معیارهاى حکومت و ویژگىهاى حاکم در دیدگاه امام على علیه السلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیش گفتار
اگر چه پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله و در دوره زعامتخلفا، امیرالمؤمنینعلیه السلام همواره بر این که خلافتحق او و وصیت پیامبر است، پاى مىفشرد، اما به اتفاق همه تاریخ نویسان، وقتى پس از قتل عثمان مسلمانان به آن حضرت روى آوردند، علىعلیه السلام تقاضاى ایشان را رد کرد و فرمود:
مرا رها کنید و دیگرى را برگزینید، من براى شما وزیر و مشاور خواهم بود. (1)
مردم آنچنان اصرار کردند که امام حاضر شد. به نقل طبرى، مهاجران و انصار به غیر از هفت نفر از جمله سعدبن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و محمدبن مسلمة و اسامة بن زید و نعمان بن البشیر و زیدبن ثابتبا امام بیعت کردند (2) .
اولین نفرى که با امام بیعت کرد طلحه بن عبدالله، دومین نفر زبیربن العوام بود.
در میان خلفاى چهارگانه فقط علىعلیه السلام با تقاضا و استدعاى مسلمانان و بر اساس راى عمومى مهاجرین و انصار (بدون اعمال زور یا تهدید) به خلافت رسید.
آگاهى على علیه السلام از مشکلات و موانع حکومت
امامعلیه السلام بعد از کشته شدن عثمان هنگام بیعت مردم با وى فرمود:
اگر روش گذشتگان را مىخواهید، دیگرى را طلب کنید، مرا وا گذارید و دیگرى را طلب کنید زیرا ما به استقبال چیزى مىرویم که چهرههاى مختلف و جهات گوناگون دارد. (3)
در زمان امارت خلفا دستورات اسلام تغییر داده شد، به همین دلیل اصلاحات انقلابى امام با مخالفتهایى روبرو مىشد از این رو امام مىفرماید:
دلها بر این امر استوار، و عقلها ثابت نمىماند، چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته، و راه مستقیم، ناشناخته مانده است. آگاه باشید! اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من چون یکى از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما به امیر باشم. در این شرایط من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان شوم (4) .
بعضى از مخالفان، این گفته امام را بهانه قرار داده و مىگویند: اگر او از طرف پیامبرصلى الله علیه وآله منصوب به خلافتبود، نباید این چنین سخن مىگفت.
ولى پاسخ این افراد، علاوه بر مدارک فراوانى که بر ولایت و خلافتبلافصل او در تمام منابع سنى و شیعه وارد شده، در همین خطبه امام نیز بیان گردیده است.
امامعلیه السلام به خوبى مىداند که مردم مسلمان در زمان خلفا بویژه در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفتهاند. واگذارى مناصب حکومت اسلامى به دلخواه، و تقسیم بیتالمال به طور غیر عادلانه انجام شده و عمل طبق امیال شخصى در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده بود. از این رو امام مىدانست اگر کسى بخواهد سنت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفتهاى شدیدى روبرو خواهد شد. حوادث بعدى نیز اثبات کرد که پیشبینى امام به جا بوده است. به این دلیل علىعلیه السلام هنگامى که مردم مىخواستند با او بیعت کنند، مىفرماید:
مرا رها کنید، زیرا شما تاب و تحمل اجراى حق و عدالت مرا ندارید. امیرالمؤمنینعلیه السلام خود را لایق خلافت، و بعد از پیغمبر، شایستهترین فرد براى امامت مىداند، از این رو در توضیح علتخوددارى، به موانع و مشکلات و سختىهاى آینده اشاره مىفرماید و مىگوید که اوضاع فوقالعاده آشفته است، آینده آشفتهترى پیش روى مسلمانان است، بدانید اگر بامن بیعت کنید، مجبور خواهید بود براى اصلاح جامعه اسلامى دوران سختى را تحمل کنید.
کارشکنى و مخالفتبا علىعلیه السلام از روزهاى اول حکومت
امامعلیه السلام در روز دوم خلافتخویش اعلان کرد راه و رسم من همان روش پیغمبرصلى الله علیه وآله است. هیچ کس بر دیگرى برترى ندارد و اگر کسى سابقه و کوشش بیشترى در اسلام داشته باشد، پاداش او در قیامتبا خدا است. فردا کسى نگوید فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدا هستند و بیتالمال مال خدا است و به طور مساوى بین همه تقسیم مىشود. فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود استبین آنها تقسیم شود، عرب را بر عجم امتیازى نیست.
از این تقسیم تنها طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم سرباز زدند. هنگامى که مردم در مسجد بودند، این چند نفر در گوشه مسجد کنار یکدیگر نشسته و آهسته صحبت مىکردند، پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امامعلیه السلام آمد و گفت:
تو در روز بدر بستگان نزدیک ما را کشتى. اما امروز ما با تو بیعت مىکنیم به شرط این که همان مبلغى که در زمان عثمان به ما پرداخت مىشد، بپردازى و قاتلان عثمان را به قتل برسانى و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق مىگردیم!
امامعلیه السلام فرمود:
اما مساله «بدر» وظیفه الهى بود و اما مساله مال، در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم، آنچه خدا فرموده، انجام مىدهم و در مورد قاتلان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را مىکردم و اگر از من بیم داشته باشید به شما تامین مىدهم، براى چه بیم داشته باشید؟
ولید جریان را براى دوستانش گفت و آنان با ناراحتى از هم جدا شدند. عماریاسر و گروهى به امام خبر دادند که اینها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بیعت مىکنند.
پایدارى امام علیه السلام بر روش قرآن و پیامبرصلى الله علیه وآله
امامعلیه السلام پس از این واقعه به مسجد آمد و بر منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هیچ کس جز به تقوا برترى قایل نشده و پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. آنگاه فرمود:
من روشى جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضى نیست، هر کجا مىخواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او، حکم نماید، از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند، آنگاه طلحه و زبیر را پیش خود خواست و فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا اینطور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبتبیعت نمودید؟ گفتند:
بلى.
فرمود:
پس این چه وضعى است که از شما مشاهده مىشود؟
گفتند:
بیعت کردیم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر دیگران برترى بخشى، اما اموال را مساوى تقسیم کردى و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادى؟
امامعلیه السلام فرمود:
استغفار کنید (که من چنین شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذیرفته باشم) هماکنون بگویید آیا حقى از شما گرفتهام یا به شما ستم نمودهام.
گفتند:
معاذ الله
فرمود:
آیا حکم و یا حقى مربوط به یکى از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بودهام و یا از گرفتن آن عاجز ماندهام؟
گفتند:
نه!
