آسیبشناسی فرهنگ و آیینهای تمدن اسلامی از دیدگاه سید حسین نصر
آرشیو
چکیده
هر تمدنی از دیدگاه نصر برای رسیدن به بالندگی، از کاستیها و فزونیهایش باید آگاه باشد. اسلام نیز هم در قالب دین و هم در قالب تمدن، از دید فرهنگ و آیین آسیبپذیر است. رویکردی که به ماهیت فراگیر این دین و تمدن و پایبندی مسلمانان به اصول ماندگارش آسیب میرساند، افزون بر «تقدسزدایی از فضای فرهنگی» که آسیبی فراگیر به شمار میآید، گونهای از گسست تاریخی و جغرافیایی از این پدیده در دو قرن گذشته است. از سوی دیگر، دین نهادی بنیادین و واقعیتی فرازمانی شمرده میشود که با مشکلاتی درباره ایمان دینی، ضرورت وجود شریعت و کارکرد آن روبروست و نهاد «اُمت اسلامی»؛ یعنی هویت مشترک مسلمانان با درافتادن اندیشههایی درباره هویتِ سرزمینی، نژادی و زبانی در کشورهای اسلامی، دچار دوگانگی و آسیب میشود و غرب به انگیزه «جهانیسازی فرهنگی»، دو طرح بنیادی را همزمان پی میگیرد: فراگیر ساختن «مدرنیته» و تهاجم به فرهنگ اسلامی.متن
درآمد
تمدن اسلامی و فرهنگ یکپارچه و توحیدیِ آن در اندیشه سید حسین نصر، اندیشهورز سنتگرا و اسلامشناس برجسته مسلمان، از جایگاه محوری و مهمی برخوردار است؛ زیرا او فرهنگ را بنیاد تمدن اسلامی میداند. گرچه تمدن اسلامی در این روزگار به آسیبهای فراوانی دچار شده، موجودیت و واقعیت فرهنگی و معنوی بسیار مهمش؛ یعنی مایه ماندگاری تمدنها را نگاه داشته است. از اینرو، سرزندگی اسلام و باور به جاودانگی آن در تمدن اسلامی، از این دید که اسلام، پدیدآورندهاش به شمار میرود ، موجب زنده ماندن تمدن اسلامی خواهد شد و اگرنه، تمدن اسلامی بر پایه دیدگاه بسیاری از شرقشناسان، روزگاری پیش از این منسوخ شده و تنها به موضوعی برای پژوهشهای باستانشناختی بدل گشته بود .
تمدن پهناور اسلامی با گسترهای از کناره اقیانوس اطلس تا ساحل اقیانوس آرام و ساحل جنوبی هند تا سیبری و از بوسنی و آلبانی تا سین کیانگ چین و با بیش از یک میلیارد مسلمان از گروهها و نژادهای گوناگون و بهرغم گستردگی و گوناگونی فرهنگی آنان، از یکپارچهترین فرهنگها با محوریت توحید به شمار میرود که در درازنای تاریخ، زنده و پویا مانده، اما پدیدههایی بهویژه در دو سده گذشته، به ماهیت فراگیر و منسجم این تمدن آسیب رسانده و از پایبندی و توجه مسلمانان به اصول ماندگار و جاودانهاش کاسته است. این جستار به بررسی برخی از آنها و تأثیرشان در فرهنگ و آیین ملتهای مسلمان خواهد پرداخت.
الف) گُسست فرهنگی
تمدن اسلامی سرزمینهای پهناور و دارای فرهنگ و آیینهای گوناگون را در برگرفته و در درازنای تاریخ گونهای از همبستگی فرهنگی بر پایه اسلام در آن بوده، اما در دو سده گذشته، دو گُسست در حیات فرهنگی و پایداری سنتهایش پدید آمده است. نصر به روشنی از این گُسستها سخن نمیگوید، اما از لابلای نوشتههایش، این گسست (انفصال) و گونههایش را میتوان کشف کرد و شناخت:
1. گسست زمانی (تاریخی)
تمدن اسلامی در درازنای تاریخ اسلام، به پشتوانه فرهنگش زنده مانده است و همه سرزمینهای اسلامی از این پویایی فرهنگی استوار بر بنیادهایی مانند معرفت توحیدی و دانشهای اسلامی، بهره بردهاند، اما تمدن جدید (مدرن) که بنیاد فرهنگیاش با فرهنگ اسلامی ناسازگار مینماید، در دو قرن گذشته از دید زمانی (تاریخی) آسیبهای بسیاری به تمدن اسلامی رسانده است. برای نمونه، انسان مسلمان امروز میان فرهنگ و آیینهای کنونی و امروزی خود آشکارا چند سده گُسست میبیند؛ زیرا او برتریهای فرهنگی گذشتهاش را نه در قرنهای نوزدهم و بیستم میلادی که دستبالا در سدههای یازدهم و دوازدهم (چهارم و پنجم هجری) میجوید و از اینرو، برای رفع چنین گُسست، متجددانه، از فرهنگ غرب پیروی میکند و فرهنگ اسلامی را به شمار نمیآورد یا دستکم افزون بر سنت اسلامی از فرهنگ و تمدن غربی کمک میگیرد. این کار آسیبهای بسیاری به مسلمانان و فرهنگ و سیاستشان میرساند.
نصر با توجه به همین موضوع میگوید فرهنگ اسلامی بهرغم اینکه در دو سده پیش آسیبهای بسیاری دیده و کمابیش شادابی و پویاییاش را از دست داده، به دلیل زنده بودن ماهیت اسلام، ویژگیهای معنویاش را نگاه داشته است . وی از همین روی معتقد است که اندیشمندان مسلمان افزون بر توّجه به دگرگونیهای آغازین تاریخ اسلام که پشتوانه ناب فرهنگ اسلامی را در بردارند، بیشتر به پژوهش بهویژه تحقیق تاریخی درباره روزگار کنونی و سدههای نزدیکتر به آن باید بپردازند؛ زیرا این دورهها در سنجش با آن روزگار آغازین بسی فراموش شدهاند. رگههای این باور در آثار مکتوب او بهویژه کاوشهایش درباره تمدن اسلامی، آشکارا دیده میشود. نصر میگوید مسلمانان به جای بازی کردن در نقش غرب، از هویت و جایگاه ویژه خود باید پاسداری کنند؛ زیرا از آن در درازنای تاریخشان برخوردار بودهاند .
بر پایه این رهیافت، تفاوت جامعه اسلامی تاریخی با جامعه مطلوبِ توصیف شده در قرآن و حدیث باید روشن شود. اگر این دو مفهوم یکسان باشند، به گفته نصر «جامعه مدینةالنبی» پدید میآید . جامعه اسلامی در همه دورههای تاریخی از جامعه آرمانی (ایدهآل) دور بوده، اما ویژگیِ مهمش؛ یعنی جستوجوی جامعه آرمانی (مدینةالنبی) را همواره با ضعف یا قدرت حفظ کرده است . ویژگی متفاوت تمدن اسلامی این روزگار با تمدن چند سده گذشته این است که آرمانها (ایدهآلها) در این تمدن بهرغم گذشته از دو منبع سرچشمه میگیرند: مدینةالنبی و جامعة غربی.
از اینرو، امروز فرهنگ و آیینهای رایج در تمدن اسلامی از هر دو منبع الگو میگیرند و تأثیر میپذیرند و شاید دوگانگی موجود در این تمدن، پیآمد همین پدیده باشد. نصر بر پاسخگویی روشمند و عقلایی به پرسشهای تمدن غرب بسیار تأکید میکند و میگوید اندیشمندان آشنا با تاریخ، فرهنگ و تمدن اسلامی بهویژه تمدن قرنهای متأخرتر، آن را با رویکرد اسلامی و سنتی باید تبیین کنند تا به پشتوانه آن از همه ویژگیهای فرهنگ و آیینهای اسلامی بتوان دفاع کرد. این نظر را از بنیادیترین پیشنهادها درباره پاسداری از فرهنگ و سنن اسلامی میتوان برشمرد .
2. گسست مکانی (جغرافیایی)
این گسست (آسیب) فرهنگ اسلامی را نیز از نظرهای نصر میتوان استنباط کرد. اسلام به سرزمینهای بسیاری رفت، اما هیچگاه بر این نبود که بنیاد فرهنگها و آیینهای گوناگون را برچیند؛ یعنی آنچه با اصول اسلامی سازگار بود، به شکل مطلوبی برای نسلهای آینده حفظ شد و پیآمد این کار، پیدایی هویتی اسلامی بود . اسلام در سراسر تاریخ خود (چهارده قرن)، «فضای زندة» تمدن اسلامی را پر کرده و جایی برای عنصرهای «غیر اسلامی» نگذاشته و بنابراین، هر چیزی در جهان اسلام از قالب اسلام جدایی ناپذیر شده است . تمدن اسلامی از دیدگاه نصر، حقایق اسلام را در همه سطحهای حیات بشری نمایان میساخت و مسلمان فهیم میتوانست با رفتن به هر یک از مراکز بزرگ نظام اسلامی، به بصیرتی درباره همه این نظام دست یابد، اما اکنون کاهش این شناخت را درباره «تمامیت اسلام و تمدن اسلامی» حتی در میان کسانی که در مدرسههای سنتی درس میخوانند، آشکارا میتوان دید . خود این واقعیت، زمینه را برای جدایی فرهنگهای گوناگون تمدن اسلامی از یکدیگر فراهم میآورد.
