آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن


امام خمینی به عنوان مهمترین، یا از برجستهترین اندیشهمندان تأثیرگذار جهان معاصر است. او شعر و عرفان و اخلاق را با کلام و فلسفه و تفسیر درهم آمیخته بود و این همه را در عرصة سیاست و تدبیر جامعه به کار می گرفت. برای شناخت و معرفی امام، هیچیک از این ابعاد را نباید نادیده گرفت. در این میان مهمترین بُعد شخصیتی ایشان از وجهة اجتماعی و تأثیرگذاری در جامعه، بعد فقهی و مسند فتوای ایشان است. بی گمان بدون مرجعیت، امام، قادر بر نابودی رژیم سلطنتی و استقرار جمهوری اسلامی نبود. لذا از کلیدهای اصلی شناخت او، دریافت نگاه فقهی ایشان است. اینکه چگونه میان شریعت و ظاهر دین با طریقت و باطن دین پیوند می زند و هر دو را در تعامل با هم میبیند. در این عرصه، مقایسة میان این دیدگاه با دیدگاه غزالی جالب و حائز اهمیت است که به گسست ظاهر و باطن و شریعت و طریقت فتوا میدهد و دیواری حجیم میان آنها برپامی دارد. این مقاله در مقام این مقایسه می باشد.
1. دیدگاه غزالی از فقه شریعت
باب دوم از کتاب العلم، احیاءالعلوم غزالی به تقسیم علوم اختصاص دارد. او ضمن طبقهبندی علوم به مصالح دنیوی و اخروی، علم فقه را متکفّل شرح و بسط علوم مربوط به مصالح دنیوی میبیند و معتقد است فقیهان که «هم علماء الدنیا» بدان اشتغال میورزند. بر این اساس از نگاه غزالی، علم فقه در طبقة مصالح دنیوی قرار میگیرد و در نتیجه از علوم اخروی بیرون رانده میشود.
امّا دلیل ابوحامد بر دنیوی شمردن علم فقه، چنین عنوان گردیده است:
خداوند آدمیان را به دنیا درآورده، تا توشهای برای آخرت خود برگیرند. اگر زیست آدمی در دنیا عادلانه باشد و هرکس به حق خود قناعت کند و سخن از تجاوز به حقوق دیگران در میان نیفتد و آتش خصومت فرونشیند، هرگز نیازی به فقیهان نخواهد بود. «فلوتناولها بالعدل انقطعت الخصومات و تعطلت الفقهاء».
ولی از آنجا که واقعیت بیرونی جامعه آدمی جز این است و نشان میدهد که آدمیان با شهوت زندگی میکنند و زندگی شهوت آلود، آتش خصومت و دشمنی را در میـان آنها برمیافکند، برای فرونشاندن آن، به قدرت قاهرهای به نام حکومت و سلطنت نیاز است. حکومت هم برای غلبه بر مشکل و برقراری عدل و نظم، نیازمند قانون است. سلطان برای آشنا شدن با قانون، به فقیه پناه میآورد. و این فقیه آشنای با مقررات سیاست است که به آموزش سلطان پرداخته و قوانین لازم برای انتظام امور را برای او بیان میکند. پس نقش مهم و اساسی فقه تدوین و بیان قوانین ادارة جامعه است. البته نمیتوان به طور کلّی فکر تأثیر فقه در دین و آخرت بود. دنیا مزرعة آخرت است و دین جز با دنیا تمامیت نمییابد. ولی نکتة مهم آن است که نقش فقه در ارتباط با دین، نقش مستقیم نیست. ایفای این نقش به صورت غیرمستقیم و با واسطه است. رابطة دین و سیاست را ابوحامد، این چنین توضیح میدهد:
«الملک والدین توأمان، فالدین اصل و السلطان حارس و مالااصل له فمهدوم و مالاحارس له فضائع ولایتم الملک و الضبط الا بالسطان و طریق الضبط فی فضل الحکومات بالفقه.»
