اصلاحات نبوى(ص) و اقدامات جاهلى
آرشیو
چکیده
متن
تحولى که با ظهور پیامبراکرم(ص) در جامعه ى عرب به وجود آمد, انقلابى تکاملى در ابعاد اعتقادى (عقاید و بینش ها), اخلاقى (خوى و رفتار مردم), سیاسى (شیوه ى حکومت), اقتصادى, فرهنگى و نظامى بود و طى دو مرحله ((ملت سازى)) و ((دولت سازى)) به وجود آمد.
1. انقلاب فرهنگى, عقیدتى
از آن جاکه نهضت نبوى, انقلابى تکاملى بود, بر عکس انقلاب هاى انحطاطى, دگرگونى اعتقادى و اخلاقى, مقدم بر دگرگون سازى سیاسى, نظامى و... شکل گرفت. در این انقلاب, با گرویدن تعداد اندکى از مردم, هسته ى اولیه ى جامعه ى اسلامى به وجود آمد. این گروه به تدریج پیوندهاى سیاسى, اقتصادى خود را از جامعه ى جاهلى بریدند و به پیوند درون گروهى روى آوردند و به عناصر هجومى اعتقادى تبدیل شدند. این عده با این که در مراحل اولیه و میدان اعتقادى, اخلاقى, علیه مشرکان اقدام نظامى نداشتند, از سوى آنان سخت ترین آزارها را دیدند و به روش هاى انفعالى مانند هجرت, تقیه و... روى آوردند و حتى شرایط سخت محاصره ى همه جانبه در شعب ابى طالب را هم به جان خریدند ولى از پاى در نیامدند. در طى چند سال نهضت اعتقادى, گروهى از مردم مدینه به صفوف آنان پیوستند و مقدمات مهاجرت به مدینه آماده شد. پیامبر در این دوره توانست مردمى دین دار, صالح, پرهیزگار, عادل, هوشیار و مجاهد بپرورد و دوره ى تکوین ملت, با تلاش هاى پیامبر در جهات تربیتى, اعتقادى و اخلاقى سامان یافت. سخنان جعفر بن ابى طالب گویاى میزان این انقلاب اعتقادى است. وى در پاسخ نجاشى به صورت مقایسه, وضع عصر جاهلى و دوران انقلاب اسلامى را این گونه توصیف مى کند:
الف ـ ارزش هاى جاهلى
بت پرستى, مردارخورى, فحشا و امور ناروا, گسستن پیوند خانوادگى, بدرفتارى با همسایه, ستمگرى زورمندان.
ب ـ ارزش هاى انقلاب نبوى(ص):
فراخوانى به خدا و پرستش او, راست گویى, امانتدارى, پیوند خویشى, خوش رفتارى با همسایه, دست بردارى از حرام و خونریزى, پرهیز از فحشا, دروغ گویى و بهتان, نخوردن مال یتیم وتهمت نزدن به پاک دامن ها و...
مهم ترین دشمنان نهضت در این عرصه, سران قبایل به خصوص قریش بودند که به خاطر تهدید اقتدار و عشرت خود, بیش از دیگران خصومت نشان مى دادند. آنان بیشتر از دل بستگى به بت ها, به خاطر دل بستگى به وضع موجود, ثروت, اقتدار و سلطه ى خود با وى مبارزه کردند.
در دومین مرحله در انقلاب اعتقادى, دوره ((تشکیل دولت)) بود که در این بعد نیز پیامبر, انقلابى عظیم ایجاد کرد و به جاى این که تإسیس دولت را از راه غلبه و قهر, آغاز کند, و آن گاه از مجموعه متضاد, حکام و مردم شبه ملتى به وجود آورد (رسم جاهلى) بر عکس عمل کرد. یعنى ابتدا ملتى بر پایه ى جهان بینى و معتقدات مشترک ایجاد کرد و پا به پاى آن, دولت را نیز تإسیس نمود.
شهید مطهرى در باره این نوع دگرگونى و وضع قبلى عرب جاهلى, مى نویسد:
پیغمبر اسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساسا... چطور شد که آن ها را از حضیض پستى به اوج عزت رساند؟ ایمانى به آن ها داد که آن ایمان به آن ها شخصیت داد. یک مرتبه آن عرب سوسمارخور, شیر شترخور, عرب غارتگرى که دخترش را زنده زنده به خاک مى کرد, این احساس در او پیدا شد که: من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیر خدا نجات بدهم و هیچ اهمیت نمى داد که اعتراف بکند که در گذشته چطور بوده است. و حتى افتخار مى کرد که بگوید: من در گذشته پست بودم, آن طور فکر مى کنم از شما عالى تر فکر مى کنم. این را مى گویند شخصیت. آیا کلمه اى هست که از کلمه لا اله الا الله بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودى, مطاعى, قابل پرستش غیر از خدا نیست. یک جرم فلکى, یک حیوان یک سنگ, یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا هرچه هست, سر تعظیم فرود نمىآورم; من طرفدار عدالتم; طرفدار حق و احسانم; طرفدار فضیلتم. به این مى گویند, شخصیت.(1)
2. اصلاحات سیاسى در عصر رسالت
در نهضت نبوى(ص) و قرآن, ((حاکمیت)) متعلق به خداست. قرآن, نقش ضد انقلابى و ضد توحیدى پادشاهان زمان را به وصف درآورده و هرجا به تلاش هاى پیامبران در راه نشر یکتا پرستى و استقرار حاکمیت الهى اشاره نموده, پادشاهان را در رإس مخالفین نشان داده است. سلطنت ظالمانه ى استبدادى را به لفظ ((جبارین)) خواند و آن را سخت نکوهش نمود و ساحت پیامبران را از آن رویه منزه دانسته است.
شخصیت پیامبر مقام سیاسى خود را مبراى از حکومت و منزه از دیکتاتورى مى دانسته و آن را یک رهبرى خیرخواهانه شمرد. او تضاد مقام و حکومتش را با حکومت هاى متداول ثابت کرد; روش غاصبانه, تجاوزکارانه, تإسیس دولت, شیوه قلدرى و دیکتاتورى و خشونت, روش استبداد و خودسرى, جملگى وسیله کسب و حفظ سلطه است, چیزى که خود ابزار سوء استفاده هاى اقتصادى و فراهم ساختن عشرت و کام جویى به حساب تیره روزى توده هاى زحمتکش است. این همه نشان مى دهد که نظم سیاسى و اسلوب حکومت در سایه بعثت نبوى از سلطنت مطلقه به نبوت و رهبرى خیرخواهانه سیاسى تبدیل شد.
نخستین مقام سیاسى در جامعه اسلامى, پیامبر بود. از این روى براى شناخت حکومت و رهبرى در اسلام, دو راه وجود دارد; قرآن (تئورى رهبرى سیاسى) و سنت (تجسم عملى رهبرى سیاسى). به این ترتیب درک مقام پیامبر و شناختن حقیقت نبوت و اختیارات و مسئولیت هاى نخستین حاکم شرعى بهترین راهنما در فهم چگونگى خلافت, ولایت یا امامت خواهد بود. چون ولایت, همان خلافت است و این همان, ادامه رهبرى سیاسى است و چگونگى ادامه یک امر, تنها با شناسایى ماهیت آن ممکن است. پیامبر یک نبى, و مسئولیت او تبلیغ وحى بود. اداى این وظیفه, عده اى را مسلمان کرد و مسئوولیت زمامدارى و اداره جامعه شکل گرفت.
درباره طرز حکومت وى باید گفت: حکومت ها غالبا با تحمیل ایجاد مى شدند. به همین خاطر سلطنتى بودند و این ویژگى باعث مى شد آنان دنبال تنعم و عیش باشند. لذا حکومت وسیله ى استثمار, استعمار و وصول به مقاصد پست شده بود. انجام این امور چون به زیان خلق بود, حاکمان نمى توانستند با مردم مشورت کنند. در نتیجه استبداد پیش مىآمد و از سویى ماهیت تحمیلى بودن, موجب مى شد هیچ نوع تعهدى را نپذیرند و اما به عکس, حکومت پیامبر, متعهد, غیر استبدادى, خیرخواهانه, هدایتگر و مهربان بود. همین طور قانون گذارى بر پایه ملاطفت و مهربانى و طرز رفتار حکومتى ها بر پایه درستکارى, شرافتمندى, دلسوزى و ارزش گرایى بود.
عمق انقلاب سیاسى در این بود که طرز تإسیس دولت را دگرگون کرد و از صورت تسلط یک گروه زورمند بر توده ها درآورد و به همبستگى اعتقادى, همکارى و مبادله خدمات برپایه اصول عادلانه بنا نهاد و به این ترتیب در برابر سلطنت استبدادى, سودجویانه, تحمیق گر, برده پرور, خشن و بیگانه وار, حکومتى خیرخواه, هدایتگر, انسان ساز به وجود آورد.
3. اصلاحات اقتصادى
هدف اسلام, تعالى روحى انسان و ایجاد جامعه ى برین است و این هدف, مستلزم زندگى بهتر این جهانى است تا رستگارى آن جهان فراهم آید. زندگى دنیا مزرعه اى است که ثمرى متناسب دارد و کیفیت زندگى آن جهان را مى سازد. زندگى بهتر او علاوه بر تولید, به توزیع عادلانه هم مربوط مى شود. از این روى, دین علاوه بر تولید, به توزیع عادلانه فرا مى خواند, امرى که تنها با کوشش و رفتار اجتماعى متناسب امکان پذیر است. دین مى کوشد با تحول اعتقادى و اخلاقى در جهت پیدایش سلوک دینى کمک کند و حیات اقتصادى, سیاسى را سامان دهد, از این روى رابطه هرکس با اموالش را, رابطه مالکیت قرار نداده بلکه رابطه تولید قرار داده است. اسلام معتقد است ثروت ها نباید تنها در دست توانگران جریان داشته باشد; بلکه باید وسیله تولید و زندگى همگانى باشد. از سویى چون ملیت اسلامى مبتنى برهم کیش و اراده آزاد آن هاست, تإدیه مالیات در آن, داوطلبانه است و برمالیات هایى که افراد مسلمان به خزانه مى پردازند, نام صدقه نهاده اند که انسان از دارایى خود با قصد قربت مى دهد. زکات بر حداقل واجب صدقه اطلاق مى شود و کسى که این حداقل را با رضایت خود ندهد, به واقع فاقد ایمان عملى به خدا و رستاخیز و پیامبر است و از جرگه ملت اسلامى خارج است و حاکم اسلامى او را مجبور به پرداخت مى کند.
