اخلاق سیاسى در سیرهى امام على(ع)
منبع:
فرهنگ کوثر 1381 شماره 56
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام امام شناسی امامان معصوم
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی اخلاق اسلامی اخلاق کاربردی اخلاق حرفه ای اخلاق سیاسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی حدیث و علوم حدیث حدیث معارف حدیثی حکومت وسیاست در روایات
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه اندیشه و فقه سیاسی اندیشه سیاسی اسلام مسائل عام اندیشه سیاسی اسلام
آرشیو
چکیده
متن
حضرت على علیهالسلام از زمان ظهور اسلام همواره در جبههى حقّ بود و رفتار و شجاعت و جوانمردىاش تصویرى زیبا از اسلام را متجلّى مىکرد. او جلوهى واقعى و کامل حق به شمار مىآید. در کردار، جهاد، ایثار، تقوا، پاسدارى از اسلام، ستیز با شرک، و در دانش، ایمان و عمل صالح، عالىترین نمونه از تربیت شدگان مکتب قرآن و رسول بود. حضرت على علیهالسلام از آغاز بعثت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در راه حق مجاهده کرد و هیچ گاه براى هواى نفس و قدرتطلبى دست به شمشیر نبرد. او در تمام جنگهاى صدر اسلام یک هدف را تعقیب مىکرد و آن، ترویج دین اسلام و حاکم کردن اخلاق دینى بر اخلاق جاهلى بود.
یکى از زیباترین جلوههاى انگیزهى الهى حضرت، پیکار «خندق» است. در این جنگ سرنوشت ساز که پیروزى در آن براى هردو جبههى حق و باطل تعیین کنندهى مسیر آینده بود، حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدّ، پهلوان نامدار دشمن، رو به رو شد. وقتى امام بر عمرو غلبه یافت، دشمن با انداختن آب دهان به وى اهانت کرد. حضرت او را رها ساخت و پس از مدتى به هلاکت رساند. امام در باره راز این عمل، فرمود:
«در آن لحظه عصبانى بودم و ترسیدم اگر او را به حال عصبانیت بکشم، کردارم از روى هواى نفس باشد نه به خاطر خدا. به همین جهت رهایش کردم و وقتى برخشم خویش غالب شدم، به او حمله بردم.»
حضرت در تمامى عرصههاى زندگى، مظهر کامل عبودیت الهى بود. این امر در شخصیت سیاسى وى کاملاً آشکار است.
پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ابوبکر به خلافت رسید. ابوسفیان که در پى فرصتى براى ایجاد فتنه در جامعهى نوپاى اسلامى بود، از امیرمؤمنان خواست خلافت ابوبکر را نپذیرد و گفت: «اگر بخواهم، زمین را از سرباز و اسب پر مىکنم و خلافت را از او مىستانم.»1
حضرت على علیهالسلام که نیک مىدانست ابوسفیان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «اى ابوسفیان! مؤمنان نسبت به یکدیگر خیرخواهاند، اما منافقان مردمى حیلهگرند و به یکدیگر خیانت مىکنند. اگرچه خانهها و بدنهایشان به یکدیگر نزدیک باشند.»2
امام مىدانست براى رسیدن به حقّ خود نباید به هر وسیلهاى دست یازد؛ به همین دلیل، درخواست ابوسفیان را رد کرد3 و تا زمانى که مردم به او روى نیاوردند، هرگز براى کسب قدرت گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفاى سه گانه، حضرت هیچ اقدامى جهت تضعیف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبیر امور یارى کرد. بر اساس سیاست رایج در جوامع بشرى، حضرت على علیهالسلام باید زمینه لازم براى رسیدن به قدرت را، حتى به بهاى تضعیف خلفا، فراهم مىآورد؛ اما او تنها رضا و عبودیت خداوند را در نظر داشت و هیچ گونه پیمان شکنى را، حتى با عالىترین اهداف، مجاز نمىدانست. این در حالى است که حضرت همواره بر حقّ خویش در «خلافت» تأکید کرده و خلفاى پیشین را نامشروع مىداند.4 او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولى براى رسیدن بدان، هیچ روش نامشروعى را انتخاب نمىکند و حتى از دادن وعدهاى که نتواند بدان وفا کند، مىپرهیزید. امام از پایمال شدن حقّ خویش توسط خلفا ناراضى بود، اما براى تثبیت موقعیتش هرگز نخواست جایگاه خلفا را تضعیف کند. علاوه بر این، براى پشتیبانى از اسلام و تضمین تداوم آن، از هیچ کوششى دریغ نمىورزید. این تلاش شامل گفتمان و مناظره با یهودیان و مسیحیان، راهنمایى و ارشاد خلفا در امر مملکتدارى، قضاوت و داورى در دادخواهىهاى دشوار، بیان احکام دین و... بود.5
حضرت پس از مرگ عمر، در شوراى شش نفرى «انتخاب خلیفه» قرار گرفت. امام اصولاً این شورا را مشروع نمىدانست و از اینکه با مردانى چون عثمان و طلحه همپایه گردیده است، ناخرسند بود. وى در این باره مىفرماید:
«شگفتا کسى که در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید، کوشید تا آن را به عقد دیگرى در آورد... من آن مدت دراز را با شکیبایى به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد، گروهى را نامزد کرد و مرا در جملهى آنان در آورد. خدا را چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایهى او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما یکى از کینه راهى گزید و دیگرى داماد خود را بهتر دید، این دوخت و آن برید، تا سومین به مقصود رسید.»6
