تفسیر سوره مبارکه حمد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از اقدامات کتابخانه مسجد اعظم، انتشار مجلهاى به نام «مسجد اعظم» بوده است. از نکات مثبت این مجله، چاپ مقالات علمى و مفیدى بوده که توسط نویسندگانى توانا و دانشمند نگاشته شده است. از جمله آن مقالات، مقاله «تفسیر سوره حمد» اثر مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضى حائرى - اعلى الله مقامه - مىباشد. به مناسبت چاپ ویژه نامه «کتابخانه مسجد اعظم» این مقاله ارزشمند را بدون هیچگونه دخل و تصرفى چاپ مىکنیم.
پیام حوزه
بسم الله الرحمن الرحیم
این جمله مبارکه، آیهاى از آیات قرآنیه است که در صدر این کتاب مبین و در صدر هر یک از سورههاى آن (به استثناى سوره برائت) واقع شده; و هر یک از کلمات آن داراى حقایقى است.
اگر مقصود از اسم در این آیه شریفه، آن الفاظى باشد که دلالتبر ذات، یا بر ذات داراى صفات مىکند، نزدیکتر به ذهن این است که باء در بسمالله متعلق و مربوط به ابتدایى «مصدر مضاف» یا ابتدء «فعل مضارع» باشد که معنى چنین مىشود ابتداء مىکنم به ذکر نام خداوندى که رحمن و رحیم است. یا شروع من در نازل کردن این آیات بینات، به اسم خداوند رحمن و رحیم است.
ولى اگر مقصود از اسم، عناوین و حقایقى باشد که به واسطه آنها خداوند متعال شناخته مىشود مانند: رحمن، رحیم، عالم، قادر، رب، حى، مدرک و امثال اینها: مناسبتر این است که حرف باء متعلق به سر تا پاى انزال سوره مبارکه یا قرآن کریم باشد.
یعنى: قرآن یا این سوره را به عنوان رحمانیت و رحیمیتخداوند متعال نازل مىکنم، براى این که نزول جمیع برکات که اهم آنها نعمت نزول وحى و فرستادن آیات بینات است، از صفت رحمانیت و رحیمیتسرچشمه مىگیرد، و در سایه جلوه رحمتحق صورت تحقق و وجود به خود مىگیرد، و علم و قدرت و حکمت و امثال آن، از نامهاى مقدسه; در رتبه بعد از رحمت، تاثیر در نزول برکتیا چگونگى آن دارد.
و ان شاءالله تعالى ثابت مىکنیم که صفت رحمانیت هم بر رحیمیت مقدم است و وجه تقدم کلمه شریفه رحمن بر رحیم در این آیه مبارکه ظاهر مىشود.
اسرار حذف متعلق
اهل ادب توجه دارند که لفظ باء و امثال آن که معنى ربطى و ظرفى دارند; چون بر کلمهاى داخل شوند آن را مرتبط و متعلق به ما قبل آن مىکنند که یا در کلام ذکر شده و یا محذوف است، و هر گاه در کلام نباشد سرى و نکتهاى براى آن مىباشد.
اهل شعر و ادب در زمان سابق; از ادب قرآن کریم بهرهمند بودند و همان طورى که خداوند متعال اول دفتر را به نام نامى خود مىگشاید، آنان نیز از این منبع فصاحت و بلاغت و توحید و ادب پیروى مىنمودند.
سعدى مىگوید:
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع و پروردگار و حى و توانا
نظامى مىگوید:
به نام آن که هستى نام از او یافت
فلک جنبش; زمین آرام از او یافت.
این دو سخن پرداز شیرین سخن، هر دو از روش کتاب پرافتخار آسمانى خود بهره گرفتهاند، ولى نظامى مانند قرآن کریم متعلق کلمه را ذکر ننموده و سعدى ذکر کرده و گویى تصریح کرده است که: اول و آغاز دفتر به نام ایزد دانا مىباشد. اینک ما براى این که بر فارسى زبانان روشن شود که نیاوردن متعلق و خود دارى از ذکر آن مزیت و ترجیح دارد; جهاتى را یادآور مىشویم:
1. مبالغه در تادب و تعظیم خداوند متعال اقتضا دارد که هیچ کلمهاى بر اسم حضرتش مقدم نباشد گرچه کلمه «ابتدائى» یا «ابتدء» و یا «اول دفتر» و امثال آن باشد. و اما کلمه اسم که بر الله (که معرف حقیقت و ذات حق است) مقدم شده، از روى ناچارى است، زیرا اگر بفرماید: بالله الرحمن الرحیم خلاف مقصود خواهد بود، چون کلمه باء معنى استقلالى ندارد.
2. اگر باء متعلق به «ابتدائى» یا «ابتدء» باشد ذکر آن خالى از حزازت و منقصت نیست، زیرا این که سرآغاز کلام به نام اوست; مشهود و واضح است و نیاز به ذکر ندارد و تصریح به آن مانند کسى است که در ابتداى کلام خود بگوید: سخن مىگویم، و شروع به سخن کند.
3. چون در آیه شریفه متعلق کلمه باء معین نشده و مذکور نیست، هر کسى مىتواند براى کلام خود یا براى کار خود چه در ابتدا و چه در وسط، از آن استفاده کند و بر وفق مقصود خود این آیه مبارکه را تطبیق کند. خداوند متعال در سوره هود [آیه 41] از حضرت نوح نقل مىکند که به قوم خود گفت:
سوار شوید در کشتى به نام خدا از آغاز جریان آن تا هنگام استقرار آن «و قال ارکبوا فیها بسمالله مجریها و مرسیها...»
و اگر کلمه «ابتداء» مثلا ذکر مىشد قابل نبود که این جمله هم راجع به ابتدا و هم انتها گفته شود، و اگر متعلق انزل باشد باز قابل تطبیق بر موارد متعدده نیست، و همچنین اگر اقول و مانند آنها باشد.
خلاصه آن که این آیه شریفه به شهادت آیات و روایات، شعار اولیا و انبیا و اهل ایمان بوده و هست. در ابتداى کلمات و اعمال خارجى و گاهى در وسط، گفته مىشود، و گاه مقصود استعانتیا تبرک استبدون این که نظر به ابتدا باشد و این که در ابتدا مذکور مىشود براى این است که از اول از نام خداوند متعال استمداد شود و این آیه مبارکه با همین لفظ بر تمام موارد قابل تطبیق است، ولى در صورتى که متعلق ذکر شود قابل تطبیق بر جمیع موارد نیست.
4. گفتیم اگر مقصود از اسم همان لفظ مرادف با نام باشد به نظر مىرسد که مثل (ابتدء) محذوف باشد و لفظ (باء) متعلق به آن باشد; و اگر مقصود از آن «عنوان» باشد، مثل این است که متعلق، به مثل «انزل» یا «اقول» باشد، ولى مخفى نماند که این مقدار، یقینى و لازم است، ولى ممکن است که متعلق بیش از آن چه ذکر شده، باشد، مثلا مقصود این باشد که: ابتدا به نام خداست و تبرک به نام او است و تعظیم به نام او است. و از اسم نیز، هم لفظ مراد باشد وهم عنوان، و متعلق محذوف هم مناسب با هر دو معنى باشد.
یعنى مقصود این باشد که: ابتدا مىکنم و تبرک مىجویم و یارى مىطلبم و... به نام خدا و این آیات را نازل مىکنم و این کلمات را ایجاد مىکنم از جهت جلوه رحمت و رحمانیت او، و احتمال جمیع این معانى براى این است که متعلق محذوف است و مىگویند: حذف متعلق قرینه عموم است.
تحقیق در باره کلمه اسم
کلمه اسم به طور مفرد و جمع در عدهاى از آیات کریمه قرآن ذکر شده است قوله تعالى «وعلم آدم الاسماء کلهاثم عرضهم على الملائکة (1) » «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا (2) » و قوله تعالى «سبح اسم ربک الاعلى (3) » و قوله تعالى «اقرء باسم ربک الذى خلق (4) » و قوله تعالى «فله الاسماء الحسنى (5) »
لذا براى روشن شدن حقیقت معنى این کلمه، با ملاحظه آیات و بعضى اخبار و ادعیه مبارکه، باید تحقیق و رسیدگى شود.
ریشه این کلمه
بنابرتحقیق شیخ الطایفه شیخ طوسىقدس سره در کتاب تفسیر تبیان، اشتقاق از ماده سمو (به معنى رفعت و علو) مىباشد نه از ماده وسم که به معنى علامت و نشان است و این تحقیق مطابق قراین ادبى بسیارى صحیح است.
بنابراین، وجه این که نام اشخاص را به عربى «اسم» مىگویند، شاید این باشد که این نامگذارى موجب اشتهار و رفعت مقام آن مىشود براى آن که اگر موجودى نام و نشان نداشته باشد، قابل اشتهار نیست.
رحمن و رحیم
در فرق بین این دو کلمه مبارکه، نگارنده را تحقیقى است که در بعضى از نوشتجات خود مفصلا آن را با شواهد ذکر نمودهام. و خلاصه آن را در این اوراق به یارى خداوند متعال با ذکر مثالى بیانمى کنم.
همان طورى که آفتاب عالم تاب که از مشرق خود طلوع مىکند، در افاضه نور و پخش اشعه زرین و گرم خود، هیچ قصور و بخلى ندارد و به تمام موجودات زمین به طور رایگان و به نحو مساوى مىتابد و از طرف این موجود آسمانى و ستاره فروزان الهى در تابش و پراکندن اشعه خود هیچگونه تبعیض و خصوصیتى وجود ندارد، همین طور آفریدگار جهان و پروردگار جهانیان نیز در مقام افاضه رحمت و اشراق کمالات به طور رایگان و غیر متناهى، هیچ قصور و نقصان و بخلى ندارد. و ذات مقدس او آمادگى مطلق براى افاضه جمیع فیوضات به تمام ممکنات دارد. ظاهرا این همان مقام رحمانیت او است و چنین به ذهن مىرسد که کلمه رحمن حاکى ازین صفتباشد.
و این مقام، که آمادگى مطلق براى گستردن افاضات کامله نسبتبه جمیع ممکنات از موجود و غیرموجود و لایق و غیرلایق مىباشد، مختص به ذات پروردگار است و کسى در این صفتبا او شرکت ندارد، و چنان چه اشیاء در بهرهبردارى از نور آفتاب مختلفند، بعضى هیچ بهره ندارند و بعضى به طور کم یا زیاد بهره مىبرند و این اختلاف به ملاحظه اختلاف لیاقت در خود آنها مىباشد، ممکنات نیز نسبتبه حضرت بارى تعالى چنین مىباشند. یعنى بعضى به واسطه نبود موانع، شایسته کسب فیض مىشوند، و بعضى دیگر به جهت قصور بىبهره مىباشند و این به حسب آنچه به نظر مىرسد مقام رحیمیتخداوند متعال است و کلمه مبارکه رحیم، از این مقام حکایت مىکند.
خلاصه مطلب این که: به نظر حقیر، بنابر شواهد بسیار کلمه رحمن ممکن است مرادف با مهربان و کلمه رحیم مرادف با بخشنده باشد. و هوالعالم.
ترتیب در کتاب تدوین و تکوین؟
نکته لطیف دیگرى که در این آیه مبارکه بسمالله الرحمن الرحیم است; هم آهنگى کتاب تدوین حق با ترتیب واقعى و تکوینى است. زیرا مبدا تمام صفات جمالیه و جلالیه، ذات واجب الوجود است، و چون ذات او واجب الوجود است مبدا صفت رحمانیت و آماده براى افاضه فیوضات مىباشد، و چون آمادگى مطلق دارد، به موارد شایسته; افاضه فیض مىفرماید. پس نتیجه این مىشود: که چون الله است رحمن است، و چون رحمن است رحیم است. و این نکته براى کسانى که آشنا به فلسفه الهى هستند، بسیار واضح است و از نکات اعجازآمیز این آیه شریفه به شمار مىرود.
نزول قرآن از شؤون رحمت است
آغاز به این آیه شریفه، اشعار دارد که نزول قرآن کریم; که مجموعهاى از عقاید و اخلاق و احکام و آداب; و رموز راهنمایى مىباشد، از شؤون صفت رحمت است و در سایه این صفت مبارکه واقع شده. یعنى قرآن یکى از آثار رحمانیت و رحیمیتخداوند متعال است که به این صورت ممتاز و اعجازآمیز در آمده و به واسطه فرشتگان بر قلب پاک و نورانى حضرت ختمى مرتبتصلى الله علیه وآله نازل گردیده است و نفوس شایسته را به کمال لایق خود مىرساند.
و قرآن کریم با این که یکى از مظاهر رحمانیت و رحیمیتحق است، خود نیز به اذن پروردگار; رحمن است و مانند آفتاب عالم تاب آمادگى براى پخش اشعه هدایت دارد و در قبال این نورانیت، تمام افراد بشر متساوى و یک نواخت هستند. «کلاانهاتذکرة فمن شاء ذکره» (6) و رحیم استیعنى همواره عدهاى از نفوس شایسته به مقدار استعداد و قابلیتخود از آن بهرهمند مىشوند. «هدى للمتقین» (7)
صفت رحمت
لغت رحمت غیر از انعام یا احسان است، زیرا ممکن است انعام و احسان در مقابل عوضى باشد که به احسان کننده مىرسد، ولى رحمت; افاضه رایگان و بدون عوض است. یعنى خداوند متعال آماده براى افاضه به جمیع ممکنات استبدون عوض، و عملا افاضه مىکند به موارد شایسته به طور مجان و رایگان، بدون آن که خود در مقابل آن نفعى ببرد، همان طور که این قرآن را نازل نموده استبه منظور گستردن رحمتخود بر آدمیان بدون این که کوچکترین نفعى به خودش برسد.
این چهار نکته که در این مقاله ذکر شد بعضى از اسرار بسیار این آیه شریفه است که در خور فهم نویسنده و خواننده مىباشد و همین مقدار برهان روشنى استبر این که قرآن وحى الهى است و ساخته فکر بشرى نمىباشد.
الحمدلله رب العالمین
«ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است» .
غرض نگارنده از نوشتن این مقالات آن نیست که تفسیر تام و تمامى از قرآن کریم و کتاب مجید الهى بنویسم; زیرا این موضوع نیاز به کتابى جداگانه دارد و مناسب خوانندگان منشورات ماهیانه و مجلات نمىباشد، بلکه مقصود این است که به واستخداوند کریم، به نکات جالبى در خور لیاقت و استعداد نویسنده و خواننده اشارهاى نموده باشم، امید استبدین وسیله عدهاى از نفوس مستعد به بعضى از حقایق قرآنیه آشنا شوند، و ریزهکارىهاى این کتاب مجید را که معجزهاى استباهر، به چشم خود مشاهده نمایند. و اینک به اذن خداى تعالى به چند نکته جالب و بعضى از رموز الهى در این جمله شریفه اشاره مىشود:
1 - جمله الحمدلله دلالت دارد که ستایش مختص به ذات بارى تعالى است و آن موجودى که شایسته ستایش و سپاس مىباشد منحصر به ذات واجب الوجود است. و این جمله از سه راه ممکن استحصر را بفهماند:
الف) الف و لام الحمد ظاهر در جنس است که مفادش این است که: ماهیت و حقیقتحمد مختص به ذات بارى تعالى مىباشد.
ب) تقدیم کلمه حمد بر کلمه لله مشعر به حصر است.
ج) لام در لله ظاهر در اختصاص است.
2 - بنابر آنچه گذشت معنى آیه شریفه چنین است که:
حقیقت و جنس حمد و ستایش اختصاص به ذات واجب الوجود دارد، و این مفهوم، شامل مىشود جمیع محامدى راکه از انبیا و اولیا و مؤمنین و سایر مخلوقات صادر گردیده و مىگردد و به علاوه دلالت دارد بر این که اصلا حقیقتستایش اگر چه هیچ وجود خارجى نیز پیدا نکند منحصرا شایسته ذات بارى تعالى مىباشد. و به اصطلاح فلاسفه اختصاص حمد به ذات واجب الوجود، از لوازم ماهیت و حقیقتحمد است نه از لوازم وجود خارجى، و مصداق تکوینى آن یعنى جنس حمد چه از لسان کسى صادر بشود یا نشود، شایسته ذات خداوند متعال است.
3 - حصر حمد به ذات بارى تعالى (که به دو جمله مثبت و منفى تحلیل مىشود: یکى این که خداوند شایسته جنس حمد است، و دیگر آن که موجود دیگر شایستگى ندارد) دلالت دارد بر این که آن چه جمال و نیکویى در عالم وجود تحقق پیدا کرده و مىکند، همه از جانب خداوند متعال است و نیکو کارى، غیر از وجود حق تعالى وجود ندارد، چنان چه در آیه شریفه دیگر مىفرماید:
«ما اصابک من حسنة فمن الله» (8) و نیز در آیه دیگرى مىفرماید: «و مابکم من نعمة فمن الله» (9)
و در این جهت فرقى نیست در این که احسانى که مىرسد به وسیله یک موجود بىاراده باشد مثل ابر که باران مىبارد یا به وسیله یک موجود با اراده باشد مانند انسان; زیرا انسانى هم که عمل نیک انجام مىدهد تمام شرایین و الیاف وجودش از طرف خداوند آفریده شده است، و در حین انجام عمل نیز به قیومیت او موجود است، به اذن و اراده او ادراک و اراده مىکند و فرمان به دست و پا و جوارح خود مىدهد تا در نتیجه، عمل خیرى انجام مىشود، و رمز این که این عمل را، اختیارى مىنامیم این است که صاحبش مىتواند این مقدمات و جریانات الهى را سد نماید و نمىکند.
مثلا درختى که در جنگل مىروید و بارور مىشود و بهره مىدهد به خواستخداوند متعال است و اگر موجودى مىتواند آن درخت را از جا بکند، ومع الوصف نمىکند این درخت و بارورى آن مستند به او نمىباشد; بنابراین اگر انسان هم به اختیار و اراده خود احسانى مىکند این خود یکى از لشکریان حق متعال است و با آن درختخودرو که حیوانات و انسان از آن بهرهمند مىشوند، چندان فرقى ندارد.
4 - چون مفاد کلمه حمد در عربى مرادف استبا ستایش بر جمیل و احسان اختیارى، به نظر مىرسد که این جمله شریفه دلالت دارد بر این که خداوند متعال مختار است و آنچه از آن منبع فیض صادر مىشود به قهر و غلبه و الزام نیست، بلکه به واسطه اراده ازلیه او است که معلول حکمت و مصلحت است، ولى اگر فرموده بود: مدح مختص خداوند متعال است، دلالتبر این فایده نمىکرد.
5 - به نظر مىرسد که جمله مبارکه «الحمدلله» دلالت دارد بر این که تمام آن چه در عالم هستى تحقق دارد از نیکویى و جمال، خواه نعمتباشد مانند هوا و آب و میوه و ارزاق و...، یا موجود جمیلى باشد، ولى براى موجودات زنده به ظاهر اثرى نداشته باشد مانند ستاره زهره فرضا، همه مستند به ایجاد و تدبیر حق متعال و رب العالمین است، ولى اگر به جاى کلمه حمد لفظ شکر بود، منحصرا اختصاص به نعمت داشت و سایر نیکویىها را شامل نمىشد.
6 - اعتقاد به این که تمام محامد شایسته مقام او است، مستلزم اعتقاد به این است که جمیع نکویىها و محاسن عالم وجود از طرف ذات مقدس آفریدگار است و این کاملا مطابق با برهان است، زیرا جمیع موجودات حدوثا و بقائا ممکن مىباشد و ممکنات در هر آن و لحظه، در وجود و آثار وجود، محتاج به عنایت واجب الوجود مىباشند، چنان چه موجودات ذهنى و تدبیرات مغزى بشرى نیاز به عنایت نفس دارند و مادامى که نفس به آنان توجه دارد به زیور وجود آراسته مىباشند و به محض این که سلب عنایت و توجه گردد، معدوم مىشوند، به همین نحو جمیع ممکنات به عنایت قیوم مطلق و آفریدگار جهان احتیاج دارند، چه در وجود و چه در افعال و تدبیرات وچه در ارادات و تحولات و آن چه از نیکى و خوبى به دست آنان جارى مىگردد در سایه عنایت دایمى و احاطه قیومى خداوندى است.
7 - اعتقاد به این که منحصرا خداوند متعال شایسته سپاس و ستایش است چون مستلزم اعتقاد به این است که تمام محاسن و نیکویىهاى جهان هستى از طرف او است، از نظر تاثیر در اخلاق انسانى بسیار مؤثر است، زیرا انسان را از خاکدان مادیتبه عالم بالا و ملکوت اعلى مىبرد، پردهها و دیوارهاى ضخیم دنیا را پاره و خراب مىکند و نظر انسان مسلمان را از موجودات ظلیه ممکنه، به سایه افکن و مسبب حقیقى متوجه مىکند، دیگر نه براى کسى کرنش و تعظیم مىکند جز به اذن خدا، و نه از مردم و سببهاى دیگر توقع و چشم داشت دارد، بلکه همه را لشکریان و جنود حق مىداند و اگر متوسل به وسایل عادى مىشود از بابت دست درازى به سفره خداوند متعال است، و اگر از سببى مایوس مىشود از مسبب الاسباب مایوس نخواهد شد. و همین ستحقیقت نفس مطمئنه که خشنود از حق است و مورد رضایت او مىباشد.
قطعه زیر که یکى از اهل عصر سروده است مناسب مقام است:
ذات احد را سپاس و حمد بباید
حمد و ستایش براى غیر نشاید
هر چه رسد زاو بود زنعمت و احسان
لشکر حقند جمله ظاهر و پنهان
سیر فلک یا ستارگان فروزان
خیل ملک یا که انبیا و امامان
وحى نبى یا صفا و کشف ولایت
درک ملک یا جنود عقل و درایت
عقل بشر یا که حس و جنبش حیوان
جان نباتى و یا جمادى بىجان
دست قدر یا عصاى حضرت موسى
جنگ قضا یا که پنجه ید بیضا
نظم اتم یا که نظم عالم کلى
آن چه شود کسب و آن چه هست جبلى
آن چه به برهان فلسفى است مبرهن
یا به تلسکوب مغربى شده روشن
و آن چه بشاید و یا به فکر نشاید
و آن چه به خاطر نیامده است و نیاید
و آن چه به درک فرشته نیز نگنجد
بلکه ترازوى عقل نیز نسنجد
و آن چه نبى هم به لوح غیب نخواند
یعنى جز ذات کردگار نداند
جمله زآثار جلوههاى الهى است
جلوه حق دایم است و نامتناهیست
هفت نکته در خصوص کلمه الحمدلله بیان گردید. کسى که [مطالب] سابق را خوانده ارزش واقعى خبر شریفى را که خلاصه مفاد آن نقل مىشود، ادراک مىکند.
در تفسیر المیزان از کتاب کشف الغمه از حضرت صادقعلیه السلام روایت مىکند که فرمود:
استرى از پدرم گم شد; ایشان فرمود: اگر خدا آن را به من باز گرداند، ستایش مىکنم او را به ستایشهایى که مورد پسند او باشد. طولى نکشید که استر گم شده پیدا شده و آن را با زین و برگ به حضورش آوردند. پدرم سر به آسمان نموده و گفت: «الحمدلله» و بر این کلمه مبارکه چیزى نیفزود.
پس از آن فرمود: چیزى را فرو گذار نکردم و همه انواع ستایش را به خداوند عزوجل اختصاص دادم.
پس هر ستایشى که فرض و تصور شود مشمول این کلمه مبارکه خواهد بود.
رب العالمین
در بخشى دیگر آیه شریفه که جمله «رب العالمین» باشد نیز اسرارى نهفته است که قسمتى از آن که مورد استفاده عموم باشد، براى علاقهمندان باذنه تعالى و توفیقه بیان مىشود.
1 - چنین به نظر مىرسد که جمله مبارکه «رب العالمین» تا جمله «مالک یوم الدین» در عین آن که اشاره به نعمتها و نیکویىهاى حق متعال است، برهان و منطق کلمه «الحمدلله» نیز مىباشد. یعنى: جمیع انواع ستایش مختص به خداوند متعال است. چرا نباشد در صورتى که او پروردگار جهانها است; او مهربان و بخشنده است، او صاحب و فرمانرواى روز پاداش است. یعنى آغاز هستى به دست او است، و او کاروان وجود را بر اساس رحمانیت و رحیمیتبه انجام مىرساند و پاداش مىدهد.
2 - رب العالمین و سایر جملات تا ایاک نعبد و ایاک نستعین خود مشتمل بر انواعى از ستایش مىباشد و پس از آن که تمام انواع ستایش را اختصاص به ذات بارى مىدهد، قسمتى از انواع ستایش را با نام و نشان ذکر مىکند، پس جمله مبارکه رب العالمین هم منطق و برهان کلمه الحمدلله مىباشد و هم خود حمد و ستایش پروردگار است، در حقیقت هم علت است و هم یکى از مصادیق معلول.
3 - این که در مقام حمد و ستایش هم ذات واجب الوجود و هم صفت رب العالمین را مورد نظر قرار مىدهد به حسب آن چه به نظر مىرسد واجد اسرارى است:
الف) ذات خداوند و صفت او هر دو شایسته ستایش و حمد است، چون هر دو جمیل و عین اختیار است.
ب) آن چه نیکى و جمال است از ذات کثیرالبرکات او تراوش مىکند. چون الله و واجب الوجود است; رب العالمین و رحمن الرحیم و مالک روز پاداش است. پس در حقیقت ابتداءا علت و پس از آن معلول را ذکر نموده است.
ج) ممکن است اشاره باشد به این که: آن چه بیشتر موجب ستایش است این است که پروردگار جهانها خدا است و متکفل تربیت و تدبیر و رهبرى قافله وجود و کاروان غیب و شهود وجود مبارک واجب الوجود است و خیلى فرق دارد که متکفل تربیت، موجودى باشد که واجب و غنى است، یا آن که خود فقیر و نیازمند به غیر باشد.
