بیعت و روش سیاسى حکومت علوى
آرشیو
چکیده
متن
الف) بیعت با على علیهالسلام
پس از آشفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و برقرارى نظام طبقاتى جاهلى1 روز به روز بر مشکلات امر افزوده شد تا عثمان کشته شد؛ مردم مدینه، آنهایى که از دست مظالم عمّال و حکّام گذشته به تنگ آمده بودند2 بالاتّفاق از کوچک و بزرگ؛ زن و مرد؛ پیر و جوان؛ عرب و غیرعرب، به در خانه على علیهالسلام هجوم آوردند و یکصدا اعلام کردند یگانه شخصیّت لایق خلافت اسلامى، اوست و او باید خلافت را بپذیرد.3 به قدرى اصرار و ازدحام و اظهار رضایت کردند که خودش مىفرماید: «چیزى نمانده بود فرزندانم زیر دست و پاى مردم پامال شوند...»:
«وَ بَسَطْتُمْ یَدِى فَکَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُموها فَقَبَضْتُها، ثُمَّ تَداکَکْتُمْ عَلَىَّ تَداکَّ الاْءِبِلِ الْهِیمِ عَلى حِیاضِها یَوْمَ وِرْدِها، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ، وَ وُطِئَ الضَّعیفُ، وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ النّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ اِیّاىَ اَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغیرُ، وَ هَدَجَ اِلَیْهَا الْکَبیرُ، وَ تَحامَلَ نَحْوَها الْعَلیلُ، وَ حَسَرَتْ اِلَیْها الْکِعابُ.4؛ شما دست خود را براى بیعت باز مىکردید و من به عکس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مىبستم. ولع و تشنگى نشان دادید مانند شتران تشنه که به آب مىرسند. ازدحام به قدرى بود که کفشها از پاها و رداها از دوشها افتاد. ضعفا، پامال شدند. مردم مدینه و کسانى که حاضر به بیعت بودند آنقدر اظهار خوشحالى و بهجت کردند تا آنجا که کودکان به پیروى از بزرگان غرق در شادى بودند. پیران شکسته و سالخورده با کمال ضعف و ناتوانى آمدند که بیعت کنند. بیماران با مشقّت فراوان از بستر بیمارى به خاطر بیعت حرکت کردند و آمدند. حتّى زنان و دختران براى بیعت کردن سر از پا نمىشناختند.»5
برخى از عواملى که حضرت از پذیرش خلافت امتناع مىورزید، عبارتند از:
الف) از بین رفتن زمینه براى اصلاحات و سامان بخشیدن به نظام فرو پاشیده سیاسى؛
ب) نامناسب بودن جوّ عمومى پس از قتل عثمان؛
ج) عدم آمادگى مردم براى پذیرش آرمانهاى اصیل اسلامى؛
د) فقدان امکانات و نیروهاى کافى براى اداره امور کشور.
فلسفه پذیرفتن خلافت
على علیهالسلام فلسفه پذیرفتن خلافت را بعد از عثمان، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسمشدن مردم به دو طبقه سیرِ سیر و گرسنه گرسنه ذکر مىکند و مىفرماید:
«لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ، وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَاللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُـقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مَظْلُومٍ، لألْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أوَّلِها...6؛ اگر نبود که عدّهاى به عنوان یار و یاور به درِ خانهام آمدند و بر من اتمام حجّت شد؛ دیگر اینکه خداوند از دانایان و روشن ضمیران عهد و پیمان گرفته که هر وقت اوضاعى پیش آید که گروهى آنقدر اموال و ثروتها و موهبتهاى الهى را به خودشان اختصاص بدهند و آنقدر بخورند که از پرخورى بیمار شوند و عدّهاى آنقدر حقوقشان پایمال شود که مایه سدّ جوعى هم نداشته باشند؛ در همچو اوضاع و احوال، این دانایان و روشن ضمیران نمىتوانند بنشینند و تماشاچى و حدّاکثر متأسّف باشند. اگر همچو وظیفهاى را در حال حاضر احساس نمىکردم، کنار مىرفتم و افسار خلافت را در دست نمىگرفتم و مانند روز اوّل، پهلو تهى مىکردم...»
و چون اینطور برنامهاى در دوران حکومتش داشت ...7 مىدانست که چه جنجالى به پا خواهد شد؛ لذا با تردید و نگرانى زیر بار خلافت رفت و به مردمى که آمدند بیعت کنند، گفت:
«دَعونى وَالْتـَمِسُوا غَیْرى، فَإنّا مُسْتَقْبِلونَ أَمْراً لَهُ وُجوهٌ وَ أَلْوانٌ، لاتَقومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاتَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ...8؛ مرا رها کنید، سراغ کسى دیگر بروید. آیندهاى رنگارنگ و نا ثابت در پیش است. اطمینانى به موفقیّت در اجراى آنچه وظیفه اسلامى من به عهده من گذاشته نیست. آشفتگىها در جلو است که دلها ثابت نمىماند و افکار متزلزل مىگردد و همین شماها که امروز آمدهاید، وقتى که دیدید راه بسیار دشوارى است، از وسط راه ممکن است برگردید. ...
