انسان و اسلام از منظر امام خمینی
آرشیو
چکیده
متن
تردیدى نیست که نگرشها یا به تعبیرى جهانبینى رهبر فقید انقلاب؛ درآمد کامیابیهاى شخصى و اجتماعى و سیاسى وى تلقى میشود. بسا کسانى که چون بینش واقعبینانهاى درباره انسان و اسلام نداشته و به تعصب ورزیهاى جاهلانه خود اصرار ورزیده بودند، توفیق راهیابى به مقام رهبرى فکرى و سیاسى انقلاب را به دست نیاوردند. از کلام و رفتار و مواضع سیاسى پیش و پس از پیروزى انقلاب که امام خمینى آشکار ساختهاند، به روشنى میتوان خطوط معرفتى ایشان را در باب انسان شناسى و نیز در حوزه اسلام شناسى به چنگ آورد. دستپروردگان آن پیشوا را که مینگریم هر کدام بهرههایى درخور استعداد از این عرصه برگرفتهاند. البته جایگاه شهید بهشتى و شهید مطهرى در این میانه در خور تأمل است. به هر حال آنچه امام خمینى درباره انسان و اسلام اظهار داشته و یا در رفتار و سلوک و تربیت شاگردان خود نشان دادهاند، به دست میدهد که همین درستى و راستى نگرشهاى او بود، که بسترساز تحّول حوزوى و انقلاب و نوسازى اجتماعى در عصر حاضر شده است. در این مجال برآنیم که کوششى در ارایه جهانبینى و ایدئولوژى رهبرى داشته باشیم و تفاوتها و تمایزهاى فکرى و دینى را آشکار سازیم.
1- انسان شناسىِ امام خمینی
رهبر فقید انقلاب، پیش از آنکه بنیانگذار یک نظام سیاسى مبتنى بر ارزشهاى متعالى باشد، آموزگار اخلاق و عرفان بوده است؛ از این رو جست و جوى ما براى دریافت دیدگاه انسان شناسانهاش ممکن و برکت خیز است. در این جا میتوان از مکتب اخلاقى امام در مدرسه فیضیه (روزهاى پنج شنبه)، و نصایح
شفاهى و نامههاى معنوى و عرفانى به فرزندان دلبند و بزرگوارش، و همچنین کتاب گرانقدر چهل حدیث، و پارهاى از خطابههاى تفسیرى مانند تفسیر سوره حمد یاد کرد. گفتنى است که مراد ما از طرح دیدگاههاى امام، صرفاً مسایل نظرى و به عبارتى تئوریک و آکادمیک نیست. آنچه ما را وامیدارد تا به انسان شناسى رهبر فقید پى ببریم و توشه اندوزیم، همانا شناختهایى میباشد که در بوته عمل و سلوک، روشنى و زلال خود را نمایانده است. به عبارتى دیگر، میکوشیم تا از رهگذر طرح نگرش انسانشناسانه امام، راهى به جهان معنوى او بگشاییم و از پیروزیها و تأثیرگذاریهاى شخصیتیاش، رازگشایى کنیم. سخن استاد مطهرى در این رابطه، شاهد گویاست:
«آن ایام، تازه با حکمت الهى اسلامى آشنا شده بودم، آن را نزد استادى [امام خمینی] که برخلاف اکثریت قریب به اتفاقِ مدعیان و مدرسان این رشته، صرفاً داراى یک سلسله محفوظات نبود. بلکه الهیات اسلامى را واقعاً چشیده و عمیقترین اندیشههاى آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو میکرد- میآموختم... خلاصه یک طرح اساسى در فکرم ریخته شده بود که زمینه حل مشکلاتم در یک جهان بینى گسترده بود... معارف توحیدى قرآن و نهجالبلاغه و پارهاى از احادیث و ادعیه پیامبر اکرم و اهل بیت اطهار را در یک اوج عالى احساس میکردم.»[33]
1-1- فطرتِ کمال گرایانه انسان
انسان از دیدگاه امام خمینی، موجودى کمال طلب است. باطنِ ناآرام او همواره طلب عاشقانه دارد. مردمان هرکدام به نوعى میکوشند تا به خواستههاى متنوع خویش دست یابند. عالم و عامی، فقیر و غنی، ضعیف و قوى در این وادی، سلوک میکنند. تفاوت سلوکها و شخصیتهاى افراد به خاطر وضع خاص مادى و معنوى است که در آن به سر میبرند. گریز از وضع موجود و امید به آرزوى وضع مطلوب، در هر صنف و جماعتى دیده میشود. استعدادها و سرمایهها و برخوردها و امتیازهاى عادلانه و غیر عادلانه، سبب اختلافهاى فردى و جمعى میشود. بنابراین، ناکامیها و کامیابیهاى آدمیان در عرصههاى گوناگون، حاکى از عوامل اختیارى و غیر اختیارى است که نظامهاى تربیتى و سیاسى تحمیل میکنند. امّا آنچه در وجود آن نمیتوان شکى به خود راه داد و عمومیت یا فطری
بودنش را انکار نمود، همانا عشق ورزیدن و کمال جستنِ انسانهاست. هابیل یا قابیل، نیکوکار یا تبهکار، دادگر یا ستمگر، هر یک به دنبال توسعه و فزونى و پیشرفت خود میباشند. آنگاه که سخن از انگیزهها یا نیتها به میان میاید، تقرّب به خداوند یا راندگى از پیشگاه حق مطرح میشود. به عبارتى دیگر، مطلوبها و معشوقهاى انسانها نشان میدهد که کدام فرد یا گروه، به تشخیص و تمیز حق از باطل نایل گشتهاند. در این جاست که فلسفه بعثتهاى ابراهیمى رخ نشان میدهد و نقش و تأثیر پیامبران را به دست میآوریم. آنان با اعلام توحید و نفى شرک و کفر، در حقیقت خواستهاند سلوک عاشقانه حق را متجلى سازند. معیارهاى عشق ورزیدن و کمال گرایى را براساس حقیقت و خیر و عدل آشکار سازند. انبیا هدایتگران نسلها به سوى عشق و طلب و کمالى بودهاند که با رستگارى دنیوى و اخروى آنان سازگار است. بدین سان، انسان موجودى متمایل به خوبیها و توانمندیها میباشد، تربیتها و توارثها و کنشها و منشهاست که او را به خطا یا صواب راه میبرد. پیش از آنکه انتخابها و پیامدها را به تصویر کشیم، گوش جان به سخن معلم اخلاق میسپاریم:
«یکى از فطرتهایى که جمیع سلسله بنیالانسان مخمّر بر آن هستند، و یک نفر در تمام عائله بشر پیدا نمیشود که برخلاف آن باشد، و هیچ یک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرتِ عشق و کمال است... هریک معشوق خود را در چیزى یافته و گمان کرده و کعبه آمال خود را در چیزى توهّم کرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است.»[34]
هرکس که معشوق و مطلوبى یافته، با مشاهده معشوق زیباتر و مطلوبِ بهتر، باز طلب را ادامه داده و رنج وصال آن را بر خویشتن هموار میسازد. بدینسان در عشق و طلب، منزل امن و آرامى به چشم نمیخورد. بانگ کوچ در هواى منزل دیگر پیوسته دل را پریشان و طالب میدارد. امام خمینى مثال محسوس و ملموسى میآورد تا تصویرى روشن از فطرت کمالگرایانه انسان به دست دهد:
«مثلاً شما اگر به جمال زیبا و رخسار دل فریب[متوجه] هستید و چون آن را پیش دلبرى سراغ دارید، دل را به سوى کوى او روان کردید. اگر جمیلتر از آن را ببینید و بیابید که جمیلتر است، قهراً، به آن متوجه شوید و لااقل هر دو را خواهان شوید. و باز
آتش اشتیاق فرو ننشیند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است که: «چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم»... وصف بهشت را اگر بشنوید و آن رخسارهاى دلکش را-گرچه خداى نخواسته معتقد به آن هم نباشید- با این وصف فطرت شما گوید: اى کاش چنین بهشتى بود و چنین محبوب دلربایى نصیب ما میشد!»[35]
این همه از آن حکایت دارد که انسان کمال طلب، در نهایت سر به درگاه پروردگار یکتا میساید و او را کمال مطلق مییابد. چرا که در معشوقهاى موهوم یا موجود، همواره نقص در جمال بوده و ناخرسندى دل و روح کمال گراى انسان را مینمایاند. امام خمینى با بیان کمال گرایى فطرى انسان، به این آموزه رهنمون میشود که انسانها فطرتاً شیفته معبود یگانه و توانا و دانا و مهرورزند. انسان، اساساً یکتاپرست آفریده شده و پیوسته متمایل به سوى حق متعال میباشد. اختلافها و نزاعها ناشى از جهل و حجابهایی است که بر جان و زندگى مردمان سایه شوم و سنگیناش را افکنده است.
«پس این نور فطرتها را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسله بشر... متوجه به کمالى است که نقصى ندارد؛ و عاشق جمال و کمالى هستند که عیب ندارد؛ و علمى که جهل در او نباشد؛ و قدرت و سلطنتى که عجز همراه آن نباشد؛ و حیاتى که موت نداشته باشد و بالاخره، کمال مطلق، معشوق همه است...»[36]
2-1- آزادىخواهى انسان
از سرگذشت افراد و اقوام بشرى برمیاید که مطلوبشان آزادى و حاکمیت اراده و عقل شخصى یا خرد جمعى بوده است. جان باختگیهاى بشر در طى تاریخ هبوط، به روشنى از فطرت آزادى خواهانه او حکایت دارد. شنیدن پیام انبیاى ابراهیمى از سوى ستمدیدگان و مستضعفان، جلوهاى انکارناپذیر از ضرورت نجاتبخشى و نیل به آزادىهاى انسانى و اجتماعى بوده و هست. اساساً توحید که بنیاد دعوتهاى الهى را شکل بخشیده است، درون مایهاى از آزادى و آزادگى انسانها را مینمایاند. نظرى به ایات بعثت، به خصوص بعثت خاتم پیامبران حاکى از گشودن غل و زنجیرهاى نهان و آشکار و حیات بخشى به بشریت در پرتو ایمان به خداى یگانه و فرستاده اوست. عقیدهها و خصلتهاى ستایش شده دین، هر کدام به سهم خود در گسستن بندهاى درونى و برونى انسان تأثیرگذار است. امام
خمینی، حریت انسان را، نوعى فطرت یا سرشت الهى او میشمارد و از این رهگذر ابدیت و آخرت را قابل اثبات میخواند.
«میتوان آن عالم را به فطرتِ حریت و نفوذ اراده – که در فطرت هر یک از سلسله بشر است- اثبات کرد. چون مواد این عالم و اوضاع این دنیا و مزاحمات آن و تنگى و ضیق آن تأسى دارد از حریت و نفوذ اراده بشر، پس باید عالمى در دار وجود باشد که اراده در آن نافذ باشد، و مواد آن عصیان از نفوذ اراده نداشته باشد، و انسان در آن عالم؛ فعال مایشاء و حاکم مایرید باشد، چنانکه فطرت، مقتضى است.»[37]
از منظر تفسیرى و عرفانى امام خمینی، فطرت الهى و یکتاگراى بشری، از دو جناح عاشقانه برخوردار است. نخست طلب آسایش و راحت در زندگی، و دیگر آزادى و امکان نیل به خواستهها و ظهور قدرت خلیفه الهی. اگر در فلسفه گرایشهاى مذهبی، به خصوص در عصر پیامبران ابراهیمی، نیک نگریسته شود، به دست میاید که مخاطبانِ گرویده و فداکار و فرمانبر حقیقت، کسانیاند که از تنگناهاى نفسانى و اجتماعى به ستوه آمدهاند. حواریون مسیح- که از فرودستان جامعه و زمانه بودند- به آن حضرت میگروند و به یاریگرى او و ایین
توحیدى و عدالت خواهانهاش برمیخیزند. شکى نیست که عدالت طلبى و آزادىخواهىِ جوشیده از فطرت زلال الهی، سببساز آن ایمان و مقاومت گشت. و همینسان میتوان درباره سرگذشت بنیاسرائیل و دوران پیش از هجرت پیامبر اسلام،داورى داشت. امام، بهرهگیرى انسان از شیفتگى فطرى نسبت به آسایش و آزادى را، همان امانتِ بزرگ خداوند تلقى میکند که او ستانده است.
«... جناح عشق به راحت و عشق به حریت، دو جناحى است که به حسب فطرةالله غیر متبدله، در انسان[به] ودیعه گذاشته شده که با آنها، انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلى و قرب الهی.»[38]
بدین سان آشکار میگردد که نهایتِ آزادیخواهى انسان، جوار حق و خشنودى و سلام و فلاح و خرسندى انسان از گرایش او به حقیقت است. مقصود از آزادى انسان، در واقع همان آزادگى اوست که عرصه اندیشه و عمل و تکامل روح را فراخ میسازد و او را خداگونهاى در زمین و زمان خویش درمیآورد. این که امام، از عشق سخن به میان میآورد و آزادىخواهى را کنشى عاشقانه میخواند، به روشنى از ریشهدار بودن آزادى در جان و روان آدمى حکایت دارد. در نگرش یکتا گرایانه پیامبران، معراج روحانىِ انسان یا شکوفایى استعدادهاى متنوع و متعالى او، در بستر وارستگیهاى نفسانى ممکن است. ایا میتوان بدون رغبت و عشق به کمال مطلق، و نجات و آزادى از موانع عشق ورزیدن، بدان همه دست یافت؟ کاربرد عشق یا دوست داشتن در ارتباط با آدمیت و تکامل انسانی، از سویى واقعیت سرشت آدمى را نمایان میسازد و از سویى دیگر، ضرورت توسل به دل و عواطف نیرومند معنوى خویشتن در رویارویى با وسوسههاى باطنى و شیطانى را خاطرنشان میکند. دشوارى رهایى از علاقهها و عادتها و سنتها و تعصبهاى جاهلانه، سالکِ حقیقت و کمال را متوجه منبع لایزال محبت الهى مینماید.