حکومت و دین از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. دین ریشه است و حکومت حافظ و نگهبان آن. دین بدون حافظ، و نگهبان بدون ریشه ممکن نیست. امّا شیوة نگهبانی حکومت را فقه میآموزد. برای برجسته شدن نقش فقه و فقاهت، ابوحامد غزالی چنین مثال میزند:
هرگاه کاروانی به قصد انجام مناسک حج راهی مکّه شود، این کاروان در مسیر خود، برای ایمنی از شرّ راهزنان، به نگهبان آگاه و نیرومند نیاز دارد. پیمودن راه کعبه یک چیز است، انجام مناسک حج چیز دیگر است و نگهبانی از کاروان چیز سوم. در این میان نقش فقیه آن است که به نگهبان کاروان، برای رسیدن به کعبة مقصود آموزش حراست میدهد.
اگر کسی بگوید: استدلال بالا اگر دربارة ابوابی چون: قضاوت و حدود و قصاص صادق باشد ولی دربارة بسیاری از ابواب ربع عبادات مثل نماز و روزه و ربع عادات مثل معاملات حلال و حرام که در خود احیاءالعلوم بحث شده، صادق نیست.
غزالی با تفطّن به این اشکال، در پاسخ گوید: در عبادات هم که نیک نظر کنیم می بینیم افق دید فقیه از دنیا عبور نمیکند. «فاذا تأملّت منتهی نظر الفقیه فیها علمت انه لایجاوز حدود الدنیا الی الاخرة». فقیه توانایی مشاهدة آخرت را ندارد. چون او را جز با صحت و فساد عمل و چیزی که بر زبان جاری میشود، کاری نیست و دل از حیطة ولایت او بیرون است. «و امّا القلب فخارج عن ولایة الفقیه.» در نگاه فقیه، همینکه کسی شهادتین بر زبان جاری کرد، مسلمان است و همین که ظاهر رکعات نماز را بر طبق فقه به جا آورد، مقبول نظر فقیه میافتد. هرچند از ابتدا و تا انتهای نماز حضور قلب نداشته باشد و فکرش در معاملات روزانة بازار دور بزند. این نماز در آخرت سودی ندارد ولی فقیه آن را صحیح میداند. در حقوق مالی هم مثل زکات، حیلههای فقهی فرار از پرداخت مثل بخشش به زن و فرزند فراوان است. و امّا آنچه در ربع عادات مربوط به حرام و حلال آمده است، ورع و پرهیز از محرمات اگرچه عمل دینی است نه دنیوی ولی ورع را مراتبی است. نازلترین مرتبة ورع، پرهیز از محرّمات ظاهری است که مربوط به فقه میشود امّا ورع از شبهات و پرهیز از مباحات و حلالهایی که شاید به حرام منجر گردد و یا پرهیز از ماسوی الله که اعلاترین مرتبة ورع است، در شعاع اندیشة فقیهان نمیگنجد.
از نکتههای مهم فقه شناسی غزالی، مساوی دیدن علم طب و علم فقه است. با این تفاوت که فقه علم شرعی است و طب غیرشرعی و کسی که میخواهد سالک آخرت باشد، بدان نیازمند است. بعلاوه فقه هم جوار علم طریق آخرت است، چون به اعمال جوارح نظر میکند و منشأ اعمال جوارح صفات قلبی است، در حالی که طب از صحت و مرض بحث میکند که منشأ مزاج و اوصاف بدن است. بنابراین فقه بر طب شرافت دارد ولی بر علم آخرت شرافت ندارد.
¨ از نگاه غزالی، علم فقه در طبقة مصالح دنیوی قرار میگیرد و در نتیجه از علوم اخروی بیرون رانده میشود
¨ از نظر غزالی، نازلترین مرتبة ورع، پرهیز از محرمّات ظاهری است که مربوط به فقه میشود امّا پرهیز از ماسویالله که اعلاترین مرتبة ورع است، در شعاع اندیشة فقیهان نمیگنجد
2. نقد امام بر فقه شناسی غزالی
امام خمینی، شخصیتی که فقه و عرفان را یک جا دیده و بر هر دو واقف بود، تنها در یک جمله، بر این دیدگاه غزالی میشورد و میگوید:
«اشکال در کلام شیخ غزالی[آنکه] علم فقه را از علوم دنیایی و فقها را از علمای دنیا دانسته با اینکه این علم از اعزّ علوم آخرت است و این ناشی است از حبّ نفس و حبّ به آن چیزی که به خیال خودش اهل اوست یعنی علم اخلاق به معنای متعارف رسمی.»
