شمیم طاقدیس
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
دانشمند فاضل، پژوهشگر نوآور، فقیه صاحب نام و ادیب نامدار، ملااحمد نراقى ملقب به فاضل نراقى و فرزند خلف ملامحمدمهدى نراقى از مفاخر اسلام و مشاهیر شیعه است .
وى در سال 1185 ق (1) چشم به جهان گشود و با بهره گرفتن از معارف بزرگانى هم چون ملامحمد مهدى نراقى، محمدمهدى بحرالعلوم، کاشف العظا، آقا باقر بهبهانى (2) و . . . و برخوردارى از بینش پژوهشگرانه و روحیه تحقیق و تتبع، خود را تا والاترین جایگاههاى علم و معرفتبالا برد .
وى شخصیتى جامع الاطراف است که در عرصههاى مختلف آنچنان درخشیده است که گویى تمام عمر با برکتخود را در تحقیق و تدقیق صرف کرده است .
تنوع آثار و جمع میان اخلاق، عرفان، فقه، اصول، حساب و ادب شاهد این ادعاست .
ستاره پرفروغ این شخصیت ماندگار و جاوید الاثر سرانجام در سال 1244ق (3) افول کرد .
جنبه ادبى نراقى
در میان ابعاد مختلف و اوصاف برجسته فاضل نراقى آنچه در این مقال کندوکاو خواهد شد، شعر و ادب است که عرصه تجلى دریافتها و بینش و بصیرت اوست .
نقد و تحلیل این موضوع در خدمت تبیین نظرگاه عرفانى - اسلامى وى خواهد بود . گفتار او ایمان پرور و نطقش مسلمانى است که گفت:
گرچه گفتار تو ایمان پرور است
هم سخنهایت همه نغز وتر است
ریزد از نطقت مسلمانى همه
هست گفتار تو سلمانى همه (4)
ملااحمد نراقى «شاعر نحریر ایرانى» (5) ، متخلص به صفایى علاوه بر دیوان شعر، مثنوى بلندى به نام مثنوى طاقدیس سروده است . طاقدیس که به معناى طاق مانند مىباشد، نام تختخسرو پرویز بود که سه طبقه داشت و تمام حالات فلکى و نجومى در آن ظاهر مىشد . (6)
این مثنوى از یک سو به واسطه در برداشتن موضوعات و مقامات عرفانى و اخلاقى، مثنوى طاقدیس نام گرفت، او خود مىگوید:
داستانم را کنون آمد ختام
صفهاى از طاقدیسم شد تمام
صفهاى از چهار صفه شد تمام
آن سه باش تا ترا آید پیام
و از سویى دیگر چون صفههاى طاقدیس آن نه از جنس آب و گل و عمارت، که از جنس دل است، پس او خود در نامگذارى مثنوىاش به معناى عمارت و ایوان نیز نظر داشته است .
صفهاى دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
صفهاى سازم ولى نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتى با اهل دل
در این نوشتار به موضوعات زیر مىپردازیم:
نراقى در آیینه طاقدیس;
مثنوى معنوى و مثنوى طاقدیس;
طاقدیس تفسیر منظوم آیات و روایات;
تمثیل در طاقدیس .
نراقى در آیینه طاقدیس
مثنوى طاقدیس از جنس شعر اغوا کننده نیست و سراینده نیز در زمره سرکشتگان در هروادى نیست . (7)
مثنوى طاقدیس سلسلهاى داستانى آن هم داستان راستان است که عرصه بروز و ظهور افکارى بلند و عرفانى شده است .
اى رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان (8)
مثنوى طاقدیس از جنس مثنوى معنوى و هم چون کلام معجزه آساى لسان الغیب، شعر اندیشه است . صبغه اندیشه بر جنبه ا نگیزهاش غالب است و از این رو در مقام ارزش گذارى، جمال معنوى آن به مراتب افزونتر از نغمه موسیقیایى آن است . اگر در کلام او اطناب و تکرار دیده مىشود و اگر برخى ابیات او را تنها با جابهجا کردن کلمات مىتوان به نثر تبدیل کرد، هیچ حرجى نیست; زیرا او خود در باره ابزار بودن این سخن منظوم به روشنى مىگوید:
گر سخن با یاد یار دلکش است
گوبه هر لفظى که خواهى آن خوش است
تاتو در اندیشه وزنى و سجع
سرزند صبح و شود خاموش شمع
از براى خاطر من اى حریف
قافیه بگذار و بگذر از ردیف
اندرین خلوت سخن بیگانه است
وضع الفاظ از پى افسانه است
فاضل نراقى، زبان رمز را بر آشکارگویى ترجیح داده، تفسیر و معرفتخود را در لباسى آشکار و ملموس عرضه داشته است و درک رموز مثنوى طاقدیس او، کلید دستیابى به اندوختههاى این مخزن الاسرار گرانبهاست . او با نقل قصه و حکایت، آتشى در دل مىافروزد که استخوان را مىسوزاند و هوش از سر مىبرد .
داستانى آرم امشب در میان
کآتش اندازم به مغز و استخوان
گفتهام بس داستان عاشقان
گویمت امشب ولى یک داستان
کان همه از دل فراموشتشود
هم زدل تاب وزسر هوشتبرد (9)
افزون بر زبان رمز و تمثیل - که به آن خواهیم پرداخت - برخى ابیات در بیان دیدگاه فاضل نراقى به روشنى گواهند . او در باب جبر و اختیار قایل به جمع آن دو و تفریق حدود آنها بوده، مىگوید:
گرنباشد اختیار، آید خطا
امر و نهى و وعده وزجر و عطا (10)
در جایى دیگر همه ذرات عالم را فرمانبردار اراده حق تعالى دانسته، سببها را طلسم و اسباب جهان را چیزى جز بهانه نمىداند . در ترسیم مسلخ ذبح اسماعیل و از کار افتادن کارد، چنین پدیدههاى جهان را مسخر اراده خداوند دانسته مىگوید:
گفت معذورم بدار اى بوالکرم
گرنه در دست تو فرمان مىبرم
حق مىگوید مبر این ناس را
خون مریز آن فرق فرقد ساى را
آلتم بى خبر از کار خود
نى زخود آرام و نى هنگار خود
نى من تنها چنینم اى خبیر
جمله ذرات عالم دان اسیر
پیش حکم حق همه گوشند و چشم
تا چه فرمانشان رسد از مهر و خشم
گر بگوید چرخ را آرام گیر
تا ابد گردد فراموشش سیر
هر سببى را از مسببى دان اثر
آن سببها را طلسمى در نظر
راست گویم اى رفیق مهربان
جز بهانه نیست اسباب جهان
فاضل نراقى دریاى رحمتحق را بیکران، اقلیم لطف او را بىپایان و نیش و رنج راه او را نوش و نصیب جان مىداند . بدین ترتیب هر چند سلوک طریق معرفت را پایانى نیست، ولى عزم گام نهادن در این طریق و احراز کمترین مرتبه اقبال به حضرت حق را ماجور دانسته مىگوید:
هیچ رنجى در رهش بى گنج نیست
بى نصیب، آن کس که او را رنج نیست
نیش بى صدنوش در این راه نیست
نیستخارى کش گلى همراه نیست
بى عطا هرگز گدا ز اینجا نرفت
دزد از این خانه بىکالا نرفت
صورت خدمت کنى مزد آورند
ناروا جنس آورى نیکو خرند (11)
برخى از عمدهترین مضامین مثنوى طاقدیس را مىتوان اینگونه برشمرد:
تمثیل و حکایت منظوم از قبیل داستان طوطى و شاه و . . . .
تفسیر منظوم آیات قرآن از قبیل: «انا عرضنا الامانة» و «لاتیاسوا» و . . . .
بسط و تفصیل مضامین قرآنى از قبیل: داستان ابراهیم خلیل و ابتلا و آزمون وى، تمرد شیطان از سجده و تعظیم، ثبوت معاد جسمانى، حکایت زلیخا و . . . .
شرح و تفسیر احادیث از قبیل: حدیث من مات ولم یعرف، تفکر ساعة، من عرف نفسه و . . . .
شرح فرازهایى از ادعیه شریفه از قبیل الهى و سیدى ان صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک و . . . .
مثنوى معنوى و مثنوى طاقدیس
بىتردید با تامل و تورق در مثنوى طاقدیس به زودى میزان تاثیر و چشم داشت فاضل نراقى به معارف و ذخایر مثنوى مولانا هویدا مىشود . مولانا و فاضل هر دو به خلق آثارى پرداختهاند که با الهام از کلام وحى، از بطون مختلف برخوردارند . منظومههاى آن دو، لباس محسوسات بر تن کرده مراتب عرفان را به تفسیر مىکشند . اگر مثنوى مولانا تفسیر عرفانى قرآن است، بىتردید مثنوى طاقدیس نیز تفسیر عرفانى دیگرى از آن است .
آنان هر دو زبان رمز را در کالبد تمثیل و مثل، مناسب تشخیص دادهاند و با استفاده از استعاره و مجاز، پرده از مقام عرفانى و معرفتخداشناسى خود برداشتهاند . پایان هر مقطع از تمثیل و حکایت مثنوى معنوى و مثنوى طاقدیس اغلب با معرفى نمادها و شخصیتهاى آن همراه است . همچنان که در داستان «مردى که در چاه افتاد» به روشنى مراد خود را از چاه، رسن، موشان، اژدها، شیرمست، انگبین و زنبور به ترتیب اینگونه بیان مىکند .
