آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

1- عدم مسئولیت پذیرى
یکى از اشکالاتى که بر مبناى مشروعیت الهى صورت گرفته ، عدم‏مسئولیت پذیرى حاکم اسلامى است . حاکم اسلامى به دلیل این که‏مشروعیت‏حاکمیت‏خود را از شرع مى‏گیرد ، خود را در برابر مردم‏مسئول نمى‏داند .
این اشکال ناشى از این است که مبناى مشروعیت الهى درست تبیین‏نشده است ; زیرا بر اساس این دیدگاه ، حاکم اسلامى دو مسئولیت‏دارد : مسئولیتى در برابر خداوند ، زیرا همان طورى که خدا مشروعیت‏حاکمیت‏به او داده ، مسئولیت پذیرى او را نیز لحاظ کرده است که‏این مسئولیت‏بس سنگین مى‏باشد . از سوى دیگر ، حاکم اسلامى دربرابر مردم نیز مسئولیت دارد ، زیرا در آموزه‏هاى دینى ، امام وامت هر کدام نسبت‏به یکدیگر وظایف و حقوق متقابل دارند ، چنان‏که على (ع) فرمود : «اى مردم ، همانا من بر شما حقى دارم وشما نیز بر من صاحب حق هستید و اما حق شما بر من این است که ازنصایح و تامین رفاه زندگى و تعلیم و آموزش شما کوتاهى نورزم واما حق من بر شما این است که به بیعت و پیمان خود وفادار باشیدو در حضور و غیاب اهل نصیحت‏باشید و وقتى شما را فرا مى‏خوانم ،اجابت کنید و آنگاه که دستورى دهم ، اطاعت نمایید .»
این اشکال بیشتر متوجه مبناى مشروعیت مردمى است ; زیرا براساس این مبنا ، رهبر ، فقط خود را در برابر مردم که او راانتخاب کرده‏اند مسئول مى‏داند . امام راحل که خود طرفدار مبناى‏مشروعیت الهى است ، مى‏نویسد : «همه ما مسئولیم ، نه مسئول‏کار خودمان ما مسئول کارهاى دیگران هم هستیم ، مسئولیت من هم‏گردن شماست ، اگر من پایم را کج گذاشتم ، شما مسئولید اگرنگوئید چرا پایت را کج گذاشتى ، باید هجوم کنید ، نهى کنید که‏چرا ؟»
2- سلب آزادى در گزینش رهبرى
عده‏اى براین باور هستند ، که دیدگاه مشروعیت الهى ، با مردم‏سالارى و دموکراسى منافات دارد ; زیرا بر اساس این مبنا ، مردم‏وظیفه دارند ، همان کسى را به عنوان رهبر گزینش کنند که از سوى‏شرع دیکته شده است ; حال آنکه مردم محورى اقتضا مى‏کند ، که‏آنان در انتخاب و گزینش حاکم آزاد باشند ، چنان که در جامعه‏غربى چنین است .
در جواب این اشکال باید گفت : ساختار و فضاى جامعه دینى نوعى‏از محدودیتها را در چگونگى شکل‏گیرى حکومت و گزینش رهبرى آن ،به وجود مى‏آورد . و این اشتباه است که جامعه دینى را که براساس قانون خدا ، اداره مى‏شود با جامعه غربى قیاس کرد ; زیرادر جامعه دینى حق حاکمیت مخصوص خداست ; از این‏رو دموکراسى ومردم سالارى باید همسو با این ویژگى باشد . از سوى دیگر درجامعه غربى نیز فیلتر و ویژگیهایى براى گزینش رهبر لحاظ مى‏شود، که طبعا افراد کمى واجد آنها مى‏باشند . گزینش رهبر با توجه‏به مکانیزم خاص و ویژگیها ، نوعى محدودیت‏به وجود مى‏آورد ، که‏این محدودیتها معقول و منطقى است ، زیرا حاکمیت‏سیاسى مسئولیت‏مهمى است که باید به صالح‏ترین فرد واگذار شود . از سویى دیگربنا برمبناى مشروعیت الهى از مردم آزادى سلب نشده است ،صالح‏ترین فرد را گزینش مى‏کنند ، که این یکى از مصادیق بارزدموکراسى است . وانگهى این اشکال برمبناى مشروعیت مردمى بنابربرخى از قرائتها نیز وارد است ، زیرا بنابراین دیدگاه نیز ،شارع ویژگیهاى حاکم را بیان کرده است ، که مردم باتوجه به آن‏ویژگیها حاکم را گزینش مى‏کنند .
دیدگاه مشروعیت مردمى
یکى از مبانى عمده در خصوص مشروعیت‏حاکمیت‏سیاسى رهبر ،نظریه مشروعیت مردمى است ; که از آن به «مبناى انتخابى‏»نیز تعبیر مى‏شود . این مبنا در اندیشه و تفکر سیاسى غرب سابقه‏طولانى دارد . اما در اندیشه سیاسى اسلام ، شاید عالمان اهل سنت‏اولین کسانى باشند که این ایده را طرح کرده‏اند ، که مشروعیت‏حاکم از طریق اجماع مسلمین و یا اصحاب اهل‏حل و عقد به وجودمى‏آید . بر اساس این نگرش اگر مسلمانان و یا اصحاب اهل حل وعقد کسى را به عنوان رهبر گزینش کردند ، حق حاکمیت‏حاکم اسلامى‏شکل مى‏گیرد .
شمارى از اندیشوران اهل سنت قهر و غلبه و نصب حاکم بعد ، ازسوى حاکم قبل را ، نیز عامل مشروعیت‏ساز دانسته‏اند .
البته شیعه و سنى بر مشروعیت الهى حاکمیت پیامبر (ص) اتفاق‏نظر داشته و بر مشروعیت امامان (علیهم السلام) اختلاف دارند که‏شیعیان به مشروعیت الهى حاکمیت آنان عقیده دارند .
تبیین مشروعیت در تاریخ اسلام ، احتیاج به فرصت دیگرى دارد .
این نوشتار در صدد بیان مشروعیت‏حکومت در حوزه فرهنگ شیعه ; آن‏هم در زمان غیبت معصوم (ع) است .
یکى از مشکلات مبناى مشروعیت مردمى ، عدم شفافیت آن است .نظریه‏ى مشروعیت مردمى ، قرائت‏هاى گوناگونى دارد که همین‏اختلافات قرائت‏سبب ابهام آن نیز شده است . به نظر مى‏رسدباورمندان مبناى مشروعیت مردمى بر این نگرش متفق هستند که درزمان غیبت ، از سوى شرع ، کسى و یا کسانى به طور خاص و یا عام‏به رهبرى سیاسى گمارده نشده‏اند و گزینش رهبر به خود مردم‏واگذار شده است . براى تفسیر این دیدگاه اگر این سوال طرح شود: طرفداران مبناى مشروعیت مردمى ، چه اهدافى را دنبال مى‏کنند ؟شاید تا اندازه‏اى به شفافیت این نظریه ، کمک کند . طرفداران‏این دیدگاه هدف واحدى را دنبال نمى‏کنند . شمارى از آنان با طرح‏این نظریه ، در صدد اثبات مردم سالارى و نوعى از دموکراسى درجامعه دینى هستند . عده‏اى با ارائه‏ى این نظریه ، اصل ولایت فقیه‏را زیر سوال برده و در صدد حذف آن از ساختار حکومت مى‏باشند .
برخى با طرح این دیدگاه در صدد محدودیت اختیارات ولایت فقیه‏هستند ، از این‏رو از ولایت فقیه ، به عنوان وکالت و قراردادتعبیر مى‏کنند ، که نتیجه آن ، عزل و نصب حاکم از سوى مردم بوده‏و محدودیت زمانى ولایت را نیز در پى دارد . شمارى دیگر ازطرفداران مشروعیت‏حکومت‏به این نتیجه رسیده‏اند که دلالى برمشروعیت مردمى دلالت دارند . در خصوص مشروعیت مردمى ولایت فقیه‏به یک اعتبار دو قرائت وجود دارد :
قرائت اول : مشروعیت مردمى محض
قرائت اول در خصوص مشروعیت مردمى به این صورت قابل طرح است :در جامعه دینى حق حاکمیت‏سیاسى رهبر به مردم واگذار شده است; بدون اینکه شارع راءى مردم را امضا کرده و یا ویژگیهاى حاکم‏و حکومت را بیان کرده باشد . از این‏رو شارع در زمان غیبت نسبت‏به رهبرى جامعه سکوت کرده است . بر اساس این قرائت ، با گزینش‏حاکم از سوى مردم ، بین رهبر و مردم نوع وکالت‏شکل مى‏گیرد که‏حاکم وکیل مردم مى‏شود . از سوى دیگر این مردم هستند که حاکم راعزل و نصب کرده و اختیارات حاکم تابع همان قراردادى است که بین‏مردم و رهبر ایجاد شده است . به نظر مى‏رسد آن عده‏اى که مشروعیت‏حکومت و نهادهاى حکومتى را تنها تابع راءى مردم ، مى‏دانند ،برهمین قرائت از مشروعیت مردمى ، نظر داشته باشند . به گفته‏زیر توجه فرمائید :
«طبق قانون اساسى مشروعیت رهبر و همه نهادهاى قانونى ومدنى نظام جمهورى اسلامى ، راءى ملت است .»