فرمود:
پس چرا مخالفت مىکنید؟
گفتند:
به خاطر اینکه در قسمتبیت المال برخلاف عمربن خطاب قدم بر مىدارى و ما را با دیگران مساوى قرار مىدهى با اینکه غنایم با شمشیر ما به دست آمده است.
باز امامعلیه السلام فرمود:
اما در باره مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم مرا به سوى آن دعوت کردید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسؤولیت در کتاب خدا و سنت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایى کردند، عمل نمودم، احتیاج به نظر و راى شما ندیدم چنانچه (فرضا) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنت پیامبرصلى الله علیه وآله دلیلى بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود، با شما مشورت خواهم کرد.
اما درباره تقسیم به طور مساوى، همه مىدانیم پیامبرصلى الله علیه وآله چنین دستور داده و کتاب خدا همین را مىگوید.
اما اینکه گفتید ما بیشتر زحمت کشیدهایم، مىدانید عدهاى از همه بیشتر اسلام را یارى کردهاند و پیامبر آنان را با دیگران در تقسیم بیتالمال فرقى نمىگذاشت.
مساوات اساس حکومت علىعلیه السلام
بعضى از یاران امامعلیه السلام پس از ملاحظه بذل و بخششهاى معاویه به اطرافیانش، به امامعلیه السلام گفتند: اى امیرمؤمنان! مردم عموما علاقهمند به دنیا هستند و براى آن تلاش مىکنند، اگر از بیتالمال مقدارى بیشتر به اشراف عرب و قریش مىبخشیدى، وضع روبراهتر مىشد و پراکندگى ایجاد نمىگردید و بهتر مىتوانستى در بین رعیت عدالتبه خرج دهى و سرانجام بیتالمال را به طور مساوى تقسیم کنى!
امامعلیه السلام، وقتى دید رعایت مساوات در عطایاى بیتالمال مورد اعتراض جمعى از یارانش قرار گرفت و آن را برخلاف سیاست دانستند، فرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه! والله لااطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فى السماء نجما... (5) »
«آیا از من مىخواهید که براى پیروزى خود، از جور و ستم، در حق کسانى که بر آنها حکومت مىکنم استمداد جویم؟!
به خدا سوگند تا عمر من باقى و شب و روز برقرار، و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مىکنند هرگز به چنین کارى دست نمىزنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوى در میان مردم تقسیم مىکردم، تا چه رسد به این که این اموال، اموال خدا است. آگاه باشید! بخشیدن مال در غیر موردش تبذیر و اسراف است، این کار ممکن است در دنیا باعثسربلندى انجام دهنده آن شود ولى در آخرت موجب سرافکندگى وى خواهد شد، احیانا در میان مردم (دنیاپرست) گرامیش مىنماید ولى در نزد خدا خوارش مىسازد، هیچ کس مال خویش را در غیر راهى که خداوند فرموده مصرف نکرد و به غیر اهلش نسپرد، جز این که سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه دیگرى نمود، پس اگر روزى پایش بلغزد و به کمک آنان نیازمند گردد، بدترین رفیق و ملامت کنندهترین دوستخواهند بود.»
ستایش بزرگان علماى اهل سنت از روش علىعلیه السلام در بیتالمال
ابن ابى الحدید در ذیل این سخن آورده که: عمر هنگامى که به خلافت رسید بعضى را بر بعضى برترى داد، سابقین در اسلام را بر دیگران، مهاجران قریش، بر دیگر مهاجران، همه مهاجران را بر همه انصار، و عرب را بر عجم برترى بخشید، و در تقسیم بیتالمال بین این گروه مساوات قایل نشد.
در ایام خلافت ابوبکر نیز عمر این پیشنهاد را کرد، ولى از جانب ابوبکر، قبول نشد و به او گفت:
«خداوند هیچ کس را بر هیچ کس برترى نبخشیده است»
ابن ابى الحدید آنگاه براى توجیه عمل عمر اضافه مىکند: این مساله اجتهادى است و خلیفه مسلمانان مىتواند به اجتهاد خود عمل کند، اگر چه متابعت از علىعلیه السلام در نظر ما بهتر استبویژه که ابوبکر نیز این کار را نکرد و اگر این خبر صحیح باشد که پیامبرصلى الله علیه وآله بین افراد به طور مساوات تقسیم مىکرد، مساله منصوص مىگردد زیرا فعل پیامبرصلى الله علیه وآله همچون قولش حجت است. (6)
ابن ابى الحدید در جاى دیگر گفته: اگر گفته شود ابوبکر اموال را به طور مساوى تقسیم مىکرد، پس چرا کسى به او اعتراض نکرد؟ ! در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبرصلى الله علیه وآله بود و مردم با تقسیم پیغمبرصلى الله علیه وآله عادت کرده بودند، اما هنگامى که عمر سرکار آمد عدهاى را برترى داد و پس از او عثمان این برترى را بیشتر نمود، این روش، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند، از این رو برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود آورد. (7)
معیارهاى حکومت و ویژگىهاى امام در منظر علىعلیه السلام
رهبرى امامعلیه السلام بر اساس ضوابط مکتب و با معیارهاى تقوا و فضیلت و روشهاى منطقى و انسانى است.
امامعلیه السلام درباره ویژگىهاى رهبرى و امامت، مىگوید:
«...فهو من معادن دینه، و اوتاد ارضه قدالزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، یصف الحق و یعمل به، لایدع للخیر غایة الا امها ولامظنة الا قصدها، قد امکن الکتاب من زمامه فهو قائده و امامه، یحل حیثحل ثقله و ینزل حیث کان منزله...» (8)
«او (انسان برترى که شایستگى امامت دارد) از معادن و گنجینههاى آیین خدا و از ارکان زمین است. خود را ملزم به عدالت کرده و نخستین گامش در راه عدالت، اجتناب از هواپرستى، و تمایلات شخصى است. او چهره حق را آنچنان که هست مىنمایاند و خود بدان عمل مىکند، هیچ کار خیرى نیست جز آنکه براى انجام آن همت گمارده و هر کجا گمان خیرى مىرود او در تعقیب آن است. خود را در اختیار کتاب خدا نهاده و آن را پیشوا و امامش قرار داده، هر کجا که قرآن بار مىنهد او در همان جا فرود مىآید و آنجا که منزل مىکند او نیز همانجا را منزلگاه خود قرار مىدهد.
