آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن


تفسیر علم بیان حقایق قرآن است نه شرح و تفصیل ایات، باید که به نور ایمان و عمل و نور علم از علوم و معارف الهیه این معنی را ادراک کرد که هدف از بیان فلان ایه و فلان سوره چیست و حقیقت آن کدام است؟ فهم این حدیث شریف که فرمود: ان للقرآن ظهراً و بطناً و للبطن بطن إلی سبعة أبطن، سالک و عارف به معارف را به این امر سوق میدهد که قرآن را هفت مرتبه و پایه است پس او میکوشد تا با تقویت علم و عمل راه خود را به بواطن قرآن باز کند و ادراک حقایقی از آنها را بنماید. دریغا که عدهای غافل از حق و معارف حقه، تفسیر مفسران عارف را گهگاه حمل بر خودرایی مینمایند و توهین و تکفیر میکنند. اینان را از علوم الهی ذرهای در دل نیست و راهی به آن نیز نخواهد داشت.
اینان غافلند از اینکه عارف آنچه بر زبان و قلم جاری میکند حقایقی از عالم بالا و مکاشفاتی است که از راه طریقت در شریعت برای آنها حاصل شده است. حضرت امام بارها در سخنان و مکتوبات خود مؤمنان را از این تنگنظری و توهین و تکفیر برحذر داشته و راه سعادت و هدایت را نشان دادهاند و اکنون برماست که رهرو راه آن عزیزان؛ که عمری خود را در راه معشوق حقیقی خود گذراندند و سعی در کسب رضای او نمودند باشیم، آنان که عمری با تحمل سختیها و رنجهای بسیار راه تحقیق در بسیاری از علوم الهیه را برما گشودند و حقایق را بازگو نمودند.
فصل اول: حاشیه بر سوره توحید
در اشارهای اجمالی به کیفیت ظهور اسماء
برای ذات مقدس حقتعالی من حیث هو، هیچ اسم و رسم و مقام و مرتبه ای نیست و هیچ تکثر و تعین چه علمی و چه عینی در آن ذات شریف راه ندارد و با اینکه آن ذات را اسمی نیست اما برای تقریب مطلب به ذهن، آن را سر مکنون، غیب مکنون و یا غیبالغیوب، غیب مغیب و عنقاء مغرب نیز نامیدهاند. از این رو دست آمال و آرزوی مشتاقان و سالکان برای وصول به حضرتش قاصر و بریده است و هیچ احدی حتی انسان کامل را نیز به آن راهی نیست.
پس چون ذات حقتعالی خواست که بر اساس عشق و حب مطلق خود اولاً: جمال خود را برای خود و ثانیاً بر دیگر مخلوقات نشان دهد، خلیفهای برای خود قرار داد تا این وظیفه را بعهده بگیرد. بنابراین از تجلی اوّلِ این خلیفه که همانا فیض اقدس است اولاً اسماء و صفات که تکثر مفهومی دارند نه ذاتی در حضرت واحدیت و ثانیاً به تجلی دیگر خود از مجرای اسم اعظم و خلیفه افضل عالم اعیان ثابته در حضرت علمیه و عالم قدریه پدیدار شد.
پس ذات حق خود را در اینه اسماء و صفات کامل مشاهده فرمود و آنگاه از ظهور اسماء در جمله ذرات عالم و اعیان خارجیه به واسطه همین صور علمیه خود را برای بندگان و مخلوقات جلوهگر فرمود.
بنابراین در این مقام اسم اعظم مشتمل است بر تمام عوالم وجود و احاطهاش به آنها کامل است.
نهایت آنکه برای این اسم بیاسم بلکه حقیقت مطلقه حرفی است مستأثر فی علمالغیب که برای احدی روشن و آشکار نشده است که شاید به این تعبیر و فهمی که از حدیث شریف میشود، آن حرف ذات مطلق و علم مربوط به آن علم ساعت قیامت و احوالات آن باشد.
عن ابی جعفر علیهالسلام قال:
ان اسم الله الاعظم علی ثلاثة و سبعین حرفاً و انما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلم به فخسف بالارض ما بینه و بین سریر بلقیس... و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفاً و حرف واحد عندالله تعالی استأثر به فی علم الغیب عنده ولاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم.
و عن ابی عبدالله(ع) قال:
ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفاً اعطی محمداً اثنین و سبعین حرفاً و حجب عنه حرف واحد.
چنانکه در روایت شریفه است ان لله تسع و تسعین اسماً من احصاها دخل الجنة
شاید از این حدیث بر طبق دو حدیث قبل فهمیده شود که یک اسم از همه مخفی است.
«پس معلوم شد که بعد از ذات مقدس من حیث هی سه مقام و مشهد دیگر است: مقام غیب احدی، مقام تجلی به فیض اقدس و مقام واحدیت که به احدیث جمع، مقام اسم اعظم است و به کثرت تفصیلی مقام اسماء و صفات است».
اشاره به تفسیر سوره مبارکه
قل، که خطاب است از غیب احدی و سر مستتر در مقام تدلی یا او ادنی به صاحب آن مقام در حضرت احدیت مطلقه در حال فنای تام به لفظ شریفه هو الله احد.
هو، اگر اشاره به غیب مطلق باشد، الله صورت غیبی اسم اعظم و احدیت جمع خواهد بود و اگر اشاره به فیض اقدس باشد. الله وجهه ظهوری اسم اعظم و مرتبه جمع اسماء می باشد آنگاه در مقام اول احد مرتبه احدیت ذاتیه است که مرجعش هوست و در ثانی احد از اسماء ذات خواهد بود که در هر مورد تفسیر متفاوت میشود.
به حسب مرتبه دوم:
«اثبات میشود که این مقامات ثلاثه در عین حال که در مقام تکثیر اسمائی کثرت دارند به حسب حقیقت در غایت وحدت هستند و تجلی به فیض اقدس به حسب مقام ظهور الله است و به حسب مقام بطون احد است.»
و به حسب مرتبه اول خطاب میشود از ذات ای محمد که با قدم عشق و محبت رفض غبار تعینات و کثرات کردهای و به ترتیب الله، قاب قوسین او ادنی را پیمودهای و صورت غیبیه الله شدهای بگو هو تا از حال محو مطلق و فنای فنا خارج شده بتوانی بیان کنی الله احد (در حالت صحو)
با این تعبیر میتوان گفت مقام نبی اعظم و رسول خاتم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ مابین قل که ذات الله و غیب مطلق و هو که فیض اقدس است قرار دارد تا به این تعریف حقیقت محمدیه باطن فیض اقدس باشد و فیاض اصلی او بنابراین بیان تفسیر و شرح اول در حقیقت این ایه به صحت نزدیکتر می نماید.
ـ بدانکه این سوره مبارکه با کمال اختصار مشتمل بر جمیع شئون الهیه و مراتب تسبیح و تنزیه است و در حقیقت نسبت حقتعالی است به آنچه ممکن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود چنانچه هو الله احد تمام حقایق صفات کمال است و مشتمل بر جمیع صفات ثبوتیه است و از صمد تا آخر سوره صفات تنزیهیه و اشاره به سلب نقایص است و نیز در سوره شریفه اثبات خروج از حدین تعطیل و تشبیه است.
