آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

الف) بیعت با على علیه‏السلام
پس از آشفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و برقرارى نظام طبقاتى جاهلى1 روز به روز بر مشکلات امر افزوده شد تا عثمان کشته شد؛ مردم مدینه، آنهایى که از دست مظالم عمّال و حکّام گذشته به تنگ آمده بودند2 بالاتّفاق از کوچک و بزرگ؛ زن و مرد؛ پیر و جوان؛ عرب و غیرعرب، به در خانه على علیه‏السلام هجوم آوردند و یک‏صدا اعلام کردند یگانه شخصیّت لایق خلافت اسلامى، اوست و او باید خلافت را بپذیرد.3 به قدرى اصرار و ازدحام و اظهار رضایت کردند که خودش مى‏فرماید: «چیزى نمانده بود فرزندانم زیر دست و پاى مردم پامال شوند...»:
«وَ بَسَطْتُمْ یَدِى فَکَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُموها فَقَبَضْتُها، ثُمَّ تَداکَکْتُمْ عَلَىَّ تَداکَّ الاْءِبِلِ الْهِیمِ عَلى حِیاضِها یَوْمَ وِرْدِها، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ، وَ وُطِئَ الضَّعیفُ، وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ النّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ اِیّاىَ اَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغیرُ، وَ هَدَجَ اِلَیْهَا الْکَبیرُ، وَ تَحامَلَ نَحْوَها الْعَلیلُ، وَ حَسَرَتْ اِلَیْها الْکِعابُ.4؛ شما دست خود را براى بیعت باز مى‏کردید و من به عکس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مى‏بستم. ولع و تشنگى نشان دادید مانند شتران تشنه که به آب مى‏رسند. ازدحام به قدرى بود که کفش‏ها از پاها و رداها از دوش‏ها افتاد. ضعفا، پامال شدند. مردم مدینه و کسانى که حاضر به بیعت بودند آن‏قدر اظهار خوشحالى و بهجت کردند تا آنجا که کودکان به پیروى از بزرگان غرق در شادى بودند. پیران شکسته و سالخورده با کمال ضعف و ناتوانى آمدند که بیعت کنند. بیماران با مشقّت فراوان از بستر بیمارى به خاطر بیعت حرکت کردند و آمدند. حتّى زنان و دختران براى بیعت کردن سر از پا نمى‏شناختند.»5
برخى از عواملى که حضرت از پذیرش خلافت امتناع مى‏ورزید، عبارتند از:
الف) از بین رفتن زمینه براى اصلاحات و سامان بخشیدن به نظام فرو پاشیده سیاسى؛
ب) نامناسب بودن جوّ عمومى پس از قتل عثمان؛
ج) عدم آمادگى مردم براى پذیرش آرمان‏هاى اصیل اسلامى؛
د) فقدان امکانات و نیروهاى کافى براى اداره امور کشور.
فلسفه پذیرفتن خلافت
على علیه‏السلام فلسفه پذیرفتن خلافت را بعد از عثمان، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسم‏شدن مردم به دو طبقه سیرِ سیر و گرسنه گرسنه ذکر مى‏کند و مى‏فرماید:
«لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ، وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَاللّه‏ُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُـقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مَظْلُومٍ، لألْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أوَّلِها...6؛ اگر نبود که عدّه‏اى به عنوان یار و یاور به درِ خانه‏ام آمدند و بر من اتمام حجّت شد؛ دیگر این‏که خداوند از دانایان و روشن ضمیران عهد و پیمان گرفته که هر وقت اوضاعى پیش آید که گروهى آن‏قدر اموال و ثروت‏ها و موهبت‏هاى الهى را به خودشان اختصاص بدهند و آن‏قدر بخورند که از پرخورى بیمار شوند و عدّه‏اى آن‏قدر حقوقشان پایمال شود که مایه سدّ جوعى هم نداشته باشند؛ در همچو اوضاع و احوال، این دانایان و روشن ضمیران نمى‏توانند بنشینند و تماشاچى و حدّاکثر متأسّف باشند. اگر همچو وظیفه‏اى را در حال حاضر احساس نمى‏کردم، کنار مى‏رفتم و افسار خلافت را در دست نمى‏گرفتم و مانند روز اوّل، پهلو تهى مى‏کردم...»
