مبانى و مزایاى حقوق بشر در اسلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در میان موجوداتى که در جهان طبیعت زندگى مىکنند، انسان از ویژگىهایى برخوردار است که مقام او را از دیگر موجودات ممتاز نموده است . ریشه این ویژگىها و امتیازات این است که او گذشته از حیات طبیعى و غریزى، از حیات روحانى و عقلى نیز برخوردار است . حیات روحانى و عقلانى انسان بعد اصیل و بنیادین شخصیت انسان را تشکیل مىدهد . این بعد از حیات و شخصیت انسان در قلمرو قدرت و اختیار او قرار دارد و او مىتواند در چگونگى شکل گرفتن و فعلیتیافتن آن تاثیرگذار باشد .
از سوى دیگر، حیات آدمى در عرصه اجتماع، مىتواند قوام و دوام داشته باشد . زندگى فردى اگر هم امکانپذیر باشد، اما قطعا رشد و تکامل انسان در پرتو زندگى اجتماعى امکانپذیر خواهد بود .
زندگى اجتماعى زمینهساز برخورد منافع و مقاصد مختلف و متعارضى نیز هست، و چه بسا غریزه خودخواهى و منفعتجویى انسانها، سبب تعدى به حریم و حقوق یکدیگر شود . چنان که شواهد تاریخى این واقعیت تاریخ را تایید مىکند . از این رو، حق با مسؤولیت و تکلیف ملازمه دارد . مسؤولیت و تکلیف ضامن اجراى حقوق بشر خواهد بود . این امر بشر را به وضع قوانینى که بیانگر حقوق و تکالیف افراد جامعه نسبتبه یکدیگر باشد، وادار کرده است . بدین جهت پیوسته در جوامع بشرى قوانین و مقرراتى (ساده یا پیچده) وجود داشته است .
این نیاز بشرى سبب شده است که خداوند علیم و حکیم به حکم آن که بشر را براى رسیدن به غایت و کمال مطلوبش آفریده است، براى آن که راه درست رسیدن به این مقصود را بداند، و حدود تکالیف و حقوق خود را به خوبى بشناسد، قوانین و مقرراتى را براى او تشریع و توسط پیامبران و رسولان خود به بشر ابلاغ کرده است . البته، قوانین و مقررات الهى در حقوق و تکالیف اجتماعى منحصر نمىگردد، چرا که ایشان گذشته از بعد حیات اجتماعى و ارتباط به همنوعان خود، با آفریدگار خویش، و جهانى که در آن زندگى مىکند و با وجود خویش نیز ارتباط دارد، و در این حوزهها نیز مسؤولیتهایى را بر دوش دارد که با عملى ساختن آنها مىتواند راه کمال و سعادت را بپوید . بدین جهت، پیامبران الهى همانگونه که بشر را به قسط و عدل اجتماعى فرا خواندهاند، به پرستش خداوند نیز دعوت کردهاند، و مسؤولیتهاى اخلاقى او را یادآور شدهاند .
شکى نیست که دیدگاه مکاتب و افراد نسبتبه حقوق و مسؤولیتهاى بشر، با توجه به نوع جهانبینى آنها متفاوت خواهد بود . این مطلب که ایشان از چه حقوقى برخوردار است، و چه مسؤولیتهایى بر دوشش دارد بستگى به این دارد که انسان چیست؟ و از چه ابعاد وجودى برخوردار است؟ و براى چه هدف و مقصودى آفریده شده است؟ از این رو، قوانینى که مکاتب مادى یا سکولار در باره حقوق و تکالیف بشر وضع کرده و مىکند، با قوانین الهى در این باره متفاوت و احیانا متعارض خواهد بود .
از آنجا که جهانبینى الهى از منظرى بالا و والا به انسان و جهان مىنگرد و همه ابعاد و زوایاى وجود او را در نظر مىگیرد . باید گفت: که قوانین الهى، کاملترین قوانین است، و در نتیجه مرزهاى حقوق و تکالیف بشر را کاملتر از هر مکتب و آیین دیگرى بیان نموده است .
«و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون .» (1)
دین اسلام کاملترین دین و آیین آسمانى است، بدین جهت آخرین دین و شریعت الهى نیز مىباشد . چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آخرین پیامبر است و پس از او نه پیامبرى برانگیخته خواهد شد و نه شریعتى جدید براى بشر نازل خواهد شد . خداوند قرآن کریم را تصدیق کننده کتابهاى آسمانى پیشین و نیز مهیمن بر آنها مىداند، چنان که مىفرماید:
«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه» (2)
«یعنى قرآن کریم کتابى آسمانى است که حقانیت کتابهاى آسمانى پیشین را تصدیق مىکند و نسبتبه آنها مهیمن و مراقب است، و کاستىهاى آنها را جبران مىکند . آن کتابها نسبتبه زمان خود کاملترین آیین هدایتبودند، و اما نسبتبه زمان حاضر و قرنهاى آینده تا پایان جهان، به کتاب آسمانى کاملترى نیاز است که گذشت زمان بر آن تاثیر نگذارد و همه قواعد و اصول هدایتبشر را در برداشته باشد .»
بر این اساس، قرآن کریم که خوشبختانه از تحریف لفظى (اعم از کاهش و افزایش) مصون مانده است، استوارترین منشور الهى براى تبیین حقوق بشر و تکالیف و مسؤولیتهاى او است . و جاى تاسف است که تدوین کنندگان اعلامیههاى حقوق بشر در جهان غرب از این سرچشمه زلال هدایتبهره نگرفته و به تفکر، اندیشه و دانش محدود بشرى بسنده کردهاند . با آن که برترى قوانین اسلامى در عرصه حقوق و مسؤولیتهاى بشرى نسبتبه قوانین بشرى که در جهان غرب تدوین گردیده است، مورد توجه عدهاى از متفکران و حقوقدانان منصف غربى بوده است . یکى از این متفکران «مارسل بوازار» است که در کتاب «اسلام و حقوق بشر» این حقیقت را با تاکید و شهامت تحسین برانگیزى بیان کرده است . مقاله حاضر برگزیدهاى از نظریههاى نامبرده در باره مبانى و مزایاى حقوق بشر در اسلام است . از آن جا که در عصر ما بحثحقوق بشر از جاذبه و اهمیت ویژهاى برخوردار است و برخى از نویسندگان مسلمان که آشنایى کافى با مبانى حقوق اسلامى ندارند، و از طرفى، مرعوب تفکر و فرهنگ غربى مىباشند . چنین پنداشتهاند که براى رسیدن به جامعهاى آرمانى راهى جز تبعیت از قوانین غربى وجود ندارد و نظام حقوقى اسلام پاسخگوى نیازهاى حقوقى بشر جدید نیست . مطالعه دیدگاه متفکران چون بوازار در این باره مىتواند سودمند و راهگشا باشد . چرا که:
خوشتر آن باشد که وصف دلبران گفته آید در زبان دیگران
دیدگاه دانشمندانى چون آقاى بوازار ناپختگى و ناسپاسى آن دسته از نویسندگان مسلمان که گفتهاند:
اسلام بیش از آن که به حقوق بشر بپردازد، به تکالیف بشر پرداخته است، و پیش از آن که انسان را صاحب حق بداند، او را مکلف مىشناسد . و جایگاه حقوق بشر در تعالیم اسلامى اندک بوده و با حقوق بشر جدید در دنیاى غرب قابل مقایسه یا رقابت نیست، را آشکار مىسازد .
با این امید که این نوشتار براى خوانندگان گرامى سودمند باشد، عنان قلم را به آقاى بوازار مىسپاریم . (3)
بینش توحیدى اسلامى
از دیدگاه اسلام خدا موجودى مطلق، با قدرت کامله و مشیت ازلى است . تجرد الهى، او را از تمامى کائنات ممتاز مىسازد، اعتقاد به ذات برتر لایتناهى، ازلى و ابدى، که زندگى هر مسلمان را در خود گرفته و غالبا بر زبانها جارى است، به هیچ وجه بدان معنا نیست که رابطه با خدا و توسل به او را دشوار کند . قرآن مانند کتب آسمانى پیش از خود، حجاب چهره جان را به یک سو مىافکند و آدمى را با خدا مرتبط مىسازد . خلقت انسان بنابر مشیت الهى به گونهاى است که توانایى ادراک مفهوم وجود مطلق را واجد است .
برداشت اسلام از وجود خدا در رابطه با انسان، على الاصول با اعتقاد مسیحیت که عیسى را پسر خدا پنداشته و روح خدا را در کالبد آدمى، از راه حلول و از طریق تعمید وارد ساخته است، تفاوتى آشکار دارد . هیچ فرد مسلمانى در وجود خود این جرات را احساس نمىکند که یک باره شریک خدا گردد . او پرتوى از عظمت الهى را در درون خود احساس مىکند .
پیروان مسیحیتبا پذیرش حلول، امیدوارند به سعادت ابدى نائل شوند و با تشبه به خدا، به قداست و عشق ازلى متصف گردند . پیروان اسلام، با وجودى که به تجربهاى از وجود زنده و ابدى، بنابر تعالیم قرآن، دستیافتهاند، در مساله رابطه خدا با انسان، با مسیحیت هم داستان نیستند .
مسلمانان خود را از شناسایى ذات و حقیقتخدا ناتوان مىدانند و بنا به توصیه پیامبر صلى الله علیه و آله به جاى تفکر در ذات خدا، در صفات او مىاندیشند .
شمار این صفات نودونه است که «اسماءالحسنى» نامیده مىشوند . به طور کلى اطلاق این اسامى به واجب الوجود، بىپایانى و عظمتخدا را توصیف مىکند . و در حقیقتخدا مصداق کامل این صفات است و عظمت او در پایهاى است که مثل و نظیرى براى او متصور نیست .
به اعتقاد مسلمانان، عظمت مطلق خداوند; عنایت و رحمت او را به بندگان منع نمىکند . رحمت الهى شامل حال همه انسانهاست . شناخت رحمت الهى با معرفتبه قدرت کامله او مرتبط است . توجه به این نکته و درک این ارتباط است که اسلام را نسبتبه سایر ادیان امتیاز مىبخشد و چهره یک مسلمان را به روشنى تصویر مىکند .
تقدیر و اختیار
مساله تقدیر در کلیه ادیان توحیدى مطرح شده و اختصاص به اسلام ندارد . با این حال از تعمق در آیات قرآن بدین نتیجه مىرسیم که دین اسلام در باره آزادى و مسئولیت کامل بشر اصرار ورزیده و قاطعانه از این حق دفاع کرده است . بنابراین، عملا مساله تقدیر به صورت مطلق در این دیانت مصداق ندارد . قبول دخالت تقدیر در رفتار روزمره فرد مسلمان به دشوارى هایى منجر مىشود . واژه تقدیر که در ابتدا (با توجه به آزادى بشر) مورد قبول عقل نیست، با این حال، از دیدگاه دیانت، انگیزه اصلى شمول رحمت الهى در حق انسان است . از این رو، در اسلام تا حدودى پذیرفته شده است .
در قرون اولیه اسلام، مساله قضا و قدر، منشا بحث و گفتوگوى بسیار بوده است . در این بحثها انگیزههاى سیاسى نیز غالبا وارد شده است . بعضى از خلفا نیز در قبول تاثیر قضا و قدر و رد عقاید فلاسفه عقلى مذهب، اصرار ورزیدهاند . تا بدین وسیله اکمیتخود را بر مسلمین به گردن مشیت الهى بیندازند و به حکومت ظالمانه خود ادامه دهند .
بدون شک، دلایلى که متکلمان له یا علیه قضا و قدر در آثار خود ذکر کردهاند، نخستین شالوده بنیان تفکر، مبنى بر عقل و استدلال در فرهنگ اسلامى بوده است .
بررسى رویدادهاى تاریخى، تا حدودى قادر است گرایش مسلمین به قبول نظریه قضا و قدر را در دورههایى از تاریخ، توجیه کند و دلایل چشمپوشى پژوهندگان غرب در شناخت مظاهر تمدن و فرهنگ اسلامى و اصرار ورزیدن در انتساب عقیده جبر و تقدیر به اسلام را باز شناسد . امروزه اهل سنتبر این عقیدهاند که وقوع تمام اتفاقات و حوادث عالم، منبعث از اراده و مشیت الهى است . هیچ حادثهاى در جهان روى نمىدهد مگر آن که قبلا در لوح محفوظ ثبتشده است .
خداوند بشر را به ایمان و اطاعت و عمل صالح دستور مىدهد . از سوى دیگر سرپیچى از دستورات الهى، شرارت و بىایمانى مخلوق، بنابر مشیتخداست . با این همه، شر مستقیما از اراده خدا سر نمىزند، چون با مصلحت انسان سازگار نیست، بلکه عامل ارتکاب شر، وسوسه است . آن که عقیده دارد خداوند از معاصى آدمى خشمگین نمىشود، بىگمان مشرک است، همه اعمال آینده بشر از ازل در علم خداوند پیشبینى شده است و هر که جز این پندارد، علم الهى را انکار کرده است .
در قرآن آیات بسیارى در مسؤولیت و مجازات انسان و آزادى او در گزینش خیر و شر، وجود دارد، زیرا اگر جز این باشد، مجازات انسانى که در رفتار خود مجبور است، خلاف عدالت الهى خواهد بود . علاوه بر این خداوند در مکتب اسلام، به عدالت متصف است .
با این که تقدیر در برابر عقل قرار دارد و مشیت الهى در نظام خلقت مؤثر است، با این وجود خداوند راه راست را به انسانها مىشناساند تا مطابق عقل و وجدان خود رفتار کنند . بنابراین، آزادى انسان، اختیار امورى است که قرآن آن را تایید کرده باشد و نظیر سایر موجودات تابع قانون موجبیت (4) نیست . هر انسانى مسؤول عمل خویش است و در صورت ارتکاب گناه و انتخاب بدىها، روز قیامتبازخواست و مجازات مىشود . خداوند داراى آزادى مطلق است، و آزادى انسان پرتوى از آزادى او است .
دیانت اسلام، بین مشیت الهى و مسؤولیت انسان (بر مبناى خردمندى و آزادى) همآهنگى به وجود آورده استخداوند در آیات 38 و 39 سوره نجم مىفرماید:
«الاتزر وازرة وزر اخرى و ان لیس للانسان الا ما سعى»
«برنخواهد داشت هیچ بردارندهاى بار گناه دیگرى را، و نرسد آدمى را مگر آن چه به جا آورده است .»
انسان در نگاه اسلام
قرآن در باره هیچ موضوعى بیشتر از انسان گفتوگو نکرده است . انسان را داراى روح غیرمادى و برخوردار از سعادت ابدى به معناى واقعى کلمه معرفى کرده است . در حقیقت، هویت انسان و سرنوشت پس از مرگ او را «روح» تعیین مىکند . از دیدگاه اسلام، روح، واقعیتى است ناشناخته و وصفناپذیر .
«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الاقلیلا .»
«مىپرسند تو را از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را ندادهاند از علم، مگر اندکى .» (5)
«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم .»
«انسان با وجود ضعف به نیکوترین صورتى آفریده شده است .» (6)
داستان آفرینش آدم، پدر انسانیت روشنگر مقام والاى آدمى است، او مستقیما با اراده خدا، از گل ساخته شده و سپس در آن «روح» دمیده شده است . از این داستان، رمز دوگانگى تن و جان آدمى را مىتوان دریافت:
روان متعالى او، که به سوى خدا رهسپار است و طبیعت مادى او، که در چنگال وسوسه گناه گرفتار آمده است:
«و لقد کرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا .»
«گرامى داشتیم فرزندان آدم را و برداشتیم ایشان را در بیابان و دریا و روزى دادیم ایشان را از پاکیزهها و برترى دادیم ایشان را بر بسیارى از آن چه آفریدهایم برترى دادنى .» (7)
قرآن، به انسانها، ارزشى والاتر از فرشتگان مىبخشد، با این همه عنصر نخستین خلقت آدمى را خاک قرار داده است تا با وقوف به این حقیقت، از خود پرستى و غرور، دورى گزیند .
نافرمانى آدم، موجب گردید که از بهشتبیرون رانده شود . در باب انگیزه خروج آدم و حوا از بهشت، مفسران تعبیرات مختلفى کردهاند، ولى قدر مسلم، بیرون راندن آنها به خاطر سرپیچى از فرمان خدا بوده نه بدان گونه که بعضى پنداشتهاند به علت چشیدن میوه درخت ادراک (معرفت .) زیرا مطابق آیات قرآن، خداوند هرگز با علاقه و اشتیاق ایشان به معرفت اشیا نه تنها مخالفتى ندارد، بلکه پیوسته آدمى را به علم آموزى و تفکر تشویق مىکند .
اسلام، اندیشه سقوط اخلاقى آدم در برابر تعرض شیطان و در نتیجه انحطاط اخلاقى انسانیت را، برخلاف نظر ادیان مسیحیت و یهود، مردود مىشمارد . آن چه که انسانیت را توجیه مىکند، حیات اخلاقى انسانهاست .
از دیدگاه اسلام، انسان موجود تیره بختى که تنها با لطف معجزه آساى خدا از مهلکه نجات یابد، تلقى نمىشود، بلکه انسان موجود خردمندى است که از آزادى و اختیار بهرهمند است و توانایى شناخت نیک و بد را داراست . او مسؤول سرنوشتخویش است و در برابر قانون الهى قرار دارد تا رفتار خود را با دستورات آن همآهنگ سازد .
اسلام به انسان مقام «خلیفة اللهى» بخشیده و به او توانایى و شایستگى ویژهاى (نسبتبه سایر موجودات عالم) ارزانى داشته است . از دیدگاه قرآن، ایشان مظهر لطف و رحمت الهى در این عالم است . در حدیث قدسى، خداوند فرموده است:
«من گنجى پنهان بودم که مىخواستم خود را آشکار سازم، از این رو بشر را آفریدم تا همگان مرا بشناسند .»
بنابر مفاد این حدیث، خداوند بشر را آفرید تا خود را به جهانیان معرفى کند .
تصوف (عرفان) اسلامى بر مبناى این حدیث پدید آمده و گسترش یافته است . انسان کامل، عالم اصغرى است که از درخشش عالم اکبر ظهور یافته، از این رو، نماینده خدا در این جهان خاکى است . وجود او، مظهر وجود مطلق است . این خویشاوندى بدان گونه که مسیحیتباور دارد، انسان را با وجود مطلق، متحد نمىسازد، تنها پرتوى از آن مبدا بر او تابیده است; انسان نشانهاى از آن ذات و حقیقت ناشناختنى است .
آفرینش انسان، غایت و مقصودى در خود پنهان دارد و از سربیهودگى صورت نگرفته است . مقصود از خلقت انسان، سیر تکاملى روح است . موضوع بهشت و دوزخ و مجازات و پاداش در اسلام، به کلى براى تحقق این منظور و حصول این مقصود است، و این، همان خصوصیتى است که دین اسلام را نسبتبه سایر ادیان ممتاز مىسازد . قرآن نمودارى از انسان برتر را به پیروان خود ارایه مىدهد تا به مدد اندیشه و رفتار، بدان برترى دستیابند . همگى تدابیر اسلام در مورد بشر نظیر: اصل بیم و امید، پاداش و مجازات، به خاطر بالا بردن مقام انسان صورت مىگیرد . حتى ترس از خدا به خاطر ایجاد اضطراب در دلها نیست، بلکه هشدارى استبه انسان تا به خلافت الهى خود بیندیشد، مسئولیتخود را احساس کند و نیک و بد را باز شناسد .
اسلام مىکوشد تا بین فضیلت انسان در مقام جانشین خدا در زمین، و خلقتخاکى و بىمقدار او، که موضوع بحث و مجادله فراوان فلاسفه است، نوعى سازش و همآهنگى به وجود آورد . بدین منظور بدىها و ندانم کارىهاى بشر را امور عدمى مىداند . نقص، فقدان کمال است و زشتى، فقدان زیبایى . بنابراین، انسان براى نیل به کمالانسانیت و خداگونه شدن، باید جنبههاى مثبت وجود خود را تکامل بخشد; زیرا کمبودها از ارزش انسانى او خواهد کاست .
از دیدگاه اسلام (برخلاف دو دیانتیکتاپرست دیگر، که در پىریزى فلسفه سنتى مغرب زمین سهیم بودهاند) انسان و سایر مخلوقات، صفت و حالت واجب الوجود تلقى نمىشوند، روح خدا در پیکر مسیح حلول نکرده و او فرزند خدا نیست . انسانها در رابطه با خدا و مزیتهاى دیگر، برابر آفریده شدهاند و این عقیده که خداوند، به بعضى انسانها مقام فوق بشرى بخشیده مورد قبول قرآن نیست . اسلام علاوه بر آن که در ذات و صفات واجب الوجود با ادیان الهى پیش از خود اختلاف نظر دارد، در طریق وصول الى الله نیز با آن مذاهب همآهنگ و هم داستان نیست . هر فرد مسلمان با عبادت و پرهیزگارى و اطاعت از دستورات قرآن که از وحى الهى سرچشمه گرفته است، خواهد توانستبه خدا تقرب جوید و این تقرب به افراد برگزیده و ممتاز، اختصاصى ندارد . خداى اسلام به همه انسانها یک سان مىنگرد و همگان از عنایت و رحمت واسعه او بهرهمندند .
