اسلام سیاسى و آینده
آرشیو
چکیده
متن
کمتر فرد منصف و آگاهى را مىتوان یافت که پیروزى و طرح دوباره اسلام سیاسى (1) در ایران و پژواک بیدارگر آن را در جهان اسلام انکار کند . بىتردید، این موفقیت مدیون خوانشها، تفسیرها، تعبیرها و تحلیلهاى تحجرشکنانه روحانیون مذهبى از دین، پس از 15 خرداد است، که با عنایتبه پشتوانه فکرى و مبارزاتى آن، در چند دهه قبل از آن نیز وجود داشت و کم و بیش توانسته بود، انگیزههایى براى حضور آنان در سیاستبهوجود آورد . علاوه بر ائتلافى که در ایران، متشکل از همه نیروهاى مخالف رژیم، شکل گرفت، باید به یاد آورد که «صرفنظر از سطح ایدئولوژى اسلام، علماى اسلام نقش مهمى در گسترش و پیروزى نهایى ائتلاف انقلابى، ایفا کردند . مذهب شیعه در ایران، هیچگاه قدرت مخالفت و بالقوه خود را که از ویژگىهاى ذاتى آن است، در برابر قدرتهاى مادى و دنیوى، از دست نداد . . . سمبلهاى پایدارى، تحمل رنج و فداکارى در راه حقیقت و عدالت در آیینهاى نمایشى گوناگونى از شیعه متجلى مىشود و این مذهب داراى ظرفیت قابل توجهى براى ریختن کشمکشهاى سیاسى در قالب مذهبى است; منطق مردمى و اصطلاحى چون «پیروزى مستضعفین بر مستکبرین» ، و نوید برقرارى عدالت اجتماعى با ظهور مجدد امام غایب (ع) این مذهب را براى اعتراض، بسیار مناسب نشان مىدهد .» (2) این استعداد بالا و توان بسیار در کیش شیعه وجود دارد و همیشه بوده است; اما آنچه توانست این نیروى بالقوه را کشف کند و در قالب مبارزه به منصه ظهور برساند، «برداشت ابتکارى آیتالله روحالله خمینى (ره) از ولایت فقیه بود که حکومت مستقیم علماى شیعه را براى اولین بار در تاریخ شیعه، در پى آورد . او و پیروان مبارزش نهتنها یک ایدئولوژى مناسب براى الهام بخشیدن به تودهها، جهت انقلاب، داشتند، بلکه طرحى کلى براى جایگزینى رژیم فاسد و شیطانى پهلوى با حکومت اسلامى، عرضه مىکردند . (3) این واقعیتى است که در ایران حاکم است و پژوهشگران از آن به «تسلط گفتمان اسلام سیاسى» نام مىبرند، اما شکى نیست که بیشتر از براندازى، بازسازى و طراحى یک نظام کارا، مهم است و بیش از پیروزى، تداوم راه و آینده مسیر داراى اهمیت است . آیا آن روند رو به جلو، همچنان ادامه خواهد داشت و یا آنسان که برخى از نویسندگان غربى، باور دارند، «اسلام سیاسى» به شکست، مىانجامد؟ آیا اسلام سیاسى در ادامه راه، همان بینش مبارزاتى را نیاز دارد و یا باید طرحى دیگر درانداخت؟ اینها و سؤالات بسیار دیگر، و پاسخ به آنها مىتواند نمایانگر راه آینده و مسیر پیش روى اسلامگرایان در ایران و سایر کشورهاى اسلامى باشد .
