مرگ و زندگى در نگاه علوى
آرشیو
چکیده
متن
«مرگ» انتقال روح از بدن دنیوى به بدن اخروى و به عبارت دیگر، انتقال از نشئه دنیا به نشئه برزخ است. گاهى مرگ به معناى نداشتن قوه عاقله، انحراف، ضلالت و عدم هدایت الهى استعمال مىشود؛ همان طور که در قرآن کریم، «موت» به معناى ضلالت، کفر و گمراهى و لفظ «حیات» به معناى هدایت و ایمان آمده است: «او من کان میّتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشى به فىالناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها»1؛ آیا کسى که مرده بود و ما او را زنده کردیم و به او روشنى دانش و هدایت دادیم تا به وسیله آن روشنى، میان مردم سرافراز رود، مَثَل او مانند کسى است که در تاریکىها فرو شده و از آن به در نتواند شد.
مرگ به معناى اول، مرگ جسم است و مرگ به معناى دوم، مرگ دل. اولى «تن مردگى» است و دومى «دل مردگى». اولى در آخر زندگى محقّق مىشود و دومى در متن زندگى. اولى شامل مؤمن و کافر مىشود و دومى مختص به کافر است. اولى شامل رهیافته و گمراه مىشود و دومى مختص به گمراه است. فرد مرده در مرگ جسم، ساکن و بىحرکت است و در مرگ دل، جاندار و متحرّک.
مرگ قلبها
از دیدگاه معصومین علیهمالسلام مرده واقعى شخص دل مرده است؛ شخصى که از هدایت الهى بىبهره است و گرفتار ظلمت، کفر، ضلالت و فسق شده است. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «لیس من مات فاستراح لمیت انّما المیت میت الاحیاء»2؛ مرده واقعى کسى نیست که از دار دنیا رحلت کرده و در دیار آخرت سکونت گزیده، بلکه مرده کسى است که در بین زندگان است، مىخورد، مىآشامد، راه مىرود و حرکت مىکند ولى از هدایت الهى بىبهره است و گرفتار فسق و کفر شده است. اینان مردههایى متحرّکند، زندههاى دل مردهاند، مردههاى نه در قبرستان، بلکه در متن اجتماع هستند.
مردگان متحرّک کیانند؟
1. دروغ پردازان
یکى از مردههاى متحرّک، شخص دروغ پرداز است. انسان کذّاب، انسان مرده است. دل و قلب دروغگو، مرده است. تفاوت بین انسان مرده با انسان زنده در وجه اطمینان به شخص زنده است. کسى که اهل دروغ است و دروغگویى وصف ثابت او شده است، هیچ اطمینانى به او نیست. على علیهالسلام مىفرماید: «الکذّاب والمیّت سواء لانّ فضیلة الحىّ على المیّت، الثقة به فاذا لم یوثق بکلامه فقد بطلت حیاته3؛ دروغ گو و مرده مساویند، براى این که امتیاز شخص زنده بر شخص مرده، اطمینان داشتن به شخص زنده است. بنابراین، اگر به گفتار او اطمینان نباشد، پس حیات او تباه و باطل شده است.»
2. تارکان امر به معروف و نهى از منکر
یکى دیگر از مردههاى متحرّک، کسى است که نسبت به مسائل اجتماعى بىتفاوت است و به وقوع منکرات در جامعه از خود هیچ گونه عکس العملى نشان نمىدهد؛ نه با زبان خود در رفع منکر کوشش مىکند و نه با دست خود و نه در دل از وقوع آن اظهار انزجار مىکند. على علیهالسلام فرمود: «کسى که انکار منکر را به وسیله دل و دست و زبانش ترک مىکند، او همان مرده در بین زندگان است.»4
نیز فرمود: «برخى از ناهیان از منکر کسانى هستند که به وسیله دست و زبان و دل خود، منکر را انکار (نهى) مىکنند، که آنها تمام خصلتهاى نیکو را کامل کردهاند و بعضى از آنها کسانى هستند که به وسیله زبان و دل خود منکر را انکار مىکنند، نه به وسیله دست، که آنان به دو خصلت نیکو چنگ زده و دیگرى را (انکار به وسیله دست) تباه ساختهاند و بعضى از آنان به دل، منکر را انکار (نهى) مىکنند نه به وسیله دست و زبان، که آنها دو خصلت را ـ که شریفترین خصلت بین آن سه خصلت است ـ تباه ساخته و به یک خصلت چنگ زدهاند و بعضى منکر را به وسیله دل و زبان و دستان انکار نمىکنند، که اینان مرده زندگانند.»5
3. جاهلان
یکى دیگر از مردههاى متحرّک، شخص جاهل است؛ شخصى که از علوم لازم انسانیت و اسلامیت بىبهره است. شخصى که از آنچه که او را به رستگارى و سعادت مىرساند، محروم است، گرفتار جهل و جهالت است و جهل و جهالت، مرگ است6؛ میراننده زندگان7. على علیهالسلام فرمود: «الجاهل میّت بین الاحیاء8؛ شخص جاهل مردهاى است در بین زندگان» نیز فرمود: «الجاهل میّت و ان کان حیاً9؛ شخص جاهل مرده است گرچه (جسمش) زنده باشد.»