4. اصلاحات در سیستم دفاعى
بخش نهایى از انقلاب همه جانبه اى که پیامبر پیگیر آن بود, تحول در بعد نظامى بود. ماهیت آنچه اسلام به عنوان ((جهاد)) عرضه کرد, با جنگ هاى ملل قبلى که در منازعات تبهکارانه و... خلاصه مى شد, در تضاد بود. با جهاد, مسلمانان وارد چندین نوع مبارزه همگام اقتصادى, اعتقادى, روانى, سیاسى و نظامى مى شدند. واژه ((فى سبیل الله)) هم هدف جهاد و ماهیت آن را مشخص کرد و ضمن ممانعت از اغراض فردى, و تسلط طلبانه, آن را به یک مبارزه همگانى و همیشگى در راه هدف مقدس و (خدا) تبدیل کرد. این هدف مقدس, جهاد را از آدمکشى و کشور گشایى عرب جاهلى متمایز کرد ماهیت جهاد در اسلام, رفع و دفع ظلم است و داراى سه شکل دفاعى (در برابر تجاوز مسلحانه بیگانه), آزادىبخش (دعوت به اسلام) و داخلى (با اهل بغى) است.
در جهاد داخلى نیز هدف, مبارزه با ستم است و با جویندگان ناحق (اهل بغى) مبارزه مى شود; عده اى که چون نمى توانند مطلب خود را از راه مشروع کسب کنند و به دلسوزى دینداران هم اهمیت نمى دهند, به تجاوزات مسلحانه علیه مسلمانان دست مى زنند. در نتیجه از احکام و ارزش هاى اسلام فاصله مى گیرند و از مسلمانى بیرون مى روند. پیروزى در این جهاد, مایه حفظ اعتقاد و نظم اسلامى است.
یکى از اسرار تفاوت جهاد با منازعات سایر ملت ها, در هم کیشى مسلمانان در عقیده و رفتار و نظم اجتماعى معین است. آنان به اجبار و تصادف پدید نیامده اند. ملیت اسلامى, آنان را با اراده و آزاد آفریده است. در جهاد داخلى استناد به قرآن و سنت, قاطع ترین حربه پیروزى بود. زیرا در جامعه ى اسلامى, حاکمیت قرآن بر امور کاملا قطعى است.
5. اصلاحات در روابط اجتماعى
نهضت نبوى, تحول عظیمى به وجود دارد که در آن, حکومت استبدادى به اسلامى تبدیل شد و تضاد حاکم و محکوم, از بین رفت. محو مالکیت مطلقه و تصرفات استبدادى هم مناسبات جدیدى در جامعه موجب شد و یک جهان بینى که عامل ارزندگى مقام انسان و ارتقاى حیثیت و تساوى حقوقى او بود, در اذهان رسوخ داد و موجب تعدیل و تلطیف روابط شد. و تحول تضاد واختلاف و کشمکش مسلحانه, به وحدت ایمانى و برادرى, تبدیل شد. به این ترتیب ایمان افراد به اسلام, ملتى همکیش پدید آورد که اختلافات داخلى را از طریق مراجعه به قرآن, حل کنند. بنابراین, شیوه حل اختلاف از نزاع جاهلى به نقد همگانى و مراجعه به قرآن و سنت تبدیل شد و بر اثر این جریان همگانى (امر به معروف و نهى از منکر) اختلاف ها زدوده مى شد.
طبق دستور خداوند (نسإ / 59) در دوره پیامبر ((قرآن و پیامبر)) مرجع حل اختلافات بودند و با رحلت وى, قرآن و عترت عهده دار این مرجعیت شدند.(حدیث ثقلین).
ارتجاع از نظام نبوى(ص)
حقیقت این است که انقلاب اسلامى پیامبر, طبیعت تمام حوادث و پدیده ها را داشت و آن, رویارویى با تهدیدها و خطرات بود. آرى این انقلاب نیز مانند هرپدیده دیگر با خطراتى در ابعاد مختلف رو به رو بود. رهبر انقلاب در این باره مى فرماید: ((اسلام, یک پدیده است و مثل همه پدیده ها خطراتى آن را تهدید مى کند... دو خطر عمده, اسلام را تهدید مى کند; یکى خطر دشمن خارجى و دیگرى خطر اضمحلال داخلى است)).(2)
علاوه بر این, مى دانیم که پیامبران براى هدایت بشر و مبارزه با انحرافات, نیاز به حکومت داشتند و مهم ترین رکن تحقق اهداف آن ها, تشکیل حکومت بود. از سویى حکومت که توإم با قدرت است, مى تواند ابزار سلطه جویى واقع شود. لذا در هر نهضت اصلاحى, عده اى به دلیل جاه طلبى, خود را با نظام جدید هماهنگ و در نهایت قدرت را قبضه مى کنند.
(3) عوامل ارتجاع
همیشه عوامل متنوعى گرد هم مىآیند تا نهضت اصلاحى را ناکار آمد و از مسیر اصلى منحرف کنند. در نهضت اسلامى پیامبر(ص) مانند هر نهضت انقلابى و پیروز, یک جنبش ارتجاعى به دنبال داشت و چون اصل نهضت چند جانبه بود, رجعت نیز در چند جهت روى داد.
اما این قاعده که باید در هر نهضت انقلابى, منتظر مرتجعین بود, مبتنى بر این مقدمات است که:
الف) در هر انقلابى, تحول در نیروى اجتماعى (انسان) روى مى دهد, هرگونه تحول, بر تحول خوى و اخلاق انسان منوط است; نیروى اجتماعى تربیت شده و تحول پذیرفته, به عنوان ضامن اجرا و ادامه نظام اجتماعى است.
ب) تحول اعتقادى و اخلاقى نسبى است چون; تکامل اخلاقى و اعتقادى افراد نسبى است. و میزان نیروى اجتماعى حاصل نیز نسبى است.
به عبارت دیگر, تحول اساسى اعتقادى, اخلاقى در فرد به کمال نمى رسد, همه افراد تحول نمى پذیرند; بقایاى دوران قبل و آثار اعتقادى, روانى, اخلاقى و فکرى آن تا اندازه اى در فرد متحول شده, باقى مى ماند و همین طور بعضى اصلا تحول نمى پذیرند. به این ترتیب گروهى هم وجود دارند که اساسا تحول ناپذیرفته اند. این ها در اسلام کافر خوانده مى شوند. و به علاوه جویبارى از نسل جدید وارد استخر اجتماع مى گردد که اگر آموزش و تربیت لازم را نبیند, آب زلال اندیشه الهى به تدریج آلوده مى گردد و عناصر مومن از گردونه جامعه, براساس سنت الهى مرگ, میدان را خالى مى کنند.
گروه هاى واپس گرا و اصلاحات نبوى(ص)
در یک تقسیم بندى دقیق و در عین حال کلى رجعت خواهان در انقلاب پیامبر را مى توان به دو دسته کفار و منافقان تقسیم کرد. کفار خصومت خود با اسلام را آشکار مى کنند; از این روى, شناخته شده بودند و خطر آنان, قابل پیش بینى و دفع کردن بود. ولى منافقان نقش بیشترى در بازگرداندن نظام به نظم جاهلى داشتند. چون منافقان, کافرانى اند که با تظاهر به مسلمانى به درون جامعه رخنه مى کنند و نقش ارتجاعى مهمى بازى مى کنند. به همین دلیل, خداوند ستون بزرگى از آیات را به این گروه از دشمنان جامعه اسلامى اختصاص داده است.
على علیه السلام در باره آنان مى فرماید:
((مسلمان نشدند, بلکه فقط اظهار مسلمانى نموده و کفر در دل پروراندند و چون یارانى یافتند, کفر پنهان خود را آشکار کردند)).
رهبر انقلاب درمقایسه این دو گروه مى فرماید:
((دشمنان هستند که خودشان را از نظام بیگانه مى دانند و مخالف با یک نظام هستند. اینها بیرون از نظام و غریبه هستند... دشمن دوم و آفت دوم, آفت اضمحلال درونى است که این, مخصوص غریبه ها نیست, بلکه مخصوص خودىها و در درون نظام است... این دشمن البته خطراتش بیشتر از دشمن اولى است)).(4)
سابقه مرتجعان
این که تعدادى از آیات قرآن به منافقان اختصاص مى یابد, نشان مى دهد که جنبش ارتجاعى از نخستین ایام نهضت نبوى و تإسیس جامعه مدنى, به راه افتاد. لذا خداوند در مقابل, به افشاى آن پرداخت. براساس آیات الهى, کفار در زمان پیامبر براى برگرداندن مسلمانان از دینشان به آیین جاهلیت, هرچه در توان داشتند, به کار بردند و جریانى ارتدادى و ارتجاعى به وجود آوردند. محرکین این جریان, عبارت بودند از: مشرکان, اهل کتاب و منافقان.
منافقان خواه مشرک یاکافر و... باشند, در درون جامعه اسلامى حضور دارند و صعودشان به بسیارى از مقامات و موقعیت ها امکان پذیر است. لذا خطرشان بى نهایت زیاد بود و پیامبر بیش از دیگر خطرها از این عامل براى آینده حکومت و قدرت سیاسى اسلام بیمناک بود.
عامل دیگرى که موجب تحول ناپذیرى کامل شد, ماندن بقایاى عقاید و خوى و عادات قدیمى و جاهلى بود که موجب مى شد تحول اخلاقى و اعتقادى مطلوب حاصل نشود و هردم به صورت منکرات و کردار ناپسند سر زند و جریان رجعت را تقویت کند.(5)
نکته مهم در مورد مرتجعان این است که نفاق یا کفر پنهان, یک امر مطلق نیست بلکه نسبى است. در نتیجه نباید دنبال افراد منافق محض باشیم. بلکه افراد به تناسب در برخى زمینه ها دچار نفاق و کفر مى شدند و در برخى دیگر, از حداقل ایمان برخوردار بودند.
البته نهضت هاى انقلابى سایر پیامبران هم جنبش ارتجاعى در پى داشتند. رجعت معروف اوایل نهضت موسى (رجعت یهود در غیبت چهل روزه موسى به گوساله پرستى), و نیز پس از درگذشت آن حضرت هم رجعتى پدید آمد و ظهور پیامبران جدید را الزامى کرد. عیسى در لزوم بعثت خود, به رجعت یهود از یکتاپرستى و تعالیم موسى به شرک, استناد کرد. قرآن مجید نیز مى فرماید: ((اگر خدا مى خواست, ترتیبى مى داد تا پیروان پیامبران پس از ایشان و پس از دریافت دلائل و تعالیم روشن با همدیگر بجنگند اما آنان باهم اختلاف پیدا کرده بعضى ایمان آورده و برخى کافر شدند. اگر خدا مى خواست که نجنگند, نمى جنگیدند اما خدا چنان مى کند که مى خواهد)).(6)
طبق این آیه, رجعت در شدیدترین مرحله خود (فراتر از رجعت شعفرا) قرار دارد, یعنى تغییر روش مومن در قبال مومن و تبدیل روش مسالمتآمیز و نصیحت جویانه به جنگ و کشتار.
5. ماهیت ارتجاع
ارتجاع, بازگشت به رویه نظام جاهلى است و از آن جاکه نظام اجتماعى اسلام بر بنیاد رفتارها استوار شده, محو آن هم با تغییر رفتار اسلامى و بازگرداندن آن به رفتار جاهلى, همراه است. رویه اسلامى نیز مولود قرآن و سنت (رویه مکتوب و معمول) است.
