وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
علامه مجلسى تنها مرجع بزرگ مقبول خاص و عام شیعه در عصر صفوى بود که ملت و دولت، تابع و پیرو نظریات فقهى، سیاسى و اجتماعى او بودند.
ترجمه عهدنامه مالک اشتر از سوى وى نشان دهنده عملگرایى و واقعنگرى او در مسایل سیاسى و اجتماعى ایران بوده است. در واقع مىتوان ادعا کرد که مجلسى در صدد اصلاح جامعه سیاسى- اجتماعى دوران معاصر خود بوده و چه بسا وجود بیمارىهاى اجتماعى و ناهنجارى در رفتار سیاسى حکام را از دور و نزدیک مشاهده مىنموده و از راه نصیحت و ارشاد سلاطین و امر به معروف و نهى از منکر و هدایت دولتمردان صفوى در جبران و درمان بیمارىهاى اجتماعى و نابسامانىهاى سیاسى تلاش مىکرد. البته به شهادت تاریخ این محدث عظیمالشان در دستیابى به اهدافاش کم و بیش موفق بوده است.
با توجه به مسلک علمى وى (مسلک اخبارى) ترجمه عهدنامه مالک اشتر یکى از اقدامات عملى او در نصیحت و ارشاد و اصلاح حاکمان و دولتمردان صفوى مىباشد. او عهدنامه را که جامعترین سیاستنامه، در منابع روایى مذهب تشیع مىباشد، و مشتمل بر دستورالعملهاى مفید در شرح وظایف حاکم اسلامى است، به فارسى ساده برگردانده تا بهگفته وى «ارباب غفلت» متنبه و «اصحاب دولت» اصلاح گردند و با رعیتبه عدل و داد رفتار نمایند. در حقیقت مراد و مقصود مجلسى از ترجمه عهدنامه، تحقق آن در جامعه سیاسى رو به زوال صفوى، و درمان بیمارىهاى مزمن سیاسى -اجتماعى متولیان امور مردم بوده است.
علامه مجلسى ترجمه عهدنامه علىعلیه السلام به مالک اشتر را در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» آورده است.
در مقدمه این گفتار قبل از پرداختن به بحث وظایف حاکم، به معرفى این رساله مىپردازیم.
رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت»
از میان آثار انبوه علامه مجلسى، این رساله را مىتوان، تنها اثر سیاسى وى که بهطور مستقل در «سیاست» تدوین شده، نام برد. اگر چه ایشان عناوین بسیارى را که در موضوع و یا منظر سیاسى است، به تناسب موضوعات در سایر کتب و رسایل خود ذکر کرده است.
علامه درباره انگیزه ترجمه این رساله مىنویسد:
این رسالهاى است در ترجمه بعضى از احادیثشریفه که در کیفیتسلوک ولات عدل با کافه عباد که ودایع ربالاربابند وارد شده، براى تنبیه ارباب غفلت، و اصلاح اصحاب دولت، که همگنان منوط به صلاح ایشان است. و فساد ایشان مورث اخلال نظام بنى نوع انسان، که زبده مکنونات و اشرف مخلوقاتند (1)
رساله فوق در دو فصل تنظیم شده، فصل نخست ترجمه عهدنامه مالکاشتر است.
نویسنده در آغاز فصل نخست مىنویسد:
فصل اول در ترجمه وصیتى «است» که حضرت امیرمؤمنان و مولاى متقیان على ابن ابىطالبعلیه السلام براى قدوه سعادت و ظفر، مالک ابن الحارث اشتر نوشتند، در هنگامى که او را والى مصر گردانیدند، که خراج آن ولایت را جمع کند، و با دشمنان دین جهاد کند، و اهل بلاد را به اصلاح آورد، و بلاد را آبادان کند (2)
ایشان در خاتمه این فصل افزوده است:
اینجا ختم شد ترجمه حاصل مضمون این نصایح عالیه، و کلمات شافیه، که از منابع وحى رسالتبراى هدایت گم گشتهگان به وادى ضلالت و جهالت، و سیرابى تشنه لبان زلال حکمت جارى گردیده، زهى سعادتمندى که به این مواعظ شافیه عمل نماید و به تایید خالق ارض و سما و هدایت ائمه هدى علیهم الصلوة و التحیة و الثناء، زمام خود را از کف شیطان باز ستاند، و به سعى جمیل، خویش را به رهروان شارع دین و پیروان ائمه طاهرینعلیهم السلام ملحق گرداند.» (3)
مخاطبین این سخنان مجلسى، سلاطین، دولتمردان و حاکمان صفوى بوده است که در دوران این عالم بزرگ، که دوره پایانى این سلسله محسوب مىشود، به انواع فسادهاى اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و ادارى دچار شده بودند و تنها راه درمان و اصلاح ایشان عمل به چنین دستورالعملهاى شفابخش مذهبى بوده است.
فصل دوم این رساله ترجمه سه حدیث درباره آداب معاشرت حاکم با مردم است.
حدیث اول، نامه حضرت علىعلیه السلام به عثمان بن حنیف است. سیدقدس سره و غیر او روایت کردهاند که حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام شنید که عثمان بن حنیف انصارى که والى بود در بصره از جانب آن جناب به ولیمه یکى از اکابر بصره رفته، پس نامهاى به او نوشتند (4) .
حدیث دوم، نامه امام صادقعلیه السلام به عبدالله نجاشى والى اهواز است. در این نامه امام صادقعلیه السلام رهنمودهاى ارزندهاى در باب کیفیتسلوک و رفتار حاکم با مردم به عبدالله نجاشى تذکر داده است. مؤلف سند این حدیث را معتبر مىداند.
حدیثسوم، نصایح حضرت خضرعلیه السلام به منصور دوانیقى است که به نقل از کتاب ارشادالقلوب روایت کرده است.
علامه مجلسى عهدنامه مالک را در کتاب بحارالانوار در دو جا نقل کرده است: یکى به نقل از نهجالبلاغه سید رضى که در جلد 33 بحارالانوار آمده است و مفردات و برخى از جملات آن را در 26 صفحه شرح کرده است. وى در پایان شرح و تفسیر عهدنامه مزبور با اشاره به اینکه جانب اختصار را در توضیح آن رعایت نموده، اعتراف کرده است که شرح و بیان این عهدنامه با تالیف چندین مجلد کتاب هم ادا نخواهد شد (5) .
