آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

حضرت على علیه‏السلام از زمان ظهور اسلام همواره در جبهه‏ى حقّ بود و رفتار و شجاعت و جوانمردى‏اش تصویرى زیبا از اسلام را متجلّى مى‏کرد. او جلوه‏ى واقعى و کامل حق به شمار مى‏آید. در کردار، جهاد، ایثار، تقوا، پاسدارى از اسلام، ستیز با شرک، و در دانش، ایمان و عمل صالح، عالى‏ترین نمونه از تربیت شدگان مکتب قرآن و رسول بود. حضرت على علیه‏السلام از آغاز بعثت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در راه حق مجاهده کرد و هیچ گاه براى هواى نفس و قدرت‏طلبى دست به شمشیر نبرد. او در تمام جنگ‏هاى صدر اسلام یک هدف را تعقیب مى‏کرد و آن، ترویج دین اسلام و حاکم کردن اخلاق دینى بر اخلاق جاهلى بود.
یکى از زیباترین جلوه‏هاى انگیزه‏ى الهى حضرت، پیکار «خندق» است. در این جنگ سرنوشت ساز که پیروزى در آن براى هردو جبهه‏ى حق و باطل تعیین کننده‏ى مسیر آینده بود، حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدّ، پهلوان نامدار دشمن، رو به رو شد. وقتى امام بر عمرو غلبه یافت، دشمن با انداختن آب دهان به وى اهانت کرد. حضرت او را رها ساخت و پس از مدتى به هلاکت رساند. امام در باره راز این عمل، فرمود:
«در آن لحظه عصبانى بودم و ترسیدم اگر او را به حال عصبانیت بکشم، کردارم از روى هواى نفس باشد نه به خاطر خدا. به همین جهت رهایش کردم و وقتى برخشم خویش غالب شدم، به او حمله بردم.»
حضرت در تمامى عرصه‏هاى زندگى، مظهر کامل عبودیت الهى بود. این امر در شخصیت سیاسى وى کاملاً آشکار است.
پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، ابوبکر به خلافت رسید. ابوسفیان که در پى فرصتى براى ایجاد فتنه در جامعه‏ى نوپاى اسلامى بود، از امیرمؤمنان خواست خلافت ابوبکر را نپذیرد و گفت: «اگر بخواهم، زمین را از سرباز و اسب پر مى‏کنم و خلافت را از او مى‏ستانم.»1
حضرت على علیه‏السلام که نیک مى‏دانست ابوسفیان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «اى ابوسفیان! مؤمنان نسبت به یکدیگر خیرخواه‏اند، اما منافقان مردمى حیله‏گرند و به یکدیگر خیانت مى‏کنند. اگرچه خانه‏ها و بدن‏هایشان به یکدیگر نزدیک باشند.»2
امام مى‏دانست براى رسیدن به حقّ خود نباید به هر وسیله‏اى دست یازد؛ به همین دلیل، درخواست ابوسفیان را رد کرد3 و تا زمانى که مردم به او روى نیاوردند، هرگز براى کسب قدرت گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفاى سه گانه، حضرت هیچ اقدامى جهت تضعیف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبیر امور یارى کرد. بر اساس سیاست رایج در جوامع بشرى، حضرت على علیه‏السلام باید زمینه لازم براى رسیدن به قدرت را، حتى به بهاى تضعیف خلفا، فراهم مى‏آورد؛ اما او تنها رضا و عبودیت خداوند را در نظر داشت و هیچ گونه پیمان شکنى را، حتى با عالى‏ترین اهداف، مجاز نمى‏دانست. این در حالى است که حضرت همواره بر حقّ خویش در «خلافت» تأکید کرده و خلفاى پیشین را نامشروع مى‏داند.4 او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولى براى رسیدن بدان، هیچ روش نامشروعى را انتخاب نمى‏کند و حتى از دادن وعده‏اى که نتواند بدان وفا کند، مى‏پرهیزید. امام از پایمال شدن حقّ خویش توسط خلفا ناراضى بود، اما براى تثبیت موقعیتش هرگز نخواست جایگاه خلفا را تضعیف کند. علاوه بر این، براى پشتیبانى از اسلام و تضمین تداوم آن، از هیچ کوششى دریغ نمى‏ورزید. این تلاش شامل گفتمان و مناظره با یهودیان و مسیحیان، راهنمایى و ارشاد خلفا در امر مملکت‏دارى، قضاوت و داورى در دادخواهى‏هاى دشوار، بیان احکام دین و... بود.5
