خودسازی از نگاه امام خمینی و جمعی از عرفا(قسمت سوم)
آرشیو
چکیده
متن
عن ابی حمزة الثمالی عن ابی جعفر(ع) قال: مکتوب فیالتوراة التی لم تُغیّر اَنَّ موسی سأل ربّه فقال: یا ربّ اَقریب انت منی فاُناجیک ام بعید فانادیک؟ فاوحی الله عزوجل الیه یا موسی انا جلیس من ذکرنی فقال موسی: فَمَن فی سِترکَ یَوم لاسِترُ الاّ سِترُکَ؟ فقال: الذَّین یذکُروُننی فاذکرهُم و یتحابُّون فی فاحبُهم فاولئک الذَّین اذا اردتُ ان اُصیبَ اَهْلَ الارضِ بسوءٍ ذَکرتُهم فدفعتُ عنهُم بهم.1
ابوحمزه ثمالی نقل کند از امام باقر(ع) که فرمود: در توراتی که تغییر ننموده، نوشته شده همانا موسی از پروردگارش سؤال کرد: بار خدایا آیا تو به من نزدیکی تا مناجات کنم با تو یا که دوری تا صدایت زنم؟ پس خداوند به او وحی کرد: ای موسی من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند. پس موسی سؤال کرد: کیست در پناه تو روزی که غیر از پناه تو، پناهی نیست؟ فرمود: آنها که مرا یاد میکنند پس من آنها را یاد میکنم و نیز آنانکه در راه من با هم دوستی میکنند پس آنها را دوست دارم اینها آنانیاند که وقتی بخواهم به اهل زمین بدی رسانم، یاد آنها کنم، پس آن را از آنان به واسطه آنها رفع کنم.
نکته اول: در معنای ذکر و آن عبارت است از یاد دوست. بنابراین به هر عمل و حالتی که فرد را به یاد محبوب خود بیندازد، ذکر اطلاق میشود و تندیس و مجسمه ذکر کسی است که دیگران با دیدن او به یاد محبوب افتند.
نکته دوم آنکه: بنا بر نصّ قرآن صاحبان خرد آنانیاند که دائم چه در حال ایستاده و چه در حال نشسته و خوابیده به یاد خدایند اِنّ فی خلق السموات والارض و اختلافِ اللیلِ و النَّهار لایاتٍ لاوُلِیالالبابِ الذین یذکرون الله قیاماً و قُعوداً و عَلی جُنوبِهم. 2
نکته سوم: آنکه ذکر را دو مرتبه است یکی مرتبه لسانی دوم مرتبه قلبی و علماء اخلاق اشاره دارند به اینکه ابتدا باید با ذکر زبانی و تکرار و مداومت بر آن زبان قلب را به ذکر باز کرده تا قلب ذاکر گردد چون قلب ذاکر شد زبان خود به خود به ذکر حق گویا شود. امام میفرمایند:
«شیخ عارف کامل ما جناب شاهآبادی روحی فداه میفرمودند: شخص ذاکر باید در ذکر مثل کسی باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده میخواهد تعلیم کلمه را کند؛ تکرار میکند تا اینکه او به زبان میآید و کلمه را ادا میکند. پس از آنکه او ادای کلمه را کرد، معلم از طفل تبعیت میکند و خستگی آن تکرار برطرف میشود و گویی از طفل به او مددی میرسد همینطور کسی که ذکر میگوید باید به قلب خود، که زبان ذکر باز نکرده، تعلیم ذکر کند و نکتة تکرار اذکار آن است که زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است که زبان از قلب تبعیت کند و زحمت و تعب تکرار مرتفع شود. اول زبانْ ذاکر بود و قلب به تعلیم و مدد آن ذاکر شد و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعیّت کرده به مدد آن یا مدد غیبی متذکر میشود.» 3
نکته چهارم: به تعبیری دیگر ذکر بر سه درجه است: ذکر زبانی، ذکر عملی، ذکر قلبی. شخص چون ذاکر شد و ذکر در او ملکه گردید و قلبش با یاد حق سکون و آرامش یافت در اعضا و جوارح او سرایت کرده و آنها را وادار به اطاعت و عبادت میکند که همان ذکر عملی است. قلب آنگاه به آرامش خواهد رسید که صورت دل منقّش به نقش لا اله الا الله گردد و اثر آن بماند تا حقتعالی خود در امور متصرف شود پس:
«تا لااله الا الله با قلم عقل بر لوح صافی قلب نگاشته نشود انسان مؤمن به وحدت خدا نیست و وقتی این کلمة طیبة الهیه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خودِ حقّ تعالی میشود، و دیگر انسان کس دیگر را مؤثر در مملکت حق نمیداند و از کسی دیگر متوقع جاه و جلال نیست.» 4
زیرا:
«در توحید مطلق که لااله الا الله کمّل است فلاح مطلق است که رستگاری از کثرت که اصل شجره خبیثه است، میباشد و این کلمه در این حال موازن با هیچچیز نیست.» 5
نکته پنجم: سالک در وقت ادای ذکر زبانی باید به چند نکته توجه کند: اول آنکه نفس را حبس کند تا حواس جمع باشد. دوم آنکه بهتر است رو به قبله و با حال وضو بنشیند. سوم بهتر است بعد از طاعات مفروضه یا نافله، که دل آمادگی بیشتر برای ذکر دارد، انجام دهد. چهارم آنکه بهتر است چشم بر هم نهاده و با حال آرامش و طمأنینه و با فراغت بال ذکر بگوید. پنجم آنکه بهتر است کنج خلوتی را برگزیند که گفتگوی دیگران خاطر او را بهم نریزد و اگر این موارد نشد، میتواند در هر حال ذکر بگوید به شرط آنکه متوجه ذکر و مذکور (خدا) باشد.
نکته ششم: مرحوم ملااحمد نراقی میفرمایند:
«در بعضی از رسائل عرفا ذکر را هفت مرتبه بیان کردهاند: قالبی و نفسی و قلبی و سرّی و روحی و عیونی و غیبالغیوب و تفصیلش آن است که: ذاکر در ابتدای انابت که هنوز ذکر در باطن او سرایت نکرده باشد و سیر او در سلوک از محسوسات جزئیه نگذشته، مداومت او را بر ذکر زبان، قالبی گویند و چون او را به سبب تکرار و مواظبت تبدیل بعضی از اخلاق ذمیمه حاصل شود و اثر ذکر را در نفس خود ادراک نماید و به تعقّل معنی ذکر مسرور شود آن را ذکر نفسی گویند و چون سیر او به نهایت عالم عنصر رسد و بواسطه تبدیل بعضی اخلاق ذمیمه، فیالجمله نفس را صفائی حاصل شود و گرد کدورات صفات نفسانی و بشری فرو نشیند، حلاوت ذکر در وی اثر کند و شوق مذکور بر وی غالب شود بی تحریک زبان، ذاکر گردد و گاه باشد که آواز ذکر دل مانند صدای کبوتر و قمری بشنود و او را ذکر قلبی گویند و در این مرتبه سیر او در باطن تا بدایت افلاک رسد و چون صفای قلب بیشتر شود اثر نورانیّت ذکر قلبی در وی تصرّف نماید و سرّ او از التفات به غیر فارغ شود و آن را ذکر سرّی گویند و گاه باشد که اثر تحریک دل در این ذکر نیز مثل صدائی که از انداختن مهره در طاسی پیچیده مسموع شود و سیر سالک در این مرتبه به اواسط عالم افلاک رسد و چون سرّ ذاکر از تشتّت به آرای فاسده و عقاید مشوّشه به کلی پاک شود و دل را به غیر مذکور التفاتی باقی نماند از نهایت مراتب افلاک در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حکم روح گیرد و آن را ذکر خفی گویند و احیاناً از آن نیز همهمهای در باطن شبیه به نشستن مگس به تار ابریشم مدرک شود چون به مقام فنا در رسد سیر او به سیر عالم لاهوت مرتقی گردد ذکر و ذاکر را در جنب تجلّی مذکور وجودی نماند ذکر خودبخودی گوید و از من و مایی جز نام و از ذکر و ذاکر جز معاوضات اوهام باقی نماند غیبالغیوب نامند.» 6
حضرت امام خمینی در بیان آثار ذکر میفرمایند:
«غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره کند و مفاسد را روزافزون کند و تذکر و یادآوری از حق دل را صفا دهد و قلب را صیقلی نماید و جلوهگاه محبوب کند و روح را تصفیه نماید و خالص کند و از قید اسارت نفس انسان را براند و حب دنیا [را که] منشأ خطیئات و سرچشمة سیئات است از دل بیرون کند و همّ را همّ واحد کند و دل را برای ورود صاحب منزل پاک و پاکیزه نماید. پس ای عزیز... دل را عادت بده به یاد محبوب بلکه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذکر حق شود و کلمه طیبة لا اله الاّ الله صورت اخیره و کمال اقصای نفس گردد که از این زادی بهتر برای سلوک الیالله... یافت نشود.» 7
قالالله تعالی: یا ایّها الذین امنوا اذکروا الله کثیراً و سَبِّحوه بُکرةً و اَصیلاً 8
و قال: واذکروا الله کثیراً لعلّکم تُفلِحُون9
قال ابوعبدالله(ع): ما من مجلسٍ یجتمع فیه الابرار والفُجّارَ فیقومُون علی غیر ذکرالله تعالی الا کان حسرةً علیهم یوم القیامة10
و عن ابی عبدالله(ع): قال: قال الله تعالی من ذکرنی فی ملأ من الناس ذکرته فی ملأ من الملائکه11
ایضاًخستگی ن تکرابا نها که مرا یاد میکن و عن ابیعبدالله قال: قال الله تعالی من ذکرنی سرّاً ذکرته عَلانیّة 12
بند پنجم (منزل پنجم): اخلاص
اخلاص، تصفیة عمل است از شوائب، با نیّت صحیح. زیرا عمل با پاکی نیت تصفیه شده و لیاقت ورود در محضر ربوبی را مییابد حال آلودگی عمل در نظر بعضی ریا و در نظر بعضی دیگر توجه به بهشت و دوزخ است.
عن الحدیث عن الرضا(ع): انّ امیرالمؤمنین کان یَقول طُوبی لِمَن اَخْلَصَ لله العِبادتهُ والدّعاتهُ. و لم یَشْغَل قلبه بما تَری عیناه و لاینسی ذِکرالله بِما تَسْمَعُ اُذُناه و لم یُحَرِّک صَدره بِما اعطی غیره.13
و قال امیرالمؤمنین(ع): انّ قوماً عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التُجّار و انّ قوماً عبدوالله رهبةً فَتِلک عبادة العبید و ان قوماً عبدوالله شُکرا فَتِلک عبادة الاحرار.14
نکته اول: بدان که اخلاص بر دو مرتبه است: اول اخلاص در دین که فرد با این اخلاص از دایرة شرک و نفاق بیرون رفته و به اسلام داخل میشود همانطور که حق تعالی دربارة منافقان که ایمان حقیقی آوردهاند میفرماید: «... اِلاّ الذّین تابُوا و اصْلَحوا واعْتَصَمُوا بالله و اَخْلَصوا دینهم لله فاوُلئِکَ مَعَ المُؤمنین و سَوْفَ یُؤتِ الله المُؤمنین اجراً عظیماً.» 15
دوم: دوم اخلاص در عمل که پس از خالص نمودن دین از کفر و شرک است و بر آن مراتب بسیار بر حسب نیّات میباشد. در نظر عرفا، مرتبه اول آن عبادت احرار است که قید بهشت و دوزخ را زده و نیت خود را از آن پاک کردهاند و مرتبه آخر آن مخصوص کسانی است که به حال تکوین رسیده و وحدت و کثرت در نظر ایشان یکسان و هیچیک از دیگری غایب نیست و شیطان آنان بدستشان ایمان آورده است برای این گروه خداوند در سوره صافات چند ویژگی ذکر میفرماید که بیان آن خالی از لطف نیست:
اول فرمود: و ما تُجزون اِلاّ ما کُنتُم تَعْملون. الاّ عبادالله المُخلَصَین. 16
مخلصین علاوه بر آنکه بر اعمالشان جزا داده میشوند بر نیتشان که افضل از اعمالشان نیز هست و تمام مراتبشان بر درستی نیتشان استوار میباشد نیز جزا داده میشوند و پاداش آنان ر ا کسی جز خدا نمیداند که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده.
دوم فرمود: فانظُر کَیفَ کان عاقبةُ المُنذرینَ. الاّ عِبادَاللهِ المُخلَصین17
زیرا مخلصین علاوه بر اینکه جزو گروه منذریناند از آن درجاتی بالاتر رفته و به خدا رسیدهاند و از مقامات منذرین و مبشرین خارج شده و کاملتر گشتهاند بنابراین حساب این گروه از آنان جداست.
سوم فرمود: فکذّبُوهُ فَانّهُم لَمُحْضرون. الّا عِباداللهِ المُخلصین. 18
زیرا این گروه از قیامت عظمای انفسیه گذشته و حساب خود را پس دادهاند پیش از حلول دار قیامت و آنانکه استعداد موت قبل حلول فوت یافتند نایل به این مقام شدند.
چهارم فرمود: سُبْحانَ الله عَمّا یَصِفُون الّا عِبادالله المُخلَصین.
همه خداوند را به زبان حال و قال خود تسبیح میکنند جز بندگان مخلص، که برترین تسبیح مخصوص ایشان است و حمد و تسبیح ایشان با حمد و تسبیح دیگران متفاوت است زیرا خداوند از زبان آنها حمد خود از برای خود کند حضرت امام در بیان عظمت اخلاص میفرمایند:
«بباید دانست که تخلیص نیت از تمام مراتب شرک و ریا و غیر آن، و مراقبت و ابقاء بر آن از امور بسیار مشکل و مهم است، بلکه بعض مراتب آن جز برای خلص اولیاءالله میسر و میسور نیست زیرا که نیّتْ عبارت است از ارادة باعثة به عمل، و آن تابع غایات اخیره است، چنانچه این غایات تابع ملکات نفسانیه است که باطن ذات انسان و شاکلة آن را تشکیل دهد. کسی که دارای حب جاه و ریاست است و این حب ملکة نفسانیة و شاکلة روح او شده است، غایت آمال او رسیدن به آن مطلوب است، و افعال صادره از او تابع آن غایت است و داعی و محرک او همان مطلوب نفسانی است و اعمال او برای وصول به آن مطلوب از او صادر گردد. مادامی که این حب در قلب اوست، عمل او خالص نتواند شد... مادامی که انانیت و خودخواهی و خودبینی در کار است، اگر برای تحصیل معارف و کمالات روحیه نیز اقدامی کند یا قدمی زند، برای خود و نفسانیت خویش است و آن نیز خودخواهی است نه خداخواهی. و معلوم است خودخواهی و خداخواهی با هم جمع نشود. بلکه اگر خدا را خواهد، برای خود خواهد و غایت مقصد و نهایت مطلوب، خود و نفسانیت است.» 19
و باز در زمینه اخلاص و تصفیه عمل میفرمایند:
«تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقی است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است، شوب به غیریت و انانیت است. و این شرک است پیش ارباب معرفت. عبادت اهل خلوص نقشة تجلیات محبوب است؛ و در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد.» 20
برای رسیدن به مراتب اعلای اخلاص، باید که از مقدمات آن گذشت و اوّل مرتبه آن ترک ریاست که در نظر اهلالله شرک جلی است. برای ترک آن باید به دستورهایی که در فصول ابتدایی به آن اشاره شد عمل کرد به این ترتیب که هرجا خوف آن میرود که در معرض ریا قرار بگیرد باید از آن محلها دوری کند تا ملکه اخلاص در او تقویت شود آنگاه در جمع حضور یابد و این قاعدهای است کلی برای هر جمعی که به ظاهر برای خدا گرد هم آمدهاند. زیرا ریا در جمع محقق میشود نه در خلوت. پس از آن ترک عبادت به نیت ثواب و یا ترس از دوزخ کند که خود نیاز به مجاهده و ریاضت بسیار دارد تا آخر مراتب آن به کیفیتی که در اینجا نگنجد. حضرت امام در بیان ریا میفرمایند:
«انسان در نفس خود مشاهده میکند که وقتی تنهاست مایل به طاعات نیست اگر با زحمت یا از روی عادت هم عبادتی بکند آن را با حال نمیکند بلکه سر و دست عمل را شکسته، پاک و پاکیزه آن را تحویل نمیدهد ولی وقتی در مساجد و مجامع حاضر شد و در محضر عمومی مشغول آن گردید آن را از روی نشاط و دلچسبی و سرور و حضور قلب انجام میدهد. مایل است رکوع و سجودش طولانی شده، مستحباتش نیکو انجام گرفته اجزا و شرایطش درست ملاحظه شود»21
پس آنگاه راهحلی برای ترک ریا ارائه میفرمایند که ما نیز به آن اشاره کردیم.
«مدتی مواظبت کن از قلب خود و اعمال و رفتار و حرکات و سکنات خود را در تحت مداقه آورده و خفایای قلب را تفتیش کن و حساب شدید از او بکش مثل اینکه اهل دنیا از یک نفر شریک، حساب میکشند، هر عملی را که شبهة ریا و سالوسی در اوست ترک کن گرچه عمل خیلی شریفی باشد حتی اگر دیدی واجبات را در علن کردن خالص نمیتوانی بکنی در خفا بکن.» 22
و نیز در بیان خلوص اهل الله چنین میفرمایند:
«آن خلوص که موجب خروج از تحت سلطنت شیطانیه است، خالص شدن هویت روح و باطن قلب است برای خدایتعالی و اشاره به این مرتبه از خلوص است کلام حضرت امیرالمؤمنین در مناجات شعبانیه: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و چون قلب به این مرتبه از اخلاص رسد و از ماسوی بکلی منقطع شود و در مملکت وجود او به جز حق راه نداشته باشد شیطان را ـ که از غیر راه حق بر انسان راه یابد ـ بر او راه نباشد و حقتعالی او را به پناه خود بپذیرد و در حصن حصین الوهیت واقع شود چنانچه فرماید: کلمةلااله الاالله حصنی فَمَن دَخَل حِصنی اَمِنَ من عَذابی»23
پس ای عزیز تا فرصت از دست نرفته و عمر گرانمایه برجاست، نیت خود را برای خدا خالص کن تا روزی بر آنچه انجام دادهای، حسرت نخوری و اعمالت مایه خسران و غبن برایت نباشد.