با وجود این نارضایتى، باز هم درستى و راستى را فداى قدرتطلبى نکرد. عبدالرّحمان بن عوف به او گفت: با تو بیعت مىکنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کنى. حضرت فرمود: «مىپذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و آنچه خود مىدانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در میان نهاد و او پذیرفت. این ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت على علیهالسلام و عثمان همواره یکسان بود؛ آنگاه عبدالرّحمان با عثمان بیعت کرد. امام مىتوانست شرط عبدالرّحمان را بپذیرد و پس از رسیدن به خلافت، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم عمل کند؛ ولى چون تقوا و ترس از خداوند، معیار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمىتواند پیمان خود را زیر پا نهد. تفاوت حضرت على علیهالسلام با عثمان و دیگران در همین جا است؛ عثمان گرچه وعده کرده بود طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و شیخین عمل کند و بنىامیه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولى وقتى به خلافت رسید، به هیچ یک از وعدههایش عمل نکرد.7
شایان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکیب «شورا» را به نحوى تعیین کرده بود که انتخاب عثمان به عنوان خلیفه، در آن قطعى باشد؛ چنان که عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه مىنویسد:
«وصیت عمر بدین شورا مانند قرار داد رسمى بود که آن مرد مظلوم (على علیهالسلام ) باید مغلوب باشد.»8
در دورهى خلافت عثمان، حضرت على علیهالسلام با آنکه از تضییع حقّ خویش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که مىتوانست در مقابل شورشیان مقاومت کرد تا عثمان نجات یابد. پس از قتل عثمان، زمانى که مردم یکپارچه به امام روى آوردند و بیعت کردند، برخى مانند سعد بن ابىوقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زید از بیعت سرباز زدند. عدهاى از یاران امام خواستند به زور از آنان بیعت بگیرند؛ ولى با نهى حضرت رو به رو شدند. پس از بیعت، طلحه و زبیر نیز با هدف مخالفت و پیمان شکنى نزد حضرت شتافتند و گفتند: مىخواهیم براى به جاى آوردن اعمال عُمره به مکه برویم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حیله است نه عمره!».9
اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزهى حکومتىاش نمىشد؛ هرچند به سوى شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقى حاکم بر اندیشهى وى، هرگز«قصاص قبل از جنایت» روا نیست.10 حضرت دربارهى پیمان شکنى آنان فرمود:
«چون به کار برخاستم، گروهى پیمانِ بسته شکستند و گروهى از جمع دینداران بیرون جستند و گروهى دیگر با ستمکارى دلم را خستند.»11
امام پس از رسیدن به حکومت هرگز نخواست اقدامى غیر عادلانه مرتکب شود و در مقابل خواستهاى نارواى طلحه و زبیر ـ که حکومت بصره و کوفه را مىخواستند ـ مقاومت کرد؛ در حالى که بر اساس اصول حاکم بر سیاست جوامع بشرى، مىتوانست تا زمان «تثبیت قدرت» به تقاضاى آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نیز از همین زاویه قابل تحلیل است. ایشان پس از رسیدن به خلافت، بىدرنگ به عزل کارگزاران وى پرداخت. نزاع معاویه با حضرت نیز رهاورد همین تصمیم بود. اگر امام به عزل معاویه نمىپرداخت، جنگ صفّین و پیامدهاى آن تحقّق نمىیافت؛ ولى حضرت على علیهالسلام وى را ناشایست و ناصالح مىدانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبهاى به همین مطلب اشاره مىکند:
«گویى او را مىبینم که از شام بانگ برداشته است و پرچمهاى خود را پیرامون کوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشندهى خود را با دندان بدراند و سرها بر زمین بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بیداد را بنیاد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا که شما را در این سوى و آن سوى زمین پراکنده گرداند، چندان که جز اندکى به مقدار سرمهى چشم از شما باقىنماند.»12
قبل از آغاز پیکار صفّین، لشکریان معاویه زودتر از یاران امام به آب رسیدند و آنها را محروم ساختند. در این موقعیت، با اینکه حضرت قصد داشت غائله از طریق مذاکره پایان پذیرد، در این امر توفیق نیافت و یارانش را با خطبهاى حماسى به عقب راندنِ لشکریان معاویه تحریک کرد و سپاه امام با حملهاى سریع، دشمن را عقب راند. پس از دستیابى به آب، برخى از یاران حضرت قصد داشتند لشکریان معاویه را از آن محروم سازند؛ امام آنها را از این کار بازداشت.13
اصولاً مشى امام، بر جلوگیرى از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را براى جلوگیرى از آن انجام مىداد. این رویه را در جنگهاى جمل، صفّین و نهروان در پیش گرفت ولى نتیجهاى به دست نیاورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامهها و قاصدهاى مختلفى را به سوى عایشه، طلحه و زبیر روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خویش آگاه کرد؛ ولى آنان به هیچ عنوان زیر بار حقّ نرفتند. همچنین قبل از آغاز جنگ، یارانش را از پیش دستى در حمله و دشنام دادن به لشکریان معاویه باز داشت:
«با آنان جنگ نکنید تا زمانى که آنان جنگ را آغاز کنند؛ چرا که ـ سپاس خدا را ـ حجّت با شماست؛ و رها کردن آنها تا دست به پیکار گشایند، حجّتى دیگر براى شما بر آنهاست. اگر به خواست خدا، شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده، نکشید و کسى را که دفاع از خود نتواند، آسیب مرسانید. و زخم خورده را از پا در میاورید. زنان را با زدن برمیانگیزانید؛ هرچند آبروى شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند؛ چرا که توانِ زنان اندک است.»14
دو رویکرد متضاد
امیرمؤمنان علیهالسلام در موقعیتى این روش سیاسى و اخلاقى را پیش گرفته بود که دشمن از هیچ گونه نیرنگى خوددارى نمىکرد؛ معاویه و عمرو بن عاص براى رسیدن به قدرت، به هر روشى متوسّل مىشدند. آنان در عمل، خواهان دستیابى به سیاست و قدرت به مفهوم مطلق آن بودند؛ لذا رویارویى امام با این اشخاص، از لحاظ اخلاقى، بسیار معنادار است.
