فرهنگ نصیحت(2)
آرشیو
چکیده
متن
چگونه مفاهیم دینى وارونه تفسیر مىشود
از روایات فراوانى که کلمه «نصیحة» ومشتقات آن در آنها آمده است، استفادهمىشود که نصیحت غالبا به معناى اصلىاشیعنى خلوص و صفا به کار رفته است. نصح درلغتبه معناى خلص و صفا است. اخلص لهالمودة یعنى خالص و مصفا شد و محبت رابراى محبوب خالص کرد. نصح همچنین بهمعناى وعظ به کار مىرود. گرچه پند و موعظهاز آثار بارز خلوص و نصیحت است.نصحالعسل یعنى عسل تصفیه شد. وقتى کهعسل تصفیه مىشود، با میل و حلاوتبیشترى خورده مىشود. نصیحت نیز چه درعمل ظاهر شود و چه در گفتار، به گونهاىاست که شخص نصیحتشونده با میل ورغبت آن را مىپذیرد و حلاوت آن رامىچشد.
نخ خیاطى را «نصاح» مىگویند. «منصحه»یعنى سوزن نخ خیاطى. «ناصح» یعنىخیاط. (1) خیاط براى دوختن لباس از نخىاستفاده مىکند که همرنگ پارچه آن باشد تازشت و زننده به نظر نیاید. اگر خیاط از نخ غیرهمرنگ پارچه هم استفاده کند، به گونهاىمىدوزد که به زینت و زیبایى لباس بیافزاید.اگر حالت روحى ناصح یا آنچه را نصیحتمىنامد به مثابه نخ خیاطى باشد، نصیحت اوبه این است که عمل وگفتارش براى نصیحتشونده زینت و زیبایى باشد، نه زشتى و ننگ.لذا امام صادقعلیه السلام مىفرماید: «معاشرالشیعهکونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا» (2)
خلوص و صفاى باطن است که ناصح راخیرخواه مىگرداند یا وادار به محبت واطاعت و یا موعظه و ارشاد مىکند. حقیقتنصیحت همان خلوص، اشتیاق، علاقه،محبت و صمیمیت قلبى و روحى ناصح استکه به صورتهاى گوناگون بر دست و زبان اوجارى مىشود.
علامه مجلسى مىنویسد: «مناصحةالولایة خلوص المحبة عن الغش و العملبمقتضاها»; مناصحه ولایتیعنى خالص وپاک بودن دوستى از دغلکارى و عمل کردنبراساس آن محبت. نیز مىنویسد: «النصیحةاى خلوص المحبةلله و لحججه ولسایرالمؤمنین» (3) ; نصیحتیعنى محبتخالصانه نسبتبه خداوند و حجتهایش نسبتبه عموم مؤمنین.
علامه مجلسى مىنویسد: نصیحتکلمهاى است که از هرگونه خیرخواهى براىنصیحتشونده به آن تعبیر مىشود.
و اصل نصح در لغتبه معناى خلوص است.معناى نصیحتخدا، درستى اعتقاد دریگانگى واخلاص نیت در عبادت او است.نصیحت کتاب خدا، تصدیق آن و عمل بهدستورات آن است. نصیحت رسولخداصلى الله علیه وآله، تصدیق نبوت و رسالت او و اطاعتاز امر و نهى اوست. نصحیت ائمهعلیهم السلام، ایناست که ایشان را در حق اطاعت کند ونصیحت عموم مسلمانان، راهنمایى و ارشادآنان به مصالحشان است. (4)
بنابراین نصیحتیا خیرخواهى وصمیمیتیک مفهوم عام است که مصادیقىدارد. اما همین مفهوم عام به حسب موارد وکاربرد معناى خاصى پیدا مىکند و معنا ومصداق آن با شواهد و قرائن مشخص و معینمىگردد.
نصیحت از جانب خداوند و اولیاء براىدیگران به معناى موعظه، هدایت و مانند آناست که آن هم بر اساس خلوص محبت استو به معناى اطاعت و انقیاد نیست. خداوند بهحضرت عیسىعلیه السلام مىفرماید:
یا عیسى هذه نصیحتى ایاک و موعظتىلک فخذها منى و انى رب العالمین» (5)
اى عیسى! این نصیحت و پند من به تواست. آن را از من بپذیر که من پروردگارجهانیانم. حضرت صالحعلیه السلام به قوم خودمىفرماید: «... و نصحت لکم و لکن لاتحبون الناصحین» (6) ; براى شما خیرخواهىکردم اما شما خیرخواهان را دوست ندارید.
نصیحت از جانب مقام پایینتر براى اولیاىالهى، به معناى موعظه و ارشاد نیست. بلکهشامل مفاهیمى مثل اطاعت، فداکارى واحسان مىشود که این حالات نیز ریشه درخلوص محبت دارد.
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونىیحببکم الله...» (7) ; بگو: اگر خدا را دوستدارید، مرا پیروى کنید تا خدا هم شما رادوستبدارد.