مهمترین دلیل این گُسست فرهنگی، آسیبدیدگی فرهنگها از «جریانهای» استعمار و غربزدگی است. از سویی، این فرهنگها افزون بر استعمار سیاسی، سالها از استعمار فرهنگی و نفوذ بخشهای جداگانهای از تمدن غرب در آنها، بیواسطه تأثیر پذیرفتند؛ بخشهایی که در درون خود از الگوهای فرهنگی و سیاسی متفاوت یا متضادی بهره میبردند. برای نمونه، مسلمانان هند از انگلستان، مصر از فرانسه، جنوب شرق آسیا از هلند و اتریش و آسیای میانه از روسیه تأثیر پذیرفتند؛ این تأثیرپذیری را در همه جای زندگی آنان از آموزش و پرورش تا شیوه پوشش و مملکتداریشان میتوان دید. از سوی دیگر، غربزدگی و تجددگرایی موجب پایداری فرهنگ بیگانه در همه زمینههای اجتماعی و فرهنگی آنان حتی پس از برچیده شدن استعمار سنتی شد و حتی در زمینههای نرمافزاری بیشتر ماند. نصر میگوید امروز جهان اسلام نه تنها از دید سیاسی، که حتی از دیدگاه وحدت دینی و فرهنگی، بر اثر فرسایش برآمده از غربزدگی، به طور بیسابقهای از میان رفته و فراگیری تجددگرایی نه تنها بذر خبط و خطا را در ذهنهای افراد متأثر از این اندیشه افشانده و از اینرو، رشتة اقتدار اسلامیشان را سست کرده، که در جداسازی بیش از پیش بخشهای گوناگون جهان اسلام از یکدیگر تأثیر گذارده است. امروز از ارتباطهای آسان بسیار سخن میگویند، اما ارتباط فکری ـ فرهنگی بخشهای جهان اسلام با یکدیگر، نه تنها کمتر از دوران به یاد ماندنی خلافت اسلامی، که حتی از دوران تاخت و تاز مغول؛ یعنی روزگار کار کردن مراکشیها در کنار ستارهشناسان سوری در مراغه به رهبری خواجه نصیرالدین طوسی، کمتر مینماید .
دو ویژگی پیشگفته درباره گُسست مکانی تمدن اسلامی، موجب شده است که آگاهی مسلمانان امروز از فرهنگ و آیینهای غربی (اروپایی و امریکایی) از شناختش درباره آیینها و فرهنگهای گوناگون تمدن اسلامی بسی بیشتر باشد. برای نمونه، شاید مسلمانی در قاهره یا تهران، لندن را بیش از استانبول یا کوالالامپور بشناسد.
این پدیده حتی در کشورهایی که از دید فرهنگی در یک حوزه تمدنی زندگی میکنند، بهروشنی رخ مینماید. برای نمونه، فردی لبنانی در بیروت از آنچه در پاریس میگذرد، بیش از رویدادهای قاهره آگاه است یا فردی تهرانی، ویژگیهای شهرهای اروپایی و امریکایی را بیش از ویژگیهای کابل یا دوشنبه میشناسد که حوزه فرهنگی اویند. این ناآگاهی، از کاستیها و ویژگیهای بد «کلیّت» تمدن اسلامی در روزگار ما شمرده میشود که شاید آسیبهای فراوانی به این تمدن برساند. بهگمان، این خصلت بر بنیاد ایدئولوژیهای کهنه وارداتی مانند «ملتسازی در کشورهای اسلامی» استوار است؛ نظریهای که ملتها را بر پایه مرزهای سرزمینی یا دستهبندیهای نژادی، «الگوی انسجام جوامع اسلامی» میخواند. کشورهای مسلمان، حتی کشورهایی که در راه اسلامی کردن جامعه میکوشند، به پشتوانه این الگوی غربی که بهروشنی با معیار اسلامی «ملت بر پایه امت واحدة اسلامی»، ناسازگار است ، در لایههای گوناگون و آگاهانه یا ناآگاهانه برای استوار شدن این الگوی بیگانه بسیار تلاش میکنند، اما همین الگو، در کشورهای مبدأ جایگاه گذشتهاش را از دست داده است . نصر در اینباره چنین میگوید:
به هر حال استقلال کشورهای اسلامی در شرایط کنونی، به معنای استقلال تمام عیار فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نیست. در حقیقت پس از استقلال سیاسی، از نظر فرهنگی بسیاری از بخشهای جهان اسلام بیش از گذشته مقهور و منکوب شدهاند، به علاوه همان قالب «ملت ـ کشوری» که از سوی غرب بر جهان اسلامی تحمیل شده است، با طبیعت جامعه اسلامی بیگانه شده و در بسیاری از حوزهها، تنشهای داخلی عظیم را [در تمدن اسلامی] ایجاد کرده است .
اختلافهای مذهبی نیز میتوانند موجب دوری و جدایی فرهنگهای گوناگون کشورهای عضو تمدن اسلامی از یکدیگر شوند، اما این دعوی را نمیتوان اثبات
کرد؛ زیرا اختلافهای بدتری در تاریخ اسلام وجود داشته که هیچگاه به حیات تمدنی
آن آسیب نرسانده است. آن اختلافها از درون تمدن اسلامی سرچشمه میگرفت،
اما ملیگرایی (مکتب ناسیونالیستی) که مرزبندیهای امروزی را بنیاد نهاده است، از بیرون تحمیل میشود و گسترش همان چیزی به شمار میرود که اسلام برای بیرون کردنش از زندگی انسان به صحنه آمد. بنابراین، تأثیر ملیگرایی و اختلافهای مذهبی را یکسان نمیتوان دانست.
ب) آسیب نهادهای فرهنگی
دو آسیب را در تمدن اسلامی معاصر برای دین و شریعت میتوان برشمرد: آسیبهایی که به خود آنها زیان میرسانند و آسیبهایی که دینداری و تشرع (مسلمانی) یا ایمان دینی را ضعیف میکنند.
1. دین و شریعت
دین در رهیافت نصر به آسیبشناسی تمدن اسلامی، از اهمیت فراوانی برخوردار است. او دین را دارای دو رکن ذاتی و همه دینها را از داشتن آنها ناگزیر میداند:
آموزهای برای جدا ساختن وجود مطلق از وجود نسبی؛
راه و روشی برای راهنمایی انسان به وجود مطلق .
این معیار در تعریف نصر از تمدن اسلامی و تمدنهای سنتی دیگر و برای آسیبشناسی آنها، به کار میرود. تمدنهای سنتی از دید او بر پایه دین استوارند و از اینرو، شاید آسیبهای فراروی تمدنها، به دین و دینداری نیز زیان برسانند.
کمابیش خاستگاه سخنان نصر درباره آسیبهای فراروی دین و شریعت، دگرگونیهای درونی مسیحیت است. وی تمدن نو (مدرن) غربی را، سکولار و بیدین و منحرف از مسیحیت میداند و در تعریفش از تمدن غرب، آموزههای وجود مطلق و روشی برای رسیدن به آن (ویژگیهای دین) نیست. بنابراین، هر چیزی در تمدن غرب حتی آنجا که درباره دین سخن میرود، از نسبیت حکایت میکند و نصر به همین دلیل، این تمدن را عالَمی میخواند که واقعیت را توّهم و توّهم را واقعیت مینماید. وی افزون بر اندیشمندان مدرن و دنیاگرا، مسیحیت و عالمان مسیحی را در «غیردینی» شدن تمدن غرب مقصر میداند و مدعی است که همراهی و سر سپردن آنان به الگوها (مدلها)ی فکری روز، مسیحیت و دینداری را بیش از پیش در غرب ناتوان ساخت . نصر بزرگترین آسیب مسیحیت را بیبهره بودن این دین از درونمایه قانونی (شریعت) میداند و مینویسد: «در واقع، فقدان قانون الهی [شریعت] در مسیحیت، در سکولاریسم و غیردینی شدنی که طی دوره رنسانس در غرب رخ داد، نقش کوچکی نداشت ».
نصر بهرغم مسیحیت، نظر خوشبینانهای به حقیقتهای محوری سنتهای دیگر بهویژه سنت اسلامی دارد و آنها را پایدار و استوار میداند و حتی چنین دگرگونی را در مسیحیت و جامعه غربی، زمینهای ارجمند برای رویارویی دین با دنیاگرایی و شناخت ماهیت حقیقی افکار و طرز فکرهای دوران متجدد میپندارد .
