مردم سالارى در نظام ولایى
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مهمترین موضوعات در زمینه حکومت و دولت، رابطه فرد و دولت است. دولت در خلاء شکل نمىگیرد، بلکه همواره باید افرادى باشند تا دولتى شکلگیرد. به لحاظ این که «انسان» مدنىٌّ بالطّبع مىباشد، ضرورتاً باید تشکیلاتى باشد تا عهدهدار امور مردم شود. لذا بحث از دولت، بحث از فرد را هم به دنبال دارد.
دیدگاه نظام درباره انسان و فرد کمک مىکند تا رابطه فرد و دولت بیشتر مشخص شود. در نظامى که براى انسان احترام و کرامت ذاتى قائل است، دولت هم در راستاى خیر و سعادت مردم تلاش مىکند، نه این که از آنها به عنوان ابزارى جهت رسیدن به منافع خود استفاده کند.
از زمانى که دولتهاى ملّى در اروپا شکل گرفت، بحثهاى فراوانى در زمینه رابطه فرد و دولت مطرح شد. به دلیل عدم شناخت انسان و خواستههاى مادى و معنوى او، در این زمینه افراط و تفریطهاى زیادى صورت گرفته است؛ به طورى که در تاریخ غرب دورهاى ملاحظه مىشود که انسان هیچ مدخلیت و نقشى در حکومت ندارد و پادشاه نماینده خدا و سایه او در روى زمین تلقّى مىشود و در دورهاى دیگر، انسان به جاى خدا مىنشیند و «اومانیسم» در ادبیات سیاسى و فلسفى غرب، همه چیز را در خدمت انسان قرار مىدهد و انسان را فعّالٌ مایشاء مىخواند و خواست او را مقدّم بر هر خواستهاى مىشمارد.
در فرهنگ اسلامى که دیدگاهى ویژه در رابطه با فرد و دولت دارد، انسان از احترام و کرامت خاصّى برخوردار است؛ به طورى که انسان عهده دار مسؤولیت بزرگى در روى زمین است. در قرآن مجید آمده است:
«انّاعرضنا الامانة علىالسموات والارض والجبال، فأبین ان یحملنها واشفقن و حملها الانسان»1؛ ما امانت (تعهد، تکلیف و ولایت الهى) را بر آسمانها، زمین و کوهها عرضه داشتیم، اما آنها از حمل آن خوددارى کردند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بردوش کشید.
در جهانبینى اسلامى، گرچه انسان داراى اختیار است، ولى این اختیار و اراده در طول اراده و اختیار خداوند مىباشد. انسان در محدوده قوانین و شریعت اسلامى اجازه فعّالیت و اختیار را داراست. در نظام سیاسى اسلام، منشأ حقیقى مشروعیت دولت، خداوند است.
دولت اسلامى علاوه بر این که با تکیه بر مردم و در جهت برآوردن خواستهها و نیازهاى مادى و معنوى افراد، تلاش مىکند، ولى پیوندى محکم با خدا دارد. در جهانبینى اسلامى، وظیفه دولت هدایت مردم به طرف سعادت ابدى در دنیا و آخرت است.
در میان متفکّران اسلامى، گرچه از صدر اسلام تاکنون، مطالب زیادى در زمینه رابطه دولت و فرد نوشته شده است، ولى کاملترین و جامعترین دیدگاه را باید در نهجالبلاغه جست. حضرت على علیهالسلام در میان مردم مىزیست و نیازهاى مادى و معنوى آنان را مىشناخت. آن حضرت مىفرماید: «... انّ محلّى منها محلّ القطب فى الرّحا ینحدر عنّى السّیل ولایرقى الىّ الطّیر...2؛ همانا موقعیت و نقش من در اجتماع همانند میله وسط سنگهاى آسیاب مىباشد. من همانند قلّه کوهى هستم که سیل از طرف من سرازیر مىشود و هیچ پرندهاى یاراى پرواز به اوج قلّه من را ندارد.»
رابطه فرد و دولت از دیدگاه حضرت
1. مفهوم فرد
الف) انحراف صورت گرفته قبل از حکومت على علیهالسلام
با توجّه به انحراف سیاسى که پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در حکومت به وجود آمد و حکومت اسلامى از مسیر خودش خارج شد و مردم در حاشیه قرار گرفتند، نقش على علیهالسلام در احقاق حقوق آنها قابل ملاحظه است. انحراف سیاسى بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در نوع نگاه زمامداران به حکومت و سیاست داشت. نگرشِ خلفاى پس از پیامبر اسلام، نگرش جاهلى و قبیله گرایانه بوده، نه اسلام گرایانه.3
حضرت على علیهالسلام درباره تحوّلى که در مردم ایجاد شد، چنین فرمود:
«فمنى الناس ـ لعمراللّه ـ بِخَطْبٍ و شماس و تلوّن و اعتراض4؛ به خدا سوگند! مردم در این دوران دچار انحراف و خروج از مسیر مستقیم، رنگ عوض کردن و دورى کامل از حق گردیدند.»
این انحراف، امّت را از عدالت دور کرد و مردم به جایى رسیدند که حق و عدالت را بر نمىتافتند و تحمّل نمىکردند. این مناسبات اجتماعى و چنین رفتارهایى، به هیچ وجه با کرامت انسانى و مساوات اجتماعى سازگارى نداشت.
خلیفه دوم بارها بر این امر اذعان کرد و گفت: «اجرءُهم واللّه انّ وَلیها ان یحملهم على کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم لصاحبک اما ان ولى امرهم حملهم على الحجّة البیضاء والصراط المستقیم5؛ به خدا سوگند! پرجرأتترین این گروه که بتواند مردم را به احکام کتاب و پروردگارشان و سنّت پیامبرشان راه ببرد، سالار تو (على) است. همانا اگر او عهده دار حکومت ایشان شود، آنان را به راه راست و شاهراه روشن مىبرد.»
ب) تأکید على علیهالسلام بر احقاق حقوق مردم
على علیهالسلام همواره بر نقش مردم تأکید مىکرد، تا آن جا که به مالک اشتر فرمود:
«و باید که در امور ملک و مصالح رعیّت آنچه را که به عدالت اقرب و در احقاق حقوق اعدل باشد و عدالتش عمومیّت داشته باشد نسبت به همه مردم اکمل باشد، رعایت نمائى؛ به آنچه که مردم به آن راضى باشند، اختیار نمائى.»6
ج ) نهى از تجسّس در امور مردم
حضرت على علیهالسلام حریم شخصى و قانونى مردم را امن مىداند و اعتقاد دارد که حکومت باید از شکستن این حریم امن جلوگیرى کند.
«و باید که هرچه از نهج شرعتر شود ثابت نشده و به صحت نرسیده باشد، تغافل و تجاهل را شعار خودسازى و به تجسّس و تفحّص آن نپردازى و سخن چینان و غمّازان را زود تصدیق ننمایى و گفتار ایشان را به مقام اعتبار در نیاورى اگرچه ایشان به ظاهر لباس نصیحت و دوست خواهى پوشیده باشند.»7
حضرت على علیهالسلام در نامهاى به یکى از والیان خود، مىفرماید: «واخفض للرّعیّة جناحک8؛ در برابر رعیّت، فروتن باش.»
آن حضرت در نامهاى به محمد بن ابىبکر، مىفرماید:
«و أحبّ لعامة رعیتک ما تحبّ لنفسک و اهل بیتک و اکره لهم ما تکره لنفسک و اهل بیتک».9
د) سیاست خلیفه دوم
خلیفه دوم، مسلمانان نخستین را بر سایر مسلمانان، مهاجران قریش را بر سایر مهاجران و به طور کلّى، همه مهاجران را بر انصار برترى داد. او عرب را بر عجم و عرب خالص را بر موالى برترى داد و حتى میان نصاراى عرب با نصاراى غیر عرب تفاوت مىگذاشت. سیاست خلیفه تا بدانجا پیش رفت که براى جلوگیرى از اختلاط عرب با عجم و آزاده با برده، مردم را موظف به پوشیدن لباس مخصوص خودشان کرد. مسیّب مىگوید: عمر را دیدم، در حالى که با چوب دستى خود بر سر کنیزکى زد تا این که مقنعه از سرش افتاد و عمر گفت: «فیم الاَمة تشبّه بالحرّة10؛ چرا کنیزکى خودش را به شکل زنان آزاده در آورده است.»
