اسم اعظم در پرتو کلام امام
آرشیو
چکیده
متن
بهترین راه شناخت خداوند و دستیابی به لقای او، شناخت اسمای حسنای حق ـ جل جلاله ـ است و فنای در آنها، چنانچه خود فرموده است «ولله اسماء الحسنی فادعوه بها» (نساء/ 95) و در میان اسمای حق، اسم اعظم از جایگاه ویژهای برخوردار است و وصول به او، وصول به بالاترین درجه معرفت و قرب و لقای الهی است، ضمن آن که این اسم در پدیداری هستی، نیز نقش مهمی به عهده دارد.
در این نوشتار، نگاهی اجمالی از نظرگاه عارف کمنظیر، و اندیشهمند بزرگ امام خمینی به خلیفه کبری الهی و واسطه نزول و صعود (اسم اعظم) شده است.
کلید واژه: اسم، اسم اعظم، اسم مستأثر، فیض اقدس، فیض مقدس، احدیت، واحدیت.
اسم
اسم در لغت، لفظی است، دارای معنای مستقل و بدون دلالت بر زمان که دلالت وضعی، بر یک معنای جوهری یا عرضی ـ جهت تمییز آن معنا از معانی دیگر ـ دارد و روشن است که ارتباطی حقیقی بین این اسم بامسمایاش وجود ندارد و صرف وضع و قرارداد است. اما با تأمل در کلمات اهل معرفت و حکمت، آنگاه که اسم نسبت به حق لحاظ میشود، دیگر صرف لفظ نیست؛ بلکه حقیقتی از حقایق تکوینی است.
به این امر در کتب عرفانی تصریح شده است. چنانچه شیخ اکبر میفرماید:
«اسمای الهی، الفاظی مجرد از معانی چون زید و عمرو و جعفر و خالد نیستند، که وضع شدهاند برای تشخیص و تمییز اشخاص ـ که مسمای این اسمایاند ـ نسبت به یکدیگر. بلکه اسمای حق ـ جل جلاله ـ دلیل و راهنمایاند بر معانی مندمج در الوهیت.»
به بیان دیگر، اسمای حق، حقیقت وجود و ذات الهیاند به اعتبار تعینی از تعینات حق یا تجلیای خاص از تجلیات الهیه.
عارف بزرگ فیض کاشانی، در تعریف اسم میفرمایند:
«اسم، ذات است به اعتبار صفتی معین و تجلی خاص؛ فان الرحمن ذات له الرحمة و القهار ذات له القهر سئل ابوالحسن الرضا ـ علیهالسلام ـ عن الاسم فقال صفة لموصوف.»
با توجه به این که فیض ـ علیهالرحمة ـ این کلام حضرت را بعد از تعریف خود از اسم آورده است، شاید بتوان گفت، توجه حضرت به ویژگی آیینهگی صفت، نسبت به موصوف، در ماسویالله ـ برخلاف اسم نسبت به مسما ـ بوده است؛ و به این ترتیب فرمودهاند، اسم نسبت به حق ـ جل جلاله ـ چون صفت است، نسبت به ماسویالله.
در هر حال، در دیگر کتب عرفانی، چون فصوص، فتوحات، مصباحالانس، شرح گلشن راز لاهیجی و... به همین تعریف برای اسم، اشاره گردیده است. و امام نیز بر همین نظرند:
«ان الاسم عبارة عن الذات مع صفته معینة من صفاته و تجل من تجلیاته.»
بنابراین عرفا و حکمای متأله، متفقاند در این که اسماءالله، حقایق عینی و نتیجه تجلیات مختلف حق، هستند. و البته بر این ادعای خود استدلالاتی را نیز ذکر نمودهاند؛ از جمله این که؛ خداوند میفرماید: «سبح اسم ربک الاعلی» و یا «تبارک اسم ربک ذیالجلال والاکرام» و بعید است که منظور از «اسم» در آیات، اصوات و حروفی باشند که از عوارض اجسامند و اخسّ اشیاء.
دو دیگر آن که در بسیاری از ادعیه منقول از ائمه (علیهم السلام) اسامی حق، واسطه تأثیر در هستی و استجابت دعا قرار داده شده است، حال آن که تأثیر و تصرف در هستی از آن حق است و منحصر در او، و محال است که الفاظ و اصواتی که خود، معلول اراده ما هستند، و یا مفاهیمی ذهنی که ما در ذهن خود حاضر میکنیم، بتوانند منشأ و مبدأ پیدایش و یا زوال چیزی گردند. بنابراین اگر تأثیری هم از ناحیه این اسما در هستی و جواهر گذارده شود، ناشی از حقایق وجودی آن اسما و متعلق به معانی آنهاست، که ظل ذات الهی اند.
دیگر آن که، با استفاده از قرآن کریم علت رجحان و برتری انسان بر ملائکة الله، علم به اسمای الهی است و روشن است نمیتواند منظور، حفظ الفاظ اسما باشد.
با توجه به آنچه گذشت، اسامی حق، هر یکی حقیقتی از حقایق عینی میباشند. و البته لازم است در علم الفاظ، برای این معانی و حقایق، الفاظی وضع شود تا متعلم در مقام یادگیری، به واسطه هر یک از این لفظها، به معانی آنها متوسل و مرتبط گردد. و لذا الفاظی مانند الرحمن، الرحیم، القهار و... به حیث لفظشان اسمی برای آن اسمایاند، و در اصطلاح عرفا «اسم الاسم» خوانده میشوند. چنانچه علامه قیصری در مقدمه بر فصوص میفرماید: «والذات مع صفة معینة و اعتبار تجل من تجلیاتها تسمی بالاسم: فان الرحمن ذات لها الرحمة و هذه الاسماء الملفوظة هی اسماء الاسماء» و یا: «و هذه الالفاظ و مفاهیمها مثل الحی، العلیم، المرید، القدیم، المتکلم، السمیع، البصیر و غیرهما اسماء الاسماء»
و علامه جوادی آملی میفرمایند که: «در مقام حکایت از اسم و صفت الفاظی مانند علم و علیم و یا قدرت و قدیر و... وضع میشوند... که این الفاظ، اسامی اعتباری برای آن اسماء حقیقی ـ یعنی اسم الاسم ـ هستند.»
اسم اعظم
با تأمل در کلمات اهل معرفت و حکمت، آنگاه که اسم نسبت به حق لحاظ میشود، دیگر صرف لفظ نیست؛ بلکه حقیقتی از حقایق تکوینی است
عرفا و حکمای متأله، متفقاند در این که اسماءالله، حقایق عینی و نتیجه تجلیات مختلف حق، هستند
عدهای از صاحبنظران اسلامی، معتقدند که «اسم اعظم»، لفظ یا الفاظی است که به علت مواد خاص و ترکیب خاصی که دارد، تأثیری عجیب و گسترده، در عالم هستی دارد و داننده آن، قادر است به واسطه آن، هر نوع تصرفی را که اراده کند، در هستی بنماید. و راز این تصرف را به نسبتهای عددی بین حروف این اسم و یا به مزاج حاصل از ترکیب حروف آن و... مستند مینمایند. لکن بنا بر آنچه در مورد «اسم» گذشت، روشن است که این نظر باطل و مردود است و «اسم اعظم» نیز از آن حیث که اسمی از اسمای الهی است، حقیقتی از حقایق تکوینی و مظهری از مظاهر الهی است با این تفاوت که حقیقتی بزرگتر و تأثیرگذارتر است.
