آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

على(ع) و نظارت بر کارگزاران سیاسى
اشاره:
از نامه هاى امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه چنین برمىآید که آن حضرت برنظارت و مراقبت از امور بسیار تإکید داشت, به گونه اى که آن را رکن مهم در حکومت اسلامى مى دانست.
امام على(ع) نظارت را براى تقویت و ثبات نظام و ایجاد عدل و داد در بین مردم مى خواست. نظارت آن حضرت به صورت مستقیم و غیر مستقیم برهمه چیز و همه افراد (کارگزاران, بازاریان, بیت المال, عامه مردم و خانواده و فرزندان خود) بود.
امیرمومنان(ع) از روش و عملکرد حکومت هاى پیشین رنج مى برد. بدین جهت در آغاز خلافت خود, نظارت را از بیت المال شروع کرد و برهمه جا این سیستم را توسعه داد و بسیارى از مسائل را تحت پوشش قرار داد. آن حضرت با ایجاد این سیستم نظارتى قوى, عملکرد اجرایى کارگزاران خود را به دقت زیر نظر گرفت, تا همانند حکومت هاى قبل, آنان احساس آزادى مطلق ننمایند و کارها را طبق سلیقه خود انجام ندهند. این نوشتار کوتاه به بیان این سیستم و دستگاه هاى نظارتى حضرت على(ع) مى پردازد:
1 ـ نظارت از طریق نامه نگارى
نامه هاى فراوانى از حضرت على(ع) برجاى مانده است. برخى از آن ها نامه هایى است که آن حضرت به کارگزاران اجرایى خود نوشته است.
الف ـ تقدیر از عملکردهاى اجرایى
سعد (سعید) بن مسعود ثقفى, عموى مختار بن إبى عبیده ثقفى, یکى از کارگزاران على(ع) و حاکم ((مداین)) بود. او از یاران خوشنام و با سابقه على(ع) بود.(1) حضرت على(ع) با نظارت دقیقى که برکار وى داشت, براى تقدیر و تشکر از او, در نامه اى به وى چنین مى نویسد: تو مالیات خودت را (از محل فرمانروائیت) ادا کرده (و فرستادى) و فرمان پروردگارت را به جاى آوردى و امامت را از خود راضى و خوشنود گردانیدى... پس خداى گناهت را در اثر این کار بخشید و سعى و کوشش و تلاش تو را قبول فرمود و سرانجام نیکى خداوند براى تو فراهم کرد.(2)
ب ـ هوشیارى دربرابر نقشه هاى دشمن
بازار فرار و پناهندگى برخى از مسوولان خائن در اواخر حکومت حضرت على(ع) گرم بود. حضرت على(ع) براى بیدارى مسوولان و کارگزاران از نقشه خائنانه معاویه, به زیاد بن ابیه ـ که فرمانرواى بلاد فارس بود.ـ نامه اى نوشته و این مسإله را به او چنین گوشزد کرد:
آگاه شدم که معاویه نامه اى به تو نوشته است و مى خواهد دلت را بلغزاند و در تیزى و تندى تو رخنه کند; پس از او برحذر باش و بترس. او شیطانى است که از هر طرف به سراغ انسان مىآید, تا ناگهان در هنگام غفلت و بى خبرى او در آید و عقلش را برباید.(3)
امیرمومنان(ع) با این که مى دانست زیاد بن ابیه سرانجام به معاویه ملحق مى شود, هرگز از هوشیار کردن وى در برابر اتفاقات و جریانات و نقشه هاى خائنانه دشمنان خوددارى نکرد.