امامعلیه السلام نه تنها عالم به مکتب استبلکه خود در پیاده کردن مکتب، پیشتاز و پیشگام همه است و براى کسب قدرت و حفظ آن و یا رسیدن به هدف هر چه مقدس و والا هم باشد تن به هواى نفس نمىدهد و از حق و عدالت منحرف نمىگردد. شیوه رهبرى و سیاست او را کتاب و مکتب مشخص مىکند، و جز از آن فرمان نمىبرد.
امامعلیه السلام در فراز دیگرى از همین خطبه به این حقیقت اشاره کرده، مىفرماید:
«... فلا تقولوا بمالا تعرفون، فان اکثر الحق فیما تنکرون واعذروا من لاحجة لکم علیه - و هو انا - الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر و اترک فیکم الثقل الاصغر، قدرکزت فیکم رایة الایمان و وقفتکم على حدود الحلال والحرام...» (9)
«پس چیزى را که نمىدانید مگویید، همانا بیشتر سخنان حق در چیزى است که انکار مىکنید و کسى را که حجتى علیه او ندارید، معذور دارید و آن منم، بنگرید، آیا من در میان شما طبق مکتب و میراث بزرگ پیامبر خداصلى الله علیه وآله - قرآن - رفتار ننمودم و میراث گرانمایه کوچکتر را در اختیارتان ننهادم (عترت)، پرچم ایمان در کانون جامعه شما برافراشتم و شما را به مرزهاى حلال و حرام آگاه نمودم و از دادگرى خود لباس عافیتبر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود کار نیکو را در میان شما گسترانیدم و ملکات اخلاق انسانى را به شما نشان دادم. پس وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفاى آن را نمىبیند و فکرتان توانایى جولان در آن را ندارد به کار مبرید»
امامعلیه السلام در این خطبه به حقیقت دیگرى نیز اشاره کرده و آن اینکه در سنجش و ارزیابى سیاست امامعلیه السلام نباید اسیر محدودیت نگرىهاى سیاسى شد و دوران حکومت او را منحصر به چند سال دوران خلافتش دانست و در مقایسه با دوران زمامدارى معاویه و بنى امیه، نتیجه گرفت که علىعلیه السلام در کار سیاست، ورزیده نبود لذا از رقیب خود شکستخورد، بلکه سیاست و حکومت او مثل خودش جاوید و ابدى است.
امامعلیه السلام در نامهاى که به «عثمان بن حنیف انصارى» فرماندار بصره نوشته به مسؤولیتسنگین خود اشاره کرده مىگوید:
«ااقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش...» (10)
آیا خود را به همین قانع کنم که گفته شود: من امیر مؤمنانم؟ ولى با مردم در سختىها و رنجهاى روزگار سهیم نباشم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخىهاى زندگى نباشم؟
در دولت علىعلیه السلام زیر بناى همه چیز حق است و ضابطهها و معیارها بر محور حق مىگردند و هیچ مصلحت اندیشى نمىتواند کوچکترین انحرافى در سیاست او و پیروى از حق به وجود آورد، این همان حقیقتى است که در خطبه دیگر امام به آن اشاره شده است:
«فوالذى لااله الا هو انی لعلى جادة الحق و انهم لعلى مزلة الباطل» (11)
سوگند به ذاتى که جز او خدایى نیست، من بر جاده حقم و آنان بر لغزشگاه باطل.
آرى همه ابعاد زندگى امامعلیه السلام با معیارهاى مکتبى شکل مىگیرد و هیچ کدام از گوشههاى پنهان و آشکار زندگیش از نقش مکتبش قابل تفکیک نمىباشد.
به دلیل همین محوریتحق است که امامعلیه السلام پیشنهاد کمک ابوسفیان را براى رسیدن به حقش به شدت رد کرد و تن به قبول خلافتبر اساس پیروى از شیخین نداد و در روزهاى اول زمامداریش به رغم صلاحدید و مصلحت اندیشى برخى از یارانش حاضر نشد براى مدت کوتاهى معاویه را در پستخود ابقا نماید. روزى هم که به خلافتبرگزیده شد، روش و سیاست دولتخود را به روشنى اعلام کرد.
اینها نمونههایى از روش سیاسى حضرت علىعلیه السلام است که با سیستمهاى سیاسى دیگر که در دنیا متعارف است متفاوت مىباشد، و اگر کسى به این تفاوت توجه نداشته باشد مسلما در قضاوت و داورى به اشتباه مىافتد.
بررسى میزان توفیق سیاستهاى حکومتى علىعلیه السلام
اگر ما سیاست علىعلیه السلام را با معیارهاى دینى ارزیابى کنیم، على بن ابىطالبعلیه السلام پیشگام سیاستمداران راستین خواهد بود، زیرا پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیردستان و ناتوانان غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى عقلها و دلهاى فرزندان آدمى است.
عزل زمامداران عثمان بر اساس چه سیاستى بود؟
جریانى که بیشتر به خاطر آن بر امامعلیه السلام خرده مىگیرند این است که وى پس از بیعت، در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعى و سیاسى آنان را سلب کند. بعضىها از راه مصلحت اندیشى به آن حضرت توصیه کردند، در این تصمیم تجدید نظر کند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقى بگذارد در راس این توصیه گران، مغیرة بن شعبه و ابن عباس قرار داشتند.
طبق اظهار نظر ابن خلدون، استدلال مغیره این بود:
تا مردم بر بیعت وى اجتماع کنند و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه مىخواهد انجام دهد.
امامعلیه السلام این پیشنهاد را نپذیرفت و دستور برکنارى آنان را صادر کرد. آیا این کار خلاف سیاستبود؟ مگر یکى از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند؟ مگر معاویه در راس این فاسدان و دین تباهان قرار نداشت؟ آیا علىعلیه السلام مىتوانستبدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتى تسلط یابد که عناصر شورشى آن را شکل داده بودند؟ مهمترین اعتراضى که علىعلیه السلام بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت ابقاى معاویه در حکومتشام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات مىکرد، سلاح برندهاى براى تضعیف موقعیتخود بین یارانش، به دست دشمنان مىداد، علاوه بر آن در سیاست اسلام، هیچگونه جایى براى درنگ و مجامله و به تعبیر خود امامعلیه السلام «پیروزى از راه ستم» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامى، کسى است که بدون انحراف از مردم و مکتب خویش و با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغ.
ابن خلدون در دنباله بحث مىافزاید:
و این از سیاست پادشاهى بود، لیکن علىعلیه السلام براى فرار از تزویر و زراندوزى که منافى اسلام است امتناع ورزید. مغیره بامداد روز بعد نزد علىعلیه السلام آمد و گفت: دیروز مطلبى را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولى سپس در باره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنى بر حق و خیرخواهى نبوده است و حق در همانست که تو اندیشیدهاى.