روایات متعددی در مورد «اسم اعظم» در کتب روایتی، ثبت گردیده است، از جمله:
«عن جابر عن ابی جعفر ـ علیهالسلام ـ قال: ان اسم الله الاعظم علی ثلاثة و سبعین حرفا، و انما کان عند آصف منها، حرف واحد فتکلم به فخسف به الارض، ما بینه و بین سریر بلقیس، حتی تناول السریر بیده، ثم عادت الارض کما کانت اسرع من طرفة عین و عندنا نحن عن الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف عندالله تعالی استأثر به فی علم الغیب عنده، و لاحول و لاقوة الّا بالله العلی العظیم»
این روایت، افزون بر این که، دلالت بر تأثیر این اسم، به طور فراگیر و غالب بر مراتب مادون خود دارد ـ چنانچه آصف با آگاهی بر یک مرتبه از این اسم و شاید بتوان گفت با رسیدن به مقام فنا و مظهریت یکی از اسمای تحت اسم اعظم، قادر به انجام کار خارقالعاده انتقال تخت بلقیس گردید ـ لفظ و صوت نبودن اسم اعظم را نیز به ثبوت میرساند، زیرا هر لفظی برای تمام بودنش، به همه حروف خود محتاج است، چون نیاز هر کلّی، به اجزایش و پذیرفتنی نیست که حرفی از آن نزد خداوند باشد و همچنان این لفظ، با هیأت ناقصش قابل تلفظ و دال و مؤثر باشد. لذا این روایت مؤید نظر اهل معرفت و از آن جمله امام است مبنی بر این که، «اسم اعظم» نتیجه تجلیای از تجلیات حق است و حقیقتی ذو مراتب از حقایق عالم، که یک مرتبه آن، عندالله است، و آن مرتبه کنه و باطن مطلق وجودی این اسم میباشد. و البته از این حیث همه اسما با «اسم اعظم» همسنگ هستند، زیرا کنه ذات، تمامی اسما متحد با غیب هویت و مستهلک در ذات حق و عندالله بوده، از دسترس فهم و شهود ماسویالله دور؛ و مورد خطاب «ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» سیدالعرفا و مولیالانبیاء، حضرت محمدمصطفی (صلی الله علیه و آله) نه فقط کنه ذات حق، بل کنه ذات همه اسامی حق (جل جلال) میباشد.
اینک با روشن شدن این که «اسم اعظم» صرف لفظ نبوده، اعتقاد به چنین نظری، نشان از عدم فهم اسمای حق دارد، این سؤال قابل طرح است که اگر هر اسمی، ذات است به اعتبار معنایی که همین اختلاف معانی، تکثر اسمائی را موجب است، «اسم اعظم» تجلی ذات به اعتبار کدام معنا است. دیگر این که، حقیقت وجود را مراتب متفاوتی است که هر مرتبه، جایگاه خاص داشته است که «کل شیء عنده بمقدار» و مقامش معلوم است که «ما منّا الّا له مقام معلوم» و این مراتب بعضها فوق بعض هستند که «و رفع بعضکم فوق بعض درجات» و هر مرتبه مادون نسبت به مرتبه مافوق زمزمه «لو دنوت انملة لاحترفت» بر لب دارد. چنانچه امام خمینی در شرح دعای سحر میفرمایند:
«هر موجودی از موجودات اعم از عوالم عقول مجرده و ملائکه مهیمنه و همینطور صف به صف تا نفوس کلیه الهیه و ملایکه مدبره و سلطان ملکوت علیا و
«در مقام حکایت از اسم و صفت الفاظی مانند علم و علیم و یا قدرت و قدیر و... وضع میشوند... که این الفاظ، اسامی اعتباری برای آن اسماء حقیقی ـ یعنی اسم الاسم ـ هستند.»
سایر مراتب آنها از ملائکه ارضی، هر یک مظهر اسمی خاص هستند، که ربشان به آن اسم بر ایشان تجلی نموده و برای هر یک از آنها مقام معلومی است، که هیچ یک نمیتوانند از مقام خود تجاوز نمایند و از محل خود تخطی کنند و لذا جبرئیل (علیهالسلام) به پیامبر عرض کرد: «لو دنوت انملة لاحترقت»، غیر از انسان کامل که لامقام است.»
و چون هر اسمی متعلق به مرتبهای خاص است، اطلاق آن به مراتب دیگر کفر و ضلالت را به همراه دارد.
«هر مرتبه از وجود حکمی دارد گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»
بنابراین؛ باید دانسته شود که «اسم اعظم» جایگاهش کجاست و متعلق به کدام مرتبه از مراتب وجود است.
و بالاخره، این که اعظمیت بر چه اساسی است و چگونه حقیقتی از میان مجموعه حقایقی که همه، حکم آیینه را برای ذات یگانه، دارند به عنوان حقیقت اعظم لحاظ می شود.
حقیقت اسم اعظم
آنچه در عرفان، اصل پذیرفته شده و یقینی است، اصل وحدت وجود و کثرت مظاهر است، به این بیان که از نظرگاه عارف، آنچه در هستی است، ذات حق است و ظهورات و تجلیاتش که تمامی این تجلیات حق، به حیث حقیقتشان که رقیقه وجود الهی است، با حق یکی هستند و غیرمنفک از او و به عبارتی عین او، و به حیث تعینشان معدوم.
این وحدت حق، وحدت سعی اطلاقی است، یعنی تمام متقابلات را در برگرفته حتی وحدت مقیدی که در برابر کثرت است، نیز تحت احاطه اوست، و این شمول و احاطه آنچنان است که غیری باقی نمیماند تا در برابر او قرار گیرد. هر چه غیر او، به درک میآید، نمود و ظهور اوست به اعتبار تعینات و صفات نامتناهیاش که لوازم ذات او بوده، عین آن ذات یگانهاند و مندک در او، و به ظهور او ظاهر میشوند.