ارتجاع به این معنا, همان سرپیچى از دستورات خدا و سنت پیامبر است و تخطى از سنت پیامبر, همان تخلف از احکام خداست. هم چنین به منطوق قرآن, مومنین موظف به پیروى از پیامبر شده اند: (لکم فى رسول الله اسوه حسنه)(7) در رویه پیامبر نیز, آن بخش از سنت او به عنوان رهبر و حاکم و قاضى ومدیر جامعه است, اهمیت بیشترى دارد و تبعیت جانشینان و زمامداران از سنت و رویه پیامبر که تعیین کننده شرایط سیاسى, اقتصادى و حقوقى جامعه است, امرى واجب است; زیرا در صورت تخلف حاکمان از رویه سیاسى, اقتصادى, و قضایى آن حضرت, جامعه از وضعیت اسلامى منحرف و به جاهلیت برخواهدگشت. به این دلیل فاحش ترین ارتجاع در تاریخ اسلام, تخلفات سیاسى, اقتصادى و ((قضایى حکام از سنت پیامبر و دستور العمل هاى قرآن است.
شاخصه هاى مخالفان اصلاحات نبوى(ص)
در باره گروه هاى اصلى که جبهه ارتجاع را تشکیل دادند, مى توان سه محور ماهیت اعتقادى, رفتارى و طبقاتى را در تاریخ اسلام جست و جو کرد.
از لحاظ اعتقادى, مرتجعان معمولا تکامل ضرورى اعتقادى, اخلاقى را طى نکرده بودند, لذا بر روش و بینش قبلى باقى بودند و آثار کفر را در درون داشتند و چون ناخودآگاه یا آگاهانه این ماهیت را پنهان مى کردند, منافق بودند.
از حیث رفتارى چون نمى توانستند رفتار خود را پنهان کنند, لذا تضاد در رفتار و اخلاقشان بروز مى کرد و رسوا مى شدند. یکى از این ها مربوط به ترک جهاد مسلحانه بود که در پى آن, خداوند بخش بزرگى از سوره توبه را در آشکار کردن ماهیت آنان بر مسلمانان نازل کرد:(8)
در مورد ماهیت طبقاتى آنان نیز از مجموعه آیات قرآن به نتایجى مى توان رسید; مانند ((از طبقه ثروتمندان بودن)) از همان آیات قبل, زیرا در پایان آن ها, افرادى را که هزینه جهاد نداشتند, معاف مى کند و روشن مى شود منافقان پردرآمد بودند. از سویى براى کاهش غرور آن ها, کثرت قدرت و ثروت و نفرات قبیله کفار عصرهاى قبلى را به رخ مى کشد و معلوم مى شود که آن ها به کثرت قدرت و ثروت خود مى بالیدند. و به پیامبر مى فرماید که دارایى و کثرت افراد و قبیله شان تو را شگفت زده نکند که کافرند. و با این جمله روشن مى کند که کثرت دارایى مى تواند عامل کافر شدن شود. در آیاتى دیگر از همان سوره, مى فرماید: ((هرگاه سوره اى فرود آید, به این معنا که به خداى یگانه ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید; از میان ایشان, آن گروه اجتماعى توانگر و ثروتمند اجازه مرخصى مى خواهد و مى گوید بگذار بازنشستگان باشیم.))(9)
به این ترتیب از حیث طبقاتى, بیشتر افراد ثروتمند و قدرتمند, در صف منافقان جاى داشتند.
منافقان و اصلاحات نبوى(ص)
عمده ترین گروه هاى رجعت طلب, منافقان بودند که مى توان آن ها را به دو گروه منافقان مدینه و مکه تقسیم کرد. هرچند نخستین عناصر منافق را باید در داخل مدینه جست وجو کرد; ولى این گروه, اکثریت نداشتند. بلکه اکثریت با اهل مکه بود که پس از فتح مکه, به اجبار دین را پذیرفتند و بر مرگ ترجیح دادند. این گروه از آن جهت که به دلیل شکست در جنگ به بردگى مسلمانان باید در مىآمدند, ولى به خاطر اظهار اسلام آزاد شدند, ((طلقإ)) نامیده شدند. طلقإ در جریان هاى اجتماعى, غالبا نقش واحد و مشترکى داشتند. چون سرسخت ترین دشمن اسلام بودند و در جریان رجعت, بزرگ ترین نقش را داشتند. زیرا اصرار آنان بر کفر و نفاق, انگیزه مشترک و منشإ واحدى داشت و آن, تإمین سود دنیوى در سایه رژیم جاهلى بود. پس هرکس که درنگهدارى رژیم جاهلى جدىتر بود, در بازآوردن آن پس از انهدام, هم کوشاتر بود. از ((طلقإ)) هم شاخه بنى امیه بیش از دیگران از فتح مکه متضرر شدند. لذا سعى مى کردند نظام را به وضع سابق برگردانند. بنابراین,عناصر داخلى رجعت طلب را باید چنین بر شمرد:
1. دشمنان غیر مسلمان, مانند یهودیان مدینه و...
2. دشمنان مسلمان نما (منافق) که خود به چند دسته تقسیم مى شدند; مانند منافقان مدینه و منافقان مکه (شامل طلقا و به خصوص شاخه بنى امیه).
بنى امیه و رهبرى جریان نفاق
پذیرش تاکتیکى اسلام
بنى امیه, رکن اساسى نفاق در مکه بودند و خاندان آنان که در رإسش, ابوسفیان, دشمن جدى پیامبر قرار داشت, تسلیم قدرت مسلمانان شدند; حقیقت این است که به موازات گسترش اسلام, گروه هاى زیادى به دلایل مختلف, اسلام آوردند و در این بین, منافقان که توان ایستادگى در مقابل نهضت نبوى را نداشتند, به ناچار بناى هم سویى با آن را گذاشتند و به یک هم سویى تاکتیکى مقابل شدند. ابن هشام مى نویسد: بسیارى از بزرگان شهر مکه هیچ گاه مسلمان نشدند. شبى که لشکر پیامبر نزدیک مکه رسید, عباس عموى پیامبر از اردو بیرون آمد و... به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. آن گاه براى این که به وى بفهماند راهى جز تسلیم ندارد, او را در موقعیتى قرار داد که سربازان اسلام از رو به رویش بگذرند. او هنگامى که این وضع را مشاهده کرد, (از روى رعب و ترس) گفت: پادشاهى برادرزاده ات بزرگ شده است! عباس به وى هشدار داد که این, پادشاهى نیست, بلکه شکوه پیامبرى است.(10)
اصلاحات نبوى و حزب اموى
ایمان نداشتن به وحى و پیامبر, خصیصه مشترک حزب بنى امیه بود. از این روى در طول حضور در عصر پیامبر, این ویژگى جمعى, آنان را مشمول تعبیر واحدى از سوى خداوند (شجره خبیثه) قرار داد.
خیانت جمعى آنان را در تفسیر بخشى از آیه 60 سوره اسرإ مى توان دید: ((وما آن رویایى را که به تو نشان دادیم, فقط براى آزمایش مردم بود, همچنین شجره ملعونه را که در قرآن ذکر کرده ایم, ما آنها را بیم داده و[ انذار] مى کنیم اما جز طغیان بزرگ خبرى بر آن ها نمى افزاید.))
علامه شیخ طبرسى در مورد رویاى پیامبر, بعد از ذکر نزول, مى نویسد: پیامبر(ص) در خواب دید بوزینگانى بر منبر او بالا و پایین مى روند. از این رویا اندوهگین شد. .. امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از شجره ملعونه در قرآن کریم, بنى امیه مى باشند. بیضاوى و نیشابورى نیز در تفسیرهایشان این رویا را با همین مضمون نقل کرده اند. و در رساله مفاخره بنى هاشم, تإلیف جاحظ, نقل است که بنى هاشم ((شجره ملعونه)) را بنى امیه مى دانند.(11)
شجره خبیثه در آیه 26 سوره ابراهیم را نیز برخى به نفاق بنى امیه تإویل کرده اند.
تعبیر به ((شجره)) نشان از وجود تشکیلات دقیق و برنامه هاى سازمان یافته, همراه با ساز و برگ فراوان دارد. زیرا درخت, داراى ریشه, تنه, ساقه, شاخ و برگ و ثمره است.
بنابراین, این جریان از تشکیلاتى گسترده و منسجم برخوردار بوده و تحت هدایت برنامه و سیستم خاصى حرکت مى کرده است. شاید بتوان آن فراز از زیارت عاشورا را که مى گوید: ((اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسین و...)) تإیید کننده همین مطلب دانست. چون ((عصابه)) دلالت بر تشکیلات سازمان یافته مى کند و سازمانى که براساس فرهنگ دورویى و نظام پنهان کارى, بنیان گذارده شد.(12)
حزب گرایى و تشکیلاتى بودن اقدامات امویان را شهید مطهرى چنین بیان مى کند:
((محققین امروز, آنهایى که به اصول جامعه شناسى آگاه هستند, متوجه نکته اى شده اند. خصوصا عبدالله علائلى با این که سنى است, شاید بیشتر از دیگران روى این مطلب تکیه مى کند, مى گوید: بنى امیه بر خلاف همه قبایل عرب, تنها یک نژاد نبودند, نژادى بودند که طرز کار و فعالیتشان شبیه طرز کار یک حزب بود. یعنى افکار خاص اجتماعى داشتند. تقریبا نظیر یهود در عصر ما و بلکه در طول تاریخ که نژادى هستند با یک فکر و ایده خاصى که براى رسیدن به ایده خودشان, گذشته از هماهنگى که میان همه افرادشان وجود دارد, نقشه و طرح دارند. قدماى مورخین, بنى امیه را به صورت یک نژاد زیرک و شیطان صفت معرفى کرده اند و امروز با این تعبیر از آنها یاد مى کنند که بنى امیه همان گروهى هستند که با ظهور اسلام بیش از هر جمعیت دیگرى, احساس خطر کردند و اسلام را براى خودشان خطرى عظیم شمردند و تا آن جا که قدرت داشتند, با اسلام جنگیدند تا هنگام فتح مکه که مطمئن شدند دیگر مبارزه با اسلام فایده ندارد. لذا آمدند و اسلام ظاهرى اختیار کردند و به قول عمار یاسر ((ما اسلموا و لکن و...)) پیامبراکرم(ص) هم با آنها معامله مولفه قلوبهم مى کرد. یعنى مردمى که اسلام ظاهرى دارند ولى اسلام در عمق روحشان نفوذ نکرده است... ))(13)
ج ـ بنى امیه در برابر رسول خدا(ص)
به طور طبیعى حزبى که به رغم میل خود, تسلیم قدرت حاکم شده بود, در مواقعى که مى توانست, اقدام به نافرمانى توطئه مى کرد و نظام اسلامى را با خطراتى گاه تا حد براندازى مواجه مى ساخت. گوشه هایى از اقدامات این حزب را در یکى از سخنان امام حسن علیه السلام در برابر معاویه, مى توان ملاحظه کرد.