وی از این وضع خشنود است که اسلام (تمدن اسلامی) مانند مسیحیت، به نوگرایی و اصلاحات فقهی یا الاهیاتی همانند دچار نشده و حیات مذهبی و فکریاش، کمابیش در چارچوب سنت و حکم شریعت مانده است . او درباره کارکرد شریعت در تمدن اسلامی میگوید که شریعت در اسلام راهی برای رسیدن جامعة بشری به کمال شمرده میشود؛ راهی که انسان به کمک آن خواهد توانست معنایی دینی در زندگیاش پدید آورد و
آن را به مرکزی معنوی بپیوندد. انسان در عالم کثرت و بر پایه گرایشهای متکثر درونش زندگی میکند که برخی از آنها از خواستههای حیوانی یا پدیدههای حسی و عقلی یا حتی معنوی وجودش سرچشمه میگیرند. او با این کثرت در درون خویش رو بهرو میشود و همزمان در جامعهای زندگی میکند که جزئی از آن به شمار میرود و پیوندهای گستردهای با اعضای آن دارد، اما هیچیک از کوششهای آدمی جز به پشتوانه شریعت، کمال و معنا نمییابند. شریعت، به شبکهای از احکام و نگرشها میماند که همه زندگی انسان را در بر میگیرد و در کلیت خود میتواند انسان و جامعه را بر پایه توحید؛ یعنی اصل بنیادی اسلام به کمال برساند. شریعت وحدت را بر زندگی انسان حاکم میکند .
آسیب بزرگی که به خود اسلام و شریعت زیان میرساند، رویارویی آن با تمدن غرب و نمودهای مادی آن است. برخی از افراد با تأثیرپذیری از تاریخ اروپا و اندیشههای تازهای که در زمینه مسیحی غرب پدید آمده است و با این فرض که شریعت و قانونی تغییرناپذیر برای راهنمایی جامعة انسانی نمیتوان تصور کرد ، بدون توجه به تفاوت معیارهای اسلام و مسیحیت با یکدیگر در بازسازی و دگرگونی شریعت، راههای رسیدن را به این نمودهای مادی میجویند. آنان برای تأیید ادعای خود، از چارچوب فکری غرب یا سخنان اندیشمندان غربی و روشها و مکتبهای فکری آنان در تفسیر شریعت اسلامی و بخشهای گوناگون معرفتی آن سود میبرند و به چنین نوآوری میبالند و برای عرضه کردن تفسیرهای تازهای از اسلام تلاش میکنند؛ تفسیرهایی که دامنه آنها از بازنگری در وثاقت احادیث تا نقد فهم سنتی از متن قرآن به شیوه تفسیرهای منتقدانه غرب درباره «عهدین« تا بازنگری در اصلهای بنیادی شریعت در حوزه دینی و تا گشودن دریچه اندیشه اسلامی بر روی اندیشههای غربی و پذیرش آنها در زمینههای گوناگون، گسترده است .
نصر شریعت را پدیدهای فراتر از زمان و تاریخ میداند که آن را در هر وضعی میتوان بهکار بست. هر نسلی از جامعه اسلامی در هر وضعی در پی به کار بردن آموزههای شریعت باید باشد و نوآوری نسلها نه معنای بازسازی شریعت، که به معنای اصلاح انسانها و جامعه انسانی برای همسو شدن با شریعت است. بنابراین، انسان خود را با خدا باید همآهنگ سازد نه خدا خود را با انسان .
او در پاسخ نظریه و رویکرد همسویی قانون اسلامی با زمان مینویسد:
اگر چنین است، زمان باید پا به پای چه چیزی جلو رود؟ آنها چه قدرتها یا نظامهایی هستند که زمانها را همچون خود، مجبور به تغییر میکنند؟ اسلام اعتقاد دارد که این شریعت است که باید عامل سازنده زمانها و همآهنگکننده جوامع بشری باشد. انسانها باید به دنبال زندگی بر طبق اراده خداوند ـ آنگونه که در شریعت وجود دارد ـ باشند و بر اساس الگوهای متغیر جوامع و طبیعت ناپایدار بشر، قوانین الهی را تغییر ندهند .
نابودکنندهترین کارها از دید او، اصلاح پیام آسمانی است. پیام دین را در هر روزگار، بر پایه زبان آن عصر باید بازگفت و بنابر دستور قرآن، با هر اُمتی به «قول» و «لسان» آن سخن گفت، اما سخن گفتن تازه درباره حقیقت جاویدان، با دگرگون کردن آن بر پایه خواستههای مردم زمانه متفاوت است .
2. دینداری و تشرّع
دستة دیگری از آسیبها، نه به دین که به دینداری و تشرع مسلمانان یا ایمان دینی آنان زیان میرساند. این آسیبها از اینجا سرچشمه میگیرند که بسیاری از مسلمانان به نام «متجدد»، در اندیشه گنجاندن دین و شریعت در حوزه خصوصی افرادند. نصر این دیدگاه و رویکرد را نمیپذیرد و میگوید مذهب در اندیشه اسلامی، بخشی از زندگی یا گونه ویژهای از کار مانند هنر، تفکر، تجارت، گفتمان اجتماعی یا سیاست نیست، بلکه چارچوب و جهانبینیای است که این کارها و کوششها و نوآوریها و اندیشههای بشر، درون آن پدید میآید یا باید پدید آید . اسلام به باور او، راه و رسم کامل زندگی است و اندیشه و رفتار آدمی سرانجام با شریعت الهی باید سازگار باشد. اسلام حتی از پذیرش اعتبار راه و رسم بیرون از چارچوب مذهب و تقدس و هر واقعیت دوگانة مذهبی و غیرمذهبی و معنوی و غیرمعنوی، سر بازمیزند . از اینرو، ایمان دینی همه جای زندگی انسان را فرامیگیرد.
پدیده دیگری که به دینداری مسلمانان آسیب میرساند، هجوم شیوه (سبک و سیاق) زندگی و آیینهای غربی از راههای گوناگون رسانهای و آموزشی است. آداب و آیینهایی که به شدت سکولار و غیردینی شدهاند و به دلیل نسبی بودن و از هم گسیختگیشان، به طور مطلق با آرمان اسلامی وحدت و توحید و امر و نهیهای جاودانی شریعت، ناسازگارند. نصر حتی تأثیر نفوذ سبک و سیاقهای بیگانه زندگی عادی را در فرسایشِ تمدن اسلامی بیش از تأثیرگذاری اندیشههای فلسفی «لاادریگرانه» یا علمی در آن میداند، اما به هر روی گستردگی عمل به شریعت حتی در کشورهای دارای قانونهای سکولار و غیرمذهبی، شگفتی او را برمیانگیزد و از اینرو میگوید: گرچه نفوذ شریعت در میان طبقات خاصی کاهش یافته، رفتارهای بنیادگذار شریعت، پایدار مانده است .
رویارویی دین با دنیاگرایی و طرز فکرهای برخاسته از مدرنیته و تجدد با توجه به روند تاریخی و پیآمدهای آن از دیدگاه نصر، معرفتهای ارجمندی فراروی نخبگان تمدن اسلامی میگذارد. از سوی دیگر، دین در جهان به سستی رو نکرده، بلکه نیرو گرفته، اما سکولاریسم در عرصههای گوناگون اندیشه و هنر عقب نشسته است . اگرچه این عرصهها نیز آسیب دیده و دینهای دروغین و طریقههای معنوی غیر اصیل فزونی یافتهاند، طریقههای کوشا در بخشهای اخلاقی دین نه بخشهای دیگر آن، وجود دارند. او برای دچار نشدن بشر به این عرصه ناراست و پر آسیب چنین میگوید: «اخلاق دینی اگرچه لازم است، ولی کافی نیست. آنچه لازم است احیای فهم دینی است ».
ارتباطات امروزی از دید او آسیبهایی زاییده، اما دو زمینه مهم نیز پدید آوردهاند که به شناخت و فهم دین و ایمان فراگیر دینی کمک میرسانند:
1. شناخت و لمس دنیای مادی که بر پایه چیزهای ناسوتی، اصالت بشر و نسبیگرایی استوار است و سنجش آن با دنیای سنتی که ویژگیهایش با توجه به ارتباط با خالق هستی آشکار میشوند؛
2. گسترش اندیشههای جاودان که در همه دینها هستند.
شاید اسلام به دلیل اینکه سنتهای اسلامی و الهی و شریعت وحیانیاش را بهخوبی حفظ کرده است، بیش از دیگر سنتها در دنیای امروز و بهرغم کمبود معنوی موجود، بتواند خود را آشکار سازد. بنابراین، از این زمینه بهنیکی میتوان بهره برد و بهرغم گذشته که همه در عالم ایمان و یقین میزیستند و راهنمایی گام به گام آنان از ظاهریترین به باطنیترین حقیقتها امکانپذیر بود، لبّ لباب دین را تنها از دیدگاه معنوی و عقلی عرضه کرد. انسان از دید سنتی، از عمل به شریعت میآغازد، اما به گمان نصر، انسان مدرن به دلیل پر شدن اندیشهاش از مفهومهای ضد سنت و تهی شدن رفتارش از امر قدسی (معنویت)، از حقیقت باید آغاز کند؛ یعنی انسان غربی تا حقیقت را نپذیرد، در پی عمل به شریعت نمیرود .