اینچنین احاطهای باعث میشود، که تمایز حق با خلق، تمایز احاطی و یک طرفی باشد و همچنین تمایز هر مرتبه عالی نسبت به مرتبه مادون و تحت احاطهاش و ارتباط نیز فقط از جانب عالی است با دانی و دانی همواره نسبت به تمام حقیقت و ذات عالی، منقطعالارتباط است. به این معنا که مرتبه عالی که نسبت به مرتبه دانی، اطلاق دارد، هرگز من حیث هی، در آن تجلی نمینماید و همواره مرتبهای برزخ و فاصله این دو مرتبه است که این برزخ، جامعه دو مرتبه بوده، دو وجهی است؛ یعنی، یک وجه غیبی دارد که وحدت در آن شدیدتر است و با مرتبه عالی مرتبط است و یک وجه ظهور دارد که با مرتبه دانی مرتبط است و با این برزخ و فاصل است که مرتبه عالی ـ که حکم بطون و غیب را برای مرتبه دانی دارد و نسبت به آن به وحدت نزدیکتر است ـ فیض وجود را به آن مرتبه دانی میرساند و با آن مرتبط می شود و در آن به تعینی از تعیناتش تجلی می نماید.
با این حکم که در تمام مراتب طولیه هستی جاری است، روشن می شود، کنه ذات حق، که مطلق علی الاطلاق است و نسبت به تعین و عدم تعین، هر دو اطلاق داشته، هر اسم و صفتی در آن مستجن است. و لذا از آن به مرتبه لااسمی و لارسمی یاد مینمایند، من حیث هی هیچ ظهوری ندارد و در واقع برای غیر، مجهول مطلق است و غیرقابل اشاره، و دست شهود و معرفت هیچ کس به دامان او نمیرسد. «و لمتجعل للخلق طریقا الی معرفتک الا بالعجز عن معرفتک» به همین جهت، برای ظهور و بروز، اسما و صفات مندک در ذات الهــــــی، برزخ و فاصــــــل و خلیفهای
«اسم اعظم» نیز از آن حیث که اسمی از اسمای الهی است، حقیقتی از حقایق تکوینی و مظهری از مظاهر الهی است با این تفاوت که حقیقتی بزرگتر و تأثیرگذارتر است
لازم است تا به واسطه آن فیض وجود به آن اسما و صفات رسیده، ظهور یابند. این خلیفه الهی، که ذات است به اعتبار وحدت حقیقی، ناشی از تجلی حق است بر خود که ظهور ذات است برای ذات در دامن ذات. به عبارتی حدیث نفس ذات است که خود سخن میگوید و خود میشنود.
تجلی ذات به اعتبار وحدت حقیقی، اولین اسم و نام را در درون ذات متحقق میسازد که این حقیقت هیچ تفاوتی با ذات ندارد، الا این که همین لحاظ وحدت حقیقی که از سلب تمامی معانی متعینه نسبت به ذات حاصل میشود ـ و لذا یک تعین نیست ـ در مقایسه با ذات نوعی تعین و تقید است.
این اسم و خلیفه حق دارای دو چهره ظهور و بطون است.
چهره بطون آن نتیجه تجلی حق به تجلی غیبی احدی است که تمامی اسما و صفات در آن مستهلکند و هیچ ظهور و بروزی ندارند و در واقع تمام توجه ذات به هویت مطلقه خود میباشد که از آن به «احدیت» یاد میشود. و امام(س) اسامی چون عنقاء مغرب، غیبالغیوب، هویت مطلقه و... را که به کنه ذات و مرتبه لااسمی و لارسمی اطلاق می شود، با این مرتبه احدیت، سازگارتر میدانند. و همچنین میفرمایند این مرتبه دارای اسم است، الا این که آن اسم، مستأثر است که بزودی به حول الهی، به آن اشارهای خواهیم نمود.
در این مرتبه، اسماء ذاتیه، بدون تمایز و کثرت مفهومی، برای حق ظهور دارند و میل حبی و عشقی حق به اظهار این اسماء موجب تجلی به احدیت جمع جمیع اسما و صفات و تجلی علمی به طریق کثرت اسمایی جامع جمیع کثرات اسمایی شده، مرتبه احدیت جمع اسما که ظهور همان احدیت ذات، و ظهور ذات به جمیع صفات میباشد، متجلی میشود که از آن به «واحدیت» و «جمعالجمع» و... یاد میشود. اشاره به این نکته لازم به نظر میرسد که مرتبه «واحدیت» و «احدیت» ـ چنانچه گذشت ـ دو چهره از یک حقیقت میباشند و تمایز آنها اعتباری است.
تجلیای که احدیت در واحدیت مینماید، تجلی به فیض اقدس است که از هر نوع شائبه کثرت به دور است، و گرچه شدت وحدت در واحدیت کمتر از احدیت است، لکن آن کثرت، نتیجه توجه تفضیلی حق به اسما است در ضمن اجمال و در نهایت آنچه غالب است، وحدت میباشد.
در هر حال، همین مرتبه واحدیت به اعتبار احدیت جمع جمیع اسماء، مقام «اسم اعظم» و «اسم جامع الله» گفته میشود. و همین مقام نقش برزخ و واسطه را بین احدیت و حضرت علمی ـ مرتبه ظهور علمی اعیان ثابته ـ در دامن واحدیت به عهده دارد. مجموعه گفتار پیشین را میتوان از عبارات زیر که برگرفته از تعلیقات امام بر مصباحالانس است، استنباط نمود:
«هو تعالی متکلم فی مقام الاحدیة و تکلمه الفیض الاقدس و التجلی الاعلی الارفع و المخاطب به الاسماء الذاتیه اولا و حضره الواحدیة و الاسماء و الصفات ثانیاً و متکلم فی مقام الواحدیة و تکلمه التجلی بمقام اسم الله بوجهته الظاهرة و المخاطب به الاعیان الثابتة، عین الانسان الکامل اولاً و البقیة تبعا له»
اسما، صور صفاتند و اعیان ثابته صور اسما می باشند و ظهور علمی اسما و کثرت علمی آنها منوط به تجلی حق در اعیان ثابته آنهاست.
اعیان ثابته همواره به جهت اتحاد ظاهر و مظهر و محنی و صورت به نحو اندکاک در اسما و در ذات، وجود اندکاکی و استجنانی در ذات و در احدیت دارند، لکن جهت ظهور علمی در حضرت علمیه و کثرت علمی، احتیاج به واسطه دارند، که این واسطه، «اسم اعظم» است به حیث عین ثابتهاش، کـــه همـــان عین ثابت انسان کامـــل است و امــام از آن به «حقیقت محمدیه» یاد
میفرمایند. در هــر حال احــــدیت به واسطه اسم اعظم تجلی دیگری به فیض اقدس در حضرت علمی نموده، اعیان ثابته ظهور علمی مییابند.