دیگرى در جلد 74 بحارالانوار که نقل از تحفالعقول است (6) .این نسخه در مقایسه با نسخه سید رضى در نهجالبلاغه اضافاتى دارد.
ترجمه عهدنامه مالک در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» براساس هر دو نسخه صورت گرفته است.
رساله مذکور در چهل و چهار صفحه در مجموعه «بیست وپنج رساله فارسى» علامه مجلسى که توسط سید مهدى رجایى گردآورى شده آمده است (7) .
حال پس از این مقدمه وارد اصل بحث مىشویم. روش ما در این نوشتار ذکر جملات عربى متن عهدنامه، آنگاه ترجمه و سپس توضیحات علامه مجلسى از تمامى نوشتههاى ایشان است.
معیار شناختحاکم عدل
برخى از وظایف حاکم از چنان اهمیتى برخوردار است که در منابع حدیثى، شناخت اولىالامر (حاکمان عدل اسلامى) مشروط به شناخت و انجام این وظایف از سوى حاکمان است. از جمله این وظایف مهم که معیار و ملاک شناخت ولات عدل معرفى شده است، امر به معروف، عدل و احسان حاکم اسلامى به مردم است.
مجلسى حدیثى را از امیرالمؤمنینعلیه السلام در این باره نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
اعرفوا الله بالله، والرسول بالرسالة، و اولىالامر بالمعروف والعدل والاحسان (8)
خدا را به خود خداوند بشناسید و پیامبر را به رسالت و ولات امر را به معروف، عدل و احسان.
علامه مجلسى در معناى جمله اخیر روایت، وجوه سه گانهاى را ذکر کرده:
وجه اول
معرفت و شناخت هر اولىالامرى به این است که والى، آمر به معروف، عالم و عامل به آن بوده باشد، همچنین شناخت او بهوسیله عمل وى به عدل امکانپذیر است. مجلسى عدل را در اینجا به معناى ملازمت طریقه وسطى و «اعتدال» در هر چیز تعریف کرده است. حاکم عدل را از راه شفقت و مهربانى او به بندگان و تفضل و رعایت مردم، و دفع ظلم از ایشان مىتوان شناخت.
وى در ضمن بیان این احتمال مىگوید:
ممکن است مراد از روایت این باشد که اولىالامر را به وسیله درجه و مقام عالى آنها که همان ریاست دینى و دنیوى ایشان ستبشناسید البته به کمک آنچه عقل در این باره حکم مىکند، از اینکه والى باید به علم و عصمت و فضل و برترى بر دیگران متصف باشد.
وى بر اساس این معنى دو وجه دیگر را محتمل مىداند:
نخست اینکه: اولىالامر را از راه شناخت وظیفه باید شناخت، بدین معنى که وجود اولى الامر امرى است ضرورى و مورد احتیاج «جامعه» بهخاطر اقامه معروف و عدل و احسان در جامعه.
دیگرى اینکه: امام را بشناسید به آنچه که براى شما از معروف و عدل و احسان بیان مىکند. و این که آیا خود او متصف به این صفات و اخلاق حسنه هست.
وجه دوم
معرفت و شناخت اولى الامر همانا با متابعت از ایشان در امور معروف و عدل و احسان حاصل مىشود همچنین از راه کامل شدن عقل، که بواسطه پیروى از اولىالامر در امور مذکور حاصل مىگردد.
وجه سوم
اولوالامر را از طریق علم ایشان به معروف و اقامه عدل و احسان و اتیان این امور توسط ایشان بر وجه کمال بشناسید. وى در آخر مىافزاید که وجه سوم اقرب وجوه سه گانه است. (9)
اگر چه مصداق کامل اولوالامر امامان معصومعلیهم السلام هستند اما عموم و شمول روایت که ملاک و مبناى شناختحاکم عدل را بیان مىدارد، حکام عدل را نیز در برمىگیرد، زیرا وظایف سهگانه مذکور که مهمترین وظایف حاکم اسلامى است، اختصاصى به امام معصوم ندارد.
منشا مشروعیتحقوق متقابل حاکم و مردم
علىعلیه السلام در آغاز خطبه بعد از حمد و ثناى خداوند مىفرماید:
اما بعد فقد جعلالله تعالى لى علیکم حقا بولایة امرکم، و منزلتى التى انزلنىالله عز ذکره بهامنکم ولکم على من الحق مثلالذى لى علیکم (10)
خداوند بواسطه منزلت و جایگاهى که به من بخشیده، و ولایت و حکومتشما را به دست من سپرده براى من حقوقى برعهده شما قرار داده است و همانطورى که مرا بر شما حقى است، شما را نیز بر من حقى است.
علامه مجلسى در توضیح و تفسیر جمله «بولایة امرکم...» مىنویسد:
مراد امام علىعلیه السلام از این کلام آن است که من بر عهده شما «حق الطاعة» دارم. زیرا خداوند مرا والى و متولى امور شما قرار داده است و مرا در مقام و منزلتى برتر از شما قرار داده که همانا منزلت امامت و سلطنت و وجوب طاعت است. (11)
علىعلیه السلام سپس به بیان حقوقى که مردم در قبال یکدیگر موظف به مراعات آن هستند، پرداخته و برترین و مهمترین حق را حقوق متقابل حاکم و رعیت مىداند و مىفرماید:
ثم جعل من حقوقه حقوقا فرضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتکافئ فى وجوهها، و یوجب بعضها بعضا ولایستوجب بعضها الاببعض، فاعظم مما افترض الله تبارک و تعالى من تلک الحقوق، حق الوالى على الرعیه، و حق الرعیة على الوالى، فریضة فرضها الله عزوجل لکل على کل (12)
خداوند از جمله حقوق خود، حقوقى را براى مردم در قبال یکدیگر واجب کرده و در حالات مختلف این حقوق متقابل را باهم برابر قرار داده، به گونهاى که رعایتبرخى از این حقوق با رعایت و عمل به حق مقابل تحقق مىیابد.
بزرگترین حقى را که خداوند واجب کرده است، حق والى بر رعیت و نیز حق مردم بر والى است، حقوق واجبى که خداوند براى هر یک از والى و رعیت در قبال دیگرى فرض و واجب کرده است.
مجلسى در بیان این فراز از خطبه علىعلیه السلام مى نویسد:
این قسمت از سخنان علىعلیه السلام مقدمهاى استبراى این مطلب که حق آن حضرت، که به عنوان «والى» بر دیگران واجب گردیده، از طرف خداوند است و در واقع «حق والى» حقى از حقوق خداوند است.
