آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

رابطه منافع ملى با جهانى شدن، از مسایل مطرح زمانه ماست . این رابطه را از ابعاد مختلف مى‏توان به تحلیل گرفت; اما در این میان دو بعد عمده که به نوعى دو گونه سطح تحلیل را پیشنهاد مى‏دهد، از اهمیت جدى برخوردار است . از منظر سیاست داخلى و به‏ویژه نگاه جامعه‏شناختى در کنار هم قرار دادن دو مفهوم منافع ملى و جهانى شدن، نوعى تناقض و ناسازگارى را در اذهان متبادر مى‏سازد; زیرا منافع ملى على‏رغم اختلاف نظر مفهومى و محتوایى در یک نقطه به اجماع مى‏رسد و آن این‏که به هرحال منافع ملى در حوزه ملى، Local تعریف مى‏شود . از طرف دیگر جهانى‏شدن داراى ماهیت فراملى و Global مى‏باشد . به‏صورت منطقى در کنار هم قرار دادن و جمع میان مقوله ملى و محلى و مسئله عام جهانى، تناقض نما و پارادوکسیکال جلوه مى‏نماید .
رابطه به ظاهر ناسازگار این دو مقوله را، از منظر سیاست‏بین‏الملل نیز مى‏توان تحلیل کرد; زیرا جهانى شدن با تضعیف حاکمیت و مرزهاى ملى و در نهایت محدودیت‏حیطه حاکمیت و دولت ملى، منافع ملى را به عنوان یک مقوله اساسى که در چارچوب‏هاى ملى تعریف مى‏گردد، با چالش روبرو مى‏سازد . از دیر زمان پژوهشگران سیاست‏بین‏الملل منافع ملى را به عنوان مفهوم کلیدى مطرح نموده‏اند; به گونه‏اى که برخى از آن به عنوان ستاره راهنماى سیاست‏خارجى نام برده‏اند . از سوى دیگر مقوله جهانى شدن با فرو ریختن مرز سنتى و تمایز کلاسیک داخلى و خارجى عملا این مفهوم را نیز با تحول جدى روبرو مى‏سازد . هرچند پژوهش مبسوط این مسئله، نیازمند فرصت وافى است، اما در این‏جا در حد طرح موضوع به این پرسش خواهیم پرداخت که «جهانى شدن چگونه منافع ملى را تحت تاثیر مى‏گذارد؟ و در درون گفتمان جهانى شدن، چگونه مى‏توان از منافع ملى صحبت کرد؟»
مفهوم منافع ملى و تحولات آن
به صورت رسمى در قرون 16 و 17 از مفهوم Nationalintrest صحبت‏به میان آمد . در این مقطع منافع ملى، عمدتا با اراده شاهانه منافع خانواده سلطنتى به کار گرفته مى‏شد . به صورت رسمى این مفهوم پس از انقلاب ملى آمریکا در 1776 و فرانسه در 1789 وارد ادبیات سیاسى گردید . به گفته لرد پالمرستون نخست وزیر انگلستان در 1865، «ما متحد ابدى نداریم، بلکه منافع ملى براى ما امر ابدى و وظیفه ما پیروى از آن است .» این سخن، براى نخستین بار از اهیمت این مفهوم حکایت نمود .
از لحاظ نظرى مفهوم منافع ملى را اول‏بار چارلز بید، وارد متون تخصصى روابط بین الملل نمود . وى در کتاب اندیشه منافع ملى; مطالعه تحلیلى در سیاست‏خارجى آمریکا، منافع ملى را تبلور و جلوه خارجى منافع عمومى در داخل مى‏داند .
تحول در مفهوم منافع ملى از منظر روش شناختى و متدلوژیک تحت‏سه نگرش: کلى‏نگرانه که منافع ملى کشورها را به طور همسان تابع ساختار قدرت بین المللى مى‏داند، جزئى‏نگرانه که منافع ملى را در ارجحیت‏هاى ذهنى تصمیم گیرندگان نظام سیاسى متبلور مى‏بیند، و گرایش پیوستگى دو سطح خرد و کلان، قرار داد .
منافع ملى از دیدگاه واقع‏گرایان
مورگنتا در نظریه موازنه قوا مفهوم منافع ملى را محور اصلى مباحث‏خود قرار داد . وى منافع ملى را مفهوم کلیدى و واقعیت عینى جهت‏شناخت فکر و اقدام سیاستگذاران معرفى نمود . در نظریه او منافع ملى، معیار همیشگى است که با آن مى‏توان اقدامات سیاسى را ارزیابى کرد . (1) وى در تعریف منافع ملى مى‏گوید: منافع ملى بر حسب قدرت، تعریف مى‏شود .
در تقسیم‏بندى منافع ملى، مورگنتا از منافع مشترک و متضاد، اولیه و ثانویه، عام و خاص، حیاتى و غیر حیاتى، نام مى‏برد .
به عقیده رابینسون در چارچوب مباحث مورگنتا از مفاهیم ملى تقسیمات منافع ملى بر اساس سه معیار اولیت و ثانویت استمرار و تغییر و عمومیت و خصوصیت، طبقه‏بندى مى‏گردد . مورگنتا در چارچوب رئالیسم از تعارض منافع ملى دولت‏ها یاد مى‏کند; هرچند مکملیت‏برخى از منافع را نیز مد نظر قرار مى‏دهد .