با این عبارات روشن گردید که در حقیقت، واسطه فیض حق به کثرات علمی ـ و بعد هم در کثرات عینی ـ «اسم اعظم» است که به وجه بطونش با ذات احدیت، مرتبط است که از آن به احدیت و فیض اقدس یاد میشود و به وجه ظهورش با حضرت علمی و کثرات علمی اسماء و خودش عبارت از احدیت اسمایی است و مشتمل بر جمیع معانی و حقایق اسماء. چنانچه حکیم صدرالمتألهین میفرماید:
«لاشک ان الاسم الاعظم ینبغی ان یکون معناه مشتملاً علی جمیع المعانی للاسماء الالهیه علی الاجمال»
و امام میفرمایند:
«ان مرتبة الاسم «الله» الاعظم، اقرب الاسماء الی عالم القدس و اول مظاهر الفیض الاقدس با عبتار اشتماله علی کل الاسماء و الصفات» و یا:
«اول مـــا یستفیـــض مـــن حضــــرة
الفیض الاقدس و الخلیفه الکبری حضره الاسم الاعظم ای الاسم «الله» بحسب مقام تعینه باستجماع جمیع الاسماء و الصفات و ظهوره فی جمیع المظاهر و الآیات.»
از آنچه گذشت، معلوم گشت که، نگاه حق در احدیت به تمام هویت و احدیت ذات خویش است و در واحدیت و اسم اعظم که حکم ظهور احدیت را دارد، به احدیت اسما میباشد، بدون توجه به اعیان ثابته و در حضرت علمی که حکم ظهور واحدیت و اسم اعظم را به اعتباری دارد و به آن مقام «الله» و مقام «الوهیت» نیز اطلاق میشود، نگاه حق در همان حیطه ذات به اسما، همراه با ظهور صور و لوازمشان یعنی اعیان ثابته میباشد. یعنی، برخلاف آنچه از کلمات عرفا، استنباط میشود، مبنی بر این که، احدیت به تجلی به فیض اقدس در واحدیت، حضرت علمی و اعیان ثابته را متجلی می سازد. امام میفرمایند، تجلی اول فیض اقدس، همان ظهور اسم اعظم است در حضرت واحدیت، و اعیان ثابته به وسیله تجلی ثانی فیض اقدس پدید میآیند، پس اسم اعظم واسطه است بین فیض اقدس و حضرت اعیان و گرچه تجلی اول به معنای فیض اقدس متحد با اسم اعظم است ولی به اعتباری نیز با هم متفاوتند و لذا امام تصریح مینمایند که فیض اقدس به تجلی اول، هیچ ارتباطی بدون واسطه اسم اعظم با اعیان ندارد.
«همانا تجلی اول به فیض اقدس، ظهور اسم «الله» اعظم است در حضرت واحدیت، قبل از این که برای اعیان، اثری باشد.
و اما اعیان ثابته، پس از تجلی دوم فیض اقدس، حاصل می شوند... پس فیض اقدس، بدون واسطه، در حضرت اعیان تجلی نمینماید بلکه به توسط اسم «الله»، و اگرچه متحد است با او (اسم اعظم)، الّا این که جهات و حیثیات باید ملاحظه شود»
و از آنجا که «اسم اعظم» به حیث جامعیت ومقام جمعیاش، نمیتواند در هیچ یک از اعیان، تجلی نماید، مگر عین ثابت انسانی، در حقیقت عین ثابت انسانی که متحد با اسم اعظم الله است، واسطه در ظهور اعیان ثابته است وتجلی فیض اقدس به واسطه اسم اعظم، و ظهور اعیان ثابته در دامن عین ثابت انسانی رخ میدهد و چون ظهور حق در اعیان ممکنات، به تجلی به فیض مقدس به واسطه حضرت علمی است، عین ثابت انسانی که به «حقیقت محمدیه» نام بردار است،
هر اسمی متعلق به مرتبهای خاص است، اطلاق آن به مراتب دیگر کفر و ضلالت را به همراه دارد
آنچه در عرفان، اصل پذیرفته شده و یقینی است، اصل وحدت وجود و کثرت مظاهر است
به این ترتیب روشن میشود، که «اسم اعظم» از دیدگاه عرفان، به اعتباری، منطبق با واحدیت، و جامع جمیع معانی و حقایق اسمای حق است و ناشی از تجلی حق به اعتبار وحدت حقیقی و چون نزدیکترین افق را به فیض اقدس دارا است، نسبت به سایر اسماءالله، وحدتش اتم، و جهت کثرت و در نتیجه نقص در او کمتر میباشد و اما این که چرا این حقیقت از میان مجموع حقایق هستی، متصف به «اعظم» گردیده، عنوان «اسم اعظم» را به خود اختصاص داده است، با توجه به آنچه گذشت، آشکار گردید.
اسماء الله حقایقی هستند که نقش آیینهگی، نسبت به ذات الهی داشته، در حیطه خود، معرف آن ذات یگانهاند، به اعتبار تعینی از تعیناتش و بدیهی است، هر اسمی که تعینات و صفات بیشتری را عرضه کند، در ایفای نقش آیینهگی تواناتر است و نسبت به ماسوای خود عظیمتر و اسم اعظم تنها اسمی است که کلیه صفات جمالیه و جلالیه را با ایجاد عدالت بین آنها، داراست. حکیم صدرالمتألهین، وقتی میخواهد در عالم الفاظ، و از میان «اسمالاسم»ها، شریفترین لفظ را برگزیند، میفرماید، شرافت اسم، به شرافت مدلول آن است و از میان تمامی اسماءالله، تنها اسمی است که به دلالت وضعی مطابقی دلالت بر ذات مستجمع جمیع صفات جمالیه و جلالیه دارد، اسم الله است و البته روشن است که اگر لفظی به خاطر مدلول و مسمایش، بر دیگر الفاظ برتری مییابد، مدلول آن به تبع اولی بر بقیه مدلولها شرافت و برتری دارد.
علاوه بر اینکه هر اسمی که احاطهاش تمامتر است، حکم آن نیز، وسیعتر است و همچنین دوام حکمش به همان حیث بیشتر و در این میان تنها حقیقتی که به خاطر احاطه بر تمام اسماء حق و حاکمیت بر مظاهر خارجی و خلقی و امری، حکومتی ازلی و ابدی دارد و هرگز حکمش، منقطع نمیشود، همین حقیقت است. دیگر آن که هرچند در تمام مراتب طولی هستی، همواره مرتبه عالیتر، واسطه رسیدن فیض به مرتبه مادون است و به همین حیث مرتبه مادون، تحقق خود را مرهون مرتبه عالی است و به آن محتاج است؛ اما تنها مرتبه و حقیقتی که ثبوت علمی و وجود عینی علیه اسما اعم از کلی و جزیی و ملکی و ملکوتی، به آن وابسته است، همین حقیقت و مرتبه از هستی است.
افزون بر آن که نزدیکترین اسم، با عالم قدس و فیض اقدس این اسم است و بالاخره؛ رب انسان کامل و کون جامع که جامع جمیع مراتب است و تنها حقیقتی از حقایق هستی است که منحصر به مقام خاصی نبوده، به علت لامقامی قادر است تمامی مراتب هستی را از عالی تا دانی سیر نماید، همین حقیقت است.