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «موالى» نزد امیرمؤمنان علیهالسلام آمدند و گفتند: ما از این عربها به شما شکایت مىکنیم. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم عطایا را بین ما و آنان به طور مساوى تقسیم مىکرد و سلمان و بلال و صُهیب را به ازدواج زنان آزاد درآورده، اما آنان از انجام دادن [این مساوات]نسبت به ما خوددارى مىکنند و مىگویند این کار را نمىکنیم.
امیرمؤمنان علیهالسلام نزد آنان رفت و درباره موالى با آنها صحبت کرد. عربها فریاد زدند: اى ابوالحسن! از این کار خوددارى مىکنیم. حضرت على علیهالسلام از نزد آنها رفت، در حالى که از شدت خشم، ردایش روى زمین کشیده مىشد. حضرت على علیهالسلام پس از بازگشت، فرمود: «یا معشر الموالى انّ هؤلاء قد صیّروکم بمنزلة الیهود والنصارى یتزوّجون لا یتزوّجونکم و لا یعطونکم مثل ما یأخذون11؛ اى گروه موالى! بىشک، اینان شما را مانند یهود و نصارا مىدانند. از شما زن مىگیرند و به شما زن نمىدهند و آنچه را که خود مىگیرند، به شما نمىدهند و به طور مساوى تقسیم نمىکنند.»
و) دستهبندى افراد از دیدگاه امام علیهالسلام
حضرت على علیهالسلام مردم را به چند دسته تقسیم مىکند:12
1. آنکه در پىفساد نرود، چون خوار و بىمقدار است و بىآلت کارزار، و از مال و منال نابرخوردار.
2. آنکه شمشیر برکشد و همه جا را در فتنه و شرّ کشد، سوار و پیادهاش را فراخواند و خود را آماده فساد گرداند و دینش تباه ـ آلوده گناه ـ چشم او به دنبال نوالهاى است، یا به دست آوردن گلّهاى، یا آنکه خواهد بر عرشه منبر نشیند ـ و خود خطیب و واعظ مردمان بیند ـ. چه بد سودایى است که دنیا را بهاى خود انگارى و پاداشى را که نزد خدا دارى، به حساب نیارى!
3. آنکه با کارى که آخرت راست، دنیا را جوید و بدانچه در دنیا کند، راه آخرت را نپوید، تن آسان و آسوده خیال، آرام گام بردارد و دامن به کمر در آرد و با زیورِ دروغین، خویش را امین مردم شناساند و پردهپوشى خدا را وسیله معصیت گرداند.
4. آنکه خُردىِ همّت و نداشتن وسیلت، او را از طلبِ حکومت بنشاند، تا بدآنچه در دست دارد، بسنده کند. خود را به زیور قناعت بیاراید و در لباس تارک دنیا در آید، حالى که شب یا روزى نبوده است که زهد بپاید.
5. اما مردمانى دیگرند که یاد قیامت، دیدهشان را فروخوابانیده و بیم رستاخیز سرشکشان را روان گردانیده، یا از مردم گریزانند و یا مقهور و ترسان، یا خاموش و دهان بسته و یا از روى اخلاص به دعا نشسته، یا گریان و دلشکسته. از پرهیز، در گمنامى خزیده و خوارى و مذلّت را به جان خریده، گویى به دریایى شور غوطهورند، دهانهایشان بسته و دلهایشان خسته، از پند بىحاصل به ستوهنده و از چیرگى جاهلان، ذلیل؛ پیاپى کشته مىشوند و از آنان نمانده است جز قلیل.
پس دنیا را خُرد مقدارتر از پرکاه و خشکیده گیاه بینید و از پیشینیان خود پند گیرید، پیش از آنکه پسینیان از شما عبرت گیرند. دنیاى نکوهیده را برانید، چه او کسانى را از خود رانده است که بیش از شما شیفته آن بودهاند.
حضرت على علیهالسلام با شناختى که از جامعه و افراد دارد، جامعه را کالبد شکافى نموده و اهداف و نیّات افراد را بازگو مىکند و به مردم اعلام مىکند که گول ظواهر افراد و دنیا را نخورند و به دنبال سعادت همیشگى و دائمى که همان بهشت است، باشند.
به خاطر همین بود که دشمنان وجود آن حضرت را بر نمىتافتند و به هر شکلى، درصدد مانع تراشى و ضربه زدن بر مىآمدند، حتّى به اسم دین و برپایى سنّت پیامبر!
2. مفهوم دولت
واژه دولت به معانى زیادى به کار رفته است؛ از جمله:
1. گردیدن و از حالى به حالى شدن؛
2. بخت و اقبال؛
3. مال و مقام؛
4. قدرت.
مهمترین معنایى که جامع است و معانى دیگر را در بردارد، معناى آخر است. امروزه در نظامهاى مختلف سیاسى، مهمترین ویژگى هر دولت و حکومتى «قدرت» است، خواه منشأ قدرت اقتصاد باشد، خواه سیاست و یا چیزهاى دیگر. قدرت در نهاد دولت نهفته است؛ به همین جهت، این مطلب را در سخنان حضرت على علیهالسلام به نحوى مىتوانیم مشاهده کنیم: «واکظم الغیظ و تجاوز عن المقدرة و احلم عند الغضب و اصفح مع الدولة تکن لک العاقبة13؛ خشم خود را فرو خور و به وقت توانایى در گذر و گاه خشم، در بردبارى بکوش و به هنگام قدرت، از گناه چشم بپوش تا عاقبت، تو را باشد.»
همچنین از آن حضرت نقل شده است: «تجاوز مع القدرة و احسن مع الدولة تکمل لک السیادة14؛ و به وقت توانائى، درگذر و با داشتن قدرت احسان و نیکى کن تا بزرگى و سیادت براى تو کامل شود.»
در هردو بیان فوق، واژه قدرت و دولت با هم آمده است. نیز آن حضرت مىفرماید: «واحذر الشریر عند اقبال الدولة لئلاّ یُزیلها عنک و عند ادبارها لئلاّ تعیّن علیک15؛ به وقت روى آوردن دولت، از اشخاص شرور پرهیزکن که مبادا آن دولت از تو زایل شود. و به وقت پشت گردانیدن دولت، از آنان پرهیزکن که مبادا بر ضدّ تو یارى و همراهى کنند.»
گرچه دولت، حقّ استفاده از قدرت و زور را دارد، اما حقّ استبداد و ظلم را ندارد. در عهدنامه مالک اشتر چنین آمده است:
«مبادا بگویى که من اکنون بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت کردن که این، عین راه یافتن فساد در دل، و خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحوّل (قدرت) است. و اگر قدرتى که از آن برخوردارى نخوتى در تو پدید آورد، خود را بزرگ شمردى، بزرگى حکومت پروردگار را که از تو برتر است، بنگر که چیست؟ و قدرتى که بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نیست، که چنین نگریستن سرکشى تو را مىخواباند و تندى تو را فرو مىنشاند و عقلِ از دست رفتهات را به تو باز مىگرداند. بپرهیز که در بزرگى فروختن، خدا را همنبرد خوانى، و در کبریا و عظمت خود را همانند او دانى که خدا هر سرکشى را خوار مىسازد و خودبین را بس بىمقدار مىگرداند.»16
برخورد حضرت على علیهالسلام با خوارج که ضدّ دولت بودند، بهترین نمونه براى تبیین جایگاه دولت و حکومت قانونمند است. خوارج که مردمانى مقدّس مآب، کج اندیش و بىبصیرت بودند، پس از آن که در پیکار صفّین، متارکه جنگ را ـ در پى بر سر نیزه شدن قرآنها از جانب سپاهِ در حال شکست معاویه ـ به امام تحمیل کردند و کار به حکمیّت سپرده شد، با سردادن شعار «لاحکم الاّ للّه»، امام علیهالسلام را محکوم کردند که چرا حکمیّت را پذیرفته است. حضرت على علیهالسلام در پاسخ آنها فرمود: براى هیچ جامعهاى چارهاى جز پذیرش حکومت و دولت نیست.