جنگ امیرمؤمنان علیهالسلام با معاویه، نبرد دو طرز فکر کاملاً الهى و شیطانى و جنگ اخلاق با بىاخلاقى بود؛ همان طور که مهمترین منبع اندیشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وى به اصول اسلامى و اخلاقى است. حضرت على علیهالسلام حکومت را به خاطر حاکم کردن اصول و اخلاق اسلامى مىخواست و معاویه براى زیر پا نهادن آن اصول و ارضاى هوسهاى خویش. این تفاوت، بسیار مهم است! معاویه هرگز در سیاست روش اخلاقى پیش نمىگرفت و هدفى جز کسب قدرت و به حکومت رساندن بنىامیه نداشت. عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه مىنویسد:
«فرمانرواى شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شیوه و سیرهاى اسلامى، در میان مردم مىگردید و سیاست خود را اجرا مىکرد. اگر شعائر و مناسک و آداب مذهبى، همچنان در شام اجرا مىشد و از میان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادتها در چارچوب معمولى و عادّى خود حفظ مىشد، باید گفت که «دین» در حقیقت، صرفاً عبارت از پوسته و رویه نیست؛ «دین» عبارت است از ارزشها، اصول و بنیانهایى که همگى باهم به پیش مىروند.»15
تصویرى که تاریخ از معاویه و عمرو بن عاص ارائه مىدهد، با آنچه «ماکیاولى» در سیاستنامهاش تبیین کرده، کاملاً منطبق است. اصول سیاسى معاویه حتى با اصول جوانمردى ـ که رعایت آنها در دورهى جاهلیت در جزیرةالعرب مورد تأکید بود ـ متضاد مىنمود. البته مشکل حضرت على علیهالسلام تنها معاویه نبود بلکه از آغاز زمامدارى، رویاروى کسانى قرار گرفت که به اصول اخلاقى پایبند نبودند. طلحه و زبیر که در نخستین جنگ «جمل» مقابل امام ایستادند، پیمان شکن بودند و بیعت خود با حضرت را زیر پا نهادند. معاویه نیز از همان آغاز، روش دروغ و نیرنگ پیش گرفت؛ او به خاطر منافع سیاسى، امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم کرد؛ در حالى که خود مىدانست امام براى جلوگیرى از قتل عثمان تلاش فراوان کرد. امام این نکته را بارها در نامههایش به معاویه گوشزد نمود16؛ البته این تذکّرات در روش وى هیچ تأثیرى نمىگذاشت. معاویه در غارت بیت المال مسلمانان هیچ گونه مانعى پیش روى خود نمىدید و آن را براى تحقّق اهداف شخصى به کار مىگرفت.
معاویه از هر روشى براى جذب یاران امام على علیهالسلام استفاده مىکرد و زمانى که موفّق به جذب آنان نمىشد، براى از میان بردنشان به شیوههاى دیگر ـ همچون ترور ـ مىپرداخت. وعده و وعیدهاى معاویه بسیار تأثیرگذار بود و رخنههاى اساسى در لشکر امام پدید آورد! طه حسین در تحلیلى از زندگى حضرت مىنویسد:
«على علیهالسلام بر اساس روشى عمل مىکرد که در آن فقط انسانهایى که آخرت را به دنیا ترجیح مىدادند، مىتوانستند راضى باشند؛ ولى معاویه دنیاى افراد را تأمین مىکرد. حضرت على علیهالسلام در دورهاى بر این اساس عمل مىکرد که دیگر روحیهى حاکم در صدر اسلام دگرگون شده و دنیا پرستى در میان مسلمانان رواج یافته بود. به همین دلیل، مردم نمىتوانستند در مقابل وسوسههاى مادّى معاویه مقاومت کنند.»17
روش معاویه، «پیمان شکنى» بود و به هیچ یک از وعدهها و پیمانهاى خود وفا نمىکرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود در این باره مىنویسد:
«به هیچ وجه از این شخص که براى به دست آوردن قدرت و حکومت پیوسته مىکوشید، شنیده یا دیده نشده است که در ضمن سیر و حرکت به سوى هدف، ناچار شده باشد که وسایل و ابزار رسیدنش را به طرف جادّه مستقیم و درست برگردانده باشد یا راه سرشتهاى والا با ارزش انسانى در پیش گیرد؛ زیرا در تمام این مدت آنچه وى را به نیازش مىرسانید و حاجتش را برآورده مىکرد، انحراف و کجروى بود.»18
معاویه از لحاظ شخصیتى، در مقایسه با امام على علیهالسلام ضعفهاى بسار تحقیرآمیزى داشت و براى جبران این کمبودهاى جدّى، از هر وسیلهاى سود مىجست. عرب آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پایمردى در امر الهى، عدالت، برابرى و اصول والاى انسانى، بالاترین مردمان مىدانست و این، براى معاویه بسیار سنگین بود. او همچنین مىدانست هیچ گاه نمىتواند در پیکار نظامى بر امام چیره شود؛ از این رو، براى غلبه بر حریف، اصول اوّلیّه اخلاقى را هم زیر پا مىگذاشت. در آیین معاویه، دادگرى با ستم، راستگویى با دروغ و وفادارى با خیانت تفاوت نداشت. در نگاه او، همه نیکىها و بدىها ابزار سلطه جویى و هوسرانى بودند و تا هنگامى که وى را به اهدافش مىرساندند، تفاوت نداشتند.