مراتب و حقایق اسم اعظم
«اسم اعظم» دارای مراتبی است که امام در شرح دعای سحر به آنها اشاره میفرماید:
«همانا برای خداوند تبارک و تعالی، اسم اعظمی است... برای او حقیقی است به حسب مقام الوهیت، و حقیقتی است به حسب مقام مألوهیت و حقیقی است به حسب لفظ و عبارت. و اما اسم اعظم به حسب حقیقت غیبیهای که جز خداوند کسی بر آن علم ندارد و استثنایی نیز به آن راه ندارد، پس به این اعتبار حرف هفتاد و سوم است که مستأثر است برای خودش در علم غیبش.»
گرچه امام فیض اقدس را به عنوان خلیفه کبرای حق که واسطه ایصال فیض حق به خلق است به لحاظ ثبوت علمی و وجود علمیاشان، مورد اشاره قرار میدهد ولی با توجه به اتحاد و یگانگی که اسم اعظم به حیث بطون و وجه غیبیاش با فیض اقدس دارد و امام بر آن تصریح میفرمایند، میتوان گفت خلیفه الهی، اسم اعظم است که یک مقام و حقیقت از این اسم اعظم، مقام و مرتبه لاتعین است که مندک و مستهلک در هویت غیبیه است.
«[بین] اسم «الله» اعظم به حسب یکی از مقامهایش، یعنی مقام جمیعت کل اسماء و مقام ظهورش در آیینه اسماء و صفات، با غیبالغیوب، حجاب نوری مقهور الذاتی است که انیتش مندک در هویت غیبیه است، معدومالتعین بوده، به هیچ صفتی وصف کرده نمیشود که این خود مقام دیگری است برای اسم اعظم که حجاب اکبر است [بین حق با ماسوایاش] و این [به اعتباری] فیض اقدس از شوانب کثرت و ظهور است»
امام در این عبارت بین اسم اعظم با ذات الهی حجاب و فاصلی را قائل هستند که آن حجاب و فاصله چیزی نیست، جز مقام غیبی خود اسم اعظم که منطبق با فیض اقدس است.
به این ترتیب اولین حقیقت اسم اعظم، حقیقت او به حسب مرتبه غیبی است که همان فیض اقدس است و از نظرگاه امام(ره) همان اسم مستأثری است که در روایات به آن اشاره گردیده است.
مرتبه دیگر اسم اعظم، حقیقت اوست به حسب مقام الوهیت که همان مقام و مرتبه جمعی اسم اعظم است نسبت به تمام حقایق اسماء که از اولین تجلی فیض اقدس در واحدیت حاصل میگردد، مرتبهای که از نظر امام ظهور اسماء است بدون اعیان ثابته، همان مرتبهای که در نزد عرفا به اسم الله جامع و واحدیت نامبردار است. و اما مرتبه دیگری که طبق فرمایش امام، اسم اعظم بر اساس مألوهیت، داراست، ظهور اسم اعظم و سریان اوست به تجلی ثانی فیض اقدس در اعیان ثابته و حضرت علمی که مقام الوهیت و صفی نیز به آن گفته میشود که فیض مقدس و وجود عام منبسط که به نحو اجمال تمام صور عالم و کمالات اسمایی را دارا بوده، به سریان در اعیان ممکنات، مراتب خلقی را متحقق میسازد، منبعث از آن و به حیثی عین آن است.
آنچه بیان گردید حقایق و مراتب و مظاهری بود که برای اسم اعظم در دامن ذات متصور بود و میتوان به عبارتی مجموعه آنها را حقیقت اسم اعظم به حسب الوهیت دانست. اما به حسب
مرتبه «واحدیت» و «احدیت» دو چهره از یک حقیقت میباشند و تمایز آنها اعتباری است
واسطه فیض حق به کثرات علمی ـ و بعد هم در کثرات عینی ـ «اسم اعظم» است
عالم خارج از ذات و عین، دو ظهور برای آن قابل طرح است که میتوان این دو را حقیقت اسم اعظم به حسب مألوهیت خواند.
یکی مجموع عالم من حیثالمجموع از عالم عقل اول تا عالم ماده و ناسوت که مجموعاً مظهر عینی اسم اعظم هستند و هر یک از موجودات عالم در واقع مظهر کمالی از کمالات اوست و این به جهت ظهور و سریان اسم اعظم به تجلی مقدس در مراتب خلقی و امری است. و مظهر دیگر که مظهر اتم اسم اعظم است و اسم اعظم به حیث جامعیتش در آن تجلی میکند و به نحو اجمال و تفصیل کمالات اسم اعظم را داراست، انسان کامل است. زیرا رب انسان کامل، عین ثابت محمدی است که متحد با اسم اعظم است و در حقیقت با توجه به اتحاد واحدیت و احدیت و به عبارتی اسم اعظم با احدیت، احدیت متجلی در عین ثابت محمدی است بدون واسطه هیچ اسم دیگری، و با عنایت به اتحاد صورت و معنا، تمام کمالات و صفات حق از طریق رب انسان کامل در انسان کامل متجلی است و به نحو اجمال و بالقوه متحقق است که با سیر صعودی انسان کامل در مراتب هستی تا مقام اوادنی و احدیت، این کمالات را تفصیلاً نیز دارا میگردد.
خلاصه آن مجموعه کمالات حق را که تمام عوالم هستی در کنار هم دارا هستند، انسان کامل یکجا و به تنهایی داراست و به همین علت است که به او عالم اکبر به تعبیری و عالم اصغر به اعتباری دیگر، اطلاق میشود.
در حقیقت انسان کامل جامع بین عوالم غیب و شهادت است، چرا که عوالم غیب مشتمل بر کلیه صفات الهی است اجمالاً و عوالم شهادت مشتمل بر صفات الهیاند تفصیلاً، لکن مجموعه موجودات در کنار هم کلیه صفات را بالفعل و مفصلاً متجلی میسازند، اما انسان کامل تنها حقیقت و موجودی است که کلیه صفات را اجمالاً و تفصیلاً دارا میباشد.
به همین جهت است که حق (جل جلاله) در کلامش، تعریف آفاق و نفوس انسانی را از خودش یکسان و همتراز میداند.
«سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحقّ»
نظری کرد ببیند به جهان قامت خویش خیمه در مزرعه آب و گل آدم زد
البته مظهریتی که برای عالم نسبت به اسم اعظم مطرح است به حسب اتحاد ظاهر و مظهر است، زیرا عالم در حقیقت مظهر عین ثابت انسان کامل و حقیقت محمدیه است، به آن جهت که اسم اعظم به واسطه عین ثابت انسان کامل در بقیه اعیان ثابته تجلی مینماید. چنانچه امام در چهل حدیث میفرمایند:
«عین ثابت انسان کامل مظهر اسم «الله» الاعظم، که امام ائمه الاسماء است میباشد، و اعیان سایر موجودات در ظل عین انسان کامل در علم و عالم اعیان مقدر و در عین و عالم تحقق، موجود است، پس، اعیان جمیع دایره وجود مظهر عین انسان کامل است در عالم اعیان و جمیع موجودات مظاهر جلال و جمال او هستند در عالم ظهور.» اینجا است که «لو لاک لما خلقت الافلاک اوالعالمین» تفسیر میشود.