3. امت
امت در ساختار تمدن اسلامی و کلیّت فرهنگی آن، بسیار تأثیر گذارده و «امت واحدة اسلامی» در درازنای تاریخ اسلام، پشتوانه همه اندیشهها درباره یکپارچگی و همبستگی تمدن اسلامی و هویت نظری و درونی آن بوده است.
مفهوم اسلامی امت، پیوند فکری و عقیدتی انسان را با جامعه و خداوند مینماید و از اینرو، کسانی که در این حوزه جای میگیرند، امت اسلامی را میسازند. بنابراین، پیوند اُمت با تمدن اسلامی، تنگاتنگ است و جداسازیشان از یکدیگر، به هر دوی آنها بسیار آسیب میرساند. هنگامی که امت واحده اسلامی تصور میشود، ناگزیر تمدن اسلامی نمود مییابد و چنانچه تمدن اسلامی به صورت پویا در نظر آید، ناگزیر امت واحده اسلامی پدیدار خواهد شد. به گفته نصر، اسلام پیش از هر چیز، بر یکی شدن امتش تأکید میکند . اگرچه واقعیت امت اسلامی؛ یعنی هویت همه مسلمانان، پس از چهل سال آغازین تاریخ اسلام با آسیبهای سیاسی و مذهبی، به سستی دچار شد، باور به امت واحدة اسلامی در واقعیت اخلاقی و روحانیاش و در میان همه مسلمانان وجود داشت. این هویت بهویژه در دوران معاصر با هجوم عنصرهای غیردینیِ هویت انسانی، به آسیبهای فراوانی دچار شد. نصر در اینباره مینویسد: «امروز میتوان گفت بیش از هر مقطع تاریخی دیگری، امت اسلامی به دلیل تأثیر مدرنیته از لحاظ سیاسی و فرهنگی از هم گسیخته شده است ».
بنابراین، یکی از مشکلات بزرگی که امروز و آینده تمدن اسلامی را تهدید و امت اسلامی را از دید فرهنگی منحرف و آنان را به سر درگمی دچار میکند، آمیختگی (التقاط) اسلام و ملیگراییِ وارداتی از غرب است. از اینرو، امروز تمدن اسلامی با شتاب فراوانی به سوی معیارهای جاهلی پس میرود؛ زیرا فرهنگ یکپارچه اسلامی که بر پایه باور به امت واحده اسلامی پدید آمده است، با توجه به معیارهای سرزمینی و نژادی یا زبانی بخشبندی و از فرهنگ اسلامی ـ عربی، اسلامی ـ ترکی، اسلامی ـ ایرانی و اسلامی ـ هندی، با نام «مشخصههای فرهنگی» یاد میشود. غربیان این مشخصهها را با
سر و صدای بسیار و بیتوجه به آسیبهایش، در مدرسهها، رسانهها و نشریههایشان
تبلیغ میکنند.
پیوستن اسلام به سرزمین و نژاد و آیینهای جاهلی، همان چیزی است که این دین برای بیرون کردنش از زندگی انسان آمده است . افسوس که تبدیل معنای قرآنی امت؛ یعنی ملت، به معنای سرزمینی و نژادی، به اندازهای در کشورهای اسلامی رایج شده است که برای سخن گفتن از چنین آسیبها نزد مردم حتی نخبگان سیاسی و فرهنگی آنان، از شجاعت بسیاری برخوردار باید بود. نصر در اینباره میگوید: «اگر اهمیت دیدگاه قرآنی امت را که تقریباً تمامی مسلمانان در قلب و ذهن خود دارند دست کم بگیریم، اشتباه بزرگی مرتکب شدهایم ».
4. خانواده
خانواده از نهادهای فرهنگی بنیادین در هر تمدن و تمدن اسلامی است. این نهاد در دیگر نهادها دارای نفوذ، بیواسطه تأثیر میگذارد و شاید هیچ نهادی در تمدن اسلامی نباشد که مستقیم یا با واسطه از خانواده در یکی از بخشهایش تأثیر نپذیرد؛ زیرا خانواده در تعلیم و تربیت، انتقال مذهب و آداب و آیینها، ازدواج، پشتیبانیهای معنوی و اقتصادی، خویهای انسانی، جایگاه اجتماعی افراد و چیزهایی مانند اینها، تأثیرگذار است.
نصر خانواده را «واحد بنیادین جامعه اسلامی» و آن را بسیار مهم میخواند . خانواده
در همه بخشهای زندگی فرد تأثیر میگذارد و آسیبهای فراروی آن که عرصههای فردی و اجتماعی را همزمان در بر دارد، به دلیل گستردگی دامنه نفوذش، فراگیرنده
حوزه بسیار گستردهای است و از همینروی نهادی مهم شمرده میشود. به گفته
نصر، هیچیک از نهادها در اسلام از نهادهای حکومتی تا واحدهای کوچکتر اجتماعی، مهمتر از خانواده نیستند . بزرگترین دستآورد اجتماعی پیامبر در مدینه از دید
نصر، شکستن پیوندهای قبیلهای و نشاندن پیوندهای مذهبی به جای آنها بود که از
سویی با امت اسلامی و از سوی دیگر، با خانواده ارتباط داشت . این رویکرد
به آموزههای شریعت اسلام، همبستگیاش را در همآهنگی با اصول خانواده
آشکار میکند.
نصر میگوید جایگاه افراد در اندیشه اسلامی در محیط و ساختار خانواده تعریف میشود؛ یعنی هر فرد در خانواده از حقوقی برخوردار است و این حقوق کمابیش با جایگاه و مسئولیت او در خانواده پیوند دارد. بنابراین، نقش افراد در خانواده، بیشتر کاملکننده نقش دیگر اعضاست . البته تأثیرگذاری مردان بیشتر در کوششهای اجتماعی و اقتصادی نمایان میشود و زن فرمانروای مطلق خانه است؛ یعنی جایی که در آن شوهر مهمانی بیش نیست . روابط اعضای خانواده با یکدیگر؛ یعنی روابط زن و شوهر و فرزندان یا دیگر اعضای خانواده، با اجرای احکام مذهبی مدیریت میشود. خانواده نه تنها واحدی زیستی و اجتماعی که واحدی مذهبی به شمار میرود و به هزاران روش از اعضایش پشتیبانی میکند. احکام مذهبی همواره در خانواده باید اجرا و درباره آنها تمرین شود . چنانچه خانوادهای نتواند وظیفه خود را درباره اعضایش اجرا و نقشش را در جامعه اسلامی بازی کند، به آسیب دچار میشود.
از سخنان نصر در اینباره میتوان گمان زد که او آسیبهای فراروی نهاد خانواده را در جامعه اسلامی، «هستهای» و «تکفرزندی» شدن خانوادهها و نقشناآفرینی پدران و مادران به معنای پیشگفته میداند . باری، خانواده جامعه اسلامی در اندیشة نصر، کمتر از هر نهاد دیگری آسیب پذیرفته است. او در اینباره میگوید:
استحکام خانواده در جامعه اسلامی بهقدری زیاد است که در بین همه نهادهای اجتماعی مهم، تنها نهاد خانواده است که حتی در آشفتگیهای عمده در دو قرن گذشته که بخش اعظم جهان اسلام دستخوش تحول گردید، عملاً دست نخورده باقی مانده است .
از همین روی کسانی بهویژه متجددان خانواده را نقد کردهاند. البته بیشترین آسیبها دامنگیر زنان؛ یعنی رکنهای مهم خانوادهها شده است. این آسیبها در چهرههای گوناگونی مانند «فمینیسم» یا حتی «فمینیسم اسلامی» رخ مینماید. بنابراین، از دید نصر، نهادهای اجتماعی اسلامی رایج را در جهان اسلام با توجه به بنیادهای اسلامی نه بر پایه نقدهای کمابیش استوار بر فرضهایی معین و ناسازگار با آموزههای اسلامی باید ارزیابی کرد. جوان مسلمان به باور وی، نقدهای متجددان را درباره ساختار سنتی خانواده، روابط زن و مرد و نسلهای گوناگون و...، منفعلانه نباید بپذیرد، بلکه در برابر آنها باید بایستد؛ زیرا این نقدها، حقیقتهایی اثبات شده یا استوار بر بنیادهای علمیِ پذیرفته نیستند، بلکه مُدها و بنیادهای داوریِ غربی، هر چند دهه دگرگون میشوند.
ج) تقدسزدایی از آیینها و فرهنگ اسلامی
اسلام بهرغم مسیحیت که تقدس را تنها ویژه کلیسا میداند، تقدس و معنویت را در همه زندگی انسان مسلمان مانند تار و پود به هم میپیوندد. سلام کردن، ازدواج، آداب غذا خوردن، جشنها، تعطیلات رسمی، شیوه پوشش و آرایش، معماری ساختمانها و بخشهای گوناگون هنر و حتی عشقورزی؛ یعنی همه اجزای زندگی مسلمان، از وضعی سرشار از معنویت برخوردار است. برای نمونه محبت به فرزند، در وضع قدسی و پر از معنویت تمدن اسلامی گذشته از تأثیر تربیتی و روانی در کودک، گونهای از نزدیک شدن به مبدأ هستی نیز به شمار میرود یا سلام کردن در آغاز دیدار با کسی، افزون بر پاس داشتن او، موجب «تقرب» به درگاه الهی و «تلطیف فضای معنوی» جامعة اسلامی میشود؛ چنانکه مهمان نیز در فرهنگ اسلامی از جایگاه بلندی برخوردار است و از همین رو وی را حبیب خداوند میخوانند.
