آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در دو شماره قبل از مهاجرت اسماء بنت عمیس به حبشه و ارتباط او با فاطمه زهرا(س) سخن گفتیم.
در آخرین بخش از این مقاله به ارتباط او با امیرمؤمنان و گوشه‏اى از فعالیتهاى او براى پاسدارى از خط سرخ علوى مى‏پردازیم.
دیدبان قله‏هاى معرفت
پرپر شدن «یاس یاسین‏» نشان اوج سلطه سیاهى بر جامعه آن عصر بود اسماء در این جریان با ماهیت قدرت حاکم بیشتر آشنا مى‏شد. از این‏روى دختر عمیس مصمم‏تر از همیشه در راه سرخ علوى گام نهاد و آنگونه که فاطمه(س) را مى‏شناخت، به على(ع) نیز معرفت‏یافت و تا لحظه آخر حیات از یارى او دست‏برنداشت.
آشنایى دختر عمیس با وصى رسول‏الله صلى الله علیه و آله ، سابقه‏اى به درازى نهضت نبوى داشت. او همسر جعفر، برادر على(ع)، بود و از این طریق شناخت کافى نسبت‏به وى کسب کرد و آن زمان که تعداد یاران دین محمدى صلى الله علیه و آله انگشت‏شمار بودند با چهره مصمم برادر شوهرش روبه‏رو شده، عنایتهاى رسول خدا(ص) را نیز در حق وى دیده و شنیده‏بود.
در بازگشت از هجرت حبشه نیز در اولین برخورد با پیامبر خدا، با یار همیشگى او، على بن‏ابیطالب، آشنا شد. چه محل دیدار «خیبر» و قهرمان جنگ «على‏» بود. بعد از آن نیز موقعیتهاى زیادى براى درک مقام معنوى و اجتماعى امیرمؤمنان را تجربه کرد که مى‏توان نمونه‏هایى را برشمرد.
بازگشت‏خورشید
مسلمانان در مسیر برگشت از خیبر در منطقه‏اى به نام «صهباء» توقف کردند; اسماء که خود از حاضران در صهباء بود چنین مى‏گوید: نماز ظهر را خواندیم. على(ع) به خواست پیامبر(ص) در پى ماموریتى رفت. رسول خدا نماز عصر را نیز خواند وقتى على برگشت‏به گمان اینکه هنوز نماز خوانده نشده است در کنار پیامبر نشست. همان دم آثار نزول وحى در سیماى پرفروغ نبى‏اکرم ظاهر شد. پیامبر(ص) سر به دامن على(ع) نهاد و زمانى سربرداشت که، آفتاب غروب کرده بود. از على در باره نمازش پرسید و این پاسخ را شنید که: اى رسول خدا نخواستم شما را ناراحت کنم، نتوانستم بلند شوم، به همین خاطر نمازم را نتوانستم بخوانم [چنین تصور مى‏کردم که شما نیز نماز عصر را نخوانده‏اید و منتظر شما بودم].
پیامبر چشم به آسمان دوخت و فرمود: «اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس‏». خدایا این بنده تو به خاطر پیامبرت خود را محبوس داشت، خورشید را برگردان تا نمازش را بخواند. در این هنگام که جهان را تاریکى فرا گرفته بود، به یک باره سرزمین صهباء روشن گشت. امیرمؤمنان وضو ساخت و نماز خواند.
آشنایى دختر عمیس با وصى رسول‏الله صلى الله علیه و آله ، سابقه‏اى به درازى نهضت نبوى داشت.
این حدیث که از لحاظ سند جزو احادیث معتبر به شمار مى‏آید از طریق بزرگان شیعه، همچون عمار، جویریه بن‏مسهرو راویان اهل سنت مانند طحاوى، قاضى عیاض مالکى، احمد بن‏صالح و شیخ سعید کازرونى روایت‏شده است. قاضى عیاض مالکى در شرح شفا مى‏گوید: «هذان الحدیثان ثابتان و رواتهما ثقات حکى الطحاوى: ان احمد بن‏صالح کان یقول: لا ینبغى لمن سبیله العلم، التخلف عن حفظ حدیث الاسماء لانه: من علامات النبوة‏».
این دو حدیث، ثابت و راویانشان هم مورد اطمینان هستند. طحاوى نقل کرده که احمد بن‏صالح گفت: براى کسى که اهل علم است‏سرپیچى از حفظ حدیث اسماء سزاوار نیست چون این حدیث از نشانه‏هاى نبوت است.
