار خوانده مى‏شوند و در نتیجه مورد اقبال مردم نیستند . ما شاهد یک دگرگونى اساسى هستیم، همچنان که در دهه هفتاد اولین نسل بى‏اطلاع سبت‏به دوران استعمار به سن بزرگسالى رسید، امروز هم اولین نسل بى‏اطلاع نسبت‏به دوران شاه به دوره بزرگسالى‏اش مى‏رسد . (9) در این‏باره باید به چند نکته اشاره کرد:
الف . این دیدگاه‏ها بیش‏تر به دلیل دور بودن از فضاى شکل‏گرفته در ایران، غیرواقع‏بینانه به نظر مى‏رسد . شاید اقبال مردم در روند انقلاب از گروهى، کم و یا به گروهى زیاد شود، اما این هرگز به معناى دور شدن از آرمان اولیه که تفسیر امام خمینى از اسلام و دستورهاى آن است، نبوده و نیست; بلکه هرازگاهى، مردم، خوانشى نوین و دیگرگون از آموزه‏ها را مى‏جویند و تعبیرهایى نوشونده از همان دید و زاویه نگاه امام را، مى‏طلبند . این قرائت‏هاى پویا و متحرک در درون ایدئولوژى دینى است و به شایستگى ظرفیت و گنجایش، این بازسازى‏ها و ترمیم‏ها را دارد; آن‏گونه که در دوران مبارزه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى نیز داشت . حتى نگاه «مردم‏سالارانه‏» به دین نیز با استناد به مفاهیم آن و سخنان امام مى‏باشد . به دور از هر پیشداورى، مهم آن است که آن آیین، تاب و توان و استعداد این اصلاح‏طلبى تجدیدشونده را دارد .
ب . اشتباه پژوهشگران این است که «همه اسلام‏گرایان را به عنوان یک گروه یکپارچه در نظر مى‏گیرند، و تمامى تفاوت‏هاى طبیعى، چه از نظر منطقه پیدایش و چه از نظر فکرى را در آن‏ها نادیده مى‏گیرند . این یک منطق بسیار عجیب است که در آن نقش تاریخ و جغرافیا، و تمامى ویژگى‏هاى فرهنگى و تمدنى که در هر کشورى وجود دارد و همچنین همه حصارها و مرزهاى مکاتب فکرى که در هر انسانى طبیعى وجود دارند، نادیده گرفته شده است . هر محقق تازه‏کارى در جامعه‏شناسى، به خوبى درک مى‏کند که تنوع جوامع و اندیشه‏ها و مذاهب ضرورتا منجر به تنوع تجارب سیاسى در هر کشورى نسبت‏به کشور دیگر مى‏شود . این تجربیات نه فقط از یک کشور به دیگر فرق دارند، بلکه در داخل کشور نیز، طبعا چنین اختلاف‏هایى وجود دارد . مثلا تجربه اهل سنت ضرورتا با تجربه شیعیان در ایران تفاوت دارد; تجربه الجزایر یا تجربه مغرب یکسان نیست و دو منطقه در مصر و عربستان و اردن با یکدیگر اختلاف نظر دارند . در داخل هر کشور نیز افراد به میانه‏رو، تندرو و محافظه‏کار تقسیم مى‏شوند . این اختلاف فقط به اسلام سیاسى منحصر نیست، بلکه همه زمینه‏هاى فعالیت عمومى را شامل مى‏گردد . بعضى از این منتقدان، چنین اصولى بدیهى و ثابتى را نادیده مى‏گیرند واز اسلام سیاسى به گونه‏اى سخن مى‏گویند که گویى فقط در افغانستان، الجزایر، غنا و ازبکستان پراکنده‏است . مثلا یک انسان نمى‏تواند کسانى را که نظریه «ولایت فقیه‏» را بر کل جهان اسلام تعمیم مى‏دهند، بى‏عیب و نقص تصور کند; چرا که «ولایت فقیه‏» یک نظریه صرفا شیعى است . (10) جدا نکردن تجربه حکومت طالبان در افغانستان، از تجربه‏اى که در ایران در حال گذر است، غیر واقع‏بینانه و نامنصفانه است .