بىتردید «پیروزى انقلاب ایران» بر گسترش اسلامگرایى در جهان، تاثیر بسیار نهاد . آیا این تاثیر همچنان تداوم خواهد یافت و یا آنگونه که برخى مثل «ژیل کیپل» (4) ، «اولیویه روآ» (5) و «میشل لودرز» (6) باور دارند، دوران افول اسلامگرایى فرارسیده و طبیعتا تاثیر انقلاب ایران، بىاثر گشته است؟ در اینباره چند نکته را به اختصار بیان مىکنیم:
1 . برخى از نویسندگان غربى که به «افول اسلام سیاسى» باور دارند، و این افول را ناشى از تمایل اسلامگرایان «به سوى آرمانهایى مانند دموکراسى، حقوق بشر و . . . مىدانند» (7) و با همین دیدگاه غیرمنصفانه است که «فرایند» مردمسالارى دینى در ایران را مساوى با پایان اسلامگرایى مىدانند . (8) گویى اصولا در آرمانهاى اسلام سیاسى در ایران، هرگز چیزى به نام توجه به مفاهیم دموکراسى وجود نداشته است . «ژیل کیپل» در اینباره مىگوید: «انقلاب اسلامى در ایران، امیدوارىهاى زیادى را برانگیخت; اما امروز آنهایى که بیشترین وفادارى را نسبتبه خط امام خمینى، در نتیجه، انقلاب، ابراز مىدارند، محافظهکار خوانده مىشوند و در نتیجه مورد اقبال مردم نیستند . ما شاهد یک دگرگونى اساسى هستیم، همچنان که در دهه هفتاد اولین نسل بىاطلاع سبتبه دوران استعمار به سن بزرگسالى رسید، امروز هم اولین نسل بىاطلاع نسبتبه دوران شاه به دوره بزرگسالىاش مىرسد . (9) در اینباره باید به چند نکته اشاره کرد:
الف . این دیدگاهها بیشتر به دلیل دور بودن از فضاى شکلگرفته در ایران، غیرواقعبینانه به نظر مىرسد . شاید اقبال مردم در روند انقلاب از گروهى، کم و یا به گروهى زیاد شود، اما این هرگز به معناى دور شدن از آرمان اولیه که تفسیر امام خمینى از اسلام و دستورهاى آن است، نبوده و نیست; بلکه هرازگاهى، مردم، خوانشى نوین و دیگرگون از آموزهها را مىجویند و تعبیرهایى نوشونده از همان دید و زاویه نگاه امام را، مىطلبند . این قرائتهاى پویا و متحرک در درون ایدئولوژى دینى است و به شایستگى ظرفیت و گنجایش، این بازسازىها و ترمیمها را دارد; آنگونه که در دوران مبارزه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى نیز داشت . حتى نگاه «مردمسالارانه» به دین نیز با استناد به مفاهیم آن و سخنان امام مىباشد . به دور از هر پیشداورى، مهم آن است که آن آیین، تاب و توان و استعداد این اصلاحطلبى تجدیدشونده را دارد .
ب . اشتباه پژوهشگران این است که «همه اسلامگرایان را به عنوان یک گروه یکپارچه در نظر مىگیرند، و تمامى تفاوتهاى طبیعى، چه از نظر منطقه پیدایش و چه از نظر فکرى را در آنها نادیده مىگیرند . این یک منطق بسیار عجیب است که در آن نقش تاریخ و جغرافیا، و تمامى ویژگىهاى فرهنگى و تمدنى که در هر کشورى وجود دارد و همچنین همه حصارها و مرزهاى مکاتب فکرى که در هر انسانى طبیعى وجود دارند، نادیده گرفته شده است . هر محقق تازهکارى در جامعهشناسى، به خوبى درک مىکند که تنوع جوامع و اندیشهها و مذاهب ضرورتا منجر به تنوع تجارب سیاسى در هر کشورى نسبتبه کشور دیگر مىشود . این تجربیات نه فقط از یک کشور به دیگر فرق دارند، بلکه در داخل کشور نیز، طبعا چنین اختلافهایى وجود دارد . مثلا تجربه اهل سنت ضرورتا با تجربه شیعیان در ایران تفاوت دارد; تجربه الجزایر یا تجربه مغرب یکسان نیست و دو منطقه در مصر و عربستان و اردن با یکدیگر اختلاف نظر دارند . در داخل هر کشور نیز افراد به میانهرو، تندرو و محافظهکار تقسیم مىشوند . این اختلاف فقط به اسلام سیاسى منحصر نیست، بلکه همه زمینههاى فعالیت عمومى را شامل مىگردد . بعضى از این منتقدان، چنین اصولى بدیهى و ثابتى را نادیده مىگیرند واز اسلام سیاسى به گونهاى سخن مىگویند که گویى فقط در افغانستان، الجزایر، غنا و ازبکستان پراکندهاست . مثلا یک انسان نمىتواند کسانى را که نظریه «ولایت فقیه» را بر کل جهان اسلام تعمیم مىدهند، بىعیب و نقص تصور کند; چرا که «ولایت فقیه» یک نظریه صرفا شیعى است . (10) جدا نکردن تجربه حکومت طالبان در افغانستان، از تجربهاى که در ایران در حال گذر است، غیر واقعبینانه و نامنصفانه است .