4 - از دقت در موارد استعمال کلمه (رب) استفاده مىشود که در مفهوم آن دو چیز ملاحظه شده است:
الف) تربیت و اصلاح. ب) آقایى و مالکیت.
یعنى کلمه رب در لغتبر مالکى که در آن تربیت و اصلاح ملاحظه نشده است، اطلاق نمىشود مثلا به مالک سنگى گفته نمىشود رب الحجر، و هم چنین بر کسى که تربیت مىکند ولى تسلط و مالکیت ندارد، لفظ رب اطلاق نمىشود; مانند مربى اطفال که از طرف پدر، یا مادر بر آنان گماشته مىشود. زیرا به چنین کسى نمىگویند: رب الاطفال، ولى مربى اطفال گفته مىشود، بنابراین مقصود از رب این است که خداوند متعال مربى و مدبر و مالک و سرپرست جمیع موجودات است.
5 - چون لفظ مبارک رب متضمن مالکیت مطلقه است از ابتداى وجود هر موجودى تا آخر آن، دلالت دارد، بر خالقیت و هم بر قیومیت و بهترین مثال براى فهماندن قیومیتخداوند، همان ارتباط هر بشرى استبا موجودات ذهنیه و تصورات نفسانیه خود که شرح آن از اقتضاى این مقال خارج است.
6 - از لحاظ این که لفظ مبارک رب متضمن حقیقت تربیت مىباشد، دلالت دارد بر این که خداوند متعال جمیع اجزاى تمام عوالم هستى را به کمال لایق خود مىرساند. زیرا حقیقت تربیت این است که مربى، آن چیز مورد تربیتخود را به آن مرتبه کمالى که در وجود آن نهفته و متمرکز مىباشد برساند و این عنایتبالاترین عنایتى است که ممکن است از طرف واجب الوجود نسبتبه ممکنات افاضه شود; و در قرآن کریم این حقیقت را در موارد دیگر به طور وضوح [بیان] مىفرماید:
قوله تعالى: «ویؤت کل ذى فضل فضله» (10) هر واجد امتیازى را به امتیاز خود مىرساند. «الذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى» (11) آن خدایى که هر چیزى را آفریده پس از آن راهنمایى فرمود.
مهیمنى که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هر چه سزا بود حکمتش، آن داد
بنابر آن چه گذشت کلمه رب دلالت دارد بر این که خداوند آفریدگار است و قیوم است و مربى مىباشد.
7 - از لحاظ این که کلمه رب متضمن تربیت است، دلالت دارد بر این که جمیع موجودات چه به حسب ظاهر داراى حیات نباتى، یا حیوانى باشند یا نباشند، در حرکت و سیر مىباشند و شایسته تربیت و ترقى از نقص به کمال هستند و همه به کمال مناسب خود مىرسند. و شاید این همان حرکت جوهریهاى است که مرحوم صدر المتالهین در کتب خود اثبات نموده است.
8 - نظر به این که تربیتبر دو قسم است: تکوینى و تشریعى، و مفاد آیه شریفه این است که خداوند متعال به تمام معنى رب العالمین است و جمیع موجودات را به همه کمالاتى که در آنها نهفته است مىرساند; اشاره و ایمایى به بعثت رسل و انزال کتب دارد. براى این که تربیت انسان مسلما نیاز کامل دارد به قوانین و دستوراتى که او را براى زندگى عالىترى آماده سازد و روح پاک او را از آلودگىهاى ماده و ماده پرستى و بدخویى و خباثتبرهاند و به عالم الوهیت نزدیک کند تا آن که صفت ابدیت و قیومیتبه خود بگیرد، بلکه آیه شریفه متضمن جمیع شؤون تربیت تکوینى و تشریعى است که از آن جمله وجود امام و حافظین دستورات تربیتى مىباشد.
9 - جمله مبارکه رب العالمین، انسان هوشمند را متوجه مىکند به وجود نیروهایى در موجودات و به این که این نیروهاى نهایى از مرتبه قوه به فعلیت مىرسند و منشا آثار مىشوند.
مثلا انسان مىبیند که هستهاى درخت مىشود، آن درختبارور مىگردد از تناول میوههاى آن، انسان تغذیه مىکند و براى پرورش هوش و استعداد خود استمداد مىکند و در نتیجه هسته ناچیز، هوش و عقل مىشود و به واسطه دارا بودن هوش، به عوالم علمى مادى و معنوى سیر مىکند. تمام این مراتب از کلمه تربیتبه ذهن انسان باهوش مىرسد. براى این که حقیقت تربیت همین است که موجود ناچیز به مراحل کمال برسد، پس از آن خواه ناخواه آدمى متوجه مىشود که چه کسى این نیرو را ظاهر مىسازد و این قوه نهانى را به فعلیت مىرساند. خود قوه که نمىتواند موجد فعلیتباشد، عوامل دیگر هم همه نیروهایى هستند که در عالم پراکنده مىباشند، پس باید همان رب العالمین همواره با عنایت و قیومیتخود این نیروها را به صورت تحقق درآورد و به کمال مطلق برساند.
ولى اى خواننده ارجمند بدان که تمام این دنیا در حکم همان هسته است. میوه تلخ و یا شیرین آن را هنوز تناول ننمودهایم. امیدوارم سعى کنیم که هسته وجودى ما در عالم دیگرى که به مبارکى، همه رهسپار آن هستیم درختبارور شود و میوه شیرین و مطبوع به ما بدهد. غرض این است که جمله مبارکه رب العالمین انسان را به اعتقاد به مبدا قیوم ناچار مىکند.
10 - کلمه عالمین به ظاهر مرادف با جهانها است; یعنى جهان دنیا، جهان آخرت ; جهان ملائکه، جهان حیوان، جهان جماد، جهان انسان، و بنا بر آن که بیشتر مفسرین مىگویند، جمیع انواع و اصناف موجودات را شامل مىشود. و بعضى مىگویند اختصاص به ذوى العقول دارد. ولى عدم اختصاص این کلمه، و شمول آن جمیع اصناف موجودات ممکنه را به صواب نزدیکتر است و این کلمه مبارکه از لحاظ آن که جمع است صراحت دارد در این که مالکیت و قیومیتحق تعالى منحصر به یک عالم [بالخصوص] نمىباشد و او است که مالک و مربى تمام عوالم مختلفه است.
11 - ممکن است جمع بودن کلمه مبارکه العالمین نیز اشاره باشد به عظمتحق تعالى از لحاظ این که به تنهایى و یگانگى و یکتایى، مربى عوالم بسیار مىباشد، یعنى همان خدایى که عالم عقول و فرشتگان و پیغمبران را راهنمایى مىکند و به عنایت رحمانیت و رحیمیتخود آنان را تربیت مىنماید و به کمال شایسته ایشان مىرساند، همین عنایت را بدون تفاوت به عالم حشرات یا جمادات دارد و آنها را نیز به منتهاى کمال شایسته خودشان مىرساند، و جمیع اصناف مختلفه کاروان هستى با تباین و اختلافى که دارند همه مرتبط به حق متعال و تحت تربیت و قیومیت و مملوکیت او مىباشد. و الحمدلله رب العالمین.
الرحمن الرحیم
تفسیر این دو کلمه مقدسه در ضمن تفسیر آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم به طور اجمال در مقالات سابقه گذشت و حقیقت رحمت، رحمانیت و رحیمیتبیان شد.
و فرق میان این دو کلمه مبارکه و اسرارى که در آن دو بود تاحدى که مقدر و میسر بود، به رشته تحریر در آمد. در این مقاله و مقاله دیگر به خواستخداوند متعال بعضى از اسرار تکرار این دو کلمه بیان مىشود.
شیخ طبرسى - رحمةالله علیه - در مجمع البیان مىفرماید:
تکرار براى مبالغه و تاکید است. شیخ الطائفه طوسىرحمه الله نیز جز این که مىفرماید: تفسیر این آیه مبارکه در ضمن تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم گذشت، چیزى ندارد; در صورتى که هزار نکته باریکتر از مو اینجا است که به بعضى از آن اسرار اشاره مىشود. ان شاءالله تعالى:
1 - تربیت و رسانیدن هر موجود قابل را به کمالى که در آن نهفته مىباشد، بر دو قسم است:
قسم اول آن است که در مقابل آن، اجرتى دریافتشود یا آن که فایدهاى به شخص مربى عاید گردد.
قسم دوم تربیتى است که از منبع رحمتسرچشمه مىگیرد و مقرون به رحیمیت مىباشد. آن هم رحمانیت و رحیمیتبىانتهاى واجب الوجود مطلق، همینگونه که خداوند متعال تمام موجودات را به کمال شایسته خود به طور رایگان و بدون این که از این تربیتسودى ببرد و نفعى عاید او بشود مىرساند.
اگر چه هر دو قسم از تربیت، شایستگى حمد و ثنا را دارد، ولى آن تربیتى که بیشتر شایسته حمد و ثنا مىباشد، قسم دوم است. یعنى آن تربیتى که از روى رحمت و به طور رایگان و مقرون با رافت و عطوفت انجام گردد.
وجدان هر بشر با وجدانى، حس مىکند که حمد و ستایش بر تربیت ناشى از رحمت و مقرون به رحمت، آن هم از منبع بىانتهاى خیر مطلق ; در خور توانایى ما بندگان نالایق نیست.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید؟
خلاصه این نکته ارزنده این است که: چنان به ذهن مىرسد که تکرار صفت رحمانیت و رحیمیتبراى تنبیه به علت و انگیزه حمد و ستایش باشد. و از این جا معلوم مىشود که مهمترین احسان و جمیلى که باید هر با وجدانى نزد آن خاضع باشد تربیتى است که بدون مزد و اجر بوده و در مقابل آن هیچ پاداشى نباشد و بنابراین در مقام کثرت و در محیط علل و اسباب هم باید مسلمان با وجدان از سه نوع مربى کمال تشکر را داشته باشد:
الف) پدر و مادر که فرزند را از ابتداى انعقاد نطفه باذن الله تعالى به کمال شایسته خود مىرسانند تا آن که نطفه بىارزش، جوانى برومند مىشود و در مقابل این احسان هیچ پاداشى از کسى نمىخواهند و هر مقدار توانایى و نیرو دارند به داعى شفقت و مهربانى در طبق اخلاص نهاده و آن به آن بر طفل خود نثار مىکنند تا این جوانه ناچیز درختى برومند گردد و به کمال مقدر و شایسته خود برسد. روى این اصل است که اسلام که دین فطرت و حقیقت و آیین انسانیت است، دستور فرموده است که فرزند از والدین خود تقدیر و تشکر کند. قرآن کریم در سوره اسراء آیه 22 و 23 مىفرماید:
«وقضى ربک الاتعبدوا الا ایاه وبالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احمدهما او کلاهما فلاتقل لهما اف ولاتنهرهما وقل لهما قولا کریما واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا»
و در سوره لقمان آیه 13 مىفرماید:
«و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامین ان اشکرلى و لوالدیک الى المصیرو ان جاهداک على ان تشرک بى مالیس لک به علم فلاتطعهما و صاحبهما فى الدنیا معروفا» .
خلاصه آن که: «خدا حکم فرموده است که پرستش غیر او را نکنید و به والدین نیکى نمایید. اگر یکى از آنان یا هر دو نزد تو به سن پیرى رسیدند، تو اى فرزند کلمهاى که حاکى از ملالت و خستگى باشد به زبان نیاور و آنان را ناراحت مکن و گفتارت با آنان محترمانه باشد و از روى مهربانى در مقابل آنان تا حد خاکسارى و مذلت فروتنى کن و براى آنان نزد خداوند منان دعا کن و بگو: خدایا پاداش تربیت آنان را به رحمت واسعه خود تدارک فرما»
«ما به انسان سفارش والدین را نمودیم، سفارش آن مادرى را که در حال ناتوانى چند ماه بار فرزند خود را کشید و دو سال او را شیر داد، نمودیم و گفتیم: اى انسان تشکر و سپاسگزارى از خداوند و والدین خود بنما; برگشت تو، به طرف ما خواهد بود. آرى اگر والدین تو اصرار کردند که ندانسته و نفهمیده مشرک بشوى از ایشان اطاعت مکن و شرک نیاور. ولى باز با چنین پدر و مادرى نیز به طریق شایسته مصاحبت و معاشرت نما»
در کتاب شریف کافى حدیثى به سند معتبر از زکریابن ابراهیم نقل مىکند که مفاد آن به فارسى به شرح زیر است:
زکریا مىگوید: من قبلا نصرانى بودم و موفق و مشرف به دین اسلام شدم، و در سفر حجخدمتحضرت ابىعبدالله جعفر بن محمد - علیهما السلام - رسیدم. به آقا عرض کردم: که من مردى نصرانى بودم و اینک مسلمان شدم. ایشان فرمود: چه مزیتى در اسلام مشاهده کردى و به چه حجتى از دین خود دستبرداشتى؟ گفتم: من مصداق گفتار خداى متعال هستم که مىفرماید: «ما کنت تدرى ما الکتاب ولا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدى به من نشاء» (12)
تو نمىدانستى که کتاب چیست و نمىدانستى که ایمان چه مىباشد ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به آن راهنمایى مىکنیم هر کس را که بخواهیم.
ظاهرا مقصودش این بود که خداوند متعال به قدرت کامله خود قلب مرا به نور اسلام منور فرمود.
صادق آل محمدصلى الله علیه وآله فرمود: محققا خدا تو را هدایت فرموده، پس از آن در باره او دعا نموده و سه مرتبه فرمود: بار الها! این مرد را هدایت کن، پس از آن فرمود: پسر عزیز! هر چه مىخواهى از من بپرس. عرض کردم: پدر و مادر و خاندان من همه نصرانى هستند و (مادرم نابینا است) با آنان زندگى مىکنم آیا این رویه صحیح است؟ فرمود: آنان گوشتخوک مىخورند یا نه؟ عرض کردم: آنان به گوشتخوک دست نمىزنند. فرمود: زندگى با آنان اشکالى ندارد، ولى کاملا متوجه مادرت باش به او نیکى کن، و اگر حادثه مرگ برایش اتفاق افتاد خودت به تجهیز او قیام کن و به کس دیگر وامگذار و به کسى خبر مده که نزد من آمدهاى. و تو باز مرا در (منى) خواهى دید. ان شاء الله.
زکریا مىگوید: به منى رفتم دیدم که امامعلیه السلام مانند معلم کودکان (با کمال رافت و رحمت و دقت و حوصله) به پرسش مردمان جواب مىگوید. این مرتبه دوم تشرف من بود به حضور ایشان.
پس از آن به کوفه آمدم و مطابق سفارش امامعلیه السلام بیش از پیش به مادر کورم مهربانى مىکردم، خودم غذا به او مىدادم و جانور بدنش را جستجو کرده و از او پرستارى مىکردم.
یک روز مادرم گفت: هنگامى که نصرانى بودى به این خوبى و مهربانى نبودى. از موقعى که به دین جدید متدین شدهاى و به سفر حج رفتى، مىبینم دگرگون شدهاى.
گفتم: مادر! مردى از فرزندان پیغمبر ما چنین دستورى به من داده است و من دستور آن مرد بزرگ را در باره شما مراعات مىکنم.
مادرم گفت: این مرد خود پیغمبر است؟ گفتم: پیغمبر نیست، ولى فرزند پیغمبر است.
مادر پیر روشن ضمیر گفت: پسر عزیز! این مرد حتما پیغمبر است. براى این که این سنخ دستورات غیردستور انبیا و پیغمبران نمىتواند باشد.
گفتم: مادر! پیغمبرى پس از پیغمبر ما نیست، و این بزرگوار پسر اوست.
کور با بصیرت گفت: پسر عزیزم! دین تو بهترین ادیان است. خلاصهاى از آن را به من گزارش بده تا من نیز مشرف به این دین مبارک شوم.
زکریا مىگوید: دین اسلام را به او عرضه داشتم. و مقدارى از احکام مبارک اسلام را به او یاد دام و او مسلمان شد. نمازظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. شب که شد عارضه کسالتبه او روى کرد. گفت: پسر عزیز! دین اسلام را ثانیا به من یاد بده من هم براى بار دیگر خلاصهاى از آن را به او تعلیم نمودم.
مادر پیر نابیناى با بصیرت، در دم آخر بار دیگر اعتراف (به عقاید حقه) نموده و از دار دنیا رحلت کرد. چون بامداد شد مسلمانان او را غسل دادند و من مطابق دستور مولى بر او نماز گزاردم و جسدش را درقبر نهادم.
این خبر شریف نمونهاى است از اهتمام اسلام به قدردانى از تربیت مادر اگر چه نصرانى باشد، و در عین حال متضمن کیفیت تربیت انبیا و اولیاء الهى است. شایسته است متکفلین تربیت معنوى یعنى علما و وعاظ از امثال این روایات سرمشق بگیرند، و مردم جهان را با حقایق اسلام آشنا نمایند تا در نتیجه خود به خود مردمان با انصاف به حقیقت و حقانیت این دین مقدس آسمانى متوجه شوند، ولى:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما است
آن چه البته به جایى نرسد فریاد است
علىالظاهر خبر شریف مذکور، متضمن اشاره به مرگ مادر و اسلام او نیز باشد براى این که مىفرماید: اگر براى او حادثه مرگ اتفاق افتاد، تو خود متکفل مراسم تدفین او باش و به کسان دیگر وامگذار.
مربى دوم) معلم استیعنى کسى که روان انسان را از حضیض حیوانیت ترقى مىدهد و دست او را براى اولین قدم به سوى مرز انسانیت مىگیرد.
در سفینة البحار، از شیخ ابى جمهور احسائى، حدیثى را با سند از حضرت رسول صلى الله علیه و آله نقل مىکند که مفادش قریب به این مضمون است: هر کس علمى را به کسى بیاموزد، مالک آن شخص شده است. سؤال شد که: آیا مراد این است که معلم مىتواند متعلم را بفروشد؟ فرمود: مقصود این است که حق فرمان به او دارد و باید شاگرد از استاد علمى خود اطاعت نماید.
بر خوانندگان پوشیده نماند که فرا گرفتن علم هم مانند سایر کارهاى دنیا باید زیر مراقبت دستورات آسمانى انجام گیرد و در غیر این صورت نتیجه ندارد. انسان در صورتى از دانش آموختن بهره مىبرد و تربیت مىشود که:
اولا آنچه مىآموزد یک موضوع حقیقى بوده و با واقع تطبیق کند که به واسطه دانش آموختن حقیقتى را کشف نموده باشد.
و ثانیا کشف حقایق معلومه را نردبانى براى ترقى به عالم معنویات قرار دهد. در حقیقتباید هر مسئلهاى را که مىآموزد حقیقتى را به واسطه آن کشف نماید و قدمى به منبع حقایق نزدیک شود. اگر دانش آموختن داراى این دو شرط نباشد قدمى استبه سوى جهان مادیت و حیوانیت و در بازار معنویات ارزشى ندارد.
مربى سوم) طبقه انبیا و اولیا - علیهم السلام - مىباشد. و این طبقه بالاترین حقوق را بر عالم بشریت دارند. زیرا آنان زندگانى دیگرى براى افراد انسان به ارمغان آوردهاند و روح ایمان را در انسان زنده مىکنند و او را از فناى قطعى نجات مىدهند، و راه عالم جاوید و سعادت دایمى را باز مىکنند.
اگر تمام توجهات و ادراکات انسان در چهار چوبه دنیا محدود باشد و در این دائره کوچک دور بزند و روان خود را متصل به عالم ابدیت نکند، خواهناخواه روان او هیچ گونه تناسب با عالم پهناور دیگرى پیدا نمىکند و پس از آن که بدن شایستگى بقا را نداشت، قهرا در ظلمات و تاریکىهاى فراوان به سر مىبرد. قرآن کریم در سوره نور مىفرماید: «او کظلمات فى بحر لجى یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکدیراها و من لمیجعل الله له نورا فماله من نور» (13)
خلاصه آن که: «زندگانى کسى که دلش به نور ایمان روشن نباشد، در عالم آخرت مانند کسى است که در دریاى عمیقى باشد و تودههاى فراوانى، از آب و پس از آن ابر، او را فرا گرفته و مانع از افاضه کوچکترین پرتوى از خورشید گردد. و تاریکى فضاى زندگى او به حدى باشد که حتى اعضاى بدن خود را نبیند و کسى که از نورالهى محروم است هیچ نورانیتى ندارد»
به عبارت دیگر: با ابزار و وسایل مادى دنیایى کسى نمىتواند زندگانى عالم دیگر را فراهم نماید. مثلا کسى که در این عالم مهندس است و با قدرت فنى خود کارخانه معظمى را به کار مىاندازد و به وسیله آن تحصیل مال و جاه مىنماید و وسایل زندگانى خود را از خانه و اثاث و مرکب و غیره به طور دل خواه فراهم مىکند، چون دست از این عالم شست و به عالم دیگرى رهسپار شد، دیگر آن نیرو و آن کارخانه و آن خانه و اثاث وجود ندارد و نیازمندىهاى دیگرى دارد که تمام آنها وابسته به روح و خوى انسانیت مىباشد.
اى برادر! تو همین اندیشهاى
مابقى خود استخوان و ریشهاى
گر گل است اندیشه تو، گلشنى
ور بود خارى، تو هیمه گلخنى!
بنابراین آدمى باید موقع مفارقت از این بدن، گلشنى باشد که گلهاى آن ابدیت داشته باشد و معلوم است ایجاد چنین گلشنى در باطن انسان به وسیله پیروى دستور انبیا - علیهم السلام - خواهد بود که از جانب خداوند دریافت نموده بدون توقع هیچ پاداش و مزدى به خلق تحویل دادهاند.
برگشتبه مطلب
غرض آن که: یکى از نکات تکرار صفت رحمانیت و رحیمیتبیان رحمت در مقام تربیت است و بیان این که خداوندى شایسته حمد و ستایش مىباشد که تمام موجودات را مقرون به رحمت مراقبت مىنماید و همه آنان را به هدف و کمال شایسته خود مىرساند. و ضمنا به پیروان مکتب قرآن مىآموزد که تربیت قرین رحمتشایسته تقدیر و تشکر و ستایش است و ما در این مقام به سه طایفه اشاره کردیم که این سه طائفه حق تربیت را بر بنى آدم دارند: اول پدر و مادر، دوم معلمین، سوم انبیا - علیهم السلام - و ثابتشد که عظمتحق انبیا; نسبتبه آن دو طائفه دیگر، شایسته مقایسه نیست. براى این که انبیا - علیهم السلام - دروازه گلشن ابدیت را به روى بشر باز مىکنند.
مربى کل
ولى در غیر حال تمام این نعمتهاى گوناگون و رحمتهاى مختلف که به وسیله پدر و مادر یا معلم یا طبقه انبیا - علیهم السلام - به بشر مىرسد، همه از جانب پروردگار و مربى کل است و این طبقات مختلف و غیر اینها همه لشکر منظم و متشکل حق متعال مىباشند: «و مایعلم جنود ربک الاهو» (14) کسى به جز او لشکر پروردگار شما را نمىداند» .
جمله ذرات زمین و آسمان
لشکر حقند پیدا و نهان
بنابراین تمام رحمتها و تمام وسائل تربیت از طرف او است و تحت مراقبت او انجام مىگیرد حتى خلق خوش و ملایمت معجزه آساى پیغمبران از ناحیه او و بهخواست او است در قرآن به پیغمبر آخرالزمان مىفرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم» (15) به وسیله یک نوع رحمتى از حق متعال خوى تو آرامش پیدا کرد و توانایى دارى که با رافت و عطوفتبا خلق خدا معاشرت نموده و وظیفه خود را انجام دهى»
بهرهبردارى از مراحم و نعم حق متعال هزاران اسباب و جریانات پنهان دارد که نوعا از دایره ادراک ما بیرون است. این میوهاى که ما مىخوریم به هزاران علت و به وسیله جریانات پنهانى زیادى به این حد رسیده است که یک شخص بشرى آن را تناول مىکند و از آن بهرهمند مىشود، ولى ما از بیشتر جریانات زیر پرده اطلاع نداریم. در بعضى اوقات یکى از هزاران پیچ و مهره در یک لطف مخصوص براى بعضى آشکار مىشود و موجب اعجاب مىگردد. براى چاشنى مطالب علمى و دقایق عرفانى قرآن کریم، چند داستان که خالى از اعتماد و اعتبار نیست، مذکور و مسطور مىگردد:
داستانى جالب!
امام فخر رازى در تفسیر معروف خود، از ذوالنون عارف معروف مصرى نقل مىکند که من روزى در خانه خود بودم; ناگاه ناراحتى فوقالعاده در خود احساس کردم که دیگر توانایى بودن در خانه را نداشتم ناچار از خانه بیرون آمدم به طرف رودخانه نیل رهسپار شدم. عقرب توانایى را دیدم که بهجانبى مىدود. عقرب را دنبال کردم، عقرب به کناره رودخانه نیل رسید در آنجا قورباغهاى به انتظار او بود. عقرب بر پشت قورباغه جهیده و در رودخانه شنا کرد. من هم به قایقى سوار شدم و جریان را دنبال کردم. قورباغه به آن طرف رودخانه رسید عقرب پیاده شد و باز شروع به دویدن کرد من هم باز عقرب را دنبال کردم، عقرب رسید به جوانى که زیردرختى خوابیده بود. و مار بزرگ خطرناکى آهنگ او را داشت، عقرب موقعى رسید که آن مار به جوان نزدیک شده بود. عقرب جهید و مار را گزید و مار هم آن را گزیده هر دو از سم یکدیگر مردند و جوان که در خواب عمیقى فرو رفته بود، از گزند خزنده خطرناک به لطف خدا رهید و از جریان امر شاید تا آخر هم بى خبر ماند.
