آخرین فروغ
آرشیو
چکیده
متن
رمضان، ماه غروب خورشید هدایت على بن ابى طالب است. به این مناسبت مقاله حاضر که برگزیدهاى از کتاب« نفائح العلام فى سوانح الایام» تالیف علىاکبر مروج الاسلام خراسانى است و«گاه شمارى» از آخرین روزهاى زندگى امیرمؤمنان را بیان مىکند، که تقدیم خوانندگان کوثر مىشود.
شانزدهم رمضان(یا 17) 40 ه ق/توضیح درباره اصحاب رس
سه روز قبل از شهادت امیر مؤمنان شخصى از قبیله بنىتمیم به نام(عمرو) به نزدش آمد و گفت: یا امیر مؤمنان! مرا از موضوع« اصحاب رس» آگاه گردان. حضرت فرمود: اصحاب رس درخت صنوبرى را که پسر نوح کاشته بود، مىپرستیدند و به آن شاه مىگفتند. آنها پیامبرشان را زنده به گور کردند، به این خاطر آنها را اصحاب رس گفتند. بزرگترین شهرشان، اسفندیار بود، هر ماه اهل شهر دور درخت صنوبرى گرد مىآمدند و براى آن قربانى مىکردند...به شراب خوارى و دف و سنج زدن مىپرداختند. کفر ایشان بسیار طول کشید و خداوند پیامبرى را از بنى اسرائیل برایشان فرستاد. اما آنان به سخنان پیامبر خدا گوش ندادند و با نفرین وى تمام درختها خشکید. اصحاب رس پیامبر خدا را کشتند در پى این عمل، باد تند و سرخى وزید و بدنهایشان گداخته شد و نابود گردیدند.
شانزدهم رمضان سال 40 ه ق /خبر شهادت به ام کلثوم:
امیر مؤمنان به دخترش ام کلثوم فرمود: دختر عزیزم. اعقتادم این است که دوران مصاحبت من با شما به سرآمده است. ام کلثوم با شگفتى پرسید: چگونه ممکن است؟ حضرت فرمود: پیامبر خدا را در خواب دیدم. حضرت غبار از روى من برداشت و فرمود: «یا على لا علیک قضیت ما علیک». اى على باکى بر تو نیست، آنچه باید مىکردى، انجام دادى. على(ع) بعد از این خبر سه روز بیشتر زنده نماند.
نوزدهم رمضان ملاقات با رسول خدا
امیر مؤمنان در شب این روز پیامبر خدا را ملاقات کرد. چنانچه در نهج البلاغه استحضرت در سحر آن شبى که ربتخورده فرمود: در این وقت نشسته بودم که خواب بر چشمم غلبه کرد. دیدم رسول خدا نزدم است. از ستم این امتبه ایشان شکایت کردم...و گفتم: خدا به عوض اینها هم نشینهاى بهتر به من عنایت کن و به جاى من مصاحب شرور به آنها بده.
نوزدهم رمضان سال 40 ه ق/ضربتخوردن حضرت
سحرگاه امام على(ع)براى اقامه نماز به محراب مسجد رفت. بعد از حمد و سوره طبق معمول رکوع را طول داد. ابن ملجم که در کمین نشسته بود، به سرعتخود را به ستونى که حضرت در کنار آن نماز مىخواند، رساند تا امام سر از سجده بلند کرد، شمشیرش را بر فرق مبارک مولاى متقیان فرود آورد. او چنان با شدت شمشیر زد که تا محل سجده در پیشانى امام شکاف برداشت، و به جایى رسید که شمشیر «عمرو بن عبدود» در جنگ خندق به آن موضع رسیده بود و پیامبر با دستخود آن زخم را بست و شفا داد و با حسرت فرمود: آن زمانى که این ریش به خون این سر رنگین شود، من کجا خواهم بود!
