آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

پیش گفتار
اگر چه پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله و در دوره زعامت‏خلفا، امیرالمؤمنین‏علیه السلام همواره بر این که خلافت‏حق او و وصیت پیامبر است، پاى مى‏فشرد، اما به اتفاق همه تاریخ نویسان، وقتى پس از قتل عثمان مسلمانان به آن حضرت روى آوردند، على‏علیه السلام تقاضاى ایشان را رد کرد و فرمود:
مرا رها کنید و دیگرى را برگزینید، من براى شما وزیر و مشاور خواهم بود. (1)
مردم آن‏چنان اصرار کردند که امام حاضر شد. به نقل طبرى، مهاجران و انصار به غیر از هفت نفر از جمله سعدبن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و محمدبن مسلمة و اسامة بن زید و نعمان بن البشیر و زیدبن ثابت‏با امام بیعت کردند (2) .
اولین نفرى که با امام بیعت کرد طلحه بن عبدالله، دومین نفر زبیربن العوام بود.
در میان خلفاى چهارگانه فقط على‏علیه السلام با تقاضا و استدعاى مسلمانان و بر اساس راى عمومى مهاجرین و انصار (بدون اعمال زور یا تهدید) به خلافت رسید.
آگاهى على علیه السلام از مشکلات و موانع حکومت
امام‏علیه السلام بعد از کشته شدن عثمان هنگام بیعت مردم با وى فرمود:
اگر روش گذشتگان را مى‏خواهید، دیگرى را طلب کنید، مرا وا گذارید و دیگرى را طلب کنید زیرا ما به استقبال چیزى مى‏رویم که چهره‏هاى مختلف و جهات گوناگون دارد. (3)
در زمان امارت خلفا دستورات اسلام تغییر داده شد، به همین دلیل اصلاحات انقلابى امام با مخالفت‏هایى روبرو مى‏شد از این رو امام مى‏فرماید:
دل‏ها بر این امر استوار، و عقل‏ها ثابت نمى‏ماند، چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته، و راه مستقیم، ناشناخته مانده است. آگاه باشید! اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود مى‏دانم با شما رفتار مى‏کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من چون یکى از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیع‏تر از شما به امیر باشم. در این شرایط من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان شوم (4) .
بعضى از مخالفان، این گفته امام را بهانه قرار داده و مى‏گویند: اگر او از طرف پیامبرصلى الله علیه وآله منصوب به خلافت‏بود، نباید این چنین سخن مى‏گفت.
ولى پاسخ این افراد، علاوه بر مدارک فراوانى که بر ولایت و خلافت‏بلافصل او در تمام منابع سنى و شیعه وارد شده، در همین خطبه امام نیز بیان گردیده است.
امام‏علیه السلام به خوبى مى‏داند که مردم مسلمان در زمان خلفا بویژه در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته‏اند. واگذارى مناصب حکومت اسلامى به دلخواه، و تقسیم بیت‏المال به طور غیر عادلانه انجام شده و عمل طبق امیال شخصى در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده بود. از این رو امام مى‏دانست اگر کسى بخواهد سنت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفت‏هاى شدیدى روبرو خواهد شد. حوادث بعدى نیز اثبات کرد که پیش‏بینى امام به جا بوده است. به این دلیل على‏علیه السلام هنگامى که مردم مى‏خواستند با او بیعت کنند، مى‏فرماید:
مرا رها کنید، زیرا شما تاب و تحمل اجراى حق و عدالت مرا ندارید. امیرالمؤمنین‏علیه السلام خود را لایق خلافت، و بعد از پیغمبر، شایسته‏ترین فرد براى امامت مى‏داند، از این رو در توضیح علت‏خوددارى، به موانع و مشکلات و سختى‏هاى آینده اشاره مى‏فرماید و مى‏گوید که اوضاع فوق‏العاده آشفته است، آینده آشفته‏ترى پیش روى مسلمانان است، بدانید اگر بامن بیعت کنید، مجبور خواهید بود براى اصلاح جامعه اسلامى دوران سختى را تحمل کنید.
