فرهنگ نصیحت(3) - کیفیت عمل به «النصیحة لائمة المسلمین» در عصر غیبت
آرشیو
چکیده
متن
دربخش اول این مبحث گفته شد، در سالهاى اخیر در گفتارها و نوشتارها با استناد به روایات «النصیحة لائمةالمسلمین» از لزوم نصیحت رهبر توسط دیگران سخن به میان مىآید و دو سؤال مطرح شد که اولا مقصود از «ائمه» واجب النصیحة کیست؟ ثانیا منظور از «نصیحت» ائمه چیست؟
در پاسخ به سؤال اول با استناد به ادله و شواهد عقلى و نقلى روشن شد که مقصود از ائمه، اهلبیت علیهم السلام و کسانى هستند که منصوب از جانب خداوند مىباشند. و در پاسخ به سؤال دوم بیان شد که برداشت رایج از روایت، مردود است و به دلایل زیر نمىتوان نصیحت ائمه را ارشاد، راهنمایى و ارائه شیوه مملکتدارى دانست:
1- لازمه آن معنا، نفى علم، عصمت و تقدم ایشان در تمام امور است.
2- عمل به آن معنا آن هم از هر مؤمن مکلف، نه عقلا ممکن است و نه عرفا.
3- هیچ یک از اصحاب متعهد پیامبر و ائمه علیهم السلام به آن معنا از نصیحت عمل نکردهاست.
4- استقبال پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از نظرات دیگران، دلیل بر وجوب نصیحت ایشان نیست.
5- نصیحت، در روایات مشابهى به کار رفته که نمىتواند به معناى ارشاد و راهنمایى باشد.
در بخش دوم، برداشت صحیحى از آن مستدلا بیان شد و گفته شد که معناى اصلى و عام «نصیحت» ، خلوص و صفا و صمیمیت است که به حسب موارد، معناى خاص و مصداق معین پیدا مىکند و از شواهد و قرائن مشخص مىشود. و معلوم شد که صیحتخدا، رسول، کتاب و امام توسط مؤمنین، همان خیرخواهى و اطاعتخالصانه است.
در این بخش خواهیم گفت که روایت مورد بحث در عصر غیبت چگونه پیاده مىشود و آیا ولى فقیه مشمول این روایت مىشود یاخیر؟ براى خوانندگان که بخشهاى قبلى این نوشتار را ندیدهاند، قسمتى از آن روایت را مجدد یادآور مىشویم که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«... ثلاث لایغل علیهن قلبامرء مسلم: اخلاص العمل لله و النصیحة لائمةالمسلمین و اللزوم لجماعتهم...» (1)
در مباحث قبل روشن شد که نصیحت ائمه مسلمین، به معناى خلوص محبت و اطاعت ایشان است نه راهنمایى و ارشاد آنان، و همچنین قدر مسلم از ائمه، اهلبیت علیهم السلام است; مناسب است این معنا را در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام نیز بررسى کنیم و ببینیم دراین عصر که امامت مسلمین برعهده فقیه عادل است، مؤمنین چگونه مىتوانند به این حدیث عمل کنند؟
با توجه به این که: اولا لفظ «ائمه مسلمین» اطلاق دارد وعلاوه بر دوازده امام علیهم السلام شامل فقهاى عادل که منصوب به نصب عام در زمان غیبت هستند، نیز مىشود. ثانیا پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به زمان غیبت نیز توجه داشتهاند و مخاطبانشان فقط مسلمانان و مؤمنین زمان حضور معصومین علیهم السلام نبوده است. با این حال آیا در این عصر نصیحت ائمه به معناى عامیانه و رایج آن، یعنى ارشاد و راهنمایى استیا به همین معنا که براى امام معصوم علیه السلام گفته شد؟
مهمترین دلیلى که معمولا براى ضرورت نقد و راهنمایى ولى فقیه - علاوه بر استناد غلط به روایت مورد بحث - مطرح مىکنند، این است که ایشان معصوم نیستند و عصمت، خاص انبیاء و چهارده معصوم علیهم السلام است. درحالى که نه عصمت معصومین علیهم السلام ذاتى ایشان است; یعنى طبیعتا امکان گناه و خطا برایشان هست ولى مرتکب نمىشوند و نه باب عصمتبه روى غیر ایشان بسته است. علاوه بر این که عصمت داراى مراتب است; همانگونه که تقوا داراى مراتب است. عصمت، ذاتى هیچ بشرى نیست و اگر معصومین علیهم السلام ذاتا معصوم بودند، دیگر نمىتوانستند بر سایر افراد بشر حجتباشند و خود ایشان نیز چنین ادعایى ندارند و از سخنان و دعاهایشان عکس این بر مىآید.
خداوند از قول حضرت یوسف علیه السلام مىفرماید:
«و ما ابرء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى» (2)
«نفس انسان همواره به بدى امر مىکند، مگر آنچه خدایش رحم کند.»