اخلاق اسلامى
مکتب اسلام به جنبههاى روحانى انسان بیشتر از خصوصیات غریزى و جنسى او اهمیت مىدهد و زندگى بهتر را در ارضاى شهوات و تسکین غرایز به هر صورت نمىداند . بر پایه این اعتقاد و پیوند ماده و معنا، تن و جان، عقل و غریزه، اسلام توانسته ستبعد تازهاى به تعریف انسانیتبدهد و بشر را موجودى بداند که مهمترین امتیاز او نسبتبه سایر جانوران، نگهدارى تعادل بین نیروهاى فعال وجود اوست . این حالت اعتدال را اطاعت از اوامر و نواهى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فراهم مىآورد .
اسلام به عنوان یک دین آسمانى در خیلى از موارد، سیستم فکرى و اخلاقى مهمى را ارایه داده که به مراتب از ایدئولوژىهاى مغرب زمین کاملتر و عملىتر است . در مقام مقایسه با ایدئولوژىهاى فلسفى مغرب زمین که غالبا غیر عملى و خیال پردازانه است، دیانت اسلام از اصول اخلاقى بشر دوستانه و متکى بر وحى الهى پیروى مىکند که بر رهنمودهاى عملى استوار است و نظم جامعه بشرى را بیشتر از رهنمودهاى فیلسوفان تضمین مىکند .
اسلام، دین عقل و اندیشه، و در عین حال اخلاق و فضیلت است و این امتیاز باعثشده است که مسلمانان دین خود را کاملترین ادیان بدانند . اسلام، در عین این که به دخالت عقل در رفتار آدمى بسیار اهمیت مىدهد، او را به تحول اخلاقى و یژهاى وا مىدارد که محبت نسبتبه غیر، پس از پرستش خدا، به صورت ارزندهترین و عالىترین عشق زندگانى او تجلى مىکند .
نظام اسلامى، به طور کلى بر پایه تعادل نیروها استوار است . خداى قرآن، موجود برتر و یگانه و جاویدانى است که از یک سو داراى قدرت کامل و عدالت مطلق، و از سوى دیگر به صفت رحمت و رافت، از خداى سایر ادیان ممتاز است . بر پایه این اعتقاد است که مسلمانان در قرآن، امت وسط و جامعه متعادل معرفى شده است و فضیلت در فرهنگ اسلامى، عبارت از تعادل و همآهنگى است . در فلسفه کلى اسلام، اعتدال و میانه روى در همه امور، یک اصل بنیادى و اساسى است .
هدف دین اسلام، ایجاد همآهنگى بین ماده و معنا، تن و جان، حقیقت و واقعیت است . اسلام، تحولى در جهان پدید مىآورد که گرایشهاى مادى انسان با انگیزههاى معنوى و روحانى درهم مىآمیزند و تعادلى در رفتار آدمى روى مىدهد . خردگرایى انسان با اشراق و شهود، خودخواهى او با غیرخواهى و عشق درهم مىآمیزد و از این آمیزش است که عدالت، بر شالوده احسان تجلى مىکند .
در منطق محکم اسلام، عدالت و رافت مقصد اعلاى انسانیت است که براى رسیدن به آن، در اخلاق اسلامى به کار بستن هر دو باهم توصیه شده و نمىتوان رافتبدون عدالت، یا عدالتبدون رافت را اختیار کرد . این شیوه با اخلاق مسیحیت تفاوت آشکار دارد، زیرا در دین مسیح اعمال رافت از حد اعتدال مىگذرد، و در اجراى عدالت نیز، حس انتقام و گذشت دخالت مىکند .
از دیدگاه اسلام، عدالت، رفتارى است که بیش از هر رفتار دیگرى به تقوا نزدیکتر است .
«یا ایهاالذین امنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط ولاتجرمنکم شنئان قوم على الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى . . .»
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، براى خدا به قسط قیام کنید و دشمنى گروهى، شما را از عدالتباز ندارد، دادگر باشید که عدالت از هر چیزى به تقوا نزدیکتر است .» (8)
تقوا و فضیلت اسلام با احساس ترحم مسیحیت تفاوتى آشکار دارد . بنابراین، اطاعت از خداى قادر متعال و اجراى قوانین الهى به منظور تامین سعادت بشر، که عدالت نامیده مىشود به هیچ وجه جنبه رافت و ترحم ندارد .
در اخلاق معاصر، مفهوم رافت، به صورت برابر نهاد عدالت تجلى مىکند . مردم نسبتبه مجازات اعدام فردى که مرتکب قتل عمد گردیده احساس رافت مىکنند و تبرئه او را نیکوکارى مىپندارند، در حالى که عدالتبر پایه دستورات الهى، به اعدام او، راى مىدهد . در این جا این سؤال مطرح مىشود که آیا عدالت و رافت مفهومى یگانهاند یا به گونهاى که در مثال مذکور بیان شد در برابر هم قرار دارند؟ آیا عدالت و رافت از ایمان سرچشمه گرفتهاند، یا رافت، از احساس غیرخواهى برخاسته و عدالت از تعقل حاصل شده است؟
عدالت، عملى است که رفتار انسانها را با معیار قانون مىسنجد و هر کس را به تناسب رفتار نیک و بدى که از او سر زده، پاداش مىدهد و مجازات مىکند . در حالى که نیکوکار شخصى است که نیازهاى انسانها را بىهیچ توقع پاداشى بر طرف مىسازد . از دیدگاه فلسفه اولى، (متافیزیک) عدالت و رافت منشا واحدى دارند که همان وجدان بشرى است . در فرهنگ اروپایى، مباحث مربوط به عدالت و نیکوکارى و رافت، به پیدایش دو مکتب اصالت معناى مسیحى (9) و خردگرایى روشنفکرانه (10) انجامیده است . در دیانت اسلام ظاهرا تضاد عمدهاى بین این دو، مشاهده نمىشود; ولى توجه به اجراى عدالت تا آن پایه است که تمام رفتارها و ارزشهاى دیگر بر محور آن مىچرخند .
نظر برخى از پژوهندگان غربى که نیکوکارى اسلام را رفتارى خشک و بىجاذبه و عدالت را در اسلام، کارى افراطى و بدون گذشت پنداشتهاند، دور از حقیقت است . فقهاى اسلام، عدالت را منبعث از وحى الهى مىدانند و مساله را از جهات ایدئولوژیک و اجتماعى بررسى کردهاند .
اصل نیکوکارى در اسلام بدان گونه که مسیحیت پنداشته، صرفا رفتارى به منظور کمک یا مهربانى به دیگران از روى ترحم نیست . قرآن، فرد نیکوکار را انسان با فضیلتى مىداند که عشق الهى انگیزه او در خدمتبه نوع و نیکوکارى به دیگران است .
«و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا .»
«به زعم کلیسا، خدا با بخشیدن روح خود به انسان، او را به نیکوکارى و رافت وا داشته است، ولى قرآن مىگوید: انسان به این جهان آمده تا با مبارزه با فقر، بدبختى و آلام همنوعان خود، قیام کند . مخصوصا به دفاع از زنان و کودکان در برابر این بدبختىها بیشتر اهمیت مىدهد .» (11)
در عدالت اسلامى، براى بدکاران بخشش پیشبینى شده است، ولى این بخشش بر پایه عاطفه و رافت، مبتنى نیست، زیرا اول باید آثار و پى آمدهاى بخشایش در جامعه بررسى شود; اگر از این کار ضرر و زیانى متوجه نظم جامعه گردد، و احیانا گنهکار دوباره به عمل خود ادامه دهد و بر تجرى او به گناه افزوده شود، عدالت اسلامى، بخشایش را با انگیزه رافت اجازه نمىدهد، بلکه در این گونه موارد مجازات مجرم را بر نیکوکارى ترجیح مىدهد، زیرا از امنیت جامعه در برابر فساد و بىنظمى حمایت مىکند . نیکوکارى فضیلت اخلاقى است، ولى باید در مورد افرادى که شایستگى آن را دارند اعمال شود . یکى از اهداف عدالت اسلام، برانگیختن وجدان نیکوکارى انسانها از راه به کارانداختن عقل و تامل و تفکر است .
در حقیقت، رافت و نیکوکارى از عظمت روح بشر و حس زیباشناسى او سرچشمه مىگیرد و بایستى تمام اعمال هر مسلمان در پرتو آن انجام شود . پیامبر صلى الله علیه و آله در این باب فرموده است:
«همگى رفتارهاى نیک، نظیر لبخندى که از دیدار دوستى بر چهره شما نقش مىبندد، محبتى که به همسایه خود مىکنید، نیکو کارانه است و برابر با بخشش و دستگیرى از مستمندان است . کمک به راه گم کردهاى، یارى به نابینایى، برداشتن پاره سنگى، بوته خارى و هر مانع دیگرى از پیش پاى رهنوردى، نیکوکارى است .»
در فقه اسلامى، تقوا یا اطاعت و پیروى از امر خدا، همان عدالت اخلاقى است که در اندیشه و رفتار فرد مسلمان باید رعایتشود . امانت، فروتنى و صداقت در روابط انسانها (که دین اسلام پیوسته بدان اصرار مىورزد) همان محبت و ایثارى است که در همه حال باید به دیگران مخصوصا خویشاوندان و همسایگان رعایتشود .
قرآن، به منزله کلید گشودن کاخ با شکوه اخلاق اسلامى است که در اختیار هر مسلمانى گذاشته شده است . مکمل ارزشهاى اخلاقى در اسلام عبادت خداوند است . به بیان دیگر، آن که عبادت خدا را مطابق دستورات شرع به جا نیاورد، اصولا نمىتواند در نظر اسلام، انسان شایستهاى به حساب آید . با این همه، عبادت اسلام کورکورانه و خارج از اعتدال نیست، و در عبادت هم اصل میانه روى رعایت گردیده است . همان گونه که بشر دوستى اسلام نیز بر پایه اعتدال و میانه روى است . تنها در برابر خداست که آدمى، همه مصلحتها، حتى هستى خود را از یاد مىبرد .
اسلام، با هدفهاى متعالى و والاى خود، حقوق و آزادى انسان را به بهترین صورتى مراعات کرده و به دنبال تاسیس جامعهاى بوده که در آن از برترى نژادى و امتیازات طبقاتى اثر و نشانهاى نیست . عدالت اجتماعى اسلام پدیدهاى فراگیر است که از قانون متعالى الهى سرچشمه گرفته است .
ارزشهایى را که قرآن در باره آن سخن گفته، بدون کوچکترین تردیدى، هنوز دست نخورده باقى مانده و فعلیت نیافته است . بدین ترتیب، مسلما مىتواند در روزگار ما براى ساختن دنیایى بهتر و انسانىتر، همکارىهاى ارزندهاى را برعهده گیرد .
فرد و جامعه
اسلام، برخلاف تمدنهاى دیگر، فرد را جزئى از جامعه و پاره سنگى از ساختمان یک تمدن معرفى نمىکند، بلکه هر فرد مسلمان را اساس و بنیان نهاد فراگیر فرهنگ اسلامى مىشناسد . انسان در فردیتخود، مقام ممتازى در مجتمع اسلامى دارد و نسبتبه سایر ملتها از موقعیت و حقوق اجتماعى بیشترى بهرهمند است .
اسلام، به بشر به عنوان جزء ساده اجتماع، نمىنگرد و او را عنصر سازندهاى در جامعه متحول اسلام مىداند، که هر گاه نقش خود را به درستى ایفا نکند، جامعه را گرفتار بىنظمى و اختلال مىسازد . با این برداشت، اخلاق اجتماعى اسلام شکل مىگیرد . هدف اخلاق اجتماعى، تنظیم روابط گروهى افراد جامعه است . هر مسلمانى، ملزم است تکالیف خود را نسبتبه افرادى که با او نوعى رابطه دارند، مطابق تعالیم قرآن انجام دهد .
به طور کلى بیشتر تکالیف و فرائض اسلامى جنبه اجتماعى دارند و برخلاف پارهاى مذاهب، عبادت اسلام تنها ریاضتبدنى و مناسک فردى نیست .
فرد مسلمان باید از تسلط بدى بر جامعه ممانعت کند، و در عوض، خوبى را هر چه بیشتر رواج دهد . این دستور اخلاقى، جامعه مسلمان را از سایر جوامع دینى ممتاز مىسازد .
از نظر جامعهشناسى، امت مسلمان از تلفیق و همآهنگى دین و سیاستشکل مىگیرد، و این همآهنگى، ضامن پیوند آگاهانه امت مسلمان و گرد آمدن آنها زیر یک پرچم و یک شعار است .
هرگاه، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله سیاست را به معناى وسیع آن: اداره حکومت، شرکت در جنگها، خدمات اجتماعى و کلیه امور مربوط به زندگى انسان در جامعه، در دیانت دخالت نمىداد، پیروزى اسلام و توسعه آن در جهان، تا این پایه ممکن نبود .
از نظر تاریخى، قبل از ظهور اسلام، دین، بیشتر جنبه پرستش و عبادت فردى داشته و حوزه نفوذ آن از مراکز مذهبى تجاوز نمىکرده است، در حالى که قرآن، دیانت را حاوى سه خصوصیت دانسته است:
1 . اقرار به یگانگى خدا و اطاعت از دستورات او که مشارکت در فعالیتهاى اجتماعى نیز از آن جمله است;
2 . مجاهدات فرهنگى و شرکت در هر گونه اقدامى که سبب تقویت ایمان مذهبى و افزایش سطح فرهنگ و دانش عمومى و در نتیجه عامل گسترش نظم الهى و استحکام مبانى جامعه توحیدى مىگردد;
3 . اعتقاد به همآهنگى در نظام آفرینش و به طور کلى ایمان راسخ به دخالت مشیتالهى در کلیه حوادث و رویدادها، و سرانجام پیروى از اصول اسلامى تسلیم، شکر و توکل در هرگونه رفتار اجتماعى .
دیدگاه توحیدى اسلام به گونهاى است که مبدا آفرینش را موجودى ازلى، ابدى، مجرد و یگانهاى مىداند که همگى موجودات از پرتو وجود لایزال او هستى یافتهاند و بنابر استعداد خود از فیض وجود بهرهمند گردیدهاند . قبول این عقیده، به پذیرش نوعى نظام همآهنگ در کائنات مىانجامد .
به عبارت دیگر، عالم وجود را مشیت الهى با نظم و ترتیب ویژهاى که از علم او پدید آمده، اداره مىکند و همگى چیزها در جاى خود قرار دارد .
بنابراین، ترکیب جامعه بشرى نیز جزئى از کل عالم امکانى است که با نظم و همآهنگى اداره مىشود . پس در جامعه بشرى بىنظمى و اختلاف، بىدادگرى و تجاوز، عدم تعادل، باید نشانه رفتارى علیه نظام برتر جهان تلقى شود . اصل تقسیم کار و تعیین مسؤولیتها و وظایف افراد جامعه، ناشى از قبول اصل نظم و همآهنگى الهى در جامعه است . هر عملى که بىنظمى را از میان ببرد و در تقویت نظام جامعه مؤثر باشد، عملى نیک و خدایى است .
اسلام، در طریق پرورش انسانها اجتماعى بودن را یک ضرورت حتمى مىداند . از نظر قرآن، اراده همکارى در بشر، جزئى از مشیت کلى الهى است . از این رو، سهلانگارى در مشارکت و همکارى، مطرود و محکوم است و ابدا مورد قبول اسلام نیست .
توصیه به امر به معروف یا خیرخواهى، از اصول مسلم قرآن است . این کتاب آسمانى در موارد بسیار، امر به معروف را به مسلمانان یادآور مىشود . دیانت اسلام به دنبال تاسیس جامعهاى است که انسانها، خواه فردى و خواه گروهى، دستور دهنده نیکى و باز دارنده بدى بوده باشند . به کار بستن این روش، تغییرات مطلوبى در شخصیت افراد به وجود مىآورد و او را وا مىدارد که در زندگى به ارزشهاى معنوى، بیشتر ارج نهد .
پویایى اسلام مرهون امر به معروف و نهى از منکر است، و بسیارى از اصول مهم دیگر از این اصل سرچشمه گرفته است که مشارکت و تعاون از آن جمله است .
طرح مشارکت اسلام از سایر مذاهب کاملتر و عملىتر است، مشارکت چیزى جز اجراى اصل امر به معروف و نهى از منکر نیست . اعتقاد به خیرخواهى جامعه، و قبول مسؤولیت اجتماعى، از ایمان به خدا حاصل مىشود . در حقیقت دین است که ضرورت مشارکت را به خاطر ایجاد جامعهاى بیشتر توصیه مىکند و آدمى را از گناه و تخلف از قانون الهى و در خور مجازات باز مىدارد . تلاش اسلام در تشویق هر مسلمان به دخالت در امور جامعه، عامل جلوگیرى از گناه است و از این دیدگاه به مشارکت مىنگرد .
باید توجه کنیم که تعبیر «امت مسلمان» با جامعه مسیحى قرون وسطى یا ملتهاى اروپا در قرن هیجدهم، هیچ گونه شباهتى ندارد . امت مسلمان به گروهى اطلاق مىشود که همگى پیرو وحى الهى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله باشند و از قانون مشترکى به نام اسلام اطاعت کنند .
در مسیحیت قرون وسطى، کشیشان به پیروان خود توصیه مىکردند که به تزکیه شخصى و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه روشنى براى فعالیتهاى اجتماعى و مشارکت مردم در کارها ارایه نمىدادند . متفکران اروپایى در دوران پس از نوزایى، برعکس به مسایل اجتماعى اهمیت فوقالعاده دادهاند و نقش کلیسا را در رهبرى انسانها کم و بیش انکار کردهاند . در این میان، قرآن، فرد مسلمان را به دو گرایش بالا فرا مىخواند . یعنى ایمان دینى و تزکیه نفسانى با آمادگى و علاقهمندى، براى هرگونه فعالیتهاى اجتماعى و مشارکت در امور عمومى . ساخت جامعه اسلامى بر ایمان راسخ به یگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله علیه و آله استوار است و در عین حال نقش اجتماعى انسان به عنوان عضو مسؤول جامعه پذیرفته شده است .
اصالت دین اسلام و برترى آن نسبتبه مسیحیت و یهود، به خاطر جامعیت تعالیم قرآن در نگرش به احوال فردى و مصلحتهاى گروهى امت مسلمان است . اسلام با وجودى که ادیان نامبرده را تایید مىکند، ولى پیروى از آنها را براى سعادت مردم کافى نمىداند و پیوسته در آرزوى اتحاد و همبستگى ملتهاى یکتاپرست جهان است . به این آیه شریفه توجه فرمایید:
«بگو اى پیامبر به اهل کتاب، اگر به تورات و انجیل عمل کنید، جزء دینداران محسوب مىشوید، ولى اى پیامبر، آن چه بر تو نازل شده کاملتر از آنها است .»
در دیانتیهود، برترى نژادى وجود دارد . و در برادرى مسیحیت، رابطه الهى بر جنبههاى عملى آن در زندگى اجتماعى غلبه یافته و در شرایط امروز قابل اجرا نیست . اما در دیانت اسلام، این افراط و تفریط به چشم نمىخورد . با ایمان به خدا، مسلمانى آغاز مىشود، ولى این اعتقاد در فرد مسلمان اندیشهاى پدید مىآورد که به صفاى باطنى مىانجامد، یک انگیزه اخلاقى و روانى او را به غیرخواهى و خدمتبه نوع سوق مىدهد .
در تفکر هر مسلمان، آرزوى جامعهاى بهتر در جهان فردا که بربنیان امر به معروف و نهى از منکر، شکل گرفته باشد، خلجان دارد . این تفکر که در تعالیم قرآن نشات مىیابد، به دیانت اسلام سوداى جهان شمولى مىبخشد . اسلام، به دنبال ساختن جهانى است که همه مردم (حتى آن کسانى که به دین سابق خود وفادار ماندهاند) با تفاهم و همکارى و برادرى و برابرى کامل زندگى کنند .
قرآن و پیامبر، پیروان خود را به ایجاد رابطه و تفاهم با ملتهاى دیگر در هر گوشه جهان، تشویق مىکند، مشروط به این که این پیوستگى، براى امت اسلامى مخاطراتى را به دنبال نداشته باشد .