آن گاه که جامعه از این مردگان پر شود، همچون قبرستانى خاموش و بىحرکت و ساکت خواهد شد. عالمى که داراى دانشهاى سعادت بخش است، در بین جاهلان مثل زنده در بین مردگان است. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «شخص عالم در بین جاهلان مثل شخص زنده است در بین اموات.»10
4. مرفّهان بىدرد
ثروتمندان بىدرد و طغیانگر، مردهاى متحرّکاند که جز زیاد کردن اموال و دارایى در دنیا، به چیز دیگرى نمىاندیشند. آنان به جاى آن که مال و ثروت خود را در جهت رشد و تعالى روحى خود قرار دهند، در راه حیوانیّت به کار مىگیرند و روح و قلب خود را مىمیرانند. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «از هم نشینى با مردگان بپرهیزید.» عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: «هر ثروتمندى که ثروتش او را به طغیان وادارد.»11
على علیهالسلام مىفرماید: «هلک خزّان الاموال و هم احیاء12؛ خزانه داران اموال هلاک شدند و حال آن که آنها (در دنیا) زنده هستند.» پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «چهار چیز قلب را مىمیراند: گناه پشت سر گناه، زیاد مناقشه کردن با زنان، مجادله کردن با شخص احمق و هم نشینى با مردگان.» در این هنگام عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟
فرمود: «ثروتمندان بىدرد.»13
5. فقیران بىایمان
گرچه «فقر» براى اهل ایمان، نوعى راحتى و مایه سلامتى آنها مىباشد و نبودِ مال و مکنت براى مؤمنین به منزله نبودِ مانع در راه کمال و ترقّى معنوى است، ولى همین فقر براى افراد بىایمان و ناتوان از رشد فکرى و عقیدتى، نوعى عذاب، بلکه مایه هلاکت و مرگ قلبى و درونى آنها مىباشد. از این رو امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «الفقر هو الموت الاکبر14؛ فقر همان مرگ بزرگتر است.» على علیهالسلام براى فقیر چهار خصلت مىشمارد که مجموع آنها در مرگ دل انسان مؤثر هستند، که عبارتند از: ضعف در یقین، نقصان در عقل، کم رنگى تدیّن و کم حیایى.15
از جمله خصلتهاى فقراى ضعیف الایمان، ظلم پذیرى است. کسى که ظلمپذیر است و نسبت به ظلم و ستم از خود حرکتى نشان نمىدهد، با مرده هیچ تفاوتى ندارد. از این رو على علیهالسلام در وصف مردمان آخرالزّمان مىفرماید: «اهل آن زمان چون مردگان و پادشاهانش درنده خو، مردمان متوسط و ضعیف الحال طعمههاى ستمگران و فقیران (از سختى و رنجورى در حکم) مردگان مىباشند.»
6. کفار و بىدینان
از مردههاى متحرّک در بین زندگان، شخص کافر و بىدینى است که اعتقادى به توحید و یگانگى خداوند ندارد. اگر حیات و زندگى فرهنگى انسان به توحید است، جان کافر از آب حیات توحید بىبهره است. على علیهالسلام مىفرماید: «التوحید، حیاةالنفس»16؛ توحید، زندگى جان است.» هَمّ و غمّ کافر، دنیاست و کوشش او براى دنیا؛ هدف او، شهوت اوست و شهوات دنیا، خداى اوست و هرکس شهوت و دنیا خداى او باشد، او مرده اى است در بین زندگان.
7. گمراهان
یکى دیگر از مردههاى متحرّک، فرد گمراه و منحرف از راه حق است. کسى که در بین جامعه اسلامى زندگى مىکند و به جاى آن که هدایت را از قرآن و روایات معصومین علیهمالسلام و از علماى ربانى و خداترس فرابگیرد، در صدد یافتن هدایت از هدایت ـ نشدگان است. هدایت جستن از غیر خدا و دین خدا، به منزله ضلالت است و گمراهى مساوى با مرگ جان و دل انسان است. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «چهار چیز قلبها را فاسد مىکند: خلوت با زنها، گوش دادن به آنها، قبول رأى زنان و همنشینى با مردگان.» در این هنگام سؤال شد: همنشینى با مردگان چیست؟ پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «همنشینى با هر گمراه از ایمان و ستمگر در احکام.»17
8. منافقان
از جمله گمراهان، اهل نفاق هستند. على علیهالسلام مردم را از آنها برحذر مىدارد: «بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مىنمایم و از مردم دورو (منافق) برحذر مىدارم؛ زیرا آنها گمراه و گمراه کننده مىباشند و (از دین خدا) لغزنده و لغزانندهاند.»18
9. تحریفگران قرآن
یکى دیگر از گمراهان، کسانى هستند که تفسیر به رأى مىکنند. على علیهالسلام در وصف آنان چنین مىفرماید: «و بنده دیگرى (را که خداوند دشمنش دارد، کسى است که) خود را عالم و دانشمند نامیده در صورتى که نادان است. پس از نادانان، نادانىها و از گمراهان، گمراهىها را فراگرفته و دامهایى از ریسمانهاى فریب و گفتار دروغ براى مردم گسترده، کتاب (خدا را) بر اندیشههاى خود حمل نموده (و تفسیر به رأى کرده) حق را طبق خواهشهاى خویش قرار داده... و مىگوید: از شبهات خوددارى مىکنم. و حال آن که در آنها افتاده است و مىگوید: از بدعتها کناره مىگیرم. و حال آن که در میان آنها خوابیده است. پس صورت (او) صورت آدمى و دل (او) دل حیوان است. باب هدایت و راه راست را نمىشناسد تا (در آن قدم نهاده،) پیروى نماید و دروازه کورى و گمراهى را نشناخته است تا از آن دورى گزیند. پس او مردهاى است در میان زندهها.»19
10. غفلت زدگان
شخص غلفت زده، قلبش مرده است. على علیهالسلام مىفرماید: «هر کس غفلت بر او غلبه کند، قلبش مىمیرد.»20؛ امام باقر علیهالسلام مىفرماید: «از غفلت بپرهیز، چون در غفلت قساوت قلب است.»21
غافلان، از عذاب الهى و عقوبتهاى او غافلند، از مشکلات اقتصادى و مادى مردم غافلند، از کید و حیله دشمنان اسلام غافلند، از مسائل سیاسى و فرهنگى جامعه غافلند، از موجبات هلاکت و گمراهى و دل مردگى خود غافلند. آنان به تعبیر على علیهالسلام اشباح بلاارواح هستند22؛ یعنى پیکرهاى بىجان. آنها بیدارند ولى خواب زده هستند، حاضرند ولى غایبند. اینان مردههاى متحرّکند.