بند ششم (منزل ششم): صبر و استقامت
صبر عبارت است از ثبات نفس و اطمینان آن، و مضطرب نگشتن آن در بلایا و مصایب و مقاومت کردن در حوادث و شداید به نحوی که سینهاش از آن تنگ نشود و اظهار گله و شکایتن جز ب نکند و نیز خواجه نصیرالدین در اوصافالاشراف صبر را نگاهداری نفس از بیتابی نزد مکروه معرفی میکند. 24
بدانکه صبر یا بر نعمات است و یا بر نقمات. آنچه در این دنیا به انسان میرسد یا موافق طبع و خواسته اوست یا موافق میل او نیست آنچه که موافق میل اوست عبارت است از ثروت و جاه و مال و مکنت و صحت و امنیت و... و صبر بر این نعمتها، به آن است که طاغی و مغرور نشده و خدا را از یاد نبرد و گردنکشی در برابر حق نکند همچنانکه فرمود حقتعالی در وصف این قسم افراد که: انّ الانسان لیطغی ان راهُ استغنی. 25
و از این جهت بود که چون جمعی از اصحاب پیغمبر از فقر رهایی یافتند، گفتند که: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان کرد و ما صبر کردیم و به رفاه و نعمت ما را آزمود پس قدرت صبر بر آن نداریم. 26
و حقتعالی به این گروه هشدار داده فرمود: یا ایُّها الذّین امَنُوا لاتُلْهِکُم اَمْوالُکُم وَ لا اَوْلادُکُم عَنْ ذِکْرِ الله. 27
طاغی نشدن بر نعمات به این است که بنده به خود بفهماند که این اموال و نعم در نزد او عاریهاند و به زودی از او بازپس گرفته میشوند. بنابراین باید که بر بندگان خدا فخر نکند و تکبّر نورزد و حقوق خدایی را ادا کند و از مستمندان دستگیری نماید و صبر در این مورد از امور مشکله برای بنده است.
و اما آنچه که موافق طبع آدمی نیست سه چیز است که صبر بر آنها در احادیث و روایات و آیات وارد شده و بر آن تأکید بسیار شده است. اول: مصیبات اعم از فقر، گرسنگی، ترس نقص در مال و اولاد و موارد دیگر که حقتعالی در سوره بقره به آنها اشاره کرده و صابران بر آن مصیبات را وعده به رحمت و غفران خاصه داده است و لَنَبلونکُم بشیءٍ من الخَوفِ والجُوعِ و نقصٍ من الاموالِ والانفُس و الثَّمرات و بَشّرالصابرینَ الذّین اذا اصابتهم مُصیبةٌ قالوا انّا لله و انا اِلیه راجِعُون اوُلئک عَلیهمْ صَلَواتٌ مِن ربّهم و رحمةٌ و اولئک هُم المُهتَدوُن. 28
دوم طاعات و عبادات و دشواریش از این جهت است که آدمی طالب قهر و غلبه است و ذلّت و پیشانی بر خاک گذاشتن و بندگی و اطاعت دیگری را کردن بر او دشوار است و نیّات افراد در ترک طاعات و عبادات متفاوت است و آنچه بر بنده مشکلتر است آن است که باید علاوه بر فعل عبادات، نیت خود را هم برای حقتعالی خالص گرداند. سوم معصیت است و دشواریش بر انسان از آن جهت است که همة آن چیزهایی که نفس به آنها مایل است و از جانب حقتعالی ممنوع شده را باید کنار گذارد و به این جهت صبر بر معصیتهایی که در فرد ملکه شده و به آنها خو کرده بسیار مشکلتر از صبر بر معصیتهای دیگر است و صبرش به این نحو است که نیروی عاقلة نفس آنقدر قوی شده باشد که فرد قادر باشد جلو خود را از ورود به معاصی و گناهان بگیرد چه گناهان قلبی و چه گناهان قالبی.
جمعی از عرفا چون حضرت امام خمینی صبر را با این تعریف از مقامات متوسطین دانستهاند زیرا سالک تا زمانی که مصیبت و طاعت را کراهت و سختی برای خود ببیند به مقامات عالیه سلوک نرسیده است عارف آن است که مصیبات را از جانب حقتعالی نعمت و بلایا را رحمت ببیند.
غیر از آنچه گفته شد، برای سالک در حال سلوک، توجه به چند نکته ضروری است.
اول آنکه ممکن است در حین سلوک، از کرامات برای خود چیزی نبیند در این حال باید که صبر کرده و از راه بدر نرود و سلوک را نیمه کاره رها نکند زیرا در این اوقات یا مشکلی است که باید از جانب استاد حل شود و یا صلاحی است از طرف حقتعالی، که فعلاً در این بنده اظهار کرامت نمیفرماید دوم آنکه در این راه، ناملایمات و سختیها و آزارهای جسمی و روحی برای سالک بسیار است وظیفه او این است که استقامت ورزیده و خارهای طریق را تحمّل کند و آنها را در راه محبوب به جان بخرد. چه بسا حقتعالی اراده کرده است او را چون آهن گداخته
محکم و استوار سازد که با طوفان ناملایمات روزگار خسته و ناامید نشود و حق را رها نکند. حضرت امام در این رابطه میفرمایند:
«نفسین که دارای ثبات باشد، از ناملایمات روحی، از حوصله بیرون نرود و در مقابل ناگوارها پابرجا بایستد و از طمأنینه و ثبات او کاسته نگردد... طمأنینه نفس و ثبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگهداری کند و بر لشکرهای جهل و شیطنت غلبه دهد... ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنینه نفس خود یک ملت واحده است که اگر سیلهای اخلاق زشت و بیدینی تمام مردم را ببرد، او چون کوهی آهنین در مقابل همهچیز ایستادگی کند و از تنهایی وحشت نکند. انسان باثبات و طمأنینه میتواند تمام وظایف فردی و اجتماعی را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگی مادی و روحانی برای او لغزشی و خطائی دست ندهد... دلی که نورانی به معرفت حق ـ جلّ و عَلا ـ شده باشد مجاری امور را به قدرت او میداند... چنین قلبی اضطراب و شتابزدگی و بیقراری ندارد.»29
قال الله تعالی: فَاصبر کَما صَبَر اولوالعزمِ مِنَ الرُسُلِ و لاتَسْتَعجلْ لَهُم.30
و قال: واصْبِروا انّ الله مَعَ الصّابرین. 31
و قال: یا ایّها الذّین امنوا اصبرُوا و صابِروا و رابطوا واتّقوا الله لعلّکُم تُفْلِحون. 32
و قال: و ان عاقبتُم فعاقبوا بمثل ماعُوقبتُم به و لئن صَبَرتُم لَهُوَ خیرٌ لِلصابرینَ. 33
و قال: واصْبِروا ما صَبْرُک اِلّا بالله. 34
امیرالمؤمنین فرمود: صبر شجاعت است و عجز آفت، و صبر بر دو نوع است صبر بر چیزی که از آن کراهت دارد و صبر بر چیزی که آن را دوست دارد و صبر بر ایمان مثل سر است به بدن همچنانکه در بدن بی سر خیری نیست در ایمان بی صبر هم خیری نیست. 35
و قال نبی: الایمان نصفان، نصف صَبر و نِصف شکر36 و منقول است که یکی از صدّیقان را در مریضخانه بغداد بردند جماعتی به دیدن وی برفتند چون سلام کردند جواب داد و گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما دوستان توئیم و به زیارت تو آمدهایم سنگی برداشت و برایشان انداخت. جمله بگریختند او بخندید و گفت: اگر شما دوستان من بودید بر بلای من صبر میکردید. 37
حضرت امام در بیان مقامات صبر عارفان بالله میفرمایند:
«از برای صبر درجات دیگری است که راجع به اهل سلوک و کمّل و اولیاست؛ چنانچه از آن صبر فیالله است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مألوفات و مأنوسات بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب... و مرتبة دیگر صبر معالله و آن راجع است به اهل حضور و مشاهدة جمال است در وقت خروج از جلباب بشریت و تجرد از ملابس افعال و صفات و... حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود و درجة دیگر صبر عن الله است و آن از درجات عشّاق و مشتاقین است از اهل شهود و عیان در صورتی که رجوع به عالم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند و این اشقّ مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و به این مرتبه اشاره فرموده مولای سالکان و پیشوای کاملان و امیرمؤمنان علیهالسلام در دعای شریف کمیل «وهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک...» و درجه دیگر صبر بالله است و آن از برای اهل تمکین و استقامت است که بعد از حال صحو و بقاء بالله و پس از تخلّق به اخلاق الله برای آنها رخ دهد و از آن جز کمّل را نصیبی نیست.» 38
بند هفتم (منزل هفتم): توکّل
صاحب منازل السائرین فرماید: التوکل کِلَةُ الامر کُلّه الی مالکه و التعویل علی وکالته یعنی توکل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن است [بر] وکالت او... و بعضی گفتهاند: التوکّل علی الله اِنقِطاعُ العَبْدِ فی جمیعِ ما یأملُهُ من المَخْلُوقین. یعنی توکل بر خدا بریدن بنده است تمام آرزوهای خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها. 39
و در بیانی دیگر توکل؛ گام برداشتن است در راه رضای محبوب و نتیجه کار را به او واگذار کردن زیرا تا از بنده حرکتی نباشد از خداوند برکتی نخواهد بود پس کسی که بنشیند در خانه و بگوید: خدایا، روزی مرا برسان یا بگوید: توکل بر خدا، او روزیرسان است. با اینکه این مطلب، حرفی است درست لکن عملی نخواهد شد زیرا باید در راه برآوردن حاجت گام برداشت، آنگاه نتیجه کار را به خدا واگذار کرد و از این موارد نمونههای بسیار در زندگی انبیاء و اولیاء نقل شده است.
سالک برای بدست آوردن صفت توکل، که بعد از مرتبه صبر قرار دارد باید اعتقاد جازم داشته باشد که هر کاری در هستی روی میدهد همه از جانب خداست و هیچکس جز او قدرت بر انجام هیچ کاری ندارد و نیز به این یقین داشته باشد که او نسبت به بندگان غایت رحمت و عطوفت و لطف و مهربانی را دارد و هیچ قدرتی جز قدرت او نیست و فوق علم او علمی نیست و اوست که هر کاری را بخواهد انجام میدهد. پس کسی که این اعتقادات در او علماً و شهوداً شکل گرفته و ملکه شده، دیگر التفاتی به غیر نمیکند بلکه به امور خود نیز التفاتی نمیکند. بنابراین توکل مرهون است به علم به ربوبیت و مالکیت حق و چون مردم در این معرفت با یکدیگر متفاوتند، بنابراین درجات توکل در بین افراد متفاوت خواهد شد.
عامه موحدین حقتعالی را خالق مبادی امور و کلیات جواهر و عناصر اشیاء میدانند و تصرف او را محدود میدانند و احاطه ربوبیت را قائل نیستند اینها به حسب لقلقة لسان گاهی میگویند مقدّر امور حق است... ولی صاحب این مقام نیستند نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم... در امور دنیا به هیچوجه اعتماد ]به حق] نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر گاهی در ضمن توجهی به حق کنند و از او مقصدی طلبند یا از روی تقلید است یا از روی احتیاط... اگر اسباب ظاهره را موافق ببینند بکلی از حقتعالی و تصرف او غافل شوند... طایفه دوم اشخاصی هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حقتعالی مقدّر امور است و مسبّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرف او محدود به حدّی نیست اینها در مقام عقل توکل به حق دارند... از این جهت خود را متوکل دانند و دلیل بر لزوم توکل نیز اقامه کنند... یکی آنکه حقتعالی عالم به احتیاج عباد است، یکی آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات یکی آنکه بخل در ذات مقدسش نیست، یکی آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد، پس لازم است توکل کردن بر عالمِ قادرِ غیرِ بخیل رحیم بر بندگان، ...این طایفه... به مرتبة ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزلاند... طایفه سیّم آناناند که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور، حقتعالی و سلطان و مالک اشیا اوست و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکل را رساندهاند. اینها صاحب مقام توکل هستند ولی این طایفه نیز در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفاند تا به درجة اطمینان و کمال آن رسد که آن وقت درجة کاملة توکل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلق و دلبستگی به اسباب پیدا نکنند.» 40
حضرت علی بن الحسین(ع) فرمود: روزی بیرون شدم تا به این دیوار رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردی که دو جامه سفید در تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. پس گفت: ای علی بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین و محزون میبینم؟ آیا اندوهت برای دنیاست که روزی خدا برای نیکوکار و بدکار آماده است. گفتم: برای دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو میگوئی درست است. گفت: پس برای آخرت است؟ که وعدهای درست و سلطانی قاهر نسبت به آن حکم میفرماید. گفتم برای آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که میگویی. گفت: اندوهت برای چیست؟ گفتم: از فتنة عبدالله بن زبیر و وضعی که مردم دارند میترسم. او خندید و گفت: ای علی بن الحسین آیا دیدهای کسی به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیدهای کسی بر خدا توکل کند و خدا کارگزاریش نکند؟ گفتم: نه. گفت: آیا کسی را دیدهای که چیزی از خدا بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غایب شد. 41
حسن بن جهم از امام رضا(ع) سؤال کرد: فدای تو شوم حد توکل چیست؟ پس فرمود: از احدی غیر از خدا نترسی. و پیغمبر فرمود: کسی که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکل بر خدا کند.» 42
قالالله تعالی: و مَن یَتَوَکل علی الله فَهُو حَسْبه. 43
یعنی هر که بر خدا توکل کند خداوند او را کفایت میکند.
و قال مُوسی یا قوم اِن کُنتم اَمنْتُم بالله فعلیه تَوَکلوا اِنْ کُنتم مُسلمین. 44
موسی فرمود ای قوم اگر به حقیقت به خدا ایمان آوردهاید پس بر او توکل کنید اگر مسلمانید.
و قال: و عَلَی الله فَلیتوکَّلِ المُؤمنُونَ. و مالَنا اِلاّ نَتَوَکَل عَلیالله و قَد هَدئنا سُبُلَنا. 45
یعنی و بر خداست پس توکل مؤمنان و ما چرا بر خدا توکل نکنیم در حالی که او راههای درست را به ما نشان داد. بنابراین توضیحات، توکل زمانی در سالک به حال ملکه درمیآید که او غیر خدا نبیند و نخواهد و قدرت و علمی جز قدرت و علم او متصوّر نباشد و این مرتبه پس از مرتبه صبر حاصل میشود، زیرا نمیتوان گفت کسی از بلا جزع و فزع میکند در عین حال توکل او به خداست انسان متوکل بیتردید انسانی است صبور و بردبار در پایان اشاره میکنم به نکته عارف بالله مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی که در رساله لقاءالله میفرمایند:
«چگونه ممکن است که آدمی همة خواستههای خود را تابع خواستههای حقتعالی کند... هنگامی که بندهای عنایت خدا را شناخت و عاقل هم بود هرگز ارادهای برخلاف ارادة خدا نمیکند زیرا شناخت عنایت الهی حکم میکند که خدایتعالی چیزی به جز خیر و صلاح بندهاش نخواهد و شخص عاقل هیچ حرکتی را جز در طریق صلاح و اصلاح انجام نمیدهد و به چیزی برخلاف مصلحت راضی نمیشود بنابراین ماده و ریشة ارادة مخالفت کنده میشود زیرا اراده از علم به صلاح ریشه میگیرد و وقتی فهمید که در غیر آنچه خدای تعالی خواسته است صلاح و مصلحتی وجود ندارد قهراً ارادهای هم برخلاف خواست خدا نخواهد داشت.» 46
بند هشتم (منزل هشتم): رضا
بعضی این منزل را پس از منزل صبر قرار داده و توکل را پس از رضا جا دادهاند ولی آنچه معلوم است این است که رضا موازی است با تسلیم تا جایی که این دو مرتبه همدیگر را در یک نقطه قطع میکنند یعنی آنکه به تعبیر عرفا انتهای منزل رضای مطلق، منزل تسلیم است و رضا حالتی است که در قلب متوکل صبور حاصل میشود و به آن مقام، هرچه از جانب خدا برای او برسد به آن راضی است زیرا خیر خود را در آن میبیند. شاهد گفتار ما کلام مرحوم حضرت امام است که فرمود:
«بدانکه مقام رضا غیر از مقام توکل است بلکه از آن شامختر و عالیتر است زیرا که متوکل، طالب خیر و صلاح خویش است، و حقتعالی را که فاعل خیر داند وکیل کند در تحصیل خیر و صلاح و راضی فانی کرده است ارادة خود را در ارادة حق و از برای خود اختیاری نکند چنانچه از بعض اهل سلوک پرسیدند: ما ترید؟ قال: ارید ان لا ارید. مطلوب او مقام رضا بود.» 47
اما مرحوم عارف میرزا جواد ملکی تبریزی میفرمایند:
«خدایتعالی فرمود: هرکس به رضای من عمل کند سه خصلت را ملازم او میکنم: سپاسی به او شناسائی میکنم که آمیخته به هیچ جهلی نباشد و ذکری که آمیخته به هیچ فراموشی نباشد و محبتی که هرگز بر محبت من محبت هیچ آفریدهای را مقدم ندارد. پس از رسیدن به این مقام رضا اگر برای او معرفتی حاصل شد بر اینکه قدرتش فانی در قدرت خداست و به جز برای خدای تعالی قدرتی ندید نه برای خود و نه برای دیگری پس این مقام توکل است.» 48
و عن ابی عبدالله(ع) قال: انّ اعلَم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالی. 49
یعنی امام صادق فرمود: همانا داناترین مردم به خدا راضیترین ایشان است به قضاء الهی.
امام سجاد فرمود: زهد ده جزء است برترین درجه آن ورع و برترین درجة ورع پائینترین درجه یقین و بالاترین درجه یقین پائینترین درجه رضاست. 50
و امام حسین فرمود: مَن طَلَب رِضیالله بِسَخطِ النّاس کَفاهُ الله امُور النّاس وَ مَن طَلَبَ رِضی النّاس بِسَخَط الله و کَلِّ الله الی النّاس. 51
کسی که طلب کند رضای خدا را به خشم مردم خدا او را از امور مردم کفایت میکند و کسی که رضای مردم را به خشم خدا طلب کند خدا او را به مردم وا میگذارد.