هست این دنیا چه و عمرت رسن
روز و شب هستند موشان بى سخن
اژدها قبرستبگشوده دهان
منتظر تا پاره گردد ریسمان
دهر باشد شیرمست پرغرور
تا کشد جان تو را از تن برون
مال دنیا انگبین و اهل آن
جمله زنبورند نى بل بر غمان (12)
مولانا وقتى مىخواهد دامن استطراف را برچیند و موضوع سابق را پىگیرد این چنین خود را خطاب مىکند .
باز گردان قصه عشق ایاز
کان یکى گنجى است مالا مال راز
و فاضل نراقى نیز اینگونه به بیان تتمه سخن سابق خود مىپردازد:
این سخن پایان ندارد اى قلم
قصه طوطى وشه را کن رقم
سرآغاز طاقدیس و مثنوى
«در حالىکه در مثنوى معنوى همه چیز از حکایت و شکایت نى آغاز مىشود» (13) در مثنوى طاقدیس قصه طوطى و شاه، مطلع سخن قرار گرفته است و بدین ترتیب مولوى با شکایت آغاز مىکند و نراقى با حکایت . اما این هر دو، در پى یک امرند . حکایت طوطى و شاه نیز نىنامه دیگریست که ناله گسستن و بریدن سر داده است .
مولانا مىگوید:
بشنو از نى چون حکایت مىکند
وز جدایىها شکایت مىکند
و فاضل نراقى مىگوید:
اى رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان
نراقى هر چند مثنوى خود را با توصیه شنیدن نواى نى آغاز نکرده است، ولى چون ناى نى را حدیثیار مىداند غزلش را به این دردانه زیبا تزیین کرده، مىگوید:
تاکى دلا به مدرسه طامات و ترهات
بشنو حدیثیار دوروزى زناى نى (14)
مولانا تمثیل طوطى و بازرگان را خلق کرده و ملاى نراقى تمثیل طوطى و شاه را . مولانا با طوطى و بازرگان در پى آن است که بگوید تا نمیرى، نرهى "مرده شو چون من که تا یابى خلاص" و ملاى نراقى در پى آن است که بگوید:
چونکه شد آب از سر آن چشمه دور
تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور
آرى آن کو دور شد از اصل خویش
جان او افسرده گردد سینه ریش
در میان هر دو مثنوى مضامین مشترک فراوانى به چشم مىخورد که از آن جمله مىتوان به قصه حضرت ابراهیم، داستان یوسف و زلیخا، توصیف عقل، عشق و . . . . اشاره کرد:
فاضل نراقى مىگوید:
هرکه شد معشوق، عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
این سخن را گر همى خواهى بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان (15)
مولانا نیز مىگوید:
چون یحبون بخواندى در نبى
با یحبهم قرین در مطلبى
مولانا و فاضل هر دو مستشراب ازلى هستند آشکارا مىگویند:
تا میکده باز و مى بجا است
کار من خسته دل به کام است
شراب آنان از جنس شرابى است که پیش از خلقت کرم وجود داشته است و ابن فارض نیز که خود از آن جامى برگرفته این مستى و عشق را اینگونه به تصویر مىکشد .
شربنا على ذکر الحبیب مدامة
سکرنابها من قبل ان یخلق الکرم
لها البدر کاس وهى شمس یدیرها
هلال وکم یبدو اذا مزجت نجم
ولولا شذاها ما اهتدیت لحانها
ولولا سناها ما تصورها الوهم (16)
مثنوى و طاقدیس مملو از ذکر خدا
استاد زرین کوب در باره آغاز عاجل مثنوى معنوى مىگوید:
در بین آثار مهم ادب قدیم فارسى شاید مثنوى مولانا تنها کتاب عمدهاى از نوع خود باشد که بر حسب معمول زمان با حمد و بسم الله و تحمید آغاز نشده است . (17)
این سخن در باب مثنوى طاقدیس نیز صادق است، زیرا آن نیز به لفظ تحمید و بسمله آراسته نشده است . ولى چگونه مىتوان پذیرفت منظومهاى که سراسر خداشناسى و معرفت است ابتر باشد؟ مگر نه این است که مثنوى سراسر تحمید و بسمله است؟ ! پس آغاز و انجامش همه ذکر است . مثنوى معنوى و طاقدیس هر دو با حمد و ستایش آغاز شدهاند، ولى حمدى به شیوه خاص خود .
طاقدیس، تفسیر منظوم آیات و روایات
مثنوى طاقدیس، تفسیر عرفانى قرآن و منظومه اخلاق و معرفت است . گواه تاثیر معارف دین بر مضامین، طاقدیس توضیح واضحات خواهد بود و اما در عین حال در این فرصتبرخى از مظاهر تجلى آیات و روایات در این منظومه آورده مىشود .
احادیثشریفه، ادعیه نجات بخش، آیات و مضامین کلام وحى از جمله مؤثرات این مقوله مىباشد . در مثنوى طاقدیس که شرح گسترده و برخى احادیث نیز هستشارح به تفصیل، رمز و اطلاق تعابیر احادیث را به نظم در آورده است . او در شرح حدیث العقل ماعبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ابتدا عقل را تعریف کرده، سپس بر سبیل استعاره به توصیف و ترسیم چشم، گوش، پاوزبان آن پرداخته است .
عقل مىدانى چه باشد اى پسر
آنکه باشد سوى جنت راهبر
عقل مىدانى چه باشد اى رفیق
آن که برهاند ترا از هر مضیق
عقل را باشد دو چشمى دوربین
وز هزاران سیل چشم دوربین
عقل را باشد دو گوش حق نیوش
گوشها دارد به آواز سروش
عقل را باشد زبانى راست گو
هر سخن را بى کم و بى کاست گوى
عقل را پایى بود گردون نورد
پیش پایش پست، سقف لاژورد
مولانا نیز که 488 بار از کلمه عقل بهره برده است مىگوید:
عقل را دو دیده در پایان کار
بهر آن گل مىکشد او رنجخار
آنجا که دعاى عمیق و دقیق کمیل به حب و عشق پرداخته، عذاب الهى را بسى قابل تحمل و فراق محبوب را فوق طاقت دانسته است، چون حکایت دل دادن و دلدادگى است و او نیز در این مضمون در سرش جز شوق وصل یار نیستبه شرح و تفسیر آن پرداخته مىگوید:
صبر گیرم آورم در آتشت
گو چسان صبر آرم از خوى خوشت
در عذابت گیرم آوردم شکیب
چون بسازم با فراقت اى حبیب
چون ز امر توست دوزخ، جنت است
چون تو فرمایى، عذابم رحمت است
آتش تو گلشن و ریحان من
دوزخ تو جنت رضوان من
من ز دوزخ از چه ترسم کیستم
جز یکى کارتو، دیگر چیستم
و تمثیل محسوس گلشن بودن آتش را در بیان زر و زرگر این چنین ملموس مىنماید:
بین که زرگر زر در آتش مىکند
آتش آن را صاف و بى غش مىکند
آهنى آهنگر اندر کوره برد
پس به پتکش ساخت اجزا خرد خرد
ساختشمشیرى از آن کشور گشاى
در کمرهاى شهانش داد جاى
مولاى متقیان در بیان انگیزه عبادت گزاران، خوف و طمع را اخلال در عبادت احرار دانسته و ملاى نراقى این معرفت را به رشته نظم کشیده است .
طاعت من نى زشوق جنت است
نى زبیم آتش پروحشت است
از عبادت نى طمع دارم نه بیم
هر چه مىخواهى بکن ما از توایم
چون تو را اهل پرستش یافتم
در سپاس و طاعتتبشتافتم
طاعت مزدور بهر اجرت است
بنده را طاعت زخوف وخشیت است
از جمله مظاهر تاثر مثنوى طاقدیس از معارف دینى، اقتباس آیات قرآن است . به عبارت دیگر در کنار تلمیح و تفسیر آیات کلام وحى، در موارد متعدد روشنگویى بیشترى به کار برده، منظومه خود را به الفاظ آیات نیز مرصع و مزین کرده است . از جمله این موارد مىتوان به نمونههاى زیر اشاره کرد:
آیه 160 سورهبقره:
این سخن را گرهمى خواهى بیان
رو"یحبهم و یحبونه" رابخوان
آیه 2 سوره اسرا:
زینت از تشریف "فضلناش" داد
تارکش را تاج "کرمنا" نهاد
آیه 48 سوره کهف:
کور بود و جان آدم را ندید
پس زامر"اسجدوا" گردن کشید
آیه 139 سوره اعراف:
از تجلى نحو طور بارقا
صاردکا خر موسى صاعقا
آیه 272 سوره بقره:
غیر "یوتى الحکمه" آن مرد غبى
مىنداند آیهاى را از نبى
آیه 13 سوره فجر:
اینک از قرآن مالفظى بخوان
"ان ربک هم لبالمرصاد" دان
آیه 5 سوره تبت:
"ویلکم یا قوم" من تقلید کم
او هو"حبل من مسد فى جیدکم"
آیه 54 سوره زمر:
ناامیدى کفر باشد اى عمو
روبخوان "لاتیاسوا" "لاتقنطوا"
آیه 46 سوره نساء:
در کتاب حق بخوان "تنهى الصلوة"
للمصلى على جمیع المنکرات
آیه 25 سوره حدید:
کین چه حالتست که اکنون شد پدید
شد کجا سرو"انزلنا الحدید"
سرگذشت پیامبران در طاقدیس
از جمله موضوعاتى که در مثنوى طاقدیس، مورد توجه ملااحمد نراقى قرار گرفته است، بیان منظوم و تفسیر گونه دورههایى از سرگذشت پیامبران الهى است . در این اثنا، علاوه بر نقل قصه گونه، به تحلیل و تعلیل نیز پرداخته است، که بیان خواهد شد . مقاطعى از سرگذشتحضرت آدم، شعیب، یوسف، موسى و بیش از همه حضرت ابراهیم خلیل مورد توجه فاضل نراقى قرار گرفته است و از آنجا که نزدیک به دو ثلث این قبیل مضامین به «تشریح قصه آتش و ابتلاى حضرت ابراهیم» اختصاص یافته است در این فرصتبه بخشى از نگاههاى عارفانه آن مرحوم به این موضوع خواهیم پرداخت که شعله سوزان آتش را جرعه آب حیات و سوختن در آن را زهى سعادت دانسته است .