با توجه به آنچه که تاکنون گفته شد گمانم معلوم شده باشد گفتار نورانی حضرت امام در رساله سرالصلاه را که فرمود:
پس هو اشاره به مقام غیب شد، چنانچه در حدیث نیز وارد است و الله به مقام اسماء کمالی و واحدیت که مقام اسم اعظم است و از احد تا آخر سوره، اسماء تنزیهیه است. پس سوره شریفه نسبت حق است به جمیع مقامات و تواند که هو اشاره به ذات من حیث هو باشد و احد اشاره به اسماء ذاتیه باشد و العلم عنده».
و اما مطلب آخری که ذهنم را به خود مشغول داشت آن است که شاید در این سوره اشارهای به سیر نزولی نبی مکرم برای انجام وظیفه نبوت و رسالت حضرتش در عوالم کونیه و مکانیه شده باشد به تحقیقی که مجال بحث آن نیست.
فصل دوم: حاشیه بر تفسیر سوره قدر
در حقیقت قرآن
نکته اول: بدانکه کلام شریف الهی را در هریک از عوالم وجود، نامی است متناسب با آن نشئه و مقام پس در حضرت احدیت مطلقه که دست وصول همگان غیر از اولیاء محمدیین به آن کوتاه است آن را نام قرآن است زیــرا کـــه
¨ بعد از ذات مقدس من حیث هی، سه مقام و مشهد دیگر است: مقام غیب احدی، و مقام تجلی به فیض اقدس و مقام واحدیت که به احدیت جمع، مقام اسم اعظم است و به کثرت تفصیلی مقام اسماء و صفات است
¨ مقامات ثلاثه در عین حال که در مقام تکثر اسمائی کثرت دارند به حسب حقیقت در غایت وحدت هستند
فرمود حقتعالی: انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسه الا المطهرون و هیچکس جز ایشان درک تمام مراتب و معانی ایات حق را نکند.
عن جابر قال: سمعت ابا جعفر یقول: ما ادعی احد من الناس انه جمع القرآن کله کما انزل الا کذاب و ماجمعه و حفظه کما نزله الله تعالی الا علی بن ابیطالب و الائمة من بعده.
و ایضاً عن ابی عبدالله(ع) قال: والله انی لاعلم کتاب الله من اوله الی آخره کانه فی کفی فیه خبر السمآء و خبر الارض و خبر ما کان و خبر ما هو کائن قال الله عزوجل: فیه تبیان کل شیء .
و ایضاً عن ابی جعفر(علیهالسلام) قال: مایستطیع احد ان یدعی ان عنده جمیع القرآن کُلُه ظاهره و باطنه غیرالاوصیآء.
و عن ابی عبدالله(ع) قال: «قال الذی عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک» قال ففرج ابوعبدالله(ع) بین اصابعه فوضعها فی صدره ثم قال: و عندنا والله علم الکتاب کله.
در مقام احدیت جمع و حضرت واحدیت آن را فرقان نام است کما قال: ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً
و در مقام کثرت و تفصیل اسمائی در همان مرتبه (واحدیت) آن را کتاب نام است همچنانکه در حدیث فرمود: نزد آصف علمی از کتاب بود زیرا که درک او از مراتب اسماء کلی و فنای او فنای نام اسمائی نبود و اولیاء محمدیین که درکشان از اسماء درک کلی و فنای آنها فنای تام اسمائی و بعد آن فنای ذاتی است از این رو حقیقت قرآن و فرقان و کتاب و (مراتب آن در دیگر عوالم وجود) نزد آنهاست. یعنی آنکه درک تمام کتاب وصول به فرقان و درک همه فرقان وصول به قرآن است.
پس از آن در علم فعلی حق و مشیت فعلیه و مقام تجلی به فیض مقدس که ظهور علم ذاتی حق و کشف تفصیلی آن است کلام حق را تبیان نام است کما قال فیه تبیان لکل شیء و قال تبیاناً لکل شیء و ایضاً شاید کتاب مبین نام قرآن در همین مرتبه باشد. کما قال الله تعالی: حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیلة مبارکة.
و قال: حم و الکتاب المبین انا جعلناه قراناً عربیاً.
و در بیان تفصیل در سوره هود ایه 6 فرمود: و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها کل فی کتاب مبین.
و نیز ایه 61 از سوره یونس هم به آن اشاره دارد.
¨ «هو الله احد» تمام حقایق صفات کمال است و مشتمل بر صفات ثبوتیه
¨ یک قسم از ملائکه آنانند که مستغرق در جمال جمیل و متحیر در ذات جلیلند و از دیگر خلایق بالکل غافلند، قسم دوم آنان هستند که خدای تعالی آنها را وسایط رحمت وجود قرار داده و این طایفه را اهل جبروت گویند و مقدم و رئیس آنها روح اعظم است
سپس در عالم ملکوت و انوار اسپهبدیه آن را نور نام است الله نور السموات والارض و در ناسوت و عالم ملک و شهادت مطلق با توجه به قابلیتها و درک هرکس آن را نامهای بسیار است. باید دانست که هرچه تعین و تکثر در عوالم وجود به ترتیب نزول بیشتر می شود این کتاب الهی را نامها بسیار می شود. مقصود ما از ذکر یک نام در عوالم نازله آن است که بدانی امالاسماء او در هریک از حضرات کدام است تا با توجه به نشئه خود خدا را به آن نام بخوانی و چون در مقام احدیت تکثیری نیست پس تنها آن را یک نام است که شاید این حقیقت رقیقه را در تمام عوالم سریانی باشد زیرا که این کتاب تدوینی مصنوع دو دست جمال و جلال الهی است و مظهر اسم الله الاعظم. از اینرو صورت حقیقت محمدیه و قرآن عظیم یکی است و اینها در نشئه شهادت به حسب ظاهر از هم جدا شدهاند تا بر اساس وظیفه هر یک بیان و تفصیل دیگری باشند کما قال صلیالله علیه و آله وسلم. انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی... الی انه قال لن یفترقا.
پس اولیاء محمدیین قرآن ناطقند و کتاب قرآن صامت و هم کلام الله الذی یتکلم بهم و سمع الله الذی یسمع بهم و عین الله الذی یبصر بهم و یدالله الذی یبطش بهم.
و نیز شاید قرآن مقام تجلی به فیض اقدس باشد که تقدیر استعداد عوالم را او بعهده دارد کما قال: ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم و چون صاحب مقام جمعی است مبشر و منذر نیز هست و بشر المؤمنین.
نکته دوم:
بدانکه این حقیقت الهیه را در هر یک از عوالم وجود با توجه به نشئه خود برای صاحبان آن نشئه مربی و معلمی است تا تعلیم قرآن به صاحبان آن عوالم نمایند و آن محل ظهور اسمی از اسماء الله است تا آن اسم یا اسماء مجرای نزول حقایق آن کتاب شریف جامع الهی به عوالم نازل باشند.
در مرتبه اول آن حقیقت از ذات بیهیچ واسطه بر قلب پاک نور اول و صادر نخست نازل شده است از اینرو آن را در ذات وجهه غیبی است که بر هیچکس آشکار نشده است به مشیت ذاتی، کلام ذاتی، شهود و سمع ذاتی کما قال: انا انزلناه فی لیلة القدر و ایضاً: انا انزلناه فی لیلة مبارکة و هکذا.