و امام صادق فرمود: رأس طاعت خدا صبر و رضاست از خدا در چیزی که بنده آن را دوست یا دشمن دارد. 52
بند نهم (منزل نهم): تسلیم
در بند قبل اشاره شد به اینکه غایت مقام رضا، وصول است به مقام تسلیم و تسلیم از اسلام است به معنای اطاعت و انقیاد مطلق بیهیچ تردید و قید و شرط و نارضایتی از حق. معلوم است که این مرتبه پس از رضا حاصل میشود به این معنا که زمانی بنده، تسلیم مطلق است که به تمام افعال و امور حق تعالی راضی شده باشد. پس:
بهترین امور تسلیم در محضر قدس کبریای حق و اولیای معصومین است. 53
در تسلیم مطلق که فنای فیالله است، از انانیت و خودیّت سالک دیگر خبری نیست و در آن حال بنده، نفس خود و هیچکس را نمیبیند.
بند دهم (منزل دهم): فنای فیالله
که عبارت از تسلیم شدن محض در پیشگاه خداوند است یا ایّها الذّین امنوا ادخُلوُا فی السِّلمِ کافةً54 که گاهی از آن تعبیر به اسلام اکبر میشود.
بدانکه مراحل سلوک الی الله مشتمل است بر سه مرتبه کلی، شامل چهار سفر. مرتبه اول صحو قبل المحو که شامل سفر اول (یعنی سیر من الخلق الی الحق) میباشد که در این سفر توجه سالک مادام به خود است در عین اینکه مقصد او خداست تا بتواند سلوک را کامل انجام دهد در مرتبه دوم که در پایان سفر اول و سفر دوم (سیر من الحق الی الحق) صورت میپذیرد سالک به فنای در اسماء فنای در ذات میرسد55 و حالت محو برای او دست میدهد که در آن حال هیچ عمل و فعل و نیّتی را از خود و برای خود نمیبیند و نمیخواهد او در این وقت چون قطرهای است که به دریا متصل شده و به محل اولی خود بازگشته و سرانجام مرتبه سوم که در انتهای سفر سوم و چهارم56 حاصل میشود که مقام صحو بعدالمحو و صحو کلی است در این حال که اکمل مراتب سلوک است توجه سالک هم به وحدت است هم به کثرت و هیچیک برای او حجاب دیگری نیست. این مقام که مقام جمعی است نه خلق حجاب حق است و نه حق حجاب خلق و این درجه انسان کامل است که آن را از خداوند در هر نماز میخواهیم اهدنا الصراط المُسْتقیم صِراط الَّذین اَنْعَمْتَ عَلیهم پس:
«مادامی که عبد در کسوة عبودیت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است و چون فانی در حق شد جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرفی در آنها نیست و چون به صحو بعدالمحو و بقاء بعد الفناء نائل شد عبادت از حق است در مرآت عبد و این اشتراک نیست بلکهتا امر بین الامرین است.» 57
خلاصه کلام آنکه:
«سالک تا رفع حجب سبعه را نکند وصول به بابالله برای او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر برای او نشود و به واسطه رفع حجب، کشف سبحات جمال و جلال بر او شود.» 58
پس ای عزیز در راه وصول به مطلوب و مقصود بکوش و عمر گرانمایه را بیهوده به هدر مده شاید که امروز روز آخر تو باشد آن روز چون فرا رسد حسرت و غصهات هیچ چیز را درمان نمیکند و بازگشتی به این دنیا نخواهی داشت.
بخش سوم: اشاره به بعضی از دستورات سلوک
بند اول: دستورات جمعی از عرفا
در یکی از نامههای مرحوم قاضی چنین آمده است:
«تمام این خرابیها که از جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است و غفلت کمتر مرتبهاش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها انشاءالله نمیرسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیّل ماندن در دنیا، پس اگر میخواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاءالله تعالی باشی و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول میکند اگر عاقلی و به جهت تسهیل این معنی چند چیز دیگر به سر کار بنویسد بلکه از آنها استعانتی بجوئی: اول: بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد مواظبت تامّه به فرائض خمسه و سایر فرائض در احسن اوقات و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طاهره بعد از هر نماز و خواندن آیةالکرسی و سجده شکر و خواندن سورة یس بعد از هر نماز صبح و واقعه در شبها و مواظبت بر نوافل لیلیّه و قرائت مسبعات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوّذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضاً بعد از صلاة عصر، و این ذکر را بعد از صلوات صبح یا مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید: «لااله الاالله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کلّ شیءٍ قدیر اعوذ بالله من هَمَزاتِ الشیاطینِ و اعوذ بِکَ ربّی ان یحضرون انّ الله هو السمیعُ العلیم» مدتی به این مداومت کنید بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید.» 59
حضرت امام خمینی سلامالله علیه میفرمایند:
«و مشایخ عظام مواظبت دارند که مثل تکبیرات افتتاحیه در هر تکبیری دست را تا حذای گوش بلند کنند و باطن کف را به حذای قبله مبسوط کنند... و شاید دست را بلند نمودن و سه مرتبه تکبیر گفتن و بعد دعای لااله الاالله وحده وحده... الخ را خواندن کفایت کند و از جملة تعقیبات شریفه، تسبیحات صدّیقة طاهره سلامالله علیها است که رسول خدا صلّیالله علیه و آله به آن معظّمه تعلیم فرمود و آن افضل تعقیبات است. در حدیث است که اگر چیزی افضل از آن بود رسول خدا صلّیالله علیه و آله آن را به فاطمه علیهاالسلام اعطا میفرمود... و معروف پیش اصحاب در تربیت آن، آن است که تکبیر 34 مرتبه و تحمید 33 مرتبه و تسبیح 33 مرتبه... و چون صبح، افتتاح اشتغال به کثرات و ورود در دنیا است و با مخاطرة اشتغال به خلق و غفلت از حق، انسان مواجه است، خوب است انسان سالک بیدار در این موقع باریک، برای ورود در این ظلمتکده تاریک، به حقتعالی متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمیبیند، به اولیای امر و خُفرای زمان... یعنی رسول ختمی صلیالله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهمالسلام متوسل گردد... و چون برای هر روزی خفیر و مجیری است پس روز شنبه به وجود مبارک رسول خدا صلیالله علیه و آله، و روز یکشنبه به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان علیهم السلام و روز سهشنبه به حضرات سجاد و باقر و صادق علیهمالسلام و روز چهارشنبه به حضرات کاظم و رضا و تقی و نقی علیهمالسلام و روز پنجشنبه به حضرت عسگری علیهالسلام و روز جمعه به ولی امر عجلالله فرجهالشریف متعلق است، مناسب آن است که در تعقیب نماز صبح برای ورود در این بحر مهلک ظلمانی و دامگاه مهیب شیطانی متوسل به خفرای آن روز شود.» 60
و نیز فرمود:
«آری با ذکر حقیقی، حجابهای بین عبد و حق خَرْق شود و موانع حضور مرتفع گردد... و درهای ملکوت اعلی به روی سالک باز شود... ولی عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگیرد... بالجملة برای زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک یا حیّ یا قیوم با حضور قلب مناسب است... و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزی یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن لا اله الاّ اَنْتَ سُبحانک اِنّی کنتُ مِن الظّالمین61 برای ترقیات روحی خوب است.» 62
و نیز در مورد انکار و تکذیب فرمودند:
«بدترین خارهای طریق کمال و وصول به مقامات معنویه که از شاهکارهای بزرگ شیطان قطاع الطریق است انکار مقامات و مدارج غیبیه معنویه است که این انکار و جحود سرمایه تمام ضلالات و جهالات است»63
«تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقه شما درست درنمیآید و با ذائقه شما گوارا نیست حمل به باطل و خیال مکن.» 64
مرحوم عارف کامل میرزا جواد تبریزی در باب توبه میفرمایند:
«خوب است در مقام اقدام به توبه عملی را که سید بزرگوار در اقبال، در اعمال ماه ذیالقعده روایت کرده بجا بیاورد و تفصیل آن این است که حضرت ختمی مرتبت صلیالله علیه و آله و سلم روز یکشنبه دوم ذیالقعده بیرون تشریف آورده فرمودند: یا ایها الناس کدام یک از شما ارادة توبه دارد؟ عرض کردیم که همة ما میخواهیم که توبه نمائیم. فرمودند: غسل بکنید و وضو بگیرید و چهار رکعت نماز در هر رکعت یک مرتبه حمد و سه مرتبه توحید و یک مرتبه معوذتین (قول اعوذ برب الناس و قول اعوذ برب الفلق) بخوانید و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول ولا قوّة الا بالله العلی العظیم بکنید و بعد از آن بگویید یا عَزیزُ یا غفّار اِغفِرلی ذُنُوبی و ذُنوب جمیع المؤمنین و المؤمناتِ فَانّه لایغفر الذنوبَ الاّ انْتَ و فرمود: هیچ بندهای نیست از امت من که این عمل را بکند جز اینکه منادی از آسمان ندا دهد ای بندة خدا عملت را از سر بگیر که توبة تو مقبول است و گناه تو آمرزیده الی آخر حدیث...» 65
طریقه منقوله از مرحوم مبرور زبدةالعارفین آقامحمد بیدآبادی در تصفیة قلب و سلوک.
«سالک مدتی قبل از شروع در اربعین در ایام بیکاری مداومت نماید بر ذکر الله خاطری و ناظری و نوافل را با خشوع بجا آورد تا میل کاملی بهم رسد بعد از آن شروع در اربعین نماید و از حیوانی احتراز نماید و نوافل را طرّاً با خشوع تمام بجا آورد و در بین نافله شب و شفع سیصد و شش مرتبه یا حی یا قیوم را متصلاً تکرار کند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس کشیده بگوید: بِرَحمتکَ استغیثَ اللهُمَّ احی قَلبی و چون نفس را تازه کرد باز شروع کند به تکرار به نهج سابق تا تمام شود بعد از آن به اتمام باقی نوافل پردازد و اربعین را بدین نهج تمام کند بعد از اتمام شروع به آیة نور نماید در بامداد و در هر نوری از انوار پنجگانه، متوسّل شود سرّاً به یکی از اصحاب کساء و آل عبا صلواتالله علیه در نور اول به نور اول و در ثانی به ثانی و هکذا این عمل باعث حیات قلب که عبارت است از علم به مطالب کلیه میشود مکرر به تجربه رسیده است.» 66
و نیز نقل است که بایزید بسطامی در کشتی نشسته بود وقتی که از فرایض عبادت فارغ میشد کلاه نمدی داشت ترکهای آن را میدوخت و بازمیشکافت مریدان گفتند یا شیخ عجب از شما که کار عبث میکنید؟ شیخ گفت: در دل به ذکر الهی مشغولم و تن خود را به کار میدارم تا به تنبلی عادت نکنم و چون از کشتی بدر آیم به کسب و کار مشغول شوم که گفتهاند الکاسب حبیبالله. 67 و نیز مذکور است مردی بود در کوفه که از برای مردم کتابت مینمودی و دأب او آن بود که هرگاه در کتابت به نام حضرت رسالت رسیدی نام مبارک آن حضرت را به صلوات میآراست چون از دنیا رفت در خوابش دیدند پرسیدند که با تو چه کردند؟ گفت مرا بیامرزیدند به جهت آنکه هر بار که نام حضرت رسول را مینوشتم در عقب آن صلیالله علیه و آله را مرقوم میداشتم. 68
شعری را نقل میکنم از دیوان شیخ بهائی که بسیار آموزنده و جالبتوجه است.
عابدی در کوه لبنان بُد مقیم
روی دل از غیرحق برتافته
روزها میبود مشغول صیام
نصف آن شامش بُدی نصفی سحور
بر همین منوال حالش میگذشت
از قضا یک شب نیامد آن رغیف69
کرد مغرب را ادا وانگه عشا
بسکه بود از بهر قوتش اضطراب
صبح چون شد زان مقام دلپذیر
بود یک قریه به قرب آن جبل
عابد آمد بر در گبری ستاد
بستد آن نان را و شکر او بگفت
در بن غاری چو اصحاب الرقیم
گنج عزت را ز عزلت یافته
قرص نانی میرسیدش وقت شام
وز قناعت داشت در دل صد سرور
نامدی زانکوه هرگز سوی دشت
شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف
دل پر از وسواس در فکر عشا
نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر
اهل آن قریه همه گبر و دغل
گبر او را یک دو نان جو بداد
وز وصول طعمهاش خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر
در سرای گبر بُد گرگین سگی
پیش او گر خط پرگاری کشی
کلب در دنبال عابد بو گرفت
زان دو نان عابد یکی پیشش فکند
سگ بخورد آن نان و ز پی آمدش
عابد آن نان دگر دادش روان
کلب خورد آن نان و از دنبال مرد
همچو سایه در پی او میدوید
گفت عابد چون بدید آن ماجرا
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال
هست از وقتی که من بودم صغیر
گوسفندش را شبانی میکنم
گاه گاهی نیم نانم میدهد
گاه غافل گردد از اطعام من
بگذرد بسیار بر من صبح و شام
گاه هم باشد که پیر پر محن
چونکه بر درگاه او پروردهام
هست کارم بر در این پیر گبر
گاه چوبم میزند گه سنگها
چونکه نامد یک شبی نانت بدست
از در رزاق رو بر تافتی
بهر نانی دوست را بگذاشتی
تا کند افطار زان خُبز شعیر70
مانده از جوع استخوانی و رگی
شکل نان بیند بمیرد از خوشی
آمدش دنبال و رخت او گرفت
پس روان شد تا نیابد زو گزند
تا مگر بار دگر آزاردش
تا که از آزار او یابد امان
شد روان و روی خو واپس نکرد
عف عفی میکرد و رختش میدرید
من سگی چون تو ندیدم بیحیا
بیحیا من نیستم چشمت بمال
مسکنم ویرانة این گبر پیر
خانهاش را پاسبانی میکنم
گاه مشتی استخوانم میدهد
وز تغافل تلخ گردد کام من
لا اری خُبزاً ولا القی الطعام71
نان نیابد بهر خود یا بهر من
رو به درگاه دگر ناوردهام
گاه شکر نعمت او، گاه صبر
از در او من نمیگردم جدا
در بنای صبر تو آمد شکست
بر در گبری روان بشتافتی
کردهای با دشمن او آشتی؟
خود بده انصاف ای مرد گزین
مرد عابد زین سخن مدهوش شد
بیحیاتر کیست؟ من یا تو ببین
دست را بر سر زد و مدهوش شد72
بند دوم: نقل بعض حکایات اخلاقی
حکایت اول: نقل کنند که جوانی نصرانی مسلمان شد در حالتی که جوانی مشکین مو بود و به یک شب فاصله از اسلامش او را دیدند در حالتی که قدش خمیده و مویش سفید شده بود از جهت حدوث این حالت از او سؤال نمودند گفت: من آنچه را که شما مسلمانان میگوئید از منشئات برزخیه و قیامت تمام را قبول نموده و اعتقاد قطعی جزمی حاصل کردم بر وجود آنها لذا حالتم اینگونه شد که میبینید و معلوم است که شما مسلمانها خودتان اعتقاد به گفتة خود ندارید چه اگر اعتقاد داشتید باید تماماً هلاک شده باشید و اقلاً حالت شما مثل حالت یک شبة من باشد.73
حکایت دوم: ابنبابویه نقل کرده است که روزی بسیار گــرم حضـرت رسول(ص) در سایة درختی نشسته بودند، ناگاه شخصی آمد و جامههای خود را کند و در زمین گرم میغلطید و گاهی پشت خود و گاهی شکم خود و گاهی پیشانی خود را بر زمین میمالید و میگفت ای نفس بچش که عذاب الهی از این عظیمتر است. و حضرت به او نظر میفرمود پس او جامههای خود را پوشید حضرت او را طلبیدند و فرمودند: ای بندة خدا کاری از تو دیدم که از دیگری ندیدهام، چه چیز تو را باعث بر این شد؟ گفت: ترس الهی مرا باعث شد و به نفس خود این گرمی را چشاندم تا بداند عذاب الهی را که از این شدیدتر است تاب ندارد. حضرت فرمود: از خدا ترسیدهای آنچه شرط ترسیدن است و همانا پروردگار تو مباهات کرد به تو با ملائکه سماوات پس به اصحاب خود فرمود به نزد این مرد روید تا برای شما دعا کند چون به نزدیک او آمدند گفت: خداوندا جمع کن امر همه را بر هدایت و تقوا را توشة ما گردان. و بازگشت ما را به سوی بهشت قرار ده. 74
حکایت سوم: در کتاب لئالیالاخبار است که زاهدی بود که میانة او و جن مؤمنی دوستی بود. زاهد مزبور میگوید روزی در مسجد نشسته بودم در صفوف مردم که ناگاه آن جنّ رفیقم بر من ظاهر شد و گفت: حال این مردم را چگونه ملاحظه میکنی؟ گفتم: میبینم بعضی از آنها در خوابند و بعضی بیدار. گفت: بر سر آنها چه چیز میبینی؟ گفتم: هیچ. پس به دست خود چشمهای مرا مالید و گفت: ملاحظه نما. چون نگاه کردم، دیدم بر سر هر یک کلاغی نشسته ولیکن بعضی از آن کلاغها به دو بال خود چشم آن کسی را که بر سر او نشستهاند پوشانیده است و بعضی دیگر گاهی به دو بال خود میپوشاند و گاهی بالهای خود را برمیدارد من از او سؤال نمودم که این کلاغها چیست؟ آن جن گفت: که این کلاغها شیطانهایی هستند که بر آنها موکلند پس بر سر آنها نشستهاند و به قدر غفلت آنها از باری تعالی، مستولی شدهاند بر آنها پس این آیه را خواند: و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین. 75
حکایت چهارم: نعمان بن بشیر در حدیثی مرفوع از رسول خدا روایت کرده که اصحاب رقیم سه نفر بودند که جهت حوائجی از شهر بیرون آمدند و به صحرا رفتند. در آن بیابان باران سختی آنها را فراگرفت ناچار پناه به غاری بردند چون به اندرون غار رفتند در اثر وزش باد و باران سنگ عظیمی بر در آن غار افتاد و درب غار را مسدود کرد و ایشان با یکدیگر گفتند که هیچکس از حال ما مطلع نیست و بر فرض اینکه اطلاع هم پیدا کنند چگونه میتوانند این سنگ را حرکت دهند آنگاه تفکر کرده و گفتند راهی که موجب فتحالباب این بلا میگردد جز اخلاص و تضرع و زاری به درگاه خداوند متعال نیست. هرکس هر عمل خالصی برای خدا انجام داده به درگاه حق شفیع آورد تا خداوند به لطف خود ما را از این بلا خلاصی بخشد. [سپس آنان هر یک، حکایتی از اعمال خالص خود تعریف کردند تا اینکه] ناگاه سنگ جنبشی کرد و از در غار به کناری رفت و آن سه مرد سالم به شهر خود بازگشتند. 76
حکایت پنجم: روایت شده در بنیاسرائیل عابدی به درختی عبور کرد که مردم او را عبادت میکردند، رفت به منزل خود و تبری برداشت و بر الاغ خود سوار شد و رفت به جانب آن درخت که او را قطع نماید در بین راه شیطان به صورت انسان او را ملاقات کرد گفت: کجا میروی؟ گفت: درختی است که مردم او را عبادت میکنند، میخواهم آن درخت را قطع کنم. شیطان
گفت: تو چه کار به آن درخت داری؟ او را به حال خودش بگذار. عابد قبول نکرد با شیطان دست به گریبان شد و او را به زمین زد. شیطان گفت: درخت را قطع مکن من هر روزی چهار درهم زیر فرشت میگذارم آن را بگیر. عابد گفت: آیا این کار را خواهی کرد؟ گفت: بلی من ضامنم که همه روزه این کار را بکنم. پس عابد برگشت به منزل خود و درخت را قطع نکرد دو یا سه روز دراهم را زیر فرش خود دید بعد آن چیزی ندید تبر را برداشت و به الاغ خود سوار شده، میرفت که درخت را قطع کند باز شیطان را به صورت انسانی ملاقات کرد، گفت: کجا میروی؟ گفت: درختی است که مردم آن را عبادت میکنند میروم قطعش کنم. شیطان به صدای هولناکی به او خطاب کرد برگرد. عابد گوش نکرد. شیطان با او دست به گریبان شد و به زمینش زد. عابد گفت: چه شد دفعه اول من تو را به زمین زدم و این دفعه تو پیروز شدی؟ ملعون گفت: دفعة اول خروجت و خشمت برای خدا بود لذا مرا به زمین زدی این مرتبه خروجت به جهت نرسیدن پول بود از این رو من پیروز شدم. 77
بند سوم: اشاره به بعضی نکات از نامههای عرفانی امام خمینی سلامالله علیه
نکته اول: سفارش به یکی از شاگردان در نامهای که بخشی از آن ذکر میشود.