داستان دوم را در موقع جنگ بینالمللى دوم در مجله صبا خواندم که از یکى از روزنامههاى معتبر انگلستان که شاید تایمز بود نقل نموده بود.
داستان دوم - در اواخر جنگ بینالمللى دوم در «مجله صبا» که آن روز یکى از مجلات بنام و کثیرالانتشار بود، داستانى از یکى از جراید معتبر اروپایى نقل کرده بود که آن چه را حافظه کمک کند براى خوانندگان نوشته مىشود و امیدوارم به خواستخداوند متعال تحریفى در آن از لحاظ زیادى نباشد و اگر تغییرى باشد از جهت فراموشى بعضى جزییات باشد. در آن مجله که شماره و حتى ماه و سال آن در نظرم نیست داستانى نقل کرده بود به این عنوان: (عجیب است اما باور کنید) و خلاصه آن به این قرار است:
مردى در یکى از تحت البحرىها [زیر دریایى] به انجام خدمتسربازى اشتغال داشت و در جنگ شرکت مىکرد. افسرى که ریاست آن زیر دریایى را داشت، در زیر دریاى (مانش) علىالظاهر دستور استراحت داده بود و همه افسران و افراد آن کشتى پس از چندى نارحتى و تحمل لطمات طاقت فرساى نبرد دریایى در گوشهاى از اعماق دریا به خواب عمیقى فرو رفته بودند، هواى ذخیره در شرف تمام شدن بود و اگر تا چند لحظه دیگر از خواب بیدار نمىشدند همه از خواب موقتبهخواب ابدى مىپیوستند. یکى از افسران در عالم خواب مشاهده مىکند که خواهر او که در آن موقع کارمند یکى از کارخانههاى لندن بود در کارخانه خود به خواب عمیقى فرو رفته است. و کارخانه در شرف احتراق است. این افسر خواهر خود را در عالم خواب بیدار مىکند و خود از شدت اضطراب از خواب بیدار مىشود، حس مىکند که هواى تحت البحرى سنگین شده و در شرف اتمام است. فورا افراد را بیدار مىکند و دستور حرکت صادر مىگردد. بعدا معلوم مىشود که در همان آن، خواهر او در کارخانه خود خواب بوده است. و در عالم خواب برادر خود را در تحتالبحرى مشاهده مىکند که خواب است و حس مىکند که هواى تحتالبحرى در شرف تمام شدن است و افراد آن در شرف اختناق مىباشند. آن خواهر در عالم خواب برادر خود را بیدار مىکند و خود از شدت اضطراب از خواب بیدار مىشود و مىبیند که کارخانه تازه آتش گرفته است. فورا به طرف بیرون فرار مىکند، در حقیقتبه عنایتحق متعال خواب این دو نفر خواهر و برادر با ارتباط هریک به دیگرى موجب نجات آنان مىشود و این نمونهاى از میلیاردها رحمتى است که در هر آن و ثانیه واقع مىشود، ولى در بعضى اوقات به این صورت عجیب در مىآید و قدرت مافوق طبیعت را نمایش مىدهد.
داستانهاى مجله فرانسوى کنستایسون
در شماره هفتم مجله یغما; سال هفدهم آقاى احمد راد، مقالهاى را که «ویامیسلاواویسک» در مجله نامبرده نوشته است ترجمه کرده و در آن چند داستان عجیب موجود است:
1) دخترک کوچکى به نام نلى که هرگز از او بوالهوسى و نافرمانى دیده نشده بود، در تعطیلات «عید پاک» به محض این که با پدر و مادر خود به خانه ییلاقى کنار دریاچه نانتوا رسید با لجاجت تمام از اطاق مخصوصى که براى او تعیین شده بود استنکاف ورزید، تمام روز التماسکنان خشمگین و عبوس در امتناع خود پافشارى مىکرد. پدر و مادر به درخواست او اعتنا نکردند و نخواستند به خود سرى او تسلیم شوند.
شب فرا رسید، دخترک (نلى) ناگزیر به آن اطاق رفت و چنان وانمود که خوابیده است، اما همین که در منزل سکوت برقرار شد، از جا برخاست از سرسرا گذشت، آهسته خود را به اطاق خواهرانش رسانید آنها او را پذیرفتند و در بستر خویش خواباندند. دخترک در آن جا فورى به خواب رفت. پس از چندى صداى مهیبى عمارت را به لرزه در آورد و همه را از خواب بیدار کرد. تخته سنگ عظیمى در اثر آب شدن برفهاى کوه مجاور، درستبر روى اطاقى که براى آن دختر معین شده بود فرود آمده و اطاق به کلى ویران شده بود، گویى سقف، دیوار، اثاث همه دود شده بودند وقتى اهل خانه سر رسیدند جز گودالى سیاه چیزى باقى نمانده بود، آن وقتبود که سر استنکاف معجز نماى دخترک جلوه مىکرد.
خوانندگان بدانند که همواره خداوند متعال در حال افاضه و رحمت است و با میلیاردها رموز و علل و اسباب، مقدرات راکه صددرصد بر طبق حکمت و مصالح عالیه است، اجرا مىکند ولى گاهى علل به صورت معجزهآسا در آمده و چشم تنگ بشر را خیره مىکند و یکى از میلیاردها رموز رحمت را ارایه مىدهد و مىفهماند که حتى اراده و تصمیم بشر قبل از آن که در اختیار او باشد، در پنجه قدرت ماوراى طبیعت است.
2) یک زن سویسى بامداد روز 17 فوریه 1948 از خواب برخاست، قصد داشت پسرش را با ترن براى اسکى به سى کیلومترى ببرد. همین که از خانه بیرون آمد چنین احساس کرد که قوه مرموزى او را از این سفر جلوگیرى مىکند با این که کودک خیلى دل تنگ بود و قهرا تمایل به این مسافرت داشتبدون جهت مادر از رفتن به اسکى صرفنظر کرد. شب از رادیو شنید ترنى که قرار بود آنها با آن سفر کنند دچار حادثه مصیبتبارى شده است.
3) صحتحکایت این پیرزن انگلیسى نیز تحقیق و تایید شده است که مشارالیها مبتلا به رماتیسم بود و از درد پا رنج مىبرد و بر روى نیم تختى دراز کشیده بود، ناگاه اضطراب غیرقابل وصفى او را فرا گرفتبرخاست و لنگ لنگان به خانه همسایه رفت. همسایه اضطراب بىمورد او را به سخریه گرفت و وادارش کرد که برگردد و در بستر خود استراحت کند. پیرزن برگشت و در جاى خود دراز کشید و براى انصراف خیال به تماشاى قاب عکس بزرگى که بالاى سرش آویخته بود خود را سرگم کرد. معهذا ربع ساعتبعد با این که از درد پا ناراحتبود و بىاندازه ضعف داشت مجددا اضطراب درونى او را برانگیخت از جا برخاست و به آشپزخانه رفت تا فنجانى چاى تهیه کند. در همین موقع صداى موحشى شنید قاب عکس بالاى تختخواب درستبه همان محل که جاى سر پیرزن بود افتاده بود.
داستان ششم) عدهاى از معتمدین و ثقات و علما نقل کردند که مرحوم عارف و عالم مشهور آقاى حاج میرزا محمدعلى شاهآبادى که در قم سکونت داشتند، روزى در زیرزمین منزل در عالم خواب مىبیند که یکى از اطفال سر آب انبار آمد و در آب افتاد از شدت اضطراب از خواب بیدار مىشود و مشاهده مىکند که آن طفل در آب افتاده یا در شرف افتادن است و او را از غرق نجات مىدهند. علىالظاهر داستان مزبور را جناب آقاى حاج سیداحمد زنجانى در کتاب الکلام ذکر نمودهاند.
داستان هفتم) یکى از معتمدین که فعلا در نجف اشرف سکونت دارد و من یقین دارم آن چه مىگوید مطابق با واقع است و ذرهاى اهل مبالغه نیست، چنین گفت:
که من معمولا اواخر شب از مدرسه مرحوم آخوند که محل تحصیل و مطالعهام بود به منزل مىرفتم کلید منزل را در محل مخصوصى زیر در منزل مىگذاشتند و من معمولا کلید را از محل معلوم برمىداشتم و در را باز مىکردم و شاید چند سال رویه دایمى همین بود و هنگام رسیدن به جلو در هیچ گاه عمل دیگرى جز برداشتن کلید از آن حفره مخصوص و بازکردن در انجام نمىدادم. یک شب بالخصوص خواه ناخواه کبریت زدم و قبل از دستبردن در حفره، محل کلید را مشاهده کردم. در این هنگام دیدم عقربى درون حفره گویى انتظار ورود دست مرا دارد که نیش خود را فرو ببرد.
خدوند متعال در مقام محافظت جان این موجود از گزند عقرب، وجدان خود او را بیدار مىکند و کلید رمز رحمت را به دستخود او مىدهد; و اگر مصلحتباشد گاهى خود شخص را به استقبال مرگ مىفرستد. «ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا والیک المصیر»
مورد بحث و تفسیر در جمله شریفه «الرحمن الرحیم» بود که پس از الحمدلله رب العالمین مىباشد.
یادآورى شد که آن چه نگارنده در تفاسیر معمولى تتبع و تفحص کردم نکتهاى براى تکرار آن ذکر نشده است و بعضى تکرار این جمله شریفه را با این که در آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم ذکر شده استحمل بر تاکید نمودهاند، در صورتى که بنابر آن چه به نظر مىرسد چند نکته دارد:
اول) اشاره به رحمت در مقام تربیت که شرح آن مفصلا گذشت.
دوم) اشاره به رحیمیت و رحمانیت در مقام ستایش که در آیه شریفه بسم الله خداوند متعال بشر را راهنمایى مىکند به این که در ابتداى قرائتیا ابتداى هر کارى به نام خداوند رحمن و رحیم تبرک بجویند و از نام نامى او استمداد نمایند، و در این آیه که در ذیل حمد و ستایش است در مقام تربیت و ارشاد به نوعى دیگر مىباشد و بیان مىکند که خداوندى سزاوار حمد است که رحمن و رحیم است.
خلاصه آن که چون رحمن و رحیم است، شایستگى دارد به نام او ابتداکنیم و تبرک جوییم و چون رحمن و رحیم است، شایستگى حمد و ستایش دارد. مقصود این نیست که اگر فرضا خداوند متعال داراى این صفت نبود شایستگى حمد و ستایش را نداشت زیرا کسى که رب العالمین مىباشد و با قیومیت مطلقه متکفل تربیت و راهبرى تمام ذرات موجودات و جمیع جهانها و جهانیان باشد، البته شایسته حمد و ستایش است، اگر چه از این عمل بسیار بزرگ نفعى ببرد و طرفى ببندد، ولى اگر تمام ذرات و موجودات را فقط از روى صفت رحمانیت و رحیمیت تکفل نماید و همه آنان را به کمال شایسته و مناسب خود برساند بدون این که کوچکترین سودى ببرد در این صورت بیشتر شایسته حمد و ستایش است.
نکته سوم) این است که شاید آیه شریفه «بسم الله» در مقام این است که به تلفظ به عنوان رحمانیت و رحیمیتحق متعال ابتداء و استمداد شود. و این آیه در مقام این است که در هنگام ستایش، توجه به حقیقت رحیمیت و رحمانیتبه عمل آید.
توضیح آن که در دین مقدس اسلام در عین این که توجه به حقایق و تحصیل کمال نفس مورد توجه واقع شده است و هدف اساسى از ارسال رسل و انزال کتب آسمانى، همان کمال نفس و تحصیل دل سالم و پاک است، چنان چه مىفرماید:
«یوم لاینفع مال ولابنون، الامن اتى الله بقلب سلیم» (16)
با این حال تظاهرات و شعارهاى مذهبى به طور شخصى و اجتماعى نیز برنامه مفصلى دارد. هر فرد مسلمانى در هر روز و شب باید الفاظى را که مشعر به عظمتحق متعال و تذکر نعم بىپایان او استبه زبان بیاورد و اعمالى را از قبیل رکوع و سجود انجام بدهد تا آن که پس از یک عمر راز و نیاز و ارتباط با خداوند متعال، داراى قلب سالم و دل پاک بشود و نمىتواند بگوید که باید دل پاک باشد و دل پاک حاجتبه نماز ندارد، زیرا تا آن که هر روز و شب به یاد خدا نباشد، هرگز نمىتواند آلودگىهاى خود را پاک کند و هرگز نمىتواند آرامش و اطمینانى در خود فراهم نماید.
در روایت وارد است که حضرت رسول اکرم و نبى محترمصلى الله علیه وآله مىفرمود:
من هر روز هفتاد بار استغفار مىکنم و علتى ذکر مىفرمود که شرح آن شاید از این قرار باشد: به علت این که ارتباط قلب خود را با خداوند متعال حفظ کنم و پردههایى را که خواه ناخواه از ارتباط با عالم ماده بر آن افکنده مىشود، برافکنم.
در شرع مقدس اسلام گوشهاى از تظاهرات فردى که باید هر شخصى اذکارى را به زبان بیاورد و اعمالى را انجام دهد و هم چنین تظاهرات اجتماعى وارد شده است مانند: نماز جمعه و عید فطر و عید قربان که واجب استبه جماعتخوانده شود با شرایط آن، و مانند: حجبیتالله الحرام که عده کثیرى از مسلمین یکدیگر را ملاقات مىنمایند و باهم به ذکر خداوند متعال مشغول مىشوند.
بنابر این مقدمه مىتوان گفت: آیه شریفه بسم الله به حسب ظاهر نمونهاى از برنامه تظاهر و ذکر لفظى است، زیرا عنوان: نام خداوند رحمن و رحیم است.
و آیه شریفه مورد بحث و تفسیر، نمونهاى از توجه به حقیقت است زیرا، مىفرماید: حمد و ستایش مختص خداوندى است که در حقیقت داراى رحیمیت و رحمانیت است.
نکته چهارم) آن که جمله «الرحمن الرحیم» که در این قسمت از سوره مبارکه حمد است، مسبوق به جمله رب العالمین و پس از آن جمله مالک یوم الدین مىباشد. یعنى: خداوند رحمن و رحیم، رب العالمین است و تربیت و قیومیتخود را با رحیمیت و رحمانیت رهبرى مىکند و همان خداوند رحمن و رحیم، مالک روز جزا هم هست و با صفت رحمانیت و رحیمیت متکفل پاداش و جزا خواهد بود.
و این نکته متضمن نویدى است که دلها را امیدوار و روشن مىکند زیرا همه متوجه مىشوند که در روز جزا سر و کار آنان با خداوندى است که مهیاى افاضه رحمتبه جمیع موجودات استبه شرط آن که آنان براى کسب رحمتحق، آماده باشند.
خداوندا به ما مسلمانان که پیرو قرآن کریم هستیم، توفیق عنایتبفرما که بتوانیم خود را براى استفاضه از رحمتبىپایان تو در روز جزا آماده کنیم! و سیرت انسانى ما به حال خود باقى باشد تا بتوانیم در محیطى که سراسر فیض و نعمت و حیات استبه زندگانى ابدى خود ادامه دهیم! خداوندا ما و فرزندان ما را در زیر سایه قرآن و دستورات اولیاى طاهرین از ظلمات ماده و آلودگى هایى که سیرتها را دگرگون مىکند محافظتبفرما تا شایسته بزم ابدیت وجود مقدس تو باشیم!
مالک یوم الدین: «مالک روز جزا»
در این آیه شریفه بنابر آن چه به نظر مىرسد نکات و مطالبى است که به خواستخداوند متعال ذیلا بیان مىشود:
1) در این که این آیه شریفه را پس از جمله الرحمن الرحیم ذکر فرموده ممکن است اشاره باشد به این که: مالک روز جزا کسى است که داراى رحمانیت و رحیمیت است و عنایت او از رحمت ابتداء مىشود تا بالاخره به روز جزا مىرسد پس رحمت او بر جزایش سبقت دارد. و این نکته بسیار براى بندگان خدا امیدبخش است، زیرا مىرساند که همان خدائى که کاروان وجود را با کمال مهربانى و شفقتبه سر منزل هستى مىرساند و همان خدایى که تمام موجودات را تربیت مىکند و به کمال مطلوب مىرساند همان او است که نتیجه این تربیت را به آنان مىرساند. سیر بندگان از رحمت و رحمانیت وجود مقدس او شروع مىشود و به دریافت نتیجه کامل از دست قدرت او (ان شاءالله تعالى) به خوبى خاتمه خواهد پذیرفت.
2) کلمه مبارکه مالک بر ملک ترجیح دارد، زیرا مفاد مالکیتبه حسب آن چه اهل زبان مىفهمند، دارا بودن و واجدیت مىباشد و اگر کسى فىالمثل خانهاى را مالک باشد، تمام شؤون و منافع آن در اختیار او مىباشد. بنابراین مالکیت روز جزاء، اقتضا دارد که حق متعال قدرت دارد بر ایجاد آن روز و بر جمیع شؤون و امور مربوط به آن روز که یکى از آن امور، حکومت و قضاوت در اعمال بندگان است، ولى ملک به معنى تسلط داشتن بر خصوص تدبیر و نظم قضاوت آن روز است.
3) کلمه مبارکه مالک بر کلمه سلطان نیز ترجیح دارد براى این که سلطنت ممکن است نیاز به مقدمات داشته باشد و هیچ منافاتى با این که شخص سلطان براى نیل به مقصود تحمل مشقت نماید ندارد، ولى ظاهر مالکیت این است که روز جزا و امور مربوط به آن همه در کف با کفایتحق متعال است و با لفعل داراى آن مىباشد.
4) محتمل است مقصود از جمله مبارکه مالک یوم الدین این باشد که خداوند متعال در روز جزاء مالک جمیع امور است که یکى از آنها، روز جزاء و شؤون مربوط به آن باشد نه آنکه مالک خصوص روز جزا مىباشد و این معنى با احاطه قیومیتحق متعال مناسبتر است.
5) کلمه (یوم) که علىالظاهر مرادف با کلمه (روز) است اگر اضافه شود به امرى، مثل این که بگویند: روز جنگ، روز ترقى; روز خوشبختى یا روز بدبختى و مانند اینها، مقصود آن زمانى است که این امور در آن واقع مىشود، نه روزى که به طلوع و غروب آفتاب مشخص مىشود، بنابراین ظاهر این است که مقصود از یوم الدین هنگام تعیین جزاء و پاداش یا رسیدن به پاداش باشد.
6) شاید مقتضى مالکیت روز جزاء یا مالکیت در روز جزاء این باشد که خداوند خود مالک پاداش است و حصول پاداش نسبتبه عمل از قبیل علت و مملول نیست که (حتى با قدرت کامله حق) قابل تفکیک از یکدیگر نباشد.
یعنى خداوند متعال مىتواند پاداش عمل بد را مثلا ندهد و بنابر مقتضیات و عللى عفو و اغماض فرماید، کما این که مىتواند براى عمل خوب نیز پاداشى قرار ندهد، زیرا خود، مقدمات و موجبات آن را فراهم آورده است.
ولى خداوند متعال در موارد بسیارى عفو مىفرماید و سزاى کار بد را نمیدهد و برعکس نسبتبه عمل خوب هیچ گاه از پاداش خوددارى نخواهد فرمود، بلکه پاداش عمل خوب را ده مقابل یا بیشتر مىدهد.
7) این موضوع که پاداش عمل نیک و بد بسته به اراده و مشیتحق است، اگر بخواهد عفو مىکند و اگر بخواهد پاداش بیشترى به کردار نیک مىدهد این معنى را ندارد که بدون جهتخداوند متعال عفو مىکند یا تفضل مىفرماید. قدرت و توانایى و عدم اجبار در دادن پاداش و عفو و تفضل; منافات با این که هر طرف را اختیار نماید بر طبق حکم و مصالح عالیه است، ندارد و در آیات بسیارى وارد شده است که خداوند متعال حکیم است و این مطلب براى کسانى که بهره مختصرى از معلومات مذهبى دارند، واضح است، ولى ممکن استبعضى از برادرانى که از این سنخ معلومات دورند و یا به واسطه فرا گرفتن بعضى از معلومات مادى داراى نیروى بحث و جدال هستند، چنین تصوراتى نموده و چنین شبهاتى را به زبان بیاورند.
خلاصه آن که: معنى عفو از عمل بد، و تفضل نسبتبه کردار شایسته این نیست که حق متعال در تصمیمات خود راه جزاف مىپیماید.
8) علىالظاهر مقصود از این که خداوند مالک روز جزا است این باشد که در آن روز براى هیچ موجود مختارى، اختیارى باقى نخواهد بود و مانند دنیا اختیارات محول به موجودات مختار نیست. چنانچه از آیه شریفه «و ما ادریک مایوم الدین ثم ما ادریک ما یوم الدین یوم لاتملک نفس لنفس شیئا والامر یومئذلله» (17)
«تو چه مىدانى که روز جزا چیست، باز چه مىدانى که روز جزا چیست! آن روزى است که هیچ کس اختیار هیچ کس را ندارد و امر واگذار به خداوند متعال است و بس» این معنى به دست مىآید.
خلاصه آن که: خداوند در این عالم نیز مالک جمیع امور است و حتى مالک اعمال بندگان است، ولى به توسیط اختیار، ولى در آن عالم اختیارى براى کسى نیست.
9) پاداش نیک و بد در این عالم نیز نمونههاى زیادى دارد براى این که تمام نباتات و حیوانات نتایج مواد اصلى خود هستند و تخم عقرب و مار است که عقرب و مار مىشود و تخم بلبل و کبوتر، کبوتر و بلبل خواهد شد.
از حبه گندم، گندم مىروید و حبه جو، جو خواهد داد.
هیچ گندم کشتهاى جو بردهد
یا که دیدى اسب، کره خر دهد؟ !
حتى اصلاح نژاد در نوع نبات و حیوان و سیر تکامل طبیعى که مورد اعتماد علم روز است، نمونهاى از محو بدىها و گستردن حسنات و خوبىها مىباشد.
در نظر داشتم که در این شماره وارد تفسیر آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین بشوم ولى چون عصرى که ما در آن زندگى مىکنیم عصر معروف به عصر اتم شده و تمام عقول و افکار و احساسات بشرى را متوجه اسرار و آثار ماده نموده است و این ترقى هر قدر که از لحاظ علمى قابل تمجید و تحسین است، به همان مقدار یا بیشتر لطمه به معنویات و اخلاقیات جامعه انسانى وارد ساخته و این خود زندگى مادى بشرى را تلخ و ناگوار نموده است تا چه رسد به حیات جاودانى.
لذا از این فرصت که رشته تفسیر سوره مبارکه حمد به کلمه یوم الدین «یعنى روز جزا» رسیده است، استفاده نموده شمهاى از براهین معاد را به خواستخداوند متعال و به هدایتبارى تعالى به رشته تحریر برمىآورم.
مرحوم صدر المتالهین - قدس الله سره - که او را فیلسوف شرق لقب دادهاند در کتاب مبدء و معاد خود مىفرماید:
«برکسى پوشیده و پنهان نیست که ریشه اصلى شبهه و تردید در قیام رستاخیز این است که تصور مىشود نفس انسانى و روح بشرى از عوارض و شؤون همین بدن است و همین که این بدن فاسد شد و از بین رفت، دیگر نفسى وجود ندارد که خودبهخود یا با تعلق به بدن مثالى، یا با تعلق به اجزاى همین بدن پوسیده، مورد ثواب و عقاب قرار گیرد; لذا باید ریشه این شبهه را از زمین اوهام و افکار قلع و قمع نمود تا آن که اقرار به ثواب و عقاب آسان گردد»
بنابر گفته این مرد حکیم ما در این مقالات تا حدى که شایسته حال خوانندگان استبه خواستخداوند روشن خواهیم کرد که: جان آدمى و نفس انسانى مربوط به بدن نیست و فساد بدن تاثیر در فساد و فناى نفس ندارد.
شواهد این موضوع از اینقرار است:
1) نفس انسانى ادراک مىکند که فى المثل هر فرد انسان داراى نیروى عقل است، یا هر فردى از افراد حیوان داراى حیات و حرکت است، یا هر جسمى داراى طول و عرض و عمق یا ارتفاع است و آن چه را از این امور ادراک مىکند منحصر به زمان حال یا گذشته یا آینده نیست و نیز منحصر به افرادى که موجود شده یا مىشوند نمىباشد، بلکه آن چه را مىفهمد و درک مىکند و بدان جزم دارد این است که: هر فردى از انسان که موجود بشود داراى نیروى عقل استیعنى اگر دنیا تمام شود و اصلا انسانى هم موجود نباشد باز ادراک مىکند که (بر فرض وجود) داراى عقل خواهد بود، پس آن چه را که ادراک مىکند، غیرمتناهى و بىپایان است و چون بدیهى است که جسم و بدن متناهى است، بنابراین نمىتواند روح انسان که داراى نیروى ادراک نامتناهى است، جسم یا از متعلقات جسم باشد. مانند: سفیدى یا سیاهى، براى این که جسم که متناهى است نمىتواند داراى اثر و صفت غیرمتناهى باشد.
2) کسانى که از اول عمر اشتغال به تحصیل کمالات داشته و داراى ملکات علمى یا صنعتى بسیار قوى و نیرومند مىشوند یا آن که با ریاضات اخلاقى ملکات شایستهاى پیدا مىکنند، مشاهده مىشود که در اواخر زندگى خود، از جهات مزاجى و امور مربوط به بدن بسیار ضعیف و ناتوان مىشوند، ولى مغز علمى قوى یا روح اخلاقى کاملى دارند و به درجات زیادى از لحاظ قدرت تفکر یا استحکام نفسانى نسبتبه هنگام جوانى نیرومندتر و قوىترند این خود دلیل روشنى است که نیروى تفکر و ادراک از پیرایههاى بدن نیست که در صورت ناتوان شدن بدن، آن نیز به همان نسبت ناتوان شود و یا بانابودى آن نابود گردد.