و چون این‏طور برنامه‏اى در دوران حکومتش داشت ...7 مى‏دانست که چه جنجالى به پا خواهد شد؛ لذا با تردید و نگرانى زیر بار خلافت رفت و به مردمى که آمدند بیعت کنند، گفت:
«دَعونى وَالْتـَمِسُوا غَیْرى، فَإنّا مُسْتَقْبِلونَ أَمْراً لَهُ وُجوهٌ وَ أَلْوانٌ، لاتَقومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاتَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ...8؛ مرا رها کنید، سراغ کسى دیگر بروید. آینده‏اى رنگارنگ و نا ثابت در پیش است. اطمینانى به موفقیّت در اجراى آنچه وظیفه اسلامى من به عهده من گذاشته نیست. آشفتگى‏ها در جلو است که دل‏ها ثابت نمى‏ماند و افکار متزلزل مى‏گردد و همین شماها که امروز آمده‏اید، وقتى که دیدید راه بسیار دشوارى است، از وسط راه ممکن است برگردید. ...
بدانید اگر من این دعوت را پذیرفتم، آن‏طور که خودم مى‏دانم و مى‏فهمم و طبق برنامه‏اى که خودم دارم، عمل مى‏کنم و به حرف و توصیه احدى هم گوش نخواهم کرد. بلى اگر مرا به حال خود واگذارید و مسؤولیّت حکومت و خلافت را بر عهده من نگذارید، من معذورم و مثل گذشته، حکم یک مشاور خواهم داشت.»9
ب) روش سیاسى حکومت علوى علیه‏السلام
1) مبارزه با تبعیضات اجتماعى
در یک جریان بحرانى عظیم، در کشور اسلامى بود که امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت. تخم‏هاى فتنه و آشوب از سال‏ها پیش کاشته شده بود. روزگار، آبستن حوادث ناگوارى بود که نوبت خلافت به على علیه‏السلام رسید. امیرالمؤمنین با کرامت و توجّه به سختى‏ها، زمامدارى را قبول کرد10 و پس از عهده‏دارشدن مسؤولیّت، دو کار را وجهه همّت و در رأس برنامه خود قرار داد:
یکى پند و اندرز و اصلاح روحیّه و اخلاق مردم و بیان معارف الهى که نمونه‏اش «نهج‏البلاغه» است. و دیگر مبارزه با تبعیضات اجتماعى.11
على علیه‏السلام راجع به قطایع عثمان، یعنى اراضى‏اى که متعلّق به عامّه مسلمین است و عثمان آنها را در تیول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
«وَاللّه‏ِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِه النِّساءُ، وَ مُلِکَ بِه الاْءماءُ لَرَدَدْتُهُ.12؛ به خدا قسم! زمین‏هایى که متعلّق به عامّه مسلمین است و عثمان به این و آن داده، پس خواهم گرفت؛ هرچند آنها را مِهر زنانشان قرار داده باشند یا با آنها کنیزکانى خریده باشند.»13
2) صراحت و صداقت در سیاست
امیرالمؤمنین در دوران خلافتش صراحت به خرج داد. سیاست او صریح بود. نمى‏خواست کارى را که مى‏خواهد بکند، در دلش مخفى نگه دارد... با اعلام این برنامه از همان روزهاى اوّل، مخالفت با حکومت على علیه‏السلام آغاز شد.
اوّلین مخالفت رسمى در شکل «جنگ جمل» متجلّى گردید. طلحه و زبیر، دو شخصیّت خدمتگزار اسلام در زمان پیامبر بودند، ولى در دوره عثمان به دلیل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوه‏هاى کلانى که عثمان به آنها مى‏داد، به صورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا مى‏دیدند که على علیه‏السلام قصد مصادره اموالشان را دارد...14
به دنبال جنگ جمل، «جنگ صفّین» به پا شد. معاویه که از بستگان عثمان بود، حدود بیست سال فعّال مایشاء و حاکم مطلق منطقه سوریه بود و در این مدّت توانسته بود پایه‏هاى حکومتش را به اندازه کافى مستحکم کند. على علیه‏السلام بعد از بیعت، فرموده بود: «من به هیچ‏وجه حاضر نیستم پاى ابلاغ معاویه را امضا کنم ...» به دنبال این پاسخ، معاویه جنگ صفّین را به راه انداخت.