بدانید اگر من این دعوت را پذیرفتم، آنطور که خودم مىدانم و مىفهمم و طبق برنامهاى که خودم دارم، عمل مىکنم و به حرف و توصیه احدى هم گوش نخواهم کرد. بلى اگر مرا به حال خود واگذارید و مسؤولیّت حکومت و خلافت را بر عهده من نگذارید، من معذورم و مثل گذشته، حکم یک مشاور خواهم داشت.»9
ب) روش سیاسى حکومت علوى علیهالسلام
1) مبارزه با تبعیضات اجتماعى
در یک جریان بحرانى عظیم، در کشور اسلامى بود که امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت. تخمهاى فتنه و آشوب از سالها پیش کاشته شده بود. روزگار، آبستن حوادث ناگوارى بود که نوبت خلافت به على علیهالسلام رسید. امیرالمؤمنین با کرامت و توجّه به سختىها، زمامدارى را قبول کرد10 و پس از عهدهدارشدن مسؤولیّت، دو کار را وجهه همّت و در رأس برنامه خود قرار داد:
یکى پند و اندرز و اصلاح روحیّه و اخلاق مردم و بیان معارف الهى که نمونهاش «نهجالبلاغه» است. و دیگر مبارزه با تبعیضات اجتماعى.11
على علیهالسلام راجع به قطایع عثمان، یعنى اراضىاى که متعلّق به عامّه مسلمین است و عثمان آنها را در تیول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
«وَاللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِه النِّساءُ، وَ مُلِکَ بِه الاْءماءُ لَرَدَدْتُهُ.12؛ به خدا قسم! زمینهایى که متعلّق به عامّه مسلمین است و عثمان به این و آن داده، پس خواهم گرفت؛ هرچند آنها را مِهر زنانشان قرار داده باشند یا با آنها کنیزکانى خریده باشند.»13
2) صراحت و صداقت در سیاست
امیرالمؤمنین در دوران خلافتش صراحت به خرج داد. سیاست او صریح بود. نمىخواست کارى را که مىخواهد بکند، در دلش مخفى نگه دارد... با اعلام این برنامه از همان روزهاى اوّل، مخالفت با حکومت على علیهالسلام آغاز شد.
اوّلین مخالفت رسمى در شکل «جنگ جمل» متجلّى گردید. طلحه و زبیر، دو شخصیّت خدمتگزار اسلام در زمان پیامبر بودند، ولى در دوره عثمان به دلیل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوههاى کلانى که عثمان به آنها مىداد، به صورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا مىدیدند که على علیهالسلام قصد مصادره اموالشان را دارد...14
به دنبال جنگ جمل، «جنگ صفّین» به پا شد. معاویه که از بستگان عثمان بود، حدود بیست سال فعّال مایشاء و حاکم مطلق منطقه سوریه بود و در این مدّت توانسته بود پایههاى حکومتش را به اندازه کافى مستحکم کند. على علیهالسلام بعد از بیعت، فرموده بود: «من به هیچوجه حاضر نیستم پاى ابلاغ معاویه را امضا کنم ...» به دنبال این پاسخ، معاویه جنگ صفّین را به راه انداخت.
به دنبال جنگ صفّین، «جنگ خوارج» بر پا شد، که ماجرایش را همه کم و بیش مىدانید. نتیجه این شد که در مدّت چهار سال و چند ماه خلافت على علیهالسلام به علّت حسّاسیّتى که حضرت در امر عدالت داشت، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمىگذاشتند.
3) انعطاف ناپذیرى در امر عدالت
او حکومت را براى اجراى عدالت مىخواست و همین شدّت عدالتخواهى بالأخره منجر به شهادتش در محراب شد.15 درست است که «وَ قُتِلَ فِى مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف ناپذیرى در امر عدالت برایش دشمنها درست کرد؛ جنگ جمل و جنگ صفّین به پا کرد؛ امّا در نهایت، دست جهالت و جمود و رکود فکرى از آستین مردمى که به نام «خوارج» نامیده مىشدند، بیرون آمد و على علیهالسلام را شهید کرد.16
دوره خلافت براى على علیهالسلام از تلخترین ایّام زندگى او به حساب مىآید. امّا از نظر مکتبش، او موفّق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بکارد. ...
روش على علیهالسلام به وضوح به ما مىآموزد که تغییر رژیم سیاسى و تغییر و تعویض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها، بدون دستزدن به بنیادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى، فایدهاى ندارد و اثربخش نخواهد بود.17
4) عدم گذشت در مسایل اجتماعى
روزى امیرالمؤمنین على علیهالسلام ـ طبق عادتى که در ایّام خلافت داشت که خود تنها مىرفت و حتّى در جاهاى خلوت مىرفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتیش مىکرد 18 ـ در یکى از کوچه باغهاى کوفه راه مىرفت؛ یک وقت فریادى شنید:... [معلوم شد [جنگ و دعوایى... بین دو نفر [که [با هم رفیق هستند [در گرفته بود]. وقتى امام خواست ضارب را جلب کند و ببرد، مضروب گفت: من از او گذشتم. امام فرمود: بسیار خوب... از حقّ خودت گذشتى؛ امّا یک حقّى هم سلطان... و حکومت دارد و یک مجازاتى هم حکومت باید بکند؛ این را دیگر تو نمىتوانى بگذرى [زیرا] به تو مربوط نیست. غرضم این است که از حقّ عمومى نمىتوان گذشت و در موارد حقّ عمومى، اسلام هم نمىگذرد.19 اسلام در مسائل اجتماعى نمىگذرد. چون این گذشت مربوط به شخص نیست، مربوط به فرد نیست؛ مربوط به اجتماع است.20
5) وفاى به عهد و پیمان
از کلمات على علیهالسلام ] این است که]: «وفاى به عهد و پیمان و صداقت و راستى، قرین یکدیگرند. من سپرى بهتر از وفا سراغ ندارم. کسى که به بازگشت به سوى خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فریب رفتار نمىکند.»21
از نظر على علیهالسلام مسئله وفاى به پیمان، یک مسئله عمومى و انسانى است. در فرمان معروفى22 که به فرماندار خود... مالک اشتر مىنویسد، یکى از دستورهایش این است که: «مبادا با مردمى عهد و پیمان برقرار کنى و بعد هرجا که دیدى منفعت این است که عهد و پیمان را نقض کنى، آن را نقض نمایى.» بعد حضرت استناد مىکند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پیمان، که اگر بنا شود پیمان در میان بشر احترام نداشته باشد، دیگر سنگ روى سنگ نمىایستد.