علىعلیه السلام با بیان این مقدمه درصدد برانگیختن انگیزه مردم در اداء این حق است.
همچنین علىعلیه السلام این مطلب را روشن ساخته که حقوق متقابل مردم از جانب خداوند است، زیرا «تنها» خداوند بر مردم حق طاعت دارد، و عمل به این حقوق اطاعتخداوند محسوب مىشود، مانند حق پدر بر فرزند و به عکس، و حق زوج بر زوجه و به عکس، و حق والى بر رعیت و به عکس، مؤلف در شرح عبارت «فجعلها تتکافئ فى وجوبها» مىنویسد:
خداوند هریک از حقوق مذکور را در مقابل مثل آن قرار داده است، پس حق والى که عبارت از طاعت از سوى مردم است در مقابل مثل آن قرار داده شده که عبارت از رفتار به عدل و حسن سیره در میان مردم از طرف والى است.
وى در توضیح جمله «ولایستوجب بعضها الاببعض» مىآورد:
هرگاه والى «نسبتبه مردم» به عدالت رفتار نکند، استحقاق اطاعت از سوى مردم را از دست مىدهد. (13)
حقوق حاکم و مردم از جمله حقوق متقابل و طرفینى است و با عدم رعایتحقوق طرف مقابل استحقاق او به رعایتحقوق از طرف دیگرى نیز از بین مىرود.
آثار رعایتحقوق متقابل حاکم و رعیت در جامعه
در ادامه خطبه 40 به آثار مهم رعایتحقوق متقابل حاکم و رعیت از قبیل وحدت، عزت، عدالت، صلح و صلاح و رفاه جامعه و ثبات دولت اشاره شده است:
فجعلها نظاما لالفتهم، و عزالدینهم، و قواما لسیر الحق فیهم، فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة، ولاتصلح الولاة الاباستقامة الرعیة، فاذا ادت الرعیة الى الوالى حقه و ادى الیها الوالى کذلک، عزالحق بینهم، فقامت مناهجالدین، واعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن، و صلح بذلک الزمان، وطاب بهاالعیش، و طمع فى بقاءالدولة، و یئست مطامع الاعداء (14)
خداوند حقوق رعیت و حاکم را سبب الفت و پیوستگى بین والى و مردم، و همچنین موجب عزت دین ایشان و پایدارى اقامه حق در میان آنها قرار داده است. صلاح حال رعیت محقق نمىشود، مگر به صلاح حال والیان، و نیز صلاح والیان حاصل نمىگردد، مگر به استقامت مردم در انجام دستورات ایشان.
پس هرگاه رعیتحق والى را و والى حق رعیت را ادا نمود، حق در بین ایشان عزیز، و پایههاى دین استوار، و نشانههاى عدل پایدار، و سنتهاى «پیامبرصلى الله علیه وآله» جارى مىشود. و روزگارشان اصلاح خواهد شد. و زندگىشان طیب و پاکیزه مىگردد. و مردم خواستار بقا و دوام دولتشده و امید و آرزوهاى دشمنان تبدیل به یاس خواهد شد.
مجلسى در معناى «نظاما لالفتهم»مىنویسد:
حقوق متقابل والى و رعیت که به عنوان نظام الفت و پیوند و دوستى بین آنها معرفى شده از این جهت است که الفت «بین حاکم و مردم» باعث وحدت و اجتماع مردم مىگردد، و به واسطه همان پیوستگى و الفتبا یکدیگر بر دشمنان غالب مىشوند و والیان خود را عزیز و بزرگ مىدارند.
او در توضیح جمله «قواما لسیر الحق فیهم»اظهار مىدارد:
بواسطه الفتبین حاکم و مردم است که حق در میان ایشان اقامه و جارى مىشود.
آثار منفى عدم رعایتحقوق متقابل حاکم و رعیت
در قسمت دیگرى از خطبه، تبعات و آثار زیانبار اختلاف حاکم و مردم و نقض حقوق ایشان از طرف یکدیگر، اینگونه بیان شده است:
و اذا غلبت الرعیة على والیهم، و عدا الوالى الرعیة، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت مطالع الجور، و کثرالادغال فىالدین، و ترکت معالم السنن، فعل بالهوى، و عطلت الآثار و اکثر علل النفوس، ولایستوحش لجسیم حد عطل، ولالعظیم باطل اثل، فهنالک تذل الابرار، وتعز الاشرار، و تخرب البلاد، و تعظم تبعاتالله عزوجل عندالعباد (15)
هرگاه رعیتبر والى غلبه یابند و والى بر رعیتبرترى و تعدى کند، آنگاه اختلاف کلمه رخ مىدهد، و نشانههاى جور و ستم آشکار، و تبهکارى در دین بسیار، و عمل به سنتها متروک مىشود و به هواى نفس عمل و احکام شریعت تعطیل مىگردد. بیمارىهاى روحى بسیار مىگردد و به خاطر تعطیل حدود بزرگ الهى، و ریشهدار شدنباطل، کسى اندوهگین و نگران نمىشود، در آن هنگام خوبان خوار، و اشرار و «اوباش» عزیز و ارجمند گردند، و شهرها خراب مىشود، و باز خواستخداوند، عظیم خواهد بود.
علامه مجلسى در شرح مفردات این حدیث در معناى کلمه «ادغال» دو احتمال را مطرح مىکند: احتمال نخست اینکه ادغال [بکسر همزه] به معناى این است که در شىاى، چیزى که از جنس آن نباشد داخل شود. در این صورت ادغال به معناى ابداع و تلبیس خواهد بود، یعنى:
هرگاه حقوق والى و رعیت توسط جانب دیگر رعایت نشود بدعتها و تلبیسها (شبهات) در جامعه افزایش مىیابد و در نتیجه، گمراهى و ضلالت مردم و جامعه را فرا خواهد گرفت. (16)
احتمال دیگر اینکه «ادغال» [به فتح همزه] جمع دغل به معناى فساد باشد یعنى:
در زمان تضییع حقوق حاکم و رعیت فساد جامعه را فرا مىگیرد.
