یک کتاب در یک مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کتاب سیرى در سیره نبوى, مجموعه اى از نوشته ها و گفته هاى استاد شهید مرتضى مطهرى است که از دو مقاله, تحت عنوان هاى ((دعوت هاى سه بعدى)) و ((موج اسلامى)) و هشت سخنرانى در مسجد جامع بازار تهران, تحت عنوان ((سیره نبوى)) و یک سخنرانى در حسینیه ارشاد و ترجمه صد سخن از رسول اکرم(ص), تشکیل یافته و انتشارات صدرا, سال 1380 ش . چاپ بیست و سوم آن را در 305 صفحه منتشر کرده است.
نظر به اهمیت و ارزش بالاى این اثر, اقدام به تلخیص آن شد. مطالب براساس نظم و ترتیب کتاب آمده است.
سیرى در سیره نبوى
1. دعوت هاى سه بعدى که هم سطح بسیار وسیعى را اشغال کرده و هم قرن هاى متمادى در کمال اقتدار, حکومت کرده و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانیده; مخصوص سلسله پیامبران الهى است. به این جهت, پیامبران آسمانى, مستقیم یا غیر مستقیم آفریننده اصلى تاریخ هستند.
2. خداى حکیم, جهان را مسخر انسان و انسان را مسخر نیروى ایمان و پیامبران را سلسله جنبان این نیرو قرار داده است.
3. برنارد شاو چرا مى گوید: ((چنین پیش بینى مى کنم و از هم اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد(ص) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود و به عقیده من, اگر مردى چون او صاحب اختیار دنیاى جدید شود, طورى در حل مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت و آرزوى بشر تإمین خواهد شد.))؟
زیرا او احساس مى کند که علاوه بر لزوم تفسیرى روحانى از جهان و لزوم آزادى روحانى افراد; اصولى اساسى داراى تإثیر جهانى لازم است تا تکامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجیه کند و به قول اقبال لاهورى: ((مبتنى بر وحیى باشد که از درونى ترین ژرفناى زندگى بیان شود و به ظاهرى بودن صورت آن, رنگ باطنى دهد.))
4. زنده ترین امواج اجتماعى, امواج و جنبش هاى دینى است. پیوند این امواج و این نهضت ها با جوهر حیات و فطرت زندگى, از هر چیز دیگر اصیل تر است. در تاریخ اسلام, آن روز که حضرت محمد(ص) از کوه حرا پایین آمد و فریاد برآورد که: ((قولوا لا اله الا الله تفلحوا))! این موج شروع شد و برخلاف هزاران موج پردبدبه, در پس دیوارهاى مکه و مدینه محبوس نماند و در کمتر از نیم قرن سراسر جهان متمدن آن روز را فرا گرفت و در طول چهارده قرن گذشته, روز به روز بر وسعت و قدرت آن افزوده شد.
5. یکى از منابع شناخت از نظر اسلام, سیره معصومین(علیهم السلام) است. اهل بیت(علیهم السلام) با آن که از نظر کمالات روحى از فرشته و جبرئیل امین هم بالاترند اما با این حال, تمام مشخصات بشرى را دارند و به این جهت مى توانند پیشوا و اسوه باشند.
6 . سیره نبوى عبارت است از روش و سبک خاصى که رسول اکرم(ص) در اعمال و رفتار خود براى رسیدن به اهداف و مقاصدش به کار مى گرفت. مثلا مى دانیم که رسول الله(ص) مردم را به اسلام دعوت مى کرد; سیره تبلیغى پیامبر(ص) عبارت از بیان روش ایشان در دعوت است.
7. آیا انسان مى تواند سیره یا منطق عملى ثابت داشته باشد؟ برخى مانند مارکسیست ها مى گویند: نه, زیرا فکر و رفتار انسان تابع موقعیت اقتصادى اوست و بنابراین هیچ کس نمى تواند در کاخ و کوخ یکسان بیاندیشد.
