بانوى بهشتى(3) همپاى آفتاب
آرشیو
چکیده
متن
در دو شماره قبل از مهاجرت اسماء بنت عمیس به حبشه و ارتباط او با فاطمه زهرا(س) سخن گفتیم.
در آخرین بخش از این مقاله به ارتباط او با امیرمؤمنان و گوشهاى از فعالیتهاى او براى پاسدارى از خط سرخ علوى مىپردازیم.
دیدبان قلههاى معرفت
پرپر شدن «یاس یاسین» نشان اوج سلطه سیاهى بر جامعه آن عصر بود اسماء در این جریان با ماهیت قدرت حاکم بیشتر آشنا مىشد. از اینروى دختر عمیس مصممتر از همیشه در راه سرخ علوى گام نهاد و آنگونه که فاطمه(س) را مىشناخت، به على(ع) نیز معرفتیافت و تا لحظه آخر حیات از یارى او دستبرنداشت.
آشنایى دختر عمیس با وصى رسولالله صلى الله علیه و آله ، سابقهاى به درازى نهضت نبوى داشت. او همسر جعفر، برادر على(ع)، بود و از این طریق شناخت کافى نسبتبه وى کسب کرد و آن زمان که تعداد یاران دین محمدى صلى الله علیه و آله انگشتشمار بودند با چهره مصمم برادر شوهرش روبهرو شده، عنایتهاى رسول خدا(ص) را نیز در حق وى دیده و شنیدهبود.
در بازگشت از هجرت حبشه نیز در اولین برخورد با پیامبر خدا، با یار همیشگى او، على بنابیطالب، آشنا شد. چه محل دیدار «خیبر» و قهرمان جنگ «على» بود. بعد از آن نیز موقعیتهاى زیادى براى درک مقام معنوى و اجتماعى امیرمؤمنان را تجربه کرد که مىتوان نمونههایى را برشمرد.
بازگشتخورشید
مسلمانان در مسیر برگشت از خیبر در منطقهاى به نام «صهباء» توقف کردند; اسماء که خود از حاضران در صهباء بود چنین مىگوید: نماز ظهر را خواندیم. على(ع) به خواست پیامبر(ص) در پى ماموریتى رفت. رسول خدا نماز عصر را نیز خواند وقتى على برگشتبه گمان اینکه هنوز نماز خوانده نشده است در کنار پیامبر نشست. همان دم آثار نزول وحى در سیماى پرفروغ نبىاکرم ظاهر شد. پیامبر(ص) سر به دامن على(ع) نهاد و زمانى سربرداشت که، آفتاب غروب کرده بود. از على در باره نمازش پرسید و این پاسخ را شنید که: اى رسول خدا نخواستم شما را ناراحت کنم، نتوانستم بلند شوم، به همین خاطر نمازم را نتوانستم بخوانم [چنین تصور مىکردم که شما نیز نماز عصر را نخواندهاید و منتظر شما بودم].
پیامبر چشم به آسمان دوخت و فرمود: «اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس». خدایا این بنده تو به خاطر پیامبرت خود را محبوس داشت، خورشید را برگردان تا نمازش را بخواند. در این هنگام که جهان را تاریکى فرا گرفته بود، به یک باره سرزمین صهباء روشن گشت. امیرمؤمنان وضو ساخت و نماز خواند.
آشنایى دختر عمیس با وصى رسولالله صلى الله علیه و آله ، سابقهاى به درازى نهضت نبوى داشت.
این حدیث که از لحاظ سند جزو احادیث معتبر به شمار مىآید از طریق بزرگان شیعه، همچون عمار، جویریه بنمسهرو راویان اهل سنت مانند طحاوى، قاضى عیاض مالکى، احمد بنصالح و شیخ سعید کازرونى روایتشده است. قاضى عیاض مالکى در شرح شفا مىگوید: «هذان الحدیثان ثابتان و رواتهما ثقات حکى الطحاوى: ان احمد بنصالح کان یقول: لا ینبغى لمن سبیله العلم، التخلف عن حفظ حدیث الاسماء لانه: من علامات النبوة».
این دو حدیث، ثابت و راویانشان هم مورد اطمینان هستند. طحاوى نقل کرده که احمد بنصالح گفت: براى کسى که اهل علم استسرپیچى از حفظ حدیث اسماء سزاوار نیست چون این حدیث از نشانههاى نبوت است.
خورشید غدیر
از آن روز که خورشید غدیر به دست مبارک ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمییز داده شد. این واقعه عظیم تاریخى مهمترین تاثیر را در نگرش اسماء به مساله ولایت امیرمؤمنان در پى داشت. او که خود از شاهدان امین و صادق این واقعه بود، بارها با استناد به حدیث غدیر و معرفى على بنابیطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حقطلبان بگشاید.
از جمله کتابهایى که این واقعه را به امانت در متن خود جاى دادهاند «حدیث ولایت» نوشته ابوالعباس احمد بنمحمد بنسعید الهمدانى «حافظ» معروف به «ابنعقده» است. این کتاب به خط شیخ ابىجعفر طوسى و جماعتى از بزرگان اسلام در دست صاحب طرایف بوده است. او خود مىگوید:
صحت مطالب این کتاب بر اهل فن پوشیده نیست. این کتاب اسامى افرادى که حدیث غدیر را روایت کردهاند و آنان که تحیت و اکرام مقام خلافت و زمامدارى امیرمؤمنان را به جاى آوردند ثبت نموده است. از جمله این افراد، ابوبکر بنعبدالله بنعثمان، عمر بنخطاب، عفان بنعثمان، على بنابیطالب و از گروه زنان افرادى مانند فاطمه(س)، امسلمه، امهانى، عایشه دختر ابوبکر، فاطمه دختر حمزة بنعبدالمطلب و اسماء بنت عمیس مىباشند.
رهنمودهاى پیامبر
سومین عامل معرفت اسماء به امیرمؤمنان، بر مجموعه گهرهایى استوار بود که از رسول الهى در موقعیتهاى مختلف و پراکنده در حق وى به دست آورده بود. از جمله مىتوان از روایتى که پیامبر در تفسیر آیه 4 / تحریم«و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه» فرمود نام برد، که این روایت از طریق عبدالله بنجعفر از مادرش (اسماء بنت عمیس) توسط ابنبطریق در مستدرک به یادگار گذاشته شده است. سمعت رسول الله یقراء هذه الایة «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین» قال: صالح المؤمنین على بنابیطالب.
مورد دیگر حدیث مشهور منزلت «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» که حاکم ابونصر حربى در «التحقیق لما احتجبه امیرالمؤمنین» آورده است و مىگوید: امیرمؤمنان در روز شورى به حدیث منزلت استناد کرد. این حدیث توسط عدهاى از جمله اسماء بنت عمیس روایتشده است. این حدیث گویاى جایگاه عالى امیرمؤمنان براى مسلمانان است و به تنهایى مىتواند حقطلبان را به قله رفیع حقیقت رهنمون شود. اسماء معارف دیگرى نیز از پیامبر در خصوص على(ع) کسب کرد مانند: حدیثباب الهدى «ان علیا باب الهدى بعدى و الداعى الى ربى و هو صالح المؤمنین»همانا على بعد از من باب هدایت و دعوتکننده به سوى خدایم و او از مؤمنان صالح است.