وى در ادامه، «علل النفوس» را به امراض نفوس تعبیر مىکند که به وسیله ملکات سوء از قبیل غل و کینه، حسد و عداوت و مانند آن در روح و جان انسان به وجود مىآید. مجلسى قول دیگرى را در شرح این جمله نقل مىکند و آن این است که: مراد از علل نفوس، ارتکاب منکرات توسط نفوس مریض مىباشد، بدین معنى که هر منکرى که انجام شود با وجه و علت و راى فاسدى توجیه مىگردد. (17)
وظایف حاکم اسلامى و حقوق رعیت
اکنون به وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم که برگرفته از نظر و مسلک اخبارى علامه مجلسى است مىپردازیم:
وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم را در دو قسمت ارایه مىکنیم، قسمت اول: در وظایف الزامیه و بایدها است و قسمت دوم: مربوط به نبایدها و امورى است که حاکم باید از آنها اجتناب نماید.
لزوم شناخت طبقات مختلف جامعه و رعایتحقوق آنها
هر یک از اصناف و گروههاى مختلف جامعه، حقوقى برعهده حاکم اسلامى دارند. مسلمانان، اهل کتاب، کارگزاران حکومتى (مدیران، قضات، ارتش) و تجار و نیز طبقه محروم و پائین جامعه مطالباتى از حاکم دارند و بر حاکم اسلامى است که این وظیفه سنگین را از راه شناخت طبقات مختلف جامعه و رعایتحقوق ایشان ادا نماید.
علىعلیه السلام در ابتداى عهدنامه خود با اشاره به پیوستگى طبقات و گروههاى جامعه و نیاز آنها به یکدیگر، و (مدنى الطبع بودن انسان)، این اصل مهم را به مالک گوشزد مىکند که:
و اعلم ان الرعیة طبقات، لایصلح بعضها الاببعض، ولاغنى ببعضها عن بعض، فمنها جنودالله، و منها کتاب العامة و الخاصة، و منها قضاة العدل، و منها عمال الانصاف والرفق و منها اهل الجزیة و الخراج، من اهل الذمة و مسلمة الناس، و منها التجار و اهل الصناعات و منها الطبقة السفلى، من اهل الحاجة و المسکنة، وکلا قد سمىالله سهمه، و وضع على حد فریضته فى کتابه، او سنة نبیهصلى الله علیه وآله عهدا منه عندنا محفوظا (18)
و بدان که رعیت چند طبقهاند که صلاحیت نمىیابند بعضى مگر به بعضى و بعضى را از بعضى چاره نیست.
اول: لشگریان که دین خدا را برپا مىدارند.
دوم: نویسندگان عامه که براى مصالح امور خلق ضرورند، و نویسندگان خاصه که به امور مخصوص تو قیام مىنمایند.
سوم: قاضیان که به عدالت در میان مردم حکم مىکنند.
چهارم: عاملان که به انصاف و عدالت و مدارا سلوک کنند.
پنجم: جماعتى که جزیه و خراج از کافر و مسلمان گیرند.
ششم: تاجران و ارباب صنعتها و پیشهها.
هفتم: طبقهاى که پستتر [ضعیفتر] مىنمایند که فقیر و ارباب احتیاج و اضطرارند، و هر یک از اینها را خدا سهم و نصیبش را [نام] برده است، و از اندازه فریضه در کتاب خود و سنت پیغمبر خودصلى الله علیه وآله براى ایشان مقرر ساخته و نزد ما معلوم و محفوظ است. (19)
در ادامه این نامه علىعلیه السلام مالک اشتر را به رعایتحقوق همه طبقات و صبر و استقامتبر آن توصیه کرده و مىفرماید:
وفىالله لکل سعة، ولکل على الوالى حق بقدر مایصلحه، ولیس یخرج الوالى من حقیقة ما الزمه الله من ذلک، الا بالاهتمام والاستعانة بالله، و توطین نفسه على لزوم الحق و الصبر علیه فیما خف علیه او ثقل (20)
خدا براى هر یک حقى مقرر ساخته، و هر یک از ایشان را بر والى حقى استبه قدر آنچه مصلح احوال ایشان بوده باشد، و ایشان را از او گریزى نبوده باشد. و والى چنانکه باید از عهده آنچه خدا بر او واجب کرده، بر نمىآید، مگر با کوشش و یارى جستن از خدا، و آماده نمودن خویش براى اجراى حق، و شکیبایى در انجام آن، چه بر او آسان باشد و چه دشوار. (21)
برقرارى عدالت اجتماعى
اهمیت عدل وجور حاکمان به حدى است که دوام و زوال حکومت وابسته به عدل وجور استبه طورى که در مثل مشهور آمده است:
الملک یبقى مع الکفر ولایبقى مع الجور.
در باره عدل وجور و تاثیر وضعى آن در کوتاهى و درازى عمر حکومتحدیثى از امام صادقعلیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در بحارالانوار آورده است. متن حدیث چنین است:
عن ابى عبداللهعلیه السلام قال: ان الله عزوجل جعل لمن جعل له سلطانا مدة من لیالى و ایام و سنین و شهور، فان عدلوا فىالناس امرالله عزوجل صاحب الفلک ان یبطى بادارته فطالت ایامهم ولیالیهم و سنوهم و شهورهم.
و ان هم جاروا فىالناس ولم یعدلوا امرالله عزوجل صاحب الفلک فاسرع ادارته و اسرع فناء لیالیهم و ایامهم و سنیهم و شهورهم و قد وفى تبارک و تعالى لهم بعدد اللیالى والایام و الشهور.
علامه مجلسى در بیان این روایت دو احتمال ذکر مىکند که یکى از آنها این است که مراد از سرعتحرکت فلک در ایام ظلم و کندى آن در ایام عدل سلاطین، همانا سرعت فراهم آمدن اسباب زوال ملک پادشاهان و انقراض دولت آنها در ایام ظلم و کندى فراهم شدن اسباب زوال پادشاهى آنان در ایام عدل است.
بنابراین احتمال روایت فوق از باب، «استعاره تمثیلیه» است، و مراد از وفاى خداوند به وعده خود مبنى بر استمرار سلطنت ایشان در مدت معین از سال و ماه و روز و شب، این است که این مقدار از زمان که از قبل براى سلطنت آنها مقرر شده مشروط بر این بوده که پادشاهان و حاکمان مزبور از ظلم وجور احتراز جویند و در صورت ارتکاب ظلم وجور خداوند به نقصان و کاسته شدن از مدت عمر سلطنت آنها «حکم کرده» و خبر داده است، از این رو خداوند در آنچه به ایشان وعده داده، خلف وعده نکرده است.
