واژگان دخیل و تعیین زبان خارجی آنها در تفسیر قرآن
آرشیو
چکیده
متن
جلالالدین سیوطی (متوفی 911 ق / 1505 م) دست کم دو اثر مستقل در باب واژگان «دخیل» در قرآن نگاشته است. نخستین آنها المتوکّلی فیما ورد فی القرآن باللغات، مختصر فی معرَّب القرآن نام دارد. نام این رساله مأخوذ از اسم خلیفهای (متوفی سال 943 / 1536) است که به این نویسنده دانشمند فرمان داده بود تا فهرستی از واژههای قرآنی را گردآورد که «مأخوذ از زبانهای امهاری (حبشی)، فارسی و یا هر یک از اقوام دیگر غیر عرب باشد».(2) به گفته سیوطی، این فهرست خلاصهای از دیگر کتاب مفصلتر او با نام مسالک الحنفاء فی والدی المصطفی است.(3) این فهرست که شامل 108 واژه از یازده زبان است، بر حسب زبانها، و در
______________________________
1 این مقاله ترجمهای است از:
Andrew Rippin, »The Designation of "Foreign" Languages in the Exegesis of the Qur''aÎn«, in Jane Dammen McAuliff and others (eds.), With Reverence for the Word: Medieval Scriptural Exegesis in Judaism, Christianity, and Islam, New York: Oxford University Press, 2003. pp. 437-444.
اَندرو ریپین (متولد 1950، انگلستان) استاد مطالعات قرآنی در دانشگاه ویکتوریا (کانادا) و از جمله مشاوران و مؤلفان اصلی دائرة المعارف قرآن (ویراسته جین مک اولیف، لایدن، انتشارات بریل) است. مترجم بر خود لازم میداند از جناب آقای علی قلی قرائی سپاسگزاری کند که با مطالعه پیشنویس ترجمه این مقاله، تذکرات بسیار مهم و سودمندی به وی داده است.
2. ترجمه انگلیسی المتوکلی با تصحیح و ترجمه ویلیام بِل، ص 14. همچنین نگاه کنید به بروکلمان، تاریخ ادبیات عربی(GAL)، ج 2، ص 145، شماره 13.
3. نگاه کنید به بروکلمان، تاریخ ادبیات عربی (GAL)، ج 2، ص 147، شماره 44. من به اصل کتاب دسترسی نداشتهام.
________________________________________
مجموعه هر زبان، برحسب ترتیب سورهها و آیات قرآن منظم شده است.(1)
دومین کتاب سیوطی، المهذَّب فیما وقع فی القرآن من المعرَّب، بسیار مشابه اثر نخستین است، اما واژهها در این کتاب به ترتیب الفبایی آمدهاند.(2) این کتاب حاوی آرا و نظریات متفاوت بیشتری نسبت به المتوکّلی است (یعنی، گاه یک واژه به دو یا چند زبان مختلف نسبت داده میشود)، اما با این حال، گاه میشود که واژهای را صرفاً دخیل میشمارد، بی آنکه مشخص کند از چه زبانی گرفته شده است.
اثر علوم قرآنیِ سیوطی، یعنی کتاب الاتقان فی علوم القرآن نیز فصلی در باب «واژگان دخیل» دارد.(3) وی در آغاز این فصل به کتاب المهذَّب اشاره میکند، اما هیچ نامی از المتوکّلی نمیبرد؛ بنابراین محتمل است که تاریخ نگارش المهذَّب قبل از المتوکّلی بوده باشد. فهرست واژگان دخیل در دو کتاب الاتقان و المهذّب کاملاً یکی نیستند، اما تا حدّ زیادی مشابه یکدیگرند. در کتاب الاتقان هم، ترتیب واژهها، همانند المهذَّب، به صورت الفبایی است. در الاتقان 118 واژه و در المهذَّب 124 واژه آورده شده است، اما مطالب ذکر شده در ذیل مدخلها کاملاً به هم مربوطند و این دو اثر تقریباً به طور کامل همپوشانی میکنند.
غالباً سیوطی را به حق گردآوردنده متون میشمارند. یکی از ویژگیهای مشخص او یقیناً همین است که سخنان گذشتگان را بازیابی مجدد کرده و چندین بار از آنها استفاده میکند. همین سه کتاب او شاهد خوبی بر این مدّعاست که در آنها مطالب مشابهی را با کمی تفاوت در پردازش و نحوه بیان ارائه میکند. با این همه، آثار سیوطی نُماد سنت بالغ و کامل تفسیر اسلامی است که محققی چون نورمن کالدر(4) سرشت آن را «اساساً اکتسابی»(5) میخواند.(6)
______________________________
1. جای تأملِ بسیار است که هیچ یک از واژههایی که عموماً آنها را اسامی خاص میدانند در این فهرست و دیگر فهرستهایی که در مقاله حاضر بدان اشاره میکنم ذکر نشده است. برخی مفسران، اسامی خاصی چون موسی و نوح را به عنوان واژه دخیل ذکر کردهاند. در این باره نگاه کنید به بحث هوشمندانه فخررازی در تفسیر مفاتیح الغیب، ج 7، ص 159ـ160 راجع به خارجی بودن واژههای تورات و انجیل.
2. تصحیح عبداللّه الجبوری در مجله المورد، سال 1، 1971، ص 97ـ126. همچنین نگاه کنید به بروکلمان، تاریخ ادبیات عربی (GAL)، ج 2، ص 145، شمارههای 5 و 12.
3. تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 2، ص 108-109.
4. Norman Calder(1950ـ1998) استاد فقید مطالعات اسلامی در دانشگاه منچستر (انگلستان). حوزه تخصص و بیشترین نگاشتههای وی درباره دورههای نخستین شکلگیری حدیث و فقه اسلامی بوده است. (مترجم)
________________________________________
نکاتی را که سیوطی در باب واژگان دخیل بیان میکند از منابع متعددی گردآوری و گلچین کرده است. نوشتههای او اختلاف نظرهای اصلی و مهم را درباره هر یک از این واژگان به دست میدهند. بسیاری از این واژهها را متقدمان در نوشتههای تفسیری مختلف خود «دخیل و خارجی» شمردهاند و سیوطی با مقایسه و جمعبندی خود از این آرا و نظریات، مجموعه واژگانی را فراهم آورده است که علیالرسم خارجی انگاشته میشوند و نسبتاً ثابت باقی ماندهاند. مفسّرانی چون سیوطی به کرّات واژههایی را خارجی مینامند، بیآنکه درباب علّت و چگونگی آنها تبیین کاملی ارائه دهند. از آنجا که سنت تفسیری اساساً ماهیتی اکتسابی [نه اجتهادی] داشته است، مفسران بعدی خارجی بودن یک واژه را بیآنکه ضرورتاً در آن چون و چرا کنند، میپذیرفتند. یکی از علل اصلی این امر، قدرت و سیطره نقل بوده است. اکتسابی بودن روایات تفسیری ایجاب میکرده است که مفسران بعدی هیچ روایتی (دست کم منقولات تفسیری تا زمان ابن کثیر در قرن هشتم هجری) را کنار نگذارند.(1)
در بررسی فهرستهای واژگان دخیل که سیوطی گردآورده است، آسان میتوان فهمید که علت ذکر برخی واژهها(2) چه بوده است: ساختارهای صرفی دشوار؛ کلمات بدون ریشه ؛ صورتهای فونتیکی بیقاعده.(3) البته کنار گذاشتن این صورتها مبتنی بر قواعد و ملاکهایی است که نخستین نحویان همچون سیبویه (متوفی حدود 180 ق / 796 م) و خلیل (متوفی حدود 160 ق / 776 م) در تحدید زبان عربی وضع کردهاند. نمونه برخی از این ملاکها عبارت است از: اَشکال صرفی مجاز از کلمات عربی و یا ترکیبهایی از حروف که در زبان عربی
______________________________
1. fandamentally acquisitive.
2. در مقاله «تفسیر از طبری تا ابنکثیر» (TafsãÎr from TÊabarãÎ to Ibn KathãÎr)، ص 123.
3. به طور کلی، خود این مسئله که در قرآن واژههای خارجی وجود دارد، (هم درگذشته و هم در دورههای اخیر) امری جنجالی و بحثبرانگیز در میان مسلمانان بوده است، اما نسبت به مقصودی که در این مقاله داریم میتوان چنین فرض کرد که برای بسیاری از دانشمندان اسلامی در سنت رایج تفسیر اسلامی وجود واژگان غیر عربی در قرآن امری قابل قبول بوده و چنان مهم پنداشته نمیشده است. در این باره نگاه کنید به کتاب زیر اثر کلود ژیلیو با عنوان تفسیر، زبان و کلام در اسلام که حاوی ارجاعات به بسیاری از مباحث تحقیقی در این موضوع است:
Claude Gilliot, Exégèse, langue et théologie en Islam: l''exégèse coranique de Tabari (m. 311/923), Paris: J. Vrin, 1990. pp. 95-110.
4. بررسیهای اولیه اوتار کوپف به این مسئله پرداخته است؛ نگاه کنید به دو مقاله «تأثیرات مذهبی...» و «برخورد با موضوع واژگان خارجی» که هر دو در این کتاب وی تجدید چاپ شدهاند:
Lothar Kopf, Studies in Arabic and Hebrew Lexicography, Jerusalem: Magnes Press, 1976.
5. Kopf, "The Treatment of Foreign Words," p. 198.
________________________________________
وجود ندارد. واژگان تک کاربرد(1) و دیگر کلمات کم کاربرد (با کاربرد نادر یا اتفاقی) از جمله نامزدهای احتمالی برای واژههای بیگانه از زبان عربی بودند.
در باب برخی دیگر از کلمات در این فهرستها، به ویژه آن مواردی که کلمات رایجِ عربی به نظر میآیند، دلیل انتخابشان به عنوان واژه دخیل چندان روشن نیست. چنانکه آرتور جفری در کتاب واژگان دخیل در قرآن مجید مطرح کرده است،(2) در وهله نخست به نظر میرسد که احتمالاً یک مشکل تفسیری سبب شده است که وی آن واژه رایجِ عربی را بیگانه و دخیل تلقی کند.
قضاوت در باب دخیل بودن یا نبودن یک واژه ــ خواه به دلیل نامتعارف بودن آن یا به دلیل مشکل تفسیریاش ــ امر نخستین بود. اما نکته جالب دیگر در تحلیل و تبیین این واژهها این است که هر یک از این واژهها از چه زبانی وارد شدهاند. ظاهراً مفسران اسلامی برای تعیین نوع این زبانها دو چیز را در نظر داشتهاند: نخست اطلاعاتی در باب زبانهای خارجی، و دوم روشهای خاص تفسیری در اسلام. عنداللزوم، این دو رویه با هم یکی و در هم تابیده میشوند، اما در بقیه موارد ظاهراً به طور مستقل رفتار میکنند و نتایجی به دست میدهند که حتی مفسران هم باید بالبداهه «نادرستی» آن انتخابها را درمییافتند.
رمزی بعلبکی در مقالهای(3) دانش و اطلاع مسلمانان از زبانهای سامی ــ غیر از عربیــ را به گونهای شایسته و بایسته بررسی کرده است. از حکایات و لطایفی که در آثار ابنقتیبه (متوفی 276 ق / 889 م) و ابندُرَید (متوفی 321 ق / 933 م) آمده است میتوان دریافت که زبان سیرائیک (Syriac) ــ که به نام سریانی و گاه نبطی از آن یاد میشد ــ چونان زبانی زنده در آن محیط کاملاً شناخته شده بوده است. مراد از نبطی احتمالاً لهجهای خاص از زبان آرامی
______________________________
1. hapax legomenon (جمع آن: hapax legomena) اصطلاحی یونانی و به معنای واژه یا عبارتی است که تنها یکبار در متنی کهن یا نسخهای دستنویس و مانند آن به کار رفته باشد. (مترجم)
2. همان مأخذ، ص32ـ41.
3. مقاله «نخستین فرهنگنگاران عرب و به کارگیری زبانهای سامی»:
Ramzi Baalbaki, "Early Arab Lexicographers and the Use of Semitic Languages," Berytus 31 (1983) pp. 117-127.
________________________________________
شرقی بوده است. در آثار بعدیها، همچون ابوریحان بیرونی (متوفی 456 / 1048 م) مسیحیت و زبان سریانی پیوندی مشهود دارند. همین وضع درباره یهودیت و زبانِ عبری صادق است که مسلمانان از آن با نام عبری یا عبرانی یاد میکردند. بیرونی حتی نظام نسبتاً دقیقی برای حرفنگاری (آوانگاری) این زبان به عربی ارائه میکند. بعلبکی همچنین بنابر شواهدی حدس میزند که دانشمندان اسلامی از رابطه این زبانها با زبان عربی آگاهی داشتهاند. فیالمثل وی ادعا میکند ابنحزم (متوفی 456 ق / 1064م) فهم خود از این مسئله را به صراحت بیان کردهاست.(1) گو اینکه به نظر من یکی انگاشتن یافتههای ابنحزم با اندیشههای اصیل و دقیق زبانشناختی محل تردید است. به گفته ابنحزم، زبان ابراهیم سریانی، زبان اسحاق عبری و زبان اسماعیل عربی بوده است. بسیار بعید به نظر میرسد ابنحزم با اشاره به این ارتباطهای نسبشناختی، سخنی جدّی در باب پیوند زبان عربی با دیگر زبانهای سامی گفته باشد.
فراوان میشنویم و میخوانیم که تعداد زیادی از مفسران، فرهنگنگاران (لغویان) و نحویان نخستینِ عرب بودهاند که زبانی غیر از عربی زبان مادریشان بوده است یا آن را (در کودکی) در تعلیمات مذهبیشان آموختهاند. بنابراین همواره حدس میزنند که اینان این گونه دانش و آگاهی خود را در بررسی «واژگان قرضی و عاریهای» در زبان عربی به کار گرفتهاند، که این موضوع، هم در تفسیر قرآن و هم در فرهنگنگاری زبان عربی امری جالب و مورد توجه بوده است. نوشته جوالیقی (متوفی 539 ق / 1144 م) معروفترین اثر از این دست در حیطه فرهنگنگاری زبان عربی است.(2) وی بخش اعظم مطالب خود را در آثار مفسران و نحویان قدیمی همچون ابوعبید (متوفی 224 ق/ 838 م)، ابوحاتم سجستانی (متوفی 256 ق/ 869 م) و ابندرید میجوید. در بیشتر موارد (گواینکه این موارد اساساً مثالهای غیر قرآنیاند) دیدگاههای اینان در باب مصدر و منشأ واژهها مطابق با دیدگاههای لغتشناسان جدید است، که این امر نشاندهنده سطح اطلاعاتی خوب آنان از زبانهای غیر عربی است.
با همه این احوال، روشن است که این منابع کهن غالباً در تعیین نوع زبان به سردرگمی دچارند. این امر را به دو صورت مشاهده میکنیم: نخست آنکه واژهای را به زبانی نسبت
______________________________
1. علی بن احمد بن حزم، الإحکام فی اصول الأحکام، قاهره، 1978.
2. موهوب بن احمد الجوالیقی، المعرّب من الکلام العجمی علی الحروف المعجم، تحقیق احمد محمد شاکر، قاهره، 1361.
________________________________________
میدهند که هیچگونه مبنای زبانشناختی یا تاریخی برای پیوند آنها نمیتوان یافت؛ و دوم اینکه پیوندهای بسیار بدیهی و روشن [میان برخی واژهها و یک زبان] را نادیده میگیرند، با آنکه میدانیم اینها یقیناً آن زبان را میشناسند، چنان که بحثهای رمزی بعلبکی این امر را نیک هویدا ساخته است.
علت این دو امر ــ دست کم وقتی آنها در باب واژههای قرآن سخن میگفتند ــ در فرایند «تفسیر» و تکوین و تکامل آن به مثابه یک علم نهفته است. آن پیشنهادها و اظهار نظرهای عجیب و غریب درباب ریشه واژگان قرآن برآمده از این واقعیت است که اصل ادعای اینکه فلان واژه قرآن دخیل و خارجی است، نخست بار از جانب کسانی مطرح شده است که زبان خارجی مورد بحث را نمیدانستهاند. وقتی نوبت به نسلهای بعدی رسید که کمی بیشتر آن زبان را میشناختند، دیگر ممکن نبود که روایات و سخنان سلف را نادیده انگارند. با این حال، قابل ذکر است که «سنت اکتسابی» را نمیتوان با آثار موروثی تفسیر یکی دانست. در موارد قابل ملاحظهای، من نتوانستم شاهدی برای این روایات در آثار پیشین تفسیری بیابم، گو اینکه این روایات، فی المثل، در فهرستهای مختلف سیوطی از واژگان دخیل آمدهاند. معنای آن این است که روایاتی وجود داشته که هنوز در آثار موجود ثبت نشده بودهاند (حداقل آثاری که در دسترس من بوده است) و یا اینکه این روایات بیشتر جزء فرهنگ عمومی و شفاهی بودهاند تا فرهنگ و سنت علمی و بعدها در اسلام "رسمی" گنجانده شدهاند.
بررسی تفصیلیتر برخی از واژههایی که سیوطی در فهرست خود گنجانده است تمام نکات فوقالذکر را روشن خواهد کرد. به آسانی میتوان در تفاسیر مواردی را یافت که مشکلات تفسیری با بهرهگیری از سیاق نقلی ـ داستانیای حل میشوند که پای یک زبان غیرعربی را به میان میکشد. فیالمثل مفسران در معنای این جمله زلیخا، زن عزیز مصر، که به یوسف میگوید: «هَیْتَ لَکَ» (یوسف، 23) سخنان مبهم و نامعینی دارند.(1) پندار عمومی این بوده است که زلیخا میبایست به زبانی خارجی سخن گفته باشد و قرآن همان را نقل کرده است: «وَ رَاوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ؛ آن گاه زنی که یوسف در خانهاش بود خود را به او عرضه کرد و درها را بست و گفت: بیا، مرا
______________________________
1. نگاه کنید به آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن (چاپ انگلیسی)، ص 33.
________________________________________
دربر گیر! [هیت لک]، اما او پاسخ داد: به خدا پناه میبرم». با این همه، آنان در اینکه زلیخا به چه زبانی سخن گفته است، تردید و تزلزلی داشتند. سیوطی در کتاب المتوکّلی خود نقل میکند که ابنابیشیبه و ابنابیحاتم از ابنعباس روایت کردهاند که «هیت لک» در زبان آرامی به معنای «بیا اینجا» است، حال آنکه طبری میگوید به نظر حسن بصری این جمله به همین معنی، اما در زبان سریانی است. از سوی دیگر، سیوطی در المهذّب بر آن است که ابنابیشیبه این جمله را به زبان نبطی؛ ابن ابیحاتم آن را آرامی (الحروانیّه همان الآرامیه است)؛ و طبری آن را سریانی میدانسته است. ظاهراً مفسران در باب معنای دقیق این جمله تردیدی نداشتهاند، چرا که این معنی را به روشنی میتوان از سیاق آیه استنباط کرد: جمله را همواره به معنای «بیا اینجا» [این سو بشتاب] میگیرند. اما چگونگی تبیین این دو کلمه [هیت لک [خود به صورت معضلی مانده است. با اینکه «هیت لک» شباهتی به برخی صیغههای صرف شده فعلی در زبان عربی دارد، اما این تعبیر در عربی غریب به شمار میرود و میتوان گفت برانگیزاننده احساس خارجی بودن آن اشکالات تفسیری نیست، بلکه بدین سبب است که «فعلی بدون ریشه» است و ساختی ظاهراً غیرعربی دارد. برخی از فرهنگنگاران زبان عربی آن را عبری دانستهاند که استنتاجشان با توجه به سیاق این داستان در تورات، ظاهراً معقول مینماید. به نظر آنان «هیت لک» عربی شده تعبیر عبری «هَیِتاه لاخ» (گاه مینویسند: کاخ) است. ادوارد لیْن معتقد است که فرهنگنویسان عرب با این کار خواستهاند جمله عبری تورات را بیان کنند که میگوید: «عَتَّه لِخاه» (سفر پیدایش، 31:44)(1) با این حال، بسیاری از مفسران این راه حل را نپذیرفتهاند و همان سیاق مفروض داستانی را بر این دسته از شواهدِ متنشناختی (یعنی متن عبری تورات) ترجیح دادهاند. همین نگرش در سنت تفسیر قرآن جا افتاده و در آثار کسانی چون سیوطی تدوین نهایی یافته است، بیآنکه به ارزش و مزایای فقه اللغوی آن راهحلهای پیشنهادی توجهی شود.
به طور کلی میتوان گفت با آنکه ظاهراً همگان میدانستند که تورات یهودیان به زبان عبری است، زبان اصلی افراد ذکر شده در قرآن را غالباً نه عبری و نه حتی در مثال زلیخا، مصری قدیم میدانستند. سیوطی در کتاب المتوکلّی تنها 19 واژه را با احتمال عبری بودن
______________________________
1. نگاه کنید به اداوارد لیْن، قاموس عربی ـ انگلیسی(An Arabic-English Lexicon) ، ص 2910؛ نیز نگاه کنید به سیوطی، الاتقان، ج 2، ص 118، البته در چاپ الاتقان، این واژه را با یک «جیم» در انتها نوشتهاند.
________________________________________
مطرح میکند که در هفتتای آن، به گونهای سخن میگوید که روشن است اساساً ادعای عبری بودن را قبول ندارد. زبانهای دیگر از قبیل سریانی و قبطی به نظر مهمتر میآیند. این گونه جهتگیری نشان میدهد اینان برای شناخت زبانهایی که واژههای دخیل از آنجا آمدهاند، تاحدی در دایره زبانهایی که در آن زمان برای عربها شناخته شده بود محدود میماندند، چرا که درکی غیرتاریخی از جهان داشتند، یعنی گمان میکردند زبانی که مردمی در حال حاضر بدان سخن میگویند، همان است که همواره آنان بدان صحبت میکردهاند.
نیم نگاهی به واژههایی که سیوطی آنها را از زبان قبطی میداند، مثالهای جالبی برای این مسئله در اختیار ما مینهد. فیالمثل «متّکأ» در داستان یوسف از قدیم معمایی در تفسیر قرآن بوده است: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَئاً وَآتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً؛ وقتی شیطنت آن زنان به گوش زلیخا رسید، پی ایشان فرستاد و برایشان «متّکأ» فراهم کرد؛ آن گاه به هر یکیشان چاقویی داد.» (سوره یوسف، آیه 31). معنای این کلمه معرکه آرا بوده است: الف) مهمانی؛ ب) پرتقال (نارنج)؛ ج) متکا (مخدّه، پشتی). روشن است فکر اینکه این واژه قبطی بوده است، با سیاق داستان که مصری تلقی میشد هماهنگ بود؛ و برخی میگفتند که در این زبان، متّکا به معنای «نارنج» است. اما این نظریه رقیبی داشت که میگفت متّکا اتیوپیایی (حبشی) است. به ذهن آدمی خطور میکند که در این نظریه رقیب، زبان مورد بحث با بافت سیاق کلّی داستان که در آفریقا میگذرد مرتبط است و ظاهراً همین نکته راه حل سیوطی بوده است که آن را در کتاب المتوکلّی خود ترجیح میدهد.
«مناص» هم واژهای تک کاربرد(1) است که تنها یک بار در قرآن (سوره ص، آیه 3) آمده است و میگویند در زبان قبطی به معنای «زمان فرار» است. این معنی برآمده از سیاق کلّی آیه و تأکیدی است که کلمه «حین» در این آیه ایفا میکند: «کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ؛ چه بسیار از نسلهای پیش از ایشان را از میان بردیم و آنان فریاد [کمک خواهی] سردادند، اما آن زمان لحظهای نبود که زمان فرار باشد». شاید دلیل آنان که «مناص» در این آیه را قبطی میخواندند این بوده است که موسی و قوم او در مصر از جمله آن «نسلهای پیشین» بودهاند؛ اما آیه یاد شده هیچ اشارهای به این موضوع خاص ندارد.
«من تحتها» (سوره مریم، آیه 24) به معنای «از درونش» را نیز به زبان قبطی نسبت
______________________________
1. hapax legomenon
________________________________________
دادهاند:(1) [فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنی؛ پس او را از درون دل ندا داد که غمگین مباش.[ مضمون این آیه درباره ماجرای وضع حمل مریم و تولد عیسی است. با اینکه تعبیر «من تحتها» در زبان عربی کاملاً رایج و به معنای «از زیر او» است، اما مفسران اسلامی ظاهراً چنین ترجمهای را غیر منطقی دیدهاند. در نظر ایشان، اینکه جنین عیسی در درون رحم با مادرش مریم سخن گفته باشد، قانع کنندهتر است. مسلما تصریحی بر مضمون داستان مفروض تولد عیسی در مصر در متن قرآن نیامده است، اما شاخ و برگ دادن به چنین موضوعی در روایات و سنت اسلامی معمول بوده است. چه بسا این امر به سبب خلطی باشد با ماجرای سفر (مهاجرت) بعدی یوسف و مریم به مصر.
در برخی نوشتههای تفسیری، «من تحتها» را به سه تعبیر دیگر هم معنی کردهاند که همگی را قبطی شمرده و برای آن معنایی دقیقاً مخالف با معنای عربی آن ارائه دادهاند. با توجه به این نکته، شاید بتوان علت قبطی دانستن «من تحتها» را به گونه دیگری نیز تبیین کرد: چه بسا زبان قبطی از نظر فرهنگی برای عربزبانان، زبانی راهزن و فریبدهنده بهشمار آمده است و در تصور اجتماعی آنان، قبطیها در برخورد با مسلمانان فریبکارانی بودهاند که میخواستهاند زبان عربی را به نفع خود تحریف یا مخدوش کنند.(2)
مثال بعدی «بَطَائِنُها» است که آن را قبطی و به معنای «ظاهرش» و «بیرونِ آن» دانستهاند. «مُتَّکِئِینَ عَلی فُرُشٍ بَطَائِنُها مِنْ إسْتَبْرَقٍ؛ متقین بر فرشهایی تکیه زدهاند که «ظاهرش» زربفت (استبرق) است» (الرحمن، 54). معنای اصلی این کلمه «درون»، «تو» و «پوشیده» است که ریشه آن 25 بار در قرآن آمده است. اما اگر این واژه را در این آیه قرآن این گونه فهم و معنی کنیم، نمیتواند تصویرگرِ تجمل و ناز و نعمت بهشتیان باشد. چنانچه نتوان زربفتی و ارزشمندی این قالیچهها را دید، اشاره به تجمّل و گرانقیمتی آنها چه معنی دارد؟ این واژه در جایی آمده است که قرآن درصدد بیان احوال بهشتیان در آخرت است که ایشان در آنجا بر قالیچههایی تکیه زدهاند. بنابراین ممکن است بازتابی از «تکیه زدن» در داستان یوسف، فضایی مصری برای برخی مفسران فراهم آورده و آنان از اینجا واژه «بطائنها» را قبطی
______________________________
1. و زبانهای دیگر. نگاه کنید به آرتورجفری، واژگان دخیل در قرآن (چاپ انگلیسی)، ص 32.
2. نگاه کنید به دفورک، درباره واژگان دخیل در قرآنÜber die Fremdwörter im Koran ، ص 22ـ23. این مطلب در کتاب آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن، ص 29 هم نقل شده است.
________________________________________
دانستهاند؛ اما روشن است که این پیوندْ احتمالی ضعیف بیش نیست.
واژه دیگر «الأولی» (احزاب، 33) است که آن را قبطی و به معنای «گذشته» یا «پیشین» دانستهاند؛ حال آنکه معنای رایج و طبیعیاش در زبان عربی «اولین و نخستین» است. تعبیر «جاهلیت اولی» در این آیه راجع به زنان پیامبر آمده است. بنابراین تصور اینکه آیه مذکور فضا و زمینه مصری داشته باشد، بسیار دور از ذهن است. آیه چنین است: «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الأُولی؛ در خانههای خود بمانید و همچون روزگارِ «جاهلیت اولی» آرایش و زیور خود را عرضه نکنید». به نظر میرسد مشکل در تفسیر این آیه از آنجا ناشی شده است که اگر معنای اصلی «اولی» را در این آیه بپذیریم، باید چند جاهلیت داشته باشیم [که این نخستین آنهاست]، اما مفسران میکوشیدند تا نشان دهند این آیه دقیقاً به سالهای پیش از بعثت پیامبر اشاره دارد.
واژه دیگر «الآخرة» (ص، 7) به معنای «بعدی یا آخری» است که برخی آن را قبطی و به معنای «پیشین» دانستهاند. بنا بر این تفسیر، مراد این آیه از «ملّت پیشین» (الملّة الآخرة) را معمولاً مسیحیان میدانستند و از همینجا فضا و زمینهای مصری برای آیه فراهم میآمد. «وَانْطَلَقَ الْمَلأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا عَلی آلِهَتکُمْ إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ یُرادُ* مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی الْمِلَّةِ الاْآخِرَةِ اِنْ هِذَا إِلاَّ اخْتِلاَقٌ* ءَ اُنْزِلَ عَلَیهِ الذّکْرُ مِنْ بَیْنِنَا؛ بزرگانشان گفتند: بروید و بر خدایان خود ثابت قدم بمانید؛ این همان است که از شما خواستهاند. ما از این[سخن محمد] در «ملّة آخرة» چیزی نشنیدهایم. اینها بربافتهای بیش نیست. آیا این ذکر و یادآوری از میان ما همه تنها بر او فرو آمده است؟» در اینجا نیز مفسران به دلیل سردرگمی در اینکه مراد از این ملت، کدام قوم است، این گمانه را در باب معنای «الآخرة» مطرح کردهاند.
روشن است که وجه مشترک در قبطی دانستن این سه (یا شاید چهار) مثال آن است که معنای واژه در زبان قبطی مخالف و یا حتی متضادِ معنای عربی آن است. تا آنجا که من بررسی کردهام، این امر از نخستین تفاسیر قرآن ناشی نشده است. سیوطی برخی از این مثالها را از مؤلّفی دیگر، یعنی زرکشی (متوفی 794 ق/ 1394م)(1) گرفته است ؛ اما زرکشی هم به نوبه خود مأخذی برای این سخنانش ارائه نمیدهد. همچنان که پیشتر اشاره کردم، ممکن است
______________________________
1. محمد بن بهادر الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 287ـ290.
________________________________________
این تصورات شایع شفاهی و عمومی به تدریج به قالب روایاتی علمی و مکتوب(1) درآمده باشند. حدس من تنها ناظر به اوضاع و احوال فرهنگی حاکم میان عربها و قبطیهاست که به بیاعتمادی و سوءظن نسبت به زبان قبطیها انجامیده است؛ اما کلّیت مسئله همچنان نیازمند تحقیق و تفحص بیشتر است.
مقایسه این دسته از واژهها که سیوطی آنها قبطی میداند با واژههایی که وی به زبان یونانی (الرومیّة) نسبت میدهد، بسیار سودمند و آموزنده است. در اینجا نیز همیشه نمیتوان فهمید که به چه سبب واژهای را به یک زبان خاص نسبت میدهند.
میگویند عبارت «فَصُرْهُنَّ» (سوره بقره 260) یونانی و به معنای «آنها را تکهتکه کن» یا «آنها را له و مخلوط کن» است. از اینجا که بگذریم، در هیچ جای دیگر این معنی را به این ماده نسبت ندادهاند. تعبیر فَصُرْهُنَّ در داستان ابراهیم و چهار پرندهای آمده است که چون ابراهیم آنها را سر بُرید و هر تکه را بر سر کوه نهاد، پروازکنان به سوی او بازگشتند. آیا سیاق اولیه پردازش این داستان میتوانسته است مسیحی باشد؟ سیوطی بدون توجه به این موضوع، نبطی بودن این واژه را اختیار میکند.
«طَفِقَ» و «طَفِقَا» سه بار در قرآن آمده است. بجز در آیه 33 سوره «ص» که آن را از افعال شروع (به معنای «خواست که» یا «شروع کرد که») دانستهاند، دو مورد دیگر (سوره اعراف، 22؛ سوره طه، 121) را یونانی و به این معنی میخوانند: «آن دو قبول کردند ؛ پذیرفتند». این هر دو مورد در داستان آدم و حوا و وسوسه شیطان آمده است و تنها زبانی که مفسران برای این معنی حدس میزدهاند یونانی بوده است.
«فردوس» (در سوره کهف، 107 و سوره مومنون، 11) را یونانی و به معنای باغ میخوانند،(2) اما برخی هم آن را نبطی یا سریانی (رأی دوم جوالیقی) دانستهاند. فرّاء (متوفای 207 ق / 822 م)(3) قول به یونانی بودن فردوس را از کلبی نقل میکند، اما خود معتقد است که چون عربها این واژه را استفاده میکنند، باید عربی باشد. سیوطی هم این واژه را یونانی یا
______________________________
1. intellectual tradition
2. همچنین نگاه کنید به جوالیقی، المعرّب، ص 109ـ110.
3. یحیی بن زیاد الفرّاء، معانی القرآن، ج 2، ص 231.
________________________________________
آرامی میشمارد. بیهیچ شک و شبهه، ریشه واژه «فردوس» ایرانی است و این کلمه در فرهنگ و دنیای قدیم رواج وسیعی یافته است. به نظر آرتور جفری، این واژه به واسطه منابع مسیحی از سریانی به عربی وارد شده است.(1) [امّا] از سیاق قبل و بعد آیه یازدهم سوره مؤمنون (که راجع به پاداش مؤمنان است) هیچ پیوندی با مسیحیت به خاطر آدمی نمیرسد. روشن است که ساخت کلمه غیرعربی است و در باب معنای آن نیز هیچ کس تردید نداشته است، چرا که این معنی به آسانی از بافت این آیه و دیگر آیات مشابهی که واژه «جنة» را به کار بردهاند، برمیآید. (در عربی فردوس را معمولاً با «بُستان» معادلگذاری و تفسیر میکنند).
شاید مثال جالبتر (یا دستکم نمونه آموزندهتر برای تأمل بیشتر در این مسائل) واژههای اقتصادی ـ تجاریای هستند که مفسران اسلامی آنها را یونانی میخوانند. مثلاً «قِسط» به معنای عدالت (سوره آلعمران، 18، 21) ــ جمعاً 15 بار در قرآن آمده است ــ مفهومی است که هیچگونه ریشه فعلی در زبان عربی ندارد. (زبان یونانی، تنها زبانی است که سیوطی این واژه را بدان نسبت میدهد.) «قِسْطاس» به معنای ترازو (سوره اسراء، 35؛ سوره شعراء، 182) واژهای است که ظاهراً ساخت عربی غیر استانداردی دارد. در اینجا نیز یگانه زبان مأخذ که برای آن ذکر شده زبان یونانی بوده است. «صِرَاط» به معنای راه (سوره فاتحه، 6، 7؛ و جاهای دیگر) در زبان عربی بدون ریشه بهشمار میآید. این واژه را نیز که 45 بار در قرآن تکرار شده است، تنها به زبان یونانی نسبت دادهاند. و دست آخر، «قنطار» (سوره آلعمران، 14، 75؛ سوره نساء، 20) به معنای 12000 اونس [هر اونس برابر 35/28 گرم] یا یک hundredweight [8/50کیلوگرم] است که به نظر سیوطی علاوه بر یونانی، محتمل است سریانی یا آفریقایی نیز باشد.
بد نیست اشاره کنیم که در شماری از این مثالها، و شاید در تمام موارد، دانش فقهاللغه یا زبانشناسی تاریخی جدید با نظریات دانشمندان اسلامی قدیم در این نکته توافق دارند که این واژههای معین به نوعی با زبان یونانی ارتباط داشتهاند؛ با این حال چنین تصوری نمیتواند از نظر تاریخی روشن کند که این واژهها چگونه در یک متن عربی ظاهر شدهاند. شاید هیچ نمونهای را نتوان یافت که واژهای مستقیماً از زبان یونانی به عربی وارد شده باشد. همواره احتمال قویتر این است که زبانهایی چون آرامی یا سریانی واسطه این انتقال بودهاند. در برخی از این نمونهها حتی یونانی نیز زبان اصلی و اولیه نیست، بلکه واژهها لاتینیاند و از
______________________________
1. آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن (چاپ انگلیسی)، ص 223ـ224.
________________________________________
طریق صورتِ هلنیستیشان در دروه حاکمیت اداری یونانی به زبانهای خاورمیانه راه یافتهاند. بنابراین بسیار بعید است که اندیشه یونانی بودن برخی واژهها، نتیجه دقت در مشابهتهای زبانی و یا اساساً دانش زبانشناسی بوده باشد. احتمالاً این نظرورزی کمابیش برپایه مشاهداتی از طبیعت غیرعربی واژهها و نیز برخی حدسیات و فرضیههای فرهنگی درباب شکل جوامع دیگر در گذشته (و شاید درحال) بوده است. مرادم رابطه دنیای یونانی با بازار و مراکز داد و ستد است.
کیس ورستیخ(1) در کتاب اخیر خود، در بحث راجع به روش مقاتلبن سلیمان (متوفای 150 ق/ 767 م) در تفسیر قرآن اظهار میکند که «درک این نکته بسیار دشوار است که چگونه فرض خارجی بودن منشأ کلمات غریب و غامض قرآنی به فهم آن واژهها کمک میکردهاست».(2) به گمان من، ورستیخ ماهیت و غرض تفسیر را درک نکرده است.(3) مشخصه بارز تفسیر چنین است که در تعیین اینکه معنای فلان کلمه این است یا آن، کمتر مشکلی وجود داشته است، گو اینکه آرا و نظریات مختلف مطرح میشده و نسبت به این راهحلهای مختلف تساهل و تسامحی رواج داشته است. به عکس، تفسیرنگاری را میتوان فرایند یافتن این راهحلها دانست ــ که همواره نیز راهحلها پیدا میشدند. مفسران اسلامی پیوسته در جست و جوی پاسخی برای این پرسش بودند که چگونه میشود فلان کلمه معنایی بدهد که باید بدهد. در این اوضاع و احوال مفهوم «واژه دخیل» نقش بسیار مهمی ایفا میکرد. پذیرش وجود واژگان دخیل در متن قرآن، کلیدی برای این معمّا بود که چرا برخی واژههای قرآن معنایی میدهند که در غیر آن موضع قرآنی، میان عرب زبانان و یا ادیبان عرب شناخته شده نیست.
بنابراین، تفسیر را بهتر است ــ دستکم تا حدی ـ چونان ابزار و فنّ تبیین بدانیم؛ یعنی تفسیر بیش از آنکه جست و جو برای فهم قرآن باشد، کوششی بوده است در جهت تبیین متن قرآن با سیاق فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی عصرِ مفسّر. مشخصه دیگر آن
______________________________
1. Kees Versteegh یا C.H.M. Versteegh (متولد 1943، هلند)، استاد ادبیات و دستور زبان عربی در دانشگاه نایمخن (هلند) است. (مترجم)
2. C. H. M. Versteegh, Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis, p 89.
3. برای بررسی کاملی از کتاب ورستیخ نگاه کنید به مقاله من با عنوان «بررسی متون تفسیری اولیه»:
Andrew Rippin, "Studying Early tafsir Texts," Der lslam 72 (1995) pp. 310-323.
________________________________________
نیز ماهیت اکتسابیاش بوده است. این بدان معناست که برخی اقوال و آرا که کاملاً برآمده از زمان و مکان مفسّری خاص درصدر اسلام بودهاند، به رغم از دست دادن ارزش و معنای تفسیریشان در سنت نقلی تفسیر پابرجا ماندهاند.
فهرست منابع و مآخذ
ابن حزم، علی بن احمد. الإحکام فی اصول الأحکام، قاهره، 1978.
جوالیقی، موهوب بن احمد. المعرّب من الکلام العجمی علی الحروف المعجم، تحقیق احمد محمد شاکر، قاهره، 1361.
رازی، فخرالدین. مفاتیح الغیب، 6 جلد، تهران، بدون تاریخ.
زرکشی، محمد بن بهادر. البرهان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: الحلبی، 1957.
سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دار التراث، 1967.
سیوطی، جلال الدین، المتوکلی al-SuyuÎtÊãÎ î
سیوطی، جلال الدین، المهذّب فیما وقع فی القرآن من المعرّب، تحقیق عبداللّه الجبوری، المورد، سال اول، 1971، ص 97ـ126.
فرّاء، یحیی بن زیاد. معانی القرآن، 3 جلد، قاهره: دار الکتب المصریة، 1966 ـ 1972.
Baablbaki, Ramzi. "Early Arab Lexicographers and the Use of Semitic Languages." Berytus 31 (1983) pp. 117-127.
Brockelmann, Carl. Geschichte der arabischen Litteratur, 2 vols. Weimar: Felber, 1898-1902.
Calder, Norman. "Tafsir from TÊabarãÎ to Ibn KathãÎr: Problems in the Description of a Genre, Illustrated with Reference to the Story of Abraham." in Approaches to the Qur''aÎn, Ed. G. R. Hawting and Abdul-Kader A. Shareef, London: Routledge, 1993. pp. 101-140.
Dvorák, R. Über die Fremdwörter im Koran, Wien, 1885.
Gilliot, Claude. Exégèse, langue et théologie en Islam: l''exégèse coranique de Tabari (m. 311/923), Paris: J. Vrin, 1990.
Jeffery, Arthur. The Foreign Vocabulary of the Quran, Baro''da (India): Oriental
Institute, 1938.
Kopf, Lothar. "Religious Influences on Medieval Arabic Philology." Studia Islamica 5 (1956) pp. 33-59. Reprint in Kopf, Studies.
Kopf, Lothar. Studies in Arabic and Hebrew Lexicography, Jerusalem: Magnes Press, 1976.
Kopf, Lothar. "The Treatment of Foreign Words in Medieval Arabic Lexicography." Scripta hierosolymitana 9 (1961) pp. 191-205. Reprint in Kopf , Studies.
Lane, E. W. An Arabic-English Lexicon, London: Williams and Norgate, 1863-93.
Rippin, Andrew. "Studying Early tafsir Texts," Der lslam 72 (1995) pp. 310-323.
al-SuyuÎtÊãÎ, JalaÎl al-Din. The Mutawakkili of as-SuyuÎtÊãÎ, ed. and trans. William Y. Bell. Cairo: [Nile Mission Press, 1924].
Versteegh, C. H. M. Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis, Leiden: E. J. Brill, 1993.
______________________________
1 این مقاله ترجمهای است از:
Andrew Rippin, »The Designation of "Foreign" Languages in the Exegesis of the Qur''aÎn«, in Jane Dammen McAuliff and others (eds.), With Reverence for the Word: Medieval Scriptural Exegesis in Judaism, Christianity, and Islam, New York: Oxford University Press, 2003. pp. 437-444.
اَندرو ریپین (متولد 1950، انگلستان) استاد مطالعات قرآنی در دانشگاه ویکتوریا (کانادا) و از جمله مشاوران و مؤلفان اصلی دائرة المعارف قرآن (ویراسته جین مک اولیف، لایدن، انتشارات بریل) است. مترجم بر خود لازم میداند از جناب آقای علی قلی قرائی سپاسگزاری کند که با مطالعه پیشنویس ترجمه این مقاله، تذکرات بسیار مهم و سودمندی به وی داده است.
2. ترجمه انگلیسی المتوکلی با تصحیح و ترجمه ویلیام بِل، ص 14. همچنین نگاه کنید به بروکلمان، تاریخ ادبیات عربی(GAL)، ج 2، ص 145، شماره 13.
3. نگاه کنید به بروکلمان، تاریخ ادبیات عربی (GAL)، ج 2، ص 147، شماره 44. من به اصل کتاب دسترسی نداشتهام.
________________________________________
مجموعه هر زبان، برحسب ترتیب سورهها و آیات قرآن منظم شده است.(1)
دومین کتاب سیوطی، المهذَّب فیما وقع فی القرآن من المعرَّب، بسیار مشابه اثر نخستین است، اما واژهها در این کتاب به ترتیب الفبایی آمدهاند.(2) این کتاب حاوی آرا و نظریات متفاوت بیشتری نسبت به المتوکّلی است (یعنی، گاه یک واژه به دو یا چند زبان مختلف نسبت داده میشود)، اما با این حال، گاه میشود که واژهای را صرفاً دخیل میشمارد، بی آنکه مشخص کند از چه زبانی گرفته شده است.
اثر علوم قرآنیِ سیوطی، یعنی کتاب الاتقان فی علوم القرآن نیز فصلی در باب «واژگان دخیل» دارد.(3) وی در آغاز این فصل به کتاب المهذَّب اشاره میکند، اما هیچ نامی از المتوکّلی نمیبرد؛ بنابراین محتمل است که تاریخ نگارش المهذَّب قبل از المتوکّلی بوده باشد. فهرست واژگان دخیل در دو کتاب الاتقان و المهذّب کاملاً یکی نیستند، اما تا حدّ زیادی مشابه یکدیگرند. در کتاب الاتقان هم، ترتیب واژهها، همانند المهذَّب، به صورت الفبایی است. در الاتقان 118 واژه و در المهذَّب 124 واژه آورده شده است، اما مطالب ذکر شده در ذیل مدخلها کاملاً به هم مربوطند و این دو اثر تقریباً به طور کامل همپوشانی میکنند.
غالباً سیوطی را به حق گردآوردنده متون میشمارند. یکی از ویژگیهای مشخص او یقیناً همین است که سخنان گذشتگان را بازیابی مجدد کرده و چندین بار از آنها استفاده میکند. همین سه کتاب او شاهد خوبی بر این مدّعاست که در آنها مطالب مشابهی را با کمی تفاوت در پردازش و نحوه بیان ارائه میکند. با این همه، آثار سیوطی نُماد سنت بالغ و کامل تفسیر اسلامی است که محققی چون نورمن کالدر(4) سرشت آن را «اساساً اکتسابی»(5) میخواند.(6)
______________________________
1. جای تأملِ بسیار است که هیچ یک از واژههایی که عموماً آنها را اسامی خاص میدانند در این فهرست و دیگر فهرستهایی که در مقاله حاضر بدان اشاره میکنم ذکر نشده است. برخی مفسران، اسامی خاصی چون موسی و نوح را به عنوان واژه دخیل ذکر کردهاند. در این باره نگاه کنید به بحث هوشمندانه فخررازی در تفسیر مفاتیح الغیب، ج 7، ص 159ـ160 راجع به خارجی بودن واژههای تورات و انجیل.
2. تصحیح عبداللّه الجبوری در مجله المورد، سال 1، 1971، ص 97ـ126. همچنین نگاه کنید به بروکلمان، تاریخ ادبیات عربی (GAL)، ج 2، ص 145، شمارههای 5 و 12.
3. تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 2، ص 108-109.
4. Norman Calder(1950ـ1998) استاد فقید مطالعات اسلامی در دانشگاه منچستر (انگلستان). حوزه تخصص و بیشترین نگاشتههای وی درباره دورههای نخستین شکلگیری حدیث و فقه اسلامی بوده است. (مترجم)
________________________________________
نکاتی را که سیوطی در باب واژگان دخیل بیان میکند از منابع متعددی گردآوری و گلچین کرده است. نوشتههای او اختلاف نظرهای اصلی و مهم را درباره هر یک از این واژگان به دست میدهند. بسیاری از این واژهها را متقدمان در نوشتههای تفسیری مختلف خود «دخیل و خارجی» شمردهاند و سیوطی با مقایسه و جمعبندی خود از این آرا و نظریات، مجموعه واژگانی را فراهم آورده است که علیالرسم خارجی انگاشته میشوند و نسبتاً ثابت باقی ماندهاند. مفسّرانی چون سیوطی به کرّات واژههایی را خارجی مینامند، بیآنکه درباب علّت و چگونگی آنها تبیین کاملی ارائه دهند. از آنجا که سنت تفسیری اساساً ماهیتی اکتسابی [نه اجتهادی] داشته است، مفسران بعدی خارجی بودن یک واژه را بیآنکه ضرورتاً در آن چون و چرا کنند، میپذیرفتند. یکی از علل اصلی این امر، قدرت و سیطره نقل بوده است. اکتسابی بودن روایات تفسیری ایجاب میکرده است که مفسران بعدی هیچ روایتی (دست کم منقولات تفسیری تا زمان ابن کثیر در قرن هشتم هجری) را کنار نگذارند.(1)
در بررسی فهرستهای واژگان دخیل که سیوطی گردآورده است، آسان میتوان فهمید که علت ذکر برخی واژهها(2) چه بوده است: ساختارهای صرفی دشوار؛ کلمات بدون ریشه ؛ صورتهای فونتیکی بیقاعده.(3) البته کنار گذاشتن این صورتها مبتنی بر قواعد و ملاکهایی است که نخستین نحویان همچون سیبویه (متوفی حدود 180 ق / 796 م) و خلیل (متوفی حدود 160 ق / 776 م) در تحدید زبان عربی وضع کردهاند. نمونه برخی از این ملاکها عبارت است از: اَشکال صرفی مجاز از کلمات عربی و یا ترکیبهایی از حروف که در زبان عربی
______________________________
1. fandamentally acquisitive.
2. در مقاله «تفسیر از طبری تا ابنکثیر» (TafsãÎr from TÊabarãÎ to Ibn KathãÎr)، ص 123.
3. به طور کلی، خود این مسئله که در قرآن واژههای خارجی وجود دارد، (هم درگذشته و هم در دورههای اخیر) امری جنجالی و بحثبرانگیز در میان مسلمانان بوده است، اما نسبت به مقصودی که در این مقاله داریم میتوان چنین فرض کرد که برای بسیاری از دانشمندان اسلامی در سنت رایج تفسیر اسلامی وجود واژگان غیر عربی در قرآن امری قابل قبول بوده و چنان مهم پنداشته نمیشده است. در این باره نگاه کنید به کتاب زیر اثر کلود ژیلیو با عنوان تفسیر، زبان و کلام در اسلام که حاوی ارجاعات به بسیاری از مباحث تحقیقی در این موضوع است:
Claude Gilliot, Exégèse, langue et théologie en Islam: l''exégèse coranique de Tabari (m. 311/923), Paris: J. Vrin, 1990. pp. 95-110.
4. بررسیهای اولیه اوتار کوپف به این مسئله پرداخته است؛ نگاه کنید به دو مقاله «تأثیرات مذهبی...» و «برخورد با موضوع واژگان خارجی» که هر دو در این کتاب وی تجدید چاپ شدهاند:
Lothar Kopf, Studies in Arabic and Hebrew Lexicography, Jerusalem: Magnes Press, 1976.
5. Kopf, "The Treatment of Foreign Words," p. 198.
________________________________________
وجود ندارد. واژگان تک کاربرد(1) و دیگر کلمات کم کاربرد (با کاربرد نادر یا اتفاقی) از جمله نامزدهای احتمالی برای واژههای بیگانه از زبان عربی بودند.
در باب برخی دیگر از کلمات در این فهرستها، به ویژه آن مواردی که کلمات رایجِ عربی به نظر میآیند، دلیل انتخابشان به عنوان واژه دخیل چندان روشن نیست. چنانکه آرتور جفری در کتاب واژگان دخیل در قرآن مجید مطرح کرده است،(2) در وهله نخست به نظر میرسد که احتمالاً یک مشکل تفسیری سبب شده است که وی آن واژه رایجِ عربی را بیگانه و دخیل تلقی کند.
قضاوت در باب دخیل بودن یا نبودن یک واژه ــ خواه به دلیل نامتعارف بودن آن یا به دلیل مشکل تفسیریاش ــ امر نخستین بود. اما نکته جالب دیگر در تحلیل و تبیین این واژهها این است که هر یک از این واژهها از چه زبانی وارد شدهاند. ظاهراً مفسران اسلامی برای تعیین نوع این زبانها دو چیز را در نظر داشتهاند: نخست اطلاعاتی در باب زبانهای خارجی، و دوم روشهای خاص تفسیری در اسلام. عنداللزوم، این دو رویه با هم یکی و در هم تابیده میشوند، اما در بقیه موارد ظاهراً به طور مستقل رفتار میکنند و نتایجی به دست میدهند که حتی مفسران هم باید بالبداهه «نادرستی» آن انتخابها را درمییافتند.
رمزی بعلبکی در مقالهای(3) دانش و اطلاع مسلمانان از زبانهای سامی ــ غیر از عربیــ را به گونهای شایسته و بایسته بررسی کرده است. از حکایات و لطایفی که در آثار ابنقتیبه (متوفی 276 ق / 889 م) و ابندُرَید (متوفی 321 ق / 933 م) آمده است میتوان دریافت که زبان سیرائیک (Syriac) ــ که به نام سریانی و گاه نبطی از آن یاد میشد ــ چونان زبانی زنده در آن محیط کاملاً شناخته شده بوده است. مراد از نبطی احتمالاً لهجهای خاص از زبان آرامی
______________________________
1. hapax legomenon (جمع آن: hapax legomena) اصطلاحی یونانی و به معنای واژه یا عبارتی است که تنها یکبار در متنی کهن یا نسخهای دستنویس و مانند آن به کار رفته باشد. (مترجم)
2. همان مأخذ، ص32ـ41.
3. مقاله «نخستین فرهنگنگاران عرب و به کارگیری زبانهای سامی»:
Ramzi Baalbaki, "Early Arab Lexicographers and the Use of Semitic Languages," Berytus 31 (1983) pp. 117-127.
________________________________________
شرقی بوده است. در آثار بعدیها، همچون ابوریحان بیرونی (متوفی 456 / 1048 م) مسیحیت و زبان سریانی پیوندی مشهود دارند. همین وضع درباره یهودیت و زبانِ عبری صادق است که مسلمانان از آن با نام عبری یا عبرانی یاد میکردند. بیرونی حتی نظام نسبتاً دقیقی برای حرفنگاری (آوانگاری) این زبان به عربی ارائه میکند. بعلبکی همچنین بنابر شواهدی حدس میزند که دانشمندان اسلامی از رابطه این زبانها با زبان عربی آگاهی داشتهاند. فیالمثل وی ادعا میکند ابنحزم (متوفی 456 ق / 1064م) فهم خود از این مسئله را به صراحت بیان کردهاست.(1) گو اینکه به نظر من یکی انگاشتن یافتههای ابنحزم با اندیشههای اصیل و دقیق زبانشناختی محل تردید است. به گفته ابنحزم، زبان ابراهیم سریانی، زبان اسحاق عبری و زبان اسماعیل عربی بوده است. بسیار بعید به نظر میرسد ابنحزم با اشاره به این ارتباطهای نسبشناختی، سخنی جدّی در باب پیوند زبان عربی با دیگر زبانهای سامی گفته باشد.
فراوان میشنویم و میخوانیم که تعداد زیادی از مفسران، فرهنگنگاران (لغویان) و نحویان نخستینِ عرب بودهاند که زبانی غیر از عربی زبان مادریشان بوده است یا آن را (در کودکی) در تعلیمات مذهبیشان آموختهاند. بنابراین همواره حدس میزنند که اینان این گونه دانش و آگاهی خود را در بررسی «واژگان قرضی و عاریهای» در زبان عربی به کار گرفتهاند، که این موضوع، هم در تفسیر قرآن و هم در فرهنگنگاری زبان عربی امری جالب و مورد توجه بوده است. نوشته جوالیقی (متوفی 539 ق / 1144 م) معروفترین اثر از این دست در حیطه فرهنگنگاری زبان عربی است.(2) وی بخش اعظم مطالب خود را در آثار مفسران و نحویان قدیمی همچون ابوعبید (متوفی 224 ق/ 838 م)، ابوحاتم سجستانی (متوفی 256 ق/ 869 م) و ابندرید میجوید. در بیشتر موارد (گواینکه این موارد اساساً مثالهای غیر قرآنیاند) دیدگاههای اینان در باب مصدر و منشأ واژهها مطابق با دیدگاههای لغتشناسان جدید است، که این امر نشاندهنده سطح اطلاعاتی خوب آنان از زبانهای غیر عربی است.
با همه این احوال، روشن است که این منابع کهن غالباً در تعیین نوع زبان به سردرگمی دچارند. این امر را به دو صورت مشاهده میکنیم: نخست آنکه واژهای را به زبانی نسبت
______________________________
1. علی بن احمد بن حزم، الإحکام فی اصول الأحکام، قاهره، 1978.
2. موهوب بن احمد الجوالیقی، المعرّب من الکلام العجمی علی الحروف المعجم، تحقیق احمد محمد شاکر، قاهره، 1361.
________________________________________
میدهند که هیچگونه مبنای زبانشناختی یا تاریخی برای پیوند آنها نمیتوان یافت؛ و دوم اینکه پیوندهای بسیار بدیهی و روشن [میان برخی واژهها و یک زبان] را نادیده میگیرند، با آنکه میدانیم اینها یقیناً آن زبان را میشناسند، چنان که بحثهای رمزی بعلبکی این امر را نیک هویدا ساخته است.
علت این دو امر ــ دست کم وقتی آنها در باب واژههای قرآن سخن میگفتند ــ در فرایند «تفسیر» و تکوین و تکامل آن به مثابه یک علم نهفته است. آن پیشنهادها و اظهار نظرهای عجیب و غریب درباب ریشه واژگان قرآن برآمده از این واقعیت است که اصل ادعای اینکه فلان واژه قرآن دخیل و خارجی است، نخست بار از جانب کسانی مطرح شده است که زبان خارجی مورد بحث را نمیدانستهاند. وقتی نوبت به نسلهای بعدی رسید که کمی بیشتر آن زبان را میشناختند، دیگر ممکن نبود که روایات و سخنان سلف را نادیده انگارند. با این حال، قابل ذکر است که «سنت اکتسابی» را نمیتوان با آثار موروثی تفسیر یکی دانست. در موارد قابل ملاحظهای، من نتوانستم شاهدی برای این روایات در آثار پیشین تفسیری بیابم، گو اینکه این روایات، فی المثل، در فهرستهای مختلف سیوطی از واژگان دخیل آمدهاند. معنای آن این است که روایاتی وجود داشته که هنوز در آثار موجود ثبت نشده بودهاند (حداقل آثاری که در دسترس من بوده است) و یا اینکه این روایات بیشتر جزء فرهنگ عمومی و شفاهی بودهاند تا فرهنگ و سنت علمی و بعدها در اسلام "رسمی" گنجانده شدهاند.
بررسی تفصیلیتر برخی از واژههایی که سیوطی در فهرست خود گنجانده است تمام نکات فوقالذکر را روشن خواهد کرد. به آسانی میتوان در تفاسیر مواردی را یافت که مشکلات تفسیری با بهرهگیری از سیاق نقلی ـ داستانیای حل میشوند که پای یک زبان غیرعربی را به میان میکشد. فیالمثل مفسران در معنای این جمله زلیخا، زن عزیز مصر، که به یوسف میگوید: «هَیْتَ لَکَ» (یوسف، 23) سخنان مبهم و نامعینی دارند.(1) پندار عمومی این بوده است که زلیخا میبایست به زبانی خارجی سخن گفته باشد و قرآن همان را نقل کرده است: «وَ رَاوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ؛ آن گاه زنی که یوسف در خانهاش بود خود را به او عرضه کرد و درها را بست و گفت: بیا، مرا
______________________________
1. نگاه کنید به آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن (چاپ انگلیسی)، ص 33.
________________________________________
دربر گیر! [هیت لک]، اما او پاسخ داد: به خدا پناه میبرم». با این همه، آنان در اینکه زلیخا به چه زبانی سخن گفته است، تردید و تزلزلی داشتند. سیوطی در کتاب المتوکّلی خود نقل میکند که ابنابیشیبه و ابنابیحاتم از ابنعباس روایت کردهاند که «هیت لک» در زبان آرامی به معنای «بیا اینجا» است، حال آنکه طبری میگوید به نظر حسن بصری این جمله به همین معنی، اما در زبان سریانی است. از سوی دیگر، سیوطی در المهذّب بر آن است که ابنابیشیبه این جمله را به زبان نبطی؛ ابن ابیحاتم آن را آرامی (الحروانیّه همان الآرامیه است)؛ و طبری آن را سریانی میدانسته است. ظاهراً مفسران در باب معنای دقیق این جمله تردیدی نداشتهاند، چرا که این معنی را به روشنی میتوان از سیاق آیه استنباط کرد: جمله را همواره به معنای «بیا اینجا» [این سو بشتاب] میگیرند. اما چگونگی تبیین این دو کلمه [هیت لک [خود به صورت معضلی مانده است. با اینکه «هیت لک» شباهتی به برخی صیغههای صرف شده فعلی در زبان عربی دارد، اما این تعبیر در عربی غریب به شمار میرود و میتوان گفت برانگیزاننده احساس خارجی بودن آن اشکالات تفسیری نیست، بلکه بدین سبب است که «فعلی بدون ریشه» است و ساختی ظاهراً غیرعربی دارد. برخی از فرهنگنگاران زبان عربی آن را عبری دانستهاند که استنتاجشان با توجه به سیاق این داستان در تورات، ظاهراً معقول مینماید. به نظر آنان «هیت لک» عربی شده تعبیر عبری «هَیِتاه لاخ» (گاه مینویسند: کاخ) است. ادوارد لیْن معتقد است که فرهنگنویسان عرب با این کار خواستهاند جمله عبری تورات را بیان کنند که میگوید: «عَتَّه لِخاه» (سفر پیدایش، 31:44)(1) با این حال، بسیاری از مفسران این راه حل را نپذیرفتهاند و همان سیاق مفروض داستانی را بر این دسته از شواهدِ متنشناختی (یعنی متن عبری تورات) ترجیح دادهاند. همین نگرش در سنت تفسیر قرآن جا افتاده و در آثار کسانی چون سیوطی تدوین نهایی یافته است، بیآنکه به ارزش و مزایای فقه اللغوی آن راهحلهای پیشنهادی توجهی شود.
به طور کلی میتوان گفت با آنکه ظاهراً همگان میدانستند که تورات یهودیان به زبان عبری است، زبان اصلی افراد ذکر شده در قرآن را غالباً نه عبری و نه حتی در مثال زلیخا، مصری قدیم میدانستند. سیوطی در کتاب المتوکلّی تنها 19 واژه را با احتمال عبری بودن
______________________________
1. نگاه کنید به اداوارد لیْن، قاموس عربی ـ انگلیسی(An Arabic-English Lexicon) ، ص 2910؛ نیز نگاه کنید به سیوطی، الاتقان، ج 2، ص 118، البته در چاپ الاتقان، این واژه را با یک «جیم» در انتها نوشتهاند.
________________________________________
مطرح میکند که در هفتتای آن، به گونهای سخن میگوید که روشن است اساساً ادعای عبری بودن را قبول ندارد. زبانهای دیگر از قبیل سریانی و قبطی به نظر مهمتر میآیند. این گونه جهتگیری نشان میدهد اینان برای شناخت زبانهایی که واژههای دخیل از آنجا آمدهاند، تاحدی در دایره زبانهایی که در آن زمان برای عربها شناخته شده بود محدود میماندند، چرا که درکی غیرتاریخی از جهان داشتند، یعنی گمان میکردند زبانی که مردمی در حال حاضر بدان سخن میگویند، همان است که همواره آنان بدان صحبت میکردهاند.
نیم نگاهی به واژههایی که سیوطی آنها را از زبان قبطی میداند، مثالهای جالبی برای این مسئله در اختیار ما مینهد. فیالمثل «متّکأ» در داستان یوسف از قدیم معمایی در تفسیر قرآن بوده است: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَئاً وَآتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً؛ وقتی شیطنت آن زنان به گوش زلیخا رسید، پی ایشان فرستاد و برایشان «متّکأ» فراهم کرد؛ آن گاه به هر یکیشان چاقویی داد.» (سوره یوسف، آیه 31). معنای این کلمه معرکه آرا بوده است: الف) مهمانی؛ ب) پرتقال (نارنج)؛ ج) متکا (مخدّه، پشتی). روشن است فکر اینکه این واژه قبطی بوده است، با سیاق داستان که مصری تلقی میشد هماهنگ بود؛ و برخی میگفتند که در این زبان، متّکا به معنای «نارنج» است. اما این نظریه رقیبی داشت که میگفت متّکا اتیوپیایی (حبشی) است. به ذهن آدمی خطور میکند که در این نظریه رقیب، زبان مورد بحث با بافت سیاق کلّی داستان که در آفریقا میگذرد مرتبط است و ظاهراً همین نکته راه حل سیوطی بوده است که آن را در کتاب المتوکلّی خود ترجیح میدهد.
«مناص» هم واژهای تک کاربرد(1) است که تنها یک بار در قرآن (سوره ص، آیه 3) آمده است و میگویند در زبان قبطی به معنای «زمان فرار» است. این معنی برآمده از سیاق کلّی آیه و تأکیدی است که کلمه «حین» در این آیه ایفا میکند: «کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ؛ چه بسیار از نسلهای پیش از ایشان را از میان بردیم و آنان فریاد [کمک خواهی] سردادند، اما آن زمان لحظهای نبود که زمان فرار باشد». شاید دلیل آنان که «مناص» در این آیه را قبطی میخواندند این بوده است که موسی و قوم او در مصر از جمله آن «نسلهای پیشین» بودهاند؛ اما آیه یاد شده هیچ اشارهای به این موضوع خاص ندارد.
«من تحتها» (سوره مریم، آیه 24) به معنای «از درونش» را نیز به زبان قبطی نسبت
______________________________
1. hapax legomenon
________________________________________
دادهاند:(1) [فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنی؛ پس او را از درون دل ندا داد که غمگین مباش.[ مضمون این آیه درباره ماجرای وضع حمل مریم و تولد عیسی است. با اینکه تعبیر «من تحتها» در زبان عربی کاملاً رایج و به معنای «از زیر او» است، اما مفسران اسلامی ظاهراً چنین ترجمهای را غیر منطقی دیدهاند. در نظر ایشان، اینکه جنین عیسی در درون رحم با مادرش مریم سخن گفته باشد، قانع کنندهتر است. مسلما تصریحی بر مضمون داستان مفروض تولد عیسی در مصر در متن قرآن نیامده است، اما شاخ و برگ دادن به چنین موضوعی در روایات و سنت اسلامی معمول بوده است. چه بسا این امر به سبب خلطی باشد با ماجرای سفر (مهاجرت) بعدی یوسف و مریم به مصر.
در برخی نوشتههای تفسیری، «من تحتها» را به سه تعبیر دیگر هم معنی کردهاند که همگی را قبطی شمرده و برای آن معنایی دقیقاً مخالف با معنای عربی آن ارائه دادهاند. با توجه به این نکته، شاید بتوان علت قبطی دانستن «من تحتها» را به گونه دیگری نیز تبیین کرد: چه بسا زبان قبطی از نظر فرهنگی برای عربزبانان، زبانی راهزن و فریبدهنده بهشمار آمده است و در تصور اجتماعی آنان، قبطیها در برخورد با مسلمانان فریبکارانی بودهاند که میخواستهاند زبان عربی را به نفع خود تحریف یا مخدوش کنند.(2)
مثال بعدی «بَطَائِنُها» است که آن را قبطی و به معنای «ظاهرش» و «بیرونِ آن» دانستهاند. «مُتَّکِئِینَ عَلی فُرُشٍ بَطَائِنُها مِنْ إسْتَبْرَقٍ؛ متقین بر فرشهایی تکیه زدهاند که «ظاهرش» زربفت (استبرق) است» (الرحمن، 54). معنای اصلی این کلمه «درون»، «تو» و «پوشیده» است که ریشه آن 25 بار در قرآن آمده است. اما اگر این واژه را در این آیه قرآن این گونه فهم و معنی کنیم، نمیتواند تصویرگرِ تجمل و ناز و نعمت بهشتیان باشد. چنانچه نتوان زربفتی و ارزشمندی این قالیچهها را دید، اشاره به تجمّل و گرانقیمتی آنها چه معنی دارد؟ این واژه در جایی آمده است که قرآن درصدد بیان احوال بهشتیان در آخرت است که ایشان در آنجا بر قالیچههایی تکیه زدهاند. بنابراین ممکن است بازتابی از «تکیه زدن» در داستان یوسف، فضایی مصری برای برخی مفسران فراهم آورده و آنان از اینجا واژه «بطائنها» را قبطی
______________________________
1. و زبانهای دیگر. نگاه کنید به آرتورجفری، واژگان دخیل در قرآن (چاپ انگلیسی)، ص 32.
2. نگاه کنید به دفورک، درباره واژگان دخیل در قرآنÜber die Fremdwörter im Koran ، ص 22ـ23. این مطلب در کتاب آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن، ص 29 هم نقل شده است.
________________________________________
دانستهاند؛ اما روشن است که این پیوندْ احتمالی ضعیف بیش نیست.
واژه دیگر «الأولی» (احزاب، 33) است که آن را قبطی و به معنای «گذشته» یا «پیشین» دانستهاند؛ حال آنکه معنای رایج و طبیعیاش در زبان عربی «اولین و نخستین» است. تعبیر «جاهلیت اولی» در این آیه راجع به زنان پیامبر آمده است. بنابراین تصور اینکه آیه مذکور فضا و زمینه مصری داشته باشد، بسیار دور از ذهن است. آیه چنین است: «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الأُولی؛ در خانههای خود بمانید و همچون روزگارِ «جاهلیت اولی» آرایش و زیور خود را عرضه نکنید». به نظر میرسد مشکل در تفسیر این آیه از آنجا ناشی شده است که اگر معنای اصلی «اولی» را در این آیه بپذیریم، باید چند جاهلیت داشته باشیم [که این نخستین آنهاست]، اما مفسران میکوشیدند تا نشان دهند این آیه دقیقاً به سالهای پیش از بعثت پیامبر اشاره دارد.
واژه دیگر «الآخرة» (ص، 7) به معنای «بعدی یا آخری» است که برخی آن را قبطی و به معنای «پیشین» دانستهاند. بنا بر این تفسیر، مراد این آیه از «ملّت پیشین» (الملّة الآخرة) را معمولاً مسیحیان میدانستند و از همینجا فضا و زمینهای مصری برای آیه فراهم میآمد. «وَانْطَلَقَ الْمَلأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا عَلی آلِهَتکُمْ إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ یُرادُ* مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی الْمِلَّةِ الاْآخِرَةِ اِنْ هِذَا إِلاَّ اخْتِلاَقٌ* ءَ اُنْزِلَ عَلَیهِ الذّکْرُ مِنْ بَیْنِنَا؛ بزرگانشان گفتند: بروید و بر خدایان خود ثابت قدم بمانید؛ این همان است که از شما خواستهاند. ما از این[سخن محمد] در «ملّة آخرة» چیزی نشنیدهایم. اینها بربافتهای بیش نیست. آیا این ذکر و یادآوری از میان ما همه تنها بر او فرو آمده است؟» در اینجا نیز مفسران به دلیل سردرگمی در اینکه مراد از این ملت، کدام قوم است، این گمانه را در باب معنای «الآخرة» مطرح کردهاند.
روشن است که وجه مشترک در قبطی دانستن این سه (یا شاید چهار) مثال آن است که معنای واژه در زبان قبطی مخالف و یا حتی متضادِ معنای عربی آن است. تا آنجا که من بررسی کردهام، این امر از نخستین تفاسیر قرآن ناشی نشده است. سیوطی برخی از این مثالها را از مؤلّفی دیگر، یعنی زرکشی (متوفی 794 ق/ 1394م)(1) گرفته است ؛ اما زرکشی هم به نوبه خود مأخذی برای این سخنانش ارائه نمیدهد. همچنان که پیشتر اشاره کردم، ممکن است
______________________________
1. محمد بن بهادر الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 287ـ290.
________________________________________
این تصورات شایع شفاهی و عمومی به تدریج به قالب روایاتی علمی و مکتوب(1) درآمده باشند. حدس من تنها ناظر به اوضاع و احوال فرهنگی حاکم میان عربها و قبطیهاست که به بیاعتمادی و سوءظن نسبت به زبان قبطیها انجامیده است؛ اما کلّیت مسئله همچنان نیازمند تحقیق و تفحص بیشتر است.
مقایسه این دسته از واژهها که سیوطی آنها قبطی میداند با واژههایی که وی به زبان یونانی (الرومیّة) نسبت میدهد، بسیار سودمند و آموزنده است. در اینجا نیز همیشه نمیتوان فهمید که به چه سبب واژهای را به یک زبان خاص نسبت میدهند.
میگویند عبارت «فَصُرْهُنَّ» (سوره بقره 260) یونانی و به معنای «آنها را تکهتکه کن» یا «آنها را له و مخلوط کن» است. از اینجا که بگذریم، در هیچ جای دیگر این معنی را به این ماده نسبت ندادهاند. تعبیر فَصُرْهُنَّ در داستان ابراهیم و چهار پرندهای آمده است که چون ابراهیم آنها را سر بُرید و هر تکه را بر سر کوه نهاد، پروازکنان به سوی او بازگشتند. آیا سیاق اولیه پردازش این داستان میتوانسته است مسیحی باشد؟ سیوطی بدون توجه به این موضوع، نبطی بودن این واژه را اختیار میکند.
«طَفِقَ» و «طَفِقَا» سه بار در قرآن آمده است. بجز در آیه 33 سوره «ص» که آن را از افعال شروع (به معنای «خواست که» یا «شروع کرد که») دانستهاند، دو مورد دیگر (سوره اعراف، 22؛ سوره طه، 121) را یونانی و به این معنی میخوانند: «آن دو قبول کردند ؛ پذیرفتند». این هر دو مورد در داستان آدم و حوا و وسوسه شیطان آمده است و تنها زبانی که مفسران برای این معنی حدس میزدهاند یونانی بوده است.
«فردوس» (در سوره کهف، 107 و سوره مومنون، 11) را یونانی و به معنای باغ میخوانند،(2) اما برخی هم آن را نبطی یا سریانی (رأی دوم جوالیقی) دانستهاند. فرّاء (متوفای 207 ق / 822 م)(3) قول به یونانی بودن فردوس را از کلبی نقل میکند، اما خود معتقد است که چون عربها این واژه را استفاده میکنند، باید عربی باشد. سیوطی هم این واژه را یونانی یا
______________________________
1. intellectual tradition
2. همچنین نگاه کنید به جوالیقی، المعرّب، ص 109ـ110.
3. یحیی بن زیاد الفرّاء، معانی القرآن، ج 2، ص 231.
________________________________________
آرامی میشمارد. بیهیچ شک و شبهه، ریشه واژه «فردوس» ایرانی است و این کلمه در فرهنگ و دنیای قدیم رواج وسیعی یافته است. به نظر آرتور جفری، این واژه به واسطه منابع مسیحی از سریانی به عربی وارد شده است.(1) [امّا] از سیاق قبل و بعد آیه یازدهم سوره مؤمنون (که راجع به پاداش مؤمنان است) هیچ پیوندی با مسیحیت به خاطر آدمی نمیرسد. روشن است که ساخت کلمه غیرعربی است و در باب معنای آن نیز هیچ کس تردید نداشته است، چرا که این معنی به آسانی از بافت این آیه و دیگر آیات مشابهی که واژه «جنة» را به کار بردهاند، برمیآید. (در عربی فردوس را معمولاً با «بُستان» معادلگذاری و تفسیر میکنند).
شاید مثال جالبتر (یا دستکم نمونه آموزندهتر برای تأمل بیشتر در این مسائل) واژههای اقتصادی ـ تجاریای هستند که مفسران اسلامی آنها را یونانی میخوانند. مثلاً «قِسط» به معنای عدالت (سوره آلعمران، 18، 21) ــ جمعاً 15 بار در قرآن آمده است ــ مفهومی است که هیچگونه ریشه فعلی در زبان عربی ندارد. (زبان یونانی، تنها زبانی است که سیوطی این واژه را بدان نسبت میدهد.) «قِسْطاس» به معنای ترازو (سوره اسراء، 35؛ سوره شعراء، 182) واژهای است که ظاهراً ساخت عربی غیر استانداردی دارد. در اینجا نیز یگانه زبان مأخذ که برای آن ذکر شده زبان یونانی بوده است. «صِرَاط» به معنای راه (سوره فاتحه، 6، 7؛ و جاهای دیگر) در زبان عربی بدون ریشه بهشمار میآید. این واژه را نیز که 45 بار در قرآن تکرار شده است، تنها به زبان یونانی نسبت دادهاند. و دست آخر، «قنطار» (سوره آلعمران، 14، 75؛ سوره نساء، 20) به معنای 12000 اونس [هر اونس برابر 35/28 گرم] یا یک hundredweight [8/50کیلوگرم] است که به نظر سیوطی علاوه بر یونانی، محتمل است سریانی یا آفریقایی نیز باشد.
بد نیست اشاره کنیم که در شماری از این مثالها، و شاید در تمام موارد، دانش فقهاللغه یا زبانشناسی تاریخی جدید با نظریات دانشمندان اسلامی قدیم در این نکته توافق دارند که این واژههای معین به نوعی با زبان یونانی ارتباط داشتهاند؛ با این حال چنین تصوری نمیتواند از نظر تاریخی روشن کند که این واژهها چگونه در یک متن عربی ظاهر شدهاند. شاید هیچ نمونهای را نتوان یافت که واژهای مستقیماً از زبان یونانی به عربی وارد شده باشد. همواره احتمال قویتر این است که زبانهایی چون آرامی یا سریانی واسطه این انتقال بودهاند. در برخی از این نمونهها حتی یونانی نیز زبان اصلی و اولیه نیست، بلکه واژهها لاتینیاند و از
______________________________
1. آرتور جفری، واژگان دخیل در قرآن (چاپ انگلیسی)، ص 223ـ224.
________________________________________
طریق صورتِ هلنیستیشان در دروه حاکمیت اداری یونانی به زبانهای خاورمیانه راه یافتهاند. بنابراین بسیار بعید است که اندیشه یونانی بودن برخی واژهها، نتیجه دقت در مشابهتهای زبانی و یا اساساً دانش زبانشناسی بوده باشد. احتمالاً این نظرورزی کمابیش برپایه مشاهداتی از طبیعت غیرعربی واژهها و نیز برخی حدسیات و فرضیههای فرهنگی درباب شکل جوامع دیگر در گذشته (و شاید درحال) بوده است. مرادم رابطه دنیای یونانی با بازار و مراکز داد و ستد است.
کیس ورستیخ(1) در کتاب اخیر خود، در بحث راجع به روش مقاتلبن سلیمان (متوفای 150 ق/ 767 م) در تفسیر قرآن اظهار میکند که «درک این نکته بسیار دشوار است که چگونه فرض خارجی بودن منشأ کلمات غریب و غامض قرآنی به فهم آن واژهها کمک میکردهاست».(2) به گمان من، ورستیخ ماهیت و غرض تفسیر را درک نکرده است.(3) مشخصه بارز تفسیر چنین است که در تعیین اینکه معنای فلان کلمه این است یا آن، کمتر مشکلی وجود داشته است، گو اینکه آرا و نظریات مختلف مطرح میشده و نسبت به این راهحلهای مختلف تساهل و تسامحی رواج داشته است. به عکس، تفسیرنگاری را میتوان فرایند یافتن این راهحلها دانست ــ که همواره نیز راهحلها پیدا میشدند. مفسران اسلامی پیوسته در جست و جوی پاسخی برای این پرسش بودند که چگونه میشود فلان کلمه معنایی بدهد که باید بدهد. در این اوضاع و احوال مفهوم «واژه دخیل» نقش بسیار مهمی ایفا میکرد. پذیرش وجود واژگان دخیل در متن قرآن، کلیدی برای این معمّا بود که چرا برخی واژههای قرآن معنایی میدهند که در غیر آن موضع قرآنی، میان عرب زبانان و یا ادیبان عرب شناخته شده نیست.
بنابراین، تفسیر را بهتر است ــ دستکم تا حدی ـ چونان ابزار و فنّ تبیین بدانیم؛ یعنی تفسیر بیش از آنکه جست و جو برای فهم قرآن باشد، کوششی بوده است در جهت تبیین متن قرآن با سیاق فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی عصرِ مفسّر. مشخصه دیگر آن
______________________________
1. Kees Versteegh یا C.H.M. Versteegh (متولد 1943، هلند)، استاد ادبیات و دستور زبان عربی در دانشگاه نایمخن (هلند) است. (مترجم)
2. C. H. M. Versteegh, Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis, p 89.
3. برای بررسی کاملی از کتاب ورستیخ نگاه کنید به مقاله من با عنوان «بررسی متون تفسیری اولیه»:
Andrew Rippin, "Studying Early tafsir Texts," Der lslam 72 (1995) pp. 310-323.
________________________________________
نیز ماهیت اکتسابیاش بوده است. این بدان معناست که برخی اقوال و آرا که کاملاً برآمده از زمان و مکان مفسّری خاص درصدر اسلام بودهاند، به رغم از دست دادن ارزش و معنای تفسیریشان در سنت نقلی تفسیر پابرجا ماندهاند.
فهرست منابع و مآخذ
ابن حزم، علی بن احمد. الإحکام فی اصول الأحکام، قاهره، 1978.
جوالیقی، موهوب بن احمد. المعرّب من الکلام العجمی علی الحروف المعجم، تحقیق احمد محمد شاکر، قاهره، 1361.
رازی، فخرالدین. مفاتیح الغیب، 6 جلد، تهران، بدون تاریخ.
زرکشی، محمد بن بهادر. البرهان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: الحلبی، 1957.
سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دار التراث، 1967.
سیوطی، جلال الدین، المتوکلی al-SuyuÎtÊãÎ î
سیوطی، جلال الدین، المهذّب فیما وقع فی القرآن من المعرّب، تحقیق عبداللّه الجبوری، المورد، سال اول، 1971، ص 97ـ126.
فرّاء، یحیی بن زیاد. معانی القرآن، 3 جلد، قاهره: دار الکتب المصریة، 1966 ـ 1972.
Baablbaki, Ramzi. "Early Arab Lexicographers and the Use of Semitic Languages." Berytus 31 (1983) pp. 117-127.
Brockelmann, Carl. Geschichte der arabischen Litteratur, 2 vols. Weimar: Felber, 1898-1902.
Calder, Norman. "Tafsir from TÊabarãÎ to Ibn KathãÎr: Problems in the Description of a Genre, Illustrated with Reference to the Story of Abraham." in Approaches to the Qur''aÎn, Ed. G. R. Hawting and Abdul-Kader A. Shareef, London: Routledge, 1993. pp. 101-140.
Dvorák, R. Über die Fremdwörter im Koran, Wien, 1885.
Gilliot, Claude. Exégèse, langue et théologie en Islam: l''exégèse coranique de Tabari (m. 311/923), Paris: J. Vrin, 1990.
Jeffery, Arthur. The Foreign Vocabulary of the Quran, Baro''da (India): Oriental
Institute, 1938.
Kopf, Lothar. "Religious Influences on Medieval Arabic Philology." Studia Islamica 5 (1956) pp. 33-59. Reprint in Kopf, Studies.
Kopf, Lothar. Studies in Arabic and Hebrew Lexicography, Jerusalem: Magnes Press, 1976.
Kopf, Lothar. "The Treatment of Foreign Words in Medieval Arabic Lexicography." Scripta hierosolymitana 9 (1961) pp. 191-205. Reprint in Kopf , Studies.
Lane, E. W. An Arabic-English Lexicon, London: Williams and Norgate, 1863-93.
Rippin, Andrew. "Studying Early tafsir Texts," Der lslam 72 (1995) pp. 310-323.
al-SuyuÎtÊãÎ, JalaÎl al-Din. The Mutawakkili of as-SuyuÎtÊãÎ, ed. and trans. William Y. Bell. Cairo: [Nile Mission Press, 1924].
Versteegh, C. H. M. Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis, Leiden: E. J. Brill, 1993.