و اگر میبینی که در سوره واقعه پس از ایه لایمسه الا المطهرون فرمود تنزیل من رب العالمین شاید اشاره به فیض اقدس و یا ظهور تام ذات در این مقام (عالمین) باشد چنانکه معلوم است عالمین، ماسوای ذات من حیث هوست.
و اما از احدیت به واسطه اسم الله در وجهه غیبی که عین فیض اقدس است به حضرت احدیت جمع اسماء و صفات نازل گردید کما قال:
الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتاب... من قبل هدی للناس و انزل الفرقان و از احدیت جمع به واسطه همان اسم در وجهه ظهوری به دیگر اسماء در مقام جمع و تفصیل صفاتی نازل گردید. پس تا اینجا همچنانکه از ایه فوق فهمیده میشود نزول تا مرتبه فرقان و احدیت جمعیه است.
آنگاه از مقام تکثر اسمائی به واسطه پنج اسم الرحمن، الرحیم، العزیز، الحکیم و العلیم که همگی از اسماء ذات تحت ظل اللهند به مقام مشیت فعلیه تنزل یافت کما قال: یس و القرآن الحکیم.
تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم
تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت ایاته
کذلک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم
فیها یفرق کل امر حکیم امراً من عندنا
تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم
الرحمن علم القرآن
این ایات و ایات دیگر و نام بردن از کتاب نشان میدهد که از مقام تکثر اسمائی نزول حقیقت قرآن به واسطه این پنج اسم بوده است و اگر میبینی بعض ایات نام از قرآن برده شد، مقصود قرآن صاحب مرتبه تکثیر اسمائی و یا قرآن نازل است زیرا که این کلام که ینبوع از ذات مقدس است را در تمام عوالم سریانی ظاهری و باطنی است تا برسد به اخیره مرتبه وجود.
و اما از مشیت فعلیه و علم فعلی حق به اسم حم یا حقیقت ولایت مطلقه و تجلی فیض مقدس به دیگر عوالم تنزل یافت. پس معلم قرآن برای صاحبان هر نشئه این اسماء و مقاماتند.
نکته سوم:
ای عزیز قرآن را حقایق و مراتب بسیار است. اینکه میبینی به قلم درآمده و به عبارات خلاصه شده پس از طی هزاران منزل و ماندن در پس هزاران حجاب مطابق با نشئه ملکیان نازل شده تا طاقت درک و فهم آن را بیابند. لکن باز دیده میشود همین هم از فهم و ادراک بنی بشر خارج است که اگر حقتعالی حرفی از آن حروف را بیواسطه هیچ حجاب نورانی و ظلمانی نازل می فرمود آسمانها و زمینهای هفتگانه و هرچه در بین آنهاست مذاب شده و میسوخت چه رسد به قلب انسان. کما قال:
لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله
در احادیث معصومین وارد شده است که قرآن را هفت بطن است تا بدانی که این مراتب با نشئات انسان کامل (به تعبیری) و حجب سبعه یکی است و اگر هر یک از حجب را رفع کنی خداوند بطنی از بطون قرآن را بر تو خواهد گشود.
گرچه در منظر عرفا، بطن هفتم که مقام او ادنی است، جز برای اولیاء محمدیین تحقق نیافت و نخواهد یافت، و کسی ادعا نکند که ظاهر و باطن قرآن نزد اوست مگر اینکه کذّاب است تمام علم الکتاب نزد ائمه اطهار و امالکتاب که شاید اشاره به مرتبه قضا و قدر ذاتی و یا مشیت ذاتیه که درآن تغییر و تبدیل راه ندارد باشد نزد خداست کما قال: وعنده امالکتاب بیا ای یار بگذار و بگذریم که جز با عمل و جلب رضای دوست نتوان راه به سوی این مقاصد شریفه گشود که ماندن در پَسِ حجاب ظلمانی علم خود خسرانی است بس بزرگ و جبران ناپذیر.
نکته چهارم:
در کیفیت نزول قرآن از مکمن غیب به عالم شهادت که خود از اسرار است که جز برای خاصان کشف نشود لکن بر روش عرفا و بر سبیل احتمال شمهای از آن بیان شود:
در کلام قبل وسایط فیض و مجاری نزول قرآن را از ذات تا عوالم شهادت دانستی و بر توبه طریق اجمال معلوم شد که این حقیقت در مرتبه اول بیهیچ واسطه بر نور اول نازل گردید و از احدیت مطلقه به واسطه فیض اقدس و یا اسم الله الاعظم در وجهه غیبی به حضرت احدیت جمع و از آن بواسطه امالاسماء که اسم الله است در جنبه ظهوری خود بر دیگر اسماء و از حضرت واحدیت به تجلی پنج اسم از اسماء ذاتیه. الرحمن الرحیم، العلیم، العزیز، الحکیم به مشیت فعلیه و از آن به حم یا حقیقت ولایت مطلقه و یا تجلی به فیض مقدس مفتوح شد بر جمله کائنات. پس اسم الله که مربی پیغمبر خاتم بالذات و اوصیاء او بالتبع به طریق اتحاد ظاهر و مظهر است رب او نیز در تعلیم و تنزیل قرآن هم میباشد. از این رو پیش از آنکه جبرئیل در عالم شهادت مربی پیغمبر و معلم او باشد، حقیقت محمدیه و بنیة احمدی در عوالم غیب معلم و مربی جبرئیل بوده است.
زیرا جبرئیل جامع عوالم کونیه و مکانیه و دارای تمام مقامات نیست و به این علت قادر نبود تا پیغمبر را در معراج به آخر همراهی کند که احاطه اش به اسماء احاطه کامله نیست بلکه مرتبه او تا به قاب قوسین هم نرسید و این مطلب از ایات سوره نجم به وضوح دریافت میشود:
و هو بالافق الاعی ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده مآ اوحی
و اما بدان که ملائکة الله بر دو مرتبه کلیاند: گروهی از مجردات و گروهی جسمانی برزخی
و طایفه اولی دوقسمند: یک قسم آنان که به آنها ملائکه میهمّه گویند و آنها آنانند که مستغرق در جمال جمیل و متحیر در ذات جلیلند و از دیگر خلائق بالکل غافلند... قسم دوم آنان هستند که خدای تعالی آنها را ـ وسایط رحمت وجود خود قرار داده و آنها مبادی سلسلة موجودات و غایت اشواق آنها هستند و این طایفه را اهل جبروت گویند و مقدم و رئیس آنها روح اعظم است... طائفه دیگر از ملائکه آنها هستند که ـ موکل بر موجودات جسمانیه و مدّبر در آنها هستند و از برای اینها صنوف کثیره و طوایف بیشمار است زیرا از برای هر موجود علوی یا سفلی فلکی یا عنصری وجهه ای است ملکوتی که به آن وجهه به عالم ملائکه الله متصل است».