حضرت على علیهالسلام مردم را به حق و عدالت دعوت مىکرد، ولى معاویه براى پیشبرد اهدافش از هر وسیلهاى بهره مىبرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود درباره آن دوران مىنویسد:
«جانها شروع به منحرف شدن از راه راست کردند، ایدههاى والاى معنوى رو به سراشیب سقوط گذاشتند، ارزشها واژگونه شدند، پیشانىها به سوى دنیا روى گذاشتند و دلها از خدا دور گردیدند. در نظر اکثریت عظیم مردم، سخن آخر و تعیین کننده در اختیار «مادّیات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزیابى اشخاص، برترى از آنِ مادّه بود که در دو رکن قدرت (شمشیر و ثروت) نمایان مىگردید!»19
در واقع این همان خطرى بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بین مسلمانان ابراز کرده بود:
«آنچه پیش از هرچیز درباره شما اندیشناکم، آن است که شکوفههاى خوشى و لذّات دنیوى به شما روى آورد.»20
حضرت على علیهالسلام هم در باره روى گردانى مردم از راستى، مىفرماید:
«همانا کران تا کران را ابرِ فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گردیده است!»21
معاویه به یارى مشاور حیلهگیرى چون عمرو بن عاص به خوبى توانست از ارکان قدرت نامشروع خود استفاده کند؛ اما او مطمئن بود که على علیهالسلام هرگز شیوههاى نامشروع و غیر اخلاقى وى را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آیین «جوانمردى» پایبند است.
از نظر حضرت على علیهالسلام «اصول اخلاقى» را باید در هر حال و در مقابل هرکس، حتى در برابر کسى که به اصول اخلاقى و فضایل انسانى ایمان ندارد، مراعات کرد؛ لذا هیچ یک از نیرنگها، پیمان شکنىها و ناجوانمردىهاى معاویه را پاسخ نمىداد. امام در جواب به نامهى معاویه مىنویسد:
«به تو چه که فاضل کیست و مفضول کدام است؟ سیاستمدار کیست و رعیت کدامند؟»22
حضرت در نامهاى دیگر مىنویسد:
«اى معاویه! کِى بود که شما گردانندگان سیاست مردم و والیان امر امت بودید، با اینکه نه در میدان مسابقهى خیرات و کمالات انسانى، قدمى برداشتهاید و نه از شرفى عالى برخوردارید!»23
امام در این نامه چهرهى واقعى معاویه و سیاستش را نشان داده، به مفهوم واقعى «سیاست» اشاره مىکند و به معاویه یادآور مىشود که تو از چنین سیاستى بیگانهاى، آن قدر بیگانه که حتى شایستهى حرف زدن در این میدان نیستى؛ چون سیاست اخلاقى نیازمند برترى در زمینهى خیرات و کمالات انسانى است و افرادى چون تو نمىتوانند در چنین مسابقهاى وارد شوند.
به هر حال، امام على علیهالسلام در دورهى زمامدارىاش رویاروى روش سیاسىاى قرار گرفت که اصل اولیهى آن، دورى از اخلاق بود. امام با در پیش گرفتن روش مطلقاً اخلاقى، در پى ارائه الگویى نو و مناسب براى بشر بود. او در این راه چنان عمل کرد که سرمشقى جاودان ـ که در آن، تعالى و سعادت جمعى مهمترین هدف سیاست است ـ در مقابل جهانیان و سیاستمداران بوده باشد.
اختلاف بنیادین این دو روش، ریشه در تفاوت اساسى نگرش آنها به زندگى دارد که در جملات زیر متبلور است؛ حضرت على علیهالسلام در آغاز جنگ صفّین به یارانش فرمود:
«اى مردم! اینجا، جایى است که هرکس شک و تردید در حقّانیت نبرد به خود راه دهد، در (حقّانیت) روز قیامت تردید کرده و هرکسى که در آن درماند، در روز قیامت درمانده است.»24
در مقابل، معاویه چنین عقیدهاى داشت:
«به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان (یاران على علیهالسلام ) دهم و چنان مالى میانشان پخش کنم که (در نظر ایشان) دنیاى من بر آخرت او بچربد.»25
حضرت على علیهالسلام تفاوت خود با افرادى چون معاویه و عمرو بن عاص را این گونه بیان مىکند:
«شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شامیان را گفته است من، مردى لافگویم با لعب بسیار، عبث کارم و کوشا در این کار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترین گفتار، سخن دروغ است! اما او مىگوید و دروغ مىگوید. وعده مىدهد و خلاف آن مىپوید... پیمان را به سر نمىبرد و پیوند خویشان را مىبُرد. چون سخن جنگ در میان باشد، دلیر است و بر امر و نهى چیر، و چون تیغ از نیام بر آید و وقت کارزار آید، بزرگترین نیرنگ او این است که عورت خویش گشاید. به خدا سوگند! یاد مرگ، مرا از لاف بازى مىدارد و فراموشى آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»26
پىنوشتها:
1. جرج جرداق، امام على(ع) صداى عدالت انسانى، ترجمهى سیدهادى خسروشاهى، ج 5، ص 15.
2. همان.
3. براى بررسى تفصیلى این جریانات، ر.ک: سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امیرالمؤمنین(ع)، ص 234 ـ 230؛ عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على(ع)، ترجمهى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 318 ـ 315.
4. نهج البلاغه، خطبهى 162 و 28.
5. علامه امینى، در جلد 7 و 8 کتاب نفیس الغدیر، درباره تلاشها و رهنمودهاى حضرت در دوران خلفاى سه گانه، به تفصیل بحث کرده است.
6. نهج البلاغه، خطبهى 3.
7. براى مطالعه بیشتر، ر.ک: مجموعه نویسندگان، دایرةالمعارف تشیّع، ج 2، ص 345 ـ 334.
8. امام على(ع)، ترجمهى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 414 ـ 411.
9. محمدتقى جعفرى، نگاهى به على(ع)، ص 26. همچنین براى مطالعهى عهدشکنى طلحه و زبیر، ر.ک: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امیرالمؤمنین(ع)، ص 395ـ392.
10. طه حسین، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على شیرازى، ص 180 و 181.
