آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

چگونه مفاهیم دینى وارونه تفسیر مى‏شود
از روایات فراوانى که کلمه «نصیحة‏» ومشتقات آن در آن‏ها آمده است، استفاده‏مى‏شود که نصیحت غالبا به معناى اصلى‏اش‏یعنى خلوص و صفا به کار رفته است. نصح درلغت‏به معناى خلص و صفا است. اخلص له‏المودة یعنى خالص و مصفا شد و محبت رابراى محبوب خالص کرد. نصح همچنین به‏معناى وعظ به کار مى‏رود. گرچه پند و موعظه‏از آثار بارز خلوص و نصیحت است.نصح‏العسل یعنى عسل تصفیه شد. وقتى که‏عسل تصفیه مى‏شود، با میل و حلاوت‏بیشترى خورده مى‏شود. نصیحت نیز چه درعمل ظاهر شود و چه در گفتار، به گونه‏اى‏است که شخص نصیحت‏شونده با میل ورغبت آن را مى‏پذیرد و حلاوت آن رامى‏چشد.
نخ خیاطى را «نصاح‏» مى‏گویند. «منصحه‏»یعنى سوزن نخ خیاطى. «ناصح‏» یعنى‏خیاط. (1) خیاط براى دوختن لباس از نخى‏استفاده مى‏کند که همرنگ پارچه آن باشد تازشت و زننده به نظر نیاید. اگر خیاط از نخ غیرهمرنگ پارچه هم استفاده کند، به گونه‏اى‏مى‏دوزد که به زینت و زیبایى لباس بیافزاید.اگر حالت روحى ناصح یا آنچه را نصیحت‏مى‏نامد به مثابه نخ خیاطى باشد، نصیحت اوبه این است که عمل وگفتارش براى نصیحت‏شونده زینت و زیبایى باشد، نه زشتى و ننگ.لذا امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: «معاشرالشیعه‏کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا» (2)
خلوص و صفاى باطن است که ناصح راخیرخواه مى‏گرداند یا وادار به محبت واطاعت و یا موعظه و ارشاد مى‏کند. حقیقت‏نصیحت همان خلوص، اشتیاق، علاقه،محبت و صمیمیت قلبى و روحى ناصح است‏که به صورت‏هاى گوناگون بر دست و زبان اوجارى مى‏شود.
علامه مجلسى مى‏نویسد: «مناصحة‏الولایة خلوص المحبة عن الغش و العمل‏بمقتضاها»; مناصحه ولایت‏یعنى خالص وپاک بودن دوستى از دغلکارى و عمل کردن‏براساس آن محبت. نیز مى‏نویسد: «النصیحة‏اى خلوص المحبة‏لله و لحججه ولسایرالمؤمنین‏» (3) ; نصیحت‏یعنى محبت‏خالصانه نسبت‏به خداوند و حجت‏هایش نسبت‏به عموم مؤمنین.
علامه مجلسى مى‏نویسد: نصیحت‏کلمه‏اى است که از هرگونه خیرخواهى براى‏نصیحت‏شونده به آن تعبیر مى‏شود.
و اصل نصح در لغت‏به معناى خلوص است.معناى نصیحت‏خدا، درستى اعتقاد دریگانگى واخلاص نیت در عبادت او است.نصیحت کتاب خدا، تصدیق آن و عمل به‏دستورات آن است. نصیحت رسول‏خداصلى الله علیه وآله، تصدیق نبوت و رسالت او و اطاعت‏از امر و نهى اوست. نصحیت ائمه‏علیهم السلام، این‏است که ایشان را در حق اطاعت کند ونصیحت عموم مسلمانان، راهنمایى و ارشادآنان به مصالحشان است. (4)
بنابراین نصیحت‏یا خیرخواهى وصمیمیت‏یک مفهوم عام است که مصادیقى‏دارد. اما همین مفهوم عام به حسب موارد وکاربرد معناى خاصى پیدا مى‏کند و معنا ومصداق آن با شواهد و قرائن مشخص و معین‏مى‏گردد.