کارشکنى و مخالفت‏با على‏علیه السلام از روزهاى اول حکومت
امام‏علیه السلام در روز دوم خلافت‏خویش اعلان کرد راه و رسم من همان روش پیغمبرصلى الله علیه وآله است. هیچ کس بر دیگرى برترى ندارد و اگر کسى سابقه و کوشش بیشترى در اسلام داشته باشد، پاداش او در قیامت‏با خدا است. فردا کسى نگوید فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدا هستند و بیت‏المال مال خدا است و به طور مساوى بین همه تقسیم مى‏شود. فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود است‏بین آن‏ها تقسیم شود، عرب را بر عجم امتیازى نیست.
از این تقسیم تنها طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم سرباز زدند. هنگامى که مردم در مسجد بودند، این چند نفر در گوشه مسجد کنار یکدیگر نشسته و آهسته صحبت مى‏کردند، پس از آن «ولید بن عقبه‏» نزد امام‏علیه السلام آمد و گفت:
تو در روز بدر بستگان نزدیک ما را کشتى. اما امروز ما با تو بیعت مى‏کنیم به شرط این که همان مبلغى که در زمان عثمان به ما پرداخت مى‏شد، بپردازى و قاتلان عثمان را به قتل برسانى و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق مى‏گردیم!
امام‏علیه السلام فرمود:
اما مساله «بدر» وظیفه الهى بود و اما مساله مال، در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم، آنچه خدا فرموده، انجام مى‏دهم و در مورد قاتلان عثمان اگر ملزم بودم آن‏ها را بکشم همان وقت این کار را مى‏کردم و اگر از من بیم داشته باشید به شما تامین مى‏دهم، براى چه بیم داشته باشید؟
ولید جریان را براى دوستانش گفت و آنان با ناراحتى از هم جدا شدند. عماریاسر و گروهى به امام خبر دادند که اینها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بیعت مى‏کنند.
پایدارى امام علیه السلام بر روش قرآن و پیامبرصلى الله علیه وآله
امام‏علیه السلام پس از این واقعه به مسجد آمد و بر منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هیچ کس جز به تقوا برترى قایل نشده و پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. آنگاه فرمود:
من روشى جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضى نیست، هر کجا مى‏خواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او، حکم نماید، از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند، آنگاه طلحه و زبیر را پیش خود خواست و فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا اینطور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت‏بیعت نمودید؟ گفتند:
بلى.
فرمود:
پس این چه وضعى است که از شما مشاهده مى‏شود؟
گفتند:
بیعت کردیم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر دیگران برترى بخشى، اما اموال را مساوى تقسیم کردى و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادى؟
امام‏علیه السلام فرمود:
استغفار کنید (که من چنین شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذیرفته باشم) هم‏اکنون بگویید آیا حقى از شما گرفته‏ام یا به شما ستم نموده‏ام.
گفتند:
معاذ الله
فرمود:
آیا حکم و یا حقى مربوط به یکى از مسلمان‏ها بوده که من جاهل به آن بوده‏ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده‏ام؟
گفتند:
نه!
فرمود:
پس چرا مخالفت مى‏کنید؟
گفتند:
به خاطر این‏که در قسمت‏بیت المال برخلاف عمربن خطاب قدم بر مى‏دارى و ما را با دیگران مساوى قرار مى‏دهى با اینکه غنایم با شمشیر ما به دست آمده است.
باز امام‏علیه السلام فرمود:
اما در باره مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم مرا به سوى آن دعوت کردید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسؤولیت در کتاب خدا و سنت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایى کردند، عمل نمودم، احتیاج به نظر و راى شما ندیدم چنانچه (فرضا) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنت پیامبرصلى الله علیه وآله دلیلى بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود، با شما مشورت خواهم کرد.
اما درباره تقسیم به طور مساوى، همه مى‏دانیم پیامبرصلى الله علیه وآله چنین دستور داده و کتاب خدا همین را مى‏گوید.