3) روح انسانى و نفس بشرى، در عین این که مثلا تصور سیاهى یک موجودى را مىکند توانایى دارد در همان حال، تصور سفیدى همان موجود را نیز بنماید و یا هنگامى که وجود یک موضوعى را درک مىکند مىتواند عدم آن را تصور نماید و از این جهت است که نفس انسانى جزم مىکند و حکم قطعى صادر مىکند که اجتماع سفیدى و سیاهى در سطح واحد ممتنع است و یا حکم مىکند که یک چیز نمىتواند در همان هنگام که موجود است محکوم به نیستى و فنا باشد، و البته تصور آن دو ضد یا دو نقیض را نموده است که حکم مىکند به امتناع اجتماع آن دو، والا هرگز نمىتوانست چنین حکمى را صادر نماید.
و همچنین در حالى که ممکن است تمام قرآن را حافظ باشد و در ذهن داشته باشد نیز ممکن است فى المثل تمام شاهنامه فردوسى را حافظ باشد و این معنى محسوس هر بشرى است که در نفس انسان جاى قرآن و جاى شاهنامه فردوسى مثلا از هم جدا نیست و هیچ حس نمىکند که مثلا قرآن طرف دست راست و شاهنامه طرف دست چپ است، بلکه در عین این که تمام نفس حافظ شاهنامه استحافظ قرآن نیز مىباشد، بدیهى است که تمام آن چه گفته شد، با این که روح انسانى از عوارض بدن و محدود به حدود بدن باشد، کاملا منافات دارد.
4) اگر یک موجود بشرى را پیش از آن که مثلا قرآن یا شاهنامه را حفظ کند تحت معاینه دقیق قرار دهیم و تمام الیاف مغز و قلب و اعصاب او را با دستگاههاى دقیق و مجهز ببینیم و پس از آن که قرآن یا شاهنامه را فى المثل حفظ کرد باز ثانیا تمام اعضا و جوارح مغزى و قلبى و غیره او را مشاهده کنیم قطعا هیچ تغییرى در او مشاهده نمىکنیم و لذا اگر یک فیلسوف متبحرى را کالبد شکافى کنیم با یک بىسواد محض که از لحاظ استعداد با آن فیلسوف نزدیک و متشابه باشد، هیچ فرقى نخواهد داشت.
این جا است که پرسش مىشود آیا شاهنامه فردوسى نسبتبه کسى که آن را از بر کرده است، موجود استیا معدوم؟ کسى نمىتواند بگوید معدوم است، زیرا باید در این صورت کسى که تمام این کتاب را حافظ استبا کسى که حافظ نیست هیچ فرقى نداشته باشد و این مطلب بالضروره باطل است. پس ناچار باید تصدیق نمود به این که موجود است. در این صورت که موجود است، آیا یک موجود مادى در جسم بشر به واسطه حفظ این کتاب ایجاد شده است؟ این هم که مسلما باطل استبراى این که دستگاههاى معاینه کاملا شهادت مىدهد که هیچ گونه فرقى در جسم بشرى پیدا نشده است.
پس ناچار باید اعتراف کرد که شاهنامه فردوسى در وجود کسى که او را حفظ کرده است موجود استبدون آنکه ماده و از عوارض ماده باشد. پس ناچار باید از شؤون و پیرایههاى روح بوده و وابسته به آن باشد، و همچنین کسىکه بهواسطه تحصیلات و تمرینات پیاپى، قدرت فنى خاصى را واجد باشد هیچ دستگاه و دارالتجزیهاى نمىتواند این قدرت را از سلولهاى مغز یا اعصاب قلب او بیرون بیاورد و نشان بدهد و بگوید این است آن قدرت فنى، مثل اینکه کسى نمىتواند شاهنامه فردوسى را از اعماق قلب و مغز بیرون بکشد و آنرا قاب گرفته بهدیوار نصب کند، با اینکه مسلما قدرت فنى و آنچه محفوظ است از موجودات مىباشد.
5) اگر صفتى بر یک موجود مادى عارض شود همانند این که آب را گرم نمایند و پس از آن سرد شود، دو مرتبه گرم نخواهد شد، مگر این که مجددا سببى براى گرمى ایجاد شود، زیرا گرم شدن آب به خودى خود محال است، ولى نفس انسانى چنین نیست، براى این که انسان یک موضوعى را در خاطر خود تصور مىکند یا این که یک مطلب علمى را درک مىکند، پس از آن به واسطه پیش آمدى فراموش مىکند، سپس وقتى به یادش مىآید و به خودى خود مطلب را دریافت مىکند. و این خاصیت از نظر دانشمندان از شواهد قطعیه بقاء و تجرد نفس انسانى است. زیرا همان نورانیت نفس است که پس از زوال معلومات، ثانیا معلومات گذشته را درک مىکنند و موجود مادى هیچ گاه داراى چنین نورانیتى نخواهد بود.
باقى شواهد تجرد نفس و این که ثبوت معاد هم موقوف بر مادى نبودن نفس نیست و على اى حال ثابت است، موکول به شمارهاى بعد مىباشد. انشاءالله تعالى.
این که در تجرد نفس ناطقه و منبع قوا و ادراکات بشرى بحث مىکنیم، بعضى تقدیر نموده و بعضى دیگر انتقاداتى نسبتبه قسمتى از مقاله گذشته نمودهاند، نگارنده جدا از هر دو دسته تشکر مىنماید، زیرا انتقاد نیز خود تقدیر از مطالب علمى است و دلیل روشنى استبر وجود رجالى که در پیرامون مسایل معنوى نیروى تفکر خود را به کار مىبرند و بدین وسیله به مسایلى که سطح موضوعات آن از خوردنى و آشامیدنى و مسئله جنسى بالاتر است و انسان را به یک عالم دیگرى مىبرد، نیروى حیات مىبخشند. امید استبهره همه ما از این معارف و علوم نیز حیات جاودانى باشد.
خداوند متعال در قرآن کریم به کسانى که در راه رسیدن به معارف الهیه کوشش مىکنند وعده راهنمایى داده است: «والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین» (آخر سوره عنکبوت)
«کسانى که در راه ما کوشش مىکنند مسلما آنان را به راههاى مقصود راهنمایى خواهیم نمود، البته خداوند با نیکوکاران است»
ولى باید به این نکته توجه داشت که کوشش جدا و خالص در راه حق و حقیقتباشد نه در راه تعصب و طرفدارى از طریقه مورد علاقهاى که سالها انسان بدان خو گرفته استیا آن که اوضاع محیط یا جهان یک حساسیتخاصى نسبتبدان ایجاد نموده یا اساس زندگى مادى خود را بر آن نهاده باشد، خلاصه آن که بحث در صورت احقاق حق و در باطن ارضاى شهوت نباشد والا این وعده الهى قرآنى شامل چنین مجاهدى نخواهد شد، زیرا در این صورت مجاهده در راه حق نخواهد بود و طبعا چنین مجاهدى نیکوکار نیست تا خداوند با او باشد غرض آن که:
نگارنده خیلى خرسند است که اشخاصى درصدد بحث و انتقاد باشند، ولى نکته اخلاقى آن را که عرض شد کاملا در نظر بگیرند و از خداوند متعال خواهانیم که ما نیز چنین باشیم و غیر حق مقصد و مقصودى نباشد ضمنا خاطر خوانندگان را مستحضر مىکند که هرکس نظرى انتقادى یا توضیحى دارد، به دفتر نشریه ارسال دارد ان شاء الله در پایان بحث همه آنها منعکس خواهد شد و نسبتبه انتقادات اگر صحیح باشد پذیرفته و در غیر این صورت توضیح کافى داده خواهد شد. ان شاء الله تعالى.
پس از ذکر این مقدمه وارد بحثشده و باقى شواهد تجرد نفس را بعونه تعالى و توفیقه شرح مىدهیم:
6) دلیلى که ذیلا تقریر و تحریر مىشود ابتکار فیلسوف والامقام ابوعلى سینا مىباشد که براى تجرد نفس اقامه نموده است، و فخر فلاسفه الهیین صدر المتالهین (قدس الله اسرارهم) در کتاب اسفار آن را با تعلیقات با ارزش خود و ایراداتى که از شاگردان آن فیلسوف شده، نقل فرموده است.
توضیح آن دلیل این است که: ما جنس بشر ذات و نفس خود را ادراک مىکنیم پس در این صورت حقیقت و هویت نفس ما مورد ادراک ما خواهد بود.
این تحقق ادراکى از دو صورت خارج نیست: یا این است که این سنخ ادراک مانند ادراک امور خارجیه استیعنى همان طورى که در هنگام ادراک چیزهاى دیگر صورتى از آنها در نفس ما حاصل مىشود، ادراک ما نسبتبه ذات خود نیز به این نهج است که صورتى از آن در نفس ما حاصل مىگردد، و یا به حضور نفس و قواى نفسانیه است در نزد خود نفس، بدون این که صورتى از آن در نفس حاصل شود، اولى محال و ممتنع است، زیرا خود نفس به صورته و حقیقته در نفس موجود است، لذا ایجاد صورت آن از قبیل تحصیل حاصل (یعنى ایجاد عین آنچه موجود است) مىباشد و یا اجتماع مثلین است (یعنى جمع شدن دو موجود متماثل من جمیع الجهات در یک محل معین مشخص) و هر دو در نظر عقل محال است.
پس معلوم مىشود که درک نفس، حقیقتخود را چیزى جز حضور نفس در نزد خود او نیست و چنین نیست که صورت خود را در خود منطبع و منقوش نماید.
مضافا به این که چون حقیقت نفس نزد خودش حاضر است دیگر نیازى ندارد که براى ادراک خود صورتى از آن را در خود منقوش نماید و از قبیل (آن چه خود داشت زبیگانه تمنى مىکرد) مىشود.
براى توضیح این مطلب عرض مىکنم که: نفس انسانى دو سنخ علم و ادراک دارد زیرا گاهى ادراک مىکند وجود اشیاء و امورى را که غیر خود او است مثل این که ادراک مىکند که این کتاب، یا این خانه موجود است البته ادراک آن نسبتبه کتاب یا خانه یا مانند آنها به این است که صورتى و به اصطلاح عکسى از آن در نفس منقوش و متصور مىشود که یا با خارج تطبیق مىکند و آن علم حقیقتى است و یا تطبیق نمىکند که آن اشتباه و جهل مرکب است و گاهى نفس انسانى خود را ادراک مىکند در این فرض ابدا نیازى ندارد که صورتى از خود را در خود منقوش نماید چون آن صورت بهعین وجود نفس; موجود است، بنابراین واضح شد که ادراک نفس نسبتبه خودش جز حضور نفس نزد آن چیز دیگرى نیست، و براى حضور نفس خود نفس کافى است و احتیاج به ایجاد صورت آن ندارد و چیزى که خود او براى وجود خودش کافى باشد نمىتواند جسم و یا از پیرایههاى جسم باشد براى این که جسم و پیرایههاى جسم متقوم و متوقف به محل دیگرى است و خود نمىتواند تقوم به خود داشته باشد، زیرا عوارض و پیرایههاى جسم مانند سفیدى یا سرخى محتاج به جسم است و خود جسم (انسان باشد یا غیرانسان) نیاز به مکان و زمان دارد و نمىتواند بدون نیاز به غیر خود، موجود باشد.
این توضیح دلیل شیخ الرئیس ابوعلى سینا بود که به ضمیمه اضافاتى از نگارنده نقل شد، و ممکن است این دلیل به وجه دیگرى بیان شود که شاید به اذهان اهل زمان نزدیکتر باشد به این که بگوییم پس از آن که واضح شد هر انسانى ذات خود را ادراک و تصور مىکند، باید دانست که نمىشود این ادراک از پیرایههاى جسم و اعصاب مغز یا قلب باشد، مانند رنگ یا وضع مخصوصى که اعصاب مغز یا قلب دارند براى این که در این صورت باید متقوم به اعصاب مشارالیه باشد، یعنى درک نفس را اعصاب مغز بنمایند زیرا سفیدى یا سیاهى که از پیرایههاى جسم هستند وابسته به جسم مىباشند در صورتى که ثابتشد که نفس را خود او درک مىکند و اگر از پیرایههاى جسم باشند باید جسم آن را ادراک کند.
و نیز نمىتواند جسم مستقلى باشد براى این که درک نفس همان حضور نفس است و اگر جسم مستقلى باشد خود نفس هم باید جسم مستقلى باشد اجتماع دو جسم هم مانند (اجتماع مثلین) در محل واحد لازم مىآید.
در پایان بیان این دلیل از خوانندگان معذرت مىخواهم که مطالب نسبتا پیچیدهاى را به رشته تحریر در آوردم، زیرا گاهى در مقام بیان حق و اثبات آن چارهاى جز این نیست.
و اگر کسى بگوید: معارف حقه که براى عموم است نمىتواند نیاز به این مطالب دقیق و باریک داشته باشد چون براى عموم قابل فهم و ادراک نیست.
در جواب مىگوییم، اصل بقاى انسان بعد از مردن و به کیفر خوب و بد رسیدن به آیات و روایات و ضرورت تمام ادیان آسمانى ثابت است و براى کسانى که آشنا به افکار علمى و فلسفى نیستند، همان شواهد آسمانى کافى است.
ولى چون در این زمان به واسطه بسط علوم و معارف، کسانى درصدد فهم حقایق معنوى از راه منطق و برهان مىباشند و در این راه ممکن استبه خطا بروند، براى روشن شدن اذهان آنان این قسم مسایل فلسفى مورد بحث واقع مىگردد.
مشکلى که در این راه نیز وجود دارد دو چیز است:
اول: آن که کسانى که از دلایل آسمانى صرف نظر نموده و به قدرت منطق خود مىخواهند حقیقت را بیابند نوعا با فلسفه الهیات آشنا نیستند موضوع معلوماتى که عادت کردهاند بحث در آن نمایند از قبیل اعداد و مقدارها و اجسام است و درک براهین مربوط به عالم مجردات را هر چند محکم باشد نمىتوانند با فرآوردههاى نفسانى خود تطبیق بدهند، لذا براى علاج این جهت و استخلاص از این انحراف باید فرآوردههاى نفسانى خود را کنار گذارده و برهان مورد بحث را از دریچه حقیقت محض مشاهده نمایند.
دوم: آن که علاقه عجیبى نسبتبه مد روز در جمیع شؤون پدید آمده است. یعنى همان طورى که اکثر مقیدند لباس مطابق رسم روز دوخته شود انتظار دارند مسایل و حقایق عالم معارف نیز بر طبق مد روز باشد، والا بدون دلیل آن را دور مىاندازند.
مثلا اگر کسى از فلسفه داروین گفتوگو کند هر چند آن فرضیهاى بیش نبود، و آن هم برخورد به اشکالاتى نموده است، آن را مىپذیرند و مىخوانند و براى یکدیگر بیان مىکنند ولى اگر کسى برهان محکم شیخالرئیس یا صدرالمتالهین را شرح بدهد، چون از «مد روز» افتاده به آن عنایت و توجهى نمىکنند; و اگر توجه نمایند خود را موظف مىدانند به این که به هر نحوى هست، آن را باطل جلوه دهند. علاج این انحراف نیز مانند علاج مشکل قبل به این است که خواننده محترم هرگونه امر تعصبى را از خود دور کند و فرموده قرآن کریم را که راستى براى مصون بودن از جمیع انحرافات همین یک دستور آسمانى کافى است نصب العین خود قرار دهد و از خداوند توفیق درک حقیقت را بخواهد. قرآن کریم مىفرماید: «افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لایهدى... » (18)
«آیا پیروى نمودن از کسى که راه حق و حقیقت را نشان مىدهد نزدیکتر به حقیقت استیا پیروى کردن از کسى که خود راه نیافته است...؟»
معلوم است عقل بشرى مىگوید باید پیروى از پرچمدار حقیقت نمود. متاسفانه غالبا عادات و هوسها و اقتضائات زمان و محیط این قضاوت ضرورى عقل را به رنگ خود در آورده و بیشتر افراد عقل و وجدان درونى خود را بازى مىدهند، ولى معلوم است که به مقام شامخ حقایق و واقعیات کوچکترین صدمهاى وارد نخواهد شد و بدبختى نصیب کسانى خواهد شد که به واسطه پیروى از هوسها حقایق را به عقیده خودشان پامال مىنماید و به دستخود از تشرف به آستان قدس حقایق محروم مىشوند.
باقى شواهد تجرد نفس در شمارههاى آینده والله ولى التوفیق.
7) از شواهد دیگر بر تجرد نفس انسانى، و این که نفس از عالم علوى است و جسم یا از پیرایههاى جسم نمىباشد; این است که نفس انسانى داراى شعور و ادراک است و کسى نمىتواند تصور کند که نفس انسان یک جسمى استشفاف مانند آینه; و ادراکات و تصورات و تعقلات آن مانند نقش است که در آینه منقوش مىشود.
براى این که اگر صرفا همین جهتباشد و چیز دیگرى نباشد نمىتواند موجب ادراک شود براى این که مىبینیم: آینه هیچ ادراک نقش متصور در خودش را نمىکند. شما اى خواننده محترم هرچه مىتوانى به نیروى تفکر و تعقل خود بسط و گسترش بده و دایره آن را بر تمام محیط مادیات ترسیم نما نمىتوانى یک موجود مادى را ببینى که بدون روح باشد، معالوصف خود و عوارض و پیرایههاى خود را تعقل کند شما خوب ادراک مىکنى که پوست صورت هیچ گاه ادراک نمىکند که مثلا سیاه استیا سفید، زیبا استیا نازیبا، و حتى هیچگاه جسم شما ادراک درد و ناملایمات نمىکند، براى این که اگر نفس متوجه جاى دیگر باشد ابدا ادراک درد نمىکند و این شمایید که ادراک درد در ناحیهاى از نواحى بدن خود مىنمایید.
بنابراین نزد عقل و وجدان واضح است که ادراکات و تعقلات نفسانى از قبیل نقوش و تصویرات خارجى یا از قبیل نور که از پیرایههاى اجسام نورانى است نمىباشد، و تصورى براى آن نمىشود نمود جز آن که نفس موجودى باشد غیر از عالم اجسام و مادیات و عوارض آن.
8) بدون شبهه، موجود بشرى بعضى معانى را در خاطره خود ایجاد مىکند که قابل تقسیم و تجزیه نمىباشد مانند «وحدت» (یکى بودن) و اگر نفس انسانى جسم باشد و تصور مفهوم وحدت هم چیزى نظیر انتقاش باشد و معنى وحدت بر جسم منقوش شده باشد، باید در این صورت قابل تقسیم به دو یا سه یا بیشتر باشد با این که مفهوم (یکى بودن) قابل نیست که تقسیم به دو یا سه شود، چون خلاف غرض یکى بودن آن خواهد بود.
9) عوارض یا پیرایههاى هر جسمى را که ملاحظه مىکنیم چنان نیست که همیشه به یک نسبتبه جسم مربوط باشند مثلا اگر یک نقطه سیاه در برگ کاغذى پدید آید، ممکن نیست مربوط به تمام کاغذ باشد فقط رنگى مىتواند مربوط به همه کاغذ باشد که تمام وجود این جسم را احاطه کرده باشد. خلاصه آن که یک برگ کاغذ عرض سیاهى را به خود نمىتواند به یک نسبتبپذیرد، زیرا یک قسمتبسیار ناچیز آن نقطه سیاه را مىپذیرد و یک قسمت مختصرش خط را مىپذیرد و کاغذى که سر تا پاى وجود آن سیاه باشد تمام آن جسم سیاهى را به خود پذیرفته است این حقیقتیک امر همگانى است و نسبتبه تمام اقسام پیرایهها و موجودات جسمانى صادق است مثلا خورشید عالم تاب که نورافکنى مىکند قابل تقسیم و تجزیه مىباشد، یعنى ممکن است نصف آن منکسف شود و نصف دیگرى از آن نورافکنى کند و معلوم است هنگامى که با تمام وجود نورافشانى مىکند با هنگامى که مثلا نصف آن منکسف شده استبه یک صورت ظاهر نمىشود. یعنى صفت نورافکنى را به یک نسبت در خود نمىپذیرد، ولى نفس انسانى چنین نیستبراى آن که اگر کوچکترین ذرات را تعقل نماید، چنان نیست که این موجود کوچک را در یک گوشه از نفس خود ادراک نماید یعنى حس بکند که در طرف راستیا چپ مغز یا قلب جایگزین شده است. بلکه باتمام ذات آن را درک مىنماید، چنان که یک موجود بزرگ را به همین نحو ادراک مىکند خلاصه آن که نفس انسانى ذره اتم و کوه البرز و تمام آسمانها و زمینها را به یک نسبت مىپذیرد، یعنى نفس انسان به تمام ذات یک ذره اتمى را درک مىنماید چنانچه تمام آسمان و زمین را درک مىکند و ابدا فرقى بین درک موجود بزرگ و کوچک از لحاظ پذیرش نمىباشد و این امتیاز منحصر به مجردات است.
10) به طور قطع بعضى از متصورات و موجودات نفسانى انسان، امورى مىباشد که غیر ممکن استبه صورت یک موجود جسمانى مستقل درآید. و نیز ممکن نیست که مانند سفیدى یا سیاهى از اوصاف و پیرایههاى جسم مشخصى باشد، مانند مفهوم امتناع (غیر ممکن بودن) یا عدم (نیستى) یا کلیت (بر عدهاى از موجودات صادق بودن) و این گونه معانى; بدون شبهه و تردید در نفس تحقق مىیابد در صورتى که محال است وجود جسمانى داشته باشد یعنى ما نمىتوانیم تصور کنیم یک موجود شخصى را مورد اشاره قرار دهیم و بگوییم این موجود همان نیستى استیا این موجود همان «غیر ممکن بودن» است، یا این موجود، همان صادق بودن بر چند موجود است. این معانى مجرد جز آن که متحد با موجود مجردى باشند اصلا قابل تصور و تعقل نخواهند بود با این که تمام این معانى در نفس انسانى قابل تعقل و تحقق مىباشند. در حقیقت درب خانه پربرکت نفس مجرد است که براى تمام معانى باز است و در آن محیط وسیع به همه آنان صورت تحقق مىدهد.
نفس انسانى نه فقط جام جهان بین است، بلکه هم جهان بین است و مىتواند تمام موجودات این جهان را در خاطره خود بگذراند وهم موجد جهان است و نقشههایى در نفس خود مىکشد و موجود مىکند و آنها را در خارج پیاده مىکند و خود جهان دیگرى بوجود مىآورد، و به همین وسیله نفوس انسانى است که وضع طبیعى عالم دگرگون شده و جهان دیگرى که زراعت و صنعتبر آن حکومت مىکند به وجود آمده و گذشته از این دو مرحله; انسان این موجود عجیب در خاطره خود تعقلاتى مىکند که اصلا براى این که به صورت جسم و جسمانى درآیند شایستگى ندارند، مانند مفهوم «کلیت» یا «امتناع» یا «عدم» و امثال آن بنابراین آنچه نفس انسانى دارا استبسیار بالاتر و والاتر از جام جهان بین است، زیرا مطالبى را ادراک مىکند که جهان با این وسعت گنجایش آن را نداشته و نخواهد داشت و باید در غزل شیرین لسان الغیب شیرازى تجدید نظر نمود در آن جا که مىگوید:
سالها دل طلب جام جم از مامى کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنى مىکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتایید نظر حل معما مىکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندر آن آینه صدگونه تماشا مىکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کى داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبد مینا مىکرد
او مىبایست نفس انسانى را به جان جهان و خلاق جهانى والاتر از این طبیعت معرفى مىکرد، ولى انصافا بسیار غزل زیبایى ستبخصوص این بیت که مىگوید:
گوهرى کزصدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مىکرد
بسیار گویا و زنده و ارزنده است، زیرا تعجب مىکند از روح انسان که دایره قدرت و توانایى او از کون و مکان بیرون است، ولى دست گدایى خود را به طرف مادیات دراز کرده و براى ارضاى شهوات و ماده پرستى دستبه هر ظلم و تعدى و بىانصافى مىزند. چه بسا حقوق همنوع خود را براى یک خیال مربوط به جاه و مقام که اکثرا با واقع تطبیق نمىکند زیر پاى خود له مىکند و از گشمدگان عالم ماده و مادیات، آنان که راه نورانى عالم ماوراء الطبیعه را با همه روشنى و واضحى آن گم کردهاند، تملق مىگوید و در خانه آنان به گدایى ایستاده است.
اى انسان تو خود گوهرى هستى که از دایر کون و مکان بیرونى هر چه مىخواهى «به اذن خداى تعالى» از خودت بخواه که درد از تو و دارو نیز در تو مىباشد:
دوائک منک و ماتشعر
ودائک منک و ماتبصر
به فرموده قرآن کریم این همه اسیر شدن نزد هوا و هوس، و سرفرود آوردن پیش هر کس و تواضع براى هر چیز و ناچیزى، از فراموش کردن خدا و قطع رابطه با اوست: ولاتکونوا کالذین نسواالله فانساهم انفسهم (سوره حشر - آیه 19)
«مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش نمودند و نتیجه این شد که خود را فراموش کردند»
باقى شواهد تجرد نفس در شمارههاى بعد ان شاء الله تعالى (19)
پىنوشت:
1) بقره (2) : 31.
2) مزمل (73) : 8.
3) اعلى (87) : 1.
4) علق (96) : 1.
5) اسراء (17) : 110.
6) مدثر (74) : 54.
7) بقره (2) : 3.
8) نساء (4) : 79.
9) نحل (16) : 53.
0) هود (1) : 3.
11) طه (20) : 50.