ج . باید گفت که باور معتقدان به افول اسلام سیاسى، بیش از آن که مبتنى بر درک واقعیت‏هاى موجود استوار باشد، بر امید و آرزو استوار است; «زیرا ریشه‏هاى چهارده قرن وابستگى اسلامى بسیار عمیق‏تر از آن است که آن‏ها فکر مى‏کنند و چیز تازه‏اى نیست، بلکه اسلامیت، نقطه اتکاى اصلى این امت‏به شمار مى‏رود و این افول در صورتى رخ خواهد داد که اسلام از صحنه حذف شود و هیچ نقشى در جامعه نداشته باشد .» (11)
2 . براى پویایى راه و امید به آینده، باید از همان جایى آغاز کرد که تئورى انقلاب در اسلام و اسلام سیاسى آغاز شد; یعنى از بازخوانى و بازسازى فهم دینى; اگر این فرایند رد رویکرد عالمان روشن بین مذهبى به وجود نیامده بود، صورتبندى اسلام سیاسى در ایران نیز، بسیار دور از ذهن مى‏نمود و بیش‏ترین موفقیتى که حاصل مى‏شد، همان تلاش‏هاى نافرجام بود که در مشروطه و نهضت ملى نفت دیده بودیم ونه هرگز تشکیل حکومت دینى; لذا در ادامه مسیر نیز باید دید که تا چه مقدار این دین مى‏تواند موجب امیدآفرینى و آرزوى به آینده باشد . آن آموزه‏هایى که از توان بالاى حرکت و تغییر برخوردارند، آیا همچنان به همان گونه تعبیر و تفسیر خواهند شد و یا آن که در چنبره تکرار و ثبات ملال آور گرفتار خواهند آمد؟ مذهب شیعه که از انعطاف پذیرى، خوانش و هماهنگى با مقتضیات زمان، همراهى با فهم‏هاى نوین، اجتهاد پویا، آفرینندگى امید به آینده و توجه به عدالت اجتماعى، برخوردار است، آیا حاملان آن نیز به این باورهاى پیش رونده و پیشرفته و امروزین، اعتقاد دارند و آن آموزه‏ها، اجازه مى‏یابند تا همچنان نوشونده و هماهنگ با نیازهاى زمانه، باقى بمانند؟ «ماکس وبر» (12) برخلاف بسیارى از دانشمندان قرون اخیر، مذهب را عامل تحولات اجتماعى، سیاسى، تاریخى مى‏داند و از دید او، مذهب نه تنها عامل ثبات نیست، بلکه در طول تاریخ، مذاهب و رهبران مذهبى بوده‏اند که حرکت‏آفرینى نموده‏اند . اصل مذهب است و سایر عوامل فرعى . (13) «وبر» اسلام را از مذاهب دو ساحتى و علوى مى‏داند که دین و دنیا و مذهب و سیاست را در هم مى‏آمیزد و پیام پیامبر براى آبادانى دنیا نیز کارایى دارد . (14) آیا ایدئولوژى شیعى، هم‏چنان این ویژگى را دارا خواهد بود و خواهد توانست، پویا و متحرک باقى بماند؟
از دیگر سو باید باز به یاد آورد که «در ذات نظام عقیدتى اسلام، نوعى تعهدات ایدئولوژیک نهفته است که اسلام‏گرایان خود را به پایبندى به آن و تلاش در راه پیاده کردن آن اصول، موظف مى‏دانند . . . بدین ترتیب، این اصول عقیدتى، اهداف سیاسى خاصى را براى اعضاى جنبش‏هاى اسلامى، تعیین مى‏کند که آن‏ها را رو در روى نظام‏هاى سیاسى غیر مذهبى قرار مى‏دهد . از نظر اسلام‏گرایان، ضرورت وجود نظام حکومتى اسلام و تداوم آن، مهم‏ترین اصل محورى در نظام عقیدتى اسلام و تداوم آن مهم‏ترین اصل محورى در نظام عقیدتى اسلامى بوده است . مبناى اساسى این اصل محورى، اعتقاد به جدایى‏ناپذیرى دیانت و سیاست در میان مسلمانان متعهد به تحقق جامعه اسلامى است . (15) »
اگر این گفتمان مسلط در ایران بتواند همراه با پشتوانه‏هاى فکرى و ایدئولوژى نشاط‏آفرین، به عقلانیت، خردباورى، نهادینگى سیاسى و بازاندیشى واقع‏بینانه و کارشناسانه نصوص دینى، روى آورد، این ایده در آینده نیز مى‏تواند همچنان به «روند تکاملى‏» واستمرار حرکتش، امیدوار باشد و امید بسیارى از اسلام‏گرایان در جهان نیز، بیشینه گردد; امیدى که اوج آن را مى‏توان در این کلام «کلیم صدیقى‏» یافت که مى‏گوید: «انقلاب اسلامى، نهایتا به یک نظم جدید در سراسر جهان اسلام، خواهد انجامید . بر خلاف دیگر انقلاب‏ها، انقلاب اسلامى نباید خود را صادر کند، بلکه کشورهاى دیگر به زودى آن را از ایران وارد خواهند کرد . (16)
باورمندى به مردم، رجوع به آراى آنان، تحمل یکدیگر، نهادینه‏کردن پایه‏هاى جمهوریت و اسلامیت، تاکید بر آرمان‏هاى «مردم‏سالارى دینى‏» پرهیز و دورى از افراط و تفریط، اجتهاد پویا و راهگشا و اجتناب از تعصبات در همه عرصه‏ها، مى‏تواند برخى از راهکارهاى پیشنهادى براى پیمودن راه آینده باشد .