این قرائت از مشروعیت مردمى ، از چند جهت قابل مناقشه است :یکم : همان طورى که از دلائل باورمندان مشروعیت الهى استفاده‏شد ، شارع در زمان غیبت نسبت‏به حاکمیت‏سیاسى رهبر سکوت نکرده، بلکه فقها را به طور عام به سرپرستى مردم گمارده است . ازسوى دیگر وظایف رهبر و مردم و حقوق متقابل آنان را بیان کرده‏است .
آیت الله مصباح یزدى مى‏نویسد : «. . . خداى متعالى در مورد حکومت در عصر غیبت‏سکوت نکرده‏است ; متون دینى مى‏گویند : مردم در زمان غیبت‏باید تحقیق کنندو فقیه جامع الشرایط را براى حکومت‏بیابند و حکومت را به اوبسپارند .»
بر اساس عدم سکوت شارع است ، که هردو مبناى مشروعیت الهى ومردمى ، در اصل ولایت فقیه ، اتفاق نظر دارند . شمارى از آنهاکه مشروعیت مردمى را مطرح کرده‏اند ، نیز بر این‏باور هستند که‏ویژگیهاى حاکم اسلامى توسط شرع بیان شده است .
دوم : در جامعه توحیدى ، مشروعیت ، غیر از مشروعیتى است که‏در جامعه غربى مطرح است . مشروعیت در بینش و تفکر سیاسى غرب‏چیزى غیر از مقبولیت نیست ، چون در این گونه نظامهاى سیاسى‏اجتماعى ، همه مشروعیت‏ها و مقبولیت‏ها اعم از قانون اساسى ،انتخاب دولت‏مردان و . . . از راءى مردم سرچشمه مى‏گیرد . درحالى که در اندیشه سیاسى اسلام مشروعیت غیر از مقبولیت ، ومفهومى عمیق‏تر و جایگاهى بلندتر از مفهوم مقبولیت را دارد . درساختار نظام سیاسى اسلام مشروعیت علاوه بر مقبولیت از باراعتقادى نیز برخوردار است . در جامعه توحیدى مشروعیت و مقبولیت‏دو مقوله جداگانه و در عین حال مکمل یکدیگرند . از این رو است‏که در جامعه اسلامى حق مشروعیت از آن خداوند است و راءى مردم‏بدون اذن و امضاى شارع مشروعیت‏آور نیست ; حتى در جایى که راءى‏مردم در برابر اسلام قرار گیرد ، ارزش ندارد . چنان که امام‏راحل فرمود : «اساسا رفراندوم و تصویب ملى در قبال اسلام ارزش‏ندارد .»
از نظر امام راحل ، مشروعیت و وجاهت قانونى هرچیزى منوط به‏خدا و اذن او مى‏باشد . او فرمود : «واضح است که حکومت‏به‏جمیع شئون آن و ارگانهایى که دارد ، تا از قبل شرع مقدس وخداوند تبارک و تعالى شرعیت پیدا نکند ، اکثرکارهاى مربوط به‏قوه مقننه و قضائیه و اجرائیه بدون مجوز شرعى خواهد بود و دست‏ارگان‏ها که باید به واسطه شرعیت آن باز باشد ، بسته مى‏شود واگر بدون شرعیت الهى کارها را انجام دهند ، دولت‏به جمیع شئون، طاغوتى و محرم خواهد بود . . .»
همچنین آن حضرت فرمود : «کسى جز خدا حق حکومت‏برکسى ندارد، حق قانون‏گذارى ندارد .» «حاکمیت اسلامى حکومت قانون است .حاکمیت منحصر به خداست و قانون فرمان و حکم خداست . قانون اسلام‏یا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حکومت تام دارد . .
.»«اگر ولایت فقیه درکار نباشد ، طاغوت است . اگر به امر خدانباشد ، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد ، غیر مشروع است ، وقتى‏غیر مشروع شد ، طاغوت است . . . طاغوت وقتى از بین مى‏رود که به‏امر خداى تبارک و تعالى کسى نصب شود .»
در راستاى ایده امام راحل ، در خصوص انحصار مشروعیت الهى ،استاد آیت الله جوادى آملى مى‏نویسد : «مشروعیت (همه ارکان ونهادهاى قانونى درحکومت اسلامى و در راءس آنها) ولایت فقیه ، ازولایت تشریعى الهى سرچشمه مى‏گیرد ، (نه از راءى مردم ! زیرا)اساسا هیچ گونه ولایتى جز با انتساب به نصب و اذن الهى ،مشروعیت نمى‏یابد ، و هرگونه مشروع دانستن حکومتى جز از این‏طریق ، نوعى شرک در ربوبیت تشریعى الهى به شمار مى‏رود .»
آیت الله ناصر مکارم شیرازى در خصوص نقد و بررسى معناى اخبارى‏و انشایى درباره مشروعیت‏حکومت ، مى‏نویسد : «تعبیر صحیح این‏است که ولایت در هر صورت ، انشائى است ، و از مقاماتى است که‏بدون انشاء تحقق نمى‏یابد . تفاوت در این است که انشاء این مقام، ممکن است از سوى خدا باشد یا از سوى مردم . مکتبهاى توحیدى‏آن را از سوى خدا مى‏دانند ، و اگر مردم در آن نقش داشته باشند، باز باید به اذن خدا باشد . و مکتبهاى الحادى آن را صرفا ازسوى مردم مى‏پندارند . بنابراین ، دعوى بر سر «اخبار» و «انشاء» نیست ، سخن بر سراین است که چه کسى انشاء مى‏کند ، خدایا خلق ؟ یا به تعبیر دیگر مبناى مشروعیت‏حکومت اسلامى آیااجازه و اذن خداوند ، در تمام سلسله مراتب حکومت است ، یا (صرف) اجازه و اذن مردم ؟ مسلم است آنچه با دیدگاه‏هاى الهى‏سازگار مى‏باشد ، اولى است نه دومى .»
همچنین آیت الله مصباح یزدى مى‏نویسد : «. . . در بینش دینى‏حق حاکمیت از آن خداست ، همه چیز مملوک اوست . هیچ کس حق تصرف‏در چیزى را مگر با اجازه خدا ندارد ، حاکمیت‏بر مردم در صورتى‏مشروع است که با اذن خدا باشد . پس حاکمیت‏حق مردم نیست ، تابخواهند آن را به کسى واگذار کنند یا کسى را وکیل نمایند .»البته انحصار مشروعیت الهى ، به خدا با جایگاه مردم در حکومت، منافات ندارد . زیرا ، همان طورى که در تبیین مشروعیت الهى‏حکومت‏بیان شد : این مردم هستند که در اعمال ولایت ، کارآمدى وعینیت‏بخشیدن به ولایت فقیه ، جایگاه بس بلند دارند که بهترین‏نوع دموکراسى بر مشروعیت الهى مترتب است . بر همین اساس است که‏در جامعه اسلامى ایران ، حکومت آن جمهورى اسلامى است که جمهوریت‏نشانگر شکل حکومت‏بوده و جایگاه مردم را نشان مى‏دهد و اسلامیت‏نشان دهنده محتواى آن مى‏باشد ، و بین این دو مقوله تنافى نیست، چون در جامعه دینى جمهور مردم ، حکومت غیر دینى را گزینش‏نکرده و در متن اسلام دموکراسى وجود دارد ، چنان که امام راحل‏به آن اشاره کرده است .
قرائت دوم : مشروعیت مردمى با امضاى شارع
قرائت دوم مشروعیت مردمى بدین معنا است که شارع مشروعیت‏حکومت را به مردم واگذار کرده و به بیان ویژگیهاى حاکم اسلامى‏پرداخته است . به سخن دیگر در زمان غیبت نه به طور عام و نه به‏طور خاص کسانى و یا کسى ، از سوى شارع به سرپرستى مردم گمارده‏نشده‏اند ، هرکسى را مردم باتوجه به ویژگیهاى بیان شده ، گزینش‏کنند ، شارع ، راءى آنان را امضاء مى‏کند ، بدین وسیله مشروعیت‏مردمى به وجود مى‏آید . شاید آنهایى که اصل ولایت فقیه را به‏معناى رهبرى سیاسى قبول کرده‏اند ، و از سوى دیگر قائل به‏مشروعیت مردمى شده‏اند ; همین قرائت را از مشروعیت مردمى‏برگزیده‏اند . بر اساس این قرائت نظر شرع در مشروعیت لحاظ شده‏است . از سوى دیگر در زمان غیبت ، دین نسبت‏به حکومت‏سکوت‏نکرده است . به نظر مى‏رسد ، این قرائت از مشروعیت مردمى ، تااندازه‏اى با اندیشه سیاسى اسلام همخوانى داشته ، منطقى به نظرمى‏رسد . یکى از نویسندگان معاصر در خصوص نقش بیعت و انتخاب‏رهبر توسط مردم مى‏نویسد : «مشروعیت‏حکومت در زمان غیبت ، درچارچوب شرع ، مستند به مردم است . حکومت معاهده‏اى دو طرفه میان‏حاکم و مردم است که به امضاى شارع رسیده . حکومت اسلامى قرارداد شرعى بین امت و حاکم منتخب است . و انتخاب ، یکى از اقسام‏وکالت‏به معناى اعم است . . .»