به دنبال جنگ صفّین، «جنگ خوارج» بر پا شد، که ماجرایش را همه کم و بیش مى‏دانید. نتیجه این شد که در مدّت چهار سال و چند ماه خلافت على علیه‏السلام به علّت حسّاسیّتى که حضرت در امر عدالت داشت، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمى‏گذاشتند.
3) انعطاف ناپذیرى در امر عدالت
او حکومت را براى اجراى عدالت مى‏خواست و همین شدّت عدالت‏خواهى بالأخره منجر به شهادتش در محراب شد.15 درست است که «وَ قُتِلَ فِى مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف ناپذیرى در امر عدالت برایش دشمن‏ها درست کرد؛ جنگ جمل و جنگ صفّین به پا کرد؛ امّا در نهایت، دست جهالت و جمود و رکود فکرى از آستین مردمى که به نام «خوارج» نامیده مى‏شدند، بیرون آمد و على علیه‏السلام را شهید کرد.16
دوره خلافت براى على علیه‏السلام از تلخ‏ترین ایّام زندگى او به حساب مى‏آید. امّا از نظر مکتبش، او موفّق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بکارد. ...
روش على علیه‏السلام به وضوح به ما مى‏آموزد که تغییر رژیم سیاسى و تغییر و تعویض پست‏ها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها، بدون دست‏زدن به بنیادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى، فایده‏اى ندارد و اثربخش نخواهد بود.17
4) عدم گذشت در مسایل اجتماعى
روزى امیرالمؤمنین على علیه‏السلام ـ طبق عادتى که در ایّام خلافت داشت که خود تنها مى‏رفت و حتّى در جاهاى خلوت مى‏رفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتیش مى‏کرد 18 ـ در یکى از کوچه باغ‏هاى کوفه راه مى‏رفت؛ یک وقت فریادى شنید:... [معلوم شد [جنگ و دعوایى... بین دو نفر [که [با هم رفیق هستند [در گرفته بود]. وقتى امام خواست ضارب را جلب کند و ببرد، مضروب گفت: من از او گذشتم. امام فرمود: بسیار خوب... از حقّ خودت گذشتى؛ امّا یک حقّى هم سلطان... و حکومت دارد و یک مجازاتى هم حکومت باید بکند؛ این را دیگر تو نمى‏توانى بگذرى [زیرا] به تو مربوط نیست. غرضم این است که از حقّ عمومى نمى‏توان گذشت و در موارد حقّ عمومى، اسلام هم نمى‏گذرد.19 اسلام در مسائل اجتماعى نمى‏گذرد. چون این گذشت مربوط به شخص نیست، مربوط به فرد نیست؛ مربوط به اجتماع است.20
5) وفاى به عهد و پیمان
از کلمات على علیه‏السلام ] این است که]: «وفاى به عهد و پیمان و صداقت و راستى، قرین یکدیگرند. من سپرى بهتر از وفا سراغ ندارم. کسى که به بازگشت به سوى خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فریب رفتار نمى‏کند.»21
از نظر على علیه‏السلام مسئله وفاى به پیمان، یک مسئله عمومى و انسانى است. در فرمان معروفى22 که به فرماندار خود... مالک اشتر مى‏نویسد، یکى از دستورهایش این است که: «مبادا با مردمى عهد و پیمان برقرار کنى و بعد هرجا که دیدى منفعت این است که عهد و پیمان را نقض کنى، آن را نقض نمایى.» بعد حضرت استناد مى‏کند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پیمان، که اگر بنا شود پیمان در میان بشر احترام نداشته باشد، دیگر سنگ روى سنگ نمى‏ایستد.