حضرت علىعلیه السلام در عهدنامه مالک اشترمىفرماید: «فول من جنودک انصحهم فىنفسک لله و لرسوله و لامامک.» (8) ; ازمیان لشکریانت کسى را سرپرست گردان کهوى در نزد تو براى خدا و رسولش و براىرهبرت مطیعترینشان باشد. همچنینمىفرماید: «فانه داعیة لهم الى بذلالنصیحة لک» (9) ; این (قدردانى) آنها را بهبذل اطاعت از روى خلوص و محبتوامىدارد. نیز در انتخاب منشیان ونویسندگان مىفرماید: آنها را بیازما. «فانذلک دلیل على نصیحتک لله و لمن ولیتامره.» (10) ; این دلیلى برخیرخواهى و اطاعتتو از خدا و کسى که والى امرش شدهاى، است.
در خبر حذیفه یمانى آمده است که بهجوانى عجمى از موالى انصار به نام مسلمگفت: «...انى لا احب ان تغتر بمنزلتهمافىالناس فهذا ما اقدر علیه من النصیحةلک و لامیرالمؤمنینعلیه السلام من الطاعة له ولرسول اللهصلى الله علیه وآله و ذکر منزلته» (11) ; مندوست ندارم که فریب منزلت آن دو (عمر وابوبکر) نزد مردم را بخورى. این، آن مقدارخیرخواهى است که مىتوانم براى تو و براىامیرالمؤمنینعلیه السلام به عنوان اطاعت او ورسولاللهصلى الله علیه وآله و ذکر منزلت و مقامش انجامدهم.
با این همه شواهد نمىتوان پذیرفت کهنصیحت و خیرخواهى رعیتبراى امام ونصیحت انسان نسبتبه خدا، به معناىموعظه و ارشاد باشد و الا در فهم روایات دچارتکلف و تناقض گویى مىشویم، مثل روایتامام صادقعلیه السلام از رسول اکرمصلى الله علیه وآله که فرمود:«من فقه الضیف ان لایصوم تطوعا الا باذنصاحبه و من طاعةالمراة لزوجها ان لاتصوم تطوعا الا باذنه و امره و من صلاحالعبد و طاعته و نصیحته لمولاه ان لا یصومتطوعا الا باذن مولاه و من بر الولد بابویهان لا یصوم تطوعاالا باذن ابویه و امرهما والا کان الضیف جاهلا و کانت المراة عاصیةو کان العبد فاسدا عاصیا و کان الولدعاقا» (12) ; فهم میهمان و مطیع بودن زن براىهمسرش و شایستگى، اطاعت و صمیمیتبنده نسبتبه مولایش و نیکى فرزند به پدر ومادرش، دراین است که بدون اذن صاحباختیارشان روزه مستحبى نگیرند و گرنهمهمان، نادان، زن، نا فرمان، بنده، فاسد وسرکش و فرزند، نااهل خواهد بود.
مسلما نصیحتبنده براى مولا و صاحباختیارش چیزى جز اطاعت و تسلیم بودننیست. و مثل سخن امیرالمؤمنینعلیه السلام «منیطع الله و رسوله فقدفاز فوزا عظیما و نالثوابا جزیلا و من یعص الله و رسوله فقدخسر خسرانا مبینا و استحق عذابا الیما.فانجعوا بما یحق علیکم من السمع والطاعة و اخلاص النصیحة و حسنالمؤازرة...» (13) ; هرکس خدا و رسولش راپیروى کند، به پیروزى بزرگ دستیافتهاست و هرکس از آنها سرپیچى کند، زیانآشکار دیده و مستحق عذاب شده است. پسبه آنچه از حرف شنوى اطاعت و انقیادخالصانه و پشتیبانى نیک برعهده شماستبکوشید.
حتى اگر در این جا هم نصیحت را مترادفامورى مثل فرمانبردارى و اطاعت ندانیم وفرضا آن را به معناى مشهورش حمل کنیم،در خطبه «طالوتیه» نمىتوانیم چنین کنیم:«ایتهاالامة التى خدعت فانخدعت... امالوکان لى عدة اصحاب طالوت او عدة اهلبدر و هم اعدادکم لضربتکم بالسیف حتىتؤلوا الى الحق و تنیبوا للصدق فکان ارتقللفتق وآخذبالرفق... و الله لو ان لى رجالاینصحون لله عزوجل و لرسوله بعدد هذهالشیاة لازلت ابن آکلةالذبان عنملکه...» (14) ; اى امتى که فریب داده شد وفریب خورد... آگاه باشید که اگر به تعداد یارانطالوت یااهل بدر یاور داشتم، شما را باشمشیر مىزدم تا به سوى حق بازگردید و بهراستى گرایید که این براى رفع شکاف و تفرقهمؤثرتر و با نرمش موافقتر است... به خدا! اگربه شماره این گوسفندان مردانى داشتم کهخالصانه خدا و رسولش را اطاعت مىکردند،پسر زن مگس خوار (ابوبکر) را از ریاستش برمىداشتم.