در نقد و بررسى این تفسیر از مشروعیت مردمى ، باید گفت :بنابراین قرائت از مشروعیت مردمى ، این شارع است که به حکومت‏مشروعیت مى‏بخشد نه راءى مردم . راءى مردم فقط زمینه‏ى مشروعیت‏الهى را فراهم مى‏کند . از این رو نمى‏توان از این نوع ، :مشروعیت‏به عنوان مشروعیت مردمى تعبیر کرد . از سوى دیگر بایداثبات شود که راءى مردم جزو موضوع حکم وضعى شارع مى‏باشد ، که‏اثبات آن احتیاج به دلیل دارد . دلائل ارائه شده ازسوى طرفداران‏مشروعیت مردمى که بیان خواهد شد ; مخدوش بوده ، دلالت‏بر این‏مطلب ندارند . همچنین اثبات این مطلب که شارع راءى مردم راامضاء کرده است ، احتیاج به دلیل دارد . گرچه امضاى سیره‏ى عقلااز سوى شارع اصل پذیرفته شده ، است ولى اثبات آن در هرموردى‏دلیل مى‏طلبد . در این جا این سوال نیز قابل طرح است که هدف‏شارع از بیان ویژگیهاى حاکم اسلامى چیست ؟ آیا شارع مى‏خواسته ،با بیان ویژگیهاى حاکم ، مردم را در گزینش رهبرى ملزم کند ؟اگر هدف این باشد ، این غرض با هدف نهائى طرفداران مشروعیت‏مردمى همخوانى ندارد . زیرا آنها با طرح مشروعیت مردمى ،مى‏کوشند ، مردم سالارى را نتیجه بگیرند . مردم سالارى بامحدودیت‏هاى شرعى منافات دارد . بیان ویژگیهاى حاکم و الزام‏گزینش رهبر بر اساس ویژگیها ، نوعى محدودیت در گزینش رهبرى وعزل و نصب آن به وجود مى‏آورد ، زیرا رهبر بر اساس معیار وترازهاى شرع باید گزینش و عزل شود .
احتمال دیگر نیز در خصوص بیان ویژگیهاى حاکم ، از سوى شارع‏هست ، و آن این که شارع با بیان ویژگیهاى حاکم ، جعل ولایت‏براى‏فقیهان کرده است . اگر هدف از بیان ویژگیهاى حاکم ، این باشد ;این همان مشروعیت الهى است که به صورت دیگر ظهور پیدا کرده است. شاید ادله طرفداران مشروعیت الهى ، مفسر این باشند که شارع‏با بیان ویژگیهاى حاکم ، در حقیقت جعل ولایت‏براى رهبرى سیاسى‏نموده است . البته این احتمال خلاف مبناى مشروعیت مردمى است ، زیرا بر این مبنا ، فرض بر واگذارى گزینش رهبرى به مردم مى‏باشدکه با جعل ولایت از سوى شرع همخوانى ندارد .
باتوجه به نقد و بررسى مبناى مشروعیت مردمى ولایت فقیه ، برخى‏از اشکالات این مبنا روشن شد . ولى یکى از اشکالات عمده این مبنانوعى تفسیر است که از مشروعیت ولایت فقیه ارائه شده است . زیراولایت فقیه بر اساس این دیدگاه از مقوله وکالت دانسته شده است وحال آنکه ولایت فقیه در فرهنگ شیعه ادامه امامت معصوم (ع)مى‏باشد که مشروعیت آن از حاکمیت مطلق خداوند سرچشمه‏گرفته است .
چنان که استاد جوادى آملى مى‏نویسد : «. . . فقیه جامع‏الشرایط منتخب مردم ، نماینده و وکیل آنها نیست ، بلکه ولى‏مردم و نماینده حضرت ولیعصر ، نائب حجت‏بن الحجج البالغه است .»
دلائل مشروعیت مردمى
بعد از بیان قرائت و تفسیر دوگانه از مشروعیت مردمى ، حال به‏دلائل نظریه پردازان این نظریه مى‏پردازیم . طرفداران این مبناگرچه در تفسیر مشروعیت مردمى ، اختلاف نظر دارند ولى در بیان‏ادله معمولا مشترک هستند . ما نیز به طور کلى به دو دلیل که ازاهمیت ویژه‏اى برخورداراست مى‏پردازیم که عبارتند از :
1- آیات و روایات
یکى از دلایلى که طرفداران مبناى مشروعیت مردمى ، ارائه‏کرده‏اند ، برخى از آیات و روایاتى است که مشورت را طرح کرده‏اند. در قرآن و روایات مردم به بهره‏گیرى از خرد جمعى ، تضارب وتعاطى افکار در خصوص مسایل مختلف فراخوانده شده‏اند . (والذین‏استجابوا لربهم و اقاموا الصلوه و امرهم شورى بینهم .) ، (وشاورهم فى‏الامر فاذا عزمت فتوکل على الله) در روایات نیز آمده‏است : «من استبد برایه هلک ، و من شاور الرجال شارکها فى‏عقولها»
على (ع) فرمود : «من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطا».
بى‏تردید گزینش رهبر یکى از موضوعات مهمى است که باید بر اساس‏رایزنى و مشورت به وجود آید . مشورت در گزینش رهبر ، نشان‏دهنده این ا ست که رهبر از طریق راءى مردم گزینش شده ; مشروعیت‏حاکمیت رهبرى به واسطه راى مردم به وجود مى‏آید . استدلال به‏آیات و روایات در خصوص اثبات مشروعیت مردمى از چند جهت مورداشکال مى‏باشد :
الف : اهمیت مشورت در فرهنگ دین تردید پذیر نیست . اما آنچه‏که مورد غفلت واقع شده قلمرو و کاربرد آن مى‏باشد . مشورت درجایى کار برد دارد که دستور خاص نباشد . احکام قطعى الهى قلمروو محدوده مشورت را مشخص مى‏کند ; مثلا در قرآن آمده است : (و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن‏یکون لهم‏الخیره من اءمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالامبینا)
در چنین موردى که نص وجود دارد ، مشورت کاربردى ندارد .مرحوم علامه طباطبایى نیز به همین مرزبندى اشاره نموده است . اوبعد از ذکر روایاتى در خصوص مشورت مى‏نویسد : «مورد این‏روایات جایى است که نسبت‏به فرد خواهان مشورت ، به حسب مرجحات، فعل و ترک آن مجاز و روا باشد ; اما در زمینه‏ى احکام ثابت‏الهى ، موردى براى مشورت وجود ندارد ، همان گونه که هیچ کس‏مجاز در تغییر آنها نمى‏باشد .»
ب : دلایلى که باورمندان مبناى مشروعیت الهى ، ارائه کردند ،به طور صریح دلالت داشتند ، که فقها به طور عام از سوى معصوم (ع) به رهبرى گمارده شده‏اند . دلالت روایات مبنى بر نصب فقها ،نشان دهنده این است که این آیات و روایات در باره حفظ و چگونگى‏حکومت مى‏باشد نه در خصوص مشروعیت‏حاکمیت رهبرى از این رو است‏که پیامبر (ص) در چگونگى و حفظ حکومت مشورت مى‏کرد .
ج : بر مبناى مشروعیت الهى نیز مشورت لحاظ شده است .بنابراین مبنا اصل ولایت از سوى معصوم (ع) تشریع شده است ،ولى تعیین فقیه از میان فقهاى واجد شرایط از طریق مشورت به‏وجود مى‏آید . از این‏رو در نظام جمهورى اسلامى ایران ، خبرگان‏فقیه شناس به مشورت مى‏پردازند ، تا صالح‏ترین فرد را تعیین کنند. بر این اساس شاید بتوان گفت : آیات و روایاتى که مشورت راطرح کرده مکمل روایات مبناى مشروعیت الهى ولایت فقیه باشند .
2- گفتار على (ع)
از آنجا که برخى از کلمات على (ع) زیاد مورد استدلال‏طرفداران مشروعیت مردمى قرار گرفته است ; بر آن شدیم آن را به‏طور مستقل مورد تحلیل قرار دهیم .