على الوردى ـ نویسنده عراقى ـ مى گوید که: ((زندگى على(ع) نظریه مارکس را نقض کرد)), باید افزود که قبل از على(ع), زندگى رسول اکرم(ص) نظریه مارکس را نقض کرد; چون سیره پیامبر(ص) در هنگام محاصره اقتصادى در شعب ابى طالب(ع) و در دوران حکومت در مدینه, تفاوتى نکرد. و نیز بعد از معصومین(علیهم السلام) سیره کسانى چون سلمان و ابوذر و... نیز نظریه مارکس را باطل کرد.
8. در حدود سال دهم هجرت که شهرت پیامبر(ص) در همه جا پیچیده است, عربى بیابانى به خدمت رسول الله(ص) رسید. خواست حرفى بزند اما زبانش به لکنت افتاد. رسول اکرم(ص) ناراحت شد. فورا او را بغل کرد و بدنش را فشار داد و فرمود: برادرم! آسان بگیر! من شاه نیستم! من پسر همان زنى هستم که با دست خود از بز شیر مى دوشید. برادرجان! هرچه مى خواهد دل تنگت بگو!
9. براساس سیره نبوى, برخى از اصول, ملغى هستند. یعنى رسول اکرم(ص) آن را طرد کرده و به هیچ وجه و در هیچ شرایطى از آن استفاده نکرده اند:
الف ـ یکى از این اصول; اصل غدر و فریب است که سیاستمداران شیطانى همواره از آن بهره مى گیرند.
ب ـ یکى دیگر از اصول ملغى در سیره نبوى; اصل تجاوز است. یعنى رسول اکرم(ص) هرگز از حد تجاوز نمى کرد و بر اساس فرمان الهى مى گفت: (وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا)(1); اى مسلمانان! با این کافران که با شما مى جنگند; بجنگید اما از حد تجاوز نکنید.
به عنوان مثال رسول الله(ص) مى فرمود: در جنگ; آب را بر دشمن نبندید! کودکان را آزار مرسانید! و...
رعایت حد و پرهیز از تجاوز, یکى از اصول سیره نبوى است که در آیه (یا ایهاالذین آمنوا... و لا یجرمنکم شنئان قوم على إلا تعدلوا, اعدلوا هو اقرب للتقوى)(2) نیز بیان شده است.
ج ـ یکى دیگر از اصول ملغى در سیره نبوى; اصل انظلام و استرحام است. یعنى پیامبر(ص) هرگز و در هیچ شرایطى ظلم پذیر نبود و همیشه ظلم ستیز بود و هیچ گاه در برابر دشمن به التماس نیفتاد و خود را خوار و ذلیل نکرد; در برابر جباران و ستمگران نیز با عزت و کرامت برخورد مى کرد.
10. رسول اکرم(ص) بر اساس آیه (و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم)(3) به اصل قدرت, عمل مى کرد. یعنى چنان جامعه اسلامى را تقویت کرد که دشمن حتى خیال تجاوز هم به ذهنش خطور نکند. اما اصل اعمال قدرت یعنى اعمال زور, چطور؟ آیا پیامبر(ص) با مردم با نرمش رفتار مى کرد یا با خشونت و اعمال زور؟
على(ع) مى فرماید: هردو را پیامبر(ص) عمل مى کرد, اما جاى هرکدام را مى شناخت: ((طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمى مواسمه))(4) در یک دست, مرهم داشت و در دست دیگر میسم (وسیله جراحى و داغ کردن و قطع عضو فاسد).
11. یکى از اصول سیره نبوى; اصل سادگى در زندگى و دورى از ارعاب است. ((کان رسول الله(ص) خفیف الموونه))
12. یکى دیگر از اصول سیره نبوى; آن است که براى رسیدن به اهدافش, از وسایل مشروع استفاده مى کرد و هرگز از ابزارهاى پلید و نامشروع بهره نمى گرفت. مثلا در تاریخ آمده است که عده اى از قبیله ثقیف به خدمت پیامبر(ص) رسیدند و گفتند: ما مسلمان مى شویم با سه شرط:
1. یک سال دیگر هم این بتها را پرستش کنیم.