از آن روز که خورشید غدیر به دست مبارک ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمییز داده شد.
توطئه شوم
قدرتهاى سیاسى حاکم در صحنه، با رحلت پیامبر، به جنگ قدرتى بىرحمانه روى آوردند. حرص و قدرتطلبى چشمان برخى از انصار و مهاجر را کور ساخت; تا آنجا که پیکر رسول الله را رها کرده، در زود رسیدن به محل سقیفه از هم سبقت گرفتند.
شناخت جریانهاى انحرافى، اصلىترین وسیله براى تشخیص حق از باطل است. و اسماء این نبوغ سیاسى را داشت که بتواند جریانهاى انحرافى را بشناسد. از اینروى مصمم در سنگر حقطلبى ایستاد. او در محل سقیفه با نام کسانى آشنا شد که با دو گوش خود از دو لب پیامبر نام وصى بر حقش را شنیده بودند و با عبارت بخبخ به ابراز احساسات مىپرداختند و اینک ...
حقیقت این است که همین شناخت واقعى جریان حاکم بود که توانست او را در مقابل عوامفریبى و غوغاسالارى حاکم ایمن سازد در حالى که گروه زیادى از مردم، تنها به این دلیل که «نمایندگان ملتشخصى را انتخاب و جامعهاى را از هرج و مرج نجات دادهاند و ماجرا تمام شده است» تحت فشار تبلیغاتى موجود به عمل از پیش تعیین شده، تن در دادند و به انحطاط ابدى حکومت دینى راضى شدند.
این شمع روشن حقگرایى و اصولطلبى، هرگز جانش را به ناحق نیالود. اشاره به توطئه قتل امیرمؤمنان و نقش ویژه اسماء در خنثىسازى این ترور به خوبى مىتواند از عهده تمام ادعاهاى فوق برآید.
آنگاه که نمایندگان حضرت زهرا(س)، توسط خلیفه از فدک بیرون رانده شدند، امیرمؤمنان بلافاصله خود را به مسجد نزد خلیفه رساند و گفت: چرا فدک را که رسول خدا(ص) به فاطمه بخشید و سالهاست در دست اوست تصاحب کردى؟ خلیفه جواب داد: چون جزو غنایم است، بنابراین متعلق به همه مسلمانان مىباشد. تنها در صورتى که فاطمه بتواند دو شاهد عادل بیاورد، فدک را به او باز پس مىدهم. امیرمؤمنان با شگفتى پرسید: درباره ما به روشى غیر دیگران قضاوت مىکنى؟ خلیفه گفت: نه در باره شما مانند سایر مسلمانان حکم مىکنم ... على(ع) در بین سیل انصار و مهاجرینى که در مسجد بودند حقیقت امر را روشن ساخت. همین امر موجب شد، صاحبان قدرت با احساس خطر از تاثیر سخنان به حق على(ع) در خانه خلیفه گرد آمده نقشهاى شوم را تدارک ببینند.
بارها با استناد به حدیث غدیر و معرفى على بنابیطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حقطلبان بگشاید.
اسماء در این هنگام همسر خلیفه بود و به این خاطر نیز مىتوانستبه راحتى از نقشههاى آنها مطلع شود. طبق قرار وقتى خلیفه سلام نماز را مىداد، خالد بنولید باید على(ع) را با ضربه شمشیر از پاى در مىآورد تا جریان حاکم بتواند نفس راحتى بکشد و براى همیشه از دست رقیبى پر قدرت رهایى یابد. اسماء که از خبر توطئه به شدت وحشتزده شده بود. بىدرنگ خدمتکارش را خواست و به او گفت هماکنون به خانه على مىروى و این آیه شریفه را برایش مىخوانى: «ان الملاء یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انى لک من الناصحین»جمعیت مىخواهند تو را بکشند از شهر بیرون برو، و من از خیرخواهان به تو هستم.
خدمتکار به سرعتخود را به على رساند و آیه را خواند. امیرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد به اسماء بگو: پس چه کسى ناکثین، قاسطین و مارقین را خواهد کشت؟ خدا بین من و آنها فاصله خواهد انداخت.
هنگامه اذان شد. على(ع) خود را به مسجد رساند تا در نماز شرکت کند. در اواخر نماز خلیفه از نقشهاى که ریخته بود، پشیمان شد. چون وقتى عواقب کار را مىسنجید. برق شمشیرهاى برهنه بنىهاشم چشمانش را خیره مىساخت; بنا بر ملاحظات سیاسى و قبیلهاى از قتل منصرف شد. نماز خلیفه رو به پایان بود. او قبل از آن که با «سلام» نماز را خاتمه دهد گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته». بعد از پایان نماز همهمهاى مشکوک صحن مسجد را پر کرد. نگاه تهدیدآمیز و خشمآلود على(ع) متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسید: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محکم بر زمین کوفت که استخوانهایش خرد شد. مردم که به دور آنها گرد آمده بودند خالد را بىهوش نقش زمین یافتند. لحظهاى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد که خلیفه و معاونش از وى درخواست کشتن تو را کرده بودند. اهل مسجد به درخواستخلیفه، عباس بنعبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بیرون بردند. على این بار گریبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى که آکنده از خشم و نفرت بود چنین بانگ زد: اگر وصیت پیامبر دست مرا نبسته بود به تو مىفهماندم کدام یک تواناتریم.
قدرتهاى سیاسى حاکم در صحنه، با رحلت پیامبر، به جنگ قدرتى بىرحمانه روى آوردند.
وعده رسول صلى الله علیه و آله
روزگار به کندى سپرى مىشد. سه سال از حجةالوداع و رحلتخورشید نبوت مىگذشت. مدتى بود که ابوبکر شوهر اسماء در بستر بیمارى افتاده بود. برخى مىگفتند: «یکى از بزرگان یهود او را به مهمانى دعوت کرد و در غذایش زهر ریخت و «ابوبکر» و «حارث بنکلده» از آن خوردند و بعد از یک سال در اثر آن زهر هر دو در یک روز از دنیا رفتند».
این واقعه در اواخر جمادىالاخر سال سیزده هجرت روى داد. ابوبکر در ایام مریضى «عمر» را به ولایتعهدى تعیین کرد. وثیقهاى نیز نوشته به او داد. هر چند در ابتداى کار افرادى چون طلحه بنعبیدالله و ... در این مورد سخن مىگفتند ولى بالاخره به این کارتن در دادند. بعد از مرگ خلیفه خبر فوت به پدر و زن ابوبکر رسید; پدر هیچ ابراز ناراحتى نکرد و زنش «اسماء بنت عمیس» طبق وصیتبه غسل او پرداخت. اما برخلاف درخواست ابوبکر قبل از افطار، در حالى که «روزه» قواى او را به تحلیل برده بود به این کار اقدام کرد و بعد از دفن به سوى منزل و طفل سه سالهاش که تنها یادگار او از ابوبکر بود، شتافت.
شناخت جریانهاى انحرافى، اصلىترین وسیله براى تشخیص حق از باطل است. و اسماء این نبوغ سیاسى را داشت که بتواند جریانهاى انحرافى را بشناسد.