رهایى از مرگ فرهنگى
براى درمان و نجات از مرگ فرهنگى مردگان متحرّک و آنهایى که قلبشان حیات دینى و انسانى را از دست دادهاند، بهترین راه، مراجعه به قرآن و روایات ائمه معصومین علیهمالسلام و پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىباشد. در روایات معصومین علیهمالسلام براى درمان مرگ فرهنگى راهها و وسایل متعددى پیشنهاد شده است که در این جا به برخى از آن داروهاى حیات بخش اشاره مىگردد:
1. انس با قرآن
ارتباط با قرآن باعث حیات دل انسان است. قرآن، کفر و نفاق و تباهى و گمراهى را از دل انسان بیرون مىکند و نور هدایت را در آن مىافشاند و به آن زندگى ابدى مىبخشد. على علیهالسلام در مورد ثمرات ارتباط صحیح با قرآن چنین مىفرماید: «آگاه باشید! این قرآن پند دهندهاى است که نمىفریبد و هدایت کنندهاى است که گمراه نمىسازد و سخنگویى است که هرگز دروغ نمىگوید. کسى با قرآن همنشین نشد مگر آن که بر او افزود یا از او کاست، در هدایت او افزود و از کوردلى و گمراهىاش کاست.
آگاه باشید کسى با داشتن قرآن نیازى ندارد و بدون قرآن بىنیاز نخواهد بود پس درمان خود را از قرآن بخواهید، و در سختىها از قرآن یارى بطلبید که قرآن درمان بزرگترین بیمارىها یعنى کفر و نفاق و سرکشى و گمراهى است، پس به وسیله قرآن خواستههاى خود را از خدا بخواهید.»23
2. موعظه پذیرى
على علیهالسلام خطاب به فرزندش، امام حسن علیهالسلام مىفرماید: «أحى قلبک بالموعظه24؛ دلت را به وسیله موعظه و اندرز زنده دار.»
3. تفکّر
عامل دیگر حیات قلب و زندگى دل، تفکّر است؛ تفکّر در آیات و نشانههاى خداوند حکیم، تفکر در نعمتهاى الهى که به بندگان خود عطا نموده است و تفکّر در حکمت و قدرت و صفات کمالیه خداوند.
امام حسن علیهالسلام فرمود: «التفکر حیاة قلب البصیر25؛ تفکّر (مایه) حیات و زندگى قلب بینا است.» نیز فرمود: «بر شما باد فکر کردن! زیرا فکر (مایه) حیات و زندگى قلب بیناست.»26
4. همنشینى با صالحان و زندهدلان
براى حفظ حیات قلب و دورى از مرگ فرهنگى، باید در انتخاب همنشین و دوست و همراه زندگى دقت فراوان نمود. بعضى از همنشینان مایه دل مردگى و بعضى مایه حیات دل هستند. على علیهالسلام مىفرماید: «معاشرت با صاحبان فضایل، (مایه) حیات قلب است.»27
حضرت عیسى علیهالسلام مىفرماید: «اى بنى اسرائیل! زانو به زانوى عالمان بنشینید! ـ به آنها زیاد مراجعه کنید.ـ زیرا خداوند قلبهاى مرده را به وسیله نور حکمت زنده مىکند، همان طور که زمین مرده را به وسیله بارانهاى پربار زنده مىکند.»28
على علیهالسلام مىفرماید: «مجالست با حکما (مایه) حیات عقلها و شفاى نفوس مىباشد.»29
همان طور که همنشینى با عالمان و فرزانگان مایه حیات دل است، همنشینى با ثروتمندان بى درد، گمراهان، هواپرستان، اهل بدعت و انحراف و دنیازدگان، مایه مرگ دل و قلب انسان است. از این رو معصومین علیهمالسلام از همنشینى با آنان نهى فرمودهاند30
5. رعایت تقوا
حضرت على علیهالسلام در مورد اثرات تقوا بر روى جسم و روح انسان مىفرماید: «تقوا و ترس از خدا داروى درد قلبها، بینایى کورى دلها، بهبودى بیمارى تنها، اصلاح فساد سینهها، پاکیزگى چرک نفسها، روشنى پوشش دیدهها، ایمنى ترس دل و نور سیاهى تاریکى (نادانى) شما مىباشد.»31
6. دورى از گناهان