در کنار مورگنتا که منافع ملى را با قدرت پیوند مى‏زند، عده‏اى از واقع‏گرایان، منافع ملى را از منظر امنیت، برمى‏رسند . به عقیده شومان، امنیت هدف اولیه سیاست‏خارجى کشورهاست و اگر کشورى نتواند این هدف را تامین کند، نمى‏تواند به سایر اهداف خود، نظیر رفاه اقتصادى شهروندان مبادرت نماید . بنابراین در این تلقى حفظ موجودیت و بقا، مؤلفه اصلى منافع ملى است .
کاپلان نیز با دید انتقادى به تعریف منافع ملى از سوى واقع گرایان مى‏نگرد . وى مى‏گوید اگر تاکید بر محتواى قدرت و در هت‏حفظ صیانت ذات باشد، منافع ملى چیزى جز این مفاهیم نیست; اما اگر آن را شامل اهداف خواسته‏هاى کل افراد جامعه بدانیم، در این صورت مفهوم مبهم و گیج کننده‏اى خواهد بود .
کراسنر (2) هم‏صدا با کاپلان، ابهام مفهوم منافع ملى را مورد تاکید دارد . به نظر وى منافع ملى از طریق جمع‏آورى استقرایى مجموعه آماج‏هاى مبتنى بر هدف‏هاى عمومى اجتماع که در طول زمان پایدارند و رده‏بندى منسجمى از تقدم‏هایى که براى توجیه کار منافع ملى دارند، به دست مى‏آید . (3)
منافع ملى از دیدگاه ذهنى‏گرایان
بر عکس واقع گرایان، ذهنى‏گرایان منافع ملى را با تصمیمات اقتدارآمیز تصمیم گیرندگان اصلى هر کشور نسبت‏به تعیین نیازها و خواسته‏هاى آن کشور، مساوى مى‏دانند . بنابراین در این نگرش منافع ملى واقعیت عینى ندارد . در این تلقى منافع ملى همان چیزى است که ملت‏یعنى تصمیم گیرندگان آن انتخاب مى‏کنند .
ماکس وبر نیز در این چارچوب منافع ملى را بنا بر مقتضیات هرکشور متفاوت مى‏بیند . در نظر او کشور غارتگر، رفاه گرا، مشروطه یا کشور فرهنگى، هرکدام داراى منافع ملى متفاوتى هستند .
کراسنر ذهنى گرایان را به دو دسته تقسیم مى‏نماید: (4)
1 . مارکسیست‏ها که بیش‏تر منافع ملى را با اقدامات رهبران مساوى مى‏دانند;
2 . لیبرال‏ها که بیش‏تر به ارجحیت‏هاى گروه‏هاى اجتماعى اهمیت مى‏دهند .
جوزف فرانکل در تعریف منافع ملى، دو مفهوم شکوه و دامنه را استخدام مى‏کند . به نظر او مفهوم نخست‏به اهمیت، برجستگى، فوریت و شدت یک وضعیت‏خاص نظر دارد، و مفهوم دوم به میزان گستردگى حوزه منافع ملى اشاره دارد . وى با استفاده از این چارچوب، منافع ملى پس از جنگ جهانى دوم و قبل از آن را متفاوت مى‏بیند . حوزه منافع ملى پس از جنگ جهانى دوم از حوزه سیاسى - استراتژیک به عناصر اقتصادى - روانشناختى و ایدئولوژیک منتقل شد . (5)
چیستى منافع ملى
همان‏گونه که اشاره شد، در مورد تعریف منافع ملى، دیدگاه‏هاى مختلفى وجود دارد; بدین شرح:
1 . منافع ملى هویت و هدف مشترک گروه‏هاى سیاسى - اجتماعى است .
2 . منافع ملى، الگوى عملى، سیاست‏یا مجموعه‏اى از اعمالى است که افراد فکر مى‏کنند شانس آنان را براى نیل به آنچه مى‏خواهند، افزایش مى‏دهد .
3 . منافع ملى چیزى است که براى افراد جامعه مطلوب بوده، افراد به دنبال آن هستند .
4 . منافع ملى صرفا یک خواست‏ساده نیست، بلکه ترکیبى از یک خواست‏ساده و تایید اخلاقى و قانونى آن مى‏باشد .
از مجموع تعاریف فوق این نکته قابل استخراج مى‏باشد که: منافع ملى حاصل جمع منافع جزئى و پراکنده افراد جامعه است . این منافع در سطح سیستم و به شکل نیازهاى سیاسى ظاهر مى‏شوند و در درون آن با یک دیگر به ستیز و رقابت مى‏پردازند .
نقد مفهوم منافع ملى
گفته شد که مفهوم منافع ملى، داراى ابهام جدى است . به همین دلیل انتقادات چندى بر آن وارد گردیده است . جیمز روزنا ضمن اذعان بر سودمندى این مفهوم در تحلیل مسایل بین‏المللى، ناکافى بودن آن را براى تبیین مسایل بین‏المللى مورد اشاره قرار مى‏دهد . وى در نقد منافع ملى به چند نکته مهم اشاره مى‏کند، از جمله این‏که:
1 . منافع ملى با داشتن قید «ملى‏» روشن نمى‏کند که اشاره به منافع کدام گروه دارد؟
2 . مشکل دیگر این مفهوم آن است که این نکته را توضیح نمى‏دهد که با استفاده از چه معیارهایى مى‏توان وجود منافع را در یک سیاستگذارى مشخص کرد .