پیش از امام راحل کسی که دنیوی بودن علم فقه را برنمی تابد، فیض کاشانی(ره) است. در دیدگاه مؤلف «محجةالبیضاء» علم فقه، علمی شریف، الهی، نبوی و برگرفته از وحی است برای این منظور که بندگان الهی را به سوی پروردگار سبحان سوق دهد و به درجات عالی حیات نایل گردند. برهان این ادّعا هم آن است که رسیدن به تهذیب نفس و اخلاق محموده و نورانیت دل و مکاشفه، تنها از مسیر علم به «مقربات الی الله» و علم به «مبعدات عن الله» میسور است.
«والمتکفّل ؟ العلمین انما هو علم الفقه. فهو اقدم العلوم واهمّها.»
تنها علمی که مقربّات و معبّدات را به انسان آموزش میدهد تا در مسیر تهذیب نفس و مجاهدت و تنویر قلب گام بردارد، علم فقه است. بنابراین علم فقه مهمترین شاخة دانش و اقدم العلوم است. این تعبیر فیض مشابه همان تعبیر امام است که علم فقه را اعزّ علوم اخروی شمردند.
3. رابطة فقه و سلوک اخروی از دید غزالی
از گفتارهای تناقض آلود ابوحامد غزالی در مقایسة میان علم فقه و علم طبّ آن است که با وجود اقرار و اعتراف به شرعی بودن علم فقه و هم جوار دانستن آن با علم طریق آخرت و تصریح به این حقیقت که احدی از سالکان آخرت از آن بینیاز نیست. و با وجود این نتیجهگیری که علم فقه بر طب شرافت دارد، با این همه در جایی دیگر از احیاءالعلوم این شأن و منزلت را هم برای علم فقه انکار می کند و آن را در درجهای بسیار نازل حتی نسبت به علم طبّ جای میدهد. از نگاه غزالی، در آنجا، تفاوت فقه و طبّ در این است که انسان بیمار، حتی در صورت تنهایی، بینیاز از طبّ نیست و اگر فرض کنیم مخلوقی در عالم جز یک انسان نباشد، آن انسان را چاره ای از علم طبّ نیست، چون اگر بیمار شد، نیازمند درمان است. ولی همین انسان تنها، نیازی به علم فقه ندارد. البته انسان چنان آفریده شده که زیست انفرادی برای او ناممکن است. «والفقه یفارقه(طب) فی انه لوکان الانسان وحده ربما کمان یستغنی عنه.» و چون باید در جمع زندگی کند برای تأمین نظم و امنیت معیشت اجتماعی وجـود فقه لازم میشود. کسی که در احیاءالعلوم تتبّع کند، موارد تناقض آلود آن را میتواند به راحتی استخراج کند.
نتیجة این نگاه متناقض غزالی به فقه آن است که برای شریعت و احکام فقهی، هیچ حظّ و بهرهای برای سلوک طریق آخرت و نیل به اخلاق حمیده و سعادت قائل نشود و رای به عدم پیوند میان شریعت و طریقت دهد و به فرضیة گسست و شکاف کامل میان این دو حیطة معرفتی قائل باشد. لازمة این سخن آن خواهد بود که انسان سـالک را بـرای رسیدن به
¨ «اشکال در کلام شیخ غزالی [آنکه] علم فقه را از علوم دنیایی و فقها را از علمای دنیا دانسته با اینکه این علم از اعز، علوم آخرت است...»
¨ نتیجه نگاه متناقض غزالی به فقه آن است که برای شریعت و احکام فقهی هیچ حظّ و بهرهای برای سلوک طریق آخرت و نیل به اخلاق حمیده و سعادت قایل نشود و رای به عدم پیوند میان شریعت و طریقت دهد
حضرت حق و طی راه آخرت نیازی به علم فقه و آموزش شریعت نیست.
این مطلبی که نه تنها غزالی در امتداد احیاءالعلوم ـ چنانکه گذشت ـ منکر آن است، بلکه مشی علمی او در احیاءالعلوم که حجم وسیعی از کتاب خود را به آموزش شریعت و بیان احکام فقهی اختصاص داده، آن را تکذیب میکند. کافی است محقق، نگاهی به کتابهای اسرار الصلاة و الزکاة و الصیام و الحج، و همچنین آداب النکاح و الکسب و الحلال و الحرام و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و غیره بیفکند، تا به این حقیقت واقف گردد.