ج . باید گفت که باور معتقدان به افول اسلام سیاسى، بیش از آن که مبتنى بر درک واقعیتهاى موجود استوار باشد، بر امید و آرزو استوار است; «زیرا ریشههاى چهارده قرن وابستگى اسلامى بسیار عمیقتر از آن است که آنها فکر مىکنند و چیز تازهاى نیست، بلکه اسلامیت، نقطه اتکاى اصلى این امتبه شمار مىرود و این افول در صورتى رخ خواهد داد که اسلام از صحنه حذف شود و هیچ نقشى در جامعه نداشته باشد .» (11)
2 . براى پویایى راه و امید به آینده، باید از همان جایى آغاز کرد که تئورى انقلاب در اسلام و اسلام سیاسى آغاز شد; یعنى از بازخوانى و بازسازى فهم دینى; اگر این فرایند رد رویکرد عالمان روشن بین مذهبى به وجود نیامده بود، صورتبندى اسلام سیاسى در ایران نیز، بسیار دور از ذهن مىنمود و بیشترین موفقیتى که حاصل مىشد، همان تلاشهاى نافرجام بود که در مشروطه و نهضت ملى نفت دیده بودیم ونه هرگز تشکیل حکومت دینى; لذا در ادامه مسیر نیز باید دید که تا چه مقدار این دین مىتواند موجب امیدآفرینى و آرزوى به آینده باشد . آن آموزههایى که از توان بالاى حرکت و تغییر برخوردارند، آیا همچنان به همان گونه تعبیر و تفسیر خواهند شد و یا آن که در چنبره تکرار و ثبات ملال آور گرفتار خواهند آمد؟ مذهب شیعه که از انعطاف پذیرى، خوانش و هماهنگى با مقتضیات زمان، همراهى با فهمهاى نوین، اجتهاد پویا، آفرینندگى امید به آینده و توجه به عدالت اجتماعى، برخوردار است، آیا حاملان آن نیز به این باورهاى پیش رونده و پیشرفته و امروزین، اعتقاد دارند و آن آموزهها، اجازه مىیابند تا همچنان نوشونده و هماهنگ با نیازهاى زمانه، باقى بمانند؟ «ماکس وبر» (12) برخلاف بسیارى از دانشمندان قرون اخیر، مذهب را عامل تحولات اجتماعى، سیاسى، تاریخى مىداند و از دید او، مذهب نه تنها عامل ثبات نیست، بلکه در طول تاریخ، مذاهب و رهبران مذهبى بودهاند که حرکتآفرینى نمودهاند . اصل مذهب است و سایر عوامل فرعى . (13) «وبر» اسلام را از مذاهب دو ساحتى و علوى مىداند که دین و دنیا و مذهب و سیاست را در هم مىآمیزد و پیام پیامبر براى آبادانى دنیا نیز کارایى دارد . (14) آیا ایدئولوژى شیعى، همچنان این ویژگى را دارا خواهد بود و خواهد توانست، پویا و متحرک باقى بماند؟
از دیگر سو باید باز به یاد آورد که «در ذات نظام عقیدتى اسلام، نوعى تعهدات ایدئولوژیک نهفته است که اسلامگرایان خود را به پایبندى به آن و تلاش در راه پیاده کردن آن اصول، موظف مىدانند . . . بدین ترتیب، این اصول عقیدتى، اهداف سیاسى خاصى را براى اعضاى جنبشهاى اسلامى، تعیین مىکند که آنها را رو در روى نظامهاى سیاسى غیر مذهبى قرار مىدهد . از نظر اسلامگرایان، ضرورت وجود نظام حکومتى اسلام و تداوم آن، مهمترین اصل محورى در نظام عقیدتى اسلام و تداوم آن مهمترین اصل محورى در نظام عقیدتى اسلامى بوده است . مبناى اساسى این اصل محورى، اعتقاد به جدایىناپذیرى دیانت و سیاست در میان مسلمانان متعهد به تحقق جامعه اسلامى است . (15) »
اگر این گفتمان مسلط در ایران بتواند همراه با پشتوانههاى فکرى و ایدئولوژى نشاطآفرین، به عقلانیت، خردباورى، نهادینگى سیاسى و بازاندیشى واقعبینانه و کارشناسانه نصوص دینى، روى آورد، این ایده در آینده نیز مىتواند همچنان به «روند تکاملى» واستمرار حرکتش، امیدوار باشد و امید بسیارى از اسلامگرایان در جهان نیز، بیشینه گردد; امیدى که اوج آن را مىتوان در این کلام «کلیم صدیقى» یافت که مىگوید: «انقلاب اسلامى، نهایتا به یک نظم جدید در سراسر جهان اسلام، خواهد انجامید . بر خلاف دیگر انقلابها، انقلاب اسلامى نباید خود را صادر کند، بلکه کشورهاى دیگر به زودى آن را از ایران وارد خواهند کرد . (16)
باورمندى به مردم، رجوع به آراى آنان، تحمل یکدیگر، نهادینهکردن پایههاى جمهوریت و اسلامیت، تاکید بر آرمانهاى «مردمسالارى دینى» پرهیز و دورى از افراط و تفریط، اجتهاد پویا و راهگشا و اجتناب از تعصبات در همه عرصهها، مىتواند برخى از راهکارهاى پیشنهادى براى پیمودن راه آینده باشد .