اما اینکه گفتید ما بیشتر زحمت کشیده‏ایم، مى‏دانید عده‏اى از همه بیشتر اسلام را یارى کرده‏اند و پیامبر آنان را با دیگران در تقسیم بیت‏المال فرقى نمى‏گذاشت.
مساوات اساس حکومت على‏علیه السلام
بعضى از یاران امام‏علیه السلام پس از ملاحظه بذل و بخشش‏هاى معاویه به اطرافیانش، به امام‏علیه السلام گفتند: اى امیرمؤمنان! مردم عموما علاقه‏مند به دنیا هستند و براى آن تلاش مى‏کنند، اگر از بیت‏المال مقدارى بیشتر به اشراف عرب و قریش مى‏بخشیدى، وضع روبراه‏تر مى‏شد و پراکندگى ایجاد نمى‏گردید و بهتر مى‏توانستى در بین رعیت عدالت‏به خرج دهى و سرانجام بیت‏المال را به طور مساوى تقسیم کنى!
امام‏علیه السلام، وقتى دید رعایت مساوات در عطایاى بیت‏المال مورد اعتراض جمعى از یارانش قرار گرفت و آن را برخلاف سیاست دانستند، فرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه! والله لااطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فى السماء نجما... (5) »
«آیا از من مى‏خواهید که براى پیروزى خود، از جور و ستم، در حق کسانى که بر آن‏ها حکومت مى‏کنم استمداد جویم؟!
به خدا سوگند تا عمر من باقى و شب و روز برقرار، و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى‏کنند هرگز به چنین کارى دست نمى‏زنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوى در میان مردم تقسیم مى‏کردم، تا چه رسد به این که این اموال، اموال خدا است. آگاه باشید! بخشیدن مال در غیر موردش تبذیر و اسراف است، این کار ممکن است در دنیا باعث‏سربلندى انجام دهنده آن شود ولى در آخرت موجب سرافکندگى وى خواهد شد، احیانا در میان مردم (دنیاپرست) گرامیش مى‏نماید ولى در نزد خدا خوارش مى‏سازد، هیچ کس مال خویش را در غیر راهى که خداوند فرموده مصرف نکرد و به غیر اهلش نسپرد، جز این که سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه دیگرى نمود، پس اگر روزى پایش بلغزد و به کمک آنان نیازمند گردد، بدترین رفیق و ملامت کننده‏ترین دوست‏خواهند بود.»
ستایش بزرگان علماى اهل سنت از روش على‏علیه السلام در بیت‏المال
ابن ابى الحدید در ذیل این سخن آورده که: عمر هنگامى که به خلافت رسید بعضى را بر بعضى برترى داد، سابقین در اسلام را بر دیگران، مهاجران قریش، بر دیگر مهاجران، همه مهاجران را بر همه انصار، و عرب را بر عجم برترى بخشید، و در تقسیم بیت‏المال بین این گروه مساوات قایل نشد.
در ایام خلافت ابوبکر نیز عمر این پیشنهاد را کرد، ولى از جانب ابوبکر، قبول نشد و به او گفت:
«خداوند هیچ کس را بر هیچ کس برترى نبخشیده است‏»
ابن ابى الحدید آنگاه براى توجیه عمل عمر اضافه مى‏کند: این مساله اجتهادى است و خلیفه مسلمانان مى‏تواند به اجتهاد خود عمل کند، اگر چه متابعت از على‏علیه السلام در نظر ما بهتر است‏بویژه که ابوبکر نیز این کار را نکرد و اگر این خبر صحیح باشد که پیامبرصلى الله علیه وآله بین افراد به طور مساوات تقسیم مى‏کرد، مساله منصوص مى‏گردد زیرا فعل پیامبرصلى الله علیه وآله همچون قولش حجت است. (6)
ابن ابى الحدید در جاى دیگر گفته: اگر گفته شود ابوبکر اموال را به طور مساوى تقسیم مى‏کرد، پس چرا کسى به او اعتراض نکرد؟ ! در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبرصلى الله علیه وآله بود و مردم با تقسیم پیغمبرصلى الله علیه وآله عادت کرده بودند، اما هنگامى که عمر سرکار آمد عده‏اى را برترى داد و پس از او عثمان این برترى را بیشتر نمود، این روش، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند، از این رو برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود آورد. (7)
معیارهاى حکومت و ویژگى‏هاى امام در منظر على‏علیه السلام
رهبرى امام‏علیه السلام بر اساس ضوابط مکتب و با معیارهاى تقوا و فضیلت و روش‏هاى منطقى و انسانى است.