4. آثار بینش غزالی در رابطة میان فقه و سلوک اخروی
آثار این بینش غزالی مبنی بر بینیازی از فقه برای پیمودن طریق آخرت، در آثار برخی نویسندگان معاصرِ دلدادة غزالی کاملاً متبلور است. نویسندهای بدون توجه به حداقل سهمی که غزالی در ابتدا احیاءالعلوم برای علم فقه قائل شده و برای سالک آخرت، علم فقه را به عنوان لااقل مقدمة طی راه آخرت پذیرفته و با غمض عین از مشی غزالی در جای جای احیاءالعلوم که احکام شرعی را بیان کرده، چنین مینویسد:
«شریعت که عمدتاً در فقه تجلی میکند، دین عوام است و در درجة اول، سعادت و آرامش حیات دنیوی آنان را تأمین میکند اینگونه آرامش و روانی امور زندگی در ادیان دیگر با فقههای دیگر و در جوامع غیردینی با قوانین بشری نصیب آدمیان میگردد.»
و در ادامه در فرازی دیگر: «این رای [اشاره به رای غزالی] که آشکارا، طریقت را برتر از شریعت مینهد و حظّ عوام و خواص را از دین، تفاوت و بل تقابل میبخشد کجا رای فیض کجا که ... بی فقه و شریعت کار سالک را ناتمام و ناکام میشمارد؟»
و در ادامه، در داوری میان غزالی و فیض، رای به صواب بودن اندیشة غزالی صادر میکند.
5. نقد امام خمینی بر دیدگاه غزالی پیرامون رابطة فقه و سلوک
چنانکه مشاهده شد، پرسش اساسی بحث رابطة فقه و سلوک و حقیقت، چگونگی ارتباط و تعامل شریعت و طریقت است. در پاسخ ، یک فرضیه، فرضیة مبتنی بر اندیشههای غزالی است که به تقابل میان این دو مقوله میاندیشد. امّا فرضیة دوم، فرضیهای است که امام خمینی در شرح دعای سحر ارائه میکنند. در دیدگاه امام، فرضیة تقابل وسوسة شیطان و تلبیس ابلیس است که به عقل آدمی القاء میکند که بگوید:
«انّ العلوم الظاهریة و الاخذ بظاهر الکتب السماویة لیس بشی و خروج من الحق، و العبارات القالبیة و المناسک الصوریة مجعولة للعوام [الذین هم] کالانعام و اهل الصورة و اصحاب القشور. و امّا اصحاب القلوب و المعارف و اهل الأسرار و العوارف فلیس لهم الا الأذکار القلبیة و الخواطر السریة التی هی بواطن المناسک و نهایتها و روح العبادات و غایتها و ربما ینشدلک و یقول:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی»
حضرت امام تألیف شرح دعای سحر را در تاریخ (1347ﻫ .ق) به پایان برده اسـت. و در آن
تاریخ به نقد مطالبی اشاره میکند که بیش از نیم قرن پس از آن در نوشتة شارحان اندیشة غزالی آن مطالب منعکس شده است و شگفتآور اینکه در مواردی حتی واژهها با هم، همخوانی دارد مثل واژة عوام.
از دیدگاه امام، جدا کردن ظاهر از باطنِ دین و تقابل افکندن میان شریعت و طریقت و تفکیک دین به دین خواص و عوام، و احکام فقهی را به عوام مربوط دانستن و اصحاب قلب و عرفان و سلوک را تنها متوجه باطن مناسک و روح عبادات کردن، همگی تلبیس ابلیس و وسوسة شیطانی برای خلط حق و باطل است.