تا اینجا به مراتب و حقایق اسم اعظم بنا به نظر امام به حسب الوهیت و مألوهیت ـ که به اعتباری میتوان آنها را به مراتب غیبی و عینی منطبق نمود ـ اشاره شد و روشن گردید که اسم اعظم در تمام مراتب مادون خود سریان دارد و در حقیقت تمام مراتب هستی مادون اسم اعظم، از عالی تا دانی، مظهر و مرتبهای از آن حقیقت اعظمند.
امام به حقیقتی به حسب لفظ نیز برای اسم اعظم اشاره فرمودند. در توضیح این کلام میتوان چنین گفت که، اسم اعظم در پایینترین مرتبه خود تجلی در عالم الفاظ مینماید و باید دید کدام لفظ و یا کدام یک از اسم الاسمها مظهر لفظی اسم اعظمند؟
حکیم صدرالمتألهین بیان میکند که برخی لفظ «ذوالجلال والاکرام» را و برخی همه اسمالاسمها را اسم اعظم میدانند و خودش الفاظ «الله» و «الحی القیوم» را ترجیح داده و در بین این دو، لفظ «الله» را مقدم میداند و بر مدعای خود دلیل اقامه میفرماید. مؤیدالدین جندی، معتقد به الله المحیط و القدیر و الحی والقیوم است و شیخ اکبر حروف «ا د ذ ر و ز» را با ذکر دلیل مظهر لفظی اسم اعظم میداند. و بعضی از ایشان آیاتی از قرآن کریم را مشخص کرده و معتقدند که اسم اعظم در این آیات وجود دارد. و... امام خمینی، معتقدند که آنچه در کتب عرفا در اینمورد ذکر گردیده است یا بر اساس آثار آنهاست و یا بر اثر کشف و ریاضت. ولی حقیقت این امر بر ما پوشیده بوده، علم به آن در نزد اولیا و علمای راسخین میباشد.
اسم اعظم، از اسماء ذات است یا اوصاف یا افعال
با توجه به سعه و گستردگی اسم اعظم میتوان گفت به اعتبارات مختلف اسم اعظم تحت هر سه این اسما قرار میگیرد به این بیان که به اعتبار مرتبه غیبی که منطبق با احدیت است از اسماء ذات است، به حسب ظهورش که منطبق با واحدیت است از اسمای اوصاف و به حسب تجلی در مظاهر عینی از اسمای افعال است.
با دقت در مجموع کلمات امام و خصوصاً صفحات 651 تا 653 چهل حدیث میتوان به این معنا دست یافت.
همه اسماءالله، اسم اعظم هستند
آنچه تا به این جای کلام، مطرح گردید این بود که اسم اعظم عبارت است از حقیقت جامع جمیع حقایق اسما و صفات که این حقیقت واحد دارای مراتب و مظاهری چند بود.
اما در اینجا لازم است به این نکته اشاره شود که از نظر عارف، همه اسمای صفاتی و افعالی
امام خمینی تصریح میکند که فیض اقدس به تجلی اول، هیچ ارتباطی بدون واسطه اسم اعظم با اعیان ندارد
«حقیقت محمدیه» باب رحمت الهی و ظهور اعیان علمی و خارجی است
اسم اعظم تنها اسمی است که کلیه صفات جمالیه و جلالیه را با ایجاد عدالت بین آنها، داراست
حق، مظاهر و تجلیات اسماء ذاتیه هستند و با آنها به اعتباری متحد و غیرمتمایز و اسماء ذاتیه نیز با هم و با ذات یکی هستند به حکم بساطت ذات الهی و عدم ورود هیچ نوع کثرتی به آن، بنابراین اسمای الهی همگی آیت ذات یگانهاند و هر اسمی همه کمالهای ذاتی، وصفی و فعلی را به همراه دارد. و تفاوت اسمای حق، فقط در ظهور و خفای کمالهاست.
هر اسمی، تمامی معانی و صفات حق و به عبارتی، تمامی اسمای الهی را داراست و جامع جمیع اسما است لکن، در هر اسمی حکم بعضی صفات و اسما ظاهر میشود و حکم و اثر بقیه اسماء مغلوب حکم آن اسماء و مخفی و پنهان است و همین اختلاف در ظهور احکام و آثار اسمای مندمج در هر اسمی، موجب اختلاف اسما و ظهور کثرت مفهومی در مرتبه واحدیت میگردد.
به تبع اسماء، مظاهر آنها در عالم خارج، نیز همه کمالات حق را دارا هستند، ولی همه این صفات و کمالات، در آنها بالفعل ظهور نمییابند و لذا کثرت عینی تابع همان کثرت مفهومی است. به بیان دیگر اسماء و صفات مقتضای ذات حق هستند و ذات حق که مقتضی آنها است بسیط است لذا یا اصلاً نیست یا تمام الذات هست بنابراین هرجا ذات باشد تمام اسما و صفات نیز هست و چون ذات فراگیر است، تمام اسما و صفات نیز در همهجا حاضرند، لکن هر مکانی شایسته ارائه اسمی خاص است و به اقتضای آن، حکم آن اسم خاص غالب شده و دیگر اسما در ضمن آن که آنجا حاضرند تحت هیمنه و غلبه آن اسم خاص قرار دارند.
بنابراین حضور اسماء به معنای ظهور خاص آنها نیست بلکه اسم غالب ظهور مییابد و بقیه اسما ضمن حضور مخفی هستند.