«وَ اِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ لَکَ عُقْدَةً، اَوْ اَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوفاءِ.23؛ اگر با دشمن خودت پیمانى بستى یا آنها را با شرایط ذمّه قبول کردى (به پیمانت وفادار باش)».
«وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دونَ ما اَعْطَیْتَ؛ عهده خودت را که پیمان بستى به امانت رعایت کن و خودت را سپر قولى که دادهاى قرار بده.»
«فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّه شَىءٌ، النّاسُ اَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِماعا، مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرائِهِمْ، مِنْ تَعْظیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهود؛ از فرائض الهى هیچ فریضهاى نیست که مردم با همه اختلاف سلیقهها و اختلاف عقیدهها، در آن به اندازه این فریضه متّفق باشد (حالا عمل بکنند یا نکنند، مسئله دیگرى است) و آن، این است که پیمان را باید وفا کرد.»24
6) دیدگاه على علیهالسلام نسبت به خواص
على علیهالسلام درباره طبقه خاصّه در فرمان معروف مالک اشتر مىنویسد:
«وَ لَیْسَ أحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أثْقَلَ عَلَى الْوالى مَؤونَةً فِى الرَّخاءِ، وَ أَقَلَّ مَعونَةً لَه فِى الْبَلاءِ، وَ أکرَهَ لِلْإِنْصافِ، وَ أسْألَ بالاْءِلْحافِ، وَ أَقَلَّ شُکْرا عِنْدَالاْءِعْطاءِ، وَ أَبْطَأَ عُذْرا عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أضْعَفَ صَبْرا عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهْر، مِنْ أهْلِ الْخاصَّةِ. وَ انَّما عَمُودُ الدّینِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمینَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْداءِ، الْعامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ. فَلْیَکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ؛25 براى والى هیچکس پرخرجتر در هنگام سستى، کم کمکتر در هنگام سختى، متنفّرتر از عدالت و انصاف، پرتوقّعتر، ناسپاستر، عذر ناپذیرتر و کمطاقتتر در شداید، از طبقه خاصّه نیست. همانا استوانه دین و نقطه مرکزى واقعى مسلمین و مایه پیروزى بر دشمن، عامّه مردم مىباشند. توجّه تو همواره به عامّه مردم معطوف باشد نه به خاصّه.»
على علیهالسلام چقدر خوب روحیّه خاصّه، یعنى طبقه ممتاز را که عزیزهاى بىجهت اجتماعاند، توصیف و تشریح کرده است!26
7) مساوات در تقسیم بیتالمال
از همان ابتدا که على علیهالسلام زمام امور را به دست گرفت، بعضى از دوستان و علاقهمندان آن حضرت راجع به دو موضوع پیشنهادهایى داشتند و در حقیقت به سیاست آن حضرت اعتراض داشتند...
یکى، خون عثمان که مستمسک اصحاب جمل و اصحاب صفّین بود؛ در صورتى که خودِ آنها در آن کار دست داشتند. و یکى داستان حَکَمَین که مستمسک خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند.
اکنون عرض مىکنم که دو موضوع دیگر هم بود که بعضى دیگر از راه خیرخواهى و کمک به امیرالمؤمنین پیشنهاد مىکردند ولى براى آن حضرت اخلاقا مقدور نبود که بپذیرد. آن دو موضوع؛ یکى، تقسیم بیتالمال بود که آن حضرت امتیازى براى بعضى نسبت به بعضى قائل نمىشد. فرقى میان عرب و عجم، ارباب و غلام، قریشى و غیرقریشى نمىگذاشت. و یکى دیگر، به کار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سیاست بود که به هیچ وجه حاضر نبود ذرّهاى از آن منحرف شود و تا حدّى اصول تزویر و فریب و نیرنگ را به کار ببرد...
راجع به تقسیم علىالسّویّه و رعایت اصل مساوات و تبعیض قائل نشدن، مىفرماید:
«أتَأْمُرونّى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ؟ وَاللّه لااَطورُبِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ؛27 به من پیشنهاد مىکنید موفّقیت را از راه جور و ستم بر مردمى که رعیّت من هستند، تأمین کنم؟ به خدا قسم که تا دنیا، دنیاست چنین چیزى براى من ممکن نیست.»
«لَوْ کانَ الْمالُ لى لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ، فَکَیْفَ وَ اِنَّمَاالْمالُ مالُاللّه؛28 اگر اینها مال شخصى خودم مىبود و مىخواستم بر مردم تقسیم کنم، تبعیضى قائل نمىشدم تا چه رسد به اینکه بیتالمال است. مال خداست و ملک شخصى کسى نیست.»
