کارشکنى هاى یهود در مصاف با حکومت نبوى(ص)
آرشیو
چکیده
متن
دین اسلام در تداوم ادیان بزرگ الهى است. از این رو, پیروان دین هاى آسمانى ـ بویژه بزرگان و دانشمندان ـ با توصیه هایى که در کتب خود, از جمله تورات و انجیل, درباره آخرین رسول وارده شده بود, آشنا بودند.
اما چه شد که نه تنها از دین و رسول آخرین استقبال گرمى نکردند, بلکه به ستیز با آن حضرت روى آوردند به گونه اى که فرصت هاى او را که مى توانست براى گسترش دین الهى به کار رود, مصروف خود کردند.
این مقاله مى کوشد زوایایى از اقدامات یهودیان در سه دوره ـ قبل از بعثت ـ دوران رسالت در مکه ـ با پیامبر در مدینه ـ را بازگوید و آن گاه گوشه هایى از شخصیت یهودیان را از دیدگاه قرآن و پیامبر برشمارد; زوایایى که ثبت آن در قرآن و تاریخ, حاصل تعارضات یهودیان با جامعه دینى و عکس العمل هاى پیامبر و قرآن کریم در برابرشان بود.
آگاهى یهود به ظهور پیامبر(ص)
در زمانى که سراسر حجاز پوشیده از شرک و بت پرستى بود, در گوشه هایى از آن, اقلیت هایى از آیین هاى دیگر به چشم مى خورد. اقلیت هاى یهود در این زمان, بیش تر در یثرب و خیبر زندگى مى کردند, همان طور که مسیحى ها در نجران و مناطق شمالى حضور داشتند. گروهى هم به نام ((حنفى ها)) بر آیین ابراهیم باقى بودند.
یهودىها از آن جهت که منتسب به یهودا, فرزند یعقوب هستند, به این نام, خوانده مى شوند.(1) این عده, در زمان بعثت در جزیره العرب حضور داشتند و علاوه بر حضور در مناطق مخصوص ((یثرب)), ((خیبر)) و..., در گستره جزیره العرب پخش شده بودند. آنان حتى توانستند گروه هایى از عرب (اوس, خزرج) را نیز به سوى خود متمایل کنند. همین طور عده اى از قبیله غسان و حذام نیز یهودى شده بودند. یهودىها بیش تر به کشاورزى, آهنگرى و اسلحه سازى روى آورده بودند و وضع اقتصادى خوبى یافتند.(2)
هرچند درباره دلایل حضور آنان در جزیره العرب, آراى گوناگونى وجود دارد.(3) ولى یکى از قابل توجه ترین آن ها, آگاهى از ظهور پیامبر جدید در این منطقه بود. (4) علاوه براخبار متعدد, اشارات تورات نیز آنان را به این مکان راهنمایى مى کرد. ((و این برکتى است که موسى مرد خدا, قبل از وفاتش به بنى اسرائیل داد و گفت: یهوه از سینا در آمد و از سعیر برایشان طلوع کرد و از جبل فاران درخشید.))(5) که مورد اول, به ظهور موسى از سینا, دومى, ظهور عیسى از سعیر و سومى, ظهور محمد از فاران اشاره دارد. منطقه اى که از نظر جغرافى دان ها همان کوه هاى اطراف مکه است.
یهودیان که خود را در میان ملت هاى بت پرست و مشرک گرفتار مى دیدند و به دلیل این که در اقلیت بودند, مورد آزار واقع مى شدند; خود را پیرو دین توحیدى مى دانستند و با اعلام اعتقاد به انتظار موعود آخرین, همواره اعراب بت پرست را تهدید مى کردند و در برابر تعدىهاى آنان, چشم امیدشان به ظهور منجى آسمانى بود. از این روى وقتى یهودیان در یثرب با دو قبیله اوس و خزرج درگیر مى شدند, مى گفتند: به زودى با پیروى از پیامبر که ظهور خواهد کرد, شما را مثل قوم عاد و ارم از بین خواهیم برد.(6)
نمونه شگفت انگیز از آگاهى آنان را مى توان در واقعه ((پیمان عقبه)) سراغ گرفت. شدت تبلیغات یهودیان و تإثیر اعتقاد آنان به ظهور آخرین پیامبر, به گونه اى بود که گروه هایى از بت پرستان را به اسلام متمایل کرد. آنان که از یهودیان شنیده بودند پیامبرى از نژاد عرب که مروج آیین توحید است, ظهور و حکومت خواهد کرد, با خود گفتند: باید پیش از یهود, پیش دستى کنیم و ایمان آوریم.(7)
قرآن کریم نیز جریان آگاهى آنان را چنین توضیح مى دهد: (و لما جإ هم کتاب من عند الله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا...)(8)
وقتى کتابى از سوى خدا آمد که (کتاب هاى آن ها) را تإیید مى کرد و قبل از آن, انتظار پیروزى به واسطه ظهور خاتم برکافران داشتند...
در آستانه طلوع
آگاهى یهود از ظهور آخرین پیامبر الهى, همان طور که عده اى از آنان را به حجاز کشانده بود, عالمان و دانشمندان آن ها را نیز به جست و جوى علائم ظهور او وامى داشت. لذا آنان توانستند حتى قبل از قریش و... از تولد وى مطلع شوند.
امام باقر(ع) مى فرمود: شبى که پیامبر متولد شد, یکى از علماى اهل کتاب به سوى قریش آمد. هشام و ولید, پسرهاى مغیره و عاص بن هشام و ابووجزه بن ابى عمرو بن امیه و عتبه بن ربیعه هم آن جا بودند. پرسید: آیا امشب در میان شما فرزندى متولد شده است که نامش احمد باشد. و علامتى داشته باشد که به رنگ خزى که به سیاهى مایل است, و هلاک اهل کتاب خصوصا یهود بر دست اوست...؟ آنان وقتى متفرق شدند متوجه تولد فرزند عبدالله بن عبدالمطلب شدند... آن مرد را نزد او بردند. پشت دوش نوزاد را گشود و مهر نبوت را دید. گفت: پیغمبرى, تا قیامت از بنى اسرائیل برطرف شد. این است والله که ایشان را نابود مى کند.(9)
دشمنى یهودیان با پیامبرى که هنوز نوزادى بیش نبود, آشکار بود و آنان در پى فرصتى بودند که به وى آسیبى برسانند. این حقیقت, عبدالمطلب و... را نیز نگران کرده بود; به گونه اى که در سراسر مکه معروف بود که عبدالمطلب و عموهاى این نوزاد به شدت از او در برابر خطر یهود محافظت مى کنند. برهمین اساس, وقتى یکى از دانشمندان یهود از خدیجه(س) خواست نوجوان قریش را به منزل فراخواند و آن گاه علائم نبوت را بر دوش او دید, خدیجه(س) گفت: اگر عموهاى او از این کار آگاه بودند, حتما عکس العمل شدیدى نشان مى دادند. زیرا آنان از گروه یهود بر برادرزاده خود هراسانند.(10)
این مسئله در سخن بحیرا نیز جلب توجه مى کند. وى بعد از آن که او را دید و با او سخن گفت, به ابوطالب توصیه کرد: محمد را از چشم یهود پنهان سازید. زیرا اگر آنان بفهمند, او را مى کشند.(11)
این روند دشمنى و ابراز حسادت که بیش تر از ظهور پیامبرى غیر یهودى ناشى مى شد, همچنان ادامه داشت تا آن که محمد(ص) به پیامبرى مبعوث شد.
پرده بر خورشید حجاز
یهودیان که از تولد و خصوصیات آخرین فرستاده الهى آگاهى داشتند, در برابر ظهور وى نه تنها همکارى نکردند بلکه در سال هاى آغازین بعثت, به عنوان بازوى علمى مشرکان قریش عمل کردند و کوشیدند آنان را براى غلبه بر محمد(ص) یارى دهند. نمونه تاریخى این کمک خواهى را مى توان بعد از حضور هیئت اعزامى مسیحیان حبشه در مکه براى اطلاع از اسلام دانست. در پى این حضور, قریش فکر کردند خوب است آنان نیز هیئتى را به سوى یهودیان مدینه اعزام کنند تا راهى براى مبارزه و خلع سلاح پیامبر بیابند. آنان نیز با گشاده دستى این حربه علمى را ارائه کردند و گفتند: از او در این سه مورد سوال کنید, اگر پاسخى نداشت, معلوم مى شود پیامبر نیست:
1 ـ حقیقت روح چیست؟
2 ـ سرگذشت جوانانى که در روزگارهاى پیشین از انظار مردم پنهان شدند, چیست؟
3 ـ زندگى مردى که در شرق و غرب عالم گردش کرد, چگونه بود؟
به این ترتیب, مجلسى در مکه برگزار شد و البته پیامبر به یارى وحى به هرسه سوال آنان پاسخ داد و حضرت در باره روح آیه 85 سوره اسرإ را خواند: (قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا), در مورد سوال سوم به ذوالقرنین اشاره کرد و در پاسخ سوال دوم, سوره کهف نازل شد.(12)
شگفت آور است که با وجود ظهور نبى, خبرى از هجوم یهودیان و دانشمندان آن ها به سوى مکه براى آگاهى از اسلام,وجود ندارد و سکوت سنگینى بر محافل آن ها سایه افکنده است و این روند تا پایان دوره حضور پیامبراکرم(ص) در مکه ادامه دارد. ولى در همین مدت, تعداد زیادى از مشرکانى که خبر اسلام را از همین یهودیان در طى سالیان گذشته شنیده بودند, به اسلام روى مىآورند که به طور عمده, گرایش آنان از زمان پیمان عقبه اولى و دوم مشاهده مى شود. در این دو پیمان, مردمى از مدینه (یثرب) که اخبار ظهور را از یهودیان شنیده بودند, حاضر مى شوند و اسلام اختیار مى کنند.(13)
در عقبه اولى ـ سال دوازدهم بعثت ـ ده نفر از خزرجى ها و دو نفر از اوسى ها حضور داشتند. و در پى فعالیت این عده در مدینه, سال بعد پانصد نفر از مدینه به مکه آمدند که 70 نفر آن ها مسلمان شده بودند, و پیمان عقبه دوم شکل گرفت. این پیمان به گونه اى بود که با پیمان هاى این دو قبیله با یهودیان مدینه, تزاحم داشت. از این روى ابن تیهان از پیامبر پرسید: ما در یثرب پیوندهایى (با یهودیان) داریم که از این پس باید قطع کنیم....(14)
در این دوره نیز سکوت بر محافل یهودى حاکم بود و با وجود فعل و انفعالات زیاد مانند حضور مصعب و اسعد در مدینه ـ بعد از عقبه اولى ـ و حتى برقرارى نماز در مدینه, آنان مهر از لب نگشودند.
این موضوع چندان براى اعراب شگفت آور بود که معاذبن جبل به آنان مى گفت: ((یامعشر یهود اتقوا الله و اسلموا فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث و تصفونه (لنا) بصفته(15); اى یهودیان! تقواى الهى پیشه کنید و اسلام بیاورید. شما با محمد بر ما طلب پیروزى مى کردید. در حالى که ما مشرک بودیم و شما به ما خبر مى دادید که او برانگیخته خواهد شد و اوصافش را براى ما توصیف مى کردید!))
به رغم استقبال سرد یهودیان از پیامبراکرم(ص), اسلام همچنان گسترش مى یافت. در این میان از یک سو, خطراتى که پیامبر را در مکه تهدید مى کرد و از سوى دیگر, آمادگى مردم یثرب ـ که مقر اصلى یهود بودـ تعاملات پیامبر با یهود را وارد مراحل جدى کرد.
با پیامبر در مدینه
برخورد یهودیان را با پیامبر در مدینه, مى توان به دو بخش عمده تقسیم کرد و از آن سخن گفت. برخورد اولیه که بیش تر به سکوت در برابر او, نپذیرفتن دعوت, انکار رسالت و... منتهى مى شد و برخوردهاى شدید مانند: اقدام به توطئه, راه انداختن جنگ, ایجاد تفرقه و...
ما ابتدا حوادثى را که از جهت زمانى مشخص اند, به ترتیب سال هاى حضور پیامبر در مدینه, نقل و آن گاه دیگر اقدامات یهود در معارضه با پیامبر را ذکر خواهیم کرد.
سال اول هجرت
الف. قرارداد پیامبر با یهودیان
پیامبراکرم(ص) مى دانست که حضور یهودیان در مدینه و حوالى ـ آن که علاوه بر قبضه اقتصاد و تجارت از حیث مذهبى نیز متعصب بودند ـ مشکل عمده اى برایش خواهد بود. لذا قراردادى جهت وحدت مهاجر و انصار نوشت که یهود مدینه ـ یهودیان اوس و خزرج ـ نیز آن را امضإ کردند. در بخشى از پیمان نامه آمده بود:
((هر فردى از یهودیان اسلام بیاورد, از کمک ما بهره مند مى شود و تفاوتى بین او و مسلمانان نخواهد بود و کسى حق ستم بر او و یا تحریک دیگرى علیه او و یارى دشمنش را ندارد... یهود باید به سهم خود هزینه جنگى بپردازد. یهودیان بنى عوف با مسلمانان متحد و در حکم یک ملتند و یهودیان در آیین خود آزادند... کسانى که با یهود هم پیمان باشند, حکم آنان را دارند... هرگاه مسلمانان یهود را براى صلح با دشمن دعوت کردند باید بپذیرند و هرگاه چنین دعوتى از طرف یهود انجام گیرد, مسلمانان باید قبول کنند مگر این که دشمن با آیین اسلام و مخالف نشر آن باشد... ))(16)
ب. کارشکنى هاى یهود
نیرومند شدن اسلام در مدینه, روز به روز یهودیان را به کار شکنى بیش تر وامى داشت; به گونه اى که آنان به جاى دل بستن به پیمان هاى خود با پیامبر, در پى معارضه با آن حضرت بودند و این کار را با طرح سوالات مختلف شروع کردند. در این مرحله از زمان, تاریخ مملو از سوالات متنوع یهودیان است که در پى به عجز کشاندن اسلام بودند. قسمت اعظم تلاش آنان را مى توان در دو سوره نسإ و بقره مطالعه کرد. آنان با این که در برابر سوالات خود پاسخ هاى محکم مى گرفتند, ولى باز به لجاجت خود ادامه مى دادند و در نهایت مى گفتند: بردل هاى ما قفل افتاده است.(17) برخى از سوالات و شبهات آنان چنین بود:
1ـ (ان الذین قالوا ان الله عهد الینا الا نومن لرسول حتى یإتینا بقربان تإکله النار.)(18)
آنان که گفتند: خدا از ما پیمان گرفته است که ایمان نیاوریم به هیچ پیامبرى مگر این که قربانیى بیاورد که آتش آن را بگیرد.