امام فرمود:... به خدا سوگندتان مى دهم آیا به یاد نمىآورید که رسول خدا(ص) در هفت جا, ابوسفیان را لعنت کرد؟ کسى از شما مى تواند آن را انکار کند; آنها عبارتند از:
1. روزى که در خارج مکه, نزدیکى طائف در حالى که پیامبر(ص) قبیله بنى ثقیف را به اسلام دعوت مى کرد, پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند...
2. زمانى که کاروان قریش از شام مىآمد و پیامبر مى خواست در برابر اموالى که از مسلمانان گرفته بودند, کاروان را توقیف کند; ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوى مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت.
3. در جنگ احد, آن گاه که پیامبر(ص) برفراز کوه بود و فریاد مى زد: ((الله مولا نا ولا مولى لکم)), ابوسفیان هم نعره مى زد: ((اعل هبل ان لنا العزى و لاعزى لکم)).
4. در جنگ احزاب نیز پیامبر(ص) بر او لعنت کرد.
5. روز صلح حدیبیه وقتى ابوسفیان و قریش راه را بر مسلمانان بستند و مانع انجام فریضه حج شدند, پیامبر(ص) به رهبر مشرکان و پیروانش لعنت کرد.
6. در جنگ حنین ابوسفیان, کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه, قبیله عطفان و عده اى از یهود را گرد آورد; خدا شرشان را دفع کرد. اى معاویه! تو مشرک بودى, پدرت را یارى مى کردى و على علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
7. روز ثنیه که یازده نفر به همراهى ابوسفیان کمر به قتل پیامبر بسته بودند (6 نفر از بنى امیه و 5 نفر از دیگران)(14)
پیامبر در برابر حزب اموى
پیامبراکرم(ص) به دلیل آشنایى با سابقه و اقدامات و زمینه هاى براندازى در بنى امیه, رفتار ویژه اى نسبت به آن ها در پیش گرفت. آن حضرت حداقل چهارنوع کار در مقابل آن ها انجام داد که عبارتند از:
1. نسپردن امور به امویان
آشنایى پیامبر به نفاق منافقان, مانع از آن مى شد که در جامعه نبوى بتوانند نفوذ و پست هاى حساس حکومتى را اشغال کنند. پیامبراکرم(ص) به تصریح محققان, در طول حیات خود, کارى اساسى به آنان نسپرد. شهید مطهرى مى نویسد:
((پیغمبراکرم(ص) در زمان خودش نیز هیچ کار اساسى را به بنى امیه واگذار نکرد. ))(15)
2. ایجاد تنفر عمومى نسبت به آنان
پیامبر(ص) با شیوه هاى گوناگون مانند لعن و نفرین به بنى امیه, کوشید جایگاه اجتماعى آنان را نیز از بین ببرد. به گونه اى که افرادى از این خاندان همواره به عنوان قاتلان آینده فرزندان رسول, مورد تنفر عمومى بودند. ((صفیه)), دختر عبدالمطلب مى گوید: وقتى حسین متولد شد, پیامبر فرمود: کودک را بیاور... تا کودک را گرفتم, اشک از چشمان پیامبر سرازیر شد و فرمود: خدا قاتلان تو را لعنت کند. پرسیدم: اى رسول خدا! چه کسى او را شهید مى کند؟ فرمود: باقى ماندگانى از گروه ستمگر بنى امیه.(16)
دو سال بعد از تولد حسین علیه السلام نیز پیامبر در مسجد گریست و فرمود[ :قاتل او] یزید است که خدا به او برکت ندهد... خدایا! قاتل حسین علیه السلام را برکت مده... هاله اى از غم, مسجد را پوشاند و مردم اندوهگین شدند واز شدت ناراحتى به گریه افتادند. حضرت آه سردى کشیده, فرمود: امروز گریه کنید! و فردا یارىاش نکنید!(17)
3. افشاى زمینه ارتجاعى آنان
حجم وسیع روایاتى که پیامبر در آن, سران بنى امیه را لعن مى کرده و نیز اقدامات آنان را در آینده مانند به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام بارها و بارها یادآورى مى کند, ما را به یک موضوع بسیار حساس متوجه مى سازد و آن, ارتجاع است. موضوعى که نه تنها ذهن پیامبر, بلکه ذهن هر سیاستمدار و حاکمى را همواره به خود مشغول مى کند. ارتجاع مربوط به امروز یا دیروز نیست, مربوط به تاریخ بشر از روز اول خلقت تا روز ابد است. اساسا 124 هزار پیامبر براى چه آمده اند؟ آیا غیر از این است که بعد از ارسال هر پیامبر و رحلت وى, میزان ارتجاع و واپسگرایى به حدى مى رسد که ارسال رسولى دیگر را مى طلبد؟
در یک نگاه کلى, جهان از آغاز تاکنون, صحنه نزاع بین دو گروه اصلاح طلبان و مرتجعان بوده و هست, به گونه اى که هر پیامبرى براى مبارزه با مرتجعان دین و آیین پیامبر قبلى, پاى به عرصه اجتماع مى گذاشت. با این دید, روشن مى شود که پیامبراکرم(ص) از همان اول متوجه مرتجعان بنى امیه بود و خطر آنان را حس مى کرد و در واقع درخواست هاى پیامبر(ص) از مردم براى عدم همراهى با آنان... براى این بود که مسلمانان را متوجه حرکت ارتجاعى, که در فردا ایجاد مى شد و در زمان پیامبر قدرت بروز نداشت, بکند.
میزان صراحت گویى پیامبر در این مورد, به حد عجیبى مى رسد, به گونه اى که صریحا از اقدامات ارتجاعى آنان در آینده, خبر مى دهد:
((اذ بلغ بنوالعاص ثلاثین اتخذوا مال الله دولا و عبادالله خولا و دین الله دخلا; آن گاه که فرزندان عاص (بنى امیه) به سى نفر برسند, مال خدا را میان خود دست به دست مى کنند; بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش مى کنند)).(18)
در این سخن, رسول خدا بر ارتجاع در ابعاد اقتصادى, اجتماعى و اعتقادى تکیه مى کند. یکى از محققان در این باره مى نویسد:
((سابقه تاریخى, ادله علمى, ونمودارهاى تحقیقى فراوان که در دوره پیامبر موجود بود, بروجود فعالیت ارتجاعى و پیدایش یک جریان نیرومند ارتدادى در آینده دلالت مى کرد. قرآن گویاى تحرکات ارتجاعى و توطئه هاى ارتدادى بسیار آن دوره است. یک پیشواى واقع بین و روشن ضمیر مى توانست از وجود عناصرى که به اضطرار تن به تحولات اصلاحى داده بودند, پى به رجعت آتى و کیفیت آن ببرد و پیامبر پى برده بود و مراحل و خصوصیت هاى عمده رجعت و عاملین و گروه هاى اصلى و نقش بازدارندگان و بسیارى از مشخصات دیگر آن را پیش بینى و پیش گویى فرموده بود. پیش گویى ها به قدرى مکرر و موکد و روشن بود که در دوره بعد, همه مردم وقوع آن را انتظار کشیده و برجریانات روز تطبیق مى دادند. مخصوصا درباره شرایط و اوضاع و احوال مناسب ارتداد, مطالبى براى مردم بیان داشته و تذکراتى داده بود که بسیارى آن را به یاد داشتند. از این شرایط, پیغمبر به لفظ ((فتنه)) تعبیر کرده است. روزى یک تن از مستمعین در نطق امیرالمومنین على علیه السلام پرسید: فتنه, چیست و آیا از پیغمبر درباره آن پرسیده اید؟
فرمود: وقتى که آیه (الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون) نازل شد, دانستم که تا وقتى پیامبر خدا در میان ما هست, فتنه نخواهد بود. بنابراین از رسول خدا(ص) پرسیدم: این فتنه اى که خدا تو را به آن خبر داده, چیست؟ فرمود: اى على! امت من بعد از من به فتنه دچار خواهد شد.(19)
نفى مشروعیت حکومت آنان
طبیعى بود برشمارى چنین آثارى بر حکومت امویان از سوى پیامبر و نسبت دادن ارتجاع همه جانبه به بنى امیه, فرمان دادن به مردم براى عدم همراهى با آنان و حتى دستور به دریدن شکم معاویه در صورتى که بر منبر وى تکیه بزند, همگى نشان روشن بر الغاى هر نوع مشروعیت حکومت بنى امیه بود. امرى که در دوره هاى بعد, همواره از سوى امامان مطرح شد و مشروعیت حاکمیت بنى امیه را زیر سوال مى برد; مانند این سخن امام حسین علیه السلام که:
((یا عتیبه قد علمت انا اهل بیت الکرامه... لقد سمعت جدى رسول الله یقول: ان الخلافه محرمه على ولد ابى سفیان و کیف ابایع اهل بیت قد قال فیهم رسول الله هذا(20); اى عتیبه! تو مى دانى ما, اهل بیت بزرگوارى هستیم... از جدم رسول خدا شنیدم که مى فرمود: خلافت بر فرزندان ابى سفیان, حرام است...))
پى نوشت ها:
1 ـ حماسه حسینى, ج 1, ص 169 و 170.
2 ـ بر شطحى از حماسه و حضور, ص 63.
3 ـ نگاهى فلسفى به جریان عاشورا, ص 16 و 17.
4 ـ بر شطحى از حماسه و حضور, ص 64.
5 ـ ر.ک: مائده / ;55 بقره / ;142 آل عمران / 95 و 96.
6 ـ بقره / 254.
7 ـ نسإ / 115.
8 ـ توبه / 45 تا 49.
9 ـ توبه / 88.
10 ـ ابن هشام, ج 4, ص 23 ـ 20.
11 ـ نگاهى فلسفى به جریان عاشورا, سجاد چوبینه.
12 ـ سخن معاویه به پسرش, گویاى همین فرهنگ نفاق و نهادینه شدن آن در خاندان اموى است:
از سیاهى شب به عنوان پوششى براى همه عشرت جویى هایت بهره بگیر! چه بسیار انسان هاى فاسقى که آنان را اهل سیر و سلوک مى پندارى, آنان در خلوت خود و در تیرگى شب, چهره دیگرشان آشکار مى شود. تنها انسان هاى ابله لذت جویى و کامروایى شان, آشکار و در برابر دیدگان هر دشمن عیب جویى است.
(مقدمه مرآت العقول, علامه سید مرتضى عسکرى, ج 2, ص 146 و با استفاده از ((نگاهى فلسفى جریان عاشورا, ص 20.)
13 ـ حماسه حسینى, ج 1, ص 264.
14 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 86-70.
15 ـ حماسه حسینى, ج 2, ص 264.
16 ـ امالى صدوق, ص ;117 ناسخ التواریخ, ج 6, ص 29.
17 ـ مقتل خوارزمى, ج 1, ص 162 و ر.ک: موسوعه کلمات امام الحسین(ع), ص 35 ـ 33.
18 ـ نهج البلاغه, خطبه 128.