با وجود این که وحى الهى یا کتاب آسمانى قرآن، راهنماى اخلاقى مسلمانان محسوب مىشود، در عین حال حاوى مجموعهاى از دستورالعملهاى سیاسى - اجتماعى نیز هست . امتیاز اخیر باعث آن گردیده که در اندک زمانى، جامعهاى پیوسته و منسجم، متعهد و آگاه و مطلع به امور سیاسى، زیر پرچم اسلام تاسیس شود . جامعهاى که به همه افراد خود، امکان شرکت در کارها و قبول مسؤولیتهاى اجتماعى را مىدهد .
این جامعه به هم پیوسته و نگهبان قانون الهى، قبل از هر چیز به انسانهاى مسلمان، هویت انسانى مىدهد . هویتى که متاسفانه در جوامع متمدن معاصر، از یاد رفته است و افراد این جامعهها زیر تاثیر تکنولوژى و ارزشهاى مادى دیگر، از خود بیگانهاند .
ایدئولوژى اسلام، توانسته است، ضمن ارج نهادن به هویت فردى انسان، نقش سازنده او را در فعالیتهاى اجتماعى گوشزد کند . اعتقاد به هویت فردى انسان از اصل جاودانگى روح و دنیاى پس از مرگ، پدید آمده است . هر فرد مسلمان در برابر خدا، مسؤول اعمال خویش است و در قیامتبد و نیک کارهاى او به قضاوت نهایى گذاشته مىشود و پاداش و مجازات مىبیند . ایمان به یگانگى خدا، مهمترین عامل تاسیس جامعه مسلمان است جامعهاى در ابعاد جهانى، متعهد و مسؤول، در یک چنین جامعهاى فرد مسلمان رشد مىکند، وابستگى خود را به امت مسلمان مىشناسد و به هویت راستین خود پى مىبرد .
اسلام و حکومت
هنگامى که پیامبر از مکه به مدینه هجرت نمود، پس از ورود به این شهر، نخستین اقدام او، امضاى قرارداد آشتى با دوازده قبیله عرب و ده قبیله یهودى ساکن در مدینه بود . در اهمیت این قراردادها کافى استبه آثار آن در تثبیت و گسترش اسلام در سالهاى بعد اشاره کنیم . این قراردادها را به حق مىتوان نخستین قرارداد اجتماعى در تاریخ تمدن بشرى نامید .
این تصمیم حقوقى، مزایایى به ساکنان مدینه اعطا نمود و اوج همکارى، برابرى و تفاهم را بین دو گروه مهاجر و انصار از یک سو، و اقوام یهود از سوى دیگر، به وجود آورد .
روشنفکران مسلمان در مطالعات خود به این نتیجه رسیدهاند که تفکیک دین از سیاست، با ایدئولوژى اسلام ناهمآهنگ است . توجه مسلمانان امروز به حقایق اسلام و تعالیم قرآن، که 15 قرن پیش، نداى آزادى و برابرى سرداده است، کاملا طبیعى است و گرایش به حکومت جهانى اسلام در افکار امت اسلام، رسوخ یافته است .
دیانت اسلام، حاکمیت مطلق را از آن خدا مىداند که قسمتى از آن، بنابر مشیت الهى به پیامبر و جانشینان او تفویض مىشود . رهبران سیاسى نماینده حاکمیتخداوند بر روى زمیناند، بنابراین باید واجد شایستگى و توانایى لازم باشند، تا بى چون و چرا، مورد قبول و تایید مردم واقع شوند . این جاست که مساله آراى عمومى در اسلام، مطرح مىشود .
به کار بردن تعبیر خلافتبه جاى حکومت، روشنگر جانشینى خدا در اداره امور است و مخصوصا در قرآن آیاتى وجود دارد که به روشنى از تلفیق حکومتشرعى و سیاسى در وجود برگزیده است که مآلا برگزیده خداست، حکایت مىکند، از جمله این آیه:
«دادیم کسان ابراهیم را کتاب و دانش و ایشان را دادیم فرمانروایى بزرگ .» (12)
در این آیه علوم دینى (کتاب) با آیین مملکت دارى (حکمت) تلفیق شده و با واژه فرمانروایى بزرگ، به حکومتسیاسى تصریح شده است .
شالوده حکومت اسلامى بر آزادىهاى فردى و دخالت آزادانه اشخاص، در کارهاى عمومى، ریخته شده و اتخاذ تصمیم در مسایل جامعه از طریق مشورت است . با این همه در قرآن و سنت، به ساخت و ترکیب ویژه حکومت نظیر آن چه در کشورهاى غربى معمول است، تصریح نشده و تنها به مسلمانان اختیار و آزادى داده شده تا شکل حکومتخود را بنا بر مقتضیات زمان، با رعایت اصول اسلامى برگزینند .
پیوند امتبا مسؤولان حکومت، چونان روابطى که هماکنون بر ملتهاى آزاد جهان حکمفرماست، تنها حکومت اسلامى از این امتیاز برخوردار است که رعایت مبانى و احکام الهى، مثل اجراى اصل امر به معروف و نهى از منکر را در راه گسترش و تداوم قسط اسلامى یا عدالت اجتماعى وجهه همت قرار داده است .
اصول اداره مملکت، بر بنیان تعالیم قرآن و سنت پیامبر، ثابت و تغییرناپذیر است و حوزه نفوذ قوه مقننه تا بدان حد نیست که قادر به تصرف در اصول الهى باشد، ولى در فروع، بنابر ضرورت و احتیاج، از طریق نظام شوراها و فتاواى فقیهان، تغییراتى به سود مردم صورت مىگیرد .
اسلام با آن چه که امروزه در کشورهاى غرب، حکومت جمهورى یا مشروطه نامیده مىشود، متفاوت است . مهمترین اختلاف در کیفیت اعمال حاکمیت است . رهبر امت در اسلام، پیش از هر نیروى دیگرى متکى به اعتقاد و اطمینان است که مردم نسبتبه او دارند . اعتقاد مردم و گزینش او به عنوان حاکم، خلیفه یا جانشین خدا، در حقیقت قرار داد دو جانبهاى است که بین حاکم و مردم، منعقد مىگردد و هر دو طرف باید به شرایط آن پابند باشند .
از دیدگاه اسلام، همانگونه که حاکمیت، متعلق به خداست، مالکیت و ثروت نیز از آن خداست . مردم در دوران زندگى، امانتدار خدایند . هرگز کسى نباید در داشتن چیزى که متعلق به او نیست، احساس غرور کند یا گرفتار حرص و آز گردد . اگر الکیتخصوصى در اسلام پذیرفته شده، تنها به خاطر تشویق مسلمانان به کار بیشتر بوده که سرانجام بهزیستى و نظم جامعه را تامین مىکند .
اسلام، به هیچ یک از دو ایدئولوژى کاپیتالیسم و کمونیسم، کوچکترین شباهتى ندارد، مثلا برخلاف کمونیسم، مالکیتخصوصى و کار مستقل را، از حقوق شناخته شده هر مسلمان دانسته، در عین حال این مالکیت، مرزهاى مشخصى دارد . و برخلاف لیبرالیسم غرب و رژیمهاى سرمایهدارى دسترسى به ثروت و مالکیتبدون کار و ابراز لیاقت، مطلقا ممکن نیست . ضوابط کار در اسلام به گونهاى تنظیم شده که همه شهروندان از فرصتهاى مساوى استفاده کنند و سیستم بهرهکشى و بیگارى منسوخ است . تشویق به نیکوکارى و ایجاد سازمانهاى خیریه، نظیر وقف که ثروتمندان را به خدمات عمومى و فرهنگى مشغول مىسازد، در حد خود مىتواند، ثروت را در جامعه متعادل سازد، پرداختهاى قانونى نظیر زکات، علاوه بر آن که از تراکم سرمایه جلوگیرى مىکند، با تنگ چشمى دنیا داران نیز پیکار مىکند .
جایگاه و منشا قانون
هیچ دیانتى به روشنبینى اسلام، راه زندگى را به پیروان خود نیاموخته و احترام به قانون را تا این پایه، توصیه نکرده است . این روح اطاعت از قانون و عشق به عدالت است که دیانت اسلام را به تاسیس جامعهاى همآهنگ، وا داشته است .
اسلام، من فردى را به من اجتماعى مبدل ساخته و مصلحت جامعه را بر سود شخصى برترى داده است .
قوانین اسلام و اروپا، هم از نظر منشا حقوقى وهم از نظر هدف، با یکدیگر تفاوتهایى دارند . حقوقدانان اروپا، منشا پیدایش قانون را اراده ملت مىدانند و هدف از اجراى قانون، احقاق حق و تامین عدالت است . در فقه اسلام، منشا قانون، مشیت الهى است که در کتاب آسمانى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله انعکاس دارد و هدف از اجراى آن علاوه بر تامین عدالت و حفظ حقوق ضعفا در برابر اقویا، تقرب به خدا نیز هست . هر فرد مسلمان اصولا تکالیف خود را در هر موردى که مقتضى باشد، به خاطر تقرب به خدا انجام مىدهد و این کمال مطلوبى است که قرآن در برابر هر مسلمان قرار داده است .
تعیین ضوابط و تدوین اصول واقعگرایانهاى که وظیفه و خط مشى میلیونها مسلمان را در گوشه و کنار جهان، مشخص کند، کار آسانى به نظر نمىرسد، و از این جهت هیچ ایدئولوژى، مذهب و فلسفهاى، با اسلام برابرى نمىکند . هیچ سازمان سیاسىاى قادر نیست در اندیشه و رفتار انسانها نظارت خود را اعمال کند . و به راستى این نفوذ و کارآیى قرآن و پیامبر در اندیشه مسلمانان، شگفتآور است .
نفوذ و قدرت رهبران اسلام، ناشى از ایمان دینى مردم است نه به خاطر ترس و مجازات قانون، از این جهت، رهبرى روحانى و سیاسى در دیانت اسلام، تجزیهپذیر نیست . و این بدعت (جدایى رهبرى روحانى از رهبرى سیاسى) از دوران حکومت معاویه در اسلام ظهور کرده است . حکومت اسلامى از قبول و حمایت مردم بهرهمند است و قداست پیشواى دینى که در عین حال رهبر سیاسى امت نیز هست، این موقعیت ممتاز را براى او فراهم ساخته است .
اسلام شناسان غرب پیوسته اصرار ورزیدهاند تا نظام ادارى و سیاسى اسلام را متناسب با الگوهاى خود (در یکى از تعاریف علوم سیاسى) بگنجانند . این روش تحقیق به اصطلاح علمى، موضوع پیوستگى روح و ماده، اخلاق و قانون را که از ویژگىهاى نظام دینى و اجتماعى اسلام است، مورد پژوهش قرار نمىدهد و از کنار آن مىگذرد .
طبقهبندى سازمانها و نهادهاى اسلام به صورتى که امروزه متفکران اسلامى هم به پیروى از روشهاى غرب، بدان پرداختهاند و ایدئولوژى اسلام را در قالب اصطلاحات محدودى نظیر تئوکراسى، منارشى، اتوکراسى، جمهورى، دموکراسى و سوسیالیسم تعریف مىکنند، به هیچ وجه، توانایى معرفى و ارزیابى دیانت اسلام را نخواهد داشت . قلمرو پژوهش علمى محدود است و حقیقت ایدئولوژى اسلام را که از وحى الهى و کتاب آسمانى و اعتقاد به جاودانگى روح و استمرار هستى در جهان دیگر، نشات یافته، نتواند شناخت .
دلیل این ادعا، اظهارات و مطالب ضد و نقیض و نتیجهگیرىهاى نادرستشرق شناسانى است که در برخورد با مبانى اعتقادى و برداشتهاى سیاسى و اجتماعى اسلام، ابراز داشتهاند . این داورىها عمیقا با روح قرآن و رسالت پیامبر تناقضى آشکار دارد . اشتباه بزرگى که این گروه مرتکب شدهاند، شاید به علت اعتقاد مسیحیت در تفکیک عوامل مؤثر در زندگى فردى و گروهى، از یکدیگر است .
حقوق اقلیتها
باید اذعان کنیم که مبانى و اصول دیانت اسلام در حمایت از حقوق اقلیتها، در قرن هفتم میلادى براى نخستین بار، گام بزرگى بوده است که در راه تامین عدالت و آزادى و برابرى انسانها برداشته شده است .
به شهادت تاریخ، در نخستین مراحل پیروزى اسلام، رفتار پیامبر صلى الله علیه و آله با کسانى که هنوز مسلمان نشده بودند، کاملا جوانمردانه بوده است .
در دورانى که سرنوشت انسانها را زر و زور تعیین مىکرده و آزادى، تنها متعلق به زورمندان و توانگران بوده است، پیامبر اسلام در جزیرةالعرب، صداى آزادى و برابرى در داده و امیدى در دلهاى محرومان و ستمکشان پدید آورده است . با توجه به این نکته، بى انصافى است که رفتار ناشایستیکى از فرمانروایان ستمگر را در گوشهاى از قلمرو اسلام، بهانه کرده و در عدالت اسلامى تردید روا داریم . شک نیست که حکام محلى، نسبتبه رفتار بیگانگان واکنشهایى نشان مىدادهاند، ولى ملاک قضاوت باید ایدئولوژى اسلام و رفتار پیامبر و جانشینان او در سى سال اولیه ظهور این دیانتباشد، نه فىالمثل رفتار معاویه و فرمانروایانى از این قبیل که متاسفانه به نام اسلام حکومت کردهاند .
در فقه اسلامى فصلى به «ذمه» اختصاص داده شده که به معناى امان یا حمایت آمده است . ذمه قراردادى بود که مسلمانان پس از پیروزى بر دشمن، به منظور حمایت و اماندادن به او تنظیم مىکردهاند و به امضاى طرفین مىرسیده است . بنابر قرارداد مذکور، پیروان ادیان دیگرى که سرزمینشان به تصرف سپاه اسلام در آمده بود، مىتوانستند در بین امت مسلمان به آسودگى زندگى کنند و حکومت اسلام امنیت آنان را از هر جهت ضمانت مىنمود در قبال این ضمانت، اصل ذمه، مبلغى به بیتالمال مىپرداختند که «جزیه» نامیده مىشد .
از نظر حقوقى، قرارداد با اهل ذمه را مىتوان عهدنامه سیاسى (کنوانسیون) تلقى نمود که پیروان یکى از ادیان الهى در سرزمین مغلوب، از سوى قوم غالب یعنى مسلمانان امان مىیابند و هیچ کس حق تجاوز به حریم آنان را نخواهد داشت . در برابر این تعهد، قوم شکستخورده باید مبلغى را به صندوق حکومتبپردازد و مقررات عمومى اسلام را رعایت کند . این قرارداد دو جانبه، بیشتر به سود اقوام شکستخورده است تا اسلام، زیرا انگیزه انسانى و اخلاقى عامل موافقتبا آن بوده است .
در این جا لازم استیادآور شویم که تنظیم قرارداد صلح با شرایط ذمه یا تامین و حمایت ملتشکستخورده یکى از تجلیات انسان دوستانه اسلام است که به کلى با آن چه در حقوق غرب نسبتبه رفتار با ملل مغلوب آمده، تفاوتى آشکار دارد .
نکته جالب دیگر، روشنبینى و آشنایى مسلمانان با مسایل سیاسى در 1500 سال قبل است . یعنى در دورانى که حقوق سیاسى وجود نداشته و حاکم بر مقدرات مردم، زورمندى و توانگرى بوده است، در قرارداد اهل ذمه، با روشنى و صراحت، وظایف و تکالیف طرفین و حقوقى که نسبتبه هم دارند، مشخص شده که جاى هیچ گونه ابهام و تفسیرى را باقى نمىگذارد .
«جزیه» در حقیقت نوعى مالیات سرانه بود که از همه اقلیتها وصول مىشد . تنها کودکان، زنان و افراد سالخورده و علیل از پرداخت آن معاف بودند . نرخ جزیه یا مالیات، به توانایى مادى افراد بستگى داشته و از طبقات کم درآمد مبلغ کمترى وصول مىشده است . سرپرستخانواده یا رئیس قبیله، مسؤول وصول جزیه براى حکومتبودهاند .
تحمیلاتى که به گروه اقلیت مىشده، در قبال حمایتى که دولت اسلامى از آنها به عمل مىآورد; در مقایسه با رفتار ملل فاتح نسبتبه افراد تابع کشور مغلوب، کاملا متعادل و انسانى بوده است . پرداخت مبلغى در ازاى بهرهمندى از مزایاى قانونى اقامت در بین مسلمانان و یا الزام به حفظ نظم و اطاعت از مقررات اجتماعى اسلام، به خاطر امنیت جامعه، رفتارى خلاف عدالت محسوب نمىشود . مخصوصا که گروههاى اقلیت، آزادى کامل داشتهاند که در هر کجا مایلند اقامت گزینند و حکومت اسلام، حمایت از جان و مال و نوامیس آنان را متعهد بوده و حتى در برابر دشمن خارجى از آنان دفاع مىکرده است .
نشانههایى از بدرفتارى مسلمانان با گروههاى اقلیت، موجود نیست، بر عکس، شواهد تاریخى در حسن سلوک و مهرورزى اسلام با این گروهها وجود دارد . پیامبر صلى الله علیه و آله در یکى از دستورات صریح خود فرموده است:
«هرکس یکى از افراد مورد حمایت اسلام را از پا در آورد، بهشت را نخواهد دید .»
على علیه السلام در خطبههاى خود از برابرى حقوق مسلمان و غیر مسلمان، یاد کرده و فرموده است:
«اینان جزیه مىپردازند، ولى با مسلمانان برابرند .»
رهبران دینى یهودى و مسیحى، در انجام وظایف خود، آزادى کامل داشتهاند و رسمیت آنها مورد تایید حکومتبوده است . اعتمادى که اهل کتاب به پیامبر و جانشینان او داشتند، در قراردادها منعکس است، و هیچ گونه دلیلى بر ناخشنودى اقلیت مدینه و شهرهاى دیگر از مجریان قانون اسلام در دست نیست .
تساهل دینى در اسلام، برخلاف برداشت اروپائیان از این واژه به بىبند و بارى و سهلانگارى اطلاق نمىشود . دیانت اسلام به گروههاى غیرمسلمانى که در درون جامعه مسلمان، زندگى مىکنند، آزادى انجام فرایض دینى و حفظ آداب و رسوم قومى را داده و آنها را در حمایتخود گرفته است . این رفتار مردمى، به تعبیر اسلام، «تساهل» نامیده شده و مجامع جهانى، امروزه این تفکر عالى اسلام را به مقررات حمایت از آزادىهاى انسان، افزودهاند و از سختگیرىهاى اکثریت نسبتبه اقلیت، در میان افکار و عقاید خود، چشم پوشیدهاند .
در تاریخ اروپا مىخوانیم که قرنها، آباى کلیسا نسبتبه غیر مسیحیان سختگیرى و شکنجه روا مىداشتهاند و حتى به متفکران و اهل علم، اجازه ابراز عقاید و نظریات خود را (به علت آن که مخالف با مفاد انجیل است) نمىدادند . عدهاى از دانشمندان در سراسر اروپا تحت فشار کشیشان قشرى و جامعه متعصب بودهاند .
برداشت اسلام از حقوق اقلیت، هرگز نباید پدیدهاى قرون وسطایى و قدیمى جلوه کند . پذیرش حق آزادى بیان و آزادى رفتار، براى انسانها پدیدهاى است که از احترام به شخصیت و اعتقاد به اصالتبشر، سرچشمه گرفته و هنوز هم تفکرى پیشرفته است، و مىتواند کمال مطلوب ابدى، براى فرهنگ بشرى باشد . علماى حقوق بینالملل، مسلما ناگزیر خواهند بود در فرضیههاى خود به منظور پىریزى اساس تفاهم و همبستگى بیشتر ملتها، با اندیشههاى مترقى اسلام آشنا شوند . این حقیقت مورد پذیرش تاریخ است که قرآن با ارایه مقرراتى در حمایت از گروههاى اقلیت، توانسته است ضرورت کاربرد اصل تساهل دینى را در برخورد عقاید و آراى امروز نیز اعتبار بخشد . اصلى که در بسیارى از نظامهاى سیاسى - اجتماعى معاصر رعایت نمىشود . حقوقدانان بینالمللى و بشر دوستان معاصر، هنوز به خاطر تدوین مقرراتى براى حفظ اقلیتهاى بیگانه در درون جوامع اروپایى تلاش مىکنند .
برابرى و آزادى
آزادى، نخستین بنیاد تعلیم و تربیت عمومى در اسلام است و امکان شکوفایى استعدادها و پرورش نیروى تفکر را به همگان مىدهد . این اصل، از لوازم اصل برابرى در اسلام است، زیرا اصل، برابرى پرخاش علیه ستمگرى و تبعیض نژادى است . آزادى و برابرى انسان در سایه اعتقاد به وحدانیت و قدرت کامله خداوند تحقق مىیابد که ضامن اجراى اصول برابرى، آزادى و برادرى است . مخصوصا اذعان به عظمت و وحدانیتخدا، اعتقادى در انسان به وجود مىآورد که عامل بازدارندهاى در تسلیم به بردگى و اسارت و موجد مقاومت انسان در برابر تجاوز و ستم گرى است .