ج ـ موعظه و ارشاد
کارگزاران حکومت اسلامى براى کنترل خود و زیرمجموعه شان نیاز به راهنمایى و ارشاد دارند. امیرمومنان(ع) به یکى از کارگزاران خود مى نویسد:
پس از ستایش خدا و درود برپیامبراکرم(ص), کشاورزان شهرى که تو در آن حکمفرماهستى, از درشتى و سخت دلى و خوارداشتن و ستمگرى تو شکایت نموده اند و من (در شکایت ایشان) اندیشه نمودم, آنان را شایسته نزدیک شدن تو (اکرام ومهربانى زیاد) ندیدم; به جهت آن که مشرک هستند و نه در خور دور شدن و ستم کردن; به جهت آن که با (مسلمانان) پیمان بسته اند, پس لباسى از نرمش همراه کمى شدت براى آنان بپوش, با رفتارى میان شدت و نرمش با آن ها معامله کن, اعتدال را در رفتار با آنان رعایت نما, نه زیاد آن ها را نزدیک کن و نه زیاد دور.(4)
حضرت على(ع) در نامه اى به زیاد بن ابیه ـ که جانشین عبدالله بن عباس در بصره بود.ـ مى نویسد: پس (در صرف مال) زیاده روى مکن, میانه رو باش, در امروز به یاد فردا باش و به اندازه نیازمندى خود از دارایى پس انداز نما و (زیاده بر آن) را به جهت روز نیازمندیت پیش فرست. آیا امیدوارى که خدا پاداش صدقه دهندگان را برتو واجب و لازم گرداند, در حالى که تو در عیش و خوشگذرانى غلطیده اى و ناتوان, بیچاره, بیوه زن و درویش را از آن بهره نمى دهى؟ و جز این نیست که مرد پاداش داده مى شود به آنچه از پیش فرستاده و به آنچه که قبلا براى خود نزد خدا ذخیره کرده است.(5)
امام على(ع) هنگامى که عبدالله بن عباس را جانشین خود در بصره گردانید, درنامه اى به او چنین نگاشت: با مردم گشاده رو و هم مجلس و درستکار باش و از خشم نمودن با مردم پرهیزکن, که انگیزه اى از شیطان است و بدان هرکارى که تو را به خدا نزدیک گرداند, از آتش دورت مى نماید و هرکارى که تو را از خدا دور سازد, به آتش نزدیکت مى گرداند.(6)
د ـ گلایه از عملکردهاى نادرست
برخى از کارگزاران با این که سوابق زیادى در امرحکومت داشتند و سخت مورد احترام امیرالمومنین(ع) بودند, گاهى که مبتلا به لغزش هایى مى شدند, از طرف آن حضرت مورد گلایه ونکوهش قرار مى گرفتند.
حضرت على(ع) براى نظارت و کنترل بر عملکرد این گونه افراد با سابقه ـ که از یاران رسول الله(ص) بودند و به خوبى برزندگى حضرت آگاهى داشتند و براى این که آن ها از کارگزاران حکومت وى بودند و باید خط و مشى رهبر و رئیس حکومت اسلامى را پیشه مى کردند.ـ در نامه هایى به آنان گلایه خود را به آن ها اظهار مى داشت, تا از تکرار رفتار ناپسند خود, خوددارى کنند. ازجمله این افراد, عثمان بن حنیف(7), کارگزار على(ع) در بصره بود. به حضرت على(ع) گزارش داده بودند که وى در یکى از میهمانى هاى ثروتمندان شرکت کرده بود و مستمندان از حضور در آن میهمانى محروم بودند. امیرمومنان(ع) با شنیدن این گزارش, کار ناپخته عثمان را تقبیح و از حضورش در آن میهمانى گلایه کرد. در بخشى از نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف چنین آمده است:
اى پسر حنیف! به من خبر رسیده که یکى از جوانان اهل بصره تو را به طعام عروسى خوانده است و به سوى آن طعام شتابان رفته اى و خورشت هاى رنگارنگ گوارا برایت خواسته و کاسه هاى بزرگ به سویت آورده مى شد و گمان نداشتم تو به میهمانى گروهى بروى که نیازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند. پس نظر کن به آنچه دندان برآن مى نهى و مى خورى و چیزى که به تو آشکار نیست بیفکن و آنچه را که به پاکى راه هاى به دست آوردن آن دانایى, بخور. آگاه باش! هرپیروى کننده را پیشوایى است که از او پیروى کرده, به نور دانش او روشنى مى جوید. بدان که پیشواى شما از دنیاى خود به دو کهنه جامه و از خوراکش به دو قرص نان اکتفا کرده است و شما برچنین رفتارى توانا نیستید ولى مرا به پرهیزکارى و کوشش و پاکدامنى و درستکارى یارى کنید. به خدا سوگند! از دنیاى شما طلا نیندوخته و از غنیمت هاى آن مال فراوانى ذخیره نکرده ام و با کهنه جامه اى که دربردارم, جامه کهنه دیگرى آماده ننموده ام... .(8)