با مرگ ابوبکر زندگى اسماء وارد مرحله جدید، خصوصا در بعد سیاسى شد. انتساب او به ابوبکر چهرهاى ویژه در بین طرفداران دستگاه حکومتى از وى ساخته بود و افراد زیادى مایل بودند از اعتبار سیاسى او استفاده کنند. ولى روح حقیقتخواهى، دختر عمیس را به سوى دیگر سوق مىداد. تقاضاى ازدواج از سوى امیرمؤمنان(ع) اسماء بنت عمیس را از دام قدرتطلبان نجات داد. و او را به کانون گرم علوى کشاند. او بىهیچ تاملى پاسخ مثبت داد و با قطعى شدن ازدواج وعده رسول الهى که به اسماء فرموده بود: «به زودى تو نیز با این جوان(على) ازدواج خواهى کرد»، جامه عمل پوشید.
اسماء قبل از ورود به خانه امیرمؤمنان به طور کامل از اندرون آن مطلع بود; به این جهت نه تنها احساس غربت نمىکرد، بلکه شادمان از وصل با ماهتاب فضایل به خدمت در خانه وصى رسولالله صلى الله علیه و آله و تربیت فرزندانش از جعفر بنابیطالب و ابوبکر به همراه سرپرستى از فرزندان فاطمه(س) کمر همتبست. از آن روز وصل تا لحظه شهادت امیرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد. او از على بنابیطالب نیز صاحب فرزندى به نام «یحیى» شد. و بالاخره بعد از مرگ عثمان توانست «رسیدن حق حاکمیت دینى به صاحب حقیقى آن» را که آرزوى دیرینش و وعده رسول مکرم اسلام بود، نظارهگر باشد.
تربیتشهید ولایت
اسماء یادگار سه ساله ابوبکر را با خود به خانه مولود کعبه آورد. و در آنجا به تربیت وى همت گماشت. فرزندى که پیامبر او را مایه خشم کافران و منافقان خوانده بود. آنچه با ورود فرزند ابوبکر به خانه على(ع) رخ داد در آیندهاى نه چندان دور، سرآغاز تحولى بزرگ در بینش محمد نسبتبه «حاکمیت دینى موجود» بود. على(ع) او را با زندگى سراسر زهد و عدل خویش آشنا مىساخت و اسماء با شربت معرفت علوى کام محمد را هر روز شیرینتر مىکرد; تا آنجا که او را تربیتشده على نامیدند امام صادق(ع) در باره نقش اسماء بنت عمیس و امیر مؤمنان در تربیت مکتبى محمد بنابىبکر چنین فرمود:
«کان مع امیرالمؤمنین من قریش خمسة نفر و کانت ثلاثة عشر قبیلة مع معاویة. فاما الخمسة: فمحمد ابن ابىبکر رحمة الله علیه اتته النجابة من قبل امه اسماء بنت عمیس و کان معه هاشم بن عتیه بن ابىوقاص المرقال و کان معه جعدة بنهبیرة المخزومى و کان امیرالمؤمنین خاله و هو الذى قال له عتبة بنابى سفیان انما لک هذه الشدة فى الحرب من قبل خالک فقال له جعدة لو کان خالک مثل خالى لنسیت اباک و محمد بنابى حذیفة بن عتبه بن ربیعة و الخامس ... ابى العاص بن ربیعة و هو صهر النبى ابو الربیع».
پنج نفر از قریش با امیرالمؤمنین و سیزده قبیله با معاویه بودند. آن پنج نفر: محمد بن ابىبکر رحمة الله علیه بود که نجابت را از طرف مادرش داشت و هاشم بنعتیة بن ابىوقاص المرقال و جعدة بن هبیرة...
تربیت اسماء چنان در جان محمد ریشه دواند که او را در زمره پارسایان روزگار قرار داد که چون مادرش حق را حتى به ضرر خویش پذیرفت. او روزى دست در دست على بنابىطالب گذاشت و چنین گفت: اشهد انک امام مفترض طاعتک و .. . محمد از اصحاب پیامبر و امیرمؤمنان بود «صاحب محاسن» او را از جمله افراد شرطة الخمیس مىداند و شیخ مفید در «اصفیاء اصحاب على» او را از سابقین و مقربین و در جاى دیگر از حواریین آن حضرت ذکر مىکند.
ثمره تربیت محمد توسط اسماء و امیرمؤمنان را مىتوان در منش سیاسى او جستجو کرد; چه سراسر زندگى سیاسى محمد آکنده از عشق علوى و دفاع مکتبى بود. در جنگ جمل که خواهرش عایشه قافلهسالار آن بود، هرگز حریم مقدس علوى را رها نکرد و در صف حقیقت طلبان جاى گرفت. و پس از آن نیز به عنوان فرماندار امین على(ع) عازم مصر شد.
حقیقت این است که همین شناخت واقعى جریان حاکم بود که توانست او را در مقابل عوامفریبى و غوغاسالارى حاکم ایمن سازد.
معاویه پس از جنگ صفین در صدد برآمد حکومت مصر را به عمروعاص بسپارد، از این روى، ششهزار نفر جنگجوى به سرزمین مصر روانه داشت. عمروعاص وقتى به نزدیکى مصر رسید، به محمد چنین نامه نوشت که: هرگز نخواهیم گذاشت مصر در حکومت تو و على که قاتل عثمان مظلوم مىباشید بماند. در مقابل محمد با لشگرى دو هزارنفرى به مقابله وى آمد.
این جنگ به نفع عمروعاص پایان یافت. بلافاصله پس از فتح شهر، معاویة بنخدیج از طرف عمروعاص در صدد یافتن محمد برآمد او سردار ولایت را بى حال و نیمهجان در حالى که از فرط تشنگى به سختى نفس مىکشید، یافت و با دست و پاى بسته به نزد عمروعاص آورد و گفت: تو را به عنوان خونخواهى عثمان مىکشم.
محمد چون شیرى در بند نهیب زد که: او مردى بود که مسلمانان بر علیه حکومتش قیام کردند و شیوه حکمرانیش را نپذیرفتند و چون کنار نرفت کشته شد.
معاویة بنخدیج همان دم با ضربتى سنگین و سریع سخن او را قطع کرد و به این ترتیب بر صفحه حیات دنیوى محمد نقطه پایان گذاشت. آنان بعد از شهادت، پیکر پاکش را به آتش کشیدند.
این شمع روشن حقگرایى و اصولطلبى، هرگز جانش را به ناحق نیالود.
خبر شهادت محمد، جوان سىساله و یار على (شهادت او در سال 38 هجرى اتفاق افتاد.) دشمنان را بىاندازه خوشحال کرد.
در این بین ام حبیبه، خواهر معاویه، به محض اطلاع از شهادت او، گوسفندى بریان کرد و به نزد عایشه فرستاد. عایشه که منظور او را به خوبى فهمیده بود با خشم تمام گفت: خدا دختر زن زناکار (هند) را بکشد به خدا از این پس هرگز گوشتبریان نخواهم خورد. عایشه پس از شهادت «محمد» هرگز گوشتبریان نخورد و همیشه در نمازش بر معاویة ابىسفیان، معاویة بنخدیج و عمروعاص نفرین مىکرد.