3 . مفهوم منافع ملى، روندى را براى تجمع منافع پراکنده و جزئى در قالب منافع عام در اختیار نمى‏گذارد . (6)
در حالى که اشکالات جیمز روزنا عمدتا اشکال‏هاى مفهومى بر منافع ملى است، عده‏اى از پژوهشگران به برخى اشکالات ماهوى این مفهوم اشاره مى‏کنند . از این زاویه منافع ملى با اشکالات زیر همراه است:
1 . غیر دموکراتیک بودن مفهوم منافع ملى . به دلیل ابهام مفهوم این واژه به عنوان یک معیار در سیاستگذارى، با سوءاستفاده گروه‏هاى حاکم و ذى نفع همراه است . معمولا منافع شخصى و گروهى در پوشش منافع ملى مطرح مى‏گردد .
2 . منافع ملى مفهوم غیر عقلانى است . بر خلاف اشکال نخست که انگیزه‏هاى بازیگران سیاسى را مورد سؤال قرار مى‏دهد، این نقد ناظر به ظرفیت‏بازیگران است و عقلانى بودن تمام سیاست‏هاى آن‏ها را مورد تردید قرارمى دهد . به عبارت دیگر فرض منافع ملى انتخاب عقلانى سیاستگذاران است; در حالى که در اغلب موارد بازیگران نمى‏توانند پیامدهاى یک تصمیم را پیش‏بینى نمایند . حتى اگر تصمیم گیرندگان از فرصت زمانى بیش‏ترى برخوردار باشند، بازهم به دلیل محدودیت‏بینش و درک بشر، عقلانیت کامل امکان‏پذیر نخواهد بود .
3 . مفهوم منافع ملى منسوخ و کهنه است . این اشکال، بر ناکافى بودن این مفهوم براى تحلیل مسایل پیچیده معاصر تاکید دارد . در این تلقى مفهوم منافع ملى متناسب با خواست ملل قدیم عنوان مى‏گردد و از پاسخگویى به مسایل جدید قاصر است .
4 . منافع ملى، مفهوم انحصار گرایانه دارد .
منافع ملى حتى در صورت وضوح، تنها مى‏تواند اقدامات سیاسى سیاستگذاران را در حوزه ملى توجیه نماید . بنابراین منافع ملى یک توجیه ظاهرى و سطحى براى سیاست‏خارجى کشورها است; در حالى که آن‏چه در چارچوب مرزهاى جغرافیایى به عنوان مصلحت و منافع ملى تلقى مى‏گردد، تنها ناظر به مصالح و منافع عده‏اى از افراد است و احتمالا با مصالح و خواست اکثریت‏بشر تعارض دارد . منافع ملى هرچند در تفسیر موسع و عام‏نگر خویش، منافع اولیه سایر ملل را در نظر مى‏گیرد، در مجموع به دلیل انکار وجود جامعه جهانى و نادیده انگاشتن منافع سایر جوامع، انحصار گرایانه است . (7)
عناصر و مؤلفه‏هاى منافع ملى
همچنان‏که آمد، منافع ملى، هرچند به عنوان یک مفهوم کلیدى و تعیین‏کننده در سیاست‏بین الملل با ابهامات مفهومى و ماهوى جدى همراه است، اما همچنان اهمیت‏خود را به عنوان یکى از معیارهاى اساسى در جهت‏گیرى خارجى کشورها حفظ نموده است .
امروزه همچنان در تحلیل مسایل بین المللى و تجزیه و تحلیل سیاست‏خارجى کشورها مفهوم منافع ملى، کاربرد مهمى دارد . به عنوان نمونه در اهداف سیاست‏خارجى کشورها، تعیین و تعریف اهداف منافع ملى، یکى از مؤلفه‏هاى اساسى محسوب مى‏گردد . (8) اهداف ملى از عناصر زیر تشکیل مى‏گردد: منافع ملى، تهدیدات، فرصت‏ها و ظرفیت ملى . بنابراین در این‏جا منافع ملى را با عناصر و مؤلفه‏هاى زیر مورد تعریف و شناسایى قرار مى‏دهیم . صرف نظر از اختلافات موجود در تعریف این مفهوم، این نکته مورد اجماع نسبى قرار دارد که منافع ملى با مؤلفه‏هاى سه گانه زیر تعریف مى‏شود: (9)
1 . حفظ موجودیت و بقاى ملى (National survivel) بنابراین حفظ و تحصیل حاکمیت و استقلال ملى که با قدرت، اقتدار و اعمال قانونى آن همراه است، از مؤلفه‏هاى اساسى منافع ملى است .
2 . ارزش‏هاى حیاتى (corevalues) و بنیادین جامعه .
3 . چشم انداز اقتصادى (Economic Prespective) ، شامل توسعه اقتصادى و رفاه اجتماعى .