پس به یک تعبیر ملائکه ساکن عالم لاهوت از قسم ملائکه میهمّهاند که دائم در رکوع و سجودند و هیچ از آن حال خارج نشوند و ملائکه ساکن عالم جبروت از قسم ذکر شده و ملائکه و ساکنان عالم ملکوت و ناسوت از قسم جسمانی برزخیاند، و از این نوعند بعض ملائکه را که خداوند بر قبر سیدالشهداء موکل فرموده که تا قیامت بر او گریه کنند.
پس تا اینجا معلوم شد که عقول مجرده که ساکنـان عـوالم جبـروتند خود واسطان فیـض میباشند. و ایشان را از عالم لاهوت تا به عالم ملکوت ترتیبی نزولی است که از بالا به پائین برحسب مقامات بر یکدیگر فیض و رحمت میرسانند و باعث تداوم حیـات یکدیگر میگردند.
«و فلاسفه جبرائیل را آخر ملائکه کروبین دانند و او را روحالقدس خوانند».
پس به این تعبیر جبرئیل ملکی است که خداوند او را برای انتقال و رساندن وحی به قلب نبی و غیر نبی قرار داده است و این به حسب اسم متجلی در وجود اوست.
گرچه در سخن فلاسفه در باب جبرائیل وجه تأملی است و آن، آن است که ملک وحی را به جبروت و ملکوت و ناسوت احاطه تام است و در هر عالم به صورت همان عالم ظاهر می شود از این رو در عالم جبروت پیغمبر را در معراج همراهی فرمود به شکل اصل خود و در ملکوت به تمثال ملکوتی که نبی خاتم او را بعد از خروج از غار حرا پس از وصول به مقام رسالت مشاهده فرمود و در عالم ناسوت به شکل دحیة کلبی. پس شاید بتوان گفت جبرئیل اول ملائکه کروبین است که خداوند قدرت نفوذ و سریان در عوالم وجود را برای انتقال وحی و اوامر خود به او عطا فرموده است و مابقی ملائکه آنانکه ـ حالشان حال دهشت و هیمان نیست هریک مطابق با نشئه خود بیصعود و نزول و یا با حرکت و تمثل به عوالم مادون خود اجرای اوامر الهی میکنند قال الله تعالی: نزل به الروحالامین علی قلبک لتکون من المنذرین. با اینکه درک کامل کیفیت نزول قرآن جز برای کمال میسر نیست اما آنچه که در حد فهم قاصر امثال ماست را میتوان در صفحات کاغذ وارد کرد تا حقیقت کمی از آن و سری از اسرارش معلوم شود و راه برای تحقیقات بیشتر باز شود ـ بدانکه اعیان ثابته اولیاء محمدیین که در حضرت علمیه متعین به یک عین واحدند پس از رجوع از مقام قرب در قوس نزول و طی اسفار ثالث و رابع و تکـمیل
¨ «فلاسفه، جبرائیل را آخر ملائکه کروبیین دانند و او را روح القدس خوانند»
¨ قرآن که در کسوت عبارات و الفاظ ظهور نموده، در مرتبة ذات به صورت تجلیات ذاتیه و در مرتبه فعلی، عین تجلی فعلی است
¨ «قوس نزول، لیلةالقدر محمدی است و قوس صعود یومالقیامه احمدی است»
مقام صحو خود به حسب تجلی به فیض اقدس که سرّ قدر است در حضرت قدریه، که تقدیر استعداد ایشان را حقتعالی بیدی الجمال والجلال خود مقرّر فرمود واصل به مقام نبوت شدند که این مقام، ابناء از عوالم نازله و صاعده وجودیه من الغیب و الشهودیه است که خاص صاحبان این مرتبه یعنی جامعان عوالم کونیه و مکانیه که تعریف انسان کامل است می باشد.
اینها پس از اتصال به حضرت علمیه و رجوع به حقایق اعیان، کشف سیر اعیان و اتصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الی الله و الی السعاده نمایند. و این کشف، وحی الهی است قبل از نزل به عالم وحی جبرائیلی و پس از آنکه از این عوالم توجه به عوالم نازله کردند کشف آنچه در اقلام عالیه و الواح قدسیه است نمایند به قدر احاطه علمیه و نشئه کمالیه خود که تابع حضرات اسمائیه است.
پس بنابر آنچه که در صفحات قبل از حقیقت تنزیل قرآن یافتی میتوانی حقیقت این بیان را بفهمی که نزول حقایق و مراتب این کتاب جامع الهی که در احدیت مطلقه قرآن و در احدیت جمع فرقان است به توسط اسم اعظم الله که رب انسان کامل و حقیقت محمدیه و اسم متجلی در وجود اوست صورت گرفته است یعنی آنکه جبرائیل خود قبل از نزول وحی در عالم شهادت بر قلب پیامبر که نقش معلم نبی را ایفا کند در عوالم غیب و در حضرت واحدیت این اسم او را خاصه تعلیم این حقایق فرمود تا پس از حضور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در جلوة عالم ملک ظهور آن حقایق مکنون باشد بر قلب پاک پیغمبر.
به این ترتیب می توان این نکته را بیان کرد که سریان اسم الله در عوالم نازله از حضرت احدیت، تجلی در وجود جبرائیل یافت مطابق با نشئه اش تا حقایق آموخته شده از ایشان را در عوالم غیب برای آنها در عالم شهادت بازگو کند.
«و در این مقام گاه شود که آن حقیقت غیبیه که در حضرت علمیه مشهود شده از طریق غیب نفس و سرّ روح شریف آنها به توسط ملک وحی که حضرت جبرائیل است تنزل کند در قلب مبارک آنها».
با بیان این توضیحات گمانم تا حدی حقیقت تنزیل قرآن در عوالم غیب و شهود و وسایط و مجاری این نزول بر تو معلوم شده باشد و نیز دانسته باشی که ضمیر هاء در ایه انا انزلناه فی لیلة القدر اشاره به آن حقیقت غیبی و لاظهور فی عوالم الشهود، بر قلب پاک پیغمبر دارد که شاید مقصود از ایه سوره نجم که فرمود: فاوحی الی عبده ما اوحی پس از وصول به مقام او ادنی، اشاره به همین مطلب باشد.
«پس اول مقام او کینونت علمیه اوست در حضرت غیبیه به تکلم ذاتی و مقارعة ذاتیه ... کانه میفرماید: همین قرآن نازل در لیلهالقدر همان قرآن علمی در سر مکنون و غیبی است که او را از آن مراتب که در یک مقام متحد با ذات و از تجلیات اسمائیه بود نازل فرمودیم و این کتاب، که در کسوة عبارات و الفاظ ظهور نموده در مرتبة ذات به صورت تجلیات ذاتیه و در مرتبه فعل عین تجلی فعلی است چنانکه فرمود: إنما کلامه فعله».
در حقیقت لیلة القدر
بدان که در مسلک عرفا علیهم رضوانالله وارد شده است که هر حقیقت ظاهری در عالم ملک را حقیقتی است باطنی در عالم ملکوت کما قال الله فسبحان الذی بیده ملکوت کلشیء و الیه ترجعون.