)19 رمضان 40 ه ق/ حضور پزشک
به پیشنهاد امام على(ع) گلیمى آوردند و حضرت را در آن خواباندند، گوشههاى گلیم را امام حسن و حسین گرفتند و به سوى خانه راهى شدند، در این روز براى امام، پزشک حاضر کردند. در آن هنگام که هوا روشن شده بود، حضرت تقاضا کرد تا او را به طرف مشرق نگاه دارند، آنگاه فرمود:« اى صبح شاهد باش که روز قیامت از تو گواهى خواهم خواست از وقتى که با رسول خدا نماز خواندم، هرگز تو طلوع نکردى، که من در خواب باشم و مرا در خواب ببینى. همیشه من تو را جستجو مىکرد.»
آنگاه سجده کرد و فرمود:«خدایا گواه باش در روز قیامت در حضور همه پیامبرانت گواهى دهى که هرگز از غیر تو پیروى نکردم و با پیامبرت هم مخالفت ننمودم».
نوزدهم رمضان 40 ه ق/ملاقات اصبغ بن نباته
شیخ مفید به نقل از«اصبغ بن نباته» مىگوید: وقتى حضرت ضربه خورد او را به خانه بردند، من،« حارث همدانى»، «سوید بن غفله» و گروهى از اصحاب مقابل به در خانه حضرت جمع شدیم. وقتى صداى گریه را از داخل خانه شنیدیم، ما نیز به گریه افتادیم. لحظاتى بعد امام حسن(ع) از خانه بیرون آمد و فرمود: مگر نگفتم به خانههایتان بروید: گفتم: یابن رسول الله! به خدا سوگند جانم یارى نمىکند و پاهایم قوت رفتن ندارد. تا امیر مؤمنان را نبینم، جایى نمىروم. حضرت داخل خانه شد و لحظهاى بعد بازگشت و مرا با خود به داخل خانه برد. وقتى داخل شدم، دیدم امیر مؤمنان بر بالش تکیه داده و دستمالى زرد به سرش بستهاند. صورتش چنان زرد شده است که نمىتوان فهمید زردى پارچه بیشتر استیا صورت. بىتاب شدم و خود را به روى پاهاى حضرت انداختم. پاهاى مبارک امامم را بوسیدم و بر دیده گذاشتم. در حالى که اشک از چشمانم سرازیر بود، حضرت مرا دلدارى داد و فرمود: اصبغ گریه نکن زیرا من راه بهشت را در پیش دارم.
گفتم: فدایتشوم، مىدانم که به بهشت مىروید، من به حال خود و جدایى از شما گریه مىکنم. (1)
20 رمضان سال 40 ه ق/ سؤال صعصعة بن صوحان از حضرت
در این روز مردم اجازه یافتند خدمتحضرت امیر مؤمنان برسند، صعصعه بن صوحان( از خواص حضرت) نیز نزد ایشان آمد، او پرسید: اى امیر مؤمنان! شما با فضیلتتر هستید یا حضرت آدم پدر بشر؟
فرمود: اگر شخصى از خود تعریف کند، زشت است، لکن خداوند به آدم فرمود: اى آدم! تو و همسرت در بهشتبمانید و هرچه مىخواهید از نعمتهاى بهشتى بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید، زیرا از ظالمین خواهید بود. ولى براى من خداوند عالم بیشتر چیزهاى دنیا را مباح کرد، با این حال من آنها را ترک کردم.
صعصعه پرسید: نوح با فضیلتتر استیا شما؟ و پاسخ شنید: نوح بر قدم خود نفرین کرد و من بر ظالم خود نفرین نکردم. پسر نوح کافر بود، پسرانم سید جوانان بهشت هستند.
صعصعه اینبار از موسى سؤال کرد. حضرت فرمود: خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد و او گفت: «انى اخاف ان یقتلون» مىترسم مرا بکشند و خداوند فرمود:« لا تخف انى لا یخاف لدى المرسلون» نترس... و نیز گفت: «رب انى قتلت نفسا فاخاف ان یقتلون.» اما پیامبر مرا فرستاد که در موسم حجسوره برائت را تبلیغ کنم و با اینکه بسیارى از بزرگان قریش را کشته بودم، رفتم و آیات الهى را خواندم...