علىعلیه السلام فرمود: نه به خدا بلکه مىدانم که تو دیروز مرا پندى خیرخواهانه دادى و امروز مرا بر خلاف آنچه در دل دارى، پند میدهى، ولى دفاع و حمایت ازحقیقت مرا از مشورت و خیرخواهى تو باز داشت.
احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست مىدادهاند ولى ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا
فلادیننا یبقى ولا ما نرقع (12)
دنیاى خویش را به پاره کردن دینمان وصله مىکنیم، پس نه دینمان باقى مىماند و نه آنچه را وصله مىکنیم.
دکتر طه حسین دانشمند و متفکر مصرى در تبیین اساس و معیار حکومت در دیدگاه امیرالمؤمنینعلیه السلام مىنویسد:
در مقابل این همه مشکل و پریشانى اوضاع و در برابر تمام فتنههایى که امامعلیه السلام با آنها درگیر بود لحظهاى براى علىعلیه السلام در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و بر پا داشتن آن شک و سستى دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، پیروزى و شکست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مىدید بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامى و سیاسى، به سوى آن با قدمهاى محکم پیش مىرفت. علىعلیه السلام از معدود مردانى است که در راه حقگزارى به این امر نمىاندیشید که سرانجام این کار و منتهىالیه این راه مرگ یا زندگى، غلبه یا شکست است تنها هدف ثابت امامعلیه السلام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضى و ضمیرش خشنود باشد. (13)
اساس و معیار پذیرش حکومت در دیدگاه علىعلیه السلام
هدف امیرمؤمنان علىعلیه السلام از قبول حکومت احقاق حق و احیاى فضایل و کمالات اخلاقى و انسانى است. هدف او، هدف پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله است، مسلما در این هدف عالى، علىعلیه السلام و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند. ما نباید کوتهفکر باشیم و اسیر محدودیت نگریهاى سیاسى گردیم و دوران حکومت علىعلیه السلام را منحصر به پنجسال دوران خلافتش بدانیم بلکه سیاست و حکومت او جاوید است. او هنوز پس از قرنها به جهان بشریتحکومت مىکند زیرا سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید، یکى از دانشمندان غرب به نام «اوسوالد اشپنگلر» در این باره مىگوید:
«اولین مساله که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است، مساله دومى که هر چند جلوه ندارد ولى مشکلتر بوده و تاثیر نهایى آن بیشتر مىباشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است. وى بایستى در دیگران به طورى نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود او است تعقیب شود ولى بایستى چنان جنبش و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن به وجود شخصیتى او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامى مىرسد که در عصر کلاسیک آن را به موهبت الهى تعبیر مىکردند، در این مرحله، وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید مىگردد. شخص او که بشرى بیش نیست، پس از چند سالى از میان مىرود ولى عده معدودى که دست پرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند داد.
ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیهاى به وجود آورده و براى جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگرى جز این آثار پردوام وجود نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است.»
علىعلیه السلام شخصیتبىمانند
این دانشمند، سیاستمدار واقعى را داراى دو نشانه مىداند. اول) احراز شخصیت است. دوم) تاثیرگذارى و دوام آرمان. اگر شخصیت والا و بى همتاى علىعلیه السلام را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هر چند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج مىبرد (14) ) مقایسه کنیم، مىبینیم آنان جنایات بىشمارى براى بقاى خود مرتکب شدهاند و براى تحکیم قدرت خود شریفترین افراد جامعه را نابود کردهاند، در حالى که امیرمؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگى یک مورچه هم رضا نمىداد، خودش مىفرماید:
«والله لوا عطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة، ما فعلت»
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمانهاى آنها استحاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوى از دهان مورچه معصیتخدا کنم.»
همه مىدانیم با اینکه علىعلیه السلام در اوایل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیتبوده ولى رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگرى خود نموده است تا آنجا که: ماتریالیستى مانند «شبلى شمیل» را مجذوب کرده و درباره امامعلیه السلام مىگوید:
«امام على بن ابىطالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مانند آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در عصر جدید.) (15)
با بررسى صفحات تاریخ بشرى خواهیم دید هیچ فردى از رهبران جهان انسانى را نمىتوان پیدا کرد که پیروانش به قدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که حتى نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازهاى در سرکوبى و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد، با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون اینکه اشخاص پیروز، از او طرفدارى کنند، بزرگترین شخصیت انسانى را حایز بوده و نام او را در نخستین سطر کتاب انسانیت ثبت کنند.
علامه زمخشرى با بیانى سرشار از حریت و استفهام مىگوید:
«ما اقول فى رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا وکتم احباؤه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین»
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان، شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکى از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثرى نیست، ابدیت را در ماوراى زمان (در عرصه برتر از زمان، در عرصهاى که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصهاى که خود بر زمان فرمان مىراند) حکومت است. ابدیت همیشگى است. جاودانان، رهبران بزرگ بشریت، به ابدیت تعلق دارند از اینرو، قرنها نیز، در طول حیات معنوى آنها مفهوم متداول خود را از دست مىدهند.
علىعلیه السلام از زمرهى جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وى، سخن از تاریخ نیست، سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگى خروشان و شکوفان پرفروز است. این زنده جاوید، چهارده قرن - به حساب ما - پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز بر دلها حکومت مىکند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثهاى کم نظیر» را پدید مىآورد.» (16)
پىنوشتها:
1. تاریخ طبرى، ج 3، قسمت پنجم، ص 152- حوادث سال 35.
2. همان.
3. همان مدرک.
4. نهج البلاغه، خطبه 92.
5. نهجالبلاغه، خطبه 126; ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج1، ص 153; تحفالعقول، ص 131; فروع کافى، ج4، ص31; مفید، المجالس، ص 95; امالى طوسى، ج1، ص 197.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 8، ص 111.
7. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 7، صص 35-43.
8. نهج البلاغه، خطبه 87.
9. نهج البلاغه، خطبه 87.
10. نهج البلاغه، نامه 45.
11. نهج البلاغه، خطبه 197.
12. مقدمه ابن خلدون، طبع بغداد ص 208.
13. کتاب على و دو فرزندش، طه حسین، ترجمه احمد آرام.
14. اشاره به جمله شکواییه امیرمؤمنان دارد که: الدهرانزلنى ثم انزلنى حتى یقال معاویه و (على).
15. فصلنامه مکتب تشیع، شماره 4، ص86.