6. پاسخ امام به وسوسة تقابل شریعت و طریقت
توضیح فشردة برهان امام بر نفی تقابل ظاهر و باطن دین، چنین است:
اگر ظاهر دین از باطن آن گسسته شود و صورت از معنا تهی باشد، البته این دین مطعون و بیارزش است، چون نه کتاب است و نه قرآن. ولی اگر صورت با معنا و عَلَن متصل به سرّ باشد، این نظر، بر لسان الهی و رسول خدا و اولیائش(ع) پذیرفته شده و متبع است و چرا چنین نباشد در حالی که علم ظواهر کتاب و سنت از ارزشمندترین و رفیعترین علومند، چرا که اساس اعمال ظاهری و تکالیف الهی و قوانین شرعی و حکمت عملی برآن استوار است و از طریق صراط مستقیم اعمال و تکالیف و رعایت شریعت است که سالک میتواند به کمال برسد و مجاهد به آرمانش دست یازد.
«و لولا الظاهر لما وصل سالک الی کماله و لامجاهد الی مآله».
در اندیشة عرفانی امام، رابطة میان شریعت و طریقت را سهگونه میتوان فرض کرد که از این سه فرضیه، یکی صحیح و دو فرضیه دیگر باطل و نادرست است.
1. فرضیةاوّل: ظاهر بدون باطن و شریعت بدون طریقت: این زمینه بمنزله کالبد بدون روح، و دنیای بدون آخرت است و نتیجهاش قصور و معطل ماندن و نرسیدن به مقصد است.
2. فرضیة دوم(فرضیه غزالی): باطن بدون ظاهر و طریقت بدون شریعت: این فرضیه نیز توهم باطل است، چون نمیتوان به باطن رسید جز از مسیر عبور از ظاهر. «ان الباطن لایمکن تحصیله الا من طریق الظاهر، فان الدنیا مزرعة الاخرة» نتیجة این فرضیه گمراهی خود و گمراه کردن دیگران از صراط مستقیم است. «و من سلک طریق الباطن بلانظر الی الظاهر ضل و اضلّ عن الطریق المستقیم».
تجربة عملی نیز این سخن امـام را تایید میکند، چراکه شاهدیم، همین فرضیه در مال چگونه موجب نفی صراط مستقیم و اعتقادات دیگر و ارائة فرضیة پلورالیزم دینی و قرائتهای مختلف از دین گردید.
3. فرضیة سوم: اخذ به ظاهر برای نیل به باطن: تنها این فرضیه از نظر امام، صراط مستقیم است. «و من اخذ بالظاهر و تمسک به للوصول الی الحقائق و نظر الی المرآة لرؤیة جمال المحبوب فقد هدی الی الصراط المستقیم و تلی الکتاب حق تلاوته ولیس ممن اعرض عن ذکر ربّه.»
کسی که چنگ به ظواهر دین بزند و آن را معبری برای رسیدن به حقیقت دین و تصویری در اینه برای مشاهدة جمال محبوب قرار دهد، به صراط مستقیم هدایت گردیده و حق تلاوت کتاب را انجام داده است. این فرد را می توان کسی دانست که از ذکر و یاد پروردگار اعراض نکرده است. و بدینوسیله است که امام، در بینش عرفانی خویش عارف کامل را کسی معرفی میکند که ظاهر و باطن را با هم مشاهده کرده و از شریعت یا طریقت غافل نگشته است.
«فالعارف الکامل من حفظ المراتب و اعطی کل ذی حقّ حقّه و کان ذاالعینین و صاحب المقامین و النشأتین».
شاید راز اینکه امام، ابوحامد غزالی را چنین مورد طعن قرار می دهد ـ چنانکه پیش از این گزارش شد ـ و او را اصولاً اهل اخلاق عملی و سلوک عرفان واقعی نمیبیند، یکی همین باشد که امام فریب ظاهر احیاءالعلوم را نمیخورد و چون غزالی را فردی میبیند که به خیال خود، به باطن دین چسبیده و ظاهر را وقعی نمینهد و همین را، رمز انحراف و گمراهی و کوری او از حقایق معرّفی میکند.