بپرهیز... از اینکه همّت خویش صرف بدست آوردن لذات شهوات حیوانی کنی که این شأن چهارپایان است یا به چیرگی بر نزدیکان و همانندان بپردازی... که این منزلت درندگان است یا همّ خویش به ریاستهای ظاهری دنیا صرف کرده، تدبیر و اندیشه را بر آن بگماری که مقام شیاطین است بلکه حتی پوسته و ظاهر عبادات را نیز منظر نظر قرار نده، و نه اخلاق معتدل یا نیکو را، و نه فلسفة کلیه یا مفاهیم مبهم را... و نه غرش رعد اهل خرقه و آذرخش ایشان، هیچکدام را در برابر چشمانت قرار نده که همة آنها حجابی است اندر حجاب و ظلماتی است انباشته بر هم و صرف کوشش در آنها مرگ و هلاکت است و چنین کاری زیان آشکار است... بلکه همّت تو باید در همة حرکات و سکنات و اندیشه و فکرت در توجه به خداوند متعال و ملکوت او باشد چرا که به سوی خدای متعال مسافری و ممکن نیست در این سفر با قدم نفس، راه پیمودن پس چارهای نیست جز آنکه با قدم خدا و رسول سفر کنی که مهاجرت از سرای نفس با گامهای آن نتوان. پس تا هنگامی که با قدم نفس ره میسپاری، هنوز از دیار نفس خارج نشده و به سفر نپرداختهای، در حالی که میدانی که مسافری غریبی. 78
نکته دوم: نامهای که در توصیه به خودسازی در جوانی مرقوم داشتهاند
شما آقایان که نعمت جوانی را واجد هستید، چیزی نمیگذرد که به پیری خواهید رسید. نگذارید جوانی از دست برود و کوشش کنید در خدمت به خالق و خلق و جلب رضای مولا ـ جلت قدرته ـ در جوانی تهذیب نفس، بسیار اسهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از دست میرود و ریشة اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، استحکام پیدا میکند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل میشود. مجهز کنید خودتان را برای تحمل ناملایمات و سختیها در راه خدای تعالی... کوشش کنید حب دنیا و شهرت و جاه را سرکوب کنید که این خطر در ایام پیری بزرگتر[ین] مصائب است. 79
نکته سوم: اشاره به بعضی نکات در نامهای عرفانی اخلاقی که به سیداحمد فرزندشان مرقوم داشتهاند.
پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگترین حیلههای شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی بازمیدارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوکالی الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود ... فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن، و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسة شیطان است...
پسرم دعاها و مناجاتهایی که از ائمه معصومین علیهمالسلام به ما رسیده است بزرگترین راهنماهای آشنایی با او ـ جل وعلا ـ است و والاترین راهگشای عبودیّت و رابطه بین حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهی و وسیلة انس با او است و رهآورد خاندان وحی است... وسوسههای بیخبران، تو را از تمسّک به آنها، و اگر توانی از انس با آنها، غافل نکند.
... دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجّه به معنویّات و آنانکه به حبّ دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازة کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمیگذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتنابناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از یاد خدا غافل میکند پرهیز نمایی... پسرم! آنچه مورد نکوهش و سرمایه و اساس شقاوتها و بدبختیها و هلاکتها و رأس تمام خطاها و خطیئهها است حبّ دنیا است که از حب نفس نشأت میگیرد. عالم ملک مورد نکوهش نیست... حبّ به آن، اگر ناشی از حبّ به خدا باشد و به عنوان جلوة او ـ جلّ و علا ـ باشد مطلوب و موجب کمال است و اگر ناشی از حبّ به نفس باشد رأس همه خطیئهها است... هان! آن خطر که در لحظات آخر جدایی از این عالم و کوچ به سوی جایگاه ابدی است، آن است که آن کس که مبتلا به حبّ نفس است و دنبال آن حبّ دنیا... است که در حال احتضار و کوچ بعض امور بر انسان ممکن است کشف شود و دریابد که مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا میکند، با دشمنی خدا و غضب و نفرت از او ـ جلّ و علا ـ کوچ کند و این عاقبت و پیآمد حب نفس و دنیا است... و تو ای فرزندم! از جوانی خود استفاده کن و با یاد او ـ جلّ و علا ـ و محبت به او و رجوع به فطرت الله بزیست و عمر را بگذران و این یاد محبوب هیچ منافات با فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در خدمت به دین او و بندگان او ندارد بلکه تو را در راه او اعانت میکند...
مراقبت و محاسبة نفس در تشخیص راه خودخواهی و خداخواهی از جمله منازل سالکان است... پسرم اکنون با تو که جوانی صحبت میکنم. باید توجه کنی که برای جوانان توبه آسانتر و اصلاح نفس و تربیت باطن سریعتر میتواند باشد... جوان میتواند با آسانی نسبی خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند... پسرم فرصت را از دست مده و در جوانی خود را اصلاح کن... دل بستن به شفاعت اولیا ـ علیهمالسلام ـ و تجرّی در معاصی، از خدعههای بزرگ شیطانی است... پسرم سعی کن که با حقالناس از این جهان رخت نبندی که کار بسیار مشکل میشود. سر و کار انسان با خدایتعالی که ارحمالراحمین است بسیار سهلتر است تا سر و کار با انسانها... و از امور مهمی که لازم است وصیت نمایم، اعانت نمودن به بندگان خدا، خصوصاً محرومان و مستمندان که در جامعهها مظلوم و بیپناهند هرچه توان داری در خدمت اینان که بهترین زاد راه توست... به کار بر و هر چه توانی در خدمت مظلومان... کوشش کن. 80
نکته چهارم: اشاره به بعضی اندرزهای عرفانی در نامه امام به خانم فاطمه طباطبایی
دخترم سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که هست ـ و برای خود این علوم است سالک را به مقصد نزدیک نمیکند که دور میکند العلم هوالحجاب الاکبر و اگر حقجویی و عشق به او انگیزه است... چراغ راه است و نور هدایت... و برای رسیدن به گوشهای از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه... و چه رسد به تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او ـ جلّ و علا ـ است و مواظبت به اعمال صالحه از قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عجب و خودخواهی دچار نکند ... من قائل بیخبر و بیعمل به دخترم میگویم در قرآن کریم این سرچشمة فیض الهی تدبر کن، هرچند صرف خواندن آن... لکن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت میکند...
دخترم دنیا و هرچه در آن است جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه یا حرکت به سوی قعر جهنم میکنیم یا به سوی بهشت و ملأ اعلی... غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت خود کن که رحیل، بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است... دخترم آفات زیاد بر سر راه است هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک الی الله نرسیدیم. 81
نکته پنجم: در سفارشات عرفانی به حاج احمد آقا خمینی
ای پسر عزیزم احمد ـ سلّمک الله تعالی ـ در این اوراق نظر کن... بدانکه هیچ موجودی از موجودات از غیب عوالم جبروت و بالاتر و پائینتر چیزی ندارد و قدرتی و علمی و فضیلتی را دارا نیست و هرچه هست از او ـ جلّ و علا ـ است، او است که از ازل تا ابد زمام امور را بدست دارد و احد و صمد است. از این مخلوقاتِ میانتهی پوچ و هیچ باکی نداشته باش و چشم امیدی هرگز به آنها مبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او ـ جلّ و علا ـ کفر. پسرم! تا نعمت جوانی را از دست ندادی فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست میدهی. 82
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
پینوشتها:
1. اصول کافی، ج 2، ص 496، حدیث 4.
2. سوره آلعمران، آیات 189 و 190.
3. شرح حدیث چهلحدیث، ص 293 ـ 292.
4. شرح چهل حدیث، ص 38.
5. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 47.
6. خزائن ملا احمد نراقی، ص 335.
7. شرح چهل حدیث امام خمینی، ص 292 ـ 291.
8 . ای کسانی که ایمان آوردید یاد خدا بسیار کنید و هر صبح و شام او را تسبیح گوئید، سوره احزاب آیات 40 و 41.
9. و یاد خدا بسیار کنید شاید رستگار شوید، سوره انفال، آیه 45.
10. امام صادق(ع) فرمود: هیچ مجلسی نیست که در آن نیکان و بدان جمع باشند و بر غیر یاد خدا از آن مجلس برخیزند جز اینکه روز قیامت این مجلس بر آنان مایه حسرتی باشد، وافی، ج 9، ص 1441، ح 1.
11. امام صادق(ع) فرمود: حقتعالی فرمود: کسی که در جمعی از مردم مرا یاد کند من او را در جمعی از ملائکه یاد کنم، وافی، ج 2، ص 1444، ح 12.
12. و از امام صادق(ع) از قول حقتعالی که فرمود: هر که مرا در پنهانی یاد کند او را در آشکار یاد کنم، وافی، ج 9، ص 1447، ج 1، نشر مکتبه الامام امیرالمؤمنین، چاپ اول، اصفهان.
13. از امام رضا در حدیث است که از قول امیرمؤمنان فرمود: بهشت برای کسی که خالص کند برای خدا عبادت و دعایش را و قلبش به آنچه چشمانش میبینند مشغول نشود و به آنچه گوشهایش میشنوند یاد خدا را فراموش نکند و سینهاش به آنچه به دیگری اعطا شده تحریک نشود (یعنی دچار وسوسه کفران نشود) اخلاق سیدعبدالله شبر، ص 17، رکن اول، باب اول، فصل دوم.
14. امیرمؤمنان فرمود: قومی خدا را عبادت میکنند برای رسیدن به ثواب و بهشت که آن عبادت بازرگانان است قومی دیگر خدا را میپرستند برای ترس از دوزخ و آن عبادت بندگان است و همانا قومی خدا را میپرستند برای سپاس از او و آن عبادت احرار است، نهجالبلاغه، حکمت 229.
15. ... جز آنانکه توبه کرده و صالح شده و به (دین) خدا چنگ زده و دینشان را برای خدا خالص کردند پس آنان با مؤمنانند و خداوند مؤمنان را اجر عظیم عطا میکند، سوره نساء آیه 145.
16. و جزا داده نمیشوند جز بر آنچه انجام دادهاند الا بندگان با اخلاص، سوره صافات، آیات 39 و 40.
17. پس بنگر چگونه بود عاقبت ترسانندهشدگان جز بندگان با اخلاص، سوره صافات، آیات 73 و 74.
18. پس تکذیب کردند (پیغمبرشان را) پس همانا ایشان حاضر میشوند در پیشگاه حق جز بندگان با اخلاص، سوره صافات، آیات 127 و 128.
19. شرح چهلحدیث، ص 331 ـ 330.
20. شرح چهل حدیث، ص 329.
21. شرح چهل حدیث امام خمینی، حدیث 2، ص 55.
22. شرح چهل حدیث امام خمینی، ص 54.
23. آداب الصلاه امام خمینی، ص 222.
24. اوصاف الاشراف، فصل 5، باب 3، ص 59، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به اهتمام سیدمهدی شمسالدین.
25. سوره علق، آیات 6 و 7.
26. معراجالسعاده ملا احمد نراقی، ص 817 .
27. سوره منافقون، آیه 9.
28. سوره بقره، آیات 155 و 156 و 157، و شما را میآزماییم به چیزی از ترس و گرسنگی و نقص در مالها و جانها و ثمرات و بشارت باد صابران را آنانکه چون مصیبتی به آنها رسید گفتند ما برای خدائیم و همانا ما به سوی او بازمیگردیم بر آنان درودهایی از پروردگار و رحمت است و آنان هدایت یافتهشدگانند.
29. شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی، ص 363 ـ 359.
30. پس صبر کن همانگونه که پیغمبران اولوالعزم صبر کردند و در عذاب کافران تعجیل مکن، سوره احقاف، آیه 35.
31. صبر کنید همانا خدا با صابران است، سوره انفال، آیه 46.
32. ای کسانی که ایمان آوردید صبر کنید و یکدیگر را به صبر سفارش کنید و در راه مبارزه با دشمنان آماده باشید و از خدا بترسید شاید رستگار شوید، سوره آل عمران، آیه 200.
33. اگر به شما کسی عقوبتی رسانید شما هم به مثل آن عقوبت عقاب کنید و اگر صبر کنید پس آن برای صابران بهتر است، سوره نحل، آیه 126.
34. صبر کن و جز برای خدا صبر نکن، سوره نحل، آیه 127.
35. روضهالواعظین فتال نیشابوری، ص 422، ج 2، منشورات رضی.
36. ایمان دو بخش است نیمی از آن شکر و نیمی دیگر صبر است، رساله العلیه، ص 141.
37. الرساله العلیه، ص 144.
38. شرح چهل حدیث امام خمینی، ص 268 ـ 267.
39. شرح چهلحدیث امام خمینی، ص 214.
40. شرح چهل حدیث امام خمینی، 216 ـ 215.
41. اصول کافی با ترجمه سیدجواد مصطفوی، ج 2، باب توکل.
42. فتال نیشابوری، روضهالواعظین، ص 425، ج 2، منشورات رضی.
43. سوره طلاق، آیه 3.
44. سوره یونس، آیه 84 .
45. سوره ابراهیم، آیات 11 و 12.
46. رساله لقاءالله، میرزاجواد تبریزی، ص 216.
47. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص 217.
48. رساله لقاءالله، مرحوم میرزا جواد تبریزی، ص 215.
49. وافی، ج 4، ص 275، ح 3.
50. وافی، ج 4، ص 278، ح 10.
51. مشکوةالانوار، ص 30.
52. وافی، ج 4، ص 275، ح 1.
53. شرح چهلحدیث امام خمینی، ص 439.
54. سوره بقره، آیه 208.
55. در سفر دوم سالک به سیر در اسماء و صفات الهی میپردازد و در انتهای این سفر به فنای در ذات میرسد.
56. سفر سوم عبارت است از سیر من الحق الی الخلق الحقی و سفر چهارم عبارت است از سیر من الخلق الحقی الی الخق الظلمانی.
57. امام خمینی، سرالصلوة، ص 83 ، چاپ ششم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
58. امام خمینی، سرالصلوة، ص 116.
59. صادق حسنزاده، اسوه عارفان، ص 128.
60. آدابالصلاة، ص 379 ـ 377.
61. سوره انبیاء، آیه 87 .
62. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 124.
63. شرح چهل حدیث، ص 507، چاپ چهاردهم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
64. شرح چهل حدیث، امام خمینی، ص 13.
65. رساله لقاءالله، میرزاجواد تبریزی، ص 81 .
66. خزائن، ملااحمد نراقی، ص 389.
67. جامعالتمثیل، ص 117.
68. خزینةالجواهر، ص 586.
69. رغیف، گرده نان است.
70. خبز شعیر یعنی نان جو.
71. نمیبینم نانی و ملاقات نمیکنم طعامی را.
72. مثنوی نان و حلوا از دیوان شیخ بهائی.
73. خزینةالجواهر، ص 138.
74. عینالحیات، علامه مجلسی، ج 1، ص 470.
75. خرینةالجواهر، ص 633.
76. سعادت هر دو جهان، ص 110.
77. منتخبالتواریخ، ص 875.
78. صحیفه امام، ج 1، ص 11 ـ 10.
79. همان، ج 2، ص 101.
80. همان، ج 16، ص 224 ـ 209.
81. همان، ج 18، ص 454 ـ 444.
82. همان، ج 20، ص 437.
منابع و مدارک:
1. رساله لقاءالله، تبریزی، میرزاجواد ملکی، (چاپ دهم)، انتشارات فیض کاشانی.
2. جامعالتمثیل، جبلهرودی، محمد، انتشارات اسلامیه.
3. الخزائن، نراقی، ملااحمد، انتشارات اسلامیه.
4. شرح اربعین حدیثاً، خمینی، سیدروحالله، (چاپ چهاردهم)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
5. آدابالصلاة، خمینی، سیدروحالله، (چاپ دهم)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
6. بحارالانوار، مجلسی، محمدباقر، (چاپ دوم)، انتشارات اسلامیه.
7. منتخبالتواریخ، خراسانی، محمدهاشم بن محمدعلی، (چاپ هفتم)، انتشارات اسلامیه.
8 . مشکاةالانوار، طبرسی، فضل بن حسن، (چاپ اول)، انتشارات دارالثقلین.
9. خزینةالجواهر، نهاوندی، حاج شیخ علیاکبر، (چاپ هفتم)، انتشارات اسلامیه.
10. اصول کافی، کلینی، محمدبن یعقوب، (با ترجمه سیدجواد مصطفوی)، انتشارات اسلامیه.