بنا به دستور قرآن، انسان منحصرا در برابر خدا باید احساس عبودیت کند و در سایر احوال، کاملا آزاد و مختار است .
اعتقاد به عظمت و قدرت خدا، فکر تساوى و آزادى بشر را در ذهن هر مسلمانى پدید مىآورد و غریزه تجاوز و بهرهکشى از انسانى دیگر را در وجود او سرکوب مىکند . بدون تردید، این خصوصیتیکى از امتیازات عمده دین اسلام و اصولا یکى از تجلیات عالى تمدن بشرى است . بر اساس این اعتقادات که فلسفه و قانون گذارى اسلام، گامهاى مؤثرى در راه تامین حقوق بشر برداشتهاست .
دیانت اسلام، ذاتا بیش از سایر ادیان و فلسفهها به شخصیت انسان ارج نهاده و براى آزادى او حرمت قایل شده است . برابرى در حقوق مخصوصا امکان بهرهمندى مساوى از تعلیم و تربیت و انتخاب مشاغل، اجراى کامل عدالت در قرار دادها و روابط اجتماعى، معاملات و . . . ، اسلام را دین مترقى و طرفدار آزادى و برابرى انسانها معرفى مىکند .
اسلام، نخستین دیانتى بوده که علیه بهرهکشى و استثمار، به مبارزه برخاسته و از پا ننشسته است و بنیان ستم را در همان سالهاى نخستین، در بسیارى از سرزمینها در هم کوبیده است . در ادوار بعد نیز موفق شده نظام بردگى و ستمگرى را با پى ریزى نظام اقتصاد توحیدى نابود سازد . درست در دورانى که اروپاییان به پیروى از مبانى حقوق یونان و روم قدیم، سیستم بردگى، بیگارى و بهرهکشى را به عنوان حق طبیعى براى صاحبان زور و زر پذیرفته بودند .
اصل مساوات، نخستین سنگ بناى نظام اجتماعى اسلام است . هیچ یک از ادیان و فلسفهها تا این حد به برابرى انسانها ارج ننهادهاند . اصل برابرى اسلام نسبتبه افرادى که مسلمان نیستند، نیز، تسرى دارد و این گروه مىتوانند از تمامى حقوق و امتیازات مسلمان در یک جامعه اسلامى استفاده کنند و در احوال شخصیه تابع قوانین خود باشند .
باید دانست که برابرى در اسلام بدان معنا نیست که افراد سالم بدون آن که زحمتبکشند از مزایاى اقتصادى یکسان بهرهمند گردند . قرآن تفاوتهاى فردى را از نظر هوش و شرایط بدنى و روانى مىپذیرد و از مالکیت فردى در صورتى که نتیجه فعالیت مشروع فرد بوده و سهم بیتالمال پرداختشده باشد، حمایت مىکند .
مفهوم حقوق بشر و به عبارت دیگر اعتقاد به ارزش و شایستگى انسان، متفرع از اصل توحید اسلام است، زیرا جنبه عالى و الهى انسان، به هر حال آزادى و برابرى اوست . انسان، آزاد آفریده شده و باید جامعهاى به وجود آید که او هرگز از بردگى و استثمار، وحشتى به دل راه ندهد و مسؤول سرنوشتخود باشد . تنها خداوند شایسته عبادت و پرستش است .
اصل مساوات اسلامى، به کلى با آن چه در فرهنگ مغرب زمین وجود دارد متفاوت است . از دیدگاه اسلام، انسان، اصولا موجود آلوده و گناه کارى نیست که از فیض حلول به شایستگى مقام انسانیت را به دست آورد . قرآن، ارزش انسان را با مابعدالطبیعه نمىآمیزد، انسان برتر، موجودى است که آزادانه دستورات الهى را به کار بندد و خدا را پرستش کند .
اسلام و حقوق زن
نزول کتاب آسمانى قرآن بر پیامبر صلى الله علیه و آله، تنها به خاطر تغییر رسوم و دگرگونى اخلاق عرب جاهلیت نبوده است . قرآن، کتابى استحاوى دستورات منسجم و کامل که اجراى آن در شرایط تاریخى و ضرورتهاى اجتماعى گوناگون کاملا امکانپذیر است . در مورد حقوق زن، نخستباید دیدگاه اسلام را در باره طبیعت زن دانست .
دیانت اسلام، زنان و مردان را برابر مىداند و قوانین اسلام، عموما انسان را مورد حمایت قرار مىدهد نه فرد یا گروه معینى را . با این همه در مواردى از حقوق زنان بیشتر پشتیبانى کرده و مخصوصا سنت پیامبر صلى الله علیه و آله عدالت، مهربانى و نیک رفتارى با زنان را توصیه نموده و احادیثبسیارى در این باره موجود است . در مساله ازدواج که از نظر اسلام، بعد اخلاقى و تربیتى آن اهمیت فوقالعادهاى دارد، اگر به مهریه تاکید شده باز به خاطر احترام و تامین زندگى آینده زن بوده است .
حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده که زن را به موجود مقدس تعبیر کرده و در حدیث دیگر مالکیتخصوصى، حق استفاده از ارث و تساوى در برابر قانون را براى زن قایل شده است .
فقهاى اسلام، از تفاوتى که در سهم ارث زن و مرد وجود دارد و مرد دو برابر زن ارث مىبرد، بدین صورت دفاع کردهاند که این امر نه تنها تضییع حقى نسبتبه زنان نیست، بلکه امتیازى هم براى آنان محسوب مىشود . مىدانیم که در نظام اجتماعى اسلام، به طور کلى مرد مسؤول پرداخت هزینه خانواده از هر قبیل است . در حالى که مسؤولیت و مدیریت زن در خانواده نسبتبه امورى است که براى او مستلزم هزینهاى نیست، بدین ترتیب ثروت و در آمد او مانند مرد، صرف مخارج خانواده نمىشود . حال اگر، بیشتر از او ارث مىبرد، هرگز به خاطر برترى مرد نسبتبه زن نمىباشد، بلکه به علت مخارج بیشترى است که اجبارا مرد در زندگى برعهده دارد .
از بررسى قرآن و احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله به این نتیجه مىرسیم که دین اسلام سه نوع امتیاز براى زنان قایل شده است:
اول، حق زناشویى که از نظر اسلام در عین این که پیوند معنوى و پرشکوه مرد و زن مسلمان است، اقدامى در مسیر نظم جامعه و قرارداد عادلانهاى بین طرفین است .
دوم، رعایت احترام و ادب معاشرت در روابط زن و مرد است . با شناختى که اسلام از طبیعتسرکش مردان داشته، در این مورد راههاى عملى ارایه داده و صرفا توصیه اخلاقى نکرده است .
سوم، تنظیم روابط زناشویى است . زناشویى صرفا اقناع غریزه جنسى نباید تلقى شود . انگیزههاى انسانى و تربیتى، علل و موجبات اساسى زناشویى است . دورنماى این مزایاى سه گانه که با یک دید کلى، مىتوان آنها را به صورت اصل واحدى پذیرفت، نظر اسلام را نسبتبه ارزش مقام زن روشن مىسازد .
مطالعه تاریخ تمدنهاى گذشته حاکى از پرداختن انسان به رسوم و عادات شرمآورى بوده که انقلابات و تحولات اجتماعى نظیر اسلام، سرانجام آن را از میان برده است . از جمله این عادات، رفتار غیر انسانى مردان جاهلیتبا زنان و دختران عشیره بوده که پیامبر با آن مبارزه کرده است .
از دیدگاه قرآن، زن در جامعه مسلمان، از همگى حقوقى که به مرد اختصاص داده شده، بهرهمند است و اصولا هیچ گاه تفاوتى بین زن و مرد وجود ندارد .
«ما از هر چیز دوگونه آفریدیم، باشد که یگانگى ما را پذیرا شوید .» (13)
افسانه اغواگرى حوا و برانگیختن آدم به گناه که در انجیل آمده، و زن را شاگرد شیطان نامیده است، مورد قبول اسلام نیست و این بىاحترامى نسبتبه زن نه تنها در قرآن دیده نمىشود، بلکه به شهادت بعضى آیات، برترى زن نسبتبه مرد، پذیرفته شده است . (14)
در آیات مذکور، آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران و مادر عیسى علیه السلام نمونه پاکدامنى و استقامت در برابر شداید و سختىها معرفى شدهاند . بنابر احادیث معتبر، خدیجه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام دختر پیامبر و همسر على علیه السلام در بزرگوارى همانند مریم و آسیهاند . (15)
باید دانست که نظر قشریون و ظاهر گرایان مسلمان نسبتبه زن، مطلقا با تعالیم اسلامى ربطى ندارد و نشانه بىاطلاعى و بىخبرى این گروههاى متعصب و بیگانه از حقایق اسلام است . این گروهها براى زن همان حقوقى را قایلند که اعراب دوره جاهلیت قایل بودند، اینان به دستور پیامبر و تعالیم قرآن در موضوع برابرى زن و مرد تسلیم نمىشوند و تنها به ظواهر دین پایبندند و با برداشتسطحى و ناقصى که از دین اسلام دارند، مقام عالى و با عظمتى را که قرآن به انسان (اعم از مرد و زن) ارزانى داشته، هرگز درک نکردهاند و در نتیجه با تندروىهاى ناشایستهاى به قضاوت در باره زن مىپردازند . سخنانى چون «بهشت زیر پاى مادران است» یا «بهترین شما کسى است که با همسر خود به مهربانى رفتار کند» ، هرگز بر زبان پیامبرى که براى زن ارزش ملکوتى قایل نباشد، جارى نمىشود .
مبارزهاى که زنان مسلمان براى به دست آوردن حقوق و آزادى خود آغاز کردهاند، از پیکار زنان اروپا و آمریکا، آسانتر است، زیرا زن مسلمان برخلاف زنان مغرب زمین علیه قوانین ظالمانهاى که حقوق زنان را از یاد برده، قیام نکرده است، بلکه منحصرا با اندیشههایى مبارزه مىکند که گرفتار کوتهبینى و عصبیتهاى جاهلیتاند و مانع رسیدن زنان به حقوق که اسلام براى آنان پذیرفته است مىگردند .
دین اسلام، به مراتب بیشتر از مسیحیت و ادیان دیگر در مورد حقوق و آزادىهاى زن سخنى گفته است مانند: مالکیتخصوصى زن، مهریه، ارث، دریافت هزینه زندگى از شوهر سابق پس از طلاق، و امتیازات بسیار دیگر . دشوارى زن مسلمان و مقاومت مردانى است که آماده اجراى احکام الهى در مورد او نیستند .
در کدام سیستم اقتصادى، از حق مالکیت زن، نظیر اسلام حمایتشده است؟ شور و حرارتى که پیامبر صلى الله علیه و آله در دفاع از آزادى و حقوق اقتصادى و اجتماعى زن، در هزار و چهارصد سال پیش، نشان داده است، واقعا شگفتانگیز است . ظهور اسلام، مقارن با فرمانروایى امپراطوران روم و ایران بود که اصولا مرد و زن از آزادى و عدالتبىبهره بودند . اروپاى قرن بیستم، هنوز حقوقى را که اسلام براى زنان قایل شده است، به آنان نبخشیده است .
با توجه به این حقایق، زنان روشنفکر مسلمان، بهتر استبراى مطالبه حقوق و آزادىهاى خود از دولتها، به جاى تکرار مطالب متفکران مغرب زمین، به اصول برابرى و عدالت اسلام تمسک جویند . عدالت اسلام، از مطالعه در همآهنگى و نظم و ترتیب کائنات پدید آمده است . نظامى که قدرت کامله خدا، ضامن استقرار و استمرار آن است . نظامى که از اصل مهم «هر چیزى به جاى خویش نیکوست» پیروى مىکند .
تعدد زوجات و طلاق
انکار نمىتوان کرد که اسلام حق چند همسرى را براى مرد پذیرفته و اجازه طلاق را به او داده است . باید دانست که نظر قرآن و روش پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در موضوع تعدد زوجات، مبتنى بر علل و موجباتى بوده که در جامعه ابتدایى صدر اسلام وجود داشته است . نظام چند همسرى، ستم و اهانت و تحقیر زن در عرب جاهلى، سنتى پا برجا و غیر قابل انکار تلقى مىشد . هدف قرآن و پیامبر صلى الله علیه و آله از همان ابتدا، متوجه رفع ستم از زن و بهبود شرایط زندگانى او بوده است ولى عملى ساختن این تصمیم، با یک دستور قاطع و بى سابقه، با توجه به فضاى فکرى حاکم بر جامعه آن روز، امکان عقلى نداشته است . درستبه همین علت، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله، با تدابیر ویژهاى کوشیده است که عادات ناپسند و غیر انسانى چند همسرى را از جامعه اسلام زایل سازد و در راه رسیدن به این هدف، نخستین گام را که محدود ساختن تعدد زوجات و تدوین ضوابطى براى زناشویى و طلاق باشد برداشته است . در مراحل بعد، اسلام با هرگونه تبعیض و ستم، نسبتبه انسانها اعم از مرد و زن، سیاه و سفید، برده و آزاد، مبارزه کرده است .
در مورد تعدد زوجات، هدف اسلام مبارزه با ستمگرى نسبتبه زنان و اجراى عدالتبوده و مخصوصا پافشارى قرآن بر اجراى عدالت، خود به خود مساله چند همسرى را منتفى مىسازد . اگر عدالت و احترام بر روابط زن و شوهر سایه نیفکند، یقینا تک همسرى نیز تفاوتى با چند همسرى ندارد و به هر حال آرامش خانواده به نابودى کشیده مىشود .
در باب طلاق هم اگر درستبنگریم، براى زن و شوهر هر دو حقوقى در نظر گرفته شده است . ازدواج در حقیقت نوعى قرارداد است که زن و شوهر آن را امضا مىکنند . این قرارداد در مواردى که یکى از طرفین، به شرایط آن عمل نکند، قانونا نافذ نخواهد بود و اعتبار خود را از دست مىدهد . قرآن، درست هنگامى که عقد زناشویى به این مرحله از تزلزل برسد و تداوم زندگى مشترک ممکن نباشد، موضوع طلاق را (آن هم با شرایط عادلانه و در چند مرحله) مطرح مىسازد .
در طلاق اسلام، صلح و آشتى و بازگشتبه زندگى زناشویى پیشبینى شده و مخصوصا به زنان نیز، حق جدایى از شوهر، طبق شرایطى داده شده است . مرد به دلخواه خود و بدون دلیل، هرگز نمىتواند همسر خود را طلاق دهد و در صورت طلاق شرعى، مرد مکلف است علاوه بر مهریه، ضرر و زیانى را که همسر سابق او مطالبه مىکند، تمام و کمال بپردازد و رضایتخاطر او را فراهم آورد . در قرآن کریم سوره مستقلى به طلاق اختصاص داده شده و تمامى ابعاد آن با دقت نظر و موشکافى تجزیه و تحلیل شده است . علاوه بر این سوره (که حاوى دستورالعملهاى کافى براى شناسایى، حفظ و تامین حقوق مادى و معنوى بانوان است) در سورههاى دیگر، ضمن آیات متعددى در موضوع نکاح و طلاق گفتوگو کرده است . با این همه دین اسلام، طلاق را به جراحتى بر پیکر جامعه تعبیر نموده است . و بر پایه این تعبیر، مقررات شدیدى در راه تامین معیشت همسران مطلقه، وضع نموده تا به انحراف و فساد کشیده نشوند و جامعه را آلوده نسازند .
ویژگى جهان شمولى اسلام
از ویژگىهاى آیین اسلام این است که احکام و دستوراتش به گونهاى تدوین گردیده است که قابلیت جهان شمول بودن آن را فراهم ساخته است . در تعالیم و احکام اسلامى قومیت، نژاد، اقلیم، جنسیت و مانند آن که اسباب محدودیت قلمرو دین و مکتب مىگردد، وجود ندارد . یکتاپرستى محور همه تعالیم و احکام اسلامى است، چنان که انسانها از نظر حقوق انسانى برابر و یکسانند، و عرب برعجم، یا عجم بر عرب، فخر و برترى ندارد، و ملاک برترى انسانها تقوا و پرهیزگارى است . آقاى مارسل بوازار در کتاب «اسلام و حقوق بشر» در این باره چنین گفته است:
«در جهان غرب این پرسش غالبا مطرح است که آیا دیانت اسلام، نوعى رسالت جهانى براى رهایى بشریت استیا راه و رسمى است فاقد خصلت جهان شمولى; تدابیر و چاره جویىهایى استبه منظور ایجاد نظم اخلاقى و اجتماعى در میان قوم عرب؟
در ارزیابى این دو نظر، ناگزیر باید پرسید چه دیانتى مىتواند از نظر گاه جهانى برخوردار باشد؟ شک نیست که دیانت و هر نظام اجتماعى دیگرى را مىتوان از دیدگاههاى چهارگانه فلسفى، دینى، جامعهشناسى و سیاسى بررسى کرد . از مجموع پژوهشهایى که از جهات مذکور، در ایدئولوژى اسلام به عمل آمده ما را در این باور راسختر ساخته که این دیانت مبتنى بر تفکر جهانى است .
از نظر دینى، اعتقاد به یگانگى خداوند و برابرى انسانها، نظر گاه جهانى به ایدئولوژى اسلام بخشیده است . به شهادت تاریخ، همیشه دینهاى یکتاپرستبه دنبال تشکیل نظام یگانهاى در سراسر جهان بودهاند و تعالیم آنها به صورت قانون ابدى و عمومى تجلى کرده است .
از دید فلسفى مزیت دین اسلام، نحوه برداشت و تلقى خاصى است که از هویت انسان، در رابطه با نقش فردى و اجتماعى او به دست مىدهد . همانگونه که فرد انسان با به کاربستن تعالیم قرآن، به سوى سعادت ابدى و تکامل معنوى مىرود، جامعه مسلمان نیز با پذیرش اصل برابرى و برادرى و تقویت روح تعاون به کمال مطلوب خود تواند رسید . در اخلاق مسیحیت، تنها به حسن رابطه فرد تاکید شده و از مسؤولیت اجتماعى او، حرفى به میان نیامده است، ولى اخلاق اسلام، به دنبال هم بستگى و تفاهم جهانى است و از این رو; بیشتر دستورالعملهاى آن از کلیت و شمول بهرهمند است .
از دلایلى که نظرگاه جهانى اسلام را آشکار مىسازد، اهتمامى است که پیامبر صلى الله علیه و آله در توسعه روابط مسلمین با اقوام غیر مسلمان و مخصوصا یهودیان، پس از هجرت به مدینه معمول داشته است . پذیرش دین اسلام از سوى یهودیان، نیز برخلاف ادعاى بعضى، به خاطر فشار سیاسى یا نظامى نبوده است .
در قرآن آمده است که انسانها نخست نژاد واحدى بودند، سپس بنابر مشیت الهى، ملتها، اقوام و نژادهاى گوناگون گردیدند . این تنوع، به خاطر همبستگى و تفاهم متقابل انسانها بوده است . قرآن نتیجه مىگیرد که برترى انسانها به فضیلت و تقوا است . این دستورالعمل کلى، مىتواند رسالت جهانى اسلام را آشکار سازد .
دلیل دیگر بر جهان شمولى اسلام، آسانگیرى تعالیم قرآن است که عمق بیشترى به این دیانتبخشیده است . از سوى دیگر هر انسانى در هر نقطه عالم، تنها با اداى شهادتین، به آسانى مىتواند در زمزه مسلمانان قرار گیرد .
نظرگاه جهانى اسلام، با دو امتیاز نیرومند، درخششى ویژه دارد، نخست: ایمان به خدا و دوم: انکار هرگونه برترى قومى و قبیلهاى و تاکید بر برابرى انسانها . با اعلام این اصول، پیامبر توانسته است عصبیت قومى و نژادى عرب جاهلى و اقوام یهود و مشرکان مکه را، ریشه کن سازد .
فرد مسلمان در حالى که به سرزمین خود عشق مىورزد، در آرزوى گسترش جهانى اسلام است . اعتقاد به یگانگى خدا و برابرى انسانها با هرگونه نژادپرستى و ناسیونالیسم افراطى مبارزه کرده است .
پىنوشتها:
1) مائده (8) : 50 .
2) مائده (8) : 48 .
3) یادآور مىشویم: کتاب «اسلام و حقوق بشر» نوشته مارسل بوازار، ترجمه آقاى دکتر محسن مؤیدى در دى ماه 1358 از طرف «دفتر نشر فرهنگ اسلامى» چاپ شده است . مقاله حاضر، گزیدهاى از این ترجمه است .
4) DETRMINISME
5) اسراء (17) : 85 .
6) تین (95) : 4 .
7) اسراء (17) : 70 .
8) مائده (5) : 8 .