2. نماز نخوانیم. زیرا خیلى براى ما سنگین است.
3. این که به ما نگو که بت بزرگمان را به دست خودمان بشکنیم.
رسول اکرم(ص) فرمود: ((تنها پیشنهاد آخر مانعى ندارد, کس دیگرى را مإمور شکستن آن مى کنم. اما دو شرط اول و دوم, امکان ندارد و مقبول نیست.))
13. رسول اکرم(ص) از غفلت و جهالت مردم نیز براى تبلیغ دین استفاده نمى کرد. وقتى ابراهیم ـ پسر پیامبر(ص) از دنیا رفت; رسول الله(ص) ناراحت شد و اشک ریخت. تصادفا آن روز, خورشید هم گرفت. مردم پنداشتند که گرفتن خورشید به خاطر درگذشت فرزند رسول اکرم(ص) است. اما حضرت محمد(ص) بالاى منبر رفت و فرمود: ((گرفتگى خورشید به خاطر فرزند من نبود.))
14. یکى از اصول سیره پیامبر(ص), آن است که ایشان در تبلیغ دین; اهل تکلف نبود و آسان مى گرفت و سخت گیرى بى جا نمى کرد و بشارت مى داد و مردم را فرارى نمى داد.
زمانى که رسول اکرم(ص) معاذ بن جبل را براى دعوت مردم, به یمن فرستاد, به او فرمود:
((یا معاذ! بشر و لا تنفر, یسر و لا تعسر.))(5)
و نیز به یکى دیگر از یارانش فرمود:
((یا جابر! ان هذا الدین لمتین فإوغل فیه برفق فان المنبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى.))(6)
اى جابر! دین اسلام دین با متانتى است, با خودت با مدارا رفتار کن!
چون آدمى که مرکبى به او داده اند تا از شهرى به شهر دیگرى برود, اگر فشار بیش از حد بر آن بیاورد; مرکبش را ناقص و مجروح مى کند و به مقصد هم نمى رسد.
15. رسول اکرم(ص) در مسائل شخصى, نرمش داشت و ملایم بود اما در مسائل اصلى, صلابت داشت و قاطع بود. در تاریخ آورده اند که: یک یهودى در کوچه جلوى پیامبر(ص) را گرفت و ادعا کرد که از رسول الله(ص) طلبى دارد و در همان جا طلبش را خواست. رسول اکرم(ص) با آرامش گفت که: ((اولا طلبى از من ندارى و ثانیا الان مالى به همراه ندارم; بگذار بروم تا بعد قضیه را حل کنیم. )) یهودى قبول نکرد و با پیامبر(ص) گلاویز شد و رداى پیامبر را به دور گردن ایشان پیچید به طورى که گردن مبارکشان قرمز شد. مسلمان ها که رسیدند و متوجه قضیه شدند خواستند خشونت به خرج دهند که پیامبر(ص) مانع شد و آن قدر نرمش به خرج داد که یهودى از کارش پشیمان شد و اسلام آورد.
16. در فتح مکه, زنى از اشراف قریش دزدى کرده بود, افراد زیادى آمدند تا مانع اجراى حکم اسلام شوند و دست این زن بریده نشود; اما رسول اکرم(ص) نپذیرفت و حکم الهى را اجرا کرد. این واقعه, گویاى آن است که حکم الهى را باید با قاطعیت عمل کرد و جاى نرمش و سازش نیست.
امیرالمومنین على(ع) در مسائل فردى و شخصى, در نهایت درجه نرم و مهربان و خوش روست; ولى در مسائل اصولى, انعطاف ناپذیر است. على(ع) بر خلاف برخى از مقدس نمایان, عبوس و اخمو نبود; بلکه با مردم خندان و شاد برخورد مى کرد و با آنان شوخى مى کرد و البته حد آن را نگه مى داشت تا به باطل نرسد. همان طور که رسول اکرم(ص) نیز چنین سیره اى داشت.
