پیوند دین و سیاست از نگاه امام خمینى(ره)(2)
آرشیو
چکیده
متن
پیوند دین و سیاست اندیشه جدیدى نیست که تنها از سوى امام خمینى(ره) طرح شده باشد بلکه اندیشه آمیختگى دین و سیاستبا مبانى خبرگان مکتب اسلام در طول تاریخ فقاهت همآهنگ است. دیدگاههاى برخى از اندیشوران اسلامى شاهد گویاى این اندیشه است.
1 - مرحوم فاضل مقداد مىفرماید: «دین و حکومت دو همزادند و همراه که یکى را بدون دیگرى فایده نخواهد بود ...» (1)
2 - مرحوم علامه حلى فرمود: «الحق عندنا وجوب نصب الامام فى کل وقت» (2)
3 - شیخ مفید فرمود: «امامیه متفقند بر اینکه در همه زمانها وجود رهبر واجب است.» (3)
4 - شیخ طوسى فرمود: «امامت و رهبرى از دیدگاه عالمان اسلامى به جز اندکى واجب است ...» (4)
5 - مرحوم کاشفالغطا فرمود: «اگر مفهوم سیاستخیرخواهى و خدمت و راهنمایى و جلوگیرى از فساد و خیانت است ... آرى ما تا فرق سر در آن غرقیم و این از واجبات است.» (5)
6 - آیتالله بروجردى فرمود: «... براى کسى که قواعد و قوانین اسلام را بررسى کند شکى باقى نمىماند که دین اسلام دین سیاسى و اجتماعى است و احکامش منحصر به عبادات نیستبلکه اکثر احکامش مربوط به سیاست و اداره کشور و تنظیم امور اجتماع و تامین سعادت دنیا و آخرت مردم است ...» (6)
مصلحان و دانشمندان اسلامى دیگر همانند ماوردى (7) ، ابنخلدون (8) ، فخررازى (9) ، شهرستانى (10) ، محمد عبده (11) ، اقبال لاهورى (12) ، سیدجمالالدین اسدآبادى (13) و ... طرفدار تفکر رابطه دین و سیاست هستند.
2 - دیدگاه جدایى دین از سیاست
برخى عقیده دارند که سیاستبخشى از دیانت نیست. و دین فقط براى برقرارى ارتباط انسان با خدا تشریع شده و در مقوله خداشناسى و معاد پاسخگو است. طرفداران این نگرش گرچه در اقامه دلایل با هم اختلاف دارند، ولکن در اصل عدم رابطه دین و سیاستبا هم مشترکند.
سکولارها براى اثبات ادعاى خود به برخى آیات (14) و سنت (15) تمسک کردهاند که نقد و بررسى آنها فرصت دیگرى مىطلبد.
در این نوشتار به دو عامل و دستاویزهاى سکولارها که از اهمیت ویژهاى برخوردار است اشاره مىشود. مدعیان جدایى دین از سیاستبرخى از روشنفکران و دانشمندان اسلامى هستند. چنانکه مهدى بازرگان مىنویسد: «مساله حکومت و دیانت دو شغل متفاوت است، پیامبران هم جز یکى دو سه نفرشان که استثناى این دو شغل را تواما عهدهدار بودند; اکثریت قریب به اتفاقشان اصلا این کاره نبودند و اصلا وارد سیاست و حکومت نبودند; اینکه مىگویند براى حکومت کردن و براى اداره امت آمدهاند اصلا چنین چیزى نبوده است چون این دو شغل کاملا متمایز است.» (16) على عبدالرزاق مصرى در باره حکومت پیامبر(ص) مىنویسد: «گرچه پیامبر(ص) ریاست داشته است این ریاستبا توجه به شان رسالت او بوده است و یک حکومت معنوى و دینى بوده است نه حکومتسیاسى.» (17)
طرفداران جدایى دین از سیاستبراى اثبات مدعاى خود به عواملى تمسک کرده که به دوتاى آن اشاره مىشود:
1 - تنافى قداست دین با سیاست