12) شورى (42) : 52.
13) نور (24) : 40.
14) مدثر (74) : 31.
15) آل عمران (3) : 159.
16) شعراء (26) : 88.
17) انفطار (82) : 19.
18) یونس (10) : 35.
19) ظاهرا این سلسله مباحث ادامه پیدا نکرده است. پیام حوزه.
پیام حوزه
بسم الله الرحمن الرحیم
این جمله مبارکه، آیهاى از آیات قرآنیه است که در صدر این کتاب مبین و در صدر هر یک از سورههاى آن (به استثناى سوره برائت) واقع شده; و هر یک از کلمات آن داراى حقایقى است.
اگر مقصود از اسم در این آیه شریفه، آن الفاظى باشد که دلالتبر ذات، یا بر ذات داراى صفات مىکند، نزدیکتر به ذهن این است که باء در بسمالله متعلق و مربوط به ابتدایى «مصدر مضاف» یا ابتدء «فعل مضارع» باشد که معنى چنین مىشود ابتداء مىکنم به ذکر نام خداوندى که رحمن و رحیم است. یا شروع من در نازل کردن این آیات بینات، به اسم خداوند رحمن و رحیم است.
ولى اگر مقصود از اسم، عناوین و حقایقى باشد که به واسطه آنها خداوند متعال شناخته مىشود مانند: رحمن، رحیم، عالم، قادر، رب، حى، مدرک و امثال اینها: مناسبتر این است که حرف باء متعلق به سر تا پاى انزال سوره مبارکه یا قرآن کریم باشد.
یعنى: قرآن یا این سوره را به عنوان رحمانیت و رحیمیتخداوند متعال نازل مىکنم، براى این که نزول جمیع برکات که اهم آنها نعمت نزول وحى و فرستادن آیات بینات است، از صفت رحمانیت و رحیمیتسرچشمه مىگیرد، و در سایه جلوه رحمتحق صورت تحقق و وجود به خود مىگیرد، و علم و قدرت و حکمت و امثال آن، از نامهاى مقدسه; در رتبه بعد از رحمت، تاثیر در نزول برکتیا چگونگى آن دارد.
و ان شاءالله تعالى ثابت مىکنیم که صفت رحمانیت هم بر رحیمیت مقدم است و وجه تقدم کلمه شریفه رحمن بر رحیم در این آیه مبارکه ظاهر مىشود.
اسرار حذف متعلق
اهل ادب توجه دارند که لفظ باء و امثال آن که معنى ربطى و ظرفى دارند; چون بر کلمهاى داخل شوند آن را مرتبط و متعلق به ما قبل آن مىکنند که یا در کلام ذکر شده و یا محذوف است، و هر گاه در کلام نباشد سرى و نکتهاى براى آن مىباشد.
اهل شعر و ادب در زمان سابق; از ادب قرآن کریم بهرهمند بودند و همان طورى که خداوند متعال اول دفتر را به نام نامى خود مىگشاید، آنان نیز از این منبع فصاحت و بلاغت و توحید و ادب پیروى مىنمودند.
سعدى مىگوید:
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع و پروردگار و حى و توانا
نظامى مىگوید:
به نام آن که هستى نام از او یافت
فلک جنبش; زمین آرام از او یافت.
این دو سخن پرداز شیرین سخن، هر دو از روش کتاب پرافتخار آسمانى خود بهره گرفتهاند، ولى نظامى مانند قرآن کریم متعلق کلمه را ذکر ننموده و سعدى ذکر کرده و گویى تصریح کرده است که: اول و آغاز دفتر به نام ایزد دانا مىباشد. اینک ما براى این که بر فارسى زبانان روشن شود که نیاوردن متعلق و خود دارى از ذکر آن مزیت و ترجیح دارد; جهاتى را یادآور مىشویم:
1. مبالغه در تادب و تعظیم خداوند متعال اقتضا دارد که هیچ کلمهاى بر اسم حضرتش مقدم نباشد گرچه کلمه «ابتدائى» یا «ابتدء» و یا «اول دفتر» و امثال آن باشد. و اما کلمه اسم که بر الله (که معرف حقیقت و ذات حق است) مقدم شده، از روى ناچارى است، زیرا اگر بفرماید: بالله الرحمن الرحیم خلاف مقصود خواهد بود، چون کلمه باء معنى استقلالى ندارد.
2. اگر باء متعلق به «ابتدائى» یا «ابتدء» باشد ذکر آن خالى از حزازت و منقصت نیست، زیرا این که سرآغاز کلام به نام اوست; مشهود و واضح است و نیاز به ذکر ندارد و تصریح به آن مانند کسى است که در ابتداى کلام خود بگوید: سخن مىگویم، و شروع به سخن کند.
3. چون در آیه شریفه متعلق کلمه باء معین نشده و مذکور نیست، هر کسى مىتواند براى کلام خود یا براى کار خود چه در ابتدا و چه در وسط، از آن استفاده کند و بر وفق مقصود خود این آیه مبارکه را تطبیق کند. خداوند متعال در سوره هود [آیه 41] از حضرت نوح نقل مىکند که به قوم خود گفت:
سوار شوید در کشتى به نام خدا از آغاز جریان آن تا هنگام استقرار آن «و قال ارکبوا فیها بسمالله مجریها و مرسیها...»
و اگر کلمه «ابتداء» مثلا ذکر مىشد قابل نبود که این جمله هم راجع به ابتدا و هم انتها گفته شود، و اگر متعلق انزل باشد باز قابل تطبیق بر موارد متعدده نیست، و همچنین اگر اقول و مانند آنها باشد.
خلاصه آن که این آیه شریفه به شهادت آیات و روایات، شعار اولیا و انبیا و اهل ایمان بوده و هست. در ابتداى کلمات و اعمال خارجى و گاهى در وسط، گفته مىشود، و گاه مقصود استعانتیا تبرک استبدون این که نظر به ابتدا باشد و این که در ابتدا مذکور مىشود براى این است که از اول از نام خداوند متعال استمداد شود و این آیه مبارکه با همین لفظ بر تمام موارد قابل تطبیق است، ولى در صورتى که متعلق ذکر شود قابل تطبیق بر جمیع موارد نیست.
4. گفتیم اگر مقصود از اسم همان لفظ مرادف با نام باشد به نظر مىرسد که مثل (ابتدء) محذوف باشد و لفظ (باء) متعلق به آن باشد; و اگر مقصود از آن «عنوان» باشد، مثل این است که متعلق، به مثل «انزل» یا «اقول» باشد، ولى مخفى نماند که این مقدار، یقینى و لازم است، ولى ممکن است که متعلق بیش از آن چه ذکر شده، باشد، مثلا مقصود این باشد که: ابتدا به نام خداست و تبرک به نام او است و تعظیم به نام او است. و از اسم نیز، هم لفظ مراد باشد وهم عنوان، و متعلق محذوف هم مناسب با هر دو معنى باشد.
یعنى مقصود این باشد که: ابتدا مىکنم و تبرک مىجویم و یارى مىطلبم و... به نام خدا و این آیات را نازل مىکنم و این کلمات را ایجاد مىکنم از جهت جلوه رحمت و رحمانیت او، و احتمال جمیع این معانى براى این است که متعلق محذوف است و مىگویند: حذف متعلق قرینه عموم است.
تحقیق در باره کلمه اسم
کلمه اسم به طور مفرد و جمع در عدهاى از آیات کریمه قرآن ذکر شده است قوله تعالى «وعلم آدم الاسماء کلهاثم عرضهم على الملائکة (1) » «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا (2) » و قوله تعالى «سبح اسم ربک الاعلى (3) » و قوله تعالى «اقرء باسم ربک الذى خلق (4) » و قوله تعالى «فله الاسماء الحسنى (5) »
لذا براى روشن شدن حقیقت معنى این کلمه، با ملاحظه آیات و بعضى اخبار و ادعیه مبارکه، باید تحقیق و رسیدگى شود.
ریشه این کلمه
بنابرتحقیق شیخ الطایفه شیخ طوسىقدس سره در کتاب تفسیر تبیان، اشتقاق از ماده سمو (به معنى رفعت و علو) مىباشد نه از ماده وسم که به معنى علامت و نشان است و این تحقیق مطابق قراین ادبى بسیارى صحیح است.
بنابراین، وجه این که نام اشخاص را به عربى «اسم» مىگویند، شاید این باشد که این نامگذارى موجب اشتهار و رفعت مقام آن مىشود براى آن که اگر موجودى نام و نشان نداشته باشد، قابل اشتهار نیست.
رحمن و رحیم
در فرق بین این دو کلمه مبارکه، نگارنده را تحقیقى است که در بعضى از نوشتجات خود مفصلا آن را با شواهد ذکر نمودهام. و خلاصه آن را در این اوراق به یارى خداوند متعال با ذکر مثالى بیانمى کنم.
همان طورى که آفتاب عالم تاب که از مشرق خود طلوع مىکند، در افاضه نور و پخش اشعه زرین و گرم خود، هیچ قصور و بخلى ندارد و به تمام موجودات زمین به طور رایگان و به نحو مساوى مىتابد و از طرف این موجود آسمانى و ستاره فروزان الهى در تابش و پراکندن اشعه خود هیچگونه تبعیض و خصوصیتى وجود ندارد، همین طور آفریدگار جهان و پروردگار جهانیان نیز در مقام افاضه رحمت و اشراق کمالات به طور رایگان و غیر متناهى، هیچ قصور و نقصان و بخلى ندارد. و ذات مقدس او آمادگى مطلق براى افاضه جمیع فیوضات به تمام ممکنات دارد. ظاهرا این همان مقام رحمانیت او است و چنین به ذهن مىرسد که کلمه رحمن حاکى ازین صفتباشد.
و این مقام، که آمادگى مطلق براى گستردن افاضات کامله نسبتبه جمیع ممکنات از موجود و غیرموجود و لایق و غیرلایق مىباشد، مختص به ذات پروردگار است و کسى در این صفتبا او شرکت ندارد، و چنان چه اشیاء در بهرهبردارى از نور آفتاب مختلفند، بعضى هیچ بهره ندارند و بعضى به طور کم یا زیاد بهره مىبرند و این اختلاف به ملاحظه اختلاف لیاقت در خود آنها مىباشد، ممکنات نیز نسبتبه حضرت بارى تعالى چنین مىباشند. یعنى بعضى به واسطه نبود موانع، شایسته کسب فیض مىشوند، و بعضى دیگر به جهت قصور بىبهره مىباشند و این به حسب آنچه به نظر مىرسد مقام رحیمیتخداوند متعال است و کلمه مبارکه رحیم، از این مقام حکایت مىکند.
خلاصه مطلب این که: به نظر حقیر، بنابر شواهد بسیار کلمه رحمن ممکن است مرادف با مهربان و کلمه رحیم مرادف با بخشنده باشد. و هوالعالم.
ترتیب در کتاب تدوین و تکوین؟
نکته لطیف دیگرى که در این آیه مبارکه بسمالله الرحمن الرحیم است; هم آهنگى کتاب تدوین حق با ترتیب واقعى و تکوینى است. زیرا مبدا تمام صفات جمالیه و جلالیه، ذات واجب الوجود است، و چون ذات او واجب الوجود است مبدا صفت رحمانیت و آماده براى افاضه فیوضات مىباشد، و چون آمادگى مطلق دارد، به موارد شایسته; افاضه فیض مىفرماید. پس نتیجه این مىشود: که چون الله است رحمن است، و چون رحمن است رحیم است. و این نکته براى کسانى که آشنا به فلسفه الهى هستند، بسیار واضح است و از نکات اعجازآمیز این آیه شریفه به شمار مىرود.
نزول قرآن از شؤون رحمت است
آغاز به این آیه شریفه، اشعار دارد که نزول قرآن کریم; که مجموعهاى از عقاید و اخلاق و احکام و آداب; و رموز راهنمایى مىباشد، از شؤون صفت رحمت است و در سایه این صفت مبارکه واقع شده. یعنى قرآن یکى از آثار رحمانیت و رحیمیتخداوند متعال است که به این صورت ممتاز و اعجازآمیز در آمده و به واسطه فرشتگان بر قلب پاک و نورانى حضرت ختمى مرتبتصلى الله علیه وآله نازل گردیده است و نفوس شایسته را به کمال لایق خود مىرساند.
و قرآن کریم با این که یکى از مظاهر رحمانیت و رحیمیتحق است، خود نیز به اذن پروردگار; رحمن است و مانند آفتاب عالم تاب آمادگى براى پخش اشعه هدایت دارد و در قبال این نورانیت، تمام افراد بشر متساوى و یک نواخت هستند. «کلاانهاتذکرة فمن شاء ذکره» (6) و رحیم استیعنى همواره عدهاى از نفوس شایسته به مقدار استعداد و قابلیتخود از آن بهرهمند مىشوند. «هدى للمتقین» (7)
صفت رحمت
لغت رحمت غیر از انعام یا احسان است، زیرا ممکن است انعام و احسان در مقابل عوضى باشد که به احسان کننده مىرسد، ولى رحمت; افاضه رایگان و بدون عوض است. یعنى خداوند متعال آماده براى افاضه به جمیع ممکنات استبدون عوض، و عملا افاضه مىکند به موارد شایسته به طور مجان و رایگان، بدون آن که خود در مقابل آن نفعى ببرد، همان طور که این قرآن را نازل نموده استبه منظور گستردن رحمتخود بر آدمیان بدون این که کوچکترین نفعى به خودش برسد.
این چهار نکته که در این مقاله ذکر شد بعضى از اسرار بسیار این آیه شریفه است که در خور فهم نویسنده و خواننده مىباشد و همین مقدار برهان روشنى استبر این که قرآن وحى الهى است و ساخته فکر بشرى نمىباشد.
الحمدلله رب العالمین
«ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است» .
غرض نگارنده از نوشتن این مقالات آن نیست که تفسیر تام و تمامى از قرآن کریم و کتاب مجید الهى بنویسم; زیرا این موضوع نیاز به کتابى جداگانه دارد و مناسب خوانندگان منشورات ماهیانه و مجلات نمىباشد، بلکه مقصود این است که به واستخداوند کریم، به نکات جالبى در خور لیاقت و استعداد نویسنده و خواننده اشارهاى نموده باشم، امید استبدین وسیله عدهاى از نفوس مستعد به بعضى از حقایق قرآنیه آشنا شوند، و ریزهکارىهاى این کتاب مجید را که معجزهاى استباهر، به چشم خود مشاهده نمایند. و اینک به اذن خداى تعالى به چند نکته جالب و بعضى از رموز الهى در این جمله شریفه اشاره مىشود:
1 - جمله الحمدلله دلالت دارد که ستایش مختص به ذات بارى تعالى است و آن موجودى که شایسته ستایش و سپاس مىباشد منحصر به ذات واجب الوجود است. و این جمله از سه راه ممکن استحصر را بفهماند:
الف) الف و لام الحمد ظاهر در جنس است که مفادش این است که: ماهیت و حقیقتحمد مختص به ذات بارى تعالى مىباشد.
ب) تقدیم کلمه حمد بر کلمه لله مشعر به حصر است.
ج) لام در لله ظاهر در اختصاص است.
2 - بنابر آنچه گذشت معنى آیه شریفه چنین است که:
حقیقت و جنس حمد و ستایش اختصاص به ذات واجب الوجود دارد، و این مفهوم، شامل مىشود جمیع محامدى راکه از انبیا و اولیا و مؤمنین و سایر مخلوقات صادر گردیده و مىگردد و به علاوه دلالت دارد بر این که اصلا حقیقتستایش اگر چه هیچ وجود خارجى نیز پیدا نکند منحصرا شایسته ذات بارى تعالى مىباشد. و به اصطلاح فلاسفه اختصاص حمد به ذات واجب الوجود، از لوازم ماهیت و حقیقتحمد است نه از لوازم وجود خارجى، و مصداق تکوینى آن یعنى جنس حمد چه از لسان کسى صادر بشود یا نشود، شایسته ذات خداوند متعال است.
3 - حصر حمد به ذات بارى تعالى (که به دو جمله مثبت و منفى تحلیل مىشود: یکى این که خداوند شایسته جنس حمد است، و دیگر آن که موجود دیگر شایستگى ندارد) دلالت دارد بر این که آن چه جمال و نیکویى در عالم وجود تحقق پیدا کرده و مىکند، همه از جانب خداوند متعال است و نیکو کارى، غیر از وجود حق تعالى وجود ندارد، چنان چه در آیه شریفه دیگر مىفرماید:
«ما اصابک من حسنة فمن الله» (8) و نیز در آیه دیگرى مىفرماید: «و مابکم من نعمة فمن الله» (9)
و در این جهت فرقى نیست در این که احسانى که مىرسد به وسیله یک موجود بىاراده باشد مثل ابر که باران مىبارد یا به وسیله یک موجود با اراده باشد مانند انسان; زیرا انسانى هم که عمل نیک انجام مىدهد تمام شرایین و الیاف وجودش از طرف خداوند آفریده شده است، و در حین انجام عمل نیز به قیومیت او موجود است، به اذن و اراده او ادراک و اراده مىکند و فرمان به دست و پا و جوارح خود مىدهد تا در نتیجه، عمل خیرى انجام مىشود، و رمز این که این عمل را، اختیارى مىنامیم این است که صاحبش مىتواند این مقدمات و جریانات الهى را سد نماید و نمىکند.
مثلا درختى که در جنگل مىروید و بارور مىشود و بهره مىدهد به خواستخداوند متعال است و اگر موجودى مىتواند آن درخت را از جا بکند، ومع الوصف نمىکند این درخت و بارورى آن مستند به او نمىباشد; بنابراین اگر انسان هم به اختیار و اراده خود احسانى مىکند این خود یکى از لشکریان حق متعال است و با آن درختخودرو که حیوانات و انسان از آن بهرهمند مىشوند، چندان فرقى ندارد.
4 - چون مفاد کلمه حمد در عربى مرادف استبا ستایش بر جمیل و احسان اختیارى، به نظر مىرسد که این جمله شریفه دلالت دارد بر این که خداوند متعال مختار است و آنچه از آن منبع فیض صادر مىشود به قهر و غلبه و الزام نیست، بلکه به واسطه اراده ازلیه او است که معلول حکمت و مصلحت است، ولى اگر فرموده بود: مدح مختص خداوند متعال است، دلالتبر این فایده نمىکرد.
5 - به نظر مىرسد که جمله مبارکه «الحمدلله» دلالت دارد بر این که تمام آن چه در عالم هستى تحقق دارد از نیکویى و جمال، خواه نعمتباشد مانند هوا و آب و میوه و ارزاق و...، یا موجود جمیلى باشد، ولى براى موجودات زنده به ظاهر اثرى نداشته باشد مانند ستاره زهره فرضا، همه مستند به ایجاد و تدبیر حق متعال و رب العالمین است، ولى اگر به جاى کلمه حمد لفظ شکر بود، منحصرا اختصاص به نعمت داشت و سایر نیکویىها را شامل نمىشد.
6 - اعتقاد به این که تمام محامد شایسته مقام او است، مستلزم اعتقاد به این است که جمیع نکویىها و محاسن عالم وجود از طرف ذات مقدس آفریدگار است و این کاملا مطابق با برهان است، زیرا جمیع موجودات حدوثا و بقائا ممکن مىباشد و ممکنات در هر آن و لحظه، در وجود و آثار وجود، محتاج به عنایت واجب الوجود مىباشند، چنان چه موجودات ذهنى و تدبیرات مغزى بشرى نیاز به عنایت نفس دارند و مادامى که نفس به آنان توجه دارد به زیور وجود آراسته مىباشند و به محض این که سلب عنایت و توجه گردد، معدوم مىشوند، به همین نحو جمیع ممکنات به عنایت قیوم مطلق و آفریدگار جهان احتیاج دارند، چه در وجود و چه در افعال و تدبیرات وچه در ارادات و تحولات و آن چه از نیکى و خوبى به دست آنان جارى مىگردد در سایه عنایت دایمى و احاطه قیومى خداوندى است.
7 - اعتقاد به این که منحصرا خداوند متعال شایسته سپاس و ستایش است چون مستلزم اعتقاد به این است که تمام محاسن و نیکویىهاى جهان هستى از طرف او است، از نظر تاثیر در اخلاق انسانى بسیار مؤثر است، زیرا انسان را از خاکدان مادیتبه عالم بالا و ملکوت اعلى مىبرد، پردهها و دیوارهاى ضخیم دنیا را پاره و خراب مىکند و نظر انسان مسلمان را از موجودات ظلیه ممکنه، به سایه افکن و مسبب حقیقى متوجه مىکند، دیگر نه براى کسى کرنش و تعظیم مىکند جز به اذن خدا، و نه از مردم و سببهاى دیگر توقع و چشم داشت دارد، بلکه همه را لشکریان و جنود حق مىداند و اگر متوسل به وسایل عادى مىشود از بابت دست درازى به سفره خداوند متعال است، و اگر از سببى مایوس مىشود از مسبب الاسباب مایوس نخواهد شد. و همین ستحقیقت نفس مطمئنه که خشنود از حق است و مورد رضایت او مىباشد.
قطعه زیر که یکى از اهل عصر سروده است مناسب مقام است:
ذات احد را سپاس و حمد بباید
حمد و ستایش براى غیر نشاید
هر چه رسد زاو بود زنعمت و احسان
لشکر حقند جمله ظاهر و پنهان
سیر فلک یا ستارگان فروزان
خیل ملک یا که انبیا و امامان
وحى نبى یا صفا و کشف ولایت
درک ملک یا جنود عقل و درایت
عقل بشر یا که حس و جنبش حیوان
جان نباتى و یا جمادى بىجان
دست قدر یا عصاى حضرت موسى
جنگ قضا یا که پنجه ید بیضا
نظم اتم یا که نظم عالم کلى
آن چه شود کسب و آن چه هست جبلى
آن چه به برهان فلسفى است مبرهن
یا به تلسکوب مغربى شده روشن
و آن چه بشاید و یا به فکر نشاید
و آن چه به خاطر نیامده است و نیاید
و آن چه به درک فرشته نیز نگنجد
بلکه ترازوى عقل نیز نسنجد
و آن چه نبى هم به لوح غیب نخواند
یعنى جز ذات کردگار نداند
جمله زآثار جلوههاى الهى است
جلوه حق دایم است و نامتناهیست
هفت نکته در خصوص کلمه الحمدلله بیان گردید. کسى که [مطالب] سابق را خوانده ارزش واقعى خبر شریفى را که خلاصه مفاد آن نقل مىشود، ادراک مىکند.
در تفسیر المیزان از کتاب کشف الغمه از حضرت صادقعلیه السلام روایت مىکند که فرمود:
استرى از پدرم گم شد; ایشان فرمود: اگر خدا آن را به من باز گرداند، ستایش مىکنم او را به ستایشهایى که مورد پسند او باشد. طولى نکشید که استر گم شده پیدا شده و آن را با زین و برگ به حضورش آوردند. پدرم سر به آسمان نموده و گفت: «الحمدلله» و بر این کلمه مبارکه چیزى نیفزود.
پس از آن فرمود: چیزى را فرو گذار نکردم و همه انواع ستایش را به خداوند عزوجل اختصاص دادم.
پس هر ستایشى که فرض و تصور شود مشمول این کلمه مبارکه خواهد بود.
رب العالمین
در بخشى دیگر آیه شریفه که جمله «رب العالمین» باشد نیز اسرارى نهفته است که قسمتى از آن که مورد استفاده عموم باشد، براى علاقهمندان باذنه تعالى و توفیقه بیان مىشود.
1 - چنین به نظر مىرسد که جمله مبارکه «رب العالمین» تا جمله «مالک یوم الدین» در عین آن که اشاره به نعمتها و نیکویىهاى حق متعال است، برهان و منطق کلمه «الحمدلله» نیز مىباشد. یعنى: جمیع انواع ستایش مختص به خداوند متعال است. چرا نباشد در صورتى که او پروردگار جهانها است; او مهربان و بخشنده است، او صاحب و فرمانرواى روز پاداش است. یعنى آغاز هستى به دست او است، و او کاروان وجود را بر اساس رحمانیت و رحیمیتبه انجام مىرساند و پاداش مىدهد.
2 - رب العالمین و سایر جملات تا ایاک نعبد و ایاک نستعین خود مشتمل بر انواعى از ستایش مىباشد و پس از آن که تمام انواع ستایش را اختصاص به ذات بارى مىدهد، قسمتى از انواع ستایش را با نام و نشان ذکر مىکند، پس جمله مبارکه رب العالمین هم منطق و برهان کلمه الحمدلله مىباشد و هم خود حمد و ستایش پروردگار است، در حقیقت هم علت است و هم یکى از مصادیق معلول.
3 - این که در مقام حمد و ستایش هم ذات واجب الوجود و هم صفت رب العالمین را مورد نظر قرار مىدهد به حسب آن چه به نظر مىرسد واجد اسرارى است:
الف) ذات خداوند و صفت او هر دو شایسته ستایش و حمد است، چون هر دو جمیل و عین اختیار است.
ب) آن چه نیکى و جمال است از ذات کثیرالبرکات او تراوش مىکند. چون الله و واجب الوجود است; رب العالمین و رحمن الرحیم و مالک روز پاداش است. پس در حقیقت ابتداءا علت و پس از آن معلول را ذکر نموده است.
ج) ممکن است اشاره باشد به این که: آن چه بیشتر موجب ستایش است این است که پروردگار جهانها خدا است و متکفل تربیت و تدبیر و رهبرى قافله وجود و کاروان غیب و شهود وجود مبارک واجب الوجود است و خیلى فرق دارد که متکفل تربیت، موجودى باشد که واجب و غنى است، یا آن که خود فقیر و نیازمند به غیر باشد.
4 - از دقت در موارد استعمال کلمه (رب) استفاده مىشود که در مفهوم آن دو چیز ملاحظه شده است:
الف) تربیت و اصلاح. ب) آقایى و مالکیت.