«أَلا وَ اِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ فى غَیْرِ حَـقِّهِ تَبْذیرٌ وَ اِسْرافٌ، وَ هُوَ یَرفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْیا وَ یَضَعُهُ فِى الاْخِرَةِ، وَ یُکْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ یُهینُهُ عِندَاللّه؛29 مال را در غیر مورد، مصرف کردن و به غیر مستحقّ دادن، اسراف و تضییع است؛ این کار، کننده خود را در دنیا بالا مىبرد امّا در آخرت پایین مىآورد. در نزد مردم دنیا و اهل طمع، عزیز و محترم مىکند ولى در نزد خدا خوار و بىمقدار مىسازد»؛ «... و از شکرگزارى و سپاسگزارى آنها محروم مىکند.»30
8) هشدار و نهیب به فرمانداران
على علیهالسلام وقتى خبردار مىشود که عامل او ... در یک مهمانى شرکت کرده است، نامه عتابآمیزى به او مىنویسد و مىگوید:
«وَ ما ظَنَنْتُ انَّکَ تُجیبُ اِلى طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِیُّهمْ مَدْعُوّ.»31 گناه فرماندارش این بوده که بر سر سفرهاى شرکت کرده است که صرفا اشرافى بوده، یعنى طبقه اغنیا در آنجا شرکت داشته و فقرا محروم بودهاند. على علیهالسلام مىگوید: من باور نمىکردم که فرماندار من، نماینده من، پاى در مجلسى بگذارد که صرفا از اشراف تشکیل شده است.32
9) رسیدگى به احوال مردم
على علیهالسلام در نامهاى به قثم بن عبّاس، والى حجاز، مىنویسد:
«وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ، فأَفْتِ الْمُسْتَفْتِىَ، وَ عَلِّمِ الْجاهِلَ، وَ ذاکِرِ الْعالِمَ، وَ لایَکُنْ لَکَ اِلَى النَّاسِ سَفیرٌ إلاّ لِسانُکَ، وَلاحاجِبٌ إلاّ وَجْهُکَ؛33 در هر بامداد و شام، ساعتى براى رسیدگى به امورِ رعیّت معیّن کن و به سؤالات آنها شخصا جواب ده و نادان و گمراهشان را متوجّهساز. با دانشمندان در تماس باش. جز زبانت واسطهاى بین خود و مردم قرار مده و جز چهرهات حاجبى.»
10) ارتباط مستقیم با مردم
على علیهالسلام در نامهاى به مالک اشتر مىنویسد:
«وَاجْعَلْ لِذَوِى الْحاجاتِ مِنْکَ قِسْما تُفَرِّغُ لَـهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِسا عامّا فَتَتَواضَعْ فیه لِلّهِ الَّذى خَلَقَکَ، وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَ أَعْوانَکَ مِنْ أَحْراسِکَ وَ شُرَطِکَ، حَتّى یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِـعٍ، فإِنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ علیه و آلِه یَقُولُ فى غَیْرِمَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ حَتَّى یُؤْخَذَ لِلضَّعیفِ فیها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛34 براى ارباب رجوع، وقتى مقرّر کن و خود شخصا به گرفتارىهایشان برس و براى این موضوع، مجلسى عمومى تشکیل ده و در آن مجلس براى خدایت که تو را آفریده و این مقام داده، فروتنى کن. و در این موقع، ارتش و مأموران و پاسبانان را از جلوى چشم مردم دور کن تا بدون پروا و هراس، با تو سخن گویند؛ زیرا مکرّر از رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که مىفرمود: هرگز ملّتى به قداست و پاکى نخواهد رسید مگر آنکه در میان آنها حقّ ضعفا از اقویا و نیرومندان بدون لکنت و پروا گرفته شود.»35
پىنوشتها:
*. کلّیه مطالب مقاله حاضر عیناً از کتب استاد شهید مرتضى مطهّرى (ره) استخراج شده است. به جهت حفظ امانت در نقل، در صورت حذف مطلب، با علامت «...» و افزودن مطلب، با علامت کروشه مشخّص شده است. در ضمن کلّیه عناوین و پاورقىها ـ به غیر از پاورقى شماره 7، 24، 34 و 35 ـ از گردآورنده است.
1. مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج 2، ص 111 و جهانبینى توحیدى، شهید مطهرى، ص 52 .
2. حکمتها و اندرزها، ص 129.
3. پیرامون انقلاباسلامى، ص 145.
4. نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خ 229، ص 262.
5. حکمتها و اندرزها، ص 129 و 130
6. نهج البلاغه، خ 3، ص 11.
7. براى اطّلاع بیشتر از برنامههاى على(ع) در این دوران، ر.ک: سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.
8. نهج البلاغه، خ 92، ص 85 .
9. بیست گفتار، ص 19 ـ 21 و در این زمینه، ر.ک: جهان بینى توحیدى، ص 52 و 53 و حماسه حسینى، ج 2، ص 275 و 276 و سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.
10. حکمتها و اندرزها، ص 126 و 127 و در این زمینه ر.ک: بیست گفتار، ص 23 ـ 28.
11. مجموعه آثار، ج 2، ص 112 و جهانبینى توحیدى، ص 53. و ر.ک: داستان راستان، ج 2 ـ 1، ش 110، ص 328 ـ 333.
12. نهج البلاغه، خ 15، ص 16.
13. بیست گفتار، ص 21.
14. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 2، خ 90، ص 271 ـ 273.
15. پیرامون انقلاب اسلامى، ص 146 ـ 148.
16. بیست گفتار، ص 51 .
17. پیرامون انقلاب اسلامى، ص 148 و 149.
18. على(ع) در روزهاى گرم، بیرون دارالاماره مىآمد تا مبادا مراجعه کنندهاى در آن هواى گرم به او دسترسى پیدا نکند. (بیست گفتار، ص 29 و 30. با اندکى تغییر و تلخیص)
19. آشنایى با قرآن، ج 4، ص 62 و 63 .
20. همان.
21. حکمتها و اندرزها، ص 130 ـ 132 و 151؛ پیرامون انقلاب اسلامى، ص 44.
22. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 338 و 339.
23. مسئلهاى است که اهلکتاب را گاهى با شرایط ذمّه مىپذیرد و گاهى با آنها قرارداد صلح مىبندد. در اینجا کلمه دشمن به کار رفته که اعمّ (اهلکتاب و غیره) است.
24. آشنایى با قرآن، ج 3، ص 151 و 152.
25. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 327.
26. بیست گفتار، ص 106.
27 ـ 29. نهج البلاغه، خ 126، ص 124.
30. حکمتها و اندرزها، ص 152 و 153.
31. نهج البلاغه، نامه 45، ص 302.
32. گفتارهاى معنوى، ص 229 و در این زمینه ر.ک: انسان کامل، ص 83 ـ 85 .
33. نهج البلاغه، نامه 67 ، ص 351 و 352.
34. همان، نامه 53 ، ص 336.