اهمیتبرقرارى عدالت اجتماعى توسط حاکم در جامعه تا جایى است که در منابع حدیثى ما «مانند عهدنامه مالک اشتر» عدالت اجتماعى به عنوان نور چشم ولات یعنى برترین و بالاترین وظیفه حاکم معرفى شده است:
ان افضل قرة عین الولاة، استقامة العدل فىالبلاد و ظهور مودة الرعیة، و انه لاتظهر مودتهم الابسلامة صدورهم. (22)
در نامه امام صادقعلیه السلام به عبدالله نجاشى، امام او را به این اصل مهم توصیه نموده است:
و خلل امور رعیتخود را سد کن، به آن که ایشان را بدارى بر آنچه موافق حق و عدالتباشد، ان شاءالله. (23)
مدارا و مردمدارى
علامه مجلسى در بحارالانوار نامهاى را که علىعلیه السلام به بعضى از عاملین خود نوشته است، نقل کرده و بخشهایى از این نامه را توضیح داده است. در قسمتى از این نامه در خصوص مداراى حاکم اسلامى با مردم چنین آمده است:
واخلط الشدة بضغث من اللین، وارفق ماکان الرفق ارفق، و اعتزم بالشدة حین لایغنى عنک الا الشدة، و اخفض للرعیة جناحک، و الن لهم جانبک.
خشونت را با نرمى بههم آمیز، و با مردم مدارا کن، مادامى که مدارا و نرمى مناسب است. و در جایى هم که جز شدت به کار نیاید، همان را انجام بده، با مردم به ملایمت رفتار کن و در برابر آنان تواضع نما.
مجلسى در شرح جمله «واخلط الشدة بضغث من اللین» مىنویسد:
ضغثبه دستهاى از علف گفته مىشود که تر و خشک آن با هم آمیخته شده باشد. و در این تشبیه امام علىعلیه السلام لطفى نهفته است، و آن این است که حاصل ترکیب خشونتبا نرمى چیزى جز نرمى نخواهد بود.
وى همچنین پیرامون «واعتزم بالشدة...» به نقل از جوهرى در معناى اعتزام دو معنى ذکر مىکند:
1- اعتزام به معناى عزم و قصد.
2- اعتزام به معناى لزوم القصد فى الشئ. یعنى مراعات جانب میانه در هر چیزى.
او اضافه مىکند که در اینجا معناى دوم مراد است، یعنى در صورت مضطر شدن به استفاده از خشونت و شدت رفتار، سزاوار آن است که افراط و زیاده روى نکند.
وى «الانة الجانب» را به معناى «ترک الغلظة» و «العنف فى المعاشرة» تفسیر مىکند، یعنى ترک خشونت و زور در برخورد با مردم. (24)
وى در ذیل «فلاتکونن منفرا ولامضیعا» مىنویسد:
معناى جمله این است که با طول دادن نماز موجب نفرت مردم از نماز نشو، و با تاخیر از اوقات فضیلت و کوتاهى در آداب و سنن، نماز را ضایع مساز (25) .
علىعلیه السلام در نامهاى که به یکى از عمال خود نوشته، طریق و کیفیت معاشرت و مدارا با اهل ذمه را به او آموخته است. در این نامه که مجلسى به نقل از نهجالبلاغه آورده است، علىعلیه السلام خطاب به عامل خود مىنویسد:
دهقانان (رؤساى قبایل و قرى) اهل منطقه حکمرانى تو از سنگدلى و سختگیرى، و اعمال تحقیرآمیز، و بىمهرى تو شکایت دارند، من اندیشه کردم در باره آنها، ولى آنان را به خاطر شرکشان اهل این نیافتم که از مقربان تو باشند. همچنین ایشان را بهخاطر اهل ذمه و معاهد بودنشان مستحق این ندانستم که به کلى رانده شوند و مورد بىمهرى تو قرار گیرند.
بر تو است که بر آنها لباس «مدارا» و نرمى بپوشانى، به گونهاى که قسمتى از آن مشتمل بر خشونتباشد گاهى با خشونت و سنگدلى با ایشان رفتار کن، و گاهى با رحم دلى برخورد کن، آنها را نه از خود بران و دورساز، و نه چندان مقرب و نزدیک نما، بلکه بین این دو طریق، راه میانه و مدارا را انتخاب کن. (26)
در باره مداراى حاکم اسلامى در مقام حکم و قضا چنین آمده است:
واقبل العذر، وادرء الحدود بالشبهات. (27)
و قبول کن عذر مجرمان را، و به شبههها حدود گناهان را دفع کن. (28)
همچنین در نامه امام صادقعلیه السلامبه عبدالله نجاشى توصیه شده است که در برابر زیردستان و حکام مافوق به مدارا رفتار نماید:
با رعیت مدارا کنى... ودر معاشرت خلق، بر طریق موافقت و مسالمتسلوکدارى. با نرمى که از ضعف راى و سستى نباشد و با شدتى که به عنف و تعدى و جور همراه نشود. و در امور تانى و مدارا نمایى; با آن که از جانب او منصوب شده و با رسولان که از جانب او به نزد تو مىآیند. (29)
از امام صادقعلیه السلام نقل شده است که فرمود:
جاء جبرئیل الى النبىصلى الله علیه وآله فقال یا محمد ربک یقرئک السلام ویقول لک: دارخلقى.
جبرئیل به خدمت پیامبرصلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: یا محمدصلى الله علیه وآله پروردگارت به تو سلام مىرساند و مىگوید: با بندگان من به مدارا رفتار کن.
کسب رضایت و اعتماد توده مردم
در عهدنامه مالک اشتر، توده مردم «ستون دین»، و کسب رضایت اکثریت مردم محور فعالیتهاى سیاسى اجتماعى حاکم برشمرده شده است. و با مقایسه «توده مردم» و «خواص و اشراف» و انتظارات این دو گروه از دولت، در صورت کسب رضایت عمومى، از نارضایتى اقلیت «خواص» چشم پوشى شده است.
این موضوع در عهدنامه در سه عنوان ذکر شده است. نخستبه اهمیت و جایگاه توده مردم و نیز خواص و اشراف اشاره شده و در فراز دیگر، موانع تحصیل رضایت عامه و اعتماد عمومى شناسانده شده و در بخشى دیگر عوامل کسب رضایت عمومى از راه فراهم آوردن زمینههاى حسن ظن رعیتبه حاکم و کارگزاران حکومتى آورده شده است.
