آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

یکى از موضوعاتى که تحلیل آن ضرورت دارد، پیامدهاى پیوند دین و سیاست است که در ضمن آن، آثار جدایى دین و سیاست نیز روشن خواهد شد. امام خمینى(س) در این باره به دو پیام مهم اشاره فرموده است که در این بخش مورد بررسى قرار مى‏گیرد.
1- جامعیت و پویایى دین
یکى از پیامدهاى پیوند دین و سیاست، جامعیت و پویایى دین است. اگر دین مجموعه قوانین فردى، سیاسى، اجتماعى و... تفسیر شود، در تمام صحنه‏هاى زندگى بشر حضور دارد و همیشه پایا و بالنده است. ولى چنانچه دین را مجموعه قوانین فردى و عبادى بدانیم، ایستا، ناقص و منزوى خواهد بود. دین‏مداران و پاسداران حریم وحى، بطور طبیعى، از جامعیت پویاى دین دفاع مى‏کنند. استعمارگران جامعیت و پویایى دین را، با منافع خویش سازگار نمى‏دانند. از این رو پیوسته از عدم جامعیت دین سخن مى‏گویند. امام راحل، در این باره مى‏فرماید: «مثلا تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست، دین زندگى نیست، براى جامعه نظامات و قوانین ندارد; طرز حکومت و قوانین حکومتى نیاورده است; اسلام فقط احکام حیض و نفاس است; اخلاقیاتى هم دارد، اما راجع به زندگى و اداره جامعه چیزى ندارد.» (1)
دین را باید دین‏شناسان تعریف و تفسیر کنند، نه کسانى که حتى با الفباى دین آشنایى ندارند. عقلا براى شناخت مکاتب، رشته‏هاى علمى و امور فنى به متخصصان و خبرگان آن رشته و فن مراجعه مى‏کنند. دین امرى بسیار مهم است که باید به وسیله کارشناسان آن تفسیر و تبیین شود. یکى از علل به وجود آمدن حوزه‏هاى علمیه نیز تربیت مجتهدان براى تبیین و تفسیر معارف دین است. تفسیر دین اسلام به اسلام‏شناسانى مانند شیخ انصارى(ره)، صاحب جواهر(ره) و امام راحل نیاز دارد. معصومان(ع) این گروه را فقیه نامیده، مردم را به پیروى از آنها فرا خواندند و بدین ترتیب، نظام اجتهاد و تقلید را پى افکندند. (2) متاسفانه گروهى با شناخت‏سطحى از اسلام، به تعریف و تفسیر آن روى آورده، به اظهارنظرهاى غیرمنطقى و بى‏پشتوانه مى‏پردازند. عدم جامعیت دین و جدایى دین از سیاست، که از سوى برخى از روشنفکران مطرح شده، در جدایى دین مسیحیت از سیاست ریشه دارد. اشتباه سکولارها در این است که دین اسلام را، که ریشه در فطرت و همگانى بودن (6) است. با دین تحریف شده مسیحیت‏یکسان تصور مى‏کنند. اسلام منهاى سیاست، همان اسلام تحریف شده‏اى است که امام راحل آن را اسلام آمریکایى خوانده است. (7) اسلامى که با سیاست ارتباط دارد، همان اسلام جامع و پویایى است که امام آن را اسلام ناب محمدى(ص) نامیده است. (8)
در نگاه عالمان شیعى، اسلام جامع‏ترین دین است و در آن خلا قانونى وجود ندارد. (9) امام راحل در خصوص جامعیت اسلام مى‏فرماید: «... [اسلام] براى همه امور قانون آورده و آداب آورده است. براى انسان پیش از آنکه نطفه‏اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور مى‏رود، قانون وضع کرده است. همان‏طور که براى وظایف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حکومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام یک حقوق مترقى و متکامل و جامع است‏». (10)
مرحوم فیض کاشانى فرمود: «... پس هیچ امر مورد نیازى در اصول و فروع و لواحق نبود مگر آنکه خدا در کتاب نازل و رسول خدا(ص) در سنت‏بیان کرده است‏حتى ارش الخدش.» (11) البته جامعیت دین بدان معنا نیست که اسلام همه قوانین جزئى را بیان کرده است; بلکه جامعیت دین به معناى تبیین قوانین کلى است. (12) قوانین جزئى از قوانین کلى استنباط مى‏شود. مجتهدان، با بهره‏گیرى از عنصر اجتهاد با توجه به شرایط زمان و مکان، احکام جزئى و فرعى را از اصول کلى استنباط مى‏کنند. چنانکه در روایات مى‏خوانیم:
«علینا القاء الاصول و علیکم التفریع.» (13)
«انما علینا نلقى الیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا.» (14)
فقهاى شیعه در طول تاریخ به همه مسائل جدید پاسخ داده‏اند. از اینرو، فقه شیعه غنى‏ترین فقه است. چنانکه امام خمینى(س) فرمود: «فقه شیعى غنى‏ترین فقه و قانون در دنیا است.» (15)
امروزه ظهور اسلام به عنوان دین بالنده و جامع که در پرتو اندیشه پیوند دین و سیاست‏به وجود آمده، سبب وحشت استعمار شده، به مبارزه همه جانبه استکبار علیه بنیادگرایى اسلامى، انجامیده است.
عظمت اسلام سبب شده تا بسیارى از دانشمندان غیر مسلمان نیز به بالندگى و پویایى اسلام اعتراف کنند. چنانکه مارسل بوازار مى‏نویسد: «... (قوانین اسلام) با شرایط جهان معاصر کاملا هماهنگى دارد. قوانین اسلام از کلیه قوانین بشر که براى اداره امور خود وضع کرده برتر و عالیتر است. دستورالعملهاى اسلام را باید با ژرف‏اندیشى و درون‏نگرى شناخت و به جامعیت آن پى برد.» (16)
امام خمینى(س) عقیده دارد که دنیا، به خاطر جامعیت اسلام، به آن نیازمند است. (17)
امام صادق(ع) در خصوص پویایى معارف قرآن فرمود: «خداوند تعالى قرآن را براى قوم و زمان خاص نفرستاده است. این قرآن براى هر زمانى جدید [و قابل استفاده]است و تا روز قیامت نزد هر قومى تازه خواهد بود.»
آن گروه از روشنفکران و دانشمندان مسلمان که اندیشه جدایى دین و سیاست را تبلیغ مى‏کنند باید بدانند که جدایى دین و سیاست، به معناى عدم جامعیت دین است، به انزواى آن مى‏انجامد و هیچ مسلمانى نمى‏تواند آن را بپذیرد.
2 - ولایت فقیه
یکى از پیامدهاى مهم پیوند دین و سیاست، اثبات ولایت فقیه است. اگر دین از سیاست جدا شود، وظیفه رهبران دینى در بیان احکام محدود مى‏گردد. بر اساس تفکر پیوند دین و سیاست، این پرسش مطرح مى‏شود که در ساختار نظام سیاسى اسلام چه کسى رهبرى سیاسى جامعه را به عهده دارد؟
در پاسخ بدین پرسش دو راه وجود دار:
1. جدایى رهبرى دینى از رهبرى سیاسى
کسانى که ولایت فقیه به معناى رهبرى سیاسى را قبول ندارند، طرفدار این نگرش شمرده مى‏شوند.
2. پیوند رهبرى دینى و رهبرى سیاسى
این همان تئورى است که امام راحل و بسیارى از نخبگان مسلمان آن را بیان کرده‏اند. نتیجه این نگرش، اثبات ولایت فقیه است. امام خمینى فقیه را رهبر سیاسى جامعه مى‏داند و مانند مرحوم نراقى ولایت مطلقه فقیه را مطرح کرده است. (18) آن بزرگوار مى‏فرماید: «همین ولایتى که براى رسول اکرم(ص) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدى اداره هست، براى فقیه هم است.» (19)
آن حضرت همچنین مى‏فرماید: «ولایت و رهبرى فقیه جزء لاینفک حکومت اسلامى است و اصولا روعیت‏حکومت‏بسته به حضور فقیه جامع شرایط در راس حکومت و نظارت دقیق وى بر اجراى احکام و قوانین اسلامى مى‏باشد. والى مسلمین در واقع وارث پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) است.» (20)
از منظر امام راحل رهبرى سیاسى، چنانکه حق مسلم ائمه بود، حق فقها است که در طول تاریخ غصب شده و باید به صاحبان اصلى‏اش برگردد. ائمه(ع) حکومت را حق خود مى‏خواندند. امام على(ع) فرمود: «انما طلبت‏حقى و انتم تحولون بینى و بینه.» (21)
آن حضرت همچنین هنگام رسیدن به خلافت ظاهرى، فرمود: «الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل منتقله‏»; (22) یعنى هم اکنون حق به اهلش بازگشت و به جایى که از آن بیرون آمده بود منتقل شد.
على(ع) براى اثبات شایسته‏تر بودنش در مساله رهبرى جامعه به دانشمندتر بودن و فقاهت‏خویش استدلال کرد و فرمود: «... و قد علموا انى اعلمهم بکتاب الله و سنة نبیه و افقههم و اقراهم للکتاب الله و اقضاهم بحکم الله.» (23)
ائمه دیگر(ع) نیز حکومت را حق خود مى‏خواندند و در پى تاسیس حکومت‏بودند. از اینرو، فرمانروایان ستمگر از آنان وحشت داشتند و آن بزرگان را خارى در چشم ستم و استخوانى در گلوى خود مى‏دانستند. منصور دوانیقى، خلیفه عباسى، به امام صادق(ع) گفت: «هذالشجى المعترض فى الحلق.» (24)
اگر ائمه(ع) تنها در پى به دست گرفتن مرجعیت دینى بودند، حکومتها از آنان وحشت نداشتند و آنها را نمى‏آزردند. بى‏تردید اگر ائمه(ع) حکومت تشکیل مى‏دادند، از صحنه قدرت کناره‏گیرى نکرده، آن را به دیگران نمى‏سپردند; چنانکه امام على(ع) خود بر مسند قدرت نشست و کشتى امت اسلامى را به سوى ساحل نجات رهبرى کرد. امام خمینى(س) عقیده دارد که در زمان رسول اکرم(ص) رهبرى دینى از رهبرى سیاسى جدا نبود: «مگر در زمان پیغمبر اکرم(ص) سیاست از دیانت جدا بود؟! مگر آن دوره عده‏اى روحانى بودند و عده‏اى دیگر سیاستمدار و زمامدار؟!» (25)
ویژگیهایى که قرآن و سنت‏براى فرمانرواى جامعه اسلامى بیان کرده‏اند، با ولایت فقیه هماهنگ است. بر اساس روایات اندیشمندانى مانند ماوردى (27) ، ابى یعلى‏فرا (28) ، قاضى عضدالدین ایجى (29) و ... یکى از ویژگیهاى حاکم اسلامى را فقاهت دانسته‏اند. (30) مرحوم علامه حلى مى‏فرماید: «... ان یکون عالما لیعرف الاحکام و یعلم الناس.» (31)
عقل نیز حکم مى‏کند که مجرى قانون باید به قوانین آگاه باشد. در جوامع غیرمسلمان نیز قانوندانان به عنوان رهبران سیاسى انتخاب مى‏شوند. امام راحل در باره شرایط حاکم اسلامى و ولایت فقیه مى‏فرماید: «قانوندانى و عدالت از نظر مسلمانان شرط و رکن اساسى است ...» (32) اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لایق حکومت نیست ... [و] نمى‏تواند حاکم و مجرى قانون اسلام باشد. و این مسلم است که «الفقها حکام على السلاطین.» سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت حکام حقیقى همان فقها هستند. پس بایستى حاکمیت رسما به فقها تعلق بگیرد، نه به کسانى که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند.» (33)
با توجه به مطالب فوق، مى‏توان اثبات ولایت فقیه را از پیامدهاى مهم پیوند دین و سیاست دانست. جدایى رهبرى سیاسى از رهبرى دینى و انزواى روحانیت‏یکى از آثار جدایى دین و سیاست است. امام راحل با این فکر سخت مخالف بود و مى‏فرمود: «وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و وفقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد، قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت نماید.» (34)
پى‏نوشتها:
1- ولایت فقیه، ص 8.
2- سفینة البحار، ص‏7; بحثى در باره مرجعیت و روحانیت، ص 35 - 68.
3- روم، آیه 30; تفسیر المیزان، ج‏16، ص‏93; تفسیر نمونه، ج‏16، ص‏417.
4- احزاب، آیه 40.
5- تفسیر البرهان، ج 1، ص‏436; نحل، آیه 85; انعام، آیه‏59.
6- عیون اخبار الرضا، ص‏13; انعام، آیه 90; فرقان، آیه 1; اعراف، آیه 158.
7- مجموعه مقالات کنگره نقش زمان و مکان در اجتهاد، مقاله خانم زهرا رهنورد.
8- همان.
9- اصول کافى، ج 1، ص‏56 -59; تفسیر البرهان، ج 1، ص 435.
10- آیین انقلاب اسلامى، ص‏113.
11- اصول اصلیه، ص 2.
12- اسلام و مقتضیات زمان، شهید مطهرى.
13- بحار، ج 2، ص 245.
14- اعیان الشیعه، ج 1، ص‏387.
15- کیهان اندیشه، شماره‏29،1369. ص 50.
16- اسلام در جهان امروز، مارسل بوازارا، ترجمه د.م.ى، ص 128.
17- ولایت فقیه، ص 18.
18- عوائد الایام.
19- ولایت فقیه، ص‏57.
20- کتاب البیع، ج 2، ص 465.
21- نهج‏البلاغه فیض، خطبه 171.
22- همان، خطبه 2.
23- کتاب سلیم بن‏قیس، ص 148; شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج‏3، ص 210; الامامة و السیاسة، ج 1، ص‏19.
24- بحار، ج 11، ص 154.
25- ولایت فقیه، ج‏19.
26- المحاسن، ج 1، ص‏93; بحار، ج 90، ص 44; سنن بیهقى، ج 10، ص 118.
27- رک: الاحکام السلطانیه، ص‏6.
28- همان، ص 20.
29- شر المواقف، جرجانى، ج 8، ص‏349.
30- الفقه على المذاهب الاربعة، ج 5، ص‏416; مآثر الانافة، ج 1، ص 31.
31- التذکرة، ج 1، ص 452.
32- ولایت فقیه، ص 52.
33- همان، ص‏53.
34- مجموعه مقالات کنگره بین‏المللى امام خمینى(س) و احیاى تفکر دینى، ج 1، ص‏157.

تبلیغات