16. دیباچهاى بر رهبرى، صص 330-329.
اگر چه پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله و در دوره زعامتخلفا، امیرالمؤمنینعلیه السلام همواره بر این که خلافتحق او و وصیت پیامبر است، پاى مىفشرد، اما به اتفاق همه تاریخ نویسان، وقتى پس از قتل عثمان مسلمانان به آن حضرت روى آوردند، علىعلیه السلام تقاضاى ایشان را رد کرد و فرمود:
مرا رها کنید و دیگرى را برگزینید، من براى شما وزیر و مشاور خواهم بود. (1)
مردم آنچنان اصرار کردند که امام حاضر شد. به نقل طبرى، مهاجران و انصار به غیر از هفت نفر از جمله سعدبن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و محمدبن مسلمة و اسامة بن زید و نعمان بن البشیر و زیدبن ثابتبا امام بیعت کردند (2) .
اولین نفرى که با امام بیعت کرد طلحه بن عبدالله، دومین نفر زبیربن العوام بود.
در میان خلفاى چهارگانه فقط علىعلیه السلام با تقاضا و استدعاى مسلمانان و بر اساس راى عمومى مهاجرین و انصار (بدون اعمال زور یا تهدید) به خلافت رسید.
آگاهى على علیه السلام از مشکلات و موانع حکومت
امامعلیه السلام بعد از کشته شدن عثمان هنگام بیعت مردم با وى فرمود:
اگر روش گذشتگان را مىخواهید، دیگرى را طلب کنید، مرا وا گذارید و دیگرى را طلب کنید زیرا ما به استقبال چیزى مىرویم که چهرههاى مختلف و جهات گوناگون دارد. (3)
در زمان امارت خلفا دستورات اسلام تغییر داده شد، به همین دلیل اصلاحات انقلابى امام با مخالفتهایى روبرو مىشد از این رو امام مىفرماید:
دلها بر این امر استوار، و عقلها ثابت نمىماند، چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته، و راه مستقیم، ناشناخته مانده است. آگاه باشید! اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من چون یکى از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما به امیر باشم. در این شرایط من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان شوم (4) .
بعضى از مخالفان، این گفته امام را بهانه قرار داده و مىگویند: اگر او از طرف پیامبرصلى الله علیه وآله منصوب به خلافتبود، نباید این چنین سخن مىگفت.
ولى پاسخ این افراد، علاوه بر مدارک فراوانى که بر ولایت و خلافتبلافصل او در تمام منابع سنى و شیعه وارد شده، در همین خطبه امام نیز بیان گردیده است.
امامعلیه السلام به خوبى مىداند که مردم مسلمان در زمان خلفا بویژه در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفتهاند. واگذارى مناصب حکومت اسلامى به دلخواه، و تقسیم بیتالمال به طور غیر عادلانه انجام شده و عمل طبق امیال شخصى در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده بود. از این رو امام مىدانست اگر کسى بخواهد سنت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفتهاى شدیدى روبرو خواهد شد. حوادث بعدى نیز اثبات کرد که پیشبینى امام به جا بوده است. به این دلیل علىعلیه السلام هنگامى که مردم مىخواستند با او بیعت کنند، مىفرماید:
مرا رها کنید، زیرا شما تاب و تحمل اجراى حق و عدالت مرا ندارید. امیرالمؤمنینعلیه السلام خود را لایق خلافت، و بعد از پیغمبر، شایستهترین فرد براى امامت مىداند، از این رو در توضیح علتخوددارى، به موانع و مشکلات و سختىهاى آینده اشاره مىفرماید و مىگوید که اوضاع فوقالعاده آشفته است، آینده آشفتهترى پیش روى مسلمانان است، بدانید اگر بامن بیعت کنید، مجبور خواهید بود براى اصلاح جامعه اسلامى دوران سختى را تحمل کنید.
کارشکنى و مخالفتبا علىعلیه السلام از روزهاى اول حکومت
امامعلیه السلام در روز دوم خلافتخویش اعلان کرد راه و رسم من همان روش پیغمبرصلى الله علیه وآله است. هیچ کس بر دیگرى برترى ندارد و اگر کسى سابقه و کوشش بیشترى در اسلام داشته باشد، پاداش او در قیامتبا خدا است. فردا کسى نگوید فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدا هستند و بیتالمال مال خدا است و به طور مساوى بین همه تقسیم مىشود. فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود استبین آنها تقسیم شود، عرب را بر عجم امتیازى نیست.
از این تقسیم تنها طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم سرباز زدند. هنگامى که مردم در مسجد بودند، این چند نفر در گوشه مسجد کنار یکدیگر نشسته و آهسته صحبت مىکردند، پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امامعلیه السلام آمد و گفت:
تو در روز بدر بستگان نزدیک ما را کشتى. اما امروز ما با تو بیعت مىکنیم به شرط این که همان مبلغى که در زمان عثمان به ما پرداخت مىشد، بپردازى و قاتلان عثمان را به قتل برسانى و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق مىگردیم!
امامعلیه السلام فرمود:
اما مساله «بدر» وظیفه الهى بود و اما مساله مال، در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم، آنچه خدا فرموده، انجام مىدهم و در مورد قاتلان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را مىکردم و اگر از من بیم داشته باشید به شما تامین مىدهم، براى چه بیم داشته باشید؟
ولید جریان را براى دوستانش گفت و آنان با ناراحتى از هم جدا شدند. عماریاسر و گروهى به امام خبر دادند که اینها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بیعت مىکنند.
پایدارى امام علیه السلام بر روش قرآن و پیامبرصلى الله علیه وآله
امامعلیه السلام پس از این واقعه به مسجد آمد و بر منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هیچ کس جز به تقوا برترى قایل نشده و پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. آنگاه فرمود:
من روشى جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضى نیست، هر کجا مىخواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او، حکم نماید، از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند، آنگاه طلحه و زبیر را پیش خود خواست و فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا اینطور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبتبیعت نمودید؟ گفتند:
بلى.
فرمود:
پس این چه وضعى است که از شما مشاهده مىشود؟
گفتند:
بیعت کردیم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر دیگران برترى بخشى، اما اموال را مساوى تقسیم کردى و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادى؟
امامعلیه السلام فرمود:
استغفار کنید (که من چنین شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذیرفته باشم) هماکنون بگویید آیا حقى از شما گرفتهام یا به شما ستم نمودهام.
گفتند:
معاذ الله
فرمود:
آیا حکم و یا حقى مربوط به یکى از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بودهام و یا از گرفتن آن عاجز ماندهام؟
گفتند:
نه!