حضرت على علیهالسلام تلاش کرد به آنان بفهماند که اصلاً امکان ندارد که جامعهاى باشد و دولت نداشته باشد. امام على علیهالسلام در پاسخ خوارج که وجود دولت را منکر مىشدند، فرمود: «کلمة حقٍّ یراد بها باطل، نعم انّه لا حکم الاّ للّه، ولکن هؤلاء یقولون لا إمرة الاّ للّه و انّه لابدّ للنّاس من امیر، برّ او فاجر، یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر17؛ سخنى است حق که بدان، باطلى را مىخواهند. آرى، حکم جز حکم خدا نیست اما اینان مىگویند: فرمانروایى و حکومت جز براى خدا روا نیست، در حالى که مردم دولتى و حاکمى مىباید نیکوکار با تبهکار، تا در حکومت مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود را برد.»
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «والٍ ظلوم غشوم خیرٌ من فتنةٍ تدوم18؛ والى ستمگر و بسیار ظلم کننده بهتر است از فتنهاى که دائمى باشد.»
و مىفرماید: «دولة العادل من الواجبات19؛ دولت عادل از واجبات است.»
نیز مىفرماید: «مِنْ اعود الغنائم دولة المکارم20؛ بهترین غنیمت براى مردم، دولت نیکان است.»
ماهیّت دولت اسلامى
در اندیشه سیاسى امام على علیهالسلام دولت دو گونه است:
1. دولت الهى؛
2. دولت مردمى.
مشروعیّت حکومت از سوى خداوند و مقبولیّت آن از سوى مردم تأمین مىشود. هیچ دولتى بدون اتّکاء بر مردم نمىتواند شکل بگیرد. حضرت على علیهالسلام در این رابطه مىفرماید:
«امّا والذى فلق الحبّة و برأالنسمة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّه علىالعلماء ألاّ یقارّوا على کظّة ظالم و لاسغب مظلوم، لاَلقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اوّلها و لاَلفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز21؛ به حقّ آنکه دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور حاضران و اتمام حجّت با اعلام وجود ناظران نبود، و اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان هیچ آرام و قرار نگیرند، بىتأمّل ریسمان مهار خلافت را بر گردنش مىافکندم و با همان جام نخست آخرش را هم سیراب مىکردم. بىگمان خوب دریافتهاید که این دنیاى شما نزد من بىارجتر از آبىاست که از بینى بُزى هنگام عطسه کردن بیرون مىافتد.»
حضرت على علیهالسلام تصریح مىفرماید که چندان تمایل به قبول خلافت و حکمرانى نداشت و آنچه او را وادار به پذیرفتن خلافت کرد، دو پیمان و وظیفه زیر بود:
1. وظیفه شرعى: «اما اخذ اللّه على العلماء...».
2. وظیفه مردمى: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة...».
حضرت على علیهالسلام معتقد بود که حکومت با خواست و رضایت مردم شکل گیرد. وقتى مردم بعد از کشته شدن عثمان، نزد حضرت على علیهالسلام آمدند تا با او بیعت نمایند، آن حضرت فرمود:
«ففى المسجد، فانّ بیعتى لاتکون خفیّاً و لاتکون الاّ عن رضى المسلمین22؛ پس مراسم بیعت در مسجد باشد، زیرا بیعت با من مخفى نیست و جز با رضایت مسلمانان عملى نیست.»
دولت حقّ زمانى مىتواند اعمال قدرت نماید و در اهداف و برنامههاى خود توفیق یابد که پیوسته از «مشروعیت الهى» و «مقبولیت مردمى» برخوردار باشد. دولت اسلامى مشروعیت و حقانیّت خود را از جانب خدا مىیابد و بر اساس خواست و رضایت مردم تحقّق مىپذیرد و با حمایت و مشارکت مردم، قدرت اجرایى و توفیق تحقّق اهداف الهى و قوانین حکومتى را با تکالیف شریعت مقدّس اسلام کسب مىکند.
در نهج البلاغه آمده است:
ابن عباس گفت: در منطقه «ذى قار»، در مسیر حرکت به سوى بصره، در جنگ جمل، در حالى که حضرت على علیهالسلام به پینهزدن کفش خویش مشغول بود، نزد آن حضرت رفتم. آن حضرت به من فرمود: این کفش چقدر ارزش دارد؟
گفتم: ارزشى ندارد. آن حضرت فرمود: «واللّه لهى اَحبّ الىّ من امرتکم الاّ ان اقیم حقّاً او ادفع باطلاً23؛ به خدا سوگند! این کفش در نزد من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر این که حقّى را برپا سازم و یا باطلى را دفع نمایم.»
حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«خدایا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسیدن به چیزى از بهرههاى ناچیز دنیا؛ بلکه مقصد آن است که نشانههاى دین تو را به جامعه باز گردانم و اصلاح را در شهرهاى تو آشکار نمایم تا بندگان ستمدیدهات را امنیّت فراهم آید، و حدود اجراء نشدهات به اجرا در آید.»24
حضرت على علیهالسلام اهداف حکومت را چنین مشخص مىکند:
1. بازگرداندن نشانههاى دین به جامعه.
2. اصلاح: اینکه حضرت على علیهالسلام اصلاح را در مرتبه دوم ذکر کردهاند، معلوم مىشود که اصلاح از نشانههاى دین است و براى دین ضرورى و جزو وظایف حکومت است.
3. امنیّت.
4. اجرا شدن حدود اسلامى.
امنیت و اجرا شدن حدود اسلامى، از نشانههاى اصلاحات است.
3. رابطه متقابل فرد و دولت
رابطه فرد و دولت متقابل است، نه یک جانبه. این گونه نیست که مردم فقط اطاعت پذیر و تسلیم محض باشند و دولت هرچه اراده کند، انجام دهد. بین دولت و فرد «تعامل» وجود دارد؛ لذا نسبت به یکدیگر وظایفى دارند:
الف) وظایف زمامداران (دولت)
وظایف دولت از نظر حضرت على علیهالسلام شامل دستورالعملهایى است که آن حضرت به زمامداران و کارگزاران خود مىدهد. اینک مواردى از وظایف زمامداران را ذکر مىکنیم:
1. اقامه حقّ
همان طورى که قبلاً ذکر شد، حضرت على علیهالسلام در حالى که مشغول دوختن کفش پاره خود بود، سؤال کرد: قیمت این کفش چقدر است؟
ابن عباس عرض کرد: ارزشى ندارد.
آن حضرت فرمود: «همانا حکومت در نظر من از این کفش هم بىارزشتر است، مگر این که اقامه حقّ و عدل کنم و باطلى را از بین ببرم.»25
2. ایجاد امنیّت و آرامش
از مهمترین وظایف دولت اسلامى این است که در تمامى زمینهها، امنیّت را بر قرار سازد. امنیّت فردى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى باید براى همه مردم باشد. نباید فقط گروه خاص حاشیه امن داشته باشند و به کار و کوشش مشغول باشند و عدّهاى از کار و کوشش و فعالیّتهاى مختلف محروم باشند. حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«فیأمن المظلومون من عبادک26؛ تا بندگان ستمدیدهات امنیّت داشته باشند.» حضرت على علیهالسلام وظایف اوّلیه مالک اشتر را چنین بیان مىکند:
1. جبایة خراجها؛ جمع آورى مالیات.
2. عمارة بلادها؛ آبادى شهرها.
3. جهاد مع عدوّها؛ جنگ با دشمنان.
4. استصلاح اهلها؛ اصلاح انسانها و امور آنها.
حضرت على علیهالسلام در رأس وظایف مالک اشتر در رابطه با مردم، مسأله جمعآورى مالیات را مطرح مىکند. با توجّه به این که حضرت فردى ادیب و حکیم است و این گونه افراد سنجیده و دقیق صحبت مىنمایند و هر جمله و کلمهاى را در جاى مناسب مىآورند، از این که آن حضرت جمع آورى مالیات را در رأس وظایف مالک اشتر شمرده است، فهمیده مىشود که در امر حکومت و مملکت دارى، «بودجه» اهمیّت بسیار فراوانى دارد.
به عبارت دیگر، آن حضرت مىفرماید: اوّل باید مالیات بگیرى و پول و امکانات داشته باشى و بعد شهرها را آباد کنى و با دشمنان بجنگى و افراد را اصلاح نمایى.
3. برپاداشتن حدود الهى
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: دولت نه تنها باید از مرزهاى جغرافیایى و حریم زندگى افراد مواظبت نماید، بلکه باید از حریم و مرزهاى عقیدتى و ارزشى جامعه پاسدارى کند، تا بدعت، تحریف و فساد در جامعه صورت نگیرد. آن حضرت مىفرماید:
«انّه لیس على الامام الاّ... اقامة الحدود على مستحقّیها27؛ همانا بر امام است... جارى ساختن حدود بر افرادى که سزاوار آن هستند.»