خاک راه کوى یار دلپذیر
گل بود در دیده و درپا حریر
اى خنک در راه جانان سوختن
شعلهها در جسم و جان افروختن
آتش کاندر ره جانان بود
خوشتر از صد چشمه حیوان بود (18)
در بیان جهت و بستر آزمون "بس متین " ابراهیم خلیل اینگونه دل را منزلگاه معشوق حقیقى و فارغ از عشق غیر او دانسته، از زبان وحى مىگوید:
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
دیگرى را اندر آنجا ره کجاست
غیر یک دلبر نمىگنجد به دل
یا دل ما یا زغیر ما گسل (19)
از آنجا که حضرت حق به راز درون بنده خود به خوبى آگاه است پس غرض از آزمون حضرت ابراهیم کشف و شناخت ماهیت وجود او نبود بلکه:
پاک مىداشتى از هر غل وغش
صاف مىداشتى و زیبا و خوش
غیر مهرش را به جانش راه نیست
ره کلف را در رخ این ماه نیست
امتحان بود از براى غیرمن
من نخواهم امتحان اى مؤتمن (20)
نوع نگاه حضرت ابراهیم خلیل به موضوع قربانى کردن جگر گوشه خود، اینگونه به زیبایى و هنرمندانه در کلام ملاى نراقى به نظم در آمده است .
من کجا و این عنایت کجا
جز براى خود نمىخواهد مرا
چون تو را از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هر چه غیر از خود جدا (21)
و با این نگاه است که ریسمان محکم علاقه غیر خدایى چون تارمویى خواهد بود که با اشارتى اندک گشته خواهد شد . وسوسههاى برخاسته از حسد و عداوت شیطان که هاجر، ابراهیم و اسماعیل را هدف قرار داد و در پى اغواى آنان در آمد، فصل مبسوطى از منظومه شیخ را به خود اختصاص داده است .
او با طرح مساله حسادت، انگیزه دومى براى اقدام وسوسه انگیزانه شیطان بیان کرده است . به عبارت دیگر شیطان بر اساس سوگندى که یاد کرده در پى اغواى همه افراد بشر است (22) ولى در قصه ابتلاى ابراهیم رشک و حسد مشاهده مقام ابراهیم خلیل او را به تلاش بیشتر واداشته است .
نیستسوزى بدتر از سوز حسد
مىگدازد مرد را جان و جسد
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
شیطان در چهره "پیر ژاژخاى" در پى اغواى هاجر بر در منزل او رفت و شیطان صفتبه بیان قصه قربانى کردن پرداخت:
گفتباتو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
آه از اسماعیل آن سرو روان
صد هزاران حیف از آن نوجوان
برد او را سوى زندان فنا
بهر کشتن او را در منا
برد او را، تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
ولى پاسخ هاجر، نداى هر دامان پاک و دل بیداریست که فریب هواى نفس و شیطان رجیم را نخورده با قوت ایمان و شدت یقین مىگوید:
گفت هاجر چون بود فرمان او
صدچو اسماعیل من قربان او
کاش بودى مرا سیصد پسر
هم چو اسماعیل با صد زیب و فریب
جمله را در راه او من کشتمى
کاکلش در خاک و خون آغشتمى
شیطان در گام دوم وسوسه انگیزى "سوى ابراهیم از غفلت دوید" و پند پذیرى از پیران را شرط خرد دانسته از ابراهیم مىخواهد که در تعبیر رؤیاى خود شتاب نکند .
از خرد باشد شنیدن بپذیر
گرچه باشى در خرد خود بىنظیر
چون که این فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مکن چنین شتاب
پاسخ حضرت ابراهیمعلیه السلام نشان از معرفت و دشمنشناسى او دارد که:
گفت اى ابتر برو شیطان تویى
غول هر ره، دزد هر دکان تویى
از این پس شیطان گام سوم را سوى اسماعیل ذبیح برداشت، ولى این گام همانقدر سستبود که اراده اسماعیل استوار .
چون خلیل الله فکند آن را شهاب
سوى اسماعیل آمد با شتاب
دام تلبیس و حبل را ساز کرد
مکر و کید و وسوسه آغاز کرد
و اسماعیل بىدرنگ رمى جمره کرد و شیطان را از خود دور ساخت .
زد به سنگ آن پس اسماعیل راد
سنت رمى جمار از این نهاد
حکایتحضرت خلیلالرحمن مکرر، هر سرزمینمنا، هر روز عید قربان، و هر جا قربانگاه است . حسن ختام و حسن تحلیل این حکایت از زبان ملاى نراقى اینگونه بیان شده است .
هر زمانى عید قربان شما
هر زمینى بنگرى مناى شما
اى صفایى، مرد میدانى اگر
عید قربانت هر روز اى پسر
هر سرخارى که بین خنجر است
هر سرکویى منا و مشعر است
تمثیل در طاقدیس
تمثیل در لغتبه معناى مثل آوردن و تشبیه کردن چیزى به چیز دیگر است و در اصطلاح علم بدیع تمثیل نوعى استعاره است که از طریق مثال و اشاره بیان مىشود .
بدین ترتیب چون «الحجة مادل به على صحة الدعوى» . (23) تمثیل نیز در پى اثبات و تقریب براى عوام خلق است، پس تمثیل، نوعى حجت مىباشد .
طرق بیان تمثیل متعدد است از آن جمله اینکه، تمثیل گاهى، بسط و توسعه ضرب المثلها است، گاهى حکایت قصه مانند حیوانات است و گاهى از نوع تمثیل توجیهاى است که در پى تبیین و توضیح امرى است که بر مخاطب معلوم نیست و به استناد آنچه حقیقتحال آن به روى معلوم است، تصویر مخیل ساخته مىشود تا مخاطب، درباب مراد گوینده قانع شود (24) .
استاد زرین کوب در کتاب ارزشمند بحر در کوزه تمثیل توجیهى را نوع سوم و در کنار تمثیل مثل و تمثیل حیوانات قرار داده است، حال آنکه به نظر مىرسد تمثیل توجیهى ناظر بر غایت تمثیل است که این غایت دو نوع اول و دوم را نیز مىتواند شامل شود .
از جمله اوصاف بارز تمثیل زبان رمز و استعاره است . در آغاز صفه دوم مثنوى طاقدیس چنین آمده است:
صفهاى سازم ولى نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتى با اهل دل
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نى فاش و عیان
سر یاران کى توان بى پرده گفت
سرشان را باید اندر دل نهفت
استاد زرین کوب نیز در بیان رمز بودن زبان مثنوى که مبتنى بر تمثیل است مىگوید:
در مثنوى قصههایى که هست، پیمانه معنى و نقد حال ماست و به هر صورت که در تقریر مىآید، همه متضمن رمزى است که لب معنا و سر باطن آن محسوب مىشود (25) .
وصف دیگر تمثیل بیان ملموس و محسوس آن است . در تمثیل، معارف عقلى و معانى ذهنى در لباس محسوسات وجود پیدا کرده، از چنان دقت و تناسبى برخوردار است که چه بسا مخاطب سرگرم ظاهر الفاظ و حکایتبیرونى آن شود و مراد گوینده را بر دلالت ظاهرى الفاظ حمل کند .
بر همین اساس به نظر مىرسد بستر شکلگیرى تمثیل، تجارب زندگى عامه است و ادیب هنرمند این تجارب را در قالب قصهگونه مىپرورد . از این رو چهره نخست تمثیل نقل حکایت و قصهگویى است که به خدمت چهره حقیقى آن یعنى کشف اسرار نهفته و حقایق ناگفته در آمده است . استاد زرینکوب در این باب مىگوید:
راست است که قصهها جز دورنمایى محدود از این آفاق بىانتهاى مثنوى را نشان نمىدهد، اما همین اندازه هم بر آنها که تصور روشنى از وسعت و عظمت این افقهاى ناشناخته ندارند، مقدمه آشنایى است (26) .
از میان تمثیلهاى بسیار و زیباى مثنوى طاقدیس، تمثیل «طوطى و شاه» (27) به واسطه جایگاه خاص و نمود چشمگیرش مورد کنکاش قرار مىگیرد . در این تمثیل حیات طوطى از دو مقطع متمایز تشکیل مىشود . در برهه نخست طوطى مقرب و معشوق مالکالملک جهان است .
پادشاهى بود در ملک جهان
مالکالملک جهان و ملک جان
در گلستان بود او را طوطئى
دلگشا و نغز و زیبا طوطئى
در گه و بى گه انیس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
آن، هر دو عاشق و معشوق بودند .
هر دو تن در عاشقى گشته سمر
هر یکى معشوق و عاشق آن دگر
هر که شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
شاه چون به طوطى عشق مىورزید او را براى زبان آموزى روانه جزیره کرد و از آن هنگام مقطع دوم زندگى طوطى شروع شد . منزلگاه جدید به واسطه زیبایى فریبندهاش پند و اندرز شاه را از یاد طوطى برد .