19 ـ تاریخ در اسلام, دکتر صادق آینه وند, جلال الدین فارسى, بخش انقلاب تکاملى اسلام, ص 80.
20 ـ امالى صدوق, ص ;130 بحارالانوار, ج 44, ص 312 و ص 326.
1. انقلاب فرهنگى, عقیدتى
از آن جاکه نهضت نبوى, انقلابى تکاملى بود, بر عکس انقلاب هاى انحطاطى, دگرگونى اعتقادى و اخلاقى, مقدم بر دگرگون سازى سیاسى, نظامى و... شکل گرفت. در این انقلاب, با گرویدن تعداد اندکى از مردم, هسته ى اولیه ى جامعه ى اسلامى به وجود آمد. این گروه به تدریج پیوندهاى سیاسى, اقتصادى خود را از جامعه ى جاهلى بریدند و به پیوند درون گروهى روى آوردند و به عناصر هجومى اعتقادى تبدیل شدند. این عده با این که در مراحل اولیه و میدان اعتقادى, اخلاقى, علیه مشرکان اقدام نظامى نداشتند, از سوى آنان سخت ترین آزارها را دیدند و به روش هاى انفعالى مانند هجرت, تقیه و... روى آوردند و حتى شرایط سخت محاصره ى همه جانبه در شعب ابى طالب را هم به جان خریدند ولى از پاى در نیامدند. در طى چند سال نهضت اعتقادى, گروهى از مردم مدینه به صفوف آنان پیوستند و مقدمات مهاجرت به مدینه آماده شد. پیامبر در این دوره توانست مردمى دین دار, صالح, پرهیزگار, عادل, هوشیار و مجاهد بپرورد و دوره ى تکوین ملت, با تلاش هاى پیامبر در جهات تربیتى, اعتقادى و اخلاقى سامان یافت. سخنان جعفر بن ابى طالب گویاى میزان این انقلاب اعتقادى است. وى در پاسخ نجاشى به صورت مقایسه, وضع عصر جاهلى و دوران انقلاب اسلامى را این گونه توصیف مى کند:
الف ـ ارزش هاى جاهلى
بت پرستى, مردارخورى, فحشا و امور ناروا, گسستن پیوند خانوادگى, بدرفتارى با همسایه, ستمگرى زورمندان.
ب ـ ارزش هاى انقلاب نبوى(ص):
فراخوانى به خدا و پرستش او, راست گویى, امانتدارى, پیوند خویشى, خوش رفتارى با همسایه, دست بردارى از حرام و خونریزى, پرهیز از فحشا, دروغ گویى و بهتان, نخوردن مال یتیم وتهمت نزدن به پاک دامن ها و...
مهم ترین دشمنان نهضت در این عرصه, سران قبایل به خصوص قریش بودند که به خاطر تهدید اقتدار و عشرت خود, بیش از دیگران خصومت نشان مى دادند. آنان بیشتر از دل بستگى به بت ها, به خاطر دل بستگى به وضع موجود, ثروت, اقتدار و سلطه ى خود با وى مبارزه کردند.
در دومین مرحله در انقلاب اعتقادى, دوره ((تشکیل دولت)) بود که در این بعد نیز پیامبر, انقلابى عظیم ایجاد کرد و به جاى این که تإسیس دولت را از راه غلبه و قهر, آغاز کند, و آن گاه از مجموعه متضاد, حکام و مردم شبه ملتى به وجود آورد (رسم جاهلى) بر عکس عمل کرد. یعنى ابتدا ملتى بر پایه ى جهان بینى و معتقدات مشترک ایجاد کرد و پا به پاى آن, دولت را نیز تإسیس نمود.
شهید مطهرى در باره این نوع دگرگونى و وضع قبلى عرب جاهلى, مى نویسد:
پیغمبر اسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساسا... چطور شد که آن ها را از حضیض پستى به اوج عزت رساند؟ ایمانى به آن ها داد که آن ایمان به آن ها شخصیت داد. یک مرتبه آن عرب سوسمارخور, شیر شترخور, عرب غارتگرى که دخترش را زنده زنده به خاک مى کرد, این احساس در او پیدا شد که: من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیر خدا نجات بدهم و هیچ اهمیت نمى داد که اعتراف بکند که در گذشته چطور بوده است. و حتى افتخار مى کرد که بگوید: من در گذشته پست بودم, آن طور فکر مى کنم از شما عالى تر فکر مى کنم. این را مى گویند شخصیت. آیا کلمه اى هست که از کلمه لا اله الا الله بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودى, مطاعى, قابل پرستش غیر از خدا نیست. یک جرم فلکى, یک حیوان یک سنگ, یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا هرچه هست, سر تعظیم فرود نمىآورم; من طرفدار عدالتم; طرفدار حق و احسانم; طرفدار فضیلتم. به این مى گویند, شخصیت.(1)
2. اصلاحات سیاسى در عصر رسالت
در نهضت نبوى(ص) و قرآن, ((حاکمیت)) متعلق به خداست. قرآن, نقش ضد انقلابى و ضد توحیدى پادشاهان زمان را به وصف درآورده و هرجا به تلاش هاى پیامبران در راه نشر یکتا پرستى و استقرار حاکمیت الهى اشاره نموده, پادشاهان را در رإس مخالفین نشان داده است. سلطنت ظالمانه ى استبدادى را به لفظ ((جبارین)) خواند و آن را سخت نکوهش نمود و ساحت پیامبران را از آن رویه منزه دانسته است.
شخصیت پیامبر مقام سیاسى خود را مبراى از حکومت و منزه از دیکتاتورى مى دانسته و آن را یک رهبرى خیرخواهانه شمرد. او تضاد مقام و حکومتش را با حکومت هاى متداول ثابت کرد; روش غاصبانه, تجاوزکارانه, تإسیس دولت, شیوه قلدرى و دیکتاتورى و خشونت, روش استبداد و خودسرى, جملگى وسیله کسب و حفظ سلطه است, چیزى که خود ابزار سوء استفاده هاى اقتصادى و فراهم ساختن عشرت و کام جویى به حساب تیره روزى توده هاى زحمتکش است. این همه نشان مى دهد که نظم سیاسى و اسلوب حکومت در سایه بعثت نبوى از سلطنت مطلقه به نبوت و رهبرى خیرخواهانه سیاسى تبدیل شد.
نخستین مقام سیاسى در جامعه اسلامى, پیامبر بود. از این روى براى شناخت حکومت و رهبرى در اسلام, دو راه وجود دارد; قرآن (تئورى رهبرى سیاسى) و سنت (تجسم عملى رهبرى سیاسى). به این ترتیب درک مقام پیامبر و شناختن حقیقت نبوت و اختیارات و مسئولیت هاى نخستین حاکم شرعى بهترین راهنما در فهم چگونگى خلافت, ولایت یا امامت خواهد بود. چون ولایت, همان خلافت است و این همان, ادامه رهبرى سیاسى است و چگونگى ادامه یک امر, تنها با شناسایى ماهیت آن ممکن است. پیامبر یک نبى, و مسئولیت او تبلیغ وحى بود. اداى این وظیفه, عده اى را مسلمان کرد و مسئوولیت زمامدارى و اداره جامعه شکل گرفت.
درباره طرز حکومت وى باید گفت: حکومت ها غالبا با تحمیل ایجاد مى شدند. به همین خاطر سلطنتى بودند و این ویژگى باعث مى شد آنان دنبال تنعم و عیش باشند. لذا حکومت وسیله ى استثمار, استعمار و وصول به مقاصد پست شده بود. انجام این امور چون به زیان خلق بود, حاکمان نمى توانستند با مردم مشورت کنند. در نتیجه استبداد پیش مىآمد و از سویى ماهیت تحمیلى بودن, موجب مى شد هیچ نوع تعهدى را نپذیرند و اما به عکس, حکومت پیامبر, متعهد, غیر استبدادى, خیرخواهانه, هدایتگر و مهربان بود. همین طور قانون گذارى بر پایه ملاطفت و مهربانى و طرز رفتار حکومتى ها بر پایه درستکارى, شرافتمندى, دلسوزى و ارزش گرایى بود.
عمق انقلاب سیاسى در این بود که طرز تإسیس دولت را دگرگون کرد و از صورت تسلط یک گروه زورمند بر توده ها درآورد و به همبستگى اعتقادى, همکارى و مبادله خدمات برپایه اصول عادلانه بنا نهاد و به این ترتیب در برابر سلطنت استبدادى, سودجویانه, تحمیق گر, برده پرور, خشن و بیگانه وار, حکومتى خیرخواه, هدایتگر, انسان ساز به وجود آورد.
3. اصلاحات اقتصادى
هدف اسلام, تعالى روحى انسان و ایجاد جامعه ى برین است و این هدف, مستلزم زندگى بهتر این جهانى است تا رستگارى آن جهان فراهم آید. زندگى دنیا مزرعه اى است که ثمرى متناسب دارد و کیفیت زندگى آن جهان را مى سازد. زندگى بهتر او علاوه بر تولید, به توزیع عادلانه هم مربوط مى شود. از این روى, دین علاوه بر تولید, به توزیع عادلانه فرا مى خواند, امرى که تنها با کوشش و رفتار اجتماعى متناسب امکان پذیر است. دین مى کوشد با تحول اعتقادى و اخلاقى در جهت پیدایش سلوک دینى کمک کند و حیات اقتصادى, سیاسى را سامان دهد, از این روى رابطه هرکس با اموالش را, رابطه مالکیت قرار نداده بلکه رابطه تولید قرار داده است. اسلام معتقد است ثروت ها نباید تنها در دست توانگران جریان داشته باشد; بلکه باید وسیله تولید و زندگى همگانى باشد. از سویى چون ملیت اسلامى مبتنى برهم کیش و اراده آزاد آن هاست, تإدیه مالیات در آن, داوطلبانه است و برمالیات هایى که افراد مسلمان به خزانه مى پردازند, نام صدقه نهاده اند که انسان از دارایى خود با قصد قربت مى دهد. زکات بر حداقل واجب صدقه اطلاق مى شود و کسى که این حداقل را با رضایت خود ندهد, به واقع فاقد ایمان عملى به خدا و رستاخیز و پیامبر است و از جرگه ملت اسلامى خارج است و حاکم اسلامى او را مجبور به پرداخت مى کند.
4. اصلاحات در سیستم دفاعى
بخش نهایى از انقلاب همه جانبه اى که پیامبر پیگیر آن بود, تحول در بعد نظامى بود. ماهیت آنچه اسلام به عنوان ((جهاد)) عرضه کرد, با جنگ هاى ملل قبلى که در منازعات تبهکارانه و... خلاصه مى شد, در تضاد بود. با جهاد, مسلمانان وارد چندین نوع مبارزه همگام اقتصادى, اعتقادى, روانى, سیاسى و نظامى مى شدند. واژه ((فى سبیل الله)) هم هدف جهاد و ماهیت آن را مشخص کرد و ضمن ممانعت از اغراض فردى, و تسلط طلبانه, آن را به یک مبارزه همگانى و همیشگى در راه هدف مقدس و (خدا) تبدیل کرد. این هدف مقدس, جهاد را از آدمکشى و کشور گشایى عرب جاهلى متمایز کرد ماهیت جهاد در اسلام, رفع و دفع ظلم است و داراى سه شکل دفاعى (در برابر تجاوز مسلحانه بیگانه), آزادىبخش (دعوت به اسلام) و داخلى (با اهل بغى) است.