یعنى کلمه رب در لغتبر مالکى که در آن تربیت و اصلاح ملاحظه نشده است، اطلاق نمىشود مثلا به مالک سنگى گفته نمىشود رب الحجر، و هم چنین بر کسى که تربیت مىکند ولى تسلط و مالکیت ندارد، لفظ رب اطلاق نمىشود; مانند مربى اطفال که از طرف پدر، یا مادر بر آنان گماشته مىشود. زیرا به چنین کسى نمىگویند: رب الاطفال، ولى مربى اطفال گفته مىشود، بنابراین مقصود از رب این است که خداوند متعال مربى و مدبر و مالک و سرپرست جمیع موجودات است.
5 - چون لفظ مبارک رب متضمن مالکیت مطلقه است از ابتداى وجود هر موجودى تا آخر آن، دلالت دارد، بر خالقیت و هم بر قیومیت و بهترین مثال براى فهماندن قیومیتخداوند، همان ارتباط هر بشرى استبا موجودات ذهنیه و تصورات نفسانیه خود که شرح آن از اقتضاى این مقال خارج است.
6 - از لحاظ این که لفظ مبارک رب متضمن حقیقت تربیت مىباشد، دلالت دارد بر این که خداوند متعال جمیع اجزاى تمام عوالم هستى را به کمال لایق خود مىرساند. زیرا حقیقت تربیت این است که مربى، آن چیز مورد تربیتخود را به آن مرتبه کمالى که در وجود آن نهفته و متمرکز مىباشد برساند و این عنایتبالاترین عنایتى است که ممکن است از طرف واجب الوجود نسبتبه ممکنات افاضه شود; و در قرآن کریم این حقیقت را در موارد دیگر به طور وضوح [بیان] مىفرماید:
قوله تعالى: «ویؤت کل ذى فضل فضله» (10) هر واجد امتیازى را به امتیاز خود مىرساند. «الذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى» (11) آن خدایى که هر چیزى را آفریده پس از آن راهنمایى فرمود.
مهیمنى که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هر چه سزا بود حکمتش، آن داد
بنابر آن چه گذشت کلمه رب دلالت دارد بر این که خداوند آفریدگار است و قیوم است و مربى مىباشد.
7 - از لحاظ این که کلمه رب متضمن تربیت است، دلالت دارد بر این که جمیع موجودات چه به حسب ظاهر داراى حیات نباتى، یا حیوانى باشند یا نباشند، در حرکت و سیر مىباشند و شایسته تربیت و ترقى از نقص به کمال هستند و همه به کمال مناسب خود مىرسند. و شاید این همان حرکت جوهریهاى است که مرحوم صدر المتالهین در کتب خود اثبات نموده است.
8 - نظر به این که تربیتبر دو قسم است: تکوینى و تشریعى، و مفاد آیه شریفه این است که خداوند متعال به تمام معنى رب العالمین است و جمیع موجودات را به همه کمالاتى که در آنها نهفته است مىرساند; اشاره و ایمایى به بعثت رسل و انزال کتب دارد. براى این که تربیت انسان مسلما نیاز کامل دارد به قوانین و دستوراتى که او را براى زندگى عالىترى آماده سازد و روح پاک او را از آلودگىهاى ماده و ماده پرستى و بدخویى و خباثتبرهاند و به عالم الوهیت نزدیک کند تا آن که صفت ابدیت و قیومیتبه خود بگیرد، بلکه آیه شریفه متضمن جمیع شؤون تربیت تکوینى و تشریعى است که از آن جمله وجود امام و حافظین دستورات تربیتى مىباشد.
9 - جمله مبارکه رب العالمین، انسان هوشمند را متوجه مىکند به وجود نیروهایى در موجودات و به این که این نیروهاى نهایى از مرتبه قوه به فعلیت مىرسند و منشا آثار مىشوند.
مثلا انسان مىبیند که هستهاى درخت مىشود، آن درختبارور مىگردد از تناول میوههاى آن، انسان تغذیه مىکند و براى پرورش هوش و استعداد خود استمداد مىکند و در نتیجه هسته ناچیز، هوش و عقل مىشود و به واسطه دارا بودن هوش، به عوالم علمى مادى و معنوى سیر مىکند. تمام این مراتب از کلمه تربیتبه ذهن انسان باهوش مىرسد. براى این که حقیقت تربیت همین است که موجود ناچیز به مراحل کمال برسد، پس از آن خواه ناخواه آدمى متوجه مىشود که چه کسى این نیرو را ظاهر مىسازد و این قوه نهانى را به فعلیت مىرساند. خود قوه که نمىتواند موجد فعلیتباشد، عوامل دیگر هم همه نیروهایى هستند که در عالم پراکنده مىباشند، پس باید همان رب العالمین همواره با عنایت و قیومیتخود این نیروها را به صورت تحقق درآورد و به کمال مطلق برساند.
ولى اى خواننده ارجمند بدان که تمام این دنیا در حکم همان هسته است. میوه تلخ و یا شیرین آن را هنوز تناول ننمودهایم. امیدوارم سعى کنیم که هسته وجودى ما در عالم دیگرى که به مبارکى، همه رهسپار آن هستیم درختبارور شود و میوه شیرین و مطبوع به ما بدهد. غرض این است که جمله مبارکه رب العالمین انسان را به اعتقاد به مبدا قیوم ناچار مىکند.
10 - کلمه عالمین به ظاهر مرادف با جهانها است; یعنى جهان دنیا، جهان آخرت ; جهان ملائکه، جهان حیوان، جهان جماد، جهان انسان، و بنا بر آن که بیشتر مفسرین مىگویند، جمیع انواع و اصناف موجودات را شامل مىشود. و بعضى مىگویند اختصاص به ذوى العقول دارد. ولى عدم اختصاص این کلمه، و شمول آن جمیع اصناف موجودات ممکنه را به صواب نزدیکتر است و این کلمه مبارکه از لحاظ آن که جمع است صراحت دارد در این که مالکیت و قیومیتحق تعالى منحصر به یک عالم [بالخصوص] نمىباشد و او است که مالک و مربى تمام عوالم مختلفه است.
11 - ممکن است جمع بودن کلمه مبارکه العالمین نیز اشاره باشد به عظمتحق تعالى از لحاظ این که به تنهایى و یگانگى و یکتایى، مربى عوالم بسیار مىباشد، یعنى همان خدایى که عالم عقول و فرشتگان و پیغمبران را راهنمایى مىکند و به عنایت رحمانیت و رحیمیتخود آنان را تربیت مىنماید و به کمال شایسته ایشان مىرساند، همین عنایت را بدون تفاوت به عالم حشرات یا جمادات دارد و آنها را نیز به منتهاى کمال شایسته خودشان مىرساند، و جمیع اصناف مختلفه کاروان هستى با تباین و اختلافى که دارند همه مرتبط به حق متعال و تحت تربیت و قیومیت و مملوکیت او مىباشد. و الحمدلله رب العالمین.
الرحمن الرحیم
تفسیر این دو کلمه مقدسه در ضمن تفسیر آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم به طور اجمال در مقالات سابقه گذشت و حقیقت رحمت، رحمانیت و رحیمیتبیان شد.
و فرق میان این دو کلمه مبارکه و اسرارى که در آن دو بود تاحدى که مقدر و میسر بود، به رشته تحریر در آمد. در این مقاله و مقاله دیگر به خواستخداوند متعال بعضى از اسرار تکرار این دو کلمه بیان مىشود.
شیخ طبرسى - رحمةالله علیه - در مجمع البیان مىفرماید:
تکرار براى مبالغه و تاکید است. شیخ الطائفه طوسىرحمه الله نیز جز این که مىفرماید: تفسیر این آیه مبارکه در ضمن تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم گذشت، چیزى ندارد; در صورتى که هزار نکته باریکتر از مو اینجا است که به بعضى از آن اسرار اشاره مىشود. ان شاءالله تعالى:
1 - تربیت و رسانیدن هر موجود قابل را به کمالى که در آن نهفته مىباشد، بر دو قسم است:
قسم اول آن است که در مقابل آن، اجرتى دریافتشود یا آن که فایدهاى به شخص مربى عاید گردد.
قسم دوم تربیتى است که از منبع رحمتسرچشمه مىگیرد و مقرون به رحیمیت مىباشد. آن هم رحمانیت و رحیمیتبىانتهاى واجب الوجود مطلق، همینگونه که خداوند متعال تمام موجودات را به کمال شایسته خود به طور رایگان و بدون این که از این تربیتسودى ببرد و نفعى عاید او بشود مىرساند.
اگر چه هر دو قسم از تربیت، شایستگى حمد و ثنا را دارد، ولى آن تربیتى که بیشتر شایسته حمد و ثنا مىباشد، قسم دوم است. یعنى آن تربیتى که از روى رحمت و به طور رایگان و مقرون با رافت و عطوفت انجام گردد.
وجدان هر بشر با وجدانى، حس مىکند که حمد و ستایش بر تربیت ناشى از رحمت و مقرون به رحمت، آن هم از منبع بىانتهاى خیر مطلق ; در خور توانایى ما بندگان نالایق نیست.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید؟
خلاصه این نکته ارزنده این است که: چنان به ذهن مىرسد که تکرار صفت رحمانیت و رحیمیتبراى تنبیه به علت و انگیزه حمد و ستایش باشد. و از این جا معلوم مىشود که مهمترین احسان و جمیلى که باید هر با وجدانى نزد آن خاضع باشد تربیتى است که بدون مزد و اجر بوده و در مقابل آن هیچ پاداشى نباشد و بنابراین در مقام کثرت و در محیط علل و اسباب هم باید مسلمان با وجدان از سه نوع مربى کمال تشکر را داشته باشد:
الف) پدر و مادر که فرزند را از ابتداى انعقاد نطفه باذن الله تعالى به کمال شایسته خود مىرسانند تا آن که نطفه بىارزش، جوانى برومند مىشود و در مقابل این احسان هیچ پاداشى از کسى نمىخواهند و هر مقدار توانایى و نیرو دارند به داعى شفقت و مهربانى در طبق اخلاص نهاده و آن به آن بر طفل خود نثار مىکنند تا این جوانه ناچیز درختى برومند گردد و به کمال مقدر و شایسته خود برسد. روى این اصل است که اسلام که دین فطرت و حقیقت و آیین انسانیت است، دستور فرموده است که فرزند از والدین خود تقدیر و تشکر کند. قرآن کریم در سوره اسراء آیه 22 و 23 مىفرماید:
«وقضى ربک الاتعبدوا الا ایاه وبالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احمدهما او کلاهما فلاتقل لهما اف ولاتنهرهما وقل لهما قولا کریما واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا»
و در سوره لقمان آیه 13 مىفرماید:
«و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامین ان اشکرلى و لوالدیک الى المصیرو ان جاهداک على ان تشرک بى مالیس لک به علم فلاتطعهما و صاحبهما فى الدنیا معروفا» .
خلاصه آن که: «خدا حکم فرموده است که پرستش غیر او را نکنید و به والدین نیکى نمایید. اگر یکى از آنان یا هر دو نزد تو به سن پیرى رسیدند، تو اى فرزند کلمهاى که حاکى از ملالت و خستگى باشد به زبان نیاور و آنان را ناراحت مکن و گفتارت با آنان محترمانه باشد و از روى مهربانى در مقابل آنان تا حد خاکسارى و مذلت فروتنى کن و براى آنان نزد خداوند منان دعا کن و بگو: خدایا پاداش تربیت آنان را به رحمت واسعه خود تدارک فرما»
«ما به انسان سفارش والدین را نمودیم، سفارش آن مادرى را که در حال ناتوانى چند ماه بار فرزند خود را کشید و دو سال او را شیر داد، نمودیم و گفتیم: اى انسان تشکر و سپاسگزارى از خداوند و والدین خود بنما; برگشت تو، به طرف ما خواهد بود. آرى اگر والدین تو اصرار کردند که ندانسته و نفهمیده مشرک بشوى از ایشان اطاعت مکن و شرک نیاور. ولى باز با چنین پدر و مادرى نیز به طریق شایسته مصاحبت و معاشرت نما»
در کتاب شریف کافى حدیثى به سند معتبر از زکریابن ابراهیم نقل مىکند که مفاد آن به فارسى به شرح زیر است:
زکریا مىگوید: من قبلا نصرانى بودم و موفق و مشرف به دین اسلام شدم، و در سفر حجخدمتحضرت ابىعبدالله جعفر بن محمد - علیهما السلام - رسیدم. به آقا عرض کردم: که من مردى نصرانى بودم و اینک مسلمان شدم. ایشان فرمود: چه مزیتى در اسلام مشاهده کردى و به چه حجتى از دین خود دستبرداشتى؟ گفتم: من مصداق گفتار خداى متعال هستم که مىفرماید: «ما کنت تدرى ما الکتاب ولا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدى به من نشاء» (12)
تو نمىدانستى که کتاب چیست و نمىدانستى که ایمان چه مىباشد ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به آن راهنمایى مىکنیم هر کس را که بخواهیم.
ظاهرا مقصودش این بود که خداوند متعال به قدرت کامله خود قلب مرا به نور اسلام منور فرمود.
صادق آل محمدصلى الله علیه وآله فرمود: محققا خدا تو را هدایت فرموده، پس از آن در باره او دعا نموده و سه مرتبه فرمود: بار الها! این مرد را هدایت کن، پس از آن فرمود: پسر عزیز! هر چه مىخواهى از من بپرس. عرض کردم: پدر و مادر و خاندان من همه نصرانى هستند و (مادرم نابینا است) با آنان زندگى مىکنم آیا این رویه صحیح است؟ فرمود: آنان گوشتخوک مىخورند یا نه؟ عرض کردم: آنان به گوشتخوک دست نمىزنند. فرمود: زندگى با آنان اشکالى ندارد، ولى کاملا متوجه مادرت باش به او نیکى کن، و اگر حادثه مرگ برایش اتفاق افتاد خودت به تجهیز او قیام کن و به کس دیگر وامگذار و به کسى خبر مده که نزد من آمدهاى. و تو باز مرا در (منى) خواهى دید. ان شاء الله.
زکریا مىگوید: به منى رفتم دیدم که امامعلیه السلام مانند معلم کودکان (با کمال رافت و رحمت و دقت و حوصله) به پرسش مردمان جواب مىگوید. این مرتبه دوم تشرف من بود به حضور ایشان.
پس از آن به کوفه آمدم و مطابق سفارش امامعلیه السلام بیش از پیش به مادر کورم مهربانى مىکردم، خودم غذا به او مىدادم و جانور بدنش را جستجو کرده و از او پرستارى مىکردم.
یک روز مادرم گفت: هنگامى که نصرانى بودى به این خوبى و مهربانى نبودى. از موقعى که به دین جدید متدین شدهاى و به سفر حج رفتى، مىبینم دگرگون شدهاى.
گفتم: مادر! مردى از فرزندان پیغمبر ما چنین دستورى به من داده است و من دستور آن مرد بزرگ را در باره شما مراعات مىکنم.
مادرم گفت: این مرد خود پیغمبر است؟ گفتم: پیغمبر نیست، ولى فرزند پیغمبر است.
مادر پیر روشن ضمیر گفت: پسر عزیز! این مرد حتما پیغمبر است. براى این که این سنخ دستورات غیردستور انبیا و پیغمبران نمىتواند باشد.
گفتم: مادر! پیغمبرى پس از پیغمبر ما نیست، و این بزرگوار پسر اوست.
کور با بصیرت گفت: پسر عزیزم! دین تو بهترین ادیان است. خلاصهاى از آن را به من گزارش بده تا من نیز مشرف به این دین مبارک شوم.
زکریا مىگوید: دین اسلام را به او عرضه داشتم. و مقدارى از احکام مبارک اسلام را به او یاد دام و او مسلمان شد. نمازظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. شب که شد عارضه کسالتبه او روى کرد. گفت: پسر عزیز! دین اسلام را ثانیا به من یاد بده من هم براى بار دیگر خلاصهاى از آن را به او تعلیم نمودم.
مادر پیر نابیناى با بصیرت، در دم آخر بار دیگر اعتراف (به عقاید حقه) نموده و از دار دنیا رحلت کرد. چون بامداد شد مسلمانان او را غسل دادند و من مطابق دستور مولى بر او نماز گزاردم و جسدش را درقبر نهادم.
این خبر شریف نمونهاى است از اهتمام اسلام به قدردانى از تربیت مادر اگر چه نصرانى باشد، و در عین حال متضمن کیفیت تربیت انبیا و اولیاء الهى است. شایسته است متکفلین تربیت معنوى یعنى علما و وعاظ از امثال این روایات سرمشق بگیرند، و مردم جهان را با حقایق اسلام آشنا نمایند تا در نتیجه خود به خود مردمان با انصاف به حقیقت و حقانیت این دین مقدس آسمانى متوجه شوند، ولى:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما است
آن چه البته به جایى نرسد فریاد است
علىالظاهر خبر شریف مذکور، متضمن اشاره به مرگ مادر و اسلام او نیز باشد براى این که مىفرماید: اگر براى او حادثه مرگ اتفاق افتاد، تو خود متکفل مراسم تدفین او باش و به کسان دیگر وامگذار.
مربى دوم) معلم استیعنى کسى که روان انسان را از حضیض حیوانیت ترقى مىدهد و دست او را براى اولین قدم به سوى مرز انسانیت مىگیرد.
در سفینة البحار، از شیخ ابى جمهور احسائى، حدیثى را با سند از حضرت رسول صلى الله علیه و آله نقل مىکند که مفادش قریب به این مضمون است: هر کس علمى را به کسى بیاموزد، مالک آن شخص شده است. سؤال شد که: آیا مراد این است که معلم مىتواند متعلم را بفروشد؟ فرمود: مقصود این است که حق فرمان به او دارد و باید شاگرد از استاد علمى خود اطاعت نماید.
بر خوانندگان پوشیده نماند که فرا گرفتن علم هم مانند سایر کارهاى دنیا باید زیر مراقبت دستورات آسمانى انجام گیرد و در غیر این صورت نتیجه ندارد. انسان در صورتى از دانش آموختن بهره مىبرد و تربیت مىشود که:
اولا آنچه مىآموزد یک موضوع حقیقى بوده و با واقع تطبیق کند که به واسطه دانش آموختن حقیقتى را کشف نموده باشد.
و ثانیا کشف حقایق معلومه را نردبانى براى ترقى به عالم معنویات قرار دهد. در حقیقتباید هر مسئلهاى را که مىآموزد حقیقتى را به واسطه آن کشف نماید و قدمى به منبع حقایق نزدیک شود. اگر دانش آموختن داراى این دو شرط نباشد قدمى استبه سوى جهان مادیت و حیوانیت و در بازار معنویات ارزشى ندارد.
مربى سوم) طبقه انبیا و اولیا - علیهم السلام - مىباشد. و این طبقه بالاترین حقوق را بر عالم بشریت دارند. زیرا آنان زندگانى دیگرى براى افراد انسان به ارمغان آوردهاند و روح ایمان را در انسان زنده مىکنند و او را از فناى قطعى نجات مىدهند، و راه عالم جاوید و سعادت دایمى را باز مىکنند.
اگر تمام توجهات و ادراکات انسان در چهار چوبه دنیا محدود باشد و در این دائره کوچک دور بزند و روان خود را متصل به عالم ابدیت نکند، خواهناخواه روان او هیچ گونه تناسب با عالم پهناور دیگرى پیدا نمىکند و پس از آن که بدن شایستگى بقا را نداشت، قهرا در ظلمات و تاریکىهاى فراوان به سر مىبرد. قرآن کریم در سوره نور مىفرماید: «او کظلمات فى بحر لجى یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکدیراها و من لمیجعل الله له نورا فماله من نور» (13)
خلاصه آن که: «زندگانى کسى که دلش به نور ایمان روشن نباشد، در عالم آخرت مانند کسى است که در دریاى عمیقى باشد و تودههاى فراوانى، از آب و پس از آن ابر، او را فرا گرفته و مانع از افاضه کوچکترین پرتوى از خورشید گردد. و تاریکى فضاى زندگى او به حدى باشد که حتى اعضاى بدن خود را نبیند و کسى که از نورالهى محروم است هیچ نورانیتى ندارد»
به عبارت دیگر: با ابزار و وسایل مادى دنیایى کسى نمىتواند زندگانى عالم دیگر را فراهم نماید. مثلا کسى که در این عالم مهندس است و با قدرت فنى خود کارخانه معظمى را به کار مىاندازد و به وسیله آن تحصیل مال و جاه مىنماید و وسایل زندگانى خود را از خانه و اثاث و مرکب و غیره به طور دل خواه فراهم مىکند، چون دست از این عالم شست و به عالم دیگرى رهسپار شد، دیگر آن نیرو و آن کارخانه و آن خانه و اثاث وجود ندارد و نیازمندىهاى دیگرى دارد که تمام آنها وابسته به روح و خوى انسانیت مىباشد.
اى برادر! تو همین اندیشهاى
مابقى خود استخوان و ریشهاى
گر گل است اندیشه تو، گلشنى
ور بود خارى، تو هیمه گلخنى!
بنابراین آدمى باید موقع مفارقت از این بدن، گلشنى باشد که گلهاى آن ابدیت داشته باشد و معلوم است ایجاد چنین گلشنى در باطن انسان به وسیله پیروى دستور انبیا - علیهم السلام - خواهد بود که از جانب خداوند دریافت نموده بدون توقع هیچ پاداش و مزدى به خلق تحویل دادهاند.
برگشتبه مطلب
غرض آن که: یکى از نکات تکرار صفت رحمانیت و رحیمیتبیان رحمت در مقام تربیت است و بیان این که خداوندى شایسته حمد و ستایش مىباشد که تمام موجودات را مقرون به رحمت مراقبت مىنماید و همه آنان را به هدف و کمال شایسته خود مىرساند. و ضمنا به پیروان مکتب قرآن مىآموزد که تربیت قرین رحمتشایسته تقدیر و تشکر و ستایش است و ما در این مقام به سه طایفه اشاره کردیم که این سه طائفه حق تربیت را بر بنى آدم دارند: اول پدر و مادر، دوم معلمین، سوم انبیا - علیهم السلام - و ثابتشد که عظمتحق انبیا; نسبتبه آن دو طائفه دیگر، شایسته مقایسه نیست. براى این که انبیا - علیهم السلام - دروازه گلشن ابدیت را به روى بشر باز مىکنند.
مربى کل
ولى در غیر حال تمام این نعمتهاى گوناگون و رحمتهاى مختلف که به وسیله پدر و مادر یا معلم یا طبقه انبیا - علیهم السلام - به بشر مىرسد، همه از جانب پروردگار و مربى کل است و این طبقات مختلف و غیر اینها همه لشکر منظم و متشکل حق متعال مىباشند: «و مایعلم جنود ربک الاهو» (14) کسى به جز او لشکر پروردگار شما را نمىداند» .
جمله ذرات زمین و آسمان
لشکر حقند پیدا و نهان
بنابراین تمام رحمتها و تمام وسائل تربیت از طرف او است و تحت مراقبت او انجام مىگیرد حتى خلق خوش و ملایمت معجزه آساى پیغمبران از ناحیه او و بهخواست او است در قرآن به پیغمبر آخرالزمان مىفرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم» (15) به وسیله یک نوع رحمتى از حق متعال خوى تو آرامش پیدا کرد و توانایى دارى که با رافت و عطوفتبا خلق خدا معاشرت نموده و وظیفه خود را انجام دهى»
بهرهبردارى از مراحم و نعم حق متعال هزاران اسباب و جریانات پنهان دارد که نوعا از دایره ادراک ما بیرون است. این میوهاى که ما مىخوریم به هزاران علت و به وسیله جریانات پنهانى زیادى به این حد رسیده است که یک شخص بشرى آن را تناول مىکند و از آن بهرهمند مىشود، ولى ما از بیشتر جریانات زیر پرده اطلاع نداریم. در بعضى اوقات یکى از هزاران پیچ و مهره در یک لطف مخصوص براى بعضى آشکار مىشود و موجب اعجاب مىگردد. براى چاشنى مطالب علمى و دقایق عرفانى قرآن کریم، چند داستان که خالى از اعتماد و اعتبار نیست، مذکور و مسطور مىگردد:
داستانى جالب!
امام فخر رازى در تفسیر معروف خود، از ذوالنون عارف معروف مصرى نقل مىکند که من روزى در خانه خود بودم; ناگاه ناراحتى فوقالعاده در خود احساس کردم که دیگر توانایى بودن در خانه را نداشتم ناچار از خانه بیرون آمدم به طرف رودخانه نیل رهسپار شدم. عقرب توانایى را دیدم که بهجانبى مىدود. عقرب را دنبال کردم، عقرب به کناره رودخانه نیل رسید در آنجا قورباغهاى به انتظار او بود. عقرب بر پشت قورباغه جهیده و در رودخانه شنا کرد. من هم به قایقى سوار شدم و جریان را دنبال کردم. قورباغه به آن طرف رودخانه رسید عقرب پیاده شد و باز شروع به دویدن کرد من هم باز عقرب را دنبال کردم، عقرب رسید به جوانى که زیردرختى خوابیده بود. و مار بزرگ خطرناکى آهنگ او را داشت، عقرب موقعى رسید که آن مار به جوان نزدیک شده بود. عقرب جهید و مار را گزید و مار هم آن را گزیده هر دو از سم یکدیگر مردند و جوان که در خواب عمیقى فرو رفته بود، از گزند خزنده خطرناک به لطف خدا رهید و از جریان امر شاید تا آخر هم بى خبر ماند.
داستان دوم را در موقع جنگ بینالمللى دوم در مجله صبا خواندم که از یکى از روزنامههاى معتبر انگلستان که شاید تایمز بود نقل نموده بود.