35. بیست گفتار، ص 30 و 31.
پس از آشفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و برقرارى نظام طبقاتى جاهلى1 روز به روز بر مشکلات امر افزوده شد تا عثمان کشته شد؛ مردم مدینه، آنهایى که از دست مظالم عمّال و حکّام گذشته به تنگ آمده بودند2 بالاتّفاق از کوچک و بزرگ؛ زن و مرد؛ پیر و جوان؛ عرب و غیرعرب، به در خانه على علیهالسلام هجوم آوردند و یکصدا اعلام کردند یگانه شخصیّت لایق خلافت اسلامى، اوست و او باید خلافت را بپذیرد.3 به قدرى اصرار و ازدحام و اظهار رضایت کردند که خودش مىفرماید: «چیزى نمانده بود فرزندانم زیر دست و پاى مردم پامال شوند...»:
«وَ بَسَطْتُمْ یَدِى فَکَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُموها فَقَبَضْتُها، ثُمَّ تَداکَکْتُمْ عَلَىَّ تَداکَّ الاْءِبِلِ الْهِیمِ عَلى حِیاضِها یَوْمَ وِرْدِها، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ، وَ وُطِئَ الضَّعیفُ، وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ النّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ اِیّاىَ اَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغیرُ، وَ هَدَجَ اِلَیْهَا الْکَبیرُ، وَ تَحامَلَ نَحْوَها الْعَلیلُ، وَ حَسَرَتْ اِلَیْها الْکِعابُ.4؛ شما دست خود را براى بیعت باز مىکردید و من به عکس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مىبستم. ولع و تشنگى نشان دادید مانند شتران تشنه که به آب مىرسند. ازدحام به قدرى بود که کفشها از پاها و رداها از دوشها افتاد. ضعفا، پامال شدند. مردم مدینه و کسانى که حاضر به بیعت بودند آنقدر اظهار خوشحالى و بهجت کردند تا آنجا که کودکان به پیروى از بزرگان غرق در شادى بودند. پیران شکسته و سالخورده با کمال ضعف و ناتوانى آمدند که بیعت کنند. بیماران با مشقّت فراوان از بستر بیمارى به خاطر بیعت حرکت کردند و آمدند. حتّى زنان و دختران براى بیعت کردن سر از پا نمىشناختند.»5
برخى از عواملى که حضرت از پذیرش خلافت امتناع مىورزید، عبارتند از:
الف) از بین رفتن زمینه براى اصلاحات و سامان بخشیدن به نظام فرو پاشیده سیاسى؛
ب) نامناسب بودن جوّ عمومى پس از قتل عثمان؛
ج) عدم آمادگى مردم براى پذیرش آرمانهاى اصیل اسلامى؛
د) فقدان امکانات و نیروهاى کافى براى اداره امور کشور.
فلسفه پذیرفتن خلافت
على علیهالسلام فلسفه پذیرفتن خلافت را بعد از عثمان، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسمشدن مردم به دو طبقه سیرِ سیر و گرسنه گرسنه ذکر مىکند و مىفرماید:
«لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ، وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَاللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُـقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مَظْلُومٍ، لألْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أوَّلِها...6؛ اگر نبود که عدّهاى به عنوان یار و یاور به درِ خانهام آمدند و بر من اتمام حجّت شد؛ دیگر اینکه خداوند از دانایان و روشن ضمیران عهد و پیمان گرفته که هر وقت اوضاعى پیش آید که گروهى آنقدر اموال و ثروتها و موهبتهاى الهى را به خودشان اختصاص بدهند و آنقدر بخورند که از پرخورى بیمار شوند و عدّهاى آنقدر حقوقشان پایمال شود که مایه سدّ جوعى هم نداشته باشند؛ در همچو اوضاع و احوال، این دانایان و روشن ضمیران نمىتوانند بنشینند و تماشاچى و حدّاکثر متأسّف باشند. اگر همچو وظیفهاى را در حال حاضر احساس نمىکردم، کنار مىرفتم و افسار خلافت را در دست نمىگرفتم و مانند روز اوّل، پهلو تهى مىکردم...»
و چون اینطور برنامهاى در دوران حکومتش داشت ...7 مىدانست که چه جنجالى به پا خواهد شد؛ لذا با تردید و نگرانى زیر بار خلافت رفت و به مردمى که آمدند بیعت کنند، گفت:
«دَعونى وَالْتـَمِسُوا غَیْرى، فَإنّا مُسْتَقْبِلونَ أَمْراً لَهُ وُجوهٌ وَ أَلْوانٌ، لاتَقومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاتَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ...8؛ مرا رها کنید، سراغ کسى دیگر بروید. آیندهاى رنگارنگ و نا ثابت در پیش است. اطمینانى به موفقیّت در اجراى آنچه وظیفه اسلامى من به عهده من گذاشته نیست. آشفتگىها در جلو است که دلها ثابت نمىماند و افکار متزلزل مىگردد و همین شماها که امروز آمدهاید، وقتى که دیدید راه بسیار دشوارى است، از وسط راه ممکن است برگردید. ...