«وَ اِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ لَکَ عُقْدَةً، اَوْ اَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوفاءِ.23؛ اگر با دشمن خودت پیمانى بستى یا آنها را با شرایط ذمّه قبول کردى (به پیمانت وفادار باش)».
«وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دونَ ما اَعْطَیْتَ؛ عهده خودت را که پیمان بستى به امانت رعایت کن و خودت را سپر قولى که داده‏اى قرار بده.»
«فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّه‏ شَى‏ءٌ، النّاسُ اَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِماعا، مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرائِهِمْ، مِنْ تَعْظیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهود؛ از فرائض الهى هیچ فریضه‏اى نیست که مردم با همه اختلاف سلیقه‏ها و اختلاف عقیده‏ها، در آن به اندازه این فریضه متّفق باشد (حالا عمل بکنند یا نکنند، مسئله دیگرى است) و آن، این است که پیمان را باید وفا کرد.»24
6) دیدگاه على علیه‏السلام نسبت به خواص
على علیه‏السلام درباره طبقه خاصّه در فرمان معروف مالک اشتر مى‏نویسد:
«وَ لَیْسَ أحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أثْقَلَ عَلَى الْوالى مَؤونَةً فِى الرَّخاءِ، وَ أَقَلَّ مَعونَةً لَه فِى الْبَلاءِ، وَ أکرَهَ لِلْإِنْصافِ، وَ أسْألَ بالاْءِلْحافِ، وَ أَقَلَّ شُکْرا عِنْدَالاْءِعْطاءِ، وَ أَبْطَأَ عُذْرا عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أضْعَفَ صَبْرا عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهْر، مِنْ أهْلِ الْخاصَّةِ. وَ انَّما عَمُودُ الدّینِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمینَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْداءِ، الْعامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ. فَلْیَکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ؛25 براى والى هیچ‏کس پرخرج‏تر در هنگام سستى، کم کمک‏تر در هنگام سختى، متنفّرتر از عدالت و انصاف، پرتوقّع‏تر، ناسپاس‏تر، عذر ناپذیرتر و کم‏طاقت‏تر در شداید، از طبقه خاصّه نیست. همانا استوانه دین و نقطه مرکزى واقعى مسلمین و مایه پیروزى بر دشمن، عامّه مردم مى‏باشند. توجّه تو همواره به عامّه مردم معطوف باشد نه به خاصّه.»
على علیه‏السلام چقدر خوب روحیّه خاصّه، یعنى طبقه ممتاز را که عزیزهاى بى‏جهت اجتماع‏اند، توصیف و تشریح کرده است!26
7) مساوات در تقسیم بیت‏المال
از همان ابتدا که على علیه‏السلام زمام امور را به دست گرفت، بعضى از دوستان و علاقه‏مندان آن حضرت راجع به دو موضوع پیشنهادهایى داشتند و در حقیقت به سیاست آن حضرت اعتراض داشتند...
یکى، خون عثمان که مستمسک اصحاب جمل و اصحاب صفّین بود؛ در صورتى که خودِ آنها در آن کار دست داشتند. و یکى داستان حَکَمَین که مستمسک خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند.
اکنون عرض مى‏کنم که دو موضوع دیگر هم بود که بعضى دیگر از راه خیرخواهى و کمک به امیرالمؤمنین پیشنهاد مى‏کردند ولى براى آن حضرت اخلاقا مقدور نبود که بپذیرد. آن دو موضوع؛ یکى، تقسیم بیت‏المال بود که آن حضرت امتیازى براى بعضى نسبت به بعضى قائل نمى‏شد. فرقى میان عرب و عجم، ارباب و غلام، قریشى و غیرقریشى نمى‏گذاشت. و یکى دیگر، به کار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سیاست بود که به هیچ وجه حاضر نبود ذرّه‏اى از آن منحرف شود و تا حدّى اصول تزویر و فریب و نیرنگ را به کار ببرد...