چنین سنتهای اصیل و روحانی در فرهنگ اسلامی فراوانند. افزون بر آنها، برخی از نمودهای تمدنی مانند هنر و معماری اسلامی در آفرینش چارچوب معنوی تمدن اسلامی بسیار تأثیر میگذارند. نصر نیز مانند دیگر سنتگرایان در بسیاری از نوشتههای خود به ویژگیهای گوناگون هنر اسلامی میپردازد. به باور وی آن دسته از هنرهای اسلامی که به طور کامل سرچشمهای اسلامی دارند مانند خوشنویسی اسلامی یا قرائت قرآن، در پدید آوردن «فضای مقدس» بسیار تأثیر میگذارند. اینکه صوت قرآن و اذان در هر روز پنج بار از منارههای مسجدها پخش میشود، نشاندهنده این تأثیرگذاری است .
سبک معماری سنتی شهرهای اسلامی نیز در آفرینش فضای قدسی در جهان اسلام تأثیر میگذارد. شهرهای اسلامی در درازنای تاریخ خود در رسیدن به این هدف موفق بودهاند و مسجدهای با شکوه در قلب شهرهای اسلامی، این دعوی را اثبات میکند. به هر روی، تنها نمونه معماری اسلامی از دید نصر، مسجدها و مکانهای مذهبی نیستند، بلکه به باور او آنچه از این مکانها مهمتر مینماید، پدید آوردن محیط کامل شهری و طراحی شهرهایی است که در آنها همسازی کامل میان جهتها و جنبهها و نیازهای گوناگون زندگی بشری حفظ میشود و مسجد؛ یعنی قلب شهر با مرکزهای سیاسی، اقتصادی و علمی آن و محلههای مسکونیاش به شیوههای گوناگون پیوند میخورد . او درباره دگرگونی ساختار شهرهای اسلامی چنین مینویسد:
شهر اسلامی را، آنچنان که سنتاً ساخته میشده است، بایستی از بزرگترین دستآوردهای هنر اسلامی دانست و به همین مقیاس، از بین رفتن آن در خلال قرن گذشته را باید یکی از بزرگترین مصائبی شمرد که در نتیجه استیلای استعمار غرب در قرون هجدهم و نوزدهم بر جهان اسلام نازل شد. و سپس با اقدامات حکومتهای مسلمان به ظاهر مستقل که حریصانه در پی تقلید از مدلهای شهرسازی غربی بودند، ادامه یافت .
سخن نصر در اینباره درست مینماید؛ زیرا امروز فشار جمعیت، جابهجایی انسان و گسترش شهرنشینی و بسیار از مسائل دیگر موجب شده است که سیمای کنونی شهرهایی از کشورهای اسلامی مانند قاهره، تهران و کراچی، آزارنده باشد و به هیچ روی فضای قدسی معماری اسلامی را نشان ندهد. بنابراین، تفاوت بسیاری میان معماری شهرهای اسلامی و غربی وجود ندارد و این وضع نشاندهنده نبود مدیریت کلان در این زمینه یا ناآگاهی طراحان و مدیران شهری این کشورها از این کمبود است. البته مسئولان و مجریان فرهنگی مسلمان در این زمینه بیتقصیر نیستند؛ زیرا آنان به ویژگیهای روحانی معماری شهری باید توجه کنند و همچون گذشته مسجدهای باشکوه و مکانهای عمومی اسلامی را که بازتابنده هنر ناب اسلامی و نشاندهنده اقتدار اسلام و معنویت آن است، به نمادی شهری بدل سازند. دریغ که اکنون بیشتر مراکز خرید و ساختمانهای بلند را نماد شهرهای اسلامی میشناسند و برای نمونه، برجهای دُبی یا «آسمانخراشهای» پتروناس را در مالزی و بدتر از آنها برج میلاد را در ایران، نماد این شهر و حتی نماد این کشورها میخوانند و برایشان در رسانهها تبلیغ میکنند؛ جاهایی که در خوشبینانهترین وضع، تنها مرکز تفریحی یا تجاری نو و پرزرق و برق شمرده میشوند. نصر در اینباره میگوید:
معماری در حال پیدایش در بسیاری از شهرهای خاورمیانه مانند ایجاد بنای یادبود در وسط یک میدان به تقلید از معماری غربی، نفی همان اصول هنر اسلامی
و مبتنی بر عدم درک و فهم نقش ایجابی مکان سلبی و خلأ در معماری اسلامی است .
این مراکز به هیچ روی بازتابنده آن فضای مقدس نیستند که تمدن اسلامی برایش هدفگذاری میکند. بیتوجهی به این چیزها در تقدسزدایی از فضای فرهنگی جهان اسلام و تمدن اسلامی بسیار تأثیر میگذارد.
ادبیات و شعر نیز از دیرباز به طرز گستردهای در تقدسبخشی به تمدن اسلامی، تأثیرگذار بوده است. معارف پربار و گوناگون در کنار معنویت اسلامی از همین راه و
«سینه به سینه» به فرهنگهای گوناگون در گستره تمدن اسلامی رسیده است. شاعران
و نویسندگان بزرگی مانند سنایی و مولانای بلخ یا بیدل، درونمایههای اسلامی
را در دورههای گوناگون تاریخی به زیبایی در آثارشان گنجاندهاند. افسوس که گرد و
غبار تجدد و نسبیگرایی، سیمای سبک و سیاق ادبیات و شعر را نیز تیره کرده است؛ سبک و سیاقی که بیشتر از الگوهای روانشناسانه تأثیر میپذیرد. نصر در اینباره میگوید: «سبک و سیاق نوشتاری مذکور، تحت هیچ شرایطی نمیتواند الگوی ادبیاتی حقیقتاً اسلامی قرارگیرد، ولی همین نوع ادبیات روان شناختی در حال حاضر منبع
الهام است .
هنگامی که اندیشههای روانشناختی و روانکاوانه با دیدگاه الحادی و پوچانگاری همراه میشوند و از راه هنر و ادبیات، جهان اسلام را فرامیگیرند، اسلام با مشکلی مهم و ادبیات با آسیبهای فراوانی روبهرو میشود. گرچه آثار توانمند گذشتگان، در برابر بخشهای فراوانی از این آسیبها میایستند، این ایستادگی جاودانه نخواهد بود .
د) آسیبهای فرهنگی جهانیسازی
روند کنونی «جهانی شدن » نیز که به دلیل نقشآفرینی نمایان عناصر کوشا در جهتدهی آن، عنوان گویاتر «جهانیسازی» را در جای آن مینشانند، از آسیبهای فراروی همه تمدنها بهویژه تمدن اسلامی به شمار میرود.
عرضه نظریههایی مانند «نظم نو جهانی»، «پایان تاریخ»، «برخورد تمدنها» و جهانیشدن، از تلاشهای فراوان نظری برای از میان بردن وضع تازه جهان به سود یک نظریه است. اگرچه اصطلاح جهانی شدن در دهه 90 ـ 1980 در غرب بر سر زبانها افتاد، اندیشه جهانیسازی و کوشش در راه آن از گذشتههای دور وجود داشت و تنها در دوره گذشته با وجود تجدد (مدرنیته)، زمینه بسیار خوبی برای گسترش این نظریه و جهانبینی در سراسر جهان فراهم آمد. آنچه جهانی شدن این روزگار را از جهانی شدن در دورههای پیشین جدا میسازد، شتاب و طرح و گستره آن در قالبهای تازه است . جهانی شدن به راستی بازاری است که هر کس کالای خود را در آن عرضه میکند و تجدد با همه ملزومهایش، مهمترین و دستیافتنیترین کالای این بازار شمرده میشود و جهانیان به کمک فنآوری ارتباطات، به این پدیده (کالا) دسترس دارند؛ پدیدهای که خود از مؤلفهها و بهراستی از سازندگان بسیار مهم جهانی شدن به معنای جدید آن است. این روند موجب شده است که امروز از جهانی شدن به معنای جهانیسازی بهویژه گونه غربی آن سخن به میان آید. از اینرو، جهانیشدن را از جهانیسازی نمیتوان جدا دانست؛ زیرا پیآمد هر دوی آنها، گسترش ایدئولوژی فراگیر کنونی؛ یعنی تجدد (مدرنیته) است.