یعنى مشمول رحمت و حفاظتخداوند شود و از تحت امر نفس در آید. چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه صفین فرمود:
«... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فانى لست فىنفسى بفوق ان اخطىء و لاآمن ذلک من فعلى الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى فانما انا و انتم عبید مملوکون لرب لارب غیره یملک منا مالا نملک من انفسنا...» (3)
«... از گفتار حق بانظرات عادلانه خوددارى نکنید. زیرا من به خودى خود برتر ازآن که خطا کنم، نیستم و در کار خود از آن در امان نیستم، مگر آن که خداوند آنچه را از من برخودم مالکتر و مسلطتر است، کفایت و محافظت کند; پس همانا من و شما بندگان مملوک و تحت تسلط پروردگارى هستیم که پروردگارى جز او نیست و هر قدر از نفسمان را که واگذاریم، او دراختیار و تسلط خود مىگیرد.»
همه اینها و نمونههاى فراوان دیگر، گویاى این است که عصمت، اکتسابى و نیز داراى مراتب است و تفضلى است از جانب پروردگار که به میزان پناهندگى هربنده به سوى او به وى اعطا مىشود. پس امکان این که ولى فقیه نیز به نسبت تقوا و عدالتش داراى مرتبهاى از عصمتباشد، هست; اما مساله اساسىتر این است که ضرورت عصمت درباره رسولان الهى چیست؟ یعنى چرا آنها باید معصوم باشند و معصوم بودن آنها تاچه میزان در حکومتشان دخیل است؟
ضرورت عصمت
یکى از جاهایى که مقام «عصمت» ضرورت دارد، مقام دریافت و تلقى وحى از عالم غیب و ابلاغ آن به افراد بشر است. اگر خداوند رسول خود را دراین مقام از خطا و اشتباه حفظ نفرماید، یعنى اگرعصمت در اینجا ضرورى نباشد، احتمال دارد پیام خداوند به گونهاى خلاف واقع ابلاغ گردد. با چنین احتمالى - هرچند ضعیف - هرگز نمىتوان به صحت رسالتیک رسول الهى اطمینان پیدا کرد و ایمان آورد. دراین صورت غرض پروردگار که ایمان به رسول و کتاب او است، حاصل نمىشود.
جاى دیگرى که عصمت ضرورت دارد، بیان و تفسیر احکام الهى است که به عنوان احکام واقعى مطرح است. در این مقام نیز اگر عصمت نباشد، ممکن است عمل به حکمى به عنوان حکم خدا به جاى این که بنده را به خدا نزدیک کند، دور کند و این باغرض تشریع سازگار نیست.
این دو مقام هیچ یک از شئون ولى فقیه نیست و مختص پیغمبر و امام است. اما در امور حکومتى و اجتماعى که توسط حاکم منصوب از جانب پروردگار اداره مىشود، پس از تشخیص، اثبات و دوام منصوب بودن وى از جانب خداوند، هیچ ملاک و معیار دیگرى معتبر نیست. همین که بدانیم این حاکم، مصداق آن مفهوم است، کافى است که محور جامعه قرار گیرد و فرمانش بىچون و چرا اطاعتشود. در این مورد مرتبه اعلاى عصمت ضرورت ندارد. و عدالت و این که حاکم فقط مصالح شرعى و رضاى الهى را مراعات کند، کافى است. گرچه عصمت درتشخیص مصلحت اولى، مفیدتر است، همچنان که عدالتبراى تشخیص آن ضرورى است و مصالح اجتماعى وحکومتى براساس ظواهر مشخص مىگردد و حکم نیز براساس ظواهر صادر مىشود. این روال در حکومت معصومین علیهم السلام نیز جارى بوده است که شواهد تاریخى و روایى و قرآنى آن فراوان است. از جمله حکم به مسلمان بودن کسى که شهادتین را به زبان بگوید ولو دردل ایمان به آن نیاورد. و مثل قضیه «بئرمعونه» که پیامبر صلى الله علیه و آله به شخصى اعتماد کرد و حدود چهل نفر حافظ قرآن را براى تبلیغ اسلام با او روانه کرد، ولى همه را در بین راه شهید کردند. (4) و مثل قضیهاى که در شان نزول آیه «ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا» (5) نقل شده است. و ازجمله از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
«ابلغونى حاجة من لایستطیع ابلاغى حاجته فانه من ابلغ سلطانا حاجة من لایستطیع ابلاغها ثبت الله قدمیه على الصراط یوم القیامة.» (6)
حاجت کسى را که نمىتواند حاجتش را به من برساند، برسانید که هرکس حاجت ناتونى را به حاکم برساند، خداوند روز قیامت پاهایش را بر صراط نگاه مىدارد.
آنچه از بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 207 گذشت،
«... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل...» ،
نیز نشانه به کارگیرى طرق عادى و عرفى در امور حکومتحضرت است.