11. نهج البلاغه، خطبهى 3.
12. همان، خطبهى 101.
13. همان، خطبهى 206.
14. همان، نامهى 14.
15. امام على(ع)، ج 1، ص 58.
16. براى مثال، ر.ک: نهج البلاغه، نامهى 28.
17. ر.ک: على و فرزندانش، ص 177.
18. امام على علیهالسلام ، ج 8، ص 59.
19. همان، ص 63.
20. همان، ج 1، ص 367 ـ 362.
21. نهج البلاغه، خطبهى 93.
22. همان، نامهى 28.
23. همان، نامهى 10.
24. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفّین، ترجمهى پرویز اتابکى، ص 218.
25. همان.
26. نهج البلاغه، خطبهى 84.
یکى از زیباترین جلوههاى انگیزهى الهى حضرت، پیکار «خندق» است. در این جنگ سرنوشت ساز که پیروزى در آن براى هردو جبههى حق و باطل تعیین کنندهى مسیر آینده بود، حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدّ، پهلوان نامدار دشمن، رو به رو شد. وقتى امام بر عمرو غلبه یافت، دشمن با انداختن آب دهان به وى اهانت کرد. حضرت او را رها ساخت و پس از مدتى به هلاکت رساند. امام در باره راز این عمل، فرمود:
«در آن لحظه عصبانى بودم و ترسیدم اگر او را به حال عصبانیت بکشم، کردارم از روى هواى نفس باشد نه به خاطر خدا. به همین جهت رهایش کردم و وقتى برخشم خویش غالب شدم، به او حمله بردم.»
حضرت در تمامى عرصههاى زندگى، مظهر کامل عبودیت الهى بود. این امر در شخصیت سیاسى وى کاملاً آشکار است.
پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ابوبکر به خلافت رسید. ابوسفیان که در پى فرصتى براى ایجاد فتنه در جامعهى نوپاى اسلامى بود، از امیرمؤمنان خواست خلافت ابوبکر را نپذیرد و گفت: «اگر بخواهم، زمین را از سرباز و اسب پر مىکنم و خلافت را از او مىستانم.»1
حضرت على علیهالسلام که نیک مىدانست ابوسفیان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «اى ابوسفیان! مؤمنان نسبت به یکدیگر خیرخواهاند، اما منافقان مردمى حیلهگرند و به یکدیگر خیانت مىکنند. اگرچه خانهها و بدنهایشان به یکدیگر نزدیک باشند.»2
امام مىدانست براى رسیدن به حقّ خود نباید به هر وسیلهاى دست یازد؛ به همین دلیل، درخواست ابوسفیان را رد کرد3 و تا زمانى که مردم به او روى نیاوردند، هرگز براى کسب قدرت گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفاى سه گانه، حضرت هیچ اقدامى جهت تضعیف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبیر امور یارى کرد. بر اساس سیاست رایج در جوامع بشرى، حضرت على علیهالسلام باید زمینه لازم براى رسیدن به قدرت را، حتى به بهاى تضعیف خلفا، فراهم مىآورد؛ اما او تنها رضا و عبودیت خداوند را در نظر داشت و هیچ گونه پیمان شکنى را، حتى با عالىترین اهداف، مجاز نمىدانست. این در حالى است که حضرت همواره بر حقّ خویش در «خلافت» تأکید کرده و خلفاى پیشین را نامشروع مىداند.4 او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولى براى رسیدن بدان، هیچ روش نامشروعى را انتخاب نمىکند و حتى از دادن وعدهاى که نتواند بدان وفا کند، مىپرهیزید. امام از پایمال شدن حقّ خویش توسط خلفا ناراضى بود، اما براى تثبیت موقعیتش هرگز نخواست جایگاه خلفا را تضعیف کند. علاوه بر این، براى پشتیبانى از اسلام و تضمین تداوم آن، از هیچ کوششى دریغ نمىورزید. این تلاش شامل گفتمان و مناظره با یهودیان و مسیحیان، راهنمایى و ارشاد خلفا در امر مملکتدارى، قضاوت و داورى در دادخواهىهاى دشوار، بیان احکام دین و... بود.5
حضرت پس از مرگ عمر، در شوراى شش نفرى «انتخاب خلیفه» قرار گرفت. امام اصولاً این شورا را مشروع نمىدانست و از اینکه با مردانى چون عثمان و طلحه همپایه گردیده است، ناخرسند بود. وى در این باره مىفرماید:
«شگفتا کسى که در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید، کوشید تا آن را به عقد دیگرى در آورد... من آن مدت دراز را با شکیبایى به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد، گروهى را نامزد کرد و مرا در جملهى آنان در آورد. خدا را چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایهى او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما یکى از کینه راهى گزید و دیگرى داماد خود را بهتر دید، این دوخت و آن برید، تا سومین به مقصود رسید.»6
با وجود این نارضایتى، باز هم درستى و راستى را فداى قدرتطلبى نکرد. عبدالرّحمان بن عوف به او گفت: با تو بیعت مىکنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کنى. حضرت فرمود: «مىپذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و آنچه خود مىدانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در میان نهاد و او پذیرفت. این ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت على علیهالسلام و عثمان همواره یکسان بود؛ آنگاه عبدالرّحمان با عثمان بیعت کرد. امام مىتوانست شرط عبدالرّحمان را بپذیرد و پس از رسیدن به خلافت، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم عمل کند؛ ولى چون تقوا و ترس از خداوند، معیار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمىتواند پیمان خود را زیر پا نهد. تفاوت حضرت على علیهالسلام با عثمان و دیگران در همین جا است؛ عثمان گرچه وعده کرده بود طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و شیخین عمل کند و بنىامیه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولى وقتى به خلافت رسید، به هیچ یک از وعدههایش عمل نکرد.7