حضرت پس از مرگ عمر، در شوراى شش نفرى «انتخاب خلیفه» قرار گرفت. امام اصولاً این شورا را مشروع نمى‏دانست و از اینکه با مردانى چون عثمان و طلحه همپایه گردیده است، ناخرسند بود. وى در این باره مى‏فرماید:
«شگفتا کسى که در زندگى مى‏خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید، کوشید تا آن را به عقد دیگرى در آورد... من آن مدت دراز را با شکیبایى به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد، گروهى را نامزد کرد و مرا در جمله‏ى آنان در آورد. خدا را چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه‏ى او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما یکى از کینه راهى گزید و دیگرى داماد خود را بهتر دید، این دوخت و آن برید، تا سومین به مقصود رسید.»6
با وجود این نارضایتى، باز هم درستى و راستى را فداى قدرت‏طلبى نکرد. عبدالرّحمان بن عوف به او گفت: با تو بیعت مى‏کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کنى. حضرت فرمود: «مى‏پذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و آنچه خود مى‏دانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در میان نهاد و او پذیرفت. این ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت على علیه‏السلام و عثمان همواره یکسان بود؛ آنگاه عبدالرّحمان با عثمان بیعت کرد. امام مى‏توانست شرط عبدالرّحمان را بپذیرد و پس از رسیدن به خلافت، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم عمل کند؛ ولى چون تقوا و ترس از خداوند، معیار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمى‏تواند پیمان خود را زیر پا نهد. تفاوت حضرت على علیه‏السلام با عثمان و دیگران در همین جا است؛ عثمان گرچه وعده کرده بود طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و شیخین عمل کند و بنى‏امیه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولى وقتى به خلافت رسید، به هیچ یک از وعده‏هایش عمل نکرد.7
شایان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکیب «شورا» را به نحوى تعیین کرده بود که انتخاب عثمان به عنوان خلیفه، در آن قطعى باشد؛ چنان که عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه مى‏نویسد:
«وصیت عمر بدین شورا مانند قرار داد رسمى بود که آن مرد مظلوم (على علیه‏السلام ) باید مغلوب باشد.»8
در دوره‏ى خلافت عثمان، حضرت على علیه‏السلام با آنکه از تضییع حقّ خویش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که مى‏توانست در مقابل شورشیان مقاومت کرد تا عثمان نجات یابد. پس از قتل عثمان، زمانى که مردم یکپارچه به امام روى آوردند و بیعت کردند، برخى مانند سعد بن ابى‏وقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زید از بیعت سرباز زدند. عده‏اى از یاران امام خواستند به زور از آنان بیعت بگیرند؛ ولى با نهى حضرت رو به رو شدند. پس از بیعت، طلحه و زبیر نیز با هدف مخالفت و پیمان شکنى نزد حضرت شتافتند و گفتند: مى‏خواهیم براى به جاى آوردن اعمال عُمره به مکه برویم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حیله است نه عمره!».9
اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزه‏ى حکومتى‏اش نمى‏شد؛ هرچند به سوى شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقى حاکم بر اندیشه‏ى وى، هرگز«قصاص قبل از جنایت» روا نیست.10 حضرت درباره‏ى پیمان شکنى آنان فرمود:
«چون به کار برخاستم، گروهى پیمانِ بسته شکستند و گروهى از جمع دینداران بیرون جستند و گروهى دیگر با ستمکارى دلم را خستند.»11
امام پس از رسیدن به حکومت هرگز نخواست اقدامى غیر عادلانه مرتکب شود و در مقابل خواست‏هاى نارواى طلحه و زبیر ـ که حکومت بصره و کوفه را مى‏خواستند ـ مقاومت کرد؛ در حالى که بر اساس اصول حاکم بر سیاست جوامع بشرى، مى‏توانست تا زمان «تثبیت قدرت» به تقاضاى آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نیز از همین زاویه قابل تحلیل است. ایشان پس از رسیدن به خلافت، بى‏درنگ به عزل کارگزاران وى پرداخت. نزاع معاویه با حضرت نیز رهاورد همین تصمیم بود. اگر امام به عزل معاویه نمى‏پرداخت، جنگ صفّین و پیامدهاى آن تحقّق نمى‏یافت؛ ولى حضرت على علیه‏السلام وى را ناشایست و ناصالح مى‏دانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبه‏اى به همین مطلب اشاره مى‏کند:
«گویى او را مى‏بینم که از شام بانگ برداشته است و پرچم‏هاى خود را پیرامون کوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشنده‏ى خود را با دندان بدراند و سرها بر زمین بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بیداد را بنیاد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا که شما را در این سوى و آن سوى زمین پراکنده گرداند، چندان که جز اندکى به مقدار سرمه‏ى چشم از شما باقى‏نماند.»12
قبل از آغاز پیکار صفّین، لشکریان معاویه زودتر از یاران امام به آب رسیدند و آنها را محروم ساختند. در این موقعیت، با اینکه حضرت قصد داشت غائله از طریق مذاکره پایان پذیرد، در این امر توفیق نیافت و یارانش را با خطبه‏اى حماسى به عقب راندنِ لشکریان معاویه تحریک کرد و سپاه امام با حمله‏اى سریع، دشمن را عقب راند. پس از دستیابى به آب، برخى از یاران حضرت قصد داشتند لشکریان معاویه را از آن محروم سازند؛ امام آنها را از این کار بازداشت.13
اصولاً مشى امام، بر جلوگیرى از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را براى جلوگیرى از آن انجام مى‏داد. این رویه را در جنگ‏هاى جمل، صفّین و نهروان در پیش گرفت ولى نتیجه‏اى به دست نیاورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامه‏ها و قاصدهاى مختلفى را به سوى عایشه، طلحه و زبیر روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خویش آگاه کرد؛ ولى آنان به هیچ عنوان زیر بار حقّ نرفتند. همچنین قبل از آغاز جنگ، یارانش را از پیش دستى در حمله و دشنام دادن به لشکریان معاویه باز داشت:
«با آنان جنگ نکنید تا زمانى که آنان جنگ را آغاز کنند؛ چرا که ـ سپاس خدا را ـ حجّت با شماست؛ و رها کردن آنها تا دست به پیکار گشایند، حجّتى دیگر براى شما بر آنهاست. اگر به خواست خدا، شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده، نکشید و کسى را که دفاع از خود نتواند، آسیب مرسانید. و زخم خورده را از پا در میاورید. زنان را با زدن برمیانگیزانید؛ هرچند آبروى شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند؛ چرا که توانِ زنان اندک است.»14
دو رویکرد متضاد
امیرمؤمنان علیه‏السلام در موقعیتى این روش سیاسى و اخلاقى را پیش گرفته بود که دشمن از هیچ گونه نیرنگى خوددارى نمى‏کرد؛ معاویه و عمرو بن عاص براى رسیدن به قدرت، به هر روشى متوسّل مى‏شدند. آنان در عمل، خواهان دستیابى به سیاست و قدرت به مفهوم مطلق آن بودند؛ لذا رویارویى امام با این اشخاص، از لحاظ اخلاقى، بسیار معنادار است.