خبر شهادت محمد، جوان رشید اسماء، به همان اندازه که براى دشمنان شادى و سرور به همراه داشت، براى شیعیان اندوهبار بود. امیرمؤمنان به خوبى این حزن و اندوه را به تصویر کشید و فرمود: «ان حزننا علیه على قدر سرورهم به الا انهم نقصوا بغیضا و نقصنا حبیبا»اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان به شهادت اوست چه از دشمنان آنان و دوستان ما یکى کم شد.
او در جواب سالم بنابىجعد که ضمن عرض تسلیت، سخنى از محمد براى امیرمؤمنان نقل کرد، اندوه خود را چنین فاش کرد: «خدا محمد را رحمت کند. راست گفته بود. او زنده است [شهید است] و روزى مىخورد». بار دیگر در جایى فرمود: چرا اینگونه نباشم او فرزند همسرم، دوست نزدیکم، برادر فرزندانم و فرزند خودم بود.
جانسوزترین خبرى که «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از این خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد که خون از سینهاش چکید. دختر عمیس الگوى زنان آزاده در مقابل این مصیبت جگرسوز به نجوا با معبود یکتاى خویش پرداخت و هیچ گاه لب به شکوه و اعتراض نگشود.
غروب آخرین امید
سال سى و هشت هجرى سالى غمبار براى اسماء بود، چه شهادت محمد روح او را به سختى آزرد. اما در فاصله کمتر از دو سال، حادثهاى عظیم که غروب خورشید حقیقت و یگانه حاکم دینى زمان را در پى داشت. (شهادت امیرمؤمنان توسط ابنملجم مرادى در سال چهل هجرى، در نوزدهمین روز از ماه رمضان) عمیقترین زخم را بر پیکر اسماء وارد ساخت.
او اینک مولا و مراد و شوهرش را در بستر شهادت مىدید. خود مىگفت: حضرت بعد از ضربتخوردن در بستر افتاد، امیرمؤمنان فریادى کشید و بىهوش شد. لحظاتى بعد وقتى به هوش آمد، فرمود:
«ستایش مخصوص خدایى است که به وعده خود عمل کرد و مرا در بهشت جاىداد.»
آن روز وصل تا لحظه شهادت امیرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد.
شیعیان حضرت که در اطرافش با اضطراب تمام حلقه زده بودند از آنچه مىدید سؤال کردند. على(ع) فرمود:
«هذا رسول الله و اخى جعفر و عمى حمزة و ابواب السماء مفتحة و الملائکة ینزلون یسلمون على و یبشرون و هذه فاطمه قد طاف بها و صائفها من الحور و هذه منازلى فى الجنة لمثل هذا فلیعمل العاملون».
این پیامبر خدا و برادرم جعفر و عمویم حمزه است. درهاى آسمان آغوش گشودهاند و فرشتگان را مشاهده مىکنم که بر من فرود مىآیند، سلام مىکنند و بشارت مىدهند. و این فاطمه است که حوریان بر اطرافش حلقهزدهاند. مقام خود را در بهشت مىبینم که بندگان خدا براى به دست آوردن این مقام والا باید بکوشند.
گنبد سبزفام
اسماء جان، مال، موقعیت و فرزندانش را در راه ولایت علوى فدا کرد و تا لحظه آخر قدمى به عقب برنداشت; هر چند نحوه زندگى بانوى بهشتى از زمان شهادت امیرمؤمنان به بعد، در هالهاى از ابهام قرار گرفته است، با این حال شکى نیست که او با دین محمدى و مهر علوى به دیدار معبود یگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشتبرین برد.
برخى مىگویند او تا سال 65 هجرى زنده ماند و به این ترتیب توانست چند سالى از امامت على بنحسین(علیهماالسلام) را درک کند. گروه دیگر وفات او را در زمان حیات امیرمؤمنان(ع) مىدانند. در این صورت باید نظریه آنانى را که محل دفن اسماءرا در کوفه و اراضى جوازیه مىدانند پذیرفت. اما طبق نظریه دیگر محل دفن او در قبرستان «باب الصغیر» دمشق واقع شده است. قبر مربوط به وى در کنار میمونه، دختر امام حسن(ع) و حمیده، دختر مسلم بنعقیل، در یک خانه و پشت مقبره حضرت سکینه و مقبره امکلثوم و سمت چپ مرقد عبدالله فرزند امام صادق(ع) واقع است. گنبدى به رنگ سبز مشخصه اصلى مرقد اسماست که در سال 1330 قمرى نوسازى شده است.
جانسوزترین خبرى که «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از این خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد که خون از سینهاشچکید.
شخصیت روایى
ارتباط مداوم با اهل بیت رسول اکرم(ص)، تعهد مکتبى و دینى و پایدارى در راه حقیقتخواهى، مجموعه عواملى بود که موجب شد دختر عمیس گهرهاى فراوانى از خاندان وحى گرد آورد. برخى بر این اعتقادند که او کتابى به همراه داشت که احادیث را از روى آن براى مردم باز مىگفت. اسما از رسولاکرم(ص) قریب شصت گوهر گرانبها (حدیث) به همراه داشت.
او با دین محمدى و مهر علوى به دیدار معبود یگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشتبرین برد.
مجموعه احادیثى که اسماء بنت عمیس از پیامبر اکرم، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهمالسلام)، به یادگار گذاشت، به اندازهاى است که خود مجالى جداگانه مىطلبد. شیخ طوسى او را از «صحابى»ها مىداند. عدهاى نیز او را از اصحاب امیرمؤمنان ذکر مىکنند.
راویان از اسماء بنت عمیس
برخى از اشخاصى که از اسماء بنت عمیس روایت نقل کردهاند عبارتند از:
1 - امام سجاد 2- پسرش عبدالله بنجعفر بنابىطالب3- عون بن جعفر 4- قاسم بنمحمد بنابىبکر 5- ام عون دختر محمد بنابىجعفر6- عبدالله بن رفاعة7- ابوبردة بن ابىموسى 8-فاطمه صغرى دختر على بنابىطالب9- عبدالله بنعباس 10- عبدالله بنشداد 11- ابوزید المدنى 12- عمر بنخطاب13- عروة بن زبیر 14-ابوموسى اشعرى 15- ابوبکر بن عبدالرحمن16- زید الخثعمى17-مجاهد 18- عتبة بن عبدالله التیمى19- حبیب بن سالم 20-حرة 21-مجاهد بن جبیر 22- عامر الشعبى23- قیس بن ابىحازم 24- داود بنابى عاصم 25- عبدالله بنبابیه26-عطا بن ابىرباح27- ابو بردة بنابىموسى اشعرى 28- ام محمد بنت محمد بنجعفر29- ام جعفر بنت محمد بن جعفر بنابى طالب 30- فاطمه بنت الحسین 31- زینب بنت امیرالمؤمنین 32- فاطمه بنت امیرالمؤمنین33-سعید بن مسیب.
وجود شخصیتهاى بلندمرتبه در این میان; مانند امام سجاد(ع)، عبدالله بنعباس ... که به احادیث او استناد کردهاند، در معرفى شخصیت رجالى وى به تنهایى کافى است و ما را از هر توضیحى بىنیاز مىسازد.