امام‏علیه السلام درباره ویژگى‏هاى رهبرى و امامت، مى‏گوید:
«...فهو من معادن دینه، و اوتاد ارضه قدالزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، یصف الحق و یعمل به، لایدع للخیر غایة الا امها ولامظنة الا قصدها، قد امکن الکتاب من زمامه فهو قائده و امامه، یحل حیث‏حل ثقله و ینزل حیث کان منزله...» (8)
«او (انسان برترى که شایستگى امامت دارد) از معادن و گنجینه‏هاى آیین خدا و از ارکان زمین است. خود را ملزم به عدالت کرده و نخستین گامش در راه عدالت، اجتناب از هواپرستى، و تمایلات شخصى است. او چهره حق را آن‏چنان که هست مى‏نمایاند و خود بدان عمل مى‏کند، هیچ کار خیرى نیست جز آنکه براى انجام آن همت گمارده و هر کجا گمان خیرى مى‏رود او در تعقیب آن است. خود را در اختیار کتاب خدا نهاده و آن را پیشوا و امامش قرار داده، هر کجا که قرآن بار مى‏نهد او در همان جا فرود مى‏آید و آنجا که منزل مى‏کند او نیز همانجا را منزلگاه خود قرار مى‏دهد.
امام‏علیه السلام نه تنها عالم به مکتب است‏بلکه خود در پیاده کردن مکتب، پیشتاز و پیشگام همه است و براى کسب قدرت و حفظ آن و یا رسیدن به هدف هر چه مقدس و والا هم باشد تن به هواى نفس نمى‏دهد و از حق و عدالت منحرف نمى‏گردد. شیوه رهبرى و سیاست او را کتاب و مکتب مشخص مى‏کند، و جز از آن فرمان نمى‏برد.
امام‏علیه السلام در فراز دیگرى از همین خطبه به این حقیقت اشاره کرده، مى‏فرماید:
«... فلا تقولوا بمالا تعرفون، فان اکثر الحق فیما تنکرون واعذروا من لاحجة لکم علیه - و هو انا - الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر و اترک فیکم الثقل الاصغر، قدرکزت فیکم رایة الایمان و وقفتکم على حدود الحلال والحرام...» (9)
«پس چیزى را که نمى‏دانید مگویید، همانا بیشتر سخنان حق در چیزى است که انکار مى‏کنید و کسى را که حجتى علیه او ندارید، معذور دارید و آن منم، بنگرید، آیا من در میان شما طبق مکتب و میراث بزرگ پیامبر خداصلى الله علیه وآله - قرآن - رفتار ننمودم و میراث گرانمایه کوچکتر را در اختیارتان ننهادم (عترت)، پرچم ایمان در کانون جامعه شما برافراشتم و شما را به مرزهاى حلال و حرام آگاه نمودم و از دادگرى خود لباس عافیت‏بر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود کار نیکو را در میان شما گسترانیدم و ملکات اخلاق انسانى را به شما نشان دادم. پس وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفاى آن را نمى‏بیند و فکرتان توانایى جولان در آن را ندارد به کار مبرید»
امام‏علیه السلام در این خطبه به حقیقت دیگرى نیز اشاره کرده و آن این‏که در سنجش و ارزیابى سیاست امام‏علیه السلام نباید اسیر محدودیت نگرى‏هاى سیاسى شد و دوران حکومت او را منحصر به چند سال دوران خلافتش دانست و در مقایسه با دوران زمامدارى معاویه و بنى امیه، نتیجه گرفت که على‏علیه السلام در کار سیاست، ورزیده نبود لذا از رقیب خود شکست‏خورد، بلکه سیاست و حکومت او مثل خودش جاوید و ابدى است.