2 ـ فرستادن هیئت هاى بازرسى
دومین برنامه اى که حضرت على(ع) در راستاى سیستم نظارتى برکارگزاران به کار برد, گماشتن نمایندگان ویژه اى بود که به عنوان هیئت هاى بازرسى نظارت برکار والیان, به بعضى مناطق اعزام مى فرمود. امام على(ع) به کعب بن مالک(9) که از والیان آن حضرت بود, مإموریت مى دهد تا به کوره السواد(10) و بهقباذات(11) برود و کارگزاران را از نزدیک بررسى و رسیدگى کند. در حکم امیرالمومنین(ع) به وى چنین آمده است:
شخص دیگرى را به جاى خود بگمار و به همراه جمعى از یارانت از محل خود خارج شو تا به سرزمین کوره السواد برسى. پس در آن جا از گماشتگانم که ما بین دجله و عذیب هستند, بپرس و نیز در روش وکردار آنان بنگر و تحقیق نما. سپس به بهقباذات برگرد و اداره امور آن جا را به عهده بگیر و به طاعت و فرمان پروردگار خود عمل کن. البته در آنچه که او به تو ولایت داده است. و بدان که هریک از اعمال فرزند آدم براى او ذخیره شده و در برابرش, جزا و پاداش داده خواهد شد. پس تا مى توانى کارخیر انجام بده تا خداوند براى ما و شما خیر بخواهد و در پایان این بازرسى نتیجه تلاش با صداقت خودت را برایم گزارش کن.(12)
3 ـ ارسال تراز مالى
بسیارى از کارگزاران حضرت على(ع) مى دانستند که امیرمومنان(ع) سخت مراقب عملکرد آنان مى باشد. اما برخى به خیال این که فاصله زیاد محل فرمانروایى آنان با مرکز حکومت اسلامى مانع رسیدن اخبار به حضرت على(ع) مى شود, به حیف و میل و اختلاس در اموال مسلمانان مى پرداختند. اما بلافاصله با نامه شدید اللحن امیرمومنان(ع) مواجه مى شدند. زیرا پس از این که گزارشى از عملکرد ناصواب برخى کارگزاران مى رسیده حضرت على(ع) با فرستادن نامه اى از آن ها مى خواست تا فورا آخرین وضعیت مالى خود را ارسال نمایند و دریافتى هاى بیت المال و مقدار هزینه ها و موجودى فعلى آن را مشخص کنند.
حضرت على(ع) به یکى از والیان خود نامه اى مى نگارد و از او درخواست فرستادن تراز مالى مى نماید, آن حضرت پس از حمد و درود برپیامبراکرم(ص) مى نویسد: درباره تو به من جریانى گزارش شده است که اگر انجام داده باشى, پروردگارت را به خشم آورده اى, امامت را عصیان کرده اى و امانت (فرماندارى) خود را به رسوایى کشیده اى. به من خبر رسیده که تو زمین هاى آباد را برهنه و ویران کرده اى و آنچه توانسته اى تصاحب نموده اى و از بیت المال که زیر دستت بوده است به خیانت خورده اى, فورا حساب خویش را برایم بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم سخت تر است. والسلام.(13)
4 ـ احضار به مرکز
منذر بن جارودعبدى(14) که از طرف على(ع) حاکم بربعضى از شهرهاى بلاد فارس و ایران کنونى بود, نسبت به بعضى وظایف محوله و کارها خیانت کرده بود. حضرت على(ع) در نامه اى به وى, ضمن نکوهش کار او, جهت روشن شدن وضعیت, او را نزد خود طلبید. در این نامه چنین آمده است:
پس از حمد خدا و درود برپیامبراکرم(ص) نیکى پدرت مرا فریب داد و گمان کردم از روش او پیروى مى کنى و به راه او مى روى. پس ناگاه به من خبر رسید که خیانت کرده اى و فرمانبرى از هواى نفس خود را رها نمى کنى و براى آخرتت توشه اى نمى گذارى, دنیاى خویش را با ویرانى آخرتت آباد مى سازى و با بریدن از دینت, به خویشانت مى پیوندى و اگر آنچه که از تو به من خبر رسیده است, راست باشد, شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت ازتو بهتر است و کسى که مانند تو باشد, شایسته نیست به وسیله او رخنه اى بسته شود, یا امرى انجام گیرد, یا مقام او را بالا برند, یا در امانت شریکش کنند, یا براى جلوگیرى از خیانت و نادرستى بگمارندش. پس هنگامى که این نامه ام به تو مى رسد, نزد من بیا, اگر خدا خواست.(15)
از نامه اى که یعقوبى در تاریخ خود آورده است چنین به دست مىآید که منذر بن جارود فردى عیاش و خود خواه و گردنکش و هوسران, و به فرموده امیرمومنان(ع), کسى بود که به خاطر شکار و سگ بازى و گردشگرى خود, بارها و بارها محل کار خود را ترک مى کرد.(16)
5 ـ هشدار و تهدید
گاهى برخى از گزارش هاى رسیده از بعضى کارگزاران به حدى ناراحت کننده بود که حضرت على(ع) را وا مى داشت تا نامه هایى شدیداللحن براى برخى فرمانروایان بنویسد. به حضرت على(ع) خبر رسید که یکى از فرمانداران به نماینده ویژه على(ع) دشنام داد و اهانت کرد و در حضور مردم چیزى مى گوید اما در عمل, کار خلافکاران را مرتکب مى شود. نیز به آن حضرت گزارش رسید که ((زیاد)) در اموال مسلمانان خیانت مى کند و تصرف ناحق مى نماید. نیز به آن حضرت خبر رسید که ((ابوموسى)) نه تنها از بسیج مردم کوفه براى رفتن به بصره و مقابله با شورشیان خوددارى مى کند, بلکه با ایراد برخى خطبه ها مردم را دلسرد مى کند. حضرت على(ع) با فرستادن نامه هاى شدیداللحن, این گونه خلاف ها را پى گیرى مى کرد. اینک به چند مورد از این نامه ها اشاره مى نماییم:
نامه امام(ع) به یزیدبن قیس ارحبى(17)
حضرت على(ع) در نامه اى به یزید بن قیس ارحبى مى نویسد: فرستادن خراجت را به تإخیر انداختى. نمى دانم چه چیز باعث شده است که چنین کنى. من تو را به پرهیزکارى و صلاح سفارش مى کنم, همچنین به تو هشدار مى دهم از این که اجر خود را ضایع گردانى و جهاد و کوششت را به وسیله خیانت به مسلمانان باطل کنى. پس از خدا بترس و نفس خود را از حرام دور گردان و خود را در معرض قهر و سلطه من قرار نداده که چاره اى جز این که درباره تو بدگویى کنم, نخواهم داشت. (اى قیس!) مسلمانان را عزیز شمار و به همپیمانان ظلم نکن و بخواه آنچه را که خداوند در آخرت به تو داده و هیچ گاه سهم و نصیب خود را از دنیا فراموش مکن و احسان کن, همان گونه که خداوند به تو احسان کرده است و طلب فساد در روى زمین منما که خداوند مفسدین را دوست نمى دارد.(18)
نامه تهدیدآمیز امام على(ع) به ابوموسى اشعرى
درنامه حضرت على(ع) به ابوموسى چنین آمده است: سخنى از تو به من رسیده که هم به سود تو و هم به زیان تو است. پس هرگاه آورنده پیغام من نزد تو آمد, دامنت را به کمر زن و بندت را استوار ببند و از خانه ات بیرون بیا و آن ها که با توهستند, (را) بخوان و برانگیز. پس اگر حق را یافتى و تصمیم خود را گرفتى, به سوى ما بیا و اگر ترسیدى, دور شو. و سوگند به خدا! هرجا باشى, تو را مىآورند و رها نمى کنند, تا گوشت و استخوان و تر و خشکت را به هم درآمیزند. این کار را انجام ده پیش از آن که دربازنشستگى و برکناریت تعجیل گردد و از آن چه پیش روى تو است همان گونه خواهى ترسید که از پشت سر (آن چنان