بنابراین منافع ملى عبارت است از هدف‏هاى اساسى و تعیین‏کننده سیاست‏خارجى که راهنماى تصمیم گیرندگان سیاست‏خارجى است . این مفهوم، حیاتى‏ترین نیازهاى یک دولت را در بر مى‏گیرد و مشتمل بر حفظ و بقا، استقلال (اعم از فیزیکى و فرهنگى) تمامیت ارضى، امنیت و رفاه اقتصادى است .
با توجه به برداشت‏ها و تفاسیر متفاوتى که عینى‏گرایان و ذهنى‏گرایان ارایه دادند، به نظر مى‏رسد در بررسى این مفهوم لازم ست‏سنتزى از دو رهیافت عینى و ذهنى مورد توجه قرار گیرد . از طرف دیگر براى تمیز منافع واقعى از منافع ادعایى، لازم است که این منافع را با توجه به ساختار و کارکردهاى نظام سیاسى مورد تحلیل قرار دهیم; زیرا ویژگى‏هاى ساختارى و شیوه کار نظام به گونه‏اى است که مى‏تواند با اتخاذ تصمیمات و سیاستگذارى‏ها، منافع ملى را تبیین کند . در این چارچوب از یک سو رابطه منطقى حکومت‏کنندگان و حکومت‏شوندگان مورد توجه است . از طرف دیگر، ترکیب و مختصات نخبگان سیاسى . حکومت‏کنندگان تا چه اندازه ارزش‏ها و هنجارهاى مردم را مورد توجه دارند؟ تا چه اندازه این گروه، از مردم نمایندگى مى‏نمایند و در مجموع تا چه اندازه نظام سیاسى داده‏ها و input هاى برگرفته از جامعه را به صورت ستاره‏هاى تبدیل شده (output) در آورده و چه کانال‏هایى براى تبدیل خواست‏ها به تصمیم‏ها وجود دارد؟ (10)
بر اساس پرسش‏هاى فوق، توانمندى نظام سیاسى در تلفیق، ترکیب و استخراج داده‏ها و تبدیل آن به تصمیم سیاسى مورد توجه است و مى‏توان منافع ملى را برآورد کرد . در درون این چارچوب مى‏توان درک کرد که آیا آنچه تحت عنوان منافع ملى به کار گرفته مى‏شود، منافع همگانى است، یا منافع جمعى خاص؟
با عنایت‏به توانمندى نظام سیاسى است که به صورت نسبى، منافع ملى در نظام‏هاى دموکراتیک به خواست‏ها و علایق توده‏ها بیش‏تر مى‏اندیشد تا در یک نظام بسته و توسعه نیافته . (11)
به‏هرحال، على رغم ابهام جدى در مفهوم منافع ملى، این مفهوم همچنان براى توصیف، تشریح و ارزیابى منابع یا کارایى یاست‏خارجى ملت‏ها، به کار مى‏رود، و همچنان به عنوان ابزار عمل و اقدام براى توجیه، اعلان یا پیشنهاد سیاست‏ها مورد استفاده قرار مى‏گیرد . تصمیم گیرندگان سیاسى از آن براى مشروعیت رفتار سیاست‏خارجى خود بهره مى‏گیرند و تحلیل گران سیاسى به عنوان ابزار تحلیلى براى ارزیابى سیاستگذارى خارجى از آن سود مى‏جویند . بنابراین همانگونه که جیمز روزنا اذعان مى‏کند، در حالى که منافع ملى به عنوان مفهوم تحلیلى، آینده درخشانى ندارد، اما استفاده از آن در سیاست‏به صورت مرجعى که نیازمند تحلیل است، براى مدت طولانى ادامه خواهد یافت . (12)
از طرف دیگر بحث از منافع ملى کشورها به دلیل ابهام مفهومى و سوء استفاده از آن، نیازمند آن است که ابتدا این مفهوم را با عنایت‏به شاخص‏ها و مؤلفه‏هاى سه گانه مذکور مورد توجه قرار دهیم و از سوى دیگر تعامل نظام سیاسى و منافع ملى با توجه به کارکردها و ساختار نظام سیاسى، مى‏تواند تصویر نسبتا روشنى را از این مفهوم ابهام آلود ارایه نماید . در درون چنین چارچوبى مى‏توان منافع گروهى و طبقاتى را از منافع عمومى بازیافت .
به نظر مى‏رسد که طرح هریک از مؤلفه‏هاى سه‏گانه یاد شده، در چنین چارچوبى درک نسبتا واقع بینانه و روشنى را از این مفهوم ارایه خواهد داد . به عنوان مثال اگر ارزش‏هاى حیاتى جامعه را یکى از مؤلفه‏هاى اساسى منافع ملى بدانیم، در این حالت درجه سازگارى و وفاق میان تلقیات و نگرش نخبگان با آنچه عموم شهروندان آن را ارزش حیاتى مى‏خوانند، در آزمودن جنبه عمومیت و همگانى منافع، مى‏تواند مفید باشد . هرچند سیاستگذارى‏هاى خارجى در وراى مفهوم کلان منافع توجیه مى‏گردد، اما براى آزمودن چنین ادعایى مى‏توان در چارچوب نظام سیاسى، از کانال‏هاى تصمیم‏سازى و تبدیل داده‏ها به تصمیم و سیاستگذارى، سخن گفت . تا چه اندازه تقاضاها و حمایت‏هاى شهروندان در فرایند تصمیم سازى، بازتاب داشته و به مرحله اجرا گذاشته مى‏شود؟ جواب این پرسش‏ها، محقق و تحلیل‏گر مسایل سیاسى را براى ارزیابى این مفهوم یارى مى‏رساند .