9) IDEALISME EHRETIEN
10) RATIONALISME INTELLECTUEL
11) دهر (76) : 9 .
12) نساء (4) : 59 .
13) ذاریات (51) : 49 .
14) تحریم (66) : 11- 12 .
15) بنابر احادیث دیگرى، مقام فاطمه زهرا علیها السلام از همگى آنانبرتر است .
از سوى دیگر، حیات آدمى در عرصه اجتماع، مىتواند قوام و دوام داشته باشد . زندگى فردى اگر هم امکانپذیر باشد، اما قطعا رشد و تکامل انسان در پرتو زندگى اجتماعى امکانپذیر خواهد بود .
زندگى اجتماعى زمینهساز برخورد منافع و مقاصد مختلف و متعارضى نیز هست، و چه بسا غریزه خودخواهى و منفعتجویى انسانها، سبب تعدى به حریم و حقوق یکدیگر شود . چنان که شواهد تاریخى این واقعیت تاریخ را تایید مىکند . از این رو، حق با مسؤولیت و تکلیف ملازمه دارد . مسؤولیت و تکلیف ضامن اجراى حقوق بشر خواهد بود . این امر بشر را به وضع قوانینى که بیانگر حقوق و تکالیف افراد جامعه نسبتبه یکدیگر باشد، وادار کرده است . بدین جهت پیوسته در جوامع بشرى قوانین و مقرراتى (ساده یا پیچده) وجود داشته است .
این نیاز بشرى سبب شده است که خداوند علیم و حکیم به حکم آن که بشر را براى رسیدن به غایت و کمال مطلوبش آفریده است، براى آن که راه درست رسیدن به این مقصود را بداند، و حدود تکالیف و حقوق خود را به خوبى بشناسد، قوانین و مقرراتى را براى او تشریع و توسط پیامبران و رسولان خود به بشر ابلاغ کرده است . البته، قوانین و مقررات الهى در حقوق و تکالیف اجتماعى منحصر نمىگردد، چرا که ایشان گذشته از بعد حیات اجتماعى و ارتباط به همنوعان خود، با آفریدگار خویش، و جهانى که در آن زندگى مىکند و با وجود خویش نیز ارتباط دارد، و در این حوزهها نیز مسؤولیتهایى را بر دوش دارد که با عملى ساختن آنها مىتواند راه کمال و سعادت را بپوید . بدین جهت، پیامبران الهى همانگونه که بشر را به قسط و عدل اجتماعى فرا خواندهاند، به پرستش خداوند نیز دعوت کردهاند، و مسؤولیتهاى اخلاقى او را یادآور شدهاند .
شکى نیست که دیدگاه مکاتب و افراد نسبتبه حقوق و مسؤولیتهاى بشر، با توجه به نوع جهانبینى آنها متفاوت خواهد بود . این مطلب که ایشان از چه حقوقى برخوردار است، و چه مسؤولیتهایى بر دوشش دارد بستگى به این دارد که انسان چیست؟ و از چه ابعاد وجودى برخوردار است؟ و براى چه هدف و مقصودى آفریده شده است؟ از این رو، قوانینى که مکاتب مادى یا سکولار در باره حقوق و تکالیف بشر وضع کرده و مىکند، با قوانین الهى در این باره متفاوت و احیانا متعارض خواهد بود .
از آنجا که جهانبینى الهى از منظرى بالا و والا به انسان و جهان مىنگرد و همه ابعاد و زوایاى وجود او را در نظر مىگیرد . باید گفت: که قوانین الهى، کاملترین قوانین است، و در نتیجه مرزهاى حقوق و تکالیف بشر را کاملتر از هر مکتب و آیین دیگرى بیان نموده است .
«و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون .» (1)
دین اسلام کاملترین دین و آیین آسمانى است، بدین جهت آخرین دین و شریعت الهى نیز مىباشد . چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آخرین پیامبر است و پس از او نه پیامبرى برانگیخته خواهد شد و نه شریعتى جدید براى بشر نازل خواهد شد . خداوند قرآن کریم را تصدیق کننده کتابهاى آسمانى پیشین و نیز مهیمن بر آنها مىداند، چنان که مىفرماید:
«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه» (2)
«یعنى قرآن کریم کتابى آسمانى است که حقانیت کتابهاى آسمانى پیشین را تصدیق مىکند و نسبتبه آنها مهیمن و مراقب است، و کاستىهاى آنها را جبران مىکند . آن کتابها نسبتبه زمان خود کاملترین آیین هدایتبودند، و اما نسبتبه زمان حاضر و قرنهاى آینده تا پایان جهان، به کتاب آسمانى کاملترى نیاز است که گذشت زمان بر آن تاثیر نگذارد و همه قواعد و اصول هدایتبشر را در برداشته باشد .»
بر این اساس، قرآن کریم که خوشبختانه از تحریف لفظى (اعم از کاهش و افزایش) مصون مانده است، استوارترین منشور الهى براى تبیین حقوق بشر و تکالیف و مسؤولیتهاى او است . و جاى تاسف است که تدوین کنندگان اعلامیههاى حقوق بشر در جهان غرب از این سرچشمه زلال هدایتبهره نگرفته و به تفکر، اندیشه و دانش محدود بشرى بسنده کردهاند . با آن که برترى قوانین اسلامى در عرصه حقوق و مسؤولیتهاى بشرى نسبتبه قوانین بشرى که در جهان غرب تدوین گردیده است، مورد توجه عدهاى از متفکران و حقوقدانان منصف غربى بوده است . یکى از این متفکران «مارسل بوازار» است که در کتاب «اسلام و حقوق بشر» این حقیقت را با تاکید و شهامت تحسین برانگیزى بیان کرده است . مقاله حاضر برگزیدهاى از نظریههاى نامبرده در باره مبانى و مزایاى حقوق بشر در اسلام است . از آن جا که در عصر ما بحثحقوق بشر از جاذبه و اهمیت ویژهاى برخوردار است و برخى از نویسندگان مسلمان که آشنایى کافى با مبانى حقوق اسلامى ندارند، و از طرفى، مرعوب تفکر و فرهنگ غربى مىباشند . چنین پنداشتهاند که براى رسیدن به جامعهاى آرمانى راهى جز تبعیت از قوانین غربى وجود ندارد و نظام حقوقى اسلام پاسخگوى نیازهاى حقوقى بشر جدید نیست . مطالعه دیدگاه متفکران چون بوازار در این باره مىتواند سودمند و راهگشا باشد . چرا که:
خوشتر آن باشد که وصف دلبران گفته آید در زبان دیگران
دیدگاه دانشمندانى چون آقاى بوازار ناپختگى و ناسپاسى آن دسته از نویسندگان مسلمان که گفتهاند:
اسلام بیش از آن که به حقوق بشر بپردازد، به تکالیف بشر پرداخته است، و پیش از آن که انسان را صاحب حق بداند، او را مکلف مىشناسد . و جایگاه حقوق بشر در تعالیم اسلامى اندک بوده و با حقوق بشر جدید در دنیاى غرب قابل مقایسه یا رقابت نیست، را آشکار مىسازد .
با این امید که این نوشتار براى خوانندگان گرامى سودمند باشد، عنان قلم را به آقاى بوازار مىسپاریم . (3)
بینش توحیدى اسلامى
از دیدگاه اسلام خدا موجودى مطلق، با قدرت کامله و مشیت ازلى است . تجرد الهى، او را از تمامى کائنات ممتاز مىسازد، اعتقاد به ذات برتر لایتناهى، ازلى و ابدى، که زندگى هر مسلمان را در خود گرفته و غالبا بر زبانها جارى است، به هیچ وجه بدان معنا نیست که رابطه با خدا و توسل به او را دشوار کند . قرآن مانند کتب آسمانى پیش از خود، حجاب چهره جان را به یک سو مىافکند و آدمى را با خدا مرتبط مىسازد . خلقت انسان بنابر مشیت الهى به گونهاى است که توانایى ادراک مفهوم وجود مطلق را واجد است .
برداشت اسلام از وجود خدا در رابطه با انسان، على الاصول با اعتقاد مسیحیت که عیسى را پسر خدا پنداشته و روح خدا را در کالبد آدمى، از راه حلول و از طریق تعمید وارد ساخته است، تفاوتى آشکار دارد . هیچ فرد مسلمانى در وجود خود این جرات را احساس نمىکند که یک باره شریک خدا گردد . او پرتوى از عظمت الهى را در درون خود احساس مىکند .
پیروان مسیحیتبا پذیرش حلول، امیدوارند به سعادت ابدى نائل شوند و با تشبه به خدا، به قداست و عشق ازلى متصف گردند . پیروان اسلام، با وجودى که به تجربهاى از وجود زنده و ابدى، بنابر تعالیم قرآن، دستیافتهاند، در مساله رابطه خدا با انسان، با مسیحیت هم داستان نیستند .
مسلمانان خود را از شناسایى ذات و حقیقتخدا ناتوان مىدانند و بنا به توصیه پیامبر صلى الله علیه و آله به جاى تفکر در ذات خدا، در صفات او مىاندیشند .
شمار این صفات نودونه است که «اسماءالحسنى» نامیده مىشوند . به طور کلى اطلاق این اسامى به واجب الوجود، بىپایانى و عظمتخدا را توصیف مىکند . و در حقیقتخدا مصداق کامل این صفات است و عظمت او در پایهاى است که مثل و نظیرى براى او متصور نیست .
به اعتقاد مسلمانان، عظمت مطلق خداوند; عنایت و رحمت او را به بندگان منع نمىکند . رحمت الهى شامل حال همه انسانهاست . شناخت رحمت الهى با معرفتبه قدرت کامله او مرتبط است . توجه به این نکته و درک این ارتباط است که اسلام را نسبتبه سایر ادیان امتیاز مىبخشد و چهره یک مسلمان را به روشنى تصویر مىکند .
تقدیر و اختیار
مساله تقدیر در کلیه ادیان توحیدى مطرح شده و اختصاص به اسلام ندارد . با این حال از تعمق در آیات قرآن بدین نتیجه مىرسیم که دین اسلام در باره آزادى و مسئولیت کامل بشر اصرار ورزیده و قاطعانه از این حق دفاع کرده است . بنابراین، عملا مساله تقدیر به صورت مطلق در این دیانت مصداق ندارد . قبول دخالت تقدیر در رفتار روزمره فرد مسلمان به دشوارى هایى منجر مىشود . واژه تقدیر که در ابتدا (با توجه به آزادى بشر) مورد قبول عقل نیست، با این حال، از دیدگاه دیانت، انگیزه اصلى شمول رحمت الهى در حق انسان است . از این رو، در اسلام تا حدودى پذیرفته شده است .
در قرون اولیه اسلام، مساله قضا و قدر، منشا بحث و گفتوگوى بسیار بوده است . در این بحثها انگیزههاى سیاسى نیز غالبا وارد شده است . بعضى از خلفا نیز در قبول تاثیر قضا و قدر و رد عقاید فلاسفه عقلى مذهب، اصرار ورزیدهاند . تا بدین وسیله اکمیتخود را بر مسلمین به گردن مشیت الهى بیندازند و به حکومت ظالمانه خود ادامه دهند .
بدون شک، دلایلى که متکلمان له یا علیه قضا و قدر در آثار خود ذکر کردهاند، نخستین شالوده بنیان تفکر، مبنى بر عقل و استدلال در فرهنگ اسلامى بوده است .
بررسى رویدادهاى تاریخى، تا حدودى قادر است گرایش مسلمین به قبول نظریه قضا و قدر را در دورههایى از تاریخ، توجیه کند و دلایل چشمپوشى پژوهندگان غرب در شناخت مظاهر تمدن و فرهنگ اسلامى و اصرار ورزیدن در انتساب عقیده جبر و تقدیر به اسلام را باز شناسد . امروزه اهل سنتبر این عقیدهاند که وقوع تمام اتفاقات و حوادث عالم، منبعث از اراده و مشیت الهى است . هیچ حادثهاى در جهان روى نمىدهد مگر آن که قبلا در لوح محفوظ ثبتشده است .
خداوند بشر را به ایمان و اطاعت و عمل صالح دستور مىدهد . از سوى دیگر سرپیچى از دستورات الهى، شرارت و بىایمانى مخلوق، بنابر مشیتخداست . با این همه، شر مستقیما از اراده خدا سر نمىزند، چون با مصلحت انسان سازگار نیست، بلکه عامل ارتکاب شر، وسوسه است . آن که عقیده دارد خداوند از معاصى آدمى خشمگین نمىشود، بىگمان مشرک است، همه اعمال آینده بشر از ازل در علم خداوند پیشبینى شده است و هر که جز این پندارد، علم الهى را انکار کرده است .
در قرآن آیات بسیارى در مسؤولیت و مجازات انسان و آزادى او در گزینش خیر و شر، وجود دارد، زیرا اگر جز این باشد، مجازات انسانى که در رفتار خود مجبور است، خلاف عدالت الهى خواهد بود . علاوه بر این خداوند در مکتب اسلام، به عدالت متصف است .
با این که تقدیر در برابر عقل قرار دارد و مشیت الهى در نظام خلقت مؤثر است، با این وجود خداوند راه راست را به انسانها مىشناساند تا مطابق عقل و وجدان خود رفتار کنند . بنابراین، آزادى انسان، اختیار امورى است که قرآن آن را تایید کرده باشد و نظیر سایر موجودات تابع قانون موجبیت (4) نیست . هر انسانى مسؤول عمل خویش است و در صورت ارتکاب گناه و انتخاب بدىها، روز قیامتبازخواست و مجازات مىشود . خداوند داراى آزادى مطلق است، و آزادى انسان پرتوى از آزادى او است .
دیانت اسلام، بین مشیت الهى و مسؤولیت انسان (بر مبناى خردمندى و آزادى) همآهنگى به وجود آورده استخداوند در آیات 38 و 39 سوره نجم مىفرماید:
«الاتزر وازرة وزر اخرى و ان لیس للانسان الا ما سعى»
«برنخواهد داشت هیچ بردارندهاى بار گناه دیگرى را، و نرسد آدمى را مگر آن چه به جا آورده است .»
انسان در نگاه اسلام
قرآن در باره هیچ موضوعى بیشتر از انسان گفتوگو نکرده است . انسان را داراى روح غیرمادى و برخوردار از سعادت ابدى به معناى واقعى کلمه معرفى کرده است . در حقیقت، هویت انسان و سرنوشت پس از مرگ او را «روح» تعیین مىکند . از دیدگاه اسلام، روح، واقعیتى است ناشناخته و وصفناپذیر .
«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الاقلیلا .»
«مىپرسند تو را از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را ندادهاند از علم، مگر اندکى .» (5)
«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم .»
«انسان با وجود ضعف به نیکوترین صورتى آفریده شده است .» (6)
داستان آفرینش آدم، پدر انسانیت روشنگر مقام والاى آدمى است، او مستقیما با اراده خدا، از گل ساخته شده و سپس در آن «روح» دمیده شده است . از این داستان، رمز دوگانگى تن و جان آدمى را مىتوان دریافت:
روان متعالى او، که به سوى خدا رهسپار است و طبیعت مادى او، که در چنگال وسوسه گناه گرفتار آمده است:
«و لقد کرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا .»
«گرامى داشتیم فرزندان آدم را و برداشتیم ایشان را در بیابان و دریا و روزى دادیم ایشان را از پاکیزهها و برترى دادیم ایشان را بر بسیارى از آن چه آفریدهایم برترى دادنى .» (7)
قرآن، به انسانها، ارزشى والاتر از فرشتگان مىبخشد، با این همه عنصر نخستین خلقت آدمى را خاک قرار داده است تا با وقوف به این حقیقت، از خود پرستى و غرور، دورى گزیند .
نافرمانى آدم، موجب گردید که از بهشتبیرون رانده شود . در باب انگیزه خروج آدم و حوا از بهشت، مفسران تعبیرات مختلفى کردهاند، ولى قدر مسلم، بیرون راندن آنها به خاطر سرپیچى از فرمان خدا بوده نه بدان گونه که بعضى پنداشتهاند به علت چشیدن میوه درخت ادراک (معرفت .) زیرا مطابق آیات قرآن، خداوند هرگز با علاقه و اشتیاق ایشان به معرفت اشیا نه تنها مخالفتى ندارد، بلکه پیوسته آدمى را به علم آموزى و تفکر تشویق مىکند .
اسلام، اندیشه سقوط اخلاقى آدم در برابر تعرض شیطان و در نتیجه انحطاط اخلاقى انسانیت را، برخلاف نظر ادیان مسیحیت و یهود، مردود مىشمارد . آن چه که انسانیت را توجیه مىکند، حیات اخلاقى انسانهاست .
از دیدگاه اسلام، انسان موجود تیره بختى که تنها با لطف معجزه آساى خدا از مهلکه نجات یابد، تلقى نمىشود، بلکه انسان موجود خردمندى است که از آزادى و اختیار بهرهمند است و توانایى شناخت نیک و بد را داراست . او مسؤول سرنوشتخویش است و در برابر قانون الهى قرار دارد تا رفتار خود را با دستورات آن همآهنگ سازد .
اسلام به انسان مقام «خلیفة اللهى» بخشیده و به او توانایى و شایستگى ویژهاى (نسبتبه سایر موجودات عالم) ارزانى داشته است . از دیدگاه قرآن، ایشان مظهر لطف و رحمت الهى در این عالم است . در حدیث قدسى، خداوند فرموده است:
«من گنجى پنهان بودم که مىخواستم خود را آشکار سازم، از این رو بشر را آفریدم تا همگان مرا بشناسند .»
بنابر مفاد این حدیث، خداوند بشر را آفرید تا خود را به جهانیان معرفى کند .
تصوف (عرفان) اسلامى بر مبناى این حدیث پدید آمده و گسترش یافته است . انسان کامل، عالم اصغرى است که از درخشش عالم اکبر ظهور یافته، از این رو، نماینده خدا در این جهان خاکى است . وجود او، مظهر وجود مطلق است . این خویشاوندى بدان گونه که مسیحیتباور دارد، انسان را با وجود مطلق، متحد نمىسازد، تنها پرتوى از آن مبدا بر او تابیده است; انسان نشانهاى از آن ذات و حقیقت ناشناختنى است .
آفرینش انسان، غایت و مقصودى در خود پنهان دارد و از سربیهودگى صورت نگرفته است . مقصود از خلقت انسان، سیر تکاملى روح است . موضوع بهشت و دوزخ و مجازات و پاداش در اسلام، به کلى براى تحقق این منظور و حصول این مقصود است، و این، همان خصوصیتى است که دین اسلام را نسبتبه سایر ادیان ممتاز مىسازد . قرآن نمودارى از انسان برتر را به پیروان خود ارایه مىدهد تا به مدد اندیشه و رفتار، بدان برترى دستیابند . همگى تدابیر اسلام در مورد بشر نظیر: اصل بیم و امید، پاداش و مجازات، به خاطر بالا بردن مقام انسان صورت مىگیرد . حتى ترس از خدا به خاطر ایجاد اضطراب در دلها نیست، بلکه هشدارى استبه انسان تا به خلافت الهى خود بیندیشد، مسئولیتخود را احساس کند و نیک و بد را باز شناسد .
اسلام مىکوشد تا بین فضیلت انسان در مقام جانشین خدا در زمین، و خلقتخاکى و بىمقدار او، که موضوع بحث و مجادله فراوان فلاسفه است، نوعى سازش و همآهنگى به وجود آورد . بدین منظور بدىها و ندانم کارىهاى بشر را امور عدمى مىداند . نقص، فقدان کمال است و زشتى، فقدان زیبایى . بنابراین، انسان براى نیل به کمالانسانیت و خداگونه شدن، باید جنبههاى مثبت وجود خود را تکامل بخشد; زیرا کمبودها از ارزش انسانى او خواهد کاست .
از دیدگاه اسلام (برخلاف دو دیانتیکتاپرست دیگر، که در پىریزى فلسفه سنتى مغرب زمین سهیم بودهاند) انسان و سایر مخلوقات، صفت و حالت واجب الوجود تلقى نمىشوند، روح خدا در پیکر مسیح حلول نکرده و او فرزند خدا نیست . انسانها در رابطه با خدا و مزیتهاى دیگر، برابر آفریده شدهاند و این عقیده که خداوند، به بعضى انسانها مقام فوق بشرى بخشیده مورد قبول قرآن نیست . اسلام علاوه بر آن که در ذات و صفات واجب الوجود با ادیان الهى پیش از خود اختلاف نظر دارد، در طریق وصول الى الله نیز با آن مذاهب همآهنگ و هم داستان نیست . هر فرد مسلمان با عبادت و پرهیزگارى و اطاعت از دستورات قرآن که از وحى الهى سرچشمه گرفته است، خواهد توانستبه خدا تقرب جوید و این تقرب به افراد برگزیده و ممتاز، اختصاصى ندارد . خداى اسلام به همه انسانها یک سان مىنگرد و همگان از عنایت و رحمت واسعه او بهرهمندند .