و هر نشئه دنیوی را نشئهای است برزخی به حسب مراتب وجودیه و، لیلهالقدر را همانطور که ظاهری است در دنیا که به حسب روایات و یا کشفیات، شب نوزدهم یا بیست و یکم یا بیست و سوم میباشد باطنی است ملکوتی. و آن به حسب عرفا عبارت است از مقام احتجاب شمس وجود در پس حجب تعینات و کثرات از مرتبه اولی و اصلی خود بیهیچ تجافی و انخلاع از آن درجه که تعبیر به لیل میشود و یومالقدر را خروج حقیقت وجود از جبال تعینات و صعود آن به افق اعلی گفتهاند.
پس لیلهالقدر مشتمل است بر قوس نزول و یومالقدر که یومالقیامه کبری است مشتمل بر قوس صعود و عروج الیالله.
«بنابراین در نظر وحدت عالم، شب قدر و روز قیامت است و بیش از یک شب و روز نیست».
و بنا به تعریف و توضیح و آنچه که در قبل آموختیم.
«قوس نزول، لیلهالقدر محمدی است و قوس صعود یومالقیامه احمدی است».
زیراکه اولیاء محمدیین جمع دایره وجود و حقایق غیب و شهودند و بدایت و نهایت سیر و سلوک از آنان و به سوی آنان است و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم.
آنگاه حضرت امام سلام الله علیه میفرمایند:
شیخ عارف شاه آبادی میفرمودند که دوره محمدیه لیلهالقدر است و این یا به اعتبار آن است که تمام ادوار وجودیه دوره محمدیه است و یا به اعتبار آن است که در این دوره اقطاب کُمّل محمدیه و ائمه هداه معصومین لیالی قدر میباشند.
پس به این بیان حقتعالی در ایه اشاره به این دارد که قرآن را بیواسطه به وجهه عینی در لیله القدر که بنیه محمدیه است نازل کردیم.
گفتار در بیان و ماادرک
اینک پس از بیان مطلب سابق آنچه پیش میاید و مورد تأمل است آن است که اگر لیله القدر بنیه محمدی است پس مقصود از وماادرک در ایه بعد چیست؟ و این وجه تأمل را چنـد جواب میتواند باشد که به اجمال بیان میشود:
اول آنکه ممکن است لیلهالقدر فوق حقیقت محمدیه باشد که مقام وجود مطلق و تمام وجود است که از آن تعبیر به هویت غیبه می شود مقامی که از وجود نبی نیز مستور است به این بیان که انا انزلناه فی لیلهالقدر من الله القدر. گرچه با این تفسیر، لیلهالقدر در باب حقتعالی، مقام کینونت و غیبی حضرتش خواهد شد که از برای آن ظهوری نیست نه به مرتبه تنزل وجود از وجود مطلق.
دوم شاید این لیله القدر ثانی اشاره به اسم مستأثر فی علم الغیب و حرف هفتاد و سوم از حروف اسم اعظم که از خلق مخفی است باشد.
سومین احتمال که به نظر نویسنده قریب به صواب است آن است که لیلهالقدر ثانی همان وجهه غیبی الله که ظهور و تجلی و تکثر از برای آن نیست باشد که به مراتب دیگر از مجرای ظهوری خود فیض میرساند و آن حقیقت که در باب فیضپذیری الله از خود و به فیض رساندن دیگران بیان کردیم شاید اشاره به این مفهوم داشته باشد با این تعبیر پوشیده ماندن آن بر نبی و آل او دائمی و مطلق نیست زیرا که پس از سیر و سلوک در نشئه دنیا، به احدیت مطلقه که عین ثابت ایشان از آن است واصل میشوند. پس در اینجا ذکر وماادرک نشان از عظمت و بزرگی آن مقام است زیرا که نبی و آل او علیهمالسلام از آن حضرت فیض میپذیرند و تربیت میشوند نتیجه آن میشود که آن لیله القدر که الله در مقام احدیت جمع است خیر من ألف شهر که مشتمل است. بر هزار اسم از امهات اسماء و یک اسم مخفی شاید اشاره به همان وجه غیبی و یا اسم مستأثر باشد که از خلق نهان است در این باب حضرت امام میفرمایند:
ای عزیز بدانکه چون در باطن لیلهالقدر حقیقی یعنی بنیه و صورت ملکی یا عین ثابت محمدی صـلی الله علیـه و آله وسلم
جلوة اسم اعظم و تجلّی احدی جمعی الهی است از این جهت تا عبد سالک الی الله یعنی رسول ختمی، در حجاب خود است نتواند آن باطن را و آن حقیقت را مشاهده فرمود... مشاهدة جمال جمیل برای کسی است که از خود بیرون رود و چون از خود بیرون رفت به چشم حق ببیند و چشم حق، حق بین خواهد بود. پس جلوه اسم اعظم که صورت کمالیه لیله القدر است با احتجاب به خودی نتوان دید پس این تعبیر بنابراین تحقیق صحیح و به موقع خواهد بود.
گرچه تفسیر این ایه با ماندن در حجاب خودی و از طرفی ورود حقایق غیبیه قرآن به قلب پاک پیغمبر را با هم منافاتی است و این دو را نتوان با هم بیان کرد لکن هر تفسیری از عرفا میتواند که مقرون به صواب باشد والحمدلله».
میشود که :
لیله القدر اشاره باشد به مظهر اسم اعظم و هزار شهر عبارت باشد از مظهر اسماء دیگر و چون از برای حقتعالی هزار و یک اسم است و یک اسم مستأثر در علم غیب است از این جهت لیله القدر نیز مستأثر است و لیله القدر بنیه محمدی نیز اسم مستأثر است. از این جهت بر اسم مستأثر کسی جز ذات مقدس رسول ختمی(ص) اطلاع پیدا نکند.
در حقیقت روح
از کافی شریف منقول است که ابوبصیر گوید: سؤال کردم از حضرت صادق سلامالله علیه از قول خدایتعالی یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی فرمود: خلقی است اعظم از جبرائیل و میکائیل با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و با ائمه علیهماالسلام هست و او از ملکوت میباشد... و در بعض روایات است که روح از ملائکه نیست بلکه اعظم از آنهاست.
بهتر است نظری نیز به ایات الهی بیفکنیم.
ـ قال الله الحکیم: و کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان ولکن جعلناه نوراً نهدی به من نشآء من عبادنا و انک لتهدی الی صراط مستقیم صراط الله.
ـ و قال: و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیاً او من ورای حجاب او یرسل رسولاً فیوحی باذنه مایشآء.
ـ و قال: و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً.
ـ و قال: رفیع الدرجات ذوالعرش یلقی الروح من امره علی من یشآء من عباده لینذر یوم التلاق.
ـ و قال: تنزل الملائکة والروح.
ـ و قال: ینزل الملائکة بالروح من امره علی من یشآء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون.
ـ و قال: و نفخت فیه من روحی.
اکنون آنچه از ایات فوق فهمیده میشود را بیان میکنم.
نکته اول: قرآن در باب تکلم بشر با خداوند می فرماید ممکن نیست مگر از سه طریق: اول: از راه وحی، دوم: از پَسِ حجاب، سوم: ارسال رسول برای القاء وحی. بر حسب مراتب انبیاء و اوصیاء و غیرهم.
آنچه از این ایه و مصادیق آن در ایات دیگر فهمیده میشود آن است که شاید از برای القاء وحی و القاء ربانی سه مرتبه باشد.