متاسفانه با جدایى رهبرى دینى از رهبرى سیاسى و کنار گذاشتن ائمه(ع) از صحنه قدرت، حاکمانى روى کار آمدند که واجد شرایط رهبرى نبودند و عملکرد آنان در طول تاریخ موجب شد که مسلمانان منش و رفتار آنان را ضد دین بدانند زیرا که حکومت اسلامى غیر آن چیزى بود که حاکمان جایر عمل مىکردند. حاکمانى همانند معاویه که مثل کسرى و قیصر عمل مىکرد و براى رسیدن به قدرت از هیچ جنایتى دست نمىکشید، زمینه شد که برخى از مسلمانان و مدعیان جدایى دین از سیاست قداست دین را منافى حکومتبدانند. سکولارها ادعا کردند که دین با قداستى که دارد، با سیاستى که توام با ظلم، قهر و جنایتبوده، نمىتواند ارتباط داشته باشد. و قداست دین مبرى از سیاست مىباشد. در جواب این استدلال باید گفت: منش و عملکرد حاکمان ظالم و منحرف را نباید معیار شناختیک مکتب قرار داد. داورى صحیح پیرامون یک مکتب مىطلبد که برنامه آن مکتب را مورد تحلیل قرار دهیم. از اینرو است که گفتهاند: «الاسلام شیىء و المسلمون شىء آخر». (18)
اگر سیاستبه معناى خدعه و نیرنگ تفسیر شود که حاکمان منحرف از آن بهره مىگرفتهاند; دین با آن تنافى داشته و در تضاد است. سیاستبه معناى ریاستطلبى و خدعه، رهبران دینى آن را غیر مشروع دانسته و از آن کنارهگیرى مىکردند و ساحت مقدس دین و دینمداران از آن مبرا است. اما حکومتبه معناى واقعى و صحیح آن است که در آیات (19) و روایات از آن تعبیر به امانت و مسؤولیتشده است (20) ; دین با آن رابطه داشته و تنافى بین این دو عنصر نیست.
در حوزه فرهنگ اسلام حکومت وسیله و ابزارى استبراى تحقق اهداف بلند انسانى و اسلامى از اینرو انبیا و اولیا حکومت را مىخواستند تا به اهداف بلند خود دستیابند. اگر قداست دین با سیاست تنافى داشت پیامبران و ائمه(ع) شایستهترین افراد بودند که از حکومت کنارهگیرى کنند. امام خمینى در نقد دیدگاه طرفداران جدایى دین از سیاستبه عدم تنافى این دو عنصر اشاره نموده چنین مىفرماید: «... اینها این جور قداست را مىخواهند و نمىدانند که اسلام و پیامبر اسلام با تمام قداست این مسایل را داشتند، تمام قداست و الوهیت محفوظ بوده است. معذلک مىرفتند و اشخاصى که برخلاف مسیر انسانیت هستند آنها را دفع مىکردند و سیاست و مملکت را حفظ مىکردند و منافات با قداست هم نداشت.» (21)
2 - جایگزینى عقل به جاى دین
یکى از عوامل و شواهد مدعیان جدایى دین از سیاست این است: که خداوند براى انسان اندیشه و خرد داده تاء;جخخو با بهرهگیرى از عنصر عقل راه زندگى خود را در این جهان هموار سازد و در پیمودن این راه به عامل دیگر احتیاج ندارد. دین آمده است تا عهدهدار تکامل معنوى و ارتباط او با خدا باشد. از اینرو شریعت در امور دنیوى که یکى از مصادیق آن حکومت و سیاست است دخالت ندارد، در جواب این استدلال باید گفت: از دیدگاه اسلام عقل از اهمیت ویژهاى برخوردار است. چنانکه در روایات از عقل به عنوان حجتباطنى یاد شده است. امام موسى بنجعفر(ع) فرمود: «ان لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنه فاما الظاهر فالرسل و الانبیاء و الائمه(ع) و اما الباطنة فالعقول» (22) در قرآن نیز انسانها به تعقل و تفکر دعوت شده که حاکى از اهمیت این پدیده است. در حوزه تعلیماتى اسلام بین دنیا و آخرت مرزبندى شده است; تا قلمرو برنامه عقل مربوط به دنیا باشد و قلمرو دین پاسخگویى به مسائل اخروى. چنانچه در روایات و آیات (23) به این رابطه تصریح شده است. عقل و دین مکمل یکدیگرند. از اینرو است که یکى از منابع اجتهاد عقل است که مجتهد با کمک عقل دین را خوب بفهمد. دین آمده تا کمک کار و یاور عقل باشد. اسلام مدعى است که عقل براى جعل قوانین در جامعه کافى نیست; زیرا که بشر تمام مصالح و مفاسد خود را نمىداند. از اینرو در جوامع غیردینى که قانونگذار در آن بشر است، قوانین ثبات نداشته و هر روز تغییر مىکنند و براى جعل قوانین مفید، لازم است قانونگذار عالم به تمام مصالح و مفاسد باشد.