از جمله آثار سوء گناهان، مرگ قلب انسان است؛ قلبى که روى سعادت را نخواهد دید؛ قلبى که صاحب آن تمایلى به اعمال خیر و کارهاى شایسته نخواهد داشت. على علیهالسلام فرمود: «اشکها، خشک نشدهاند مگر به خاطر قساوت قلبها، و قلبها قساوت پیدا نکردهاند مگر به خاطر کثرت گناهان»32؛ نیز فرمود: «هیچ دردى دردناکتر از گناهان براى قلبها نیست»33؛ نیز فرمود: «گناهان درد هستند و داروى (آنها) استغفار و شفا (و بهبودى از آنها) برنگشتن (به آنها است.)»34
7. ذکر و یاد خدا
حضرت على علیهالسلام فرمود: «در ذکر، حیات قلب است»35؛ نیز فرمود: «تداوم ذکر قوتِ جانها است»36؛ نیز فرمود: «هرکس ذکر خداوند سبحان کند، قلبش احیا مىشود»37 و فرمود: «ذکر خداوند داروى دردهاى نفوس است.»38
8. دورى از محبّت دنیا
از جمله عوامل حیات قلبها و رهایى از مرگ فرهنگى، نداشتن محبّت به دنیا است. على علیهالسلام فرمود: «دنیا را ترک کن! زیرا حبّ به دنیا (قلب را) کور و کر و گنگ مىکند.»39 نیز فرمود: «حبّ دنیا، عقل را تباه مىکند و قلب را از شنیدن حکمت کر مىکند.»40
منظور از دنیا، مال و فرزند و مسکن و امثال آنها نیست، چون آنها از مظاهر لطف الهى و رحمت واسعه او هستند. خداوند که فرزند، همسر، مال و مقام و... را آفرید، محبت آنها را در دل انسانها قرار داد تا نسل انسانها باقى بماند. مال دوستى، مقام دوستى و... از نیازهاى فطرى انسانها مىباشد بلکه منظور از دنیا، هر چیزى است که انسان را از خداوند دور کند. منظور از دوست نداشتن دنیا، دل نبستن به آنها است. کسى که به مال و مقام و امثال آنها دل مىبندد، به خاطر آنها دروغ مىگوید، ظلم مىکند، پستىها را به جان مىخرد و این، همان دنیاى مذموم است که مایه مرگ قلب انسان مىباشد و بایستى از آن دورى کرد.
سخن آخر را با کلام امیرمؤمنان على علیهالسلام در وصف زاهدان و پارسایان به پایان مىرسانیم:
«پارسایان گروهى هستند که در ظاهر از اهل دنیا و (در باطن) اهل آن نیستند، در دنیا زندگى مىکنند، مانند کسى که اهل آن نیست. (چون دل بر آن نبسته و آن را سراى عاریت پنداشتهاند.) عمل آنها در آن براى آن چیزى است که (بعد از مرگ) مىبینند و به دفع عذابى که از آن مىترسند، مىشتابند. اگر چه با اهل دنیا همنشینند، ولى در حقیقت بین اهل آخرت در گردشاند. اهل دنیا را مىبینند که به مرگ جسدشان (مرگ فیزیکى) اهمیّت مىدهند و ایشان از (دل مردگى) بیشتر مىترسند.»41
پىنوشتها:
1. انعام/ 122.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 185.
3. شرح غررالحکم، ج 2، ص 139.
4. بحارالانوار، ج 100، ص 94.
5. نهج البلاغه، فیض الاسلام، کلمات قصار، ش 366، ص 1263.
6. شرح غررالحکم، ج 1، ص 22.
7. همان، ص 386.
8. همان، ج 2، ص 143.
9. همان، ج 1، ص 293.
10. بحارالانوار، ج 11، ص 172.
11. تنبیه الخواطر، ج 2، ص 32.
12. نهج البلاغه، کلمات قصار، ش 139، ص 1156.
13. بحارالانوار، ج 73، ص 349 و ج 2، ص 128.
14. همان، ج 13، ص 348.
15. همان، ج 72، ص 47.
16. نهج البلاغه، خ 107، ص 324.
17. شرح غررالحکم، ج 1، ص 145.
18. شرح غررالحکم، ج 4، ص 228.
19. نهج البلاغه، خ 185، ص 621.
20. همان،خ 86، ص 214.
21. شرح غررالحکم، ج 5، ص 293.
22. بحارالانوار، ج 78، ص 164.
23. نهجالبلاغه، ترجمه دشتى، ص 333.
24. نهج البلاغه، خ 107، ص 322.
25. همان، نامه 31، ص 909.
26. بحارالانوار، ج 78، ص 115.
27. نهج البلاغه، خ 175، ص 566.
28. شرح غررالحکم، ج 6، ص 126.
29. بحارالانوار، ج 78، ص 308.
30. شرح غررالحکم، ج 6، ص 151.
31. بحارالانوار، ج 77، ص 45، 46 و 285.
32. نهج البلاغه، خ 189، ص 635.