اما همان امیرالمومنین که در مسائل فردى, نرم و مهربان و خندان بود; در مسائل اصولى, سازش نمى کرد و مثل کوه استوار بود. در واقعه معروف درخواست مالى عقیل; امیرالمومنین(ع) به او فرمود:
((ثکلتک الثواکل یا عقیل! إتئن من حدیده احمیها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه(7); اى عقیل! داغدیدگان به عزایت بنشینند. آیا از آهنى که یک انسان از روى بازى و شوخى داغ نموده, فریاد مى کنى و مرا به سوى آتشى مى کشى که خداوند جبار از روى خشم خود, آن را برافروخته است؟!))
17. یکى دیگر از اصول سیره نبوى; آن است که رسول اکرم(ص) با همه کمالاتى که داشت, بازهم مشورت مى کرد. او نیازى به مشورت نداشت اما براى این, مشورت مى کرد که اولا دیگران و همه حاکمان آینده یاد بگیرند و ثانیا با این کار مى خواست به یاران و همراهانش شخصیت بدهد و نیروى تدبیر و ابتکار را در آنان شکوفا کند.
18. یکى از مباحثى که کشیش هاى مسیحى بر روى آن, تبلیغ فوق العاده کرده اند, این است که ((اسلام, دین شمشیر است.)) البته اسلام, دین شمشیر است و این, کمال اسلام است نه نقص آن. اما این کشیش ها منظورشان آن است که ابزار اسلام براى دعوت; شمشیر است و شک ندارد که این ادعا برخلاف واقعیات تاریخى و سیره رسول اکرم(ص) و نص قرآن کریم است. (ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن.)(8)
19. این که بعضى مى گویند: ((اسلام با دو چیز پیش رفت; با مال خدیجه(س) و شمشیر على(ع)!)) یعنى با زر و زور(؟!) اگر چنین باشد, که معلوم مى شود دین بى پایه اى است! بى تردید شمشیر على(ع) به اسلام خدمت کرد اما نه براى آن که مردم را مجبور به پذیرش اسلام کند بلکه براى دفاع از اسلام در برابر دشمنان. و البته ثروت خدیجه(س) به اسلام خدمت کرد اما براى حفظ اسلام و دفاع از مسلمانان در زمان محاصره در شعب ابى طالب(ع); به این معنا که اگر ثروت خدیجه نبود, فقر, مسلمان ها را از پا درمىآورد.
20. براى آشنایى بیش تر با سیره نبوى; چند سخن از سخنان حکیمانه رسول اکرم(ص) نقل مى شود:
1. خدا زیباست و زیبایى را دوست دارد.
2. مومن; خنده رو و شوخ است و منافق; عبوس و خشمناک.
3. اگر فال بد زدى, اعتنا نکن و به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى, فراموش کن و اگر حسادت ورزیدى, خود را نگه دار.
4. هرکه صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد, مسلمان نیست.
5. هنگام مرگ, مردمان مى پرسند: از ثروت چه باقى گذاشته؟ اما فرشتگان مى پرسند: از عمل نیک چه پیش فرستاده
است؟
6 . اى مردم! پروردگار همه شما, یکى است و پدر همه, یکى. همه فرزند آدم هستید و آدم از خاک است. عرب بر عجم برترى ندارد. گرامى ترین شما نزد خداوند, با تقواترین شماست.
7. دلاورترین مردم آن است که بر هواى نفس غالب آید.
8 . از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن, نادانى و حاصل آن, پشیمانى است.
9. شما همه شبان و مسئول نگاهبانى یکدیگرید.
10. این همه حرص حکومت و ریاست! و این همه رنج و پشیمانى در عاقبت!
11. مبادا که ترس از مردم, شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
12. منفورترین حلال ها در نزد خداوند, طلاق است.
13. گناه پنهان به صاحب گناه زیان مى رساند; گناه آشکار به جامعه.
14. خداوند مومن صاحب حرفه را دوست دارد.