اخلاق اسلامى
مکتب اسلام به جنبههاى روحانى انسان بیشتر از خصوصیات غریزى و جنسى او اهمیت مىدهد و زندگى بهتر را در ارضاى شهوات و تسکین غرایز به هر صورت نمىداند . بر پایه این اعتقاد و پیوند ماده و معنا، تن و جان، عقل و غریزه، اسلام توانسته ستبعد تازهاى به تعریف انسانیتبدهد و بشر را موجودى بداند که مهمترین امتیاز او نسبتبه سایر جانوران، نگهدارى تعادل بین نیروهاى فعال وجود اوست . این حالت اعتدال را اطاعت از اوامر و نواهى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فراهم مىآورد .
اسلام به عنوان یک دین آسمانى در خیلى از موارد، سیستم فکرى و اخلاقى مهمى را ارایه داده که به مراتب از ایدئولوژىهاى مغرب زمین کاملتر و عملىتر است . در مقام مقایسه با ایدئولوژىهاى فلسفى مغرب زمین که غالبا غیر عملى و خیال پردازانه است، دیانت اسلام از اصول اخلاقى بشر دوستانه و متکى بر وحى الهى پیروى مىکند که بر رهنمودهاى عملى استوار است و نظم جامعه بشرى را بیشتر از رهنمودهاى فیلسوفان تضمین مىکند .
اسلام، دین عقل و اندیشه، و در عین حال اخلاق و فضیلت است و این امتیاز باعثشده است که مسلمانان دین خود را کاملترین ادیان بدانند . اسلام، در عین این که به دخالت عقل در رفتار آدمى بسیار اهمیت مىدهد، او را به تحول اخلاقى و یژهاى وا مىدارد که محبت نسبتبه غیر، پس از پرستش خدا، به صورت ارزندهترین و عالىترین عشق زندگانى او تجلى مىکند .
نظام اسلامى، به طور کلى بر پایه تعادل نیروها استوار است . خداى قرآن، موجود برتر و یگانه و جاویدانى است که از یک سو داراى قدرت کامل و عدالت مطلق، و از سوى دیگر به صفت رحمت و رافت، از خداى سایر ادیان ممتاز است . بر پایه این اعتقاد است که مسلمانان در قرآن، امت وسط و جامعه متعادل معرفى شده است و فضیلت در فرهنگ اسلامى، عبارت از تعادل و همآهنگى است . در فلسفه کلى اسلام، اعتدال و میانه روى در همه امور، یک اصل بنیادى و اساسى است .
هدف دین اسلام، ایجاد همآهنگى بین ماده و معنا، تن و جان، حقیقت و واقعیت است . اسلام، تحولى در جهان پدید مىآورد که گرایشهاى مادى انسان با انگیزههاى معنوى و روحانى درهم مىآمیزند و تعادلى در رفتار آدمى روى مىدهد . خردگرایى انسان با اشراق و شهود، خودخواهى او با غیرخواهى و عشق درهم مىآمیزد و از این آمیزش است که عدالت، بر شالوده احسان تجلى مىکند .
در منطق محکم اسلام، عدالت و رافت مقصد اعلاى انسانیت است که براى رسیدن به آن، در اخلاق اسلامى به کار بستن هر دو باهم توصیه شده و نمىتوان رافتبدون عدالت، یا عدالتبدون رافت را اختیار کرد . این شیوه با اخلاق مسیحیت تفاوت آشکار دارد، زیرا در دین مسیح اعمال رافت از حد اعتدال مىگذرد، و در اجراى عدالت نیز، حس انتقام و گذشت دخالت مىکند .
از دیدگاه اسلام، عدالت، رفتارى است که بیش از هر رفتار دیگرى به تقوا نزدیکتر است .
«یا ایهاالذین امنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط ولاتجرمنکم شنئان قوم على الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى . . .»
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، براى خدا به قسط قیام کنید و دشمنى گروهى، شما را از عدالتباز ندارد، دادگر باشید که عدالت از هر چیزى به تقوا نزدیکتر است .» (8)
تقوا و فضیلت اسلام با احساس ترحم مسیحیت تفاوتى آشکار دارد . بنابراین، اطاعت از خداى قادر متعال و اجراى قوانین الهى به منظور تامین سعادت بشر، که عدالت نامیده مىشود به هیچ وجه جنبه رافت و ترحم ندارد .
در اخلاق معاصر، مفهوم رافت، به صورت برابر نهاد عدالت تجلى مىکند . مردم نسبتبه مجازات اعدام فردى که مرتکب قتل عمد گردیده احساس رافت مىکنند و تبرئه او را نیکوکارى مىپندارند، در حالى که عدالتبر پایه دستورات الهى، به اعدام او، راى مىدهد . در این جا این سؤال مطرح مىشود که آیا عدالت و رافت مفهومى یگانهاند یا به گونهاى که در مثال مذکور بیان شد در برابر هم قرار دارند؟ آیا عدالت و رافت از ایمان سرچشمه گرفتهاند، یا رافت، از احساس غیرخواهى برخاسته و عدالت از تعقل حاصل شده است؟
عدالت، عملى است که رفتار انسانها را با معیار قانون مىسنجد و هر کس را به تناسب رفتار نیک و بدى که از او سر زده، پاداش مىدهد و مجازات مىکند . در حالى که نیکوکار شخصى است که نیازهاى انسانها را بىهیچ توقع پاداشى بر طرف مىسازد . از دیدگاه فلسفه اولى، (متافیزیک) عدالت و رافت منشا واحدى دارند که همان وجدان بشرى است . در فرهنگ اروپایى، مباحث مربوط به عدالت و نیکوکارى و رافت، به پیدایش دو مکتب اصالت معناى مسیحى (9) و خردگرایى روشنفکرانه (10) انجامیده است . در دیانت اسلام ظاهرا تضاد عمدهاى بین این دو، مشاهده نمىشود; ولى توجه به اجراى عدالت تا آن پایه است که تمام رفتارها و ارزشهاى دیگر بر محور آن مىچرخند .
نظر برخى از پژوهندگان غربى که نیکوکارى اسلام را رفتارى خشک و بىجاذبه و عدالت را در اسلام، کارى افراطى و بدون گذشت پنداشتهاند، دور از حقیقت است . فقهاى اسلام، عدالت را منبعث از وحى الهى مىدانند و مساله را از جهات ایدئولوژیک و اجتماعى بررسى کردهاند .
اصل نیکوکارى در اسلام بدان گونه که مسیحیت پنداشته، صرفا رفتارى به منظور کمک یا مهربانى به دیگران از روى ترحم نیست . قرآن، فرد نیکوکار را انسان با فضیلتى مىداند که عشق الهى انگیزه او در خدمتبه نوع و نیکوکارى به دیگران است .
«و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا .»
«به زعم کلیسا، خدا با بخشیدن روح خود به انسان، او را به نیکوکارى و رافت وا داشته است، ولى قرآن مىگوید: انسان به این جهان آمده تا با مبارزه با فقر، بدبختى و آلام همنوعان خود، قیام کند . مخصوصا به دفاع از زنان و کودکان در برابر این بدبختىها بیشتر اهمیت مىدهد .» (11)
در عدالت اسلامى، براى بدکاران بخشش پیشبینى شده است، ولى این بخشش بر پایه عاطفه و رافت، مبتنى نیست، زیرا اول باید آثار و پى آمدهاى بخشایش در جامعه بررسى شود; اگر از این کار ضرر و زیانى متوجه نظم جامعه گردد، و احیانا گنهکار دوباره به عمل خود ادامه دهد و بر تجرى او به گناه افزوده شود، عدالت اسلامى، بخشایش را با انگیزه رافت اجازه نمىدهد، بلکه در این گونه موارد مجازات مجرم را بر نیکوکارى ترجیح مىدهد، زیرا از امنیت جامعه در برابر فساد و بىنظمى حمایت مىکند . نیکوکارى فضیلت اخلاقى است، ولى باید در مورد افرادى که شایستگى آن را دارند اعمال شود . یکى از اهداف عدالت اسلام، برانگیختن وجدان نیکوکارى انسانها از راه به کارانداختن عقل و تامل و تفکر است .
در حقیقت، رافت و نیکوکارى از عظمت روح بشر و حس زیباشناسى او سرچشمه مىگیرد و بایستى تمام اعمال هر مسلمان در پرتو آن انجام شود . پیامبر صلى الله علیه و آله در این باب فرموده است:
«همگى رفتارهاى نیک، نظیر لبخندى که از دیدار دوستى بر چهره شما نقش مىبندد، محبتى که به همسایه خود مىکنید، نیکو کارانه است و برابر با بخشش و دستگیرى از مستمندان است . کمک به راه گم کردهاى، یارى به نابینایى، برداشتن پاره سنگى، بوته خارى و هر مانع دیگرى از پیش پاى رهنوردى، نیکوکارى است .»
در فقه اسلامى، تقوا یا اطاعت و پیروى از امر خدا، همان عدالت اخلاقى است که در اندیشه و رفتار فرد مسلمان باید رعایتشود . امانت، فروتنى و صداقت در روابط انسانها (که دین اسلام پیوسته بدان اصرار مىورزد) همان محبت و ایثارى است که در همه حال باید به دیگران مخصوصا خویشاوندان و همسایگان رعایتشود .
قرآن، به منزله کلید گشودن کاخ با شکوه اخلاق اسلامى است که در اختیار هر مسلمانى گذاشته شده است . مکمل ارزشهاى اخلاقى در اسلام عبادت خداوند است . به بیان دیگر، آن که عبادت خدا را مطابق دستورات شرع به جا نیاورد، اصولا نمىتواند در نظر اسلام، انسان شایستهاى به حساب آید . با این همه، عبادت اسلام کورکورانه و خارج از اعتدال نیست، و در عبادت هم اصل میانه روى رعایت گردیده است . همان گونه که بشر دوستى اسلام نیز بر پایه اعتدال و میانه روى است . تنها در برابر خداست که آدمى، همه مصلحتها، حتى هستى خود را از یاد مىبرد .
اسلام، با هدفهاى متعالى و والاى خود، حقوق و آزادى انسان را به بهترین صورتى مراعات کرده و به دنبال تاسیس جامعهاى بوده که در آن از برترى نژادى و امتیازات طبقاتى اثر و نشانهاى نیست . عدالت اجتماعى اسلام پدیدهاى فراگیر است که از قانون متعالى الهى سرچشمه گرفته است .
ارزشهایى را که قرآن در باره آن سخن گفته، بدون کوچکترین تردیدى، هنوز دست نخورده باقى مانده و فعلیت نیافته است . بدین ترتیب، مسلما مىتواند در روزگار ما براى ساختن دنیایى بهتر و انسانىتر، همکارىهاى ارزندهاى را برعهده گیرد .
فرد و جامعه
اسلام، برخلاف تمدنهاى دیگر، فرد را جزئى از جامعه و پاره سنگى از ساختمان یک تمدن معرفى نمىکند، بلکه هر فرد مسلمان را اساس و بنیان نهاد فراگیر فرهنگ اسلامى مىشناسد . انسان در فردیتخود، مقام ممتازى در مجتمع اسلامى دارد و نسبتبه سایر ملتها از موقعیت و حقوق اجتماعى بیشترى بهرهمند است .
اسلام، به بشر به عنوان جزء ساده اجتماع، نمىنگرد و او را عنصر سازندهاى در جامعه متحول اسلام مىداند، که هر گاه نقش خود را به درستى ایفا نکند، جامعه را گرفتار بىنظمى و اختلال مىسازد . با این برداشت، اخلاق اجتماعى اسلام شکل مىگیرد . هدف اخلاق اجتماعى، تنظیم روابط گروهى افراد جامعه است . هر مسلمانى، ملزم است تکالیف خود را نسبتبه افرادى که با او نوعى رابطه دارند، مطابق تعالیم قرآن انجام دهد .
به طور کلى بیشتر تکالیف و فرائض اسلامى جنبه اجتماعى دارند و برخلاف پارهاى مذاهب، عبادت اسلام تنها ریاضتبدنى و مناسک فردى نیست .
فرد مسلمان باید از تسلط بدى بر جامعه ممانعت کند، و در عوض، خوبى را هر چه بیشتر رواج دهد . این دستور اخلاقى، جامعه مسلمان را از سایر جوامع دینى ممتاز مىسازد .
از نظر جامعهشناسى، امت مسلمان از تلفیق و همآهنگى دین و سیاستشکل مىگیرد، و این همآهنگى، ضامن پیوند آگاهانه امت مسلمان و گرد آمدن آنها زیر یک پرچم و یک شعار است .
هرگاه، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله سیاست را به معناى وسیع آن: اداره حکومت، شرکت در جنگها، خدمات اجتماعى و کلیه امور مربوط به زندگى انسان در جامعه، در دیانت دخالت نمىداد، پیروزى اسلام و توسعه آن در جهان، تا این پایه ممکن نبود .
از نظر تاریخى، قبل از ظهور اسلام، دین، بیشتر جنبه پرستش و عبادت فردى داشته و حوزه نفوذ آن از مراکز مذهبى تجاوز نمىکرده است، در حالى که قرآن، دیانت را حاوى سه خصوصیت دانسته است:
1 . اقرار به یگانگى خدا و اطاعت از دستورات او که مشارکت در فعالیتهاى اجتماعى نیز از آن جمله است;
2 . مجاهدات فرهنگى و شرکت در هر گونه اقدامى که سبب تقویت ایمان مذهبى و افزایش سطح فرهنگ و دانش عمومى و در نتیجه عامل گسترش نظم الهى و استحکام مبانى جامعه توحیدى مىگردد;
3 . اعتقاد به همآهنگى در نظام آفرینش و به طور کلى ایمان راسخ به دخالت مشیتالهى در کلیه حوادث و رویدادها، و سرانجام پیروى از اصول اسلامى تسلیم، شکر و توکل در هرگونه رفتار اجتماعى .
دیدگاه توحیدى اسلام به گونهاى است که مبدا آفرینش را موجودى ازلى، ابدى، مجرد و یگانهاى مىداند که همگى موجودات از پرتو وجود لایزال او هستى یافتهاند و بنابر استعداد خود از فیض وجود بهرهمند گردیدهاند . قبول این عقیده، به پذیرش نوعى نظام همآهنگ در کائنات مىانجامد .
به عبارت دیگر، عالم وجود را مشیت الهى با نظم و ترتیب ویژهاى که از علم او پدید آمده، اداره مىکند و همگى چیزها در جاى خود قرار دارد .
بنابراین، ترکیب جامعه بشرى نیز جزئى از کل عالم امکانى است که با نظم و همآهنگى اداره مىشود . پس در جامعه بشرى بىنظمى و اختلاف، بىدادگرى و تجاوز، عدم تعادل، باید نشانه رفتارى علیه نظام برتر جهان تلقى شود . اصل تقسیم کار و تعیین مسؤولیتها و وظایف افراد جامعه، ناشى از قبول اصل نظم و همآهنگى الهى در جامعه است . هر عملى که بىنظمى را از میان ببرد و در تقویت نظام جامعه مؤثر باشد، عملى نیک و خدایى است .
اسلام، در طریق پرورش انسانها اجتماعى بودن را یک ضرورت حتمى مىداند . از نظر قرآن، اراده همکارى در بشر، جزئى از مشیت کلى الهى است . از این رو، سهلانگارى در مشارکت و همکارى، مطرود و محکوم است و ابدا مورد قبول اسلام نیست .
توصیه به امر به معروف یا خیرخواهى، از اصول مسلم قرآن است . این کتاب آسمانى در موارد بسیار، امر به معروف را به مسلمانان یادآور مىشود . دیانت اسلام به دنبال تاسیس جامعهاى است که انسانها، خواه فردى و خواه گروهى، دستور دهنده نیکى و باز دارنده بدى بوده باشند . به کار بستن این روش، تغییرات مطلوبى در شخصیت افراد به وجود مىآورد و او را وا مىدارد که در زندگى به ارزشهاى معنوى، بیشتر ارج نهد .
پویایى اسلام مرهون امر به معروف و نهى از منکر است، و بسیارى از اصول مهم دیگر از این اصل سرچشمه گرفته است که مشارکت و تعاون از آن جمله است .
طرح مشارکت اسلام از سایر مذاهب کاملتر و عملىتر است، مشارکت چیزى جز اجراى اصل امر به معروف و نهى از منکر نیست . اعتقاد به خیرخواهى جامعه، و قبول مسؤولیت اجتماعى، از ایمان به خدا حاصل مىشود . در حقیقت دین است که ضرورت مشارکت را به خاطر ایجاد جامعهاى بیشتر توصیه مىکند و آدمى را از گناه و تخلف از قانون الهى و در خور مجازات باز مىدارد . تلاش اسلام در تشویق هر مسلمان به دخالت در امور جامعه، عامل جلوگیرى از گناه است و از این دیدگاه به مشارکت مىنگرد .
باید توجه کنیم که تعبیر «امت مسلمان» با جامعه مسیحى قرون وسطى یا ملتهاى اروپا در قرن هیجدهم، هیچ گونه شباهتى ندارد . امت مسلمان به گروهى اطلاق مىشود که همگى پیرو وحى الهى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله باشند و از قانون مشترکى به نام اسلام اطاعت کنند .
در مسیحیت قرون وسطى، کشیشان به پیروان خود توصیه مىکردند که به تزکیه شخصى و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه روشنى براى فعالیتهاى اجتماعى و مشارکت مردم در کارها ارایه نمىدادند . متفکران اروپایى در دوران پس از نوزایى، برعکس به مسایل اجتماعى اهمیت فوقالعاده دادهاند و نقش کلیسا را در رهبرى انسانها کم و بیش انکار کردهاند . در این میان، قرآن، فرد مسلمان را به دو گرایش بالا فرا مىخواند . یعنى ایمان دینى و تزکیه نفسانى با آمادگى و علاقهمندى، براى هرگونه فعالیتهاى اجتماعى و مشارکت در امور عمومى . ساخت جامعه اسلامى بر ایمان راسخ به یگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله علیه و آله استوار است و در عین حال نقش اجتماعى انسان به عنوان عضو مسؤول جامعه پذیرفته شده است .
اصالت دین اسلام و برترى آن نسبتبه مسیحیت و یهود، به خاطر جامعیت تعالیم قرآن در نگرش به احوال فردى و مصلحتهاى گروهى امت مسلمان است . اسلام با وجودى که ادیان نامبرده را تایید مىکند، ولى پیروى از آنها را براى سعادت مردم کافى نمىداند و پیوسته در آرزوى اتحاد و همبستگى ملتهاى یکتاپرست جهان است . به این آیه شریفه توجه فرمایید:
«بگو اى پیامبر به اهل کتاب، اگر به تورات و انجیل عمل کنید، جزء دینداران محسوب مىشوید، ولى اى پیامبر، آن چه بر تو نازل شده کاملتر از آنها است .»
در دیانتیهود، برترى نژادى وجود دارد . و در برادرى مسیحیت، رابطه الهى بر جنبههاى عملى آن در زندگى اجتماعى غلبه یافته و در شرایط امروز قابل اجرا نیست . اما در دیانت اسلام، این افراط و تفریط به چشم نمىخورد . با ایمان به خدا، مسلمانى آغاز مىشود، ولى این اعتقاد در فرد مسلمان اندیشهاى پدید مىآورد که به صفاى باطنى مىانجامد، یک انگیزه اخلاقى و روانى او را به غیرخواهى و خدمتبه نوع سوق مىدهد .
در تفکر هر مسلمان، آرزوى جامعهاى بهتر در جهان فردا که بربنیان امر به معروف و نهى از منکر، شکل گرفته باشد، خلجان دارد . این تفکر که در تعالیم قرآن نشات مىیابد، به دیانت اسلام سوداى جهان شمولى مىبخشد . اسلام، به دنبال ساختن جهانى است که همه مردم (حتى آن کسانى که به دین سابق خود وفادار ماندهاند) با تفاهم و همکارى و برادرى و برابرى کامل زندگى کنند .
قرآن و پیامبر، پیروان خود را به ایجاد رابطه و تفاهم با ملتهاى دیگر در هر گوشه جهان، تشویق مىکند، مشروط به این که این پیوستگى، براى امت اسلامى مخاطراتى را به دنبال نداشته باشد .
با وجود این که وحى الهى یا کتاب آسمانى قرآن، راهنماى اخلاقى مسلمانان محسوب مىشود، در عین حال حاوى مجموعهاى از دستورالعملهاى سیاسى - اجتماعى نیز هست . امتیاز اخیر باعث آن گردیده که در اندک زمانى، جامعهاى پیوسته و منسجم، متعهد و آگاه و مطلع به امور سیاسى، زیر پرچم اسلام تاسیس شود . جامعهاى که به همه افراد خود، امکان شرکت در کارها و قبول مسؤولیتهاى اجتماعى را مىدهد .