در آخرین بخش از این مقاله به ارتباط او با امیرمؤمنان و گوشهاى از فعالیتهاى او براى پاسدارى از خط سرخ علوى مىپردازیم.
دیدبان قلههاى معرفت
پرپر شدن «یاس یاسین» نشان اوج سلطه سیاهى بر جامعه آن عصر بود اسماء در این جریان با ماهیت قدرت حاکم بیشتر آشنا مىشد. از اینروى دختر عمیس مصممتر از همیشه در راه سرخ علوى گام نهاد و آنگونه که فاطمه(س) را مىشناخت، به على(ع) نیز معرفتیافت و تا لحظه آخر حیات از یارى او دستبرنداشت.
آشنایى دختر عمیس با وصى رسولالله صلى الله علیه و آله ، سابقهاى به درازى نهضت نبوى داشت. او همسر جعفر، برادر على(ع)، بود و از این طریق شناخت کافى نسبتبه وى کسب کرد و آن زمان که تعداد یاران دین محمدى صلى الله علیه و آله انگشتشمار بودند با چهره مصمم برادر شوهرش روبهرو شده، عنایتهاى رسول خدا(ص) را نیز در حق وى دیده و شنیدهبود.
در بازگشت از هجرت حبشه نیز در اولین برخورد با پیامبر خدا، با یار همیشگى او، على بنابیطالب، آشنا شد. چه محل دیدار «خیبر» و قهرمان جنگ «على» بود. بعد از آن نیز موقعیتهاى زیادى براى درک مقام معنوى و اجتماعى امیرمؤمنان را تجربه کرد که مىتوان نمونههایى را برشمرد.
بازگشتخورشید
مسلمانان در مسیر برگشت از خیبر در منطقهاى به نام «صهباء» توقف کردند; اسماء که خود از حاضران در صهباء بود چنین مىگوید: نماز ظهر را خواندیم. على(ع) به خواست پیامبر(ص) در پى ماموریتى رفت. رسول خدا نماز عصر را نیز خواند وقتى على برگشتبه گمان اینکه هنوز نماز خوانده نشده است در کنار پیامبر نشست. همان دم آثار نزول وحى در سیماى پرفروغ نبىاکرم ظاهر شد. پیامبر(ص) سر به دامن على(ع) نهاد و زمانى سربرداشت که، آفتاب غروب کرده بود. از على در باره نمازش پرسید و این پاسخ را شنید که: اى رسول خدا نخواستم شما را ناراحت کنم، نتوانستم بلند شوم، به همین خاطر نمازم را نتوانستم بخوانم [چنین تصور مىکردم که شما نیز نماز عصر را نخواندهاید و منتظر شما بودم].
پیامبر چشم به آسمان دوخت و فرمود: «اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس». خدایا این بنده تو به خاطر پیامبرت خود را محبوس داشت، خورشید را برگردان تا نمازش را بخواند. در این هنگام که جهان را تاریکى فرا گرفته بود، به یک باره سرزمین صهباء روشن گشت. امیرمؤمنان وضو ساخت و نماز خواند.
آشنایى دختر عمیس با وصى رسولالله صلى الله علیه و آله ، سابقهاى به درازى نهضت نبوى داشت.
این حدیث که از لحاظ سند جزو احادیث معتبر به شمار مىآید از طریق بزرگان شیعه، همچون عمار، جویریه بنمسهرو راویان اهل سنت مانند طحاوى، قاضى عیاض مالکى، احمد بنصالح و شیخ سعید کازرونى روایتشده است. قاضى عیاض مالکى در شرح شفا مىگوید: «هذان الحدیثان ثابتان و رواتهما ثقات حکى الطحاوى: ان احمد بنصالح کان یقول: لا ینبغى لمن سبیله العلم، التخلف عن حفظ حدیث الاسماء لانه: من علامات النبوة».
این دو حدیث، ثابت و راویانشان هم مورد اطمینان هستند. طحاوى نقل کرده که احمد بنصالح گفت: براى کسى که اهل علم استسرپیچى از حفظ حدیث اسماء سزاوار نیست چون این حدیث از نشانههاى نبوت است.
خورشید غدیر
از آن روز که خورشید غدیر به دست مبارک ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمییز داده شد. این واقعه عظیم تاریخى مهمترین تاثیر را در نگرش اسماء به مساله ولایت امیرمؤمنان در پى داشت. او که خود از شاهدان امین و صادق این واقعه بود، بارها با استناد به حدیث غدیر و معرفى على بنابیطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حقطلبان بگشاید.
از جمله کتابهایى که این واقعه را به امانت در متن خود جاى دادهاند «حدیث ولایت» نوشته ابوالعباس احمد بنمحمد بنسعید الهمدانى «حافظ» معروف به «ابنعقده» است. این کتاب به خط شیخ ابىجعفر طوسى و جماعتى از بزرگان اسلام در دست صاحب طرایف بوده است. او خود مىگوید:
صحت مطالب این کتاب بر اهل فن پوشیده نیست. این کتاب اسامى افرادى که حدیث غدیر را روایت کردهاند و آنان که تحیت و اکرام مقام خلافت و زمامدارى امیرمؤمنان را به جاى آوردند ثبت نموده است. از جمله این افراد، ابوبکر بنعبدالله بنعثمان، عمر بنخطاب، عفان بنعثمان، على بنابیطالب و از گروه زنان افرادى مانند فاطمه(س)، امسلمه، امهانى، عایشه دختر ابوبکر، فاطمه دختر حمزة بنعبدالمطلب و اسماء بنت عمیس مىباشند.
رهنمودهاى پیامبر
سومین عامل معرفت اسماء به امیرمؤمنان، بر مجموعه گهرهایى استوار بود که از رسول الهى در موقعیتهاى مختلف و پراکنده در حق وى به دست آورده بود. از جمله مىتوان از روایتى که پیامبر در تفسیر آیه 4 / تحریم«و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه» فرمود نام برد، که این روایت از طریق عبدالله بنجعفر از مادرش (اسماء بنت عمیس) توسط ابنبطریق در مستدرک به یادگار گذاشته شده است. سمعت رسول الله یقراء هذه الایة «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین» قال: صالح المؤمنین على بنابیطالب.
مورد دیگر حدیث مشهور منزلت «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» که حاکم ابونصر حربى در «التحقیق لما احتجبه امیرالمؤمنین» آورده است و مىگوید: امیرمؤمنان در روز شورى به حدیث منزلت استناد کرد. این حدیث توسط عدهاى از جمله اسماء بنت عمیس روایتشده است. این حدیث گویاى جایگاه عالى امیرمؤمنان براى مسلمانان است و به تنهایى مىتواند حقطلبان را به قله رفیع حقیقت رهنمون شود. اسماء معارف دیگرى نیز از پیامبر در خصوص على(ع) کسب کرد مانند: حدیثباب الهدى «ان علیا باب الهدى بعدى و الداعى الى ربى و هو صالح المؤمنین»همانا على بعد از من باب هدایت و دعوتکننده به سوى خدایم و او از مؤمنان صالح است.