امور خارق العاده و امدادهاى غیبى نیز آن چنان که از قرآن به دست مىآید، غالبا به سبب شرایطى مثل ایمان، استقامت، صبر، نصرت ولى خدا و اطاعت او توسط مردم واقع مىشود و این اختصاص به حکومت پیامبر صلى الله علیه و آله و امام علیهم السلام ندارد. به هرحال، ایشان در امور اجتماعى و حکومتى خود متکى به ظواهر امور بودند و بر این اساس هیچ تفاوتى بین حکومت و ولایت پیامبرگرامى صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام با حکومت و ولایت فقیه عادل نیست. همچنان که امام خمینىقدس سره معتقد به آن بودند. (7)
لزوم عصمت که از اطلاق و بىچون و چرایى اطاعت ولى امر استفاده مىشود، صرفا به جهت تناقضى است که در صورت احتمال صدور حکمى برخلاف حکم خدا پیش مىآید.
یعنى اگر «ولى امر» معصوم نباشد، ممکن استحکمى بر خلاف حکم خدا صادر کند و لازمه آن، این است که خداوند امر به اطاعت نکردن و مخالفتخود نموده باشد.
در صورتى که چنین تناقضى با وجود انتصاب از جانب خداوند عملا محال است. چون اولا حکم ولى امر مثل حکم پیامبر و امام معصوم علیهم السلام برتمام احکام فرعیه اولیه مقدم است. ثانیا مصادیق مخالفتبا خدا در کتاب و سنت روشن است و ولى امر در صورت ارتکاب هریک از آنها به خودى خود از ولایتساقط است و علاوه بر آن علماء عادل مجلس خبرگان آن را به خوبى تشخیص مىدهند.
البته براى خواننده با فراست واضح است که جریان عادى و عرفى در امر حکومت، جامعه بشرى را بىنیاز از امام معصوم علیهم السلام و حکومت او نمىکند. زیرا بیان احکام واقعى و تفسیر کتاب خدا نیازمند مفسر واقعى است که منحصر در وجود مقدس امام زمان علیه السلام مىباشد و به علاوه درصد اطمینان و اطاعت عامه مردم و ذهنیت جامعه نسبتبه امام معصوم علیه السلام متفاوت است وهرگز فقیه عادل از نظر شخصیت معنوى به مرتبه امام معصوم علیه السلام نمىرسد و از نظر حکومتى نیز براى همیشه نمىتواند خلا حکومت امام معصوم علیه السلام را پرکند. واین برهه غیبت - هرچند خداى ناکرده طول بکشد. - موقتى است.
لزوم اطاعت و ضرورت مشاوره
اگر فرض براین است که در عصر غیبت، امامت و رهبرى مسلمین با فقیه جامع الشرایط است و او از جانب پروردگار عالم ماموریت رهبرى دارد، پس در لزوم اطاعت چه فرقى با ائمه علیهم السلام دارد؟ اگر گفته شود، اطاعت امام معصوم علیه السلام باید بىچون و چرا باشد، ولى اطاعت امام عادل مىتواند چون و چرا داشته باشد، معناى این حرف این است که تشخیص درستى یا نادرستى فرمان امام عادل با خودمان است. هرگاه آن را به جا تشخیص دادیم، اطاعت کنیم و هرجا تشخیص ندادیم، اطاعت نکنیم! این گونه اطاعت را هیچ عاقلى «اطاعت» نمىداند. اگر اظهار نظرها، ارشادات و به اصطلاح «نصایح» دیگران براى ولى فقیه (فقط) ضرورت دارد، پس چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام آن همه برمشاوره بادیگران تاکید داشتند؟ و اگر ضرورت مشاوره ربطى به عصمت ندارد، پس چرا در معناى نصیحتبراى ولى فقیه با پیامبر و امام معصوم علیهم السلام تفاوت قایل شویم؟
همان طور که از جهت لزوم اطاعت تفاوتى میان حکومت پیامبر و امام معصوم علیهم السلام با حکومت فقیه عادل نیست، از جهت لزوم مشاوره و نظرخواهى و موارد و حدود آن نیز تفاوتى میان حکومت ولى فقیه و پیامبر و امام معصوم علیهم السلام نیست و این امور نیز به خودى خودنصیحت محسوب نمىشود. اگر محسوب مىشد، بریک یک مؤمنین واجب بود.
حال که هیچ تفاوتى بین ولى فقیه با پیامبر صلى الله علیه و آله و امام معصوم از نظر لزوم اطاعت و امور حکومتى نیست، تفاوتى بین ایشان در نصیحتبه معناى خلوص محبت و اطاعت هم نیست. یعنى این چنین نیست که نصیحت امام معصوم علیه السلام اطاعت او باشد و نصیحت ولى فقیه، مثلا راهنمایى و ارشاد باشد. اگر نیاز به گفتارى بحق یا مشورتى عادلانه داشته باشد، از همان باب است که امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبراکرم صلى الله علیه و آله بدان تاکید مىکنند و نام آن را نه نصیحت مىنهند و نه راهنمایى و ارشاد. گرچه منافاتى ندارد که گفتار حق و مشورت عادلانه از سر نصیحت و خلوص محبتباشد; یعنى این مقدار را مىتوان پذیرفت که گاهى اینها هم مصداق نصیحتباشند. اما این را نمىتوان پذیرفت که ولى فقیه از ائمه مسلمین باشد ولى نصیحت در مورد او، ارشاد و راهنمایى توسط دیگران باشد.