«بپرهیز از این که از کلام ما [که گفتیم]: همانا، مرتبه اسم «الله» اعظم اقرب اسماء به عالم قدس، و اول مظاهر فیض اقدس است به اعتبار اشتمالش بر همه اسما و صفات، گمان بری که سائر اسماء الهی، جامع حقایق اسما نبوده، به حیث ذاتشان، ناقصند. که همانا این ظن کسانی است که کفر ورزیدند به اسمای خداوند و نسبت به آنها ملحد شدند. پس محجوب ماندند از انوار وجه الهی. بلکه ایمان به اسما این است که معتقد باشی به این که هر اسمی از اسمای الهی جامع جمیع اسما و مشتمل بر همه حقایق است. و چگونه چنین نباشد که ذات اسما متحد با ذات مقدس است و کل متحد با کل است و این امر لازم دارد عینیت صفات را با ذات و بعض صفات را با بعض دیگر (عینیت صفات را با یکدیگر) و اما کلام ما [که گفتیم]: همانا فلان اسم، از اسمای جلال است و آن اسم از اسمای جمال و این «الرحیم الرحمن» و آن «القهار الجبار»، به اعتبار ظهور آن معنایی است که به آن اختصاص یافتهاند و بطون مقابل آنهاست، پس رحیم، رحمت در آن ظاهر است و سخط باطن و پنهان و جمال ظهور جمال است و بطون جلال و جلال به عکس»
شیخ اکبر، به نقل از ابوالقاسم قسی میفرماید:
«همانا، تمامی اسمای الهی، مشتمل بر همه اسمایند و متصف به همه صفاتند و این به آن علت است که هر اسمی به یک اعتبار بر ذات و به یک اعتبار، بر معنایی که مختص به اوست، دلالت دارد. پس از حیث دلالتش بر ذات، همه اسما را داراست و از حیث دلالتش بر معنای خاص خودش، متمایز از غیرش میشود»
امام، بین اسم اعظم با ذات الهی، حجاب و فاصلی را قائل هستند که آن حجاب و فاصله، چیزی نیست جز مقام غیبی خود اسم اعظم که منطبق با فیض اقدس است
حکیم صدرالمتألهین نیز در این ارتباط، کلامی دارند، میفرمایند:
«و من نظر الی ان کل واحد من الاسماء الحسنی یرشد الی الآخر و یدل علیه، دلالة عقلیة، عند التأمل الصادق فیه و المواظبة علی ذکره، حکم بانه لا رجحان لاسم علی اسم بل کل واحد منها اذا نظرت الیه فهو عین جمیع الاسماء بحسب المفاد کقوله تعالی: «قل ادعواالله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنی»
و بالاخره در مصباحالانس میخوانیم:
«ان کل اسم من حیث دلالته علی الذات له جمیع الاسماء و من حیث دلالته علی المعنی الذی ینفرد به، یتمیز عن غیره فکل اسم الهی یسمّی بجمیع الاسماء الالهیه و ینعت بها»
بدینترتیب، چنانچه، حکیم سبزواری نیز می فرمایند، از آن حیث که هر اسمی به جهت اتحاد با ذات، متصف به جمیع اسماء است، همه اسماء، اسم اعظمند به عبارت دیگر اگر صرف اشتمال بر معانی جمیع اسماء، ملاک اعظمیت باشد، در آن صورت همه اسماء، اسم اعظمند، لکن اگر این اشتمال به نحوی باشد که اسامی دیگر تحت و ظل آن واقع شوند و این اسم محیطه بر آنها حکومت کرده، همه اسما مظاهر آن به حساب آیند و از مجرای او کسب فیض نمایند. و مهمتر این که حکم هیچ یک از اسماء در آن حقیقت غالب بر اسامی دیگر نشود و جمال عین جلال باشد و اول عین آخر و ظاهر عین باطن. در آن صورت، تنها حقیقتی که میتواند این شرایط را دارا باشد، و چنین اعتدال و استقامتی را واجد باشد، همان حقیقت و تجلی ذاتی اول است. چنانچه امام میفرمایند:
«اسم الله الاعظم رب الاسماء و الارباب، فهو فی حد الاعتدال و الاستقامة و له البرزخیة الکبری، لاالجمال یغلب جلاله و لاالجلال جماله، لاالظاهر حاکم علی باطنه، و لاالباطن علی ظاهره. فهو الظاهر فی عین البطون والباطن فی عین الظهور و الاول بعین الآخریة و الاخر بعین الاولیة.»
و این به آن جهت است که غیر اسم اعظم، بقیه اسامی هرچند شامل تمام معانی اسماء دیگر هستند، لکن چون طالبند که کمال ذاتی متناسب با خود را ظاهر کنند بالطبع، موجب اختفای حکم اسامی مقابل خود میشوند. مثلاً اسمای جمال اقتضای ظهور جمال را دارند و لذا جلال را تحت حکم خود مختفی مینمایند و الی آخر. لکن اسم اعظم، اسمی است که معدّل بین معانی اسماء بوده و حق هر اسمی را به آن عطا کرده و در حیطه آن، حکم هیچ اسمی بر اسم دیگر غالب نمیشود. این ویژگی در انسان کامل مظهر عینی اسم اعظم نیز وجود دارد به طوری که نه مشاهده وحدت او را از مشاهده کثرت بازمی دارد و نه مشاهده کثرت، مانع مشاهده وحدت می شود و به بیان عرفا ذوالعینین میباشد.
اسم مستأثر
اسم مستأثر نیز چون اسم اعظم در روایات ادعیه مذکور است؛ چنانچه به نقل از رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ میخوانیم:
«اللهم انی... أسئلک بکل اسم هو لک سمیت به نفسک... او استأثرت به فی علم الغیب عندک» و یا «اللهم انی اسئلک باسمک الذی خلقته من ذاتک و استقر فیک فلا یخرج منک الی شیء ابداً»
و غیر اینها که در کتب روایی منقول و مضبوط است که در این میان به روایات برخورد میکنیم که اسم مستأثر را حرفی از حروف اسم اعظم معرفی میکنند که عندالله است. از جمله، در اصول کافی از امام محمدباقر ـ علیهالسلام ـ منقول است که فرمودند:
مجموعه کمالات حق را که تمام عوالم هستی در کنار هم دارا هستند، انسان کامل یکجا و به تنهایی داراست
انسان کامل جامع بین عوالم غیب و شهادت است
عالم در حقیقت مظهر عین ثابت انسان کامل و حقیقت محمدیه است
«ان اسم الله الاعظم علی ثلثة و سبعین حرفا... و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عندالله تعالی استأثر به فی علم الغیب عنده»
و به نقل از امام حسن عسگری ـ علیه السلام ـ «اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفاً، ...و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا و حرف عندالله، مستأثر به فی علم الغیب»
به همین علت، مناسب است، اشارهای به نظر امام در مورد اسم مستأثر به جهت ارتباطش با اسم اعظم بنماییم.
امام بر این عقیدهاند که اسم مستأثر منطبق با وجه غیبی فیض اقدس است. و نتیجه تجلی غیبی احدی حق که این وجه با جهت غیبی و بطون اسم اعظم نیز متحد است و لذا اسم مستأثر همان وجه غیبی و بطون اسم اعظم است. چنانچه در روایات نیز به عنوان حرفی از حروف اسم اعظم معرفی شده است.
«همانا وجود یا به تجلی غیبی احدی تجلی میکند که همه اسما و صفات در آن مستهلک هستند و این تجلی، تجلی به اسم مستأثر و حرف هفتاد و سوم اسم اعظم میباشد پس آن مقام بشرط لائیه است، و در این مقام، برای حق اسمی هست جز این که آن اسم مستأثر در علم غیب الهی است و این تجلی، تجلی غیبی احدی به وجه غیبیه فیض اقدس میباشد.»