33. بحارالانوار، ج 73، ص 354.
34. همان، ص 342.
35. شرح غررالحکم، ج 2، ص 72.
36. همان، ج 4، ص 394.
37. همان، ج 6، ص 137.
38 و 39. همان، ج 4، ص 30.
40. بحارالانوار، ج 73، ص 75؛ شرح غررالحکم، ج3، ص 397.
41. نهج البلاغه، خ 221، ص 726.
مرگ به معناى اول، مرگ جسم است و مرگ به معناى دوم، مرگ دل. اولى «تن مردگى» است و دومى «دل مردگى». اولى در آخر زندگى محقّق مىشود و دومى در متن زندگى. اولى شامل مؤمن و کافر مىشود و دومى مختص به کافر است. اولى شامل رهیافته و گمراه مىشود و دومى مختص به گمراه است. فرد مرده در مرگ جسم، ساکن و بىحرکت است و در مرگ دل، جاندار و متحرّک.
مرگ قلبها
از دیدگاه معصومین علیهمالسلام مرده واقعى شخص دل مرده است؛ شخصى که از هدایت الهى بىبهره است و گرفتار ظلمت، کفر، ضلالت و فسق شده است. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «لیس من مات فاستراح لمیت انّما المیت میت الاحیاء»2؛ مرده واقعى کسى نیست که از دار دنیا رحلت کرده و در دیار آخرت سکونت گزیده، بلکه مرده کسى است که در بین زندگان است، مىخورد، مىآشامد، راه مىرود و حرکت مىکند ولى از هدایت الهى بىبهره است و گرفتار فسق و کفر شده است. اینان مردههایى متحرّکند، زندههاى دل مردهاند، مردههاى نه در قبرستان، بلکه در متن اجتماع هستند.
مردگان متحرّک کیانند؟
1. دروغ پردازان
یکى از مردههاى متحرّک، شخص دروغ پرداز است. انسان کذّاب، انسان مرده است. دل و قلب دروغگو، مرده است. تفاوت بین انسان مرده با انسان زنده در وجه اطمینان به شخص زنده است. کسى که اهل دروغ است و دروغگویى وصف ثابت او شده است، هیچ اطمینانى به او نیست. على علیهالسلام مىفرماید: «الکذّاب والمیّت سواء لانّ فضیلة الحىّ على المیّت، الثقة به فاذا لم یوثق بکلامه فقد بطلت حیاته3؛ دروغ گو و مرده مساویند، براى این که امتیاز شخص زنده بر شخص مرده، اطمینان داشتن به شخص زنده است. بنابراین، اگر به گفتار او اطمینان نباشد، پس حیات او تباه و باطل شده است.»
2. تارکان امر به معروف و نهى از منکر
یکى دیگر از مردههاى متحرّک، کسى است که نسبت به مسائل اجتماعى بىتفاوت است و به وقوع منکرات در جامعه از خود هیچ گونه عکس العملى نشان نمىدهد؛ نه با زبان خود در رفع منکر کوشش مىکند و نه با دست خود و نه در دل از وقوع آن اظهار انزجار مىکند. على علیهالسلام فرمود: «کسى که انکار منکر را به وسیله دل و دست و زبانش ترک مىکند، او همان مرده در بین زندگان است.»4
نیز فرمود: «برخى از ناهیان از منکر کسانى هستند که به وسیله دست و زبان و دل خود، منکر را انکار (نهى) مىکنند، که آنها تمام خصلتهاى نیکو را کامل کردهاند و بعضى از آنها کسانى هستند که به وسیله زبان و دل خود منکر را انکار مىکنند، نه به وسیله دست، که آنان به دو خصلت نیکو چنگ زده و دیگرى را (انکار به وسیله دست) تباه ساختهاند و بعضى از آنان به دل، منکر را انکار (نهى) مىکنند نه به وسیله دست و زبان، که آنها دو خصلت را ـ که شریفترین خصلت بین آن سه خصلت است ـ تباه ساخته و به یک خصلت چنگ زدهاند و بعضى منکر را به وسیله دل و زبان و دستان انکار نمىکنند، که اینان مرده زندگانند.»5
3. جاهلان
یکى دیگر از مردههاى متحرّک، شخص جاهل است؛ شخصى که از علوم لازم انسانیت و اسلامیت بىبهره است. شخصى که از آنچه که او را به رستگارى و سعادت مىرساند، محروم است، گرفتار جهل و جهالت است و جهل و جهالت، مرگ است6؛ میراننده زندگان7. على علیهالسلام فرمود: «الجاهل میّت بین الاحیاء8؛ شخص جاهل مردهاى است در بین زندگان» نیز فرمود: «الجاهل میّت و ان کان حیاً9؛ شخص جاهل مرده است گرچه (جسمش) زنده باشد.»