علاوه بر اینها در خود روایت نیز نکاتى است که دقت در آنها مانع از سوء برداشت مىشود.
با توجه به جمله «ثلاث لایغل علیهن قلب امرء مسلم...» (سه چیز است که دل هیچ مسلمانى بر آنها خیانت نمىکند.) همان طور که درباره اماممعصوم علیه السلام گفته شد، نصیحتبه معناى عوامانه و رایجش، امرى است محال و عملا وعرفا امکان تحقق ندارد. زیرا
اولا مخاطب روایت، فردفرد مسلمین است. چون - به اصطلاح طلبگى - نکره در سیاق نفى، افاده عموم مىکند. یعنى اسم نکره بعد از فعل منفى، آن فعل را از همه افراد نفى مىکند. بنابراین همه افراد مسلمان باید ملتزم به آن امور باشند و حال آن که ممکن نیست ولى فقیه عادل بنشیند تا یک یک مسلمانان اعم از بىسواد و با سواد بیایند و در امور کلى و جزئى حکومت، او را راهنمایى و ارشاد و به اصطلاح «نصیحت» کنند! چنین چیزى حتى در مورد یک مدیر مدرسه یا یک چوپان عقلانى نیست، چه رسد به ولى فقیه. البته اگر ایشان خاضعانه به تذکرات و حرفهاى کوچک و بزرگ، پیروجوان و زن و مرد گوش فرا مىدهد و حتى از یک کودک مىخواهد که «چه خوب بود که نصیحتى را که در نظر داشتید مىنوشتید.» (8) این از باب تواضع و اخلاق اسلامى و ادب پیامبرگونه اواست و ربطى به مفاد روایت ندارد.
ثانیا ارشاد و راهنمایى، شرایطى لازم دارد که اکثریت مردم داراى آن شرایط نیستند.
براى ارشاد و راهنمایى ولى فقیه که از نظر علم، عدالت، سیاست و تقوا بالاتر از فقهاى زمان خود است، یقینا عده انگشتشمارى مىتوانند در مقام اظهار نظر و مشاوره با او برآیند. در این صورت نمىتوان تک تک مسلمانان را ملزم به رعایت مفاد حدیث دانست و این، خلاف ظاهر آن است. پس باید به معنا و مفهوم ملتزم شد که در عصر غیبت نیز ازعهده همه برآید و آن، همان اخلاص محبت و اطاعت است.
ممکن است پاسخ داده شود که چنان که قبلا گفته شد، معناى نصیحت معناى عام است که مصادیق آن به حسب حال و موقعیت هرکس متفاوت مىشود. یعنى عموم مردم که موقعیت و شرایط راهنمایى ولى فقیه را ندارند، وظیفه شان خلوص در اطاعت و محبت و افراد خبره انگشتشمار در بین علماء و فقها نیز وظیفهشان راهنمایى و ارشاد است.
بر فرض قبول کلیت این مطلب، آن را از وجوب نصیحت ائمه نمىتوان استفاده کرد. چون لازمه آن، این است که یک مفهوم عام را از بین تمام معانى به معنایى اختصاص دهیم که تعداد ناچیزى از مخاطبین، قادر به انجام آن هستند و مراد گوینده را منحصر در مفهومى کنیم که در مقابل مفاهیم دیگر غیر معتنابه است و این هم باظاهر روایت ناسازگار است و هم مضحک و دور از آداب بلاغت و فصاحت!
خلاصه این که:
- طرح عدم عصمت ولى فقیه، بهانهاى استبراى فرار از اطاعت.
- اثبات عصمتبراى ائمه و انبیا علیهم السلام، آن را از دیگران نفى نمىکند.
- شیوه حکومتى معصومین علیهم السلام شیوهاى عادى وعرفى و برمبناى امور عادى بوده نه خرق عادت.
- پیاده کردن حدیثبا برداشت رایج از نصیحت امکان ندارد و محذور عقلایى و اخلاقى دارد.
با توجه به آنچه بیان شد «ولى فقیه» نیز در عصر غیبت امام زمان علیه السلام در زمره ائمه مسلمین است و نصیحت هر مؤمن براى او نیز مانند نصیحتبراى معصومین علیهم السلام به معناى «خلوص محبت و اطاعت» از او است.
پىنوشتها:
1- اصول کافى با ترجمه، ج 2، ص 258. «... سه چیز است که دل هیچ مسلمانى بر آنها خیانت نمىکند. 1- کار را براى خدا خالص کردن. 2- خیرخواهى و خلوص دراطاعت از رهبران مسلمانان. 3- همراهى با جماعت ایشان...»
2- سوره یوسف، آیه 53.
3- کافى، ج 8، حدیث 550 و نهج البلاغه فیض، خطبه 207.
4- مغازى، واقدى، ترجمه دکتر محمود مهدوى، ج 1، ص 254 و 261 وفروغ ابدیت، آیت الله سبحانى، ص 498.