در ساختار قانونگذارى اسلام; قانونگذار اصلى خداوند است. در سیستم قانونگذارى اسلام همان طورى که بشر براى تکامل معنوى و فردى احتیاج به دین دارد; براى حکومت و هموار ساختن راه «زندگى دنیوى» نیز نیاز به دین دارد، که عقل و دین با کمک هم بشر را به سوى سعادت دنیا و آخرت هدایت کنند.
مبناى جدایى دین از سیاست که از سوى برخى دانشمندان مسلمان و روشنفکران مطرح شده، مخالف صریح دستورات قرآن و منش رهبران دینى بوده، با دیدگاه برخى روشنفکران دیگر نیز مخالف است. یکى از روشنفکران مىنویسد: «ببینید دین و دنیا چه جور در اسلام قابل تفکیک نیست و اصلا قابل تشخیص نیست و چگونه استعمار به دهن ما انداخت که مذهب از زندگى جداست و روشنفکران ما هم طوطىوار بازگو کردند به خیال اینکه دارند اداى روشنفکران اروپایى را در برابر کلیسا درمىآورند غافل از اینکه این قیاس معالفارق است.» (24)
دانشمندان غیر اسلامى نیز که با دید واقعبینانه مکتب اسلام را مود تحلیل قرار داده تلفیق دین اسلام و سیاست را قبول کردهاند چنانکه گوستاولوبون مىنویسد: «قرآن که کتاب آسمانى مسلمین است منحصر به تعالیم و دستورات مذهبى تنها نیست، بلکه دستورات سیاسى و اجتماعى مسلمانان در آن نیز درج است.» (25)
امام راحل با شناخت دقیق از اسلام، در قبال تفکر جدایى دین از سیاست قاطعانه برخورد نموده و این نگرش را معلول عدم آگاهى از اسلام و سیاست و مساوى با تکذیب خدا و معصومان دانسته است. چنانکه ایشان فرمود: «آنکه مىگوید دین از سیاست جداست تکذیب خدا کرده است، تکذیب رسول خدا کرده است، تکذیب ائمه هدى کرده است.» (26) :«فمن توهم ان الذین منفک عن السیاسة فهو جاهل و لم بعرف الاسلام و السیاسة» (27) همچنین ایشان مىفرماید: «والله اسلام تمامش سیاست است اسلام را بد معرفى کردهاند.» (28) :«باید به این نادانان (کسانى که دین را از سیاست جدا مىدانند) گفت که قرآن کریم و سنت رسول الله(ص) آن قدر در حکومت و سیاست احکام دارند در سایر چیزها ندارند.» (29)
پىنوشتها:
1- اللوامع الالهیة فى مباحث الکلامیة: 262.
2- العین:27.
3- تلخیص الشافى 1: 55.
4- المقالات: 8.
5- المثل الاعلى فى الاسلام: 71 - 72; ر.ک: حماسه فتوا: 5.
6- ولایت فقیه از دیدگاه مراجع:37; ر.ک: البدر الزاهره: 52.
7- ر.ک: الاحکام السلطانیه: 5.
8- ر.ک: مقدمه ابن خلدون: 191.
9- ر.ک: المحصل:173.
10- نهایة الاقدم: 48.
11- ر.ک: انقلاب اسلامى و ریشههاى آن: 255; نهضتهاى اسلامى در صد سال اخیر: 4.
12- همان.
13- همان: 5.
14- ر.ک: على عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم: 171; مجله حکومت اسلامى; ش1، ص 101.
15- ر.ک: مجله حکومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.
16- روزنامه رسالت، 22/2/1372، ص3.
17- مجله حکومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.
18- همان، ش6، ص6.
19- ر.ک: نساء 58; تفسیر البرهان 1: 38; تفسیر عیاشى 1:249; تفسیر نمونه3:.
20- نور ثقلین 495 و سیرى در نهجالبلاغه:129.
21- صحیفه نور9: 182.
22- اصول کافى:16.
23- قصص:77.
24- مجموعه آثار دکتر شریعتى 5: 75.