نصیحت از جانب خداوند و اولیاء براى‏دیگران به معناى موعظه، هدایت و مانند آن‏است که آن هم بر اساس خلوص محبت است‏و به معناى اطاعت و انقیاد نیست. خداوند به‏حضرت عیسى‏علیه السلام مى‏فرماید:
یا عیسى هذه نصیحتى ایاک و موعظتى‏لک فخذها منى و انى رب العالمین‏» (5)
اى عیسى! این نصیحت و پند من به تواست. آن را از من بپذیر که من پروردگارجهانیانم. حضرت صالح‏علیه السلام به قوم خودمى‏فرماید: «... و نصحت لکم و لکن لاتحبون الناصحین‏» (6) ; براى شما خیرخواهى‏کردم اما شما خیرخواهان را دوست ندارید.
نصیحت از جانب مقام پایین‏تر براى اولیاى‏الهى، به معناى موعظه و ارشاد نیست. بلکه‏شامل مفاهیمى مثل اطاعت، فداکارى واحسان مى‏شود که این حالات نیز ریشه درخلوص محبت دارد.
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى‏یحببکم الله...» (7) ; بگو: اگر خدا را دوست‏دارید، مرا پیروى کنید تا خدا هم شما رادوست‏بدارد.
حضرت على‏علیه السلام در عهدنامه مالک اشترمى‏فرماید: «فول من جنودک انصحهم فى‏نفسک لله و لرسوله و لامامک.» (8) ; ازمیان لشکریانت کسى را سرپرست گردان که‏وى در نزد تو براى خدا و رسولش و براى‏رهبرت مطیع‏ترینشان باشد. همچنین‏مى‏فرماید: «فانه داعیة لهم الى بذل‏النصیحة لک‏» (9) ; این (قدردانى) آنها را به‏بذل اطاعت از روى خلوص و محبت‏وامى‏دارد. نیز در انتخاب منشیان ونویسندگان مى‏فرماید: آنها را بیازما. «فان‏ذلک دلیل على نصیحتک لله و لمن ولیت‏امره.» (10) ; این دلیلى برخیرخواهى و اطاعت‏تو از خدا و کسى که والى امرش شده‏اى، است.
در خبر حذیفه یمانى آمده است که به‏جوانى عجمى از موالى انصار به نام مسلم‏گفت: «...انى لا احب ان تغتر بمنزلتهمافى‏الناس فهذا ما اقدر علیه من النصیحة‏لک و لامیرالمؤمنین‏علیه السلام من الطاعة له ولرسول الله‏صلى الله علیه وآله و ذکر منزلته‏» (11) ; من‏دوست ندارم که فریب منزلت آن دو (عمر وابوبکر) نزد مردم را بخورى. این، آن مقدارخیرخواهى است که مى‏توانم براى تو و براى‏امیرالمؤمنین‏علیه السلام به عنوان اطاعت او ورسول‏الله‏صلى الله علیه وآله و ذکر منزلت و مقامش انجام‏دهم.
با این همه شواهد نمى‏توان پذیرفت که‏نصیحت و خیرخواهى رعیت‏براى امام ونصیحت انسان نسبت‏به خدا، به معناى‏موعظه و ارشاد باشد و الا در فهم روایات دچارتکلف و تناقض گویى مى‏شویم، مثل روایت‏امام صادق‏علیه السلام از رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله که فرمود:«من فقه الضیف ان لایصوم تطوعا الا باذن‏صاحبه و من طاعة‏المراة لزوجها ان لاتصوم تطوعا الا باذنه و امره و من صلاح‏العبد و طاعته و نصیحته لمولاه ان لا یصوم‏تطوعا الا باذن مولاه و من بر الولد بابویه‏ان لا یصوم تطوعاالا باذن ابویه و امرهما والا کان الضیف جاهلا و کانت المراة عاصیة‏و کان العبد فاسدا عاصیا و کان الولدعاقا» (12) ; فهم میهمان و مطیع بودن زن براى‏همسرش و شایستگى، اطاعت و صمیمیت‏بنده نسبت‏به مولایش و نیکى فرزند به پدر ومادرش، دراین است که بدون اذن صاحب‏اختیارشان روزه مستحبى نگیرند و گرنه‏مهمان، نادان، زن، نا فرمان، بنده، فاسد وسرکش و فرزند، نااهل خواهد بود.