خورشید غدیر
از آن روز که خورشید غدیر به دست مبارک ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمییز داده شد. این واقعه عظیم تاریخى مهمترین تاثیر را در نگرش اسماء به مساله ولایت امیرمؤمنان در پى داشت. او که خود از شاهدان امین و صادق این واقعه بود، بارها با استناد به حدیث غدیر و معرفى على بن‏ابیطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حق‏طلبان بگشاید.
از جمله کتابهایى که این واقعه را به امانت در متن خود جاى داده‏اند «حدیث ولایت‏» نوشته ابوالعباس احمد بن‏محمد بن‏سعید الهمدانى «حافظ‏» معروف به «ابن‏عقده‏» است. این کتاب به خط شیخ ابى‏جعفر طوسى و جماعتى از بزرگان اسلام در دست صاحب طرایف بوده است. او خود مى‏گوید:
صحت مطالب این کتاب بر اهل فن پوشیده نیست. این کتاب اسامى افرادى که حدیث غدیر را روایت کرده‏اند و آنان که تحیت و اکرام مقام خلافت و زمامدارى امیرمؤمنان را به جاى آوردند ثبت نموده است. از جمله این افراد، ابوبکر بن‏عبدالله بن‏عثمان، عمر بن‏خطاب، عفان بن‏عثمان، على بن‏ابیطالب و از گروه زنان افرادى مانند فاطمه(س)، ام‏سلمه، ام‏هانى، عایشه دختر ابوبکر، فاطمه دختر حمزة بن‏عبدالمطلب و اسماء بنت عمیس مى‏باشند.
رهنمودهاى پیامبر
سومین عامل معرفت اسماء به امیرمؤمنان، بر مجموعه گهرهایى استوار بود که از رسول الهى در موقعیتهاى مختلف و پراکنده در حق وى به دست آورده بود. از جمله مى‏توان از روایتى که پیامبر در تفسیر آیه 4 / تحریم‏«و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه‏» فرمود نام برد، که این روایت از طریق عبدالله بن‏جعفر از مادرش (اسماء بنت عمیس) توسط ابن‏بطریق در مستدرک به یادگار گذاشته شده است. سمعت رسول الله یقراء هذه الایة «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین‏» قال: صالح المؤمنین على بن‏ابیطالب.
مورد دیگر حدیث مشهور منزلت «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى‏» که حاکم ابونصر حربى در «التحقیق لما احتج‏به امیرالمؤمنین‏» آورده است و مى‏گوید: امیرمؤمنان در روز شورى به حدیث منزلت استناد کرد. این حدیث توسط عده‏اى از جمله اسماء بنت عمیس روایت‏شده است. این حدیث گویاى جایگاه عالى امیرمؤمنان براى مسلمانان است و به تنهایى مى‏تواند حق‏طلبان را به قله رفیع حقیقت رهنمون شود. اسماء معارف دیگرى نیز از پیامبر در خصوص على(ع) کسب کرد مانند: حدیث‏باب الهدى «ان علیا باب الهدى بعدى و الداعى الى ربى و هو صالح المؤمنین‏»همانا على بعد از من باب هدایت و دعوت‏کننده به سوى خدایم و او از مؤمنان صالح است.
از آن روز که خورشید غدیر به دست مبارک ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمییز داده شد.
توطئه شوم
قدرتهاى سیاسى حاکم در صحنه، با رحلت پیامبر، به جنگ قدرتى بى‏رحمانه روى آوردند. حرص و قدرت‏طلبى چشمان برخى از انصار و مهاجر را کور ساخت; تا آنجا که پیکر رسول الله را رها کرده، در زود رسیدن به محل سقیفه از هم سبقت گرفتند.
شناخت جریانهاى انحرافى، اصلى‏ترین وسیله براى تشخیص حق از باطل است. و اسماء این نبوغ سیاسى را داشت که بتواند جریانهاى انحرافى را بشناسد. از این‏روى مصمم در سنگر حق‏طلبى ایستاد. او در محل سقیفه با نام کسانى آشنا شد که با دو گوش خود از دو لب پیامبر نام وصى بر حقش را شنیده بودند و با عبارت بخ‏بخ به ابراز احساسات مى‏پرداختند و اینک ...