جنگ امیرمؤمنان علیه‏السلام با معاویه، نبرد دو طرز فکر کاملاً الهى و شیطانى و جنگ اخلاق با بى‏اخلاقى بود؛ همان طور که مهم‏ترین منبع اندیشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وى به اصول اسلامى و اخلاقى است. حضرت على علیه‏السلام حکومت را به خاطر حاکم کردن اصول و اخلاق اسلامى مى‏خواست و معاویه براى زیر پا نهادن آن اصول و ارضاى هوس‏هاى خویش. این تفاوت، بسیار مهم است! معاویه هرگز در سیاست روش اخلاقى پیش نمى‏گرفت و هدفى جز کسب قدرت و به حکومت رساندن بنى‏امیه نداشت. عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه مى‏نویسد:
«فرمانرواى شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شیوه و سیره‏اى اسلامى، در میان مردم مى‏گردید و سیاست خود را اجرا مى‏کرد. اگر شعائر و مناسک و آداب مذهبى، همچنان در شام اجرا مى‏شد و از میان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادت‏ها در چارچوب معمولى و عادّى خود حفظ مى‏شد، باید گفت که «دین» در حقیقت، صرفاً عبارت از پوسته و رویه نیست؛ «دین» عبارت است از ارزش‏ها، اصول و بنیان‏هایى که همگى باهم به پیش مى‏روند.»15
تصویرى که تاریخ از معاویه و عمرو بن عاص ارائه مى‏دهد، با آنچه «ماکیاولى» در سیاست‏نامه‏اش تبیین کرده، کاملاً منطبق است. اصول سیاسى معاویه حتى با اصول جوانمردى ـ که رعایت آنها در دوره‏ى جاهلیت در جزیرة‏العرب مورد تأکید بود ـ متضاد مى‏نمود. البته مشکل حضرت على علیه‏السلام تنها معاویه نبود بلکه از آغاز زمامدارى، رویاروى کسانى قرار گرفت که به اصول اخلاقى پایبند نبودند. طلحه و زبیر که در نخستین جنگ «جمل» مقابل امام ایستادند، پیمان شکن بودند و بیعت خود با حضرت را زیر پا نهادند. معاویه نیز از همان آغاز، روش دروغ و نیرنگ پیش گرفت؛ او به خاطر منافع سیاسى، امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم کرد؛ در حالى که خود مى‏دانست امام براى جلوگیرى از قتل عثمان تلاش فراوان کرد. امام این نکته را بارها در نامه‏هایش به معاویه گوشزد نمود16؛ البته این تذکّرات در روش وى هیچ تأثیرى نمى‏گذاشت. معاویه در غارت بیت المال مسلمانان هیچ گونه مانعى پیش روى خود نمى‏دید و آن را براى تحقّق اهداف شخصى به کار مى‏گرفت.
معاویه از هر روشى براى جذب یاران امام على علیه‏السلام استفاده مى‏کرد و زمانى که موفّق به جذب آنان نمى‏شد، براى از میان بردنشان به شیوه‏هاى دیگر ـ همچون ترور ـ مى‏پرداخت. وعده و وعیدهاى معاویه بسیار تأثیرگذار بود و رخنه‏هاى اساسى در لشکر امام پدید آورد! طه حسین در تحلیلى از زندگى حضرت مى‏نویسد:
«على علیه‏السلام بر اساس روشى عمل مى‏کرد که در آن فقط انسان‏هایى که آخرت را به دنیا ترجیح مى‏دادند، مى‏توانستند راضى باشند؛ ولى معاویه دنیاى افراد را تأمین مى‏کرد. حضرت على علیه‏السلام در دوره‏اى بر این اساس عمل مى‏کرد که دیگر روحیه‏ى حاکم در صدر اسلام دگرگون شده و دنیا پرستى در میان مسلمانان رواج یافته بود. به همین دلیل، مردم نمى‏توانستند در مقابل وسوسه‏هاى مادّى معاویه مقاومت کنند.»17
روش معاویه، «پیمان شکنى» بود و به هیچ یک از وعده‏ها و پیمان‏هاى خود وفا نمى‏کرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود در این باره مى‏نویسد:
«به هیچ وجه از این شخص که براى به دست آوردن قدرت و حکومت پیوسته مى‏کوشید، شنیده یا دیده نشده است که در ضمن سیر و حرکت به سوى هدف، ناچار شده باشد که وسایل و ابزار رسیدنش را به طرف جادّه مستقیم و درست برگردانده باشد یا راه سرشت‏هاى والا با ارزش انسانى در پیش گیرد؛ زیرا در تمام این مدت آنچه وى را به نیازش مى‏رسانید و حاجتش را برآورده مى‏کرد، انحراف و کجروى بود.»18
معاویه از لحاظ شخصیتى، در مقایسه با امام على علیه‏السلام ضعف‏هاى بسار تحقیرآمیزى داشت و براى جبران این کمبودهاى جدّى، از هر وسیله‏اى سود مى‏جست. عرب آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پایمردى در امر الهى، عدالت، برابرى و اصول والاى انسانى، بالاترین مردمان مى‏دانست و این، براى معاویه بسیار سنگین بود. او همچنین مى‏دانست هیچ گاه نمى‏تواند در پیکار نظامى بر امام چیره شود؛ از این رو، براى غلبه بر حریف، اصول اوّلیّه اخلاقى را هم زیر پا مى‏گذاشت. در آیین معاویه، دادگرى با ستم، راستگویى با دروغ و وفادارى با خیانت تفاوت نداشت. در نگاه او، همه نیکى‏ها و بدى‏ها ابزار سلطه جویى و هوسرانى بودند و تا هنگامى که وى را به اهدافش مى‏رساندند، تفاوت نداشتند.