لیکن اى آرام جان بیقرار
اى شبم را روز و روزم را بهار
زینهار از من فراموشت مباد
جرعهاى بى یاد من نوشت مباد
گرچه از من مىشوى اکنون جدا
در جزیره هست پیرى رهنما
کآنچه او گوید گفت منست
در نصیحت گسترى جفت منست
از این پس نگاه طوطى به مظاهر فریبنده جزیره از راه صواب دور شد و با فراموش کردن درگاه بىپایان شاه، جغد شوم را میمون، گرگ را غزال، غول را رفیق دایم و . . . پنداشت . روزها را در پى مردارى سپرى مىکرد و شبها را هم نوا با جغد شوم برفراز خرابهها . گاهى خود در پى دانه در دام صیاد اسیر مىشد و گاهى به ستم، دانهاى از دهان مورچهاى مىربود .
طوطى نه تنها تاج و تخت مالکالملک را از یاد برد بلکه زمان بازگشتخود را فراموش نمود . او اینک به جاى دستان مهربان و عاشق شاه در دل قفس جاى گرفته است .
نى بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نى زمان بازگشتن سوى شاه
قند و شکرها به حنظل شد بدل
جاى دستشد قفسهایش محل
شرح تمثیل
بى تردید قصه طوطى و شاه، مقدمه آشنایى با حقیقت و معرفتى بلند است . این قصه، حکایتحیات انسان و سرنوشت او است . انسانى که در میان همه مخلوقات الهى و به رغم وجود فرشتگان مقرب و مدعیان خلافت الهى، منتخب حق تعالى قرار گرفت زمانى را طوطى صفت در بارگاه مالکالملک جهان سپرى کرده و زمانى دیگر به زیبایى دروغین و دلفریب جزیره دلخوش کرده است .
توصیف مکرر و مؤکد ملاى نراقى بر اثبات مقام والاى طوطى در بارگاه شاه مىتواند اشارتى باشد به عالم واقع که این جهان پرتوى از وجود آن است . منزلگاه حقیقى انسان بهشتبرین و بارگاه حضرت حق است که اینکه وجود مثالى او اسیر خراب آباد شده است .
شاه اگر عاشق طوطى است جاى شگفتى ندارد، زیرا خالق هستى از پس خلقت انسان به خود مبارک باد گفت که اینچنین زیبا و هنرمندانه آفریده است . شاه طوطى را روانه جزیره ساخت ولى هرگز او را به حال خود وا نگذاشت و با معرفى «پیر» جزیره او را راهنماى طوطى معرفى کرد . هر چند ملاى نراقى پیر را در این تمثیل کنایه از عقل دانسته مىگوید:
آن جزیره این جهان بى وفا است
وندران آن پیر دانا عقل ماست
ولى با این وجود مىتوان آن را گونهاى دیگر نیز تعبیر کرد . در ضمن بیان نصیحتشاه مىگوید:
گرچه از من مىشوى اکنون جدا
در جزیره هست پیرى رهنما
چون شدى در آن جزیره جاى دیگر
بر ندارى دست از دامان پیر
کآنچه او گوید همه گفت منست
در نصیحتگسترى جفت من است
هر که بى پیرى بپیماید طریق
سرنگون افتد به چاهى بس عمیق
گفت پیر جمله پیران جهان
آن امین حق امام مردمان
هر که پیر وقتخود را پى نبرد
آن به موت جاهلیت جان سپرد
به استناد همین ابیات و با الهام از برخى تعابیر، پیر در قصه طوطى و شاه امام معصومعلیهم السلام است .
در پایان تمثیل، سراینده خود به تفسیر نمادهاى قصه پرداخته است طوطى را مرغ جان، پیر دانا را عقل، بوم را هواى نفس، دیو اهریمن را اهل دنیا معرفى کرده است مىگوید:
قصه این طوطى مسکین درست
سر به سر احوال مرغ جان توست
آن جزیره این جهان بى وفا است
وندران آن پیر دانا عقل ماست
آن هواها فوج بومند اندرآن
در کمین بنشسته بهر مرغ جان
اهل دنیا دیو و اهریمن همه
همچو بو مانند اندر دمدمه (28) او چون خود را طوطى و دنیا و تن را قفس مىداند آنگاه که نام طوطى بر زبان و ذهنش مىگذرد رشته سخن را وا نهاده به بیان قصه جان در قفس مانده خود مىپردازد . وقتى که به بیان داستان ابراهیم خلیل و قربانى کردن اسماعیل پرداخته، حال اسماعیل ذبیح را در گام گذاشتن به مسلخ عشق چنین بیان مىکند .
طوطى اى جان من پرواز کن
رو به هندوستان عز و ناز کن
رو سوى کعبه مقصود کن
این جهان را پا زن و بدرود کن
ولى همین مقدار کافى است تا طوطى وجود او هندوستان لاهوتى را به یاد آورد و آتش بر مغز و استخوان او در اندازد .
چون سخن اینجا رسید اى دوستان
آتش افتادم به مغز و استخوان
باز هندوستان به یادم اوفتاد
شورى از نو در نهادم و افتاد
شعلهور شد آتش پنهان من
موج زن شد بحر بى پایان من
در هوا دیدم پرافشان طایران
در قفس شد مرغ جانم پرفشان
دید مرغى در هوا پرواز کرد
مرغ جانم پر زدن آغاز کرد
دید مرغان در هوا او از هوس
بال و پر درهم زد اما در قفس (29)
منابع و ماخذ
1 . قرآن کریم .
2 . الاعلام تاموس تزاجم لاشهرالرجال و . . . ، زرکلى، خیرالدین، چاپ سوم .
3 . بحر در کوزه: زرین کوب، عبدالحسین، تهران سخن، 1368 .
4 . دیوان ابن فارض، بیروت، المکتبةالثقافیة، ص 82 .
5 . الذریعة الى تصانیف الشیعه، تهران، آقا بزرگ، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان .
6 . سرنى، زرین کوب عبدالحسین، تهران، علمى، 1374 .
7 . عوائدالایام، نراقى، ملا احمد، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1375 .
8 . عینالحیاة، مجلسى، محمدباقر، تهران، کتابفروشى اسلامى .
9 . کتاب الخزائن، نراقى، ملااحمد، قم، انتشارات علمیه .
10 . لغتنامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1377 .
11 . مثنوى معنوى، مولوى، جلالالدین .
12 . نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، تهران، قلم 1371 .
پىنوشت:
1) لغت نامه دهخدا به نقل از اعیان الشیعه، ج11، ص 249 و ریاض العارفین، ص 463 .
2) عوائد الایام، ملااحمد نراقى، مقدمه، صص 40 و 39 .
3) الذریعة الى تصانیف الشیعه، ج 6، ص 276 و . . . لغت نامه دهخدا، ج3، ص 1372 .
4) مثنوى طاقدیس، ص 250 .
5) عوائد الایام، ص 27 .
6) لغت نامه دهخدا، ج10، ص 15246 .
7) اشاره به آیه 224 از سوره مبارکه شعرا .
8) مثنوى طاقدیس، ص 27 .
9) همان، ص 416 .
10) همان، ص 304 .
11) مولانا نیز در تمثیل مرد عرب و خلیفه بغداد این معنا را به زبانى دیگر نقل کرده است . در این تمثیل مرد از شدت فقر و به پیشنهاد همسرش هدیهاى نزد خلیفه بغداد مىبرد . مرد عرب وقتى آب دجله را بدید بسیار خجل شد و از حقارت هدیه خود بسى شرمسار گردید و از لطف خلیفه در عجب بود که چگونه این سبوى آب گندیده را پذیرفته و در برابر، این همه انعام و احسان نموده است . داستانهاى مثنوى، علىاکبر بصیرى، ص 24 .
12) مثنوى طاقدیس، ص 170 این مضمون در عین الحیاة علامه مجلسى، ص 291 آمده است .
13) بحر در کوزه، زرین کوب، ص 9 .
14) کتاب الخزاین، ص 4 .
15) مثنوى طاقدیس، ص 28 .
16) دیوان ابن فارض، بیروت، المکتبة الثقافیة، ص 82 .
17) سرنى، زرین کوب، ج1، ص 17 .
18) مثنوى طاقدیس، ص 301 .
19) همان، ص 359 .
20) همان، ص 388 .
21) همان، ص 360 .
22) اشاره به آیه 39 از سوره مبارکه حجر
23) بحر در کوزه، ص 488، به نقل از تعریفات جرجانى .
24) برگرفته از بحر در کوزه، زرین کوب، ص 198 .
25) بحر در کوزه، ص 6 .
26) تمثیل طوطى و شاه، مطلع مثنوى طاقدیس قرار گرفته است . ملا احمد نراقى در این تمثیل حکایت طوطى و شاهى را به نظم در آورده که عاشق و معشوق یکدیگر هستند . انیس و همدم صبح و شام شاه، طوطى است و روزى شاه، طوطى را براى فرا گرفتن زبانهاى مختلف به جزیرهاى مىفرستد و پیش از روانه ساختن، توصیههایى به او یادآور مىشود که جایگاه نخستخود را از یاد نبرد و در آنجا از پیرى که سخن او سخن شاه است، کاملا اطاعت کند . طوطى با وارد شدن در جزیره مجذوب و مفتون زرق و نگار زیبایىهاى جزیره مىشود و با فراموش کردن مقام نخستخود به تدریج همنشین حیوانات گنگ شده فریب زاغ را خورده و زبان خود را نیز از یاد مىبرد . از آن پس از گل گلستان هم دلگیر مىشود و به تدریجبال و پرش ریخته، خرابه نشین کنج تنهایى مىشود .
27) بحر در کوزه، ص 10 .
28) مثنوى طاقدیس، ص 168 .
29) همان، صص 369 و 368 .