5- سوره حجرات، آیه 6 و المیزان، ج 18، ص318.
6- تحف العقول، ص 58، حدیث 184.
7- کتاب ولایت فقیه، ص 55.
8- صحیفه نور، ج 16، ص 54.
در پاسخ به سؤال اول با استناد به ادله و شواهد عقلى و نقلى روشن شد که مقصود از ائمه، اهلبیت علیهم السلام و کسانى هستند که منصوب از جانب خداوند مىباشند. و در پاسخ به سؤال دوم بیان شد که برداشت رایج از روایت، مردود است و به دلایل زیر نمىتوان نصیحت ائمه را ارشاد، راهنمایى و ارائه شیوه مملکتدارى دانست:
1- لازمه آن معنا، نفى علم، عصمت و تقدم ایشان در تمام امور است.
2- عمل به آن معنا آن هم از هر مؤمن مکلف، نه عقلا ممکن است و نه عرفا.
3- هیچ یک از اصحاب متعهد پیامبر و ائمه علیهم السلام به آن معنا از نصیحت عمل نکردهاست.
4- استقبال پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از نظرات دیگران، دلیل بر وجوب نصیحت ایشان نیست.
5- نصیحت، در روایات مشابهى به کار رفته که نمىتواند به معناى ارشاد و راهنمایى باشد.
در بخش دوم، برداشت صحیحى از آن مستدلا بیان شد و گفته شد که معناى اصلى و عام «نصیحت» ، خلوص و صفا و صمیمیت است که به حسب موارد، معناى خاص و مصداق معین پیدا مىکند و از شواهد و قرائن مشخص مىشود. و معلوم شد که صیحتخدا، رسول، کتاب و امام توسط مؤمنین، همان خیرخواهى و اطاعتخالصانه است.
در این بخش خواهیم گفت که روایت مورد بحث در عصر غیبت چگونه پیاده مىشود و آیا ولى فقیه مشمول این روایت مىشود یاخیر؟ براى خوانندگان که بخشهاى قبلى این نوشتار را ندیدهاند، قسمتى از آن روایت را مجدد یادآور مىشویم که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«... ثلاث لایغل علیهن قلبامرء مسلم: اخلاص العمل لله و النصیحة لائمةالمسلمین و اللزوم لجماعتهم...» (1)
در مباحث قبل روشن شد که نصیحت ائمه مسلمین، به معناى خلوص محبت و اطاعت ایشان است نه راهنمایى و ارشاد آنان، و همچنین قدر مسلم از ائمه، اهلبیت علیهم السلام است; مناسب است این معنا را در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام نیز بررسى کنیم و ببینیم دراین عصر که امامت مسلمین برعهده فقیه عادل است، مؤمنین چگونه مىتوانند به این حدیث عمل کنند؟
با توجه به این که: اولا لفظ «ائمه مسلمین» اطلاق دارد وعلاوه بر دوازده امام علیهم السلام شامل فقهاى عادل که منصوب به نصب عام در زمان غیبت هستند، نیز مىشود. ثانیا پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به زمان غیبت نیز توجه داشتهاند و مخاطبانشان فقط مسلمانان و مؤمنین زمان حضور معصومین علیهم السلام نبوده است. با این حال آیا در این عصر نصیحت ائمه به معناى عامیانه و رایج آن، یعنى ارشاد و راهنمایى استیا به همین معنا که براى امام معصوم علیه السلام گفته شد؟
مهمترین دلیلى که معمولا براى ضرورت نقد و راهنمایى ولى فقیه - علاوه بر استناد غلط به روایت مورد بحث - مطرح مىکنند، این است که ایشان معصوم نیستند و عصمت، خاص انبیاء و چهارده معصوم علیهم السلام است. درحالى که نه عصمت معصومین علیهم السلام ذاتى ایشان است; یعنى طبیعتا امکان گناه و خطا برایشان هست ولى مرتکب نمىشوند و نه باب عصمتبه روى غیر ایشان بسته است. علاوه بر این که عصمت داراى مراتب است; همانگونه که تقوا داراى مراتب است. عصمت، ذاتى هیچ بشرى نیست و اگر معصومین علیهم السلام ذاتا معصوم بودند، دیگر نمىتوانستند بر سایر افراد بشر حجتباشند و خود ایشان نیز چنین ادعایى ندارند و از سخنان و دعاهایشان عکس این بر مىآید.
خداوند از قول حضرت یوسف علیه السلام مىفرماید:
«و ما ابرء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى» (2)
«نفس انسان همواره به بدى امر مىکند، مگر آنچه خدایش رحم کند.»