سلوکِ دوستدار حق و فضیلت، که سلوکى عاشقانه و عارفانه است، آن گاه به ثمر مینشیند و سالک را به سلامت از منزلها عبور میدهد که بر پایه خود آگاهى و آزادى و انتخاب او باشد. نمیتوان با ارشادها و نصیحتها و تقلیدها و تلقینها – که غالباً در رابطه مرید و مرادهاى خانقاهى به چشم میخورد- سفر معراج را آغازید. چرا که این همه به نوعى تحمیل مسلک و سلیقه بوده و خواه ناخواه ناخوشایندى سالک را درمنزلهاى سلوک هویدا میسازد.
این که رسول اکرم(ص)، بعثت بزرگ خویش را زمینهساز مکارم اخلاق انسانى در طى روزگاران یاد میکند و بدین گونه دین و زندگى و اخلاق و اجتماع را پیوند میزند، در حقیقت بستر محبّت و حریت نسلها را فراهم میسازد. به سخنى دیگر، از آنجا که آفریدگار مهرورز و رهنما، حیات طیبه انسانى را در گروه فضیلتهایی میداند که محبوب اوست، باید در هموار سازى طریق اخلاق کریمه کوشید. یعنى سعى در تخلّق به اخلاق الله داشته باشیم و اندک اندک خویشتن را از ظلمات اخلاق شیطانى خارج سازیم. این حرکت مفهومى به جز آزادى و آزادگى ندارد. در حدیثى از امام صادق-علیه السلام- دلیل تمسک به مکارم اخلاق یا روح بعثت جاودانه پیامبر، محبت حق تعالى تلقى شده است، و از طرفى اخلاق و اعمال ناپسند و خودپرستانه، نمودار خشم و قهر او خوانده شده است.
«علیکم بمکارم الاخلاق فان الله عزوجل یحبها و ایاکم و مذام الافعال فان الله یبغضها...»[39]
«در کسب مکارم اخلاق بکوشید که خداوند آن را دوست دارد، و از رفتارهاى ناپسند پیراسته باشید که ناخوشایند خداست.»
بدین گونه تقابلى میان ایمان و آزادى وجود ندارد و هر ایمان آوردهاى میتواند خواستار آزادیهاى فردى و جمعى باشد. حساسیتها و تعصبهاى پارهاى از افراد نسبت به مقوله آزادی، و اصرار در نفى و طرد آن، ناشى از بدفهمیهایى میباشد که برخى فرهنگها و سیاستها و مسلکها تحمیل نمودهاند. آنان از آن جا که فلسفه و ثمره آزادىخواهى را در بسترهاى الحادى و بیگانه با دین و کرامت انسانى چیزى به جز بیبند و بارى نمینگرند، آزادى ستیزى میکنند. حال آنکه فطرت آدمى بر پایه آزادى و آگاهى و انتخاب استوار گشته و هرکس تمایل به اظهار عقیده و شخصیت خود را میپرورد. تردیدى نیست که این همه طبعاً به منظور تکامل صورت میپذیرد و بیگمان از خودباورى انسان سرچشمه میگیرد. محرومیتِ کسان و ملتها از موهبت الهى آزادی، اراده و تفکر و تعقل را از بین میبرد و مردمان را به تقلید و تحجر میآلاید. ایا دین و بعثت و ایمان به خداى یکتا و ابدیت با این همه که تحقیر انسان است و او را به تباهى و بردگى میکشاند، سازگار خواهد بود؟ از این روست که در مقوله آزادی و آزادىخواهى فطرى انسانها، نخست
مرزبندى نمود و آن همه را از پلیدى و فریب جدا ساخت. آزادى ستیزى همان اندازه براى دین زیان بار است و سببساز انزواى آن، که بیبند و بارى و ترویج مظاهر آن. انسانِ متعادل و امتِ وسط و اسوه در منظر پیامبران، در عین حال که به آزادى و اراده و اندیشه و اقدام خیرخواهانه حرمت مینهند، دل به خدا و فرمان زندگیبخش او بستهاند.
در دوران استعمار نو، و همچنین عصر حاضر که جهانى شدن را نشان میدهد، اسلام را متهم ساختهاند که با آزادىخواهى انسان در مغایرت است و انقلابها و دولتهاى اسلامی، شهروندان و به خصوص زنان را به اسارت کشاندهاند. بدون تردید، این همه حاکى از بیمهرى بزرگان دین و سیاست به آزادى است. چنان که واژه آزادى را در مقایسه با دیگر واژگان مرتبط با حیات و فرهنگ جمعى بنگریم، به دست میاید که وحشت از آزادى و آزادىخواهى سبب نادیده انگاشتن آن شده و بسا به آزادى ستیزى انجامیده است. چگونه میتوان از اسلام، به عنوان یک مکتب و ایین توحیدى یاد کرد و در عین حال بستر یکتاگرایى را که خردورزى و تکاپوى علمى و عملى را میطلبد، ناهموار ساخت؟ به راستى میتوان ملتى را از آزادیهاى فردى و اجتماعى بینصیب ساخت و از آن انتظار پیشرفت و دستیابى به ارزشهاى اخلاقى در عرصه نوسازى جامعه را داشت؟ نگاهى به پدیده تأثیرگذار انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینی، از عنایت به حقوق فطرى انسانها، به خصوص آزادى حکایت دارد. چنانکه در شعارهاى بنیادى بامداد انقلاب دقیق شویم، درمییابیم که نظامِ مردمى –دینى ایران، وامدار استقلال و آزادى است. اساساً جمهوریت مبتنى بر ایمان و اسلام، با آزادى شهروندان پیوندى تنگاتنگ دارد و استمرار و تعالى آن را سبب میشود. جامعه و نظامى که به مردمسالارى تن داده است، به سهولت و رغبت در برابر هر تهدید خارجى ایستادگى خواهد داشت. در فضاى مشارکت همگانى – که زاییده حرمت نهادن به انسان و حقوق انسانى یک ملت بیدار و زنده است- کمترین اثرى از یأس و خودباختگى و بیتفاوتى دیده میشود و بدین سان استقلال همه جانبه فراهم خواهد آمد.
در نهضت بیدارگرانه و انقلابى امام خمینی، بارها به اتهامزدایى از اسلام، به ویژه در مقوله آزادى برمیخوریم. مواضع دینی- سیاسى رهبرى که به تدریج در صورت قوانین نهادینه شد، جامعه مذهبى ایران را دچار تحول نمود. در این جا به موضعگیری
معظمله درباره زنان و آزادى آنان میپردازیم، که بیش از دیگر گروههاى جامعه، دین و نظام را به آوردگاه کشانده است.
«اینها میترسانند شما را از حکومت اسلامی، میگویند اگر حکومت اسلامىباشد، زنها را میکنند توى یک اتاق و درش را قفل میکنند...[40] چه کسی، چنین چیزى به شما گفته است که باید این طور باشد؟ آنها آزادند مثل مردها»[41].
در جاى دیگر، رهبر فقید انقلاب، رژیم ستمشاهى پیشین را مخالف آزادى ملت میشمارد. به عبارتى امام تعلیم میدهد که نظام و حاکمیت دادگستر و مردمی، رویکرد آزادىخواهانه دارد و آزادیهاى فردى و اجتماعى یک جامعه پویا و سالم را با راهبردهاى سیاسى و اقتصادى موجود ناسازگار نمیداند.
«دستگاه جبار...[پهلوی] براى احدى از افراد ملت، آزادى قایل نیست و سالهاست [که] سلب آزادى از ملت را وسیله مقاصد خود قرار داده»[42] «کدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ کجا رادیو تلویزیون آزاد بود؟»[43]
امام خمینى مانند متحجران خشک مغز، بدبینانه به انسان و جامعه و زمانه نمینگرد و آزادى ستیزى نمیکند. در نگاه او، دو نوع آزادى هست؛ معقول و غیرمعقول. رهبری
انقلاب از آزادی، جانبدارى میکند؛ کدام آزادی؟ آن آزادى که در وطن، در جان و فرهنگ و کیش و میراث کهن ریشه دوانیده و تعالى جویانه است. و از دیگر سو با آزادى وارداتی- که دام و تلهاى براى ملت و نسل جوان اوست- در قهر و ستیز است. در واقع معیار امام، همان رستگارى و سلامت روان و اجتماع میباشد که دین و خرد میطلبد.
«[در رژیم شاه] آزادى در کار نبود...تبلیغاتش زیاد بود. آن آزادى هم که آنها میخواستند براى مملکت ما... تعبیر میکنم به آزادى وارداتی! آزادى استعماری!...»[44]
«روحانیت با ترقى مخالف نیست. با ترقى «محمد رضایی» مخالف است، با این تمدن... با این آزادی[استعماری]... مخالفند! نه با آزادی»[45]
چنان که گذشت، امام خمینى چه در حوزه تفسیر و اخلاق و عرفان، و چه در عرصه زندگى و جامعه و حاکمیت، آزادى را ارج مینهد و آرمانى مقدس برمیشمارد که نمیتوان بیمدد آن به رشد مادى و معنوى دست یازید. در حقیقت، جهانبینى و انسان شناسى رهبر فقید انقلاب، او را مدافع آزادى و کرامت انسانى ساخته است. تأمل در آموزههاى گفتارى و رفتارى پیامبر(ص) و على بن ابى طالب(ع) به دست میدهد که هدف نهایى از بعثت و ولایت توحیدی، گشودن راهها و بسترهایى میباشد که مجالى بلند براى دیدن و شنیدن و گزیدن خیر فراهم میسازد. در سیاستنامه علوى خطاب به مالک اشتر و حکمرانان روزگاران دیگر که همچنان نکته آموز و شوقانگیز است- به خوبى نشانههایى از تکریم انسان و آزادى و کمال او به چشم میخورد. پیشواى پارسایان، رحمت الهى را متوجه جامعه و حاکمى مینگرد که آشکارا در دیدار با مردم باشد و آزادى اندیشه و بیان نمایندگان ملت را در عرصه انتقاد و اعتراض پاس دارد. على(ع) با یاد کرد تعلیم بلند نبوى در ارتباط میان دولت و ملت، جامعه و نظامى را درخور تقدس و تعظیم میخواند که همخوانى با آزادى و عدالت داشته باشد.
«و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذى خلقک و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک، حتى یکلمک متکلمهم غیر متتعتع فانى سمعت رسولالله صلىالله علیه و آله یقول فى غیر موطن:«لن تقدس امة لایوخذ للضعیف فیما حق من القوى غیر متتعتع». ثم احتمل الخرق منهم و العی، و نحّ عنهم الضیق ولانف یبسط الله علیک بذلک اکناف رحمته و یوجب لک ثواب طاعته.»[46]
«و در مجلس عمومى بنشین و در آن مجلس برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سپاهیان و یارانت را که نگهبانانند یا تو را پاسبانان، از آنان بازدار، تا سخنگوى آن مردم با تو گفتگو کند بیدرماندگى در گفتار! که من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که میفرمود:«هرگز امتى را پاک-از گناه-نخوانند که در آن امت –بى آنکه بترسند و – در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند» و درشتى کردن و درست سخن نگفتنِ آنان را بر خود هموار کن و تنگخویى بر آنان و خود بزرگ بینى را از خود بران، تا خدا بدین کار، درهاى رحمت خود را بر روى تو بگشاید و تو را پاداش فرمانبرى عطا فرماید.»
رهبر فقید انقلاب، در عرصه آزادىخواهی، اخلاق انسانى را یادآور میشود تا از پیامدهاى زیانبار تجاوز به حقوق دیگران پیش گیرى شود:
«روزنامهها باید مسایلى را که پیش میاید نظر [و نقد] کنند. یک وقت انتقاد سالم است، این مفید است. یک وقت انتقام است نه انتقاد! این نباید باشد. این با موازین جور نمیاید... پرده درى نباشد ولى انتقاد خوب است.»[47]
و در جایى دیگر مرز میان آزادى و خیانت را تصویر میکند. از نگاه امام خمینی، آزادىخواهى معقول مغایرتى با نظام سیاسىِ مورد حمایت ملت، و اسلام و ملیت و حاکمیت ملت ندارد. هرکس و گروهى میتواند با گردن نهادن به این اصول-که محورهاى وفاق ملى تلقى میشود- راهبردها و راهکارهاى سیاسى و اقتصادى و فرهنگى و قضایى موجود را از منظر انتقادى بنگرد، و آزادانه اظهارنظر کند.