در جهاد داخلى نیز هدف, مبارزه با ستم است و با جویندگان ناحق (اهل بغى) مبارزه مى شود; عده اى که چون نمى توانند مطلب خود را از راه مشروع کسب کنند و به دلسوزى دینداران هم اهمیت نمى دهند, به تجاوزات مسلحانه علیه مسلمانان دست مى زنند. در نتیجه از احکام و ارزش هاى اسلام فاصله مى گیرند و از مسلمانى بیرون مى روند. پیروزى در این جهاد, مایه حفظ اعتقاد و نظم اسلامى است.
یکى از اسرار تفاوت جهاد با منازعات سایر ملت ها, در هم کیشى مسلمانان در عقیده و رفتار و نظم اجتماعى معین است. آنان به اجبار و تصادف پدید نیامده اند. ملیت اسلامى, آنان را با اراده و آزاد آفریده است. در جهاد داخلى استناد به قرآن و سنت, قاطع ترین حربه پیروزى بود. زیرا در جامعه ى اسلامى, حاکمیت قرآن بر امور کاملا قطعى است.
5. اصلاحات در روابط اجتماعى
نهضت نبوى, تحول عظیمى به وجود دارد که در آن, حکومت استبدادى به اسلامى تبدیل شد و تضاد حاکم و محکوم, از بین رفت. محو مالکیت مطلقه و تصرفات استبدادى هم مناسبات جدیدى در جامعه موجب شد و یک جهان بینى که عامل ارزندگى مقام انسان و ارتقاى حیثیت و تساوى حقوقى او بود, در اذهان رسوخ داد و موجب تعدیل و تلطیف روابط شد. و تحول تضاد واختلاف و کشمکش مسلحانه, به وحدت ایمانى و برادرى, تبدیل شد. به این ترتیب ایمان افراد به اسلام, ملتى همکیش پدید آورد که اختلافات داخلى را از طریق مراجعه به قرآن, حل کنند. بنابراین, شیوه حل اختلاف از نزاع جاهلى به نقد همگانى و مراجعه به قرآن و سنت تبدیل شد و بر اثر این جریان همگانى (امر به معروف و نهى از منکر) اختلاف ها زدوده مى شد.
طبق دستور خداوند (نسإ / 59) در دوره پیامبر ((قرآن و پیامبر)) مرجع حل اختلافات بودند و با رحلت وى, قرآن و عترت عهده دار این مرجعیت شدند.(حدیث ثقلین).
ارتجاع از نظام نبوى(ص)
حقیقت این است که انقلاب اسلامى پیامبر, طبیعت تمام حوادث و پدیده ها را داشت و آن, رویارویى با تهدیدها و خطرات بود. آرى این انقلاب نیز مانند هرپدیده دیگر با خطراتى در ابعاد مختلف رو به رو بود. رهبر انقلاب در این باره مى فرماید: ((اسلام, یک پدیده است و مثل همه پدیده ها خطراتى آن را تهدید مى کند... دو خطر عمده, اسلام را تهدید مى کند; یکى خطر دشمن خارجى و دیگرى خطر اضمحلال داخلى است)).(2)
علاوه بر این, مى دانیم که پیامبران براى هدایت بشر و مبارزه با انحرافات, نیاز به حکومت داشتند و مهم ترین رکن تحقق اهداف آن ها, تشکیل حکومت بود. از سویى حکومت که توإم با قدرت است, مى تواند ابزار سلطه جویى واقع شود. لذا در هر نهضت اصلاحى, عده اى به دلیل جاه طلبى, خود را با نظام جدید هماهنگ و در نهایت قدرت را قبضه مى کنند.
(3) عوامل ارتجاع
همیشه عوامل متنوعى گرد هم مىآیند تا نهضت اصلاحى را ناکار آمد و از مسیر اصلى منحرف کنند. در نهضت اسلامى پیامبر(ص) مانند هر نهضت انقلابى و پیروز, یک جنبش ارتجاعى به دنبال داشت و چون اصل نهضت چند جانبه بود, رجعت نیز در چند جهت روى داد.
اما این قاعده که باید در هر نهضت انقلابى, منتظر مرتجعین بود, مبتنى بر این مقدمات است که:
الف) در هر انقلابى, تحول در نیروى اجتماعى (انسان) روى مى دهد, هرگونه تحول, بر تحول خوى و اخلاق انسان منوط است; نیروى اجتماعى تربیت شده و تحول پذیرفته, به عنوان ضامن اجرا و ادامه نظام اجتماعى است.
ب) تحول اعتقادى و اخلاقى نسبى است چون; تکامل اخلاقى و اعتقادى افراد نسبى است. و میزان نیروى اجتماعى حاصل نیز نسبى است.
به عبارت دیگر, تحول اساسى اعتقادى, اخلاقى در فرد به کمال نمى رسد, همه افراد تحول نمى پذیرند; بقایاى دوران قبل و آثار اعتقادى, روانى, اخلاقى و فکرى آن تا اندازه اى در فرد متحول شده, باقى مى ماند و همین طور بعضى اصلا تحول نمى پذیرند. به این ترتیب گروهى هم وجود دارند که اساسا تحول ناپذیرفته اند. این ها در اسلام کافر خوانده مى شوند. و به علاوه جویبارى از نسل جدید وارد استخر اجتماع مى گردد که اگر آموزش و تربیت لازم را نبیند, آب زلال اندیشه الهى به تدریج آلوده مى گردد و عناصر مومن از گردونه جامعه, براساس سنت الهى مرگ, میدان را خالى مى کنند.
گروه هاى واپس گرا و اصلاحات نبوى(ص)
در یک تقسیم بندى دقیق و در عین حال کلى رجعت خواهان در انقلاب پیامبر را مى توان به دو دسته کفار و منافقان تقسیم کرد. کفار خصومت خود با اسلام را آشکار مى کنند; از این روى, شناخته شده بودند و خطر آنان, قابل پیش بینى و دفع کردن بود. ولى منافقان نقش بیشترى در بازگرداندن نظام به نظم جاهلى داشتند. چون منافقان, کافرانى اند که با تظاهر به مسلمانى به درون جامعه رخنه مى کنند و نقش ارتجاعى مهمى بازى مى کنند. به همین دلیل, خداوند ستون بزرگى از آیات را به این گروه از دشمنان جامعه اسلامى اختصاص داده است.
على علیه السلام در باره آنان مى فرماید:
((مسلمان نشدند, بلکه فقط اظهار مسلمانى نموده و کفر در دل پروراندند و چون یارانى یافتند, کفر پنهان خود را آشکار کردند)).
رهبر انقلاب درمقایسه این دو گروه مى فرماید:
((دشمنان هستند که خودشان را از نظام بیگانه مى دانند و مخالف با یک نظام هستند. اینها بیرون از نظام و غریبه هستند... دشمن دوم و آفت دوم, آفت اضمحلال درونى است که این, مخصوص غریبه ها نیست, بلکه مخصوص خودىها و در درون نظام است... این دشمن البته خطراتش بیشتر از دشمن اولى است)).(4)
سابقه مرتجعان
این که تعدادى از آیات قرآن به منافقان اختصاص مى یابد, نشان مى دهد که جنبش ارتجاعى از نخستین ایام نهضت نبوى و تإسیس جامعه مدنى, به راه افتاد. لذا خداوند در مقابل, به افشاى آن پرداخت. براساس آیات الهى, کفار در زمان پیامبر براى برگرداندن مسلمانان از دینشان به آیین جاهلیت, هرچه در توان داشتند, به کار بردند و جریانى ارتدادى و ارتجاعى به وجود آوردند. محرکین این جریان, عبارت بودند از: مشرکان, اهل کتاب و منافقان.
منافقان خواه مشرک یاکافر و... باشند, در درون جامعه اسلامى حضور دارند و صعودشان به بسیارى از مقامات و موقعیت ها امکان پذیر است. لذا خطرشان بى نهایت زیاد بود و پیامبر بیش از دیگر خطرها از این عامل براى آینده حکومت و قدرت سیاسى اسلام بیمناک بود.
عامل دیگرى که موجب تحول ناپذیرى کامل شد, ماندن بقایاى عقاید و خوى و عادات قدیمى و جاهلى بود که موجب مى شد تحول اخلاقى و اعتقادى مطلوب حاصل نشود و هردم به صورت منکرات و کردار ناپسند سر زند و جریان رجعت را تقویت کند.(5)
نکته مهم در مورد مرتجعان این است که نفاق یا کفر پنهان, یک امر مطلق نیست بلکه نسبى است. در نتیجه نباید دنبال افراد منافق محض باشیم. بلکه افراد به تناسب در برخى زمینه ها دچار نفاق و کفر مى شدند و در برخى دیگر, از حداقل ایمان برخوردار بودند.
البته نهضت هاى انقلابى سایر پیامبران هم جنبش ارتجاعى در پى داشتند. رجعت معروف اوایل نهضت موسى (رجعت یهود در غیبت چهل روزه موسى به گوساله پرستى), و نیز پس از درگذشت آن حضرت هم رجعتى پدید آمد و ظهور پیامبران جدید را الزامى کرد. عیسى در لزوم بعثت خود, به رجعت یهود از یکتاپرستى و تعالیم موسى به شرک, استناد کرد. قرآن مجید نیز مى فرماید: ((اگر خدا مى خواست, ترتیبى مى داد تا پیروان پیامبران پس از ایشان و پس از دریافت دلائل و تعالیم روشن با همدیگر بجنگند اما آنان باهم اختلاف پیدا کرده بعضى ایمان آورده و برخى کافر شدند. اگر خدا مى خواست که نجنگند, نمى جنگیدند اما خدا چنان مى کند که مى خواهد)).(6)
طبق این آیه, رجعت در شدیدترین مرحله خود (فراتر از رجعت شعفرا) قرار دارد, یعنى تغییر روش مومن در قبال مومن و تبدیل روش مسالمتآمیز و نصیحت جویانه به جنگ و کشتار.
5. ماهیت ارتجاع
ارتجاع, بازگشت به رویه نظام جاهلى است و از آن جاکه نظام اجتماعى اسلام بر بنیاد رفتارها استوار شده, محو آن هم با تغییر رفتار اسلامى و بازگرداندن آن به رفتار جاهلى, همراه است. رویه اسلامى نیز مولود قرآن و سنت (رویه مکتوب و معمول) است.