راجع به تقسیم على‏السّویّه و رعایت اصل مساوات و تبعیض قائل نشدن، مى‏فرماید:
«أتَأْمُرونّى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ؟ وَاللّه‏ لااَطورُبِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ؛27 به من پیشنهاد مى‏کنید موفّقیت را از راه جور و ستم بر مردمى که رعیّت من هستند، تأمین کنم؟ به خدا قسم که تا دنیا، دنیاست چنین چیزى براى من ممکن نیست.»
«لَوْ کانَ الْمالُ لى لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ، فَکَیْفَ وَ اِنَّمَاالْمالُ مالُ‏اللّه‏؛28 اگر اینها مال شخصى خودم مى‏بود و مى‏خواستم بر مردم تقسیم کنم، تبعیضى قائل نمى‏شدم تا چه رسد به این‏که بیت‏المال است. مال خداست و ملک شخصى کسى نیست.»
«أَلا وَ اِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ فى غَیْرِ حَـقِّهِ تَبْذیرٌ وَ اِسْرافٌ، وَ هُوَ یَرفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْیا وَ یَضَعُهُ فِى الاْخِرَةِ، وَ یُکْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ یُهینُهُ عِندَاللّه‏؛29 مال را در غیر مورد، مصرف کردن و به غیر مستحقّ دادن، اسراف و تضییع است؛ این کار، کننده خود را در دنیا بالا مى‏برد امّا در آخرت پایین مى‏آورد. در نزد مردم دنیا و اهل طمع، عزیز و محترم مى‏کند ولى در نزد خدا خوار و بى‏مقدار مى‏سازد»؛ «... و از شکرگزارى و سپاسگزارى آنها محروم مى‏کند.»30
8) هشدار و نهیب به فرمانداران
على علیه‏السلام وقتى خبردار مى‏شود که عامل او ... در یک مهمانى شرکت کرده است، نامه عتاب‏آمیزى به او مى‏نویسد و مى‏گوید:
«وَ ما ظَنَنْتُ انَّکَ تُجیبُ اِلى طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِیُّهمْ مَدْعُوّ.»31 گناه فرماندارش این بوده که بر سر سفره‏اى شرکت کرده است که صرفا اشرافى بوده، یعنى طبقه اغنیا در آنجا شرکت داشته و فقرا محروم بوده‏اند. على علیه‏السلام مى‏گوید: من باور نمى‏کردم که فرماندار من، نماینده من، پاى در مجلسى بگذارد که صرفا از اشراف تشکیل شده است.32
9) رسیدگى به احوال مردم
على علیه‏السلام در نامه‏اى به قثم بن عبّاس، والى حجاز، مى‏نویسد:
«وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ، فأَفْتِ الْمُسْتَفْتِىَ، وَ عَلِّمِ الْجاهِلَ، وَ ذاکِرِ الْعالِمَ، وَ لایَکُنْ لَکَ اِلَى النَّاسِ سَفیرٌ إلاّ لِسانُکَ، وَلاحاجِبٌ إلاّ وَجْهُکَ؛33 در هر بامداد و شام، ساعتى براى رسیدگى به امورِ رعیّت معیّن کن و به سؤالات آنها شخصا جواب ده و نادان و گمراهشان را متوجّه‏ساز. با دانشمندان در تماس باش. جز زبانت واسطه‏اى بین خود و مردم قرار مده و جز چهره‏ات حاجبى.»