مرتبه اول که عبارت است از القاء وحی به قلب پاک نبی بیهیچ واسطه و این نوع خاص مربوط است به صاحبان نبوت کامله و واصلان به احدیت مطلقه که ورای آن، عالم و مقام و مرتبه دیگری نیست که با واسطه آن القاء معارف ربانی شود کما قال: فاوحی الی عبده مآ اوحی.
و چون اسم متجلی در وجود نبی صلی الله علیه وآله وسلم اسم اعظم الله است از این رو به او نبوت کامل شد و دین اسلام تامّ گردید و ختم دایره رسالت به حضرتش رسید سپس بعد او نبی تشریعی در مقام رسالت نیست و نخواهد بود.
از این رو این مرتبه از نبوت خاص اوست و اوصیائش به علت اشتراک در حقیقت اسم متجلی بالتبع او و دیگر انبیاء هر یک بواسطه حقیقت محمدیه و ولایت علویه بر حسب مراتبشان از این نوع وحی بهره دارند.
و از این نوع است سخن گفتن خداوند با موسی در کوه طور که چون حضرتش خواست از فرط عشق و هیمان بی واسطه با خداوند سخن بگوید آن شد که شد.
و لما جآء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقاً فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین.
از اینرو خداوند در بعض ایات وحی را امری مشترک بین نبی اسلام و دیگر انبیاء معرفی می کند کما قال:
حمعسق کذلک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم.
و در مواردی دیگر آن را تنها مختص به نبی خاتم(ص) میداند کما قال:
ذلک مما اوحی الیک ربک من الحمکه ولا تجعل مع الله الهاً اخر.
بنابراین آنجا که سخن از اسم اعظم الله است وحی خاص نبی و آنجا که سخن از دیگر مراتب و مقامات اسماءست وحی مشترک بین ایشان خواهد شد.
باید دانست که اوصیاء دین ما وحی را بواسطه و القاء نبی مکرم از حق دریافت میکردهاند ولی چون خودیت و انانیت حضرت متلاشی شده است بین ایشان و خدا حجابی نیست علی میشنید آنچه که پیغمبر میشنید و میدید آنچه را که او میدید.
مرتبه دوم عبارت است از القاء وحی از پس حجب نورانی و ظلمانی.
همچنانکه بر مادر موسی وحی شد کما قال:
اذا اوحینا الی امک ما یوحی ان اقذفیه فی التابوت.
و شاید آنچه که بر زبان همسر عالیه فرعون پس از گرفتن موسی از روی آب جاری شد از این نوع القاء وحی بوده باشد.
و قالت امراة فرعون قرة عین لی ولک لاتقتلوه عسی ان ینفعنا اونتخذه ولداً وهم لایشعرون.
از جمله و هم لایشعرون فهمیده می شود که خدا بر زبان آسیه چنین القاء نمود تا از کشته شدن موسی جلوگیری کند.
در باب القاء وحی از طریق ارسال رسول مطالبی را دانستی و حقایقی را درک کردی. فی الجمله بدان که بعض از اقسام وحی خاص نبی اسلام و بعضی مشترک بین جمله انبیاء و بعض دیگر مخصوص است به تک تک انبیاء همچنانکه خداوند اختصاصی به موسی فرمود قلنا لاتحف انک انت الاعلی.
درجات و مراتب وحی بر حسب درجات و مراتب نبوت و انبیاء و اسماء ظاهره و باطنه متجلی در وجود، متفاوت خواهد بود.
نکته دوم اینکه معلوم میشود روح از عالم امر است و عالم امر عالمی است فراتر از مرتبه فرشتگان و یا همرتبه فرشتگان اعظم زیرا که فرمود ملائکه از آن عالم نازل میشوند.
نکته سوم آنکه فرمود: و کذلک اوحینا الیک روحاً.
پس معلوم میشود روح از نوع القاء وحی است و همانطور که در باب مراتب وحی گفتیم نیز میگوییم یک مرتبه از القاء روح مخصوص است به پیغمبر پاک اسلام(ص) همانطور که در ایه فوق فرمود و این القاء روح از جانب الله رب حقیقت محمدیه در عوالم غیب و شهود است از این رو در بعض مراتب خاص حضرت اوست قل الروح من امر ربی و در مراتب دیگر مختص به جمله انبیاء خواهد بود کما قال: یلقی الروح من امره علی من یشآء من
¨ شیخ عارف شاهآبادی میفرمودند که دورة محمدیه لیلة القدر است
¨ مشاهده جمال جمیل برای کسی است که از خود بیرون رود، چون از خود بیرون رفت به چشم حق بیند و چشم حق، حق بین خواهد بود
عباده و این به حسب القاء وحی و درجات انبیاء متفاوت خواهد بود.
نکته چهارم اینکه در بعض ایات فرمود ملائکه و روح به همراه هم نازل میشوند و در بعض دیگر فرمود روح ملائکه را نازل میکند. و سرانجام حل مسئله به اینکه روح اوّلاً که از جنس ملائکه نیست و در بعض مراتب از جنس ملائکه است و آن روحی که از الله به پیغمبر خاتم، خاصه نازل و القاء میشود اشاره شاید باشد به فیض اقدس که احدیت مطلقه را با آن اتحاد ظاهر و مظهر است به فیض فیاض حضرت پیغمبر هدایت میشود و آنگاه مردم را پس از رجوع از عالم وحدت و حرکت در صراط مستقیم، به همان حضرت راهنمایی میفرماید کما قال: و انک لتهدی الی صراط مستقیم صراط الله. و انباء نبی مکرم اسلام نهایتاً خبر از حضرت احدیت است که از او تعلیم پذیرفت ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان ولکن جعلناه نوراً نهدی به من نشآء من عبادنا.
و شاید:
روح، روح خود حضرات اولیاء باشد که از سنخ ملائکه نیست و اعظم از آنهاست.
که ملائکه به روح ایشان نازل میشوند همچنانکه در باب تنزیل قرآن بوسیلة جبرئیل و حقایق روح محمدیه و ارتباط ایشان با هم در فصول قبل مطالبی دانستی.
پس به این ترتیب میشود که روح ایشان از الله و در اتحاد با او باشد و پس از نزول در این بنیة ملکی، با سیر و سلوک باز به آن واصل شوند. هر یک از این مطالب که گفتیم در جای خود صحیح است.
در کلمات قبل دانستی که یک قسم از ملائکه را خداوند مأمور و موکل بر اجرای فرامین خود قرار داده است و این نوع از ملائکه ساکنان عالم لاهوت نیستند زیرا که آنها از ملائکه مهیمه میباشند و این قسم از فرشتگان که مأمور بر اجرای فرامین حق میباشند با نزول به عالم ملک پس از دخول در هر عالم در طریق نزول و با ورود به هر نشئه، تمثال همان عالم را مییابند تا عالم ناسوت که. فتمثل لها بشراً سویاً یعنی آنکه:
ملائکه الله را قوه و قدرت دخول در ملک و ملکوت است به طور تمثّل و کمل اولیاء را قدرت بر دخول در ملکوت و جبروت است به طور تروح و رجوع از ظاهر به باطن.