یعنى مشمول رحمت و حفاظتخداوند شود و از تحت امر نفس در آید. چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه صفین فرمود:
«... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فانى لست فىنفسى بفوق ان اخطىء و لاآمن ذلک من فعلى الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى فانما انا و انتم عبید مملوکون لرب لارب غیره یملک منا مالا نملک من انفسنا...» (3)
«... از گفتار حق بانظرات عادلانه خوددارى نکنید. زیرا من به خودى خود برتر ازآن که خطا کنم، نیستم و در کار خود از آن در امان نیستم، مگر آن که خداوند آنچه را از من برخودم مالکتر و مسلطتر است، کفایت و محافظت کند; پس همانا من و شما بندگان مملوک و تحت تسلط پروردگارى هستیم که پروردگارى جز او نیست و هر قدر از نفسمان را که واگذاریم، او دراختیار و تسلط خود مىگیرد.»
همه اینها و نمونههاى فراوان دیگر، گویاى این است که عصمت، اکتسابى و نیز داراى مراتب است و تفضلى است از جانب پروردگار که به میزان پناهندگى هربنده به سوى او به وى اعطا مىشود. پس امکان این که ولى فقیه نیز به نسبت تقوا و عدالتش داراى مرتبهاى از عصمتباشد، هست; اما مساله اساسىتر این است که ضرورت عصمت درباره رسولان الهى چیست؟ یعنى چرا آنها باید معصوم باشند و معصوم بودن آنها تاچه میزان در حکومتشان دخیل است؟
ضرورت عصمت
یکى از جاهایى که مقام «عصمت» ضرورت دارد، مقام دریافت و تلقى وحى از عالم غیب و ابلاغ آن به افراد بشر است. اگر خداوند رسول خود را دراین مقام از خطا و اشتباه حفظ نفرماید، یعنى اگرعصمت در اینجا ضرورى نباشد، احتمال دارد پیام خداوند به گونهاى خلاف واقع ابلاغ گردد. با چنین احتمالى - هرچند ضعیف - هرگز نمىتوان به صحت رسالتیک رسول الهى اطمینان پیدا کرد و ایمان آورد. دراین صورت غرض پروردگار که ایمان به رسول و کتاب او است، حاصل نمىشود.
جاى دیگرى که عصمت ضرورت دارد، بیان و تفسیر احکام الهى است که به عنوان احکام واقعى مطرح است. در این مقام نیز اگر عصمت نباشد، ممکن است عمل به حکمى به عنوان حکم خدا به جاى این که بنده را به خدا نزدیک کند، دور کند و این باغرض تشریع سازگار نیست.
این دو مقام هیچ یک از شئون ولى فقیه نیست و مختص پیغمبر و امام است. اما در امور حکومتى و اجتماعى که توسط حاکم منصوب از جانب پروردگار اداره مىشود، پس از تشخیص، اثبات و دوام منصوب بودن وى از جانب خداوند، هیچ ملاک و معیار دیگرى معتبر نیست. همین که بدانیم این حاکم، مصداق آن مفهوم است، کافى است که محور جامعه قرار گیرد و فرمانش بىچون و چرا اطاعتشود. در این مورد مرتبه اعلاى عصمت ضرورت ندارد. و عدالت و این که حاکم فقط مصالح شرعى و رضاى الهى را مراعات کند، کافى است. گرچه عصمت درتشخیص مصلحت اولى، مفیدتر است، همچنان که عدالتبراى تشخیص آن ضرورى است و مصالح اجتماعى وحکومتى براساس ظواهر مشخص مىگردد و حکم نیز براساس ظواهر صادر مىشود. این روال در حکومت معصومین علیهم السلام نیز جارى بوده است که شواهد تاریخى و روایى و قرآنى آن فراوان است. از جمله حکم به مسلمان بودن کسى که شهادتین را به زبان بگوید ولو دردل ایمان به آن نیاورد. و مثل قضیه «بئرمعونه» که پیامبر صلى الله علیه و آله به شخصى اعتماد کرد و حدود چهل نفر حافظ قرآن را براى تبلیغ اسلام با او روانه کرد، ولى همه را در بین راه شهید کردند. (4) و مثل قضیهاى که در شان نزول آیه «ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا» (5) نقل شده است. و ازجمله از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
«ابلغونى حاجة من لایستطیع ابلاغى حاجته فانه من ابلغ سلطانا حاجة من لایستطیع ابلاغها ثبت الله قدمیه على الصراط یوم القیامة.» (6)
حاجت کسى را که نمىتواند حاجتش را به من برساند، برسانید که هرکس حاجت ناتونى را به حاکم برساند، خداوند روز قیامت پاهایش را بر صراط نگاه مىدارد.
آنچه از بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 207 گذشت،
«... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل...» ،
نیز نشانه به کارگیرى طرق عادى و عرفى در امور حکومتحضرت است.
امور خارق العاده و امدادهاى غیبى نیز آن چنان که از قرآن به دست مىآید، غالبا به سبب شرایطى مثل ایمان، استقامت، صبر، نصرت ولى خدا و اطاعت او توسط مردم واقع مىشود و این اختصاص به حکومت پیامبر صلى الله علیه و آله و امام علیهم السلام ندارد. به هرحال، ایشان در امور اجتماعى و حکومتى خود متکى به ظواهر امور بودند و بر این اساس هیچ تفاوتى بین حکومت و ولایت پیامبرگرامى صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام با حکومت و ولایت فقیه عادل نیست. همچنان که امام خمینىقدس سره معتقد به آن بودند. (7)
لزوم عصمت که از اطلاق و بىچون و چرایى اطاعت ولى امر استفاده مىشود، صرفا به جهت تناقضى است که در صورت احتمال صدور حکمى برخلاف حکم خدا پیش مىآید.