11. المواعظ والنصائح، تبریزی، علیاصغر منوری، (چاپ اول)، انتشارات مؤمنین.
12. عینالحیات، مجلسی، محمدباقر، (چاپ اول)، انتشارات دارالاعتصام.
13. روضةالواعظین، محمدبن فتال نیشابوری، انتشارات رضی.
14. شرح حدیث جنود عقل و جهل، خمینی، سیدروحالله، (چاپ پنجم)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ابوحمزه ثمالی نقل کند از امام باقر(ع) که فرمود: در توراتی که تغییر ننموده، نوشته شده همانا موسی از پروردگارش سؤال کرد: بار خدایا آیا تو به من نزدیکی تا مناجات کنم با تو یا که دوری تا صدایت زنم؟ پس خداوند به او وحی کرد: ای موسی من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند. پس موسی سؤال کرد: کیست در پناه تو روزی که غیر از پناه تو، پناهی نیست؟ فرمود: آنها که مرا یاد میکنند پس من آنها را یاد میکنم و نیز آنانکه در راه من با هم دوستی میکنند پس آنها را دوست دارم اینها آنانیاند که وقتی بخواهم به اهل زمین بدی رسانم، یاد آنها کنم، پس آن را از آنان به واسطه آنها رفع کنم.
نکته اول: در معنای ذکر و آن عبارت است از یاد دوست. بنابراین به هر عمل و حالتی که فرد را به یاد محبوب خود بیندازد، ذکر اطلاق میشود و تندیس و مجسمه ذکر کسی است که دیگران با دیدن او به یاد محبوب افتند.
نکته دوم آنکه: بنا بر نصّ قرآن صاحبان خرد آنانیاند که دائم چه در حال ایستاده و چه در حال نشسته و خوابیده به یاد خدایند اِنّ فی خلق السموات والارض و اختلافِ اللیلِ و النَّهار لایاتٍ لاوُلِیالالبابِ الذین یذکرون الله قیاماً و قُعوداً و عَلی جُنوبِهم. 2
نکته سوم: آنکه ذکر را دو مرتبه است یکی مرتبه لسانی دوم مرتبه قلبی و علماء اخلاق اشاره دارند به اینکه ابتدا باید با ذکر زبانی و تکرار و مداومت بر آن زبان قلب را به ذکر باز کرده تا قلب ذاکر گردد چون قلب ذاکر شد زبان خود به خود به ذکر حق گویا شود. امام میفرمایند:
«شیخ عارف کامل ما جناب شاهآبادی روحی فداه میفرمودند: شخص ذاکر باید در ذکر مثل کسی باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده میخواهد تعلیم کلمه را کند؛ تکرار میکند تا اینکه او به زبان میآید و کلمه را ادا میکند. پس از آنکه او ادای کلمه را کرد، معلم از طفل تبعیت میکند و خستگی آن تکرار برطرف میشود و گویی از طفل به او مددی میرسد همینطور کسی که ذکر میگوید باید به قلب خود، که زبان ذکر باز نکرده، تعلیم ذکر کند و نکتة تکرار اذکار آن است که زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است که زبان از قلب تبعیت کند و زحمت و تعب تکرار مرتفع شود. اول زبانْ ذاکر بود و قلب به تعلیم و مدد آن ذاکر شد و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعیّت کرده به مدد آن یا مدد غیبی متذکر میشود.» 3
نکته چهارم: به تعبیری دیگر ذکر بر سه درجه است: ذکر زبانی، ذکر عملی، ذکر قلبی. شخص چون ذاکر شد و ذکر در او ملکه گردید و قلبش با یاد حق سکون و آرامش یافت در اعضا و جوارح او سرایت کرده و آنها را وادار به اطاعت و عبادت میکند که همان ذکر عملی است. قلب آنگاه به آرامش خواهد رسید که صورت دل منقّش به نقش لا اله الا الله گردد و اثر آن بماند تا حقتعالی خود در امور متصرف شود پس:
«تا لااله الا الله با قلم عقل بر لوح صافی قلب نگاشته نشود انسان مؤمن به وحدت خدا نیست و وقتی این کلمة طیبة الهیه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خودِ حقّ تعالی میشود، و دیگر انسان کس دیگر را مؤثر در مملکت حق نمیداند و از کسی دیگر متوقع جاه و جلال نیست.» 4
زیرا:
«در توحید مطلق که لااله الا الله کمّل است فلاح مطلق است که رستگاری از کثرت که اصل شجره خبیثه است، میباشد و این کلمه در این حال موازن با هیچچیز نیست.» 5
نکته پنجم: سالک در وقت ادای ذکر زبانی باید به چند نکته توجه کند: اول آنکه نفس را حبس کند تا حواس جمع باشد. دوم آنکه بهتر است رو به قبله و با حال وضو بنشیند. سوم بهتر است بعد از طاعات مفروضه یا نافله، که دل آمادگی بیشتر برای ذکر دارد، انجام دهد. چهارم آنکه بهتر است چشم بر هم نهاده و با حال آرامش و طمأنینه و با فراغت بال ذکر بگوید. پنجم آنکه بهتر است کنج خلوتی را برگزیند که گفتگوی دیگران خاطر او را بهم نریزد و اگر این موارد نشد، میتواند در هر حال ذکر بگوید به شرط آنکه متوجه ذکر و مذکور (خدا) باشد.
نکته ششم: مرحوم ملااحمد نراقی میفرمایند:
«در بعضی از رسائل عرفا ذکر را هفت مرتبه بیان کردهاند: قالبی و نفسی و قلبی و سرّی و روحی و عیونی و غیبالغیوب و تفصیلش آن است که: ذاکر در ابتدای انابت که هنوز ذکر در باطن او سرایت نکرده باشد و سیر او در سلوک از محسوسات جزئیه نگذشته، مداومت او را بر ذکر زبان، قالبی گویند و چون او را به سبب تکرار و مواظبت تبدیل بعضی از اخلاق ذمیمه حاصل شود و اثر ذکر را در نفس خود ادراک نماید و به تعقّل معنی ذکر مسرور شود آن را ذکر نفسی گویند و چون سیر او به نهایت عالم عنصر رسد و بواسطه تبدیل بعضی اخلاق ذمیمه، فیالجمله نفس را صفائی حاصل شود و گرد کدورات صفات نفسانی و بشری فرو نشیند، حلاوت ذکر در وی اثر کند و شوق مذکور بر وی غالب شود بی تحریک زبان، ذاکر گردد و گاه باشد که آواز ذکر دل مانند صدای کبوتر و قمری بشنود و او را ذکر قلبی گویند و در این مرتبه سیر او در باطن تا بدایت افلاک رسد و چون صفای قلب بیشتر شود اثر نورانیّت ذکر قلبی در وی تصرّف نماید و سرّ او از التفات به غیر فارغ شود و آن را ذکر سرّی گویند و گاه باشد که اثر تحریک دل در این ذکر نیز مثل صدائی که از انداختن مهره در طاسی پیچیده مسموع شود و سیر سالک در این مرتبه به اواسط عالم افلاک رسد و چون سرّ ذاکر از تشتّت به آرای فاسده و عقاید مشوّشه به کلی پاک شود و دل را به غیر مذکور التفاتی باقی نماند از نهایت مراتب افلاک در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حکم روح گیرد و آن را ذکر خفی گویند و احیاناً از آن نیز همهمهای در باطن شبیه به نشستن مگس به تار ابریشم مدرک شود چون به مقام فنا در رسد سیر او به سیر عالم لاهوت مرتقی گردد ذکر و ذاکر را در جنب تجلّی مذکور وجودی نماند ذکر خودبخودی گوید و از من و مایی جز نام و از ذکر و ذاکر جز معاوضات اوهام باقی نماند غیبالغیوب نامند.» 6
حضرت امام خمینی در بیان آثار ذکر میفرمایند:
«غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره کند و مفاسد را روزافزون کند و تذکر و یادآوری از حق دل را صفا دهد و قلب را صیقلی نماید و جلوهگاه محبوب کند و روح را تصفیه نماید و خالص کند و از قید اسارت نفس انسان را براند و حب دنیا [را که] منشأ خطیئات و سرچشمة سیئات است از دل بیرون کند و همّ را همّ واحد کند و دل را برای ورود صاحب منزل پاک و پاکیزه نماید. پس ای عزیز... دل را عادت بده به یاد محبوب بلکه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذکر حق شود و کلمه طیبة لا اله الاّ الله صورت اخیره و کمال اقصای نفس گردد که از این زادی بهتر برای سلوک الیالله... یافت نشود.» 7
قالالله تعالی: یا ایّها الذین امنوا اذکروا الله کثیراً و سَبِّحوه بُکرةً و اَصیلاً 8
و قال: واذکروا الله کثیراً لعلّکم تُفلِحُون9
قال ابوعبدالله(ع): ما من مجلسٍ یجتمع فیه الابرار والفُجّارَ فیقومُون علی غیر ذکرالله تعالی الا کان حسرةً علیهم یوم القیامة10
و عن ابی عبدالله(ع): قال: قال الله تعالی من ذکرنی فی ملأ من الناس ذکرته فی ملأ من الملائکه11
ایضاًخستگی ن تکرابا نها که مرا یاد میکن و عن ابیعبدالله قال: قال الله تعالی من ذکرنی سرّاً ذکرته عَلانیّة 12
بند پنجم (منزل پنجم): اخلاص
اخلاص، تصفیة عمل است از شوائب، با نیّت صحیح. زیرا عمل با پاکی نیت تصفیه شده و لیاقت ورود در محضر ربوبی را مییابد حال آلودگی عمل در نظر بعضی ریا و در نظر بعضی دیگر توجه به بهشت و دوزخ است.
عن الحدیث عن الرضا(ع): انّ امیرالمؤمنین کان یَقول طُوبی لِمَن اَخْلَصَ لله العِبادتهُ والدّعاتهُ. و لم یَشْغَل قلبه بما تَری عیناه و لاینسی ذِکرالله بِما تَسْمَعُ اُذُناه و لم یُحَرِّک صَدره بِما اعطی غیره.13
و قال امیرالمؤمنین(ع): انّ قوماً عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التُجّار و انّ قوماً عبدوالله رهبةً فَتِلک عبادة العبید و ان قوماً عبدوالله شُکرا فَتِلک عبادة الاحرار.14
نکته اول: بدان که اخلاص بر دو مرتبه است: اول اخلاص در دین که فرد با این اخلاص از دایرة شرک و نفاق بیرون رفته و به اسلام داخل میشود همانطور که حق تعالی دربارة منافقان که ایمان حقیقی آوردهاند میفرماید: «... اِلاّ الذّین تابُوا و اصْلَحوا واعْتَصَمُوا بالله و اَخْلَصوا دینهم لله فاوُلئِکَ مَعَ المُؤمنین و سَوْفَ یُؤتِ الله المُؤمنین اجراً عظیماً.» 15
دوم: دوم اخلاص در عمل که پس از خالص نمودن دین از کفر و شرک است و بر آن مراتب بسیار بر حسب نیّات میباشد. در نظر عرفا، مرتبه اول آن عبادت احرار است که قید بهشت و دوزخ را زده و نیت خود را از آن پاک کردهاند و مرتبه آخر آن مخصوص کسانی است که به حال تکوین رسیده و وحدت و کثرت در نظر ایشان یکسان و هیچیک از دیگری غایب نیست و شیطان آنان بدستشان ایمان آورده است برای این گروه خداوند در سوره صافات چند ویژگی ذکر میفرماید که بیان آن خالی از لطف نیست:
اول فرمود: و ما تُجزون اِلاّ ما کُنتُم تَعْملون. الاّ عبادالله المُخلَصَین. 16
مخلصین علاوه بر آنکه بر اعمالشان جزا داده میشوند بر نیتشان که افضل از اعمالشان نیز هست و تمام مراتبشان بر درستی نیتشان استوار میباشد نیز جزا داده میشوند و پاداش آنان ر ا کسی جز خدا نمیداند که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده.
دوم فرمود: فانظُر کَیفَ کان عاقبةُ المُنذرینَ. الاّ عِبادَاللهِ المُخلَصین17
زیرا مخلصین علاوه بر اینکه جزو گروه منذریناند از آن درجاتی بالاتر رفته و به خدا رسیدهاند و از مقامات منذرین و مبشرین خارج شده و کاملتر گشتهاند بنابراین حساب این گروه از آنان جداست.
سوم فرمود: فکذّبُوهُ فَانّهُم لَمُحْضرون. الّا عِباداللهِ المُخلصین. 18
زیرا این گروه از قیامت عظمای انفسیه گذشته و حساب خود را پس دادهاند پیش از حلول دار قیامت و آنانکه استعداد موت قبل حلول فوت یافتند نایل به این مقام شدند.
چهارم فرمود: سُبْحانَ الله عَمّا یَصِفُون الّا عِبادالله المُخلَصین.
همه خداوند را به زبان حال و قال خود تسبیح میکنند جز بندگان مخلص، که برترین تسبیح مخصوص ایشان است و حمد و تسبیح ایشان با حمد و تسبیح دیگران متفاوت است زیرا خداوند از زبان آنها حمد خود از برای خود کند حضرت امام در بیان عظمت اخلاص میفرمایند:
«بباید دانست که تخلیص نیت از تمام مراتب شرک و ریا و غیر آن، و مراقبت و ابقاء بر آن از امور بسیار مشکل و مهم است، بلکه بعض مراتب آن جز برای خلص اولیاءالله میسر و میسور نیست زیرا که نیّتْ عبارت است از ارادة باعثة به عمل، و آن تابع غایات اخیره است، چنانچه این غایات تابع ملکات نفسانیه است که باطن ذات انسان و شاکلة آن را تشکیل دهد. کسی که دارای حب جاه و ریاست است و این حب ملکة نفسانیة و شاکلة روح او شده است، غایت آمال او رسیدن به آن مطلوب است، و افعال صادره از او تابع آن غایت است و داعی و محرک او همان مطلوب نفسانی است و اعمال او برای وصول به آن مطلوب از او صادر گردد. مادامی که این حب در قلب اوست، عمل او خالص نتواند شد... مادامی که انانیت و خودخواهی و خودبینی در کار است، اگر برای تحصیل معارف و کمالات روحیه نیز اقدامی کند یا قدمی زند، برای خود و نفسانیت خویش است و آن نیز خودخواهی است نه خداخواهی. و معلوم است خودخواهی و خداخواهی با هم جمع نشود. بلکه اگر خدا را خواهد، برای خود خواهد و غایت مقصد و نهایت مطلوب، خود و نفسانیت است.» 19
و باز در زمینه اخلاص و تصفیه عمل میفرمایند:
«تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقی است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است، شوب به غیریت و انانیت است. و این شرک است پیش ارباب معرفت. عبادت اهل خلوص نقشة تجلیات محبوب است؛ و در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد.» 20
برای رسیدن به مراتب اعلای اخلاص، باید که از مقدمات آن گذشت و اوّل مرتبه آن ترک ریاست که در نظر اهلالله شرک جلی است. برای ترک آن باید به دستورهایی که در فصول ابتدایی به آن اشاره شد عمل کرد به این ترتیب که هرجا خوف آن میرود که در معرض ریا قرار بگیرد باید از آن محلها دوری کند تا ملکه اخلاص در او تقویت شود آنگاه در جمع حضور یابد و این قاعدهای است کلی برای هر جمعی که به ظاهر برای خدا گرد هم آمدهاند. زیرا ریا در جمع محقق میشود نه در خلوت. پس از آن ترک عبادت به نیت ثواب و یا ترس از دوزخ کند که خود نیاز به مجاهده و ریاضت بسیار دارد تا آخر مراتب آن به کیفیتی که در اینجا نگنجد. حضرت امام در بیان ریا میفرمایند:
«انسان در نفس خود مشاهده میکند که وقتی تنهاست مایل به طاعات نیست اگر با زحمت یا از روی عادت هم عبادتی بکند آن را با حال نمیکند بلکه سر و دست عمل را شکسته، پاک و پاکیزه آن را تحویل نمیدهد ولی وقتی در مساجد و مجامع حاضر شد و در محضر عمومی مشغول آن گردید آن را از روی نشاط و دلچسبی و سرور و حضور قلب انجام میدهد. مایل است رکوع و سجودش طولانی شده، مستحباتش نیکو انجام گرفته اجزا و شرایطش درست ملاحظه شود»21
پس آنگاه راهحلی برای ترک ریا ارائه میفرمایند که ما نیز به آن اشاره کردیم.
«مدتی مواظبت کن از قلب خود و اعمال و رفتار و حرکات و سکنات خود را در تحت مداقه آورده و خفایای قلب را تفتیش کن و حساب شدید از او بکش مثل اینکه اهل دنیا از یک نفر شریک، حساب میکشند، هر عملی را که شبهة ریا و سالوسی در اوست ترک کن گرچه عمل خیلی شریفی باشد حتی اگر دیدی واجبات را در علن کردن خالص نمیتوانی بکنی در خفا بکن.» 22
و نیز در بیان خلوص اهل الله چنین میفرمایند:
«آن خلوص که موجب خروج از تحت سلطنت شیطانیه است، خالص شدن هویت روح و باطن قلب است برای خدایتعالی و اشاره به این مرتبه از خلوص است کلام حضرت امیرالمؤمنین در مناجات شعبانیه: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و چون قلب به این مرتبه از اخلاص رسد و از ماسوی بکلی منقطع شود و در مملکت وجود او به جز حق راه نداشته باشد شیطان را ـ که از غیر راه حق بر انسان راه یابد ـ بر او راه نباشد و حقتعالی او را به پناه خود بپذیرد و در حصن حصین الوهیت واقع شود چنانچه فرماید: کلمةلااله الاالله حصنی فَمَن دَخَل حِصنی اَمِنَ من عَذابی»23
پس ای عزیز تا فرصت از دست نرفته و عمر گرانمایه برجاست، نیت خود را برای خدا خالص کن تا روزی بر آنچه انجام دادهای، حسرت نخوری و اعمالت مایه خسران و غبن برایت نباشد.