شایان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکیب «شورا» را به نحوى تعیین کرده بود که انتخاب عثمان به عنوان خلیفه، در آن قطعى باشد؛ چنان که عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه مىنویسد:
«وصیت عمر بدین شورا مانند قرار داد رسمى بود که آن مرد مظلوم (على علیهالسلام ) باید مغلوب باشد.»8
در دورهى خلافت عثمان، حضرت على علیهالسلام با آنکه از تضییع حقّ خویش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که مىتوانست در مقابل شورشیان مقاومت کرد تا عثمان نجات یابد. پس از قتل عثمان، زمانى که مردم یکپارچه به امام روى آوردند و بیعت کردند، برخى مانند سعد بن ابىوقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زید از بیعت سرباز زدند. عدهاى از یاران امام خواستند به زور از آنان بیعت بگیرند؛ ولى با نهى حضرت رو به رو شدند. پس از بیعت، طلحه و زبیر نیز با هدف مخالفت و پیمان شکنى نزد حضرت شتافتند و گفتند: مىخواهیم براى به جاى آوردن اعمال عُمره به مکه برویم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حیله است نه عمره!».9
اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزهى حکومتىاش نمىشد؛ هرچند به سوى شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقى حاکم بر اندیشهى وى، هرگز«قصاص قبل از جنایت» روا نیست.10 حضرت دربارهى پیمان شکنى آنان فرمود:
«چون به کار برخاستم، گروهى پیمانِ بسته شکستند و گروهى از جمع دینداران بیرون جستند و گروهى دیگر با ستمکارى دلم را خستند.»11
امام پس از رسیدن به حکومت هرگز نخواست اقدامى غیر عادلانه مرتکب شود و در مقابل خواستهاى نارواى طلحه و زبیر ـ که حکومت بصره و کوفه را مىخواستند ـ مقاومت کرد؛ در حالى که بر اساس اصول حاکم بر سیاست جوامع بشرى، مىتوانست تا زمان «تثبیت قدرت» به تقاضاى آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نیز از همین زاویه قابل تحلیل است. ایشان پس از رسیدن به خلافت، بىدرنگ به عزل کارگزاران وى پرداخت. نزاع معاویه با حضرت نیز رهاورد همین تصمیم بود. اگر امام به عزل معاویه نمىپرداخت، جنگ صفّین و پیامدهاى آن تحقّق نمىیافت؛ ولى حضرت على علیهالسلام وى را ناشایست و ناصالح مىدانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبهاى به همین مطلب اشاره مىکند:
«گویى او را مىبینم که از شام بانگ برداشته است و پرچمهاى خود را پیرامون کوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشندهى خود را با دندان بدراند و سرها بر زمین بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بیداد را بنیاد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا که شما را در این سوى و آن سوى زمین پراکنده گرداند، چندان که جز اندکى به مقدار سرمهى چشم از شما باقىنماند.»12
قبل از آغاز پیکار صفّین، لشکریان معاویه زودتر از یاران امام به آب رسیدند و آنها را محروم ساختند. در این موقعیت، با اینکه حضرت قصد داشت غائله از طریق مذاکره پایان پذیرد، در این امر توفیق نیافت و یارانش را با خطبهاى حماسى به عقب راندنِ لشکریان معاویه تحریک کرد و سپاه امام با حملهاى سریع، دشمن را عقب راند. پس از دستیابى به آب، برخى از یاران حضرت قصد داشتند لشکریان معاویه را از آن محروم سازند؛ امام آنها را از این کار بازداشت.13
اصولاً مشى امام، بر جلوگیرى از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را براى جلوگیرى از آن انجام مىداد. این رویه را در جنگهاى جمل، صفّین و نهروان در پیش گرفت ولى نتیجهاى به دست نیاورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامهها و قاصدهاى مختلفى را به سوى عایشه، طلحه و زبیر روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خویش آگاه کرد؛ ولى آنان به هیچ عنوان زیر بار حقّ نرفتند. همچنین قبل از آغاز جنگ، یارانش را از پیش دستى در حمله و دشنام دادن به لشکریان معاویه باز داشت:
«با آنان جنگ نکنید تا زمانى که آنان جنگ را آغاز کنند؛ چرا که ـ سپاس خدا را ـ حجّت با شماست؛ و رها کردن آنها تا دست به پیکار گشایند، حجّتى دیگر براى شما بر آنهاست. اگر به خواست خدا، شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده، نکشید و کسى را که دفاع از خود نتواند، آسیب مرسانید. و زخم خورده را از پا در میاورید. زنان را با زدن برمیانگیزانید؛ هرچند آبروى شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند؛ چرا که توانِ زنان اندک است.»14
دو رویکرد متضاد
امیرمؤمنان علیهالسلام در موقعیتى این روش سیاسى و اخلاقى را پیش گرفته بود که دشمن از هیچ گونه نیرنگى خوددارى نمىکرد؛ معاویه و عمرو بن عاص براى رسیدن به قدرت، به هر روشى متوسّل مىشدند. آنان در عمل، خواهان دستیابى به سیاست و قدرت به مفهوم مطلق آن بودند؛ لذا رویارویى امام با این اشخاص، از لحاظ اخلاقى، بسیار معنادار است.