دانشمند فاضل، پژوهشگر نوآور، فقیه صاحب نام و ادیب نامدار، ملااحمد نراقى ملقب به فاضل نراقى و فرزند خلف ملامحمدمهدى نراقى از مفاخر اسلام و مشاهیر شیعه است .
وى در سال 1185 ق (1) چشم به جهان گشود و با بهره گرفتن از معارف بزرگانى هم چون ملامحمد مهدى نراقى، محمدمهدى بحرالعلوم، کاشف العظا، آقا باقر بهبهانى (2) و . . . و برخوردارى از بینش پژوهشگرانه و روحیه تحقیق و تتبع، خود را تا والاترین جایگاههاى علم و معرفتبالا برد .
وى شخصیتى جامع الاطراف است که در عرصههاى مختلف آنچنان درخشیده است که گویى تمام عمر با برکتخود را در تحقیق و تدقیق صرف کرده است .
تنوع آثار و جمع میان اخلاق، عرفان، فقه، اصول، حساب و ادب شاهد این ادعاست .
ستاره پرفروغ این شخصیت ماندگار و جاوید الاثر سرانجام در سال 1244ق (3) افول کرد .
جنبه ادبى نراقى
در میان ابعاد مختلف و اوصاف برجسته فاضل نراقى آنچه در این مقال کندوکاو خواهد شد، شعر و ادب است که عرصه تجلى دریافتها و بینش و بصیرت اوست .
نقد و تحلیل این موضوع در خدمت تبیین نظرگاه عرفانى - اسلامى وى خواهد بود . گفتار او ایمان پرور و نطقش مسلمانى است که گفت:
گرچه گفتار تو ایمان پرور است
هم سخنهایت همه نغز وتر است
ریزد از نطقت مسلمانى همه
هست گفتار تو سلمانى همه (4)
ملااحمد نراقى «شاعر نحریر ایرانى» (5) ، متخلص به صفایى علاوه بر دیوان شعر، مثنوى بلندى به نام مثنوى طاقدیس سروده است . طاقدیس که به معناى طاق مانند مىباشد، نام تختخسرو پرویز بود که سه طبقه داشت و تمام حالات فلکى و نجومى در آن ظاهر مىشد . (6)
این مثنوى از یک سو به واسطه در برداشتن موضوعات و مقامات عرفانى و اخلاقى، مثنوى طاقدیس نام گرفت، او خود مىگوید:
داستانم را کنون آمد ختام
صفهاى از طاقدیسم شد تمام
صفهاى از چهار صفه شد تمام
آن سه باش تا ترا آید پیام
و از سویى دیگر چون صفههاى طاقدیس آن نه از جنس آب و گل و عمارت، که از جنس دل است، پس او خود در نامگذارى مثنوىاش به معناى عمارت و ایوان نیز نظر داشته است .
صفهاى دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
صفهاى سازم ولى نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتى با اهل دل
در این نوشتار به موضوعات زیر مىپردازیم:
نراقى در آیینه طاقدیس;
مثنوى معنوى و مثنوى طاقدیس;
طاقدیس تفسیر منظوم آیات و روایات;
تمثیل در طاقدیس .
نراقى در آیینه طاقدیس
مثنوى طاقدیس از جنس شعر اغوا کننده نیست و سراینده نیز در زمره سرکشتگان در هروادى نیست . (7)
مثنوى طاقدیس سلسلهاى داستانى آن هم داستان راستان است که عرصه بروز و ظهور افکارى بلند و عرفانى شده است .
اى رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان (8)
مثنوى طاقدیس از جنس مثنوى معنوى و هم چون کلام معجزه آساى لسان الغیب، شعر اندیشه است . صبغه اندیشه بر جنبه ا نگیزهاش غالب است و از این رو در مقام ارزش گذارى، جمال معنوى آن به مراتب افزونتر از نغمه موسیقیایى آن است . اگر در کلام او اطناب و تکرار دیده مىشود و اگر برخى ابیات او را تنها با جابهجا کردن کلمات مىتوان به نثر تبدیل کرد، هیچ حرجى نیست; زیرا او خود در باره ابزار بودن این سخن منظوم به روشنى مىگوید:
گر سخن با یاد یار دلکش است
گوبه هر لفظى که خواهى آن خوش است
تاتو در اندیشه وزنى و سجع
سرزند صبح و شود خاموش شمع
از براى خاطر من اى حریف
قافیه بگذار و بگذر از ردیف
اندرین خلوت سخن بیگانه است
وضع الفاظ از پى افسانه است
فاضل نراقى، زبان رمز را بر آشکارگویى ترجیح داده، تفسیر و معرفتخود را در لباسى آشکار و ملموس عرضه داشته است و درک رموز مثنوى طاقدیس او، کلید دستیابى به اندوختههاى این مخزن الاسرار گرانبهاست . او با نقل قصه و حکایت، آتشى در دل مىافروزد که استخوان را مىسوزاند و هوش از سر مىبرد .
داستانى آرم امشب در میان
کآتش اندازم به مغز و استخوان
گفتهام بس داستان عاشقان
گویمت امشب ولى یک داستان
کان همه از دل فراموشتشود
هم زدل تاب وزسر هوشتبرد (9)
افزون بر زبان رمز و تمثیل - که به آن خواهیم پرداخت - برخى ابیات در بیان دیدگاه فاضل نراقى به روشنى گواهند . او در باب جبر و اختیار قایل به جمع آن دو و تفریق حدود آنها بوده، مىگوید:
گرنباشد اختیار، آید خطا
امر و نهى و وعده وزجر و عطا (10)
در جایى دیگر همه ذرات عالم را فرمانبردار اراده حق تعالى دانسته، سببها را طلسم و اسباب جهان را چیزى جز بهانه نمىداند . در ترسیم مسلخ ذبح اسماعیل و از کار افتادن کارد، چنین پدیدههاى جهان را مسخر اراده خداوند دانسته مىگوید:
گفت معذورم بدار اى بوالکرم
گرنه در دست تو فرمان مىبرم
حق مىگوید مبر این ناس را
خون مریز آن فرق فرقد ساى را
آلتم بى خبر از کار خود
نى زخود آرام و نى هنگار خود
نى من تنها چنینم اى خبیر
جمله ذرات عالم دان اسیر
پیش حکم حق همه گوشند و چشم
تا چه فرمانشان رسد از مهر و خشم
گر بگوید چرخ را آرام گیر
تا ابد گردد فراموشش سیر
هر سببى را از مسببى دان اثر
آن سببها را طلسمى در نظر
راست گویم اى رفیق مهربان
جز بهانه نیست اسباب جهان
فاضل نراقى دریاى رحمتحق را بیکران، اقلیم لطف او را بىپایان و نیش و رنج راه او را نوش و نصیب جان مىداند . بدین ترتیب هر چند سلوک طریق معرفت را پایانى نیست، ولى عزم گام نهادن در این طریق و احراز کمترین مرتبه اقبال به حضرت حق را ماجور دانسته مىگوید:
هیچ رنجى در رهش بى گنج نیست
بى نصیب، آن کس که او را رنج نیست
نیش بى صدنوش در این راه نیست
نیستخارى کش گلى همراه نیست
بى عطا هرگز گدا ز اینجا نرفت
دزد از این خانه بىکالا نرفت
صورت خدمت کنى مزد آورند
ناروا جنس آورى نیکو خرند (11)
برخى از عمدهترین مضامین مثنوى طاقدیس را مىتوان اینگونه برشمرد:
تمثیل و حکایت منظوم از قبیل داستان طوطى و شاه و . . . .
تفسیر منظوم آیات قرآن از قبیل: «انا عرضنا الامانة» و «لاتیاسوا» و . . . .
بسط و تفصیل مضامین قرآنى از قبیل: داستان ابراهیم خلیل و ابتلا و آزمون وى، تمرد شیطان از سجده و تعظیم، ثبوت معاد جسمانى، حکایت زلیخا و . . . .
شرح و تفسیر احادیث از قبیل: حدیث من مات ولم یعرف، تفکر ساعة، من عرف نفسه و . . . .
شرح فرازهایى از ادعیه شریفه از قبیل الهى و سیدى ان صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک و . . . .
مثنوى معنوى و مثنوى طاقدیس
بىتردید با تامل و تورق در مثنوى طاقدیس به زودى میزان تاثیر و چشم داشت فاضل نراقى به معارف و ذخایر مثنوى مولانا هویدا مىشود . مولانا و فاضل هر دو به خلق آثارى پرداختهاند که با الهام از کلام وحى، از بطون مختلف برخوردارند . منظومههاى آن دو، لباس محسوسات بر تن کرده مراتب عرفان را به تفسیر مىکشند . اگر مثنوى مولانا تفسیر عرفانى قرآن است، بىتردید مثنوى طاقدیس نیز تفسیر عرفانى دیگرى از آن است .
آنان هر دو زبان رمز را در کالبد تمثیل و مثل، مناسب تشخیص دادهاند و با استفاده از استعاره و مجاز، پرده از مقام عرفانى و معرفتخداشناسى خود برداشتهاند . پایان هر مقطع از تمثیل و حکایت مثنوى معنوى و مثنوى طاقدیس اغلب با معرفى نمادها و شخصیتهاى آن همراه است . همچنان که در داستان «مردى که در چاه افتاد» به روشنى مراد خود را از چاه، رسن، موشان، اژدها، شیرمست، انگبین و زنبور به ترتیب اینگونه بیان مىکند .