علىعلیه السلام درباره اهمیت و جایگاه توده مردم و خواص در حکومت و مقایسه انتظارات و همکارى این دو گروه با دولت مىفرماید:
و لیکن احب الامور الیک اوسطها فى الحق و اعمها فىالعدل واجمعها لرضى الرعیة فان سخط العامة یجحف برضىالخاصة، و ان سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة، لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى موونة فى الرخاء، و اقل له معونة فى البلاء، و اکره للانصاف و اسال بالالحاف، و اقل شکرا عند الاعطاء، وابطاء عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر، من اهل الخاصة، وانما عمودالدین، و جماع المسلمین، و العدة للاعداء العامة من الامة، فلیکن صغوک لهم، و میلک معهم (30)
علامه مجلسى در ترجمه فراز بالا مىنویسد:
و باید محبوبترین امور به سوى تو، آن باشد که به حق نزدیکتر و عدالت در آن بیشتر، و رضاى عامه رعایا را جامعتر باشد زیرا اگر عامه رعایا از تو در خشم باشند، رضاى مخصوصان به تو فایده نمىبخشد. و اگر عامه رعایا از تو راضى باشند خشم مخصوصان به تو ضرر نمىرساند.
مخصوصان، و نزدیکان والیان، مؤونه ایشان بر والى از سایر رعایا عظیمتر است در هنگام نعمت و رخا، و یارى ایشان او را کمتر است در وقتشدت و بلا. و بسیارى کراهت دارند از عدالت والى، براى آنکه خود جور توانند کرد بر مردم، و اگر سؤالى از او کنند زیاده از دیگران ابرام مىکنند، و اگر عطایى به ایشان کند شکر کمتر مىکنند، و اگر منع کند خیرى را از ایشان، عذر او را دیرتر از دیگران قبول مىکنند، و در حوادث دهر کم صبرترند از سایر خلق.
و ستون دین و ماده اجتماع مسلمین و تهیه دفع دشمنان عامه امتاند. پس باید که به جانب ایشان رغبت نمایى و به سوى ایشان میل کنى» (31)
علامه مجلسى در بحارالانوار در تعریف «خاصه» مىنویسد:
محتمل است مراد از خاصه اعیان و اشراف اهل بلد، و صاحبان مروت از آنها باشد، و نیز کسانى که همیشه ملازم والى هستند و جزء دوستان او به شمار مىآیند. (32)
در جاى دیگر از عهدنامه مالک، علىعلیه السلام والى خود را به قطع ریشهها، و علل و عوامل هر آنچه باعث دشمنى و جدایى بین حاکم و مردم مىشود و مانع از تحقق حسن ظن و اعتماد عمومى به حاکم مىشود سفارش مىفرماید:
اطلق عن الناس عقدة کل حقد، واقطع عنک سبب کل وتر; (33)
رها کن از مردم گره هر کینه را، و قطع کن از خود سبب هر عداوتى را. (34)
همچنین علىعلیه السلام راههاى تحصیل حسن ظن و رضایت عمومى را به حاکم اسلامى آموخته و به حسن ظن حاکم به رعیت و اثر متقابل آن، که حسن ظن رعیتبه او مىباشد و نیز اثر مهم این عامل که همان ثبات و امنیتسیاسى اجتماعى است اشارتى دارد:
واعلم انه لیس شىءبادعى الى حسن ظن وال برعیته من احسانه الیهم، و تخفیفه المؤونات علیهم، و ترک استکراهه ایاهم على ما لیس له قبلهم، فلیکن منک فى ذلک امر، یجتمع لک به حسن الظن برعیتک، فان حسن الظن یقطع عنک نصبا طویلا (35)
بدان که هیچ چیز مثل احسان کردن والى به رعیت و تخفیف دادن خرجها و مؤونتها از ایشان، و جبر نکردن ایشان بر حقى که نداشته باشد باعث گمان نیک رعیتبه والى نمىگردد. و باید که گمان تو به رعیت نیکو باشد، به درستى که گمان نیک تو به رعیت قطع مىکند از تو تعب دور و دراز را. (36)
یکى دیگر از راههاى تحصیل رضایت عامه مردم، تمرین دوستى و محبت ورزیدن به مردم و رفتار پدرانه حاکم با ایشان است.
واشعر قلبک الرحمة للرعیة، والمحبة لهم، واللطف بهم; (37)
و پیراهن دل خودگردان، رحم کردن بر رعیت، و محبت ایشان، و لطف و مدارا با ایشان. (38)
از جمله نکات مهم که در عهدنامه مالک به آن اشاره شده است ارایه طرق و رهنمودهایى در جهت کسب رضایت عمومى، و نیز تعلیم امورى است که با رعایت آنها از جانب حاکم، تحمل حکومت و حاکم را بر مردم آسان خواهد کرد.
ولاتصح نصیحتهم الا بحیطتهم على ولاة امورهم، و قلة استثقال دولهم، و ترک استبطاء انقطاع مدتهم، فافسح فى امالهم، و واصل فى حسن الثناء علیهم، و تعدید ما ابلى ذوو البلاء منهم فان کثرة الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرص الناکل ان شاء الله (39)
و خیرخواهى رعایا درست نمىشود، مگر آن که بر والیان خود مهربان باشند و دولت و غلبه والیان بر ایشان گران نباشد و مدت استیلاى والیان بر ایشان دراز ننماید. پس گشایش ده در امیدهاى ایشان، و پیاپى گردان بر ایشان ثنایى نیکو را، و بشمار بر نیکوکاران آثار حسنه ایشان را، زیرا که افعال حسنه ایشان را بسیار «ذکر» کردن شجاعان را به حرکت مىآورد و بد دلان را شجاع مىگرداند، اگر خدا بخواهد. (40)
مجلسى در شرح جمله «وقلة استثقال دولهم» مىنویسد:
مراد این است که مردم «سربازان» راضى باشند به دولتشان، و «تحمل» دولت را «برخود» سنگین به حساب نیاورند، و آرزوى زوال و سقوط آن را نداشته باشند. (41)
مطلب فوق اشاره دارد که اثر مستقیم انتخاب کارگزاران شایسته رضایت و خشنودى عموم مردم از دولت و حاکم اسلامى را به دنبال دارد.
در جاى دیگر از عهدنامه رضایت عمومى و اقبال مردم به حاکم به عنوان نور چشم والى معرفى شده است و شرط حصول رضایت توده مردم را سالم بودن دلهاى ایشان مىداند.