10) ارتباط مستقیم با مردم
على علیه‏السلام در نامه‏اى به مالک اشتر مى‏نویسد:
«وَاجْعَلْ لِذَوِى الْحاجاتِ مِنْکَ قِسْما تُفَرِّغُ لَـهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِسا عامّا فَتَتَواضَعْ فیه لِلّهِ الَّذى خَلَقَکَ، وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَ أَعْوانَکَ مِنْ أَحْراسِکَ وَ شُرَطِکَ، حَتّى یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِـعٍ، فإِنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه‏ِ صَلَّى اللّه‏ُ علیه و آلِه یَقُولُ فى غَیْرِمَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ حَتَّى یُؤْخَذَ لِلضَّعیفِ فیها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛34 براى ارباب رجوع، وقتى مقرّر کن و خود شخصا به گرفتارى‏هایشان برس و براى این موضوع، مجلسى عمومى تشکیل ده و در آن مجلس براى خدایت که تو را آفریده و این مقام داده، فروتنى کن. و در این موقع، ارتش و مأموران و پاسبانان را از جلوى چشم مردم دور کن تا بدون پروا و هراس، با تو سخن گویند؛ زیرا مکرّر از رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شنیدم که مى‏فرمود: هرگز ملّتى به قداست و پاکى نخواهد رسید مگر آنکه در میان آنها حقّ ضعفا از اقویا و نیرومندان بدون لکنت و پروا گرفته شود.»35
پى‏نوشت‏ها:
*. کلّیه مطالب مقاله حاضر عیناً از کتب استاد شهید مرتضى مطهّرى (ره) استخراج شده است. به جهت حفظ امانت در نقل، در صورت حذف مطلب، با علامت «...» و افزودن مطلب، با علامت کروشه مشخّص شده است. در ضمن کلّیه عناوین و پاورقى‏ها ـ به غیر از پاورقى شماره 7، 24، 34 و 35 ـ از گردآورنده است.
1. مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج 2، ص 111 و جهان‏بینى توحیدى، شهید مطهرى، ص 52 .
2. حکمت‏ها و اندرزها، ص 129.
3. پیرامون انقلاب‏اسلامى، ص 145.
4. نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خ 229، ص 262.
5. حکمت‏ها و اندرزها، ص 129 و 130
6. نهج البلاغه، خ 3، ص 11.
7. براى اطّلاع بیش‏تر از برنامه‏هاى على(ع) در این دوران، ر.ک: سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.
8. نهج البلاغه، خ 92، ص 85 .
9. بیست گفتار، ص 19 ـ 21 و در این زمینه، ر.ک: جهان بینى توحیدى، ص 52 و 53 و حماسه حسینى، ج 2، ص 275 و 276 و سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 ـ 24.
10. حکمت‏ها و اندرزها، ص 126 و 127 و در این زمینه ر.ک: بیست گفتار، ص 23 ـ 28.
11. مجموعه آثار، ج 2، ص 112 و جهان‏بینى توحیدى، ص 53. و ر.ک: داستان راستان، ج 2 ـ 1، ش 110، ص 328 ـ 333.
12. نهج البلاغه، خ 15، ص 16.
13. بیست گفتار، ص 21.
14. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 2، خ 90، ص 271 ـ 273.
15. پیرامون انقلاب اسلامى، ص 146 ـ 148.
16. بیست گفتار، ص 51 .
17. پیرامون انقلاب اسلامى، ص 148 و 149.
18. على(ع) در روزهاى گرم، بیرون دارالاماره مى‏آمد تا مبادا مراجعه کننده‏اى در آن هواى گرم به او دسترسى پیدا نکند. (بیست گفتار، ص 29 و 30. با اندکى تغییر و تلخیص)
19. آشنایى با قرآن، ج 4، ص 62 و 63 .
20. همان.
21. حکمت‏ها و اندرزها، ص 130 ـ 132 و 151؛ پیرامون انقلاب اسلامى، ص 44.
22. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 338 و 339.
23. مسئله‏اى است که اهل‏کتاب را گاهى با شرایط ذمّه مى‏پذیرد و گاهى با آنها قرارداد صلح مى‏بندد. در اینجا کلمه دشمن به کار رفته که اعمّ (اهل‏کتاب و غیره) است.
24. آشنایى با قرآن، ج 3، ص 151 و 152.
25. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 327.
26. بیست گفتار، ص 106.
27 ـ 29. نهج البلاغه، خ 126، ص 124.
30. حکمت‏ها و اندرزها، ص 152 و 153.
31. نهج البلاغه، نامه 45، ص 302.
32. گفتارهاى معنوى، ص 229 و در این زمینه ر.ک: انسان کامل، ص 83 ـ 85 .
33. نهج البلاغه، نامه 67 ، ص 351 و 352.
34. همان، نامه 53 ، ص 336.
35. بیست گفتار، ص 30 و 31.

تبلیغات