25- تاریخ تمدن اسلام و عرب: 128.
26- روزنامه کیهان، 4/2/1369، ص 10.
27- تحریر الوسیله 1: 234.
28- صحیفه نور: 65.
29- همان 21: 178.
1 - مرحوم فاضل مقداد مىفرماید: «دین و حکومت دو همزادند و همراه که یکى را بدون دیگرى فایده نخواهد بود ...» (1)
2 - مرحوم علامه حلى فرمود: «الحق عندنا وجوب نصب الامام فى کل وقت» (2)
3 - شیخ مفید فرمود: «امامیه متفقند بر اینکه در همه زمانها وجود رهبر واجب است.» (3)
4 - شیخ طوسى فرمود: «امامت و رهبرى از دیدگاه عالمان اسلامى به جز اندکى واجب است ...» (4)
5 - مرحوم کاشفالغطا فرمود: «اگر مفهوم سیاستخیرخواهى و خدمت و راهنمایى و جلوگیرى از فساد و خیانت است ... آرى ما تا فرق سر در آن غرقیم و این از واجبات است.» (5)
6 - آیتالله بروجردى فرمود: «... براى کسى که قواعد و قوانین اسلام را بررسى کند شکى باقى نمىماند که دین اسلام دین سیاسى و اجتماعى است و احکامش منحصر به عبادات نیستبلکه اکثر احکامش مربوط به سیاست و اداره کشور و تنظیم امور اجتماع و تامین سعادت دنیا و آخرت مردم است ...» (6)
مصلحان و دانشمندان اسلامى دیگر همانند ماوردى (7) ، ابنخلدون (8) ، فخررازى (9) ، شهرستانى (10) ، محمد عبده (11) ، اقبال لاهورى (12) ، سیدجمالالدین اسدآبادى (13) و ... طرفدار تفکر رابطه دین و سیاست هستند.
2 - دیدگاه جدایى دین از سیاست
برخى عقیده دارند که سیاستبخشى از دیانت نیست. و دین فقط براى برقرارى ارتباط انسان با خدا تشریع شده و در مقوله خداشناسى و معاد پاسخگو است. طرفداران این نگرش گرچه در اقامه دلایل با هم اختلاف دارند، ولکن در اصل عدم رابطه دین و سیاستبا هم مشترکند.
سکولارها براى اثبات ادعاى خود به برخى آیات (14) و سنت (15) تمسک کردهاند که نقد و بررسى آنها فرصت دیگرى مىطلبد.
در این نوشتار به دو عامل و دستاویزهاى سکولارها که از اهمیت ویژهاى برخوردار است اشاره مىشود. مدعیان جدایى دین از سیاستبرخى از روشنفکران و دانشمندان اسلامى هستند. چنانکه مهدى بازرگان مىنویسد: «مساله حکومت و دیانت دو شغل متفاوت است، پیامبران هم جز یکى دو سه نفرشان که استثناى این دو شغل را تواما عهدهدار بودند; اکثریت قریب به اتفاقشان اصلا این کاره نبودند و اصلا وارد سیاست و حکومت نبودند; اینکه مىگویند براى حکومت کردن و براى اداره امت آمدهاند اصلا چنین چیزى نبوده است چون این دو شغل کاملا متمایز است.» (16) على عبدالرزاق مصرى در باره حکومت پیامبر(ص) مىنویسد: «گرچه پیامبر(ص) ریاست داشته است این ریاستبا توجه به شان رسالت او بوده است و یک حکومت معنوى و دینى بوده است نه حکومتسیاسى.» (17)
طرفداران جدایى دین از سیاستبراى اثبات مدعاى خود به عواملى تمسک کرده که به دوتاى آن اشاره مىشود:
1 - تنافى قداست دین با سیاست
متاسفانه با جدایى رهبرى دینى از رهبرى سیاسى و کنار گذاشتن ائمه(ع) از صحنه قدرت، حاکمانى روى کار آمدند که واجد شرایط رهبرى نبودند و عملکرد آنان در طول تاریخ موجب شد که مسلمانان منش و رفتار آنان را ضد دین بدانند زیرا که حکومت اسلامى غیر آن چیزى بود که حاکمان جایر عمل مىکردند. حاکمانى همانند معاویه که مثل کسرى و قیصر عمل مىکرد و براى رسیدن به قدرت از هیچ جنایتى دست نمىکشید، زمینه شد که برخى از مسلمانان و مدعیان جدایى دین از سیاست قداست دین را منافى حکومتبدانند. سکولارها ادعا کردند که دین با قداستى که دارد، با سیاستى که توام با ظلم، قهر و جنایتبوده، نمىتواند ارتباط داشته باشد. و قداست دین مبرى از سیاست مىباشد. در جواب این استدلال باید گفت: منش و عملکرد حاکمان ظالم و منحرف را نباید معیار شناختیک مکتب قرار داد. داورى صحیح پیرامون یک مکتب مىطلبد که برنامه آن مکتب را مورد تحلیل قرار دهیم. از اینرو است که گفتهاند: «الاسلام شیىء و المسلمون شىء آخر». (18)