2 ـ (یسإلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السمإ فقد سإلوا موسى اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله جهره فإخذتهم الصاعقه بظلمهم.)(19)
اى پیامبر! اهل کتاب از تو درخواست کنند از آسمان کتابى برآنان فرودآورى; از موسى نیز درخواستى بالاتر کردند که گفتند: خدا را با چشم سر به ما نشان ده. پس به سبب این تقاضا که از روى جهل بود, صاعقه آنان را درگرفت.
3 ـ (وقال الذین لایعلمون لولا یکلمنا الله او تإتینا آیه کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بینا الایات لقوم یوقنون.)(20)
این مردم نادان اعتراض کردند که: چرا خدا با ما سخن نگوید و یا معجزه و کتابى بر ما نفرستد. پیشینیان هم مثل این ها, چنین سخنانى مى گفتند و دل هایشان در نفهمى, شبیه است...
4 ـ گاهى هم مى گفتند: اگر پیامبر است چرا بعضى غذاها, مثل گوشت شتر راکه نزد ما حرام است, حلال مى داند؟ (کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل الا ما حرم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوراه قل فإتوا بالتوراه فاتلوها ان کنتم صادقین. )(21)
همه طعام ها براى بنى اسرائیل حلال بود. مگر آن چه که یعقوب پیش از نزول تورات, برخود حرام کرد. اى پیامبر! اینک بگو: اگر راست مى گویید آن حکم تورات را آورده تلاوت کنید.
5 ـ یهود مى کوشید از طریق اعمال فشار اقتصادى نیز در عقاید مسلمانان خلل ایجاد کند و شبهاتى بردین آنان وارد سازد. از این رو به مسلمانان قرض نمى دادند و در مقابل تقاضاى وام فرستادگان پیامبر, مى گفتند: خداى شما فقیر است و ما ثروتمندیم.
(لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیإ سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبیإ بغیر حق و نقول ذوقوا عذاب الحریق.)(22)
خداوند شنید سخن کسانى را که گفتند: خدا فقیر است و ما غنى. البته ما گفتارشان را ثبت خواهیم کرد; این گناه بزرگ که انبیإ را به ناحق کشتند و گوییم بچشید عذاب سوزان را.
6 ـ شبهه افکنى براى بازگرداندن مسلمانان از عقاید خود, از اصول ثابت رفتارهاى آنان بود. به گونه اى که قرآن کریم با تإکید بر این مطلب, فرمود:
( ودت طائفه من اهل الکتاب لو یضلونکم و ما یضلون الا انفسهم و ما یشعرون یا اهل الکتاب لم تکفرون بآیات الله و انتم تشهدون.)(23)
گروهى از اهل کتاب انتظار و آرزوى آن را دارند که شما را گمراه کنند, به آرزو نخواهند رسید و این را نمى دانند. اى اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر مى شوید و حال آن که شما به راستى آن گواهى مى دهید.
7 ـ تلاش براى بى ثباتى روانى و رویگردانى از اسلام نیز در زمره برنامه هاى یهود بود. لذا طرحى ریختند تا براساس آن ابتداى روز به اسلام مومن شوند و در پایان روز برگردند و به این ترتیب, موجب بى ثباتى روانى تازه مسلمانان شوند.
(و قالت طائفه من اهل الکتاب آمنوا بالذى انزل على الذین آمنوا وجه النهار و کفروا آخره لعلهم یرجعون.)(24)
گروهى از اهل کتاب گفتند که: به دین و کتابى که براى مسلمانان فرستاده شده است, اول روز ایمان آورید و آخر روز کافر شوید. شاید بدین حیله, آن ها نیز از اسلام برگردند.
8 ـ کتمان حقایق مربوط به رسالت آخرین پیامبر و تلاش براى مخفى کردن آن از جویندگان و اندیشمندان, از دیگر فعالیت هاى عمده یهودیان در سال هاى اول حضور پیامبر در مدینه بود; به گونه اى که بارها حساسیت قرآن را برانگیخت و آیات متعددى در این باره نازل شد.
(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون.)(25)
کسانى که آنچه از آیات روشن و هدایت فرستاده ایم بعد از آن که براى مردم در کتاب روشن کردیم, کتمان مى کنند, آنان کسانى اند که خدا لعنت شان مى کند و لعنت کنندگان نیز آنان را لعن مى کنند.
یهودیان حکم سنگسار شدن زناکار را مخفى مى کردند و از طرفى هم نشانه هایى که هرگز با خصوصیات پیغمبر منطبق نبود, به عنوان اخبار تورات بیان مى کردند.
9 ـ انکار اصل نزول وحى, از دیگر ابتکارات یهود بود. به گونه اى که یکى از آنان گفت: ما انزل الله على بشر من شىء; خداوند چیزى بر بشر نفرستاده است. اصحاب پیامبر(ص) پرسیدند: واى برتو, حتى بر موسى؟! گفت: والله ما انزل على بشر من شىء. در این موقع آیه نازل شد: (و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء قل من انزل الکتاب الذى جإ به موسى نورا و هدى للناس تجعلونه قراطیس تبدونها و تخفون کثیرا و علمتم مالم تعلموا انتم ولا آبإکم قل الله ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون.)(26)
10 ـ ادعاى این که آنان اهل بهشت هستند, از دیگر بهانه هاى موجود براى گریز از قبول دعوت پیامبر بود. یکى از شعارهاى اساسى یهود در این دوره, این بود که ما امت مرحومه هستیم. لذا ابن جریر از ابى العالیه نقل کرده است که گفتند: هرگز کسى وارد بهشت نمى شود مگر آن که یهودى یا نصرانى باشد و گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم.(27)
(قل ان کانت لکم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین, و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین.)(28)
بگو: اگر سراى آخرت تنها مال شماست نه دیگران, پس آرزوى مرگ کنید, اگر راست مى گویید. و هرگز آرزویش نخواهند کرد. و خدا آگاه به ظالمان است.
آزمون سوال و خلف پیمان
گروهى از یهودیان دانشمند براى این که همه راه ها را براى شکست دادن پیامبر آزموده باشند, نزد وى مىآمدند, و سوالات پیچیده اى که به قول خودشان فقط پیامبر مى تواند جواب دهد, مطرح و قول مى دادند در صورت پاسخ گویى, ایمان بیاورند. از جمله گروهى از آنان با شرط مذکور چهار سوال پرسیدند: کدام غذا بود که اسرائیل (یعقوب) قبل از نزول تورات برخود حرام کرده بود؟ و...
پیامبر نیز پاسخ هر چهار سوال را داد و فرمود: آیا مى دانید یعقوب مریض شد و نذر کرد اگر خوب شود, دوست داشتنى ترین غذاها و نوشیدنى ها را برخود حرام کند و بهترین غذا نزدش, گوشت شتر و بهترین نوشیدنى, شیر آن بود...
آنان باز به وعده خود عمل نکردند و اسلام نیاوردند. پیامبر پرسید: چرا به وعده وفا نمى کنید؟ آنان این بار دشمنى خود با جبرئیل را بهانه کردند.
(قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على قلبک باذن الله)(29), (فبإوا بغضب على غضب...)(30)
ج: اسلام آوردن برخى عالمان
به رغم تمام دشمنى ها و کتمان ها, گروهى از یهود و عالمان آن ها از همان ابتدا, یا بعد از تحقیق کافى, به اسلام روى آوردند. از این روى تحقیق آنان نه از روى کینه ورزى یا به قصد شکست اسلام, بلکه به دلیل وسواس داشتن در تشخیص صحیح حق قابل ارزیابى است. در کتب سیره و تاریخ به نام تعدادى از آنان اشاره شده است که مى توان از عبدالله بن سلام, مخیریق و عده اى دیگر یاد کرد.
عبدالله(31) پس از مذاکرات مفصل ایمان آورد, و مخیریق بعد از وى مسلمان شد. وى که مى دانست قبیله اش به ایمان آوردن وى اعتراض خواهند کرد, از پیامبر تقاضا کرد بعد از گرفتن اعتراف صریح مبنى بر پرهیزکارى و دانش وى, ایمان آوردنش را آشکار کند. انتشار اسلام آوردن او, خشم یهود را برانگیخت و همگى او را نادان و فاسق اعلام کردند.(32)
قرآن کریم در مورد این واقعیت که یهودیان نیز دو دسته اند, فرمود: (لیسوا سوإ من اهل الکتاب امه قائمه یتلون آیات الله آنإ اللیل و هم یسجدون, یومنون بالله و الیوم الاخر و یإمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فى الخیرات و اولئک من الصالحین.)(33)
د: محاصره اقتصادى
یکى دیگر از راه هایى که یهودیان در پیش گرفتند, در تنگنا قراردادن تازه مسلمانان بود. گروهى از آنان با خوددارى از پرداخت طلب ها یا امانت ها یا معاملاتى که در ذمه آن ها بود, افراد تازه مسلمان را تحت فشار قرار دادند و گفتند: حقوقى که شما بر ما داشتید مربوط به پیش از اسلام بود; حال که ایمان به او آورده اید, حقوقتان منتفى است.
(و من اهل الکتاب من ان تإمنه بقنطار یوده الیک و منهم من ان تإمنه بدینار لایوده الیک الا ما دمت علیه قائما ذلک بانهم قالوا لیس علینا فى الامیین سبیل و یقولون على الله الکذب و هم یعلمون.)(34)
بعضى از اهل کتاب (از نصارا) تا به آن حد درستکارند که اگر مال بسیارى به آن ها امانت دهى, امانت را بازمى گردانند و برخى (یهود) تا آن اندازه نادرست اند که اگر یک دینار امانت دهى, برنمى گردانند مگر این که بر مطالبه آن سخت گیرى کنى. از این رو که مى گویند: امى ها(غیر اهل تورات) بر ما راهى ندارند. و آن ها با این که مى دانند, برخدا دروغ مى بندند.
ه : هم دستى با منافقان
از همان ابتداى امر که برخى یهودیان اسلام را پذیرفتند و به صراحت به کفر خود اعتراف مى کردند; گروهى از مشرکان نیز به ظاهر در جرگه مسلمانان در آمدند ولى همواره نفاق پیشه بودند و به خاطر کفر خود, در واقع با یهودیان سنخیت داشتند و از این روى, با آنان مراوده و تبادل اسرار مى کردند. اخبار این گروه در سوره برائت آمده است. برخى از آن ها عبارتند از: جلاس بن سوید بن الصامت, عبدالله بن ابى, نبتل, مربع, ابوعامر فاسق و...(35)
و: تفرقه افکنى بین مسلمانان
یهودیان که قبل از ظهور اسلام همواره بین دو گروه اوس و خزرج تفرقه مى انداختند و اقلیت خود را سرپا نگاه مى داشتند, این بار نیز کوشیدند با تفرقه اندازى یک پارچگى مسلمانان را خدشه دار کنند. حکایت شاس بن قیس در این باره خواندنى است. وى وقتى اتحاد مسلمانان را دید, توسط یک جوان یهودى خاطرات جنگ هاى گذشته و جنگ بعاث راـ که در نتیجه آن, اوسى ها پیروز شدند ـ با آب و تاب نقل کرد و در مدتى اندک آتش اختلاف شعله ور شد ولى با آمدن پیامبر, این فتنه نیز خاموش شد.(36)
(قل یا اهل الکتاب لم تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا و انتم شهدإ و ما الله بغافل عما تعملون, یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقا من الذین اوتوا الکتاب یردوکم بعد ایمانکم کافرین, و کیف تکفرون و انتم تتلى علیکم آیات الله و فیکم رسوله و من یعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقیم.)(37)
بگو: اى اهل کتاب! چرا راه خدا را مى بندید و اهل ایمان را به راه باطل مى خوانید در صورتى که به زشتى این عمل, آگاهید. بترسید که خدا غافل از کردار شما نخواهد بود. اى کسانى که به دین اسلام گرویده اید! اگر پیروى بسیارى از اهل کتاب را کنید, شما را بعد از ایمان, به کفر برمى گردانند; چگونه کافر خواهید شد در صورتى که براى شما آیات خدا تلاوت مى شود و پیغمبر میان شماست. و هرکسى به دین خدا متمسک شود, حقیقتا به راه مستقیم هدایت یافته است.
سال دوم هجرت
علاوه بر برخوردهاى عمومى یهودیان با مسلمانان و پیامبر ـ که همواره ادامه داشت و در سال اول به آن اشاره کردیم ـ در سال دوم یهودیان بخصوص در سه مورد به معارضه با مسلمانان روى آوردند و در نتیجه, متن پیمان نامه خود با پیامبر را نقض کردند.
الف: بهانه حرمت شکنى ماه حرام
براى تعقیب کاروان تجارتى قریش, در رجب سال دوم هجرت, هشتاد نفر از مهاجران به فرماندهى عبدالله بن جحش از سوى پیامبر اعزام شدند. مسلمانان بعد از طى مراحل, بین دو کار متحیر ماندند; یکى این که اگر آن روز را که پایان رجب بود, صبر مى کردند, ماه حرام تمام مى شد ولى ممکن بود قافله قریش وارد حرم شوند و مسلمانان نتوانند در حرم بجنگند.