آیا در این روایت منظور حضرت، مردانىاست که او را نصیحت کنند یا خدا و رسولشرا نصیحت کنند یا مردانى که خالصانه در راههدف اطاعت کنند؟ کدامشان مىتوانند بهتحقق هدف آن حضرت کمک کنند؟
درباره بیعت اهل کوفه با مسلم بنعقیل(رض)، نایب امام حسینعلیه السلام آوردهاند:«.. فبایعه اهل الکوفه على ذلک (جهاد) وعاهدوه و ضمنواله النصرة والنصیحة...» (15) ; آیا مىتوان گفت که اهل کوفهبا نایب امام پیمان بستند تا او را نصیحت وموعظه کنند یا باید گفت ضامن یارى و اطاعتخالصانه از او شدند؟
بنابر روایات، نصیحت «حق» ائمه عادلاست، همان طور که حضرت علىعلیه السلام در نهجالبلاغه مىفرماید: «ایهاالناس ان لى علیکمحقا و لکم على حق فاماحقکم علىفالنصیحة لکم و توفیر فیئکم علیکم وتعلیمکم کى لاتجهلوا و تادیبکم کىماتعلموا و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة والنصیحة فىالمشهد و المغیب و الاجابهحین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم» (16)
اى مردم! من حقى بر شما دارم و شما حقىبرمن،.اما حق شما بر من، خیرخواهى براىشما، ازدیاد امکاناتتان، آموزش و ادب کردنشماست. اما حق من برشما، وفادارى به بیعتاست و خیرخواهى خالصانه در حضور و غیابو اجابت کردن، هرگاه شما را فرا مىخوانم واطاعت کردن،هرگاه به شما فرمان مىدهم.
در حدیث فوق حضرت علىعلیه السلام تفاوتنصیحتى که حق مردم استبا نصیحتى کهحق امام بر مردم است را روشن کرده است.نصیحت مردم توسط امام، تلاش خالصانهامام براى ازدیاد امکانات، تعلیم و تادیبایشان است و نصیحت امام توسط مردم،وفادارى، خلوص محبت و اطاعت از او است،والا چه تفاوتى بین امام و عیتباقى مىماند؟
نکته دیگر این است که «حق» چیزى استکه اگر ادا شود، همیشه سودى و نتیجهاىبراى صاحب حق یا براى ادا کننده حق داشتهباشد و تکلیف از عهده او بردارد، درحالى کهموعظه و ارشاد امام معصومعلیهم السلام توسطرعیت چنین خصوصیتى ندارد. براى امامعادل نیز این خصوصیت اطلاق و عمومیتندارد، در حالى که وجوب نصیحت ائمه هماطلاق دارد و هم عمومى است. ارشاد امامعادل توسط یک یک مردم! - بر فرض امکان -چه اثرى دارد و کدام حق او را ادا مىکند؟علاوه برآن، نصیحتبه معناى ارشاد وراهنمایى در مشهد و منظر و مرئى ممکناست اما در شرایط عدم حضور، نهان و باطنچه طور؟ نصیحتبه معناى اخلاص دراطاعت و محبت، در هرحال، در آشکار و نهانممکن است، همان طور که در زیارت جامعهآمده است: «... واحکمتم عقد طاعته ونصحتم له فىالسر و العلانیة» (17) ; بنداطاعتخدا را محکم کردید و در نهان و آشکاربراى او خالص و صمیمى بودید. لذا خداوندمىفرماید: «لیس على الضعفاء و لا علىالمرضى و لا على الذین لا یجدون ماینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ماعلى المحسنین من سبیل» (18) ; برناتوانها،مریضها و کسانى که چیزى براى انفاقنمىیابند، گناهى نیست، اگر قلبا نسبتبهخدا و رسولش اخلاص ورزند.
نشانه آن نصیحتباطنى نیز از آیه بعداستفاده مىشود: «تولوا و اعینهم تفیض منالدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون»; باچشمانى غمبار از این که چیزى نمىیابند تاببخشند، باز مىگردند.
موارد فراوان کنارهم آمدن نصیحت واطاعت در مورد ائمهعلیهم السلام، قرینهاى استبرءمترادف بودن آن دو (در این کاربردها)، نهمقابل هم بودنشان. اگر هم در موردى قسیمیکدیگر قرار گرفتهاند به لحاظ تفاوت در عمقمعناى آنهاست، نه تقابلشان; چون نصیحتدر معناى عام آن یعنى خلوص محبتبه کاررفته. «منصوح» به این معنا اعم از امام است وشامل مؤمنین، نزدیکان و طفل کوچک نیزمىشود، چنان که فرمود: «هل ادلکم علىاهلبیتیکفلونه و هم له ناصحون» (19)
آیا شما را به خانوادهاى که با خلوص محبتاو را سرپرستى کنند، راهنمایى کنم؟
پسران حضرت یعقوب براى اثبات امینبودن خود نسبتبه برادرشان، حضرتیوسفعلیه السلام گفتند: «وانا له لناصحون» (20) ;ما او را صمیمانه دوست داریم.