صعصعه پرسید، شما با فضلیتتر هستید یا عیسى؟ فرمود: مریم، مادر عیسى در «بیت المقدس» بود، چون هنگام ولادت فرزندش عیسى شد، شنید که گویندهاى مىگوید:« اخرجى فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة.» اى مریم از بیت المقدس بیرون شو زیرا اینجا خانه عبادت است، نه مکان ولادت. اما مادر من« فاطمه بنت اسد» هنگام وضع حمل در حرم خدا بود، دیوار خانه کعبه معظمه شکافته شد و فریادى بلند گردید که: اى فاطمه داخل خانه بیا. مادرم به خانه داخل شد و من در وسط« بیت الله» متولد شدم و این فضیلت را هیچ شخصى نداشته و نخواهد داشت.
شب 20 رمضان سال چهل ه ق/ آثار زهر
محمد بن حنفیه مىگوید: وقتى شب بیستم شد، اثر زهر به قدمهاى پدر بزرگوارم رسید. لذا نماز را نشسته خواند.
شب 20 رمضان 40 ه ق/وصیتحضرت
وصیتهاى مختلفى از حضرت نقل شده است. از جمله سید رضى در نهج البلاغه یکى از وصیتها را این گونه بیان مىکند:
«اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا على شىء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا. اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم فانى سمعت جدکما رسول الله(ص) یقول: صلاح ذات البین افضل من عامة الصلوة و الصیام...»
شما دو نفر را به تقواى الهى و طلب نکردن دنیا، هر چند شما را طلب کند، وصیت مىکنم. بر آنچه از دنیا که از شما دریغ شود تاسف نخورید. سخن حق بگویید و براى پاداش عمل انجام دهید. دشمن ظالم و یار مظلوم باشید، شما و هر آن که نوشتهام به او برسد را به تقواى الهى، نظم در امور و اصلاح بین مردم وصیت مىکنم. از رسول خدا( جد شما) شنیدم که فرمود: اصلاح بین دو نفر بهتر از یک سال نماز و روزه است...
صبح روز 20 رمضان 40 ه ق/عیادت مردم کوفه و سؤال حجر بن عدى
در صبح این روز مردم کوفه از على(ع) عیادت کردند، محمد حنفیه گفت: وقتى صبح شد، حضرت اجازه داد، تا مردم به حضورش بیایند. و مردم وارد شده، سلام مىکردند. حضرت جواب مىداد و مىفرمود: «ایها الناس سلونى قبل ان تفقدونى و خففوا سؤالکم لمصیبة امامکم...»
اى مردم! سؤال کنید قبل از اینکه مرا نیابید، اما پرسشهایتان را به خاطر آسیبى که بر امامتان رسیده استسبک کنید. با این سخن ناله از جمعیتبرخاست.«حجر بن عدى طائى» برخاست و این اشعار را خواند:
فیا اسفى على المولى التقى ابو الاطهار حیدرة الزکى قتله کافر رجس زنیم لعین فاسق نغل شقى فیلعن ربنا من حاد عنکم و یبرء منکم لعنا و بى لانکم بیوم المحشر ذخرى و انتم عترة الهادى النبى.
وقتى اشعارش را خواند، حضرت از او پرسید: وقتى از تو بخواهند که از من بیزارى بجویى، چه خواهى کرد؟
حجر گفت: به خدا قسم اى امیر مؤمنان اگر مرا با شمشیر ریز ریز کنند و در آتش بسوزانند، از شما تیرى نمىجویم.
حضرت دربارهاش دعا کرد و فرمود: «وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک.»
اى حجر! به هر چیزى موفق شوى. خداوند از طرف اهل بیتیپامبرت به تو پاداش خیر دهد.