3 . آن گونه که گذشت، رواج اسلام سیاسى در ایران، در پاسخ به یکى از سؤال‏هاى اساسى متفکران اسلامى بود; یعنى «چرا مسلمین عقب مانده‏اند؟» این پرسش و عوامل بسیارى دیگر که ذکر شد، به هر تقدیر منجر به ظهور اسلام سیاسى در ایران گردید; اما آیا در ادامه راه نیز مى‏توان همچنان آن سؤال تکرارى را در ذهن مرور کرد و پاسخ‏هاى واقع‏بینانه یا غیرواقع‏بینانه به آن داد؟ به نظر مى‏رسد که مسلمانان باید اساسا سؤال را به نحوى دیگر مطرح کنند و به جاى پرسش از «چرایى عقب‏ماندگى‏» به این مسئله اساسى‏تر بپردازند که «چه کنیم تا دیگر به عقب‏تر نرویم‏» و «چه کنیم تا به سمت جلو، گام برداریم‏» . «برنارد لوییس‏» دو سؤال مطرح مى‏کند: اول آن که «ما چه اشتباهى را مرتکب شدیم؟» و دوم آن که «این اشتباه چه بر سر ما آورد؟» سپس مى‏گوید: سؤال نخست ما را به طور طبیعى و اجتناب‏ناپذیرى به این پرسش مى‏رساند که «چگونه این اشتباه را تصحیح کنیم؟» و پرسش دوم شاید به تئورى‏هاى باطل، دلخوشى‏هاى بى اساس، خیالى و توطئه‏آمیز منجر شود . لذا وى بر این باور است که خطرناک‏ترین دشمن مسلمانان در این زمان، آن‏هایى هستند که به این ملت اطمینان مى‏دهند که به این مشکلات و اشتباهات آنان از خودشان نیست، بلکه در نیروهاى پنهان و پیداى دشمن است . این گونه باورها، تنها به خشم بى‏ثمر، محرومیت و عقیم‏ماندن در تلاش‏ها، منجر مى‏شود و توالى بى‏پایان متعصبین را در پى مى‏آورد . . . . براى آنان که شجاعت پرسش از سؤال اول و بینایى و آگاهى براى جواب دادن به آن را دارند; امیدى روشن براى آینده و سحر و نوخیزى جدیدى براى خلاقیت مسلمین، در انتظار خواهد بود . (17)
نمى‏گویم حرف وى کاملا درست است، اما شک نیست که با انگاره‏هاى ایده‏آلیستى و غیرواقع‏بینانه، نمى‏توان گرهى از کار فروبسته مسلمین گشود . باید به نگاهى رئالیستیک، روشن‏بینانه و منتقدانه رسید . نه همه مشکلات را از دیگران (بیرون) و نه از خود (درون) مى‏توان دانست; آن سان که راه‏حل آینده و تداوم آن روند تکاملى نیز به این نگرش خردباور، نیاز بسیار دارد . نباید سؤالات را روپوشان کرد; بلکه باید از درون هر پرسشى، پرسشى دیگر بیرون آورد و منصفانه با راه‏هاى مسالمت‏آمیز و گفتگو، به پاسخ‏هاى مطلوب رسید . فراموش نکنیم که آن گونه که اسلام، دین مبارزه است، دین صلح، آرامش و گفتگو نیز هست .