4. ایجاد عدالت اجتماعى
حضرت على علیهالسلام قربانى عدالت خویش بود. منش و روش او این نکته را تأیید مىکند. آن حضرت در ایجاد عدالت و بسط آن در جامعه و کم کردن فاصله طبقاتى از هیچ کوششى دریغ نکرد. حضرت مىفرماید:
«فما جاع فقیر الاّ بما مُتّع به غنّى28؛ پس فقیرى گرسنه نماند، جز آن که توانگرى از حقّ او، خود را به توانایى رساند.»
5. مردمى بودن زمامداران
«مردم» منشأ مقبولیت دولت اسلامى و از ارکان آن هستند. کارگزاران باید خودشان را از مردم بدانند و جداى از آنان نباشند. مردمى بودن زمامداران زمانى صورت واقعى و به دور از تصنّع و تکلّف خواهد داشت که مردم در بینش آنان جایگاهى واقعى داشته باشند و آنان خود را خدمتگزار مردم و براى مردم بدانند. پیامبرخدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«الخلقُ عیالُ اللّه، فاَحبّ الخَلقِ الى اللّه مَن نفع عیال اللّه29؛ مردم خانواده و عیال خدایند. پس محبوبترین افراد نزد خدا، کسانى هستند که بر عیال خدا خدمت کنند.»
6. تواضع در برابر مردم
زمامدار باید با مردم از روى تواضع و فروتنى رفتار نماید، نه از روى تکبّر و غرور. «واخفض للرّعیّة جناحک30؛ در برابر مردم، فروتن باش.»
7. مشورت کردن با مردم
مشورت در امور مردم و دورى کردن از استبداد و خود رأیى، از مهمترین کارها در راه و رسم مدیریتى حضرت على علیهالسلام است. آن حضرت با این که از مقام عصمت برخوردار بود، اما پیوسته با دیگران مشورت مىکرد و به کارگزاران خویش هم این مسأله را گوشزد مىکرد.
ب) وظایف مردم در مقابل دولت
همان طورى که بیان شد، رابطه فرد و دولت، دو طرفه است. در مقابل خدمات و تلاشهایى که دولت جهت رفع نیازها و احتیاجات مادى و معنوى مردم انجام مىدهد، افراد هم وظایفى خاص دارند که باید انجام دهند؛ از جمله:
1. پرداختن و اداکردن حقوق مالى
دولت اسلامى با مشکلات و سختىهاى زیادى در راه انجام وظایف مادى و معنوى خویش رو به رو مىشود و به تنهایى قادر به انجام وظیفه خود نیست. لذا یکى از وظایف افراد این است که حقوق مالى (مالیات) خویش را اداء نمایند.
2. مشورت با دولت
حضرت على علیهالسلام بارها در نهج البلاغه به نقش مردم تأکید مىکند و به کارگزاران خویش گوشزد مىکند که با مردم مشورت کنند:
«از بنده خدا، على بن ابىطالب، امیرمؤمنان به نیروهاى مسلّح و نگهدارنده مرزها.
اما بعد، حقّى که بر والى و زمامدار انجام دادن آن لازم است، این است که فضل و برترى که به او رسیده و مقام خاصّى که به او داده شده است، نباید او را نسبت به مردم دگرگون کند و این نعمتى است که خداوند به او ارزانى داشته است، باید هرچه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد. آگاه باشید، حقّ شما بر من این است که جز اسرار جنگى، هیچ سرّى را از شما پنهان نسازم و در امورى که پیش مىآید، جز حکم الهى، بدون مشورت شما کارى را انجام ندهم.»31
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «شاور ذوالعقول تأمن الزّلل و النّدم»32؛ با خردمندان مشورت کن، تا از لغزشها و پشیمانىها ایمن گردى.»
آن حضرت وظیفه مردم و دولت را چنین بیان مىکند:
«اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى که خیر خواهى از شما دریغ ندارم و حقّى که از بیت المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا این که نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. اما حقّ من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار حقّ خیرخواهى را ادا کنید و چون شما را بخوانم، بیایید و چون فرمان دهم، بپذیرید و از عهده برآیید.»33
حضرت على علیهالسلام در دوران زمامدارى خود، طورى رفتار مىکرد که مردم به راحتى نزد آن حضرت مىرفتند و مشکلات خود را با او در میان مىگذاشتند. آن حضرت با مردم مشورت مىکرد و مشکلات حکومت را با آنان در میان مىگذاشت و از آنان راهنمایى و مشورت مىخواست.
از این رو، به مردم مىفرمود: «با من چنان که با جبّاران سخن مىگویند، سخن نرانید، و چنانکه با مستبدّان محافظه کارى مىکنند، از من کناره مجویید و با ظاهر آرایى و به طور تصنّعى آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین نپندارید، و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، کار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، با رأى دادن در عدالت باز نایستید که من خویشتن را برتر از آن نمىدانم که اشتباه نکنم و نه کار خویش را از خطا ایمنم، مگر که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.»34
حضرت على علیهالسلام بارها مردم و کارگزاران را به «وفاى به عهد» توصیه مىکند و از آنان مىخواهد که ثابت و استوار باشند و از طرف دیگر، داد سخن و اعتراض سر مىدهد و به طلحه و زبیر که پیمان خویش را با على علیهالسلام شکستند، اعتراض و نفرین مىکند.
آن حضرت مىفرماید: «و بایعنى الناس غیر مستکرهین ولا مجبرین بل طائعین مخیّرین35؛ مردم بدون اکراه و اجبار و از سر میل و اختیار با من بیعت کردند.»
حضرت على علیهالسلام قطع رابطه بین مردم و دولت را، نشانه انحطاط و زوال دولت مىداند و به وحدت و یکپارچگى بین آنها اشاره مىکند:
«هان! بهوش باشید که دست از ریسمان اطاعت برگرفتهاید و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهى را درهم شکستهاید. خداوند بر این امت منّت نهاد و به الفت، آنان را با یکدیگر پیوند داد که در سایه آن زندگى کنند و در پناه آن بیارامند. این، نعمتى است که هیچ یک از آفریدگان بهایش را نمىداند. زیرا بهاى الفت و یگانگى از هر بهایى گرانقدرتر و از هر چیزى پر ارزشتر است. و بدانید که شما پس از هجرت به خوى بادهنشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى، دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و جز نشان آن را نمىشناسید...»36.
پىنوشتها:
1. احزاب / 72.
2. نهج البلاغه، خطبه 3، (شقشقیه).
3. برترین هدف و برترین نهاد، ص 45.
4. پرتوى از نهج البلاغه، (ترجمه مرحوم طالقانى)، سید محمد مهدى صفرى، چاپ ارشاد، ص 135.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 2، ص 52.
6. نظامنامه حکومت، محمد بن کاظم محمد فاضل شهرى، ترجمه مهدى انصارى، ص 94.
7. همان، ص 98.
8. نهج البلاغه، نامه 53.
9. براى همه رعیّت خود آنچه براى خود و خاندانت دوستدارى، دوست بدار و براى آنها آنچه براى خود و خاندانت نمىپسندى، مپسند. (تحف العقول، ص 123.)
10 و 11. الطبقات الکبرى، ج 7، ص 137.
12. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، خطبه 32.
13. همان، نامه 69.
14. شرح غررالحکم و دررالکلم، جمال الدّین محمد خوانسارى، ج 3، ص 297.
15. همان، ج 2، ص 273.
16. نهج البلاغه، نامه 53.
17. همان، خطبه 40.
18. شرح غررالحکم، ج 6، ص 236.
19. همان، ج 4، ص 10.
20. همان، ج 6، ص 34.
21. نهج البلاغه، خطبه 3.
22. تاریخ طبرى، ج 4، ص 427.
23. نهج البلاغه، خطبه 33.
24. همان، خطبه 131.
25. همان، خطبه 33.
26. همان، خطبه 131.
27. همان، خطبه 105.
28. همان، حکمت 328.
29. الکافى، ج 2، ص 164.
30. نهج البلاغه، نامه 46.
31. همان، نامه 50.
32. غررالحکم، ج 2، ص 263.