عقیده‏مندان مشروعیت مردمى باور دارند که على (ع) مشروعیت‏حاکمیت رهبر را منوط به راءى مردم مى‏داند ; چنان که آن حضرت‏فرمود : «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر . . .لالقیت‏حبلها على غاربها»
و یا در هنگام بیعت مردم با آن حضرت ، فرمود : «دعونى والتمسوا غیرى . . . و ان ترکتمونى فانا کاحدکم ، و لعلى‏اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم ، و انا لکم وزیرا خیرلکم‏منى امیرا»
اگر مرا رها کنید ، من چون یکى از شما خواهم بود و چه بسا دربرابرکسى که حکومت‏خود را به او واگذار مى‏کنید از شما شنواتر ومطیع‏تر باشم . . .
استدلال به کلمات على (ع) در خصوص مشروعیت مردمى ، مورداشکال مى‏باشد زیرا : آن حضرت بارها از ولایت‏به عنوان حق خودیاد کرده است ; چنان که آن حضرت بعد از به خلافت رسیدن ظاهرى ،فرمود : «الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله‏» ; هم‏اکنون حق به اهلش برگشته و به جایى که از آن جا بیرون آمده بود، منتقل شده است . همچنین آن حضرت بعد از به خلافت رسیدن ابابکر، فرمود : «اما والله لقد تقمصها ابن ابى‏قحافه و انه لیعلم‏ان محلى منها محل القطب من الرحى . . .»
همو فرمود : «انما طلبت‏حقا لى و انتم تحولون بینى و بینه‏» ، امام (ع) بعد از شوراى شش نفره با تعبیر : «فیالله والشورى‏» به خداوند ، استغاثه مى‏کند . از سوى دیگر ، این ازضروریات فرهنگ شیعى است ، که آن حضرت در جریان جاوید غدیر به‏عنوان رهبر مسلمانان منصوب شده است .
بر همین اساس است که آن حضرت براى اثبات ولایت و حقانیت‏خودبه حدیث غدیر تمسک نمود .
معصومان‏دیگر (علیهم السلام) ، نیز براى اثبات ولایت على (ع) به حدیث غدیر تمسک نمودند .
اگر على (ع) راى مردم را مشروعیت‏آور مى‏دانست ، پس چرا به‏حدیث غدیر تمسک نموده و یا از ولایت‏خود به عنوان حق یاد کرده‏است ، و حال آنکه ، مردم با آن حضرت بیعت نکرده بودند ; تامشروعیت‏حاکمیت‏براى او به وجود بیاید ؟ !
براى رفع تعارض ظاهرى کلمات على (ع) باید گفت : اعتذارامام على (ع) در مقام جدل بوده است و جدل کافى است ، بر اساس‏باورداشت‏خصم صورت گیرد . استاد آیت الله ناصر مکارم شیرازى‏مى‏نویسد : «فالامر دائر بین الاخذ بظاهر بعضها و رفض سایر ماورد فى نهج البلاغه . . . او حملها على‏الجدل الثابت فى المنطق واخذ بمسلمات الخصم و لاریب ان المتعین هو الثانى .»
از سوى دیگر به نظر مى‏رسد : کلمات على (ع) اشاره به نوع‏حکومت قانون‏مند علوى باشد ، که تحمل آن براى مردم آن زمان مشکل‏بود ; زیرا مردم به قانون‏شکنى و بى‏عدالتى حاکمان قبل ، عادت‏کرده بودند . در جامعه‏اى که بى‏عدالتى و قانون‏گریزى حاکمیت دارد، همکار و وزیر بودن على (ع) بهتر از این است که حکومت علوى‏تشکیل دهد که تحمل آن براى مردم مشکل باشد . از این‏رو است که‏على (ع) در همین خطبه فرمود : او در صدد تشکیل حکومت‏ضابطه‏مندى است که بر گفتار و منش خود اداره خواهدکرد : «و اعلموا انى ان اجبتکم رکبت‏بکم ما اعلم و لم اصغ الى قول‏القائل و عتب العاتب . . .»
طرفداران تفکر مشروعیت مردمى ، به دلائل دیگر ، مانند عقل وبیعت تمسک کرده‏اند ، که به خاطر طولانى شدن مقاله از بیان آنهاصرف نظر شد .
عدم عدول امام از مبناى مشروعیت الهى
بعد از تبیین دو مبناى مشروعیت الهى و مردمى ولایت فقیه ، لازم‏است این سوال طرح شود : آیا امام‏خمینى (ره) از مبناى مشروعیت‏الهى عدول کرده است ؟ جاى تردید نیست که امام از طرفداران‏مبناى مشروعیت الهى است که گفتار و رفتار امام بر آن دلالت دارد. اما اهتمام امام به راءى مردم و برخى از کلمات او سبب شده‏است که تصور شود : امام از مبناى مشروعیت الهى عدول کرده است .
با بررسى‏هایى که در خصوص دو مبناى مشروعیت مردمى و الهى صورت‏گرفت‏باید گفت : امام از مبناى خود عدول نکرده و نیاز به عدول‏نیز نداشته است . البته عدول از یک مبنا به مبناى دیگر نشان‏دهنده پویایى اجتهاد یک فقیه مى‏باشد ; از این‏رو است که فقها ازمبناى قدیم به مبناى جدید عدول مى‏کنند . اما امام به دلائل‏متعدد به نظر مى‏رسد از مبناى مشروعیت الهى عدول نکرده است ،زیرا :
یکم : دو قرائت مشروعیت مردمى که بیان شد با مبانى کلامى وفقهى امام همخوانى ندارد ; زیرا امام (ره) ولایت فقیه را ازمقوله وکالت نمى‏داند ، که متاسفانه در قرائتهاى دوگانه ولایت‏فقیه به وکالت تفسیر شده است . از منظر امام ، ولایت فقیه مقامى‏مقدس است که از ولایت مطلقه معصومان (علیهم السلام) سرچشمه‏گرفته است که ولایت آنان ریشه در خاستگاه الهى دارد ; و تمام‏اختیارات‏حکومتى معصومین (علیهم السلام) به فقیه واگذار شده‏است .
امام فرمود : «فللفقیه العادل جمیع ما للرسول و الائمه (علیهم السلام) مما یرجع الى الحکومه و السیاسه ، و لا یعقل‏الفرق ، لان الوالى اءى شخص کان هو مجرى اءحکام الشریعه ، والمقیم للحدود الالهیه ، و الاخذ للخراج و سائر المالیات ، والتصرف فیها بما هو صلاح المسلمین .»
از سوى دیگر امام حق حاکمیت و قانون گذارى را مخصوص خداوندمى‏داند که مشروعیت مردمى با مبناى کلامى او منافات دارد . امام‏قبل از آن که یک سیاست‏مدار باشد ، یک عارف و فقیه است که عرفان‏او در انحصار حاکمیت مطلق خدا بر تمام هستى ظهور کرده و تمام‏هستى را جلوه حق مى‏داند . به قول شاعر که سرود :
جهان ، جمله ، فروغ نور حق دان حق اندر وى ز پیدایى است پنهان
دوم : امام طى نامه‏اى به مقام معظم رهبرى که آن زمان مسئولیت‏ریاست جمهورى را بر عهده داشت . ولایت مطلقه فقیه را تفسیر نمود. مبناى ولایت مطلقه فقیه با نظریه مشروعیت الهى همخوانى دارد ;زیرا ، بنابر مشروعیت مردمى ، ولایت فقیه تابع مقرراتى است که‏بین او و مردم شکل مى‏گیرد ، که طبعا ولایت فقیه محدود شده وپیامدهاى خود را دارد . البته ولایت مطلقه فقیه به معناى رهایى‏از هرگونه قید و قانون نیست ، که باید در جاى خود به آن‏پرداخته شود .
سوم : احترام و اهتمام امام به راءى مردم ، پدیده‏اى جدیدنیست که امام در آخر عمر به آن توجه کرده باشد ; بلکه از همان‏آغاز انقلاب به جایگاه رفیع مردم در شکل‏گیرى انقلاب و حکومت‏اهمیت داده است . طرح مقبولیت مردمى ولایت فقیه ، نشان دهنده‏نقش مردم در تعیین رهبرى مى‏باشد . بر اساس مبناى مشروعیت الهى‏نیز این مردم هستند که اساسى‏ترین نقش را در عینیت‏بخشیدن ولایت‏فقیه و اعمال ولایت و کارآمدى آن دارند . از این‏رو امام نیاز به‏عدول از مبناى مشروعیت الهى نداشته است .
چهارم : تنفیذ حکم ریاست جمهورى از سوى امام نشان دهنده آن‏است که راءى مردم بدون ولایت‏شرعى ، مشروعیت‏آور نیست . اگر راءى‏مردم مشروعیت‏آور بود ، على‏القاعده نباید نیازمند ولایت‏شرعى‏باشد .