داستان دوم - در اواخر جنگ بینالمللى دوم در «مجله صبا» که آن روز یکى از مجلات بنام و کثیرالانتشار بود، داستانى از یکى از جراید معتبر اروپایى نقل کرده بود که آن چه را حافظه کمک کند براى خوانندگان نوشته مىشود و امیدوارم به خواستخداوند متعال تحریفى در آن از لحاظ زیادى نباشد و اگر تغییرى باشد از جهت فراموشى بعضى جزییات باشد. در آن مجله که شماره و حتى ماه و سال آن در نظرم نیست داستانى نقل کرده بود به این عنوان: (عجیب است اما باور کنید) و خلاصه آن به این قرار است:
مردى در یکى از تحت البحرىها [زیر دریایى] به انجام خدمتسربازى اشتغال داشت و در جنگ شرکت مىکرد. افسرى که ریاست آن زیر دریایى را داشت، در زیر دریاى (مانش) علىالظاهر دستور استراحت داده بود و همه افسران و افراد آن کشتى پس از چندى نارحتى و تحمل لطمات طاقت فرساى نبرد دریایى در گوشهاى از اعماق دریا به خواب عمیقى فرو رفته بودند، هواى ذخیره در شرف تمام شدن بود و اگر تا چند لحظه دیگر از خواب بیدار نمىشدند همه از خواب موقتبهخواب ابدى مىپیوستند. یکى از افسران در عالم خواب مشاهده مىکند که خواهر او که در آن موقع کارمند یکى از کارخانههاى لندن بود در کارخانه خود به خواب عمیقى فرو رفته است. و کارخانه در شرف احتراق است. این افسر خواهر خود را در عالم خواب بیدار مىکند و خود از شدت اضطراب از خواب بیدار مىشود، حس مىکند که هواى تحت البحرى سنگین شده و در شرف اتمام است. فورا افراد را بیدار مىکند و دستور حرکت صادر مىگردد. بعدا معلوم مىشود که در همان آن، خواهر او در کارخانه خود خواب بوده است. و در عالم خواب برادر خود را در تحتالبحرى مشاهده مىکند که خواب است و حس مىکند که هواى تحتالبحرى در شرف تمام شدن است و افراد آن در شرف اختناق مىباشند. آن خواهر در عالم خواب برادر خود را بیدار مىکند و خود از شدت اضطراب از خواب بیدار مىشود و مىبیند که کارخانه تازه آتش گرفته است. فورا به طرف بیرون فرار مىکند، در حقیقتبه عنایتحق متعال خواب این دو نفر خواهر و برادر با ارتباط هریک به دیگرى موجب نجات آنان مىشود و این نمونهاى از میلیاردها رحمتى است که در هر آن و ثانیه واقع مىشود، ولى در بعضى اوقات به این صورت عجیب در مىآید و قدرت مافوق طبیعت را نمایش مىدهد.
داستانهاى مجله فرانسوى کنستایسون
در شماره هفتم مجله یغما; سال هفدهم آقاى احمد راد، مقالهاى را که «ویامیسلاواویسک» در مجله نامبرده نوشته است ترجمه کرده و در آن چند داستان عجیب موجود است:
1) دخترک کوچکى به نام نلى که هرگز از او بوالهوسى و نافرمانى دیده نشده بود، در تعطیلات «عید پاک» به محض این که با پدر و مادر خود به خانه ییلاقى کنار دریاچه نانتوا رسید با لجاجت تمام از اطاق مخصوصى که براى او تعیین شده بود استنکاف ورزید، تمام روز التماسکنان خشمگین و عبوس در امتناع خود پافشارى مىکرد. پدر و مادر به درخواست او اعتنا نکردند و نخواستند به خود سرى او تسلیم شوند.
شب فرا رسید، دخترک (نلى) ناگزیر به آن اطاق رفت و چنان وانمود که خوابیده است، اما همین که در منزل سکوت برقرار شد، از جا برخاست از سرسرا گذشت، آهسته خود را به اطاق خواهرانش رسانید آنها او را پذیرفتند و در بستر خویش خواباندند. دخترک در آن جا فورى به خواب رفت. پس از چندى صداى مهیبى عمارت را به لرزه در آورد و همه را از خواب بیدار کرد. تخته سنگ عظیمى در اثر آب شدن برفهاى کوه مجاور، درستبر روى اطاقى که براى آن دختر معین شده بود فرود آمده و اطاق به کلى ویران شده بود، گویى سقف، دیوار، اثاث همه دود شده بودند وقتى اهل خانه سر رسیدند جز گودالى سیاه چیزى باقى نمانده بود، آن وقتبود که سر استنکاف معجز نماى دخترک جلوه مىکرد.
خوانندگان بدانند که همواره خداوند متعال در حال افاضه و رحمت است و با میلیاردها رموز و علل و اسباب، مقدرات راکه صددرصد بر طبق حکمت و مصالح عالیه است، اجرا مىکند ولى گاهى علل به صورت معجزهآسا در آمده و چشم تنگ بشر را خیره مىکند و یکى از میلیاردها رموز رحمت را ارایه مىدهد و مىفهماند که حتى اراده و تصمیم بشر قبل از آن که در اختیار او باشد، در پنجه قدرت ماوراى طبیعت است.
2) یک زن سویسى بامداد روز 17 فوریه 1948 از خواب برخاست، قصد داشت پسرش را با ترن براى اسکى به سى کیلومترى ببرد. همین که از خانه بیرون آمد چنین احساس کرد که قوه مرموزى او را از این سفر جلوگیرى مىکند با این که کودک خیلى دل تنگ بود و قهرا تمایل به این مسافرت داشتبدون جهت مادر از رفتن به اسکى صرفنظر کرد. شب از رادیو شنید ترنى که قرار بود آنها با آن سفر کنند دچار حادثه مصیبتبارى شده است.
3) صحتحکایت این پیرزن انگلیسى نیز تحقیق و تایید شده است که مشارالیها مبتلا به رماتیسم بود و از درد پا رنج مىبرد و بر روى نیم تختى دراز کشیده بود، ناگاه اضطراب غیرقابل وصفى او را فرا گرفتبرخاست و لنگ لنگان به خانه همسایه رفت. همسایه اضطراب بىمورد او را به سخریه گرفت و وادارش کرد که برگردد و در بستر خود استراحت کند. پیرزن برگشت و در جاى خود دراز کشید و براى انصراف خیال به تماشاى قاب عکس بزرگى که بالاى سرش آویخته بود خود را سرگم کرد. معهذا ربع ساعتبعد با این که از درد پا ناراحتبود و بىاندازه ضعف داشت مجددا اضطراب درونى او را برانگیخت از جا برخاست و به آشپزخانه رفت تا فنجانى چاى تهیه کند. در همین موقع صداى موحشى شنید قاب عکس بالاى تختخواب درستبه همان محل که جاى سر پیرزن بود افتاده بود.
داستان ششم) عدهاى از معتمدین و ثقات و علما نقل کردند که مرحوم عارف و عالم مشهور آقاى حاج میرزا محمدعلى شاهآبادى که در قم سکونت داشتند، روزى در زیرزمین منزل در عالم خواب مىبیند که یکى از اطفال سر آب انبار آمد و در آب افتاد از شدت اضطراب از خواب بیدار مىشود و مشاهده مىکند که آن طفل در آب افتاده یا در شرف افتادن است و او را از غرق نجات مىدهند. علىالظاهر داستان مزبور را جناب آقاى حاج سیداحمد زنجانى در کتاب الکلام ذکر نمودهاند.
داستان هفتم) یکى از معتمدین که فعلا در نجف اشرف سکونت دارد و من یقین دارم آن چه مىگوید مطابق با واقع است و ذرهاى اهل مبالغه نیست، چنین گفت:
که من معمولا اواخر شب از مدرسه مرحوم آخوند که محل تحصیل و مطالعهام بود به منزل مىرفتم کلید منزل را در محل مخصوصى زیر در منزل مىگذاشتند و من معمولا کلید را از محل معلوم برمىداشتم و در را باز مىکردم و شاید چند سال رویه دایمى همین بود و هنگام رسیدن به جلو در هیچ گاه عمل دیگرى جز برداشتن کلید از آن حفره مخصوص و بازکردن در انجام نمىدادم. یک شب بالخصوص خواه ناخواه کبریت زدم و قبل از دستبردن در حفره، محل کلید را مشاهده کردم. در این هنگام دیدم عقربى درون حفره گویى انتظار ورود دست مرا دارد که نیش خود را فرو ببرد.
خدوند متعال در مقام محافظت جان این موجود از گزند عقرب، وجدان خود او را بیدار مىکند و کلید رمز رحمت را به دستخود او مىدهد; و اگر مصلحتباشد گاهى خود شخص را به استقبال مرگ مىفرستد. «ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا والیک المصیر»
مورد بحث و تفسیر در جمله شریفه «الرحمن الرحیم» بود که پس از الحمدلله رب العالمین مىباشد.
یادآورى شد که آن چه نگارنده در تفاسیر معمولى تتبع و تفحص کردم نکتهاى براى تکرار آن ذکر نشده است و بعضى تکرار این جمله شریفه را با این که در آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم ذکر شده استحمل بر تاکید نمودهاند، در صورتى که بنابر آن چه به نظر مىرسد چند نکته دارد:
اول) اشاره به رحمت در مقام تربیت که شرح آن مفصلا گذشت.
دوم) اشاره به رحیمیت و رحمانیت در مقام ستایش که در آیه شریفه بسم الله خداوند متعال بشر را راهنمایى مىکند به این که در ابتداى قرائتیا ابتداى هر کارى به نام خداوند رحمن و رحیم تبرک بجویند و از نام نامى او استمداد نمایند، و در این آیه که در ذیل حمد و ستایش است در مقام تربیت و ارشاد به نوعى دیگر مىباشد و بیان مىکند که خداوندى سزاوار حمد است که رحمن و رحیم است.
خلاصه آن که چون رحمن و رحیم است، شایستگى دارد به نام او ابتداکنیم و تبرک جوییم و چون رحمن و رحیم است، شایستگى حمد و ستایش دارد. مقصود این نیست که اگر فرضا خداوند متعال داراى این صفت نبود شایستگى حمد و ستایش را نداشت زیرا کسى که رب العالمین مىباشد و با قیومیت مطلقه متکفل تربیت و راهبرى تمام ذرات موجودات و جمیع جهانها و جهانیان باشد، البته شایسته حمد و ستایش است، اگر چه از این عمل بسیار بزرگ نفعى ببرد و طرفى ببندد، ولى اگر تمام ذرات و موجودات را فقط از روى صفت رحمانیت و رحیمیت تکفل نماید و همه آنان را به کمال شایسته و مناسب خود برساند بدون این که کوچکترین سودى ببرد در این صورت بیشتر شایسته حمد و ستایش است.
نکته سوم) این است که شاید آیه شریفه «بسم الله» در مقام این است که به تلفظ به عنوان رحمانیت و رحیمیتحق متعال ابتداء و استمداد شود. و این آیه در مقام این است که در هنگام ستایش، توجه به حقیقت رحیمیت و رحمانیتبه عمل آید.
توضیح آن که در دین مقدس اسلام در عین این که توجه به حقایق و تحصیل کمال نفس مورد توجه واقع شده است و هدف اساسى از ارسال رسل و انزال کتب آسمانى، همان کمال نفس و تحصیل دل سالم و پاک است، چنان چه مىفرماید:
«یوم لاینفع مال ولابنون، الامن اتى الله بقلب سلیم» (16)
با این حال تظاهرات و شعارهاى مذهبى به طور شخصى و اجتماعى نیز برنامه مفصلى دارد. هر فرد مسلمانى در هر روز و شب باید الفاظى را که مشعر به عظمتحق متعال و تذکر نعم بىپایان او استبه زبان بیاورد و اعمالى را از قبیل رکوع و سجود انجام بدهد تا آن که پس از یک عمر راز و نیاز و ارتباط با خداوند متعال، داراى قلب سالم و دل پاک بشود و نمىتواند بگوید که باید دل پاک باشد و دل پاک حاجتبه نماز ندارد، زیرا تا آن که هر روز و شب به یاد خدا نباشد، هرگز نمىتواند آلودگىهاى خود را پاک کند و هرگز نمىتواند آرامش و اطمینانى در خود فراهم نماید.
در روایت وارد است که حضرت رسول اکرم و نبى محترمصلى الله علیه وآله مىفرمود:
من هر روز هفتاد بار استغفار مىکنم و علتى ذکر مىفرمود که شرح آن شاید از این قرار باشد: به علت این که ارتباط قلب خود را با خداوند متعال حفظ کنم و پردههایى را که خواه ناخواه از ارتباط با عالم ماده بر آن افکنده مىشود، برافکنم.
در شرع مقدس اسلام گوشهاى از تظاهرات فردى که باید هر شخصى اذکارى را به زبان بیاورد و اعمالى را انجام دهد و هم چنین تظاهرات اجتماعى وارد شده است مانند: نماز جمعه و عید فطر و عید قربان که واجب استبه جماعتخوانده شود با شرایط آن، و مانند: حجبیتالله الحرام که عده کثیرى از مسلمین یکدیگر را ملاقات مىنمایند و باهم به ذکر خداوند متعال مشغول مىشوند.
بنابر این مقدمه مىتوان گفت: آیه شریفه بسم الله به حسب ظاهر نمونهاى از برنامه تظاهر و ذکر لفظى است، زیرا عنوان: نام خداوند رحمن و رحیم است.
و آیه شریفه مورد بحث و تفسیر، نمونهاى از توجه به حقیقت است زیرا، مىفرماید: حمد و ستایش مختص خداوندى است که در حقیقت داراى رحیمیت و رحمانیت است.
نکته چهارم) آن که جمله «الرحمن الرحیم» که در این قسمت از سوره مبارکه حمد است، مسبوق به جمله رب العالمین و پس از آن جمله مالک یوم الدین مىباشد. یعنى: خداوند رحمن و رحیم، رب العالمین است و تربیت و قیومیتخود را با رحیمیت و رحمانیت رهبرى مىکند و همان خداوند رحمن و رحیم، مالک روز جزا هم هست و با صفت رحمانیت و رحیمیت متکفل پاداش و جزا خواهد بود.
و این نکته متضمن نویدى است که دلها را امیدوار و روشن مىکند زیرا همه متوجه مىشوند که در روز جزا سر و کار آنان با خداوندى است که مهیاى افاضه رحمتبه جمیع موجودات استبه شرط آن که آنان براى کسب رحمتحق، آماده باشند.
خداوندا به ما مسلمانان که پیرو قرآن کریم هستیم، توفیق عنایتبفرما که بتوانیم خود را براى استفاضه از رحمتبىپایان تو در روز جزا آماده کنیم! و سیرت انسانى ما به حال خود باقى باشد تا بتوانیم در محیطى که سراسر فیض و نعمت و حیات استبه زندگانى ابدى خود ادامه دهیم! خداوندا ما و فرزندان ما را در زیر سایه قرآن و دستورات اولیاى طاهرین از ظلمات ماده و آلودگى هایى که سیرتها را دگرگون مىکند محافظتبفرما تا شایسته بزم ابدیت وجود مقدس تو باشیم!
مالک یوم الدین: «مالک روز جزا»
در این آیه شریفه بنابر آن چه به نظر مىرسد نکات و مطالبى است که به خواستخداوند متعال ذیلا بیان مىشود:
1) در این که این آیه شریفه را پس از جمله الرحمن الرحیم ذکر فرموده ممکن است اشاره باشد به این که: مالک روز جزا کسى است که داراى رحمانیت و رحیمیت است و عنایت او از رحمت ابتداء مىشود تا بالاخره به روز جزا مىرسد پس رحمت او بر جزایش سبقت دارد. و این نکته بسیار براى بندگان خدا امیدبخش است، زیرا مىرساند که همان خدائى که کاروان وجود را با کمال مهربانى و شفقتبه سر منزل هستى مىرساند و همان خدایى که تمام موجودات را تربیت مىکند و به کمال مطلوب مىرساند همان او است که نتیجه این تربیت را به آنان مىرساند. سیر بندگان از رحمت و رحمانیت وجود مقدس او شروع مىشود و به دریافت نتیجه کامل از دست قدرت او (ان شاءالله تعالى) به خوبى خاتمه خواهد پذیرفت.
2) کلمه مبارکه مالک بر ملک ترجیح دارد، زیرا مفاد مالکیتبه حسب آن چه اهل زبان مىفهمند، دارا بودن و واجدیت مىباشد و اگر کسى فىالمثل خانهاى را مالک باشد، تمام شؤون و منافع آن در اختیار او مىباشد. بنابراین مالکیت روز جزاء، اقتضا دارد که حق متعال قدرت دارد بر ایجاد آن روز و بر جمیع شؤون و امور مربوط به آن روز که یکى از آن امور، حکومت و قضاوت در اعمال بندگان است، ولى ملک به معنى تسلط داشتن بر خصوص تدبیر و نظم قضاوت آن روز است.
3) کلمه مبارکه مالک بر کلمه سلطان نیز ترجیح دارد براى این که سلطنت ممکن است نیاز به مقدمات داشته باشد و هیچ منافاتى با این که شخص سلطان براى نیل به مقصود تحمل مشقت نماید ندارد، ولى ظاهر مالکیت این است که روز جزا و امور مربوط به آن همه در کف با کفایتحق متعال است و با لفعل داراى آن مىباشد.
4) محتمل است مقصود از جمله مبارکه مالک یوم الدین این باشد که خداوند متعال در روز جزاء مالک جمیع امور است که یکى از آنها، روز جزاء و شؤون مربوط به آن باشد نه آنکه مالک خصوص روز جزا مىباشد و این معنى با احاطه قیومیتحق متعال مناسبتر است.
5) کلمه (یوم) که علىالظاهر مرادف با کلمه (روز) است اگر اضافه شود به امرى، مثل این که بگویند: روز جنگ، روز ترقى; روز خوشبختى یا روز بدبختى و مانند اینها، مقصود آن زمانى است که این امور در آن واقع مىشود، نه روزى که به طلوع و غروب آفتاب مشخص مىشود، بنابراین ظاهر این است که مقصود از یوم الدین هنگام تعیین جزاء و پاداش یا رسیدن به پاداش باشد.
6) شاید مقتضى مالکیت روز جزاء یا مالکیت در روز جزاء این باشد که خداوند خود مالک پاداش است و حصول پاداش نسبتبه عمل از قبیل علت و مملول نیست که (حتى با قدرت کامله حق) قابل تفکیک از یکدیگر نباشد.
یعنى خداوند متعال مىتواند پاداش عمل بد را مثلا ندهد و بنابر مقتضیات و عللى عفو و اغماض فرماید، کما این که مىتواند براى عمل خوب نیز پاداشى قرار ندهد، زیرا خود، مقدمات و موجبات آن را فراهم آورده است.
ولى خداوند متعال در موارد بسیارى عفو مىفرماید و سزاى کار بد را نمیدهد و برعکس نسبتبه عمل خوب هیچ گاه از پاداش خوددارى نخواهد فرمود، بلکه پاداش عمل خوب را ده مقابل یا بیشتر مىدهد.
7) این موضوع که پاداش عمل نیک و بد بسته به اراده و مشیتحق است، اگر بخواهد عفو مىکند و اگر بخواهد پاداش بیشترى به کردار نیک مىدهد این معنى را ندارد که بدون جهتخداوند متعال عفو مىکند یا تفضل مىفرماید. قدرت و توانایى و عدم اجبار در دادن پاداش و عفو و تفضل; منافات با این که هر طرف را اختیار نماید بر طبق حکم و مصالح عالیه است، ندارد و در آیات بسیارى وارد شده است که خداوند متعال حکیم است و این مطلب براى کسانى که بهره مختصرى از معلومات مذهبى دارند، واضح است، ولى ممکن استبعضى از برادرانى که از این سنخ معلومات دورند و یا به واسطه فرا گرفتن بعضى از معلومات مادى داراى نیروى بحث و جدال هستند، چنین تصوراتى نموده و چنین شبهاتى را به زبان بیاورند.
خلاصه آن که: معنى عفو از عمل بد، و تفضل نسبتبه کردار شایسته این نیست که حق متعال در تصمیمات خود راه جزاف مىپیماید.
8) علىالظاهر مقصود از این که خداوند مالک روز جزا است این باشد که در آن روز براى هیچ موجود مختارى، اختیارى باقى نخواهد بود و مانند دنیا اختیارات محول به موجودات مختار نیست. چنانچه از آیه شریفه «و ما ادریک مایوم الدین ثم ما ادریک ما یوم الدین یوم لاتملک نفس لنفس شیئا والامر یومئذلله» (17)
«تو چه مىدانى که روز جزا چیست، باز چه مىدانى که روز جزا چیست! آن روزى است که هیچ کس اختیار هیچ کس را ندارد و امر واگذار به خداوند متعال است و بس» این معنى به دست مىآید.
خلاصه آن که: خداوند در این عالم نیز مالک جمیع امور است و حتى مالک اعمال بندگان است، ولى به توسیط اختیار، ولى در آن عالم اختیارى براى کسى نیست.
9) پاداش نیک و بد در این عالم نیز نمونههاى زیادى دارد براى این که تمام نباتات و حیوانات نتایج مواد اصلى خود هستند و تخم عقرب و مار است که عقرب و مار مىشود و تخم بلبل و کبوتر، کبوتر و بلبل خواهد شد.
از حبه گندم، گندم مىروید و حبه جو، جو خواهد داد.
هیچ گندم کشتهاى جو بردهد
یا که دیدى اسب، کره خر دهد؟ !
حتى اصلاح نژاد در نوع نبات و حیوان و سیر تکامل طبیعى که مورد اعتماد علم روز است، نمونهاى از محو بدىها و گستردن حسنات و خوبىها مىباشد.
در نظر داشتم که در این شماره وارد تفسیر آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین بشوم ولى چون عصرى که ما در آن زندگى مىکنیم عصر معروف به عصر اتم شده و تمام عقول و افکار و احساسات بشرى را متوجه اسرار و آثار ماده نموده است و این ترقى هر قدر که از لحاظ علمى قابل تمجید و تحسین است، به همان مقدار یا بیشتر لطمه به معنویات و اخلاقیات جامعه انسانى وارد ساخته و این خود زندگى مادى بشرى را تلخ و ناگوار نموده است تا چه رسد به حیات جاودانى.
لذا از این فرصت که رشته تفسیر سوره مبارکه حمد به کلمه یوم الدین «یعنى روز جزا» رسیده است، استفاده نموده شمهاى از براهین معاد را به خواستخداوند متعال و به هدایتبارى تعالى به رشته تحریر برمىآورم.
مرحوم صدر المتالهین - قدس الله سره - که او را فیلسوف شرق لقب دادهاند در کتاب مبدء و معاد خود مىفرماید:
«برکسى پوشیده و پنهان نیست که ریشه اصلى شبهه و تردید در قیام رستاخیز این است که تصور مىشود نفس انسانى و روح بشرى از عوارض و شؤون همین بدن است و همین که این بدن فاسد شد و از بین رفت، دیگر نفسى وجود ندارد که خودبهخود یا با تعلق به بدن مثالى، یا با تعلق به اجزاى همین بدن پوسیده، مورد ثواب و عقاب قرار گیرد; لذا باید ریشه این شبهه را از زمین اوهام و افکار قلع و قمع نمود تا آن که اقرار به ثواب و عقاب آسان گردد»
بنابر گفته این مرد حکیم ما در این مقالات تا حدى که شایسته حال خوانندگان استبه خواستخداوند روشن خواهیم کرد که: جان آدمى و نفس انسانى مربوط به بدن نیست و فساد بدن تاثیر در فساد و فناى نفس ندارد.
شواهد این موضوع از اینقرار است:
1) نفس انسانى ادراک مىکند که فى المثل هر فرد انسان داراى نیروى عقل است، یا هر فردى از افراد حیوان داراى حیات و حرکت است، یا هر جسمى داراى طول و عرض و عمق یا ارتفاع است و آن چه را از این امور ادراک مىکند منحصر به زمان حال یا گذشته یا آینده نیست و نیز منحصر به افرادى که موجود شده یا مىشوند نمىباشد، بلکه آن چه را مىفهمد و درک مىکند و بدان جزم دارد این است که: هر فردى از انسان که موجود بشود داراى نیروى عقل استیعنى اگر دنیا تمام شود و اصلا انسانى هم موجود نباشد باز ادراک مىکند که (بر فرض وجود) داراى عقل خواهد بود، پس آن چه را که ادراک مىکند، غیرمتناهى و بىپایان است و چون بدیهى است که جسم و بدن متناهى است، بنابراین نمىتواند روح انسان که داراى نیروى ادراک نامتناهى است، جسم یا از متعلقات جسم باشد. مانند: سفیدى یا سیاهى، براى این که جسم که متناهى است نمىتواند داراى اثر و صفت غیرمتناهى باشد.
2) کسانى که از اول عمر اشتغال به تحصیل کمالات داشته و داراى ملکات علمى یا صنعتى بسیار قوى و نیرومند مىشوند یا آن که با ریاضات اخلاقى ملکات شایستهاى پیدا مىکنند، مشاهده مىشود که در اواخر زندگى خود، از جهات مزاجى و امور مربوط به بدن بسیار ضعیف و ناتوان مىشوند، ولى مغز علمى قوى یا روح اخلاقى کاملى دارند و به درجات زیادى از لحاظ قدرت تفکر یا استحکام نفسانى نسبتبه هنگام جوانى نیرومندتر و قوىترند این خود دلیل روشنى است که نیروى تفکر و ادراک از پیرایههاى بدن نیست که در صورت ناتوان شدن بدن، آن نیز به همان نسبت ناتوان شود و یا بانابودى آن نابود گردد.