حقیقت این است که همین شناخت واقعى جریان حاکم بود که توانست او را در مقابل عوام‏فریبى و غوغاسالارى حاکم ایمن سازد در حالى که گروه زیادى از مردم، تنها به این دلیل که «نمایندگان ملت‏شخصى را انتخاب و جامعه‏اى را از هرج و مرج نجات داده‏اند و ماجرا تمام شده است‏» تحت فشار تبلیغاتى موجود به عمل از پیش تعیین شده، تن در دادند و به انحطاط ابدى حکومت دینى راضى شدند.
این شمع روشن حق‏گرایى و اصول‏طلبى، هرگز جانش را به ناحق نیالود. اشاره به توطئه قتل امیرمؤمنان و نقش ویژه اسماء در خنثى‏سازى این ترور به خوبى مى‏تواند از عهده تمام ادعاهاى فوق برآید.
آنگاه که نمایندگان حضرت زهرا(س)، توسط خلیفه از فدک بیرون رانده شدند، امیرمؤمنان بلافاصله خود را به مسجد نزد خلیفه رساند و گفت: چرا فدک را که رسول خدا(ص) به فاطمه بخشید و سالهاست در دست اوست تصاحب کردى؟ خلیفه جواب داد: چون جزو غنایم است، بنابراین متعلق به همه مسلمانان مى‏باشد. تنها در صورتى که فاطمه بتواند دو شاهد عادل بیاورد، فدک را به او باز پس مى‏دهم. امیرمؤمنان با شگفتى پرسید: درباره ما به روشى غیر دیگران قضاوت مى‏کنى؟ خلیفه گفت: نه در باره شما مانند سایر مسلمانان حکم مى‏کنم ... على(ع) در بین سیل انصار و مهاجرینى که در مسجد بودند حقیقت امر را روشن ساخت. همین امر موجب شد، صاحبان قدرت با احساس خطر از تاثیر سخنان به حق على(ع) در خانه خلیفه گرد آمده نقشه‏اى شوم را تدارک ببینند.
بارها با استناد به حدیث غدیر و معرفى على بن‏ابیطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حق‏طلبان بگشاید.
اسماء در این هنگام همسر خلیفه بود و به این خاطر نیز مى‏توانست‏به راحتى از نقشه‏هاى آنها مطلع شود. طبق قرار وقتى خلیفه سلام نماز را مى‏داد، خالد بن‏ولید باید على(ع) را با ضربه شمشیر از پاى در مى‏آورد تا جریان حاکم بتواند نفس راحتى بکشد و براى همیشه از دست رقیبى پر قدرت رهایى یابد. اسماء که از خبر توطئه به شدت وحشت‏زده شده بود. بى‏درنگ خدمتکارش را خواست و به او گفت هم‏اکنون به خانه على مى‏روى و این آیه شریفه را برایش مى‏خوانى: «ان الملاء یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انى لک من الناصحین‏»جمعیت مى‏خواهند تو را بکشند از شهر بیرون برو، و من از خیرخواهان به تو هستم.
خدمتکار به سرعت‏خود را به على رساند و آیه را خواند. امیرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد به اسماء بگو: پس چه کسى ناکثین، قاسطین و مارقین را خواهد کشت؟ خدا بین من و آنها فاصله خواهد انداخت.
هنگامه اذان شد. على(ع) خود را به مسجد رساند تا در نماز شرکت کند. در اواخر نماز خلیفه از نقشه‏اى که ریخته بود، پشیمان شد. چون وقتى عواقب کار را مى‏سنجید. برق شمشیرهاى برهنه بنى‏هاشم چشمانش را خیره مى‏ساخت; بنا بر ملاحظات سیاسى و قبیله‏اى از قتل منصرف شد. نماز خلیفه رو به پایان بود. او قبل از آن که با «سلام‏» نماز را خاتمه دهد گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏». بعد از پایان نماز همهمه‏اى مشکوک صحن مسجد را پر کرد. نگاه تهدیدآمیز و خشم‏آلود على(ع) متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسید: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محکم بر زمین کوفت که استخوانهایش خرد شد. مردم که به دور آنها گرد آمده بودند خالد را بى‏هوش نقش زمین یافتند. لحظه‏اى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد که خلیفه و معاونش از وى درخواست کشتن تو را کرده بودند. اهل مسجد به درخواست‏خلیفه، عباس بن‏عبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بیرون بردند. على این بار گریبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى که آکنده از خشم و نفرت بود چنین بانگ زد: اگر وصیت پیامبر دست مرا نبسته بود به تو مى‏فهماندم کدام یک تواناتریم.