بند ششم (منزل ششم): صبر و استقامت
صبر عبارت است از ثبات نفس و اطمینان آن، و مضطرب نگشتن آن در بلایا و مصایب و مقاومت کردن در حوادث و شداید به نحوی که سینهاش از آن تنگ نشود و اظهار گله و شکایتن جز ب نکند و نیز خواجه نصیرالدین در اوصافالاشراف صبر را نگاهداری نفس از بیتابی نزد مکروه معرفی میکند. 24
بدانکه صبر یا بر نعمات است و یا بر نقمات. آنچه در این دنیا به انسان میرسد یا موافق طبع و خواسته اوست یا موافق میل او نیست آنچه که موافق میل اوست عبارت است از ثروت و جاه و مال و مکنت و صحت و امنیت و... و صبر بر این نعمتها، به آن است که طاغی و مغرور نشده و خدا را از یاد نبرد و گردنکشی در برابر حق نکند همچنانکه فرمود حقتعالی در وصف این قسم افراد که: انّ الانسان لیطغی ان راهُ استغنی. 25
و از این جهت بود که چون جمعی از اصحاب پیغمبر از فقر رهایی یافتند، گفتند که: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان کرد و ما صبر کردیم و به رفاه و نعمت ما را آزمود پس قدرت صبر بر آن نداریم. 26
و حقتعالی به این گروه هشدار داده فرمود: یا ایُّها الذّین امَنُوا لاتُلْهِکُم اَمْوالُکُم وَ لا اَوْلادُکُم عَنْ ذِکْرِ الله. 27
طاغی نشدن بر نعمات به این است که بنده به خود بفهماند که این اموال و نعم در نزد او عاریهاند و به زودی از او بازپس گرفته میشوند. بنابراین باید که بر بندگان خدا فخر نکند و تکبّر نورزد و حقوق خدایی را ادا کند و از مستمندان دستگیری نماید و صبر در این مورد از امور مشکله برای بنده است.
و اما آنچه که موافق طبع آدمی نیست سه چیز است که صبر بر آنها در احادیث و روایات و آیات وارد شده و بر آن تأکید بسیار شده است. اول: مصیبات اعم از فقر، گرسنگی، ترس نقص در مال و اولاد و موارد دیگر که حقتعالی در سوره بقره به آنها اشاره کرده و صابران بر آن مصیبات را وعده به رحمت و غفران خاصه داده است و لَنَبلونکُم بشیءٍ من الخَوفِ والجُوعِ و نقصٍ من الاموالِ والانفُس و الثَّمرات و بَشّرالصابرینَ الذّین اذا اصابتهم مُصیبةٌ قالوا انّا لله و انا اِلیه راجِعُون اوُلئک عَلیهمْ صَلَواتٌ مِن ربّهم و رحمةٌ و اولئک هُم المُهتَدوُن. 28
دوم طاعات و عبادات و دشواریش از این جهت است که آدمی طالب قهر و غلبه است و ذلّت و پیشانی بر خاک گذاشتن و بندگی و اطاعت دیگری را کردن بر او دشوار است و نیّات افراد در ترک طاعات و عبادات متفاوت است و آنچه بر بنده مشکلتر است آن است که باید علاوه بر فعل عبادات، نیت خود را هم برای حقتعالی خالص گرداند. سوم معصیت است و دشواریش بر انسان از آن جهت است که همة آن چیزهایی که نفس به آنها مایل است و از جانب حقتعالی ممنوع شده را باید کنار گذارد و به این جهت صبر بر معصیتهایی که در فرد ملکه شده و به آنها خو کرده بسیار مشکلتر از صبر بر معصیتهای دیگر است و صبرش به این نحو است که نیروی عاقلة نفس آنقدر قوی شده باشد که فرد قادر باشد جلو خود را از ورود به معاصی و گناهان بگیرد چه گناهان قلبی و چه گناهان قالبی.
جمعی از عرفا چون حضرت امام خمینی صبر را با این تعریف از مقامات متوسطین دانستهاند زیرا سالک تا زمانی که مصیبت و طاعت را کراهت و سختی برای خود ببیند به مقامات عالیه سلوک نرسیده است عارف آن است که مصیبات را از جانب حقتعالی نعمت و بلایا را رحمت ببیند.
غیر از آنچه گفته شد، برای سالک در حال سلوک، توجه به چند نکته ضروری است.
اول آنکه ممکن است در حین سلوک، از کرامات برای خود چیزی نبیند در این حال باید که صبر کرده و از راه بدر نرود و سلوک را نیمه کاره رها نکند زیرا در این اوقات یا مشکلی است که باید از جانب استاد حل شود و یا صلاحی است از طرف حقتعالی، که فعلاً در این بنده اظهار کرامت نمیفرماید دوم آنکه در این راه، ناملایمات و سختیها و آزارهای جسمی و روحی برای سالک بسیار است وظیفه او این است که استقامت ورزیده و خارهای طریق را تحمّل کند و آنها را در راه محبوب به جان بخرد. چه بسا حقتعالی اراده کرده است او را چون آهن گداخته
محکم و استوار سازد که با طوفان ناملایمات روزگار خسته و ناامید نشود و حق را رها نکند. حضرت امام در این رابطه میفرمایند:
«نفسین که دارای ثبات باشد، از ناملایمات روحی، از حوصله بیرون نرود و در مقابل ناگوارها پابرجا بایستد و از طمأنینه و ثبات او کاسته نگردد... طمأنینه نفس و ثبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگهداری کند و بر لشکرهای جهل و شیطنت غلبه دهد... ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنینه نفس خود یک ملت واحده است که اگر سیلهای اخلاق زشت و بیدینی تمام مردم را ببرد، او چون کوهی آهنین در مقابل همهچیز ایستادگی کند و از تنهایی وحشت نکند. انسان باثبات و طمأنینه میتواند تمام وظایف فردی و اجتماعی را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگی مادی و روحانی برای او لغزشی و خطائی دست ندهد... دلی که نورانی به معرفت حق ـ جلّ و عَلا ـ شده باشد مجاری امور را به قدرت او میداند... چنین قلبی اضطراب و شتابزدگی و بیقراری ندارد.»29
قال الله تعالی: فَاصبر کَما صَبَر اولوالعزمِ مِنَ الرُسُلِ و لاتَسْتَعجلْ لَهُم.30
و قال: واصْبِروا انّ الله مَعَ الصّابرین. 31
و قال: یا ایّها الذّین امنوا اصبرُوا و صابِروا و رابطوا واتّقوا الله لعلّکُم تُفْلِحون. 32
و قال: و ان عاقبتُم فعاقبوا بمثل ماعُوقبتُم به و لئن صَبَرتُم لَهُوَ خیرٌ لِلصابرینَ. 33
و قال: واصْبِروا ما صَبْرُک اِلّا بالله. 34
امیرالمؤمنین فرمود: صبر شجاعت است و عجز آفت، و صبر بر دو نوع است صبر بر چیزی که از آن کراهت دارد و صبر بر چیزی که آن را دوست دارد و صبر بر ایمان مثل سر است به بدن همچنانکه در بدن بی سر خیری نیست در ایمان بی صبر هم خیری نیست. 35
و قال نبی: الایمان نصفان، نصف صَبر و نِصف شکر36 و منقول است که یکی از صدّیقان را در مریضخانه بغداد بردند جماعتی به دیدن وی برفتند چون سلام کردند جواب داد و گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما دوستان توئیم و به زیارت تو آمدهایم سنگی برداشت و برایشان انداخت. جمله بگریختند او بخندید و گفت: اگر شما دوستان من بودید بر بلای من صبر میکردید. 37
حضرت امام در بیان مقامات صبر عارفان بالله میفرمایند:
«از برای صبر درجات دیگری است که راجع به اهل سلوک و کمّل و اولیاست؛ چنانچه از آن صبر فیالله است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مألوفات و مأنوسات بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب... و مرتبة دیگر صبر معالله و آن راجع است به اهل حضور و مشاهدة جمال است در وقت خروج از جلباب بشریت و تجرد از ملابس افعال و صفات و... حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود و درجة دیگر صبر عن الله است و آن از درجات عشّاق و مشتاقین است از اهل شهود و عیان در صورتی که رجوع به عالم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند و این اشقّ مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و به این مرتبه اشاره فرموده مولای سالکان و پیشوای کاملان و امیرمؤمنان علیهالسلام در دعای شریف کمیل «وهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک...» و درجه دیگر صبر بالله است و آن از برای اهل تمکین و استقامت است که بعد از حال صحو و بقاء بالله و پس از تخلّق به اخلاق الله برای آنها رخ دهد و از آن جز کمّل را نصیبی نیست.» 38
بند هفتم (منزل هفتم): توکّل
صاحب منازل السائرین فرماید: التوکل کِلَةُ الامر کُلّه الی مالکه و التعویل علی وکالته یعنی توکل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن است [بر] وکالت او... و بعضی گفتهاند: التوکّل علی الله اِنقِطاعُ العَبْدِ فی جمیعِ ما یأملُهُ من المَخْلُوقین. یعنی توکل بر خدا بریدن بنده است تمام آرزوهای خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها. 39
و در بیانی دیگر توکل؛ گام برداشتن است در راه رضای محبوب و نتیجه کار را به او واگذار کردن زیرا تا از بنده حرکتی نباشد از خداوند برکتی نخواهد بود پس کسی که بنشیند در خانه و بگوید: خدایا، روزی مرا برسان یا بگوید: توکل بر خدا، او روزیرسان است. با اینکه این مطلب، حرفی است درست لکن عملی نخواهد شد زیرا باید در راه برآوردن حاجت گام برداشت، آنگاه نتیجه کار را به خدا واگذار کرد و از این موارد نمونههای بسیار در زندگی انبیاء و اولیاء نقل شده است.
سالک برای بدست آوردن صفت توکل، که بعد از مرتبه صبر قرار دارد باید اعتقاد جازم داشته باشد که هر کاری در هستی روی میدهد همه از جانب خداست و هیچکس جز او قدرت بر انجام هیچ کاری ندارد و نیز به این یقین داشته باشد که او نسبت به بندگان غایت رحمت و عطوفت و لطف و مهربانی را دارد و هیچ قدرتی جز قدرت او نیست و فوق علم او علمی نیست و اوست که هر کاری را بخواهد انجام میدهد. پس کسی که این اعتقادات در او علماً و شهوداً شکل گرفته و ملکه شده، دیگر التفاتی به غیر نمیکند بلکه به امور خود نیز التفاتی نمیکند. بنابراین توکل مرهون است به علم به ربوبیت و مالکیت حق و چون مردم در این معرفت با یکدیگر متفاوتند، بنابراین درجات توکل در بین افراد متفاوت خواهد شد.
عامه موحدین حقتعالی را خالق مبادی امور و کلیات جواهر و عناصر اشیاء میدانند و تصرف او را محدود میدانند و احاطه ربوبیت را قائل نیستند اینها به حسب لقلقة لسان گاهی میگویند مقدّر امور حق است... ولی صاحب این مقام نیستند نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم... در امور دنیا به هیچوجه اعتماد ]به حق] نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر گاهی در ضمن توجهی به حق کنند و از او مقصدی طلبند یا از روی تقلید است یا از روی احتیاط... اگر اسباب ظاهره را موافق ببینند بکلی از حقتعالی و تصرف او غافل شوند... طایفه دوم اشخاصی هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حقتعالی مقدّر امور است و مسبّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرف او محدود به حدّی نیست اینها در مقام عقل توکل به حق دارند... از این جهت خود را متوکل دانند و دلیل بر لزوم توکل نیز اقامه کنند... یکی آنکه حقتعالی عالم به احتیاج عباد است، یکی آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات یکی آنکه بخل در ذات مقدسش نیست، یکی آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد، پس لازم است توکل کردن بر عالمِ قادرِ غیرِ بخیل رحیم بر بندگان، ...این طایفه... به مرتبة ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزلاند... طایفه سیّم آناناند که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور، حقتعالی و سلطان و مالک اشیا اوست و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکل را رساندهاند. اینها صاحب مقام توکل هستند ولی این طایفه نیز در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفاند تا به درجة اطمینان و کمال آن رسد که آن وقت درجة کاملة توکل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلق و دلبستگی به اسباب پیدا نکنند.» 40
حضرت علی بن الحسین(ع) فرمود: روزی بیرون شدم تا به این دیوار رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردی که دو جامه سفید در تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. پس گفت: ای علی بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین و محزون میبینم؟ آیا اندوهت برای دنیاست که روزی خدا برای نیکوکار و بدکار آماده است. گفتم: برای دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو میگوئی درست است. گفت: پس برای آخرت است؟ که وعدهای درست و سلطانی قاهر نسبت به آن حکم میفرماید. گفتم برای آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که میگویی. گفت: اندوهت برای چیست؟ گفتم: از فتنة عبدالله بن زبیر و وضعی که مردم دارند میترسم. او خندید و گفت: ای علی بن الحسین آیا دیدهای کسی به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیدهای کسی بر خدا توکل کند و خدا کارگزاریش نکند؟ گفتم: نه. گفت: آیا کسی را دیدهای که چیزی از خدا بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غایب شد. 41
حسن بن جهم از امام رضا(ع) سؤال کرد: فدای تو شوم حد توکل چیست؟ پس فرمود: از احدی غیر از خدا نترسی. و پیغمبر فرمود: کسی که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکل بر خدا کند.» 42
قالالله تعالی: و مَن یَتَوَکل علی الله فَهُو حَسْبه. 43
یعنی هر که بر خدا توکل کند خداوند او را کفایت میکند.
و قال مُوسی یا قوم اِن کُنتم اَمنْتُم بالله فعلیه تَوَکلوا اِنْ کُنتم مُسلمین. 44
موسی فرمود ای قوم اگر به حقیقت به خدا ایمان آوردهاید پس بر او توکل کنید اگر مسلمانید.
و قال: و عَلَی الله فَلیتوکَّلِ المُؤمنُونَ. و مالَنا اِلاّ نَتَوَکَل عَلیالله و قَد هَدئنا سُبُلَنا. 45
یعنی و بر خداست پس توکل مؤمنان و ما چرا بر خدا توکل نکنیم در حالی که او راههای درست را به ما نشان داد. بنابراین توضیحات، توکل زمانی در سالک به حال ملکه درمیآید که او غیر خدا نبیند و نخواهد و قدرت و علمی جز قدرت و علم او متصوّر نباشد و این مرتبه پس از مرتبه صبر حاصل میشود، زیرا نمیتوان گفت کسی از بلا جزع و فزع میکند در عین حال توکل او به خداست انسان متوکل بیتردید انسانی است صبور و بردبار در پایان اشاره میکنم به نکته عارف بالله مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی که در رساله لقاءالله میفرمایند:
«چگونه ممکن است که آدمی همة خواستههای خود را تابع خواستههای حقتعالی کند... هنگامی که بندهای عنایت خدا را شناخت و عاقل هم بود هرگز ارادهای برخلاف ارادة خدا نمیکند زیرا شناخت عنایت الهی حکم میکند که خدایتعالی چیزی به جز خیر و صلاح بندهاش نخواهد و شخص عاقل هیچ حرکتی را جز در طریق صلاح و اصلاح انجام نمیدهد و به چیزی برخلاف مصلحت راضی نمیشود بنابراین ماده و ریشة ارادة مخالفت کنده میشود زیرا اراده از علم به صلاح ریشه میگیرد و وقتی فهمید که در غیر آنچه خدای تعالی خواسته است صلاح و مصلحتی وجود ندارد قهراً ارادهای هم برخلاف خواست خدا نخواهد داشت.» 46
بند هشتم (منزل هشتم): رضا
بعضی این منزل را پس از منزل صبر قرار داده و توکل را پس از رضا جا دادهاند ولی آنچه معلوم است این است که رضا موازی است با تسلیم تا جایی که این دو مرتبه همدیگر را در یک نقطه قطع میکنند یعنی آنکه به تعبیر عرفا انتهای منزل رضای مطلق، منزل تسلیم است و رضا حالتی است که در قلب متوکل صبور حاصل میشود و به آن مقام، هرچه از جانب خدا برای او برسد به آن راضی است زیرا خیر خود را در آن میبیند. شاهد گفتار ما کلام مرحوم حضرت امام است که فرمود:
«بدانکه مقام رضا غیر از مقام توکل است بلکه از آن شامختر و عالیتر است زیرا که متوکل، طالب خیر و صلاح خویش است، و حقتعالی را که فاعل خیر داند وکیل کند در تحصیل خیر و صلاح و راضی فانی کرده است ارادة خود را در ارادة حق و از برای خود اختیاری نکند چنانچه از بعض اهل سلوک پرسیدند: ما ترید؟ قال: ارید ان لا ارید. مطلوب او مقام رضا بود.» 47
اما مرحوم عارف میرزا جواد ملکی تبریزی میفرمایند:
«خدایتعالی فرمود: هرکس به رضای من عمل کند سه خصلت را ملازم او میکنم: سپاسی به او شناسائی میکنم که آمیخته به هیچ جهلی نباشد و ذکری که آمیخته به هیچ فراموشی نباشد و محبتی که هرگز بر محبت من محبت هیچ آفریدهای را مقدم ندارد. پس از رسیدن به این مقام رضا اگر برای او معرفتی حاصل شد بر اینکه قدرتش فانی در قدرت خداست و به جز برای خدای تعالی قدرتی ندید نه برای خود و نه برای دیگری پس این مقام توکل است.» 48
و عن ابی عبدالله(ع) قال: انّ اعلَم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالی. 49
یعنی امام صادق فرمود: همانا داناترین مردم به خدا راضیترین ایشان است به قضاء الهی.
امام سجاد فرمود: زهد ده جزء است برترین درجه آن ورع و برترین درجة ورع پائینترین درجه یقین و بالاترین درجه یقین پائینترین درجه رضاست. 50
و امام حسین فرمود: مَن طَلَب رِضیالله بِسَخطِ النّاس کَفاهُ الله امُور النّاس وَ مَن طَلَبَ رِضی النّاس بِسَخَط الله و کَلِّ الله الی النّاس. 51
کسی که طلب کند رضای خدا را به خشم مردم خدا او را از امور مردم کفایت میکند و کسی که رضای مردم را به خشم خدا طلب کند خدا او را به مردم وا میگذارد.
و امام صادق فرمود: رأس طاعت خدا صبر و رضاست از خدا در چیزی که بنده آن را دوست یا دشمن دارد. 52
بند نهم (منزل نهم): تسلیم
در بند قبل اشاره شد به اینکه غایت مقام رضا، وصول است به مقام تسلیم و تسلیم از اسلام است به معنای اطاعت و انقیاد مطلق بیهیچ تردید و قید و شرط و نارضایتی از حق. معلوم است که این مرتبه پس از رضا حاصل میشود به این معنا که زمانی بنده، تسلیم مطلق است که به تمام افعال و امور حق تعالی راضی شده باشد. پس:
بهترین امور تسلیم در محضر قدس کبریای حق و اولیای معصومین است. 53
در تسلیم مطلق که فنای فیالله است، از انانیت و خودیّت سالک دیگر خبری نیست و در آن حال بنده، نفس خود و هیچکس را نمیبیند.