از آن روز که خورشید غدیر به دست مبارک ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمییز داده شد.
توطئه شوم
قدرتهاى سیاسى حاکم در صحنه، با رحلت پیامبر، به جنگ قدرتى بىرحمانه روى آوردند. حرص و قدرتطلبى چشمان برخى از انصار و مهاجر را کور ساخت; تا آنجا که پیکر رسول الله را رها کرده، در زود رسیدن به محل سقیفه از هم سبقت گرفتند.
شناخت جریانهاى انحرافى، اصلىترین وسیله براى تشخیص حق از باطل است. و اسماء این نبوغ سیاسى را داشت که بتواند جریانهاى انحرافى را بشناسد. از اینروى مصمم در سنگر حقطلبى ایستاد. او در محل سقیفه با نام کسانى آشنا شد که با دو گوش خود از دو لب پیامبر نام وصى بر حقش را شنیده بودند و با عبارت بخبخ به ابراز احساسات مىپرداختند و اینک ...
حقیقت این است که همین شناخت واقعى جریان حاکم بود که توانست او را در مقابل عوامفریبى و غوغاسالارى حاکم ایمن سازد در حالى که گروه زیادى از مردم، تنها به این دلیل که «نمایندگان ملتشخصى را انتخاب و جامعهاى را از هرج و مرج نجات دادهاند و ماجرا تمام شده است» تحت فشار تبلیغاتى موجود به عمل از پیش تعیین شده، تن در دادند و به انحطاط ابدى حکومت دینى راضى شدند.
این شمع روشن حقگرایى و اصولطلبى، هرگز جانش را به ناحق نیالود. اشاره به توطئه قتل امیرمؤمنان و نقش ویژه اسماء در خنثىسازى این ترور به خوبى مىتواند از عهده تمام ادعاهاى فوق برآید.
آنگاه که نمایندگان حضرت زهرا(س)، توسط خلیفه از فدک بیرون رانده شدند، امیرمؤمنان بلافاصله خود را به مسجد نزد خلیفه رساند و گفت: چرا فدک را که رسول خدا(ص) به فاطمه بخشید و سالهاست در دست اوست تصاحب کردى؟ خلیفه جواب داد: چون جزو غنایم است، بنابراین متعلق به همه مسلمانان مىباشد. تنها در صورتى که فاطمه بتواند دو شاهد عادل بیاورد، فدک را به او باز پس مىدهم. امیرمؤمنان با شگفتى پرسید: درباره ما به روشى غیر دیگران قضاوت مىکنى؟ خلیفه گفت: نه در باره شما مانند سایر مسلمانان حکم مىکنم ... على(ع) در بین سیل انصار و مهاجرینى که در مسجد بودند حقیقت امر را روشن ساخت. همین امر موجب شد، صاحبان قدرت با احساس خطر از تاثیر سخنان به حق على(ع) در خانه خلیفه گرد آمده نقشهاى شوم را تدارک ببینند.
بارها با استناد به حدیث غدیر و معرفى على بنابیطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حقطلبان بگشاید.
اسماء در این هنگام همسر خلیفه بود و به این خاطر نیز مىتوانستبه راحتى از نقشههاى آنها مطلع شود. طبق قرار وقتى خلیفه سلام نماز را مىداد، خالد بنولید باید على(ع) را با ضربه شمشیر از پاى در مىآورد تا جریان حاکم بتواند نفس راحتى بکشد و براى همیشه از دست رقیبى پر قدرت رهایى یابد. اسماء که از خبر توطئه به شدت وحشتزده شده بود. بىدرنگ خدمتکارش را خواست و به او گفت هماکنون به خانه على مىروى و این آیه شریفه را برایش مىخوانى: «ان الملاء یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انى لک من الناصحین»جمعیت مىخواهند تو را بکشند از شهر بیرون برو، و من از خیرخواهان به تو هستم.
خدمتکار به سرعتخود را به على رساند و آیه را خواند. امیرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد به اسماء بگو: پس چه کسى ناکثین، قاسطین و مارقین را خواهد کشت؟ خدا بین من و آنها فاصله خواهد انداخت.
هنگامه اذان شد. على(ع) خود را به مسجد رساند تا در نماز شرکت کند. در اواخر نماز خلیفه از نقشهاى که ریخته بود، پشیمان شد. چون وقتى عواقب کار را مىسنجید. برق شمشیرهاى برهنه بنىهاشم چشمانش را خیره مىساخت; بنا بر ملاحظات سیاسى و قبیلهاى از قتل منصرف شد. نماز خلیفه رو به پایان بود. او قبل از آن که با «سلام» نماز را خاتمه دهد گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته». بعد از پایان نماز همهمهاى مشکوک صحن مسجد را پر کرد. نگاه تهدیدآمیز و خشمآلود على(ع) متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسید: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محکم بر زمین کوفت که استخوانهایش خرد شد. مردم که به دور آنها گرد آمده بودند خالد را بىهوش نقش زمین یافتند. لحظهاى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد که خلیفه و معاونش از وى درخواست کشتن تو را کرده بودند. اهل مسجد به درخواستخلیفه، عباس بنعبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بیرون بردند. على این بار گریبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى که آکنده از خشم و نفرت بود چنین بانگ زد: اگر وصیت پیامبر دست مرا نبسته بود به تو مىفهماندم کدام یک تواناتریم.
قدرتهاى سیاسى حاکم در صحنه، با رحلت پیامبر، به جنگ قدرتى بىرحمانه روى آوردند.
وعده رسول صلى الله علیه و آله
روزگار به کندى سپرى مىشد. سه سال از حجةالوداع و رحلتخورشید نبوت مىگذشت. مدتى بود که ابوبکر شوهر اسماء در بستر بیمارى افتاده بود. برخى مىگفتند: «یکى از بزرگان یهود او را به مهمانى دعوت کرد و در غذایش زهر ریخت و «ابوبکر» و «حارث بنکلده» از آن خوردند و بعد از یک سال در اثر آن زهر هر دو در یک روز از دنیا رفتند».
این واقعه در اواخر جمادىالاخر سال سیزده هجرت روى داد. ابوبکر در ایام مریضى «عمر» را به ولایتعهدى تعیین کرد. وثیقهاى نیز نوشته به او داد. هر چند در ابتداى کار افرادى چون طلحه بنعبیدالله و ... در این مورد سخن مىگفتند ولى بالاخره به این کارتن در دادند. بعد از مرگ خلیفه خبر فوت به پدر و زن ابوبکر رسید; پدر هیچ ابراز ناراحتى نکرد و زنش «اسماء بنت عمیس» طبق وصیتبه غسل او پرداخت. اما برخلاف درخواست ابوبکر قبل از افطار، در حالى که «روزه» قواى او را به تحلیل برده بود به این کار اقدام کرد و بعد از دفن به سوى منزل و طفل سه سالهاش که تنها یادگار او از ابوبکر بود، شتافت.
شناخت جریانهاى انحرافى، اصلىترین وسیله براى تشخیص حق از باطل است. و اسماء این نبوغ سیاسى را داشت که بتواند جریانهاى انحرافى را بشناسد.