اگر سیاستبه معناى خدعه و نیرنگ تفسیر شود که حاکمان منحرف از آن بهره مىگرفتهاند; دین با آن تنافى داشته و در تضاد است. سیاستبه معناى ریاستطلبى و خدعه، رهبران دینى آن را غیر مشروع دانسته و از آن کنارهگیرى مىکردند و ساحت مقدس دین و دینمداران از آن مبرا است. اما حکومتبه معناى واقعى و صحیح آن است که در آیات (19) و روایات از آن تعبیر به امانت و مسؤولیتشده است (20) ; دین با آن رابطه داشته و تنافى بین این دو عنصر نیست.
در حوزه فرهنگ اسلام حکومت وسیله و ابزارى استبراى تحقق اهداف بلند انسانى و اسلامى از اینرو انبیا و اولیا حکومت را مىخواستند تا به اهداف بلند خود دستیابند. اگر قداست دین با سیاست تنافى داشت پیامبران و ائمه(ع) شایستهترین افراد بودند که از حکومت کنارهگیرى کنند. امام خمینى در نقد دیدگاه طرفداران جدایى دین از سیاستبه عدم تنافى این دو عنصر اشاره نموده چنین مىفرماید: «... اینها این جور قداست را مىخواهند و نمىدانند که اسلام و پیامبر اسلام با تمام قداست این مسایل را داشتند، تمام قداست و الوهیت محفوظ بوده است. معذلک مىرفتند و اشخاصى که برخلاف مسیر انسانیت هستند آنها را دفع مىکردند و سیاست و مملکت را حفظ مىکردند و منافات با قداست هم نداشت.» (21)
2 - جایگزینى عقل به جاى دین
یکى از عوامل و شواهد مدعیان جدایى دین از سیاست این است: که خداوند براى انسان اندیشه و خرد داده تاء;جخخو با بهرهگیرى از عنصر عقل راه زندگى خود را در این جهان هموار سازد و در پیمودن این راه به عامل دیگر احتیاج ندارد. دین آمده است تا عهدهدار تکامل معنوى و ارتباط او با خدا باشد. از اینرو شریعت در امور دنیوى که یکى از مصادیق آن حکومت و سیاست است دخالت ندارد، در جواب این استدلال باید گفت: از دیدگاه اسلام عقل از اهمیت ویژهاى برخوردار است. چنانکه در روایات از عقل به عنوان حجتباطنى یاد شده است. امام موسى بنجعفر(ع) فرمود: «ان لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنه فاما الظاهر فالرسل و الانبیاء و الائمه(ع) و اما الباطنة فالعقول» (22) در قرآن نیز انسانها به تعقل و تفکر دعوت شده که حاکى از اهمیت این پدیده است. در حوزه تعلیماتى اسلام بین دنیا و آخرت مرزبندى شده است; تا قلمرو برنامه عقل مربوط به دنیا باشد و قلمرو دین پاسخگویى به مسائل اخروى. چنانچه در روایات و آیات (23) به این رابطه تصریح شده است. عقل و دین مکمل یکدیگرند. از اینرو است که یکى از منابع اجتهاد عقل است که مجتهد با کمک عقل دین را خوب بفهمد. دین آمده تا کمک کار و یاور عقل باشد. اسلام مدعى است که عقل براى جعل قوانین در جامعه کافى نیست; زیرا که بشر تمام مصالح و مفاسد خود را نمىداند. از اینرو در جوامع غیردینى که قانونگذار در آن بشر است، قوانین ثبات نداشته و هر روز تغییر مىکنند و براى جعل قوانین مفید، لازم است قانونگذار عالم به تمام مصالح و مفاسد باشد.