قدرتهاى سیاسى حاکم در صحنه، با رحلت پیامبر، به جنگ قدرتى بى‏رحمانه روى آوردند.
وعده رسول صلى الله علیه و آله
روزگار به کندى سپرى مى‏شد. سه سال از حجة‏الوداع و رحلت‏خورشید نبوت مى‏گذشت. مدتى بود که ابوبکر شوهر اسماء در بستر بیمارى افتاده بود. برخى مى‏گفتند: «یکى از بزرگان یهود او را به مهمانى دعوت کرد و در غذایش زهر ریخت و «ابوبکر» و «حارث بن‏کلده‏» از آن خوردند و بعد از یک سال در اثر آن زهر هر دو در یک روز از دنیا رفتند».
این واقعه در اواخر جمادى‏الاخر سال سیزده هجرت روى داد. ابوبکر در ایام مریضى «عمر» را به ولایتعهدى تعیین کرد. وثیقه‏اى نیز نوشته به او داد. هر چند در ابتداى کار افرادى چون طلحه بن‏عبیدالله و ... در این مورد سخن مى‏گفتند ولى بالاخره به این کارتن در دادند. بعد از مرگ خلیفه خبر فوت به پدر و زن ابوبکر رسید; پدر هیچ ابراز ناراحتى نکرد و زنش «اسماء بنت عمیس‏» طبق وصیت‏به غسل او پرداخت. اما برخلاف درخواست ابوبکر قبل از افطار، در حالى که «روزه‏» قواى او را به تحلیل برده بود به این کار اقدام کرد و بعد از دفن به سوى منزل و طفل سه ساله‏اش که تنها یادگار او از ابوبکر بود، شتافت.
شناخت جریانهاى انحرافى، اصلى‏ترین وسیله براى تشخیص حق از باطل است. و اسماء این نبوغ سیاسى را داشت که بتواند جریانهاى انحرافى را بشناسد.
با مرگ ابوبکر زندگى اسماء وارد مرحله جدید، خصوصا در بعد سیاسى شد. انتساب او به ابوبکر چهره‏اى ویژه در بین طرفداران دستگاه حکومتى از وى ساخته بود و افراد زیادى مایل بودند از اعتبار سیاسى او استفاده کنند. ولى روح حقیقت‏خواهى، دختر عمیس را به سوى دیگر سوق مى‏داد. تقاضاى ازدواج از سوى امیرمؤمنان(ع) اسماء بنت عمیس را از دام قدرت‏طلبان نجات داد. و او را به کانون گرم علوى کشاند. او بى‏هیچ تاملى پاسخ مثبت داد و با قطعى شدن ازدواج وعده رسول الهى که به اسماء فرموده بود: «به زودى تو نیز با این جوان(على) ازدواج خواهى کرد»، جامه عمل پوشید.
اسماء قبل از ورود به خانه امیرمؤمنان به طور کامل از اندرون آن مطلع بود; به این جهت نه تنها احساس غربت نمى‏کرد، بلکه شادمان از وصل با ماهتاب فضایل به خدمت در خانه وصى رسول‏الله صلى الله علیه و آله و تربیت فرزندانش از جعفر بن‏ابیطالب و ابوبکر به همراه سرپرستى از فرزندان فاطمه(س) کمر همت‏بست. از آن روز وصل تا لحظه شهادت امیرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد. او از على بن‏ابیطالب نیز صاحب فرزندى به نام «یحیى‏» شد. و بالاخره بعد از مرگ عثمان توانست «رسیدن حق حاکمیت دینى به صاحب حقیقى آن‏» را که آرزوى دیرینش و وعده رسول مکرم اسلام بود، نظاره‏گر باشد.