طفل شیرخوار (موسىعلیه السلام) یا نابالغ(یوسفعلیه السلام) را طبیعتا نه مىتوان موعظهکرد و نه اطاعت، این موارد ناظر به معناى عامنصیحتیعنى خلوص مودت و محبت است.پس نصیحتبه معناى عامش دایره وسیعى رادر بر مىگیرد اما اطاعت، مختص خدا وکسانى است که خداوند به اطاعتشان دستورداده است و رابطه اطاعت و نصیحت، عموم وخصوص مطلق است، نه تقابل.
در مقابل نصیحت، «غش» یعنى ناخالصى،ظاهرسازى و فریب کارى است، چنان کهحضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «ان انصح الناسلنفسه اطوعهملربه و ان اغشهم لنفسهاعصاهم لربه» (21) ; خیرخواهترین ومخلصترین مردم براى خودش،فرمانبردارترین و مطیعترین آنها براىپروردگارش است و ناخالصترین و فریبکارترینشان براى خود، نافرمانترین و سرکشترینشان نسبتبه پروردگارش است. حدیثفوق هم معناى نصیحتبراى خدا را روشنمىکند و هم مفهوم مقابل نصیحت را. نیز آنحضرت در هشدار به یکى از کارمندانشمىنویسد: «و افظع الغش غش الائمة» (22) ;زشتترین دغلکارى، دغلکارى و نیرنگنسبتبه رهبران است. این دو معناى متقابلدر بیان امام رضاعلیه السلام نیز مشاهده مىشود کهبه مامون فرمود: «ان النصح لک واجب والغش لاینبغى لمؤمن» (23) ; خیرخواهى وموعظه براى تو واجب است و ظاهر فریبىنسبتبه هیچ مؤمنى سزاوار نیست.
یکى از نکات ظریف دراین بیان حضرت، بهکار بردن «مؤمن» به صورت «نکره در سیاقنفى» است که هم به قاعده، کلیت مىبخشد وهم شبهه اطلاق «مؤمن» بر مامون را ندارد وخطاب به نام امیرالمؤمنین به جهت تسمیهمردم است، نه به حسب واقع.
گاهى در مقابل نصیحت، عداوت و دشمنىبه کار مىرود، چنان که رسول گرامىاسلامصلى الله علیه وآله مىفرماید: «لاتجلسوا عند کلداع مدع یدعوکم من الیقین الىالشک ومن الاخلاص الى الریاء و من التواضع الىالکبر و من النصیحة الى العداوة ومن الزهدالى الرغبة و تقربوا الى عالم یدعوکم... منالعداوة الى النصیحة....» (24) ; نزد هر دعوتکننده مدعى که شما را از یقین به سوى شکو تردید و از اخلاص به ریا و از تواضع و فروتنىبه کبر و غرور و از نصیحت و مودت به دشمنىو از بىرغبتى به دنیا به طمع و رغبت فرامىخواند، ننشینید، بلکه به عالم ودانشمندى نزدیک شوید که شما را... ازدشمنى به محبت و خیرخواهى دعوتمىکند.
آیا انتقاد نصیحت است؟ باتوجه به آنچه درحدیث معروف به نثرالدرر از امام صادقعلیه السلامآمده است; «الانتقاد عداوة» (25) ; شاید نتوانانتقاد را نصیحت دانست.
این که چه چیز را باید براى خدا و رسول وائمهعلیهم السلامخالص گرداند، از آیات و روایاتى کهحقوق خدا و رسول و ائمه را بیان کرده است،استفاده مىشود; به ویژه در مواردى که هرسهرا کنارهم آورده است، مثل آیات مربوط بهاطاعت: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم»، «قل ان کنتم تحبون اللهفاتبعونى یحببکم الله»، «قل لا اسئلکمعلیه اجرا الا المودة فىالقربى»، حدیثثقلین و آیات و احادیث دیگر.
پىنوشتها:
1 - فقه اللغة، ثعالبى، ص 240 و 347.
2 - بحارالانوار، ج 68، ص 151، حدیث 6.
3 - همان، ج 74، ص 252، روایت 47.
4 - همان، ج 67، ص 272، باب 14.
5 - کافى، ج 8، ص 136، روایت 103.
6 - اعراف، آیه 79.
7 - آل عمران، آیه 31.
8 - نهج البلاغه، ترجمه فیض، ص 1005.
9 - همان، ص 1006.
10 - همان، ص 1016.
11 - بحارالانوار، ج 28، ص 95. به نقل از ارشادالقلوب،دیلمى، ص 328.
12 - من لایحضره الفقه، ج 2، ص 155، روایت 2014.
13 - کافى، ج 1، ص 141، روایت 7.
14 - روضه کافى، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى، ص44 - 46.
15 - ارشاد، مفید، ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص 28.
16 - نهج البلاغه، خطبه 34.
17 - مفاتیح الجنان.
18 - توبه، آیه 91.
19 - قصص، آیه 12.
20- یوسف، آیه 11.
21 - نهج البلاغه، خطبه 85.
22 - همان، نامه 26.
23 - عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 145.
24 - بحارالانوار، ج 2، ص 52.