یعنى اگر «ولى امر» معصوم نباشد، ممکن استحکمى بر خلاف حکم خدا صادر کند و لازمه آن، این است که خداوند امر به اطاعت نکردن و مخالفتخود نموده باشد.
در صورتى که چنین تناقضى با وجود انتصاب از جانب خداوند عملا محال است. چون اولا حکم ولى امر مثل حکم پیامبر و امام معصوم علیهم السلام برتمام احکام فرعیه اولیه مقدم است. ثانیا مصادیق مخالفتبا خدا در کتاب و سنت روشن است و ولى امر در صورت ارتکاب هریک از آنها به خودى خود از ولایتساقط است و علاوه بر آن علماء عادل مجلس خبرگان آن را به خوبى تشخیص مىدهند.
البته براى خواننده با فراست واضح است که جریان عادى و عرفى در امر حکومت، جامعه بشرى را بىنیاز از امام معصوم علیهم السلام و حکومت او نمىکند. زیرا بیان احکام واقعى و تفسیر کتاب خدا نیازمند مفسر واقعى است که منحصر در وجود مقدس امام زمان علیه السلام مىباشد و به علاوه درصد اطمینان و اطاعت عامه مردم و ذهنیت جامعه نسبتبه امام معصوم علیه السلام متفاوت است وهرگز فقیه عادل از نظر شخصیت معنوى به مرتبه امام معصوم علیه السلام نمىرسد و از نظر حکومتى نیز براى همیشه نمىتواند خلا حکومت امام معصوم علیه السلام را پرکند. واین برهه غیبت - هرچند خداى ناکرده طول بکشد. - موقتى است.
لزوم اطاعت و ضرورت مشاوره
اگر فرض براین است که در عصر غیبت، امامت و رهبرى مسلمین با فقیه جامع الشرایط است و او از جانب پروردگار عالم ماموریت رهبرى دارد، پس در لزوم اطاعت چه فرقى با ائمه علیهم السلام دارد؟ اگر گفته شود، اطاعت امام معصوم علیه السلام باید بىچون و چرا باشد، ولى اطاعت امام عادل مىتواند چون و چرا داشته باشد، معناى این حرف این است که تشخیص درستى یا نادرستى فرمان امام عادل با خودمان است. هرگاه آن را به جا تشخیص دادیم، اطاعت کنیم و هرجا تشخیص ندادیم، اطاعت نکنیم! این گونه اطاعت را هیچ عاقلى «اطاعت» نمىداند. اگر اظهار نظرها، ارشادات و به اصطلاح «نصایح» دیگران براى ولى فقیه (فقط) ضرورت دارد، پس چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام آن همه برمشاوره بادیگران تاکید داشتند؟ و اگر ضرورت مشاوره ربطى به عصمت ندارد، پس چرا در معناى نصیحتبراى ولى فقیه با پیامبر و امام معصوم علیهم السلام تفاوت قایل شویم؟
همان طور که از جهت لزوم اطاعت تفاوتى میان حکومت پیامبر و امام معصوم علیهم السلام با حکومت فقیه عادل نیست، از جهت لزوم مشاوره و نظرخواهى و موارد و حدود آن نیز تفاوتى میان حکومت ولى فقیه و پیامبر و امام معصوم علیهم السلام نیست و این امور نیز به خودى خودنصیحت محسوب نمىشود. اگر محسوب مىشد، بریک یک مؤمنین واجب بود.
حال که هیچ تفاوتى بین ولى فقیه با پیامبر صلى الله علیه و آله و امام معصوم از نظر لزوم اطاعت و امور حکومتى نیست، تفاوتى بین ایشان در نصیحتبه معناى خلوص محبت و اطاعت هم نیست. یعنى این چنین نیست که نصیحت امام معصوم علیه السلام اطاعت او باشد و نصیحت ولى فقیه، مثلا راهنمایى و ارشاد باشد. اگر نیاز به گفتارى بحق یا مشورتى عادلانه داشته باشد، از همان باب است که امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبراکرم صلى الله علیه و آله بدان تاکید مىکنند و نام آن را نه نصیحت مىنهند و نه راهنمایى و ارشاد. گرچه منافاتى ندارد که گفتار حق و مشورت عادلانه از سر نصیحت و خلوص محبتباشد; یعنى این مقدار را مىتوان پذیرفت که گاهى اینها هم مصداق نصیحتباشند. اما این را نمىتوان پذیرفت که ولى فقیه از ائمه مسلمین باشد ولى نصیحت در مورد او، ارشاد و راهنمایى توسط دیگران باشد.
علاوه بر اینها در خود روایت نیز نکاتى است که دقت در آنها مانع از سوء برداشت مىشود.