33. انساب الاشراف، ابوالحسن احمد بن یحیى البلاذرى، ج 6، ص 142 ـ 145.
34. نهج البلاغه، خطبه 216.
35. ر.ک: نهج البلاغه.
36. همان، خطبه 193.
دیدگاه نظام درباره انسان و فرد کمک مىکند تا رابطه فرد و دولت بیشتر مشخص شود. در نظامى که براى انسان احترام و کرامت ذاتى قائل است، دولت هم در راستاى خیر و سعادت مردم تلاش مىکند، نه این که از آنها به عنوان ابزارى جهت رسیدن به منافع خود استفاده کند.
از زمانى که دولتهاى ملّى در اروپا شکل گرفت، بحثهاى فراوانى در زمینه رابطه فرد و دولت مطرح شد. به دلیل عدم شناخت انسان و خواستههاى مادى و معنوى او، در این زمینه افراط و تفریطهاى زیادى صورت گرفته است؛ به طورى که در تاریخ غرب دورهاى ملاحظه مىشود که انسان هیچ مدخلیت و نقشى در حکومت ندارد و پادشاه نماینده خدا و سایه او در روى زمین تلقّى مىشود و در دورهاى دیگر، انسان به جاى خدا مىنشیند و «اومانیسم» در ادبیات سیاسى و فلسفى غرب، همه چیز را در خدمت انسان قرار مىدهد و انسان را فعّالٌ مایشاء مىخواند و خواست او را مقدّم بر هر خواستهاى مىشمارد.
در فرهنگ اسلامى که دیدگاهى ویژه در رابطه با فرد و دولت دارد، انسان از احترام و کرامت خاصّى برخوردار است؛ به طورى که انسان عهده دار مسؤولیت بزرگى در روى زمین است. در قرآن مجید آمده است:
«انّاعرضنا الامانة علىالسموات والارض والجبال، فأبین ان یحملنها واشفقن و حملها الانسان»1؛ ما امانت (تعهد، تکلیف و ولایت الهى) را بر آسمانها، زمین و کوهها عرضه داشتیم، اما آنها از حمل آن خوددارى کردند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بردوش کشید.
در جهانبینى اسلامى، گرچه انسان داراى اختیار است، ولى این اختیار و اراده در طول اراده و اختیار خداوند مىباشد. انسان در محدوده قوانین و شریعت اسلامى اجازه فعّالیت و اختیار را داراست. در نظام سیاسى اسلام، منشأ حقیقى مشروعیت دولت، خداوند است.
دولت اسلامى علاوه بر این که با تکیه بر مردم و در جهت برآوردن خواستهها و نیازهاى مادى و معنوى افراد، تلاش مىکند، ولى پیوندى محکم با خدا دارد. در جهانبینى اسلامى، وظیفه دولت هدایت مردم به طرف سعادت ابدى در دنیا و آخرت است.
در میان متفکّران اسلامى، گرچه از صدر اسلام تاکنون، مطالب زیادى در زمینه رابطه دولت و فرد نوشته شده است، ولى کاملترین و جامعترین دیدگاه را باید در نهجالبلاغه جست. حضرت على علیهالسلام در میان مردم مىزیست و نیازهاى مادى و معنوى آنان را مىشناخت. آن حضرت مىفرماید: «... انّ محلّى منها محلّ القطب فى الرّحا ینحدر عنّى السّیل ولایرقى الىّ الطّیر...2؛ همانا موقعیت و نقش من در اجتماع همانند میله وسط سنگهاى آسیاب مىباشد. من همانند قلّه کوهى هستم که سیل از طرف من سرازیر مىشود و هیچ پرندهاى یاراى پرواز به اوج قلّه من را ندارد.»
رابطه فرد و دولت از دیدگاه حضرت
1. مفهوم فرد
الف) انحراف صورت گرفته قبل از حکومت على علیهالسلام
با توجّه به انحراف سیاسى که پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در حکومت به وجود آمد و حکومت اسلامى از مسیر خودش خارج شد و مردم در حاشیه قرار گرفتند، نقش على علیهالسلام در احقاق حقوق آنها قابل ملاحظه است. انحراف سیاسى بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در نوع نگاه زمامداران به حکومت و سیاست داشت. نگرشِ خلفاى پس از پیامبر اسلام، نگرش جاهلى و قبیله گرایانه بوده، نه اسلام گرایانه.3
حضرت على علیهالسلام درباره تحوّلى که در مردم ایجاد شد، چنین فرمود:
«فمنى الناس ـ لعمراللّه ـ بِخَطْبٍ و شماس و تلوّن و اعتراض4؛ به خدا سوگند! مردم در این دوران دچار انحراف و خروج از مسیر مستقیم، رنگ عوض کردن و دورى کامل از حق گردیدند.»
این انحراف، امّت را از عدالت دور کرد و مردم به جایى رسیدند که حق و عدالت را بر نمىتافتند و تحمّل نمىکردند. این مناسبات اجتماعى و چنین رفتارهایى، به هیچ وجه با کرامت انسانى و مساوات اجتماعى سازگارى نداشت.
خلیفه دوم بارها بر این امر اذعان کرد و گفت: «اجرءُهم واللّه انّ وَلیها ان یحملهم على کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم لصاحبک اما ان ولى امرهم حملهم على الحجّة البیضاء والصراط المستقیم5؛ به خدا سوگند! پرجرأتترین این گروه که بتواند مردم را به احکام کتاب و پروردگارشان و سنّت پیامبرشان راه ببرد، سالار تو (على) است. همانا اگر او عهده دار حکومت ایشان شود، آنان را به راه راست و شاهراه روشن مىبرد.»
ب) تأکید على علیهالسلام بر احقاق حقوق مردم
على علیهالسلام همواره بر نقش مردم تأکید مىکرد، تا آن جا که به مالک اشتر فرمود:
«و باید که در امور ملک و مصالح رعیّت آنچه را که به عدالت اقرب و در احقاق حقوق اعدل باشد و عدالتش عمومیّت داشته باشد نسبت به همه مردم اکمل باشد، رعایت نمائى؛ به آنچه که مردم به آن راضى باشند، اختیار نمائى.»6
ج ) نهى از تجسّس در امور مردم
حضرت على علیهالسلام حریم شخصى و قانونى مردم را امن مىداند و اعتقاد دارد که حکومت باید از شکستن این حریم امن جلوگیرى کند.
«و باید که هرچه از نهج شرعتر شود ثابت نشده و به صحت نرسیده باشد، تغافل و تجاهل را شعار خودسازى و به تجسّس و تفحّص آن نپردازى و سخن چینان و غمّازان را زود تصدیق ننمایى و گفتار ایشان را به مقام اعتبار در نیاورى اگرچه ایشان به ظاهر لباس نصیحت و دوست خواهى پوشیده باشند.»7
حضرت على علیهالسلام در نامهاى به یکى از والیان خود، مىفرماید: «واخفض للرّعیّة جناحک8؛ در برابر رعیّت، فروتن باش.»
آن حضرت در نامهاى به محمد بن ابىبکر، مىفرماید:
«و أحبّ لعامة رعیتک ما تحبّ لنفسک و اهل بیتک و اکره لهم ما تکره لنفسک و اهل بیتک».9
د) سیاست خلیفه دوم
خلیفه دوم، مسلمانان نخستین را بر سایر مسلمانان، مهاجران قریش را بر سایر مهاجران و به طور کلّى، همه مهاجران را بر انصار برترى داد. او عرب را بر عجم و عرب خالص را بر موالى برترى داد و حتى میان نصاراى عرب با نصاراى غیر عرب تفاوت مىگذاشت. سیاست خلیفه تا بدانجا پیش رفت که براى جلوگیرى از اختلاط عرب با عجم و آزاده با برده، مردم را موظف به پوشیدن لباس مخصوص خودشان کرد. مسیّب مىگوید: عمر را دیدم، در حالى که با چوب دستى خود بر سر کنیزکى زد تا این که مقنعه از سرش افتاد و عمر گفت: «فیم الاَمة تشبّه بالحرّة10؛ چرا کنیزکى خودش را به شکل زنان آزاده در آورده است.»
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «موالى» نزد امیرمؤمنان علیهالسلام آمدند و گفتند: ما از این عربها به شما شکایت مىکنیم. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم عطایا را بین ما و آنان به طور مساوى تقسیم مىکرد و سلمان و بلال و صُهیب را به ازدواج زنان آزاد درآورده، اما آنان از انجام دادن [این مساوات]نسبت به ما خوددارى مىکنند و مىگویند این کار را نمىکنیم.