به همینجهت است که امام در کتاب شریف چهل حدیث، غایت سیر و منتهای مقصد سالک را، اسم مستأثر میدانند چرا که فوق فیض اقدس و مرتبه احدیت، ذات حق و مرتبه لااسمی و لارسمی است که به فرموده امام در هیچ مرآتی تجلی ننموده و به مشاهده در نمیآید «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر». البته بدیهی است که همه اسماء الله به حیث بطونشان عندالله بوده و به این ترتیب همه اسامی به حیث بطونشان اسم مستأثر هستند چنانچه امام میفرمایند:
«ان المقید بباطنه هو الاسم المستأثر لنفسه و هو الغیب الذی لایعلمه الا هو، لان باطنه مطلق و بتعینه ظهر، لابحقیقته»
اما میتوان گفت چنانچه اسم اعظم خود حاکم بر تمامی اسما است و عین ثابتهاش سیادت بر تمامی اعیان ثابته دارد، وجه غیبی و بطون آن و به عبارتی اسم مستأثر آن نیز بر بطون و اسامی مستأثر دیگر اسما، سیادت و حکومت دارد.
با این بیان شاید بتوان گفت اسم مستأثر که همان مرتبه غیبی اسم اعظم است، به اعتباری همان احدیت و عالم قدس است و بدینترتیب چنانچه گذشت، اسم اعظم به اعتبار حقایق متفاوت خود و سریانش در عوالم غیبی و عینی، قابل انطباق بر تمام حضرات خمس میباشد؛ و یا هر حضرت از حضرات خمس، مرتبهای و جلوهای از اسم اعظم است.
مطلبی که در مورد اسم مستأثر در کلمات امام حائز اهمیت است، این است که با عنایت به ظاهر کلمات عرفانی چون شیخ کبیر قونوی و شیخ اکبر، به نظر میرسد که ایشان قائل به مظهر، برای اسم مستأثر در خارج نیستند. چنانچه، شیخ کبیر در مفاتیحالغیب و الوجود، اسماء ذاتیه را تقسیم میکند به اسمایی که برای آنها اثری در خارج هست و اسمایی که برای آنها اثری در خارج نیست و این قسم دوم را اسم مستأثر میداند.
و همچنین علامه قیصری به نقل از ابن عربی میفرماید:
«و اما اسمای خارج از خلق و نسب (اسمای مستأثر) پس کسی جز خداوند به آنها
اسم اعظم در تمام مراتب مادون خود سریان دارد و در حقیقت تمام مراتب هستی مادون اسم اعظم، از عالی تا دانی، مظهر و مرتبهای از آن حقیقت اعظمند
امام خمینی معتقدند که آن ارتباط خاص بیواسطه بین حق با خلق، مظهر اسم مستأثر است که بر این مظهر جز خداوند کسی علم ندارد
علم ندارد چرا که تعلق به اکوان ندارند» و خودش ادامه میدهد: «و به این اسماء نبی (صلی الله علیه و سلم) با کلامش اشاره فرموده است: «او استاثرت به فی علم غیبک» و چون این اسما به ذات خود طالب بطون هستند و از ظهور میگریزند، برای آنها وجودی «در عالم اعیان» نیست. پس صور این اسما، وجودهای علمیهای هستند که ممتنع از اتصاف به وجود عینی میباشند.»
برخلاف نظر این بزرگان، امام در تعلیقات خود بر مصباح، ضمن اشاره به کلامی از استادش، استاد شاهآبادی که مؤید نظر همین کملین است، تصریح میفرماید به این که اسم مستأثر دارای مظهر است، لکن مظهر آن نیز مستأثر میباشد.
«عندی ان الاسم المستأثر ایضا له اثر فی العین الا ان اثره ایضا مستأثر»
عرفا متفقند بر این که موجودات هم با واسطه و هم بیواسطه با حق مرتبط میباشند و از آن کسب فیض مینمایند. رسیدن فیض حق به هر موجودی بدون واسطه، از طریق «وجه خاص» و ارتباط خاصی است که موجودات با حق دارند و کسی به کیفیت آن علم و آگاهی ندارد.
«و منها ما تحقق عند المحققین ان لکل موجود غیر جهة سلسلة الترتیب من الوجه الخاص الذی به یستند الیه... و به بتأتی له قبول فیض الحق بلاواسطة» و همچنین:
«فبالفیض الاقدس الذی هو التجلی بحسب اولیة الذات و باطنیها یصل الفیض من الحضرة الذات الیها و الی الاعیان دائما ثم بالفیض المقدس... و ان کان یصل الفیض الی ما له وجود من الوجه الخاص الذی له مع الحق بلاواسطة»
امام خمینی، همین وجه و ارتباط خاص بین موجودات با احدیت ـ که جز خداوند کسی به کیفیت آن عالم نیست ـ را، سر وجودی و رابطه بین اسم مستأثر و مظهر آن، و به عبارتی، مظهر اسم مستأثر میدانند. چنانچه در تعلیقهاشان بر همین کلام. علامه قیصری میفرمایند: «کلام او: «من الوجه الخاص»، آن وجه غیبی احدیه است که برای اشیاء است و گاهی به سر وجودی از آن تعبیر میشود. و این ارتباط خاصی بین حضرت احدیت و بین اشیاء بسر وجودی آنهاست «ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها» و هیچکس، کیفیت این ارتباط غیبی احدی را نمیداند بلکه آن رابطه، بین اسماء مستأثر با مظاهر مستأثر است. پس همانا اسماء مستأثر در نزد ما دارای مظاهر مستأثره هستند و هیچ اسمی بدون مظهر نمیباشد، بلکه مظهرش نیز مستأثر در علم غیب حق است، پس عالم بهرهای از واحدیت دارد و بهرهای از احدیت، بهره عالم از واحدیت نزد کمّل شناخته شده است ولی بهره عالم از احدیت، سرّی است مستأثر نزد خداوند «و لکل وجهة هو مولیها»
و در تعلیقات خود بر مصباحالانس میفرمایند:
«همانا، برای احدیت ذاتیه وجه خاصی است با هر شیء که آن سر وجودای است و آن را احدی جز خداوند نمیشناسد... پس وجه غیبیه را اثری است که مستأثر و غیبی است تدبر تعرف»
باز در همان کتاب کلامی دارند که تصریح بیشتری دارد میفرمایند:
«الغیب الاحدی فلها ظهور بمعنی آخر، بل لها ظهور فی کل موجود بمعنی غیبی احدی سری لایعرفه الا الله... فهذا الوجه الخاص بلاواسطة اسم من الاسما او مظهر من المظاهر»
بدینترتیب امام خمینی معتقدند که آن ارتباط خاص بیواسطه بین حق با خلق، که شاید بتوان گفت، تابع همان احاطه قیومی حق است نسبت به خلق، مظهر اسم مستأثر است، که بر این مظهر چون مبدأ و اسم و ربش، جز خداوند کسی علم ندارد و غیبی و مستأثر است.
و به نظر میرسد به آن جهت که فرمودند «لایکون اسم بلا مظهر اصلاً» آنچه موجب این نظر و عقیده است، اسم بودن اسم مستأثر است. زیرا هر اسمی از آن جهت که اسم است طالب ظهور و تأثیر است و این اسم نیز از این قاعده مستثنی نمیباشد.
«والحمدلله کما هو حقه»