«جمعیتهاى سیاسى و مذهبى آزادند. مادامى که اعمالشان بر ضد جمهورى اسلامى و اسلام و نقض حاکمیت ملت و نقض ملیت و کشور نباشد.»[48]
2- اسلام شناسىِ امام خمینی
کاوشهاى تاریخى کشورمان در حوزه شناخت اسلام نشان میدهد که از سید جمال، حرکتى دین شناسانه آغاز گشت. مقصود از طرح این دوران، همانا نمایاندن ارتباط تنگاتنگ اسلام و زمان است که به طور جدى و پیگیر در نوشتارها و گفتارهاى احیاگرانه اسلام شناسان معاصر و سده اخیر صورت گرفت. البته احیاگرى دین به ایران اختصاص نداشته و در کشورهایى همچون مصر و پاکستان، چهرههایى دعوتگر ظاهر گشتهاند. آنچه اسلام شناسىِ رهبر فقید
انقلاب را متفاوت و متمایز مىسازد، موفقیت وى در دستیابى به قدرت و حاکمیت سیاسى میباشد. در این جا، با نگرشى از اسلام رو به رو میشویم که در عرصههاى مرتبط با زندگى اجتماعى و اقتصادى و سیاسى و فرهنگی مردم، رسمیت یافته است. آمیزش تعلیمها و سیاستها، بیشک نوعى قابل تأمل از این را عرضه مینماید که میبایست جداگانه مورد بررسى قرار گیرد. آن گاه که از اسلام شناسىِ امام سخن به میان میاید، در حقیقت از تجربهها و آزمونهایى بحث میشود که انقلاب و نظام جمهورى اسلامى در منظر پژوهش گرانه نهادهاند. به سخنى دیگر در این مجال، فریادهاى نهادینه شده و پذیرفته و حاکم بر روابط جمعى را مینگریم. شکى نیست که مطالعه این گونه خاص در روند احیاگرى اسلام، پژوهنده را در تحلیلِ توانمندى اسلام در بستر دوران معاصر و اینده، یارى میدهد. و از طرفى به اتهامها و ابهامهایى که در رابطه با و نقش تأثیر اسلام سیاسى وجود دارد، پاسخ میدهد. به هر حال جستوجوى حاضر، چهره روشن اسلام مورد نظر امام را به نمایش میگذارد و نادانیها و غرضورزیهاى پارهاى از کسان که از ظّن خود یار میشوند و برداشتهاى خویش را به رهبرى نسبت میدهند، آشکار میگردد. بیشتر باید از رهگذر پیامها و خطابههاى عمومی، نیاز پژوهشى خود را پاسخ گفت. البته کتابهاى کشفالاسرار و ولایت فقیه و چهل حدیث و غیر آن، هرکدام سهمى در انتقال معرفت دینى امام به مخاطب دارند. به نظر میرسد که کتابهاى استاد مطهری-که از دستپروردگان امام بوده و عنایت و حمایت فکرى رهبرى را به دنبال داشت- میتواند مددکار پژوهشگر باشد. به هر حال، در این بخش، پارهاى از سخنان امام خمینى – که یادآور شناختهاى اسلامى میباشد- ارایه میشود، و در ضمن اشارهاى به ویژگیهاى آن خواهد آمد.
1-2- اسلام و سیاست
از مشروطیت به بعد، هرچه جلوتر میاییم، روند اسلام سیاسى را نظرگیرتر و همچنین تأثیرگذارتر مینگریم. در حقیقت، هجوم مکتبهاى الحادى شرق و غرب- که موجى میان نسل جوان و تحصیل کرده پدید آورده بود- مسلمانان را متوجه طنین و فریاد بیدارگران مسلمان ساخت. اسلام در دهههاى پیش از انقلاب، به عنوان یک مکتب و ایدئولوژى زندگىساز مطرح شده بود. متفکران دانشگاهى و حوزوی، هریک
خدمات شایان اعتنا نمودند. به طورى که اسلام و قرآن، به صورت پناهگاه فکرى و روحى جوانانِ نگران و سرگردان و اسیر امواج تبلیغ ایدئولوژیک بیگانه درآمد و آنان را اندک اندک جذب کرد. بیگمان عامل اصلى این جاذبه، حماسه آفرینى نهفته در آموزههاى اسلام بود که احیاگران تفکر دینى قرآن به زبانى مناسب زمانه و جامعه خویش عرضه داشته بودند. استخراج فرهنگی-ایدئولوژیک آن روزگاران، از سویى مصونیت در قبال تهاجم فرهنگىِ شرقى و غربى را فراهم آورده بود و از سویى دیگر بسترساز انقلاب و جمهوریت متکى به دین گشته بود. درخشش رهبرىِ فکری- سیاسى امام خمینی، سبب شد تا نیروهاى پراکنده به وفاق دست یابند و اسلام مبارز را توسعه بخشند. شاید امروز چندان از اسلام سیاسى در شگفت نشویم و به هم آمیختگى دین و سیاست را پذیرا باشیم. ولى چنان که در سخنانى از رهبر فقید انقلاب خواهد آمد، در سالیان پیش از انقلاب قبول و ترویج آن بسى دشوار میآمد. واکنشهاى سیاسى امام خمینى در برابر توطئههاى تبلیغاتى شاه پیرامون اسلام، به روشنى از اصرار او در ترسیم چهره واقعى و تأثیرگذار اسلام در عینیت جامعه و زندگى حکایت داشت. پارهاى از گفتارها و
نوشتارهاى آن دوران، در جهت نمایاندنِ ناکارایى دین در عصر پیشرفت بود و در نهایت زمینهساز انزواى اسلام به شمار میآمد. امام با طرح جامعیت و واقعنگرى اسلام، به مقابله با اسلام زدایى از فرهنگ و تمدن ایرانى برخاسته بود. عنایت به اسلام سیاسى یا به عبارتى جهانبینى و ایدئولوژى توحیدی-اجتماعى قرآن کریم، در حقیقت حضور دین را در زمان نشان میداد. چنانکه در بخش پیشین گذشت، مسأله زنان در روزگار استبدادزده پهلوی، چالشى هراسانگیز پدید آورده بود و تبلیغات رژیم با تکیه بر حقوق آزادى نیم جمعیت ایران، سعى در راندن اسلام به گوشه معابد و مدارس داشت. در مقابل، امام خمینى با شجاعت و صراحت از رابطه اسلام و زنان سخن میگفت و دین را به تعصب و خشونت و ارتجاع نمیآلود. ایشان در این باره چنین گفتهاند:
«چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه کردهاند که خیال میکنند اسلام آمده است که فقط زن را خانهنشین کند! چرا با درس خواندنِ زن مخالف باشیم؟ چرا با کار کردنِ او مخالف باشیم؟ چرا زن نتواند کارهاى دولتى انجام دهد؟ چرا با مسافرت کردن زن مخالفت کنیم؟ زن چون مرد در تمام اینها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقى ندارد. آرى در اسلام، زن باید حجاب داشته باشد ولى لازم نیست که چادر باشد، بلکه زن میتواند هر لباسى را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند... اسلام میخواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانى جدى و کارآمد بسازد... احترام و آزادى که اسلام به زن داده، هیچ قانون و مکتبى نداده است.»[49]
رهبر فقید انقلاب، با تقسیم بندى سیاست –اسلامى یا شیطانی- مقصود خود از مفهوم و فلسفه اسلام سیاسى را بیان مینمود. در این نگاه، هر حرکت صادقانه جمعى که خیرخواهى همگانى را به همراه داشته باشد، مقبول و معقول است. امام با تعریف سیاست در ارتباط با پیشرفت و تعالى مردم، پیامبران و پیروان آنان را سزاوار کار سیاسى تلقى مینمود. به عبارتى دیگر، استبداد و استعمار که میکوشیدند با غیر اجتماعى خواندن اسلام، دین زدایى کنند. در برابر مواضع هوشیارانه امام، سخت دچار درماندگى سیاسى شدند. چرا که نمیتوان برخوردهاى پیامبر اسلام، و همچنین مقابله موسى و فرعون در قرآن کریم را – که حاکى از نگرش و کوشش جمعى و سیاسى بود- نادیده انگاشت و انکار کرد. از طرفى امام
خمینى سعى داشت که کهنهاندیشانِ عافیت طلب را در نزد عوام خلع سلاح نماید. این که میتوان سیاسى بود، ولى تابع وحى و رسول اکرم(ص) بود و در جهت مصالح مسلمانان اهتمام ورزید، اهل تحجر را منزوى میساخت، آنان به گونهاى ترویج میکردند که گویى فقط ستمکاران اهل سیاست بوده و فرمان راندهاند! حال آنکه ایات چشمگیر و فزونى از قرآن، درباره امتها و بیدادگریها و مجاهدتهاى انبیا و اولیاست! و از طرفى تاریخ حیاتِ خاندان پیامبر، قبول دعوت سیاسى شهروندان در باب حکومت و عدالت و مشاوره سیاسى و صلح و جنگ و احیاگرى مفاهیم ستم ستیزانه دین در قالب دعا و تعلیم را نشان میدهد. امام بر این اساس است که از اسلام سیاسى یا سیاست اسلامى جانبدارى میکند:
«سیاست به آن معنایى که اینها[دستگاه تبلیغاتى شاه] میگویند که دروغگویى [است و]... چپاول مردم با حیله و تزویر و سایر چیزها! تسلط [ظالمانه] بر اموال و نفوس مردم! این سیاست هیچ ربطى به سیاستِ اسلامى ندارد. سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد... این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام.»[50]
بدین سان بدست میاید که مراد از اسلامِ سیاسی، اسلامِ حاضر در عرصههاى زندگى میباشد که رستگارى این جهانى و آن جهانى انسانها را فراهم میآورد. هدایتگرى ابراهیم و موسى و هارون و داوود و سلیمان و یوسف و مسیح، -چه در دوران ستم ستیزى و چه در دوران حکومت و مدیریت- خطوط سیاست توحیدى را ترسیم نموده است. بر همین اساس بود که پیامبر اسلام و مولاى متقیان، سیاست و جهاد و دفاع از حقوق انسانها را فریضه الهى میشمردند و مسلمانان را بدان فرا میخواندند. امام خمینی، پرداختن به سیاست یا به سخنى ترویج اسلام سیاسى را تکلیف دینى و ایمانى تلقى میکردند. در حقیقت، این همه از پیوند تنگاتنگ دین و سیاست در اندیشه او حکایت میکرد.
«اساساً حکومت کردن و زمامدارى در اسلام، یک تکلیف و وظیفه الهى است که یک فرد در مقام حکومت و زمامداری، گذشته از وظایفى که بر همه مسلمین واجب است یک سلسله تکالیف سنگینترى نیز دارد که باید انجام دهد.»[51]
از این منظر، اسلام سیاسى حاکى ازبدعت یا ابزارسازى اسلام در جهت کسب قدرت نیست و به سخنى دیگر، سیاست بر اسلام تحمیل نشده است. جوهر دین خداوند، اجتماعى بوده و روشناى جامعه انسانى در پرتو حاکمیت حق و عدل را میطلبد. اگر در پارهاى از زمانها و مکانها، سخنى و نشانهاى از اسلام سیاسى یا سیاست و مدیریت اسلامى به چشم نمیخورد، بیگمان بستر مناسبى براى حضور همهجانبه اسلام وجود نداشته است. تکلیف تلقى کردن سیاست و مبارزه براى حاکمیت اسلام، حاکى از قداستِ کوشش اجتماعى در روند چیرگى حق بر باطل میباشد. از این رهگذر است که کار سیاسى خالصانه و تأثیرگذار و خیرخواهانه، عبادت خدا شناخته میشود و سیاست عین دیانت یاد میشود. دشمنانِ مسلمانان سعى در تقدسزدایى از سیاست و اسلام سیاسى دارند، تا توفیقى در راندن دین از عرصه جامعه و مدیریت آن به دست آورند.
امروزه شاهد تزویر سیاست پیشگانى هستیم که اسلام سیاسى را در خط تروریسم نمایانده و مسلمانان آزادىخواه و عدالتطلب را تروریست میخوانند. با نگاهى به جریان سرکوبگرانه جنبشهاى مسلمانان در دوران معاصر، به دست میآوریم که فلسفه تروریست خواندن مجاهدین مسلمان، در واقع هراس درونى دشمنان را از حضور اسلام نشان میدهد. به عبارتى دیگر منفعتجویى و قدرتطلبى و سلطهگرى بر جهان عقب نگاه داشته، بازیگران سیاسى غرب را نسبت به اسلام سیاسى نگران و مهاجم ساخته است، با از میان رفتنِ جهان دوقطبى و رنگباختن کمونیسم، اسلام سیاسى خطرى جدى براى منافع سلطهگران غرب به شمار میاید. از این رو طرح اسلام معنوى و اخلاقى به جاى اسلام سیاسى یا اسلام فراگیر و نجاتبخش در دستور کار استکبار جهانی، یک ضرورت شناخته شده است. البته باید در نظر داشت که اسلامتیزى پیشینهاى دراز و درخور تأمل دارد و با مشاهده آثار فریادگرى احیاگران اندیشه جامع دینى در میان اهل قبله، بیش و کم تبلیغ دشمنان به چشم مى خورده است، امام خمینی، به طور جدى و پیگیر با این توطئه شیطانى در ستیز و انکار بود.
«تبلیغ میکردند اسلام دین جامعى نیست، دین زندگى نیست، براى جامعه نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت و قوانین حکومتى نیاورده، اسلام فقط احکام حیض و نفاس دارد، اخلاقیاتى هم دارد، اما راجع به زندگی
و اداره جامعه چیزى ندارد!»[52]
اگر دیدى واقعبینانه وجود داشته باشد؛ میتوان سیاست یا جامعهگرایى و نوسازى جامعه را در آموزههاى اخلاقى اسلام سراغ گرفت. چرا که اخلاق اسلامی، اخلاق یک مسلمان است. یک مسلمان هوشیار و اجتماعى و ظلم ستیز. مفاهیم والایى همچون صبر و زهد و همدلى و اخوت و گذشت و غیر آن، بیارتباط با جامعه و هدایت آن به سمت رشد و خوداتکایى و پایبندى به ارزشهاى زندگىساز نیست. از همین رو به گفته رهبر فقید انقلاب، احکام غیر سیاسى اسلام هم، در واقع جنبه سیاسى و اجتماعى پیدا میکند:
«اسلام، احکام اخلاقیش هم سیاسى است. همین حکمى که در قرآن است که مؤمنین برادر هستند. این یک حکم اخلاقى است، یک حکم اجتماعى است، یک حکم سیاسى است... تمام ممالک اسلام باید مثل برادر باشند و اگر تودههاى کشورهاى اسلامى باهم برادر باشند بر همه قدرتهاى عالم مسلط خواهند شد.»[53]
احکام عبادى اسلام هم در حقیقت احکام سیاسى و اجتماعى تلقى میشود. چرا که عبادت در اسلام، از یک سو سبب تزکیه و تعالى روان آدمى است و از دیگر سو، موجب
همبستگى اجتماعى و گشودن گرههاى فروبسته که نفس اماره یا دشمن در روابط جمعى پدید آورده است. در مکتب امام خمینی، اجتماعى که در سایه ایمان به خدا و آخرت شکل میگیرد، بسترساز اخلاق و عواطف انسانى میان مسلمانان خواهد بود و در نهایت به نجاتبخشى اجتماعى و سیاسى خواهد انجامید. بدین سان، عبادت و اخلاقِ اسلام، یاریگر مجاهدان و متفکرانِ مسلمان است تا به مدد آن نظام مطلوب دین را پدید آورند. با این تفسیر و تلقى دیگر نمیتوان اسلامِ سیاسى را پدیدهاى نوظهور و ساخته و پرداخته مسلمانان امروز خواند. اساساً پیامبران خود پایهگذار آن بودهاند و مفاهیم سیاسی-اجتماعى را در بستر دین پروردهاند. حج ابراهیمی، نمونه بارز آن همه است که نمیتوان در اجتماعى بودنِ آن کمترین تردیدى رواداشت.