بدانید اگر من این دعوت را پذیرفتم، آنطور که خودم مىدانم و مىفهمم و طبق برنامهاى که خودم دارم، عمل مىکنم و به حرف و توصیه احدى هم گوش نخواهم کرد. بلى اگر مرا به حال خود واگذارید و مسؤولیّت حکومت و خلافت را بر عهده من نگذارید، من معذورم و مثل گذشته، حکم یک مشاور خواهم داشت.»9
ب) روش سیاسى حکومت علوى علیهالسلام
1) مبارزه با تبعیضات اجتماعى
در یک جریان بحرانى عظیم، در کشور اسلامى بود که امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت. تخمهاى فتنه و آشوب از سالها پیش کاشته شده بود. روزگار، آبستن حوادث ناگوارى بود که نوبت خلافت به على علیهالسلام رسید. امیرالمؤمنین با کرامت و توجّه به سختىها، زمامدارى را قبول کرد10 و پس از عهدهدارشدن مسؤولیّت، دو کار را وجهه همّت و در رأس برنامه خود قرار داد:
یکى پند و اندرز و اصلاح روحیّه و اخلاق مردم و بیان معارف الهى که نمونهاش «نهجالبلاغه» است. و دیگر مبارزه با تبعیضات اجتماعى.11
على علیهالسلام راجع به قطایع عثمان، یعنى اراضىاى که متعلّق به عامّه مسلمین است و عثمان آنها را در تیول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
«وَاللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِه النِّساءُ، وَ مُلِکَ بِه الاْءماءُ لَرَدَدْتُهُ.12؛ به خدا قسم! زمینهایى که متعلّق به عامّه مسلمین است و عثمان به این و آن داده، پس خواهم گرفت؛ هرچند آنها را مِهر زنانشان قرار داده باشند یا با آنها کنیزکانى خریده باشند.»13
2) صراحت و صداقت در سیاست
امیرالمؤمنین در دوران خلافتش صراحت به خرج داد. سیاست او صریح بود. نمىخواست کارى را که مىخواهد بکند، در دلش مخفى نگه دارد... با اعلام این برنامه از همان روزهاى اوّل، مخالفت با حکومت على علیهالسلام آغاز شد.
اوّلین مخالفت رسمى در شکل «جنگ جمل» متجلّى گردید. طلحه و زبیر، دو شخصیّت خدمتگزار اسلام در زمان پیامبر بودند، ولى در دوره عثمان به دلیل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوههاى کلانى که عثمان به آنها مىداد، به صورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا مىدیدند که على علیهالسلام قصد مصادره اموالشان را دارد...14
به دنبال جنگ جمل، «جنگ صفّین» به پا شد. معاویه که از بستگان عثمان بود، حدود بیست سال فعّال مایشاء و حاکم مطلق منطقه سوریه بود و در این مدّت توانسته بود پایههاى حکومتش را به اندازه کافى مستحکم کند. على علیهالسلام بعد از بیعت، فرموده بود: «من به هیچوجه حاضر نیستم پاى ابلاغ معاویه را امضا کنم ...» به دنبال این پاسخ، معاویه جنگ صفّین را به راه انداخت.
به دنبال جنگ صفّین، «جنگ خوارج» بر پا شد، که ماجرایش را همه کم و بیش مىدانید. نتیجه این شد که در مدّت چهار سال و چند ماه خلافت على علیهالسلام به علّت حسّاسیّتى که حضرت در امر عدالت داشت، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمىگذاشتند.
3) انعطاف ناپذیرى در امر عدالت
او حکومت را براى اجراى عدالت مىخواست و همین شدّت عدالتخواهى بالأخره منجر به شهادتش در محراب شد.15 درست است که «وَ قُتِلَ فِى مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف ناپذیرى در امر عدالت برایش دشمنها درست کرد؛ جنگ جمل و جنگ صفّین به پا کرد؛ امّا در نهایت، دست جهالت و جمود و رکود فکرى از آستین مردمى که به نام «خوارج» نامیده مىشدند، بیرون آمد و على علیهالسلام را شهید کرد.16
دوره خلافت براى على علیهالسلام از تلخترین ایّام زندگى او به حساب مىآید. امّا از نظر مکتبش، او موفّق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بکارد. ...
روش على علیهالسلام به وضوح به ما مىآموزد که تغییر رژیم سیاسى و تغییر و تعویض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها، بدون دستزدن به بنیادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى، فایدهاى ندارد و اثربخش نخواهد بود.17
4) عدم گذشت در مسایل اجتماعى
روزى امیرالمؤمنین على علیهالسلام ـ طبق عادتى که در ایّام خلافت داشت که خود تنها مىرفت و حتّى در جاهاى خلوت مىرفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتیش مىکرد 18 ـ در یکى از کوچه باغهاى کوفه راه مىرفت؛ یک وقت فریادى شنید:... [معلوم شد [جنگ و دعوایى... بین دو نفر [که [با هم رفیق هستند [در گرفته بود]. وقتى امام خواست ضارب را جلب کند و ببرد، مضروب گفت: من از او گذشتم. امام فرمود: بسیار خوب... از حقّ خودت گذشتى؛ امّا یک حقّى هم سلطان... و حکومت دارد و یک مجازاتى هم حکومت باید بکند؛ این را دیگر تو نمىتوانى بگذرى [زیرا] به تو مربوط نیست. غرضم این است که از حقّ عمومى نمىتوان گذشت و در موارد حقّ عمومى، اسلام هم نمىگذرد.19 اسلام در مسائل اجتماعى نمىگذرد. چون این گذشت مربوط به شخص نیست، مربوط به فرد نیست؛ مربوط به اجتماع است.20
5) وفاى به عهد و پیمان
از کلمات على علیهالسلام ] این است که]: «وفاى به عهد و پیمان و صداقت و راستى، قرین یکدیگرند. من سپرى بهتر از وفا سراغ ندارم. کسى که به بازگشت به سوى خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فریب رفتار نمىکند.»21
از نظر على علیهالسلام مسئله وفاى به پیمان، یک مسئله عمومى و انسانى است. در فرمان معروفى22 که به فرماندار خود... مالک اشتر مىنویسد، یکى از دستورهایش این است که: «مبادا با مردمى عهد و پیمان برقرار کنى و بعد هرجا که دیدى منفعت این است که عهد و پیمان را نقض کنى، آن را نقض نمایى.» بعد حضرت استناد مىکند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پیمان، که اگر بنا شود پیمان در میان بشر احترام نداشته باشد، دیگر سنگ روى سنگ نمىایستد.