شب 21 رمضان/ عیادت حبیب از امیر مؤمنان
«حبیب بن عمر» مىگوید: خدمتحضرت رفتم. وقتى جراحتسرش را باز کرد، گفتم: اى امیر مؤمنان جراحتشما چیزى نیست. فرمود: اى حبیب! به خدا سوگند من در این ساعت از شما جدا مىشوم. من به گریه افتادم. ام کلثوم، دختر حضرت نیز گریان شد. حضرت به او فرمود: دخترم، براى چه گریه مىکنى؟ پاسخ داد: براى چه گریه نکنم شما که خبر وفاتتان را مىدهید. على(ع) فرمود: دختر عزیزم! گریه نکن. به خدا سوگند اگر آنچه را که پدرت مىبیند، ببینى، هرگز گریه نخواهى کرد. پرسیدم: یا امیر مؤمنان! چه مىبینى؟ پاسخ داد: ملائکه آسمانها و پیغمبران را که از پس یکدیگر ایستادهاند و انتظار مرا مىکشند که ملاقاتم کنند. اینک برادم رسول خدا به نزد من نشسته است. مىگوید، بیا به نزد ما، زیرا آنچه در پیش دارى، از آن که در آن هستى، بهتر است.
من هنوز از بستر حضرت دور نشده بودم که روح مقدسش به ارواح انبیاء و اوصیا پیوست.
ثلث اول شب 21 رمضان 40 ه ق/شهادت امیر مؤمنان
محمد حنفیه مىگوید: وقتى شب 21 رمضان شد، پدر بزرگوارم، فرزندان و اهل بیتخود را جمع کرد و ایشان را وداع گفت و فرمود:« الله خلیفتى علیکم و هو حسبى و نعم الوکیل» آنگاه وصیت کرد به اینکه ملازم ایمان و احکام الهى باشیم، پس اثر زهر در بدن شریف پدرم، به اندازهاى ظاهر شد که هر دو پایش از شدت زهر، سرخ شده بود و هر چند خوردنى و آشامیدنى مىآوردند، مىخورد. و لبهاى مبارکش به ذکر خدا مشغول بود.
بر پیشانىاش عرق ظاهر مىشد و با دست آنها را کنار زد، و فرمود: رسول خدا فرمود: وقتى بنده مومن وفاتش نزدیک مىشود، مانند مروارید عرق مىکند و نالهاش آرام مىشود. آن گاه تکتک فرزندان را صدا زد و به خدا سپرد...
حضرت ساعتى بىهوش شد، وقتى به هوش آمد، فرمود: این پیامبر است و عمویم حمزه و برادرم جعفر و اصحاب پیامبرند، که مىگویند: زود باش که ما به تو مشتاقیم. همه شما را به خدا مىسپارم. خدا همه را به راه حق بدارد و از شر دشمنان حفظ کند. آن گاه به ملائکه سلام داد پیشانیش عرقى کرد و مشغول ذکر خدا شد رو به قبله کرد، چشمهایش را بر هم گذاشت و دستها و پاهایش را به جانب قبله دراز کرد آن گاه، به وحدانیتخدا و رسالت پیامبر خدا شهادت داد و به سوى رضوان پر کشید.
طلوع فجر 21 رمضان 40 ه ق/ دفن على(ع)
بعد از پایان یافتن مراحل غسل، حضرت را با پنج تکه پارچه کفن کردند و روى تختهاى گذاشتند. طبق وصیت پدر، عقب تابوت را بلند کردند در حالى که جلو آن را جبرئیل و میکائیل گرفته بودند. جمعى از مردم خواستند به تشییع جنازه بیایند، اما امام حسن اجازه نداد و تنها امام حسن و امام حسین(ع)، محمد حنفیه و عبد الله بن جعفر توانستند حضور یابند. وقتى جنازه به محل بلندى رسید، جلو تابوت به سمت زمین فرود آمد. امام حسن و حسین(ع) نیز تابوت را از عقب به زمین گذاشتند. امام حسن نماز خواند و هفت تکبیر گفت. همانطور که امام خود فرموده بود هفت تکبیر براى هیچ کس جایز نیست مگر من و مهدى(عج) از فرزند برادرت حسین(ع).
وقتى زمین را کندند، قبر و سنگ و خشتى یافتند، نوشتهاى دیدند که با خط «سریانى» بر آن نوشته بود. این قبرى است که نوح پیغمبر هفتصد سال پیش از طوفان براى وصى محمد(ص) حفر کرده است. زمانى که خواستند پیکر پاک امیر مؤمنان را داخل قبر بگذارند، ندایى برخاست: «انزلوه الى التربة الطاهرة فقد اشتاق الحبیب الى الحبیب...» فرود آورد و منزل دهید او را به خاک پاک که دوست مشتاق دوست است.