«عبادتهاى اسلام، اصولاً توأم با سیاست است. مثلاً نماز جماعت و اجتماع حج در عین معنویت اخلاقى و اعتقادى حایز آثار سیاسى است. اسلام این گونه اجتماعات را فراهم کرده تا از آنها استفاده دینى شود. عواطف برادری و همکاری افراد تقویت شود. رشد فکرى بیشترى پیدا کنند و براى مشکلات سیاسى و اجتماعى خود راهحلهایى بیابند و به دنبال آن به جهاد و کوشش دستهجمعى بپردازند.»[54]
2-2- اسلام و پیشرفت
با این همه نباید از یاد برد که اسلام در نگاه رهبر فقید انقلاب، در عین حال مدافع عقلانیت و دانشآموزى و تجربهاندوزى مسلمانان در میان خود و بلکه در عرصه علم و فنآورى جهانى میباشد. یعنى این طو رنیست که مسلمان صرفاً اهتمام در سیاست و حکومت داشته باشد؛ غافل از اینکه زندگى و اجتماع بشرى نیازمند خردورزى و کسب مهارتها و دانشهاى کاربردى میباشد. اساساً جامعیت اسلام و مسلمانى در همین است. از طرفى باید به درون خود و جامعه و نظام پرداخت و زمینه خوداتکایى همه جانبه را فراهم آورد و از طرفى دیگر، بستر مناسبى براى دفاع و مشارکت و نوسازى مهیا ساخت. امام خمینى بارها این نکتهها را یادآورد شد. و از همگان به خصوص دستاندرکاران نظام خواسته است که به پیشرفت کشور بیندیشند تا بتوان در پناه استقلال فرهنگى و اقتصادى و سیاسى زیست. حمایت رهبرى از فرهنگ و علم و نهادهاى مرتبط با آن، از این دست است.
«دانشگاه مبدأ همه تحولات است.»[55]
«ما میخواهیم یک دانشگاهى داشته باشیم در خدمت خود ملت، در خدمت خود ایران... ما با دانشگاهى که ما را وابسته به خارج کند، هر خارجى میخواهد باشد، ما با آن دانشگاه از اساس مخالفیم. ما دانشگاهى میخواهیم که ما را از وابستگیها بیرون بیاورد [و] ما را مستقل کند.»[56]
در جاى دیگر، ضرورت تخصص گرایى در عرصههاى علمى خاطرنشان میشود. این توجه نشان میدهد که دین در کنار خداگرایى و اهتمام در بهینهسازى امور سیاسى جامعه، به پیشرفت فراگیر ارج میدهد. امام خمینى با حمایت خود از تخصص و پرورش متخصص، زمان و تحولات و نیازهاى کشور را در حوزه آبادانى و خوداتکایى در نظر گرفته است.
«ما با تخصص مخالف نیستیم!»[57]
«دولت بدون گزینش اشخاص متعهد و متخصص در رشتههاى مختلف موفق نخواهد شد و دولتمردان در گزینش همکاران به کاردانى و تعهد آنان و بهتر خدمت کردن آنها به کشور و در [جهت] منافع ملت بودنِ آنها تکیه کنند... نه بر دوستى و آشنایى و حرف شنوى بیتفکر و تأمل که این رویه موجب ناکامى در خدمت به کشور است.»[58]
تحجرستیزى آشکار امام خمینی، نقشى تأثیرگذار در روند پیشرفت کشور و کامیابى در نیل به هدفهاى انقلاب و نظام داشته است. رهبری، اسلام گرایى خود را هنگامى کارآمد تلقى مینمود که بتوان مصونیت در برابر تزویرگران داخلى و حوزوى را بالا برد. تجربههاى عینى و اجتماعى سالیان پیش از مرجعیت و دوران نهضت 15 خرداد به روشنى امام را از نظر تهدید درونى آگاه ساخته بود. همین متحجران بودند که با خردستیزیهاى خویش، طریق تعلیم و سلوک در فلسفه و عرفان و سیاست ابراهیمى را سد میکردند و جاده استبداد و استعمار را هموار میساختند. شکى نیست که نظام و اینده آن بیشتر از ناحیه اهل جمود و تحجر دینى زیان میبیند و به تدریج از صراط شعارهاى بنیادى خود –که همان «استقلال، آزادی، جمهورى اسلامی» میباشد- خارج میشود. در این وضع اسفبار- که از اسلام و انقلاب و نظام جمهورى اسلامی، پوستهاى بیمغز بر جاى میماند- دیگر چگونه میتوان از راه انبیا و اولیا سخن گفت؟ این است که رهبر فقید انقلاب ملت و جوانان را متوجه آسیبپذیرى حرکت مردمى از رهگذر تقدس مآبى میساخت. رسواگرى امام، به میزان زیادى از توسعه و نفوذ اجتماعى و حوزوى این جماعت فرصتطلب –که امام
آنان را مارهاى خوش خط و خال میخواند- کاست.
«امروز عدهاى با ژست تقدس مآبى چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام میزنند که گویى وظیفهاى غیر از این ندارند.خطر تحجر گرایى و مقدس نمایانِ احمق در حوزههاى علمیه کم نیست. طلاب عزیز، لحظهاى از فکر این مارهاى خوش خط و خال کوتاهى نکنند، اینها مروج اسلام آمریکاییاند و دشمن رسولالله. ایا در مقابل این افعیها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟»[59]
امام از اسلامى سخن میراند و حاکمیت قانون آن را میطلبد که دنیا و جسم و آسایش و عدالت در بهرهوریهاى اجتماعى و اقتصادى را خاطرنشان میسازد. این که از دین یاد کنیم و تعبدِ خرد و کلان ملت را خواهان باشیم، ولى به معیشت و توانمندى متناسب با احتیاجهاى شخصى و خانوادگى کارى نداشته باشیم، در داورى افکار عمومى چگونه خواهد بود؟خدایى که انسان و جهان را خلق کرده است انتظارهاى معقول هرکس و گروه و ملتى را درخور پاسخ میداند. این رسالت فقهى عالمان زمان شناس و دلسوز و خدمتگزار است که راهکارهاى وصول بدان همه را استخراج کرده و نهادینه سازند. پویایى فقه –که همواره مورد نظر رهبرى انقلاب بود و آن را با ساختار فقه سنتى فقیهان نامور پیشین در تضاد نمیدید- کوششى در طریق پیشرفت و تعالى همگان بود. وقتى به هشدارها و فرمانهاى علوى در نهجالبلاغه نگاهى میافکنیم، آشکارا از خدمت به مردم و کشور سخن رفته است. اساساً دین درصورتى دوام مییابد و نسلها را به هم پیوند میدهد و مانع گسستهاى ارزشى و اخلاقى و فرهنگى در رویارویى با امواج بیگانه میشود که دستى در نجات و پیشرفت مردم داشته باشد. اگر پذیرفتیم که دنیا مزرعه آخرت است و معراج انسان در همین خاک و ماده و جسم و مجال مییابد و او را در میان آفریدگان ارجمند میدارد، باید قرائتى از اسلام داشت که براى پیشرفت و سرافرازى ملت، برنامهاى ارایه دهد. امام در طى روزگار انقلاب، در عین حال که از آخرت و جهاد و تعبد و تزکیه سخن میگفت، مردم را ولى نعمت خود و کارگزاران میخواند و دولتمردان را به خدمتِ مردمان و محرومان برمىانگیخت. به سخنى دیگر رهبر فقید انقلاب، از سویى انتظارهاى دین و پیامبر و امام زمان(عج) را یادآور مى شد و از سویى دیگر حکومت و نظام و عالمان را به کارسازى متناسب با انتظارهاى ملت
وامیداشت. باید باور داشت که تبلیغات ضدفرهنگى دشمن آن گاه کارگر میافتد که ناتوانى مسئولان در پاسخگویى به مطالبات مشروع و معقول ملت هویدا گردد. امام خمینی، هنگامى که از دورانِ فرمانروایى امیر مؤمنان یاد میکند؛ آن را درخور جشن و شادمانى میداند. چرا که عدالت و خدمت به شهروندان، شعار و کنش مشترک کارگزاران آن حضرت به شمار میآمد. بدینسان، اسلامى ترویج و تبلیغ میشود که با عینیت زندگى روزمره مردم تناسب و پاسخ دارد.
«براى همین 5 سال و 5 روز حکومتش باید جشن بگیرند. جشن براى عدالت، جشن براى خدا، جشن براى این که حاکم، حاکمى است که با ملت یکرنگ است، بلکه سطحش پایینتر است در زندگی، و سطح روحش بالاتر از همه آفاق است.»[60]
بدین گونه روشن است که غفلت و سستى و فرصت سوزى فقیهان و کارگزاران در ارتباط با عدالت اجتماعى است که اسلام را منزوى میکند نه تهاجم ضد فرهنگى بیگانگانِ سلطه پیشه. امام خمینی، بر پایه شناختِ همه سونگرى که از اسلام و عدالت اجتماعى به دست آورده، کوششهاى زیر را در جهت آن ضرورى میشمارد:
«برنامهریزى در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم توأم با حفظ شعایر و ارزشهاى کامل اسلامى و پرهیز از تنگ نظریها و افراطگرییها، و نیز مبارزه با فرهنگ مصرفى –که بزرگترین آفت یک جامعه انقلابى است- و تشویق به تولیدات داخلى و برنامهریزى در جهت توسعه صادرات و گسترش سیاسی، صدور کالا و خروج از تکیه به صادرات نفت، و نیز آزادى واردات و صادرات و به طور کلى گسترش تجارت بر اساس قانون، و با نظارت دولت در نوع و قیمت.»[61]
3-2- اسلام و معنویت
بُعد معنوى و عرفانى اسلام، از دیرباز در آثار شفاهى و مکتوب رهبر فقید انقلاب، دلانگیر و نکتهآموز بوده است. اگر نهضت و فعالیت سیاسى امام نبود، بیشک معنویت و عرفان دینی-ایرانی، جلوههاى ذهن و جان به حق پیوسته او را متجلى میساخت. از ویژگیهاى کار و سلوک او، همانا اعتدالگرایى و تمسک به آموزههاى ناب نبوى و علوی، و نیز واقع بینى سالکانه میباشد. در نقد و نظرى که در آثار اخلاقى و عرفانى امام خمینی، پیرامون اندیشهها و آموزههاى فیلسوفان و عارفان و معلمان اخلاق و معنویت، همچون ملاصدرا و امام محمد غزالى به چشم میخورد، نکات قابل تأمل بسیار است. تعلیم و سلوک عارفانه رهبرى نشان میدهد که وى میراث معنوى و عرفانى و اخلاقی این مرز و بوم را نیک شناخته و دریافته است. اشارهها و استفادههایى که از حافظ و مولانا در جاى جاى آثار خود به یادگار نهاده است، آگاهى را مینمایاند. فراتر از بُعد نظرى عرفان، باید سلوک عملى و عینى امام را در نظر آورد که روشناییها بر ذهن و روان سالکان میافکند. در سالیانی، مکتب عرفانى امام مطرح شد که متحجران سخت فلسفه ستیزى داشته و عرفان و عرفا را کفر و گمراهان تلقى میکردند. داستان عرفان و ذوق و دیوان غزلهاى روحانگیز امام خمینی، خاطرهها و سرگذشتهاى نامورانى همچون حافظ و میرزاحبیب خراسانى را به یاد میآورد که همواره از خردستیزان آزار دیدهاند. در این مجال اندک، گوشههایى از آثار عرفانى را میآوریم که نمایانگر معنویت والاى اسلام است، و به دست میدهد که اسلامِ امام خمینی، در حقیقت اسلام سیاسی- عرفانى بوده است. امام در سخنی، پرسشى از مدعیان ایمان و زهد و تقوا و تقدس و تقرب میشود و آنان را در عرصه آزمون، تهیدست و شرمسار مینمایاند:
«اگر شما مخلصید! چرا چشمههاى حکمت از قلب شما به زبان جارى نشده! با این که چهل سال است به خیال خود، قربة الىالله عمل میکنید! با این که در حدیث وارد است که کسى که از براى خدا چهل صباح اخلاص ورزد، جارى گردد چشمههاى حکمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بیدرمان همین جا است. واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت که وقتى چشم بگشایند و سلطانِ آخرت خیمه بر پا کند، خود را از اهل معاصى کبیره، بلکه از اهل کفر و شرک بدتر ببینند و نامه اعمال شان سیاهتر باشد!»[62]
در جاى دیگر، در باب خود بزرگبینى و خطر آن براى ایمان و معنویت میخوانیم:
«گاهى اتفاق میافتد که انسان، مطلبى را از رفیق یا همقطارش میشنود و آن را با کمال شدت رد میکند و طعن به قائلش میزند! ولى همان مطلب را از بزرگى در دین یا دنیا اگر شنید، قبول مى کند!... این شخص طالب حق نیست، تکبرش، پرده به روى حق میپوشد.»[63]
امام خمینى معرفت طلبى انسان را آن گاه کارساز و سبب تقرب و کمال او میشمارد که روشنایى و پاکى قلب و روان را بیفزاید. علم و عملى که باطن را به سیاهى بیالاید و زبان را به طعن و لعن بیدارگران بگشاید، انسان را از سیر معنوى باز میدارد و مسلمانى او را مشکوک میسازد.