از یک طرف, اگر در همان روز مى جنگیدند, جنگ آن ها در ماه حرام واقع مى شد. سرانجام آنان جنگ در ماه حرام را ترجیح دادند. وقتى خبر به پیامبر رسید ناراحت شد و فرمود: من هرگز دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ کنید. اما قریش این جریان را به عنوان حربه تبلیغى در دست گرفتند و شایع کردند محمد احترام ماه حرام را از بین برده است. از سوى دیگر, یهودیان این حادثه را شوم دانستند و کوشیدند در سایه آن, فتنه جدیدى ایجاد کنند. سرانجام با نزول آیه 217 سوره بقره این فتنه ناکام ماند.(38)
ب: مسئله تغییر قبله
یکى از شگردهاى یهودیان براى اصیل نشان دادن دین خود, این بود که به مسلمانان مى گفتند: پیامبر شما چیزى ندارد و همه چیز او از ماست; با این که مخالف دین ماست, به سوى قبله ما نماز مى خواند.(39)
با مطرح شدن تغییر قبله, این توطئه خنثى شد: (فلنولینک قبله ترضاها فول وجهک شطرالمسجدالحرام)(40)
تو را به سوى قبله اى که مى پسندى, مى گردانیم. پس روى به جانب مسجدالحرام کن.
در آیه اى دیگر نیز سخنان سفیهانه یهودیان را رد کرد: (سیقول السفهإ من الناس ماولیهم عن قبلتهم التى کانوا علیها قل لله المشرق و المغرب یهدى من یشإ الى صراط مستقیم.)(41)
از مردم آنان که سفیه اند, خواهند گفت: چه چیز آن ها را از قبله اى که رو به روى آن مى ایستادند برگردانید؟ بگو: مشرق و مغرب, از آن خداست و خدا هرکس را بخواهد, هدایت مى کند.
این رویداد در نیمه ماه رجب یا شعبان سال دوم هجرت اتفاق افتاد; زمانى که پیامبر در محله بنى سلمه بن عوف نماز مى خواند, وحى شد به سوى کعبه نماز بخواند و پیامبر دو رکعت باقى مانده را به آن سوى نماز خواند.(42)
براساس آیه فوق, یکى از اهداف ـ علاوه بر منکوب کردن یهودیان ـ درهم کوبیدن منافقانى بود که با یهودیان هم آوا شده بودند.
در هر صورت, اعلام این دستور الهى چنان براى یهود شکننده بود که عده اى از اشراف خود را نزد پیامبر فرستادند که: اگر قبله ات را برگردانى, از تو پیروى خواهیم کرد.(43) که خداوند در آیه اى از سوره بقره پاسخ مجدد به آن ها داد و فرمود:
براى اهل کتاب هر برهان و نشانه اى که بیاورى, از قبله تو پیروى نخواهند کرد و تو نیز از قبله آن ها پیروى نمى کنى و آن ها هم پیرو قبله یکدیگر نخواهند بود. هرگاه پس از آگاهى پى خواهش هاى ایشان بروى, از ستمکاران خواهى بود.(44)
ج: جنگ با قبیله بنى قینقاع
بعد از پایان نبرد بدر, نیرومند شدن اسلام جبهه هاى مقابل مسلمین را به شدت به هراس انداخت که یهودیان نیز از آن جمله بودند. در این میان, یهودیان بنى قینقاع بیش از همه در هول و هراس بودند. آنان قدرت اقتصادى مدینه را در دست داشتند و با یهودیان خیبر و وادى القرى که خارج از مدینه بودند, از حیث موقعیت فرق داشتند. لذا کوشیدند به شیوه هاى مختلف جبهه اسلام را کم رونق کنند. از این روى از طرق مختلف مانند سرودن اشعار توهینآمیز, مسلمانان را آزار مى دادند. پیامبر(ص) ابتدا میان جمعیت آنان حاضر شد و خواهان پایان یافتن خباثت ها شد ولى آنان گفتند: گمان برده اید ما نیز مثل قریش از رموز جنگ بى اطلاعیم! قدرت فرزندان قین قاع را زمانى مى فهمید که با آنان به نبرد برخیزید.
آنان به این هم اکتفا نکردند و حتى مزاحم یکى از زنان مسلمان شدند. به دنبال خشم مسلمانان, یهودیان به قلعه هاى خود پناه بردند و پانزده روز در محاصره مسلمانان ماندند و سرانجام به قضاوت یکى از یاران پیامبر تن در دادند. عبدالله بن ابى منافق ـ که با آنان قبل از اسلام هم پیمان بود ـ به رسول خدا اعتراض کرد, ولى پیامبر تصمیم خود را گرفت و آنان را اخراج کرده و آنان با تحویل اسلحه و ثروت خود به عباده بن صامت, به وادى القرى و از آن جا به اذرعات ـ از نواحى شامات ـ رفتند.(45) و به این ترتیب یک گروه از سه گروه یهودیان مدینه از این شهر خارج شدند.
د: غزوه السریق
ابوسفیان بعد از جنگ بدر, نذر کرده بود که تا انتقام کشته شدگان قریش را نگیرد, با زن خود نزدیکى نکند. وى با یارى و راهنمایى یکى از یهودیان به نام ((سلام بن مشکم)) با رئیس یهودیان بنى نضیر ـ در خارج مدینه ـ خون مسلمانى را ریخت و یک نخلستان را آتش زد. پیامبر به محض اطلاع, دستور تعقیب آنان را صادر کرد.(46)
سال سوم هجرت
یهودیان در این سال نیز, مشکلاتى را براى پیامبر پیش آوردند و بخشى از وقت و فرصت او را به خود مشغول داشتند. در این سال مى توان از سریه محمد بن مسلمه, قتل ابورافع یهودى و اجازه ندادن به یهودیان براى شرکت در جنگ احد, یاد کرد.
الف: قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف از چهره هاى شاخص یهودى از طایفه بنى طى و مادرش از یهودیان بنى نضیر بود. وى به آزار پیامبر مى پرداخت. بعد از جنگ بدر بر شدت هجویات خود افزود. او حتى به مکه رفت و در ضمن اشعارى در مرثیه کشته شدگان قریش, آنان را بر ضد مسلمانان تحریک کرد. از سوى پیامبر, حسان بن ثابت سایه به سایه دنبال او بود و در برابر نزول کعب در هر قوم, به هجو آن قوم مشرک مى پرداخت و چون اشعارش قوىتر بود, قبایل براى رهایى از هجویات حسان, کعب را از خود مى راندند. این موضوع باعث شد کعب بالاخره به مدینه بازگردد و فرصت لازم براى رهایى از شر وى به دست آید. وى که زنان مسلمان را نیز در اشعار خود نام مى برد, در میان قلعه اى در بین یهودیان بنى النضیر زندگى مى کرد. لذا محمد بن مسلمه و ابونائله بعد از اجازه رسول خدا با نقشه اى او را از خانه بیرون کشیدند و به قتل رساندند.(47)
این سرانجام که به دلیل هجو اسلام توسط شعر و تحریص مشرکان قریش بر ضد اسلام بود, موجى از وحشت محافل یهودى را فراگرفت. لذا یهودیان نزد پیامبر آمده و به این عمل اعتراض کردند و پیامبر هم سابقه او را یاد آورى کرد.
ب: قتل ابورافع یهودى
شخصیت وى نیز مانند کعب بود و به کار جاسوسى و تحریک دشمن دست مى زد. لذا به فاصله اى اندک از قتل کعب, کشته شد.(48) این افراد در واقع با تحریک قریش, در پى نابودى مسلمانان بودند به گونه اى که جنگى که بعد از قتل کعب روى داد, بى تإثیر از تحریکات وى نبود.
ج: ندادن اجازه شرکت در جنگ به یهود
جنگ احد که به تحریک کعب یهودى و... آغاز شد, باردیگر مسلمانان را در کام خطرى دیگر فروبرد. گروهى از یهودیان که با عبدالله بن ابى (منافق) هم پیمان بودند, تقاضاى شرکت در جنگ کردند, ولى پیامبر به آنان اجازه حضور نداد. خود ابى هم به زودى همراه سیصد تن از اوسى ها که هم قبیله او بودند, از نیمه راه بازگشت(49) و به این ترتیب, بار دیگر وحدت در اهداف و منش منافقان و یهودیان آشکار شد.
سال چهارم هجرت
جنگ با بنى نضیر
عمده ترین حادثه اى که در این سال از جانب یهودیان پیش آمد, طراحى نقشه قتل حضرت توسط یهودیان بنى نضیر بود. این گروه, دومین طایفه اى بودند که پیامبر ناچار به برخورد با آنان شد و دلیل آن نیز خیانت و توطئه بود. در این باره گفته اند که یکى از یاران رسول خدا(ص) ـ عمرو بن امیه ـ در بازگشت از بئر معونه دو تن از قبیله بنى عامر را که عامل قتل یاران پیامبر در رجیع بودند, به قتل رساند. ولى او نمى دانست آن دو از پیامبر امان نامه دارند. پیامبر بعد از مراجعه عامربن طفیل براى پرداخت دیه, به بنى النضیر رفت تا از آنان که هم پیمان بنى عامر بودند, یارى بخواهد.
پیامبر با چند تن از یاران خود به طرف قلعه هاى بنى نضیر رفت. و چند تن از سران یهود, در همان قلعه نقشه قتل وى را کشیدند. پیامبر از طریق وحى مطلع و از آن جا خارج شد. و بعدا محمد بن مسلمه را سراغشان فرستاد و پیام داد که باید مدینه را ترک کنید. آنان که ابتدا موافقت کرده بودند, در پى اشارات منافق مدینه ـ عبدالله بن ابى ـ از ترک شهر امتناع کردند. در فاصله اندکى, سپاه اسلام قلعه ها را محاصره کردند. پیامبر براى این که آخرین امید آنان را بگسلد, دستور داد درختان خرماى بنى نضیر را هم قطع کنند. این محاصره پانزده روز طول کشید و سرانجام یهودیان پذیرفتند از شهر خارج شوند. هنگام اخراج نیز بار دیگر منافقان به ابراز هم دردى با آنان پرداختند و آنان به خیبر که در 165 کیلومترى شمال مدینه در راه شام بود, رفتند.
واقعه برخورد با بنى نضیر, بخش عمده اى از سوره حشر را به خود اختصاص مى دهد:
((اوست خدایى که نخستین بار کسانى از اهل کتاب را که کافر بودند, از خانه هایشان بیرون راند و شما نمى پنداشتید که بیرون روند. آن ها نیز گمان مى کردند حصارهایشان توان نگهدارى را در برابر خدا دارد... هر درخت خرمایى که بریدید یا آن را بر ریشه اش باقى گذاردید, به فرمان خدا بود تا نافرمانان خوار شوند... و آنچه خدا از دارایى شان به پیامبر خود غنیمت داد از آن چیزى نبود که شما با اسب یا شترى بر آن تاخته باشید... آن غنیمتى که خدا از مردم قریه ها نصیب پیامبرش کرده است, از آن خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مساکین و مسافران در راه مانده, تا میان توانگران دست به دست نشود. آیا منافقان را ندیده اى که به یاران خود از اهل کتاب ـ که کافر بودندـ مى گفتند: اگر شما را اخراج کنند ما نیز با شما بیرون مىآییم و به زیان شما از هیچ کس اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما جنگیدند, یارى تان مى کنیم. و حال آن که خدا مى داند که دروغ مى گویند...))(50)
یکى از عبرت هاى جنگ بنى نضیر, نشان دادن نقش منافقان در جنگ هاى مسلمانان است; این که چگونه آنان از پشت به مسلمین خنجر مى زنند و در باطن با یهود همکارى دارند. لذا در این جنگ سر دسته حزب نفاق, عبدالله بن ابى و مالک بن ابى و... به بنى نضیر پیام دادند که ما با دو هزار نفر به کمک شما خواهیم آمد و قبایل هم پیمان شما ـ بنى قریظه و غطفان ـ نیز شما را تنها نخواهند گذاشت. همین وعده دروغین موجب شد یهودیانى که از ترس خروج از مدینه را پذیرفته بودند, جرإت مقاومت بیابند.
جامعه یهود در طول حضور خود در دل جامعه مسلمانان, گروه هاى زیادى را به صورت زیر زمینى از کاروان اسلام باز داشته و آنان را همچنان در بند فساد و تباهى عملى و عقیدتى نگاه داشته بود. از این روى خروج آنان, انقلابى براى ایجاد یک دستى و حذف لایه هاى فساد به شمار مىآمد. در تاریخ ثبت است که حتى عده اى ناله و فغان سر داده بودند که: بعد از رفتن اینان چه کسى با شراب ناب و گوشتهاى آمیخته به چربى از ما پذیرایى خواهد کرد!(51)
نکته دیگر این که, از مثلث یهودیان به این ترتیب, دومین ضلع نیز برداشته شد و تنها یک گروه باقى ماند که به زودى آن هم از بین مى رفت.
سال پنجم هجرت
الف: نبرد خندق
نبرد خندق یا احزاب یکى از خطرناک ترین جنگ هایى است که پیامبر اکرم(ص) در طول حیات خود با آن رو به رو شد. جنگى که بازهم آتش بیار آن, یهودیان بودند. یهودیانى که به خاطر جنگ هاى پیامبر با بنى قینقاع و بنى النضیر و قتل بزرگان خود, کینه عمیقى از اسلام به دل داشتند, با تلاش زیاد قریش را به جنگ مجدد تحریک کردند. این جنگ که تاریخ آن از سه شنبه 8 ذى قعده تا چهارشنبه 23 ذى قعده سال پنجم ثبت شده است, این گونه روى داد که سران بنى نضیر مانند سلام بن ابى الحقیق و حیى بن اخطب به مکه رفتند و قریش را براى جنگ بنیان کن آماده و تحریک کردند. در همین مذاکرات بود که آنان در پاسخ به سوال مشرکان در مورد این که دین ما بهتر است یا دین محمد؟ دین مشرکان را ترجیح دادند.
یهودیان زخم خورده, از آن جا نزد قبایل بنى سلیم و غطفان رفتند و یارى خواستند. حتى به غطفانى ها قول دادند نصف خرماى خیبر را به آنان بدهند. سرانجام سپاهى در حدود ده هزار نفر راهى مدینه کردند. خبر آماده شدن مشرکان توسط گروهى از قبیله خزاعه به پیامبر رسید و حضرت به پیشنهاد سلمان فارسى, دستور حفر خندق را داد.