این جامعه به هم پیوسته و نگهبان قانون الهى، قبل از هر چیز به انسانهاى مسلمان، هویت انسانى مىدهد . هویتى که متاسفانه در جوامع متمدن معاصر، از یاد رفته است و افراد این جامعهها زیر تاثیر تکنولوژى و ارزشهاى مادى دیگر، از خود بیگانهاند .
ایدئولوژى اسلام، توانسته است، ضمن ارج نهادن به هویت فردى انسان، نقش سازنده او را در فعالیتهاى اجتماعى گوشزد کند . اعتقاد به هویت فردى انسان از اصل جاودانگى روح و دنیاى پس از مرگ، پدید آمده است . هر فرد مسلمان در برابر خدا، مسؤول اعمال خویش است و در قیامتبد و نیک کارهاى او به قضاوت نهایى گذاشته مىشود و پاداش و مجازات مىبیند . ایمان به یگانگى خدا، مهمترین عامل تاسیس جامعه مسلمان است جامعهاى در ابعاد جهانى، متعهد و مسؤول، در یک چنین جامعهاى فرد مسلمان رشد مىکند، وابستگى خود را به امت مسلمان مىشناسد و به هویت راستین خود پى مىبرد .
اسلام و حکومت
هنگامى که پیامبر از مکه به مدینه هجرت نمود، پس از ورود به این شهر، نخستین اقدام او، امضاى قرارداد آشتى با دوازده قبیله عرب و ده قبیله یهودى ساکن در مدینه بود . در اهمیت این قراردادها کافى استبه آثار آن در تثبیت و گسترش اسلام در سالهاى بعد اشاره کنیم . این قراردادها را به حق مىتوان نخستین قرارداد اجتماعى در تاریخ تمدن بشرى نامید .
این تصمیم حقوقى، مزایایى به ساکنان مدینه اعطا نمود و اوج همکارى، برابرى و تفاهم را بین دو گروه مهاجر و انصار از یک سو، و اقوام یهود از سوى دیگر، به وجود آورد .
روشنفکران مسلمان در مطالعات خود به این نتیجه رسیدهاند که تفکیک دین از سیاست، با ایدئولوژى اسلام ناهمآهنگ است . توجه مسلمانان امروز به حقایق اسلام و تعالیم قرآن، که 15 قرن پیش، نداى آزادى و برابرى سرداده است، کاملا طبیعى است و گرایش به حکومت جهانى اسلام در افکار امت اسلام، رسوخ یافته است .
دیانت اسلام، حاکمیت مطلق را از آن خدا مىداند که قسمتى از آن، بنابر مشیت الهى به پیامبر و جانشینان او تفویض مىشود . رهبران سیاسى نماینده حاکمیتخداوند بر روى زمیناند، بنابراین باید واجد شایستگى و توانایى لازم باشند، تا بى چون و چرا، مورد قبول و تایید مردم واقع شوند . این جاست که مساله آراى عمومى در اسلام، مطرح مىشود .
به کار بردن تعبیر خلافتبه جاى حکومت، روشنگر جانشینى خدا در اداره امور است و مخصوصا در قرآن آیاتى وجود دارد که به روشنى از تلفیق حکومتشرعى و سیاسى در وجود برگزیده است که مآلا برگزیده خداست، حکایت مىکند، از جمله این آیه:
«دادیم کسان ابراهیم را کتاب و دانش و ایشان را دادیم فرمانروایى بزرگ .» (12)
در این آیه علوم دینى (کتاب) با آیین مملکت دارى (حکمت) تلفیق شده و با واژه فرمانروایى بزرگ، به حکومتسیاسى تصریح شده است .
شالوده حکومت اسلامى بر آزادىهاى فردى و دخالت آزادانه اشخاص، در کارهاى عمومى، ریخته شده و اتخاذ تصمیم در مسایل جامعه از طریق مشورت است . با این همه در قرآن و سنت، به ساخت و ترکیب ویژه حکومت نظیر آن چه در کشورهاى غربى معمول است، تصریح نشده و تنها به مسلمانان اختیار و آزادى داده شده تا شکل حکومتخود را بنا بر مقتضیات زمان، با رعایت اصول اسلامى برگزینند .
پیوند امتبا مسؤولان حکومت، چونان روابطى که هماکنون بر ملتهاى آزاد جهان حکمفرماست، تنها حکومت اسلامى از این امتیاز برخوردار است که رعایت مبانى و احکام الهى، مثل اجراى اصل امر به معروف و نهى از منکر را در راه گسترش و تداوم قسط اسلامى یا عدالت اجتماعى وجهه همت قرار داده است .
اصول اداره مملکت، بر بنیان تعالیم قرآن و سنت پیامبر، ثابت و تغییرناپذیر است و حوزه نفوذ قوه مقننه تا بدان حد نیست که قادر به تصرف در اصول الهى باشد، ولى در فروع، بنابر ضرورت و احتیاج، از طریق نظام شوراها و فتاواى فقیهان، تغییراتى به سود مردم صورت مىگیرد .
اسلام با آن چه که امروزه در کشورهاى غرب، حکومت جمهورى یا مشروطه نامیده مىشود، متفاوت است . مهمترین اختلاف در کیفیت اعمال حاکمیت است . رهبر امت در اسلام، پیش از هر نیروى دیگرى متکى به اعتقاد و اطمینان است که مردم نسبتبه او دارند . اعتقاد مردم و گزینش او به عنوان حاکم، خلیفه یا جانشین خدا، در حقیقت قرار داد دو جانبهاى است که بین حاکم و مردم، منعقد مىگردد و هر دو طرف باید به شرایط آن پابند باشند .
از دیدگاه اسلام، همانگونه که حاکمیت، متعلق به خداست، مالکیت و ثروت نیز از آن خداست . مردم در دوران زندگى، امانتدار خدایند . هرگز کسى نباید در داشتن چیزى که متعلق به او نیست، احساس غرور کند یا گرفتار حرص و آز گردد . اگر الکیتخصوصى در اسلام پذیرفته شده، تنها به خاطر تشویق مسلمانان به کار بیشتر بوده که سرانجام بهزیستى و نظم جامعه را تامین مىکند .
اسلام، به هیچ یک از دو ایدئولوژى کاپیتالیسم و کمونیسم، کوچکترین شباهتى ندارد، مثلا برخلاف کمونیسم، مالکیتخصوصى و کار مستقل را، از حقوق شناخته شده هر مسلمان دانسته، در عین حال این مالکیت، مرزهاى مشخصى دارد . و برخلاف لیبرالیسم غرب و رژیمهاى سرمایهدارى دسترسى به ثروت و مالکیتبدون کار و ابراز لیاقت، مطلقا ممکن نیست . ضوابط کار در اسلام به گونهاى تنظیم شده که همه شهروندان از فرصتهاى مساوى استفاده کنند و سیستم بهرهکشى و بیگارى منسوخ است . تشویق به نیکوکارى و ایجاد سازمانهاى خیریه، نظیر وقف که ثروتمندان را به خدمات عمومى و فرهنگى مشغول مىسازد، در حد خود مىتواند، ثروت را در جامعه متعادل سازد، پرداختهاى قانونى نظیر زکات، علاوه بر آن که از تراکم سرمایه جلوگیرى مىکند، با تنگ چشمى دنیا داران نیز پیکار مىکند .
جایگاه و منشا قانون
هیچ دیانتى به روشنبینى اسلام، راه زندگى را به پیروان خود نیاموخته و احترام به قانون را تا این پایه، توصیه نکرده است . این روح اطاعت از قانون و عشق به عدالت است که دیانت اسلام را به تاسیس جامعهاى همآهنگ، وا داشته است .
اسلام، من فردى را به من اجتماعى مبدل ساخته و مصلحت جامعه را بر سود شخصى برترى داده است .
قوانین اسلام و اروپا، هم از نظر منشا حقوقى وهم از نظر هدف، با یکدیگر تفاوتهایى دارند . حقوقدانان اروپا، منشا پیدایش قانون را اراده ملت مىدانند و هدف از اجراى قانون، احقاق حق و تامین عدالت است . در فقه اسلام، منشا قانون، مشیت الهى است که در کتاب آسمانى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله انعکاس دارد و هدف از اجراى آن علاوه بر تامین عدالت و حفظ حقوق ضعفا در برابر اقویا، تقرب به خدا نیز هست . هر فرد مسلمان اصولا تکالیف خود را در هر موردى که مقتضى باشد، به خاطر تقرب به خدا انجام مىدهد و این کمال مطلوبى است که قرآن در برابر هر مسلمان قرار داده است .
تعیین ضوابط و تدوین اصول واقعگرایانهاى که وظیفه و خط مشى میلیونها مسلمان را در گوشه و کنار جهان، مشخص کند، کار آسانى به نظر نمىرسد، و از این جهت هیچ ایدئولوژى، مذهب و فلسفهاى، با اسلام برابرى نمىکند . هیچ سازمان سیاسىاى قادر نیست در اندیشه و رفتار انسانها نظارت خود را اعمال کند . و به راستى این نفوذ و کارآیى قرآن و پیامبر در اندیشه مسلمانان، شگفتآور است .
نفوذ و قدرت رهبران اسلام، ناشى از ایمان دینى مردم است نه به خاطر ترس و مجازات قانون، از این جهت، رهبرى روحانى و سیاسى در دیانت اسلام، تجزیهپذیر نیست . و این بدعت (جدایى رهبرى روحانى از رهبرى سیاسى) از دوران حکومت معاویه در اسلام ظهور کرده است . حکومت اسلامى از قبول و حمایت مردم بهرهمند است و قداست پیشواى دینى که در عین حال رهبر سیاسى امت نیز هست، این موقعیت ممتاز را براى او فراهم ساخته است .
اسلام شناسان غرب پیوسته اصرار ورزیدهاند تا نظام ادارى و سیاسى اسلام را متناسب با الگوهاى خود (در یکى از تعاریف علوم سیاسى) بگنجانند . این روش تحقیق به اصطلاح علمى، موضوع پیوستگى روح و ماده، اخلاق و قانون را که از ویژگىهاى نظام دینى و اجتماعى اسلام است، مورد پژوهش قرار نمىدهد و از کنار آن مىگذرد .
طبقهبندى سازمانها و نهادهاى اسلام به صورتى که امروزه متفکران اسلامى هم به پیروى از روشهاى غرب، بدان پرداختهاند و ایدئولوژى اسلام را در قالب اصطلاحات محدودى نظیر تئوکراسى، منارشى، اتوکراسى، جمهورى، دموکراسى و سوسیالیسم تعریف مىکنند، به هیچ وجه، توانایى معرفى و ارزیابى دیانت اسلام را نخواهد داشت . قلمرو پژوهش علمى محدود است و حقیقت ایدئولوژى اسلام را که از وحى الهى و کتاب آسمانى و اعتقاد به جاودانگى روح و استمرار هستى در جهان دیگر، نشات یافته، نتواند شناخت .
دلیل این ادعا، اظهارات و مطالب ضد و نقیض و نتیجهگیرىهاى نادرستشرق شناسانى است که در برخورد با مبانى اعتقادى و برداشتهاى سیاسى و اجتماعى اسلام، ابراز داشتهاند . این داورىها عمیقا با روح قرآن و رسالت پیامبر تناقضى آشکار دارد . اشتباه بزرگى که این گروه مرتکب شدهاند، شاید به علت اعتقاد مسیحیت در تفکیک عوامل مؤثر در زندگى فردى و گروهى، از یکدیگر است .
حقوق اقلیتها
باید اذعان کنیم که مبانى و اصول دیانت اسلام در حمایت از حقوق اقلیتها، در قرن هفتم میلادى براى نخستین بار، گام بزرگى بوده است که در راه تامین عدالت و آزادى و برابرى انسانها برداشته شده است .
به شهادت تاریخ، در نخستین مراحل پیروزى اسلام، رفتار پیامبر صلى الله علیه و آله با کسانى که هنوز مسلمان نشده بودند، کاملا جوانمردانه بوده است .
در دورانى که سرنوشت انسانها را زر و زور تعیین مىکرده و آزادى، تنها متعلق به زورمندان و توانگران بوده است، پیامبر اسلام در جزیرةالعرب، صداى آزادى و برابرى در داده و امیدى در دلهاى محرومان و ستمکشان پدید آورده است . با توجه به این نکته، بى انصافى است که رفتار ناشایستیکى از فرمانروایان ستمگر را در گوشهاى از قلمرو اسلام، بهانه کرده و در عدالت اسلامى تردید روا داریم . شک نیست که حکام محلى، نسبتبه رفتار بیگانگان واکنشهایى نشان مىدادهاند، ولى ملاک قضاوت باید ایدئولوژى اسلام و رفتار پیامبر و جانشینان او در سى سال اولیه ظهور این دیانتباشد، نه فىالمثل رفتار معاویه و فرمانروایانى از این قبیل که متاسفانه به نام اسلام حکومت کردهاند .
در فقه اسلامى فصلى به «ذمه» اختصاص داده شده که به معناى امان یا حمایت آمده است . ذمه قراردادى بود که مسلمانان پس از پیروزى بر دشمن، به منظور حمایت و اماندادن به او تنظیم مىکردهاند و به امضاى طرفین مىرسیده است . بنابر قرارداد مذکور، پیروان ادیان دیگرى که سرزمینشان به تصرف سپاه اسلام در آمده بود، مىتوانستند در بین امت مسلمان به آسودگى زندگى کنند و حکومت اسلام امنیت آنان را از هر جهت ضمانت مىنمود در قبال این ضمانت، اصل ذمه، مبلغى به بیتالمال مىپرداختند که «جزیه» نامیده مىشد .
از نظر حقوقى، قرارداد با اهل ذمه را مىتوان عهدنامه سیاسى (کنوانسیون) تلقى نمود که پیروان یکى از ادیان الهى در سرزمین مغلوب، از سوى قوم غالب یعنى مسلمانان امان مىیابند و هیچ کس حق تجاوز به حریم آنان را نخواهد داشت . در برابر این تعهد، قوم شکستخورده باید مبلغى را به صندوق حکومتبپردازد و مقررات عمومى اسلام را رعایت کند . این قرارداد دو جانبه، بیشتر به سود اقوام شکستخورده است تا اسلام، زیرا انگیزه انسانى و اخلاقى عامل موافقتبا آن بوده است .
در این جا لازم استیادآور شویم که تنظیم قرارداد صلح با شرایط ذمه یا تامین و حمایت ملتشکستخورده یکى از تجلیات انسان دوستانه اسلام است که به کلى با آن چه در حقوق غرب نسبتبه رفتار با ملل مغلوب آمده، تفاوتى آشکار دارد .
نکته جالب دیگر، روشنبینى و آشنایى مسلمانان با مسایل سیاسى در 1500 سال قبل است . یعنى در دورانى که حقوق سیاسى وجود نداشته و حاکم بر مقدرات مردم، زورمندى و توانگرى بوده است، در قرارداد اهل ذمه، با روشنى و صراحت، وظایف و تکالیف طرفین و حقوقى که نسبتبه هم دارند، مشخص شده که جاى هیچ گونه ابهام و تفسیرى را باقى نمىگذارد .
«جزیه» در حقیقت نوعى مالیات سرانه بود که از همه اقلیتها وصول مىشد . تنها کودکان، زنان و افراد سالخورده و علیل از پرداخت آن معاف بودند . نرخ جزیه یا مالیات، به توانایى مادى افراد بستگى داشته و از طبقات کم درآمد مبلغ کمترى وصول مىشده است . سرپرستخانواده یا رئیس قبیله، مسؤول وصول جزیه براى حکومتبودهاند .
تحمیلاتى که به گروه اقلیت مىشده، در قبال حمایتى که دولت اسلامى از آنها به عمل مىآورد; در مقایسه با رفتار ملل فاتح نسبتبه افراد تابع کشور مغلوب، کاملا متعادل و انسانى بوده است . پرداخت مبلغى در ازاى بهرهمندى از مزایاى قانونى اقامت در بین مسلمانان و یا الزام به حفظ نظم و اطاعت از مقررات اجتماعى اسلام، به خاطر امنیت جامعه، رفتارى خلاف عدالت محسوب نمىشود . مخصوصا که گروههاى اقلیت، آزادى کامل داشتهاند که در هر کجا مایلند اقامت گزینند و حکومت اسلام، حمایت از جان و مال و نوامیس آنان را متعهد بوده و حتى در برابر دشمن خارجى از آنان دفاع مىکرده است .
نشانههایى از بدرفتارى مسلمانان با گروههاى اقلیت، موجود نیست، بر عکس، شواهد تاریخى در حسن سلوک و مهرورزى اسلام با این گروهها وجود دارد . پیامبر صلى الله علیه و آله در یکى از دستورات صریح خود فرموده است:
«هرکس یکى از افراد مورد حمایت اسلام را از پا در آورد، بهشت را نخواهد دید .»
على علیه السلام در خطبههاى خود از برابرى حقوق مسلمان و غیر مسلمان، یاد کرده و فرموده است:
«اینان جزیه مىپردازند، ولى با مسلمانان برابرند .»
رهبران دینى یهودى و مسیحى، در انجام وظایف خود، آزادى کامل داشتهاند و رسمیت آنها مورد تایید حکومتبوده است . اعتمادى که اهل کتاب به پیامبر و جانشینان او داشتند، در قراردادها منعکس است، و هیچ گونه دلیلى بر ناخشنودى اقلیت مدینه و شهرهاى دیگر از مجریان قانون اسلام در دست نیست .
تساهل دینى در اسلام، برخلاف برداشت اروپائیان از این واژه به بىبند و بارى و سهلانگارى اطلاق نمىشود . دیانت اسلام به گروههاى غیرمسلمانى که در درون جامعه مسلمان، زندگى مىکنند، آزادى انجام فرایض دینى و حفظ آداب و رسوم قومى را داده و آنها را در حمایتخود گرفته است . این رفتار مردمى، به تعبیر اسلام، «تساهل» نامیده شده و مجامع جهانى، امروزه این تفکر عالى اسلام را به مقررات حمایت از آزادىهاى انسان، افزودهاند و از سختگیرىهاى اکثریت نسبتبه اقلیت، در میان افکار و عقاید خود، چشم پوشیدهاند .
در تاریخ اروپا مىخوانیم که قرنها، آباى کلیسا نسبتبه غیر مسیحیان سختگیرى و شکنجه روا مىداشتهاند و حتى به متفکران و اهل علم، اجازه ابراز عقاید و نظریات خود را (به علت آن که مخالف با مفاد انجیل است) نمىدادند . عدهاى از دانشمندان در سراسر اروپا تحت فشار کشیشان قشرى و جامعه متعصب بودهاند .
برداشت اسلام از حقوق اقلیت، هرگز نباید پدیدهاى قرون وسطایى و قدیمى جلوه کند . پذیرش حق آزادى بیان و آزادى رفتار، براى انسانها پدیدهاى است که از احترام به شخصیت و اعتقاد به اصالتبشر، سرچشمه گرفته و هنوز هم تفکرى پیشرفته است، و مىتواند کمال مطلوب ابدى، براى فرهنگ بشرى باشد . علماى حقوق بینالملل، مسلما ناگزیر خواهند بود در فرضیههاى خود به منظور پىریزى اساس تفاهم و همبستگى بیشتر ملتها، با اندیشههاى مترقى اسلام آشنا شوند . این حقیقت مورد پذیرش تاریخ است که قرآن با ارایه مقرراتى در حمایت از گروههاى اقلیت، توانسته است ضرورت کاربرد اصل تساهل دینى را در برخورد عقاید و آراى امروز نیز اعتبار بخشد . اصلى که در بسیارى از نظامهاى سیاسى - اجتماعى معاصر رعایت نمىشود . حقوقدانان بینالمللى و بشر دوستان معاصر، هنوز به خاطر تدوین مقرراتى براى حفظ اقلیتهاى بیگانه در درون جوامع اروپایى تلاش مىکنند .
برابرى و آزادى
آزادى، نخستین بنیاد تعلیم و تربیت عمومى در اسلام است و امکان شکوفایى استعدادها و پرورش نیروى تفکر را به همگان مىدهد . این اصل، از لوازم اصل برابرى در اسلام است، زیرا اصل، برابرى پرخاش علیه ستمگرى و تبعیض نژادى است . آزادى و برابرى انسان در سایه اعتقاد به وحدانیت و قدرت کامله خداوند تحقق مىیابد که ضامن اجراى اصول برابرى، آزادى و برادرى است . مخصوصا اذعان به عظمت و وحدانیتخدا، اعتقادى در انسان به وجود مىآورد که عامل بازدارندهاى در تسلیم به بردگى و اسارت و موجد مقاومت انسان در برابر تجاوز و ستم گرى است .
بنا به دستور قرآن، انسان منحصرا در برابر خدا باید احساس عبودیت کند و در سایر احوال، کاملا آزاد و مختار است .