آن گاه که جامعه از این مردگان پر شود، همچون قبرستانى خاموش و بىحرکت و ساکت خواهد شد. عالمى که داراى دانشهاى سعادت بخش است، در بین جاهلان مثل زنده در بین مردگان است. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «شخص عالم در بین جاهلان مثل شخص زنده است در بین اموات.»10
4. مرفّهان بىدرد
ثروتمندان بىدرد و طغیانگر، مردهاى متحرّکاند که جز زیاد کردن اموال و دارایى در دنیا، به چیز دیگرى نمىاندیشند. آنان به جاى آن که مال و ثروت خود را در جهت رشد و تعالى روحى خود قرار دهند، در راه حیوانیّت به کار مىگیرند و روح و قلب خود را مىمیرانند. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «از هم نشینى با مردگان بپرهیزید.» عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: «هر ثروتمندى که ثروتش او را به طغیان وادارد.»11
على علیهالسلام مىفرماید: «هلک خزّان الاموال و هم احیاء12؛ خزانه داران اموال هلاک شدند و حال آن که آنها (در دنیا) زنده هستند.» پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید: «چهار چیز قلب را مىمیراند: گناه پشت سر گناه، زیاد مناقشه کردن با زنان، مجادله کردن با شخص احمق و هم نشینى با مردگان.» در این هنگام عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟
فرمود: «ثروتمندان بىدرد.»13
5. فقیران بىایمان
گرچه «فقر» براى اهل ایمان، نوعى راحتى و مایه سلامتى آنها مىباشد و نبودِ مال و مکنت براى مؤمنین به منزله نبودِ مانع در راه کمال و ترقّى معنوى است، ولى همین فقر براى افراد بىایمان و ناتوان از رشد فکرى و عقیدتى، نوعى عذاب، بلکه مایه هلاکت و مرگ قلبى و درونى آنها مىباشد. از این رو امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «الفقر هو الموت الاکبر14؛ فقر همان مرگ بزرگتر است.» على علیهالسلام براى فقیر چهار خصلت مىشمارد که مجموع آنها در مرگ دل انسان مؤثر هستند، که عبارتند از: ضعف در یقین، نقصان در عقل، کم رنگى تدیّن و کم حیایى.15
از جمله خصلتهاى فقراى ضعیف الایمان، ظلم پذیرى است. کسى که ظلمپذیر است و نسبت به ظلم و ستم از خود حرکتى نشان نمىدهد، با مرده هیچ تفاوتى ندارد. از این رو على علیهالسلام در وصف مردمان آخرالزّمان مىفرماید: «اهل آن زمان چون مردگان و پادشاهانش درنده خو، مردمان متوسط و ضعیف الحال طعمههاى ستمگران و فقیران (از سختى و رنجورى در حکم) مردگان مىباشند.»
6. کفار و بىدینان
از مردههاى متحرّک در بین زندگان، شخص کافر و بىدینى است که اعتقادى به توحید و یگانگى خداوند ندارد. اگر حیات و زندگى فرهنگى انسان به توحید است، جان کافر از آب حیات توحید بىبهره است. على علیهالسلام مىفرماید: «التوحید، حیاةالنفس»16؛ توحید، زندگى جان است.» هَمّ و غمّ کافر، دنیاست و کوشش او براى دنیا؛ هدف او، شهوت اوست و شهوات دنیا، خداى اوست و هرکس شهوت و دنیا خداى او باشد، او مرده اى است در بین زندگان.
7. گمراهان
یکى دیگر از مردههاى متحرّک، فرد گمراه و منحرف از راه حق است. کسى که در بین جامعه اسلامى زندگى مىکند و به جاى آن که هدایت را از قرآن و روایات معصومین علیهمالسلام و از علماى ربانى و خداترس فرابگیرد، در صدد یافتن هدایت از هدایت ـ نشدگان است. هدایت جستن از غیر خدا و دین خدا، به منزله ضلالت است و گمراهى مساوى با مرگ جان و دل انسان است. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «چهار چیز قلبها را فاسد مىکند: خلوت با زنها، گوش دادن به آنها، قبول رأى زنان و همنشینى با مردگان.» در این هنگام سؤال شد: همنشینى با مردگان چیست؟ پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «همنشینى با هر گمراه از ایمان و ستمگر در احکام.»17
8. منافقان
از جمله گمراهان، اهل نفاق هستند. على علیهالسلام مردم را از آنها برحذر مىدارد: «بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مىنمایم و از مردم دورو (منافق) برحذر مىدارم؛ زیرا آنها گمراه و گمراه کننده مىباشند و (از دین خدا) لغزنده و لغزانندهاند.»18
9. تحریفگران قرآن
یکى دیگر از گمراهان، کسانى هستند که تفسیر به رأى مىکنند. على علیهالسلام در وصف آنان چنین مىفرماید: «و بنده دیگرى (را که خداوند دشمنش دارد، کسى است که) خود را عالم و دانشمند نامیده در صورتى که نادان است. پس از نادانان، نادانىها و از گمراهان، گمراهىها را فراگرفته و دامهایى از ریسمانهاى فریب و گفتار دروغ براى مردم گسترده، کتاب (خدا را) بر اندیشههاى خود حمل نموده (و تفسیر به رأى کرده) حق را طبق خواهشهاى خویش قرار داده... و مىگوید: از شبهات خوددارى مىکنم. و حال آن که در آنها افتاده است و مىگوید: از بدعتها کناره مىگیرم. و حال آن که در میان آنها خوابیده است. پس صورت (او) صورت آدمى و دل (او) دل حیوان است. باب هدایت و راه راست را نمىشناسد تا (در آن قدم نهاده،) پیروى نماید و دروازه کورى و گمراهى را نشناخته است تا از آن دورى گزیند. پس او مردهاى است در میان زندهها.»19
10. غفلت زدگان
شخص غلفت زده، قلبش مرده است. على علیهالسلام مىفرماید: «هر کس غفلت بر او غلبه کند، قلبش مىمیرد.»20؛ امام باقر علیهالسلام مىفرماید: «از غفلت بپرهیز، چون در غفلت قساوت قلب است.»21
غافلان، از عذاب الهى و عقوبتهاى او غافلند، از مشکلات اقتصادى و مادى مردم غافلند، از کید و حیله دشمنان اسلام غافلند، از مسائل سیاسى و فرهنگى جامعه غافلند، از موجبات هلاکت و گمراهى و دل مردگى خود غافلند. آنان به تعبیر على علیهالسلام اشباح بلاارواح هستند22؛ یعنى پیکرهاى بىجان. آنها بیدارند ولى خواب زده هستند، حاضرند ولى غایبند. اینان مردههاى متحرّکند.