تیزبینى رسول خدا اقتضا مى کرد که به شمارى از مردان قبایلى که در اطراف یهودیان بنى قریظه بودند, دستور دهد به طور مسلحانه رفت و آمد کنند. یک بار نیز یهودیان به آنان تیراندازى کردند. در هر صورت این وضع نشان از بى اعتمادى پیامبر به آنان داشت.
در همان حال که سپاه اسلام خندق مى کند و سپاه قریش در حال حرکت بود, حیى بن اخطب خود را به قبیله بنى قریظه ـ که در مدینه سکونت داشتند و با پیامبر پیمان بسته بودند ـ رساند و با کعب بن اسد, رئیس قبیله, دیدار و بالاخره وى را به اتحاد با مشرکان و نقض پیمان راضى کرد. پیامبر به محض مطلع شدن, سعد بن عباده و اسید بن حضیر و... را نزد کعب فرستاد تا او را قسم دهند که به پیمانش وفادار ماند ولى او به پیامبر دشنام داد و گفت که مثل بند کفشش, عهدنامه را پاره کرده است. این خبر مسلمانان را بیش تر وحشت زده کرد ولى پیامبر همچنان به آنان وعده پیروزى مى داد. در این لحظات پرخطر نیز منافقان نقش تخریبى خود را از دست ندادند و در کنار یهودیان پیمان شکن به تحقیر, تمسخر و تضعیف روحیه مسلمانان پرداختند و همزمان یهودیان بنى قریظه به اقدامات خرابکارانه روى آوردند. از سویى اخبارى پخش شد که کعب به قریش اطلاع داده در صورت الحاق دوهزار نفر به او, از داخل مى تواند به مسلمانان حمله کند. در این میان بهترین کار, برهم زدن اتحاد یهودیان داخلى با سپاه خارج شهر بود که نعیم بن مسعود به دستور پیامبر این کار را انجام داد. از طرفى توقف طولانى دشمن در پشت خندق و حوادث دیگر, آنان را به عقب نشینى وادار کرد. و به این ترتیب حادثه بزرگى که مى رفت ریشه اسلام را از جا برکند, از بین رفت.
اخبار این جنگ از دیدگاه قرآن در سوره احزاب ثبت شده است و خداوند در آن, پیرامون هریک از گروه هاى مسلمان, رزمنده, منافق, و... سخن گفته است.(52)
ب: جنگ با بنى قریظه
تجاوزات متعدد, پیمان شکنى ها, ناامنى ها و اخلال گرى هایى که یهودیان بنى قریظه ایجاد کردند و با دشمن خارجى متعهد شدند, پیامبر را بر آن داشت بلافاصله بعد از جنگ خندق (احزاب), تکلیف آنان را یکسره کند. لذا در همان لحظاتى که آخرین نفرات سپاه احزاب پشت خندق را ترک مى کرد, پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان خواند و موذنش اعلام کرد: پیامبر مى فرماید: مسلمانان باید نماز عصر را در محله بنى قریظه اقامه کنند. آن گاه پرچم را به دست على(ع) داد و دژ را محاصره کردند. یهودیان در داخل دژ به مشورت نشستند و حاضر نشدند اسلام بیاورند یا بجنگند یا حمله شبانه کنند به رغم آن که شنبه بود.
آنان از پیامبر خواستند ابولبابه اوسى را براى مشورت نزد آنان بفرستد. ابولبابه وقتى وارد شد و گریه و ناله آنان را شنید, با اشاره به آنان فهماند اگر تسلیم شوند, پیامبر همگى را خواهد کشت. این امر موجب شد آنان تسلیم نشوند. سرانجام در این جنگ پیامبر, داورى سعد بن معاذ را که بنى قریظه قبول داشتند, اجرا کرد. وى گفت: مردان جنگجو را اعدام, اموالشان را تقسیم و زنان و فرزندانشان را اسیر کنند. این غائله سرانجام در نوزدهم ذى حجه پایان یافت و آیه هاى 26 و 27 سوره احزاب در مورد بنى قریظه نازل شد.(53)
به این ترتیب مدینه به طور کامل از حضور هرسه گروه یهودیان پاکسازى شد. از سوى دیگر زمانى که خبر به خیبر رسید, آنان را به فکر انتقامى سخت از مسلمانان انداخت.(54)
سال ششم هجرت
قتل سلام بن ابى الحقیق
با پایان یافتن جنگ احزاب و مسئله بنى قریظه, مدینه مى توانست تا حدودى آرامش را تجربه کند. البته پیامبر از این آرامش استفاده کرد و آن دسته از رهبران آتش افروز را که جنگ احزاب را به راه انداخته بودند, سرکوب کرد. حیى بن اخطب یکى از اینان بود که در جنگ با بنى قریظه کشته شد ولى آتش افروز دیگر که سلام بن ابى الحقیق بود, هنوز در خیبر به سر مى برد و هر لحظه احتمال داشت دست به تحرکات دیگرى بزند و مسلمانان را با خطر رو به رو سازد. از این روى این بار مردان خزرجى مسئولیت قتل وى را در خیبر بر عهده گرفتند و این کار را به راحتى انجام دادند.(55)
سال هفتم هجرت
جنگ خیبر
مهم ترین چالشى که پیامبر در این سال ـ از سوى یهودیان ـ با آن رو به رو بود, مسئله خیبرىها بود; یهودیانى که در بیرون شهر بودند و خطرى عمده براى جامعه مسلمانان شمرده مى شدند. درگیر شدن آنان با مسلمانان, به واقع به جنگ احزاب برمى گشت. بعد از آن هم مسلمانان طى یک اقدام, رئیس قبیله را کشتند. اما این اقدامات, جزئى بود و پیامبر بعد از صلح حدیبیه به فکر یکسره کردن کار آنان افتاد.
حضرت در صفر سال هفتم یا آغاز ربیع الاول... عازم خیبر شد. در این جنگ نیز تعدادى از یهودیان مدینه که پیمان خود را نقض نکرده و هنوز در مدینه مانده بودند, پیامبر را از رفتن به خیبر منع مى کردند.
یهودیان به هم پیمان خود ـ غطفانى هاـ قول دادند در صورت همراهى, نیمى از محصول یک ساله خیبر را به آنان خواهند داد.
بعد از شکسته شدن آخرین دژ, صفیه دختر حیى بن اخطب که پس از اسارت آزاد شده و سپس به همسرى پیامبر در آمد, آن گاه به قلعه هاى کتیبه, وطیح و سلالم حمله بردند و ساکنان قلعه ها وقتى مطمئن به شکست شدند, تقاضاى صلح کردند و همه چیز را تسلیم کردند. دو فرزند ابى الحقیق هم که از سران یهود بودند, کشته شدند. پیامبر در این جنگ عده اى را به فدک ـ که با خیبر فاصله کمى داشت ـ فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کنند. و آنان منتظر پایان جنگ شدند و آن گاه که جنگ خاتمه یافت بدون درگیرى با پیامبر مصالحه کردند و غنائم آن جا به ملک شخصى پیامبر در آمد.(56)
ب: مسموم کردن پیامبر(ص)
بعد از پایان جنگ, گروهى, زن یکى از اشراف یهود را فریب دادند و او به پیامبر گوشت آلوده به سم داد. همراه پیامبر ـ بشربن برإ بن معرور ـ که چند لقمه از آن خورده بود, کشته شد ولى پیامبر که زود متوجه شده بود, لقمه را از دهان بیرون انداخته بود. بعد از احضار زینب, او کشته شدن افراد قبیله اش را به عنوان انگیزه کارش مطرح کرد.(57)
سال نهم هجرت
حجم سنگین مبارزه پیامبر با یهودیان متشکل, به مرور موجب شد توطئه هاى آنان به دلیل ناکارآمدى ـ حداقل از حوزه نظامى ـ خارج شود. از این روى در سال هشتم اتفاق خاصى از سوى آنان, مسلمانان را گرفتار نکرد و در سال نهم نیز تنها از همکارى برخى یهودیان با منافقان مدینه گزارش هایى ثبت شده است. براین اساس در مورد اعزام به جنگ تبوک, منافقان بهانه هاى مختلفى مىآوردند که آیه (قل نار جهنم اشد حرا لوکانوا یفقهون)(58) در مورد آن ها نازل شد.
این عده به طور عمده در خانه سویلم یهودى جمع مى شدند و خانه او مرکز منافقان شده بود. پیامبر طلحه بن عبیدالله را مإمور کرد هنگام انعقاد جلسه خانه را آتش بزند و او نیز چنین کرد; البته همه منافقان توانستند از خانه بگریزند.(59)
پى نوشت ها:
1. المعارف, ص 270, دلایل دیگر, ر.ک: لسان العرب, و تاج العروس, و یهود از نظر قرآن, عفیف عبدالفتاح الطیاره, ترجمه على منتظمى, ص 12 به بعد.
2. تاریخ الیعقوبى, ج 1, ص ;257 المعارف, ص ;266 مروج الذهب, ج 2, ص 103 و الاغانى, ج 22, ص 109.
3. الاغانى, ج 22, ص 108.
4. سیره النبویه, ابن هشام, ج 4 و 3, ص 162.
5 . سفر تثنیه, باب 33, فقره 1 و 2.
6 . السیره النبویه, ج 4 و 3, ص 162. تعدادى از آیات نیز بر آگاهى آنان تإکید دارد. مانند: بقره / 101 و 89 و 90. آنان وقتى در برابر ظلم اعراب مدینه قرار مى گرفتند, مى گفتند: اللهم انا نستنصر بحق محمدالنبى الامى الانصرتنا علیهم, اللهم ابعث النبى الامى الذى نجده فى التوراه وعدتنا انک باعثه فى آخرالزمان. (سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 548.)
7 . تاریخ طبرى, ج 2, ص 86.
8 . بقره / 89.
9 . کافى, ج 8, ص 300.
10. سیره ابن هشام, ج 1, ص 26.
11. همان, ص 194 و بحارالانوار, ج 61 / 19.
12. سیره ابن هشام, ج 1, ص ;300 در سبل الهدى والرشاد, ج 3, ص 560, به گونه اى دیگر آمده است.
13. البته افرادى مثل سوید بن صامت و احتمالا ایاس بن معاذ مسلمان شده بودند. (طبقات الکبرى, ج 3, ص 450 و 604.)
14. دلایل النبوه, ج 2, ص 420 و سیره النبویه, ج 2, ص 442 و 443.
15. سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 549.
16. سیره ابن هشام, ج 1, ص 503. متن عربى و کامل ر. ک: سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 555 و بحارالانوار, ج 19, ص 110.
17. بقره / ;88 براى مطالعه ر.ک: بحارالانوار, ج 19, ص 131 و سیره ابن هشام, ج 1, ص 534ـ572.
18. آل عمران / 183.
19. نسإ / 153 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 584.
20. بقره / 118 و ر.ک: انعام / 91 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 584.
21. آل عمران / 93.
22. آل عمران / 181 و ر.ک: سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 583 ـ 585. داستان نزول آیه را به طور مشروح آورده است.
23. آل عمران / 70 و 69.
24. آل عمران / 72.
25. بقره / 159. ر.ک: آل عمران / 187 و تفسیرالمنار, ج 2, ص 51. سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 591, داستان مربوطه را به طور کامل نقل کرده است.
26. انعام / 91 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 585.
27 ـ بقره / 111 و مائده / 18.
28. بقره / 95 و 94.
29. بقره / 97.
30. بقره / 90. در سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 586 تا 590 موارد متعددى نقل شده است. و در مورد نزول سوره توحید, ص 577 تا 582.
31. بحارالانوار, ج 19, ص 131.
32. سیره ابن هشام, ج 1, ص 516.
33. آل عمران / 113 و 114.
34. آل عمران / 75 و براى مطالعه فشارهایى که وارد مى کردند به تفاسیر مربوط به آیه 109 بقره مراجعه کنید.
35. ر.ک: السبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 605 ـ 612.
36. سیره ابن هشام, ج 1, ص 500.
37. آل عمران / 99 ـ 101 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 580 ـ 582.
38. فروغ ابدیت, ج 1, ص ;476 الکامل, ابن اثیر, ج 2, ص 80 و المغازى, واقدى, ج 1, ص 14.
39. سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 538.
40. بقره / 144.
41. بقره / 142.
42. سیره ابن اسحاق, ج 2, ص 257 و اعلام الورى, ص 81.
43. سبل الهدى والرشاد, ج 3, ص 541.
44. بقره / 145. بعدها یهودیان مسلمان شده کوشیدند فضیلت بیت المقدس را بیش تر از کعبه نشان دهند, که با انکار حافظان اسلام ((ائمه شیعه)) رو به رو شدند. (سیره رسول خدا, رسول جعفریان, ص 471.)
45. مغازى, ج 1, ص 179 و طبقات الکبرى, ج 1, ص 29.
46. مغازى, ج 1, ص 181.
47. سیره رسول خدا, ص 497 ـ 499. و ر.ک: المغازى, ج 1, ص ;173 سیره النبویه, ج 4, ص 637 و 435 و انساب الاشراف, ج 1, ص 374.
48. الکامل فى التاریخ, ج 2, ص 101.
49. سیره ابن هشام, ج 2, ص 65.
50. حشر, آیات متعدد; سیره ابن هشام, ج 3, ص ;197 المغازى, ج 1, ص ;378 الصحیح فى سیره النبى, ج 6, ص 24 و دلایل النبوه, بیهقى, ج 3, ص 176 و 354.
51. المغازى, ج 1, ص 375.
52. سیره رسول خدا(ص), ص 549 ـ ;567 المغازى, ج 2, ص 441 ; طبقات الکبرى, ج 2, ص ;65 سیره نبویه, ج 3, ص 214 و 244 و دلایل النبوه, ج 3, ص 393 و 400, 413.
53. سیره ابن هشام, ج 3, ص 240 و 8 و 234 و المغازى, ج 2, ص 496, 501 ـ 509 و 512.
54. المغازى, ج 2, ص 530.
55. سیره ابن هشام, ج 3, ص 273.
56. المغازى, ج 2, ص 563, 568, 634 و ;637 طبقات الکبرى, ج 2, ص 106 و 107 ; سیره النبویه, ج 3, ص 276, 328, 330, 342 و 618.