حضرت على علیه‏السلام مردم را به حق و عدالت دعوت مى‏کرد، ولى معاویه براى پیشبرد اهدافش از هر وسیله‏اى بهره مى‏برد. عبدالفتّاح عبدالمقصود درباره آن دوران مى‏نویسد:
«جان‏ها شروع به منحرف شدن از راه راست کردند، ایده‏هاى والاى معنوى رو به سراشیب سقوط گذاشتند، ارزش‏ها واژگونه شدند، پیشانى‏ها به سوى دنیا روى گذاشتند و دل‏ها از خدا دور گردیدند. در نظر اکثریت عظیم مردم، سخن آخر و تعیین کننده در اختیار «مادّیات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزیابى اشخاص، برترى از آنِ مادّه بود که در دو رکن قدرت (شمشیر و ثروت) نمایان مى‏گردید!»19
در واقع این همان خطرى بود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بین مسلمانان ابراز کرده بود:
«آنچه پیش از هرچیز درباره شما اندیشناکم، آن است که شکوفه‏هاى خوشى و لذّات دنیوى به شما روى آورد.»20
حضرت على علیه‏السلام هم در باره روى گردانى مردم از راستى، مى‏فرماید:
«همانا کران تا کران را ابرِ فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گردیده است!»21
معاویه به یارى مشاور حیله‏گیرى چون عمرو بن عاص به خوبى توانست از ارکان قدرت نامشروع خود استفاده کند؛ اما او مطمئن بود که على علیه‏السلام هرگز شیوه‏هاى نامشروع و غیر اخلاقى وى را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آیین «جوانمردى» پایبند است.
از نظر حضرت على علیه‏السلام «اصول اخلاقى» را باید در هر حال و در مقابل هرکس، حتى در برابر کسى که به اصول اخلاقى و فضایل انسانى ایمان ندارد، مراعات کرد؛ لذا هیچ یک از نیرنگ‏ها، پیمان شکنى‏ها و ناجوانمردى‏هاى معاویه را پاسخ نمى‏داد. امام در جواب به نامه‏ى معاویه مى‏نویسد:
«به تو چه که فاضل کیست و مفضول کدام است؟ سیاستمدار کیست و رعیت کدامند؟»22
حضرت در نامه‏اى دیگر مى‏نویسد:
«اى معاویه! کِى بود که شما گردانندگان سیاست مردم و والیان امر امت بودید، با اینکه نه در میدان مسابقه‏ى خیرات و کمالات انسانى، قدمى برداشته‏اید و نه از شرفى عالى برخوردارید!»23
امام در این نامه چهره‏ى واقعى معاویه و سیاستش را نشان داده، به مفهوم واقعى «سیاست» اشاره مى‏کند و به معاویه یادآور مى‏شود که تو از چنین سیاستى بیگانه‏اى، آن قدر بیگانه که حتى شایسته‏ى حرف زدن در این میدان نیستى؛ چون سیاست اخلاقى نیازمند برترى در زمینه‏ى خیرات و کمالات انسانى است و افرادى چون تو نمى‏توانند در چنین مسابقه‏اى وارد شوند.