رهایى از مرگ فرهنگى
براى درمان و نجات از مرگ فرهنگى مردگان متحرّک و آنهایى که قلبشان حیات دینى و انسانى را از دست دادهاند، بهترین راه، مراجعه به قرآن و روایات ائمه معصومین علیهمالسلام و پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىباشد. در روایات معصومین علیهمالسلام براى درمان مرگ فرهنگى راهها و وسایل متعددى پیشنهاد شده است که در این جا به برخى از آن داروهاى حیات بخش اشاره مىگردد:
1. انس با قرآن
ارتباط با قرآن باعث حیات دل انسان است. قرآن، کفر و نفاق و تباهى و گمراهى را از دل انسان بیرون مىکند و نور هدایت را در آن مىافشاند و به آن زندگى ابدى مىبخشد. على علیهالسلام در مورد ثمرات ارتباط صحیح با قرآن چنین مىفرماید: «آگاه باشید! این قرآن پند دهندهاى است که نمىفریبد و هدایت کنندهاى است که گمراه نمىسازد و سخنگویى است که هرگز دروغ نمىگوید. کسى با قرآن همنشین نشد مگر آن که بر او افزود یا از او کاست، در هدایت او افزود و از کوردلى و گمراهىاش کاست.
آگاه باشید کسى با داشتن قرآن نیازى ندارد و بدون قرآن بىنیاز نخواهد بود پس درمان خود را از قرآن بخواهید، و در سختىها از قرآن یارى بطلبید که قرآن درمان بزرگترین بیمارىها یعنى کفر و نفاق و سرکشى و گمراهى است، پس به وسیله قرآن خواستههاى خود را از خدا بخواهید.»23
2. موعظه پذیرى
على علیهالسلام خطاب به فرزندش، امام حسن علیهالسلام مىفرماید: «أحى قلبک بالموعظه24؛ دلت را به وسیله موعظه و اندرز زنده دار.»
3. تفکّر
عامل دیگر حیات قلب و زندگى دل، تفکّر است؛ تفکّر در آیات و نشانههاى خداوند حکیم، تفکر در نعمتهاى الهى که به بندگان خود عطا نموده است و تفکّر در حکمت و قدرت و صفات کمالیه خداوند.
امام حسن علیهالسلام فرمود: «التفکر حیاة قلب البصیر25؛ تفکّر (مایه) حیات و زندگى قلب بینا است.» نیز فرمود: «بر شما باد فکر کردن! زیرا فکر (مایه) حیات و زندگى قلب بیناست.»26
4. همنشینى با صالحان و زندهدلان
براى حفظ حیات قلب و دورى از مرگ فرهنگى، باید در انتخاب همنشین و دوست و همراه زندگى دقت فراوان نمود. بعضى از همنشینان مایه دل مردگى و بعضى مایه حیات دل هستند. على علیهالسلام مىفرماید: «معاشرت با صاحبان فضایل، (مایه) حیات قلب است.»27
حضرت عیسى علیهالسلام مىفرماید: «اى بنى اسرائیل! زانو به زانوى عالمان بنشینید! ـ به آنها زیاد مراجعه کنید.ـ زیرا خداوند قلبهاى مرده را به وسیله نور حکمت زنده مىکند، همان طور که زمین مرده را به وسیله بارانهاى پربار زنده مىکند.»28
على علیهالسلام مىفرماید: «مجالست با حکما (مایه) حیات عقلها و شفاى نفوس مىباشد.»29
همان طور که همنشینى با عالمان و فرزانگان مایه حیات دل است، همنشینى با ثروتمندان بى درد، گمراهان، هواپرستان، اهل بدعت و انحراف و دنیازدگان، مایه مرگ دل و قلب انسان است. از این رو معصومین علیهمالسلام از همنشینى با آنان نهى فرمودهاند30
5. رعایت تقوا
حضرت على علیهالسلام در مورد اثرات تقوا بر روى جسم و روح انسان مىفرماید: «تقوا و ترس از خدا داروى درد قلبها، بینایى کورى دلها، بهبودى بیمارى تنها، اصلاح فساد سینهها، پاکیزگى چرک نفسها، روشنى پوشش دیدهها، ایمنى ترس دل و نور سیاهى تاریکى (نادانى) شما مىباشد.»31
6. دورى از گناهان
از جمله آثار سوء گناهان، مرگ قلب انسان است؛ قلبى که روى سعادت را نخواهد دید؛ قلبى که صاحب آن تمایلى به اعمال خیر و کارهاى شایسته نخواهد داشت. على علیهالسلام فرمود: «اشکها، خشک نشدهاند مگر به خاطر قساوت قلبها، و قلبها قساوت پیدا نکردهاند مگر به خاطر کثرت گناهان»32؛ نیز فرمود: «هیچ دردى دردناکتر از گناهان براى قلبها نیست»33؛ نیز فرمود: «گناهان درد هستند و داروى (آنها) استغفار و شفا (و بهبودى از آنها) برنگشتن (به آنها است.)»34