منافع ملى و جهانى شدن
به عنوان یک پروسه عام و فراگیر، الزامات و پیامدهایى دارد و مسایل ملى و Local را به چالش مى‏طلبد . روند جهانى شدن، هویت ملى، هنجارها و قالب‏هاى زندگى ملى و محلى را تحت تاثیر قرار مى‏دهد . درباره رابطه جهانى شدن با مسایل ملى، این سؤال مطرح است که مفاهیم ملى نظیر حاکمیت، امنیت، هویت و وفاق ملى که عمدتا در چارچوب مرزهاى جغرافیایى تعریف مى‏شوند، در عصر جهانى شدن که با کمرنگ شدن مرزهاى جغرافیایى و جهانگیر شدن ارزش‏هاى خاص همراه است، چه وضعیتى دارند؟
آیا جهانى شدن که با هیژمون شدن ارزش‏هاى فرهنگى خاص همراه است، مفاهیم ملى و ازجمله منافع ملى را با چالش روبرو نمى‏سازد؟ و آیا تعریف سنتى و قدیمى از این مفاهیم در عصر جهانى‏شدن، قابلیت تحلیلى و توضیح‏دهندگى خود را از دست نداده است؟
در این قسمت تلاش بر آن است تا پیامدها و آثار جهانى شدن را بر مفهوم منافع ملى به بحث گذاشته و چالش‏هاى موجود را مورد مطالعه قرار دهیم . جهانى شدن به عنوان پدیده‏اى فراملى و جهانى با چهره عام و جهانگیرش، مفاهیم و منافع ملى را که عمدتا داراى خصلت محلى است، به چالش مى‏گیرد . (13)
در زیر رابطه این دو پدیده محلى و جهانى را با توجه به سه مؤلفه مورد نظر در تعریف مفهوم منافع ملى، دنبال خواهیم کرد:
1 . حفظ موجودیت و بقاى ملى . در چارچوب اعتبار مرزهاى جغرافیایى و اهمیت قلمرو جغرافیایى، حفظ موجودیت و بقاى ملى به تناسب عوامل تهدیدکننده آن، عمدتا داراى ماهیت فیزیکى و مادى است . در این تلقى حفظ موجودیت‏با دفاع و حراست از تمامیت ارضى و دفاع در برابر تهاجمات خارجى تعریف مى‏گردد .
در عصر جهانى شدن به دلیل کم‏اهمیت‏شدن مرزهاى جغرافیایى، دیگر حفظ موجودیت در قالب حفاظت از تمامیت ارضى تعبیر نمى‏شود . در این‏جا حفظ موجودیت‏بیش‏تر جنبه هویتى و فرهنگى دارد; زیرا قوام و موجودیت کشورها با سهم‏گیرى در عرصه جهانى و برخورد فعال با موج جهانى شدن تعریف مى‏گردد .
با چنین تحولى، به صورت طبیعى، این مؤلفه مفهوم منافع ملى به چالش گرفته مى‏شود . امروزه حفظ موجودیت‏به عنوان دغدغه اصلى کشورها تعریف فیزیکى و مادى ندارد; زیرا حذف فیزیکى به صورت جدى در کانون توجه نیست . حفظ موجودیت، بیش‏تر به تعامل فرهنگى و جلوگیرى از استحاله خرده‏فرهنگ‏ها در فرهنگ مسلط جهانى است . بنابراین ایده جهانى شدن، نخستین مؤلفه منافع ملى، یعنى حفظ موجودیت را، از حالت‏سخت و فیزیکى، به وضعیت نرم و فرهنگى منتقل نموده، ضرورت بازخوانى و تعریف مجدد آن را مطرح مى‏کند .