«معارفى که کدورت قلب را بیفزاید، معارف نیست! واى بر معارفى که عاقبتِ امر، صاحبش را وارث شیطان کند!... تو طلبه فقه و حدیث و سایر علوم شرعیه نیز در مقام علم، بیش از یک دسته اصطلاحات که در
اصول و حدیث به خرج رفته، ندانی. اگر این علم که همهاش مربوط به عمل است، در تو اضافهاى نکرده و تو را اصلاح ننموده، بلکه مفاسد اخلاقیه و عملیه بار آورده، کارت... از کار همه عوام پستتر است!
1- انسان شناسىِ امام خمینی
رهبر فقید انقلاب، پیش از آنکه بنیانگذار یک نظام سیاسى مبتنى بر ارزشهاى متعالى باشد، آموزگار اخلاق و عرفان بوده است؛ از این رو جست و جوى ما براى دریافت دیدگاه انسان شناسانهاش ممکن و برکت خیز است. در این جا میتوان از مکتب اخلاقى امام در مدرسه فیضیه (روزهاى پنج شنبه)، و نصایح
شفاهى و نامههاى معنوى و عرفانى به فرزندان دلبند و بزرگوارش، و همچنین کتاب گرانقدر چهل حدیث، و پارهاى از خطابههاى تفسیرى مانند تفسیر سوره حمد یاد کرد. گفتنى است که مراد ما از طرح دیدگاههاى امام، صرفاً مسایل نظرى و به عبارتى تئوریک و آکادمیک نیست. آنچه ما را وامیدارد تا به انسان شناسى رهبر فقید پى ببریم و توشه اندوزیم، همانا شناختهایى میباشد که در بوته عمل و سلوک، روشنى و زلال خود را نمایانده است. به عبارتى دیگر، میکوشیم تا از رهگذر طرح نگرش انسانشناسانه امام، راهى به جهان معنوى او بگشاییم و از پیروزیها و تأثیرگذاریهاى شخصیتیاش، رازگشایى کنیم. سخن استاد مطهرى در این رابطه، شاهد گویاست:
«آن ایام، تازه با حکمت الهى اسلامى آشنا شده بودم، آن را نزد استادى [امام خمینی] که برخلاف اکثریت قریب به اتفاقِ مدعیان و مدرسان این رشته، صرفاً داراى یک سلسله محفوظات نبود. بلکه الهیات اسلامى را واقعاً چشیده و عمیقترین اندیشههاى آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو میکرد- میآموختم... خلاصه یک طرح اساسى در فکرم ریخته شده بود که زمینه حل مشکلاتم در یک جهان بینى گسترده بود... معارف توحیدى قرآن و نهجالبلاغه و پارهاى از احادیث و ادعیه پیامبر اکرم و اهل بیت اطهار را در یک اوج عالى احساس میکردم.»[33]
1-1- فطرتِ کمال گرایانه انسان
انسان از دیدگاه امام خمینی، موجودى کمال طلب است. باطنِ ناآرام او همواره طلب عاشقانه دارد. مردمان هرکدام به نوعى میکوشند تا به خواستههاى متنوع خویش دست یابند. عالم و عامی، فقیر و غنی، ضعیف و قوى در این وادی، سلوک میکنند. تفاوت سلوکها و شخصیتهاى افراد به خاطر وضع خاص مادى و معنوى است که در آن به سر میبرند. گریز از وضع موجود و امید به آرزوى وضع مطلوب، در هر صنف و جماعتى دیده میشود. استعدادها و سرمایهها و برخوردها و امتیازهاى عادلانه و غیر عادلانه، سبب اختلافهاى فردى و جمعى میشود. بنابراین، ناکامیها و کامیابیهاى آدمیان در عرصههاى گوناگون، حاکى از عوامل اختیارى و غیر اختیارى است که نظامهاى تربیتى و سیاسى تحمیل میکنند. امّا آنچه در وجود آن نمیتوان شکى به خود راه داد و عمومیت یا فطری
بودنش را انکار نمود، همانا عشق ورزیدن و کمال جستنِ انسانهاست. هابیل یا قابیل، نیکوکار یا تبهکار، دادگر یا ستمگر، هر یک به دنبال توسعه و فزونى و پیشرفت خود میباشند. آنگاه که سخن از انگیزهها یا نیتها به میان میاید، تقرّب به خداوند یا راندگى از پیشگاه حق مطرح میشود. به عبارتى دیگر، مطلوبها و معشوقهاى انسانها نشان میدهد که کدام فرد یا گروه، به تشخیص و تمیز حق از باطل نایل گشتهاند. در این جاست که فلسفه بعثتهاى ابراهیمى رخ نشان میدهد و نقش و تأثیر پیامبران را به دست میآوریم. آنان با اعلام توحید و نفى شرک و کفر، در حقیقت خواستهاند سلوک عاشقانه حق را متجلى سازند. معیارهاى عشق ورزیدن و کمال گرایى را براساس حقیقت و خیر و عدل آشکار سازند. انبیا هدایتگران نسلها به سوى عشق و طلب و کمالى بودهاند که با رستگارى دنیوى و اخروى آنان سازگار است. بدین سان، انسان موجودى متمایل به خوبیها و توانمندیها میباشد، تربیتها و توارثها و کنشها و منشهاست که او را به خطا یا صواب راه میبرد. پیش از آنکه انتخابها و پیامدها را به تصویر کشیم، گوش جان به سخن معلم اخلاق میسپاریم:
«یکى از فطرتهایى که جمیع سلسله بنیالانسان مخمّر بر آن هستند، و یک نفر در تمام عائله بشر پیدا نمیشود که برخلاف آن باشد، و هیچ یک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرتِ عشق و کمال است... هریک معشوق خود را در چیزى یافته و گمان کرده و کعبه آمال خود را در چیزى توهّم کرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است.»[34]
هرکس که معشوق و مطلوبى یافته، با مشاهده معشوق زیباتر و مطلوبِ بهتر، باز طلب را ادامه داده و رنج وصال آن را بر خویشتن هموار میسازد. بدینسان در عشق و طلب، منزل امن و آرامى به چشم نمیخورد. بانگ کوچ در هواى منزل دیگر پیوسته دل را پریشان و طالب میدارد. امام خمینى مثال محسوس و ملموسى میآورد تا تصویرى روشن از فطرت کمالگرایانه انسان به دست دهد:
«مثلاً شما اگر به جمال زیبا و رخسار دل فریب[متوجه] هستید و چون آن را پیش دلبرى سراغ دارید، دل را به سوى کوى او روان کردید. اگر جمیلتر از آن را ببینید و بیابید که جمیلتر است، قهراً، به آن متوجه شوید و لااقل هر دو را خواهان شوید. و باز
آتش اشتیاق فرو ننشیند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است که: «چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم»... وصف بهشت را اگر بشنوید و آن رخسارهاى دلکش را-گرچه خداى نخواسته معتقد به آن هم نباشید- با این وصف فطرت شما گوید: اى کاش چنین بهشتى بود و چنین محبوب دلربایى نصیب ما میشد!»[35]
این همه از آن حکایت دارد که انسان کمال طلب، در نهایت سر به درگاه پروردگار یکتا میساید و او را کمال مطلق مییابد. چرا که در معشوقهاى موهوم یا موجود، همواره نقص در جمال بوده و ناخرسندى دل و روح کمال گراى انسان را مینمایاند. امام خمینى با بیان کمال گرایى فطرى انسان، به این آموزه رهنمون میشود که انسانها فطرتاً شیفته معبود یگانه و توانا و دانا و مهرورزند. انسان، اساساً یکتاپرست آفریده شده و پیوسته متمایل به سوى حق متعال میباشد. اختلافها و نزاعها ناشى از جهل و حجابهایی است که بر جان و زندگى مردمان سایه شوم و سنگیناش را افکنده است.
«پس این نور فطرتها را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسله بشر... متوجه به کمالى است که نقصى ندارد؛ و عاشق جمال و کمالى هستند که عیب ندارد؛ و علمى که جهل در او نباشد؛ و قدرت و سلطنتى که عجز همراه آن نباشد؛ و حیاتى که موت نداشته باشد و بالاخره، کمال مطلق، معشوق همه است...»[36]
2-1- آزادىخواهى انسان
از سرگذشت افراد و اقوام بشرى برمیاید که مطلوبشان آزادى و حاکمیت اراده و عقل شخصى یا خرد جمعى بوده است. جان باختگیهاى بشر در طى تاریخ هبوط، به روشنى از فطرت آزادى خواهانه او حکایت دارد. شنیدن پیام انبیاى ابراهیمى از سوى ستمدیدگان و مستضعفان، جلوهاى انکارناپذیر از ضرورت نجاتبخشى و نیل به آزادىهاى انسانى و اجتماعى بوده و هست. اساساً توحید که بنیاد دعوتهاى الهى را شکل بخشیده است، درون مایهاى از آزادى و آزادگى انسانها را مینمایاند. نظرى به ایات بعثت، به خصوص بعثت خاتم پیامبران حاکى از گشودن غل و زنجیرهاى نهان و آشکار و حیات بخشى به بشریت در پرتو ایمان به خداى یگانه و فرستاده اوست. عقیدهها و خصلتهاى ستایش شده دین، هر کدام به سهم خود در گسستن بندهاى درونى و برونى انسان تأثیرگذار است. امام
خمینی، حریت انسان را، نوعى فطرت یا سرشت الهى او میشمارد و از این رهگذر ابدیت و آخرت را قابل اثبات میخواند.
«میتوان آن عالم را به فطرتِ حریت و نفوذ اراده – که در فطرت هر یک از سلسله بشر است- اثبات کرد. چون مواد این عالم و اوضاع این دنیا و مزاحمات آن و تنگى و ضیق آن تأسى دارد از حریت و نفوذ اراده بشر، پس باید عالمى در دار وجود باشد که اراده در آن نافذ باشد، و مواد آن عصیان از نفوذ اراده نداشته باشد، و انسان در آن عالم؛ فعال مایشاء و حاکم مایرید باشد، چنانکه فطرت، مقتضى است.»[37]
از منظر تفسیرى و عرفانى امام خمینی، فطرت الهى و یکتاگراى بشری، از دو جناح عاشقانه برخوردار است. نخست طلب آسایش و راحت در زندگی، و دیگر آزادى و امکان نیل به خواستهها و ظهور قدرت خلیفه الهی. اگر در فلسفه گرایشهاى مذهبی، به خصوص در عصر پیامبران ابراهیمی، نیک نگریسته شود، به دست میاید که مخاطبانِ گرویده و فداکار و فرمانبر حقیقت، کسانیاند که از تنگناهاى نفسانى و اجتماعى به ستوه آمدهاند. حواریون مسیح- که از فرودستان جامعه و زمانه بودند- به آن حضرت میگروند و به یاریگرى او و ایین
توحیدى و عدالت خواهانهاش برمیخیزند. شکى نیست که عدالت طلبى و آزادىخواهىِ جوشیده از فطرت زلال الهی، سببساز آن ایمان و مقاومت گشت. و همینسان میتوان درباره سرگذشت بنیاسرائیل و دوران پیش از هجرت پیامبر اسلام،داورى داشت. امام، بهرهگیرى انسان از شیفتگى فطرى نسبت به آسایش و آزادى را، همان امانتِ بزرگ خداوند تلقى میکند که او ستانده است.
«... جناح عشق به راحت و عشق به حریت، دو جناحى است که به حسب فطرةالله غیر متبدله، در انسان[به] ودیعه گذاشته شده که با آنها، انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلى و قرب الهی.»[38]
بدین سان آشکار میگردد که نهایتِ آزادیخواهى انسان، جوار حق و خشنودى و سلام و فلاح و خرسندى انسان از گرایش او به حقیقت است. مقصود از آزادى انسان، در واقع همان آزادگى اوست که عرصه اندیشه و عمل و تکامل روح را فراخ میسازد و او را خداگونهاى در زمین و زمان خویش درمیآورد. این که امام، از عشق سخن به میان میآورد و آزادىخواهى را کنشى عاشقانه میخواند، به روشنى از ریشهدار بودن آزادى در جان و روان آدمى حکایت دارد. در نگرش یکتا گرایانه پیامبران، معراج روحانىِ انسان یا شکوفایى استعدادهاى متنوع و متعالى او، در بستر وارستگیهاى نفسانى ممکن است. ایا میتوان بدون رغبت و عشق به کمال مطلق، و نجات و آزادى از موانع عشق ورزیدن، بدان همه دست یافت؟ کاربرد عشق یا دوست داشتن در ارتباط با آدمیت و تکامل انسانی، از سویى واقعیت سرشت آدمى را نمایان میسازد و از سویى دیگر، ضرورت توسل به دل و عواطف نیرومند معنوى خویشتن در رویارویى با وسوسههاى باطنى و شیطانى را خاطرنشان میکند. دشوارى رهایى از علاقهها و عادتها و سنتها و تعصبهاى جاهلانه، سالکِ حقیقت و کمال را متوجه منبع لایزال محبت الهى مینماید.
سلوکِ دوستدار حق و فضیلت، که سلوکى عاشقانه و عارفانه است، آن گاه به ثمر مینشیند و سالک را به سلامت از منزلها عبور میدهد که بر پایه خود آگاهى و آزادى و انتخاب او باشد. نمیتوان با ارشادها و نصیحتها و تقلیدها و تلقینها – که غالباً در رابطه مرید و مرادهاى خانقاهى به چشم میخورد- سفر معراج را آغازید. چرا که این همه به نوعى تحمیل مسلک و سلیقه بوده و خواه ناخواه ناخوشایندى سالک را درمنزلهاى سلوک هویدا میسازد.