نصر میگوید: از دید غربیان، همه تمدنها از راه «دنیاییکننده» تاریخ غرب باید بگذرند؛ راهی که پس از رنسانس پدید آمده است . این، همان معنای جهانی شدن است و به همین دلیل امروز پیشرفت جهانی شدن با سنجه پذیرش معیارهای ناپایدار غربی و اقتباس از آنها اندازهگیری میشود . نظریهپردازان مدرن کمی پیشتر، خوشبینانه بر این باور بودند که با جهانیسازیِ عرصههای سختافزاریِ اقتصاد، فنآوری (تکنولوژی) و سیاست که تا اندازهای در آن توفیق یافتند، به جهانیسازی یا یکسانسازی فرهنگی نیز میتوان دست یافت. از اینرو، رابرتسون نظریهپرداز برجسته جهانی شدن، محور اصلی و رویکرد فرجامین این نظریه را فرهنگی میداند و میگوید: «جهانیشدن، در بردارنده چیزی از نوع یک فرهنگ جهانی است ».
دنیای مدرن بهرغم پیشرفت غرب در جهانیسازی اقتصاد و فنآوری (تکنولوژی)، حتی به بهای نابودی طبیعت و محیط زیست، در جهانیسازی فرهنگی با موانع بسیاری روبهروست. نصر غایت جهانی شدن را که از جنس فرهنگ و فلسفه است با بنیادهای کنونی دنیای مدرن تحققناپذیر میداند و مهمترین مانع را در برابر پیدایی فرهنگ جهانی سکولار، اسلام و فرهنگ جهانی آن میشمرد و اگرچه تأثیرگذاری فرهنگهای گوناگون را نیز در این روند فراموش نمیکند؛ تنها فرهنگ مدعی جهانی شدن را فرهنگ و تمدن اسلامی میخواند .
سید حسین نصر از بهکارگیری اصطلاح جهانی شدن یا جهانیسازی میپرهیزد، اما درونمایه آن را با تیزبینی نقد میکند. دعوی جهانی شدنِ غرب از دید او، در بردارنده این پیام است که تنها راه پذیرفتنی نزد انسانها، پیروی از پیشرفتهای تاریخی ویژه غرب خواهد بود . جهانی شدنی که بر شالوده تشدید «زیادهخواهی» و «سلطهطلبی» استوار است، جهانیان را به همگونسازی، کمّی شدن و نابود ساختن بیشتر چگونگی (کیفیت) زندگی فرامیخواند و فرهنگ اسلامی بهدرستی چنین چیزها را برنمیتابد. بنابراین، تمدن اسلامی و فرهنگ آن هیچگاه به سازشی بنیادین با جهانبینی غرب نمیتواند دست یابد. شاید در سطح کلی به همزیستی به معنای واقعیتی در کنار واقعیت دیگر بتوان دست یافت، اما این کار به هیچ روی به معنای «همزیستی مسالمتآمیز» در سطحی ناب و عقلی نیست. البته اگر اسلام از دعوی خویش درباره حقیقت و دستیافتنی بودن آن دست بردارد، چنین معنایی پیدا خواهد شد .
نصر بارها بر این نکته تأکید کرده است که جهان اسلام به هیچ روی تهدیدی نظامی، سیاسی و حتی اقتصادی برای جهان غرب به شمار نمیرود. حتی شاید در بخشهای فرهنگی، فرهنگ عامیانه غربی که بر پایه لذت نهاده شده است، در آیندهای نزدیک همچون گذشته به مشکلی مهم فراروی بخشهای گستردهای از جامعه اسلامی بدل شود. البته تهدید در چارچوب فکری او تنها برآمده از نیروی نظامی و اقتصادی نیست، بلکه نیروی معنوی نیز سرچشمه تهدید به شمار میآید و از اینرو، غرب از قدرت معنوی اسلام بسیار میهراسد . وی این هراس را بنیادین ارزیابی میکند؛ زیرا اسلام به طرز ویژهای در این جهان ناتوان در برابر تجددگرایی و «پساتجددگرایی» به نام بنیانهای جهانیسازی غربی، میتواند پایدار باشد و زندگی کند. اسلام در دورههای پیشین نیز چنین کرده است.
از سوی دیگر، نصر این پرسش بنیادین را مطرح میکند: «آیا جهان متجدد قادر است دیر زمانی در عین چسبیدن به همه افکار وآرای انحطاط فعالانه ، دوام آورد؟»
با درنگ در اینباره میتوان فهمید که جهانبینی سکولار غربی (جهانبینی فراگیر کنونی)، مشکل و آسیبی بزرگ و فریبنده برای اسلام و اسلام مانع مهمی در
برابر جهانبینی سکولار است . این برآیند را از نوشتهها و پژوهشهای نصر در اینباره میتوان به دست آورد که غرب برای «اِعمال جهانی شدن» یا جهانیسازی، دو طرح مهم پیش رو دارد:
گستراندن تجدد (مدرنیته) با همه لوازم آن از هر راه ممکن؛
حمله به خود فرهنگ و تمدن اسلامی بهویژه جوهره آن؛ یعنی اسلام و آموزههایش.
1. گستراندن تجدد (مدرنیته)
آنتونی گیدنز ، اندیشمند برجسته غربی به صراحت میگوید جهانی شدن همان گسترش و جهانگیر شدن مدرنیته و تجدد است . «پروسه» بودن یا «پروژه» بودن جهانی شدن، از این دید که شریان زندگیبخش آن، جهانبینی تجدد و مدرنیته به شمار میآید، با یکدیگر متفاوت نیستند و از اینرو، نصر به جای تأکید بر بستر جهانی شدن یا جهانیسازی، به تجدد؛ یعنی درونمایه و محتوای آن میپردازد. او بزرگترین آسیب را برای خود فرهنگ اسلامی، گسترش تجدد میداند و به همین دلیل در دو کتاب مهمش؛ یعنی اسلام و تنگناهای انسان متجدد و جوان مسلمان و دنیای متجدد، درباره پیوند اسلام و مسلمانان با تجدد و الزامهای آن سخن میگوید.
د. 1.1. رسانه
مارشال مک لوهان که نخستین بار واژه جهانی شدن را به کار گرفت، رسانه را در سمت و سو دادن به متغیّرهای فرهنگ بسیار مهم میشمارد و این روزگار کنونی را «عصر رسانهها» مینامد. حتی اگر کسی این نامگذاری را نپسندد، نمیتواند انکار کند که پدیده رسانه و جهانگیر شدن آن یکی از برجستهترین ویژگیهای این عصر به شمار میرود؛ عصری که دگرگونیهای آن مانند پیدایی رادیو، تلویزیون، ماهواره، اینترنت و دامنه جابهجایی اطلاعات در آن بهویژه در یکسانسازی فرهنگی، بسیار تأثیر گذارده است. رسانهها؛ یعنی ابزارهای جهانیسازی همزمان دو عملکرد مهم دارند: ایجاد تودههای عظیم مخاطب و «تودهای کردن ایدهها» یا همان جهانی کردن آنها .
یکی از ویژگیهای بنیادی شیوة زندگی جدید از دید نصر، نفوذ رسانههای جمعی در زندگی انسانها به شمار میرود. اهمیت تأثیر رسانهها در شکل دادن به جهاننگری بشر، به اندازهای فراوان است که بهرغم وجود سخنان بسیار دربارهاش، هنوز هم در این زمینه باید سخن گفت. رسانهها قهرمانان فرهنگی خلق میکنند و نظر مردم را درباره مسائل سیاسی و اجتماعی و خود واقعیت، به نظر دلخواه صاحبان رسانه بدل میکنند و اندیشههای آنان را دگرگون میسازند .
شاید یکی از نقدهای بنیادین سنتگرایانی مانند نصر درباره رسانهها، وجود همین ویژگی؛ یعنی «شکلدهی حیات انسانی» در آنها باشد. گسترش و فراگیری سانهها، زمینه ژرفاندیشی بشر را از میان میبرد، او را از اندیشیدن درباره خودش بازمیدارد و درک وجودی حقایق را تا اندازه بسیاری از وی سلب میکند؛ زیرا سطح اندیشه انسانی را در لایهای سطحی (قشر) نگاه میدارد. نصر در اینباره میگوید: «هر گونه مفهوم دوام و ثبات بهویژه در آن جهان فریبندهای که رسانهها به مردم عرضه میکنند، از ساحت تفکر افراد زدوده و زایل شده است». سرعت و مهمتر از آن، حجم و گوناگونیِ داد و ستد اطلاعات به اندازهای است که آدمی در عمل زمانی برای بازاندیشی درباره آنها نمییابد و این تنگی زمان، به پیدایی و شکلگیری و گسترش فرهنگ «سطحنگر» و «زوالمدار»؛ یعنی ویژگی دوران جهانی شدن، میانجامد. از این دید، پیآمدهای گسترش رسانه که بیشتر در خدمت جهانبینی غربی است، به تمدن اسلامی بسیار آسیب میرساند. بسی افسوس که رسانههای کوشا در در جهان اسلام نیز با الگوبرداری از رسانههای غربی و بدون داشتن مهندسی فرهنگی رسانه، بر پایه همان سطحنگری و زوالمداری مشق میکنند و الگوهای اجتماعی ـ سیاسی غربی را در سطحی بسیار نازلتر و خندهآورتر پیش روی مخاطبانشان میگذارند.