25 - تحف العقول، ترجمه ؟، ص 328.
از روایات فراوانى که کلمه «نصیحة» ومشتقات آن در آنها آمده است، استفادهمىشود که نصیحت غالبا به معناى اصلىاشیعنى خلوص و صفا به کار رفته است. نصح درلغتبه معناى خلص و صفا است. اخلص لهالمودة یعنى خالص و مصفا شد و محبت رابراى محبوب خالص کرد. نصح همچنین بهمعناى وعظ به کار مىرود. گرچه پند و موعظهاز آثار بارز خلوص و نصیحت است.نصحالعسل یعنى عسل تصفیه شد. وقتى کهعسل تصفیه مىشود، با میل و حلاوتبیشترى خورده مىشود. نصیحت نیز چه درعمل ظاهر شود و چه در گفتار، به گونهاىاست که شخص نصیحتشونده با میل ورغبت آن را مىپذیرد و حلاوت آن رامىچشد.
نخ خیاطى را «نصاح» مىگویند. «منصحه»یعنى سوزن نخ خیاطى. «ناصح» یعنىخیاط. (1) خیاط براى دوختن لباس از نخىاستفاده مىکند که همرنگ پارچه آن باشد تازشت و زننده به نظر نیاید. اگر خیاط از نخ غیرهمرنگ پارچه هم استفاده کند، به گونهاىمىدوزد که به زینت و زیبایى لباس بیافزاید.اگر حالت روحى ناصح یا آنچه را نصیحتمىنامد به مثابه نخ خیاطى باشد، نصیحت اوبه این است که عمل وگفتارش براى نصیحتشونده زینت و زیبایى باشد، نه زشتى و ننگ.لذا امام صادقعلیه السلام مىفرماید: «معاشرالشیعهکونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا» (2)
خلوص و صفاى باطن است که ناصح راخیرخواه مىگرداند یا وادار به محبت واطاعت و یا موعظه و ارشاد مىکند. حقیقتنصیحت همان خلوص، اشتیاق، علاقه،محبت و صمیمیت قلبى و روحى ناصح استکه به صورتهاى گوناگون بر دست و زبان اوجارى مىشود.
علامه مجلسى مىنویسد: «مناصحةالولایة خلوص المحبة عن الغش و العملبمقتضاها»; مناصحه ولایتیعنى خالص وپاک بودن دوستى از دغلکارى و عمل کردنبراساس آن محبت. نیز مىنویسد: «النصیحةاى خلوص المحبةلله و لحججه ولسایرالمؤمنین» (3) ; نصیحتیعنى محبتخالصانه نسبتبه خداوند و حجتهایش نسبتبه عموم مؤمنین.
علامه مجلسى مىنویسد: نصیحتکلمهاى است که از هرگونه خیرخواهى براىنصیحتشونده به آن تعبیر مىشود.
و اصل نصح در لغتبه معناى خلوص است.معناى نصیحتخدا، درستى اعتقاد دریگانگى واخلاص نیت در عبادت او است.نصیحت کتاب خدا، تصدیق آن و عمل بهدستورات آن است. نصیحت رسولخداصلى الله علیه وآله، تصدیق نبوت و رسالت او و اطاعتاز امر و نهى اوست. نصحیت ائمهعلیهم السلام، ایناست که ایشان را در حق اطاعت کند ونصیحت عموم مسلمانان، راهنمایى و ارشادآنان به مصالحشان است. (4)
بنابراین نصیحتیا خیرخواهى وصمیمیتیک مفهوم عام است که مصادیقىدارد. اما همین مفهوم عام به حسب موارد وکاربرد معناى خاصى پیدا مىکند و معنا ومصداق آن با شواهد و قرائن مشخص و معینمىگردد.
نصیحت از جانب خداوند و اولیاء براىدیگران به معناى موعظه، هدایت و مانند آناست که آن هم بر اساس خلوص محبت استو به معناى اطاعت و انقیاد نیست. خداوند بهحضرت عیسىعلیه السلام مىفرماید:
یا عیسى هذه نصیحتى ایاک و موعظتىلک فخذها منى و انى رب العالمین» (5)
اى عیسى! این نصیحت و پند من به تواست. آن را از من بپذیر که من پروردگارجهانیانم. حضرت صالحعلیه السلام به قوم خودمىفرماید: «... و نصحت لکم و لکن لاتحبون الناصحین» (6) ; براى شما خیرخواهىکردم اما شما خیرخواهان را دوست ندارید.
نصیحت از جانب مقام پایینتر براى اولیاىالهى، به معناى موعظه و ارشاد نیست. بلکهشامل مفاهیمى مثل اطاعت، فداکارى واحسان مىشود که این حالات نیز ریشه درخلوص محبت دارد.
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونىیحببکم الله...» (7) ; بگو: اگر خدا را دوستدارید، مرا پیروى کنید تا خدا هم شما رادوستبدارد.