پى نوشت ها:
1. بقره / 190.
2 ـ مائده / 8.
3. انفال / 60.
4 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, خ 107.
5. سیره ابن هشام, ج 4, ص 237.
6. کافى, ج 2, ص 86 و 87
7. نهج البلاغه, صبحى صالح, خ 224.
8. نحل / 125.
نظر به اهمیت و ارزش بالاى این اثر, اقدام به تلخیص آن شد. مطالب براساس نظم و ترتیب کتاب آمده است.
سیرى در سیره نبوى
1. دعوت هاى سه بعدى که هم سطح بسیار وسیعى را اشغال کرده و هم قرن هاى متمادى در کمال اقتدار, حکومت کرده و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانیده; مخصوص سلسله پیامبران الهى است. به این جهت, پیامبران آسمانى, مستقیم یا غیر مستقیم آفریننده اصلى تاریخ هستند.
2. خداى حکیم, جهان را مسخر انسان و انسان را مسخر نیروى ایمان و پیامبران را سلسله جنبان این نیرو قرار داده است.
3. برنارد شاو چرا مى گوید: ((چنین پیش بینى مى کنم و از هم اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد(ص) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود و به عقیده من, اگر مردى چون او صاحب اختیار دنیاى جدید شود, طورى در حل مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت و آرزوى بشر تإمین خواهد شد.))؟
زیرا او احساس مى کند که علاوه بر لزوم تفسیرى روحانى از جهان و لزوم آزادى روحانى افراد; اصولى اساسى داراى تإثیر جهانى لازم است تا تکامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجیه کند و به قول اقبال لاهورى: ((مبتنى بر وحیى باشد که از درونى ترین ژرفناى زندگى بیان شود و به ظاهرى بودن صورت آن, رنگ باطنى دهد.))
4. زنده ترین امواج اجتماعى, امواج و جنبش هاى دینى است. پیوند این امواج و این نهضت ها با جوهر حیات و فطرت زندگى, از هر چیز دیگر اصیل تر است. در تاریخ اسلام, آن روز که حضرت محمد(ص) از کوه حرا پایین آمد و فریاد برآورد که: ((قولوا لا اله الا الله تفلحوا))! این موج شروع شد و برخلاف هزاران موج پردبدبه, در پس دیوارهاى مکه و مدینه محبوس نماند و در کمتر از نیم قرن سراسر جهان متمدن آن روز را فرا گرفت و در طول چهارده قرن گذشته, روز به روز بر وسعت و قدرت آن افزوده شد.
5. یکى از منابع شناخت از نظر اسلام, سیره معصومین(علیهم السلام) است. اهل بیت(علیهم السلام) با آن که از نظر کمالات روحى از فرشته و جبرئیل امین هم بالاترند اما با این حال, تمام مشخصات بشرى را دارند و به این جهت مى توانند پیشوا و اسوه باشند.
6 . سیره نبوى عبارت است از روش و سبک خاصى که رسول اکرم(ص) در اعمال و رفتار خود براى رسیدن به اهداف و مقاصدش به کار مى گرفت. مثلا مى دانیم که رسول الله(ص) مردم را به اسلام دعوت مى کرد; سیره تبلیغى پیامبر(ص) عبارت از بیان روش ایشان در دعوت است.
7. آیا انسان مى تواند سیره یا منطق عملى ثابت داشته باشد؟ برخى مانند مارکسیست ها مى گویند: نه, زیرا فکر و رفتار انسان تابع موقعیت اقتصادى اوست و بنابراین هیچ کس نمى تواند در کاخ و کوخ یکسان بیاندیشد.
على الوردى ـ نویسنده عراقى ـ مى گوید که: ((زندگى على(ع) نظریه مارکس را نقض کرد)), باید افزود که قبل از على(ع), زندگى رسول اکرم(ص) نظریه مارکس را نقض کرد; چون سیره پیامبر(ص) در هنگام محاصره اقتصادى در شعب ابى طالب(ع) و در دوران حکومت در مدینه, تفاوتى نکرد. و نیز بعد از معصومین(علیهم السلام) سیره کسانى چون سلمان و ابوذر و... نیز نظریه مارکس را باطل کرد.