در ساختار قانونگذارى اسلام; قانونگذار اصلى خداوند است. در سیستم قانونگذارى اسلام همان طورى که بشر براى تکامل معنوى و فردى احتیاج به دین دارد; براى حکومت و هموار ساختن راه «زندگى دنیوى» نیز نیاز به دین دارد، که عقل و دین با کمک هم بشر را به سوى سعادت دنیا و آخرت هدایت کنند.
مبناى جدایى دین از سیاست که از سوى برخى دانشمندان مسلمان و روشنفکران مطرح شده، مخالف صریح دستورات قرآن و منش رهبران دینى بوده، با دیدگاه برخى روشنفکران دیگر نیز مخالف است. یکى از روشنفکران مىنویسد: «ببینید دین و دنیا چه جور در اسلام قابل تفکیک نیست و اصلا قابل تشخیص نیست و چگونه استعمار به دهن ما انداخت که مذهب از زندگى جداست و روشنفکران ما هم طوطىوار بازگو کردند به خیال اینکه دارند اداى روشنفکران اروپایى را در برابر کلیسا درمىآورند غافل از اینکه این قیاس معالفارق است.» (24)
دانشمندان غیر اسلامى نیز که با دید واقعبینانه مکتب اسلام را مود تحلیل قرار داده تلفیق دین اسلام و سیاست را قبول کردهاند چنانکه گوستاولوبون مىنویسد: «قرآن که کتاب آسمانى مسلمین است منحصر به تعالیم و دستورات مذهبى تنها نیست، بلکه دستورات سیاسى و اجتماعى مسلمانان در آن نیز درج است.» (25)
امام راحل با شناخت دقیق از اسلام، در قبال تفکر جدایى دین از سیاست قاطعانه برخورد نموده و این نگرش را معلول عدم آگاهى از اسلام و سیاست و مساوى با تکذیب خدا و معصومان دانسته است. چنانکه ایشان فرمود: «آنکه مىگوید دین از سیاست جداست تکذیب خدا کرده است، تکذیب رسول خدا کرده است، تکذیب ائمه هدى کرده است.» (26) :«فمن توهم ان الذین منفک عن السیاسة فهو جاهل و لم بعرف الاسلام و السیاسة» (27) همچنین ایشان مىفرماید: «والله اسلام تمامش سیاست است اسلام را بد معرفى کردهاند.» (28) :«باید به این نادانان (کسانى که دین را از سیاست جدا مىدانند) گفت که قرآن کریم و سنت رسول الله(ص) آن قدر در حکومت و سیاست احکام دارند در سایر چیزها ندارند.» (29)
پىنوشتها:
1- اللوامع الالهیة فى مباحث الکلامیة: 262.
2- العین:27.
3- تلخیص الشافى 1: 55.
4- المقالات: 8.
5- المثل الاعلى فى الاسلام: 71 - 72; ر.ک: حماسه فتوا: 5.
6- ولایت فقیه از دیدگاه مراجع:37; ر.ک: البدر الزاهره: 52.
7- ر.ک: الاحکام السلطانیه: 5.
8- ر.ک: مقدمه ابن خلدون: 191.
9- ر.ک: المحصل:173.
10- نهایة الاقدم: 48.
11- ر.ک: انقلاب اسلامى و ریشههاى آن: 255; نهضتهاى اسلامى در صد سال اخیر: 4.
12- همان.
13- همان: 5.
14- ر.ک: على عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم: 171; مجله حکومت اسلامى; ش1، ص 101.
15- ر.ک: مجله حکومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.
16- روزنامه رسالت، 22/2/1372، ص3.
17- مجله حکومت اسلامى، ش 1، ص 102 به بعد.
18- همان، ش6، ص6.
19- ر.ک: نساء 58; تفسیر البرهان 1: 38; تفسیر عیاشى 1:249; تفسیر نمونه3:.
20- نور ثقلین 495 و سیرى در نهجالبلاغه:129.
21- صحیفه نور9: 182.
22- اصول کافى:16.
23- قصص:77.
24- مجموعه آثار دکتر شریعتى 5: 75.
25- تاریخ تمدن اسلام و عرب: 128.
26- روزنامه کیهان، 4/2/1369، ص 10.
27- تحریر الوسیله 1: 234.
28- صحیفه نور: 65.
29- همان 21: 178.