بند دهم (منزل دهم): فنای فیالله
که عبارت از تسلیم شدن محض در پیشگاه خداوند است یا ایّها الذّین امنوا ادخُلوُا فی السِّلمِ کافةً54 که گاهی از آن تعبیر به اسلام اکبر میشود.
بدانکه مراحل سلوک الی الله مشتمل است بر سه مرتبه کلی، شامل چهار سفر. مرتبه اول صحو قبل المحو که شامل سفر اول (یعنی سیر من الخلق الی الحق) میباشد که در این سفر توجه سالک مادام به خود است در عین اینکه مقصد او خداست تا بتواند سلوک را کامل انجام دهد در مرتبه دوم که در پایان سفر اول و سفر دوم (سیر من الحق الی الحق) صورت میپذیرد سالک به فنای در اسماء فنای در ذات میرسد55 و حالت محو برای او دست میدهد که در آن حال هیچ عمل و فعل و نیّتی را از خود و برای خود نمیبیند و نمیخواهد او در این وقت چون قطرهای است که به دریا متصل شده و به محل اولی خود بازگشته و سرانجام مرتبه سوم که در انتهای سفر سوم و چهارم56 حاصل میشود که مقام صحو بعدالمحو و صحو کلی است در این حال که اکمل مراتب سلوک است توجه سالک هم به وحدت است هم به کثرت و هیچیک برای او حجاب دیگری نیست. این مقام که مقام جمعی است نه خلق حجاب حق است و نه حق حجاب خلق و این درجه انسان کامل است که آن را از خداوند در هر نماز میخواهیم اهدنا الصراط المُسْتقیم صِراط الَّذین اَنْعَمْتَ عَلیهم پس:
«مادامی که عبد در کسوة عبودیت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است و چون فانی در حق شد جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرفی در آنها نیست و چون به صحو بعدالمحو و بقاء بعد الفناء نائل شد عبادت از حق است در مرآت عبد و این اشتراک نیست بلکهتا امر بین الامرین است.» 57
خلاصه کلام آنکه:
«سالک تا رفع حجب سبعه را نکند وصول به بابالله برای او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر برای او نشود و به واسطه رفع حجب، کشف سبحات جمال و جلال بر او شود.» 58
پس ای عزیز در راه وصول به مطلوب و مقصود بکوش و عمر گرانمایه را بیهوده به هدر مده شاید که امروز روز آخر تو باشد آن روز چون فرا رسد حسرت و غصهات هیچ چیز را درمان نمیکند و بازگشتی به این دنیا نخواهی داشت.
بخش سوم: اشاره به بعضی از دستورات سلوک
بند اول: دستورات جمعی از عرفا
در یکی از نامههای مرحوم قاضی چنین آمده است:
«تمام این خرابیها که از جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است و غفلت کمتر مرتبهاش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها انشاءالله نمیرسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیّل ماندن در دنیا، پس اگر میخواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاءالله تعالی باشی و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول میکند اگر عاقلی و به جهت تسهیل این معنی چند چیز دیگر به سر کار بنویسد بلکه از آنها استعانتی بجوئی: اول: بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد مواظبت تامّه به فرائض خمسه و سایر فرائض در احسن اوقات و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طاهره بعد از هر نماز و خواندن آیةالکرسی و سجده شکر و خواندن سورة یس بعد از هر نماز صبح و واقعه در شبها و مواظبت بر نوافل لیلیّه و قرائت مسبعات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوّذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضاً بعد از صلاة عصر، و این ذکر را بعد از صلوات صبح یا مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید: «لااله الاالله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کلّ شیءٍ قدیر اعوذ بالله من هَمَزاتِ الشیاطینِ و اعوذ بِکَ ربّی ان یحضرون انّ الله هو السمیعُ العلیم» مدتی به این مداومت کنید بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید.» 59
حضرت امام خمینی سلامالله علیه میفرمایند:
«و مشایخ عظام مواظبت دارند که مثل تکبیرات افتتاحیه در هر تکبیری دست را تا حذای گوش بلند کنند و باطن کف را به حذای قبله مبسوط کنند... و شاید دست را بلند نمودن و سه مرتبه تکبیر گفتن و بعد دعای لااله الاالله وحده وحده... الخ را خواندن کفایت کند و از جملة تعقیبات شریفه، تسبیحات صدّیقة طاهره سلامالله علیها است که رسول خدا صلّیالله علیه و آله به آن معظّمه تعلیم فرمود و آن افضل تعقیبات است. در حدیث است که اگر چیزی افضل از آن بود رسول خدا صلّیالله علیه و آله آن را به فاطمه علیهاالسلام اعطا میفرمود... و معروف پیش اصحاب در تربیت آن، آن است که تکبیر 34 مرتبه و تحمید 33 مرتبه و تسبیح 33 مرتبه... و چون صبح، افتتاح اشتغال به کثرات و ورود در دنیا است و با مخاطرة اشتغال به خلق و غفلت از حق، انسان مواجه است، خوب است انسان سالک بیدار در این موقع باریک، برای ورود در این ظلمتکده تاریک، به حقتعالی متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمیبیند، به اولیای امر و خُفرای زمان... یعنی رسول ختمی صلیالله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهمالسلام متوسل گردد... و چون برای هر روزی خفیر و مجیری است پس روز شنبه به وجود مبارک رسول خدا صلیالله علیه و آله، و روز یکشنبه به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان علیهم السلام و روز سهشنبه به حضرات سجاد و باقر و صادق علیهمالسلام و روز چهارشنبه به حضرات کاظم و رضا و تقی و نقی علیهمالسلام و روز پنجشنبه به حضرت عسگری علیهالسلام و روز جمعه به ولی امر عجلالله فرجهالشریف متعلق است، مناسب آن است که در تعقیب نماز صبح برای ورود در این بحر مهلک ظلمانی و دامگاه مهیب شیطانی متوسل به خفرای آن روز شود.» 60
و نیز فرمود:
«آری با ذکر حقیقی، حجابهای بین عبد و حق خَرْق شود و موانع حضور مرتفع گردد... و درهای ملکوت اعلی به روی سالک باز شود... ولی عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگیرد... بالجملة برای زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک یا حیّ یا قیوم با حضور قلب مناسب است... و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزی یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن لا اله الاّ اَنْتَ سُبحانک اِنّی کنتُ مِن الظّالمین61 برای ترقیات روحی خوب است.» 62
و نیز در مورد انکار و تکذیب فرمودند:
«بدترین خارهای طریق کمال و وصول به مقامات معنویه که از شاهکارهای بزرگ شیطان قطاع الطریق است انکار مقامات و مدارج غیبیه معنویه است که این انکار و جحود سرمایه تمام ضلالات و جهالات است»63
«تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقه شما درست درنمیآید و با ذائقه شما گوارا نیست حمل به باطل و خیال مکن.» 64
مرحوم عارف کامل میرزا جواد تبریزی در باب توبه میفرمایند:
«خوب است در مقام اقدام به توبه عملی را که سید بزرگوار در اقبال، در اعمال ماه ذیالقعده روایت کرده بجا بیاورد و تفصیل آن این است که حضرت ختمی مرتبت صلیالله علیه و آله و سلم روز یکشنبه دوم ذیالقعده بیرون تشریف آورده فرمودند: یا ایها الناس کدام یک از شما ارادة توبه دارد؟ عرض کردیم که همة ما میخواهیم که توبه نمائیم. فرمودند: غسل بکنید و وضو بگیرید و چهار رکعت نماز در هر رکعت یک مرتبه حمد و سه مرتبه توحید و یک مرتبه معوذتین (قول اعوذ برب الناس و قول اعوذ برب الفلق) بخوانید و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول ولا قوّة الا بالله العلی العظیم بکنید و بعد از آن بگویید یا عَزیزُ یا غفّار اِغفِرلی ذُنُوبی و ذُنوب جمیع المؤمنین و المؤمناتِ فَانّه لایغفر الذنوبَ الاّ انْتَ و فرمود: هیچ بندهای نیست از امت من که این عمل را بکند جز اینکه منادی از آسمان ندا دهد ای بندة خدا عملت را از سر بگیر که توبة تو مقبول است و گناه تو آمرزیده الی آخر حدیث...» 65
طریقه منقوله از مرحوم مبرور زبدةالعارفین آقامحمد بیدآبادی در تصفیة قلب و سلوک.
«سالک مدتی قبل از شروع در اربعین در ایام بیکاری مداومت نماید بر ذکر الله خاطری و ناظری و نوافل را با خشوع بجا آورد تا میل کاملی بهم رسد بعد از آن شروع در اربعین نماید و از حیوانی احتراز نماید و نوافل را طرّاً با خشوع تمام بجا آورد و در بین نافله شب و شفع سیصد و شش مرتبه یا حی یا قیوم را متصلاً تکرار کند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس کشیده بگوید: بِرَحمتکَ استغیثَ اللهُمَّ احی قَلبی و چون نفس را تازه کرد باز شروع کند به تکرار به نهج سابق تا تمام شود بعد از آن به اتمام باقی نوافل پردازد و اربعین را بدین نهج تمام کند بعد از اتمام شروع به آیة نور نماید در بامداد و در هر نوری از انوار پنجگانه، متوسّل شود سرّاً به یکی از اصحاب کساء و آل عبا صلواتالله علیه در نور اول به نور اول و در ثانی به ثانی و هکذا این عمل باعث حیات قلب که عبارت است از علم به مطالب کلیه میشود مکرر به تجربه رسیده است.» 66
و نیز نقل است که بایزید بسطامی در کشتی نشسته بود وقتی که از فرایض عبادت فارغ میشد کلاه نمدی داشت ترکهای آن را میدوخت و بازمیشکافت مریدان گفتند یا شیخ عجب از شما که کار عبث میکنید؟ شیخ گفت: در دل به ذکر الهی مشغولم و تن خود را به کار میدارم تا به تنبلی عادت نکنم و چون از کشتی بدر آیم به کسب و کار مشغول شوم که گفتهاند الکاسب حبیبالله. 67 و نیز مذکور است مردی بود در کوفه که از برای مردم کتابت مینمودی و دأب او آن بود که هرگاه در کتابت به نام حضرت رسالت رسیدی نام مبارک آن حضرت را به صلوات میآراست چون از دنیا رفت در خوابش دیدند پرسیدند که با تو چه کردند؟ گفت مرا بیامرزیدند به جهت آنکه هر بار که نام حضرت رسول را مینوشتم در عقب آن صلیالله علیه و آله را مرقوم میداشتم. 68
شعری را نقل میکنم از دیوان شیخ بهائی که بسیار آموزنده و جالبتوجه است.
عابدی در کوه لبنان بُد مقیم
روی دل از غیرحق برتافته
روزها میبود مشغول صیام
نصف آن شامش بُدی نصفی سحور
بر همین منوال حالش میگذشت
از قضا یک شب نیامد آن رغیف69
کرد مغرب را ادا وانگه عشا
بسکه بود از بهر قوتش اضطراب
صبح چون شد زان مقام دلپذیر
بود یک قریه به قرب آن جبل
عابد آمد بر در گبری ستاد
بستد آن نان را و شکر او بگفت
در بن غاری چو اصحاب الرقیم
گنج عزت را ز عزلت یافته
قرص نانی میرسیدش وقت شام
وز قناعت داشت در دل صد سرور
نامدی زانکوه هرگز سوی دشت
شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف
دل پر از وسواس در فکر عشا
نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر
اهل آن قریه همه گبر و دغل
گبر او را یک دو نان جو بداد
وز وصول طعمهاش خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر
در سرای گبر بُد گرگین سگی
پیش او گر خط پرگاری کشی
کلب در دنبال عابد بو گرفت
زان دو نان عابد یکی پیشش فکند
سگ بخورد آن نان و ز پی آمدش
عابد آن نان دگر دادش روان
کلب خورد آن نان و از دنبال مرد
همچو سایه در پی او میدوید
گفت عابد چون بدید آن ماجرا
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال
هست از وقتی که من بودم صغیر
گوسفندش را شبانی میکنم
گاه گاهی نیم نانم میدهد
گاه غافل گردد از اطعام من
بگذرد بسیار بر من صبح و شام
گاه هم باشد که پیر پر محن
چونکه بر درگاه او پروردهام
هست کارم بر در این پیر گبر
گاه چوبم میزند گه سنگها
چونکه نامد یک شبی نانت بدست
از در رزاق رو بر تافتی
بهر نانی دوست را بگذاشتی
تا کند افطار زان خُبز شعیر70
مانده از جوع استخوانی و رگی
شکل نان بیند بمیرد از خوشی
آمدش دنبال و رخت او گرفت
پس روان شد تا نیابد زو گزند
تا مگر بار دگر آزاردش
تا که از آزار او یابد امان
شد روان و روی خو واپس نکرد
عف عفی میکرد و رختش میدرید
من سگی چون تو ندیدم بیحیا
بیحیا من نیستم چشمت بمال
مسکنم ویرانة این گبر پیر
خانهاش را پاسبانی میکنم
گاه مشتی استخوانم میدهد
وز تغافل تلخ گردد کام من
لا اری خُبزاً ولا القی الطعام71
نان نیابد بهر خود یا بهر من
رو به درگاه دگر ناوردهام
گاه شکر نعمت او، گاه صبر
از در او من نمیگردم جدا
در بنای صبر تو آمد شکست
بر در گبری روان بشتافتی
کردهای با دشمن او آشتی؟
خود بده انصاف ای مرد گزین
مرد عابد زین سخن مدهوش شد
بیحیاتر کیست؟ من یا تو ببین
دست را بر سر زد و مدهوش شد72
بند دوم: نقل بعض حکایات اخلاقی
حکایت اول: نقل کنند که جوانی نصرانی مسلمان شد در حالتی که جوانی مشکین مو بود و به یک شب فاصله از اسلامش او را دیدند در حالتی که قدش خمیده و مویش سفید شده بود از جهت حدوث این حالت از او سؤال نمودند گفت: من آنچه را که شما مسلمانان میگوئید از منشئات برزخیه و قیامت تمام را قبول نموده و اعتقاد قطعی جزمی حاصل کردم بر وجود آنها لذا حالتم اینگونه شد که میبینید و معلوم است که شما مسلمانها خودتان اعتقاد به گفتة خود ندارید چه اگر اعتقاد داشتید باید تماماً هلاک شده باشید و اقلاً حالت شما مثل حالت یک شبة من باشد.73
حکایت دوم: ابنبابویه نقل کرده است که روزی بسیار گــرم حضـرت رسول(ص) در سایة درختی نشسته بودند، ناگاه شخصی آمد و جامههای خود را کند و در زمین گرم میغلطید و گاهی پشت خود و گاهی شکم خود و گاهی پیشانی خود را بر زمین میمالید و میگفت ای نفس بچش که عذاب الهی از این عظیمتر است. و حضرت به او نظر میفرمود پس او جامههای خود را پوشید حضرت او را طلبیدند و فرمودند: ای بندة خدا کاری از تو دیدم که از دیگری ندیدهام، چه چیز تو را باعث بر این شد؟ گفت: ترس الهی مرا باعث شد و به نفس خود این گرمی را چشاندم تا بداند عذاب الهی را که از این شدیدتر است تاب ندارد. حضرت فرمود: از خدا ترسیدهای آنچه شرط ترسیدن است و همانا پروردگار تو مباهات کرد به تو با ملائکه سماوات پس به اصحاب خود فرمود به نزد این مرد روید تا برای شما دعا کند چون به نزدیک او آمدند گفت: خداوندا جمع کن امر همه را بر هدایت و تقوا را توشة ما گردان. و بازگشت ما را به سوی بهشت قرار ده. 74
حکایت سوم: در کتاب لئالیالاخبار است که زاهدی بود که میانة او و جن مؤمنی دوستی بود. زاهد مزبور میگوید روزی در مسجد نشسته بودم در صفوف مردم که ناگاه آن جنّ رفیقم بر من ظاهر شد و گفت: حال این مردم را چگونه ملاحظه میکنی؟ گفتم: میبینم بعضی از آنها در خوابند و بعضی بیدار. گفت: بر سر آنها چه چیز میبینی؟ گفتم: هیچ. پس به دست خود چشمهای مرا مالید و گفت: ملاحظه نما. چون نگاه کردم، دیدم بر سر هر یک کلاغی نشسته ولیکن بعضی از آن کلاغها به دو بال خود چشم آن کسی را که بر سر او نشستهاند پوشانیده است و بعضی دیگر گاهی به دو بال خود میپوشاند و گاهی بالهای خود را برمیدارد من از او سؤال نمودم که این کلاغها چیست؟ آن جن گفت: که این کلاغها شیطانهایی هستند که بر آنها موکلند پس بر سر آنها نشستهاند و به قدر غفلت آنها از باری تعالی، مستولی شدهاند بر آنها پس این آیه را خواند: و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین. 75
حکایت چهارم: نعمان بن بشیر در حدیثی مرفوع از رسول خدا روایت کرده که اصحاب رقیم سه نفر بودند که جهت حوائجی از شهر بیرون آمدند و به صحرا رفتند. در آن بیابان باران سختی آنها را فراگرفت ناچار پناه به غاری بردند چون به اندرون غار رفتند در اثر وزش باد و باران سنگ عظیمی بر در آن غار افتاد و درب غار را مسدود کرد و ایشان با یکدیگر گفتند که هیچکس از حال ما مطلع نیست و بر فرض اینکه اطلاع هم پیدا کنند چگونه میتوانند این سنگ را حرکت دهند آنگاه تفکر کرده و گفتند راهی که موجب فتحالباب این بلا میگردد جز اخلاص و تضرع و زاری به درگاه خداوند متعال نیست. هرکس هر عمل خالصی برای خدا انجام داده به درگاه حق شفیع آورد تا خداوند به لطف خود ما را از این بلا خلاصی بخشد. [سپس آنان هر یک، حکایتی از اعمال خالص خود تعریف کردند تا اینکه] ناگاه سنگ جنبشی کرد و از در غار به کناری رفت و آن سه مرد سالم به شهر خود بازگشتند. 76
حکایت پنجم: روایت شده در بنیاسرائیل عابدی به درختی عبور کرد که مردم او را عبادت میکردند، رفت به منزل خود و تبری برداشت و بر الاغ خود سوار شد و رفت به جانب آن درخت که او را قطع نماید در بین راه شیطان به صورت انسان او را ملاقات کرد گفت: کجا میروی؟ گفت: درختی است که مردم او را عبادت میکنند، میخواهم آن درخت را قطع کنم. شیطان
گفت: تو چه کار به آن درخت داری؟ او را به حال خودش بگذار. عابد قبول نکرد با شیطان دست به گریبان شد و او را به زمین زد. شیطان گفت: درخت را قطع مکن من هر روزی چهار درهم زیر فرشت میگذارم آن را بگیر. عابد گفت: آیا این کار را خواهی کرد؟ گفت: بلی من ضامنم که همه روزه این کار را بکنم. پس عابد برگشت به منزل خود و درخت را قطع نکرد دو یا سه روز دراهم را زیر فرش خود دید بعد آن چیزی ندید تبر را برداشت و به الاغ خود سوار شده، میرفت که درخت را قطع کند باز شیطان را به صورت انسانی ملاقات کرد، گفت: کجا میروی؟ گفت: درختی است که مردم آن را عبادت میکنند میروم قطعش کنم. شیطان به صدای هولناکی به او خطاب کرد برگرد. عابد گوش نکرد. شیطان با او دست به گریبان شد و به زمینش زد. عابد گفت: چه شد دفعه اول من تو را به زمین زدم و این دفعه تو پیروز شدی؟ ملعون گفت: دفعة اول خروجت و خشمت برای خدا بود لذا مرا به زمین زدی این مرتبه خروجت به جهت نرسیدن پول بود از این رو من پیروز شدم. 77
بند سوم: اشاره به بعضی نکات از نامههای عرفانی امام خمینی سلامالله علیه
نکته اول: سفارش به یکی از شاگردان در نامهای که بخشی از آن ذکر میشود.