فرمود:
پس چرا مخالفت مىکنید؟
گفتند:
به خاطر اینکه در قسمتبیت المال برخلاف عمربن خطاب قدم بر مىدارى و ما را با دیگران مساوى قرار مىدهى با اینکه غنایم با شمشیر ما به دست آمده است.
باز امامعلیه السلام فرمود:
اما در باره مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم مرا به سوى آن دعوت کردید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسؤولیت در کتاب خدا و سنت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایى کردند، عمل نمودم، احتیاج به نظر و راى شما ندیدم چنانچه (فرضا) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنت پیامبرصلى الله علیه وآله دلیلى بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود، با شما مشورت خواهم کرد.
اما درباره تقسیم به طور مساوى، همه مىدانیم پیامبرصلى الله علیه وآله چنین دستور داده و کتاب خدا همین را مىگوید.
اما اینکه گفتید ما بیشتر زحمت کشیدهایم، مىدانید عدهاى از همه بیشتر اسلام را یارى کردهاند و پیامبر آنان را با دیگران در تقسیم بیتالمال فرقى نمىگذاشت.
مساوات اساس حکومت علىعلیه السلام
بعضى از یاران امامعلیه السلام پس از ملاحظه بذل و بخششهاى معاویه به اطرافیانش، به امامعلیه السلام گفتند: اى امیرمؤمنان! مردم عموما علاقهمند به دنیا هستند و براى آن تلاش مىکنند، اگر از بیتالمال مقدارى بیشتر به اشراف عرب و قریش مىبخشیدى، وضع روبراهتر مىشد و پراکندگى ایجاد نمىگردید و بهتر مىتوانستى در بین رعیت عدالتبه خرج دهى و سرانجام بیتالمال را به طور مساوى تقسیم کنى!
امامعلیه السلام، وقتى دید رعایت مساوات در عطایاى بیتالمال مورد اعتراض جمعى از یارانش قرار گرفت و آن را برخلاف سیاست دانستند، فرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه! والله لااطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فى السماء نجما... (5) »
«آیا از من مىخواهید که براى پیروزى خود، از جور و ستم، در حق کسانى که بر آنها حکومت مىکنم استمداد جویم؟!
به خدا سوگند تا عمر من باقى و شب و روز برقرار، و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مىکنند هرگز به چنین کارى دست نمىزنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوى در میان مردم تقسیم مىکردم، تا چه رسد به این که این اموال، اموال خدا است. آگاه باشید! بخشیدن مال در غیر موردش تبذیر و اسراف است، این کار ممکن است در دنیا باعثسربلندى انجام دهنده آن شود ولى در آخرت موجب سرافکندگى وى خواهد شد، احیانا در میان مردم (دنیاپرست) گرامیش مىنماید ولى در نزد خدا خوارش مىسازد، هیچ کس مال خویش را در غیر راهى که خداوند فرموده مصرف نکرد و به غیر اهلش نسپرد، جز این که سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه دیگرى نمود، پس اگر روزى پایش بلغزد و به کمک آنان نیازمند گردد، بدترین رفیق و ملامت کنندهترین دوستخواهند بود.»
ستایش بزرگان علماى اهل سنت از روش علىعلیه السلام در بیتالمال
ابن ابى الحدید در ذیل این سخن آورده که: عمر هنگامى که به خلافت رسید بعضى را بر بعضى برترى داد، سابقین در اسلام را بر دیگران، مهاجران قریش، بر دیگر مهاجران، همه مهاجران را بر همه انصار، و عرب را بر عجم برترى بخشید، و در تقسیم بیتالمال بین این گروه مساوات قایل نشد.
در ایام خلافت ابوبکر نیز عمر این پیشنهاد را کرد، ولى از جانب ابوبکر، قبول نشد و به او گفت:
«خداوند هیچ کس را بر هیچ کس برترى نبخشیده است»
ابن ابى الحدید آنگاه براى توجیه عمل عمر اضافه مىکند: این مساله اجتهادى است و خلیفه مسلمانان مىتواند به اجتهاد خود عمل کند، اگر چه متابعت از علىعلیه السلام در نظر ما بهتر استبویژه که ابوبکر نیز این کار را نکرد و اگر این خبر صحیح باشد که پیامبرصلى الله علیه وآله بین افراد به طور مساوات تقسیم مىکرد، مساله منصوص مىگردد زیرا فعل پیامبرصلى الله علیه وآله همچون قولش حجت است. (6)
ابن ابى الحدید در جاى دیگر گفته: اگر گفته شود ابوبکر اموال را به طور مساوى تقسیم مىکرد، پس چرا کسى به او اعتراض نکرد؟ ! در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبرصلى الله علیه وآله بود و مردم با تقسیم پیغمبرصلى الله علیه وآله عادت کرده بودند، اما هنگامى که عمر سرکار آمد عدهاى را برترى داد و پس از او عثمان این برترى را بیشتر نمود، این روش، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند، از این رو برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود آورد. (7)
معیارهاى حکومت و ویژگىهاى امام در منظر علىعلیه السلام
رهبرى امامعلیه السلام بر اساس ضوابط مکتب و با معیارهاى تقوا و فضیلت و روشهاى منطقى و انسانى است.
امامعلیه السلام درباره ویژگىهاى رهبرى و امامت، مىگوید:
«...فهو من معادن دینه، و اوتاد ارضه قدالزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، یصف الحق و یعمل به، لایدع للخیر غایة الا امها ولامظنة الا قصدها، قد امکن الکتاب من زمامه فهو قائده و امامه، یحل حیثحل ثقله و ینزل حیث کان منزله...» (8)
«او (انسان برترى که شایستگى امامت دارد) از معادن و گنجینههاى آیین خدا و از ارکان زمین است. خود را ملزم به عدالت کرده و نخستین گامش در راه عدالت، اجتناب از هواپرستى، و تمایلات شخصى است. او چهره حق را آنچنان که هست مىنمایاند و خود بدان عمل مىکند، هیچ کار خیرى نیست جز آنکه براى انجام آن همت گمارده و هر کجا گمان خیرى مىرود او در تعقیب آن است. خود را در اختیار کتاب خدا نهاده و آن را پیشوا و امامش قرار داده، هر کجا که قرآن بار مىنهد او در همان جا فرود مىآید و آنجا که منزل مىکند او نیز همانجا را منزلگاه خود قرار مىدهد.