د. 2.1. الگوی رفتار و زندگی غربی
مسلمانان از دید نصر با توجه به فراگیری شیوه زندگی جدید، بیش از دیگران از دنیای متجدد تأثیر میپذیرند . ناسازگاری مهم جهان غرب با تمدن اسلامی پیش از اینکه از فلسفه و ایدئولوژی سرچشمه بگیرد، از شیوههای تازه زندگی برمیآید . این واقعیت را در گوشه و کنار زندگی روزانه مسلمانان در درون تمدن اسلامی آشکارا میتوان دید. برای نمونه، شیوه پوشش، معماری ساختمانها و شهرها، چیدمان خانهها، بازارهای خرید و کالاهای مصرفی مسلمانان و موسیقی دلخواه جوانان، از نفوذ شیوة زندگی جدید و رفتار فرهنگ غربی بهویژه امریکایی در زندگی آنان حکایت میکند. این نفوذ (تأثیرگذاری) که بیشتر به پشتوانه رسانههای غربی و دستگاههای آموزشی آن تحقق مییابد، به طرز شتابناکی در عرصه جهانی عرضه و گسترده میشود. البته نمودهای گوناگون زندگی غربی در کشورهای اسلامی با توجه به متغیرهای فراوانشان مانند، مذهب، فرهنگ، آداب و آیینها و نظامهای حاکم بر آنها، با یکدیگر متفاوت است. برای نمونه، ویژگیهای فرهنگی روس در کشورهای استقلالیافته از شوروی سابق پررنگ مینمایند، اما در کشورهایی مانند لبنان و الجزایر، رد پای فرهنگ فرانسه دیده میشود و مردمان کشورهای حاشیه خلیج فارس و ایران، فرهنگ امریکایی را دوست دارند. این گرایشهای گوناگون در کشورهای اسلامی، تحقق همگرایی و همانندی فرهنگی را در جهان اسلام به دشواری امکانپذیر میسازد؛ گرایشهایی در رویکردهای عمومی کشورهای اسلامی که از ویژگیِ برجسته فرهنگ عمومی غرب؛ یعنی تأکید بر «عنصرهای لذتگرایانه و شهوانی» زندگی بشر سرچشمه میگیرد. نصر در اینباره میگوید: مقصود از انتشار فرهنگ غرب، نه گسترش آموزههای افلاطون، مارکس یا سارتر، که کوکاکولا، مک دونالد و مایکل جکسون، مدونا و موسیقی پاپ و چیزهایی مانند آنهاست. این پدیدهها، دامنه شهوات و خواستههای نفسی را در عصر مدرن و پسامدرن آشکارا میگسترند و به تمدن اسلامی بهویژه مسلمانان آسیب میرسانند. رسانهها هر روز بر دامنگستری فرهنگ عامیانه غربی میافزایند؛ فرهنگ و آدابی که به دلیل حجم و گوناگونی فراوانشان مسلمان امروزی را از پرداختن به فریضههای دینی و عمل به شریعت اسلام و اندیشیدن درباره سنت اسلامی باز میدارند. دکتر نصر میگوید:
این ویژگی فریبندة [تکیه بر شهوات] در فرهنگ غرب است که نفوس آدمهای کوچه و بازار را در مواجهه با تجددگرایی سکولار به سوی خود میکشد و سبب میشود که آنها [مسلمانان] دیگر علاقهای به عمل کردن به شعائر اسلام نداشته باشند .
این هجوم هنگامی صورت میپذیرد که بخش بزرگی از جهان اسلام بدون شناخت ژرف درباره غرب، از همه کارها، اندیشهها، دستآوردها و نمودهای آن تأثیر میپذیرد. ارمغانهای فریبنده و بهظاهر دلکَش غربی به دلیل همین ناآگاهی مسلمانان از سرچشمههای فکری غرب، به جامعه آنان عرضه میشود و ایستادگی پاسداران معارف و فرهنگ اسلامی را در برابر این هجوم دشوار میکند . مسلمانان نیز از همین روی، در برابر کشش بسیار نیرومند شیوه زندگی جدید نمیتوانند بایستند .
2. زشتنمایی اسلام
تمدن اسلامی بهرغم تلاش غرب برای گستردن بنیادهای تمدنی و درافکندن شیوه زندگی عامیانهاش، زنده است و زندگی میکند. این زندگی و زیستن در دیگر دینهای سنتی موجود دیده نمیشود. برای نمونه، مسیحیت و یهودیت در غرب هنوز زندهاند و شمار اندکی از مردم به آنها پایبندند، اما با پیشرفت مدرنیسم و پستمدرنیسم به کناری رانده شدهاند . اسلام و تمدن اسلامی، با وجود راه یافتن نمودهای تجدد به زندگی مسلمانان، هنوز برتری معنویاش را در میان مسلمانان با قدرت حفظ کرده است؛ اقتداری که در زمینههای بسیاری مانند سیاست و اجتماع دیده میشود و در کنار قانونهای اسلامی در آنها تأثیر میگذارد. از اینرو، بودن اسلام در همه عرصهها، یکی از مشکلات مهم فراروی جهان غرب است که پیگیرانه و به نام جهانی شدن در راه سکولارسازی دنیا میکوشد. یکی از کوتاهترین و عوامفریبانهترین راهکارهای غرب برای از میان بردن این مشکل، زشتنمایی چهره اسلام به جهانیان است.
این زشتنمایی از دید نصر پدیده تازهای نیست، اما در چند دهه گذشته و
در پی رویدادهای بینالمللی موجود، توجه و علاقه غرب به مسائل اسلامی افزایش یافته و برای تحریف عمدی بیشتر آموزههای اسلامی تلاش کرده و کارهای تحریفکنندهاش به اندازهای رایج و شناخته شده است که اسلام در غرب، «مذهبی ناشناخته» مینماید . این تحریف یا تخریب به دلیل ویژگیهای اقتصادی، نظامی، سیاسی و رسانهای غرب، بسیار گسترده شده و به فرهنگ بدل شده است. این کوشش، به صلح و پایداری وضع جهان زیان میرساند؛ زیرا تمدن اسلامی بهرغم دیگر تمدنها، از بنیادهای بسیار استوار دینی برخوردار است که نابود ساختن و تحریف آنها، مشکلات فراوانی به دنبال خواهد آورد. غرب برای زشتنمایی چهره اسلام، از مقولهها و مفهومهای بسیاری مانند، حقوق بشر، زنان، آزادی، دموکراسی بهره میبرد و در نسبت دادن خشونت به فرهنگ اسلامی میکوشد.
خشن نشان دادن چهره اسلام و خشونتبار توصیف کردن آموزههای شریعت آن، یکی از مهمترین تبلیغات فرهنگی غرب بر ضد اسلام شمرده میشود که در سطح بسیار گستردهای برنامهریزی و به کاری راهبردی (استراتژیک) بدل شده است. اسلام چنانکه از نامش برمیآید، دین صلح و آرامش است و مدارا با دیگر ادیان از باورهای اسلامی به شمار میرود. نصر بر این واقعیت پای میفشارد که خشونت، پدیدهای ناگزیر و واقعی و تاریخ همه جامعههای بشری با جنگ آمیخته است. هر دینی که با جامعه بشری روبهرو باشد، ناچار به این پدیده باید توجه کند و اسلام نیز آن را فراموش نکرده و کوشیده است که جنگ را محدود و دستکم خشونت را بر ضد غیر نظامیان، سالخوردگان و کودکان ممنوع کند. بنابراین، تبلیغات غرب و رسانههای آن درباره خشونت اسلام، با آموزههای آن ناسازگار است. نصر میگوید غربیان که اکنون اسلام را به خشونت و جنگطلبی متهم میکنند، پیش از این در پنج قاره دنیا جنگهایی به نام مسیحیت به راه انداخته و حتی ریشه نسلِگروههای قومی را بدون کمترین بخشش و تنها به دلیل مسیحی نبودن آنان، سوزاندهاند.
سید حسین نصر برای روشن ساختن مسئله خشونت اسلام، پنج تعریف را درباره خشونت گمان میزند: «اجبار شدید و بیپروا»، «عمل فیزیکی شدید»، «استفاده غیرعادلانه از زور»، «تندی افراطی و خشونتبار» و «تحریف واقعیت جهت آسیب رساندن به دیگران». او بر پایه دلایلی از آموزههای اسلامی، هر یک از این تعریفها را رد و تأکید میکند که اسلام همه زمینههای زندگی بشر را در بر میگیرد و به هیچ تمایزی میان مؤمن و غیر مؤمن باور ندارد. اسلام از این روی که جوهره تمدنی بزرگ و با پیشینه شمرده میشود، با مسئله قدرت؛ یعنی ویژگی همه تمدنها درگیر است. این دین از دید نصر، نیروی اجبار (قدرت) را به سوی پدید آوردن تعادل و همآهنگی هدایت میکند و از اینرو، به محدود ساختن استفاده از آن باور دارد و خشونت را به دلیل پیآمدهایش؛ یعنی تجاوز به حقوق خدا و بندگان او، نکوهیده میخواند .