با مرگ ابوبکر زندگى اسماء وارد مرحله جدید، خصوصا در بعد سیاسى شد. انتساب او به ابوبکر چهرهاى ویژه در بین طرفداران دستگاه حکومتى از وى ساخته بود و افراد زیادى مایل بودند از اعتبار سیاسى او استفاده کنند. ولى روح حقیقتخواهى، دختر عمیس را به سوى دیگر سوق مىداد. تقاضاى ازدواج از سوى امیرمؤمنان(ع) اسماء بنت عمیس را از دام قدرتطلبان نجات داد. و او را به کانون گرم علوى کشاند. او بىهیچ تاملى پاسخ مثبت داد و با قطعى شدن ازدواج وعده رسول الهى که به اسماء فرموده بود: «به زودى تو نیز با این جوان(على) ازدواج خواهى کرد»، جامه عمل پوشید.
اسماء قبل از ورود به خانه امیرمؤمنان به طور کامل از اندرون آن مطلع بود; به این جهت نه تنها احساس غربت نمىکرد، بلکه شادمان از وصل با ماهتاب فضایل به خدمت در خانه وصى رسولالله صلى الله علیه و آله و تربیت فرزندانش از جعفر بنابیطالب و ابوبکر به همراه سرپرستى از فرزندان فاطمه(س) کمر همتبست. از آن روز وصل تا لحظه شهادت امیرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد. او از على بنابیطالب نیز صاحب فرزندى به نام «یحیى» شد. و بالاخره بعد از مرگ عثمان توانست «رسیدن حق حاکمیت دینى به صاحب حقیقى آن» را که آرزوى دیرینش و وعده رسول مکرم اسلام بود، نظارهگر باشد.
تربیتشهید ولایت
اسماء یادگار سه ساله ابوبکر را با خود به خانه مولود کعبه آورد. و در آنجا به تربیت وى همت گماشت. فرزندى که پیامبر او را مایه خشم کافران و منافقان خوانده بود. آنچه با ورود فرزند ابوبکر به خانه على(ع) رخ داد در آیندهاى نه چندان دور، سرآغاز تحولى بزرگ در بینش محمد نسبتبه «حاکمیت دینى موجود» بود. على(ع) او را با زندگى سراسر زهد و عدل خویش آشنا مىساخت و اسماء با شربت معرفت علوى کام محمد را هر روز شیرینتر مىکرد; تا آنجا که او را تربیتشده على نامیدند امام صادق(ع) در باره نقش اسماء بنت عمیس و امیر مؤمنان در تربیت مکتبى محمد بنابىبکر چنین فرمود:
«کان مع امیرالمؤمنین من قریش خمسة نفر و کانت ثلاثة عشر قبیلة مع معاویة. فاما الخمسة: فمحمد ابن ابىبکر رحمة الله علیه اتته النجابة من قبل امه اسماء بنت عمیس و کان معه هاشم بن عتیه بن ابىوقاص المرقال و کان معه جعدة بنهبیرة المخزومى و کان امیرالمؤمنین خاله و هو الذى قال له عتبة بنابى سفیان انما لک هذه الشدة فى الحرب من قبل خالک فقال له جعدة لو کان خالک مثل خالى لنسیت اباک و محمد بنابى حذیفة بن عتبه بن ربیعة و الخامس ... ابى العاص بن ربیعة و هو صهر النبى ابو الربیع».
پنج نفر از قریش با امیرالمؤمنین و سیزده قبیله با معاویه بودند. آن پنج نفر: محمد بن ابىبکر رحمة الله علیه بود که نجابت را از طرف مادرش داشت و هاشم بنعتیة بن ابىوقاص المرقال و جعدة بن هبیرة...
تربیت اسماء چنان در جان محمد ریشه دواند که او را در زمره پارسایان روزگار قرار داد که چون مادرش حق را حتى به ضرر خویش پذیرفت. او روزى دست در دست على بنابىطالب گذاشت و چنین گفت: اشهد انک امام مفترض طاعتک و .. . محمد از اصحاب پیامبر و امیرمؤمنان بود «صاحب محاسن» او را از جمله افراد شرطة الخمیس مىداند و شیخ مفید در «اصفیاء اصحاب على» او را از سابقین و مقربین و در جاى دیگر از حواریین آن حضرت ذکر مىکند.
ثمره تربیت محمد توسط اسماء و امیرمؤمنان را مىتوان در منش سیاسى او جستجو کرد; چه سراسر زندگى سیاسى محمد آکنده از عشق علوى و دفاع مکتبى بود. در جنگ جمل که خواهرش عایشه قافلهسالار آن بود، هرگز حریم مقدس علوى را رها نکرد و در صف حقیقت طلبان جاى گرفت. و پس از آن نیز به عنوان فرماندار امین على(ع) عازم مصر شد.
حقیقت این است که همین شناخت واقعى جریان حاکم بود که توانست او را در مقابل عوامفریبى و غوغاسالارى حاکم ایمن سازد.
معاویه پس از جنگ صفین در صدد برآمد حکومت مصر را به عمروعاص بسپارد، از این روى، ششهزار نفر جنگجوى به سرزمین مصر روانه داشت. عمروعاص وقتى به نزدیکى مصر رسید، به محمد چنین نامه نوشت که: هرگز نخواهیم گذاشت مصر در حکومت تو و على که قاتل عثمان مظلوم مىباشید بماند. در مقابل محمد با لشگرى دو هزارنفرى به مقابله وى آمد.
این جنگ به نفع عمروعاص پایان یافت. بلافاصله پس از فتح شهر، معاویة بنخدیج از طرف عمروعاص در صدد یافتن محمد برآمد او سردار ولایت را بى حال و نیمهجان در حالى که از فرط تشنگى به سختى نفس مىکشید، یافت و با دست و پاى بسته به نزد عمروعاص آورد و گفت: تو را به عنوان خونخواهى عثمان مىکشم.
محمد چون شیرى در بند نهیب زد که: او مردى بود که مسلمانان بر علیه حکومتش قیام کردند و شیوه حکمرانیش را نپذیرفتند و چون کنار نرفت کشته شد.
معاویة بنخدیج همان دم با ضربتى سنگین و سریع سخن او را قطع کرد و به این ترتیب بر صفحه حیات دنیوى محمد نقطه پایان گذاشت. آنان بعد از شهادت، پیکر پاکش را به آتش کشیدند.
این شمع روشن حقگرایى و اصولطلبى، هرگز جانش را به ناحق نیالود.
خبر شهادت محمد، جوان سىساله و یار على (شهادت او در سال 38 هجرى اتفاق افتاد.) دشمنان را بىاندازه خوشحال کرد.
در این بین ام حبیبه، خواهر معاویه، به محض اطلاع از شهادت او، گوسفندى بریان کرد و به نزد عایشه فرستاد. عایشه که منظور او را به خوبى فهمیده بود با خشم تمام گفت: خدا دختر زن زناکار (هند) را بکشد به خدا از این پس هرگز گوشتبریان نخواهم خورد. عایشه پس از شهادت «محمد» هرگز گوشتبریان نخورد و همیشه در نمازش بر معاویة ابىسفیان، معاویة بنخدیج و عمروعاص نفرین مىکرد.