هست این دنیا چه و عمرت رسن
روز و شب هستند موشان بى سخن
اژدها قبرستبگشوده دهان
منتظر تا پاره گردد ریسمان
دهر باشد شیرمست پرغرور
تا کشد جان تو را از تن برون
مال دنیا انگبین و اهل آن
جمله زنبورند نى بل بر غمان (12)
مولانا وقتى مىخواهد دامن استطراف را برچیند و موضوع سابق را پىگیرد این چنین خود را خطاب مىکند .
باز گردان قصه عشق ایاز
کان یکى گنجى است مالا مال راز
و فاضل نراقى نیز اینگونه به بیان تتمه سخن سابق خود مىپردازد:
این سخن پایان ندارد اى قلم
قصه طوطى وشه را کن رقم
سرآغاز طاقدیس و مثنوى
«در حالىکه در مثنوى معنوى همه چیز از حکایت و شکایت نى آغاز مىشود» (13) در مثنوى طاقدیس قصه طوطى و شاه، مطلع سخن قرار گرفته است و بدین ترتیب مولوى با شکایت آغاز مىکند و نراقى با حکایت . اما این هر دو، در پى یک امرند . حکایت طوطى و شاه نیز نىنامه دیگریست که ناله گسستن و بریدن سر داده است .
مولانا مىگوید:
بشنو از نى چون حکایت مىکند
وز جدایىها شکایت مىکند
و فاضل نراقى مىگوید:
اى رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان
نراقى هر چند مثنوى خود را با توصیه شنیدن نواى نى آغاز نکرده است، ولى چون ناى نى را حدیثیار مىداند غزلش را به این دردانه زیبا تزیین کرده، مىگوید:
تاکى دلا به مدرسه طامات و ترهات
بشنو حدیثیار دوروزى زناى نى (14)
مولانا تمثیل طوطى و بازرگان را خلق کرده و ملاى نراقى تمثیل طوطى و شاه را . مولانا با طوطى و بازرگان در پى آن است که بگوید تا نمیرى، نرهى "مرده شو چون من که تا یابى خلاص" و ملاى نراقى در پى آن است که بگوید:
چونکه شد آب از سر آن چشمه دور
تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور
آرى آن کو دور شد از اصل خویش
جان او افسرده گردد سینه ریش
در میان هر دو مثنوى مضامین مشترک فراوانى به چشم مىخورد که از آن جمله مىتوان به قصه حضرت ابراهیم، داستان یوسف و زلیخا، توصیف عقل، عشق و . . . . اشاره کرد:
فاضل نراقى مىگوید:
هرکه شد معشوق، عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
این سخن را گر همى خواهى بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان (15)
مولانا نیز مىگوید:
چون یحبون بخواندى در نبى
با یحبهم قرین در مطلبى
مولانا و فاضل هر دو مستشراب ازلى هستند آشکارا مىگویند:
تا میکده باز و مى بجا است
کار من خسته دل به کام است
شراب آنان از جنس شرابى است که پیش از خلقت کرم وجود داشته است و ابن فارض نیز که خود از آن جامى برگرفته این مستى و عشق را اینگونه به تصویر مىکشد .
شربنا على ذکر الحبیب مدامة
سکرنابها من قبل ان یخلق الکرم
لها البدر کاس وهى شمس یدیرها
هلال وکم یبدو اذا مزجت نجم
ولولا شذاها ما اهتدیت لحانها
ولولا سناها ما تصورها الوهم (16)
مثنوى و طاقدیس مملو از ذکر خدا
استاد زرین کوب در باره آغاز عاجل مثنوى معنوى مىگوید:
در بین آثار مهم ادب قدیم فارسى شاید مثنوى مولانا تنها کتاب عمدهاى از نوع خود باشد که بر حسب معمول زمان با حمد و بسم الله و تحمید آغاز نشده است . (17)
این سخن در باب مثنوى طاقدیس نیز صادق است، زیرا آن نیز به لفظ تحمید و بسمله آراسته نشده است . ولى چگونه مىتوان پذیرفت منظومهاى که سراسر خداشناسى و معرفت است ابتر باشد؟ مگر نه این است که مثنوى سراسر تحمید و بسمله است؟ ! پس آغاز و انجامش همه ذکر است . مثنوى معنوى و طاقدیس هر دو با حمد و ستایش آغاز شدهاند، ولى حمدى به شیوه خاص خود .
طاقدیس، تفسیر منظوم آیات و روایات
مثنوى طاقدیس، تفسیر عرفانى قرآن و منظومه اخلاق و معرفت است . گواه تاثیر معارف دین بر مضامین، طاقدیس توضیح واضحات خواهد بود و اما در عین حال در این فرصتبرخى از مظاهر تجلى آیات و روایات در این منظومه آورده مىشود .
احادیثشریفه، ادعیه نجات بخش، آیات و مضامین کلام وحى از جمله مؤثرات این مقوله مىباشد . در مثنوى طاقدیس که شرح گسترده و برخى احادیث نیز هستشارح به تفصیل، رمز و اطلاق تعابیر احادیث را به نظم در آورده است . او در شرح حدیث العقل ماعبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ابتدا عقل را تعریف کرده، سپس بر سبیل استعاره به توصیف و ترسیم چشم، گوش، پاوزبان آن پرداخته است .
عقل مىدانى چه باشد اى پسر
آنکه باشد سوى جنت راهبر
عقل مىدانى چه باشد اى رفیق
آن که برهاند ترا از هر مضیق
عقل را باشد دو چشمى دوربین
وز هزاران سیل چشم دوربین
عقل را باشد دو گوش حق نیوش
گوشها دارد به آواز سروش
عقل را باشد زبانى راست گو
هر سخن را بى کم و بى کاست گوى
عقل را پایى بود گردون نورد
پیش پایش پست، سقف لاژورد
مولانا نیز که 488 بار از کلمه عقل بهره برده است مىگوید:
عقل را دو دیده در پایان کار
بهر آن گل مىکشد او رنجخار
آنجا که دعاى عمیق و دقیق کمیل به حب و عشق پرداخته، عذاب الهى را بسى قابل تحمل و فراق محبوب را فوق طاقت دانسته است، چون حکایت دل دادن و دلدادگى است و او نیز در این مضمون در سرش جز شوق وصل یار نیستبه شرح و تفسیر آن پرداخته مىگوید:
صبر گیرم آورم در آتشت
گو چسان صبر آرم از خوى خوشت
در عذابت گیرم آوردم شکیب
چون بسازم با فراقت اى حبیب
چون ز امر توست دوزخ، جنت است
چون تو فرمایى، عذابم رحمت است
آتش تو گلشن و ریحان من
دوزخ تو جنت رضوان من
من ز دوزخ از چه ترسم کیستم
جز یکى کارتو، دیگر چیستم
و تمثیل محسوس گلشن بودن آتش را در بیان زر و زرگر این چنین ملموس مىنماید:
بین که زرگر زر در آتش مىکند
آتش آن را صاف و بى غش مىکند
آهنى آهنگر اندر کوره برد
پس به پتکش ساخت اجزا خرد خرد
ساختشمشیرى از آن کشور گشاى
در کمرهاى شهانش داد جاى
مولاى متقیان در بیان انگیزه عبادت گزاران، خوف و طمع را اخلال در عبادت احرار دانسته و ملاى نراقى این معرفت را به رشته نظم کشیده است .
طاعت من نى زشوق جنت است
نى زبیم آتش پروحشت است
از عبادت نى طمع دارم نه بیم
هر چه مىخواهى بکن ما از توایم
چون تو را اهل پرستش یافتم
در سپاس و طاعتتبشتافتم
طاعت مزدور بهر اجرت است
بنده را طاعت زخوف وخشیت است
از جمله مظاهر تاثر مثنوى طاقدیس از معارف دینى، اقتباس آیات قرآن است . به عبارت دیگر در کنار تلمیح و تفسیر آیات کلام وحى، در موارد متعدد روشنگویى بیشترى به کار برده، منظومه خود را به الفاظ آیات نیز مرصع و مزین کرده است . از جمله این موارد مىتوان به نمونههاى زیر اشاره کرد:
آیه 160 سورهبقره:
این سخن را گرهمى خواهى بیان
رو"یحبهم و یحبونه" رابخوان
آیه 2 سوره اسرا:
زینت از تشریف "فضلناش" داد
تارکش را تاج "کرمنا" نهاد
آیه 48 سوره کهف:
کور بود و جان آدم را ندید
پس زامر"اسجدوا" گردن کشید
آیه 139 سوره اعراف:
از تجلى نحو طور بارقا
صاردکا خر موسى صاعقا
آیه 272 سوره بقره:
غیر "یوتى الحکمه" آن مرد غبى
مىنداند آیهاى را از نبى
آیه 13 سوره فجر:
اینک از قرآن مالفظى بخوان
"ان ربک هم لبالمرصاد" دان
آیه 5 سوره تبت:
"ویلکم یا قوم" من تقلید کم
او هو"حبل من مسد فى جیدکم"
آیه 54 سوره زمر:
ناامیدى کفر باشد اى عمو
روبخوان "لاتیاسوا" "لاتقنطوا"
آیه 46 سوره نساء:
در کتاب حق بخوان "تنهى الصلوة"
للمصلى على جمیع المنکرات
آیه 25 سوره حدید:
کین چه حالتست که اکنون شد پدید
شد کجا سرو"انزلنا الحدید"
سرگذشت پیامبران در طاقدیس
از جمله موضوعاتى که در مثنوى طاقدیس، مورد توجه ملااحمد نراقى قرار گرفته است، بیان منظوم و تفسیر گونه دورههایى از سرگذشت پیامبران الهى است . در این اثنا، علاوه بر نقل قصه گونه، به تحلیل و تعلیل نیز پرداخته است، که بیان خواهد شد . مقاطعى از سرگذشتحضرت آدم، شعیب، یوسف، موسى و بیش از همه حضرت ابراهیم خلیل مورد توجه فاضل نراقى قرار گرفته است و از آنجا که نزدیک به دو ثلث این قبیل مضامین به «تشریح قصه آتش و ابتلاى حضرت ابراهیم» اختصاص یافته است در این فرصتبه بخشى از نگاههاى عارفانه آن مرحوم به این موضوع خواهیم پرداخت که شعله سوزان آتش را جرعه آب حیات و سوختن در آن را زهى سعادت دانسته است .