3) روح انسانى و نفس بشرى، در عین این که مثلا تصور سیاهى یک موجودى را مىکند توانایى دارد در همان حال، تصور سفیدى همان موجود را نیز بنماید و یا هنگامى که وجود یک موضوعى را درک مىکند مىتواند عدم آن را تصور نماید و از این جهت است که نفس انسانى جزم مىکند و حکم قطعى صادر مىکند که اجتماع سفیدى و سیاهى در سطح واحد ممتنع است و یا حکم مىکند که یک چیز نمىتواند در همان هنگام که موجود است محکوم به نیستى و فنا باشد، و البته تصور آن دو ضد یا دو نقیض را نموده است که حکم مىکند به امتناع اجتماع آن دو، والا هرگز نمىتوانست چنین حکمى را صادر نماید.
و همچنین در حالى که ممکن است تمام قرآن را حافظ باشد و در ذهن داشته باشد نیز ممکن است فى المثل تمام شاهنامه فردوسى را حافظ باشد و این معنى محسوس هر بشرى است که در نفس انسان جاى قرآن و جاى شاهنامه فردوسى مثلا از هم جدا نیست و هیچ حس نمىکند که مثلا قرآن طرف دست راست و شاهنامه طرف دست چپ است، بلکه در عین این که تمام نفس حافظ شاهنامه استحافظ قرآن نیز مىباشد، بدیهى است که تمام آن چه گفته شد، با این که روح انسانى از عوارض بدن و محدود به حدود بدن باشد، کاملا منافات دارد.
4) اگر یک موجود بشرى را پیش از آن که مثلا قرآن یا شاهنامه را حفظ کند تحت معاینه دقیق قرار دهیم و تمام الیاف مغز و قلب و اعصاب او را با دستگاههاى دقیق و مجهز ببینیم و پس از آن که قرآن یا شاهنامه را فى المثل حفظ کرد باز ثانیا تمام اعضا و جوارح مغزى و قلبى و غیره او را مشاهده کنیم قطعا هیچ تغییرى در او مشاهده نمىکنیم و لذا اگر یک فیلسوف متبحرى را کالبد شکافى کنیم با یک بىسواد محض که از لحاظ استعداد با آن فیلسوف نزدیک و متشابه باشد، هیچ فرقى نخواهد داشت.
این جا است که پرسش مىشود آیا شاهنامه فردوسى نسبتبه کسى که آن را از بر کرده است، موجود استیا معدوم؟ کسى نمىتواند بگوید معدوم است، زیرا باید در این صورت کسى که تمام این کتاب را حافظ استبا کسى که حافظ نیست هیچ فرقى نداشته باشد و این مطلب بالضروره باطل است. پس ناچار باید تصدیق نمود به این که موجود است. در این صورت که موجود است، آیا یک موجود مادى در جسم بشر به واسطه حفظ این کتاب ایجاد شده است؟ این هم که مسلما باطل استبراى این که دستگاههاى معاینه کاملا شهادت مىدهد که هیچ گونه فرقى در جسم بشرى پیدا نشده است.
پس ناچار باید اعتراف کرد که شاهنامه فردوسى در وجود کسى که او را حفظ کرده است موجود استبدون آنکه ماده و از عوارض ماده باشد. پس ناچار باید از شؤون و پیرایههاى روح بوده و وابسته به آن باشد، و همچنین کسىکه بهواسطه تحصیلات و تمرینات پیاپى، قدرت فنى خاصى را واجد باشد هیچ دستگاه و دارالتجزیهاى نمىتواند این قدرت را از سلولهاى مغز یا اعصاب قلب او بیرون بیاورد و نشان بدهد و بگوید این است آن قدرت فنى، مثل اینکه کسى نمىتواند شاهنامه فردوسى را از اعماق قلب و مغز بیرون بکشد و آنرا قاب گرفته بهدیوار نصب کند، با اینکه مسلما قدرت فنى و آنچه محفوظ است از موجودات مىباشد.
5) اگر صفتى بر یک موجود مادى عارض شود همانند این که آب را گرم نمایند و پس از آن سرد شود، دو مرتبه گرم نخواهد شد، مگر این که مجددا سببى براى گرمى ایجاد شود، زیرا گرم شدن آب به خودى خود محال است، ولى نفس انسانى چنین نیست، براى این که انسان یک موضوعى را در خاطر خود تصور مىکند یا این که یک مطلب علمى را درک مىکند، پس از آن به واسطه پیش آمدى فراموش مىکند، سپس وقتى به یادش مىآید و به خودى خود مطلب را دریافت مىکند. و این خاصیت از نظر دانشمندان از شواهد قطعیه بقاء و تجرد نفس انسانى است. زیرا همان نورانیت نفس است که پس از زوال معلومات، ثانیا معلومات گذشته را درک مىکنند و موجود مادى هیچ گاه داراى چنین نورانیتى نخواهد بود.
باقى شواهد تجرد نفس و این که ثبوت معاد هم موقوف بر مادى نبودن نفس نیست و على اى حال ثابت است، موکول به شمارهاى بعد مىباشد. انشاءالله تعالى.
این که در تجرد نفس ناطقه و منبع قوا و ادراکات بشرى بحث مىکنیم، بعضى تقدیر نموده و بعضى دیگر انتقاداتى نسبتبه قسمتى از مقاله گذشته نمودهاند، نگارنده جدا از هر دو دسته تشکر مىنماید، زیرا انتقاد نیز خود تقدیر از مطالب علمى است و دلیل روشنى استبر وجود رجالى که در پیرامون مسایل معنوى نیروى تفکر خود را به کار مىبرند و بدین وسیله به مسایلى که سطح موضوعات آن از خوردنى و آشامیدنى و مسئله جنسى بالاتر است و انسان را به یک عالم دیگرى مىبرد، نیروى حیات مىبخشند. امید استبهره همه ما از این معارف و علوم نیز حیات جاودانى باشد.
خداوند متعال در قرآن کریم به کسانى که در راه رسیدن به معارف الهیه کوشش مىکنند وعده راهنمایى داده است: «والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین» (آخر سوره عنکبوت)
«کسانى که در راه ما کوشش مىکنند مسلما آنان را به راههاى مقصود راهنمایى خواهیم نمود، البته خداوند با نیکوکاران است»
ولى باید به این نکته توجه داشت که کوشش جدا و خالص در راه حق و حقیقتباشد نه در راه تعصب و طرفدارى از طریقه مورد علاقهاى که سالها انسان بدان خو گرفته استیا آن که اوضاع محیط یا جهان یک حساسیتخاصى نسبتبدان ایجاد نموده یا اساس زندگى مادى خود را بر آن نهاده باشد، خلاصه آن که بحث در صورت احقاق حق و در باطن ارضاى شهوت نباشد والا این وعده الهى قرآنى شامل چنین مجاهدى نخواهد شد، زیرا در این صورت مجاهده در راه حق نخواهد بود و طبعا چنین مجاهدى نیکوکار نیست تا خداوند با او باشد غرض آن که:
نگارنده خیلى خرسند است که اشخاصى درصدد بحث و انتقاد باشند، ولى نکته اخلاقى آن را که عرض شد کاملا در نظر بگیرند و از خداوند متعال خواهانیم که ما نیز چنین باشیم و غیر حق مقصد و مقصودى نباشد ضمنا خاطر خوانندگان را مستحضر مىکند که هرکس نظرى انتقادى یا توضیحى دارد، به دفتر نشریه ارسال دارد ان شاء الله در پایان بحث همه آنها منعکس خواهد شد و نسبتبه انتقادات اگر صحیح باشد پذیرفته و در غیر این صورت توضیح کافى داده خواهد شد. ان شاء الله تعالى.
پس از ذکر این مقدمه وارد بحثشده و باقى شواهد تجرد نفس را بعونه تعالى و توفیقه شرح مىدهیم:
6) دلیلى که ذیلا تقریر و تحریر مىشود ابتکار فیلسوف والامقام ابوعلى سینا مىباشد که براى تجرد نفس اقامه نموده است، و فخر فلاسفه الهیین صدر المتالهین (قدس الله اسرارهم) در کتاب اسفار آن را با تعلیقات با ارزش خود و ایراداتى که از شاگردان آن فیلسوف شده، نقل فرموده است.
توضیح آن دلیل این است که: ما جنس بشر ذات و نفس خود را ادراک مىکنیم پس در این صورت حقیقت و هویت نفس ما مورد ادراک ما خواهد بود.
این تحقق ادراکى از دو صورت خارج نیست: یا این است که این سنخ ادراک مانند ادراک امور خارجیه استیعنى همان طورى که در هنگام ادراک چیزهاى دیگر صورتى از آنها در نفس ما حاصل مىشود، ادراک ما نسبتبه ذات خود نیز به این نهج است که صورتى از آن در نفس ما حاصل مىگردد، و یا به حضور نفس و قواى نفسانیه است در نزد خود نفس، بدون این که صورتى از آن در نفس حاصل شود، اولى محال و ممتنع است، زیرا خود نفس به صورته و حقیقته در نفس موجود است، لذا ایجاد صورت آن از قبیل تحصیل حاصل (یعنى ایجاد عین آنچه موجود است) مىباشد و یا اجتماع مثلین است (یعنى جمع شدن دو موجود متماثل من جمیع الجهات در یک محل معین مشخص) و هر دو در نظر عقل محال است.
پس معلوم مىشود که درک نفس، حقیقتخود را چیزى جز حضور نفس در نزد خود او نیست و چنین نیست که صورت خود را در خود منطبع و منقوش نماید.
مضافا به این که چون حقیقت نفس نزد خودش حاضر است دیگر نیازى ندارد که براى ادراک خود صورتى از آن را در خود منقوش نماید و از قبیل (آن چه خود داشت زبیگانه تمنى مىکرد) مىشود.
براى توضیح این مطلب عرض مىکنم که: نفس انسانى دو سنخ علم و ادراک دارد زیرا گاهى ادراک مىکند وجود اشیاء و امورى را که غیر خود او است مثل این که ادراک مىکند که این کتاب، یا این خانه موجود است البته ادراک آن نسبتبه کتاب یا خانه یا مانند آنها به این است که صورتى و به اصطلاح عکسى از آن در نفس منقوش و متصور مىشود که یا با خارج تطبیق مىکند و آن علم حقیقتى است و یا تطبیق نمىکند که آن اشتباه و جهل مرکب است و گاهى نفس انسانى خود را ادراک مىکند در این فرض ابدا نیازى ندارد که صورتى از خود را در خود منقوش نماید چون آن صورت بهعین وجود نفس; موجود است، بنابراین واضح شد که ادراک نفس نسبتبه خودش جز حضور نفس نزد آن چیز دیگرى نیست، و براى حضور نفس خود نفس کافى است و احتیاج به ایجاد صورت آن ندارد و چیزى که خود او براى وجود خودش کافى باشد نمىتواند جسم و یا از پیرایههاى جسم باشد براى این که جسم و پیرایههاى جسم متقوم و متوقف به محل دیگرى است و خود نمىتواند تقوم به خود داشته باشد، زیرا عوارض و پیرایههاى جسم مانند سفیدى یا سرخى محتاج به جسم است و خود جسم (انسان باشد یا غیرانسان) نیاز به مکان و زمان دارد و نمىتواند بدون نیاز به غیر خود، موجود باشد.
این توضیح دلیل شیخ الرئیس ابوعلى سینا بود که به ضمیمه اضافاتى از نگارنده نقل شد، و ممکن است این دلیل به وجه دیگرى بیان شود که شاید به اذهان اهل زمان نزدیکتر باشد به این که بگوییم پس از آن که واضح شد هر انسانى ذات خود را ادراک و تصور مىکند، باید دانست که نمىشود این ادراک از پیرایههاى جسم و اعصاب مغز یا قلب باشد، مانند رنگ یا وضع مخصوصى که اعصاب مغز یا قلب دارند براى این که در این صورت باید متقوم به اعصاب مشارالیه باشد، یعنى درک نفس را اعصاب مغز بنمایند زیرا سفیدى یا سیاهى که از پیرایههاى جسم هستند وابسته به جسم مىباشند در صورتى که ثابتشد که نفس را خود او درک مىکند و اگر از پیرایههاى جسم باشند باید جسم آن را ادراک کند.
و نیز نمىتواند جسم مستقلى باشد براى این که درک نفس همان حضور نفس است و اگر جسم مستقلى باشد خود نفس هم باید جسم مستقلى باشد اجتماع دو جسم هم مانند (اجتماع مثلین) در محل واحد لازم مىآید.
در پایان بیان این دلیل از خوانندگان معذرت مىخواهم که مطالب نسبتا پیچیدهاى را به رشته تحریر در آوردم، زیرا گاهى در مقام بیان حق و اثبات آن چارهاى جز این نیست.
و اگر کسى بگوید: معارف حقه که براى عموم است نمىتواند نیاز به این مطالب دقیق و باریک داشته باشد چون براى عموم قابل فهم و ادراک نیست.
در جواب مىگوییم، اصل بقاى انسان بعد از مردن و به کیفر خوب و بد رسیدن به آیات و روایات و ضرورت تمام ادیان آسمانى ثابت است و براى کسانى که آشنا به افکار علمى و فلسفى نیستند، همان شواهد آسمانى کافى است.
ولى چون در این زمان به واسطه بسط علوم و معارف، کسانى درصدد فهم حقایق معنوى از راه منطق و برهان مىباشند و در این راه ممکن استبه خطا بروند، براى روشن شدن اذهان آنان این قسم مسایل فلسفى مورد بحث واقع مىگردد.
مشکلى که در این راه نیز وجود دارد دو چیز است:
اول: آن که کسانى که از دلایل آسمانى صرف نظر نموده و به قدرت منطق خود مىخواهند حقیقت را بیابند نوعا با فلسفه الهیات آشنا نیستند موضوع معلوماتى که عادت کردهاند بحث در آن نمایند از قبیل اعداد و مقدارها و اجسام است و درک براهین مربوط به عالم مجردات را هر چند محکم باشد نمىتوانند با فرآوردههاى نفسانى خود تطبیق بدهند، لذا براى علاج این جهت و استخلاص از این انحراف باید فرآوردههاى نفسانى خود را کنار گذارده و برهان مورد بحث را از دریچه حقیقت محض مشاهده نمایند.
دوم: آن که علاقه عجیبى نسبتبه مد روز در جمیع شؤون پدید آمده است. یعنى همان طورى که اکثر مقیدند لباس مطابق رسم روز دوخته شود انتظار دارند مسایل و حقایق عالم معارف نیز بر طبق مد روز باشد، والا بدون دلیل آن را دور مىاندازند.
مثلا اگر کسى از فلسفه داروین گفتوگو کند هر چند آن فرضیهاى بیش نبود، و آن هم برخورد به اشکالاتى نموده است، آن را مىپذیرند و مىخوانند و براى یکدیگر بیان مىکنند ولى اگر کسى برهان محکم شیخالرئیس یا صدرالمتالهین را شرح بدهد، چون از «مد روز» افتاده به آن عنایت و توجهى نمىکنند; و اگر توجه نمایند خود را موظف مىدانند به این که به هر نحوى هست، آن را باطل جلوه دهند. علاج این انحراف نیز مانند علاج مشکل قبل به این است که خواننده محترم هرگونه امر تعصبى را از خود دور کند و فرموده قرآن کریم را که راستى براى مصون بودن از جمیع انحرافات همین یک دستور آسمانى کافى است نصب العین خود قرار دهد و از خداوند توفیق درک حقیقت را بخواهد. قرآن کریم مىفرماید: «افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لایهدى... » (18)
«آیا پیروى نمودن از کسى که راه حق و حقیقت را نشان مىدهد نزدیکتر به حقیقت استیا پیروى کردن از کسى که خود راه نیافته است...؟»
معلوم است عقل بشرى مىگوید باید پیروى از پرچمدار حقیقت نمود. متاسفانه غالبا عادات و هوسها و اقتضائات زمان و محیط این قضاوت ضرورى عقل را به رنگ خود در آورده و بیشتر افراد عقل و وجدان درونى خود را بازى مىدهند، ولى معلوم است که به مقام شامخ حقایق و واقعیات کوچکترین صدمهاى وارد نخواهد شد و بدبختى نصیب کسانى خواهد شد که به واسطه پیروى از هوسها حقایق را به عقیده خودشان پامال مىنماید و به دستخود از تشرف به آستان قدس حقایق محروم مىشوند.
باقى شواهد تجرد نفس در شمارههاى آینده والله ولى التوفیق.
7) از شواهد دیگر بر تجرد نفس انسانى، و این که نفس از عالم علوى است و جسم یا از پیرایههاى جسم نمىباشد; این است که نفس انسانى داراى شعور و ادراک است و کسى نمىتواند تصور کند که نفس انسان یک جسمى استشفاف مانند آینه; و ادراکات و تصورات و تعقلات آن مانند نقش است که در آینه منقوش مىشود.
براى این که اگر صرفا همین جهتباشد و چیز دیگرى نباشد نمىتواند موجب ادراک شود براى این که مىبینیم: آینه هیچ ادراک نقش متصور در خودش را نمىکند. شما اى خواننده محترم هرچه مىتوانى به نیروى تفکر و تعقل خود بسط و گسترش بده و دایره آن را بر تمام محیط مادیات ترسیم نما نمىتوانى یک موجود مادى را ببینى که بدون روح باشد، معالوصف خود و عوارض و پیرایههاى خود را تعقل کند شما خوب ادراک مىکنى که پوست صورت هیچ گاه ادراک نمىکند که مثلا سیاه استیا سفید، زیبا استیا نازیبا، و حتى هیچگاه جسم شما ادراک درد و ناملایمات نمىکند، براى این که اگر نفس متوجه جاى دیگر باشد ابدا ادراک درد نمىکند و این شمایید که ادراک درد در ناحیهاى از نواحى بدن خود مىنمایید.
بنابراین نزد عقل و وجدان واضح است که ادراکات و تعقلات نفسانى از قبیل نقوش و تصویرات خارجى یا از قبیل نور که از پیرایههاى اجسام نورانى است نمىباشد، و تصورى براى آن نمىشود نمود جز آن که نفس موجودى باشد غیر از عالم اجسام و مادیات و عوارض آن.
8) بدون شبهه، موجود بشرى بعضى معانى را در خاطره خود ایجاد مىکند که قابل تقسیم و تجزیه نمىباشد مانند «وحدت» (یکى بودن) و اگر نفس انسانى جسم باشد و تصور مفهوم وحدت هم چیزى نظیر انتقاش باشد و معنى وحدت بر جسم منقوش شده باشد، باید در این صورت قابل تقسیم به دو یا سه یا بیشتر باشد با این که مفهوم (یکى بودن) قابل نیست که تقسیم به دو یا سه شود، چون خلاف غرض یکى بودن آن خواهد بود.
9) عوارض یا پیرایههاى هر جسمى را که ملاحظه مىکنیم چنان نیست که همیشه به یک نسبتبه جسم مربوط باشند مثلا اگر یک نقطه سیاه در برگ کاغذى پدید آید، ممکن نیست مربوط به تمام کاغذ باشد فقط رنگى مىتواند مربوط به همه کاغذ باشد که تمام وجود این جسم را احاطه کرده باشد. خلاصه آن که یک برگ کاغذ عرض سیاهى را به خود نمىتواند به یک نسبتبپذیرد، زیرا یک قسمتبسیار ناچیز آن نقطه سیاه را مىپذیرد و یک قسمت مختصرش خط را مىپذیرد و کاغذى که سر تا پاى وجود آن سیاه باشد تمام آن جسم سیاهى را به خود پذیرفته است این حقیقتیک امر همگانى است و نسبتبه تمام اقسام پیرایهها و موجودات جسمانى صادق است مثلا خورشید عالم تاب که نورافکنى مىکند قابل تقسیم و تجزیه مىباشد، یعنى ممکن است نصف آن منکسف شود و نصف دیگرى از آن نورافکنى کند و معلوم است هنگامى که با تمام وجود نورافشانى مىکند با هنگامى که مثلا نصف آن منکسف شده استبه یک صورت ظاهر نمىشود. یعنى صفت نورافکنى را به یک نسبت در خود نمىپذیرد، ولى نفس انسانى چنین نیستبراى آن که اگر کوچکترین ذرات را تعقل نماید، چنان نیست که این موجود کوچک را در یک گوشه از نفس خود ادراک نماید یعنى حس بکند که در طرف راستیا چپ مغز یا قلب جایگزین شده است. بلکه باتمام ذات آن را درک مىنماید، چنان که یک موجود بزرگ را به همین نحو ادراک مىکند خلاصه آن که نفس انسانى ذره اتم و کوه البرز و تمام آسمانها و زمینها را به یک نسبت مىپذیرد، یعنى نفس انسان به تمام ذات یک ذره اتمى را درک مىنماید چنانچه تمام آسمان و زمین را درک مىکند و ابدا فرقى بین درک موجود بزرگ و کوچک از لحاظ پذیرش نمىباشد و این امتیاز منحصر به مجردات است.
10) به طور قطع بعضى از متصورات و موجودات نفسانى انسان، امورى مىباشد که غیر ممکن استبه صورت یک موجود جسمانى مستقل درآید. و نیز ممکن نیست که مانند سفیدى یا سیاهى از اوصاف و پیرایههاى جسم مشخصى باشد، مانند مفهوم امتناع (غیر ممکن بودن) یا عدم (نیستى) یا کلیت (بر عدهاى از موجودات صادق بودن) و این گونه معانى; بدون شبهه و تردید در نفس تحقق مىیابد در صورتى که محال است وجود جسمانى داشته باشد یعنى ما نمىتوانیم تصور کنیم یک موجود شخصى را مورد اشاره قرار دهیم و بگوییم این موجود همان نیستى استیا این موجود همان «غیر ممکن بودن» است، یا این موجود، همان صادق بودن بر چند موجود است. این معانى مجرد جز آن که متحد با موجود مجردى باشند اصلا قابل تصور و تعقل نخواهند بود با این که تمام این معانى در نفس انسانى قابل تعقل و تحقق مىباشند. در حقیقت درب خانه پربرکت نفس مجرد است که براى تمام معانى باز است و در آن محیط وسیع به همه آنان صورت تحقق مىدهد.
نفس انسانى نه فقط جام جهان بین است، بلکه هم جهان بین است و مىتواند تمام موجودات این جهان را در خاطره خود بگذراند وهم موجد جهان است و نقشههایى در نفس خود مىکشد و موجود مىکند و آنها را در خارج پیاده مىکند و خود جهان دیگرى بوجود مىآورد، و به همین وسیله نفوس انسانى است که وضع طبیعى عالم دگرگون شده و جهان دیگرى که زراعت و صنعتبر آن حکومت مىکند به وجود آمده و گذشته از این دو مرحله; انسان این موجود عجیب در خاطره خود تعقلاتى مىکند که اصلا براى این که به صورت جسم و جسمانى درآیند شایستگى ندارند، مانند مفهوم «کلیت» یا «امتناع» یا «عدم» و امثال آن بنابراین آنچه نفس انسانى دارا استبسیار بالاتر و والاتر از جام جهان بین است، زیرا مطالبى را ادراک مىکند که جهان با این وسعت گنجایش آن را نداشته و نخواهد داشت و باید در غزل شیرین لسان الغیب شیرازى تجدید نظر نمود در آن جا که مىگوید:
سالها دل طلب جام جم از مامى کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنى مىکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتایید نظر حل معما مىکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندر آن آینه صدگونه تماشا مىکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کى داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبد مینا مىکرد
او مىبایست نفس انسانى را به جان جهان و خلاق جهانى والاتر از این طبیعت معرفى مىکرد، ولى انصافا بسیار غزل زیبایى ستبخصوص این بیت که مىگوید:
گوهرى کزصدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مىکرد
بسیار گویا و زنده و ارزنده است، زیرا تعجب مىکند از روح انسان که دایره قدرت و توانایى او از کون و مکان بیرون است، ولى دست گدایى خود را به طرف مادیات دراز کرده و براى ارضاى شهوات و ماده پرستى دستبه هر ظلم و تعدى و بىانصافى مىزند. چه بسا حقوق همنوع خود را براى یک خیال مربوط به جاه و مقام که اکثرا با واقع تطبیق نمىکند زیر پاى خود له مىکند و از گشمدگان عالم ماده و مادیات، آنان که راه نورانى عالم ماوراء الطبیعه را با همه روشنى و واضحى آن گم کردهاند، تملق مىگوید و در خانه آنان به گدایى ایستاده است.
اى انسان تو خود گوهرى هستى که از دایر کون و مکان بیرونى هر چه مىخواهى «به اذن خداى تعالى» از خودت بخواه که درد از تو و دارو نیز در تو مىباشد:
دوائک منک و ماتشعر
ودائک منک و ماتبصر
به فرموده قرآن کریم این همه اسیر شدن نزد هوا و هوس، و سرفرود آوردن پیش هر کس و تواضع براى هر چیز و ناچیزى، از فراموش کردن خدا و قطع رابطه با اوست: ولاتکونوا کالذین نسواالله فانساهم انفسهم (سوره حشر - آیه 19)
«مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش نمودند و نتیجه این شد که خود را فراموش کردند»
باقى شواهد تجرد نفس در شمارههاى بعد ان شاء الله تعالى (19)
پىنوشت:
1) بقره (2) : 31.
2) مزمل (73) : 8.
3) اعلى (87) : 1.
4) علق (96) : 1.
5) اسراء (17) : 110.
6) مدثر (74) : 54.
7) بقره (2) : 3.
8) نساء (4) : 79.
9) نحل (16) : 53.
0) هود (1) : 3.
11) طه (20) : 50.
12) شورى (42) : 52.
13) نور (24) : 40.
14) مدثر (74) : 31.
15) آل عمران (3) : 159.
16) شعراء (26) : 88.
17) انفطار (82) : 19.
18) یونس (10) : 35.
19) ظاهرا این سلسله مباحث ادامه پیدا نکرده است. پیام حوزه.