این که رسول اکرم(ص)، بعثت بزرگ خویش را زمینهساز مکارم اخلاق انسانى در طى روزگاران یاد میکند و بدین گونه دین و زندگى و اخلاق و اجتماع را پیوند میزند، در حقیقت بستر محبّت و حریت نسلها را فراهم میسازد. به سخنى دیگر، از آنجا که آفریدگار مهرورز و رهنما، حیات طیبه انسانى را در گروه فضیلتهایی میداند که محبوب اوست، باید در هموار سازى طریق اخلاق کریمه کوشید. یعنى سعى در تخلّق به اخلاق الله داشته باشیم و اندک اندک خویشتن را از ظلمات اخلاق شیطانى خارج سازیم. این حرکت مفهومى به جز آزادى و آزادگى ندارد. در حدیثى از امام صادق-علیه السلام- دلیل تمسک به مکارم اخلاق یا روح بعثت جاودانه پیامبر، محبت حق تعالى تلقى شده است، و از طرفى اخلاق و اعمال ناپسند و خودپرستانه، نمودار خشم و قهر او خوانده شده است.
«علیکم بمکارم الاخلاق فان الله عزوجل یحبها و ایاکم و مذام الافعال فان الله یبغضها...»[39]
«در کسب مکارم اخلاق بکوشید که خداوند آن را دوست دارد، و از رفتارهاى ناپسند پیراسته باشید که ناخوشایند خداست.»
بدین گونه تقابلى میان ایمان و آزادى وجود ندارد و هر ایمان آوردهاى میتواند خواستار آزادیهاى فردى و جمعى باشد. حساسیتها و تعصبهاى پارهاى از افراد نسبت به مقوله آزادی، و اصرار در نفى و طرد آن، ناشى از بدفهمیهایى میباشد که برخى فرهنگها و سیاستها و مسلکها تحمیل نمودهاند. آنان از آن جا که فلسفه و ثمره آزادىخواهى را در بسترهاى الحادى و بیگانه با دین و کرامت انسانى چیزى به جز بیبند و بارى نمینگرند، آزادى ستیزى میکنند. حال آنکه فطرت آدمى بر پایه آزادى و آگاهى و انتخاب استوار گشته و هرکس تمایل به اظهار عقیده و شخصیت خود را میپرورد. تردیدى نیست که این همه طبعاً به منظور تکامل صورت میپذیرد و بیگمان از خودباورى انسان سرچشمه میگیرد. محرومیتِ کسان و ملتها از موهبت الهى آزادی، اراده و تفکر و تعقل را از بین میبرد و مردمان را به تقلید و تحجر میآلاید. ایا دین و بعثت و ایمان به خداى یکتا و ابدیت با این همه که تحقیر انسان است و او را به تباهى و بردگى میکشاند، سازگار خواهد بود؟ از این روست که در مقوله آزادی و آزادىخواهى فطرى انسانها، نخست
مرزبندى نمود و آن همه را از پلیدى و فریب جدا ساخت. آزادى ستیزى همان اندازه براى دین زیان بار است و سببساز انزواى آن، که بیبند و بارى و ترویج مظاهر آن. انسانِ متعادل و امتِ وسط و اسوه در منظر پیامبران، در عین حال که به آزادى و اراده و اندیشه و اقدام خیرخواهانه حرمت مینهند، دل به خدا و فرمان زندگیبخش او بستهاند.
در دوران استعمار نو، و همچنین عصر حاضر که جهانى شدن را نشان میدهد، اسلام را متهم ساختهاند که با آزادىخواهى انسان در مغایرت است و انقلابها و دولتهاى اسلامی، شهروندان و به خصوص زنان را به اسارت کشاندهاند. بدون تردید، این همه حاکى از بیمهرى بزرگان دین و سیاست به آزادى است. چنان که واژه آزادى را در مقایسه با دیگر واژگان مرتبط با حیات و فرهنگ جمعى بنگریم، به دست میاید که وحشت از آزادى و آزادىخواهى سبب نادیده انگاشتن آن شده و بسا به آزادى ستیزى انجامیده است. چگونه میتوان از اسلام، به عنوان یک مکتب و ایین توحیدى یاد کرد و در عین حال بستر یکتاگرایى را که خردورزى و تکاپوى علمى و عملى را میطلبد، ناهموار ساخت؟ به راستى میتوان ملتى را از آزادیهاى فردى و اجتماعى بینصیب ساخت و از آن انتظار پیشرفت و دستیابى به ارزشهاى اخلاقى در عرصه نوسازى جامعه را داشت؟ نگاهى به پدیده تأثیرگذار انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینی، از عنایت به حقوق فطرى انسانها، به خصوص آزادى حکایت دارد. چنانکه در شعارهاى بنیادى بامداد انقلاب دقیق شویم، درمییابیم که نظامِ مردمى –دینى ایران، وامدار استقلال و آزادى است. اساساً جمهوریت مبتنى بر ایمان و اسلام، با آزادى شهروندان پیوندى تنگاتنگ دارد و استمرار و تعالى آن را سبب میشود. جامعه و نظامى که به مردمسالارى تن داده است، به سهولت و رغبت در برابر هر تهدید خارجى ایستادگى خواهد داشت. در فضاى مشارکت همگانى – که زاییده حرمت نهادن به انسان و حقوق انسانى یک ملت بیدار و زنده است- کمترین اثرى از یأس و خودباختگى و بیتفاوتى دیده میشود و بدین سان استقلال همه جانبه فراهم خواهد آمد.
در نهضت بیدارگرانه و انقلابى امام خمینی، بارها به اتهامزدایى از اسلام، به ویژه در مقوله آزادى برمیخوریم. مواضع دینی- سیاسى رهبرى که به تدریج در صورت قوانین نهادینه شد، جامعه مذهبى ایران را دچار تحول نمود. در این جا به موضعگیری
معظمله درباره زنان و آزادى آنان میپردازیم، که بیش از دیگر گروههاى جامعه، دین و نظام را به آوردگاه کشانده است.
«اینها میترسانند شما را از حکومت اسلامی، میگویند اگر حکومت اسلامىباشد، زنها را میکنند توى یک اتاق و درش را قفل میکنند...[40] چه کسی، چنین چیزى به شما گفته است که باید این طور باشد؟ آنها آزادند مثل مردها»[41].
در جاى دیگر، رهبر فقید انقلاب، رژیم ستمشاهى پیشین را مخالف آزادى ملت میشمارد. به عبارتى امام تعلیم میدهد که نظام و حاکمیت دادگستر و مردمی، رویکرد آزادىخواهانه دارد و آزادیهاى فردى و اجتماعى یک جامعه پویا و سالم را با راهبردهاى سیاسى و اقتصادى موجود ناسازگار نمیداند.
«دستگاه جبار...[پهلوی] براى احدى از افراد ملت، آزادى قایل نیست و سالهاست [که] سلب آزادى از ملت را وسیله مقاصد خود قرار داده»[42] «کدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ کجا رادیو تلویزیون آزاد بود؟»[43]
امام خمینى مانند متحجران خشک مغز، بدبینانه به انسان و جامعه و زمانه نمینگرد و آزادى ستیزى نمیکند. در نگاه او، دو نوع آزادى هست؛ معقول و غیرمعقول. رهبری
انقلاب از آزادی، جانبدارى میکند؛ کدام آزادی؟ آن آزادى که در وطن، در جان و فرهنگ و کیش و میراث کهن ریشه دوانیده و تعالى جویانه است. و از دیگر سو با آزادى وارداتی- که دام و تلهاى براى ملت و نسل جوان اوست- در قهر و ستیز است. در واقع معیار امام، همان رستگارى و سلامت روان و اجتماع میباشد که دین و خرد میطلبد.
«[در رژیم شاه] آزادى در کار نبود...تبلیغاتش زیاد بود. آن آزادى هم که آنها میخواستند براى مملکت ما... تعبیر میکنم به آزادى وارداتی! آزادى استعماری!...»[44]
«روحانیت با ترقى مخالف نیست. با ترقى «محمد رضایی» مخالف است، با این تمدن... با این آزادی[استعماری]... مخالفند! نه با آزادی»[45]
چنان که گذشت، امام خمینى چه در حوزه تفسیر و اخلاق و عرفان، و چه در عرصه زندگى و جامعه و حاکمیت، آزادى را ارج مینهد و آرمانى مقدس برمیشمارد که نمیتوان بیمدد آن به رشد مادى و معنوى دست یازید. در حقیقت، جهانبینى و انسان شناسى رهبر فقید انقلاب، او را مدافع آزادى و کرامت انسانى ساخته است. تأمل در آموزههاى گفتارى و رفتارى پیامبر(ص) و على بن ابى طالب(ع) به دست میدهد که هدف نهایى از بعثت و ولایت توحیدی، گشودن راهها و بسترهایى میباشد که مجالى بلند براى دیدن و شنیدن و گزیدن خیر فراهم میسازد. در سیاستنامه علوى خطاب به مالک اشتر و حکمرانان روزگاران دیگر که همچنان نکته آموز و شوقانگیز است- به خوبى نشانههایى از تکریم انسان و آزادى و کمال او به چشم میخورد. پیشواى پارسایان، رحمت الهى را متوجه جامعه و حاکمى مینگرد که آشکارا در دیدار با مردم باشد و آزادى اندیشه و بیان نمایندگان ملت را در عرصه انتقاد و اعتراض پاس دارد. على(ع) با یاد کرد تعلیم بلند نبوى در ارتباط میان دولت و ملت، جامعه و نظامى را درخور تقدس و تعظیم میخواند که همخوانى با آزادى و عدالت داشته باشد.
«و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذى خلقک و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک، حتى یکلمک متکلمهم غیر متتعتع فانى سمعت رسولالله صلىالله علیه و آله یقول فى غیر موطن:«لن تقدس امة لایوخذ للضعیف فیما حق من القوى غیر متتعتع». ثم احتمل الخرق منهم و العی، و نحّ عنهم الضیق ولانف یبسط الله علیک بذلک اکناف رحمته و یوجب لک ثواب طاعته.»[46]
«و در مجلس عمومى بنشین و در آن مجلس برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سپاهیان و یارانت را که نگهبانانند یا تو را پاسبانان، از آنان بازدار، تا سخنگوى آن مردم با تو گفتگو کند بیدرماندگى در گفتار! که من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که میفرمود:«هرگز امتى را پاک-از گناه-نخوانند که در آن امت –بى آنکه بترسند و – در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند» و درشتى کردن و درست سخن نگفتنِ آنان را بر خود هموار کن و تنگخویى بر آنان و خود بزرگ بینى را از خود بران، تا خدا بدین کار، درهاى رحمت خود را بر روى تو بگشاید و تو را پاداش فرمانبرى عطا فرماید.»
رهبر فقید انقلاب، در عرصه آزادىخواهی، اخلاق انسانى را یادآور میشود تا از پیامدهاى زیانبار تجاوز به حقوق دیگران پیش گیرى شود:
«روزنامهها باید مسایلى را که پیش میاید نظر [و نقد] کنند. یک وقت انتقاد سالم است، این مفید است. یک وقت انتقام است نه انتقاد! این نباید باشد. این با موازین جور نمیاید... پرده درى نباشد ولى انتقاد خوب است.»[47]
و در جایى دیگر مرز میان آزادى و خیانت را تصویر میکند. از نگاه امام خمینی، آزادىخواهى معقول مغایرتى با نظام سیاسىِ مورد حمایت ملت، و اسلام و ملیت و حاکمیت ملت ندارد. هرکس و گروهى میتواند با گردن نهادن به این اصول-که محورهاى وفاق ملى تلقى میشود- راهبردها و راهکارهاى سیاسى و اقتصادى و فرهنگى و قضایى موجود را از منظر انتقادى بنگرد، و آزادانه اظهارنظر کند.
«جمعیتهاى سیاسى و مذهبى آزادند. مادامى که اعمالشان بر ضد جمهورى اسلامى و اسلام و نقض حاکمیت ملت و نقض ملیت و کشور نباشد.»[48]
2- اسلام شناسىِ امام خمینی
کاوشهاى تاریخى کشورمان در حوزه شناخت اسلام نشان میدهد که از سید جمال، حرکتى دین شناسانه آغاز گشت. مقصود از طرح این دوران، همانا نمایاندن ارتباط تنگاتنگ اسلام و زمان است که به طور جدى و پیگیر در نوشتارها و گفتارهاى احیاگرانه اسلام شناسان معاصر و سده اخیر صورت گرفت. البته احیاگرى دین به ایران اختصاص نداشته و در کشورهایى همچون مصر و پاکستان، چهرههایى دعوتگر ظاهر گشتهاند. آنچه اسلام شناسىِ رهبر فقید
انقلاب را متفاوت و متمایز مىسازد، موفقیت وى در دستیابى به قدرت و حاکمیت سیاسى میباشد. در این جا، با نگرشى از اسلام رو به رو میشویم که در عرصههاى مرتبط با زندگى اجتماعى و اقتصادى و سیاسى و فرهنگی مردم، رسمیت یافته است. آمیزش تعلیمها و سیاستها، بیشک نوعى قابل تأمل از این را عرضه مینماید که میبایست جداگانه مورد بررسى قرار گیرد. آن گاه که از اسلام شناسىِ امام سخن به میان میاید، در حقیقت از تجربهها و آزمونهایى بحث میشود که انقلاب و نظام جمهورى اسلامى در منظر پژوهش گرانه نهادهاند. به سخنى دیگر در این مجال، فریادهاى نهادینه شده و پذیرفته و حاکم بر روابط جمعى را مینگریم. شکى نیست که مطالعه این گونه خاص در روند احیاگرى اسلام، پژوهنده را در تحلیلِ توانمندى اسلام در بستر دوران معاصر و اینده، یارى میدهد. و از طرفى به اتهامها و ابهامهایى که در رابطه با و نقش تأثیر اسلام سیاسى وجود دارد، پاسخ میدهد. به هر حال جستوجوى حاضر، چهره روشن اسلام مورد نظر امام را به نمایش میگذارد و نادانیها و غرضورزیهاى پارهاى از کسان که از ظّن خود یار میشوند و برداشتهاى خویش را به رهبرى نسبت میدهند، آشکار میگردد. بیشتر باید از رهگذر پیامها و خطابههاى عمومی، نیاز پژوهشى خود را پاسخ گفت. البته کتابهاى کشفالاسرار و ولایت فقیه و چهل حدیث و غیر آن، هرکدام سهمى در انتقال معرفت دینى امام به مخاطب دارند. به نظر میرسد که کتابهاى استاد مطهری-که از دستپروردگان امام بوده و عنایت و حمایت فکرى رهبرى را به دنبال داشت- میتواند مددکار پژوهشگر باشد. به هر حال، در این بخش، پارهاى از سخنان امام خمینى – که یادآور شناختهاى اسلامى میباشد- ارایه میشود، و در ضمن اشارهاى به ویژگیهاى آن خواهد آمد.