3 . آن گونه که گذشت، رواج اسلام سیاسى در ایران، در پاسخ به یکى از سؤالهاى اساسى متفکران اسلامى بود; یعنى «چرا مسلمین عقب ماندهاند؟» این پرسش و عوامل بسیارى دیگر که ذکر شد، به هر تقدیر منجر به ظهور اسلام سیاسى در ایران گردید; اما آیا در ادامه راه نیز مىتوان همچنان آن سؤال تکرارى را در ذهن مرور کرد و پاسخهاى واقعبینانه یا غیرواقعبینانه به آن داد؟ به نظر مىرسد که مسلمانان باید اساسا سؤال را به نحوى دیگر مطرح کنند و به جاى پرسش از «چرایى عقبماندگى» به این مسئله اساسىتر بپردازند که «چه کنیم تا دیگر به عقبتر نرویم» و «چه کنیم تا به سمت جلو، گام برداریم» . «برنارد لوییس» دو سؤال مطرح مىکند: اول آن که «ما چه اشتباهى را مرتکب شدیم؟» و دوم آن که «این اشتباه چه بر سر ما آورد؟» سپس مىگوید: سؤال نخست ما را به طور طبیعى و اجتنابناپذیرى به این پرسش مىرساند که «چگونه این اشتباه را تصحیح کنیم؟» و پرسش دوم شاید به تئورىهاى باطل، دلخوشىهاى بى اساس، خیالى و توطئهآمیز منجر شود . لذا وى بر این باور است که خطرناکترین دشمن مسلمانان در این زمان، آنهایى هستند که به این ملت اطمینان مىدهند که به این مشکلات و اشتباهات آنان از خودشان نیست، بلکه در نیروهاى پنهان و پیداى دشمن است . این گونه باورها، تنها به خشم بىثمر، محرومیت و عقیمماندن در تلاشها، منجر مىشود و توالى بىپایان متعصبین را در پى مىآورد . . . . براى آنان که شجاعت پرسش از سؤال اول و بینایى و آگاهى براى جواب دادن به آن را دارند; امیدى روشن براى آینده و سحر و نوخیزى جدیدى براى خلاقیت مسلمین، در انتظار خواهد بود . (17)
نمىگویم حرف وى کاملا درست است، اما شک نیست که با انگارههاى ایدهآلیستى و غیرواقعبینانه، نمىتوان گرهى از کار فروبسته مسلمین گشود . باید به نگاهى رئالیستیک، روشنبینانه و منتقدانه رسید . نه همه مشکلات را از دیگران (بیرون) و نه از خود (درون) مىتوان دانست; آن سان که راهحل آینده و تداوم آن روند تکاملى نیز به این نگرش خردباور، نیاز بسیار دارد . نباید سؤالات را روپوشان کرد; بلکه باید از درون هر پرسشى، پرسشى دیگر بیرون آورد و منصفانه با راههاى مسالمتآمیز و گفتگو، به پاسخهاى مطلوب رسید . فراموش نکنیم که آن گونه که اسلام، دین مبارزه است، دین صلح، آرامش و گفتگو نیز هست .
4 . آخرین نکتهاى را که در این باره باید توضیح داد، آن است که به هر حال یکى از پیامهاى انقلاب اسلامى، «معنویت» (18) بود . آن هم در جهانى که مادیت، بیگانگى از خود (19) ، تنهایى، افسردگى، بیمارىهاى روانى و ماشینزدگى، بسیارى از جوامع بشرى را فراگرفته است و انسانهاى آرمان طلب در پىپناهى و مفرى از این افسونزدگى مىگردند . آن گونه که انسان در تلاش خود از نحلههاى فکرى بسیارى در تاریخ اندیشه خود گذشت تا به «مدرنیته» (20) رسید و اکنون به «پستمدرنیسم» (21) رسیده است . لذا انقلاب ایران، در بین اندیشمندان و انقلابشناسان دنیاى غرب، بیش از همه، مورد اقبال و استقبال پستمدرنیستها قرار گرفت . از فیلسوفان سیاسى بزرگ فرانسوى است که انقلاب ایران را «نخستین انقلاب فرامدرن در عصر حاضر» (23) مىداند و مىگوید: «مهمترین نکته آن است که خود نیز تغییر کنیم، روش بودن ما، روابط ما با دیگران و محیط اطراف، جاودانگى و خداوند و غیره باید تغییر یابد . لذا اگر تغییرى بنیادى در تجارب ما رخ دهد، انقلاب واقعى تحقق مىیابد . من معتقدم همین جاست که اسلام، نقش عمدهاى ایفا کرد . این یکى از وظایف یا از اسرار اسلام بود که براى مردم جذابیت داشت اما قبل از هر چیز مذهب در ارتباط با روش زندگى از نظر آنها، تضمین و حصول اطمینان از یافتن چیزى بود که مىتوانست ذهنیت آنها را تغییر دهد» (24) آن نکته مهم همین بود که انقلاب، نداى «بازگشتبه معنویت» و رسیدن به «زندگى عمیق روحانى» را طرح کرد، و با توجه به همین نگرش در این گفتمان است که فوکو، امام خمینى را «رهبر اسطورهاى قیام ایران» (25) نام مىنهد; زیرا این راه و روش و بینش، هرگز بىحضور او معنا نمىشد . فوکو مىافزاید: نقش آن شخصیت تقریبا اسطورهاى که خمینى باشد، از این جا نشات مىگیرد . هیچ رئیس دولتى، هیچ رهبر سیاسىاى، حتى اگر از پشتیبانى رسانههاى عمومى برخوردار باشد، نمىتواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندى، این قدر شدید قرار دارد . این پیوند احتمالا متکى به سه عامل است: «خمینى این جا نیست .» 