امام‏علیه السلام در نامه‏اى که به «عثمان بن حنیف انصارى‏» فرماندار بصره نوشته به مسؤولیت‏سنگین خود اشاره کرده مى‏گوید:
«ااقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش...» (10)
آیا خود را به همین قانع کنم که گفته شود: من امیر مؤمنانم؟ ولى با مردم در سختى‏ها و رنج‏هاى روزگار سهیم نباشم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخى‏هاى زندگى نباشم؟
در دولت على‏علیه السلام زیر بناى همه چیز حق است و ضابطه‏ها و معیارها بر محور حق مى‏گردند و هیچ مصلحت اندیشى نمى‏تواند کوچکترین انحرافى در سیاست او و پیروى از حق به وجود آورد، این همان حقیقتى است که در خطبه دیگر امام به آن اشاره شده است:
«فوالذى لااله الا هو انی لعلى جادة الحق و انهم لعلى مزلة الباطل‏» (11)
سوگند به ذاتى که جز او خدایى نیست، من بر جاده حقم و آنان بر لغزشگاه باطل.
آرى همه ابعاد زندگى امام‏علیه السلام با معیارهاى مکتبى شکل مى‏گیرد و هیچ کدام از گوشه‏هاى پنهان و آشکار زندگیش از نقش مکتبش قابل تفکیک نمى‏باشد.
به دلیل همین محوریت‏حق است که امام‏علیه السلام پیشنهاد کمک ابوسفیان را براى رسیدن به حقش به شدت رد کرد و تن به قبول خلافت‏بر اساس پیروى از شیخین نداد و در روزهاى اول زمامداریش به رغم صلاحدید و مصلحت اندیشى برخى از یارانش حاضر نشد براى مدت کوتاهى معاویه را در پست‏خود ابقا نماید. روزى هم که به خلافت‏برگزیده شد، روش و سیاست دولت‏خود را به روشنى اعلام کرد.
اینها نمونه‏هایى از روش سیاسى حضرت على‏علیه السلام است که با سیستم‏هاى سیاسى دیگر که در دنیا متعارف است متفاوت مى‏باشد، و اگر کسى به این تفاوت توجه نداشته باشد مسلما در قضاوت و داورى به اشتباه مى‏افتد.
بررسى میزان توفیق سیاست‏هاى حکومتى على‏علیه السلام
اگر ما سیاست على‏علیه السلام را با معیارهاى دینى ارزیابى کنیم، على بن ابى‏طالب‏علیه السلام پیشگام سیاستمداران راستین خواهد بود، زیرا پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیردستان و ناتوانان غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى عقل‏ها و دل‏هاى فرزندان آدمى است.
عزل زمامداران عثمان بر اساس چه سیاستى بود؟
جریانى که بیشتر به خاطر آن بر امام‏علیه السلام خرده مى‏گیرند این است که وى پس از بیعت، در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعى و سیاسى آنان را سلب کند. بعضى‏ها از راه مصلحت اندیشى به آن حضرت توصیه کردند، در این تصمیم تجدید نظر کند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقى بگذارد در راس این توصیه گران، مغیرة بن شعبه و ابن عباس قرار داشتند.
طبق اظهار نظر ابن خلدون، استدلال مغیره این بود:
تا مردم بر بیعت وى اجتماع کنند و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه مى‏خواهد انجام دهد.