خاک راه کوى یار دلپذیر
گل بود در دیده و درپا حریر
اى خنک در راه جانان سوختن
شعلهها در جسم و جان افروختن
آتش کاندر ره جانان بود
خوشتر از صد چشمه حیوان بود (18)
در بیان جهت و بستر آزمون "بس متین " ابراهیم خلیل اینگونه دل را منزلگاه معشوق حقیقى و فارغ از عشق غیر او دانسته، از زبان وحى مىگوید:
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
دیگرى را اندر آنجا ره کجاست
غیر یک دلبر نمىگنجد به دل
یا دل ما یا زغیر ما گسل (19)
از آنجا که حضرت حق به راز درون بنده خود به خوبى آگاه است پس غرض از آزمون حضرت ابراهیم کشف و شناخت ماهیت وجود او نبود بلکه:
پاک مىداشتى از هر غل وغش
صاف مىداشتى و زیبا و خوش
غیر مهرش را به جانش راه نیست
ره کلف را در رخ این ماه نیست
امتحان بود از براى غیرمن
من نخواهم امتحان اى مؤتمن (20)
نوع نگاه حضرت ابراهیم خلیل به موضوع قربانى کردن جگر گوشه خود، اینگونه به زیبایى و هنرمندانه در کلام ملاى نراقى به نظم در آمده است .
من کجا و این عنایت کجا
جز براى خود نمىخواهد مرا
چون تو را از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هر چه غیر از خود جدا (21)
و با این نگاه است که ریسمان محکم علاقه غیر خدایى چون تارمویى خواهد بود که با اشارتى اندک گشته خواهد شد . وسوسههاى برخاسته از حسد و عداوت شیطان که هاجر، ابراهیم و اسماعیل را هدف قرار داد و در پى اغواى آنان در آمد، فصل مبسوطى از منظومه شیخ را به خود اختصاص داده است .
او با طرح مساله حسادت، انگیزه دومى براى اقدام وسوسه انگیزانه شیطان بیان کرده است . به عبارت دیگر شیطان بر اساس سوگندى که یاد کرده در پى اغواى همه افراد بشر است (22) ولى در قصه ابتلاى ابراهیم رشک و حسد مشاهده مقام ابراهیم خلیل او را به تلاش بیشتر واداشته است .
نیستسوزى بدتر از سوز حسد
مىگدازد مرد را جان و جسد
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
شیطان در چهره "پیر ژاژخاى" در پى اغواى هاجر بر در منزل او رفت و شیطان صفتبه بیان قصه قربانى کردن پرداخت:
گفتباتو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
آه از اسماعیل آن سرو روان
صد هزاران حیف از آن نوجوان
برد او را سوى زندان فنا
بهر کشتن او را در منا
برد او را، تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
ولى پاسخ هاجر، نداى هر دامان پاک و دل بیداریست که فریب هواى نفس و شیطان رجیم را نخورده با قوت ایمان و شدت یقین مىگوید:
گفت هاجر چون بود فرمان او
صدچو اسماعیل من قربان او
کاش بودى مرا سیصد پسر
هم چو اسماعیل با صد زیب و فریب
جمله را در راه او من کشتمى
کاکلش در خاک و خون آغشتمى
شیطان در گام دوم وسوسه انگیزى "سوى ابراهیم از غفلت دوید" و پند پذیرى از پیران را شرط خرد دانسته از ابراهیم مىخواهد که در تعبیر رؤیاى خود شتاب نکند .
از خرد باشد شنیدن بپذیر
گرچه باشى در خرد خود بىنظیر
چون که این فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مکن چنین شتاب
پاسخ حضرت ابراهیمعلیه السلام نشان از معرفت و دشمنشناسى او دارد که:
گفت اى ابتر برو شیطان تویى
غول هر ره، دزد هر دکان تویى
از این پس شیطان گام سوم را سوى اسماعیل ذبیح برداشت، ولى این گام همانقدر سستبود که اراده اسماعیل استوار .
چون خلیل الله فکند آن را شهاب
سوى اسماعیل آمد با شتاب
دام تلبیس و حبل را ساز کرد
مکر و کید و وسوسه آغاز کرد
و اسماعیل بىدرنگ رمى جمره کرد و شیطان را از خود دور ساخت .
زد به سنگ آن پس اسماعیل راد
سنت رمى جمار از این نهاد
حکایتحضرت خلیلالرحمن مکرر، هر سرزمینمنا، هر روز عید قربان، و هر جا قربانگاه است . حسن ختام و حسن تحلیل این حکایت از زبان ملاى نراقى اینگونه بیان شده است .
هر زمانى عید قربان شما
هر زمینى بنگرى مناى شما
اى صفایى، مرد میدانى اگر
عید قربانت هر روز اى پسر
هر سرخارى که بین خنجر است
هر سرکویى منا و مشعر است
تمثیل در طاقدیس
تمثیل در لغتبه معناى مثل آوردن و تشبیه کردن چیزى به چیز دیگر است و در اصطلاح علم بدیع تمثیل نوعى استعاره است که از طریق مثال و اشاره بیان مىشود .
بدین ترتیب چون «الحجة مادل به على صحة الدعوى» . (23) تمثیل نیز در پى اثبات و تقریب براى عوام خلق است، پس تمثیل، نوعى حجت مىباشد .
طرق بیان تمثیل متعدد است از آن جمله اینکه، تمثیل گاهى، بسط و توسعه ضرب المثلها است، گاهى حکایت قصه مانند حیوانات است و گاهى از نوع تمثیل توجیهاى است که در پى تبیین و توضیح امرى است که بر مخاطب معلوم نیست و به استناد آنچه حقیقتحال آن به روى معلوم است، تصویر مخیل ساخته مىشود تا مخاطب، درباب مراد گوینده قانع شود (24) .
استاد زرین کوب در کتاب ارزشمند بحر در کوزه تمثیل توجیهى را نوع سوم و در کنار تمثیل مثل و تمثیل حیوانات قرار داده است، حال آنکه به نظر مىرسد تمثیل توجیهى ناظر بر غایت تمثیل است که این غایت دو نوع اول و دوم را نیز مىتواند شامل شود .
از جمله اوصاف بارز تمثیل زبان رمز و استعاره است . در آغاز صفه دوم مثنوى طاقدیس چنین آمده است:
صفهاى سازم ولى نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتى با اهل دل
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نى فاش و عیان
سر یاران کى توان بى پرده گفت
سرشان را باید اندر دل نهفت
استاد زرین کوب نیز در بیان رمز بودن زبان مثنوى که مبتنى بر تمثیل است مىگوید:
در مثنوى قصههایى که هست، پیمانه معنى و نقد حال ماست و به هر صورت که در تقریر مىآید، همه متضمن رمزى است که لب معنا و سر باطن آن محسوب مىشود (25) .
وصف دیگر تمثیل بیان ملموس و محسوس آن است . در تمثیل، معارف عقلى و معانى ذهنى در لباس محسوسات وجود پیدا کرده، از چنان دقت و تناسبى برخوردار است که چه بسا مخاطب سرگرم ظاهر الفاظ و حکایتبیرونى آن شود و مراد گوینده را بر دلالت ظاهرى الفاظ حمل کند .
بر همین اساس به نظر مىرسد بستر شکلگیرى تمثیل، تجارب زندگى عامه است و ادیب هنرمند این تجارب را در قالب قصهگونه مىپرورد . از این رو چهره نخست تمثیل نقل حکایت و قصهگویى است که به خدمت چهره حقیقى آن یعنى کشف اسرار نهفته و حقایق ناگفته در آمده است . استاد زرینکوب در این باب مىگوید:
راست است که قصهها جز دورنمایى محدود از این آفاق بىانتهاى مثنوى را نشان نمىدهد، اما همین اندازه هم بر آنها که تصور روشنى از وسعت و عظمت این افقهاى ناشناخته ندارند، مقدمه آشنایى است (26) .
از میان تمثیلهاى بسیار و زیباى مثنوى طاقدیس، تمثیل «طوطى و شاه» (27) به واسطه جایگاه خاص و نمود چشمگیرش مورد کنکاش قرار مىگیرد . در این تمثیل حیات طوطى از دو مقطع متمایز تشکیل مىشود . در برهه نخست طوطى مقرب و معشوق مالکالملک جهان است .
پادشاهى بود در ملک جهان
مالکالملک جهان و ملک جان
در گلستان بود او را طوطئى
دلگشا و نغز و زیبا طوطئى
در گه و بى گه انیس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
آن، هر دو عاشق و معشوق بودند .
هر دو تن در عاشقى گشته سمر
هر یکى معشوق و عاشق آن دگر
هر که شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
شاه چون به طوطى عشق مىورزید او را براى زبان آموزى روانه جزیره کرد و از آن هنگام مقطع دوم زندگى طوطى شروع شد . منزلگاه جدید به واسطه زیبایى فریبندهاش پند و اندرز شاه را از یاد طوطى برد .