وان افضل قرةالعیون للولاة، استفاضة العدل فىالبلاد، و ظهور مودة الرعیة، ولانه لایظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم. (42)
نیکوترین چیزى که حکمرانان را خشنود مىدارد، گسترش عدل و داد در شهرها و آشکار شدن دوستى رعیتبه حاکم مىباشد، و دوستى آنان آشکار نمىشود، مگر به سالم ماندن سینههایشان از بیمارى خشم و کینه. (43)
در نامه امام صادقعلیه السلام به عبدالله نجاشى، آن حضرت شادمان ساختن مؤمنان را به منزله شاد ساختن اهلبیتعلیهم السلام و رضایت و خشنودى خداوند معرفى کرده است:
و هر که داخل گرداند بر برادر مؤمن خود، سرور و شادى، چنان است که شادى بر اهلبیتعلیهم السلام رسالت داخل گردانیده. و هر که بر اهلبیتعلیهم السلام شادى درآورد، چنان است که بر حضرت رسولصلى الله علیه وآله در آورده و هر که شادى بر آن حضرت درآورد، چنان است که خداى جل وعلا را شاد گردانیده و هر که شادى بر ساحت عزت و جلال داخل کند، بر او لازم است که او را داخل بهشت گرداند. (44)
گزارش امور به مردم و آگاه ساختن ایشان از مسایل مهم کشور
آگاه ساختن افکار عمومى بهویژه در مسایلى که ابهام در آنها موجب بدگمانى مردم به حاکم شود، از مهمترین وظایف حاکم اسلامى است.
در صورتى که اطلاعرسانى به مردم از منبع اصلى و بدون واسطه صورت گیرد، زمینههاى شایعه، دروغ و تهمت و بدگمانى از بین خواهد رفت.
علىعلیه السلام مالک اشتر را به این اصل مهم تذکر داده و فرموده است:
وان ظنت الرعیة بک حیفا، فاصحر لهم بعذرک، واعدل عنک ظنونهم باصحارک، فان فى ذلک ریاضة منک لنفسک، و رفقا برعیتک، واعذارا تبلغ به حاجتک من تقویمهم على الحق. (45)
و اگر رعیتبه تو گمان برد که میلى در حکم کردهاى و جانب کسى را رعایت کردهاى، عذر و حجتخود را برایشان «آشکار» گردان، زیرا که این موجب عادت کردن تو به عدالت، و مدارا با رعیت است. و عذرخواهى است که سبب استقامت رعیت تو استبرحق، با رفق و مهربانى و مدارا و نیکى. (46)
کمک به نیازمندان، ستم دیدگان و طبقات پایین جامعه
بیشترین سفارشات و توصیههاى حضرت علىعلیه السلام به کارگزاران خود درباره رعایتحقوق طبقات پایین و اقشار محروم جامعه بوده است. وصیت علىعلیه السلام به مالک درباره طبقه فروتر جامعه ازحیث منزلت اجتماعى و اقتصادى چنین است:
ثم الطبقة السفلى من اهل الحاجة والمسکنة، الذین یحق رفدهم، و معونتهم. (47)
سپس طبقه اهل حاجت و مسکنتاند، که لازم است عطایا و اعانت و یارى ایشان. (48)
حضرت علىعلیه السلام درنامه خود به عثمان بن حنیف بعد از نهیب به نفس خود از آلوده شدن به حرص و استفاده از بیتالمال و طعامهاى لذیذ و لباسهاى نیکو، درباره کمک و همدردى با مستمندان مىفرماید:
... و شاید در حجاز یا در یمامه کسى باشد که طمع نداشته باشد در گرده نانى و مدتها باشد که از طعامى سیر نشده باشد، یا آن که سیر بخوابم و در دور من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد، پس بودهام مثل آنکه شاعر گفته است: همین است تورا درد که سیر بخوابى و بر دور تو جگرهاى تشنه باشند، که آرزوى ریزههاى پوست کنند که به عوض طعام بخورند.
آیا قناعت کنم از نفس خود به آن که بگویند پادشاه مؤمنان است، و با ایشان شریک نباشم در مکاره روزگار، یا مقتداى ایشان نباشم در عیش ناگوار. (49)
امام صادقعلیه السلام نیز در سفارشات خود به عبدالله نجاشى او را به کمک به نیازمندان جامعه چنین تذکر مىدهد:
اندک و کوچک مشمار شربتى یا زیادتى طعام را که مصروف گردانى و داخل نمایى در شکمهاى خالى گرسنه که به آن ساکن گردانى غضب پروردگار جبار را.
و بدان که شنیدم از پدرم که روایت مىکرد از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام که شنیدم از حضرت رسالت پناهصلى الله علیه وآله که مىگفتبه اصحاب خود:
ایمان نیاورده استبه خدا و رسول و روز قیامت، هرکه شب به سر آورد و همسایهاش گرسنه باشد.
پس گفتیم: هلاک شدیم یا رسول الله! حضرت فرمود:
بدهید از زیادتى طعام خود را و از زیادتى خرماى خود را و روزى خود را، و از جامههاى کهنه خود که منطفى گردانید به اینها زبانه آتش را و غضب پروردگار خود را. (50)
در جاى دیگر از این نامه درباره فریادرسى مظلومان و یارى برادران ایمانى و حل مشکلات ایشان و پاداش اخروى آن آمده است:
و خبر داد مرا پدرم از پدرانش که حضرت رسولصلى الله علیه وآله گفت: هر که به فریاد رسد درمانده مضطرى را از مؤمنان، به فریاد رسد او را حق تعالى در روزى که سایه نباشد مگر سایه عرش او و ظل رحمت او، و ایمن گرداند او را در روز فزع اکبر که جمیع خلق ترسان باشند، و در امان باشد از سکرات مرگ.
و هرکه برآورد حاجتى براى برادر مؤمن خود قاضى الحاجات حوایجبسیار از او به انجاح قرین گرداند که یکى از آنها بهشتباشد. و هر که یک جامهاى بپوشاند به برادر مؤمن خود و او را از عریانى به در آورد، حق تعالى از سندس و استبرق و حریر بهشت [بر او] بپوشاند. و تا از آن جامهها تارى برآن مؤمن باشد. جامه دهنده، قرین رضاى خدا و مشمول خشنودى حق تعالى باشد.
و هر که برادر مؤمن خود را از گرسنگى طعام دهد، کریم رزاق از طیبات بهشت او را طعام دهد.
و هر که برادر مؤمن را در هنگام تشنگى آب دهد، پروردگار از شراب سر به مهر بهشت او را سیراب گرداند.