البته این را هم نباید از یاد برد که اندیشة امام مبنی بر پیوند ظاهر و باطن دین و هماهنگی شریعت و طریقت، مطلبی است که حکیمان و عارفان مسلمان زیادی به ویژه در میان شیعیان برآن تأکید ورزیدهاند. از برجستهترین آنها در قرون گذشته، سید حیدر آملی (720ـ782 ﻫ .ق) است. وی در کتاب پرآوازة خود «جامع الاسرار و منبعالانوار» گوید:
«از آغاز جوانی، بلکه از دوران کودکی تاکنون که ایام پیری است، در تحصیل معارف حقة اجداد طاهرین خود، که همانا امامان معصومند، کوشا بوده ام، هم به حسب ظاهر که شریعت خاصة امامیه از فرق اسلامی است و هم به حسب باطن که حقیقت ویژة طایفة صوفیه از ارباب توحید است و همواره درصدد پیوند میان آنها و مطابقت یکی با دیگری بودهام و در این کار جز اینکه مذهب آباء و اجداد طاهرین خود را از حیث ظاهر و باطن مساعدت کنم، نیت دیگری نداشتهام.»
اگر بخواهیم به طور فشرده به سرّ این پیوند اشاره کنیم، باید نخست به این پرسش پاسخ داده شود که بشر برای تهذیب اخلاق و سلوک طریق آخرت، ایا نیاز به برنامه و دستورالعمل دارد یا نه؟ و اگر نیازمند برنامه هست، ایا این برنامه و نسخة سلوک را از کجا دریافت نماید؟
پیـرو فرضیة بینیازی از فقــه و قـائل بـــه گسست و تقابل شریعت و طریقت، بر این نظر است که هرکس بر اساس آنچه خود تشخیص میدهد و راهی که پیرو مرشد برای او برمیگزیند، میتواند سلوک طریق آخرت کند؛ هرچند این مسیر مجاهدت و ریاضت نفس، به تایید شریعت هم نرسیده باشد. این روش هست که در جای جای احیاءالعلوم مورد تایید و تشویق و توصیه قرار گرفته است.
امّا نظریة پیوند شریعت و طریقت بر این نکته پای میفشارد که برای سلوک طریق آخرت، اولین شرط، عبودیت است و برای اقرار به این عبودیت و بندگی و اعتراف به مولویت حقّ، راهی جز گردن نهادن در برابر حکم الهی و مقررّات شرعی نیست. این همان مقولهای است که از آن به تقوا یاد میشود و وسیلة فلاح و رستگاری انسان و نیل به فرقان «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناًَ» و ریزش زرق مادی و معنوی و خروج از بن بستها دانسته شده است «و من یتق الله یجعلله مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب».
یگانه مسیر برای رستگاری و سعادت ابدی، کسب تقواست و تنها با رعایت حدود الهی و انجام فرایض و اجتناب از نواهی میتوان به تقوا دست یافت. این علم فقه است که متکفّل میان این حدود و فرایض و نواهی است و جز علم فقه، هیچ علمی را نمیشناسیم که این مسیر روشن را برای بشر ترسیم کند. لذا مقدم بودن و ضرورت فقه برای سلوک آخرت، نمیتواند از جنس حراست کاروانی باشد که به سوی مکه روان است. در این تمثیل و تشبیه غزالی اگر بخواهیم منزلت واقعی فقه را نشان دهیم. باید بگوییم: فقه به کاروانیان راهی کعبة مقصود همچون یک نقشه و راه بَلَد، راه نشان میدهد و با پرتوافکنی خود، افقهای مسیر را روشن مینماید. اگر کاروانیان، بدون چنین راهنمایی در بیابان گام بردارند و بدون معلّم راه ادامة مسیر دهند، هرگز به مقصد نخواهند رسید. و فقه اسلامی و فقه اهل بیت با مجموعة واجبات و محرّمات و مستحبات و مکروهات خود، چنان توانایی در آن وجود دارد که با رعایت دقیق آن، سالک طریق آخرت را به منزل مقصود و رؤیت جمال محبوب برساند.
برهان و استناد این سخن هم بر این حقیقت استوار هست که انسان خودش نمیتواند به تنهایی راه سعادت ابدی خود را تشخیص دهد. تعلیم سعادت را از طریق انبیاء و اولیاء(ع) باید از پروردگار بیاموزد. برای انسان عاقل و اندیشهمند، خطای فاحش است که در این مدت محدود چند روزة دنیا، به شیوة آزمون و خطا برای پیمودن راه آخرت رو میآورد. ایا بشر بدون دست درازی به آموزههای وحیانی، میتواند راه پرپیچ و خم و پرمخاطرة آخرت را بشناسد؟ هرگز چنین نیست.

تبلیغات