1-2- اسلام و سیاست
از مشروطیت به بعد، هرچه جلوتر میاییم، روند اسلام سیاسى را نظرگیرتر و همچنین تأثیرگذارتر مینگریم. در حقیقت، هجوم مکتبهاى الحادى شرق و غرب- که موجى میان نسل جوان و تحصیل کرده پدید آورده بود- مسلمانان را متوجه طنین و فریاد بیدارگران مسلمان ساخت. اسلام در دهههاى پیش از انقلاب، به عنوان یک مکتب و ایدئولوژى زندگىساز مطرح شده بود. متفکران دانشگاهى و حوزوی، هریک
خدمات شایان اعتنا نمودند. به طورى که اسلام و قرآن، به صورت پناهگاه فکرى و روحى جوانانِ نگران و سرگردان و اسیر امواج تبلیغ ایدئولوژیک بیگانه درآمد و آنان را اندک اندک جذب کرد. بیگمان عامل اصلى این جاذبه، حماسه آفرینى نهفته در آموزههاى اسلام بود که احیاگران تفکر دینى قرآن به زبانى مناسب زمانه و جامعه خویش عرضه داشته بودند. استخراج فرهنگی-ایدئولوژیک آن روزگاران، از سویى مصونیت در قبال تهاجم فرهنگىِ شرقى و غربى را فراهم آورده بود و از سویى دیگر بسترساز انقلاب و جمهوریت متکى به دین گشته بود. درخشش رهبرىِ فکری- سیاسى امام خمینی، سبب شد تا نیروهاى پراکنده به وفاق دست یابند و اسلام مبارز را توسعه بخشند. شاید امروز چندان از اسلام سیاسى در شگفت نشویم و به هم آمیختگى دین و سیاست را پذیرا باشیم. ولى چنان که در سخنانى از رهبر فقید انقلاب خواهد آمد، در سالیان پیش از انقلاب قبول و ترویج آن بسى دشوار میآمد. واکنشهاى سیاسى امام خمینى در برابر توطئههاى تبلیغاتى شاه پیرامون اسلام، به روشنى از اصرار او در ترسیم چهره واقعى و تأثیرگذار اسلام در عینیت جامعه و زندگى حکایت داشت. پارهاى از گفتارها و
نوشتارهاى آن دوران، در جهت نمایاندنِ ناکارایى دین در عصر پیشرفت بود و در نهایت زمینهساز انزواى اسلام به شمار میآمد. امام با طرح جامعیت و واقعنگرى اسلام، به مقابله با اسلام زدایى از فرهنگ و تمدن ایرانى برخاسته بود. عنایت به اسلام سیاسى یا به عبارتى جهانبینى و ایدئولوژى توحیدی-اجتماعى قرآن کریم، در حقیقت حضور دین را در زمان نشان میداد. چنانکه در بخش پیشین گذشت، مسأله زنان در روزگار استبدادزده پهلوی، چالشى هراسانگیز پدید آورده بود و تبلیغات رژیم با تکیه بر حقوق آزادى نیم جمعیت ایران، سعى در راندن اسلام به گوشه معابد و مدارس داشت. در مقابل، امام خمینى با شجاعت و صراحت از رابطه اسلام و زنان سخن میگفت و دین را به تعصب و خشونت و ارتجاع نمیآلود. ایشان در این باره چنین گفتهاند:
«چنان موضوع آزادى زن را براى مردم مشتبه کردهاند که خیال میکنند اسلام آمده است که فقط زن را خانهنشین کند! چرا با درس خواندنِ زن مخالف باشیم؟ چرا با کار کردنِ او مخالف باشیم؟ چرا زن نتواند کارهاى دولتى انجام دهد؟ چرا با مسافرت کردن زن مخالفت کنیم؟ زن چون مرد در تمام اینها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقى ندارد. آرى در اسلام، زن باید حجاب داشته باشد ولى لازم نیست که چادر باشد، بلکه زن میتواند هر لباسى را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند... اسلام میخواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانى جدى و کارآمد بسازد... احترام و آزادى که اسلام به زن داده، هیچ قانون و مکتبى نداده است.»[49]
رهبر فقید انقلاب، با تقسیم بندى سیاست –اسلامى یا شیطانی- مقصود خود از مفهوم و فلسفه اسلام سیاسى را بیان مینمود. در این نگاه، هر حرکت صادقانه جمعى که خیرخواهى همگانى را به همراه داشته باشد، مقبول و معقول است. امام با تعریف سیاست در ارتباط با پیشرفت و تعالى مردم، پیامبران و پیروان آنان را سزاوار کار سیاسى تلقى مینمود. به عبارتى دیگر، استبداد و استعمار که میکوشیدند با غیر اجتماعى خواندن اسلام، دین زدایى کنند. در برابر مواضع هوشیارانه امام، سخت دچار درماندگى سیاسى شدند. چرا که نمیتوان برخوردهاى پیامبر اسلام، و همچنین مقابله موسى و فرعون در قرآن کریم را – که حاکى از نگرش و کوشش جمعى و سیاسى بود- نادیده انگاشت و انکار کرد. از طرفى امام
خمینى سعى داشت که کهنهاندیشانِ عافیت طلب را در نزد عوام خلع سلاح نماید. این که میتوان سیاسى بود، ولى تابع وحى و رسول اکرم(ص) بود و در جهت مصالح مسلمانان اهتمام ورزید، اهل تحجر را منزوى میساخت، آنان به گونهاى ترویج میکردند که گویى فقط ستمکاران اهل سیاست بوده و فرمان راندهاند! حال آنکه ایات چشمگیر و فزونى از قرآن، درباره امتها و بیدادگریها و مجاهدتهاى انبیا و اولیاست! و از طرفى تاریخ حیاتِ خاندان پیامبر، قبول دعوت سیاسى شهروندان در باب حکومت و عدالت و مشاوره سیاسى و صلح و جنگ و احیاگرى مفاهیم ستم ستیزانه دین در قالب دعا و تعلیم را نشان میدهد. امام بر این اساس است که از اسلام سیاسى یا سیاست اسلامى جانبدارى میکند:
«سیاست به آن معنایى که اینها[دستگاه تبلیغاتى شاه] میگویند که دروغگویى [است و]... چپاول مردم با حیله و تزویر و سایر چیزها! تسلط [ظالمانه] بر اموال و نفوس مردم! این سیاست هیچ ربطى به سیاستِ اسلامى ندارد. سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد... این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام.»[50]
بدین سان بدست میاید که مراد از اسلامِ سیاسی، اسلامِ حاضر در عرصههاى زندگى میباشد که رستگارى این جهانى و آن جهانى انسانها را فراهم میآورد. هدایتگرى ابراهیم و موسى و هارون و داوود و سلیمان و یوسف و مسیح، -چه در دوران ستم ستیزى و چه در دوران حکومت و مدیریت- خطوط سیاست توحیدى را ترسیم نموده است. بر همین اساس بود که پیامبر اسلام و مولاى متقیان، سیاست و جهاد و دفاع از حقوق انسانها را فریضه الهى میشمردند و مسلمانان را بدان فرا میخواندند. امام خمینی، پرداختن به سیاست یا به سخنى ترویج اسلام سیاسى را تکلیف دینى و ایمانى تلقى میکردند. در حقیقت، این همه از پیوند تنگاتنگ دین و سیاست در اندیشه او حکایت میکرد.
«اساساً حکومت کردن و زمامدارى در اسلام، یک تکلیف و وظیفه الهى است که یک فرد در مقام حکومت و زمامداری، گذشته از وظایفى که بر همه مسلمین واجب است یک سلسله تکالیف سنگینترى نیز دارد که باید انجام دهد.»[51]
از این منظر، اسلام سیاسى حاکى ازبدعت یا ابزارسازى اسلام در جهت کسب قدرت نیست و به سخنى دیگر، سیاست بر اسلام تحمیل نشده است. جوهر دین خداوند، اجتماعى بوده و روشناى جامعه انسانى در پرتو حاکمیت حق و عدل را میطلبد. اگر در پارهاى از زمانها و مکانها، سخنى و نشانهاى از اسلام سیاسى یا سیاست و مدیریت اسلامى به چشم نمیخورد، بیگمان بستر مناسبى براى حضور همهجانبه اسلام وجود نداشته است. تکلیف تلقى کردن سیاست و مبارزه براى حاکمیت اسلام، حاکى از قداستِ کوشش اجتماعى در روند چیرگى حق بر باطل میباشد. از این رهگذر است که کار سیاسى خالصانه و تأثیرگذار و خیرخواهانه، عبادت خدا شناخته میشود و سیاست عین دیانت یاد میشود. دشمنانِ مسلمانان سعى در تقدسزدایى از سیاست و اسلام سیاسى دارند، تا توفیقى در راندن دین از عرصه جامعه و مدیریت آن به دست آورند.
امروزه شاهد تزویر سیاست پیشگانى هستیم که اسلام سیاسى را در خط تروریسم نمایانده و مسلمانان آزادىخواه و عدالتطلب را تروریست میخوانند. با نگاهى به جریان سرکوبگرانه جنبشهاى مسلمانان در دوران معاصر، به دست میآوریم که فلسفه تروریست خواندن مجاهدین مسلمان، در واقع هراس درونى دشمنان را از حضور اسلام نشان میدهد. به عبارتى دیگر منفعتجویى و قدرتطلبى و سلطهگرى بر جهان عقب نگاه داشته، بازیگران سیاسى غرب را نسبت به اسلام سیاسى نگران و مهاجم ساخته است، با از میان رفتنِ جهان دوقطبى و رنگباختن کمونیسم، اسلام سیاسى خطرى جدى براى منافع سلطهگران غرب به شمار میاید. از این رو طرح اسلام معنوى و اخلاقى به جاى اسلام سیاسى یا اسلام فراگیر و نجاتبخش در دستور کار استکبار جهانی، یک ضرورت شناخته شده است. البته باید در نظر داشت که اسلامتیزى پیشینهاى دراز و درخور تأمل دارد و با مشاهده آثار فریادگرى احیاگران اندیشه جامع دینى در میان اهل قبله، بیش و کم تبلیغ دشمنان به چشم مى خورده است، امام خمینی، به طور جدى و پیگیر با این توطئه شیطانى در ستیز و انکار بود.
«تبلیغ میکردند اسلام دین جامعى نیست، دین زندگى نیست، براى جامعه نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت و قوانین حکومتى نیاورده، اسلام فقط احکام حیض و نفاس دارد، اخلاقیاتى هم دارد، اما راجع به زندگی
و اداره جامعه چیزى ندارد!»[52]
اگر دیدى واقعبینانه وجود داشته باشد؛ میتوان سیاست یا جامعهگرایى و نوسازى جامعه را در آموزههاى اخلاقى اسلام سراغ گرفت. چرا که اخلاق اسلامی، اخلاق یک مسلمان است. یک مسلمان هوشیار و اجتماعى و ظلم ستیز. مفاهیم والایى همچون صبر و زهد و همدلى و اخوت و گذشت و غیر آن، بیارتباط با جامعه و هدایت آن به سمت رشد و خوداتکایى و پایبندى به ارزشهاى زندگىساز نیست. از همین رو به گفته رهبر فقید انقلاب، احکام غیر سیاسى اسلام هم، در واقع جنبه سیاسى و اجتماعى پیدا میکند:
«اسلام، احکام اخلاقیش هم سیاسى است. همین حکمى که در قرآن است که مؤمنین برادر هستند. این یک حکم اخلاقى است، یک حکم اجتماعى است، یک حکم سیاسى است... تمام ممالک اسلام باید مثل برادر باشند و اگر تودههاى کشورهاى اسلامى باهم برادر باشند بر همه قدرتهاى عالم مسلط خواهند شد.»[53]
احکام عبادى اسلام هم در حقیقت احکام سیاسى و اجتماعى تلقى میشود. چرا که عبادت در اسلام، از یک سو سبب تزکیه و تعالى روان آدمى است و از دیگر سو، موجب
همبستگى اجتماعى و گشودن گرههاى فروبسته که نفس اماره یا دشمن در روابط جمعى پدید آورده است. در مکتب امام خمینی، اجتماعى که در سایه ایمان به خدا و آخرت شکل میگیرد، بسترساز اخلاق و عواطف انسانى میان مسلمانان خواهد بود و در نهایت به نجاتبخشى اجتماعى و سیاسى خواهد انجامید. بدین سان، عبادت و اخلاقِ اسلام، یاریگر مجاهدان و متفکرانِ مسلمان است تا به مدد آن نظام مطلوب دین را پدید آورند. با این تفسیر و تلقى دیگر نمیتوان اسلامِ سیاسى را پدیدهاى نوظهور و ساخته و پرداخته مسلمانان امروز خواند. اساساً پیامبران خود پایهگذار آن بودهاند و مفاهیم سیاسی-اجتماعى را در بستر دین پروردهاند. حج ابراهیمی، نمونه بارز آن همه است که نمیتوان در اجتماعى بودنِ آن کمترین تردیدى رواداشت.