مسلما نصیحت‏بنده براى مولا و صاحب‏اختیارش چیزى جز اطاعت و تسلیم بودن‏نیست. و مثل سخن امیرالمؤمنین‏علیه السلام «من‏یطع الله و رسوله فقدفاز فوزا عظیما و نال‏ثوابا جزیلا و من یعص الله و رسوله فقدخسر خسرانا مبینا و استحق عذابا الیما.فانجعوا بما یحق علیکم من السمع والطاعة و اخلاص النصیحة و حسن‏المؤازرة...» (13) ; هرکس خدا و رسولش راپیروى کند، به پیروزى بزرگ دست‏یافته‏است و هرکس از آن‏ها سرپیچى کند، زیان‏آشکار دیده و مستحق عذاب شده است. پس‏به آنچه از حرف شنوى اطاعت و انقیادخالصانه و پشتیبانى نیک برعهده شماست‏بکوشید.
حتى اگر در این جا هم نصیحت را مترادف‏امورى مثل فرمانبردارى و اطاعت ندانیم وفرضا آن را به معناى مشهورش حمل کنیم،در خطبه «طالوتیه‏» نمى‏توانیم چنین کنیم:«ایتهاالامة التى خدعت فانخدعت... امالوکان لى عدة اصحاب طالوت او عدة اهل‏بدر و هم اعدادکم لضربتکم بالسیف حتى‏تؤلوا الى الحق و تنیبوا للصدق فکان ارتق‏للفتق وآخذبالرفق... و الله لو ان لى رجالاینصحون لله عزوجل و لرسوله بعدد هذه‏الشیاة لازلت ابن آکلة‏الذبان عن‏ملکه...» (14) ; اى امتى که فریب داده شد وفریب خورد... آگاه باشید که اگر به تعداد یاران‏طالوت یااهل بدر یاور داشتم، شما را باشمشیر مى‏زدم تا به سوى حق بازگردید و به‏راستى گرایید که این براى رفع شکاف و تفرقه‏مؤثرتر و با نرمش موافق‏تر است... به خدا! اگربه شماره این گوسفندان مردانى داشتم که‏خالصانه خدا و رسولش را اطاعت مى‏کردند،پسر زن مگس خوار (ابوبکر) را از ریاستش برمى‏داشتم.
آیا در این روایت منظور حضرت، مردانى‏است که او را نصیحت کنند یا خدا و رسولش‏را نصیحت کنند یا مردانى که خالصانه در راه‏هدف اطاعت کنند؟ کدامشان مى‏توانند به‏تحقق هدف آن حضرت کمک کنند؟
درباره بیعت اهل کوفه با مسلم بن‏عقیل(رض)، نایب امام حسین‏علیه السلام آورده‏اند:«.. فبایعه اهل الکوفه على ذلک (جهاد) وعاهدوه و ضمنواله النصرة والنصیحة...» (15) ; آیا مى‏توان گفت که اهل کوفه‏با نایب امام پیمان بستند تا او را نصیحت وموعظه کنند یا باید گفت ضامن یارى و اطاعت‏خالصانه از او شدند؟
بنابر روایات، نصیحت «حق‏» ائمه عادل‏است، همان طور که حضرت على‏علیه السلام در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «ایهاالناس ان لى علیکم‏حقا و لکم على حق فاماحقکم على‏فالنصیحة لکم و توفیر فیئکم علیکم وتعلیمکم کى لاتجهلوا و تادیبکم کى‏ماتعلموا و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة والنصیحة فى‏المشهد و المغیب و الاجابه‏حین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم‏» (16)
اى مردم! من حقى بر شما دارم و شما حقى‏برمن،.اما حق شما بر من، خیرخواهى براى‏شما، ازدیاد امکاناتتان، آموزش و ادب کردن‏شماست. اما حق من برشما، وفادارى به بیعت‏است و خیرخواهى خالصانه در حضور و غیاب‏و اجابت کردن، هرگاه شما را فرا مى‏خوانم واطاعت کردن،هرگاه به شما فرمان مى‏دهم.