8. در حدود سال دهم هجرت که شهرت پیامبر(ص) در همه جا پیچیده است, عربى بیابانى به خدمت رسول الله(ص) رسید. خواست حرفى بزند اما زبانش به لکنت افتاد. رسول اکرم(ص) ناراحت شد. فورا او را بغل کرد و بدنش را فشار داد و فرمود: برادرم! آسان بگیر! من شاه نیستم! من پسر همان زنى هستم که با دست خود از بز شیر مى دوشید. برادرجان! هرچه مى خواهد دل تنگت بگو!
9. براساس سیره نبوى, برخى از اصول, ملغى هستند. یعنى رسول اکرم(ص) آن را طرد کرده و به هیچ وجه و در هیچ شرایطى از آن استفاده نکرده اند:
الف ـ یکى از این اصول; اصل غدر و فریب است که سیاستمداران شیطانى همواره از آن بهره مى گیرند.
ب ـ یکى دیگر از اصول ملغى در سیره نبوى; اصل تجاوز است. یعنى رسول اکرم(ص) هرگز از حد تجاوز نمى کرد و بر اساس فرمان الهى مى گفت: (وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا)(1); اى مسلمانان! با این کافران که با شما مى جنگند; بجنگید اما از حد تجاوز نکنید.
به عنوان مثال رسول الله(ص) مى فرمود: در جنگ; آب را بر دشمن نبندید! کودکان را آزار مرسانید! و...
رعایت حد و پرهیز از تجاوز, یکى از اصول سیره نبوى است که در آیه (یا ایهاالذین آمنوا... و لا یجرمنکم شنئان قوم على إلا تعدلوا, اعدلوا هو اقرب للتقوى)(2) نیز بیان شده است.
ج ـ یکى دیگر از اصول ملغى در سیره نبوى; اصل انظلام و استرحام است. یعنى پیامبر(ص) هرگز و در هیچ شرایطى ظلم پذیر نبود و همیشه ظلم ستیز بود و هیچ گاه در برابر دشمن به التماس نیفتاد و خود را خوار و ذلیل نکرد; در برابر جباران و ستمگران نیز با عزت و کرامت برخورد مى کرد.
10. رسول اکرم(ص) بر اساس آیه (و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم)(3) به اصل قدرت, عمل مى کرد. یعنى چنان جامعه اسلامى را تقویت کرد که دشمن حتى خیال تجاوز هم به ذهنش خطور نکند. اما اصل اعمال قدرت یعنى اعمال زور, چطور؟ آیا پیامبر(ص) با مردم با نرمش رفتار مى کرد یا با خشونت و اعمال زور؟
على(ع) مى فرماید: هردو را پیامبر(ص) عمل مى کرد, اما جاى هرکدام را مى شناخت: ((طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمى مواسمه))(4) در یک دست, مرهم داشت و در دست دیگر میسم (وسیله جراحى و داغ کردن و قطع عضو فاسد).
11. یکى از اصول سیره نبوى; اصل سادگى در زندگى و دورى از ارعاب است. ((کان رسول الله(ص) خفیف الموونه))
12. یکى دیگر از اصول سیره نبوى; آن است که براى رسیدن به اهدافش, از وسایل مشروع استفاده مى کرد و هرگز از ابزارهاى پلید و نامشروع بهره نمى گرفت. مثلا در تاریخ آمده است که عده اى از قبیله ثقیف به خدمت پیامبر(ص) رسیدند و گفتند: ما مسلمان مى شویم با سه شرط:
1. یک سال دیگر هم این بتها را پرستش کنیم.
2. نماز نخوانیم. زیرا خیلى براى ما سنگین است.
3. این که به ما نگو که بت بزرگمان را به دست خودمان بشکنیم.