«وَ اِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ لَکَ عُقْدَةً، اَوْ اَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوفاءِ.23؛ اگر با دشمن خودت پیمانى بستى یا آنها را با شرایط ذمّه قبول کردى (به پیمانت وفادار باش)».
«وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دونَ ما اَعْطَیْتَ؛ عهده خودت را که پیمان بستى به امانت رعایت کن و خودت را سپر قولى که دادهاى قرار بده.»
«فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّه شَىءٌ، النّاسُ اَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِماعا، مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرائِهِمْ، مِنْ تَعْظیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهود؛ از فرائض الهى هیچ فریضهاى نیست که مردم با همه اختلاف سلیقهها و اختلاف عقیدهها، در آن به اندازه این فریضه متّفق باشد (حالا عمل بکنند یا نکنند، مسئله دیگرى است) و آن، این است که پیمان را باید وفا کرد.»24
6) دیدگاه على علیهالسلام نسبت به خواص
على علیهالسلام درباره طبقه خاصّه در فرمان معروف مالک اشتر مىنویسد:
«وَ لَیْسَ أحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أثْقَلَ عَلَى الْوالى مَؤونَةً فِى الرَّخاءِ، وَ أَقَلَّ مَعونَةً لَه فِى الْبَلاءِ، وَ أکرَهَ لِلْإِنْصافِ، وَ أسْألَ بالاْءِلْحافِ، وَ أَقَلَّ شُکْرا عِنْدَالاْءِعْطاءِ، وَ أَبْطَأَ عُذْرا عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أضْعَفَ صَبْرا عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهْر، مِنْ أهْلِ الْخاصَّةِ. وَ انَّما عَمُودُ الدّینِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمینَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْداءِ، الْعامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ. فَلْیَکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ؛25 براى والى هیچکس پرخرجتر در هنگام سستى، کم کمکتر در هنگام سختى، متنفّرتر از عدالت و انصاف، پرتوقّعتر، ناسپاستر، عذر ناپذیرتر و کمطاقتتر در شداید، از طبقه خاصّه نیست. همانا استوانه دین و نقطه مرکزى واقعى مسلمین و مایه پیروزى بر دشمن، عامّه مردم مىباشند. توجّه تو همواره به عامّه مردم معطوف باشد نه به خاصّه.»
على علیهالسلام چقدر خوب روحیّه خاصّه، یعنى طبقه ممتاز را که عزیزهاى بىجهت اجتماعاند، توصیف و تشریح کرده است!26
7) مساوات در تقسیم بیتالمال
از همان ابتدا که على علیهالسلام زمام امور را به دست گرفت، بعضى از دوستان و علاقهمندان آن حضرت راجع به دو موضوع پیشنهادهایى داشتند و در حقیقت به سیاست آن حضرت اعتراض داشتند...
یکى، خون عثمان که مستمسک اصحاب جمل و اصحاب صفّین بود؛ در صورتى که خودِ آنها در آن کار دست داشتند. و یکى داستان حَکَمَین که مستمسک خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند.
اکنون عرض مىکنم که دو موضوع دیگر هم بود که بعضى دیگر از راه خیرخواهى و کمک به امیرالمؤمنین پیشنهاد مىکردند ولى براى آن حضرت اخلاقا مقدور نبود که بپذیرد. آن دو موضوع؛ یکى، تقسیم بیتالمال بود که آن حضرت امتیازى براى بعضى نسبت به بعضى قائل نمىشد. فرقى میان عرب و عجم، ارباب و غلام، قریشى و غیرقریشى نمىگذاشت. و یکى دیگر، به کار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سیاست بود که به هیچ وجه حاضر نبود ذرّهاى از آن منحرف شود و تا حدّى اصول تزویر و فریب و نیرنگ را به کار ببرد...
راجع به تقسیم علىالسّویّه و رعایت اصل مساوات و تبعیض قائل نشدن، مىفرماید:
«أتَأْمُرونّى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ؟ وَاللّه لااَطورُبِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ؛27 به من پیشنهاد مىکنید موفّقیت را از راه جور و ستم بر مردمى که رعیّت من هستند، تأمین کنم؟ به خدا قسم که تا دنیا، دنیاست چنین چیزى براى من ممکن نیست.»
«لَوْ کانَ الْمالُ لى لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ، فَکَیْفَ وَ اِنَّمَاالْمالُ مالُاللّه؛28 اگر اینها مال شخصى خودم مىبود و مىخواستم بر مردم تقسیم کنم، تبعیضى قائل نمىشدم تا چه رسد به اینکه بیتالمال است. مال خداست و ملک شخصى کسى نیست.»
«أَلا وَ اِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ فى غَیْرِ حَـقِّهِ تَبْذیرٌ وَ اِسْرافٌ، وَ هُوَ یَرفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْیا وَ یَضَعُهُ فِى الاْخِرَةِ، وَ یُکْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ یُهینُهُ عِندَاللّه؛29 مال را در غیر مورد، مصرف کردن و به غیر مستحقّ دادن، اسراف و تضییع است؛ این کار، کننده خود را در دنیا بالا مىبرد امّا در آخرت پایین مىآورد. در نزد مردم دنیا و اهل طمع، عزیز و محترم مىکند ولى در نزد خدا خوار و بىمقدار مىسازد»؛ «... و از شکرگزارى و سپاسگزارى آنها محروم مىکند.»30
8) هشدار و نهیب به فرمانداران
على علیهالسلام وقتى خبردار مىشود که عامل او ... در یک مهمانى شرکت کرده است، نامه عتابآمیزى به او مىنویسد و مىگوید:
«وَ ما ظَنَنْتُ انَّکَ تُجیبُ اِلى طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِیُّهمْ مَدْعُوّ.»31 گناه فرماندارش این بوده که بر سر سفرهاى شرکت کرده است که صرفا اشرافى بوده، یعنى طبقه اغنیا در آنجا شرکت داشته و فقرا محروم بودهاند. على علیهالسلام مىگوید: من باور نمىکردم که فرماندار من، نماینده من، پاى در مجلسى بگذارد که صرفا از اشراف تشکیل شده است.32
9) رسیدگى به احوال مردم
على علیهالسلام در نامهاى به قثم بن عبّاس، والى حجاز، مىنویسد:
«وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ، فأَفْتِ الْمُسْتَفْتِىَ، وَ عَلِّمِ الْجاهِلَ، وَ ذاکِرِ الْعالِمَ، وَ لایَکُنْ لَکَ اِلَى النَّاسِ سَفیرٌ إلاّ لِسانُکَ، وَلاحاجِبٌ إلاّ وَجْهُکَ؛33 در هر بامداد و شام، ساعتى براى رسیدگى به امورِ رعیّت معیّن کن و به سؤالات آنها شخصا جواب ده و نادان و گمراهشان را متوجّهساز. با دانشمندان در تماس باش. جز زبانت واسطهاى بین خود و مردم قرار مده و جز چهرهات حاجبى.»