اشاره به شمهای از حقایق قضا و قدر طبق آنچه مفسر عالیمقدار فرمودهاند حضرت امام خمینی می فرمایند:
«و اما احتمال دیگر که لیله القدرش گویند برای آنکه در آن تقدیر امور ایام سنه شود پس بدان که حقیقت قضا و قدر و کیفیت آن و مراتب ظهور آن از اجل و اشرف علوم الهیه است و از باب کمال دقت و لطافت آن، غور در اطراف آن برای نوع مردم منهی و موجب حیرت و ضلالت است و از این جهت از بحث دقیق در اطراف آن باید صرفنظر کرد.»
و ما نیز به پیروی از حضرت استاد از غور در اطراف آن دوری می کنیم لان القدر یسرمن سرالله و ستر من ستر الله و حرز من حرز الله مرفوع فی حجاب الله.
و اما به وجه اوّل
از بعض عرفا است که مقام احدیت ذاتیه عبارت از قضاء اول و مقام واحدیت قضاء ثانی و قدر اول میباشد و این مرتبه قدریه در حضرت ارتسام، عبارت است از تجلی به فیض اقدس و حصول اسماء و اعیان ثابته (که صور معلومیه ذاتند) در حضرت علمیه و سریان آن در عالم عینیه به تجلی ثانی و ظهوری از فیض اقدس که به آن فیض مقدس گویند برای بروز اعیان خارجیه. تا هر شیء مظهر اسمی از اسماءالله باشد و او را در حضرت علمیه عین ثابتی، که تعین او باشد.
که در آن مقام هر وجود و ممکنی به استعداد خود از اسمی بهره برد و سعادت و شقاوتش رقم خورد. پس در آن مقام تغییر و تبدیل نیست و نسبت به آنچه تقدیر و آنگاه قضا و امضا شده بداء حاصل نشود. کما قال العارف الواصل قدس سره فی رساله مصباح الهدایه:
هذه الحضره، حضره القضاء الهی و القدر الربوبی و فیها یختص صاحب کل مقام بمقامه و یقدّر کل استعداد و قبول بواسطه الوجهه الخالصه التی للفیض الاقدس مع حضره العیان.
فظهور الاعیان فی الحضره العلمیه تقدیر الظهور العینی فی النشأه الخارجیه.
آنچه در قضاء اول حاصل میشود عبارت است از علم تفصیلی و کشف اجمالی حقتعالی بما کان و مایکون. بنابراین، عرفا مقام قدر را مرتبه اعیان ثابته دانند و اینکه گفتهاند انسان کامل به سرّ قدر آگاه است از آن روست که او را ولوج کامله در حضرت واحدیت و احدیت جمعیه می باشد و انباء او کاملترین انباء.
و باید دانست که این مقام قضا و قدر حتمی را در عوالم نازله مراتب نازله و تغییرپذیری است که آخرین مرتبه قدر را عالم ماده و شهادت دانستهاند.
«کما اینکه رئیس ابن سینا و میرداماد که در سرّ قدر بحث کردهاند به اعتباری مقام فضاء را علم الهی و مرتبه قدر را مجموعه نظام هستی دانستهاند چه آنکه کلیه مراتب و درجات وجودی و عوالم جبروتی و عالم نفوس و عالم ماده را که مرتبه نازله قدر است مطابق نظام ربوبی دانستهاند»
با این تعبیر هر عین ثابتی صورت قَدَری آن کس است که از ناحیة تجلی اسم مناسب با حال و استعداد آن حقیقت وجود خارجی پیدا نماید. و علم حق آنچه را که در ذات کامن بوده است را آشکار کند. به این بیان ایات الهی تصریح دارد.
وَ اِن مِن شَیءٍ إلّا عِندنا خَزآئِنُه وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ.
که شاید مراد از خزائن، اسماء الهیه در حضرت واحدیت و قَدَر معلوم اشاره به عالم اعیان ثابته باشد که تقدیر هرکس و هرچیز در آن معلوم است.
حضرت امام پس از بیان مرتبه قضای حتم لایبَدَّل اشاره می فرمایند که:
«پس از آن حقایق به صور برزخیه و مثالیه در الواح دیگر و عالم نازلتر ظهور کند که آن عالم خیال منفصل و خیال الکل است و در این عالم تغییرات و اختلافاتی ممکن الوقوع بلکه واقع است و پس از آن، تقدیرات به توسط ملائکه موکله به عالم طبیعت است که در این لوح قَدَر، تغییرات دائمی و تبدیلات همیشگی است و در این لوح، حقایق قابل شدت و ضعف، و حرکات قابل سرعت و بطؤ و زیاده و نقیصهاند، و معذلک وجهه یلی اللهی و عینی همین اشیاء که جهت تدّلی به حق است و صورت ظهور فیض منبسط و ظل ممدود است به هیچ وجه تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. بالجمله کلیه تغییرات و تبدیلات و زیادی آجال و تقدیر ارزاق نزد حکما در لوح قدر علمی که عالم مثال است و نزد نویسنده در قدر عینی که محل خود تقدیرات است به دست ملائکه به آن واقع شود.
و از آنجمله است که حقتعالی فرمود وَالذّی نَزَّل مِن السَّماء مآءً بِقَدَرٍ.
و ایضاً قال: ولکن یؤَخِرُّهُم اِلی اَجَلٍ مُسَمّی.
و قال: قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ.
و نیز در بعض مسفورات اهل عرفان است تقسیم قضا و قدر به قضاء علمی و قدر علمی و قضاء عینی و قدر عینی.
به نظر نویسنده قضا و قدر مشتمل است بر هفت مرتبه همچون بطون سبعه قرانیه و یا آسمانهای هفتگانه و حجب سبعه و یا هفت عالم مُقام انسان کامل نه به این ترتیب که هر مقام نسبت به عالم فوق خود در حکم قدر و نسبت به دون خود در حکم قضا باشد بلکه به این معنا که قضا و قدر را در هر عالمی مرتبهای است که صاحب هر مرتبه خبر از قضا و قدر مربوطه و مطمئه در همان عالم دهه از این رو انسان کامل خبر از قضا و قدر در حضرت واحدیت وَ احدیت و عالم اسماء و اعیان دهه و آگاهی او به اسرار آن کامل و تامّ است.
عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احداً الا من ارتضی من رسول.
و قال الله تعالی:
حم والکتاب المبین انّا انزلناه فی لیلة مبارکة انّا کنّا منذرین فیها یفرق کلّ امرٍ حکیم.
کتاب مبین که مرتبه ولایت (نه ولایت
¨ لیلة القدر اشاره باشد به مظهر اسم اعظم و هزار شهر عبارت باشد از مظهر اسماء دیگر و چون از برای حق تعالی هزار و یک اسم است و یک اسم مستأثر در علم غیب است از این جهت لیلة القدر نیز مستأثر است
¨ در بعضی روایات است که روح از ملائکه نیست بلکه اعظم از آنهاست
مطلقه) و علم فعلی تفصیلی ظهوری حق است و فیها یفرق کل امر حکیم را اشکالی نیست اگر بگوئیم در بنیة محمدیه که لیله مبارکه است نازل شده است و این کتاب مبین شاید عبارت از قضا و قدر در مرتبه علم فعلی حق و مقام و وجهه یلی الخلقی اولیاء محمدیین باشد که در آن علم تقدیر ارزاق و آجال و نزول باران و علوم دیگر که در قرآن به بعض از آنها اشاره شده است باشد.