برتو سخت گیرند که سراسر وجودت را ترس فراگیرد و در دنیا همان قدر وحشت زده خواهى شد که در آخرت). و فتنه اصحاب جمل فتنه اى نیست که تو آن را آسان پندارى بلکه مصیبت و دردى بسیار بزرگ و سختى است که باید شتر آن را سوار شده, دشواریش را آسان و کوهستانش را هموار گردانید. پس خردت را مقید نما و برکارت مسلط شو و نصیب و بهره ات را بیاب. اگر نمى خواهى ما را یارى کنى, دور شو به جاى تنگى که رهایى در آن نیست, (برو به جایى که رستگارى نبینى) که سزاوار آن است که دیگران این کار را به سر رسانند و تو خواب باشى, به طورى که گفته نشود: فلانى کجاست؟ و سوگند به خدا! این راه حق است و به مرد حق انجام مى گردد و من باکى ندارم که خدا نشناسان چکار مى کنند.(19)
نامه امام على(ع) به زیادبن ابیه
از جمله نامه هاى شدیداللحنى که امام به زیاد بن ابیه ـ قائم مقام ابن عباس در بصرهـ نگاشت, این بود: ومن سوگند به خدا یاد مى کنم. سوگند از روى راستى و درستى! اگر به من خبر برسد که تو در بیت المال مسلمانان به چیزى اندک یا بزرگ خیانت کرده اى و بر خلاف دستور صرف نموده اى, برتو سخت خواهم گرفت, چنان سخت گیرى که تو را کم مایه و گران پشت و ذلیل و خوار گرداند.(20)
نامه امام على(ع) به ابن عباس:
حضرت على(ع) در نامه اى به یکى از کارگزاران خود که اموال مسلمین را غارت کرده بود, او را سخت مواخذه نمود و از وى درخواست کرد تا اموال مسلمانان را به جایگاه خود برگرداند و الا با شمشیر قهر على(ع) و حکومت اسلامى مواجه و کشته خواهد شد.
در بین شارحین نهج البلاغه اختلاف است که مخاطب این نامه چه کسى مى باشد; آیا عبدالله بن عباس, پسرعموى حضرت على(ع) مخاطب نامه است یا شخص دیگرى؟
ابن ابى الحدید مى نویسد: نظر اکثر براین است که مخاطب نامه, ابن عباس مى باشد. (21)
مرحوم فیض الاسلام ضمن طرح اختلاف و احتمال این که شاید مراد عبیدالله بن عباس باشد, اگرچه آن را هم به نحوى رد مى کند, اظهار مى دارد: معلوم نیست که امام این نامه را به کدام یک از پسرعموهایش که حاکم بصره بود, نوشته است.(22)
متن نامه نسبتا طولانى است که به بخشى از آن اشاره مى نماییم:
(شگفتا) آیا تو به معاد و بازگشت ایمان ندارى؟ یا از موشکافى در حساب و بازپرسى نمى ترسى؟ اى آن که نزد ما از خردمندان به شمار مىآمدى, چگونه آشامیدن و خوردن (آن مال) را جایز و گوارا مى دانى با این که مى دانى حرام مى خورى و حرام مىآشامى, چگونه با اموال ایتام و مساکین و مومنان و مجاهدان راه خدا کنیز مى خرى و زنان را به همسرى مى گیرى در حالى که مى دانى این اموال را خداوند به آنان اختصاص داده که این شهرها را به وسیله آن ها محافظت ونگاهدارى نموده است. پس از خدا بترس و مال هاى این گروه را به خود بازگردان, که اگر این کار نکرده باشى و خدا مرا به تو توانا گرداند, درباره (به کیفر رساندن) تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را به شمشیرم که کسى را به آن نزده ام, مگر آن که در آتش دوزخ داخل شده است, بزنم! و به خدا سوگند! اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند, هیچ پشتیبانى و هوا خواهى از ناحیه من دریافت نمى کردند و در اراده من اثر نمى گذارد تا آن گاه که حق آن ها را بستانم... .(23)
حضرت على(ع) به نعمان بن عجلان که اموال بحرین را به غارت برده بود و به مصقله بن هبیره شیبانى, فرمانرواى امام بر ((ارد شیر خره))(24) نیز نامه نوشت و از عملکردشان اشکال گرفت و آن ها را تهدید به تنبیه نمود.