ارتجاع به این معنا, همان سرپیچى از دستورات خدا و سنت پیامبر است و تخطى از سنت پیامبر, همان تخلف از احکام خداست. هم چنین به منطوق قرآن, مومنین موظف به پیروى از پیامبر شده اند: (لکم فى رسول الله اسوه حسنه)(7) در رویه پیامبر نیز, آن بخش از سنت او به عنوان رهبر و حاکم و قاضى ومدیر جامعه است, اهمیت بیشترى دارد و تبعیت جانشینان و زمامداران از سنت و رویه پیامبر که تعیین کننده شرایط سیاسى, اقتصادى و حقوقى جامعه است, امرى واجب است; زیرا در صورت تخلف حاکمان از رویه سیاسى, اقتصادى, و قضایى آن حضرت, جامعه از وضعیت اسلامى منحرف و به جاهلیت برخواهدگشت. به این دلیل فاحش ترین ارتجاع در تاریخ اسلام, تخلفات سیاسى, اقتصادى و ((قضایى حکام از سنت پیامبر و دستور العمل هاى قرآن است.
شاخصه هاى مخالفان اصلاحات نبوى(ص)
در باره گروه هاى اصلى که جبهه ارتجاع را تشکیل دادند, مى توان سه محور ماهیت اعتقادى, رفتارى و طبقاتى را در تاریخ اسلام جست و جو کرد.
از لحاظ اعتقادى, مرتجعان معمولا تکامل ضرورى اعتقادى, اخلاقى را طى نکرده بودند, لذا بر روش و بینش قبلى باقى بودند و آثار کفر را در درون داشتند و چون ناخودآگاه یا آگاهانه این ماهیت را پنهان مى کردند, منافق بودند.
از حیث رفتارى چون نمى توانستند رفتار خود را پنهان کنند, لذا تضاد در رفتار و اخلاقشان بروز مى کرد و رسوا مى شدند. یکى از این ها مربوط به ترک جهاد مسلحانه بود که در پى آن, خداوند بخش بزرگى از سوره توبه را در آشکار کردن ماهیت آنان بر مسلمانان نازل کرد:(8)
در مورد ماهیت طبقاتى آنان نیز از مجموعه آیات قرآن به نتایجى مى توان رسید; مانند ((از طبقه ثروتمندان بودن)) از همان آیات قبل, زیرا در پایان آن ها, افرادى را که هزینه جهاد نداشتند, معاف مى کند و روشن مى شود منافقان پردرآمد بودند. از سویى براى کاهش غرور آن ها, کثرت قدرت و ثروت و نفرات قبیله کفار عصرهاى قبلى را به رخ مى کشد و معلوم مى شود که آن ها به کثرت قدرت و ثروت خود مى بالیدند. و به پیامبر مى فرماید که دارایى و کثرت افراد و قبیله شان تو را شگفت زده نکند که کافرند. و با این جمله روشن مى کند که کثرت دارایى مى تواند عامل کافر شدن شود. در آیاتى دیگر از همان سوره, مى فرماید: ((هرگاه سوره اى فرود آید, به این معنا که به خداى یگانه ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید; از میان ایشان, آن گروه اجتماعى توانگر و ثروتمند اجازه مرخصى مى خواهد و مى گوید بگذار بازنشستگان باشیم.))(9)
به این ترتیب از حیث طبقاتى, بیشتر افراد ثروتمند و قدرتمند, در صف منافقان جاى داشتند.
منافقان و اصلاحات نبوى(ص)
عمده ترین گروه هاى رجعت طلب, منافقان بودند که مى توان آن ها را به دو گروه منافقان مدینه و مکه تقسیم کرد. هرچند نخستین عناصر منافق را باید در داخل مدینه جست وجو کرد; ولى این گروه, اکثریت نداشتند. بلکه اکثریت با اهل مکه بود که پس از فتح مکه, به اجبار دین را پذیرفتند و بر مرگ ترجیح دادند. این گروه از آن جهت که به دلیل شکست در جنگ به بردگى مسلمانان باید در مىآمدند, ولى به خاطر اظهار اسلام آزاد شدند, ((طلقإ)) نامیده شدند. طلقإ در جریان هاى اجتماعى, غالبا نقش واحد و مشترکى داشتند. چون سرسخت ترین دشمن اسلام بودند و در جریان رجعت, بزرگ ترین نقش را داشتند. زیرا اصرار آنان بر کفر و نفاق, انگیزه مشترک و منشإ واحدى داشت و آن, تإمین سود دنیوى در سایه رژیم جاهلى بود. پس هرکس که درنگهدارى رژیم جاهلى جدىتر بود, در بازآوردن آن پس از انهدام, هم کوشاتر بود. از ((طلقإ)) هم شاخه بنى امیه بیش از دیگران از فتح مکه متضرر شدند. لذا سعى مى کردند نظام را به وضع سابق برگردانند. بنابراین,عناصر داخلى رجعت طلب را باید چنین بر شمرد:
1. دشمنان غیر مسلمان, مانند یهودیان مدینه و...
2. دشمنان مسلمان نما (منافق) که خود به چند دسته تقسیم مى شدند; مانند منافقان مدینه و منافقان مکه (شامل طلقا و به خصوص شاخه بنى امیه).
بنى امیه و رهبرى جریان نفاق
پذیرش تاکتیکى اسلام
بنى امیه, رکن اساسى نفاق در مکه بودند و خاندان آنان که در رإسش, ابوسفیان, دشمن جدى پیامبر قرار داشت, تسلیم قدرت مسلمانان شدند; حقیقت این است که به موازات گسترش اسلام, گروه هاى زیادى به دلایل مختلف, اسلام آوردند و در این بین, منافقان که توان ایستادگى در مقابل نهضت نبوى را نداشتند, به ناچار بناى هم سویى با آن را گذاشتند و به یک هم سویى تاکتیکى مقابل شدند. ابن هشام مى نویسد: بسیارى از بزرگان شهر مکه هیچ گاه مسلمان نشدند. شبى که لشکر پیامبر نزدیک مکه رسید, عباس عموى پیامبر از اردو بیرون آمد و... به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. آن گاه براى این که به وى بفهماند راهى جز تسلیم ندارد, او را در موقعیتى قرار داد که سربازان اسلام از رو به رویش بگذرند. او هنگامى که این وضع را مشاهده کرد, (از روى رعب و ترس) گفت: پادشاهى برادرزاده ات بزرگ شده است! عباس به وى هشدار داد که این, پادشاهى نیست, بلکه شکوه پیامبرى است.(10)
اصلاحات نبوى و حزب اموى
ایمان نداشتن به وحى و پیامبر, خصیصه مشترک حزب بنى امیه بود. از این روى در طول حضور در عصر پیامبر, این ویژگى جمعى, آنان را مشمول تعبیر واحدى از سوى خداوند (شجره خبیثه) قرار داد.
خیانت جمعى آنان را در تفسیر بخشى از آیه 60 سوره اسرإ مى توان دید: ((وما آن رویایى را که به تو نشان دادیم, فقط براى آزمایش مردم بود, همچنین شجره ملعونه را که در قرآن ذکر کرده ایم, ما آنها را بیم داده و[ انذار] مى کنیم اما جز طغیان بزرگ خبرى بر آن ها نمى افزاید.))
علامه شیخ طبرسى در مورد رویاى پیامبر, بعد از ذکر نزول, مى نویسد: پیامبر(ص) در خواب دید بوزینگانى بر منبر او بالا و پایین مى روند. از این رویا اندوهگین شد. .. امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از شجره ملعونه در قرآن کریم, بنى امیه مى باشند. بیضاوى و نیشابورى نیز در تفسیرهایشان این رویا را با همین مضمون نقل کرده اند. و در رساله مفاخره بنى هاشم, تإلیف جاحظ, نقل است که بنى هاشم ((شجره ملعونه)) را بنى امیه مى دانند.(11)
شجره خبیثه در آیه 26 سوره ابراهیم را نیز برخى به نفاق بنى امیه تإویل کرده اند.
تعبیر به ((شجره)) نشان از وجود تشکیلات دقیق و برنامه هاى سازمان یافته, همراه با ساز و برگ فراوان دارد. زیرا درخت, داراى ریشه, تنه, ساقه, شاخ و برگ و ثمره است.
بنابراین, این جریان از تشکیلاتى گسترده و منسجم برخوردار بوده و تحت هدایت برنامه و سیستم خاصى حرکت مى کرده است. شاید بتوان آن فراز از زیارت عاشورا را که مى گوید: ((اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسین و...)) تإیید کننده همین مطلب دانست. چون ((عصابه)) دلالت بر تشکیلات سازمان یافته مى کند و سازمانى که براساس فرهنگ دورویى و نظام پنهان کارى, بنیان گذارده شد.(12)
حزب گرایى و تشکیلاتى بودن اقدامات امویان را شهید مطهرى چنین بیان مى کند:
((محققین امروز, آنهایى که به اصول جامعه شناسى آگاه هستند, متوجه نکته اى شده اند. خصوصا عبدالله علائلى با این که سنى است, شاید بیشتر از دیگران روى این مطلب تکیه مى کند, مى گوید: بنى امیه بر خلاف همه قبایل عرب, تنها یک نژاد نبودند, نژادى بودند که طرز کار و فعالیتشان شبیه طرز کار یک حزب بود. یعنى افکار خاص اجتماعى داشتند. تقریبا نظیر یهود در عصر ما و بلکه در طول تاریخ که نژادى هستند با یک فکر و ایده خاصى که براى رسیدن به ایده خودشان, گذشته از هماهنگى که میان همه افرادشان وجود دارد, نقشه و طرح دارند. قدماى مورخین, بنى امیه را به صورت یک نژاد زیرک و شیطان صفت معرفى کرده اند و امروز با این تعبیر از آنها یاد مى کنند که بنى امیه همان گروهى هستند که با ظهور اسلام بیش از هر جمعیت دیگرى, احساس خطر کردند و اسلام را براى خودشان خطرى عظیم شمردند و تا آن جا که قدرت داشتند, با اسلام جنگیدند تا هنگام فتح مکه که مطمئن شدند دیگر مبارزه با اسلام فایده ندارد. لذا آمدند و اسلام ظاهرى اختیار کردند و به قول عمار یاسر ((ما اسلموا و لکن و...)) پیامبراکرم(ص) هم با آنها معامله مولفه قلوبهم مى کرد. یعنى مردمى که اسلام ظاهرى دارند ولى اسلام در عمق روحشان نفوذ نکرده است... ))(13)
ج ـ بنى امیه در برابر رسول خدا(ص)
به طور طبیعى حزبى که به رغم میل خود, تسلیم قدرت حاکم شده بود, در مواقعى که مى توانست, اقدام به نافرمانى توطئه مى کرد و نظام اسلامى را با خطراتى گاه تا حد براندازى مواجه مى ساخت. گوشه هایى از اقدامات این حزب را در یکى از سخنان امام حسن علیه السلام در برابر معاویه, مى توان ملاحظه کرد.
امام فرمود:... به خدا سوگندتان مى دهم آیا به یاد نمىآورید که رسول خدا(ص) در هفت جا, ابوسفیان را لعنت کرد؟ کسى از شما مى تواند آن را انکار کند; آنها عبارتند از:
1. روزى که در خارج مکه, نزدیکى طائف در حالى که پیامبر(ص) قبیله بنى ثقیف را به اسلام دعوت مى کرد, پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند...