«عبادتهاى اسلام، اصولاً توأم با سیاست است. مثلاً نماز جماعت و اجتماع حج در عین معنویت اخلاقى و اعتقادى حایز آثار سیاسى است. اسلام این گونه اجتماعات را فراهم کرده تا از آنها استفاده دینى شود. عواطف برادری و همکاری افراد تقویت شود. رشد فکرى بیشترى پیدا کنند و براى مشکلات سیاسى و اجتماعى خود راهحلهایى بیابند و به دنبال آن به جهاد و کوشش دستهجمعى بپردازند.»[54]
2-2- اسلام و پیشرفت
با این همه نباید از یاد برد که اسلام در نگاه رهبر فقید انقلاب، در عین حال مدافع عقلانیت و دانشآموزى و تجربهاندوزى مسلمانان در میان خود و بلکه در عرصه علم و فنآورى جهانى میباشد. یعنى این طو رنیست که مسلمان صرفاً اهتمام در سیاست و حکومت داشته باشد؛ غافل از اینکه زندگى و اجتماع بشرى نیازمند خردورزى و کسب مهارتها و دانشهاى کاربردى میباشد. اساساً جامعیت اسلام و مسلمانى در همین است. از طرفى باید به درون خود و جامعه و نظام پرداخت و زمینه خوداتکایى همه جانبه را فراهم آورد و از طرفى دیگر، بستر مناسبى براى دفاع و مشارکت و نوسازى مهیا ساخت. امام خمینى بارها این نکتهها را یادآورد شد. و از همگان به خصوص دستاندرکاران نظام خواسته است که به پیشرفت کشور بیندیشند تا بتوان در پناه استقلال فرهنگى و اقتصادى و سیاسى زیست. حمایت رهبرى از فرهنگ و علم و نهادهاى مرتبط با آن، از این دست است.
«دانشگاه مبدأ همه تحولات است.»[55]
«ما میخواهیم یک دانشگاهى داشته باشیم در خدمت خود ملت، در خدمت خود ایران... ما با دانشگاهى که ما را وابسته به خارج کند، هر خارجى میخواهد باشد، ما با آن دانشگاه از اساس مخالفیم. ما دانشگاهى میخواهیم که ما را از وابستگیها بیرون بیاورد [و] ما را مستقل کند.»[56]
در جاى دیگر، ضرورت تخصص گرایى در عرصههاى علمى خاطرنشان میشود. این توجه نشان میدهد که دین در کنار خداگرایى و اهتمام در بهینهسازى امور سیاسى جامعه، به پیشرفت فراگیر ارج میدهد. امام خمینى با حمایت خود از تخصص و پرورش متخصص، زمان و تحولات و نیازهاى کشور را در حوزه آبادانى و خوداتکایى در نظر گرفته است.
«ما با تخصص مخالف نیستیم!»[57]
«دولت بدون گزینش اشخاص متعهد و متخصص در رشتههاى مختلف موفق نخواهد شد و دولتمردان در گزینش همکاران به کاردانى و تعهد آنان و بهتر خدمت کردن آنها به کشور و در [جهت] منافع ملت بودنِ آنها تکیه کنند... نه بر دوستى و آشنایى و حرف شنوى بیتفکر و تأمل که این رویه موجب ناکامى در خدمت به کشور است.»[58]
تحجرستیزى آشکار امام خمینی، نقشى تأثیرگذار در روند پیشرفت کشور و کامیابى در نیل به هدفهاى انقلاب و نظام داشته است. رهبری، اسلام گرایى خود را هنگامى کارآمد تلقى مینمود که بتوان مصونیت در برابر تزویرگران داخلى و حوزوى را بالا برد. تجربههاى عینى و اجتماعى سالیان پیش از مرجعیت و دوران نهضت 15 خرداد به روشنى امام را از نظر تهدید درونى آگاه ساخته بود. همین متحجران بودند که با خردستیزیهاى خویش، طریق تعلیم و سلوک در فلسفه و عرفان و سیاست ابراهیمى را سد میکردند و جاده استبداد و استعمار را هموار میساختند. شکى نیست که نظام و اینده آن بیشتر از ناحیه اهل جمود و تحجر دینى زیان میبیند و به تدریج از صراط شعارهاى بنیادى خود –که همان «استقلال، آزادی، جمهورى اسلامی» میباشد- خارج میشود. در این وضع اسفبار- که از اسلام و انقلاب و نظام جمهورى اسلامی، پوستهاى بیمغز بر جاى میماند- دیگر چگونه میتوان از راه انبیا و اولیا سخن گفت؟ این است که رهبر فقید انقلاب ملت و جوانان را متوجه آسیبپذیرى حرکت مردمى از رهگذر تقدس مآبى میساخت. رسواگرى امام، به میزان زیادى از توسعه و نفوذ اجتماعى و حوزوى این جماعت فرصتطلب –که امام
آنان را مارهاى خوش خط و خال میخواند- کاست.
«امروز عدهاى با ژست تقدس مآبى چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام میزنند که گویى وظیفهاى غیر از این ندارند.خطر تحجر گرایى و مقدس نمایانِ احمق در حوزههاى علمیه کم نیست. طلاب عزیز، لحظهاى از فکر این مارهاى خوش خط و خال کوتاهى نکنند، اینها مروج اسلام آمریکاییاند و دشمن رسولالله. ایا در مقابل این افعیها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟»[59]
امام از اسلامى سخن میراند و حاکمیت قانون آن را میطلبد که دنیا و جسم و آسایش و عدالت در بهرهوریهاى اجتماعى و اقتصادى را خاطرنشان میسازد. این که از دین یاد کنیم و تعبدِ خرد و کلان ملت را خواهان باشیم، ولى به معیشت و توانمندى متناسب با احتیاجهاى شخصى و خانوادگى کارى نداشته باشیم، در داورى افکار عمومى چگونه خواهد بود؟خدایى که انسان و جهان را خلق کرده است انتظارهاى معقول هرکس و گروه و ملتى را درخور پاسخ میداند. این رسالت فقهى عالمان زمان شناس و دلسوز و خدمتگزار است که راهکارهاى وصول بدان همه را استخراج کرده و نهادینه سازند. پویایى فقه –که همواره مورد نظر رهبرى انقلاب بود و آن را با ساختار فقه سنتى فقیهان نامور پیشین در تضاد نمیدید- کوششى در طریق پیشرفت و تعالى همگان بود. وقتى به هشدارها و فرمانهاى علوى در نهجالبلاغه نگاهى میافکنیم، آشکارا از خدمت به مردم و کشور سخن رفته است. اساساً دین درصورتى دوام مییابد و نسلها را به هم پیوند میدهد و مانع گسستهاى ارزشى و اخلاقى و فرهنگى در رویارویى با امواج بیگانه میشود که دستى در نجات و پیشرفت مردم داشته باشد. اگر پذیرفتیم که دنیا مزرعه آخرت است و معراج انسان در همین خاک و ماده و جسم و مجال مییابد و او را در میان آفریدگان ارجمند میدارد، باید قرائتى از اسلام داشت که براى پیشرفت و سرافرازى ملت، برنامهاى ارایه دهد. امام در طى روزگار انقلاب، در عین حال که از آخرت و جهاد و تعبد و تزکیه سخن میگفت، مردم را ولى نعمت خود و کارگزاران میخواند و دولتمردان را به خدمتِ مردمان و محرومان برمىانگیخت. به سخنى دیگر رهبر فقید انقلاب، از سویى انتظارهاى دین و پیامبر و امام زمان(عج) را یادآور مى شد و از سویى دیگر حکومت و نظام و عالمان را به کارسازى متناسب با انتظارهاى ملت
وامیداشت. باید باور داشت که تبلیغات ضدفرهنگى دشمن آن گاه کارگر میافتد که ناتوانى مسئولان در پاسخگویى به مطالبات مشروع و معقول ملت هویدا گردد. امام خمینی، هنگامى که از دورانِ فرمانروایى امیر مؤمنان یاد میکند؛ آن را درخور جشن و شادمانى میداند. چرا که عدالت و خدمت به شهروندان، شعار و کنش مشترک کارگزاران آن حضرت به شمار میآمد. بدینسان، اسلامى ترویج و تبلیغ میشود که با عینیت زندگى روزمره مردم تناسب و پاسخ دارد.
«براى همین 5 سال و 5 روز حکومتش باید جشن بگیرند. جشن براى عدالت، جشن براى خدا، جشن براى این که حاکم، حاکمى است که با ملت یکرنگ است، بلکه سطحش پایینتر است در زندگی، و سطح روحش بالاتر از همه آفاق است.»[60]
بدین گونه روشن است که غفلت و سستى و فرصت سوزى فقیهان و کارگزاران در ارتباط با عدالت اجتماعى است که اسلام را منزوى میکند نه تهاجم ضد فرهنگى بیگانگانِ سلطه پیشه. امام خمینی، بر پایه شناختِ همه سونگرى که از اسلام و عدالت اجتماعى به دست آورده، کوششهاى زیر را در جهت آن ضرورى میشمارد:
«برنامهریزى در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم توأم با حفظ شعایر و ارزشهاى کامل اسلامى و پرهیز از تنگ نظریها و افراطگرییها، و نیز مبارزه با فرهنگ مصرفى –که بزرگترین آفت یک جامعه انقلابى است- و تشویق به تولیدات داخلى و برنامهریزى در جهت توسعه صادرات و گسترش سیاسی، صدور کالا و خروج از تکیه به صادرات نفت، و نیز آزادى واردات و صادرات و به طور کلى گسترش تجارت بر اساس قانون، و با نظارت دولت در نوع و قیمت.»[61]
3-2- اسلام و معنویت
بُعد معنوى و عرفانى اسلام، از دیرباز در آثار شفاهى و مکتوب رهبر فقید انقلاب، دلانگیر و نکتهآموز بوده است. اگر نهضت و فعالیت سیاسى امام نبود، بیشک معنویت و عرفان دینی-ایرانی، جلوههاى ذهن و جان به حق پیوسته او را متجلى میساخت. از ویژگیهاى کار و سلوک او، همانا اعتدالگرایى و تمسک به آموزههاى ناب نبوى و علوی، و نیز واقع بینى سالکانه میباشد. در نقد و نظرى که در آثار اخلاقى و عرفانى امام خمینی، پیرامون اندیشهها و آموزههاى فیلسوفان و عارفان و معلمان اخلاق و معنویت، همچون ملاصدرا و امام محمد غزالى به چشم میخورد، نکات قابل تأمل بسیار است. تعلیم و سلوک عارفانه رهبرى نشان میدهد که وى میراث معنوى و عرفانى و اخلاقی این مرز و بوم را نیک شناخته و دریافته است. اشارهها و استفادههایى که از حافظ و مولانا در جاى جاى آثار خود به یادگار نهاده است، آگاهى را مینمایاند. فراتر از بُعد نظرى عرفان، باید سلوک عملى و عینى امام را در نظر آورد که روشناییها بر ذهن و روان سالکان میافکند. در سالیانی، مکتب عرفانى امام مطرح شد که متحجران سخت فلسفه ستیزى داشته و عرفان و عرفا را کفر و گمراهان تلقى میکردند. داستان عرفان و ذوق و دیوان غزلهاى روحانگیز امام خمینی، خاطرهها و سرگذشتهاى نامورانى همچون حافظ و میرزاحبیب خراسانى را به یاد میآورد که همواره از خردستیزان آزار دیدهاند. در این مجال اندک، گوشههایى از آثار عرفانى را میآوریم که نمایانگر معنویت والاى اسلام است، و به دست میدهد که اسلامِ امام خمینی، در حقیقت اسلام سیاسی- عرفانى بوده است. امام در سخنی، پرسشى از مدعیان ایمان و زهد و تقوا و تقدس و تقرب میشود و آنان را در عرصه آزمون، تهیدست و شرمسار مینمایاند:
«اگر شما مخلصید! چرا چشمههاى حکمت از قلب شما به زبان جارى نشده! با این که چهل سال است به خیال خود، قربة الىالله عمل میکنید! با این که در حدیث وارد است که کسى که از براى خدا چهل صباح اخلاص ورزد، جارى گردد چشمههاى حکمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بیدرمان همین جا است. واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت که وقتى چشم بگشایند و سلطانِ آخرت خیمه بر پا کند، خود را از اهل معاصى کبیره، بلکه از اهل کفر و شرک بدتر ببینند و نامه اعمال شان سیاهتر باشد!»[62]
در جاى دیگر، در باب خود بزرگبینى و خطر آن براى ایمان و معنویت میخوانیم:
«گاهى اتفاق میافتد که انسان، مطلبى را از رفیق یا همقطارش میشنود و آن را با کمال شدت رد میکند و طعن به قائلش میزند! ولى همان مطلب را از بزرگى در دین یا دنیا اگر شنید، قبول مى کند!... این شخص طالب حق نیست، تکبرش، پرده به روى حق میپوشد.»[63]
امام خمینى معرفت طلبى انسان را آن گاه کارساز و سبب تقرب و کمال او میشمارد که روشنایى و پاکى قلب و روان را بیفزاید. علم و عملى که باطن را به سیاهى بیالاید و زبان را به طعن و لعن بیدارگران بگشاید، انسان را از سیر معنوى باز میدارد و مسلمانى او را مشکوک میسازد.
«معارفى که کدورت قلب را بیفزاید، معارف نیست! واى بر معارفى که عاقبتِ امر، صاحبش را وارث شیطان کند!... تو طلبه فقه و حدیث و سایر علوم شرعیه نیز در مقام علم، بیش از یک دسته اصطلاحات که در
اصول و حدیث به خرج رفته، ندانی. اگر این علم که همهاش مربوط به عمل است، در تو اضافهاى نکرده و تو را اصلاح ننموده، بلکه مفاسد اخلاقیه و عملیه بار آورده، کارت... از کار همه عوام پستتر است!