7. ذکر و یاد خدا
حضرت على علیهالسلام فرمود: «در ذکر، حیات قلب است»35؛ نیز فرمود: «تداوم ذکر قوتِ جانها است»36؛ نیز فرمود: «هرکس ذکر خداوند سبحان کند، قلبش احیا مىشود»37 و فرمود: «ذکر خداوند داروى دردهاى نفوس است.»38
8. دورى از محبّت دنیا
از جمله عوامل حیات قلبها و رهایى از مرگ فرهنگى، نداشتن محبّت به دنیا است. على علیهالسلام فرمود: «دنیا را ترک کن! زیرا حبّ به دنیا (قلب را) کور و کر و گنگ مىکند.»39 نیز فرمود: «حبّ دنیا، عقل را تباه مىکند و قلب را از شنیدن حکمت کر مىکند.»40
منظور از دنیا، مال و فرزند و مسکن و امثال آنها نیست، چون آنها از مظاهر لطف الهى و رحمت واسعه او هستند. خداوند که فرزند، همسر، مال و مقام و... را آفرید، محبت آنها را در دل انسانها قرار داد تا نسل انسانها باقى بماند. مال دوستى، مقام دوستى و... از نیازهاى فطرى انسانها مىباشد بلکه منظور از دنیا، هر چیزى است که انسان را از خداوند دور کند. منظور از دوست نداشتن دنیا، دل نبستن به آنها است. کسى که به مال و مقام و امثال آنها دل مىبندد، به خاطر آنها دروغ مىگوید، ظلم مىکند، پستىها را به جان مىخرد و این، همان دنیاى مذموم است که مایه مرگ قلب انسان مىباشد و بایستى از آن دورى کرد.
سخن آخر را با کلام امیرمؤمنان على علیهالسلام در وصف زاهدان و پارسایان به پایان مىرسانیم:
«پارسایان گروهى هستند که در ظاهر از اهل دنیا و (در باطن) اهل آن نیستند، در دنیا زندگى مىکنند، مانند کسى که اهل آن نیست. (چون دل بر آن نبسته و آن را سراى عاریت پنداشتهاند.) عمل آنها در آن براى آن چیزى است که (بعد از مرگ) مىبینند و به دفع عذابى که از آن مىترسند، مىشتابند. اگر چه با اهل دنیا همنشینند، ولى در حقیقت بین اهل آخرت در گردشاند. اهل دنیا را مىبینند که به مرگ جسدشان (مرگ فیزیکى) اهمیّت مىدهند و ایشان از (دل مردگى) بیشتر مىترسند.»41
پىنوشتها:
1. انعام/ 122.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 185.
3. شرح غررالحکم، ج 2، ص 139.
4. بحارالانوار، ج 100، ص 94.
5. نهج البلاغه، فیض الاسلام، کلمات قصار، ش 366، ص 1263.
6. شرح غررالحکم، ج 1، ص 22.
7. همان، ص 386.
8. همان، ج 2، ص 143.
9. همان، ج 1، ص 293.
10. بحارالانوار، ج 11، ص 172.
11. تنبیه الخواطر، ج 2، ص 32.
12. نهج البلاغه، کلمات قصار، ش 139، ص 1156.
13. بحارالانوار، ج 73، ص 349 و ج 2، ص 128.
14. همان، ج 13، ص 348.
15. همان، ج 72، ص 47.
16. نهج البلاغه، خ 107، ص 324.
17. شرح غررالحکم، ج 1، ص 145.
18. شرح غررالحکم، ج 4، ص 228.
19. نهج البلاغه، خ 185، ص 621.
20. همان،خ 86، ص 214.
21. شرح غررالحکم، ج 5، ص 293.
22. بحارالانوار، ج 78، ص 164.
23. نهجالبلاغه، ترجمه دشتى، ص 333.
24. نهج البلاغه، خ 107، ص 322.
25. همان، نامه 31، ص 909.
26. بحارالانوار، ج 78، ص 115.
27. نهج البلاغه، خ 175، ص 566.
28. شرح غررالحکم، ج 6، ص 126.
29. بحارالانوار، ج 78، ص 308.
30. شرح غررالحکم، ج 6، ص 151.
31. بحارالانوار، ج 77، ص 45، 46 و 285.
32. نهج البلاغه، خ 189، ص 635.
33. بحارالانوار، ج 73، ص 354.
34. همان، ص 342.
35. شرح غررالحکم، ج 2، ص 72.
36. همان، ج 4، ص 394.
37. همان، ج 6، ص 137.
38 و 39. همان، ج 4، ص 30.
40. بحارالانوار، ج 73، ص 75؛ شرح غررالحکم، ج3، ص 397.
41. نهج البلاغه، خ 221، ص 726.