رسول اکرم(ص) فرمود: ((تنها پیشنهاد آخر مانعى ندارد, کس دیگرى را مإمور شکستن آن مى کنم. اما دو شرط اول و دوم, امکان ندارد و مقبول نیست.))
13. رسول اکرم(ص) از غفلت و جهالت مردم نیز براى تبلیغ دین استفاده نمى کرد. وقتى ابراهیم ـ پسر پیامبر(ص) از دنیا رفت; رسول الله(ص) ناراحت شد و اشک ریخت. تصادفا آن روز, خورشید هم گرفت. مردم پنداشتند که گرفتن خورشید به خاطر درگذشت فرزند رسول اکرم(ص) است. اما حضرت محمد(ص) بالاى منبر رفت و فرمود: ((گرفتگى خورشید به خاطر فرزند من نبود.))
14. یکى از اصول سیره پیامبر(ص), آن است که ایشان در تبلیغ دین; اهل تکلف نبود و آسان مى گرفت و سخت گیرى بى جا نمى کرد و بشارت مى داد و مردم را فرارى نمى داد.
زمانى که رسول اکرم(ص) معاذ بن جبل را براى دعوت مردم, به یمن فرستاد, به او فرمود:
((یا معاذ! بشر و لا تنفر, یسر و لا تعسر.))(5)
و نیز به یکى دیگر از یارانش فرمود:
((یا جابر! ان هذا الدین لمتین فإوغل فیه برفق فان المنبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى.))(6)
اى جابر! دین اسلام دین با متانتى است, با خودت با مدارا رفتار کن!
چون آدمى که مرکبى به او داده اند تا از شهرى به شهر دیگرى برود, اگر فشار بیش از حد بر آن بیاورد; مرکبش را ناقص و مجروح مى کند و به مقصد هم نمى رسد.
15. رسول اکرم(ص) در مسائل شخصى, نرمش داشت و ملایم بود اما در مسائل اصلى, صلابت داشت و قاطع بود. در تاریخ آورده اند که: یک یهودى در کوچه جلوى پیامبر(ص) را گرفت و ادعا کرد که از رسول الله(ص) طلبى دارد و در همان جا طلبش را خواست. رسول اکرم(ص) با آرامش گفت که: ((اولا طلبى از من ندارى و ثانیا الان مالى به همراه ندارم; بگذار بروم تا بعد قضیه را حل کنیم. )) یهودى قبول نکرد و با پیامبر(ص) گلاویز شد و رداى پیامبر را به دور گردن ایشان پیچید به طورى که گردن مبارکشان قرمز شد. مسلمان ها که رسیدند و متوجه قضیه شدند خواستند خشونت به خرج دهند که پیامبر(ص) مانع شد و آن قدر نرمش به خرج داد که یهودى از کارش پشیمان شد و اسلام آورد.
16. در فتح مکه, زنى از اشراف قریش دزدى کرده بود, افراد زیادى آمدند تا مانع اجراى حکم اسلام شوند و دست این زن بریده نشود; اما رسول اکرم(ص) نپذیرفت و حکم الهى را اجرا کرد. این واقعه, گویاى آن است که حکم الهى را باید با قاطعیت عمل کرد و جاى نرمش و سازش نیست.
امیرالمومنین على(ع) در مسائل فردى و شخصى, در نهایت درجه نرم و مهربان و خوش روست; ولى در مسائل اصولى, انعطاف ناپذیر است. على(ع) بر خلاف برخى از مقدس نمایان, عبوس و اخمو نبود; بلکه با مردم خندان و شاد برخورد مى کرد و با آنان شوخى مى کرد و البته حد آن را نگه مى داشت تا به باطل نرسد. همان طور که رسول اکرم(ص) نیز چنین سیره اى داشت.
