چکیده

در اواخر قرن بیستم، برخی روش شناسان علوم اجتماعی این استدلال را مطرح نمودند که علی رغم تفاوت های ظاهری میان سنت های پژوهشی کمّی و کیفی، زیربنای منطقی تبیین یا استنباط علّی در کلیه تحقیقات تجربی علوم اجتماعی- چه کمّی و چه کیفی- یکسان است و هر تحقیق تبیینی خوبی می تواند بر اساس زیربنای مشترک و واحدی از «منطق استنباط» درک شود. از نظر آنان، تفاوت میان دو سنت پژوهشی کمّی و کیفی در علوم اجتماعی، نه در منطقِ استنباط بلکه فقط در N یا تعداد موردهای تحت بررسی و برخی ویژگی های ظاهری شان- بویژه استفاده از «اعداد» در مقابل «کلمات»- است. در مقابل این دیدگاه،برخی از روش شناسان علوم اجتماعی این استدلال را اقامه نمودند که یک منطقِ واحد و مشترک از استنباط علمی که بتواند هر دو سنت پژوهشی کمّی و کیفی را تنظیم و هدایت کند، وجود ندارد. از نظر این گروه از روش شناسان،تفاوت هایی بنیادین میان دو سنت پژوهشی کمّی و کیفی وجود دارد که جهت گیری های اصلی تحقیقات اجتماعی را به سمت وسو های کاملاً متفاوتی می راند؛ ضمن آن که، منطق متفاوتی را نیز برای تبیین یا استنباط علّی اقتضاءمی کند. از دیدگاه آنان، منطقِ استنباط علّی در تحقیقات علوم اجتماعی؛ یگانه و مشترک نیست، بلکه ما با ثنویت یا دو نوع منطقِ متفاوت از استنباط علّی در دو سنت پژوهشیِ کمّی و کیفی روبرو هستیم.جدیداً، برخی از روش شناسان علوم اجتماعی بر این نکته پای فشرده و مدعی شده اند که در مقایسه با تمامی تحقیقات کمی و کیفی در علوم اجتماعی، مطالعات تاریخی یا تک موردی (1=N) واجد منطق استنباطی متفاوت و متمایزی به نام منطق بیزی[1] هستند.نتیجه آن که، از نظر این گروه از روش شناسان متأخر، منطقِ استنباط علّی در تحقیقات علوم اجتماعی نه یگانه، نه دوگانه، بلکه سه گانه است. در مقاله حاضر، تلاش داریم که این منطق های متفاوت استنباط علّی در تحقیقات اجتماعی را تشریح نماییم و نشان دهیم که چرا نامناسب است تحقیقات واجد یک منطق استنباطی خاص را با منطق استنباطی دیگری مورد نقد قرار داد.

تبلیغات