با توجه به جمله «ثلاث لایغل علیهن قلب امرء مسلم...» (سه چیز است که دل هیچ مسلمانى بر آنها خیانت نمىکند.) همان طور که درباره اماممعصوم علیه السلام گفته شد، نصیحتبه معناى عوامانه و رایجش، امرى است محال و عملا وعرفا امکان تحقق ندارد. زیرا
اولا مخاطب روایت، فردفرد مسلمین است. چون - به اصطلاح طلبگى - نکره در سیاق نفى، افاده عموم مىکند. یعنى اسم نکره بعد از فعل منفى، آن فعل را از همه افراد نفى مىکند. بنابراین همه افراد مسلمان باید ملتزم به آن امور باشند و حال آن که ممکن نیست ولى فقیه عادل بنشیند تا یک یک مسلمانان اعم از بىسواد و با سواد بیایند و در امور کلى و جزئى حکومت، او را راهنمایى و ارشاد و به اصطلاح «نصیحت» کنند! چنین چیزى حتى در مورد یک مدیر مدرسه یا یک چوپان عقلانى نیست، چه رسد به ولى فقیه. البته اگر ایشان خاضعانه به تذکرات و حرفهاى کوچک و بزرگ، پیروجوان و زن و مرد گوش فرا مىدهد و حتى از یک کودک مىخواهد که «چه خوب بود که نصیحتى را که در نظر داشتید مىنوشتید.» (8) این از باب تواضع و اخلاق اسلامى و ادب پیامبرگونه اواست و ربطى به مفاد روایت ندارد.
ثانیا ارشاد و راهنمایى، شرایطى لازم دارد که اکثریت مردم داراى آن شرایط نیستند.
براى ارشاد و راهنمایى ولى فقیه که از نظر علم، عدالت، سیاست و تقوا بالاتر از فقهاى زمان خود است، یقینا عده انگشتشمارى مىتوانند در مقام اظهار نظر و مشاوره با او برآیند. در این صورت نمىتوان تک تک مسلمانان را ملزم به رعایت مفاد حدیث دانست و این، خلاف ظاهر آن است. پس باید به معنا و مفهوم ملتزم شد که در عصر غیبت نیز ازعهده همه برآید و آن، همان اخلاص محبت و اطاعت است.
ممکن است پاسخ داده شود که چنان که قبلا گفته شد، معناى نصیحت معناى عام است که مصادیق آن به حسب حال و موقعیت هرکس متفاوت مىشود. یعنى عموم مردم که موقعیت و شرایط راهنمایى ولى فقیه را ندارند، وظیفه شان خلوص در اطاعت و محبت و افراد خبره انگشتشمار در بین علماء و فقها نیز وظیفهشان راهنمایى و ارشاد است.
بر فرض قبول کلیت این مطلب، آن را از وجوب نصیحت ائمه نمىتوان استفاده کرد. چون لازمه آن، این است که یک مفهوم عام را از بین تمام معانى به معنایى اختصاص دهیم که تعداد ناچیزى از مخاطبین، قادر به انجام آن هستند و مراد گوینده را منحصر در مفهومى کنیم که در مقابل مفاهیم دیگر غیر معتنابه است و این هم باظاهر روایت ناسازگار است و هم مضحک و دور از آداب بلاغت و فصاحت!
خلاصه این که:
- طرح عدم عصمت ولى فقیه، بهانهاى استبراى فرار از اطاعت.
- اثبات عصمتبراى ائمه و انبیا علیهم السلام، آن را از دیگران نفى نمىکند.
- شیوه حکومتى معصومین علیهم السلام شیوهاى عادى وعرفى و برمبناى امور عادى بوده نه خرق عادت.
- پیاده کردن حدیثبا برداشت رایج از نصیحت امکان ندارد و محذور عقلایى و اخلاقى دارد.
با توجه به آنچه بیان شد «ولى فقیه» نیز در عصر غیبت امام زمان علیه السلام در زمره ائمه مسلمین است و نصیحت هر مؤمن براى او نیز مانند نصیحتبراى معصومین علیهم السلام به معناى «خلوص محبت و اطاعت» از او است.
پىنوشتها:
1- اصول کافى با ترجمه، ج 2، ص 258. «... سه چیز است که دل هیچ مسلمانى بر آنها خیانت نمىکند. 1- کار را براى خدا خالص کردن. 2- خیرخواهى و خلوص دراطاعت از رهبران مسلمانان. 3- همراهى با جماعت ایشان...»
2- سوره یوسف، آیه 53.
3- کافى، ج 8، حدیث 550 و نهج البلاغه فیض، خطبه 207.
4- مغازى، واقدى، ترجمه دکتر محمود مهدوى، ج 1، ص 254 و 261 وفروغ ابدیت، آیت الله سبحانى، ص 498.
5- سوره حجرات، آیه 6 و المیزان، ج 18، ص318.
6- تحف العقول، ص 58، حدیث 184.
7- کتاب ولایت فقیه، ص 55.
8- صحیفه نور، ج 16، ص 54.