57. بحارالانوار, ج 21, ص 6.
58. توبه / 81.
59. سیره ابن هشام, ج 3, ص 517.
اما چه شد که نه تنها از دین و رسول آخرین استقبال گرمى نکردند, بلکه به ستیز با آن حضرت روى آوردند به گونه اى که فرصت هاى او را که مى توانست براى گسترش دین الهى به کار رود, مصروف خود کردند.
این مقاله مى کوشد زوایایى از اقدامات یهودیان در سه دوره ـ قبل از بعثت ـ دوران رسالت در مکه ـ با پیامبر در مدینه ـ را بازگوید و آن گاه گوشه هایى از شخصیت یهودیان را از دیدگاه قرآن و پیامبر برشمارد; زوایایى که ثبت آن در قرآن و تاریخ, حاصل تعارضات یهودیان با جامعه دینى و عکس العمل هاى پیامبر و قرآن کریم در برابرشان بود.
آگاهى یهود به ظهور پیامبر(ص)
در زمانى که سراسر حجاز پوشیده از شرک و بت پرستى بود, در گوشه هایى از آن, اقلیت هایى از آیین هاى دیگر به چشم مى خورد. اقلیت هاى یهود در این زمان, بیش تر در یثرب و خیبر زندگى مى کردند, همان طور که مسیحى ها در نجران و مناطق شمالى حضور داشتند. گروهى هم به نام ((حنفى ها)) بر آیین ابراهیم باقى بودند.
یهودىها از آن جهت که منتسب به یهودا, فرزند یعقوب هستند, به این نام, خوانده مى شوند.(1) این عده, در زمان بعثت در جزیره العرب حضور داشتند و علاوه بر حضور در مناطق مخصوص ((یثرب)), ((خیبر)) و..., در گستره جزیره العرب پخش شده بودند. آنان حتى توانستند گروه هایى از عرب (اوس, خزرج) را نیز به سوى خود متمایل کنند. همین طور عده اى از قبیله غسان و حذام نیز یهودى شده بودند. یهودىها بیش تر به کشاورزى, آهنگرى و اسلحه سازى روى آورده بودند و وضع اقتصادى خوبى یافتند.(2)
هرچند درباره دلایل حضور آنان در جزیره العرب, آراى گوناگونى وجود دارد.(3) ولى یکى از قابل توجه ترین آن ها, آگاهى از ظهور پیامبر جدید در این منطقه بود. (4) علاوه براخبار متعدد, اشارات تورات نیز آنان را به این مکان راهنمایى مى کرد. ((و این برکتى است که موسى مرد خدا, قبل از وفاتش به بنى اسرائیل داد و گفت: یهوه از سینا در آمد و از سعیر برایشان طلوع کرد و از جبل فاران درخشید.))(5) که مورد اول, به ظهور موسى از سینا, دومى, ظهور عیسى از سعیر و سومى, ظهور محمد از فاران اشاره دارد. منطقه اى که از نظر جغرافى دان ها همان کوه هاى اطراف مکه است.
یهودیان که خود را در میان ملت هاى بت پرست و مشرک گرفتار مى دیدند و به دلیل این که در اقلیت بودند, مورد آزار واقع مى شدند; خود را پیرو دین توحیدى مى دانستند و با اعلام اعتقاد به انتظار موعود آخرین, همواره اعراب بت پرست را تهدید مى کردند و در برابر تعدىهاى آنان, چشم امیدشان به ظهور منجى آسمانى بود. از این روى وقتى یهودیان در یثرب با دو قبیله اوس و خزرج درگیر مى شدند, مى گفتند: به زودى با پیروى از پیامبر که ظهور خواهد کرد, شما را مثل قوم عاد و ارم از بین خواهیم برد.(6)
نمونه شگفت انگیز از آگاهى آنان را مى توان در واقعه ((پیمان عقبه)) سراغ گرفت. شدت تبلیغات یهودیان و تإثیر اعتقاد آنان به ظهور آخرین پیامبر, به گونه اى بود که گروه هایى از بت پرستان را به اسلام متمایل کرد. آنان که از یهودیان شنیده بودند پیامبرى از نژاد عرب که مروج آیین توحید است, ظهور و حکومت خواهد کرد, با خود گفتند: باید پیش از یهود, پیش دستى کنیم و ایمان آوریم.(7)
قرآن کریم نیز جریان آگاهى آنان را چنین توضیح مى دهد: (و لما جإ هم کتاب من عند الله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا...)(8)
وقتى کتابى از سوى خدا آمد که (کتاب هاى آن ها) را تإیید مى کرد و قبل از آن, انتظار پیروزى به واسطه ظهور خاتم برکافران داشتند...
در آستانه طلوع
آگاهى یهود از ظهور آخرین پیامبر الهى, همان طور که عده اى از آنان را به حجاز کشانده بود, عالمان و دانشمندان آن ها را نیز به جست و جوى علائم ظهور او وامى داشت. لذا آنان توانستند حتى قبل از قریش و... از تولد وى مطلع شوند.
امام باقر(ع) مى فرمود: شبى که پیامبر متولد شد, یکى از علماى اهل کتاب به سوى قریش آمد. هشام و ولید, پسرهاى مغیره و عاص بن هشام و ابووجزه بن ابى عمرو بن امیه و عتبه بن ربیعه هم آن جا بودند. پرسید: آیا امشب در میان شما فرزندى متولد شده است که نامش احمد باشد. و علامتى داشته باشد که به رنگ خزى که به سیاهى مایل است, و هلاک اهل کتاب خصوصا یهود بر دست اوست...؟ آنان وقتى متفرق شدند متوجه تولد فرزند عبدالله بن عبدالمطلب شدند... آن مرد را نزد او بردند. پشت دوش نوزاد را گشود و مهر نبوت را دید. گفت: پیغمبرى, تا قیامت از بنى اسرائیل برطرف شد. این است والله که ایشان را نابود مى کند.(9)
دشمنى یهودیان با پیامبرى که هنوز نوزادى بیش نبود, آشکار بود و آنان در پى فرصتى بودند که به وى آسیبى برسانند. این حقیقت, عبدالمطلب و... را نیز نگران کرده بود; به گونه اى که در سراسر مکه معروف بود که عبدالمطلب و عموهاى این نوزاد به شدت از او در برابر خطر یهود محافظت مى کنند. برهمین اساس, وقتى یکى از دانشمندان یهود از خدیجه(س) خواست نوجوان قریش را به منزل فراخواند و آن گاه علائم نبوت را بر دوش او دید, خدیجه(س) گفت: اگر عموهاى او از این کار آگاه بودند, حتما عکس العمل شدیدى نشان مى دادند. زیرا آنان از گروه یهود بر برادرزاده خود هراسانند.(10)
این مسئله در سخن بحیرا نیز جلب توجه مى کند. وى بعد از آن که او را دید و با او سخن گفت, به ابوطالب توصیه کرد: محمد را از چشم یهود پنهان سازید. زیرا اگر آنان بفهمند, او را مى کشند.(11)
این روند دشمنى و ابراز حسادت که بیش تر از ظهور پیامبرى غیر یهودى ناشى مى شد, همچنان ادامه داشت تا آن که محمد(ص) به پیامبرى مبعوث شد.
پرده بر خورشید حجاز
یهودیان که از تولد و خصوصیات آخرین فرستاده الهى آگاهى داشتند, در برابر ظهور وى نه تنها همکارى نکردند بلکه در سال هاى آغازین بعثت, به عنوان بازوى علمى مشرکان قریش عمل کردند و کوشیدند آنان را براى غلبه بر محمد(ص) یارى دهند. نمونه تاریخى این کمک خواهى را مى توان بعد از حضور هیئت اعزامى مسیحیان حبشه در مکه براى اطلاع از اسلام دانست. در پى این حضور, قریش فکر کردند خوب است آنان نیز هیئتى را به سوى یهودیان مدینه اعزام کنند تا راهى براى مبارزه و خلع سلاح پیامبر بیابند. آنان نیز با گشاده دستى این حربه علمى را ارائه کردند و گفتند: از او در این سه مورد سوال کنید, اگر پاسخى نداشت, معلوم مى شود پیامبر نیست:
1 ـ حقیقت روح چیست؟
2 ـ سرگذشت جوانانى که در روزگارهاى پیشین از انظار مردم پنهان شدند, چیست؟
3 ـ زندگى مردى که در شرق و غرب عالم گردش کرد, چگونه بود؟
به این ترتیب, مجلسى در مکه برگزار شد و البته پیامبر به یارى وحى به هرسه سوال آنان پاسخ داد و حضرت در باره روح آیه 85 سوره اسرإ را خواند: (قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا), در مورد سوال سوم به ذوالقرنین اشاره کرد و در پاسخ سوال دوم, سوره کهف نازل شد.(12)
شگفت آور است که با وجود ظهور نبى, خبرى از هجوم یهودیان و دانشمندان آن ها به سوى مکه براى آگاهى از اسلام,وجود ندارد و سکوت سنگینى بر محافل آن ها سایه افکنده است و این روند تا پایان دوره حضور پیامبراکرم(ص) در مکه ادامه دارد. ولى در همین مدت, تعداد زیادى از مشرکانى که خبر اسلام را از همین یهودیان در طى سالیان گذشته شنیده بودند, به اسلام روى مىآورند که به طور عمده, گرایش آنان از زمان پیمان عقبه اولى و دوم مشاهده مى شود. در این دو پیمان, مردمى از مدینه (یثرب) که اخبار ظهور را از یهودیان شنیده بودند, حاضر مى شوند و اسلام اختیار مى کنند.(13)
در عقبه اولى ـ سال دوازدهم بعثت ـ ده نفر از خزرجى ها و دو نفر از اوسى ها حضور داشتند. و در پى فعالیت این عده در مدینه, سال بعد پانصد نفر از مدینه به مکه آمدند که 70 نفر آن ها مسلمان شده بودند, و پیمان عقبه دوم شکل گرفت. این پیمان به گونه اى بود که با پیمان هاى این دو قبیله با یهودیان مدینه, تزاحم داشت. از این روى ابن تیهان از پیامبر پرسید: ما در یثرب پیوندهایى (با یهودیان) داریم که از این پس باید قطع کنیم....(14)
در این دوره نیز سکوت بر محافل یهودى حاکم بود و با وجود فعل و انفعالات زیاد مانند حضور مصعب و اسعد در مدینه ـ بعد از عقبه اولى ـ و حتى برقرارى نماز در مدینه, آنان مهر از لب نگشودند.
این موضوع چندان براى اعراب شگفت آور بود که معاذبن جبل به آنان مى گفت: ((یامعشر یهود اتقوا الله و اسلموا فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث و تصفونه (لنا) بصفته(15); اى یهودیان! تقواى الهى پیشه کنید و اسلام بیاورید. شما با محمد بر ما طلب پیروزى مى کردید. در حالى که ما مشرک بودیم و شما به ما خبر مى دادید که او برانگیخته خواهد شد و اوصافش را براى ما توصیف مى کردید!))
به رغم استقبال سرد یهودیان از پیامبراکرم(ص), اسلام همچنان گسترش مى یافت. در این میان از یک سو, خطراتى که پیامبر را در مکه تهدید مى کرد و از سوى دیگر, آمادگى مردم یثرب ـ که مقر اصلى یهود بودـ تعاملات پیامبر با یهود را وارد مراحل جدى کرد.
با پیامبر در مدینه
برخورد یهودیان را با پیامبر در مدینه, مى توان به دو بخش عمده تقسیم کرد و از آن سخن گفت. برخورد اولیه که بیش تر به سکوت در برابر او, نپذیرفتن دعوت, انکار رسالت و... منتهى مى شد و برخوردهاى شدید مانند: اقدام به توطئه, راه انداختن جنگ, ایجاد تفرقه و...
ما ابتدا حوادثى را که از جهت زمانى مشخص اند, به ترتیب سال هاى حضور پیامبر در مدینه, نقل و آن گاه دیگر اقدامات یهود در معارضه با پیامبر را ذکر خواهیم کرد.
سال اول هجرت
الف. قرارداد پیامبر با یهودیان
پیامبراکرم(ص) مى دانست که حضور یهودیان در مدینه و حوالى ـ آن که علاوه بر قبضه اقتصاد و تجارت از حیث مذهبى نیز متعصب بودند ـ مشکل عمده اى برایش خواهد بود. لذا قراردادى جهت وحدت مهاجر و انصار نوشت که یهود مدینه ـ یهودیان اوس و خزرج ـ نیز آن را امضإ کردند. در بخشى از پیمان نامه آمده بود:
((هر فردى از یهودیان اسلام بیاورد, از کمک ما بهره مند مى شود و تفاوتى بین او و مسلمانان نخواهد بود و کسى حق ستم بر او و یا تحریک دیگرى علیه او و یارى دشمنش را ندارد... یهود باید به سهم خود هزینه جنگى بپردازد. یهودیان بنى عوف با مسلمانان متحد و در حکم یک ملتند و یهودیان در آیین خود آزادند... کسانى که با یهود هم پیمان باشند, حکم آنان را دارند... هرگاه مسلمانان یهود را براى صلح با دشمن دعوت کردند باید بپذیرند و هرگاه چنین دعوتى از طرف یهود انجام گیرد, مسلمانان باید قبول کنند مگر این که دشمن با آیین اسلام و مخالف نشر آن باشد... ))(16)
ب. کارشکنى هاى یهود
نیرومند شدن اسلام در مدینه, روز به روز یهودیان را به کار شکنى بیش تر وامى داشت; به گونه اى که آنان به جاى دل بستن به پیمان هاى خود با پیامبر, در پى معارضه با آن حضرت بودند و این کار را با طرح سوالات مختلف شروع کردند. در این مرحله از زمان, تاریخ مملو از سوالات متنوع یهودیان است که در پى به عجز کشاندن اسلام بودند. قسمت اعظم تلاش آنان را مى توان در دو سوره نسإ و بقره مطالعه کرد. آنان با این که در برابر سوالات خود پاسخ هاى محکم مى گرفتند, ولى باز به لجاجت خود ادامه مى دادند و در نهایت مى گفتند: بردل هاى ما قفل افتاده است.(17) برخى از سوالات و شبهات آنان چنین بود:
1ـ (ان الذین قالوا ان الله عهد الینا الا نومن لرسول حتى یإتینا بقربان تإکله النار.)(18)
آنان که گفتند: خدا از ما پیمان گرفته است که ایمان نیاوریم به هیچ پیامبرى مگر این که قربانیى بیاورد که آتش آن را بگیرد.