بنابراین مانعی ندارد به توسط نفس شریف ولی کامل و امام هر عصر و قطب هر زمان تغییرات و تبدیلات در عالم طبع واقع شود و این اراده، ارادة حق است و ظل و شعاع ارادة ازلیه و تابع فرامین الهیه است.
و آنچه در سوره رعد ایه 38 به آن اشاره شده که فرمود: لِکُلِّ اَجَلٍ کِتابٍ شاید اشاره به همین مقصد و مقصود باشد.
و حقایق کریمه:
و اِنَّه فی اُمِّ الکتاب لدینا لعلی حکیم.
یمحوالله ما یشآء و یثبت و عنده ام الکتاب.
و من عنده علم الکتاب.
شاید تکمیل مطالب گفته شده باشد.
تا بدانی علم فعلی حق ظهور علم ذاتی است یعنی آنچه در علم فعلی حق موجود است که علم به تمام ذرات عالم و افعال کوچک و بزرگ میباشد در علم ذاتی به کمون و بطون موجود است.
ای عزیز آنچه تا بدینجا در این صفحات جاری شد بر قلم این حقیر حاشیهای بود بر شرح و تفسیر این سه سوره به قلم عارف ربانی و عاشق کوی دوست حضرت امام خمینی. اینک در انتها اشاره مینمایم به بعض از نکات از امام عارف در تحقیق و روشنی و تکمیل مطالب ماضی.
اول: قرآن همه چیز دارد لکن آن استفادهای که باید بشود آن استفاده را به حسب انما یعرف القرآن من خوطب له، خود رسول الله می برد دیگران محرومند مگر به تعلیم او و اولیاء هم با تعلیم او. در عین حال باز نزل به الروح الامین علی قلبک نازل شده، تنزل کرده و با دست روحالامین آمده لکن رسول الله در مقام تنزل، این نزول هست یک مقامی است که از خود او اخذ میکند.
دوم: فهو (روح محمدیه) المتنزل من غیب الهویه الی الشهاده المطلقه فهو لیله القدر. و له الخروج من جمیع الجنب بظهور یوم القیامه فیه، فهو یوم القیامه. فاستتار نورالاحدی فی تعین الاحمدی لیله القدر.
لیلهالقدر به حقیقت عبارت از افول شمس وجودیه در پس جبال تعینات و کثرات است و تحقق کامل آن در روح اولیاء محمدیین و حقیقت محمدیه است.
سوم: قال الصادق(ع): ان الصوره الانسانیه هی اکبر حجج الله علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و هی الهیکل الذی بناه بحکمته و هی مجموع صوره العالمین و هی المختصر من اللوح المحفوظ و هی الشاهد علی کل غائب و هی الطریق المستقیم الی کل خیر و الصراط الممدود بین الجنه و النار.
چهارم: پس حقیقت کلیة انسان که مظهر تام اسم اعظم است، به اعتبار آن که مربی جمیع مظاهر است و هر موجودی از ظهور اسمی از اسماء جامع اسم اعظم ظهور پیدا نموده است، عالم وجود مظاهر تفصیلی و فرقانی عین ثابت اوست که متحد با اسم اعظم میباشد.
پنجم: ان الوجود امّا ان یتجلی بالتجلی العینی الاحدی المستهلک فیه کل الاسماء و الصفات، و هذا التجلی یکون بالاسم المستأثر
¨ ملائکة الله را قوه و قدرت دخول در ملک و ملکوت است به طور تمثّل و کمل اولیاء را قدرت بر دخول در ملکوت و جبروت است به طور تروّح و رجوع از ظاهر به باطن
¨ مانعی ندارد به توسط نفس شریف ولی کامل و امام هر عصر و قطب هر زمان تغییرات و تبدیلات در عالم طبع واقع شود و این اراده، ارادة حق است و ظل و شعاع ارادة ازلیه و تابع فرامین الهیه است
و الحرف الثالث و السبعین من الاسم الاعظم فهو مقام بشرط اللائیه.
ششم: فالولایة الاحمدیة الاحدیة الجمعیة مظهر الاسم الاحدی الجمعی و سائر الاولیاء مظاهر ولایته و محالّ تجلیاته.
هفتم: قال الصادق علیهالسلام: خلق الله المشیئة بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیئه.
مقصود از مشیت در این حدیث شریف شاید همان فیض اشراقی منبسط باشد که آن نور سموات والارض است و بنفسها، تجلی ذاتی بلاواسطه حق است.
که حقیقت محمدیه و ولایت علویه عبارت از همان فیض اشراقی یا فیض مقدس میباشد که به این تجلی ثانی از فیض اقدس وجود در عوالم کون و مکان پدیدار گشت.
هشتم و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنیه اسمی جامعتر و محیطتر از بسم الله در سوره مبارکه حمد نیست چنانچه از حدیث مشهور منسوب به مولیالموالی نیز ظاهر شود زیرا که متعلق آن محیطتر از سایر متعلقات است، چنانچه اهل معارف گویند الحمد اشاره به عوالم غیبیة عقلیه است، که صرف حمد و محامد الله هستند و لسان حمد آنها لسان ذات است و رب العالمین اشاره به ظهور اسم الله.
در مرآت طبیعت است به مناسبت مقام ربوبیت، که ارجاع از نقص به کمال و از ملک به ملکوت است و آن مختصّ به جوهر عالم ملک است و رحمانیت و رحیمیت از صفات خاصه ربوبیت است و مالک یومالدین اشاره به رجوع مطلق و قیامت کبری است.
نهم: باید دانست که عرش را اطلاقات یا مصادیقی است که به بعض از آن در روایات شریفه تصریح شده و بعض آن در لسان اهل معرفت است مثل جسم کل محیط یا مجموع عالم یا علم یا علم مفاض به انبیاء و حجج و یکی از اطلاقات آن که مناسب با قول خدای تعالی است الرحمن علی العرش استوی.
نفس فیض منبسط است که مستوای رحمن و مجلای بروز سلطنت الهیه است.
دهم: فسعه دائره الخلافه و النبوه و ضیقها فی عالمه الملک حسب احاطه الاسماء الحاکمه علی صاحبها و شارعها و هذا سر اختلاف الانبیاء علیهم الصلاه والسلام فی الخلافه والنبوه الی ان ینتهی الامر الی مظهر الاسم الجامع الاعظم الالهی فیکون خلافته باقیه دائمه محیطه ازلیه ابدّیه حاکمه علی سائر النبوات و الخلافات.
فدوره نبوات الانبیاء دوره نبوته و خلافته و هم مظاهر ذاته الشریفه و خلافاتهم مظاهر خلافته المحیطه و هو صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه الله الاعظم و سائر الانبیاء خلیفه غیره من الاسماء المحاطه بل الانبیاء کلهم خلیفته و دعوتهم فی الحقیقه دعوه الیه و الی نبوته صلی الله علیه و آله و سلم و آدم و من دونه تحت لوائه.
ختم میکنم این رساله را با صلوات و درود و تحیات فراوان به روح محمد و آل محمد و شیعیان و پیروان آنها. والسلام علی من اتبع الهدی.

تبلیغات