2 . ارزش‏هاى حیاتى به عنوان یکى از مؤلفه‏هاى منافع ملى نیز در مواجهه با جهانى شدن، با دگرگونى جدى روبروست . در عصر جهانى شدن، ارزش‏هاى حیاتى که در درون یک جامعه خاص، از ارزش‏هاى مقبول و بنیادین محسوب مى‏گردد، با مشکلات جدى روبرو مى‏گردد . جهانى شدن با گسترش ارزش‏هاى عام در همه جوامع، ارزش‏هاى حیاتى محلى و ملى را که از مؤلفه‏هاى اساسى منافع ملى محسوب مى‏گردد، از بین برده یا در درون خود هضم مى‏کند . در این میان، جوامع اسلامى که تعالیم و آموزه‏هاى دینى را به عنوان یکى از اجزاى مهم ارزش‏هاى بنیادین و حیاتى جامعه مى‏دانند، با وضعیت‏خطیرترى همراه است . جهانى شدن، به صورت طبیعى، ارزش‏هاى خود را بر جوامع تحمیل نموده، ارزش‏هاى عام را جایگزین ارزش‏هاى ملى و محلى مى‏کند . (14) در این مورد مى‏توان به روند دموکراسى‏سازى (Democratization) اشاره کرد که امروزه موج آن اغلب جوامع را فراگرفته است . از نظر فرهنگى و فکرى، دموکراسى‏سازى بر بنیان‏هاى فکرى خاص استوار است که عمدتا توسط فرهنگ هژمونیک غربى بازتعریف مى‏شود . ترویج اندیشه لیبرالیسم و دموکراسى هدایت‏شده، یکى از پیامدهاى جهانى شدن است که دومین مؤلفه منافع ملى، یعنى ارزش‏هاى حیاتى ملى و محلى را به چالش مى‏طلبد . (15)
بنابراین با توجه به فرهنگ هژمونیک غرب که ماهیت فکرى و فرهنگى جهانى شدن را شکل مى‏دهد و از طریق آن به سوى تحمیل خود در درون سایر جوامع حرکت مى‏کند، تا چه اندازه مى‏توان به بقا و ادامه حیات ارزش‏هاى ملى و محلى امیدوار بود؟ جوامع و شهروندان ملى و محلى آیا پایبندى نشان مى‏دهند و آیا باز هم این ارزش‏ها به عنوان ارزشهاى حیاتى از عناصر شکل‏دهنده منافع ملى محسوب مى‏گردد؟
3 . چشم‏انداز اقتصادى به مفهوم رفاه اجتماعى و توسعه نیز در گفتمان جهانى شدن ماهیت جدید به خود مى‏گیرد .
جهانى شدن همچنان‏که در حوزه سیاست و فرهنگ، الگوهاى ارزشى و سیاسى خاصى را جهانگیر مى‏سازد، در عرصه اقتصادى نیز توسعه اقتصاد ملى را به اقتصاد بین‏المللى مى‏پیوندد .
در این حالت، اقتصاد ملى به نحوى به اقتصاد جهانى مشروط مى‏گردد . توسعه اقتصاد ملى، بدون توجه به اقتصاد بین‏المللى و سهم ملى در اقتصاد جهانى، دشوار به نظر مى‏رسد . در چنین وضعیتى کشورها ناچارند توسعه اقتصادى و رفاه اجتماعى‏شان را با اقتصاد بین‏المللى و بازار جهانى هم‏آوا سازد . این امر، الگوى اقتصادى ملى را در درون الگوهاى جهانى ادغام کرده، در نهایت توسعه را از یک مقوله ملى و محلى به یک پدیده منطقه‏اى و جهانى ارتقا مى‏دهد، و به صورت طبیعى، با چنین نگرشى به توسعه اقتصادى، دیگر توسعه اقتصادى ملى نمى‏تواند مقوله‏اى به نام منافع ملى را شکل دهد .
براى تبیین بهتر این چالش، امعان نظر و توجه به پیامدها و تاثیرات اقتصادى جهانى شدن، مى‏تواند حایز اهمیت‏باشد .
جهانى شدن از یک سو اقتصاد ملى را به روند جهانى مشروط مى‏سازد و از سوى دیگر با تاکید بر اصول اقتصاد لیبرال، به زوال یا کمرنگ شدن اصول اقتصاد ملى مى‏انجامد .
بدین ترتیب در جریان این فرایند، الگوى مصرف و تولید ملى در درون آن هضم مى‏گردد و الگوهاى وارداتى و غیرسازگار با ضرورت‏ها و زمینه‏هاى ملى و محلى بر جوامع تحمیل مى‏گردد . به صورت منطقى الگوهاى تولید/مصرف برآمده از درون جهانى شدن به دلیل تعارض و ناسازگارى فرهنگى با دیگر کشورها با دشوارى‏ها و چالش‏هاى جدى روبرو خواهد بود . (16)
در مجموع جهانى شدن با توسعه شبکه ارتباطات فراملى، روش‏هاى منطقه‏اى، محلى و ملى را در عرصه‏هاى مختلف مدیریت اجتماعى نظیر سیاست، فرهنگ و اقتصاد با تحولات جدى روبرو کرده، تحت تاثیر قرار مى‏دهد .
بنابراین جهانى شدن با به چالش کشیدن مؤلفه‏هاى سه‏گانه مطرح‏شده در تعریف منافع ملى، این مفهوم را با ابهام بیش‏ترى همراه کرده، ناکارآمدى آن را در تلقى سنتى و کلاسیک آشکار مى‏کند . وابستگى فزاینده متقابل کشورها در عصر جهانى شدن و فروریختن مرزهاى جغرافیایى، کاهش حاکمیت دولت‏ها و . . . همه بیانگر آن است که دیگر مفهوم منافع ملى در تلقى کلاسیک توان تحلیل مسایل بین‏المللى را ندارد . (17)
این تحول، ضرورت بازنگرى مفهوم منافع ملى را با ملاحظات فراملى مطرح نموده و دولتمردان و اندیشمندان سیاسى را به بازتعریف این مفهوم فرامى‏خواند . بنابراین جهانى شدن از طریق تاثیرگذارى بر مفهوم منافع ملى و مؤلفه‏هاى آن، نظریات روابط بین‏الملل و به‏خصوص تئورى‏هاى منافع‏محور را با چالش روبه‏رو مى‏سازد .