خبر شهادت محمد، جوان رشید اسماء، به همان اندازه که براى دشمنان شادى و سرور به همراه داشت، براى شیعیان اندوهبار بود. امیرمؤمنان به خوبى این حزن و اندوه را به تصویر کشید و فرمود: «ان حزننا علیه على قدر سرورهم به الا انهم نقصوا بغیضا و نقصنا حبیبا»اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان به شهادت اوست چه از دشمنان آنان و دوستان ما یکى کم شد.
او در جواب سالم بنابىجعد که ضمن عرض تسلیت، سخنى از محمد براى امیرمؤمنان نقل کرد، اندوه خود را چنین فاش کرد: «خدا محمد را رحمت کند. راست گفته بود. او زنده است [شهید است] و روزى مىخورد». بار دیگر در جایى فرمود: چرا اینگونه نباشم او فرزند همسرم، دوست نزدیکم، برادر فرزندانم و فرزند خودم بود.
جانسوزترین خبرى که «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از این خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد که خون از سینهاش چکید. دختر عمیس الگوى زنان آزاده در مقابل این مصیبت جگرسوز به نجوا با معبود یکتاى خویش پرداخت و هیچ گاه لب به شکوه و اعتراض نگشود.
غروب آخرین امید
سال سى و هشت هجرى سالى غمبار براى اسماء بود، چه شهادت محمد روح او را به سختى آزرد. اما در فاصله کمتر از دو سال، حادثهاى عظیم که غروب خورشید حقیقت و یگانه حاکم دینى زمان را در پى داشت. (شهادت امیرمؤمنان توسط ابنملجم مرادى در سال چهل هجرى، در نوزدهمین روز از ماه رمضان) عمیقترین زخم را بر پیکر اسماء وارد ساخت.
او اینک مولا و مراد و شوهرش را در بستر شهادت مىدید. خود مىگفت: حضرت بعد از ضربتخوردن در بستر افتاد، امیرمؤمنان فریادى کشید و بىهوش شد. لحظاتى بعد وقتى به هوش آمد، فرمود:
«ستایش مخصوص خدایى است که به وعده خود عمل کرد و مرا در بهشت جاىداد.»
آن روز وصل تا لحظه شهادت امیرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد.
شیعیان حضرت که در اطرافش با اضطراب تمام حلقه زده بودند از آنچه مىدید سؤال کردند. على(ع) فرمود:
«هذا رسول الله و اخى جعفر و عمى حمزة و ابواب السماء مفتحة و الملائکة ینزلون یسلمون على و یبشرون و هذه فاطمه قد طاف بها و صائفها من الحور و هذه منازلى فى الجنة لمثل هذا فلیعمل العاملون».
این پیامبر خدا و برادرم جعفر و عمویم حمزه است. درهاى آسمان آغوش گشودهاند و فرشتگان را مشاهده مىکنم که بر من فرود مىآیند، سلام مىکنند و بشارت مىدهند. و این فاطمه است که حوریان بر اطرافش حلقهزدهاند. مقام خود را در بهشت مىبینم که بندگان خدا براى به دست آوردن این مقام والا باید بکوشند.
گنبد سبزفام
اسماء جان، مال، موقعیت و فرزندانش را در راه ولایت علوى فدا کرد و تا لحظه آخر قدمى به عقب برنداشت; هر چند نحوه زندگى بانوى بهشتى از زمان شهادت امیرمؤمنان به بعد، در هالهاى از ابهام قرار گرفته است، با این حال شکى نیست که او با دین محمدى و مهر علوى به دیدار معبود یگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشتبرین برد.
برخى مىگویند او تا سال 65 هجرى زنده ماند و به این ترتیب توانست چند سالى از امامت على بنحسین(علیهماالسلام) را درک کند. گروه دیگر وفات او را در زمان حیات امیرمؤمنان(ع) مىدانند. در این صورت باید نظریه آنانى را که محل دفن اسماءرا در کوفه و اراضى جوازیه مىدانند پذیرفت. اما طبق نظریه دیگر محل دفن او در قبرستان «باب الصغیر» دمشق واقع شده است. قبر مربوط به وى در کنار میمونه، دختر امام حسن(ع) و حمیده، دختر مسلم بنعقیل، در یک خانه و پشت مقبره حضرت سکینه و مقبره امکلثوم و سمت چپ مرقد عبدالله فرزند امام صادق(ع) واقع است. گنبدى به رنگ سبز مشخصه اصلى مرقد اسماست که در سال 1330 قمرى نوسازى شده است.
جانسوزترین خبرى که «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از این خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد که خون از سینهاشچکید.
شخصیت روایى
ارتباط مداوم با اهل بیت رسول اکرم(ص)، تعهد مکتبى و دینى و پایدارى در راه حقیقتخواهى، مجموعه عواملى بود که موجب شد دختر عمیس گهرهاى فراوانى از خاندان وحى گرد آورد. برخى بر این اعتقادند که او کتابى به همراه داشت که احادیث را از روى آن براى مردم باز مىگفت. اسما از رسولاکرم(ص) قریب شصت گوهر گرانبها (حدیث) به همراه داشت.
او با دین محمدى و مهر علوى به دیدار معبود یگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشتبرین برد.
مجموعه احادیثى که اسماء بنت عمیس از پیامبر اکرم، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهمالسلام)، به یادگار گذاشت، به اندازهاى است که خود مجالى جداگانه مىطلبد. شیخ طوسى او را از «صحابى»ها مىداند. عدهاى نیز او را از اصحاب امیرمؤمنان ذکر مىکنند.
راویان از اسماء بنت عمیس
برخى از اشخاصى که از اسماء بنت عمیس روایت نقل کردهاند عبارتند از:
1 - امام سجاد 2- پسرش عبدالله بنجعفر بنابىطالب3- عون بن جعفر 4- قاسم بنمحمد بنابىبکر 5- ام عون دختر محمد بنابىجعفر6- عبدالله بن رفاعة7- ابوبردة بن ابىموسى 8-فاطمه صغرى دختر على بنابىطالب9- عبدالله بنعباس 10- عبدالله بنشداد 11- ابوزید المدنى 12- عمر بنخطاب13- عروة بن زبیر 14-ابوموسى اشعرى 15- ابوبکر بن عبدالرحمن16- زید الخثعمى17-مجاهد 18- عتبة بن عبدالله التیمى19- حبیب بن سالم 20-حرة 21-مجاهد بن جبیر 22- عامر الشعبى23- قیس بن ابىحازم 24- داود بنابى عاصم 25- عبدالله بنبابیه26-عطا بن ابىرباح27- ابو بردة بنابىموسى اشعرى 28- ام محمد بنت محمد بنجعفر29- ام جعفر بنت محمد بن جعفر بنابى طالب 30- فاطمه بنت الحسین 31- زینب بنت امیرالمؤمنین 32- فاطمه بنت امیرالمؤمنین33-سعید بن مسیب.
وجود شخصیتهاى بلندمرتبه در این میان; مانند امام سجاد(ع)، عبدالله بنعباس ... که به احادیث او استناد کردهاند، در معرفى شخصیت رجالى وى به تنهایى کافى است و ما را از هر توضیحى بىنیاز مىسازد.