2 ـ (یسإلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السمإ فقد سإلوا موسى اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله جهره فإخذتهم الصاعقه بظلمهم.)(19)
اى پیامبر! اهل کتاب از تو درخواست کنند از آسمان کتابى برآنان فرودآورى; از موسى نیز درخواستى بالاتر کردند که گفتند: خدا را با چشم سر به ما نشان ده. پس به سبب این تقاضا که از روى جهل بود, صاعقه آنان را درگرفت.
3 ـ (وقال الذین لایعلمون لولا یکلمنا الله او تإتینا آیه کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بینا الایات لقوم یوقنون.)(20)
این مردم نادان اعتراض کردند که: چرا خدا با ما سخن نگوید و یا معجزه و کتابى بر ما نفرستد. پیشینیان هم مثل این ها, چنین سخنانى مى گفتند و دل هایشان در نفهمى, شبیه است...
4 ـ گاهى هم مى گفتند: اگر پیامبر است چرا بعضى غذاها, مثل گوشت شتر راکه نزد ما حرام است, حلال مى داند؟ (کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل الا ما حرم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوراه قل فإتوا بالتوراه فاتلوها ان کنتم صادقین. )(21)
همه طعام ها براى بنى اسرائیل حلال بود. مگر آن چه که یعقوب پیش از نزول تورات, برخود حرام کرد. اى پیامبر! اینک بگو: اگر راست مى گویید آن حکم تورات را آورده تلاوت کنید.
5 ـ یهود مى کوشید از طریق اعمال فشار اقتصادى نیز در عقاید مسلمانان خلل ایجاد کند و شبهاتى بردین آنان وارد سازد. از این رو به مسلمانان قرض نمى دادند و در مقابل تقاضاى وام فرستادگان پیامبر, مى گفتند: خداى شما فقیر است و ما ثروتمندیم.
(لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیإ سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبیإ بغیر حق و نقول ذوقوا عذاب الحریق.)(22)
خداوند شنید سخن کسانى را که گفتند: خدا فقیر است و ما غنى. البته ما گفتارشان را ثبت خواهیم کرد; این گناه بزرگ که انبیإ را به ناحق کشتند و گوییم بچشید عذاب سوزان را.
6 ـ شبهه افکنى براى بازگرداندن مسلمانان از عقاید خود, از اصول ثابت رفتارهاى آنان بود. به گونه اى که قرآن کریم با تإکید بر این مطلب, فرمود:
( ودت طائفه من اهل الکتاب لو یضلونکم و ما یضلون الا انفسهم و ما یشعرون یا اهل الکتاب لم تکفرون بآیات الله و انتم تشهدون.)(23)
گروهى از اهل کتاب انتظار و آرزوى آن را دارند که شما را گمراه کنند, به آرزو نخواهند رسید و این را نمى دانند. اى اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر مى شوید و حال آن که شما به راستى آن گواهى مى دهید.
7 ـ تلاش براى بى ثباتى روانى و رویگردانى از اسلام نیز در زمره برنامه هاى یهود بود. لذا طرحى ریختند تا براساس آن ابتداى روز به اسلام مومن شوند و در پایان روز برگردند و به این ترتیب, موجب بى ثباتى روانى تازه مسلمانان شوند.
(و قالت طائفه من اهل الکتاب آمنوا بالذى انزل على الذین آمنوا وجه النهار و کفروا آخره لعلهم یرجعون.)(24)
گروهى از اهل کتاب گفتند که: به دین و کتابى که براى مسلمانان فرستاده شده است, اول روز ایمان آورید و آخر روز کافر شوید. شاید بدین حیله, آن ها نیز از اسلام برگردند.
8 ـ کتمان حقایق مربوط به رسالت آخرین پیامبر و تلاش براى مخفى کردن آن از جویندگان و اندیشمندان, از دیگر فعالیت هاى عمده یهودیان در سال هاى اول حضور پیامبر در مدینه بود; به گونه اى که بارها حساسیت قرآن را برانگیخت و آیات متعددى در این باره نازل شد.
(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون.)(25)
کسانى که آنچه از آیات روشن و هدایت فرستاده ایم بعد از آن که براى مردم در کتاب روشن کردیم, کتمان مى کنند, آنان کسانى اند که خدا لعنت شان مى کند و لعنت کنندگان نیز آنان را لعن مى کنند.
یهودیان حکم سنگسار شدن زناکار را مخفى مى کردند و از طرفى هم نشانه هایى که هرگز با خصوصیات پیغمبر منطبق نبود, به عنوان اخبار تورات بیان مى کردند.
9 ـ انکار اصل نزول وحى, از دیگر ابتکارات یهود بود. به گونه اى که یکى از آنان گفت: ما انزل الله على بشر من شىء; خداوند چیزى بر بشر نفرستاده است. اصحاب پیامبر(ص) پرسیدند: واى برتو, حتى بر موسى؟! گفت: والله ما انزل على بشر من شىء. در این موقع آیه نازل شد: (و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء قل من انزل الکتاب الذى جإ به موسى نورا و هدى للناس تجعلونه قراطیس تبدونها و تخفون کثیرا و علمتم مالم تعلموا انتم ولا آبإکم قل الله ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون.)(26)
10 ـ ادعاى این که آنان اهل بهشت هستند, از دیگر بهانه هاى موجود براى گریز از قبول دعوت پیامبر بود. یکى از شعارهاى اساسى یهود در این دوره, این بود که ما امت مرحومه هستیم. لذا ابن جریر از ابى العالیه نقل کرده است که گفتند: هرگز کسى وارد بهشت نمى شود مگر آن که یهودى یا نصرانى باشد و گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم.(27)
(قل ان کانت لکم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین, و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین.)(28)
بگو: اگر سراى آخرت تنها مال شماست نه دیگران, پس آرزوى مرگ کنید, اگر راست مى گویید. و هرگز آرزویش نخواهند کرد. و خدا آگاه به ظالمان است.
آزمون سوال و خلف پیمان
گروهى از یهودیان دانشمند براى این که همه راه ها را براى شکست دادن پیامبر آزموده باشند, نزد وى مىآمدند, و سوالات پیچیده اى که به قول خودشان فقط پیامبر مى تواند جواب دهد, مطرح و قول مى دادند در صورت پاسخ گویى, ایمان بیاورند. از جمله گروهى از آنان با شرط مذکور چهار سوال پرسیدند: کدام غذا بود که اسرائیل (یعقوب) قبل از نزول تورات برخود حرام کرده بود؟ و...
پیامبر نیز پاسخ هر چهار سوال را داد و فرمود: آیا مى دانید یعقوب مریض شد و نذر کرد اگر خوب شود, دوست داشتنى ترین غذاها و نوشیدنى ها را برخود حرام کند و بهترین غذا نزدش, گوشت شتر و بهترین نوشیدنى, شیر آن بود...
آنان باز به وعده خود عمل نکردند و اسلام نیاوردند. پیامبر پرسید: چرا به وعده وفا نمى کنید؟ آنان این بار دشمنى خود با جبرئیل را بهانه کردند.
(قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على قلبک باذن الله)(29), (فبإوا بغضب على غضب...)(30)
ج: اسلام آوردن برخى عالمان
به رغم تمام دشمنى ها و کتمان ها, گروهى از یهود و عالمان آن ها از همان ابتدا, یا بعد از تحقیق کافى, به اسلام روى آوردند. از این روى تحقیق آنان نه از روى کینه ورزى یا به قصد شکست اسلام, بلکه به دلیل وسواس داشتن در تشخیص صحیح حق قابل ارزیابى است. در کتب سیره و تاریخ به نام تعدادى از آنان اشاره شده است که مى توان از عبدالله بن سلام, مخیریق و عده اى دیگر یاد کرد.
عبدالله(31) پس از مذاکرات مفصل ایمان آورد, و مخیریق بعد از وى مسلمان شد. وى که مى دانست قبیله اش به ایمان آوردن وى اعتراض خواهند کرد, از پیامبر تقاضا کرد بعد از گرفتن اعتراف صریح مبنى بر پرهیزکارى و دانش وى, ایمان آوردنش را آشکار کند. انتشار اسلام آوردن او, خشم یهود را برانگیخت و همگى او را نادان و فاسق اعلام کردند.(32)
قرآن کریم در مورد این واقعیت که یهودیان نیز دو دسته اند, فرمود: (لیسوا سوإ من اهل الکتاب امه قائمه یتلون آیات الله آنإ اللیل و هم یسجدون, یومنون بالله و الیوم الاخر و یإمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فى الخیرات و اولئک من الصالحین.)(33)
د: محاصره اقتصادى
یکى دیگر از راه هایى که یهودیان در پیش گرفتند, در تنگنا قراردادن تازه مسلمانان بود. گروهى از آنان با خوددارى از پرداخت طلب ها یا امانت ها یا معاملاتى که در ذمه آن ها بود, افراد تازه مسلمان را تحت فشار قرار دادند و گفتند: حقوقى که شما بر ما داشتید مربوط به پیش از اسلام بود; حال که ایمان به او آورده اید, حقوقتان منتفى است.
(و من اهل الکتاب من ان تإمنه بقنطار یوده الیک و منهم من ان تإمنه بدینار لایوده الیک الا ما دمت علیه قائما ذلک بانهم قالوا لیس علینا فى الامیین سبیل و یقولون على الله الکذب و هم یعلمون.)(34)
بعضى از اهل کتاب (از نصارا) تا به آن حد درستکارند که اگر مال بسیارى به آن ها امانت دهى, امانت را بازمى گردانند و برخى (یهود) تا آن اندازه نادرست اند که اگر یک دینار امانت دهى, برنمى گردانند مگر این که بر مطالبه آن سخت گیرى کنى. از این رو که مى گویند: امى ها(غیر اهل تورات) بر ما راهى ندارند. و آن ها با این که مى دانند, برخدا دروغ مى بندند.
ه : هم دستى با منافقان
از همان ابتداى امر که برخى یهودیان اسلام را پذیرفتند و به صراحت به کفر خود اعتراف مى کردند; گروهى از مشرکان نیز به ظاهر در جرگه مسلمانان در آمدند ولى همواره نفاق پیشه بودند و به خاطر کفر خود, در واقع با یهودیان سنخیت داشتند و از این روى, با آنان مراوده و تبادل اسرار مى کردند. اخبار این گروه در سوره برائت آمده است. برخى از آن ها عبارتند از: جلاس بن سوید بن الصامت, عبدالله بن ابى, نبتل, مربع, ابوعامر فاسق و...(35)
و: تفرقه افکنى بین مسلمانان
یهودیان که قبل از ظهور اسلام همواره بین دو گروه اوس و خزرج تفرقه مى انداختند و اقلیت خود را سرپا نگاه مى داشتند, این بار نیز کوشیدند با تفرقه اندازى یک پارچگى مسلمانان را خدشه دار کنند. حکایت شاس بن قیس در این باره خواندنى است. وى وقتى اتحاد مسلمانان را دید, توسط یک جوان یهودى خاطرات جنگ هاى گذشته و جنگ بعاث راـ که در نتیجه آن, اوسى ها پیروز شدند ـ با آب و تاب نقل کرد و در مدتى اندک آتش اختلاف شعله ور شد ولى با آمدن پیامبر, این فتنه نیز خاموش شد.(36)
(قل یا اهل الکتاب لم تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا و انتم شهدإ و ما الله بغافل عما تعملون, یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقا من الذین اوتوا الکتاب یردوکم بعد ایمانکم کافرین, و کیف تکفرون و انتم تتلى علیکم آیات الله و فیکم رسوله و من یعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقیم.)(37)
بگو: اى اهل کتاب! چرا راه خدا را مى بندید و اهل ایمان را به راه باطل مى خوانید در صورتى که به زشتى این عمل, آگاهید. بترسید که خدا غافل از کردار شما نخواهد بود. اى کسانى که به دین اسلام گرویده اید! اگر پیروى بسیارى از اهل کتاب را کنید, شما را بعد از ایمان, به کفر برمى گردانند; چگونه کافر خواهید شد در صورتى که براى شما آیات خدا تلاوت مى شود و پیغمبر میان شماست. و هرکسى به دین خدا متمسک شود, حقیقتا به راه مستقیم هدایت یافته است.
سال دوم هجرت
علاوه بر برخوردهاى عمومى یهودیان با مسلمانان و پیامبر ـ که همواره ادامه داشت و در سال اول به آن اشاره کردیم ـ در سال دوم یهودیان بخصوص در سه مورد به معارضه با مسلمانان روى آوردند و در نتیجه, متن پیمان نامه خود با پیامبر را نقض کردند.
الف: بهانه حرمت شکنى ماه حرام
براى تعقیب کاروان تجارتى قریش, در رجب سال دوم هجرت, هشتاد نفر از مهاجران به فرماندهى عبدالله بن جحش از سوى پیامبر اعزام شدند. مسلمانان بعد از طى مراحل, بین دو کار متحیر ماندند; یکى این که اگر آن روز را که پایان رجب بود, صبر مى کردند, ماه حرام تمام مى شد ولى ممکن بود قافله قریش وارد حرم شوند و مسلمانان نتوانند در حرم بجنگند.