4 . آخرین نکته‏اى را که در این باره باید توضیح داد، آن است که به هر حال یکى از پیام‏هاى انقلاب اسلامى، «معنویت‏» (18) بود . آن هم در جهانى که مادیت، بیگانگى از خود (19) ، تنهایى، افسردگى، بیمارى‏هاى روانى و ماشین‏زدگى، بسیارى از جوامع بشرى را فراگرفته است و انسان‏هاى آرمان طلب در پى‏پناهى و مفرى از این افسون‏زدگى مى‏گردند . آن گونه که انسان در تلاش خود از نحله‏هاى فکرى بسیارى در تاریخ اندیشه خود گذشت تا به «مدرنیته‏» (20) رسید و اکنون به «پست‏مدرنیسم‏» (21) رسیده است . لذا انقلاب ایران، در بین اندیشمندان و انقلاب‏شناسان دنیاى غرب، بیش از همه، مورد اقبال و استقبال پست‏مدرنیست‏ها قرار گرفت . از فیلسوفان سیاسى بزرگ فرانسوى است که انقلاب ایران را «نخستین انقلاب فرامدرن در عصر حاضر» (23) مى‏داند و مى‏گوید: «مهم‏ترین نکته آن است که خود نیز تغییر کنیم، روش بودن ما، روابط ما با دیگران و محیط اطراف، جاودانگى و خداوند و غیره باید تغییر یابد . لذا اگر تغییرى بنیادى در تجارب ما رخ دهد، انقلاب واقعى تحقق مى‏یابد . من معتقدم همین جاست که اسلام، نقش عمده‏اى ایفا کرد . این یکى از وظایف یا از اسرار اسلام بود که براى مردم جذابیت داشت اما قبل از هر چیز مذهب در ارتباط با روش زندگى از نظر آن‏ها، تضمین و حصول اطمینان از یافتن چیزى بود که مى‏توانست ذهنیت آن‏ها را تغییر دهد» (24) آن نکته مهم همین بود که انقلاب، نداى «بازگشت‏به معنویت‏» و رسیدن به «زندگى عمیق روحانى‏» را طرح کرد، و با توجه به همین نگرش در این گفتمان است که فوکو، امام خمینى را «رهبر اسطوره‏اى قیام ایران‏» (25) نام مى‏نهد; زیرا این راه و روش و بینش، هرگز بى‏حضور او معنا نمى‏شد . فوکو مى‏افزاید: نقش آن شخصیت تقریبا اسطوره‏اى که خمینى باشد، از این جا نشات مى‏گیرد . هیچ رئیس دولتى، هیچ رهبر سیاسى‏اى، حتى اگر از پشتیبانى رسانه‏هاى عمومى برخوردار باشد، نمى‏تواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندى، این قدر شدید قرار دارد . این پیوند احتمالا متکى به سه عامل است: «خمینى این جا نیست .» 15 سال است که او در تبعیدى به سر مى‏برد که نمى‏خواهد به آن پایان دهد مگر وقتى که شاه رفته باشد . «خمینى، هیچ چیز نمى‏گوید، به جز نه به شاه، به رژیم، و به وابستگى‏» و سرانجام این که «خمینى اهل سیاست نیست‏» حزبى به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتى به نام او در کار نخواهد بود، خمینى نقطه تلاقى یک «خواست جمعى‏» است . (26)
به هر حال شک نیست که این انقلاب، با طرح آرمان‏هاى سنتى بسان پست‏مدرن‏ها، به برخى از اندیشه‏هاى مدرن افسون‏گر و نه همه آن‏ها، تا حدى پشت کرده است و با نقد آن‏ها نداى معنویت را سرداده است . آیا این ندا در دنیاى مادى‏گراى معاصر، توانسته، شورى بیافریند و حرکتى ایجاد کند؟ آیا این روند روبه‏رشد، ادامه خواهد یافت و همچنان بر آن پیام معنویت‏گرایانه تاکید خواهد شد؟ آیا کسى اندکى از این پیام را درخواهد یافت و به آن رو خواهد کرد؟ فارغ از هر جوابى، مهم طرح این اندیشه و بینش و طرح سؤالاتى در مقابل دنیاى بى‏چون و چراى مدرنیته است . دنیاى معاصر، به گونه‏اى ناگفته در جستجوى معنویت و فرار رفتن از مادیت، به پیش مى‏رود و دست کم، پیشنهاد و طرح ایران، مى‏تواند براى راه آینده بشریت، یکى از گزینه‏هاى انتخابى باشد، و البته این دستاورد کمى نیست .
پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد .

تبلیغات