حضرت علىعلیه السلام در عهدنامه مالک اشترمىفرماید: «فول من جنودک انصحهم فىنفسک لله و لرسوله و لامامک.» (8) ; ازمیان لشکریانت کسى را سرپرست گردان کهوى در نزد تو براى خدا و رسولش و براىرهبرت مطیعترینشان باشد. همچنینمىفرماید: «فانه داعیة لهم الى بذلالنصیحة لک» (9) ; این (قدردانى) آنها را بهبذل اطاعت از روى خلوص و محبتوامىدارد. نیز در انتخاب منشیان ونویسندگان مىفرماید: آنها را بیازما. «فانذلک دلیل على نصیحتک لله و لمن ولیتامره.» (10) ; این دلیلى برخیرخواهى و اطاعتتو از خدا و کسى که والى امرش شدهاى، است.
در خبر حذیفه یمانى آمده است که بهجوانى عجمى از موالى انصار به نام مسلمگفت: «...انى لا احب ان تغتر بمنزلتهمافىالناس فهذا ما اقدر علیه من النصیحةلک و لامیرالمؤمنینعلیه السلام من الطاعة له ولرسول اللهصلى الله علیه وآله و ذکر منزلته» (11) ; مندوست ندارم که فریب منزلت آن دو (عمر وابوبکر) نزد مردم را بخورى. این، آن مقدارخیرخواهى است که مىتوانم براى تو و براىامیرالمؤمنینعلیه السلام به عنوان اطاعت او ورسولاللهصلى الله علیه وآله و ذکر منزلت و مقامش انجامدهم.
با این همه شواهد نمىتوان پذیرفت کهنصیحت و خیرخواهى رعیتبراى امام ونصیحت انسان نسبتبه خدا، به معناىموعظه و ارشاد باشد و الا در فهم روایات دچارتکلف و تناقض گویى مىشویم، مثل روایتامام صادقعلیه السلام از رسول اکرمصلى الله علیه وآله که فرمود:«من فقه الضیف ان لایصوم تطوعا الا باذنصاحبه و من طاعةالمراة لزوجها ان لاتصوم تطوعا الا باذنه و امره و من صلاحالعبد و طاعته و نصیحته لمولاه ان لا یصومتطوعا الا باذن مولاه و من بر الولد بابویهان لا یصوم تطوعاالا باذن ابویه و امرهما والا کان الضیف جاهلا و کانت المراة عاصیةو کان العبد فاسدا عاصیا و کان الولدعاقا» (12) ; فهم میهمان و مطیع بودن زن براىهمسرش و شایستگى، اطاعت و صمیمیتبنده نسبتبه مولایش و نیکى فرزند به پدر ومادرش، دراین است که بدون اذن صاحباختیارشان روزه مستحبى نگیرند و گرنهمهمان، نادان، زن، نا فرمان، بنده، فاسد وسرکش و فرزند، نااهل خواهد بود.
مسلما نصیحتبنده براى مولا و صاحباختیارش چیزى جز اطاعت و تسلیم بودننیست. و مثل سخن امیرالمؤمنینعلیه السلام «منیطع الله و رسوله فقدفاز فوزا عظیما و نالثوابا جزیلا و من یعص الله و رسوله فقدخسر خسرانا مبینا و استحق عذابا الیما.فانجعوا بما یحق علیکم من السمع والطاعة و اخلاص النصیحة و حسنالمؤازرة...» (13) ; هرکس خدا و رسولش راپیروى کند، به پیروزى بزرگ دستیافتهاست و هرکس از آنها سرپیچى کند، زیانآشکار دیده و مستحق عذاب شده است. پسبه آنچه از حرف شنوى اطاعت و انقیادخالصانه و پشتیبانى نیک برعهده شماستبکوشید.
حتى اگر در این جا هم نصیحت را مترادفامورى مثل فرمانبردارى و اطاعت ندانیم وفرضا آن را به معناى مشهورش حمل کنیم،در خطبه «طالوتیه» نمىتوانیم چنین کنیم:«ایتهاالامة التى خدعت فانخدعت... امالوکان لى عدة اصحاب طالوت او عدة اهلبدر و هم اعدادکم لضربتکم بالسیف حتىتؤلوا الى الحق و تنیبوا للصدق فکان ارتقللفتق وآخذبالرفق... و الله لو ان لى رجالاینصحون لله عزوجل و لرسوله بعدد هذهالشیاة لازلت ابن آکلةالذبان عنملکه...» (14) ; اى امتى که فریب داده شد وفریب خورد... آگاه باشید که اگر به تعداد یارانطالوت یااهل بدر یاور داشتم، شما را باشمشیر مىزدم تا به سوى حق بازگردید و بهراستى گرایید که این براى رفع شکاف و تفرقهمؤثرتر و با نرمش موافقتر است... به خدا! اگربه شماره این گوسفندان مردانى داشتم کهخالصانه خدا و رسولش را اطاعت مىکردند،پسر زن مگس خوار (ابوبکر) را از ریاستش برمىداشتم.