6 ـ عزل و برکنارى
برخى از کارگزاران مغرور و خودپسند با تخطى از خط مشى و سیاست امیرمومنان(ع), گاهى به قدرى خلاف و کجروىهایشان بالا مى گرفت که به هیچ وجه حاضر نبودند با نصایح و تهدید آن حضرت دست از خلافشان بردارند و طبق مصالح امت اسلامى عمل کنند. حضرت على(ع) در این موارد با کمال قدرت وارد عمل مى شد و با صدور حکمى عزل او را ـ یا در محل کار خود و یا پس از احضار به مرکز ـ صادر مى فرمود. به چند نمونه دقت کنید:
1 ـ منذر بن جارود عبدى که از طرف امیرمومنان(ع) بر ((اصطخر))(25) حکومت داشت, کارهاى خلافى از او دیده شد و به حضرت گزارش رسید. آن حضرت پس از ارسال نامه اى شدیداللحن, او را به کوفه احضار فرمود و اولین تصمیمى که درباره اش اتخاذ نمود, عزل و برکنارى او بود.(26)
2 ـ دومین مورد, عزل یکى از مسوولان جمع آورى صدقه و زکات است که براثر شکایت سوده, دختر عماره همدانیه در نزد امیرمومنان(ع) صورت گرفت.
على بن عیسى اربلى آورده است که روزى سوده برمعاویه وارد شد و این ماجرا را چنین تعریف کرد:
به خدا سوگند! روزى نزد او (على(ع)) رفتم و درباره فردى که از طرف او متولى صدقات ما بود و به ما ظلم کرده بود, به امام شکایت کردم. تصادفا آن حضرت در وقت ورود من مشغول نماز بود, تا مرا دید, نماز را تمام کرد و با رویى گشاده, همراه با لطف و بزرگوارى که از خود نشان داد, به من روى کرد و فرمود: آیا حاجتى دارى؟ عرض کردم: آرى. و خبر ظلم کردن آن متولى را به حضرت گزارش کردم. امام(ع) در حالى که گریه اش گرفته بود, رو به آسمان کرد و فرمود: ((اللهم انت الشاهد على و علیهم و انى لم آمرهم بظلم خلقک و لابترک حقک)); خدایا! تو برمن و برآنان شاهدى که من هرگز دستورشان نداده ام که به بندگانت ظلم کرده و یا حقى از حقوقت را ترک کنند. سپس یک قطعه پوست را بیرون آورد و در آن چنین نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحیم, (قدجإتکم بینه من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس إشیإ هم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها, ذلکم خیرلکم ان کنتم مومنین)(27); دلیل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است. بنابراین حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزى نکاهید و در روى زمین بعد از آن که اصلاح شده است, فساد نکنید. این براى شما بهتر است, اگر با ایمان هستید. پس اگر نامه مرا خواندى, آنچه در اختیاردارى, نگهدارى کن تا کسى بیاید و از تو تحویل بگیرد. والسلام.
سوده مى گوید: حضرت على(ع) آن نامه را بدون آن که لاک و مهر کند, به دست من سپرد تا به وى برسانم. من نیز چنین کردم. آن والى از نزد ما در حالى که برکنار شده بود, بیرون رفت.(28)
3 ـ حضرت على(ع) ابوالاسود دوئلى(29) را براى عدم رعایت برخى از مسائل قضاوت, عزل مى کند و وقتى که ابوالاسود اعتراض مى کند, آن حضرت در پاسخ مى فرماید: دیدم که سخنت بلندتر از سخن طرف دعوا در دادگاه مى باشد.(30)
7 ـ زندان براى پرداخت غرامت
حضرت على(ع) پس از احضار و عزل منذربن جارود عبدى, وى را 000 / 30 ـ دینار یا درهم ـ غرامت و جریمه نقدى کرد. اما چون با سماجت او در نپرداختن این جریمه نقدى مواجه شد, دستور داد تا او را به زندان ببرند. منذر در زندان بود تا زمانى که صعصعه بن صوحان عبدى بیمار شد و حضرت على(ع) که به ملاقات وى رفت و صعصعه از امام خواست تا منذر را آزاد کند و سى هزار را خود ضمانت خواهد کرد که بپردازد.