15 سال است که او در تبعیدى به سر مىبرد که نمىخواهد به آن پایان دهد مگر وقتى که شاه رفته باشد . «خمینى، هیچ چیز نمىگوید، به جز نه به شاه، به رژیم، و به وابستگى» و سرانجام این که «خمینى اهل سیاست نیست» حزبى به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتى به نام او در کار نخواهد بود، خمینى نقطه تلاقى یک «خواست جمعى» است . (26)
به هر حال شک نیست که این انقلاب، با طرح آرمانهاى سنتى بسان پستمدرنها، به برخى از اندیشههاى مدرن افسونگر و نه همه آنها، تا حدى پشت کرده است و با نقد آنها نداى معنویت را سرداده است . آیا این ندا در دنیاى مادىگراى معاصر، توانسته، شورى بیافریند و حرکتى ایجاد کند؟ آیا این روند روبهرشد، ادامه خواهد یافت و همچنان بر آن پیام معنویتگرایانه تاکید خواهد شد؟ آیا کسى اندکى از این پیام را درخواهد یافت و به آن رو خواهد کرد؟ فارغ از هر جوابى، مهم طرح این اندیشه و بینش و طرح سؤالاتى در مقابل دنیاى بىچون و چراى مدرنیته است . دنیاى معاصر، به گونهاى ناگفته در جستجوى معنویت و فرار رفتن از مادیت، به پیش مىرود و دست کم، پیشنهاد و طرح ایران، مىتواند براى راه آینده بشریت، یکى از گزینههاى انتخابى باشد، و البته این دستاورد کمى نیست .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .
بىتردید «پیروزى انقلاب ایران» بر گسترش اسلامگرایى در جهان، تاثیر بسیار نهاد . آیا این تاثیر همچنان تداوم خواهد یافت و یا آنگونه که برخى مثل «ژیل کیپل» (4) ، «اولیویه روآ» (5) و «میشل لودرز» (6) باور دارند، دوران افول اسلامگرایى فرارسیده و طبیعتا تاثیر انقلاب ایران، بىاثر گشته است؟ در اینباره چند نکته را به اختصار بیان مىکنیم:
1 . برخى از نویسندگان غربى که به «افول اسلام سیاسى» باور دارند، و این افول را ناشى از تمایل اسلامگرایان «به سوى آرمانهایى مانند دموکراسى، حقوق بشر و . . . مىدانند» (7) و با همین دیدگاه غیرمنصفانه است که «فرایند» مردمسالارى دینى در ایران را مساوى با پایان اسلامگرایى مىدانند . (8) گویى اصولا در آرمانهاى اسلام سیاسى در ایران، هرگز چیزى به نام توجه به مفاهیم دموکراسى وجود نداشته است . «ژیل کیپل» در اینباره مىگوید: «انقلاب اسلامى در ایران، امیدوارىهاى زیادى را برانگیخت; اما امروز آنهایى که بیشترین وفادارى را نسبتبه خط امام خمینى، در نتیجه، انقلاب، ابراز مىدارند، محافظهکار خوانده مىشوند و در نتیجه مورد اقبال مردم نیستند . ما شاهد یک دگرگونى اساسى هستیم، همچنان که در دهه هفتاد اولین نسل بىاطلاع سبتبه دوران استعمار به سن بزرگسالى رسید، امروز هم اولین نسل بىاطلاع نسبتبه دوران شاه به دوره بزرگسالىاش مىرسد . (9) در اینباره باید به چند نکته اشاره کرد:
الف . این دیدگاهها بیشتر به دلیل دور بودن از فضاى شکلگرفته در ایران، غیرواقعبینانه به نظر مىرسد . شاید اقبال مردم در روند انقلاب از گروهى، کم و یا به گروهى زیاد شود، اما این هرگز به معناى دور شدن از آرمان اولیه که تفسیر امام خمینى از اسلام و دستورهاى آن است، نبوده و نیست; بلکه هرازگاهى، مردم، خوانشى نوین و دیگرگون از آموزهها را مىجویند و تعبیرهایى نوشونده از همان دید و زاویه نگاه امام را، مىطلبند . این قرائتهاى پویا و متحرک در درون ایدئولوژى دینى است و به شایستگى ظرفیت و گنجایش، این بازسازىها و ترمیمها را دارد; آنگونه که در دوران مبارزه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى نیز داشت . حتى نگاه «مردمسالارانه» به دین نیز با استناد به مفاهیم آن و سخنان امام مىباشد . به دور از هر پیشداورى، مهم آن است که آن آیین، تاب و توان و استعداد این اصلاحطلبى تجدیدشونده را دارد .