امامعلیه السلام نه تنها عالم به مکتب استبلکه خود در پیاده کردن مکتب، پیشتاز و پیشگام همه است و براى کسب قدرت و حفظ آن و یا رسیدن به هدف هر چه مقدس و والا هم باشد تن به هواى نفس نمىدهد و از حق و عدالت منحرف نمىگردد. شیوه رهبرى و سیاست او را کتاب و مکتب مشخص مىکند، و جز از آن فرمان نمىبرد.
امامعلیه السلام در فراز دیگرى از همین خطبه به این حقیقت اشاره کرده، مىفرماید:
«... فلا تقولوا بمالا تعرفون، فان اکثر الحق فیما تنکرون واعذروا من لاحجة لکم علیه - و هو انا - الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر و اترک فیکم الثقل الاصغر، قدرکزت فیکم رایة الایمان و وقفتکم على حدود الحلال والحرام...» (9)
«پس چیزى را که نمىدانید مگویید، همانا بیشتر سخنان حق در چیزى است که انکار مىکنید و کسى را که حجتى علیه او ندارید، معذور دارید و آن منم، بنگرید، آیا من در میان شما طبق مکتب و میراث بزرگ پیامبر خداصلى الله علیه وآله - قرآن - رفتار ننمودم و میراث گرانمایه کوچکتر را در اختیارتان ننهادم (عترت)، پرچم ایمان در کانون جامعه شما برافراشتم و شما را به مرزهاى حلال و حرام آگاه نمودم و از دادگرى خود لباس عافیتبر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود کار نیکو را در میان شما گسترانیدم و ملکات اخلاق انسانى را به شما نشان دادم. پس وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفاى آن را نمىبیند و فکرتان توانایى جولان در آن را ندارد به کار مبرید»
امامعلیه السلام در این خطبه به حقیقت دیگرى نیز اشاره کرده و آن اینکه در سنجش و ارزیابى سیاست امامعلیه السلام نباید اسیر محدودیت نگرىهاى سیاسى شد و دوران حکومت او را منحصر به چند سال دوران خلافتش دانست و در مقایسه با دوران زمامدارى معاویه و بنى امیه، نتیجه گرفت که علىعلیه السلام در کار سیاست، ورزیده نبود لذا از رقیب خود شکستخورد، بلکه سیاست و حکومت او مثل خودش جاوید و ابدى است.
امامعلیه السلام در نامهاى که به «عثمان بن حنیف انصارى» فرماندار بصره نوشته به مسؤولیتسنگین خود اشاره کرده مىگوید:
«ااقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش...» (10)
آیا خود را به همین قانع کنم که گفته شود: من امیر مؤمنانم؟ ولى با مردم در سختىها و رنجهاى روزگار سهیم نباشم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخىهاى زندگى نباشم؟
در دولت علىعلیه السلام زیر بناى همه چیز حق است و ضابطهها و معیارها بر محور حق مىگردند و هیچ مصلحت اندیشى نمىتواند کوچکترین انحرافى در سیاست او و پیروى از حق به وجود آورد، این همان حقیقتى است که در خطبه دیگر امام به آن اشاره شده است:
«فوالذى لااله الا هو انی لعلى جادة الحق و انهم لعلى مزلة الباطل» (11)
سوگند به ذاتى که جز او خدایى نیست، من بر جاده حقم و آنان بر لغزشگاه باطل.
آرى همه ابعاد زندگى امامعلیه السلام با معیارهاى مکتبى شکل مىگیرد و هیچ کدام از گوشههاى پنهان و آشکار زندگیش از نقش مکتبش قابل تفکیک نمىباشد.
به دلیل همین محوریتحق است که امامعلیه السلام پیشنهاد کمک ابوسفیان را براى رسیدن به حقش به شدت رد کرد و تن به قبول خلافتبر اساس پیروى از شیخین نداد و در روزهاى اول زمامداریش به رغم صلاحدید و مصلحت اندیشى برخى از یارانش حاضر نشد براى مدت کوتاهى معاویه را در پستخود ابقا نماید. روزى هم که به خلافتبرگزیده شد، روش و سیاست دولتخود را به روشنى اعلام کرد.
اینها نمونههایى از روش سیاسى حضرت علىعلیه السلام است که با سیستمهاى سیاسى دیگر که در دنیا متعارف است متفاوت مىباشد، و اگر کسى به این تفاوت توجه نداشته باشد مسلما در قضاوت و داورى به اشتباه مىافتد.
بررسى میزان توفیق سیاستهاى حکومتى علىعلیه السلام
اگر ما سیاست علىعلیه السلام را با معیارهاى دینى ارزیابى کنیم، على بن ابىطالبعلیه السلام پیشگام سیاستمداران راستین خواهد بود، زیرا پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیردستان و ناتوانان غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى عقلها و دلهاى فرزندان آدمى است.
عزل زمامداران عثمان بر اساس چه سیاستى بود؟
جریانى که بیشتر به خاطر آن بر امامعلیه السلام خرده مىگیرند این است که وى پس از بیعت، در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعى و سیاسى آنان را سلب کند. بعضىها از راه مصلحت اندیشى به آن حضرت توصیه کردند، در این تصمیم تجدید نظر کند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقى بگذارد در راس این توصیه گران، مغیرة بن شعبه و ابن عباس قرار داشتند.
طبق اظهار نظر ابن خلدون، استدلال مغیره این بود:
تا مردم بر بیعت وى اجتماع کنند و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه مىخواهد انجام دهد.
امامعلیه السلام این پیشنهاد را نپذیرفت و دستور برکنارى آنان را صادر کرد. آیا این کار خلاف سیاستبود؟ مگر یکى از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند؟ مگر معاویه در راس این فاسدان و دین تباهان قرار نداشت؟ آیا علىعلیه السلام مىتوانستبدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتى تسلط یابد که عناصر شورشى آن را شکل داده بودند؟ مهمترین اعتراضى که علىعلیه السلام بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت ابقاى معاویه در حکومتشام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات مىکرد، سلاح برندهاى براى تضعیف موقعیتخود بین یارانش، به دست دشمنان مىداد، علاوه بر آن در سیاست اسلام، هیچگونه جایى براى درنگ و مجامله و به تعبیر خود امامعلیه السلام «پیروزى از راه ستم» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامى، کسى است که بدون انحراف از مردم و مکتب خویش و با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغ.
ابن خلدون در دنباله بحث مىافزاید:
و این از سیاست پادشاهى بود، لیکن علىعلیه السلام براى فرار از تزویر و زراندوزى که منافى اسلام است امتناع ورزید. مغیره بامداد روز بعد نزد علىعلیه السلام آمد و گفت: دیروز مطلبى را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولى سپس در باره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنى بر حق و خیرخواهى نبوده است و حق در همانست که تو اندیشیدهاى.