بیشترین تحریفهای غربیان به انگیزه زشتنمایی سیمای اسلام، از بدفهمی
آنان درباره مفهوم «جهاد» سرچشمه میگیرد. از اینرو، نصر در بسیاری از آثار خود
روشن ساختن این مفهوم میپردازد . وی میگوید غربیان برای ترسیم چهرهای زشت
و خشن از اسلام واژههای جهاد و «مجاهدان» را به «جنگ مقدس» و «جنگآوران مقدس» ترجمه کردهاند، معنای جهاد در اندیشه اسلامی بسی فراتر از معنای جنگ
است. جهاد در اسلام چه به معنای «جهاد با نفس» و چه به معنای «دفاع از دارالاسلام»، تنها به انگیزه تحقق صلح و آرامش درونی و برونی نه خشونتگستری صورت میگیرد. نصر با استناد به آیات قرآن تأکید میورزد که جهاد شرعی با خشم و نفرت
تحقق نمییابد . او پدیده خشننمایی چهره اسلام را پیآمد کوششهای رسانهها
و سیاستهای غربیان در اینباره و کارهای مسلمانان تندرو (افراطی / بنیادگرا) میداند. این دسته از مسلمانان با دست زدن به کارهایی خشونتآمیز، زمینه منصفانه نشان دادن تبلیغات غربیان و بدفهمی آنان را از مفهوم جهاد فراهم میآورند. البته اینکه کسانی با نام اسلام به چنین کارهایی دست میزنند، شاید نشاندهنده برخورداری اسلام از قدرتی فراوان در جامعههای اسلامی و از دست رفتن نفوذ دیگر ایدئولوژیها مانند ملیگرایی در آنها باشد .
نصر با تأکید بر ضرورت تحقق صلح و آرامش جهانی، این مسئله بنیادین را
طرح میکند که انتظار پیدایی صلح و آرامش جهانی به پشتوانه بنیادهای فلسفی و
معرفتی تمدنی غافل از خدا (مدرن)، کاری بیهوده است ؛ یعنی در این تمدن که
همه سعادتها و آسایشهای انسان را به برآوردن نیازهای حیوانی او فرو میکاهد
و از توجه به نیازهای فراتر از وجود زمینی و ناسوتیاش سر میپیچد، هیچ صلح و
آرامشی پدید نمیآید. افزون بر این، تمدن جدید با پایین آوردن سطح انسان به
اندازه موجودی یکپارچه خاکی و زمینی، نخواهد توانست نیازهای پایدار معنوی
او را برآورد. صلح و آرامش نظام بشری به باور وی، از پی صلح و آشتی با خداوند
و طبیعت فراچنگ خواهد آمد؛ یعنی این پدیدهها، معلولهای تعادل و وحدتی
شمرده میشوند که تنها با یکپارچگی برآمده از باور توحیدی به دست میآید.
اسلام نیازهای جسمانی و معنوی انسان و این جهان و آن جهان (آخرت) را همسنگ و متعادل میسازد و از این روی بهترین زمینه را برای پیدایی صلح و آرامش واقعی
فراهم میآورد .
نتیجه
افزون بر تقدسزدایی از فضای فرهنگی در تمدن اسلامی که آسیبی فراگیر برای آن شمرده میشود، از دید درونی گسستی تاریخی و جغرافیایی از دو قرن پیش در تاریخ و تمدن اسلام پیدا شده است. همچنین متجددان درباره ایمان دینی و ضرورت وجود شریعت و کارکرد آن، سخنانی درافکنده و مشکلاتی فراروی دین و شریعت؛ یعنی نهادهای بنیادین فرهنگی و واقعیتهای فرازمانی نهادهاند. از سوی دیگر، نهاد اُمت اسلامی که هویت همگون همه مسلمانان و پشتوانه همه اندیشهها درباره یکپارچگی فرهنگ و تمدن این دین شمرده میشود، با درآمدن اندیشههای هویتِ سرزمینی، نژادی و زبانی، به دوگانگی دچار شده و بسیار آسیب دیده و از اینرو، سردرگمی و ناسازگاری در میان امت مسلمان پدید آمده است.
از دیدگاه برونتمدنی، غرب؛ یعنی تمدن رقیب در راه جهانیسازی فرهنگی دو برنامه بنیادی را پیمیگیرد: گستردن تجدد (مدرنیته) و حمله به فرهنگ اسلامی. این تمدن با همین انگیزه از دو ابزار بسیار کارآمد سود میبرد: رسانه که در پدید آوردن تودههای مخاطب و تودهای کردن اندیشهها بسیار تأثیر میگذارد و گستردن شیوه زندگی عامیانه مدرن که بس توانمند و فریباست. غرب با توجه به این چیزها و به دلیل غنا و پایداری فرهنگ اسلامی و نفوذش در گروههای مسلمان، با خشونتبار خواندن آموزههای اسلامی نیز برای زشتنمایی چهره این دین تلاش میکند.
تمدن اسلامی بهرغم رویاروییاش با هجوم تمدن و جهاننگری بیگانه در دو قرن گذشته که به نابودی بخشهای فراوانی از فرهنگ و آداب و آیینهای آن انجامید، به دلیل برخورداریاش از سنت فرهنگی ماندگاری که بر بنیادهای جاودانه وحی و سنت نبوی استوار است، آسیبهای خود را از میان خواهد برد؛ زیرا اسلام پدیدآورنده و سازنده تمدن اسلامی و همچون گذشته شکوفا و پایدار است. بخش فراوانی از آسیبهای این تمدن، پیآمد فرهنگ و آداب و آیینهای کنونی مسلمانان است که همه آنها اسلامی نیستند؛ یعنی بیشتر چیزهایی که اسلامی پنداشته میشوند، تقلیدی ناقص از غرب
و در پوشش اندیشهها، نظریهها و روشهای علمی، سیاسی، فرهنگی و فنآوری
مدرن پنهانند.
کتابشناسی
1. رابرتسون، رونالد (1380)، جهانی شدن، تئوریهای اجتماعی و فرهنگ جهانی، ترجمه کمال پولادی، تهران، نشرثالث.
2. گیدنز، آنتونی (1377)، پیآمدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر مرکز.
3. ــــ (1379)، جهانی رها شده، ترجمه علیاصغر سعیدی و یوسف حاجی عبدالوهاب، تهران، علم و ادب.
4. نصر، سید حسین (1382)، آموزههای صوفیان از دیروز تا امروز، ترجمه حسین حیدری و محمدهادی امینی، تهران، قصیده سرا.
5. ــــ (1349)، اهمیت اسلام در جهان معاصر، تهران، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، شرکت سهامی انتشار.
6. ــــ (1382)، دین در جهان معاصر (خردجاودان)، به کوشش سید حسن حسینی، تهران، انتشارات سروش.
7. ــــ (1383)، اسلام و تنگناهای انسان متجدد، انشاء الله رحمتی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
8. ــــ (1384)، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، چاپ ششم، تهران، طرح نو.
9. ــــ (1385)، اسلام، مذهب، تاریخ و تمدن، ترجمه عباس گیلوری، تهران، دبیزش ـ روزبهان.
10. ــــ (1385)، در جستوجوی امر قدسی (گفتوگوی رامین جهانبگلو با سید حسین نصر)، ترجمه سید مصطفی شهر آیینی، چاپ اول، تهران، نشر نی.
11. ــــ (1385)، دین و نظم طبیعت، ترجمه انشاء الله رحمتی، تهران، نشرنی.
12. ــــ (1385)، قلب اسلام، چاپ اول، ترجمه سید محمدصادق خرازی، تهران، نشرنی.
13. ــــ (1383)، آرمانها و واقعیتهای اسلام، ترجمه شهابالدین عباسی، تهران، دفتر نشر سهروردی.
14. «تجدد، دین را ضعیف کرده است»، گفتوگوی عبدالله یوسفزادگان با سید حسین نصر، روزنامه شرق، 25 مرداد 1385.
15. «گفتوگو با سید حسین نصر»، ترجمه حسین توفیقی، هفت آسمان (فصلنامه تخصصی ادیان و مذاهب)، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، سال نهم، شماره 36، بهار 1386.
16. عالمی، سیدعلیرضا (1386)، «رهیافتی بر تمدن و تمدن اسلامی از دیدگاه سیدحسین نصر»، مجله تاریخ و تمدن اسلامی، سال سوم، شماره ششم، پاییز و زمستان.
17. کلنر، داگلاس (1387)، «بوردیار، مک لوهانی جدید»، ترجمه محمد میرزاخانی، ماهنامه پژوهشی اطلاعات حکمت و معرفت، سال دوم، شماره چهارم، تیر.
18. نصر، سید حسین (1377)، «رویارویی تمدنها و آینده بشر»، ماهنامه کلک، شماره شصتم، اسفند.
19. ــــ (1379)، «تأملاتی درباره انسان و آینده تمدن»، ترجمه مرتضی فتحیزاده، پژوهشهای علوم انسانی (فصلنامه دانشگاه قم)، سال اول، شماره چهارم.
20. ــــ (1385)، «اسلام و مسئله خشونت»، ترجمه مجتبی فاضلی، روزنامه ایران، شماره سیام، اردیبهشت.
21. Nasr ,Seyyed Hoseein, (Jihad) in, Shi'ism / Doctrenes, Thought, and Spirituality. State University of New York Press (1988).