در حدیث فوق حضرت على‏علیه السلام تفاوت‏نصیحتى که حق مردم است‏با نصیحتى که‏حق امام بر مردم است را روشن کرده است.نصیحت مردم توسط امام، تلاش خالصانه‏امام براى ازدیاد امکانات، تعلیم و تادیب‏ایشان است و نصیحت امام توسط مردم،وفادارى، خلوص محبت و اطاعت از او است،والا چه تفاوتى بین امام و عیت‏باقى مى‏ماند؟
نکته دیگر این است که «حق‏» چیزى است‏که اگر ادا شود، همیشه سودى و نتیجه‏اى‏براى صاحب حق یا براى ادا کننده حق داشته‏باشد و تکلیف از عهده او بردارد، درحالى که‏موعظه و ارشاد امام معصوم‏علیهم السلام توسطرعیت چنین خصوصیتى ندارد. براى امام‏عادل نیز این خصوصیت اطلاق و عمومیت‏ندارد، در حالى که وجوب نصیحت ائمه هم‏اطلاق دارد و هم عمومى است. ارشاد امام‏عادل توسط یک یک مردم! - بر فرض امکان -چه اثرى دارد و کدام حق او را ادا مى‏کند؟علاوه برآن، نصیحت‏به معناى ارشاد وراهنمایى در مشهد و منظر و مرئى ممکن‏است اما در شرایط عدم حضور، نهان و باطن‏چه طور؟ نصیحت‏به معناى اخلاص دراطاعت و محبت، در هرحال، در آشکار و نهان‏ممکن است، همان طور که در زیارت جامعه‏آمده است: «... واحکمتم عقد طاعته ونصحتم له فى‏السر و العلانیة‏» (17) ; بنداطاعت‏خدا را محکم کردید و در نهان و آشکاربراى او خالص و صمیمى بودید. لذا خداوندمى‏فرماید: «لیس على الضعفاء و لا على‏المرضى و لا على الذین لا یجدون ماینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ماعلى المحسنین من سبیل‏» (18) ; برناتوان‏ها،مریض‏ها و کسانى که چیزى براى انفاق‏نمى‏یابند، گناهى نیست، اگر قلبا نسبت‏به‏خدا و رسولش اخلاص ورزند.
نشانه آن نصیحت‏باطنى نیز از آیه بعداستفاده مى‏شود: «تولوا و اعینهم تفیض من‏الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون‏»; باچشمانى غمبار از این که چیزى نمى‏یابند تاببخشند، باز مى‏گردند.
موارد فراوان کنارهم آمدن نصیحت واطاعت در مورد ائمه‏علیهم السلام، قرینه‏اى است‏برءمترادف بودن آن دو (در این کاربردها)، نه‏مقابل هم بودنشان. اگر هم در موردى قسیم‏یکدیگر قرار گرفته‏اند به لحاظ تفاوت در عمق‏معناى آن‏هاست، نه تقابلشان; چون نصیحت‏در معناى عام آن یعنى خلوص محبت‏به کاررفته. «منصوح‏» به این معنا اعم از امام است وشامل مؤمنین، نزدیکان و طفل کوچک نیزمى‏شود، چنان که فرمود: «هل ادلکم على‏اهل‏بیت‏یکفلونه و هم له ناصحون‏» (19)
آیا شما را به خانواده‏اى که با خلوص محبت‏او را سرپرستى کنند، راهنمایى کنم؟
پسران حضرت یعقوب براى اثبات امین‏بودن خود نسبت‏به برادرشان، حضرت‏یوسف‏علیه السلام گفتند: «وانا له لناصحون‏» (20) ;ما او را صمیمانه دوست داریم.
طفل شیرخوار (موسى‏علیه السلام) یا نابالغ(یوسف‏علیه السلام) را طبیعتا نه مى‏توان موعظه‏کرد و نه اطاعت، این موارد ناظر به معناى عام‏نصیحت‏یعنى خلوص مودت و محبت است.پس نصیحت‏به معناى عامش دایره وسیعى رادر بر مى‏گیرد اما اطاعت، مختص خدا وکسانى است که خداوند به اطاعتشان دستورداده است و رابطه اطاعت و نصیحت، عموم وخصوص مطلق است، نه تقابل.
در مقابل نصیحت، «غش‏» یعنى ناخالصى،ظاهرسازى و فریب کارى است، چنان که‏حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «ان انصح الناس‏لنفسه اطوعهم‏لربه و ان اغشهم لنفسه‏اعصاهم لربه‏» (21) ; خیرخواه‏ترین ومخلص‏ترین مردم براى خودش،فرمانبردارترین و مطیع‏ترین آن‏ها براى‏پروردگارش است و ناخالص‏ترین و فریبکارترینشان براى خود، نافرمان‏ترین و سرکش‏ترینشان نسبت‏به پروردگارش است. حدیث‏فوق هم معناى نصیحت‏براى خدا را روشن‏مى‏کند و هم مفهوم مقابل نصیحت را. نیز آن‏حضرت در هشدار به یکى از کارمندانش‏مى‏نویسد: «و افظع الغش غش الائمة‏» (22) ;زشت‏ترین دغلکارى، دغلکارى و نیرنگ‏نسبت‏به رهبران است. این دو معناى متقابل‏در بیان امام رضاعلیه السلام نیز مشاهده مى‏شود که‏به مامون فرمود: «ان النصح لک واجب والغش لاینبغى لمؤمن‏» (23) ; خیرخواهى وموعظه براى تو واجب است و ظاهر فریبى‏نسبت‏به هیچ مؤمنى سزاوار نیست.