ب . اشتباه پژوهشگران این است که «همه اسلامگرایان را به عنوان یک گروه یکپارچه در نظر مىگیرند، و تمامى تفاوتهاى طبیعى، چه از نظر منطقه پیدایش و چه از نظر فکرى را در آنها نادیده مىگیرند . این یک منطق بسیار عجیب است که در آن نقش تاریخ و جغرافیا، و تمامى ویژگىهاى فرهنگى و تمدنى که در هر کشورى وجود دارد و همچنین همه حصارها و مرزهاى مکاتب فکرى که در هر انسانى طبیعى وجود دارند، نادیده گرفته شده است . هر محقق تازهکارى در جامعهشناسى، به خوبى درک مىکند که تنوع جوامع و اندیشهها و مذاهب ضرورتا منجر به تنوع تجارب سیاسى در هر کشورى نسبتبه کشور دیگر مىشود . این تجربیات نه فقط از یک کشور به دیگر فرق دارند، بلکه در داخل کشور نیز، طبعا چنین اختلافهایى وجود دارد . مثلا تجربه اهل سنت ضرورتا با تجربه شیعیان در ایران تفاوت دارد; تجربه الجزایر یا تجربه مغرب یکسان نیست و دو منطقه در مصر و عربستان و اردن با یکدیگر اختلاف نظر دارند . در داخل هر کشور نیز افراد به میانهرو، تندرو و محافظهکار تقسیم مىشوند . این اختلاف فقط به اسلام سیاسى منحصر نیست، بلکه همه زمینههاى فعالیت عمومى را شامل مىگردد . بعضى از این منتقدان، چنین اصولى بدیهى و ثابتى را نادیده مىگیرند واز اسلام سیاسى به گونهاى سخن مىگویند که گویى فقط در افغانستان، الجزایر، غنا و ازبکستان پراکندهاست . مثلا یک انسان نمىتواند کسانى را که نظریه «ولایت فقیه» را بر کل جهان اسلام تعمیم مىدهند، بىعیب و نقص تصور کند; چرا که «ولایت فقیه» یک نظریه صرفا شیعى است . (10) جدا نکردن تجربه حکومت طالبان در افغانستان، از تجربهاى که در ایران در حال گذر است، غیر واقعبینانه و نامنصفانه است .
ج . باید گفت که باور معتقدان به افول اسلام سیاسى، بیش از آن که مبتنى بر درک واقعیتهاى موجود استوار باشد، بر امید و آرزو استوار است; «زیرا ریشههاى چهارده قرن وابستگى اسلامى بسیار عمیقتر از آن است که آنها فکر مىکنند و چیز تازهاى نیست، بلکه اسلامیت، نقطه اتکاى اصلى این امتبه شمار مىرود و این افول در صورتى رخ خواهد داد که اسلام از صحنه حذف شود و هیچ نقشى در جامعه نداشته باشد .» (11)
2 . براى پویایى راه و امید به آینده، باید از همان جایى آغاز کرد که تئورى انقلاب در اسلام و اسلام سیاسى آغاز شد; یعنى از بازخوانى و بازسازى فهم دینى; اگر این فرایند رد رویکرد عالمان روشن بین مذهبى به وجود نیامده بود، صورتبندى اسلام سیاسى در ایران نیز، بسیار دور از ذهن مىنمود و بیشترین موفقیتى که حاصل مىشد، همان تلاشهاى نافرجام بود که در مشروطه و نهضت ملى نفت دیده بودیم ونه هرگز تشکیل حکومت دینى; لذا در ادامه مسیر نیز باید دید که تا چه مقدار این دین مىتواند موجب امیدآفرینى و آرزوى به آینده باشد . آن آموزههایى که از توان بالاى حرکت و تغییر برخوردارند، آیا همچنان به همان گونه تعبیر و تفسیر خواهند شد و یا آن که در چنبره تکرار و ثبات ملال آور گرفتار خواهند آمد؟ مذهب شیعه که از انعطاف پذیرى، خوانش و هماهنگى با مقتضیات زمان، همراهى با فهمهاى نوین، اجتهاد پویا، آفرینندگى امید به آینده و توجه به عدالت اجتماعى، برخوردار است، آیا حاملان آن نیز به این باورهاى پیش رونده و پیشرفته و امروزین، اعتقاد دارند و آن آموزهها، اجازه مىیابند تا همچنان نوشونده و هماهنگ با نیازهاى زمانه، باقى بمانند؟ «ماکس وبر» (12) برخلاف بسیارى از دانشمندان قرون اخیر، مذهب را عامل تحولات اجتماعى، سیاسى، تاریخى مىداند و از دید او، مذهب نه تنها عامل ثبات نیست، بلکه در طول تاریخ، مذاهب و رهبران مذهبى بودهاند که حرکتآفرینى نمودهاند . اصل مذهب است و سایر عوامل فرعى . (13) «وبر» اسلام را از مذاهب دو ساحتى و علوى مىداند که دین و دنیا و مذهب و سیاست را در هم مىآمیزد و پیام پیامبر براى آبادانى دنیا نیز کارایى دارد . (14) آیا ایدئولوژى شیعى، همچنان این ویژگى را دارا خواهد بود و خواهد توانست، پویا و متحرک باقى بماند؟