بپرهیز... از اینکه همّت خویش صرف بدست آوردن لذات شهوات حیوانی کنی که این شأن چهارپایان است یا به چیرگی بر نزدیکان و همانندان بپردازی... که این منزلت درندگان است یا همّ خویش به ریاستهای ظاهری دنیا صرف کرده، تدبیر و اندیشه را بر آن بگماری که مقام شیاطین است بلکه حتی پوسته و ظاهر عبادات را نیز منظر نظر قرار نده، و نه اخلاق معتدل یا نیکو را، و نه فلسفة کلیه یا مفاهیم مبهم را... و نه غرش رعد اهل خرقه و آذرخش ایشان، هیچکدام را در برابر چشمانت قرار نده که همة آنها حجابی است اندر حجاب و ظلماتی است انباشته بر هم و صرف کوشش در آنها مرگ و هلاکت است و چنین کاری زیان آشکار است... بلکه همّت تو باید در همة حرکات و سکنات و اندیشه و فکرت در توجه به خداوند متعال و ملکوت او باشد چرا که به سوی خدای متعال مسافری و ممکن نیست در این سفر با قدم نفس، راه پیمودن پس چارهای نیست جز آنکه با قدم خدا و رسول سفر کنی که مهاجرت از سرای نفس با گامهای آن نتوان. پس تا هنگامی که با قدم نفس ره میسپاری، هنوز از دیار نفس خارج نشده و به سفر نپرداختهای، در حالی که میدانی که مسافری غریبی. 78
نکته دوم: نامهای که در توصیه به خودسازی در جوانی مرقوم داشتهاند
شما آقایان که نعمت جوانی را واجد هستید، چیزی نمیگذرد که به پیری خواهید رسید. نگذارید جوانی از دست برود و کوشش کنید در خدمت به خالق و خلق و جلب رضای مولا ـ جلت قدرته ـ در جوانی تهذیب نفس، بسیار اسهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از دست میرود و ریشة اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، استحکام پیدا میکند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل میشود. مجهز کنید خودتان را برای تحمل ناملایمات و سختیها در راه خدای تعالی... کوشش کنید حب دنیا و شهرت و جاه را سرکوب کنید که این خطر در ایام پیری بزرگتر[ین] مصائب است. 79
نکته سوم: اشاره به بعضی نکات در نامهای عرفانی اخلاقی که به سیداحمد فرزندشان مرقوم داشتهاند.
پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگترین حیلههای شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی بازمیدارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوکالی الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود ... فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن، و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسة شیطان است...
پسرم دعاها و مناجاتهایی که از ائمه معصومین علیهمالسلام به ما رسیده است بزرگترین راهنماهای آشنایی با او ـ جل وعلا ـ است و والاترین راهگشای عبودیّت و رابطه بین حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهی و وسیلة انس با او است و رهآورد خاندان وحی است... وسوسههای بیخبران، تو را از تمسّک به آنها، و اگر توانی از انس با آنها، غافل نکند.
... دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجّه به معنویّات و آنانکه به حبّ دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازة کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمیگذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتنابناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از یاد خدا غافل میکند پرهیز نمایی... پسرم! آنچه مورد نکوهش و سرمایه و اساس شقاوتها و بدبختیها و هلاکتها و رأس تمام خطاها و خطیئهها است حبّ دنیا است که از حب نفس نشأت میگیرد. عالم ملک مورد نکوهش نیست... حبّ به آن، اگر ناشی از حبّ به خدا باشد و به عنوان جلوة او ـ جلّ و علا ـ باشد مطلوب و موجب کمال است و اگر ناشی از حبّ به نفس باشد رأس همه خطیئهها است... هان! آن خطر که در لحظات آخر جدایی از این عالم و کوچ به سوی جایگاه ابدی است، آن است که آن کس که مبتلا به حبّ نفس است و دنبال آن حبّ دنیا... است که در حال احتضار و کوچ بعض امور بر انسان ممکن است کشف شود و دریابد که مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا میکند، با دشمنی خدا و غضب و نفرت از او ـ جلّ و علا ـ کوچ کند و این عاقبت و پیآمد حب نفس و دنیا است... و تو ای فرزندم! از جوانی خود استفاده کن و با یاد او ـ جلّ و علا ـ و محبت به او و رجوع به فطرت الله بزیست و عمر را بگذران و این یاد محبوب هیچ منافات با فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در خدمت به دین او و بندگان او ندارد بلکه تو را در راه او اعانت میکند...
مراقبت و محاسبة نفس در تشخیص راه خودخواهی و خداخواهی از جمله منازل سالکان است... پسرم اکنون با تو که جوانی صحبت میکنم. باید توجه کنی که برای جوانان توبه آسانتر و اصلاح نفس و تربیت باطن سریعتر میتواند باشد... جوان میتواند با آسانی نسبی خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به معنویات گرایش پیدا کند... پسرم فرصت را از دست مده و در جوانی خود را اصلاح کن... دل بستن به شفاعت اولیا ـ علیهمالسلام ـ و تجرّی در معاصی، از خدعههای بزرگ شیطانی است... پسرم سعی کن که با حقالناس از این جهان رخت نبندی که کار بسیار مشکل میشود. سر و کار انسان با خدایتعالی که ارحمالراحمین است بسیار سهلتر است تا سر و کار با انسانها... و از امور مهمی که لازم است وصیت نمایم، اعانت نمودن به بندگان خدا، خصوصاً محرومان و مستمندان که در جامعهها مظلوم و بیپناهند هرچه توان داری در خدمت اینان که بهترین زاد راه توست... به کار بر و هر چه توانی در خدمت مظلومان... کوشش کن. 80
نکته چهارم: اشاره به بعضی اندرزهای عرفانی در نامه امام به خانم فاطمه طباطبایی
دخترم سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که هست ـ و برای خود این علوم است سالک را به مقصد نزدیک نمیکند که دور میکند العلم هوالحجاب الاکبر و اگر حقجویی و عشق به او انگیزه است... چراغ راه است و نور هدایت... و برای رسیدن به گوشهای از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه... و چه رسد به تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او ـ جلّ و علا ـ است و مواظبت به اعمال صالحه از قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عجب و خودخواهی دچار نکند ... من قائل بیخبر و بیعمل به دخترم میگویم در قرآن کریم این سرچشمة فیض الهی تدبر کن، هرچند صرف خواندن آن... لکن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت میکند...
دخترم دنیا و هرچه در آن است جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه یا حرکت به سوی قعر جهنم میکنیم یا به سوی بهشت و ملأ اعلی... غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت خود کن که رحیل، بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است... دخترم آفات زیاد بر سر راه است هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک الی الله نرسیدیم. 81
نکته پنجم: در سفارشات عرفانی به حاج احمد آقا خمینی
ای پسر عزیزم احمد ـ سلّمک الله تعالی ـ در این اوراق نظر کن... بدانکه هیچ موجودی از موجودات از غیب عوالم جبروت و بالاتر و پائینتر چیزی ندارد و قدرتی و علمی و فضیلتی را دارا نیست و هرچه هست از او ـ جلّ و علا ـ است، او است که از ازل تا ابد زمام امور را بدست دارد و احد و صمد است. از این مخلوقاتِ میانتهی پوچ و هیچ باکی نداشته باش و چشم امیدی هرگز به آنها مبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او ـ جلّ و علا ـ کفر. پسرم! تا نعمت جوانی را از دست ندادی فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست میدهی. 82
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
پینوشتها:
1. اصول کافی، ج 2، ص 496، حدیث 4.
2. سوره آلعمران، آیات 189 و 190.
3. شرح حدیث چهلحدیث، ص 293 ـ 292.
4. شرح چهل حدیث، ص 38.
5. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 47.
6. خزائن ملا احمد نراقی، ص 335.
7. شرح چهل حدیث امام خمینی، ص 292 ـ 291.
8 . ای کسانی که ایمان آوردید یاد خدا بسیار کنید و هر صبح و شام او را تسبیح گوئید، سوره احزاب آیات 40 و 41.
9. و یاد خدا بسیار کنید شاید رستگار شوید، سوره انفال، آیه 45.
10. امام صادق(ع) فرمود: هیچ مجلسی نیست که در آن نیکان و بدان جمع باشند و بر غیر یاد خدا از آن مجلس برخیزند جز اینکه روز قیامت این مجلس بر آنان مایه حسرتی باشد، وافی، ج 9، ص 1441، ح 1.
11. امام صادق(ع) فرمود: حقتعالی فرمود: کسی که در جمعی از مردم مرا یاد کند من او را در جمعی از ملائکه یاد کنم، وافی، ج 2، ص 1444، ح 12.
12. و از امام صادق(ع) از قول حقتعالی که فرمود: هر که مرا در پنهانی یاد کند او را در آشکار یاد کنم، وافی، ج 9، ص 1447، ج 1، نشر مکتبه الامام امیرالمؤمنین، چاپ اول، اصفهان.
13. از امام رضا در حدیث است که از قول امیرمؤمنان فرمود: بهشت برای کسی که خالص کند برای خدا عبادت و دعایش را و قلبش به آنچه چشمانش میبینند مشغول نشود و به آنچه گوشهایش میشنوند یاد خدا را فراموش نکند و سینهاش به آنچه به دیگری اعطا شده تحریک نشود (یعنی دچار وسوسه کفران نشود) اخلاق سیدعبدالله شبر، ص 17، رکن اول، باب اول، فصل دوم.
14. امیرمؤمنان فرمود: قومی خدا را عبادت میکنند برای رسیدن به ثواب و بهشت که آن عبادت بازرگانان است قومی دیگر خدا را میپرستند برای ترس از دوزخ و آن عبادت بندگان است و همانا قومی خدا را میپرستند برای سپاس از او و آن عبادت احرار است، نهجالبلاغه، حکمت 229.
15. ... جز آنانکه توبه کرده و صالح شده و به (دین) خدا چنگ زده و دینشان را برای خدا خالص کردند پس آنان با مؤمنانند و خداوند مؤمنان را اجر عظیم عطا میکند، سوره نساء آیه 145.
16. و جزا داده نمیشوند جز بر آنچه انجام دادهاند الا بندگان با اخلاص، سوره صافات، آیات 39 و 40.
17. پس بنگر چگونه بود عاقبت ترسانندهشدگان جز بندگان با اخلاص، سوره صافات، آیات 73 و 74.
18. پس تکذیب کردند (پیغمبرشان را) پس همانا ایشان حاضر میشوند در پیشگاه حق جز بندگان با اخلاص، سوره صافات، آیات 127 و 128.
19. شرح چهلحدیث، ص 331 ـ 330.
20. شرح چهل حدیث، ص 329.
21. شرح چهل حدیث امام خمینی، حدیث 2، ص 55.
22. شرح چهل حدیث امام خمینی، ص 54.
23. آداب الصلاه امام خمینی، ص 222.
24. اوصاف الاشراف، فصل 5، باب 3، ص 59، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به اهتمام سیدمهدی شمسالدین.
25. سوره علق، آیات 6 و 7.
26. معراجالسعاده ملا احمد نراقی، ص 817 .
27. سوره منافقون، آیه 9.
28. سوره بقره، آیات 155 و 156 و 157، و شما را میآزماییم به چیزی از ترس و گرسنگی و نقص در مالها و جانها و ثمرات و بشارت باد صابران را آنانکه چون مصیبتی به آنها رسید گفتند ما برای خدائیم و همانا ما به سوی او بازمیگردیم بر آنان درودهایی از پروردگار و رحمت است و آنان هدایت یافتهشدگانند.
29. شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی، ص 363 ـ 359.
30. پس صبر کن همانگونه که پیغمبران اولوالعزم صبر کردند و در عذاب کافران تعجیل مکن، سوره احقاف، آیه 35.
31. صبر کنید همانا خدا با صابران است، سوره انفال، آیه 46.
32. ای کسانی که ایمان آوردید صبر کنید و یکدیگر را به صبر سفارش کنید و در راه مبارزه با دشمنان آماده باشید و از خدا بترسید شاید رستگار شوید، سوره آل عمران، آیه 200.
33. اگر به شما کسی عقوبتی رسانید شما هم به مثل آن عقوبت عقاب کنید و اگر صبر کنید پس آن برای صابران بهتر است، سوره نحل، آیه 126.
34. صبر کن و جز برای خدا صبر نکن، سوره نحل، آیه 127.
35. روضهالواعظین فتال نیشابوری، ص 422، ج 2، منشورات رضی.
36. ایمان دو بخش است نیمی از آن شکر و نیمی دیگر صبر است، رساله العلیه، ص 141.
37. الرساله العلیه، ص 144.
38. شرح چهل حدیث امام خمینی، ص 268 ـ 267.
39. شرح چهلحدیث امام خمینی، ص 214.
40. شرح چهل حدیث امام خمینی، 216 ـ 215.
41. اصول کافی با ترجمه سیدجواد مصطفوی، ج 2، باب توکل.
42. فتال نیشابوری، روضهالواعظین، ص 425، ج 2، منشورات رضی.
43. سوره طلاق، آیه 3.
44. سوره یونس، آیه 84 .
45. سوره ابراهیم، آیات 11 و 12.
46. رساله لقاءالله، میرزاجواد تبریزی، ص 216.
47. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص 217.
48. رساله لقاءالله، مرحوم میرزا جواد تبریزی، ص 215.
49. وافی، ج 4، ص 275، ح 3.
50. وافی، ج 4، ص 278، ح 10.
51. مشکوةالانوار، ص 30.
52. وافی، ج 4، ص 275، ح 1.
53. شرح چهلحدیث امام خمینی، ص 439.
54. سوره بقره، آیه 208.
55. در سفر دوم سالک به سیر در اسماء و صفات الهی میپردازد و در انتهای این سفر به فنای در ذات میرسد.
56. سفر سوم عبارت است از سیر من الحق الی الخلق الحقی و سفر چهارم عبارت است از سیر من الخلق الحقی الی الخق الظلمانی.
57. امام خمینی، سرالصلوة، ص 83 ، چاپ ششم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
58. امام خمینی، سرالصلوة، ص 116.
59. صادق حسنزاده، اسوه عارفان، ص 128.
60. آدابالصلاة، ص 379 ـ 377.
61. سوره انبیاء، آیه 87 .
62. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 124.
63. شرح چهل حدیث، ص 507، چاپ چهاردهم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
64. شرح چهل حدیث، امام خمینی، ص 13.
65. رساله لقاءالله، میرزاجواد تبریزی، ص 81 .
66. خزائن، ملااحمد نراقی، ص 389.
67. جامعالتمثیل، ص 117.
68. خزینةالجواهر، ص 586.
69. رغیف، گرده نان است.
70. خبز شعیر یعنی نان جو.
71. نمیبینم نانی و ملاقات نمیکنم طعامی را.
72. مثنوی نان و حلوا از دیوان شیخ بهائی.
73. خزینةالجواهر، ص 138.
74. عینالحیات، علامه مجلسی، ج 1، ص 470.
75. خرینةالجواهر، ص 633.
76. سعادت هر دو جهان، ص 110.
77. منتخبالتواریخ، ص 875.
78. صحیفه امام، ج 1، ص 11 ـ 10.
79. همان، ج 2، ص 101.
80. همان، ج 16، ص 224 ـ 209.
81. همان، ج 18، ص 454 ـ 444.
82. همان، ج 20، ص 437.
منابع و مدارک:
1. رساله لقاءالله، تبریزی، میرزاجواد ملکی، (چاپ دهم)، انتشارات فیض کاشانی.
2. جامعالتمثیل، جبلهرودی، محمد، انتشارات اسلامیه.
3. الخزائن، نراقی، ملااحمد، انتشارات اسلامیه.
4. شرح اربعین حدیثاً، خمینی، سیدروحالله، (چاپ چهاردهم)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
5. آدابالصلاة، خمینی، سیدروحالله، (چاپ دهم)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
6. بحارالانوار، مجلسی، محمدباقر، (چاپ دوم)، انتشارات اسلامیه.
7. منتخبالتواریخ، خراسانی، محمدهاشم بن محمدعلی، (چاپ هفتم)، انتشارات اسلامیه.
8 . مشکاةالانوار، طبرسی، فضل بن حسن، (چاپ اول)، انتشارات دارالثقلین.
9. خزینةالجواهر، نهاوندی، حاج شیخ علیاکبر، (چاپ هفتم)، انتشارات اسلامیه.
10. اصول کافی، کلینی، محمدبن یعقوب، (با ترجمه سیدجواد مصطفوی)، انتشارات اسلامیه.
11. المواعظ والنصائح، تبریزی، علیاصغر منوری، (چاپ اول)، انتشارات مؤمنین.
12. عینالحیات، مجلسی، محمدباقر، (چاپ اول)، انتشارات دارالاعتصام.
13. روضةالواعظین، محمدبن فتال نیشابوری، انتشارات رضی.
14. شرح حدیث جنود عقل و جهل، خمینی، سیدروحالله، (چاپ پنجم)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.