لیکن اى آرام جان بیقرار
اى شبم را روز و روزم را بهار
زینهار از من فراموشت مباد
جرعهاى بى یاد من نوشت مباد
گرچه از من مىشوى اکنون جدا
در جزیره هست پیرى رهنما
کآنچه او گوید گفت منست
در نصیحت گسترى جفت منست
از این پس نگاه طوطى به مظاهر فریبنده جزیره از راه صواب دور شد و با فراموش کردن درگاه بىپایان شاه، جغد شوم را میمون، گرگ را غزال، غول را رفیق دایم و . . . پنداشت . روزها را در پى مردارى سپرى مىکرد و شبها را هم نوا با جغد شوم برفراز خرابهها . گاهى خود در پى دانه در دام صیاد اسیر مىشد و گاهى به ستم، دانهاى از دهان مورچهاى مىربود .
طوطى نه تنها تاج و تخت مالکالملک را از یاد برد بلکه زمان بازگشتخود را فراموش نمود . او اینک به جاى دستان مهربان و عاشق شاه در دل قفس جاى گرفته است .
نى بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نى زمان بازگشتن سوى شاه
قند و شکرها به حنظل شد بدل
جاى دستشد قفسهایش محل
شرح تمثیل
بى تردید قصه طوطى و شاه، مقدمه آشنایى با حقیقت و معرفتى بلند است . این قصه، حکایتحیات انسان و سرنوشت او است . انسانى که در میان همه مخلوقات الهى و به رغم وجود فرشتگان مقرب و مدعیان خلافت الهى، منتخب حق تعالى قرار گرفت زمانى را طوطى صفت در بارگاه مالکالملک جهان سپرى کرده و زمانى دیگر به زیبایى دروغین و دلفریب جزیره دلخوش کرده است .
توصیف مکرر و مؤکد ملاى نراقى بر اثبات مقام والاى طوطى در بارگاه شاه مىتواند اشارتى باشد به عالم واقع که این جهان پرتوى از وجود آن است . منزلگاه حقیقى انسان بهشتبرین و بارگاه حضرت حق است که اینکه وجود مثالى او اسیر خراب آباد شده است .
شاه اگر عاشق طوطى است جاى شگفتى ندارد، زیرا خالق هستى از پس خلقت انسان به خود مبارک باد گفت که اینچنین زیبا و هنرمندانه آفریده است . شاه طوطى را روانه جزیره ساخت ولى هرگز او را به حال خود وا نگذاشت و با معرفى «پیر» جزیره او را راهنماى طوطى معرفى کرد . هر چند ملاى نراقى پیر را در این تمثیل کنایه از عقل دانسته مىگوید:
آن جزیره این جهان بى وفا است
وندران آن پیر دانا عقل ماست
ولى با این وجود مىتوان آن را گونهاى دیگر نیز تعبیر کرد . در ضمن بیان نصیحتشاه مىگوید:
گرچه از من مىشوى اکنون جدا
در جزیره هست پیرى رهنما
چون شدى در آن جزیره جاى دیگر
بر ندارى دست از دامان پیر
کآنچه او گوید همه گفت منست
در نصیحتگسترى جفت من است
هر که بى پیرى بپیماید طریق
سرنگون افتد به چاهى بس عمیق
گفت پیر جمله پیران جهان
آن امین حق امام مردمان
هر که پیر وقتخود را پى نبرد
آن به موت جاهلیت جان سپرد
به استناد همین ابیات و با الهام از برخى تعابیر، پیر در قصه طوطى و شاه امام معصومعلیهم السلام است .
در پایان تمثیل، سراینده خود به تفسیر نمادهاى قصه پرداخته است طوطى را مرغ جان، پیر دانا را عقل، بوم را هواى نفس، دیو اهریمن را اهل دنیا معرفى کرده است مىگوید:
قصه این طوطى مسکین درست
سر به سر احوال مرغ جان توست
آن جزیره این جهان بى وفا است
وندران آن پیر دانا عقل ماست
آن هواها فوج بومند اندرآن
در کمین بنشسته بهر مرغ جان
اهل دنیا دیو و اهریمن همه
همچو بو مانند اندر دمدمه (28) او چون خود را طوطى و دنیا و تن را قفس مىداند آنگاه که نام طوطى بر زبان و ذهنش مىگذرد رشته سخن را وا نهاده به بیان قصه جان در قفس مانده خود مىپردازد . وقتى که به بیان داستان ابراهیم خلیل و قربانى کردن اسماعیل پرداخته، حال اسماعیل ذبیح را در گام گذاشتن به مسلخ عشق چنین بیان مىکند .
طوطى اى جان من پرواز کن
رو به هندوستان عز و ناز کن
رو سوى کعبه مقصود کن
این جهان را پا زن و بدرود کن
ولى همین مقدار کافى است تا طوطى وجود او هندوستان لاهوتى را به یاد آورد و آتش بر مغز و استخوان او در اندازد .
چون سخن اینجا رسید اى دوستان
آتش افتادم به مغز و استخوان
باز هندوستان به یادم اوفتاد
شورى از نو در نهادم و افتاد
شعلهور شد آتش پنهان من
موج زن شد بحر بى پایان من
در هوا دیدم پرافشان طایران
در قفس شد مرغ جانم پرفشان
دید مرغى در هوا پرواز کرد
مرغ جانم پر زدن آغاز کرد
دید مرغان در هوا او از هوس
بال و پر درهم زد اما در قفس (29)
منابع و ماخذ
1 . قرآن کریم .
2 . الاعلام تاموس تزاجم لاشهرالرجال و . . . ، زرکلى، خیرالدین، چاپ سوم .
3 . بحر در کوزه: زرین کوب، عبدالحسین، تهران سخن، 1368 .
4 . دیوان ابن فارض، بیروت، المکتبةالثقافیة، ص 82 .
5 . الذریعة الى تصانیف الشیعه، تهران، آقا بزرگ، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان .
6 . سرنى، زرین کوب عبدالحسین، تهران، علمى، 1374 .
7 . عوائدالایام، نراقى، ملا احمد، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1375 .
8 . عینالحیاة، مجلسى، محمدباقر، تهران، کتابفروشى اسلامى .
9 . کتاب الخزائن، نراقى، ملااحمد، قم، انتشارات علمیه .
10 . لغتنامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1377 .
11 . مثنوى معنوى، مولوى، جلالالدین .
12 . نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، تهران، قلم 1371 .
پىنوشت:
1) لغت نامه دهخدا به نقل از اعیان الشیعه، ج11، ص 249 و ریاض العارفین، ص 463 .
2) عوائد الایام، ملااحمد نراقى، مقدمه، صص 40 و 39 .
3) الذریعة الى تصانیف الشیعه، ج 6، ص 276 و . . . لغت نامه دهخدا، ج3، ص 1372 .
4) مثنوى طاقدیس، ص 250 .
5) عوائد الایام، ص 27 .
6) لغت نامه دهخدا، ج10، ص 15246 .
7) اشاره به آیه 224 از سوره مبارکه شعرا .
8) مثنوى طاقدیس، ص 27 .
9) همان، ص 416 .
10) همان، ص 304 .
11) مولانا نیز در تمثیل مرد عرب و خلیفه بغداد این معنا را به زبانى دیگر نقل کرده است . در این تمثیل مرد از شدت فقر و به پیشنهاد همسرش هدیهاى نزد خلیفه بغداد مىبرد . مرد عرب وقتى آب دجله را بدید بسیار خجل شد و از حقارت هدیه خود بسى شرمسار گردید و از لطف خلیفه در عجب بود که چگونه این سبوى آب گندیده را پذیرفته و در برابر، این همه انعام و احسان نموده است . داستانهاى مثنوى، علىاکبر بصیرى، ص 24 .
12) مثنوى طاقدیس، ص 170 این مضمون در عین الحیاة علامه مجلسى، ص 291 آمده است .
13) بحر در کوزه، زرین کوب، ص 9 .
14) کتاب الخزاین، ص 4 .
15) مثنوى طاقدیس، ص 28 .
16) دیوان ابن فارض، بیروت، المکتبة الثقافیة، ص 82 .
17) سرنى، زرین کوب، ج1، ص 17 .
18) مثنوى طاقدیس، ص 301 .
19) همان، ص 359 .
20) همان، ص 388 .
21) همان، ص 360 .
22) اشاره به آیه 39 از سوره مبارکه حجر
23) بحر در کوزه، ص 488، به نقل از تعریفات جرجانى .
24) برگرفته از بحر در کوزه، زرین کوب، ص 198 .
25) بحر در کوزه، ص 6 .
26) تمثیل طوطى و شاه، مطلع مثنوى طاقدیس قرار گرفته است . ملا احمد نراقى در این تمثیل حکایت طوطى و شاهى را به نظم در آورده که عاشق و معشوق یکدیگر هستند . انیس و همدم صبح و شام شاه، طوطى است و روزى شاه، طوطى را براى فرا گرفتن زبانهاى مختلف به جزیرهاى مىفرستد و پیش از روانه ساختن، توصیههایى به او یادآور مىشود که جایگاه نخستخود را از یاد نبرد و در آنجا از پیرى که سخن او سخن شاه است، کاملا اطاعت کند . طوطى با وارد شدن در جزیره مجذوب و مفتون زرق و نگار زیبایىهاى جزیره مىشود و با فراموش کردن مقام نخستخود به تدریج همنشین حیوانات گنگ شده فریب زاغ را خورده و زبان خود را نیز از یاد مىبرد . از آن پس از گل گلستان هم دلگیر مىشود و به تدریجبال و پرش ریخته، خرابه نشین کنج تنهایى مىشود .
27) بحر در کوزه، ص 10 .
28) مثنوى طاقدیس، ص 168 .
29) همان، صص 369 و 368 .