آیا در این روایت منظور حضرت، مردانىاست که او را نصیحت کنند یا خدا و رسولشرا نصیحت کنند یا مردانى که خالصانه در راههدف اطاعت کنند؟ کدامشان مىتوانند بهتحقق هدف آن حضرت کمک کنند؟
درباره بیعت اهل کوفه با مسلم بنعقیل(رض)، نایب امام حسینعلیه السلام آوردهاند:«.. فبایعه اهل الکوفه على ذلک (جهاد) وعاهدوه و ضمنواله النصرة والنصیحة...» (15) ; آیا مىتوان گفت که اهل کوفهبا نایب امام پیمان بستند تا او را نصیحت وموعظه کنند یا باید گفت ضامن یارى و اطاعتخالصانه از او شدند؟
بنابر روایات، نصیحت «حق» ائمه عادلاست، همان طور که حضرت علىعلیه السلام در نهجالبلاغه مىفرماید: «ایهاالناس ان لى علیکمحقا و لکم على حق فاماحقکم علىفالنصیحة لکم و توفیر فیئکم علیکم وتعلیمکم کى لاتجهلوا و تادیبکم کىماتعلموا و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة والنصیحة فىالمشهد و المغیب و الاجابهحین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم» (16)
اى مردم! من حقى بر شما دارم و شما حقىبرمن،.اما حق شما بر من، خیرخواهى براىشما، ازدیاد امکاناتتان، آموزش و ادب کردنشماست. اما حق من برشما، وفادارى به بیعتاست و خیرخواهى خالصانه در حضور و غیابو اجابت کردن، هرگاه شما را فرا مىخوانم واطاعت کردن،هرگاه به شما فرمان مىدهم.
در حدیث فوق حضرت علىعلیه السلام تفاوتنصیحتى که حق مردم استبا نصیحتى کهحق امام بر مردم است را روشن کرده است.نصیحت مردم توسط امام، تلاش خالصانهامام براى ازدیاد امکانات، تعلیم و تادیبایشان است و نصیحت امام توسط مردم،وفادارى، خلوص محبت و اطاعت از او است،والا چه تفاوتى بین امام و عیتباقى مىماند؟
نکته دیگر این است که «حق» چیزى استکه اگر ادا شود، همیشه سودى و نتیجهاىبراى صاحب حق یا براى ادا کننده حق داشتهباشد و تکلیف از عهده او بردارد، درحالى کهموعظه و ارشاد امام معصومعلیهم السلام توسطرعیت چنین خصوصیتى ندارد. براى امامعادل نیز این خصوصیت اطلاق و عمومیتندارد، در حالى که وجوب نصیحت ائمه هماطلاق دارد و هم عمومى است. ارشاد امامعادل توسط یک یک مردم! - بر فرض امکان -چه اثرى دارد و کدام حق او را ادا مىکند؟علاوه برآن، نصیحتبه معناى ارشاد وراهنمایى در مشهد و منظر و مرئى ممکناست اما در شرایط عدم حضور، نهان و باطنچه طور؟ نصیحتبه معناى اخلاص دراطاعت و محبت، در هرحال، در آشکار و نهانممکن است، همان طور که در زیارت جامعهآمده است: «... واحکمتم عقد طاعته ونصحتم له فىالسر و العلانیة» (17) ; بنداطاعتخدا را محکم کردید و در نهان و آشکاربراى او خالص و صمیمى بودید. لذا خداوندمىفرماید: «لیس على الضعفاء و لا علىالمرضى و لا على الذین لا یجدون ماینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ماعلى المحسنین من سبیل» (18) ; برناتوانها،مریضها و کسانى که چیزى براى انفاقنمىیابند، گناهى نیست، اگر قلبا نسبتبهخدا و رسولش اخلاص ورزند.
نشانه آن نصیحتباطنى نیز از آیه بعداستفاده مىشود: «تولوا و اعینهم تفیض منالدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون»; باچشمانى غمبار از این که چیزى نمىیابند تاببخشند، باز مىگردند.
موارد فراوان کنارهم آمدن نصیحت واطاعت در مورد ائمهعلیهم السلام، قرینهاى استبرءمترادف بودن آن دو (در این کاربردها)، نهمقابل هم بودنشان. اگر هم در موردى قسیمیکدیگر قرار گرفتهاند به لحاظ تفاوت در عمقمعناى آنهاست، نه تقابلشان; چون نصیحتدر معناى عام آن یعنى خلوص محبتبه کاررفته. «منصوح» به این معنا اعم از امام است وشامل مؤمنین، نزدیکان و طفل کوچک نیزمىشود، چنان که فرمود: «هل ادلکم علىاهلبیتیکفلونه و هم له ناصحون» (19)
آیا شما را به خانوادهاى که با خلوص محبتاو را سرپرستى کنند، راهنمایى کنم؟
پسران حضرت یعقوب براى اثبات امینبودن خود نسبتبه برادرشان، حضرتیوسفعلیه السلام گفتند: «وانا له لناصحون» (20) ;ما او را صمیمانه دوست داریم.