فرهنگ کوثر - شماره 34
ولایت فقیه و مشروعیت (2)
علیرضا انصارى
________________________________________
1- عدم مسئولیت پذیرى
یکى از اشکالاتى که بر مبناى مشروعیت الهى صورت گرفته ، عدم‏مسئولیت پذیرى حاکم اسلامى است . حاکم اسلامى به دلیل این که‏مشروعیت‏حاکمیت‏خود را از شرع مى‏گیرد ، خود را در برابر مردم‏مسئول نمى‏داند .
این اشکال ناشى از این است که مبناى مشروعیت الهى درست تبیین‏نشده است ; زیرا بر اساس این دیدگاه ، حاکم اسلامى دو مسئولیت‏دارد : مسئولیتى در برابر خداوند ، زیرا همان طورى که خدا مشروعیت‏حاکمیت‏به او داده ، مسئولیت پذیرى او را نیز لحاظ کرده است که‏این مسئولیت‏بس سنگین مى‏باشد . از سوى دیگر ، حاکم اسلامى دربرابر مردم نیز مسئولیت دارد ، زیرا در آموزه‏هاى دینى ، امام وامت هر کدام نسبت‏به یکدیگر وظایف و حقوق متقابل دارند ، چنان‏که على (ع) فرمود : «اى مردم ، همانا من بر شما حقى دارم وشما نیز بر من صاحب حق هستید و اما حق شما بر من این است که ازنصایح و تامین رفاه زندگى و تعلیم و آموزش شما کوتاهى نورزم واما حق من بر شما این است که به بیعت و پیمان خود وفادار باشیدو در حضور و غیاب اهل نصیحت‏باشید و وقتى شما را فرا مى‏خوانم ،اجابت کنید و آنگاه که دستورى دهم ، اطاعت نمایید .»
این اشکال بیشتر متوجه مبناى مشروعیت مردمى است ; زیرا براساس این مبنا ، رهبر ، فقط خود را در برابر مردم که او راانتخاب کرده‏اند مسئول مى‏داند . امام راحل که خود طرفدار مبناى‏مشروعیت الهى است ، مى‏نویسد : «همه ما مسئولیم ، نه مسئول‏کار خودمان ما مسئول کارهاى دیگران هم هستیم ، مسئولیت من هم‏گردن شماست ، اگر من پایم را کج گذاشتم ، شما مسئولید اگرنگوئید چرا پایت را کج گذاشتى ، باید هجوم کنید ، نهى کنید که‏چرا ؟»
2- سلب آزادى در گزینش رهبرى
عده‏اى براین باور هستند ، که دیدگاه مشروعیت الهى ، با مردم‏سالارى و دموکراسى منافات دارد ; زیرا بر اساس این مبنا ، مردم‏وظیفه دارند ، همان کسى را به عنوان رهبر گزینش کنند که از سوى‏شرع دیکته شده است ; حال آنکه مردم محورى اقتضا مى‏کند ، که‏آنان در انتخاب و گزینش حاکم آزاد باشند ، چنان که در جامعه‏غربى چنین است .
در جواب این اشکال باید گفت : ساختار و فضاى جامعه دینى نوعى‏از محدودیتها را در چگونگى شکل‏گیرى حکومت و گزینش رهبرى آن ،به وجود مى‏آورد . و این اشتباه است که جامعه دینى را که براساس قانون خدا ، اداره مى‏شود با جامعه غربى قیاس کرد ; زیرادر جامعه دینى حق حاکمیت مخصوص خداست ; از این‏رو دموکراسى ومردم سالارى باید همسو با این ویژگى باشد . از سوى دیگر درجامعه غربى نیز فیلتر و ویژگیهایى براى گزینش رهبر لحاظ مى‏شود، که طبعا افراد کمى واجد آنها مى‏باشند . گزینش رهبر با توجه‏به مکانیزم خاص و ویژگیها ، نوعى محدودیت‏به وجود مى‏آورد ، که‏این محدودیتها معقول و منطقى است ، زیرا حاکمیت‏سیاسى مسئولیت‏مهمى است که باید به صالح‏ترین فرد واگذار شود . از سویى دیگربنا برمبناى مشروعیت الهى از مردم آزادى سلب نشده است ،صالح‏ترین فرد را گزینش مى‏کنند ، که این یکى از مصادیق بارزدموکراسى است . وانگهى این اشکال برمبناى مشروعیت مردمى بنابربرخى از قرائتها نیز وارد است ، زیرا بنابراین دیدگاه نیز ،شارع ویژگیهاى حاکم را بیان کرده است ، که مردم باتوجه به آن‏ویژگیها حاکم را گزینش مى‏کنند .
دیدگاه مشروعیت مردمى
یکى از مبانى عمده در خصوص مشروعیت‏حاکمیت‏سیاسى رهبر ،نظریه مشروعیت مردمى است ; که از آن به «مبناى انتخابى‏»نیز تعبیر مى‏شود . این مبنا در اندیشه و تفکر سیاسى غرب سابقه‏طولانى دارد . اما در اندیشه سیاسى اسلام ، شاید عالمان اهل سنت‏اولین کسانى باشند که این ایده را طرح کرده‏اند ، که مشروعیت‏حاکم از طریق اجماع مسلمین و یا اصحاب اهل‏حل و عقد به وجودمى‏آید . بر اساس این نگرش اگر مسلمانان و یا اصحاب اهل حل وعقد کسى را به عنوان رهبر گزینش کردند ، حق حاکمیت‏حاکم اسلامى‏شکل مى‏گیرد .
شمارى از اندیشوران اهل سنت قهر و غلبه و نصب حاکم بعد ، ازسوى حاکم قبل را ، نیز عامل مشروعیت‏ساز دانسته‏اند .
البته شیعه و سنى بر مشروعیت الهى حاکمیت پیامبر (ص) اتفاق‏نظر داشته و بر مشروعیت امامان (علیهم السلام) اختلاف دارند که‏شیعیان به مشروعیت الهى حاکمیت آنان عقیده دارند .
تبیین مشروعیت در تاریخ اسلام ، احتیاج به فرصت دیگرى دارد .
این نوشتار در صدد بیان مشروعیت‏حکومت در حوزه فرهنگ شیعه ; آن‏هم در زمان غیبت معصوم (ع) است .
یکى از مشکلات مبناى مشروعیت مردمى ، عدم شفافیت آن است .نظریه‏ى مشروعیت مردمى ، قرائت‏هاى گوناگونى دارد که همین‏اختلافات قرائت‏سبب ابهام آن نیز شده است . به نظر مى‏رسدباورمندان مبناى مشروعیت مردمى بر این نگرش متفق هستند که درزمان غیبت ، از سوى شرع ، کسى و یا کسانى به طور خاص و یا عام‏به رهبرى سیاسى گمارده نشده‏اند و گزینش رهبر به خود مردم‏واگذار شده است . براى تفسیر این دیدگاه اگر این سوال طرح شود: طرفداران مبناى مشروعیت مردمى ، چه اهدافى را دنبال مى‏کنند ؟شاید تا اندازه‏اى به شفافیت این نظریه ، کمک کند . طرفداران‏این دیدگاه هدف واحدى را دنبال نمى‏کنند . شمارى از آنان با طرح‏این نظریه ، در صدد اثبات مردم سالارى و نوعى از دموکراسى درجامعه دینى هستند . عده‏اى با ارائه‏ى این نظریه ، اصل ولایت فقیه‏را زیر سوال برده و در صدد حذف آن از ساختار حکومت مى‏باشند .
برخى با طرح این دیدگاه در صدد محدودیت اختیارات ولایت فقیه‏هستند ، از این‏رو از ولایت فقیه ، به عنوان وکالت و قراردادتعبیر مى‏کنند ، که نتیجه آن ، عزل و نصب حاکم از سوى مردم بوده‏و محدودیت زمانى ولایت را نیز در پى دارد . شمارى دیگر ازطرفداران مشروعیت‏حکومت‏به این نتیجه رسیده‏اند که دلالى برمشروعیت مردمى دلالت دارند . در خصوص مشروعیت مردمى ولایت فقیه‏به یک اعتبار دو قرائت وجود دارد :
قرائت اول : مشروعیت مردمى محض
قرائت اول در خصوص مشروعیت مردمى به این صورت قابل طرح است :در جامعه دینى حق حاکمیت‏سیاسى رهبر به مردم واگذار شده است; بدون اینکه شارع راءى مردم را امضا کرده و یا ویژگیهاى حاکم‏و حکومت را بیان کرده باشد . از این‏رو شارع در زمان غیبت نسبت‏به رهبرى جامعه سکوت کرده است . بر اساس این قرائت ، با گزینش‏حاکم از سوى مردم ، بین رهبر و مردم نوع وکالت‏شکل مى‏گیرد که‏حاکم وکیل مردم مى‏شود . از سوى دیگر این مردم هستند که حاکم راعزل و نصب کرده و اختیارات حاکم تابع همان قراردادى است که بین‏مردم و رهبر ایجاد شده است . به نظر مى‏رسد آن عده‏اى که مشروعیت‏حکومت و نهادهاى حکومتى را تنها تابع راءى مردم ، مى‏دانند ،برهمین قرائت از مشروعیت مردمى ، نظر داشته باشند . به گفته‏زیر توجه فرمائید :
«طبق قانون اساسى مشروعیت رهبر و همه نهادهاى قانونى ومدنى نظام جمهورى اسلامى ، راءى ملت است .»