از دیگر سو باید باز به یاد آورد که «در ذات نظام عقیدتى اسلام، نوعى تعهدات ایدئولوژیک نهفته است که اسلامگرایان خود را به پایبندى به آن و تلاش در راه پیاده کردن آن اصول، موظف مىدانند . . . بدین ترتیب، این اصول عقیدتى، اهداف سیاسى خاصى را براى اعضاى جنبشهاى اسلامى، تعیین مىکند که آنها را رو در روى نظامهاى سیاسى غیر مذهبى قرار مىدهد . از نظر اسلامگرایان، ضرورت وجود نظام حکومتى اسلام و تداوم آن، مهمترین اصل محورى در نظام عقیدتى اسلام و تداوم آن مهمترین اصل محورى در نظام عقیدتى اسلامى بوده است . مبناى اساسى این اصل محورى، اعتقاد به جدایىناپذیرى دیانت و سیاست در میان مسلمانان متعهد به تحقق جامعه اسلامى است . (15) »
اگر این گفتمان مسلط در ایران بتواند همراه با پشتوانههاى فکرى و ایدئولوژى نشاطآفرین، به عقلانیت، خردباورى، نهادینگى سیاسى و بازاندیشى واقعبینانه و کارشناسانه نصوص دینى، روى آورد، این ایده در آینده نیز مىتواند همچنان به «روند تکاملى» واستمرار حرکتش، امیدوار باشد و امید بسیارى از اسلامگرایان در جهان نیز، بیشینه گردد; امیدى که اوج آن را مىتوان در این کلام «کلیم صدیقى» یافت که مىگوید: «انقلاب اسلامى، نهایتا به یک نظم جدید در سراسر جهان اسلام، خواهد انجامید . بر خلاف دیگر انقلابها، انقلاب اسلامى نباید خود را صادر کند، بلکه کشورهاى دیگر به زودى آن را از ایران وارد خواهند کرد . (16)
باورمندى به مردم، رجوع به آراى آنان، تحمل یکدیگر، نهادینهکردن پایههاى جمهوریت و اسلامیت، تاکید بر آرمانهاى «مردمسالارى دینى» پرهیز و دورى از افراط و تفریط، اجتهاد پویا و راهگشا و اجتناب از تعصبات در همه عرصهها، مىتواند برخى از راهکارهاى پیشنهادى براى پیمودن راه آینده باشد .
3 . آن گونه که گذشت، رواج اسلام سیاسى در ایران، در پاسخ به یکى از سؤالهاى اساسى متفکران اسلامى بود; یعنى «چرا مسلمین عقب ماندهاند؟» این پرسش و عوامل بسیارى دیگر که ذکر شد، به هر تقدیر منجر به ظهور اسلام سیاسى در ایران گردید; اما آیا در ادامه راه نیز مىتوان همچنان آن سؤال تکرارى را در ذهن مرور کرد و پاسخهاى واقعبینانه یا غیرواقعبینانه به آن داد؟ به نظر مىرسد که مسلمانان باید اساسا سؤال را به نحوى دیگر مطرح کنند و به جاى پرسش از «چرایى عقبماندگى» به این مسئله اساسىتر بپردازند که «چه کنیم تا دیگر به عقبتر نرویم» و «چه کنیم تا به سمت جلو، گام برداریم» . «برنارد لوییس» دو سؤال مطرح مىکند: اول آن که «ما چه اشتباهى را مرتکب شدیم؟» و دوم آن که «این اشتباه چه بر سر ما آورد؟» سپس مىگوید: سؤال نخست ما را به طور طبیعى و اجتنابناپذیرى به این پرسش مىرساند که «چگونه این اشتباه را تصحیح کنیم؟» و پرسش دوم شاید به تئورىهاى باطل، دلخوشىهاى بى اساس، خیالى و توطئهآمیز منجر شود . لذا وى بر این باور است که خطرناکترین دشمن مسلمانان در این زمان، آنهایى هستند که به این ملت اطمینان مىدهند که به این مشکلات و اشتباهات آنان از خودشان نیست، بلکه در نیروهاى پنهان و پیداى دشمن است . این گونه باورها، تنها به خشم بىثمر، محرومیت و عقیمماندن در تلاشها، منجر مىشود و توالى بىپایان متعصبین را در پى مىآورد . . . . براى آنان که شجاعت پرسش از سؤال اول و بینایى و آگاهى براى جواب دادن به آن را دارند; امیدى روشن براى آینده و سحر و نوخیزى جدیدى براى خلاقیت مسلمین، در انتظار خواهد بود . (17)
نمىگویم حرف وى کاملا درست است، اما شک نیست که با انگارههاى ایدهآلیستى و غیرواقعبینانه، نمىتوان گرهى از کار فروبسته مسلمین گشود . باید به نگاهى رئالیستیک، روشنبینانه و منتقدانه رسید . نه همه مشکلات را از دیگران (بیرون) و نه از خود (درون) مىتوان دانست; آن سان که راهحل آینده و تداوم آن روند تکاملى نیز به این نگرش خردباور، نیاز بسیار دارد . نباید سؤالات را روپوشان کرد; بلکه باید از درون هر پرسشى، پرسشى دیگر بیرون آورد و منصفانه با راههاى مسالمتآمیز و گفتگو، به پاسخهاى مطلوب رسید . فراموش نکنیم که آن گونه که اسلام، دین مبارزه است، دین صلح، آرامش و گفتگو نیز هست .