یکى از نکات ظریف دراین بیان حضرت، به‏کار بردن «مؤمن‏» به صورت «نکره در سیاق‏نفى‏» است که هم به قاعده، کلیت مى‏بخشد وهم شبهه اطلاق «مؤمن‏» بر مامون را ندارد وخطاب به نام امیرالمؤمنین به جهت تسمیه‏مردم است، نه به حسب واقع.
گاهى در مقابل نصیحت، عداوت و دشمنى‏به کار مى‏رود، چنان که رسول گرامى‏اسلام‏صلى الله علیه وآله مى‏فرماید: «لاتجلسوا عند کل‏داع مدع یدعوکم من الیقین الى‏الشک ومن الاخلاص الى الریاء و من التواضع الى‏الکبر و من النصیحة الى العداوة ومن الزهدالى الرغبة و تقربوا الى عالم یدعوکم... من‏العداوة الى النصیحة....» (24) ; نزد هر دعوت‏کننده مدعى که شما را از یقین به سوى شک‏و تردید و از اخلاص به ریا و از تواضع و فروتنى‏به کبر و غرور و از نصیحت و مودت به دشمنى‏و از بى‏رغبتى به دنیا به طمع و رغبت فرامى‏خواند، ننشینید، بلکه به عالم ودانشمندى نزدیک شوید که شما را... ازدشمنى به محبت و خیرخواهى دعوت‏مى‏کند.
آیا انتقاد نصیحت است؟ باتوجه به آنچه درحدیث معروف به نثرالدرر از امام صادق‏علیه السلام‏آمده است; «الانتقاد عداوة‏» (25) ; شاید نتوان‏انتقاد را نصیحت دانست.
این که چه چیز را باید براى خدا و رسول وائمه‏علیهم السلام‏خالص گرداند، از آیات و روایاتى که‏حقوق خدا و رسول و ائمه را بیان کرده است،استفاده مى‏شود; به ویژه در مواردى که هرسه‏را کنارهم آورده است، مثل آیات مربوط به‏اطاعت: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم‏»، «قل ان کنتم تحبون الله‏فاتبعونى یحببکم الله‏»، «قل لا اسئلکم‏علیه اجرا الا المودة فى‏القربى‏»، حدیث‏ثقلین و آیات و احادیث دیگر.
پى‏نوشتها:
1 - فقه اللغة، ثعالبى، ص 240 و 347.
2 - بحارالانوار، ج 68، ص 151، حدیث 6.
3 - همان، ج 74، ص 252، روایت 47.
4 - همان، ج 67، ص 272، باب 14.
5 - کافى، ج 8، ص 136، روایت 103.
6 - اعراف، آیه 79.
7 - آل عمران، آیه 31.
8 - نهج البلاغه، ترجمه فیض، ص 1005.
9 - همان، ص 1006.
10 - همان، ص 1016.
11 - بحارالانوار، ج 28، ص 95. به نقل از ارشادالقلوب،دیلمى، ص 328.
12 - من لایحضره الفقه، ج 2، ص 155، روایت 2014.
13 - کافى، ج 1، ص 141، روایت 7.
14 - روضه کافى، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى، ص‏44 - 46.
15 - ارشاد، مفید، ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص 28.
16 - نهج البلاغه، خطبه 34.
17 - مفاتیح الجنان.
18 - توبه، آیه 91.
19 - قصص، آیه 12.
20- یوسف، آیه 11.
21 - نهج البلاغه، خطبه 85.
22 - همان، نامه 26.
23 - عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 145.
24 - بحارالانوار، ج 2، ص 52.
25 - تحف العقول، ترجمه ؟، ص 328.

تبلیغات