این قرائت از مشروعیت مردمى ، از چند جهت قابل مناقشه است :یکم : همان طورى که از دلائل باورمندان مشروعیت الهى استفاده‏شد ، شارع در زمان غیبت نسبت‏به حاکمیت‏سیاسى رهبر سکوت نکرده، بلکه فقها را به طور عام به سرپرستى مردم گمارده است . ازسوى دیگر وظایف رهبر و مردم و حقوق متقابل آنان را بیان کرده‏است .
آیت الله مصباح یزدى مى‏نویسد : «. . . خداى متعالى در مورد حکومت در عصر غیبت‏سکوت نکرده‏است ; متون دینى مى‏گویند : مردم در زمان غیبت‏باید تحقیق کنندو فقیه جامع الشرایط را براى حکومت‏بیابند و حکومت را به اوبسپارند .»
بر اساس عدم سکوت شارع است ، که هردو مبناى مشروعیت الهى ومردمى ، در اصل ولایت فقیه ، اتفاق نظر دارند . شمارى از آنهاکه مشروعیت مردمى را مطرح کرده‏اند ، نیز بر این‏باور هستند که‏ویژگیهاى حاکم اسلامى توسط شرع بیان شده است .
دوم : در جامعه توحیدى ، مشروعیت ، غیر از مشروعیتى است که‏در جامعه غربى مطرح است . مشروعیت در بینش و تفکر سیاسى غرب‏چیزى غیر از مقبولیت نیست ، چون در این گونه نظامهاى سیاسى‏اجتماعى ، همه مشروعیت‏ها و مقبولیت‏ها اعم از قانون اساسى ،انتخاب دولت‏مردان و . . . از راءى مردم سرچشمه مى‏گیرد . درحالى که در اندیشه سیاسى اسلام مشروعیت غیر از مقبولیت ، ومفهومى عمیق‏تر و جایگاهى بلندتر از مفهوم مقبولیت را دارد . درساختار نظام سیاسى اسلام مشروعیت علاوه بر مقبولیت از باراعتقادى نیز برخوردار است . در جامعه توحیدى مشروعیت و مقبولیت‏دو مقوله جداگانه و در عین حال مکمل یکدیگرند . از این رو است‏که در جامعه اسلامى حق مشروعیت از آن خداوند است و راءى مردم‏بدون اذن و امضاى شارع مشروعیت‏آور نیست ; حتى در جایى که راءى‏مردم در برابر اسلام قرار گیرد ، ارزش ندارد . چنان که امام‏راحل فرمود : «اساسا رفراندوم و تصویب ملى در قبال اسلام ارزش‏ندارد .»
از نظر امام راحل ، مشروعیت و وجاهت قانونى هرچیزى منوط به‏خدا و اذن او مى‏باشد . او فرمود : «واضح است که حکومت‏به‏جمیع شئون آن و ارگانهایى که دارد ، تا از قبل شرع مقدس وخداوند تبارک و تعالى شرعیت پیدا نکند ، اکثرکارهاى مربوط به‏قوه مقننه و قضائیه و اجرائیه بدون مجوز شرعى خواهد بود و دست‏ارگان‏ها که باید به واسطه شرعیت آن باز باشد ، بسته مى‏شود واگر بدون شرعیت الهى کارها را انجام دهند ، دولت‏به جمیع شئون، طاغوتى و محرم خواهد بود . . .»
همچنین آن حضرت فرمود : «کسى جز خدا حق حکومت‏برکسى ندارد، حق قانون‏گذارى ندارد .» «حاکمیت اسلامى حکومت قانون است .حاکمیت منحصر به خداست و قانون فرمان و حکم خداست . قانون اسلام‏یا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حکومت تام دارد . .
.»«اگر ولایت فقیه درکار نباشد ، طاغوت است . اگر به امر خدانباشد ، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد ، غیر مشروع است ، وقتى‏غیر مشروع شد ، طاغوت است . . . طاغوت وقتى از بین مى‏رود که به‏امر خداى تبارک و تعالى کسى نصب شود .»
در راستاى ایده امام راحل ، در خصوص انحصار مشروعیت الهى ،استاد آیت الله جوادى آملى مى‏نویسد : «مشروعیت (همه ارکان ونهادهاى قانونى درحکومت اسلامى و در راءس آنها) ولایت فقیه ، ازولایت تشریعى الهى سرچشمه مى‏گیرد ، (نه از راءى مردم ! زیرا)اساسا هیچ گونه ولایتى جز با انتساب به نصب و اذن الهى ،مشروعیت نمى‏یابد ، و هرگونه مشروع دانستن حکومتى جز از این‏طریق ، نوعى شرک در ربوبیت تشریعى الهى به شمار مى‏رود .»
آیت الله ناصر مکارم شیرازى در خصوص نقد و بررسى معناى اخبارى‏و انشایى درباره مشروعیت‏حکومت ، مى‏نویسد : «تعبیر صحیح این‏است که ولایت در هر صورت ، انشائى است ، و از مقاماتى است که‏بدون انشاء تحقق نمى‏یابد . تفاوت در این است که انشاء این مقام، ممکن است از سوى خدا باشد یا از سوى مردم . مکتبهاى توحیدى‏آن را از سوى خدا مى‏دانند ، و اگر مردم در آن نقش داشته باشند، باز باید به اذن خدا باشد . و مکتبهاى الحادى آن را صرفا ازسوى مردم مى‏پندارند . بنابراین ، دعوى بر سر «اخبار» و «انشاء» نیست ، سخن بر سراین است که چه کسى انشاء مى‏کند ، خدایا خلق ؟ یا به تعبیر دیگر مبناى مشروعیت‏حکومت اسلامى آیااجازه و اذن خداوند ، در تمام سلسله مراتب حکومت است ، یا (صرف) اجازه و اذن مردم ؟ مسلم است آنچه با دیدگاه‏هاى الهى‏سازگار مى‏باشد ، اولى است نه دومى .»
همچنین آیت الله مصباح یزدى مى‏نویسد : «. . . در بینش دینى‏حق حاکمیت از آن خداست ، همه چیز مملوک اوست . هیچ کس حق تصرف‏در چیزى را مگر با اجازه خدا ندارد ، حاکمیت‏بر مردم در صورتى‏مشروع است که با اذن خدا باشد . پس حاکمیت‏حق مردم نیست ، تابخواهند آن را به کسى واگذار کنند یا کسى را وکیل نمایند .»البته انحصار مشروعیت الهى ، به خدا با جایگاه مردم در حکومت، منافات ندارد . زیرا ، همان طورى که در تبیین مشروعیت الهى‏حکومت‏بیان شد : این مردم هستند که در اعمال ولایت ، کارآمدى وعینیت‏بخشیدن به ولایت فقیه ، جایگاه بس بلند دارند که بهترین‏نوع دموکراسى بر مشروعیت الهى مترتب است . بر همین اساس است که‏در جامعه اسلامى ایران ، حکومت آن جمهورى اسلامى است که جمهوریت‏نشانگر شکل حکومت‏بوده و جایگاه مردم را نشان مى‏دهد و اسلامیت‏نشان دهنده محتواى آن مى‏باشد ، و بین این دو مقوله تنافى نیست، چون در جامعه دینى جمهور مردم ، حکومت غیر دینى را گزینش‏نکرده و در متن اسلام دموکراسى وجود دارد ، چنان که امام راحل‏به آن اشاره کرده است .
قرائت دوم : مشروعیت مردمى با امضاى شارع
قرائت دوم مشروعیت مردمى بدین معنا است که شارع مشروعیت‏حکومت را به مردم واگذار کرده و به بیان ویژگیهاى حاکم اسلامى‏پرداخته است . به سخن دیگر در زمان غیبت نه به طور عام و نه به‏طور خاص کسانى و یا کسى ، از سوى شارع به سرپرستى مردم گمارده‏نشده‏اند ، هرکسى را مردم باتوجه به ویژگیهاى بیان شده ، گزینش‏کنند ، شارع ، راءى آنان را امضاء مى‏کند ، بدین وسیله مشروعیت‏مردمى به وجود مى‏آید . شاید آنهایى که اصل ولایت فقیه را به‏معناى رهبرى سیاسى قبول کرده‏اند ، و از سوى دیگر قائل به‏مشروعیت مردمى شده‏اند ; همین قرائت را از مشروعیت مردمى‏برگزیده‏اند . بر اساس این قرائت نظر شرع در مشروعیت لحاظ شده‏است . از سوى دیگر در زمان غیبت ، دین نسبت‏به حکومت‏سکوت‏نکرده است . به نظر مى‏رسد ، این قرائت از مشروعیت مردمى ، تااندازه‏اى با اندیشه سیاسى اسلام همخوانى داشته ، منطقى به نظرمى‏رسد . یکى از نویسندگان معاصر در خصوص نقش بیعت و انتخاب‏رهبر توسط مردم مى‏نویسد : «مشروعیت‏حکومت در زمان غیبت ، درچارچوب شرع ، مستند به مردم است . حکومت معاهده‏اى دو طرفه میان‏حاکم و مردم است که به امضاى شارع رسیده . حکومت اسلامى قرارداد شرعى بین امت و حاکم منتخب است . و انتخاب ، یکى از اقسام‏وکالت‏به معناى اعم است . . .»