2. زمانى که کاروان قریش از شام مىآمد و پیامبر مى خواست در برابر اموالى که از مسلمانان گرفته بودند, کاروان را توقیف کند; ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوى مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت.
3. در جنگ احد, آن گاه که پیامبر(ص) برفراز کوه بود و فریاد مى زد: ((الله مولا نا ولا مولى لکم)), ابوسفیان هم نعره مى زد: ((اعل هبل ان لنا العزى و لاعزى لکم)).
4. در جنگ احزاب نیز پیامبر(ص) بر او لعنت کرد.
5. روز صلح حدیبیه وقتى ابوسفیان و قریش راه را بر مسلمانان بستند و مانع انجام فریضه حج شدند, پیامبر(ص) به رهبر مشرکان و پیروانش لعنت کرد.
6. در جنگ حنین ابوسفیان, کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه, قبیله عطفان و عده اى از یهود را گرد آورد; خدا شرشان را دفع کرد. اى معاویه! تو مشرک بودى, پدرت را یارى مى کردى و على علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
7. روز ثنیه که یازده نفر به همراهى ابوسفیان کمر به قتل پیامبر بسته بودند (6 نفر از بنى امیه و 5 نفر از دیگران)(14)
پیامبر در برابر حزب اموى
پیامبراکرم(ص) به دلیل آشنایى با سابقه و اقدامات و زمینه هاى براندازى در بنى امیه, رفتار ویژه اى نسبت به آن ها در پیش گرفت. آن حضرت حداقل چهارنوع کار در مقابل آن ها انجام داد که عبارتند از:
1. نسپردن امور به امویان
آشنایى پیامبر به نفاق منافقان, مانع از آن مى شد که در جامعه نبوى بتوانند نفوذ و پست هاى حساس حکومتى را اشغال کنند. پیامبراکرم(ص) به تصریح محققان, در طول حیات خود, کارى اساسى به آنان نسپرد. شهید مطهرى مى نویسد:
((پیغمبراکرم(ص) در زمان خودش نیز هیچ کار اساسى را به بنى امیه واگذار نکرد. ))(15)
2. ایجاد تنفر عمومى نسبت به آنان
پیامبر(ص) با شیوه هاى گوناگون مانند لعن و نفرین به بنى امیه, کوشید جایگاه اجتماعى آنان را نیز از بین ببرد. به گونه اى که افرادى از این خاندان همواره به عنوان قاتلان آینده فرزندان رسول, مورد تنفر عمومى بودند. ((صفیه)), دختر عبدالمطلب مى گوید: وقتى حسین متولد شد, پیامبر فرمود: کودک را بیاور... تا کودک را گرفتم, اشک از چشمان پیامبر سرازیر شد و فرمود: خدا قاتلان تو را لعنت کند. پرسیدم: اى رسول خدا! چه کسى او را شهید مى کند؟ فرمود: باقى ماندگانى از گروه ستمگر بنى امیه.(16)
دو سال بعد از تولد حسین علیه السلام نیز پیامبر در مسجد گریست و فرمود[ :قاتل او] یزید است که خدا به او برکت ندهد... خدایا! قاتل حسین علیه السلام را برکت مده... هاله اى از غم, مسجد را پوشاند و مردم اندوهگین شدند واز شدت ناراحتى به گریه افتادند. حضرت آه سردى کشیده, فرمود: امروز گریه کنید! و فردا یارىاش نکنید!(17)
3. افشاى زمینه ارتجاعى آنان
حجم وسیع روایاتى که پیامبر در آن, سران بنى امیه را لعن مى کرده و نیز اقدامات آنان را در آینده مانند به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام بارها و بارها یادآورى مى کند, ما را به یک موضوع بسیار حساس متوجه مى سازد و آن, ارتجاع است. موضوعى که نه تنها ذهن پیامبر, بلکه ذهن هر سیاستمدار و حاکمى را همواره به خود مشغول مى کند. ارتجاع مربوط به امروز یا دیروز نیست, مربوط به تاریخ بشر از روز اول خلقت تا روز ابد است. اساسا 124 هزار پیامبر براى چه آمده اند؟ آیا غیر از این است که بعد از ارسال هر پیامبر و رحلت وى, میزان ارتجاع و واپسگرایى به حدى مى رسد که ارسال رسولى دیگر را مى طلبد؟
در یک نگاه کلى, جهان از آغاز تاکنون, صحنه نزاع بین دو گروه اصلاح طلبان و مرتجعان بوده و هست, به گونه اى که هر پیامبرى براى مبارزه با مرتجعان دین و آیین پیامبر قبلى, پاى به عرصه اجتماع مى گذاشت. با این دید, روشن مى شود که پیامبراکرم(ص) از همان اول متوجه مرتجعان بنى امیه بود و خطر آنان را حس مى کرد و در واقع درخواست هاى پیامبر(ص) از مردم براى عدم همراهى با آنان... براى این بود که مسلمانان را متوجه حرکت ارتجاعى, که در فردا ایجاد مى شد و در زمان پیامبر قدرت بروز نداشت, بکند.
میزان صراحت گویى پیامبر در این مورد, به حد عجیبى مى رسد, به گونه اى که صریحا از اقدامات ارتجاعى آنان در آینده, خبر مى دهد:
((اذ بلغ بنوالعاص ثلاثین اتخذوا مال الله دولا و عبادالله خولا و دین الله دخلا; آن گاه که فرزندان عاص (بنى امیه) به سى نفر برسند, مال خدا را میان خود دست به دست مى کنند; بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش مى کنند)).(18)
در این سخن, رسول خدا بر ارتجاع در ابعاد اقتصادى, اجتماعى و اعتقادى تکیه مى کند. یکى از محققان در این باره مى نویسد:
((سابقه تاریخى, ادله علمى, ونمودارهاى تحقیقى فراوان که در دوره پیامبر موجود بود, بروجود فعالیت ارتجاعى و پیدایش یک جریان نیرومند ارتدادى در آینده دلالت مى کرد. قرآن گویاى تحرکات ارتجاعى و توطئه هاى ارتدادى بسیار آن دوره است. یک پیشواى واقع بین و روشن ضمیر مى توانست از وجود عناصرى که به اضطرار تن به تحولات اصلاحى داده بودند, پى به رجعت آتى و کیفیت آن ببرد و پیامبر پى برده بود و مراحل و خصوصیت هاى عمده رجعت و عاملین و گروه هاى اصلى و نقش بازدارندگان و بسیارى از مشخصات دیگر آن را پیش بینى و پیش گویى فرموده بود. پیش گویى ها به قدرى مکرر و موکد و روشن بود که در دوره بعد, همه مردم وقوع آن را انتظار کشیده و برجریانات روز تطبیق مى دادند. مخصوصا درباره شرایط و اوضاع و احوال مناسب ارتداد, مطالبى براى مردم بیان داشته و تذکراتى داده بود که بسیارى آن را به یاد داشتند. از این شرایط, پیغمبر به لفظ ((فتنه)) تعبیر کرده است. روزى یک تن از مستمعین در نطق امیرالمومنین على علیه السلام پرسید: فتنه, چیست و آیا از پیغمبر درباره آن پرسیده اید؟
فرمود: وقتى که آیه (الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون) نازل شد, دانستم که تا وقتى پیامبر خدا در میان ما هست, فتنه نخواهد بود. بنابراین از رسول خدا(ص) پرسیدم: این فتنه اى که خدا تو را به آن خبر داده, چیست؟ فرمود: اى على! امت من بعد از من به فتنه دچار خواهد شد.(19)
نفى مشروعیت حکومت آنان
طبیعى بود برشمارى چنین آثارى بر حکومت امویان از سوى پیامبر و نسبت دادن ارتجاع همه جانبه به بنى امیه, فرمان دادن به مردم براى عدم همراهى با آنان و حتى دستور به دریدن شکم معاویه در صورتى که بر منبر وى تکیه بزند, همگى نشان روشن بر الغاى هر نوع مشروعیت حکومت بنى امیه بود. امرى که در دوره هاى بعد, همواره از سوى امامان مطرح شد و مشروعیت حاکمیت بنى امیه را زیر سوال مى برد; مانند این سخن امام حسین علیه السلام که:
((یا عتیبه قد علمت انا اهل بیت الکرامه... لقد سمعت جدى رسول الله یقول: ان الخلافه محرمه على ولد ابى سفیان و کیف ابایع اهل بیت قد قال فیهم رسول الله هذا(20); اى عتیبه! تو مى دانى ما, اهل بیت بزرگوارى هستیم... از جدم رسول خدا شنیدم که مى فرمود: خلافت بر فرزندان ابى سفیان, حرام است...))
پى نوشت ها:
1 ـ حماسه حسینى, ج 1, ص 169 و 170.
2 ـ بر شطحى از حماسه و حضور, ص 63.
3 ـ نگاهى فلسفى به جریان عاشورا, ص 16 و 17.
4 ـ بر شطحى از حماسه و حضور, ص 64.
5 ـ ر.ک: مائده / ;55 بقره / ;142 آل عمران / 95 و 96.
6 ـ بقره / 254.
7 ـ نسإ / 115.
8 ـ توبه / 45 تا 49.
9 ـ توبه / 88.
10 ـ ابن هشام, ج 4, ص 23 ـ 20.
11 ـ نگاهى فلسفى به جریان عاشورا, سجاد چوبینه.
12 ـ سخن معاویه به پسرش, گویاى همین فرهنگ نفاق و نهادینه شدن آن در خاندان اموى است:
از سیاهى شب به عنوان پوششى براى همه عشرت جویى هایت بهره بگیر! چه بسیار انسان هاى فاسقى که آنان را اهل سیر و سلوک مى پندارى, آنان در خلوت خود و در تیرگى شب, چهره دیگرشان آشکار مى شود. تنها انسان هاى ابله لذت جویى و کامروایى شان, آشکار و در برابر دیدگان هر دشمن عیب جویى است.
(مقدمه مرآت العقول, علامه سید مرتضى عسکرى, ج 2, ص 146 و با استفاده از ((نگاهى فلسفى جریان عاشورا, ص 20.)
13 ـ حماسه حسینى, ج 1, ص 264.
14 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 86-70.
15 ـ حماسه حسینى, ج 2, ص 264.
16 ـ امالى صدوق, ص ;117 ناسخ التواریخ, ج 6, ص 29.
17 ـ مقتل خوارزمى, ج 1, ص 162 و ر.ک: موسوعه کلمات امام الحسین(ع), ص 35 ـ 33.
18 ـ نهج البلاغه, خطبه 128.
19 ـ تاریخ در اسلام, دکتر صادق آینه وند, جلال الدین فارسى, بخش انقلاب تکاملى اسلام, ص 80.
20 ـ امالى صدوق, ص ;130 بحارالانوار, ج 44, ص 312 و ص 326.