علىعلیه السلام فرمود: نه به خدا بلکه مىدانم که تو دیروز مرا پندى خیرخواهانه دادى و امروز مرا بر خلاف آنچه در دل دارى، پند میدهى، ولى دفاع و حمایت ازحقیقت مرا از مشورت و خیرخواهى تو باز داشت.
احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست مىدادهاند ولى ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا
فلادیننا یبقى ولا ما نرقع (12)
دنیاى خویش را به پاره کردن دینمان وصله مىکنیم، پس نه دینمان باقى مىماند و نه آنچه را وصله مىکنیم.
دکتر طه حسین دانشمند و متفکر مصرى در تبیین اساس و معیار حکومت در دیدگاه امیرالمؤمنینعلیه السلام مىنویسد:
در مقابل این همه مشکل و پریشانى اوضاع و در برابر تمام فتنههایى که امامعلیه السلام با آنها درگیر بود لحظهاى براى علىعلیه السلام در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و بر پا داشتن آن شک و سستى دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، پیروزى و شکست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مىدید بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامى و سیاسى، به سوى آن با قدمهاى محکم پیش مىرفت. علىعلیه السلام از معدود مردانى است که در راه حقگزارى به این امر نمىاندیشید که سرانجام این کار و منتهىالیه این راه مرگ یا زندگى، غلبه یا شکست است تنها هدف ثابت امامعلیه السلام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضى و ضمیرش خشنود باشد. (13)
اساس و معیار پذیرش حکومت در دیدگاه علىعلیه السلام
هدف امیرمؤمنان علىعلیه السلام از قبول حکومت احقاق حق و احیاى فضایل و کمالات اخلاقى و انسانى است. هدف او، هدف پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله است، مسلما در این هدف عالى، علىعلیه السلام و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند. ما نباید کوتهفکر باشیم و اسیر محدودیت نگریهاى سیاسى گردیم و دوران حکومت علىعلیه السلام را منحصر به پنجسال دوران خلافتش بدانیم بلکه سیاست و حکومت او جاوید است. او هنوز پس از قرنها به جهان بشریتحکومت مىکند زیرا سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید، یکى از دانشمندان غرب به نام «اوسوالد اشپنگلر» در این باره مىگوید:
«اولین مساله که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است، مساله دومى که هر چند جلوه ندارد ولى مشکلتر بوده و تاثیر نهایى آن بیشتر مىباشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است. وى بایستى در دیگران به طورى نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود او است تعقیب شود ولى بایستى چنان جنبش و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن به وجود شخصیتى او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامى مىرسد که در عصر کلاسیک آن را به موهبت الهى تعبیر مىکردند، در این مرحله، وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید مىگردد. شخص او که بشرى بیش نیست، پس از چند سالى از میان مىرود ولى عده معدودى که دست پرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند داد.
ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیهاى به وجود آورده و براى جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگرى جز این آثار پردوام وجود نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است.»
علىعلیه السلام شخصیتبىمانند
این دانشمند، سیاستمدار واقعى را داراى دو نشانه مىداند. اول) احراز شخصیت است. دوم) تاثیرگذارى و دوام آرمان. اگر شخصیت والا و بى همتاى علىعلیه السلام را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هر چند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج مىبرد (14) ) مقایسه کنیم، مىبینیم آنان جنایات بىشمارى براى بقاى خود مرتکب شدهاند و براى تحکیم قدرت خود شریفترین افراد جامعه را نابود کردهاند، در حالى که امیرمؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگى یک مورچه هم رضا نمىداد، خودش مىفرماید:
«والله لوا عطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة، ما فعلت»
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمانهاى آنها استحاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوى از دهان مورچه معصیتخدا کنم.»
همه مىدانیم با اینکه علىعلیه السلام در اوایل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیتبوده ولى رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگرى خود نموده است تا آنجا که: ماتریالیستى مانند «شبلى شمیل» را مجذوب کرده و درباره امامعلیه السلام مىگوید:
«امام على بن ابىطالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مانند آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در عصر جدید.) (15)
با بررسى صفحات تاریخ بشرى خواهیم دید هیچ فردى از رهبران جهان انسانى را نمىتوان پیدا کرد که پیروانش به قدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که حتى نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازهاى در سرکوبى و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد، با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون اینکه اشخاص پیروز، از او طرفدارى کنند، بزرگترین شخصیت انسانى را حایز بوده و نام او را در نخستین سطر کتاب انسانیت ثبت کنند.
علامه زمخشرى با بیانى سرشار از حریت و استفهام مىگوید:
«ما اقول فى رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا وکتم احباؤه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین»
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان، شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکى از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثرى نیست، ابدیت را در ماوراى زمان (در عرصه برتر از زمان، در عرصهاى که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصهاى که خود بر زمان فرمان مىراند) حکومت است. ابدیت همیشگى است. جاودانان، رهبران بزرگ بشریت، به ابدیت تعلق دارند از اینرو، قرنها نیز، در طول حیات معنوى آنها مفهوم متداول خود را از دست مىدهند.
علىعلیه السلام از زمرهى جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وى، سخن از تاریخ نیست، سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگى خروشان و شکوفان پرفروز است. این زنده جاوید، چهارده قرن - به حساب ما - پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز بر دلها حکومت مىکند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثهاى کم نظیر» را پدید مىآورد.» (16)
پىنوشتها:
1. تاریخ طبرى، ج 3، قسمت پنجم، ص 152- حوادث سال 35.
2. همان.
3. همان مدرک.
4. نهج البلاغه، خطبه 92.
5. نهجالبلاغه، خطبه 126; ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج1، ص 153; تحفالعقول، ص 131; فروع کافى، ج4، ص31; مفید، المجالس، ص 95; امالى طوسى، ج1، ص 197.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 8، ص 111.
7. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 7، صص 35-43.
8. نهج البلاغه، خطبه 87.
9. نهج البلاغه، خطبه 87.
10. نهج البلاغه، نامه 45.
11. نهج البلاغه، خطبه 197.
12. مقدمه ابن خلدون، طبع بغداد ص 208.
13. کتاب على و دو فرزندش، طه حسین، ترجمه احمد آرام.
14. اشاره به جمله شکواییه امیرمؤمنان دارد که: الدهرانزلنى ثم انزلنى حتى یقال معاویه و (على).
15. فصلنامه مکتب تشیع، شماره 4، ص86.
16. دیباچهاى بر رهبرى، صص 330-329.