در نقد و بررسى این تفسیر از مشروعیت مردمى ، باید گفت :بنابراین قرائت از مشروعیت مردمى ، این شارع است که به حکومت‏مشروعیت مى‏بخشد نه راءى مردم . راءى مردم فقط زمینه‏ى مشروعیت‏الهى را فراهم مى‏کند . از این رو نمى‏توان از این نوع ، :مشروعیت‏به عنوان مشروعیت مردمى تعبیر کرد . از سوى دیگر بایداثبات شود که راءى مردم جزو موضوع حکم وضعى شارع مى‏باشد ، که‏اثبات آن احتیاج به دلیل دارد . دلائل ارائه شده ازسوى طرفداران‏مشروعیت مردمى که بیان خواهد شد ; مخدوش بوده ، دلالت‏بر این‏مطلب ندارند . همچنین اثبات این مطلب که شارع راءى مردم راامضاء کرده است ، احتیاج به دلیل دارد . گرچه امضاى سیره‏ى عقلااز سوى شارع اصل پذیرفته شده ، است ولى اثبات آن در هرموردى‏دلیل مى‏طلبد . در این جا این سوال نیز قابل طرح است که هدف‏شارع از بیان ویژگیهاى حاکم اسلامى چیست ؟ آیا شارع مى‏خواسته ،با بیان ویژگیهاى حاکم ، مردم را در گزینش رهبرى ملزم کند ؟اگر هدف این باشد ، این غرض با هدف نهائى طرفداران مشروعیت‏مردمى همخوانى ندارد . زیرا آنها با طرح مشروعیت مردمى ،مى‏کوشند ، مردم سالارى را نتیجه بگیرند . مردم سالارى بامحدودیت‏هاى شرعى منافات دارد . بیان ویژگیهاى حاکم و الزام‏گزینش رهبر بر اساس ویژگیها ، نوعى محدودیت در گزینش رهبرى وعزل و نصب آن به وجود مى‏آورد ، زیرا رهبر بر اساس معیار وترازهاى شرع باید گزینش و عزل شود .
احتمال دیگر نیز در خصوص بیان ویژگیهاى حاکم ، از سوى شارع‏هست ، و آن این که شارع با بیان ویژگیهاى حاکم ، جعل ولایت‏براى‏فقیهان کرده است . اگر هدف از بیان ویژگیهاى حاکم ، این باشد ;این همان مشروعیت الهى است که به صورت دیگر ظهور پیدا کرده است. شاید ادله طرفداران مشروعیت الهى ، مفسر این باشند که شارع‏با بیان ویژگیهاى حاکم ، در حقیقت جعل ولایت‏براى رهبرى سیاسى‏نموده است . البته این احتمال خلاف مبناى مشروعیت مردمى است ، زیرا بر این مبنا ، فرض بر واگذارى گزینش رهبرى به مردم مى‏باشدکه با جعل ولایت از سوى شرع همخوانى ندارد .
باتوجه به نقد و بررسى مبناى مشروعیت مردمى ولایت فقیه ، برخى‏از اشکالات این مبنا روشن شد . ولى یکى از اشکالات عمده این مبنانوعى تفسیر است که از مشروعیت ولایت فقیه ارائه شده است . زیراولایت فقیه بر اساس این دیدگاه از مقوله وکالت دانسته شده است وحال آنکه ولایت فقیه در فرهنگ شیعه ادامه امامت معصوم (ع)مى‏باشد که مشروعیت آن از حاکمیت مطلق خداوند سرچشمه‏گرفته است .
چنان که استاد جوادى آملى مى‏نویسد : «. . . فقیه جامع‏الشرایط منتخب مردم ، نماینده و وکیل آنها نیست ، بلکه ولى‏مردم و نماینده حضرت ولیعصر ، نائب حجت‏بن الحجج البالغه است .»
دلائل مشروعیت مردمى
بعد از بیان قرائت و تفسیر دوگانه از مشروعیت مردمى ، حال به‏دلائل نظریه پردازان این نظریه مى‏پردازیم . طرفداران این مبناگرچه در تفسیر مشروعیت مردمى ، اختلاف نظر دارند ولى در بیان‏ادله معمولا مشترک هستند . ما نیز به طور کلى به دو دلیل که ازاهمیت ویژه‏اى برخورداراست مى‏پردازیم که عبارتند از :
1- آیات و روایات
یکى از دلایلى که طرفداران مبناى مشروعیت مردمى ، ارائه‏کرده‏اند ، برخى از آیات و روایاتى است که مشورت را طرح کرده‏اند. در قرآن و روایات مردم به بهره‏گیرى از خرد جمعى ، تضارب وتعاطى افکار در خصوص مسایل مختلف فراخوانده شده‏اند . (والذین‏استجابوا لربهم و اقاموا الصلوه و امرهم شورى بینهم .) ، (وشاورهم فى‏الامر فاذا عزمت فتوکل على الله) در روایات نیز آمده‏است : «من استبد برایه هلک ، و من شاور الرجال شارکها فى‏عقولها»
على (ع) فرمود : «من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطا».
بى‏تردید گزینش رهبر یکى از موضوعات مهمى است که باید بر اساس‏رایزنى و مشورت به وجود آید . مشورت در گزینش رهبر ، نشان‏دهنده این ا ست که رهبر از طریق راءى مردم گزینش شده ; مشروعیت‏حاکمیت رهبرى به واسطه راى مردم به وجود مى‏آید . استدلال به‏آیات و روایات در خصوص اثبات مشروعیت مردمى از چند جهت مورداشکال مى‏باشد :
الف : اهمیت مشورت در فرهنگ دین تردید پذیر نیست . اما آنچه‏که مورد غفلت واقع شده قلمرو و کاربرد آن مى‏باشد . مشورت درجایى کار برد دارد که دستور خاص نباشد . احکام قطعى الهى قلمروو محدوده مشورت را مشخص مى‏کند ; مثلا در قرآن آمده است : (و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن‏یکون لهم‏الخیره من اءمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالامبینا)
در چنین موردى که نص وجود دارد ، مشورت کاربردى ندارد .مرحوم علامه طباطبایى نیز به همین مرزبندى اشاره نموده است . اوبعد از ذکر روایاتى در خصوص مشورت مى‏نویسد : «مورد این‏روایات جایى است که نسبت‏به فرد خواهان مشورت ، به حسب مرجحات، فعل و ترک آن مجاز و روا باشد ; اما در زمینه‏ى احکام ثابت‏الهى ، موردى براى مشورت وجود ندارد ، همان گونه که هیچ کس‏مجاز در تغییر آنها نمى‏باشد .»
ب : دلایلى که باورمندان مبناى مشروعیت الهى ، ارائه کردند ،به طور صریح دلالت داشتند ، که فقها به طور عام از سوى معصوم (ع) به رهبرى گمارده شده‏اند . دلالت روایات مبنى بر نصب فقها ،نشان دهنده این است که این آیات و روایات در باره حفظ و چگونگى‏حکومت مى‏باشد نه در خصوص مشروعیت‏حاکمیت رهبرى از این رو است‏که پیامبر (ص) در چگونگى و حفظ حکومت مشورت مى‏کرد .
ج : بر مبناى مشروعیت الهى نیز مشورت لحاظ شده است .بنابراین مبنا اصل ولایت از سوى معصوم (ع) تشریع شده است ،ولى تعیین فقیه از میان فقهاى واجد شرایط از طریق مشورت به‏وجود مى‏آید . از این‏رو در نظام جمهورى اسلامى ایران ، خبرگان‏فقیه شناس به مشورت مى‏پردازند ، تا صالح‏ترین فرد را تعیین کنند. بر این اساس شاید بتوان گفت : آیات و روایاتى که مشورت راطرح کرده مکمل روایات مبناى مشروعیت الهى ولایت فقیه باشند .
2- گفتار على (ع)
از آنجا که برخى از کلمات على (ع) زیاد مورد استدلال‏طرفداران مشروعیت مردمى قرار گرفته است ; بر آن شدیم آن را به‏طور مستقل مورد تحلیل قرار دهیم .