شانزدهم رمضان(یا 17) 40 ه ق/توضیح درباره اصحاب رس
سه روز قبل از شهادت امیر مؤمنان شخصى از قبیله بنىتمیم به نام(عمرو) به نزدش آمد و گفت: یا امیر مؤمنان! مرا از موضوع« اصحاب رس» آگاه گردان. حضرت فرمود: اصحاب رس درخت صنوبرى را که پسر نوح کاشته بود، مىپرستیدند و به آن شاه مىگفتند. آنها پیامبرشان را زنده به گور کردند، به این خاطر آنها را اصحاب رس گفتند. بزرگترین شهرشان، اسفندیار بود، هر ماه اهل شهر دور درخت صنوبرى گرد مىآمدند و براى آن قربانى مىکردند...به شراب خوارى و دف و سنج زدن مىپرداختند. کفر ایشان بسیار طول کشید و خداوند پیامبرى را از بنى اسرائیل برایشان فرستاد. اما آنان به سخنان پیامبر خدا گوش ندادند و با نفرین وى تمام درختها خشکید. اصحاب رس پیامبر خدا را کشتند در پى این عمل، باد تند و سرخى وزید و بدنهایشان گداخته شد و نابود گردیدند.
شانزدهم رمضان سال 40 ه ق /خبر شهادت به ام کلثوم:
امیر مؤمنان به دخترش ام کلثوم فرمود: دختر عزیزم. اعقتادم این است که دوران مصاحبت من با شما به سرآمده است. ام کلثوم با شگفتى پرسید: چگونه ممکن است؟ حضرت فرمود: پیامبر خدا را در خواب دیدم. حضرت غبار از روى من برداشت و فرمود: «یا على لا علیک قضیت ما علیک». اى على باکى بر تو نیست، آنچه باید مىکردى، انجام دادى. على(ع) بعد از این خبر سه روز بیشتر زنده نماند.
نوزدهم رمضان ملاقات با رسول خدا
امیر مؤمنان در شب این روز پیامبر خدا را ملاقات کرد. چنانچه در نهج البلاغه استحضرت در سحر آن شبى که ربتخورده فرمود: در این وقت نشسته بودم که خواب بر چشمم غلبه کرد. دیدم رسول خدا نزدم است. از ستم این امتبه ایشان شکایت کردم...و گفتم: خدا به عوض اینها هم نشینهاى بهتر به من عنایت کن و به جاى من مصاحب شرور به آنها بده.
نوزدهم رمضان سال 40 ه ق/ضربتخوردن حضرت
سحرگاه امام على(ع)براى اقامه نماز به محراب مسجد رفت. بعد از حمد و سوره طبق معمول رکوع را طول داد. ابن ملجم که در کمین نشسته بود، به سرعتخود را به ستونى که حضرت در کنار آن نماز مىخواند، رساند تا امام سر از سجده بلند کرد، شمشیرش را بر فرق مبارک مولاى متقیان فرود آورد. او چنان با شدت شمشیر زد که تا محل سجده در پیشانى امام شکاف برداشت، و به جایى رسید که شمشیر «عمرو بن عبدود» در جنگ خندق به آن موضع رسیده بود و پیامبر با دستخود آن زخم را بست و شفا داد و با حسرت فرمود: آن زمانى که این ریش به خون این سر رنگین شود، من کجا خواهم بود!
)19 رمضان 40 ه ق/ حضور پزشک
به پیشنهاد امام على(ع) گلیمى آوردند و حضرت را در آن خواباندند، گوشههاى گلیم را امام حسن و حسین گرفتند و به سوى خانه راهى شدند، در این روز براى امام، پزشک حاضر کردند. در آن هنگام که هوا روشن شده بود، حضرت تقاضا کرد تا او را به طرف مشرق نگاه دارند، آنگاه فرمود:« اى صبح شاهد باش که روز قیامت از تو گواهى خواهم خواست از وقتى که با رسول خدا نماز خواندم، هرگز تو طلوع نکردى، که من در خواب باشم و مرا در خواب ببینى. همیشه من تو را جستجو مىکرد.»
آنگاه سجده کرد و فرمود:«خدایا گواه باش در روز قیامت در حضور همه پیامبرانت گواهى دهى که هرگز از غیر تو پیروى نکردم و با پیامبرت هم مخالفت ننمودم».
نوزدهم رمضان 40 ه ق/ملاقات اصبغ بن نباته
شیخ مفید به نقل از«اصبغ بن نباته» مىگوید: وقتى حضرت ضربه خورد او را به خانه بردند، من،« حارث همدانى»، «سوید بن غفله» و گروهى از اصحاب مقابل به در خانه حضرت جمع شدیم. وقتى صداى گریه را از داخل خانه شنیدیم، ما نیز به گریه افتادیم. لحظاتى بعد امام حسن(ع) از خانه بیرون آمد و فرمود: مگر نگفتم به خانههایتان بروید: گفتم: یابن رسول الله! به خدا سوگند جانم یارى نمىکند و پاهایم قوت رفتن ندارد. تا امیر مؤمنان را نبینم، جایى نمىروم. حضرت داخل خانه شد و لحظهاى بعد بازگشت و مرا با خود به داخل خانه برد. وقتى داخل شدم، دیدم امیر مؤمنان بر بالش تکیه داده و دستمالى زرد به سرش بستهاند. صورتش چنان زرد شده است که نمىتوان فهمید زردى پارچه بیشتر استیا صورت. بىتاب شدم و خود را به روى پاهاى حضرت انداختم. پاهاى مبارک امامم را بوسیدم و بر دیده گذاشتم. در حالى که اشک از چشمانم سرازیر بود، حضرت مرا دلدارى داد و فرمود: اصبغ گریه نکن زیرا من راه بهشت را در پیش دارم.
گفتم: فدایتشوم، مىدانم که به بهشت مىروید، من به حال خود و جدایى از شما گریه مىکنم. (1)
20 رمضان سال 40 ه ق/ سؤال صعصعة بن صوحان از حضرت
در این روز مردم اجازه یافتند خدمتحضرت امیر مؤمنان برسند، صعصعه بن صوحان( از خواص حضرت) نیز نزد ایشان آمد، او پرسید: اى امیر مؤمنان! شما با فضیلتتر هستید یا حضرت آدم پدر بشر؟
فرمود: اگر شخصى از خود تعریف کند، زشت است، لکن خداوند به آدم فرمود: اى آدم! تو و همسرت در بهشتبمانید و هرچه مىخواهید از نعمتهاى بهشتى بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید، زیرا از ظالمین خواهید بود. ولى براى من خداوند عالم بیشتر چیزهاى دنیا را مباح کرد، با این حال من آنها را ترک کردم.
صعصعه پرسید: نوح با فضیلتتر استیا شما؟ و پاسخ شنید: نوح بر قدم خود نفرین کرد و من بر ظالم خود نفرین نکردم. پسر نوح کافر بود، پسرانم سید جوانان بهشت هستند.
صعصعه اینبار از موسى سؤال کرد. حضرت فرمود: خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد و او گفت: «انى اخاف ان یقتلون» مىترسم مرا بکشند و خداوند فرمود:« لا تخف انى لا یخاف لدى المرسلون» نترس... و نیز گفت: «رب انى قتلت نفسا فاخاف ان یقتلون.» اما پیامبر مرا فرستاد که در موسم حجسوره برائت را تبلیغ کنم و با اینکه بسیارى از بزرگان قریش را کشته بودم، رفتم و آیات الهى را خواندم...
صعصعه پرسید، شما با فضلیتتر هستید یا عیسى؟ فرمود: مریم، مادر عیسى در «بیت المقدس» بود، چون هنگام ولادت فرزندش عیسى شد، شنید که گویندهاى مىگوید:« اخرجى فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة.» اى مریم از بیت المقدس بیرون شو زیرا اینجا خانه عبادت است، نه مکان ولادت. اما مادر من« فاطمه بنت اسد» هنگام وضع حمل در حرم خدا بود، دیوار خانه کعبه معظمه شکافته شد و فریادى بلند گردید که: اى فاطمه داخل خانه بیا. مادرم به خانه داخل شد و من در وسط« بیت الله» متولد شدم و این فضیلت را هیچ شخصى نداشته و نخواهد داشت.
شب 20 رمضان سال چهل ه ق/ آثار زهر
محمد بن حنفیه مىگوید: وقتى شب بیستم شد، اثر زهر به قدمهاى پدر بزرگوارم رسید. لذا نماز را نشسته خواند.
شب 20 رمضان 40 ه ق/وصیتحضرت
وصیتهاى مختلفى از حضرت نقل شده است. از جمله سید رضى در نهج البلاغه یکى از وصیتها را این گونه بیان مىکند:
«اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا على شىء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا. اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم فانى سمعت جدکما رسول الله(ص) یقول: صلاح ذات البین افضل من عامة الصلوة و الصیام...»
شما دو نفر را به تقواى الهى و طلب نکردن دنیا، هر چند شما را طلب کند، وصیت مىکنم. بر آنچه از دنیا که از شما دریغ شود تاسف نخورید. سخن حق بگویید و براى پاداش عمل انجام دهید. دشمن ظالم و یار مظلوم باشید، شما و هر آن که نوشتهام به او برسد را به تقواى الهى، نظم در امور و اصلاح بین مردم وصیت مىکنم. از رسول خدا( جد شما) شنیدم که فرمود: اصلاح بین دو نفر بهتر از یک سال نماز و روزه است...
صبح روز 20 رمضان 40 ه ق/عیادت مردم کوفه و سؤال حجر بن عدى
در صبح این روز مردم کوفه از على(ع) عیادت کردند، محمد حنفیه گفت: وقتى صبح شد، حضرت اجازه داد، تا مردم به حضورش بیایند. و مردم وارد شده، سلام مىکردند. حضرت جواب مىداد و مىفرمود: «ایها الناس سلونى قبل ان تفقدونى و خففوا سؤالکم لمصیبة امامکم...»
اى مردم! سؤال کنید قبل از اینکه مرا نیابید، اما پرسشهایتان را به خاطر آسیبى که بر امامتان رسیده استسبک کنید. با این سخن ناله از جمعیتبرخاست.«حجر بن عدى طائى» برخاست و این اشعار را خواند:
فیا اسفى على المولى التقى ابو الاطهار حیدرة الزکى قتله کافر رجس زنیم لعین فاسق نغل شقى فیلعن ربنا من حاد عنکم و یبرء منکم لعنا و بى لانکم بیوم المحشر ذخرى و انتم عترة الهادى النبى.
وقتى اشعارش را خواند، حضرت از او پرسید: وقتى از تو بخواهند که از من بیزارى بجویى، چه خواهى کرد؟
حجر گفت: به خدا قسم اى امیر مؤمنان اگر مرا با شمشیر ریز ریز کنند و در آتش بسوزانند، از شما تیرى نمىجویم.
حضرت دربارهاش دعا کرد و فرمود: «وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک.»
اى حجر! به هر چیزى موفق شوى. خداوند از طرف اهل بیتیپامبرت به تو پاداش خیر دهد.
شب 21 رمضان/ عیادت حبیب از امیر مؤمنان
«حبیب بن عمر» مىگوید: خدمتحضرت رفتم. وقتى جراحتسرش را باز کرد، گفتم: اى امیر مؤمنان جراحتشما چیزى نیست. فرمود: اى حبیب! به خدا سوگند من در این ساعت از شما جدا مىشوم. من به گریه افتادم. ام کلثوم، دختر حضرت نیز گریان شد. حضرت به او فرمود: دخترم، براى چه گریه مىکنى؟ پاسخ داد: براى چه گریه نکنم شما که خبر وفاتتان را مىدهید. على(ع) فرمود: دختر عزیزم! گریه نکن. به خدا سوگند اگر آنچه را که پدرت مىبیند، ببینى، هرگز گریه نخواهى کرد. پرسیدم: یا امیر مؤمنان! چه مىبینى؟ پاسخ داد: ملائکه آسمانها و پیغمبران را که از پس یکدیگر ایستادهاند و انتظار مرا مىکشند که ملاقاتم کنند. اینک برادم رسول خدا به نزد من نشسته است. مىگوید، بیا به نزد ما، زیرا آنچه در پیش دارى، از آن که در آن هستى، بهتر است.
من هنوز از بستر حضرت دور نشده بودم که روح مقدسش به ارواح انبیاء و اوصیا پیوست.
ثلث اول شب 21 رمضان 40 ه ق/شهادت امیر مؤمنان
محمد حنفیه مىگوید: وقتى شب 21 رمضان شد، پدر بزرگوارم، فرزندان و اهل بیتخود را جمع کرد و ایشان را وداع گفت و فرمود:« الله خلیفتى علیکم و هو حسبى و نعم الوکیل» آنگاه وصیت کرد به اینکه ملازم ایمان و احکام الهى باشیم، پس اثر زهر در بدن شریف پدرم، به اندازهاى ظاهر شد که هر دو پایش از شدت زهر، سرخ شده بود و هر چند خوردنى و آشامیدنى مىآوردند، مىخورد. و لبهاى مبارکش به ذکر خدا مشغول بود.
بر پیشانىاش عرق ظاهر مىشد و با دست آنها را کنار زد، و فرمود: رسول خدا فرمود: وقتى بنده مومن وفاتش نزدیک مىشود، مانند مروارید عرق مىکند و نالهاش آرام مىشود. آن گاه تکتک فرزندان را صدا زد و به خدا سپرد...
حضرت ساعتى بىهوش شد، وقتى به هوش آمد، فرمود: این پیامبر است و عمویم حمزه و برادرم جعفر و اصحاب پیامبرند، که مىگویند: زود باش که ما به تو مشتاقیم. همه شما را به خدا مىسپارم. خدا همه را به راه حق بدارد و از شر دشمنان حفظ کند. آن گاه به ملائکه سلام داد پیشانیش عرقى کرد و مشغول ذکر خدا شد رو به قبله کرد، چشمهایش را بر هم گذاشت و دستها و پاهایش را به جانب قبله دراز کرد آن گاه، به وحدانیتخدا و رسالت پیامبر خدا شهادت داد و به سوى رضوان پر کشید.
طلوع فجر 21 رمضان 40 ه ق/ دفن على(ع)
بعد از پایان یافتن مراحل غسل، حضرت را با پنج تکه پارچه کفن کردند و روى تختهاى گذاشتند. طبق وصیت پدر، عقب تابوت را بلند کردند در حالى که جلو آن را جبرئیل و میکائیل گرفته بودند. جمعى از مردم خواستند به تشییع جنازه بیایند، اما امام حسن اجازه نداد و تنها امام حسن و امام حسین(ع)، محمد حنفیه و عبد الله بن جعفر توانستند حضور یابند. وقتى جنازه به محل بلندى رسید، جلو تابوت به سمت زمین فرود آمد. امام حسن و حسین(ع) نیز تابوت را از عقب به زمین گذاشتند. امام حسن نماز خواند و هفت تکبیر گفت. همانطور که امام خود فرموده بود هفت تکبیر براى هیچ کس جایز نیست مگر من و مهدى(عج) از فرزند برادرت حسین(ع).
وقتى زمین را کندند، قبر و سنگ و خشتى یافتند، نوشتهاى دیدند که با خط «سریانى» بر آن نوشته بود. این قبرى است که نوح پیغمبر هفتصد سال پیش از طوفان براى وصى محمد(ص) حفر کرده است. زمانى که خواستند پیکر پاک امیر مؤمنان را داخل قبر بگذارند، ندایى برخاست: «انزلوه الى التربة الطاهرة فقد اشتاق الحبیب الى الحبیب...» فرود آورد و منزل دهید او را به خاک پاک که دوست مشتاق دوست است.