از یک طرف, اگر در همان روز مى جنگیدند, جنگ آن ها در ماه حرام واقع مى شد. سرانجام آنان جنگ در ماه حرام را ترجیح دادند. وقتى خبر به پیامبر رسید ناراحت شد و فرمود: من هرگز دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ کنید. اما قریش این جریان را به عنوان حربه تبلیغى در دست گرفتند و شایع کردند محمد احترام ماه حرام را از بین برده است. از سوى دیگر, یهودیان این حادثه را شوم دانستند و کوشیدند در سایه آن, فتنه جدیدى ایجاد کنند. سرانجام با نزول آیه 217 سوره بقره این فتنه ناکام ماند.(38)
ب: مسئله تغییر قبله
یکى از شگردهاى یهودیان براى اصیل نشان دادن دین خود, این بود که به مسلمانان مى گفتند: پیامبر شما چیزى ندارد و همه چیز او از ماست; با این که مخالف دین ماست, به سوى قبله ما نماز مى خواند.(39)
با مطرح شدن تغییر قبله, این توطئه خنثى شد: (فلنولینک قبله ترضاها فول وجهک شطرالمسجدالحرام)(40)
تو را به سوى قبله اى که مى پسندى, مى گردانیم. پس روى به جانب مسجدالحرام کن.
در آیه اى دیگر نیز سخنان سفیهانه یهودیان را رد کرد: (سیقول السفهإ من الناس ماولیهم عن قبلتهم التى کانوا علیها قل لله المشرق و المغرب یهدى من یشإ الى صراط مستقیم.)(41)
از مردم آنان که سفیه اند, خواهند گفت: چه چیز آن ها را از قبله اى که رو به روى آن مى ایستادند برگردانید؟ بگو: مشرق و مغرب, از آن خداست و خدا هرکس را بخواهد, هدایت مى کند.
این رویداد در نیمه ماه رجب یا شعبان سال دوم هجرت اتفاق افتاد; زمانى که پیامبر در محله بنى سلمه بن عوف نماز مى خواند, وحى شد به سوى کعبه نماز بخواند و پیامبر دو رکعت باقى مانده را به آن سوى نماز خواند.(42)
براساس آیه فوق, یکى از اهداف ـ علاوه بر منکوب کردن یهودیان ـ درهم کوبیدن منافقانى بود که با یهودیان هم آوا شده بودند.
در هر صورت, اعلام این دستور الهى چنان براى یهود شکننده بود که عده اى از اشراف خود را نزد پیامبر فرستادند که: اگر قبله ات را برگردانى, از تو پیروى خواهیم کرد.(43) که خداوند در آیه اى از سوره بقره پاسخ مجدد به آن ها داد و فرمود:
براى اهل کتاب هر برهان و نشانه اى که بیاورى, از قبله تو پیروى نخواهند کرد و تو نیز از قبله آن ها پیروى نمى کنى و آن ها هم پیرو قبله یکدیگر نخواهند بود. هرگاه پس از آگاهى پى خواهش هاى ایشان بروى, از ستمکاران خواهى بود.(44)
ج: جنگ با قبیله بنى قینقاع
بعد از پایان نبرد بدر, نیرومند شدن اسلام جبهه هاى مقابل مسلمین را به شدت به هراس انداخت که یهودیان نیز از آن جمله بودند. در این میان, یهودیان بنى قینقاع بیش از همه در هول و هراس بودند. آنان قدرت اقتصادى مدینه را در دست داشتند و با یهودیان خیبر و وادى القرى که خارج از مدینه بودند, از حیث موقعیت فرق داشتند. لذا کوشیدند به شیوه هاى مختلف جبهه اسلام را کم رونق کنند. از این روى از طرق مختلف مانند سرودن اشعار توهینآمیز, مسلمانان را آزار مى دادند. پیامبر(ص) ابتدا میان جمعیت آنان حاضر شد و خواهان پایان یافتن خباثت ها شد ولى آنان گفتند: گمان برده اید ما نیز مثل قریش از رموز جنگ بى اطلاعیم! قدرت فرزندان قین قاع را زمانى مى فهمید که با آنان به نبرد برخیزید.
آنان به این هم اکتفا نکردند و حتى مزاحم یکى از زنان مسلمان شدند. به دنبال خشم مسلمانان, یهودیان به قلعه هاى خود پناه بردند و پانزده روز در محاصره مسلمانان ماندند و سرانجام به قضاوت یکى از یاران پیامبر تن در دادند. عبدالله بن ابى منافق ـ که با آنان قبل از اسلام هم پیمان بود ـ به رسول خدا اعتراض کرد, ولى پیامبر تصمیم خود را گرفت و آنان را اخراج کرده و آنان با تحویل اسلحه و ثروت خود به عباده بن صامت, به وادى القرى و از آن جا به اذرعات ـ از نواحى شامات ـ رفتند.(45) و به این ترتیب یک گروه از سه گروه یهودیان مدینه از این شهر خارج شدند.
د: غزوه السریق
ابوسفیان بعد از جنگ بدر, نذر کرده بود که تا انتقام کشته شدگان قریش را نگیرد, با زن خود نزدیکى نکند. وى با یارى و راهنمایى یکى از یهودیان به نام ((سلام بن مشکم)) با رئیس یهودیان بنى نضیر ـ در خارج مدینه ـ خون مسلمانى را ریخت و یک نخلستان را آتش زد. پیامبر به محض اطلاع, دستور تعقیب آنان را صادر کرد.(46)
سال سوم هجرت
یهودیان در این سال نیز, مشکلاتى را براى پیامبر پیش آوردند و بخشى از وقت و فرصت او را به خود مشغول داشتند. در این سال مى توان از سریه محمد بن مسلمه, قتل ابورافع یهودى و اجازه ندادن به یهودیان براى شرکت در جنگ احد, یاد کرد.
الف: قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف از چهره هاى شاخص یهودى از طایفه بنى طى و مادرش از یهودیان بنى نضیر بود. وى به آزار پیامبر مى پرداخت. بعد از جنگ بدر بر شدت هجویات خود افزود. او حتى به مکه رفت و در ضمن اشعارى در مرثیه کشته شدگان قریش, آنان را بر ضد مسلمانان تحریک کرد. از سوى پیامبر, حسان بن ثابت سایه به سایه دنبال او بود و در برابر نزول کعب در هر قوم, به هجو آن قوم مشرک مى پرداخت و چون اشعارش قوىتر بود, قبایل براى رهایى از هجویات حسان, کعب را از خود مى راندند. این موضوع باعث شد کعب بالاخره به مدینه بازگردد و فرصت لازم براى رهایى از شر وى به دست آید. وى که زنان مسلمان را نیز در اشعار خود نام مى برد, در میان قلعه اى در بین یهودیان بنى النضیر زندگى مى کرد. لذا محمد بن مسلمه و ابونائله بعد از اجازه رسول خدا با نقشه اى او را از خانه بیرون کشیدند و به قتل رساندند.(47)
این سرانجام که به دلیل هجو اسلام توسط شعر و تحریص مشرکان قریش بر ضد اسلام بود, موجى از وحشت محافل یهودى را فراگرفت. لذا یهودیان نزد پیامبر آمده و به این عمل اعتراض کردند و پیامبر هم سابقه او را یاد آورى کرد.
ب: قتل ابورافع یهودى
شخصیت وى نیز مانند کعب بود و به کار جاسوسى و تحریک دشمن دست مى زد. لذا به فاصله اى اندک از قتل کعب, کشته شد.(48) این افراد در واقع با تحریک قریش, در پى نابودى مسلمانان بودند به گونه اى که جنگى که بعد از قتل کعب روى داد, بى تإثیر از تحریکات وى نبود.
ج: ندادن اجازه شرکت در جنگ به یهود
جنگ احد که به تحریک کعب یهودى و... آغاز شد, باردیگر مسلمانان را در کام خطرى دیگر فروبرد. گروهى از یهودیان که با عبدالله بن ابى (منافق) هم پیمان بودند, تقاضاى شرکت در جنگ کردند, ولى پیامبر به آنان اجازه حضور نداد. خود ابى هم به زودى همراه سیصد تن از اوسى ها که هم قبیله او بودند, از نیمه راه بازگشت(49) و به این ترتیب, بار دیگر وحدت در اهداف و منش منافقان و یهودیان آشکار شد.
سال چهارم هجرت
جنگ با بنى نضیر
عمده ترین حادثه اى که در این سال از جانب یهودیان پیش آمد, طراحى نقشه قتل حضرت توسط یهودیان بنى نضیر بود. این گروه, دومین طایفه اى بودند که پیامبر ناچار به برخورد با آنان شد و دلیل آن نیز خیانت و توطئه بود. در این باره گفته اند که یکى از یاران رسول خدا(ص) ـ عمرو بن امیه ـ در بازگشت از بئر معونه دو تن از قبیله بنى عامر را که عامل قتل یاران پیامبر در رجیع بودند, به قتل رساند. ولى او نمى دانست آن دو از پیامبر امان نامه دارند. پیامبر بعد از مراجعه عامربن طفیل براى پرداخت دیه, به بنى النضیر رفت تا از آنان که هم پیمان بنى عامر بودند, یارى بخواهد.
پیامبر با چند تن از یاران خود به طرف قلعه هاى بنى نضیر رفت. و چند تن از سران یهود, در همان قلعه نقشه قتل وى را کشیدند. پیامبر از طریق وحى مطلع و از آن جا خارج شد. و بعدا محمد بن مسلمه را سراغشان فرستاد و پیام داد که باید مدینه را ترک کنید. آنان که ابتدا موافقت کرده بودند, در پى اشارات منافق مدینه ـ عبدالله بن ابى ـ از ترک شهر امتناع کردند. در فاصله اندکى, سپاه اسلام قلعه ها را محاصره کردند. پیامبر براى این که آخرین امید آنان را بگسلد, دستور داد درختان خرماى بنى نضیر را هم قطع کنند. این محاصره پانزده روز طول کشید و سرانجام یهودیان پذیرفتند از شهر خارج شوند. هنگام اخراج نیز بار دیگر منافقان به ابراز هم دردى با آنان پرداختند و آنان به خیبر که در 165 کیلومترى شمال مدینه در راه شام بود, رفتند.
واقعه برخورد با بنى نضیر, بخش عمده اى از سوره حشر را به خود اختصاص مى دهد:
((اوست خدایى که نخستین بار کسانى از اهل کتاب را که کافر بودند, از خانه هایشان بیرون راند و شما نمى پنداشتید که بیرون روند. آن ها نیز گمان مى کردند حصارهایشان توان نگهدارى را در برابر خدا دارد... هر درخت خرمایى که بریدید یا آن را بر ریشه اش باقى گذاردید, به فرمان خدا بود تا نافرمانان خوار شوند... و آنچه خدا از دارایى شان به پیامبر خود غنیمت داد از آن چیزى نبود که شما با اسب یا شترى بر آن تاخته باشید... آن غنیمتى که خدا از مردم قریه ها نصیب پیامبرش کرده است, از آن خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مساکین و مسافران در راه مانده, تا میان توانگران دست به دست نشود. آیا منافقان را ندیده اى که به یاران خود از اهل کتاب ـ که کافر بودندـ مى گفتند: اگر شما را اخراج کنند ما نیز با شما بیرون مىآییم و به زیان شما از هیچ کس اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما جنگیدند, یارى تان مى کنیم. و حال آن که خدا مى داند که دروغ مى گویند...))(50)
یکى از عبرت هاى جنگ بنى نضیر, نشان دادن نقش منافقان در جنگ هاى مسلمانان است; این که چگونه آنان از پشت به مسلمین خنجر مى زنند و در باطن با یهود همکارى دارند. لذا در این جنگ سر دسته حزب نفاق, عبدالله بن ابى و مالک بن ابى و... به بنى نضیر پیام دادند که ما با دو هزار نفر به کمک شما خواهیم آمد و قبایل هم پیمان شما ـ بنى قریظه و غطفان ـ نیز شما را تنها نخواهند گذاشت. همین وعده دروغین موجب شد یهودیانى که از ترس خروج از مدینه را پذیرفته بودند, جرإت مقاومت بیابند.
جامعه یهود در طول حضور خود در دل جامعه مسلمانان, گروه هاى زیادى را به صورت زیر زمینى از کاروان اسلام باز داشته و آنان را همچنان در بند فساد و تباهى عملى و عقیدتى نگاه داشته بود. از این روى خروج آنان, انقلابى براى ایجاد یک دستى و حذف لایه هاى فساد به شمار مىآمد. در تاریخ ثبت است که حتى عده اى ناله و فغان سر داده بودند که: بعد از رفتن اینان چه کسى با شراب ناب و گوشتهاى آمیخته به چربى از ما پذیرایى خواهد کرد!(51)
نکته دیگر این که, از مثلث یهودیان به این ترتیب, دومین ضلع نیز برداشته شد و تنها یک گروه باقى ماند که به زودى آن هم از بین مى رفت.
سال پنجم هجرت
الف: نبرد خندق
نبرد خندق یا احزاب یکى از خطرناک ترین جنگ هایى است که پیامبر اکرم(ص) در طول حیات خود با آن رو به رو شد. جنگى که بازهم آتش بیار آن, یهودیان بودند. یهودیانى که به خاطر جنگ هاى پیامبر با بنى قینقاع و بنى النضیر و قتل بزرگان خود, کینه عمیقى از اسلام به دل داشتند, با تلاش زیاد قریش را به جنگ مجدد تحریک کردند. این جنگ که تاریخ آن از سه شنبه 8 ذى قعده تا چهارشنبه 23 ذى قعده سال پنجم ثبت شده است, این گونه روى داد که سران بنى نضیر مانند سلام بن ابى الحقیق و حیى بن اخطب به مکه رفتند و قریش را براى جنگ بنیان کن آماده و تحریک کردند. در همین مذاکرات بود که آنان در پاسخ به سوال مشرکان در مورد این که دین ما بهتر است یا دین محمد؟ دین مشرکان را ترجیح دادند.
یهودیان زخم خورده, از آن جا نزد قبایل بنى سلیم و غطفان رفتند و یارى خواستند. حتى به غطفانى ها قول دادند نصف خرماى خیبر را به آنان بدهند. سرانجام سپاهى در حدود ده هزار نفر راهى مدینه کردند. خبر آماده شدن مشرکان توسط گروهى از قبیله خزاعه به پیامبر رسید و حضرت به پیشنهاد سلمان فارسى, دستور حفر خندق را داد.
تیزبینى رسول خدا اقتضا مى کرد که به شمارى از مردان قبایلى که در اطراف یهودیان بنى قریظه بودند, دستور دهد به طور مسلحانه رفت و آمد کنند. یک بار نیز یهودیان به آنان تیراندازى کردند. در هر صورت این وضع نشان از بى اعتمادى پیامبر به آنان داشت.