عقیده‏مندان مشروعیت مردمى باور دارند که على (ع) مشروعیت‏حاکمیت رهبر را منوط به راءى مردم مى‏داند ; چنان که آن حضرت‏فرمود : «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر . . .لالقیت‏حبلها على غاربها»
و یا در هنگام بیعت مردم با آن حضرت ، فرمود : «دعونى والتمسوا غیرى . . . و ان ترکتمونى فانا کاحدکم ، و لعلى‏اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم ، و انا لکم وزیرا خیرلکم‏منى امیرا»
اگر مرا رها کنید ، من چون یکى از شما خواهم بود و چه بسا دربرابرکسى که حکومت‏خود را به او واگذار مى‏کنید از شما شنواتر ومطیع‏تر باشم . . .
استدلال به کلمات على (ع) در خصوص مشروعیت مردمى ، مورداشکال مى‏باشد زیرا : آن حضرت بارها از ولایت‏به عنوان حق خودیاد کرده است ; چنان که آن حضرت بعد از به خلافت رسیدن ظاهرى ،فرمود : «الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله‏» ; هم‏اکنون حق به اهلش برگشته و به جایى که از آن جا بیرون آمده بود، منتقل شده است . همچنین آن حضرت بعد از به خلافت رسیدن ابابکر، فرمود : «اما والله لقد تقمصها ابن ابى‏قحافه و انه لیعلم‏ان محلى منها محل القطب من الرحى . . .»
همو فرمود : «انما طلبت‏حقا لى و انتم تحولون بینى و بینه‏» ، امام (ع) بعد از شوراى شش نفره با تعبیر : «فیالله والشورى‏» به خداوند ، استغاثه مى‏کند . از سوى دیگر ، این ازضروریات فرهنگ شیعى است ، که آن حضرت در جریان جاوید غدیر به‏عنوان رهبر مسلمانان منصوب شده است .
بر همین اساس است که آن حضرت براى اثبات ولایت و حقانیت‏خودبه حدیث غدیر تمسک نمود .
معصومان‏دیگر (علیهم السلام) ، نیز براى اثبات ولایت على (ع) به حدیث غدیر تمسک نمودند .
اگر على (ع) راى مردم را مشروعیت‏آور مى‏دانست ، پس چرا به‏حدیث غدیر تمسک نموده و یا از ولایت‏خود به عنوان حق یاد کرده‏است ، و حال آنکه ، مردم با آن حضرت بیعت نکرده بودند ; تامشروعیت‏حاکمیت‏براى او به وجود بیاید ؟ !
براى رفع تعارض ظاهرى کلمات على (ع) باید گفت : اعتذارامام على (ع) در مقام جدل بوده است و جدل کافى است ، بر اساس‏باورداشت‏خصم صورت گیرد . استاد آیت الله ناصر مکارم شیرازى‏مى‏نویسد : «فالامر دائر بین الاخذ بظاهر بعضها و رفض سایر ماورد فى نهج البلاغه . . . او حملها على‏الجدل الثابت فى المنطق واخذ بمسلمات الخصم و لاریب ان المتعین هو الثانى .»
از سوى دیگر به نظر مى‏رسد : کلمات على (ع) اشاره به نوع‏حکومت قانون‏مند علوى باشد ، که تحمل آن براى مردم آن زمان مشکل‏بود ; زیرا مردم به قانون‏شکنى و بى‏عدالتى حاکمان قبل ، عادت‏کرده بودند . در جامعه‏اى که بى‏عدالتى و قانون‏گریزى حاکمیت دارد، همکار و وزیر بودن على (ع) بهتر از این است که حکومت علوى‏تشکیل دهد که تحمل آن براى مردم مشکل باشد . از این‏رو است که‏على (ع) در همین خطبه فرمود : او در صدد تشکیل حکومت‏ضابطه‏مندى است که بر گفتار و منش خود اداره خواهدکرد : «و اعلموا انى ان اجبتکم رکبت‏بکم ما اعلم و لم اصغ الى قول‏القائل و عتب العاتب . . .»
طرفداران تفکر مشروعیت مردمى ، به دلائل دیگر ، مانند عقل وبیعت تمسک کرده‏اند ، که به خاطر طولانى شدن مقاله از بیان آنهاصرف نظر شد .
عدم عدول امام از مبناى مشروعیت الهى
بعد از تبیین دو مبناى مشروعیت الهى و مردمى ولایت فقیه ، لازم‏است این سوال طرح شود : آیا امام‏خمینى (ره) از مبناى مشروعیت‏الهى عدول کرده است ؟ جاى تردید نیست که امام از طرفداران‏مبناى مشروعیت الهى است که گفتار و رفتار امام بر آن دلالت دارد. اما اهتمام امام به راءى مردم و برخى از کلمات او سبب شده‏است که تصور شود : امام از مبناى مشروعیت الهى عدول کرده است .
با بررسى‏هایى که در خصوص دو مبناى مشروعیت مردمى و الهى صورت‏گرفت‏باید گفت : امام از مبناى خود عدول نکرده و نیاز به عدول‏نیز نداشته است . البته عدول از یک مبنا به مبناى دیگر نشان‏دهنده پویایى اجتهاد یک فقیه مى‏باشد ; از این‏رو است که فقها ازمبناى قدیم به مبناى جدید عدول مى‏کنند . اما امام به دلائل‏متعدد به نظر مى‏رسد از مبناى مشروعیت الهى عدول نکرده است ،زیرا :
یکم : دو قرائت مشروعیت مردمى که بیان شد با مبانى کلامى وفقهى امام همخوانى ندارد ; زیرا امام (ره) ولایت فقیه را ازمقوله وکالت نمى‏داند ، که متاسفانه در قرائتهاى دوگانه ولایت‏فقیه به وکالت تفسیر شده است . از منظر امام ، ولایت فقیه مقامى‏مقدس است که از ولایت مطلقه معصومان (علیهم السلام) سرچشمه‏گرفته است که ولایت آنان ریشه در خاستگاه الهى دارد ; و تمام‏اختیارات‏حکومتى معصومین (علیهم السلام) به فقیه واگذار شده‏است .
امام فرمود : «فللفقیه العادل جمیع ما للرسول و الائمه (علیهم السلام) مما یرجع الى الحکومه و السیاسه ، و لا یعقل‏الفرق ، لان الوالى اءى شخص کان هو مجرى اءحکام الشریعه ، والمقیم للحدود الالهیه ، و الاخذ للخراج و سائر المالیات ، والتصرف فیها بما هو صلاح المسلمین .»
از سوى دیگر امام حق حاکمیت و قانون گذارى را مخصوص خداوندمى‏داند که مشروعیت مردمى با مبناى کلامى او منافات دارد . امام‏قبل از آن که یک سیاست‏مدار باشد ، یک عارف و فقیه است که عرفان‏او در انحصار حاکمیت مطلق خدا بر تمام هستى ظهور کرده و تمام‏هستى را جلوه حق مى‏داند . به قول شاعر که سرود :
جهان ، جمله ، فروغ نور حق دان حق اندر وى ز پیدایى است پنهان
دوم : امام طى نامه‏اى به مقام معظم رهبرى که آن زمان مسئولیت‏ریاست جمهورى را بر عهده داشت . ولایت مطلقه فقیه را تفسیر نمود. مبناى ولایت مطلقه فقیه با نظریه مشروعیت الهى همخوانى دارد ;زیرا ، بنابر مشروعیت مردمى ، ولایت فقیه تابع مقرراتى است که‏بین او و مردم شکل مى‏گیرد ، که طبعا ولایت فقیه محدود شده وپیامدهاى خود را دارد . البته ولایت مطلقه فقیه به معناى رهایى‏از هرگونه قید و قانون نیست ، که باید در جاى خود به آن‏پرداخته شود .
سوم : احترام و اهتمام امام به راءى مردم ، پدیده‏اى جدیدنیست که امام در آخر عمر به آن توجه کرده باشد ; بلکه از همان‏آغاز انقلاب به جایگاه رفیع مردم در شکل‏گیرى انقلاب و حکومت‏اهمیت داده است . طرح مقبولیت مردمى ولایت فقیه ، نشان دهنده‏نقش مردم در تعیین رهبرى مى‏باشد . بر اساس مبناى مشروعیت الهى‏نیز این مردم هستند که اساسى‏ترین نقش را در عینیت‏بخشیدن ولایت‏فقیه و اعمال ولایت و کارآمدى آن دارند . از این‏رو امام نیاز به‏عدول از مبناى مشروعیت الهى نداشته است .
چهارم : تنفیذ حکم ریاست جمهورى از سوى امام نشان دهنده آن‏است که راءى مردم بدون ولایت‏شرعى ، مشروعیت‏آور نیست . اگر راءى‏مردم مشروعیت‏آور بود ، على‏القاعده نباید نیازمند ولایت‏شرعى‏باشد .

تبلیغات