طفل شیرخوار (موسىعلیه السلام) یا نابالغ(یوسفعلیه السلام) را طبیعتا نه مىتوان موعظهکرد و نه اطاعت، این موارد ناظر به معناى عامنصیحتیعنى خلوص مودت و محبت است.پس نصیحتبه معناى عامش دایره وسیعى رادر بر مىگیرد اما اطاعت، مختص خدا وکسانى است که خداوند به اطاعتشان دستورداده است و رابطه اطاعت و نصیحت، عموم وخصوص مطلق است، نه تقابل.
در مقابل نصیحت، «غش» یعنى ناخالصى،ظاهرسازى و فریب کارى است، چنان کهحضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «ان انصح الناسلنفسه اطوعهملربه و ان اغشهم لنفسهاعصاهم لربه» (21) ; خیرخواهترین ومخلصترین مردم براى خودش،فرمانبردارترین و مطیعترین آنها براىپروردگارش است و ناخالصترین و فریبکارترینشان براى خود، نافرمانترین و سرکشترینشان نسبتبه پروردگارش است. حدیثفوق هم معناى نصیحتبراى خدا را روشنمىکند و هم مفهوم مقابل نصیحت را. نیز آنحضرت در هشدار به یکى از کارمندانشمىنویسد: «و افظع الغش غش الائمة» (22) ;زشتترین دغلکارى، دغلکارى و نیرنگنسبتبه رهبران است. این دو معناى متقابلدر بیان امام رضاعلیه السلام نیز مشاهده مىشود کهبه مامون فرمود: «ان النصح لک واجب والغش لاینبغى لمؤمن» (23) ; خیرخواهى وموعظه براى تو واجب است و ظاهر فریبىنسبتبه هیچ مؤمنى سزاوار نیست.
یکى از نکات ظریف دراین بیان حضرت، بهکار بردن «مؤمن» به صورت «نکره در سیاقنفى» است که هم به قاعده، کلیت مىبخشد وهم شبهه اطلاق «مؤمن» بر مامون را ندارد وخطاب به نام امیرالمؤمنین به جهت تسمیهمردم است، نه به حسب واقع.
گاهى در مقابل نصیحت، عداوت و دشمنىبه کار مىرود، چنان که رسول گرامىاسلامصلى الله علیه وآله مىفرماید: «لاتجلسوا عند کلداع مدع یدعوکم من الیقین الىالشک ومن الاخلاص الى الریاء و من التواضع الىالکبر و من النصیحة الى العداوة ومن الزهدالى الرغبة و تقربوا الى عالم یدعوکم... منالعداوة الى النصیحة....» (24) ; نزد هر دعوتکننده مدعى که شما را از یقین به سوى شکو تردید و از اخلاص به ریا و از تواضع و فروتنىبه کبر و غرور و از نصیحت و مودت به دشمنىو از بىرغبتى به دنیا به طمع و رغبت فرامىخواند، ننشینید، بلکه به عالم ودانشمندى نزدیک شوید که شما را... ازدشمنى به محبت و خیرخواهى دعوتمىکند.
آیا انتقاد نصیحت است؟ باتوجه به آنچه درحدیث معروف به نثرالدرر از امام صادقعلیه السلامآمده است; «الانتقاد عداوة» (25) ; شاید نتوانانتقاد را نصیحت دانست.
این که چه چیز را باید براى خدا و رسول وائمهعلیهم السلامخالص گرداند، از آیات و روایاتى کهحقوق خدا و رسول و ائمه را بیان کرده است،استفاده مىشود; به ویژه در مواردى که هرسهرا کنارهم آورده است، مثل آیات مربوط بهاطاعت: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم»، «قل ان کنتم تحبون اللهفاتبعونى یحببکم الله»، «قل لا اسئلکمعلیه اجرا الا المودة فىالقربى»، حدیثثقلین و آیات و احادیث دیگر.
پىنوشتها:
1 - فقه اللغة، ثعالبى، ص 240 و 347.
2 - بحارالانوار، ج 68، ص 151، حدیث 6.
3 - همان، ج 74، ص 252، روایت 47.
4 - همان، ج 67، ص 272، باب 14.
5 - کافى، ج 8، ص 136، روایت 103.
6 - اعراف، آیه 79.
7 - آل عمران، آیه 31.
8 - نهج البلاغه، ترجمه فیض، ص 1005.
9 - همان، ص 1006.
10 - همان، ص 1016.
11 - بحارالانوار، ج 28، ص 95. به نقل از ارشادالقلوب،دیلمى، ص 328.
12 - من لایحضره الفقه، ج 2، ص 155، روایت 2014.
13 - کافى، ج 1، ص 141، روایت 7.
14 - روضه کافى، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى، ص44 - 46.
15 - ارشاد، مفید، ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص 28.
16 - نهج البلاغه، خطبه 34.
17 - مفاتیح الجنان.
18 - توبه، آیه 91.
19 - قصص، آیه 12.
20- یوسف، آیه 11.
21 - نهج البلاغه، خطبه 85.
22 - همان، نامه 26.
23 - عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 145.
24 - بحارالانوار، ج 2، ص 52.
25 - تحف العقول، ترجمه ؟، ص 328.