تربیت‏شهید ولایت
اسماء یادگار سه ساله ابوبکر را با خود به خانه مولود کعبه آورد. و در آنجا به تربیت وى همت گماشت. فرزندى که پیامبر او را مایه خشم کافران و منافقان خوانده بود. آنچه با ورود فرزند ابوبکر به خانه على(ع) رخ داد در آینده‏اى نه چندان دور، سرآغاز تحولى بزرگ در بینش محمد نسبت‏به «حاکمیت دینى موجود» بود. على(ع) او را با زندگى سراسر زهد و عدل خویش آشنا مى‏ساخت و اسماء با شربت معرفت علوى کام محمد را هر روز شیرین‏تر مى‏کرد; تا آنجا که او را تربیت‏شده على نامیدند امام صادق(ع) در باره نقش اسماء بنت عمیس و امیر مؤمنان در تربیت مکتبى محمد بن‏ابى‏بکر چنین فرمود:
«کان مع امیرالمؤمنین من قریش خمسة نفر و کانت ثلاثة عشر قبیلة مع معاویة. فاما الخمسة: فمحمد ابن ابى‏بکر رحمة الله علیه اتته النجابة من قبل امه اسماء بنت عمیس و کان معه هاشم بن عتیه بن ابى‏وقاص المرقال و کان معه جعدة بن‏هبیرة المخزومى و کان امیرالمؤمنین خاله و هو الذى قال له عتبة بن‏ابى سفیان انما لک هذه الشدة فى الحرب من قبل خالک فقال له جعدة لو کان خالک مثل خالى لنسیت اباک و محمد بن‏ابى حذیفة بن عتبه بن ربیعة و الخامس ... ابى العاص بن ربیعة و هو صهر النبى ابو الربیع‏».
پنج نفر از قریش با امیرالمؤمنین و سیزده قبیله با معاویه بودند. آن پنج نفر: محمد بن ابى‏بکر رحمة الله علیه بود که نجابت را از طرف مادرش داشت و هاشم بن‏عتیة بن ابى‏وقاص المرقال و جعدة بن هبیرة...
تربیت اسماء چنان در جان محمد ریشه دواند که او را در زمره پارسایان روزگار قرار داد که چون مادرش حق را حتى به ضرر خویش پذیرفت. او روزى دست در دست على بن‏ابى‏طالب گذاشت و چنین گفت: اشهد انک امام مفترض طاعتک و .. . محمد از اصحاب پیامبر و امیرمؤمنان بود «صاحب محاسن‏» او را از جمله افراد شرطة الخمیس مى‏داند و شیخ مفید در «اصفیاء اصحاب على‏» او را از سابقین و مقربین و در جاى دیگر از حواریین آن حضرت ذکر مى‏کند.
ثمره تربیت محمد توسط اسماء و امیرمؤمنان را مى‏توان در منش سیاسى او جستجو کرد; چه سراسر زندگى سیاسى محمد آکنده از عشق علوى و دفاع مکتبى بود. در جنگ جمل که خواهرش عایشه قافله‏سالار آن بود، هرگز حریم مقدس علوى را رها نکرد و در صف حقیقت طلبان جاى گرفت. و پس از آن نیز به عنوان فرماندار امین على(ع) عازم مصر شد.
حقیقت این است که همین شناخت واقعى جریان حاکم بود که توانست او را در مقابل عوام‏فریبى و غوغاسالارى حاکم ایمن سازد.
معاویه پس از جنگ صفین در صدد برآمد حکومت مصر را به عمروعاص بسپارد، از این روى، شش‏هزار نفر جنگجوى به سرزمین مصر روانه داشت. عمروعاص وقتى به نزدیکى مصر رسید، به محمد چنین نامه نوشت که: هرگز نخواهیم گذاشت مصر در حکومت تو و على که قاتل عثمان مظلوم مى‏باشید بماند. در مقابل محمد با لشگرى دو هزارنفرى به مقابله وى آمد.
این جنگ به نفع عمروعاص پایان یافت. بلافاصله پس از فتح شهر، معاویة بن‏خدیج از طرف عمروعاص در صدد یافتن محمد برآمد او سردار ولایت را بى حال و نیمه‏جان در حالى که از فرط تشنگى به سختى نفس مى‏کشید، یافت و با دست و پاى بسته به نزد عمروعاص آورد و گفت: تو را به عنوان خونخواهى عثمان مى‏کشم.
محمد چون شیرى در بند نهیب زد که: او مردى بود که مسلمانان بر علیه حکومتش قیام کردند و شیوه حکمرانیش را نپذیرفتند و چون کنار نرفت کشته شد.
معاویة بن‏خدیج همان دم با ضربتى سنگین و سریع سخن او را قطع کرد و به این ترتیب بر صفحه حیات دنیوى محمد نقطه پایان گذاشت. آنان بعد از شهادت، پیکر پاکش را به آتش کشیدند.