جنگ امیرمؤمنان علیهالسلام با معاویه، نبرد دو طرز فکر کاملاً الهى و شیطانى و جنگ اخلاق با بىاخلاقى بود؛ همان طور که مهمترین منبع اندیشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وى به اصول اسلامى و اخلاقى است. حضرت على علیهالسلام حکومت را به خاطر حاکم کردن اصول و اخلاق اسلامى مىخواست و معاویه براى زیر پا نهادن آن اصول و ارضاى هوسهاى خویش. این تفاوت، بسیار مهم است! معاویه هرگز در سیاست روش اخلاقى پیش نمىگرفت و هدفى جز کسب قدرت و به حکومت رساندن بنىامیه نداشت. عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه مىنویسد:
«فرمانرواى شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شیوه و سیرهاى اسلامى، در میان مردم مىگردید و سیاست خود را اجرا مىکرد. اگر شعائر و مناسک و آداب مذهبى، همچنان در شام اجرا مىشد و از میان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادتها در چارچوب معمولى و عادّى خود حفظ مىشد، باید گفت که «دین» در حقیقت، صرفاً عبارت از پوسته و رویه نیست؛ «دین» عبارت است از ارزشها، اصول و بنیانهایى که همگى باهم به پیش مىروند.»15
تصویرى که تاریخ از معاویه و عمرو بن عاص ارائه مىدهد، با آنچه «ماکیاولى» در سیاستنامهاش تبیین کرده، کاملاً منطبق است. اصول سیاسى معاویه حتى با اصول جوانمردى ـ که رعایت آنها در دورهى جاهلیت در جزیرةالعرب مورد تأکید بود ـ متضاد مىنمود. البته مشکل حضرت على علیهالسلام تنها معاویه نبود بلکه از آغاز زمامدارى، رویاروى کسانى قرار گرفت که به اصول اخلاقى پایبند نبودند. طلحه و زبیر که در نخستین جنگ «جمل» مقابل امام ایستادند، پیمان شکن بودند و بیعت خود با حضرت را زیر پا نهادند. معاویه نیز از همان آغاز، روش دروغ و نیرنگ پیش گرفت؛ او به خاطر منافع سیاسى، امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم کرد؛ در حالى که خود مىدانست امام براى جلوگیرى از قتل عثمان تلاش فراوان کرد. امام این نکته را بارها در نامههایش به معاویه گوشزد نمود16؛ البته این تذکّرات در روش وى هیچ تأثیرى نمىگذاشت. معاویه در غارت بیت المال مسلمانان هیچ گونه مانعى پیش روى خود نمىدید و آن را براى تحقّق اهداف شخصى به کار مىگرفت.
معاویه از هر روشى براى جذب یاران امام على علیهالسلام استفاده مىکرد و زمانى که موفّق به جذب آنان نمىشد، براى از میان بردنشان به شیوههاى دیگر ـ همچون ترور ـ مىپرداخت. وعده و وعیدهاى معاویه بسیار تأثیرگذار بود و رخنههاى اساسى در لشکر امام پدید آورد! طه حسین در تحلیلى از زندگى حضرت مىنویسد:
«على علیهالسلام بر اساس روشى عمل مىکرد که در آن فقط انسانهایى که آخرت را به دنیا ترجیح مىدادند، مىتوانستند راضى باشند؛ ولى معاویه دنیاى افراد را تأمین مىکرد. حضرت على علیهالسلام در دورهاى بر این اساس عمل مىکرد که دیگر روحیهى حاکم در صدر اسلام دگرگون شده و دنیا پرستى در میان مسلمانان رواج یافته بود. به همین دلیل، مردم نمىتوانستند در مقابل وسوسههاى مادّى معاویه مقاومت کنند.»17
روش معاویه، «پیمان شکنى» بود و به هیچ یک از وعدهها و پیمانهاى خود وفا نمىکرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود در این باره مىنویسد:
«به هیچ وجه از این شخص که براى به دست آوردن قدرت و حکومت پیوسته مىکوشید، شنیده یا دیده نشده است که در ضمن سیر و حرکت به سوى هدف، ناچار شده باشد که وسایل و ابزار رسیدنش را به طرف جادّه مستقیم و درست برگردانده باشد یا راه سرشتهاى والا با ارزش انسانى در پیش گیرد؛ زیرا در تمام این مدت آنچه وى را به نیازش مىرسانید و حاجتش را برآورده مىکرد، انحراف و کجروى بود.»18
معاویه از لحاظ شخصیتى، در مقایسه با امام على علیهالسلام ضعفهاى بسار تحقیرآمیزى داشت و براى جبران این کمبودهاى جدّى، از هر وسیلهاى سود مىجست. عرب آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پایمردى در امر الهى، عدالت، برابرى و اصول والاى انسانى، بالاترین مردمان مىدانست و این، براى معاویه بسیار سنگین بود. او همچنین مىدانست هیچ گاه نمىتواند در پیکار نظامى بر امام چیره شود؛ از این رو، براى غلبه بر حریف، اصول اوّلیّه اخلاقى را هم زیر پا مىگذاشت. در آیین معاویه، دادگرى با ستم، راستگویى با دروغ و وفادارى با خیانت تفاوت نداشت. در نگاه او، همه نیکىها و بدىها ابزار سلطه جویى و هوسرانى بودند و تا هنگامى که وى را به اهدافش مىرساندند، تفاوت نداشتند.
حضرت على علیهالسلام مردم را به حق و عدالت دعوت مىکرد، ولى معاویه براى پیشبرد اهدافش از هر وسیلهاى بهره مىبرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود درباره آن دوران مىنویسد:
«جانها شروع به منحرف شدن از راه راست کردند، ایدههاى والاى معنوى رو به سراشیب سقوط گذاشتند، ارزشها واژگونه شدند، پیشانىها به سوى دنیا روى گذاشتند و دلها از خدا دور گردیدند. در نظر اکثریت عظیم مردم، سخن آخر و تعیین کننده در اختیار «مادّیات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزیابى اشخاص، برترى از آنِ مادّه بود که در دو رکن قدرت (شمشیر و ثروت) نمایان مىگردید!»19
در واقع این همان خطرى بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بین مسلمانان ابراز کرده بود:
«آنچه پیش از هرچیز درباره شما اندیشناکم، آن است که شکوفههاى خوشى و لذّات دنیوى به شما روى آورد.»20
حضرت على علیهالسلام هم در باره روى گردانى مردم از راستى، مىفرماید:
«همانا کران تا کران را ابرِ فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گردیده است!»21
معاویه به یارى مشاور حیلهگیرى چون عمرو بن عاص به خوبى توانست از ارکان قدرت نامشروع خود استفاده کند؛ اما او مطمئن بود که على علیهالسلام هرگز شیوههاى نامشروع و غیر اخلاقى وى را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آیین «جوانمردى» پایبند است.