اعتقاد به عظمت و قدرت خدا، فکر تساوى و آزادى بشر را در ذهن هر مسلمانى پدید مىآورد و غریزه تجاوز و بهرهکشى از انسانى دیگر را در وجود او سرکوب مىکند . بدون تردید، این خصوصیتیکى از امتیازات عمده دین اسلام و اصولا یکى از تجلیات عالى تمدن بشرى است . بر اساس این اعتقادات که فلسفه و قانون گذارى اسلام، گامهاى مؤثرى در راه تامین حقوق بشر برداشتهاست .
دیانت اسلام، ذاتا بیش از سایر ادیان و فلسفهها به شخصیت انسان ارج نهاده و براى آزادى او حرمت قایل شده است . برابرى در حقوق مخصوصا امکان بهرهمندى مساوى از تعلیم و تربیت و انتخاب مشاغل، اجراى کامل عدالت در قرار دادها و روابط اجتماعى، معاملات و . . . ، اسلام را دین مترقى و طرفدار آزادى و برابرى انسانها معرفى مىکند .
اسلام، نخستین دیانتى بوده که علیه بهرهکشى و استثمار، به مبارزه برخاسته و از پا ننشسته است و بنیان ستم را در همان سالهاى نخستین، در بسیارى از سرزمینها در هم کوبیده است . در ادوار بعد نیز موفق شده نظام بردگى و ستمگرى را با پى ریزى نظام اقتصاد توحیدى نابود سازد . درست در دورانى که اروپاییان به پیروى از مبانى حقوق یونان و روم قدیم، سیستم بردگى، بیگارى و بهرهکشى را به عنوان حق طبیعى براى صاحبان زور و زر پذیرفته بودند .
اصل مساوات، نخستین سنگ بناى نظام اجتماعى اسلام است . هیچ یک از ادیان و فلسفهها تا این حد به برابرى انسانها ارج ننهادهاند . اصل برابرى اسلام نسبتبه افرادى که مسلمان نیستند، نیز، تسرى دارد و این گروه مىتوانند از تمامى حقوق و امتیازات مسلمان در یک جامعه اسلامى استفاده کنند و در احوال شخصیه تابع قوانین خود باشند .
باید دانست که برابرى در اسلام بدان معنا نیست که افراد سالم بدون آن که زحمتبکشند از مزایاى اقتصادى یکسان بهرهمند گردند . قرآن تفاوتهاى فردى را از نظر هوش و شرایط بدنى و روانى مىپذیرد و از مالکیت فردى در صورتى که نتیجه فعالیت مشروع فرد بوده و سهم بیتالمال پرداختشده باشد، حمایت مىکند .
مفهوم حقوق بشر و به عبارت دیگر اعتقاد به ارزش و شایستگى انسان، متفرع از اصل توحید اسلام است، زیرا جنبه عالى و الهى انسان، به هر حال آزادى و برابرى اوست . انسان، آزاد آفریده شده و باید جامعهاى به وجود آید که او هرگز از بردگى و استثمار، وحشتى به دل راه ندهد و مسؤول سرنوشتخود باشد . تنها خداوند شایسته عبادت و پرستش است .
اصل مساوات اسلامى، به کلى با آن چه در فرهنگ مغرب زمین وجود دارد متفاوت است . از دیدگاه اسلام، انسان، اصولا موجود آلوده و گناه کارى نیست که از فیض حلول به شایستگى مقام انسانیت را به دست آورد . قرآن، ارزش انسان را با مابعدالطبیعه نمىآمیزد، انسان برتر، موجودى است که آزادانه دستورات الهى را به کار بندد و خدا را پرستش کند .
اسلام و حقوق زن
نزول کتاب آسمانى قرآن بر پیامبر صلى الله علیه و آله، تنها به خاطر تغییر رسوم و دگرگونى اخلاق عرب جاهلیت نبوده است . قرآن، کتابى استحاوى دستورات منسجم و کامل که اجراى آن در شرایط تاریخى و ضرورتهاى اجتماعى گوناگون کاملا امکانپذیر است . در مورد حقوق زن، نخستباید دیدگاه اسلام را در باره طبیعت زن دانست .
دیانت اسلام، زنان و مردان را برابر مىداند و قوانین اسلام، عموما انسان را مورد حمایت قرار مىدهد نه فرد یا گروه معینى را . با این همه در مواردى از حقوق زنان بیشتر پشتیبانى کرده و مخصوصا سنت پیامبر صلى الله علیه و آله عدالت، مهربانى و نیک رفتارى با زنان را توصیه نموده و احادیثبسیارى در این باره موجود است . در مساله ازدواج که از نظر اسلام، بعد اخلاقى و تربیتى آن اهمیت فوقالعادهاى دارد، اگر به مهریه تاکید شده باز به خاطر احترام و تامین زندگى آینده زن بوده است .
حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده که زن را به موجود مقدس تعبیر کرده و در حدیث دیگر مالکیتخصوصى، حق استفاده از ارث و تساوى در برابر قانون را براى زن قایل شده است .
فقهاى اسلام، از تفاوتى که در سهم ارث زن و مرد وجود دارد و مرد دو برابر زن ارث مىبرد، بدین صورت دفاع کردهاند که این امر نه تنها تضییع حقى نسبتبه زنان نیست، بلکه امتیازى هم براى آنان محسوب مىشود . مىدانیم که در نظام اجتماعى اسلام، به طور کلى مرد مسؤول پرداخت هزینه خانواده از هر قبیل است . در حالى که مسؤولیت و مدیریت زن در خانواده نسبتبه امورى است که براى او مستلزم هزینهاى نیست، بدین ترتیب ثروت و در آمد او مانند مرد، صرف مخارج خانواده نمىشود . حال اگر، بیشتر از او ارث مىبرد، هرگز به خاطر برترى مرد نسبتبه زن نمىباشد، بلکه به علت مخارج بیشترى است که اجبارا مرد در زندگى برعهده دارد .
از بررسى قرآن و احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله به این نتیجه مىرسیم که دین اسلام سه نوع امتیاز براى زنان قایل شده است:
اول، حق زناشویى که از نظر اسلام در عین این که پیوند معنوى و پرشکوه مرد و زن مسلمان است، اقدامى در مسیر نظم جامعه و قرارداد عادلانهاى بین طرفین است .
دوم، رعایت احترام و ادب معاشرت در روابط زن و مرد است . با شناختى که اسلام از طبیعتسرکش مردان داشته، در این مورد راههاى عملى ارایه داده و صرفا توصیه اخلاقى نکرده است .
سوم، تنظیم روابط زناشویى است . زناشویى صرفا اقناع غریزه جنسى نباید تلقى شود . انگیزههاى انسانى و تربیتى، علل و موجبات اساسى زناشویى است . دورنماى این مزایاى سه گانه که با یک دید کلى، مىتوان آنها را به صورت اصل واحدى پذیرفت، نظر اسلام را نسبتبه ارزش مقام زن روشن مىسازد .
مطالعه تاریخ تمدنهاى گذشته حاکى از پرداختن انسان به رسوم و عادات شرمآورى بوده که انقلابات و تحولات اجتماعى نظیر اسلام، سرانجام آن را از میان برده است . از جمله این عادات، رفتار غیر انسانى مردان جاهلیتبا زنان و دختران عشیره بوده که پیامبر با آن مبارزه کرده است .
از دیدگاه قرآن، زن در جامعه مسلمان، از همگى حقوقى که به مرد اختصاص داده شده، بهرهمند است و اصولا هیچ گاه تفاوتى بین زن و مرد وجود ندارد .
«ما از هر چیز دوگونه آفریدیم، باشد که یگانگى ما را پذیرا شوید .» (13)
افسانه اغواگرى حوا و برانگیختن آدم به گناه که در انجیل آمده، و زن را شاگرد شیطان نامیده است، مورد قبول اسلام نیست و این بىاحترامى نسبتبه زن نه تنها در قرآن دیده نمىشود، بلکه به شهادت بعضى آیات، برترى زن نسبتبه مرد، پذیرفته شده است . (14)
در آیات مذکور، آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران و مادر عیسى علیه السلام نمونه پاکدامنى و استقامت در برابر شداید و سختىها معرفى شدهاند . بنابر احادیث معتبر، خدیجه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام دختر پیامبر و همسر على علیه السلام در بزرگوارى همانند مریم و آسیهاند . (15)
باید دانست که نظر قشریون و ظاهر گرایان مسلمان نسبتبه زن، مطلقا با تعالیم اسلامى ربطى ندارد و نشانه بىاطلاعى و بىخبرى این گروههاى متعصب و بیگانه از حقایق اسلام است . این گروهها براى زن همان حقوقى را قایلند که اعراب دوره جاهلیت قایل بودند، اینان به دستور پیامبر و تعالیم قرآن در موضوع برابرى زن و مرد تسلیم نمىشوند و تنها به ظواهر دین پایبندند و با برداشتسطحى و ناقصى که از دین اسلام دارند، مقام عالى و با عظمتى را که قرآن به انسان (اعم از مرد و زن) ارزانى داشته، هرگز درک نکردهاند و در نتیجه با تندروىهاى ناشایستهاى به قضاوت در باره زن مىپردازند . سخنانى چون «بهشت زیر پاى مادران است» یا «بهترین شما کسى است که با همسر خود به مهربانى رفتار کند» ، هرگز بر زبان پیامبرى که براى زن ارزش ملکوتى قایل نباشد، جارى نمىشود .
مبارزهاى که زنان مسلمان براى به دست آوردن حقوق و آزادى خود آغاز کردهاند، از پیکار زنان اروپا و آمریکا، آسانتر است، زیرا زن مسلمان برخلاف زنان مغرب زمین علیه قوانین ظالمانهاى که حقوق زنان را از یاد برده، قیام نکرده است، بلکه منحصرا با اندیشههایى مبارزه مىکند که گرفتار کوتهبینى و عصبیتهاى جاهلیتاند و مانع رسیدن زنان به حقوق که اسلام براى آنان پذیرفته است مىگردند .
دین اسلام، به مراتب بیشتر از مسیحیت و ادیان دیگر در مورد حقوق و آزادىهاى زن سخنى گفته است مانند: مالکیتخصوصى زن، مهریه، ارث، دریافت هزینه زندگى از شوهر سابق پس از طلاق، و امتیازات بسیار دیگر . دشوارى زن مسلمان و مقاومت مردانى است که آماده اجراى احکام الهى در مورد او نیستند .
در کدام سیستم اقتصادى، از حق مالکیت زن، نظیر اسلام حمایتشده است؟ شور و حرارتى که پیامبر صلى الله علیه و آله در دفاع از آزادى و حقوق اقتصادى و اجتماعى زن، در هزار و چهارصد سال پیش، نشان داده است، واقعا شگفتانگیز است . ظهور اسلام، مقارن با فرمانروایى امپراطوران روم و ایران بود که اصولا مرد و زن از آزادى و عدالتبىبهره بودند . اروپاى قرن بیستم، هنوز حقوقى را که اسلام براى زنان قایل شده است، به آنان نبخشیده است .
با توجه به این حقایق، زنان روشنفکر مسلمان، بهتر استبراى مطالبه حقوق و آزادىهاى خود از دولتها، به جاى تکرار مطالب متفکران مغرب زمین، به اصول برابرى و عدالت اسلام تمسک جویند . عدالت اسلام، از مطالعه در همآهنگى و نظم و ترتیب کائنات پدید آمده است . نظامى که قدرت کامله خدا، ضامن استقرار و استمرار آن است . نظامى که از اصل مهم «هر چیزى به جاى خویش نیکوست» پیروى مىکند .
تعدد زوجات و طلاق
انکار نمىتوان کرد که اسلام حق چند همسرى را براى مرد پذیرفته و اجازه طلاق را به او داده است . باید دانست که نظر قرآن و روش پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در موضوع تعدد زوجات، مبتنى بر علل و موجباتى بوده که در جامعه ابتدایى صدر اسلام وجود داشته است . نظام چند همسرى، ستم و اهانت و تحقیر زن در عرب جاهلى، سنتى پا برجا و غیر قابل انکار تلقى مىشد . هدف قرآن و پیامبر صلى الله علیه و آله از همان ابتدا، متوجه رفع ستم از زن و بهبود شرایط زندگانى او بوده است ولى عملى ساختن این تصمیم، با یک دستور قاطع و بى سابقه، با توجه به فضاى فکرى حاکم بر جامعه آن روز، امکان عقلى نداشته است . درستبه همین علت، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله، با تدابیر ویژهاى کوشیده است که عادات ناپسند و غیر انسانى چند همسرى را از جامعه اسلام زایل سازد و در راه رسیدن به این هدف، نخستین گام را که محدود ساختن تعدد زوجات و تدوین ضوابطى براى زناشویى و طلاق باشد برداشته است . در مراحل بعد، اسلام با هرگونه تبعیض و ستم، نسبتبه انسانها اعم از مرد و زن، سیاه و سفید، برده و آزاد، مبارزه کرده است .
در مورد تعدد زوجات، هدف اسلام مبارزه با ستمگرى نسبتبه زنان و اجراى عدالتبوده و مخصوصا پافشارى قرآن بر اجراى عدالت، خود به خود مساله چند همسرى را منتفى مىسازد . اگر عدالت و احترام بر روابط زن و شوهر سایه نیفکند، یقینا تک همسرى نیز تفاوتى با چند همسرى ندارد و به هر حال آرامش خانواده به نابودى کشیده مىشود .
در باب طلاق هم اگر درستبنگریم، براى زن و شوهر هر دو حقوقى در نظر گرفته شده است . ازدواج در حقیقت نوعى قرارداد است که زن و شوهر آن را امضا مىکنند . این قرارداد در مواردى که یکى از طرفین، به شرایط آن عمل نکند، قانونا نافذ نخواهد بود و اعتبار خود را از دست مىدهد . قرآن، درست هنگامى که عقد زناشویى به این مرحله از تزلزل برسد و تداوم زندگى مشترک ممکن نباشد، موضوع طلاق را (آن هم با شرایط عادلانه و در چند مرحله) مطرح مىسازد .
در طلاق اسلام، صلح و آشتى و بازگشتبه زندگى زناشویى پیشبینى شده و مخصوصا به زنان نیز، حق جدایى از شوهر، طبق شرایطى داده شده است . مرد به دلخواه خود و بدون دلیل، هرگز نمىتواند همسر خود را طلاق دهد و در صورت طلاق شرعى، مرد مکلف است علاوه بر مهریه، ضرر و زیانى را که همسر سابق او مطالبه مىکند، تمام و کمال بپردازد و رضایتخاطر او را فراهم آورد . در قرآن کریم سوره مستقلى به طلاق اختصاص داده شده و تمامى ابعاد آن با دقت نظر و موشکافى تجزیه و تحلیل شده است . علاوه بر این سوره (که حاوى دستورالعملهاى کافى براى شناسایى، حفظ و تامین حقوق مادى و معنوى بانوان است) در سورههاى دیگر، ضمن آیات متعددى در موضوع نکاح و طلاق گفتوگو کرده است . با این همه دین اسلام، طلاق را به جراحتى بر پیکر جامعه تعبیر نموده است . و بر پایه این تعبیر، مقررات شدیدى در راه تامین معیشت همسران مطلقه، وضع نموده تا به انحراف و فساد کشیده نشوند و جامعه را آلوده نسازند .
ویژگى جهان شمولى اسلام
از ویژگىهاى آیین اسلام این است که احکام و دستوراتش به گونهاى تدوین گردیده است که قابلیت جهان شمول بودن آن را فراهم ساخته است . در تعالیم و احکام اسلامى قومیت، نژاد، اقلیم، جنسیت و مانند آن که اسباب محدودیت قلمرو دین و مکتب مىگردد، وجود ندارد . یکتاپرستى محور همه تعالیم و احکام اسلامى است، چنان که انسانها از نظر حقوق انسانى برابر و یکسانند، و عرب برعجم، یا عجم بر عرب، فخر و برترى ندارد، و ملاک برترى انسانها تقوا و پرهیزگارى است . آقاى مارسل بوازار در کتاب «اسلام و حقوق بشر» در این باره چنین گفته است:
«در جهان غرب این پرسش غالبا مطرح است که آیا دیانت اسلام، نوعى رسالت جهانى براى رهایى بشریت استیا راه و رسمى است فاقد خصلت جهان شمولى; تدابیر و چاره جویىهایى استبه منظور ایجاد نظم اخلاقى و اجتماعى در میان قوم عرب؟
در ارزیابى این دو نظر، ناگزیر باید پرسید چه دیانتى مىتواند از نظر گاه جهانى برخوردار باشد؟ شک نیست که دیانت و هر نظام اجتماعى دیگرى را مىتوان از دیدگاههاى چهارگانه فلسفى، دینى، جامعهشناسى و سیاسى بررسى کرد . از مجموع پژوهشهایى که از جهات مذکور، در ایدئولوژى اسلام به عمل آمده ما را در این باور راسختر ساخته که این دیانت مبتنى بر تفکر جهانى است .
از نظر دینى، اعتقاد به یگانگى خداوند و برابرى انسانها، نظر گاه جهانى به ایدئولوژى اسلام بخشیده است . به شهادت تاریخ، همیشه دینهاى یکتاپرستبه دنبال تشکیل نظام یگانهاى در سراسر جهان بودهاند و تعالیم آنها به صورت قانون ابدى و عمومى تجلى کرده است .
از دید فلسفى مزیت دین اسلام، نحوه برداشت و تلقى خاصى است که از هویت انسان، در رابطه با نقش فردى و اجتماعى او به دست مىدهد . همانگونه که فرد انسان با به کاربستن تعالیم قرآن، به سوى سعادت ابدى و تکامل معنوى مىرود، جامعه مسلمان نیز با پذیرش اصل برابرى و برادرى و تقویت روح تعاون به کمال مطلوب خود تواند رسید . در اخلاق مسیحیت، تنها به حسن رابطه فرد تاکید شده و از مسؤولیت اجتماعى او، حرفى به میان نیامده است، ولى اخلاق اسلام، به دنبال هم بستگى و تفاهم جهانى است و از این رو; بیشتر دستورالعملهاى آن از کلیت و شمول بهرهمند است .
از دلایلى که نظرگاه جهانى اسلام را آشکار مىسازد، اهتمامى است که پیامبر صلى الله علیه و آله در توسعه روابط مسلمین با اقوام غیر مسلمان و مخصوصا یهودیان، پس از هجرت به مدینه معمول داشته است . پذیرش دین اسلام از سوى یهودیان، نیز برخلاف ادعاى بعضى، به خاطر فشار سیاسى یا نظامى نبوده است .
در قرآن آمده است که انسانها نخست نژاد واحدى بودند، سپس بنابر مشیت الهى، ملتها، اقوام و نژادهاى گوناگون گردیدند . این تنوع، به خاطر همبستگى و تفاهم متقابل انسانها بوده است . قرآن نتیجه مىگیرد که برترى انسانها به فضیلت و تقوا است . این دستورالعمل کلى، مىتواند رسالت جهانى اسلام را آشکار سازد .
دلیل دیگر بر جهان شمولى اسلام، آسانگیرى تعالیم قرآن است که عمق بیشترى به این دیانتبخشیده است . از سوى دیگر هر انسانى در هر نقطه عالم، تنها با اداى شهادتین، به آسانى مىتواند در زمزه مسلمانان قرار گیرد .
نظرگاه جهانى اسلام، با دو امتیاز نیرومند، درخششى ویژه دارد، نخست: ایمان به خدا و دوم: انکار هرگونه برترى قومى و قبیلهاى و تاکید بر برابرى انسانها . با اعلام این اصول، پیامبر توانسته است عصبیت قومى و نژادى عرب جاهلى و اقوام یهود و مشرکان مکه را، ریشه کن سازد .
فرد مسلمان در حالى که به سرزمین خود عشق مىورزد، در آرزوى گسترش جهانى اسلام است . اعتقاد به یگانگى خدا و برابرى انسانها با هرگونه نژادپرستى و ناسیونالیسم افراطى مبارزه کرده است .
پىنوشتها:
1) مائده (8) : 50 .
2) مائده (8) : 48 .
3) یادآور مىشویم: کتاب «اسلام و حقوق بشر» نوشته مارسل بوازار، ترجمه آقاى دکتر محسن مؤیدى در دى ماه 1358 از طرف «دفتر نشر فرهنگ اسلامى» چاپ شده است . مقاله حاضر، گزیدهاى از این ترجمه است .
4) DETRMINISME
5) اسراء (17) : 85 .
6) تین (95) : 4 .
7) اسراء (17) : 70 .
8) مائده (5) : 8 .
9) IDEALISME EHRETIEN
10) RATIONALISME INTELLECTUEL
11) دهر (76) : 9 .
12) نساء (4) : 59 .
13) ذاریات (51) : 49 .
14) تحریم (66) : 11- 12 .
15) بنابر احادیث دیگرى، مقام فاطمه زهرا علیها السلام از همگى آنانبرتر است .