امیرمؤمنان علیهالسلام نزد آنان رفت و درباره موالى با آنها صحبت کرد. عربها فریاد زدند: اى ابوالحسن! از این کار خوددارى مىکنیم. حضرت على علیهالسلام از نزد آنها رفت، در حالى که از شدت خشم، ردایش روى زمین کشیده مىشد. حضرت على علیهالسلام پس از بازگشت، فرمود: «یا معشر الموالى انّ هؤلاء قد صیّروکم بمنزلة الیهود والنصارى یتزوّجون لا یتزوّجونکم و لا یعطونکم مثل ما یأخذون11؛ اى گروه موالى! بىشک، اینان شما را مانند یهود و نصارا مىدانند. از شما زن مىگیرند و به شما زن نمىدهند و آنچه را که خود مىگیرند، به شما نمىدهند و به طور مساوى تقسیم نمىکنند.»
و) دستهبندى افراد از دیدگاه امام علیهالسلام
حضرت على علیهالسلام مردم را به چند دسته تقسیم مىکند:12
1. آنکه در پىفساد نرود، چون خوار و بىمقدار است و بىآلت کارزار، و از مال و منال نابرخوردار.
2. آنکه شمشیر برکشد و همه جا را در فتنه و شرّ کشد، سوار و پیادهاش را فراخواند و خود را آماده فساد گرداند و دینش تباه ـ آلوده گناه ـ چشم او به دنبال نوالهاى است، یا به دست آوردن گلّهاى، یا آنکه خواهد بر عرشه منبر نشیند ـ و خود خطیب و واعظ مردمان بیند ـ. چه بد سودایى است که دنیا را بهاى خود انگارى و پاداشى را که نزد خدا دارى، به حساب نیارى!
3. آنکه با کارى که آخرت راست، دنیا را جوید و بدانچه در دنیا کند، راه آخرت را نپوید، تن آسان و آسوده خیال، آرام گام بردارد و دامن به کمر در آرد و با زیورِ دروغین، خویش را امین مردم شناساند و پردهپوشى خدا را وسیله معصیت گرداند.
4. آنکه خُردىِ همّت و نداشتن وسیلت، او را از طلبِ حکومت بنشاند، تا بدآنچه در دست دارد، بسنده کند. خود را به زیور قناعت بیاراید و در لباس تارک دنیا در آید، حالى که شب یا روزى نبوده است که زهد بپاید.
5. اما مردمانى دیگرند که یاد قیامت، دیدهشان را فروخوابانیده و بیم رستاخیز سرشکشان را روان گردانیده، یا از مردم گریزانند و یا مقهور و ترسان، یا خاموش و دهان بسته و یا از روى اخلاص به دعا نشسته، یا گریان و دلشکسته. از پرهیز، در گمنامى خزیده و خوارى و مذلّت را به جان خریده، گویى به دریایى شور غوطهورند، دهانهایشان بسته و دلهایشان خسته، از پند بىحاصل به ستوهنده و از چیرگى جاهلان، ذلیل؛ پیاپى کشته مىشوند و از آنان نمانده است جز قلیل.
پس دنیا را خُرد مقدارتر از پرکاه و خشکیده گیاه بینید و از پیشینیان خود پند گیرید، پیش از آنکه پسینیان از شما عبرت گیرند. دنیاى نکوهیده را برانید، چه او کسانى را از خود رانده است که بیش از شما شیفته آن بودهاند.
حضرت على علیهالسلام با شناختى که از جامعه و افراد دارد، جامعه را کالبد شکافى نموده و اهداف و نیّات افراد را بازگو مىکند و به مردم اعلام مىکند که گول ظواهر افراد و دنیا را نخورند و به دنبال سعادت همیشگى و دائمى که همان بهشت است، باشند.
به خاطر همین بود که دشمنان وجود آن حضرت را بر نمىتافتند و به هر شکلى، درصدد مانع تراشى و ضربه زدن بر مىآمدند، حتّى به اسم دین و برپایى سنّت پیامبر!
2. مفهوم دولت
واژه دولت به معانى زیادى به کار رفته است؛ از جمله:
1. گردیدن و از حالى به حالى شدن؛
2. بخت و اقبال؛
3. مال و مقام؛
4. قدرت.
مهمترین معنایى که جامع است و معانى دیگر را در بردارد، معناى آخر است. امروزه در نظامهاى مختلف سیاسى، مهمترین ویژگى هر دولت و حکومتى «قدرت» است، خواه منشأ قدرت اقتصاد باشد، خواه سیاست و یا چیزهاى دیگر. قدرت در نهاد دولت نهفته است؛ به همین جهت، این مطلب را در سخنان حضرت على علیهالسلام به نحوى مىتوانیم مشاهده کنیم: «واکظم الغیظ و تجاوز عن المقدرة و احلم عند الغضب و اصفح مع الدولة تکن لک العاقبة13؛ خشم خود را فرو خور و به وقت توانایى در گذر و گاه خشم، در بردبارى بکوش و به هنگام قدرت، از گناه چشم بپوش تا عاقبت، تو را باشد.»
همچنین از آن حضرت نقل شده است: «تجاوز مع القدرة و احسن مع الدولة تکمل لک السیادة14؛ و به وقت توانائى، درگذر و با داشتن قدرت احسان و نیکى کن تا بزرگى و سیادت براى تو کامل شود.»
در هردو بیان فوق، واژه قدرت و دولت با هم آمده است. نیز آن حضرت مىفرماید: «واحذر الشریر عند اقبال الدولة لئلاّ یُزیلها عنک و عند ادبارها لئلاّ تعیّن علیک15؛ به وقت روى آوردن دولت، از اشخاص شرور پرهیزکن که مبادا آن دولت از تو زایل شود. و به وقت پشت گردانیدن دولت، از آنان پرهیزکن که مبادا بر ضدّ تو یارى و همراهى کنند.»
گرچه دولت، حقّ استفاده از قدرت و زور را دارد، اما حقّ استبداد و ظلم را ندارد. در عهدنامه مالک اشتر چنین آمده است:
«مبادا بگویى که من اکنون بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت کردن که این، عین راه یافتن فساد در دل، و خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحوّل (قدرت) است. و اگر قدرتى که از آن برخوردارى نخوتى در تو پدید آورد، خود را بزرگ شمردى، بزرگى حکومت پروردگار را که از تو برتر است، بنگر که چیست؟ و قدرتى که بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نیست، که چنین نگریستن سرکشى تو را مىخواباند و تندى تو را فرو مىنشاند و عقلِ از دست رفتهات را به تو باز مىگرداند. بپرهیز که در بزرگى فروختن، خدا را همنبرد خوانى، و در کبریا و عظمت خود را همانند او دانى که خدا هر سرکشى را خوار مىسازد و خودبین را بس بىمقدار مىگرداند.»16
برخورد حضرت على علیهالسلام با خوارج که ضدّ دولت بودند، بهترین نمونه براى تبیین جایگاه دولت و حکومت قانونمند است. خوارج که مردمانى مقدّس مآب، کج اندیش و بىبصیرت بودند، پس از آن که در پیکار صفّین، متارکه جنگ را ـ در پى بر سر نیزه شدن قرآنها از جانب سپاهِ در حال شکست معاویه ـ به امام تحمیل کردند و کار به حکمیّت سپرده شد، با سردادن شعار «لاحکم الاّ للّه»، امام علیهالسلام را محکوم کردند که چرا حکمیّت را پذیرفته است. حضرت على علیهالسلام در پاسخ آنها فرمود: براى هیچ جامعهاى چارهاى جز پذیرش حکومت و دولت نیست.
حضرت على علیهالسلام تلاش کرد به آنان بفهماند که اصلاً امکان ندارد که جامعهاى باشد و دولت نداشته باشد. امام على علیهالسلام در پاسخ خوارج که وجود دولت را منکر مىشدند، فرمود: «کلمة حقٍّ یراد بها باطل، نعم انّه لا حکم الاّ للّه، ولکن هؤلاء یقولون لا إمرة الاّ للّه و انّه لابدّ للنّاس من امیر، برّ او فاجر، یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر17؛ سخنى است حق که بدان، باطلى را مىخواهند. آرى، حکم جز حکم خدا نیست اما اینان مىگویند: فرمانروایى و حکومت جز براى خدا روا نیست، در حالى که مردم دولتى و حاکمى مىباید نیکوکار با تبهکار، تا در حکومت مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود را برد.»