به هر حال، امام على علیه‏السلام در دوره‏ى زمامدارى‏اش رویاروى روش سیاسى‏اى قرار گرفت که اصل اولیه‏ى آن، دورى از اخلاق بود. امام با در پیش گرفتن روش مطلقاً اخلاقى، در پى ارائه الگویى نو و مناسب براى بشر بود. او در این راه چنان عمل کرد که سرمشقى جاودان ـ که در آن، تعالى و سعادت جمعى مهم‏ترین هدف سیاست است ـ در مقابل جهانیان و سیاستمداران بوده باشد.
اختلاف بنیادین این دو روش، ریشه در تفاوت اساسى نگرش آنها به زندگى دارد که در جملات زیر متبلور است؛ حضرت على علیه‏السلام در آغاز جنگ صفّین به یارانش فرمود:
«اى مردم! اینجا، جایى است که هرکس شک و تردید در حقّانیت نبرد به خود راه دهد، در (حقّانیت) روز قیامت تردید کرده و هرکسى که در آن درماند، در روز قیامت درمانده است.»24
در مقابل، معاویه چنین عقیده‏اى داشت:
«به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان (یاران على علیه‏السلام ) دهم و چنان مالى میانشان پخش کنم که (در نظر ایشان) دنیاى من بر آخرت او بچربد.»25
حضرت على علیه‏السلام تفاوت خود با افرادى چون معاویه و عمرو بن عاص را این گونه بیان مى‏کند:
«شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شامیان را گفته است من، مردى لاف‏گویم با لعب بسیار، عبث کارم و کوشا در این کار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترین گفتار، سخن دروغ است! اما او مى‏گوید و دروغ مى‏گوید. وعده مى‏دهد و خلاف آن مى‏پوید... پیمان را به سر نمى‏برد و پیوند خویشان را مى‏بُرد. چون سخن جنگ در میان باشد، دلیر است و بر امر و نهى چیر، و چون تیغ از نیام بر آید و وقت کارزار آید، بزرگ‏ترین نیرنگ او این است که عورت خویش گشاید. به خدا سوگند! یاد مرگ، مرا از لاف بازى مى‏دارد و فراموشى آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»26
پى‏نوشت‏ها:
1. جرج جرداق، امام على(ع) صداى عدالت انسانى، ترجمه‏ى سیدهادى خسروشاهى، ج 5، ص 15.
2. همان.
3. براى بررسى تفصیلى این جریانات، ر.ک: سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امیرالمؤمنین(ع)، ص 234 ـ 230؛ عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على(ع)، ترجمه‏ى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 318 ـ 315.
4. نهج البلاغه، خطبه‏ى 162 و 28.
5. علامه امینى، در جلد 7 و 8 کتاب نفیس الغدیر، درباره تلاش‏ها و رهنمودهاى حضرت در دوران خلفاى سه گانه، به تفصیل بحث کرده است.
6. نهج البلاغه، خطبه‏ى 3.
7. براى مطالعه بیشتر، ر.ک: مجموعه نویسندگان، دایرة‏المعارف تشیّع، ج 2، ص 345 ـ 334.
8. امام على(ع)، ترجمه‏ى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 414 ـ 411.
9. محمدتقى جعفرى، نگاهى به على(ع)، ص 26. همچنین براى مطالعه‏ى عهدشکنى طلحه و زبیر، ر.ک: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امیرالمؤمنین(ع)، ص 395ـ392.
10. طه حسین، على و فرزندانش، ترجمه‏ى محمد على شیرازى، ص 180 و 181.
11. نهج البلاغه، خطبه‏ى 3.
12. همان، خطبه‏ى 101.
13. همان، خطبه‏ى 206.
14. همان، نامه‏ى 14.
15. امام على(ع)، ج 1، ص 58.
16. براى مثال، ر.ک: نهج البلاغه، نامه‏ى 28.
17. ر.ک: على و فرزندانش، ص 177.
18. امام على علیه‏السلام ، ج 8، ص 59.
19. همان، ص 63.
20. همان، ج 1، ص 367 ـ 362.
21. نهج البلاغه، خطبه‏ى 93.
22. همان، نامه‏ى 28.
23. همان، نامه‏ى 10.
24. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفّین، ترجمه‏ى پرویز اتابکى، ص 218.
25. همان.
26. نهج البلاغه، خطبه‏ى 84.

تبلیغات