4 . آخرین نکتهاى را که در این باره باید توضیح داد، آن است که به هر حال یکى از پیامهاى انقلاب اسلامى، «معنویت» (18) بود . آن هم در جهانى که مادیت، بیگانگى از خود (19) ، تنهایى، افسردگى، بیمارىهاى روانى و ماشینزدگى، بسیارى از جوامع بشرى را فراگرفته است و انسانهاى آرمان طلب در پىپناهى و مفرى از این افسونزدگى مىگردند . آن گونه که انسان در تلاش خود از نحلههاى فکرى بسیارى در تاریخ اندیشه خود گذشت تا به «مدرنیته» (20) رسید و اکنون به «پستمدرنیسم» (21) رسیده است . لذا انقلاب ایران، در بین اندیشمندان و انقلابشناسان دنیاى غرب، بیش از همه، مورد اقبال و استقبال پستمدرنیستها قرار گرفت . از فیلسوفان سیاسى بزرگ فرانسوى است که انقلاب ایران را «نخستین انقلاب فرامدرن در عصر حاضر» (23) مىداند و مىگوید: «مهمترین نکته آن است که خود نیز تغییر کنیم، روش بودن ما، روابط ما با دیگران و محیط اطراف، جاودانگى و خداوند و غیره باید تغییر یابد . لذا اگر تغییرى بنیادى در تجارب ما رخ دهد، انقلاب واقعى تحقق مىیابد . من معتقدم همین جاست که اسلام، نقش عمدهاى ایفا کرد . این یکى از وظایف یا از اسرار اسلام بود که براى مردم جذابیت داشت اما قبل از هر چیز مذهب در ارتباط با روش زندگى از نظر آنها، تضمین و حصول اطمینان از یافتن چیزى بود که مىتوانست ذهنیت آنها را تغییر دهد» (24) آن نکته مهم همین بود که انقلاب، نداى «بازگشتبه معنویت» و رسیدن به «زندگى عمیق روحانى» را طرح کرد، و با توجه به همین نگرش در این گفتمان است که فوکو، امام خمینى را «رهبر اسطورهاى قیام ایران» (25) نام مىنهد; زیرا این راه و روش و بینش، هرگز بىحضور او معنا نمىشد . فوکو مىافزاید: نقش آن شخصیت تقریبا اسطورهاى که خمینى باشد، از این جا نشات مىگیرد . هیچ رئیس دولتى، هیچ رهبر سیاسىاى، حتى اگر از پشتیبانى رسانههاى عمومى برخوردار باشد، نمىتواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندى، این قدر شدید قرار دارد . این پیوند احتمالا متکى به سه عامل است: «خمینى این جا نیست .» 15 سال است که او در تبعیدى به سر مىبرد که نمىخواهد به آن پایان دهد مگر وقتى که شاه رفته باشد . «خمینى، هیچ چیز نمىگوید، به جز نه به شاه، به رژیم، و به وابستگى» و سرانجام این که «خمینى اهل سیاست نیست» حزبى به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتى به نام او در کار نخواهد بود، خمینى نقطه تلاقى یک «خواست جمعى» است . (26)
به هر حال شک نیست که این انقلاب، با طرح آرمانهاى سنتى بسان پستمدرنها، به برخى از اندیشههاى مدرن افسونگر و نه همه آنها، تا حدى پشت کرده است و با نقد آنها نداى معنویت را سرداده است . آیا این ندا در دنیاى مادىگراى معاصر، توانسته، شورى بیافریند و حرکتى ایجاد کند؟ آیا این روند روبهرشد، ادامه خواهد یافت و همچنان بر آن پیام معنویتگرایانه تاکید خواهد شد؟ آیا کسى اندکى از این پیام را درخواهد یافت و به آن رو خواهد کرد؟ فارغ از هر جوابى، مهم طرح این اندیشه و بینش و طرح سؤالاتى در مقابل دنیاى بىچون و چراى مدرنیته است . دنیاى معاصر، به گونهاى ناگفته در جستجوى معنویت و فرار رفتن از مادیت، به پیش مىرود و دست کم، پیشنهاد و طرح ایران، مىتواند براى راه آینده بشریت، یکى از گزینههاى انتخابى باشد، و البته این دستاورد کمى نیست .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .