آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

پیوند دین و سیاست اندیشه جدیدى نیست که تنها از سوى امام خمینى(ره) طرح شده باشد بلکه اندیشه آمیختگى دین و سیاست‏با مبانى خبرگان مکتب اسلام در طول تاریخ فقاهت همآهنگ است. دیدگاههاى برخى از اندیشوران اسلامى شاهد گویاى این اندیشه است.
1 - مرحوم فاضل مقداد مى‏فرماید: «دین و حکومت دو همزادند و همراه که یکى را بدون دیگرى فایده نخواهد بود ...» (1)
2 - مرحوم علامه حلى فرمود: «الحق عندنا وجوب نصب الامام فى کل وقت‏» (2)
3 - شیخ مفید فرمود: «امامیه متفقند بر اینکه در همه زمانها وجود رهبر واجب است.» (3)
4 - شیخ طوسى فرمود: «امامت و رهبرى از دیدگاه عالمان اسلامى به جز اندکى واجب است ...» (4)
5 - مرحوم کاشف‏الغطا فرمود: «اگر مفهوم سیاست‏خیرخواهى و خدمت و راهنمایى و جلوگیرى از فساد و خیانت است ... آرى ما تا فرق سر در آن غرقیم و این از واجبات است.» (5)
6 - آیت‏الله بروجردى فرمود: «... براى کسى که قواعد و قوانین اسلام را بررسى کند شکى باقى نمى‏ماند که دین اسلام دین سیاسى و اجتماعى است و احکامش منحصر به عبادات نیست‏بلکه اکثر احکامش مربوط به سیاست و اداره کشور و تنظیم امور اجتماع و تامین سعادت دنیا و آخرت مردم است ...» (6)
مصلحان و دانشمندان اسلامى دیگر همانند ماوردى (7) ، ابن‏خلدون (8) ، فخررازى (9) ، شهرستانى (10) ، محمد عبده (11) ، اقبال لاهورى (12) ، سیدجمال‏الدین اسدآبادى (13) و ... طرفدار تفکر رابطه دین و سیاست هستند.
2 - دیدگاه جدایى دین از سیاست
برخى عقیده دارند که سیاست‏بخشى از دیانت نیست. و دین فقط براى برقرارى ارتباط انسان با خدا تشریع شده و در مقوله خداشناسى و معاد پاسخگو است. طرفداران این نگرش گرچه در اقامه دلایل با هم اختلاف دارند، ولکن در اصل عدم رابطه دین و سیاست‏با هم مشترکند.
سکولارها براى اثبات ادعاى خود به برخى آیات (14) و سنت (15) تمسک کرده‏اند که نقد و بررسى آنها فرصت دیگرى مى‏طلبد.
در این نوشتار به دو عامل و دستاویزهاى سکولارها که از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است اشاره مى‏شود. مدعیان جدایى دین از سیاست‏برخى از روشنفکران و دانشمندان اسلامى هستند. چنانکه مهدى بازرگان مى‏نویسد: «مساله حکومت و دیانت دو شغل متفاوت است، پیامبران هم جز یکى دو سه نفرشان که استثناى این دو شغل را تواما عهده‏دار بودند; اکثریت قریب به اتفاقشان اصلا این کاره نبودند و اصلا وارد سیاست و حکومت نبودند; اینکه مى‏گویند براى حکومت کردن و براى اداره امت آمده‏اند اصلا چنین چیزى نبوده است چون این دو شغل کاملا متمایز است.» (16) على عبدالرزاق مصرى در باره حکومت پیامبر(ص) مى‏نویسد: «گرچه پیامبر(ص) ریاست داشته است این ریاست‏با توجه به شان رسالت او بوده است و یک حکومت معنوى و دینى بوده است نه حکومت‏سیاسى.» (17)
طرفداران جدایى دین از سیاست‏براى اثبات مدعاى خود به عواملى تمسک کرده که به دوتاى آن اشاره مى‏شود:
1 - تنافى قداست دین با سیاست
متاسفانه با جدایى رهبرى دینى از رهبرى سیاسى و کنار گذاشتن ائمه(ع) از صحنه قدرت، حاکمانى روى کار آمدند که واجد شرایط رهبرى نبودند و عملکرد آنان در طول تاریخ موجب شد که مسلمانان منش و رفتار آنان را ضد دین بدانند زیرا که حکومت اسلامى غیر آن چیزى بود که حاکمان جایر عمل مى‏کردند. حاکمانى همانند معاویه که مثل کسرى و قیصر عمل مى‏کرد و براى رسیدن به قدرت از هیچ جنایتى دست نمى‏کشید، زمینه شد که برخى از مسلمانان و مدعیان جدایى دین از سیاست قداست دین را منافى حکومت‏بدانند. سکولارها ادعا کردند که دین با قداستى که دارد، با سیاستى که توام با ظلم، قهر و جنایت‏بوده، نمى‏تواند ارتباط داشته باشد. و قداست دین مبرى از سیاست مى‏باشد. در جواب این استدلال باید گفت: منش و عملکرد حاکمان ظالم و منحرف را نباید معیار شناخت‏یک مکتب قرار داد. داورى صحیح پیرامون یک مکتب مى‏طلبد که برنامه آن مکتب را مورد تحلیل قرار دهیم. از این‏رو است که گفته‏اند: «الاسلام شیى‏ء و المسلمون شى‏ء آخر». (18)
اگر سیاست‏به معناى خدعه و نیرنگ تفسیر شود که حاکمان منحرف از آن بهره مى‏گرفته‏اند; دین با آن تنافى داشته و در تضاد است. سیاست‏به معناى ریاست‏طلبى و خدعه، رهبران دینى آن را غیر مشروع دانسته و از آن کناره‏گیرى مى‏کردند و ساحت مقدس دین و دین‏مداران از آن مبرا است. اما حکومت‏به معناى واقعى و صحیح آن است که در آیات (19) و روایات از آن تعبیر به امانت و مسؤولیت‏شده است (20) ; دین با آن رابطه داشته و تنافى بین این دو عنصر نیست.
در حوزه فرهنگ اسلام حکومت وسیله و ابزارى است‏براى تحقق اهداف بلند انسانى و اسلامى از این‏رو انبیا و اولیا حکومت را مى‏خواستند تا به اهداف بلند خود دست‏یابند. اگر قداست دین با سیاست تنافى داشت پیامبران و ائمه(ع) شایسته‏ترین افراد بودند که از حکومت کناره‏گیرى کنند. امام خمینى در نقد دیدگاه طرفداران جدایى دین از سیاست‏به عدم تنافى این دو عنصر اشاره نموده چنین مى‏فرماید: «... اینها این جور قداست را مى‏خواهند و نمى‏دانند که اسلام و پیامبر اسلام با تمام قداست این مسایل را داشتند، تمام قداست و الوهیت محفوظ بوده است. معذلک مى‏رفتند و اشخاصى که برخلاف مسیر انسانیت هستند آنها را دفع مى‏کردند و سیاست و مملکت را حفظ مى‏کردند و منافات با قداست هم نداشت.» (21)
2 - جایگزینى عقل به جاى دین
یکى از عوامل و شواهد مدعیان جدایى دین از سیاست این است: که خداوند براى انسان اندیشه و خرد داده تاء;جخ‏خ‏و با بهره‏گیرى از عنصر عقل راه زندگى خود را در این جهان هموار سازد و در پیمودن این راه به عامل دیگر احتیاج ندارد. دین آمده است تا عهده‏دار تکامل معنوى و ارتباط او با خدا باشد. از این‏رو شریعت در امور دنیوى که یکى از مصادیق آن حکومت و سیاست است دخالت ندارد، در جواب این استدلال باید گفت: از دیدگاه اسلام عقل از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است. چنانکه در روایات از عقل به عنوان حجت‏باطنى یاد شده است. امام موسى بن‏جعفر(ع) فرمود: «ان لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنه فاما الظاهر فالرسل و الانبیاء و الائمه(ع) و اما الباطنة فالعقول‏» (22) در قرآن نیز انسانها به تعقل و تفکر دعوت شده که حاکى از اهمیت این پدیده است. در حوزه تعلیماتى اسلام بین دنیا و آخرت مرزبندى شده است; تا قلمرو برنامه عقل مربوط به دنیا باشد و قلمرو دین پاسخگویى به مسائل اخروى. چنانچه در روایات و آیات (23) به این رابطه تصریح شده است. عقل و دین مکمل یکدیگرند. از این‏رو است که یکى از منابع اجتهاد عقل است که مجتهد با کمک عقل دین را خوب بفهمد. دین آمده تا کمک کار و یاور عقل باشد. اسلام مدعى است که عقل براى جعل قوانین در جامعه کافى نیست; زیرا که بشر تمام مصالح و مفاسد خود را نمى‏داند. از این‏رو در جوامع غیردینى که قانونگذار در آن بشر است، قوانین ثبات نداشته و هر روز تغییر مى‏کنند و براى جعل قوانین مفید، لازم است قانونگذار عالم به تمام مصالح و مفاسد باشد.
در ساختار قانونگذارى اسلام; قانونگذار اصلى خداوند است. در سیستم قانونگذارى اسلام همان طورى که بشر براى تکامل معنوى و فردى احتیاج به دین دارد; براى حکومت و هموار ساختن راه «زندگى دنیوى‏» نیز نیاز به دین دارد، که عقل و دین با کمک هم بشر را به سوى سعادت دنیا و آخرت هدایت کنند.
مبناى جدایى دین از سیاست که از سوى برخى دانشمندان مسلمان و روشنفکران مطرح شده، مخالف صریح دستورات قرآن و منش رهبران دینى بوده، با دیدگاه برخى روشنفکران دیگر نیز مخالف است. یکى از روشنفکران مى‏نویسد: «ببینید دین و دنیا چه جور در اسلام قابل تفکیک نیست و اصلا قابل تشخیص نیست و چگونه استعمار به دهن ما انداخت که مذهب از زندگى جداست و روشنفکران ما هم طوطى‏وار بازگو کردند به خیال اینکه دارند اداى روشنفکران اروپایى را در برابر کلیسا درمى‏آورند غافل از اینکه این قیاس مع‏الفارق است.» (24)
دانشمندان غیر اسلامى نیز که با دید واقع‏بینانه مکتب اسلام را مود تحلیل قرار داده تلفیق دین اسلام و سیاست را قبول کرده‏اند چنانکه گوستاولوبون مى‏نویسد: «قرآن که کتاب آسمانى مسلمین است منحصر به تعالیم و دستورات مذهبى تنها نیست، بلکه دستورات سیاسى و اجتماعى مسلمانان در آن نیز درج است.» (25)
امام راحل با شناخت دقیق از اسلام، در قبال تفکر جدایى دین از سیاست قاطعانه برخورد نموده و این نگرش را معلول عدم آگاهى از اسلام و سیاست و مساوى با تکذیب خدا و معصومان دانسته است. چنانکه ایشان فرمود: «آنکه مى‏گوید دین از سیاست جداست تکذیب خدا کرده است، تکذیب رسول خدا کرده است، تکذیب ائمه هدى کرده است.» (26) :«فمن توهم ان الذین منفک عن السیاسة فهو جاهل و لم بعرف الاسلام و السیاسة‏» (27) همچنین ایشان مى‏فرماید: «والله اسلام تمامش سیاست است اسلام را بد معرفى کرده‏اند.» (28) :«باید به این نادانان (کسانى که دین را از سیاست جدا مى‏دانند) گفت که قرآن کریم و سنت رسول الله(ص) آن قدر در حکومت و سیاست احکام دارند در سایر چیزها ندارند.» (29)
پى‏نوشتها:
1- اللوامع الالهیة فى مباحث الکلامیة: 262.
2- العین:27.
3- تلخیص الشافى 1: 55.
4- المقالات: 8.
5- المثل الاعلى فى الاسلام: 71 - 72; ر.ک: حماسه فتوا: 5.
6- ولایت فقیه از دیدگاه مراجع:37; ر.ک: البدر الزاهره: 52.
7- ر.ک: الاحکام السلطانیه: 5.
8- ر.ک: مقدمه ابن خلدون: 191.
9- ر.ک: المحصل:173.
10- نهایة الاقدم: 48.
11- ر.ک: انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن: 255; نهضتهاى اسلامى در صد سال اخیر: 4.
12- همان.
13- همان: 5.
14- ر.ک: على عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم: 171; مجله حکومت اسلامى; ش‏1، ص 101.
15- ر.ک: مجله حکومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.
16- روزنامه رسالت، 22/2/1372، ص‏3.
17- مجله حکومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.
18- همان، ش‏6، ص‏6.
19- ر.ک: نساء 58; تفسیر البرهان 1: 38; تفسیر عیاشى 1:249; تفسیر نمونه‏3:.
20- نور ثقلین 495 و سیرى در نهج‏البلاغه:129.
21- صحیفه نور9: 182.
22- اصول کافى:16.
23- قصص:77.
24- مجموعه آثار دکتر شریعتى 5: 75.
25- تاریخ تمدن اسلام و عرب: 128.
26- روزنامه کیهان، 4/2/1369، ص 10.
27- تحریر الوسیله 1: 234.
28- صحیفه نور: 65.
29- همان 21: 178.

تبلیغات