از نظر حضرت على علیهالسلام «اصول اخلاقى» را باید در هر حال و در مقابل هرکس، حتى در برابر کسى که به اصول اخلاقى و فضایل انسانى ایمان ندارد، مراعات کرد؛ لذا هیچ یک از نیرنگها، پیمان شکنىها و ناجوانمردىهاى معاویه را پاسخ نمىداد. امام در جواب به نامهى معاویه مىنویسد:
«به تو چه که فاضل کیست و مفضول کدام است؟ سیاستمدار کیست و رعیت کدامند؟»22
حضرت در نامهاى دیگر مىنویسد:
«اى معاویه! کِى بود که شما گردانندگان سیاست مردم و والیان امر امت بودید، با اینکه نه در میدان مسابقهى خیرات و کمالات انسانى، قدمى برداشتهاید و نه از شرفى عالى برخوردارید!»23
امام در این نامه چهرهى واقعى معاویه و سیاستش را نشان داده، به مفهوم واقعى «سیاست» اشاره مىکند و به معاویه یادآور مىشود که تو از چنین سیاستى بیگانهاى، آن قدر بیگانه که حتى شایستهى حرف زدن در این میدان نیستى؛ چون سیاست اخلاقى نیازمند برترى در زمینهى خیرات و کمالات انسانى است و افرادى چون تو نمىتوانند در چنین مسابقهاى وارد شوند.
به هر حال، امام على علیهالسلام در دورهى زمامدارىاش رویاروى روش سیاسىاى قرار گرفت که اصل اولیهى آن، دورى از اخلاق بود. امام با در پیش گرفتن روش مطلقاً اخلاقى، در پى ارائه الگویى نو و مناسب براى بشر بود. او در این راه چنان عمل کرد که سرمشقى جاودان ـ که در آن، تعالى و سعادت جمعى مهمترین هدف سیاست است ـ در مقابل جهانیان و سیاستمداران بوده باشد.
اختلاف بنیادین این دو روش، ریشه در تفاوت اساسى نگرش آنها به زندگى دارد که در جملات زیر متبلور است؛ حضرت على علیهالسلام در آغاز جنگ صفّین به یارانش فرمود:
«اى مردم! اینجا، جایى است که هرکس شک و تردید در حقّانیت نبرد به خود راه دهد، در (حقّانیت) روز قیامت تردید کرده و هرکسى که در آن درماند، در روز قیامت درمانده است.»24
در مقابل، معاویه چنین عقیدهاى داشت:
«به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان (یاران على علیهالسلام ) دهم و چنان مالى میانشان پخش کنم که (در نظر ایشان) دنیاى من بر آخرت او بچربد.»25
حضرت على علیهالسلام تفاوت خود با افرادى چون معاویه و عمرو بن عاص را این گونه بیان مىکند:
«شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شامیان را گفته است من، مردى لافگویم با لعب بسیار، عبث کارم و کوشا در این کار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترین گفتار، سخن دروغ است! اما او مىگوید و دروغ مىگوید. وعده مىدهد و خلاف آن مىپوید... پیمان را به سر نمىبرد و پیوند خویشان را مىبُرد. چون سخن جنگ در میان باشد، دلیر است و بر امر و نهى چیر، و چون تیغ از نیام بر آید و وقت کارزار آید، بزرگترین نیرنگ او این است که عورت خویش گشاید. به خدا سوگند! یاد مرگ، مرا از لاف بازى مىدارد و فراموشى آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»26
پىنوشتها:
1. جرج جرداق، امام على(ع) صداى عدالت انسانى، ترجمهى سیدهادى خسروشاهى، ج 5، ص 15.
2. همان.
3. براى بررسى تفصیلى این جریانات، ر.ک: سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امیرالمؤمنین(ع)، ص 234 ـ 230؛ عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على(ع)، ترجمهى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 318 ـ 315.
4. نهج البلاغه، خطبهى 162 و 28.
5. علامه امینى، در جلد 7 و 8 کتاب نفیس الغدیر، درباره تلاشها و رهنمودهاى حضرت در دوران خلفاى سه گانه، به تفصیل بحث کرده است.
6. نهج البلاغه، خطبهى 3.
7. براى مطالعه بیشتر، ر.ک: مجموعه نویسندگان، دایرةالمعارف تشیّع، ج 2، ص 345 ـ 334.
8. امام على(ع)، ترجمهى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 414 ـ 411.
9. محمدتقى جعفرى، نگاهى به على(ع)، ص 26. همچنین براى مطالعهى عهدشکنى طلحه و زبیر، ر.ک: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امیرالمؤمنین(ع)، ص 395ـ392.
10. طه حسین، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على شیرازى، ص 180 و 181.
11. نهج البلاغه، خطبهى 3.
12. همان، خطبهى 101.
13. همان، خطبهى 206.
14. همان، نامهى 14.
15. امام على(ع)، ج 1، ص 58.
16. براى مثال، ر.ک: نهج البلاغه، نامهى 28.
17. ر.ک: على و فرزندانش، ص 177.
18. امام على علیهالسلام ، ج 8، ص 59.
19. همان، ص 63.
20. همان، ج 1، ص 367 ـ 362.
21. نهج البلاغه، خطبهى 93.
22. همان، نامهى 28.
23. همان، نامهى 10.
24. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفّین، ترجمهى پرویز اتابکى، ص 218.
25. همان.
26. نهج البلاغه، خطبهى 84.