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «والٍ ظلوم غشوم خیرٌ من فتنةٍ تدوم18؛ والى ستمگر و بسیار ظلم کننده بهتر است از فتنهاى که دائمى باشد.»
و مىفرماید: «دولة العادل من الواجبات19؛ دولت عادل از واجبات است.»
نیز مىفرماید: «مِنْ اعود الغنائم دولة المکارم20؛ بهترین غنیمت براى مردم، دولت نیکان است.»
ماهیّت دولت اسلامى
در اندیشه سیاسى امام على علیهالسلام دولت دو گونه است:
1. دولت الهى؛
2. دولت مردمى.
مشروعیّت حکومت از سوى خداوند و مقبولیّت آن از سوى مردم تأمین مىشود. هیچ دولتى بدون اتّکاء بر مردم نمىتواند شکل بگیرد. حضرت على علیهالسلام در این رابطه مىفرماید:
«امّا والذى فلق الحبّة و برأالنسمة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّه علىالعلماء ألاّ یقارّوا على کظّة ظالم و لاسغب مظلوم، لاَلقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اوّلها و لاَلفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز21؛ به حقّ آنکه دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور حاضران و اتمام حجّت با اعلام وجود ناظران نبود، و اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان هیچ آرام و قرار نگیرند، بىتأمّل ریسمان مهار خلافت را بر گردنش مىافکندم و با همان جام نخست آخرش را هم سیراب مىکردم. بىگمان خوب دریافتهاید که این دنیاى شما نزد من بىارجتر از آبىاست که از بینى بُزى هنگام عطسه کردن بیرون مىافتد.»
حضرت على علیهالسلام تصریح مىفرماید که چندان تمایل به قبول خلافت و حکمرانى نداشت و آنچه او را وادار به پذیرفتن خلافت کرد، دو پیمان و وظیفه زیر بود:
1. وظیفه شرعى: «اما اخذ اللّه على العلماء...».
2. وظیفه مردمى: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة...».
حضرت على علیهالسلام معتقد بود که حکومت با خواست و رضایت مردم شکل گیرد. وقتى مردم بعد از کشته شدن عثمان، نزد حضرت على علیهالسلام آمدند تا با او بیعت نمایند، آن حضرت فرمود:
«ففى المسجد، فانّ بیعتى لاتکون خفیّاً و لاتکون الاّ عن رضى المسلمین22؛ پس مراسم بیعت در مسجد باشد، زیرا بیعت با من مخفى نیست و جز با رضایت مسلمانان عملى نیست.»
دولت حقّ زمانى مىتواند اعمال قدرت نماید و در اهداف و برنامههاى خود توفیق یابد که پیوسته از «مشروعیت الهى» و «مقبولیت مردمى» برخوردار باشد. دولت اسلامى مشروعیت و حقانیّت خود را از جانب خدا مىیابد و بر اساس خواست و رضایت مردم تحقّق مىپذیرد و با حمایت و مشارکت مردم، قدرت اجرایى و توفیق تحقّق اهداف الهى و قوانین حکومتى را با تکالیف شریعت مقدّس اسلام کسب مىکند.
در نهج البلاغه آمده است:
ابن عباس گفت: در منطقه «ذى قار»، در مسیر حرکت به سوى بصره، در جنگ جمل، در حالى که حضرت على علیهالسلام به پینهزدن کفش خویش مشغول بود، نزد آن حضرت رفتم. آن حضرت به من فرمود: این کفش چقدر ارزش دارد؟
گفتم: ارزشى ندارد. آن حضرت فرمود: «واللّه لهى اَحبّ الىّ من امرتکم الاّ ان اقیم حقّاً او ادفع باطلاً23؛ به خدا سوگند! این کفش در نزد من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر این که حقّى را برپا سازم و یا باطلى را دفع نمایم.»
حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«خدایا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسیدن به چیزى از بهرههاى ناچیز دنیا؛ بلکه مقصد آن است که نشانههاى دین تو را به جامعه باز گردانم و اصلاح را در شهرهاى تو آشکار نمایم تا بندگان ستمدیدهات را امنیّت فراهم آید، و حدود اجراء نشدهات به اجرا در آید.»24
حضرت على علیهالسلام اهداف حکومت را چنین مشخص مىکند:
1. بازگرداندن نشانههاى دین به جامعه.
2. اصلاح: اینکه حضرت على علیهالسلام اصلاح را در مرتبه دوم ذکر کردهاند، معلوم مىشود که اصلاح از نشانههاى دین است و براى دین ضرورى و جزو وظایف حکومت است.
3. امنیّت.
4. اجرا شدن حدود اسلامى.
امنیت و اجرا شدن حدود اسلامى، از نشانههاى اصلاحات است.
3. رابطه متقابل فرد و دولت
رابطه فرد و دولت متقابل است، نه یک جانبه. این گونه نیست که مردم فقط اطاعت پذیر و تسلیم محض باشند و دولت هرچه اراده کند، انجام دهد. بین دولت و فرد «تعامل» وجود دارد؛ لذا نسبت به یکدیگر وظایفى دارند:
الف) وظایف زمامداران (دولت)
وظایف دولت از نظر حضرت على علیهالسلام شامل دستورالعملهایى است که آن حضرت به زمامداران و کارگزاران خود مىدهد. اینک مواردى از وظایف زمامداران را ذکر مىکنیم:
1. اقامه حقّ
همان طورى که قبلاً ذکر شد، حضرت على علیهالسلام در حالى که مشغول دوختن کفش پاره خود بود، سؤال کرد: قیمت این کفش چقدر است؟
ابن عباس عرض کرد: ارزشى ندارد.
آن حضرت فرمود: «همانا حکومت در نظر من از این کفش هم بىارزشتر است، مگر این که اقامه حقّ و عدل کنم و باطلى را از بین ببرم.»25
2. ایجاد امنیّت و آرامش
از مهمترین وظایف دولت اسلامى این است که در تمامى زمینهها، امنیّت را بر قرار سازد. امنیّت فردى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى باید براى همه مردم باشد. نباید فقط گروه خاص حاشیه امن داشته باشند و به کار و کوشش مشغول باشند و عدّهاى از کار و کوشش و فعالیّتهاى مختلف محروم باشند. حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«فیأمن المظلومون من عبادک26؛ تا بندگان ستمدیدهات امنیّت داشته باشند.» حضرت على علیهالسلام وظایف اوّلیه مالک اشتر را چنین بیان مىکند:
1. جبایة خراجها؛ جمع آورى مالیات.
2. عمارة بلادها؛ آبادى شهرها.
3. جهاد مع عدوّها؛ جنگ با دشمنان.
4. استصلاح اهلها؛ اصلاح انسانها و امور آنها.
حضرت على علیهالسلام در رأس وظایف مالک اشتر در رابطه با مردم، مسأله جمعآورى مالیات را مطرح مىکند. با توجّه به این که حضرت فردى ادیب و حکیم است و این گونه افراد سنجیده و دقیق صحبت مىنمایند و هر جمله و کلمهاى را در جاى مناسب مىآورند، از این که آن حضرت جمع آورى مالیات را در رأس وظایف مالک اشتر شمرده است، فهمیده مىشود که در امر حکومت و مملکت دارى، «بودجه» اهمیّت بسیار فراوانى دارد.
به عبارت دیگر، آن حضرت مىفرماید: اوّل باید مالیات بگیرى و پول و امکانات داشته باشى و بعد شهرها را آباد کنى و با دشمنان بجنگى و افراد را اصلاح نمایى.
3. برپاداشتن حدود الهى
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: دولت نه تنها باید از مرزهاى جغرافیایى و حریم زندگى افراد مواظبت نماید، بلکه باید از حریم و مرزهاى عقیدتى و ارزشى جامعه پاسدارى کند، تا بدعت، تحریف و فساد در جامعه صورت نگیرد. آن حضرت مىفرماید:
«انّه لیس على الامام الاّ... اقامة الحدود على مستحقّیها27؛ همانا بر امام است... جارى ساختن حدود بر افرادى که سزاوار آن هستند.»