منافع ملى و منافع فراملى
با رشد چشمگیر منافع ملى در قالب منافع بین‏الملل، به عنوان یکى از آموزه‏هاى جهانى شدن، جمع میان این منافع و منافع ملى یکى از پرسش‏هاى اساسى است . این پرسش از دیرباز تاکنون مطرح بوده، اما با شکل‏گیرى روند جهانى شدن از اهمیت‏بیش‏ترى برخوردار گردیده است . در حالى که منافع ملى صرفا به مسئولیت دولت‏ها در چارچوب مرزهاى جغرافیایى مى‏اندیشد، جهانى شدن با طرح منافع فراملى، مسئولیت جهانى و فراملى دولت‏ها را مورد تاکید قرار مى‏دهد . جمع میان این دو مقوله ملى و فراملى، یکى از مسایل اساسى است که با دیدگاه‏ها و نظریات مختلفى همراه بوده است . در این‏جا درصددیم تا به اختصار به برخى از دیدگاه‏ها اشاره کرده، شیوه‏هاى ایجاد سازگارى میان این دو مفهوم را گزارش نماییم:
1 . مکتب کارکردگرایى: طرفداران این تئورى، ازجمله دیوید میترانى، معتقدند که همکارى در سطوح فنى و تخصصى، جاى نهادهاى سیاسى را گرفته، وحدت اقتصادى در نهایت زمینه را براى همکارى سیاسى فراهم مى‏آورد . توافق سیاسى موجب مى‏گردد که کشورها منافع ملى خود را با توجه به منافع دیگر واحدها تعریف کنند . بنابراین از نظر کارکردگرایان رفاه بشرى به عنوان یکى از مولفه‏هاى مقوم منافع ملى کشورها، از طریق گسترش شبکه‏هاى فنى و همکارى بین‏المللى به دست مى‏آید و این همکارى موجب مى‏گردد که وفادارى‏هاى ملى به سوى همکارى بین‏المللى جهت تامین رفاه آحاد افراد بشرى تغییر جهت دهد . بنابراین بسط سازمان‏هاى بین‏المللى عمدتا براى تامین نیازهاى بشرى منافع ملى را به سطح منافع همگانى و بین‏المللى ارتقا مى‏بخشد .
2 . مکتب نئوکارکردگرایى: نویسندگانى چون ارنست هاس و اشمیتر در قالب نئوکارکردگرایى، جمع میان منافع ملى و فراملى را از منظر پلورالیستى با اراده و میل نخبگان سیاسى گره مى‏زنند . در این تلقى صرفا همکارى اقتصادى به همگرایى سیاسى نمى‏انجامد، بلکه بیشتر در روند چانه‏زنى و دیپلماسى قابل تحقق مى‏باشد . (18)
به نظر کارکردگرایان جدید، نخبگان سیاسى در تعاملات بین‏المللى همواره با مسئله انتخاب روبرو هستند; انتخاب میان منافع ملى (حفظ استقلال) و پیروى از یک نهاد فوق ملى . اگر رهبران سیاسى به این نقطه برسند که تحقق هدف‏ها و خواست‏هاى آنان از طریق تفویض اختیار به یک نهاد فوق ملى میسر است، آن‏گاه حاضر مى‏شوند که منافع ملى خود را در راستاى منافع فراملى تعریف نمایند . تنها در این حالت است که کشورها متقاعد مى‏شوند که وفادارى، انتظارات و فعالیت‏هاى سیاسى خویش را به سوى مرکز جدید فراملى سوق دهند . بنابراین در این تلقى، اراده نخبگان براى توجه به منافع فراملى حایز اهمیت مى‏باشد .
3 . مکتب وابستگى متقابل: نویسندگان مکتب وابستگى متقابل، مانند کیوهن و جوزف‏ناى، از مفهومى با عنوان «میراث مشترک بشرى‏» یاد مى‏کنند . این متفکرین، همگونى و سازگارى منافع میان بازیگران مختلف را بر اساس این مفهوم تحلیل مى‏نمایند . در این دیدگاه توجه به منافع دیگران و پرهیز از تعارضات بین‏المللى راهى است‏براى تامین منافع ملى دولت‏ها . روزکرانس، با تحلیل جدید از وابستگى متقابل آن را «پیوند مستقیم و مثبت منافع دولت‏ها مى‏داند; به گونه‏اى که تغییر در موقعیت‏یک دولت، جایگاه سایرین را در همان جهت تغییر مى‏دهد .» به نظر او دولت‏هاى ملى با آگاهى از این که هرچه آنان انجام مى‏دهند بر دیگران تاثیر مى‏گذارد، مى‏کوشند تا منافع ملى و اقداماتشان را با در نظر داشتن منافع سایر بازیگران تنظیم و تعریف نمایند . (19) بدین‏وسیله، از آسیب اقدامات تلافى‏جویانه دیگر کشورها در امان مى‏مانند .