یعقوبى مى نویسد: غیات گفت: پس صعصعه به او گفت: اى امیرمومنان! این دختر جارود است که هر روز براى آن که برادرش, منذر را حبس کرده اى, اشک مى ریزد. پس او را از زندان آزاد کن و من ضامن آنچه که در اموال ربیعه تصرف کرده است مى باشم. پس على(ع) به او گفت: تو چرا ضامن او شوى با این که خودش به ما مى گوید که من آن را نبرده ام! پس باید سوگند بخورد تا که او را آزاد نمایم. صعصعه گفت: به خدا قسم! گمان مى کنم که سوگند مى خورد. حضرت فرمود: و من نیز چنین گمان مى کنم... پس منذر سوگند یاد کرد و آزادش فرمود.(31)
پى نوشتها:
1 ـ رجال شیخ طوسى, ص 44.
2 ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 201 و نهج السعاده, ج 5, ص 14.
3 ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه 44, ص 953.
4 ـ همان, نامه 16, ص 860 و تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 203.
5 ـ همان, نامه 21, ص 862.
6 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 18, ص 70.
7 ـ از یاران رسول خدا(ص) بود که در تمام جنگ هاى پیامبر(ص) شرکت جست. (تهذیب التهذیب, ج 7, ص 104.)
8 ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه 45, ص 966.
9 ـ وى یکى از یاران رسول خدا(ص) و امیرمومنان على(ع) مى باشد و به گفته واقدى, در سال پنجاه هجرى و به گفته برخى دیگر, در سال چهلم هجرى وفات کرد. (ر. ک: تهذیب التهذیب, ج 8, ص ;395 جامع الروات, ج 2, ص 29 و رجال شیخ طوسى, ص 26. )
10 ـ منظور از کوره السواد اطراف و نواحى سوادات است که در زمان عمربن الخطاب فتح گردید, که طول آن از موصل تا آبادان و عرض آن از عذیب تا حلوان است. (معجم البلدان, ج 3, ص 272.)
11 ـ یکى از روستاهاى مداین است که سلمان فارسى در آن جا مدفون گردیده است. (مجمع البحرین, ص 223.)
12 ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 204.
13 ـ شرح نهج البلاغه, امامى آشتیانى, ج 3, ص ;113 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16, ص 164 و السیاسه من واقع الاسلام, ص 131.
14 ـ او همان فردى است که امام حسین(ع) پیش از حرکت خود به کربلا وى را طى نامه اى به یارى خود دعوت کرد. اما منذر به جاى آن که به نامه حضرت پاسخ مثبت بدهد, فرستاده امام را به نزد عبیدالله بن زیاد والى بصره برده و به دستور عبیدالله قاصد امام را گردن زدند. (منتهى الامال, ج 1, ص 306).
15 ـ شرح نهج البلاغه فیض, نامه 71, ص 1065.
16 ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 204.
17 ـ وى یکى از مجاهدان در جنگ صفین و از تحریک کنندگان مردم به جنگ با معاویه است. (کامل ابن اثیر, ج 3, ص 178.)
18 ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 200.
19 ـ نهج البلاغه, نامه 63.
20 ـ همان, نامه 20, ص 861.
21 ـ یکى از بزرگ ترین شهرهاى فارس (ایران قدیم) مى باشد. (معجم البلدان, ج 1, ص 146.)
22 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16, ص 169.
23 ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه 41, ص 949.
24 ـ نهج البلاغه, نامه 41.
25 ـ یکى از شهرهاى فارس (ایران قدیم) که دوازده فرسخ با شیراز فاصله دارد. (معجم البلدان, ج 1, ص 211.)
26 ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 204.
27 ـ سوره اعراف, آیه 85.
28 ـ السیاسه من واقع الاسلام, ص 128.
29 ـ یکى از فضلاى یاران امیرمومنان(ع) و از بزرگان تابعین مى باشد. (سفینه البحار, ج 1, ص 669.)
30 ـ مستدرک الوسائل, ج 17, ص 359.
31 ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 204.

تبلیغات