10) ارتباط مستقیم با مردم
على علیهالسلام در نامهاى به مالک اشتر مىنویسد:
«وَاجْعَلْ لِذَوِى الْحاجاتِ مِنْکَ قِسْما تُفَرِّغُ لَـهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِسا عامّا فَتَتَواضَعْ فیه لِلّهِ الَّذى خَلَقَکَ، وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَ أَعْوانَکَ مِنْ أَحْراسِکَ وَ شُرَطِکَ، حَتّى یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِـعٍ، فإِنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ علیه و آلِه یَقُولُ فى غَیْرِمَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ حَتَّى یُؤْخَذَ لِلضَّعیفِ فیها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛34 براى ارباب رجوع، وقتى مقرّر کن و خود شخصا به گرفتارىهایشان برس و براى این موضوع، مجلسى عمومى تشکیل ده و در آن مجلس براى خدایت که تو را آفریده و این مقام داده، فروتنى کن. و در این موقع، ارتش و مأموران و پاسبانان را از جلوى چشم مردم دور کن تا بدون پروا و هراس، با تو سخن گویند؛ زیرا مکرّر از رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که مىفرمود: هرگز ملّتى به قداست و پاکى نخواهد رسید مگر آنکه در میان آنها حقّ ضعفا از اقویا و نیرومندان بدون لکنت و پروا گرفته شود.»35
پىنوشتها:
*. کلّیه مطالب مقاله حاضر عیناً از کتب استاد شهید مرتضى مطهّرى (ره) استخراج شده است. به جهت حفظ امانت در نقل، در صورت حذف مطلب، با علامت «...» و افزودن مطلب، با علامت کروشه مشخّص شده است. در ضمن کلّیه عناوین و پاورقىها ـ به غیر از پاورقى شماره 7، 24، 34 و 35 ـ از گردآورنده است.
1. مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج 2، ص 111 و جهانبینى توحیدى، شهید مطهرى، ص 52 .
2. حکمتها و اندرزها، ص 129.
3. پیرامون انقلاباسلامى، ص 145.
4. نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خ 229، ص 262.
5. حکمتها و اندرزها، ص 129 و 130
6. نهج البلاغه، خ 3، ص 11.
7. براى اطّلاع بیشتر از برنامههاى على(ع) در این دوران، ر.ک: سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.
8. نهج البلاغه، خ 92، ص 85 .
9. بیست گفتار، ص 19 ـ 21 و در این زمینه، ر.ک: جهان بینى توحیدى، ص 52 و 53 و حماسه حسینى، ج 2، ص 275 و 276 و سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.
10. حکمتها و اندرزها، ص 126 و 127 و در این زمینه ر.ک: بیست گفتار، ص 23 ـ 28.
11. مجموعه آثار، ج 2، ص 112 و جهانبینى توحیدى، ص 53. و ر.ک: داستان راستان، ج 2 ـ 1، ش 110، ص 328 ـ 333.
12. نهج البلاغه، خ 15، ص 16.
13. بیست گفتار، ص 21.
14. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 2، خ 90، ص 271 ـ 273.
15. پیرامون انقلاب اسلامى، ص 146 ـ 148.
16. بیست گفتار، ص 51 .
17. پیرامون انقلاب اسلامى، ص 148 و 149.
18. على(ع) در روزهاى گرم، بیرون دارالاماره مىآمد تا مبادا مراجعه کنندهاى در آن هواى گرم به او دسترسى پیدا نکند. (بیست گفتار، ص 29 و 30. با اندکى تغییر و تلخیص)
19. آشنایى با قرآن، ج 4، ص 62 و 63 .
20. همان.
21. حکمتها و اندرزها، ص 130 ـ 132 و 151؛ پیرامون انقلاب اسلامى، ص 44.
22. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 338 و 339.
23. مسئلهاى است که اهلکتاب را گاهى با شرایط ذمّه مىپذیرد و گاهى با آنها قرارداد صلح مىبندد. در اینجا کلمه دشمن به کار رفته که اعمّ (اهلکتاب و غیره) است.
24. آشنایى با قرآن، ج 3، ص 151 و 152.
25. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 327.
26. بیست گفتار، ص 106.
27 ـ 29. نهج البلاغه، خ 126، ص 124.
30. حکمتها و اندرزها، ص 152 و 153.
31. نهج البلاغه، نامه 45، ص 302.
32. گفتارهاى معنوى، ص 229 و در این زمینه ر.ک: انسان کامل، ص 83 ـ 85 .
33. نهج البلاغه، نامه 67 ، ص 351 و 352.
34. همان، نامه 53 ، ص 336.
35. بیست گفتار، ص 30 و 31.