4 . تئورى جامعه بین‏المللى: (20)
نظریه جامعه بین‏المللى ضمن آن که مسئولیت دولت‏ها را در قلمرو مرزهاى ملى در توجه دارد، سعى مى‏کند تا میان این مسئولیت که در چارچوب منافع ملى شکل مى‏گیرد و مسئولیت‏هاى فراملى و بین‏المللى ارتباط برقرار نموده، بدین ترتیب ناسازگارى منافع ملى و منافع فراملى را برطرف نماید . در این زمینه از سه نوع مسئولیت‏براى دولت‏ها نام مى‏برند:
یک . مسئولیت ملى; که دو دولتى در این‏جا مسئول پیگیرى و تامین منافع ملى شهروندان ساکن در قلمرو جغرافیایى خود است . بر اساس این نگرش دولت‏ها صرفا در قبال کشور و مردم خود مسئول و متعهدند . در این‏جا دولت اجتماع سیاسى مقدم بر هر اجتماع بین‏المللى است .
دو . مسئولیت‏بین‏المللى; این مفهوم ناشى از تعهدات و الزامات برآمده از عضویت دولت در جامعه بین‏المللى است . بناى این مسئولیت، تعهد دولت‏ها در قبال همدیگر و همچنین مسایل مربوط به حقوق بشر است . تلقى حق مساوى براى دیگر اعضا، احترام متقابل، رعایت‏حقوق بین‏الملل و مد نظر قرار دادن آن در سیاست‏خارجى و شهروند خوب جامعه بین‏المللى بودن، از مفاهیم اساسى این مسئولیت است .
سه . مسئولیت انسانى; دولت‏ها علاوه بر مسئولیت ملى و بین‏المللى، در قبال کلیه انسان‏ها مسئولیت دارند . مبناى این مسئولیت آن است که زمامداران قبل از این که یک سیاستمدار باشند یک انسان‏اند و بنابراین نمى‏توانند نسبت‏به منافع سایرین بى‏توجه باشند .
خلاصه این که دولت‏ها در عصر حاضر (جهانى‏شدن) علاوه بر مسئولیت ملى با دو نوع مسئولیت‏بین‏المللى و انسانى همراهند . نظرداشت این مسئولیت در سیاست‏خارجى، تعارض محتمل میان منافع ملى و منافع بشرى را از میان برمى‏دارد . این امر بدان معنا است که به هر اندازه دستگاه سیاستگذارى خارجى بتواند ترجیحات و اولویت‏هاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى خویش را با خواست و تمایلات بشرى و جامعه بین‏المللى سازگار سازد، از توفیق بیش‏ترى برخوردار خواهد بود .
نقد و ارزیابى
نظریه جامعه بین‏المللى هرچند با طرح سه نوع مسئولیت تلاش مى‏کند تا نوعى سازگارى میان وظایف ملى و فراملى ایجاد نماید، اما به نظر مى‏رسد که این تلاش، نقایص و کاستى‏هاى جدى دارد; ازجمله این که در این نظریه، نحوه تعامل و رابطه موجود میان سه نوع مسئولیت توضیح داده نمى‏شود . آیا اگر مسئولیت ملى با مسئولیت‏بین‏المللى یا انسانى تعارض پیدا کند، کدام‏یک مقدم است؟ بنابراین تئورى مزبور داراى خصلت آرمانگرایانه است و به واقعیت‏حوزه سیاست چندان توجه نمى‏کند .
نتیجه‏گیرى و جمع‏بندى
گفته شد على‏رغم ابهام در مفهوم منافع ملى، این مفهوم همچنان اهمیت‏خود را در تحلیل مسایل بین‏المللى حفظ کرده است . هرچند در گذشته نیز انتقادات متعددى بر این مفهوم وارد گردید، اما عصر جهانى شدن با فروریختن اهمیت مرزهاى جغرافیایى منافع ملى را به عنوان یک پدیده ملى و محلى با چالش جدى روبرو کرد .
در این نوشتار براى تبیین منافع ملى، تلاش شد تا ضمن شاخص‏سازى، این مفهوم را در پرتو سه عنصر به عنوان مؤلفه‏هاى اصلى آن توضیح دهیم; عناصرى چون حفظ موجودیت و بقاى ملى، ارزش‏هاى حیاتى و چشم‏انداز اقتصادى . جهانى شدن، هریک از این مؤلفه‏هاى یادشده را با تحول و دگرگونى روبرو نموده و مقوله ناسازگارى و تعارض منافع ملى را با منافع عمومى در سطح جوامع بشرى . پیش‏تر از گذشته مطرح مى‏کند .
نظریات و مکاتب مختلف در مورد شیوه‏هاى جمع و ناسازگارى میان منافع ملى و منافع بشرى مطرح گردید که هیچ یک با توجه به اشکالات و کاستى‏هاى موجود، نتوانسته‏اند قدم نهایى را در این زمینه بردارند .
بنابراین، نظریات روابط بین‏الملل، همچنان با این مسئله به عنوان یک Problem روبرو است و در صورتى مى‏تواند از این مفهوم به عنوان معیار سیاستگذارى و مفهوم تحلیلى مسایل بین‏المللى کمک گیرد که بتواند آن را در چارچوب جهانى شدن بازسازى نماید . این امر زمانى عینیت مى‏یابد که مؤلفه‏ها و عناصر منافع ملى، چهره انسانى به خود گرفته، خواست جوامع بشرى را مورد توجه قرار دهد .
پى‏نوشت‏ها:

تبلیغات