اما همان امیرالمومنین که در مسائل فردى, نرم و مهربان و خندان بود; در مسائل اصولى, سازش نمى کرد و مثل کوه استوار بود. در واقعه معروف درخواست مالى عقیل; امیرالمومنین(ع) به او فرمود:
((ثکلتک الثواکل یا عقیل! إتئن من حدیده احمیها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه(7); اى عقیل! داغدیدگان به عزایت بنشینند. آیا از آهنى که یک انسان از روى بازى و شوخى داغ نموده, فریاد مى کنى و مرا به سوى آتشى مى کشى که خداوند جبار از روى خشم خود, آن را برافروخته است؟!))
17. یکى دیگر از اصول سیره نبوى; آن است که رسول اکرم(ص) با همه کمالاتى که داشت, بازهم مشورت مى کرد. او نیازى به مشورت نداشت اما براى این, مشورت مى کرد که اولا دیگران و همه حاکمان آینده یاد بگیرند و ثانیا با این کار مى خواست به یاران و همراهانش شخصیت بدهد و نیروى تدبیر و ابتکار را در آنان شکوفا کند.
18. یکى از مباحثى که کشیش هاى مسیحى بر روى آن, تبلیغ فوق العاده کرده اند, این است که ((اسلام, دین شمشیر است.)) البته اسلام, دین شمشیر است و این, کمال اسلام است نه نقص آن. اما این کشیش ها منظورشان آن است که ابزار اسلام براى دعوت; شمشیر است و شک ندارد که این ادعا برخلاف واقعیات تاریخى و سیره رسول اکرم(ص) و نص قرآن کریم است. (ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن.)(8)
19. این که بعضى مى گویند: ((اسلام با دو چیز پیش رفت; با مال خدیجه(س) و شمشیر على(ع)!)) یعنى با زر و زور(؟!) اگر چنین باشد, که معلوم مى شود دین بى پایه اى است! بى تردید شمشیر على(ع) به اسلام خدمت کرد اما نه براى آن که مردم را مجبور به پذیرش اسلام کند بلکه براى دفاع از اسلام در برابر دشمنان. و البته ثروت خدیجه(س) به اسلام خدمت کرد اما براى حفظ اسلام و دفاع از مسلمانان در زمان محاصره در شعب ابى طالب(ع); به این معنا که اگر ثروت خدیجه نبود, فقر, مسلمان ها را از پا درمىآورد.
20. براى آشنایى بیش تر با سیره نبوى; چند سخن از سخنان حکیمانه رسول اکرم(ص) نقل مى شود:
1. خدا زیباست و زیبایى را دوست دارد.
2. مومن; خنده رو و شوخ است و منافق; عبوس و خشمناک.
3. اگر فال بد زدى, اعتنا نکن و به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى, فراموش کن و اگر حسادت ورزیدى, خود را نگه دار.
4. هرکه صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد, مسلمان نیست.
5. هنگام مرگ, مردمان مى پرسند: از ثروت چه باقى گذاشته؟ اما فرشتگان مى پرسند: از عمل نیک چه پیش فرستاده
است؟
6 . اى مردم! پروردگار همه شما, یکى است و پدر همه, یکى. همه فرزند آدم هستید و آدم از خاک است. عرب بر عجم برترى ندارد. گرامى ترین شما نزد خداوند, با تقواترین شماست.
7. دلاورترین مردم آن است که بر هواى نفس غالب آید.
8 . از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن, نادانى و حاصل آن, پشیمانى است.
9. شما همه شبان و مسئول نگاهبانى یکدیگرید.
10. این همه حرص حکومت و ریاست! و این همه رنج و پشیمانى در عاقبت!
11. مبادا که ترس از مردم, شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
12. منفورترین حلال ها در نزد خداوند, طلاق است.
13. گناه پنهان به صاحب گناه زیان مى رساند; گناه آشکار به جامعه.
14. خداوند مومن صاحب حرفه را دوست دارد.
پى نوشت ها:
1. بقره / 190.
2 ـ مائده / 8.
3. انفال / 60.
4 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, خ 107.
5. سیره ابن هشام, ج 4, ص 237.
6. کافى, ج 2, ص 86 و 87
7. نهج البلاغه, صبحى صالح, خ 224.
8. نحل / 125.