امام‏علیه السلام این پیشنهاد را نپذیرفت و دستور برکنارى آنان را صادر کرد. آیا این کار خلاف سیاست‏بود؟ مگر یکى از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند؟ مگر معاویه در راس این فاسدان و دین تباهان قرار نداشت؟ آیا على‏علیه السلام مى‏توانست‏بدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتى تسلط یابد که عناصر شورشى آن را شکل داده بودند؟ مهمترین اعتراضى که على‏علیه السلام بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت ابقاى معاویه در حکومت‏شام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات مى‏کرد، سلاح برنده‏اى براى تضعیف موقعیت‏خود بین یارانش، به دست دشمنان مى‏داد، علاوه بر آن در سیاست اسلام، هیچگونه جایى براى درنگ و مجامله و به تعبیر خود امام‏علیه السلام «پیروزى از راه ستم‏» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامى، کسى است که بدون انحراف از مردم و مکتب خویش و با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغ.
ابن خلدون در دنباله بحث مى‏افزاید:
و این از سیاست پادشاهى بود، لیکن على‏علیه السلام براى فرار از تزویر و زراندوزى که منافى اسلام است امتناع ورزید. مغیره بامداد روز بعد نزد على‏علیه السلام آمد و گفت: دیروز مطلبى را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولى سپس در باره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنى بر حق و خیرخواهى نبوده است و حق در همانست که تو اندیشیده‏اى.
على‏علیه السلام فرمود: نه به خدا بلکه مى‏دانم که تو دیروز مرا پندى خیرخواهانه دادى و امروز مرا بر خلاف آنچه در دل دارى، پند میدهى، ولى دفاع و حمایت ازحقیقت مرا از مشورت و خیرخواهى تو باز داشت.
احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست مى‏داده‏اند ولى ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا
فلادیننا یبقى ولا ما نرقع (12)
دنیاى خویش را به پاره کردن دینمان وصله مى‏کنیم، پس نه دین‏مان باقى مى‏ماند و نه آنچه را وصله مى‏کنیم.
دکتر طه حسین دانشمند و متفکر مصرى در تبیین اساس و معیار حکومت در دیدگاه امیرالمؤمنین‏علیه السلام مى‏نویسد:
در مقابل این همه مشکل و پریشانى اوضاع و در برابر تمام فتنه‏هایى که امام‏علیه السلام با آن‏ها درگیر بود لحظه‏اى براى على‏علیه السلام در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و بر پا داشتن آن شک و سستى دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، پیروزى و شکست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مى‏دید بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامى و سیاسى، به سوى آن با قدم‏هاى محکم پیش مى‏رفت. على‏علیه السلام از معدود مردانى است که در راه حقگزارى به این امر نمى‏اندیشید که سرانجام این کار و منتهى‏الیه این راه مرگ یا زندگى، غلبه یا شکست است تنها هدف ثابت امام‏علیه السلام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضى و ضمیرش خشنود باشد. (13)
اساس و معیار پذیرش حکومت در دیدگاه على‏علیه السلام
هدف امیرمؤمنان على‏علیه السلام از قبول حکومت احقاق حق و احیاى فضایل و کمالات اخلاقى و انسانى است. هدف او، هدف پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله است، مسلما در این هدف عالى، على‏علیه السلام و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند. ما نباید کوته‏فکر باشیم و اسیر محدودیت نگریهاى سیاسى گردیم و دوران حکومت على‏علیه السلام را منحصر به پنج‏سال دوران خلافتش بدانیم بلکه سیاست و حکومت او جاوید است. او هنوز پس از قرن‏ها به جهان بشریت‏حکومت مى‏کند زیرا سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید، یکى از دانشمندان غرب به نام «اوسوالد اشپنگلر» در این باره مى‏گوید:
«اولین مساله که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است، مساله دومى که هر چند جلوه ندارد ولى مشکل‏تر بوده و تاثیر نهایى آن بیشتر مى‏باشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است. وى بایستى در دیگران به طورى نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود او است تعقیب شود ولى بایستى چنان جنبش و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن به وجود شخصیتى او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامى مى‏رسد که در عصر کلاسیک آن را به موهبت الهى تعبیر مى‏کردند، در این مرحله، وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید مى‏گردد. شخص او که بشرى بیش نیست، پس از چند سالى از میان مى‏رود ولى عده معدودى که دست پرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند داد.
ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیه‏اى به وجود آورده و براى جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگرى جز این آثار پردوام وجود نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است.»
على‏علیه السلام شخصیت‏بى‏مانند
این دانشمند، سیاستمدار واقعى را داراى دو نشانه مى‏داند. اول) احراز شخصیت است. دوم) تاثیرگذارى و دوام آرمان. اگر شخصیت والا و بى همتاى على‏علیه السلام را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هر چند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج مى‏برد (14) ) مقایسه کنیم، مى‏بینیم آنان جنایات بى‏شمارى براى بقاى خود مرتکب شده‏اند و براى تحکیم قدرت خود شریفترین افراد جامعه را نابود کرده‏اند، در حالى که امیرمؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگى یک مورچه هم رضا نمى‏داد، خودش مى‏فرماید:
«والله لوا عطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة، ما فعلت‏»
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمان‏هاى آن‏ها است‏حاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوى از دهان مورچه معصیت‏خدا کنم.»
همه مى‏دانیم با این‏که على‏علیه السلام در اوایل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیت‏بوده ولى رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگرى خود نموده است تا آنجا که: ماتریالیستى مانند «شبلى شمیل‏» را مجذوب کرده و درباره امام‏علیه السلام مى‏گوید:
«امام على بن ابى‏طالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخه‏اى است که نه شرق و نه غرب صورتى مانند آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در عصر جدید.) (15)
با بررسى صفحات تاریخ بشرى خواهیم دید هیچ فردى از رهبران جهان انسانى را نمى‏توان پیدا کرد که پیروانش به قدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که حتى نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازه‏اى در سرکوبى و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد، با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون اینکه اشخاص پیروز، از او طرفدارى کنند، بزرگترین شخصیت انسانى را حایز بوده و نام او را در نخستین سطر کتاب انسانیت ثبت کنند.
علامه زمخشرى با بیانى سرشار از حریت و استفهام مى‏گوید:
«ما اقول فى رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا وکتم احباؤه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین‏»
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان، شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکى از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثرى نیست، ابدیت را در ماوراى زمان (در عرصه برتر از زمان، در عرصه‏اى که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصه‏اى که خود بر زمان فرمان مى‏راند) حکومت است. ابدیت همیشگى است. جاودانان، رهبران بزرگ بشریت، به ابدیت تعلق دارند از این‏رو، قرن‏ها نیز، در طول حیات معنوى آن‏ها مفهوم متداول خود را از دست مى‏دهند.
على‏علیه السلام از زمره‏ى جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وى، سخن از تاریخ نیست، سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگى خروشان و شکوفان پرفروز است. این زنده جاوید، چهارده قرن - به حساب ما - پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز بر دل‏ها حکومت مى‏کند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثه‏اى کم نظیر» را پدید مى‏آورد.» (16)
پى‏نوشت‏ها:
1. تاریخ طبرى، ج 3، قسمت پنجم، ص 152- حوادث سال 35.
2. همان.
3. همان مدرک.
4. نهج البلاغه، خطبه 92.
5. نهج‏البلاغه، خطبه 126; ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج‏1، ص 153; تحف‏العقول، ص 131; فروع کافى، ج‏4، ص‏31; مفید، المجالس، ص 95; امالى طوسى، ج‏1، ص 197.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 8، ص 111.
7. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 7، صص 35-43.
8. نهج البلاغه، خطبه 87.
9. نهج البلاغه، خطبه 87.
10. نهج البلاغه، نامه 45.
11. نهج البلاغه، خطبه 197.
12. مقدمه ابن خلدون، طبع بغداد ص 208.
13. کتاب على و دو فرزندش، طه حسین، ترجمه احمد آرام.
14. اشاره به جمله شکواییه امیرمؤمنان دارد که: الدهرانزلنى ثم انزلنى حتى یقال معاویه و (على).
15. فصلنامه مکتب تشیع، شماره 4، ص‏86.
16. دیباچه‏اى بر رهبرى، صص 330-329.

تبلیغات