4. ایجاد عدالت اجتماعى
حضرت على علیهالسلام قربانى عدالت خویش بود. منش و روش او این نکته را تأیید مىکند. آن حضرت در ایجاد عدالت و بسط آن در جامعه و کم کردن فاصله طبقاتى از هیچ کوششى دریغ نکرد. حضرت مىفرماید:
«فما جاع فقیر الاّ بما مُتّع به غنّى28؛ پس فقیرى گرسنه نماند، جز آن که توانگرى از حقّ او، خود را به توانایى رساند.»
5. مردمى بودن زمامداران
«مردم» منشأ مقبولیت دولت اسلامى و از ارکان آن هستند. کارگزاران باید خودشان را از مردم بدانند و جداى از آنان نباشند. مردمى بودن زمامداران زمانى صورت واقعى و به دور از تصنّع و تکلّف خواهد داشت که مردم در بینش آنان جایگاهى واقعى داشته باشند و آنان خود را خدمتگزار مردم و براى مردم بدانند. پیامبرخدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«الخلقُ عیالُ اللّه، فاَحبّ الخَلقِ الى اللّه مَن نفع عیال اللّه29؛ مردم خانواده و عیال خدایند. پس محبوبترین افراد نزد خدا، کسانى هستند که بر عیال خدا خدمت کنند.»
6. تواضع در برابر مردم
زمامدار باید با مردم از روى تواضع و فروتنى رفتار نماید، نه از روى تکبّر و غرور. «واخفض للرّعیّة جناحک30؛ در برابر مردم، فروتن باش.»
7. مشورت کردن با مردم
مشورت در امور مردم و دورى کردن از استبداد و خود رأیى، از مهمترین کارها در راه و رسم مدیریتى حضرت على علیهالسلام است. آن حضرت با این که از مقام عصمت برخوردار بود، اما پیوسته با دیگران مشورت مىکرد و به کارگزاران خویش هم این مسأله را گوشزد مىکرد.
ب) وظایف مردم در مقابل دولت
همان طورى که بیان شد، رابطه فرد و دولت، دو طرفه است. در مقابل خدمات و تلاشهایى که دولت جهت رفع نیازها و احتیاجات مادى و معنوى مردم انجام مىدهد، افراد هم وظایفى خاص دارند که باید انجام دهند؛ از جمله:
1. پرداختن و اداکردن حقوق مالى
دولت اسلامى با مشکلات و سختىهاى زیادى در راه انجام وظایف مادى و معنوى خویش رو به رو مىشود و به تنهایى قادر به انجام وظیفه خود نیست. لذا یکى از وظایف افراد این است که حقوق مالى (مالیات) خویش را اداء نمایند.
2. مشورت با دولت
حضرت على علیهالسلام بارها در نهج البلاغه به نقش مردم تأکید مىکند و به کارگزاران خویش گوشزد مىکند که با مردم مشورت کنند:
«از بنده خدا، على بن ابىطالب، امیرمؤمنان به نیروهاى مسلّح و نگهدارنده مرزها.
اما بعد، حقّى که بر والى و زمامدار انجام دادن آن لازم است، این است که فضل و برترى که به او رسیده و مقام خاصّى که به او داده شده است، نباید او را نسبت به مردم دگرگون کند و این نعمتى است که خداوند به او ارزانى داشته است، باید هرچه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد. آگاه باشید، حقّ شما بر من این است که جز اسرار جنگى، هیچ سرّى را از شما پنهان نسازم و در امورى که پیش مىآید، جز حکم الهى، بدون مشورت شما کارى را انجام ندهم.»31
حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «شاور ذوالعقول تأمن الزّلل و النّدم»32؛ با خردمندان مشورت کن، تا از لغزشها و پشیمانىها ایمن گردى.»
آن حضرت وظیفه مردم و دولت را چنین بیان مىکند:
«اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى که خیر خواهى از شما دریغ ندارم و حقّى که از بیت المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا این که نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. اما حقّ من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار حقّ خیرخواهى را ادا کنید و چون شما را بخوانم، بیایید و چون فرمان دهم، بپذیرید و از عهده برآیید.»33
حضرت على علیهالسلام در دوران زمامدارى خود، طورى رفتار مىکرد که مردم به راحتى نزد آن حضرت مىرفتند و مشکلات خود را با او در میان مىگذاشتند. آن حضرت با مردم مشورت مىکرد و مشکلات حکومت را با آنان در میان مىگذاشت و از آنان راهنمایى و مشورت مىخواست.
از این رو، به مردم مىفرمود: «با من چنان که با جبّاران سخن مىگویند، سخن نرانید، و چنانکه با مستبدّان محافظه کارى مىکنند، از من کناره مجویید و با ظاهر آرایى و به طور تصنّعى آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین نپندارید، و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، کار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، با رأى دادن در عدالت باز نایستید که من خویشتن را برتر از آن نمىدانم که اشتباه نکنم و نه کار خویش را از خطا ایمنم، مگر که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.»34
حضرت على علیهالسلام بارها مردم و کارگزاران را به «وفاى به عهد» توصیه مىکند و از آنان مىخواهد که ثابت و استوار باشند و از طرف دیگر، داد سخن و اعتراض سر مىدهد و به طلحه و زبیر که پیمان خویش را با على علیهالسلام شکستند، اعتراض و نفرین مىکند.
آن حضرت مىفرماید: «و بایعنى الناس غیر مستکرهین ولا مجبرین بل طائعین مخیّرین35؛ مردم بدون اکراه و اجبار و از سر میل و اختیار با من بیعت کردند.»
حضرت على علیهالسلام قطع رابطه بین مردم و دولت را، نشانه انحطاط و زوال دولت مىداند و به وحدت و یکپارچگى بین آنها اشاره مىکند:
«هان! بهوش باشید که دست از ریسمان اطاعت برگرفتهاید و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهى را درهم شکستهاید. خداوند بر این امت منّت نهاد و به الفت، آنان را با یکدیگر پیوند داد که در سایه آن زندگى کنند و در پناه آن بیارامند. این، نعمتى است که هیچ یک از آفریدگان بهایش را نمىداند. زیرا بهاى الفت و یگانگى از هر بهایى گرانقدرتر و از هر چیزى پر ارزشتر است. و بدانید که شما پس از هجرت به خوى بادهنشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى، دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و جز نشان آن را نمىشناسید...»36.
پىنوشتها:
1. احزاب / 72.
2. نهج البلاغه، خطبه 3، (شقشقیه).
3. برترین هدف و برترین نهاد، ص 45.
4. پرتوى از نهج البلاغه، (ترجمه مرحوم طالقانى)، سید محمد مهدى صفرى، چاپ ارشاد، ص 135.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 2، ص 52.
6. نظامنامه حکومت، محمد بن کاظم محمد فاضل شهرى، ترجمه مهدى انصارى، ص 94.
7. همان، ص 98.
8. نهج البلاغه، نامه 53.
9. براى همه رعیّت خود آنچه براى خود و خاندانت دوستدارى، دوست بدار و براى آنها آنچه براى خود و خاندانت نمىپسندى، مپسند. (تحف العقول، ص 123.)
10 و 11. الطبقات الکبرى، ج 7، ص 137.
12. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، خطبه 32.
13. همان، نامه 69.
14. شرح غررالحکم و دررالکلم، جمال الدّین محمد خوانسارى، ج 3، ص 297.
15. همان، ج 2، ص 273.
16. نهج البلاغه، نامه 53.
17. همان، خطبه 40.
18. شرح غررالحکم، ج 6، ص 236.
19. همان، ج 4، ص 10.
20. همان، ج 6، ص 34.
21. نهج البلاغه، خطبه 3.
22. تاریخ طبرى، ج 4، ص 427.
23. نهج البلاغه، خطبه 33.
24. همان، خطبه 131.
25. همان، خطبه 33.
26. همان، خطبه 131.
27. همان، خطبه 105.
28. همان، حکمت 328.
29. الکافى، ج 2، ص 164.
30. نهج البلاغه، نامه 46.
31. همان، نامه 50.
32. غررالحکم، ج 2، ص 263.
33. انساب الاشراف، ابوالحسن احمد بن یحیى البلاذرى، ج 6، ص 142 ـ 145.
34. نهج البلاغه، خطبه 216.
35. ر.ک: نهج البلاغه.
36. همان، خطبه 193.