در همان حال که سپاه اسلام خندق مى کند و سپاه قریش در حال حرکت بود, حیى بن اخطب خود را به قبیله بنى قریظه ـ که در مدینه سکونت داشتند و با پیامبر پیمان بسته بودند ـ رساند و با کعب بن اسد, رئیس قبیله, دیدار و بالاخره وى را به اتحاد با مشرکان و نقض پیمان راضى کرد. پیامبر به محض مطلع شدن, سعد بن عباده و اسید بن حضیر و... را نزد کعب فرستاد تا او را قسم دهند که به پیمانش وفادار ماند ولى او به پیامبر دشنام داد و گفت که مثل بند کفشش, عهدنامه را پاره کرده است. این خبر مسلمانان را بیش تر وحشت زده کرد ولى پیامبر همچنان به آنان وعده پیروزى مى داد. در این لحظات پرخطر نیز منافقان نقش تخریبى خود را از دست ندادند و در کنار یهودیان پیمان شکن به تحقیر, تمسخر و تضعیف روحیه مسلمانان پرداختند و همزمان یهودیان بنى قریظه به اقدامات خرابکارانه روى آوردند. از سویى اخبارى پخش شد که کعب به قریش اطلاع داده در صورت الحاق دوهزار نفر به او, از داخل مى تواند به مسلمانان حمله کند. در این میان بهترین کار, برهم زدن اتحاد یهودیان داخلى با سپاه خارج شهر بود که نعیم بن مسعود به دستور پیامبر این کار را انجام داد. از طرفى توقف طولانى دشمن در پشت خندق و حوادث دیگر, آنان را به عقب نشینى وادار کرد. و به این ترتیب حادثه بزرگى که مى رفت ریشه اسلام را از جا برکند, از بین رفت.
اخبار این جنگ از دیدگاه قرآن در سوره احزاب ثبت شده است و خداوند در آن, پیرامون هریک از گروه هاى مسلمان, رزمنده, منافق, و... سخن گفته است.(52)
ب: جنگ با بنى قریظه
تجاوزات متعدد, پیمان شکنى ها, ناامنى ها و اخلال گرى هایى که یهودیان بنى قریظه ایجاد کردند و با دشمن خارجى متعهد شدند, پیامبر را بر آن داشت بلافاصله بعد از جنگ خندق (احزاب), تکلیف آنان را یکسره کند. لذا در همان لحظاتى که آخرین نفرات سپاه احزاب پشت خندق را ترک مى کرد, پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان خواند و موذنش اعلام کرد: پیامبر مى فرماید: مسلمانان باید نماز عصر را در محله بنى قریظه اقامه کنند. آن گاه پرچم را به دست على(ع) داد و دژ را محاصره کردند. یهودیان در داخل دژ به مشورت نشستند و حاضر نشدند اسلام بیاورند یا بجنگند یا حمله شبانه کنند به رغم آن که شنبه بود.
آنان از پیامبر خواستند ابولبابه اوسى را براى مشورت نزد آنان بفرستد. ابولبابه وقتى وارد شد و گریه و ناله آنان را شنید, با اشاره به آنان فهماند اگر تسلیم شوند, پیامبر همگى را خواهد کشت. این امر موجب شد آنان تسلیم نشوند. سرانجام در این جنگ پیامبر, داورى سعد بن معاذ را که بنى قریظه قبول داشتند, اجرا کرد. وى گفت: مردان جنگجو را اعدام, اموالشان را تقسیم و زنان و فرزندانشان را اسیر کنند. این غائله سرانجام در نوزدهم ذى حجه پایان یافت و آیه هاى 26 و 27 سوره احزاب در مورد بنى قریظه نازل شد.(53)
به این ترتیب مدینه به طور کامل از حضور هرسه گروه یهودیان پاکسازى شد. از سوى دیگر زمانى که خبر به خیبر رسید, آنان را به فکر انتقامى سخت از مسلمانان انداخت.(54)
سال ششم هجرت
قتل سلام بن ابى الحقیق
با پایان یافتن جنگ احزاب و مسئله بنى قریظه, مدینه مى توانست تا حدودى آرامش را تجربه کند. البته پیامبر از این آرامش استفاده کرد و آن دسته از رهبران آتش افروز را که جنگ احزاب را به راه انداخته بودند, سرکوب کرد. حیى بن اخطب یکى از اینان بود که در جنگ با بنى قریظه کشته شد ولى آتش افروز دیگر که سلام بن ابى الحقیق بود, هنوز در خیبر به سر مى برد و هر لحظه احتمال داشت دست به تحرکات دیگرى بزند و مسلمانان را با خطر رو به رو سازد. از این روى این بار مردان خزرجى مسئولیت قتل وى را در خیبر بر عهده گرفتند و این کار را به راحتى انجام دادند.(55)
سال هفتم هجرت
جنگ خیبر
مهم ترین چالشى که پیامبر در این سال ـ از سوى یهودیان ـ با آن رو به رو بود, مسئله خیبرىها بود; یهودیانى که در بیرون شهر بودند و خطرى عمده براى جامعه مسلمانان شمرده مى شدند. درگیر شدن آنان با مسلمانان, به واقع به جنگ احزاب برمى گشت. بعد از آن هم مسلمانان طى یک اقدام, رئیس قبیله را کشتند. اما این اقدامات, جزئى بود و پیامبر بعد از صلح حدیبیه به فکر یکسره کردن کار آنان افتاد.
حضرت در صفر سال هفتم یا آغاز ربیع الاول... عازم خیبر شد. در این جنگ نیز تعدادى از یهودیان مدینه که پیمان خود را نقض نکرده و هنوز در مدینه مانده بودند, پیامبر را از رفتن به خیبر منع مى کردند.
یهودیان به هم پیمان خود ـ غطفانى هاـ قول دادند در صورت همراهى, نیمى از محصول یک ساله خیبر را به آنان خواهند داد.
بعد از شکسته شدن آخرین دژ, صفیه دختر حیى بن اخطب که پس از اسارت آزاد شده و سپس به همسرى پیامبر در آمد, آن گاه به قلعه هاى کتیبه, وطیح و سلالم حمله بردند و ساکنان قلعه ها وقتى مطمئن به شکست شدند, تقاضاى صلح کردند و همه چیز را تسلیم کردند. دو فرزند ابى الحقیق هم که از سران یهود بودند, کشته شدند. پیامبر در این جنگ عده اى را به فدک ـ که با خیبر فاصله کمى داشت ـ فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کنند. و آنان منتظر پایان جنگ شدند و آن گاه که جنگ خاتمه یافت بدون درگیرى با پیامبر مصالحه کردند و غنائم آن جا به ملک شخصى پیامبر در آمد.(56)
ب: مسموم کردن پیامبر(ص)
بعد از پایان جنگ, گروهى, زن یکى از اشراف یهود را فریب دادند و او به پیامبر گوشت آلوده به سم داد. همراه پیامبر ـ بشربن برإ بن معرور ـ که چند لقمه از آن خورده بود, کشته شد ولى پیامبر که زود متوجه شده بود, لقمه را از دهان بیرون انداخته بود. بعد از احضار زینب, او کشته شدن افراد قبیله اش را به عنوان انگیزه کارش مطرح کرد.(57)
سال نهم هجرت
حجم سنگین مبارزه پیامبر با یهودیان متشکل, به مرور موجب شد توطئه هاى آنان به دلیل ناکارآمدى ـ حداقل از حوزه نظامى ـ خارج شود. از این روى در سال هشتم اتفاق خاصى از سوى آنان, مسلمانان را گرفتار نکرد و در سال نهم نیز تنها از همکارى برخى یهودیان با منافقان مدینه گزارش هایى ثبت شده است. براین اساس در مورد اعزام به جنگ تبوک, منافقان بهانه هاى مختلفى مىآوردند که آیه (قل نار جهنم اشد حرا لوکانوا یفقهون)(58) در مورد آن ها نازل شد.
این عده به طور عمده در خانه سویلم یهودى جمع مى شدند و خانه او مرکز منافقان شده بود. پیامبر طلحه بن عبیدالله را مإمور کرد هنگام انعقاد جلسه خانه را آتش بزند و او نیز چنین کرد; البته همه منافقان توانستند از خانه بگریزند.(59)
پى نوشت ها:
1. المعارف, ص 270, دلایل دیگر, ر.ک: لسان العرب, و تاج العروس, و یهود از نظر قرآن, عفیف عبدالفتاح الطیاره, ترجمه على منتظمى, ص 12 به بعد.
2. تاریخ الیعقوبى, ج 1, ص ;257 المعارف, ص ;266 مروج الذهب, ج 2, ص 103 و الاغانى, ج 22, ص 109.
3. الاغانى, ج 22, ص 108.
4. سیره النبویه, ابن هشام, ج 4 و 3, ص 162.
5 . سفر تثنیه, باب 33, فقره 1 و 2.
6 . السیره النبویه, ج 4 و 3, ص 162. تعدادى از آیات نیز بر آگاهى آنان تإکید دارد. مانند: بقره / 101 و 89 و 90. آنان وقتى در برابر ظلم اعراب مدینه قرار مى گرفتند, مى گفتند: اللهم انا نستنصر بحق محمدالنبى الامى الانصرتنا علیهم, اللهم ابعث النبى الامى الذى نجده فى التوراه وعدتنا انک باعثه فى آخرالزمان. (سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 548.)
7 . تاریخ طبرى, ج 2, ص 86.
8 . بقره / 89.
9 . کافى, ج 8, ص 300.
10. سیره ابن هشام, ج 1, ص 26.
11. همان, ص 194 و بحارالانوار, ج 61 / 19.
12. سیره ابن هشام, ج 1, ص ;300 در سبل الهدى والرشاد, ج 3, ص 560, به گونه اى دیگر آمده است.
13. البته افرادى مثل سوید بن صامت و احتمالا ایاس بن معاذ مسلمان شده بودند. (طبقات الکبرى, ج 3, ص 450 و 604.)
14. دلایل النبوه, ج 2, ص 420 و سیره النبویه, ج 2, ص 442 و 443.
15. سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 549.
16. سیره ابن هشام, ج 1, ص 503. متن عربى و کامل ر. ک: سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 555 و بحارالانوار, ج 19, ص 110.
17. بقره / ;88 براى مطالعه ر.ک: بحارالانوار, ج 19, ص 131 و سیره ابن هشام, ج 1, ص 534ـ572.
18. آل عمران / 183.
19. نسإ / 153 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 584.
20. بقره / 118 و ر.ک: انعام / 91 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 584.
21. آل عمران / 93.
22. آل عمران / 181 و ر.ک: سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 583 ـ 585. داستان نزول آیه را به طور مشروح آورده است.
23. آل عمران / 70 و 69.
24. آل عمران / 72.
25. بقره / 159. ر.ک: آل عمران / 187 و تفسیرالمنار, ج 2, ص 51. سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 591, داستان مربوطه را به طور کامل نقل کرده است.
26. انعام / 91 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 585.
27 ـ بقره / 111 و مائده / 18.
28. بقره / 95 و 94.
29. بقره / 97.
30. بقره / 90. در سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 586 تا 590 موارد متعددى نقل شده است. و در مورد نزول سوره توحید, ص 577 تا 582.
31. بحارالانوار, ج 19, ص 131.
32. سیره ابن هشام, ج 1, ص 516.
33. آل عمران / 113 و 114.
34. آل عمران / 75 و براى مطالعه فشارهایى که وارد مى کردند به تفاسیر مربوط به آیه 109 بقره مراجعه کنید.
35. ر.ک: السبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 605 ـ 612.
36. سیره ابن هشام, ج 1, ص 500.
37. آل عمران / 99 ـ 101 و سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 580 ـ 582.
38. فروغ ابدیت, ج 1, ص ;476 الکامل, ابن اثیر, ج 2, ص 80 و المغازى, واقدى, ج 1, ص 14.
39. سبل الهدى و الرشاد, ج 3, ص 538.
40. بقره / 144.
41. بقره / 142.
42. سیره ابن اسحاق, ج 2, ص 257 و اعلام الورى, ص 81.
43. سبل الهدى والرشاد, ج 3, ص 541.
44. بقره / 145. بعدها یهودیان مسلمان شده کوشیدند فضیلت بیت المقدس را بیش تر از کعبه نشان دهند, که با انکار حافظان اسلام ((ائمه شیعه)) رو به رو شدند. (سیره رسول خدا, رسول جعفریان, ص 471.)
45. مغازى, ج 1, ص 179 و طبقات الکبرى, ج 1, ص 29.
46. مغازى, ج 1, ص 181.
47. سیره رسول خدا, ص 497 ـ 499. و ر.ک: المغازى, ج 1, ص ;173 سیره النبویه, ج 4, ص 637 و 435 و انساب الاشراف, ج 1, ص 374.
48. الکامل فى التاریخ, ج 2, ص 101.
49. سیره ابن هشام, ج 2, ص 65.
50. حشر, آیات متعدد; سیره ابن هشام, ج 3, ص ;197 المغازى, ج 1, ص ;378 الصحیح فى سیره النبى, ج 6, ص 24 و دلایل النبوه, بیهقى, ج 3, ص 176 و 354.
51. المغازى, ج 1, ص 375.
52. سیره رسول خدا(ص), ص 549 ـ ;567 المغازى, ج 2, ص 441 ; طبقات الکبرى, ج 2, ص ;65 سیره نبویه, ج 3, ص 214 و 244 و دلایل النبوه, ج 3, ص 393 و 400, 413.
53. سیره ابن هشام, ج 3, ص 240 و 8 و 234 و المغازى, ج 2, ص 496, 501 ـ 509 و 512.
54. المغازى, ج 2, ص 530.
55. سیره ابن هشام, ج 3, ص 273.
56. المغازى, ج 2, ص 563, 568, 634 و ;637 طبقات الکبرى, ج 2, ص 106 و 107 ; سیره النبویه, ج 3, ص 276, 328, 330, 342 و 618.
57. بحارالانوار, ج 21, ص 6.
58. توبه / 81.
59. سیره ابن هشام, ج 3, ص 517.