این شمع روشن حق‏گرایى و اصول‏طلبى، هرگز جانش را به ناحق نیالود.
خبر شهادت محمد، جوان سى‏ساله و یار على (شهادت او در سال 38 هجرى اتفاق افتاد.) دشمنان را بى‏اندازه خوشحال کرد.
در این بین ام حبیبه، خواهر معاویه، به محض اطلاع از شهادت او، گوسفندى بریان کرد و به نزد عایشه فرستاد. عایشه که منظور او را به خوبى فهمیده بود با خشم تمام گفت: خدا دختر زن زناکار (هند) را بکشد به خدا از این پس هرگز گوشت‏بریان نخواهم خورد. عایشه پس از شهادت «محمد» هرگز گوشت‏بریان نخورد و همیشه در نمازش بر معاویة ابى‏سفیان، معاویة بن‏خدیج و عمروعاص نفرین مى‏کرد.
خبر شهادت محمد، جوان رشید اسماء، به همان اندازه که براى دشمنان شادى و سرور به همراه داشت، براى شیعیان اندوهبار بود. امیرمؤمنان به خوبى این حزن و اندوه را به تصویر کشید و فرمود: «ان حزننا علیه على قدر سرورهم به الا انهم نقصوا بغیضا و نقصنا حبیبا»اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان به شهادت اوست چه از دشمنان آنان و دوستان ما یکى کم شد.
او در جواب سالم بن‏ابى‏جعد که ضمن عرض تسلیت، سخنى از محمد براى امیرمؤمنان نقل کرد، اندوه خود را چنین فاش کرد: «خدا محمد را رحمت کند. راست گفته بود. او زنده است [شهید است] و روزى مى‏خورد». بار دیگر در جایى فرمود: چرا اینگونه نباشم او فرزند همسرم، دوست نزدیکم، برادر فرزندانم و فرزند خودم بود.
جانسوزترین خبرى که «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از این خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد که خون از سینه‏اش چکید. دختر عمیس الگوى زنان آزاده در مقابل این مصیبت جگرسوز به نجوا با معبود یکتاى خویش پرداخت و هیچ گاه لب به شکوه و اعتراض نگشود.
غروب آخرین امید
سال سى و هشت هجرى سالى غمبار براى اسماء بود، چه شهادت محمد روح او را به سختى آزرد. اما در فاصله کمتر از دو سال، حادثه‏اى عظیم که غروب خورشید حقیقت و یگانه حاکم دینى زمان را در پى داشت. (شهادت امیرمؤمنان توسط ابن‏ملجم مرادى در سال چهل هجرى، در نوزدهمین روز از ماه رمضان) عمیقترین زخم را بر پیکر اسماء وارد ساخت.
او اینک مولا و مراد و شوهرش را در بستر شهادت مى‏دید. خود مى‏گفت: حضرت بعد از ضربت‏خوردن در بستر افتاد، امیرمؤمنان فریادى کشید و بى‏هوش شد. لحظاتى بعد وقتى به هوش آمد، فرمود:
«ستایش مخصوص خدایى است که به وعده خود عمل کرد و مرا در بهشت جاى‏داد.»
آن روز وصل تا لحظه شهادت امیرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد.
شیعیان حضرت که در اطرافش با اضطراب تمام حلقه زده بودند از آنچه مى‏دید سؤال کردند. على(ع) فرمود:
«هذا رسول الله و اخى جعفر و عمى حمزة و ابواب السماء مفتحة و الملائکة ینزلون یسلمون على و یبشرون و هذه فاطمه قد طاف بها و صائفها من الحور و هذه منازلى فى الجنة لمثل هذا فلیعمل العاملون‏».
این پیامبر خدا و برادرم جعفر و عمویم حمزه است. درهاى آسمان آغوش گشوده‏اند و فرشتگان را مشاهده مى‏کنم که بر من فرود مى‏آیند، سلام مى‏کنند و بشارت مى‏دهند. و این فاطمه است که حوریان بر اطرافش حلقه‏زده‏اند. مقام خود را در بهشت مى‏بینم که بندگان خدا براى به دست آوردن این مقام والا باید بکوشند.
گنبد سبزفام
اسماء جان، مال، موقعیت و فرزندانش را در راه ولایت علوى فدا کرد و تا لحظه آخر قدمى به عقب برنداشت; هر چند نحوه زندگى بانوى بهشتى از زمان شهادت امیرمؤمنان به بعد، در هاله‏اى از ابهام قرار گرفته است، با این حال شکى نیست که او با دین محمدى و مهر علوى به دیدار معبود یگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشت‏برین برد.
برخى مى‏گویند او تا سال 65 هجرى زنده ماند و به این ترتیب توانست چند سالى از امامت على بن‏حسین(علیهماالسلام) را درک کند. گروه دیگر وفات او را در زمان حیات امیرمؤمنان(ع) مى‏دانند. در این صورت باید نظریه آنانى را که محل دفن اسماءرا در کوفه و اراضى جوازیه مى‏دانند پذیرفت. اما طبق نظریه دیگر محل دفن او در قبرستان «باب الصغیر» دمشق واقع شده است. قبر مربوط به وى در کنار میمونه، دختر امام حسن(ع) و حمیده، دختر مسلم بن‏عقیل، در یک خانه و پشت مقبره حضرت سکینه و مقبره ام‏کلثوم و سمت چپ مرقد عبدالله فرزند امام صادق(ع) واقع است. گنبدى به رنگ سبز مشخصه اصلى مرقد اسماست که در سال 1330 قمرى نوسازى شده است.
جانسوزترین خبرى که «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از این خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد که خون از سینه‏اش‏چکید.
شخصیت روایى
ارتباط مداوم با اهل بیت رسول اکرم(ص)، تعهد مکتبى و دینى و پایدارى در راه حقیقت‏خواهى، مجموعه عواملى بود که موجب شد دختر عمیس گهرهاى فراوانى از خاندان وحى گرد آورد. برخى بر این اعتقادند که او کتابى به همراه داشت که احادیث را از روى آن براى مردم باز مى‏گفت. اسما از رسول‏اکرم(ص) قریب شصت گوهر گرانبها (حدیث) به همراه داشت.
او با دین محمدى و مهر علوى به دیدار معبود یگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشت‏برین برد.
مجموعه احادیثى که اسماء بنت عمیس از پیامبر اکرم، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهم‏السلام)، به یادگار گذاشت، به اندازه‏اى است که خود مجالى جداگانه مى‏طلبد. شیخ طوسى او را از «صحابى‏»ها مى‏داند. عده‏اى نیز او را از اصحاب امیرمؤمنان ذکر مى‏کنند.
راویان از اسماء بنت عمیس
برخى از اشخاصى که از اسماء بنت عمیس روایت نقل کرده‏اند عبارتند از:
1 - امام سجاد 2- پسرش عبدالله بن‏جعفر بن‏ابى‏طالب‏3- عون بن جعفر 4- قاسم بن‏محمد بن‏ابى‏بکر 5- ام عون دختر محمد بن‏ابى‏جعفر6- عبدالله بن رفاعة‏7- ابوبردة بن ابى‏موسى 8-فاطمه صغرى دختر على بن‏ابى‏طالب‏9- عبدالله بن‏عباس 10- عبدالله بن‏شداد 11- ابوزید المدنى 12- عمر بن‏خطاب‏13- عروة بن زبیر 14-ابوموسى اشعرى 15- ابوبکر بن عبدالرحمن‏16- زید الخثعمى‏17-مجاهد 18- عتبة بن عبدالله التیمى‏19- حبیب بن سالم 20-حرة 21-مجاهد بن جبیر 22- عامر الشعبى‏23- قیس بن ابى‏حازم 24- داود بن‏ابى عاصم 25- عبدالله بن‏بابیه‏26-عطا بن ابى‏رباح‏27- ابو بردة بن‏ابى‏موسى اشعرى 28- ام محمد بنت محمد بن‏جعفر29- ام جعفر بنت محمد بن جعفر بن‏ابى طالب 30- فاطمه بنت الحسین 31- زینب بنت امیرالمؤمنین 32- فاطمه بنت امیرالمؤمنین‏33-سعید بن مسیب.
وجود شخصیتهاى بلندمرتبه در این میان; مانند امام سجاد(ع)، عبدالله بن‏عباس ... که به احادیث او استناد کرده‏اند، در معرفى شخصیت رجالى وى به تنهایى کافى است و ما را از هر توضیحى بى‏نیاز مى‏سازد.

تبلیغات