و هر که خدمتکارى به مؤمن بخشد یا خادم خود را به خدمت او فرستد، خداوند از غلمان بهشتى که پیوسته به حلیه حسن و جمال آراستهاند، به خدمت او بدارد و او را در جوار ائمه طاهرینعلیهم السلام ساکن گرداند.
و هر که برادر مؤمن پیاده خود را سوار گرداند پروردگار عالم او را برناقههاى جنان سوار گرداند، و در روز قیامتبه او با ملائکه مقربین مباهات نماید.
و هر که برادر مؤمن را زنى دهد که مونس او گردد و از صحبت او راحتیابد، حق تعالى حورالعین بهشت را جفت او گرداند، و صدیقان از اهل بیت رسالت پناهصلى الله علیه وآله مونس او گرداند و ایشان را به او انس دهد.
و هر که اعانت نماید برادر مؤمن خود را، پادشاه جبار بخشنده او را بر صراط بگذراند، در هنگامى که قدمها برآن لغزد. و هر که به سوى خانه برادر مؤمن خود به زیارت او رود، او را از زیارت کنندگان خدا بنویسند، و سزاوار است که خدا زیارت کننده خود را گرامى دارد.» (51)
در سخنان امام صادقعلیه السلام که درباره کمک به نیازمندان و طبقه محروم و فقیر جامعه و کیفیت آن ذکر شد توجه به چند نکته لازم است:
نکته اول:
مخاطب این دستورالعملها که امام صادقعلیه السلام در آن به لزوم رفع مشکلات محسوس اقتصادى و اجتماعى و نهادهاى ظاهرى فقر در جامعه پرداخته است، تنها افراد عادى نیستند، زیرا طرف مشورت امام صادقعلیه السلام عبدالله نجاشى حاکم ایالت اهواز است که از طرف خلیفه عباسى در آنجا حکمرانى مىکرد. و آن حضرت با توجه به منصب حکومت و مقام او این نامه را نوشته است. از این رو مىتوان موارد فوق را که عموما توصیههاى اخلاقى است از وظایف حاکم اسلامى در برابر مردم مسلمان به حساب آورد.
نکته دوم:
البته برخى از جزئیات مذکور در این حدیث منطبق با نیازهاى اجتماعى مردم آن روزگار بود. گر چه بسیارى از مصادیق یاد شده از نیازهاى عمومى همه انسانها در همه زمانها و در همه مکانها است.
در این حدیث در قالب مثال به اساسىترین نیازهاى مردم یعنى غذا، لباس، مسکن و تشکیل خانواده و تامین این نیازها از سوى حاکم اسلامى براى نیازمندان جامعه تاکید شده است.
نکته سوم:
این پند و اندرزها و نوید به اجر و پاداشهاى بزرگ درباره حاکمانى مؤثر خواهد افتاد که از ایمان و یقین محکمى به قیامت و عالم رستاخیز، و اجر و پاداش اخروى بهرهمند باشند و متاع اندک دنیا را با نعمتهاى بىکران الهى در سراى دیگر معاوضه نکرده باشند. از این رو ائمهعلیهم السلام در بسیارى از سخنان خود در توصیه و سفارش حاکمان به انجام وظایف حکومتى خود، از عامل و انگیزه اعتقاد به معاد و روز قیامتبهرهفراوان جستهاند. زیرا تنها اعتقاد به مبدا و معاد و روز جزا است که مىتواند حاکم اسلامى را در صورت عدم حضور و وجود عوامل کنترل اجتماعى ملزم به عمل به وظایف خود کند.
تشکیل گروه ویژه براى رسیدگى به امور نیازمندان
بهترین روش آگاهى حاکم اسلامى از خواستههاى طبقات ضعیف و محروم جامعه تشکیل گروههاى ویژه است که مشکلات طبقه محروم و پایین جامعه را به او برسانند. علىعلیه السلام در عهدنامه خود، مالک اشتر را به این روش و شیوه عملى تذکر داده است:
و تفقد امور من لایصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون، و تحقره الرجال، ففرغ لاولئک ثقتک من اهل الخشیة والتواضع، فلیرفع الیک امورهم، ثم اعمل فیهم بالاعذار الىالله یوم تلقاه فان هؤلاء من بین الرعیة احوج الى الانصاف من غیرهم، و کل فاعذر الىالله فى تادیة حقه الیه. (52)
و دلجویى نما احوال آنها را که دست ایشان به تو نمىرسد، و در دیدههاى مردم حقیر مىنمایند، و مردم ایشان را کمقدر مىشناسند، پس براى امور ایشان، مقرر گردان کسى را که اعتماد بر او داشته باشى، و از تو ترسد، و از اهل تواضع و شکستگى باشد، که دفع ایشان از تو بکند، و احوال ایشان را به تو عرض نماید، پس چون مطلع شوى بر حوایج ایشان به گونهاى عمل کن که روزى که خدا را ملاقات کنى، عذرى نزد او تو را نباشد زیرا که این جماعت از میان رعیت زیاده از دیگران محتاج به انصاف و عدالتاند. و در اداى حق همه خلق عذر خود را نزد خداوند عالمیان ظاهر گردان. (53)
فراهم نمودن زمینه دسترسى مردم به حاکم و رسیدگى شخصى به مشکلات آنها
بهترین و رساترین تشبیه که در منابع حدیثى شیعه درباره رابطه حاکم با مردم و جایگاه او در میان مردم شده است، او را به عمود خیمه تشبیه کردهاند تا در دسترسى همگان قرار داشته باشد.
امام رضاعلیه السلام ضمن توصیه مامون به مراعات تقوى، از او مىخواهد که مرکز خلافت را در سرزمین وحى «مرکز بلاد اسلامى» مستقر سازد تا دسترسى همگان به خلیفه مسلمین سهل و آسان شود، و مىفرماید:
اما علمتیا امیرالمؤمنین ان والى المسلمین مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه. (54)
والى مسلمین به منزله عمود و ستون وسط خیمه است، هر کس که بخواهد او را در دست مىگیرد.
در عهدنامه مالک اشتر نیز، علىعلیه السلام در چندین موضع آن، حاکم را به ارتباط مستقیم با مردم، و احقاق حقوق ایشان و رسیدگى شخصى به مسایل و مشکلات آنها توصیه کرده است که به این موارد اشاره مىکنیم:
ثم انه لاتسکن نفوس الناس، او بعضهم الى انک قد قضیتحقوقهم بظهر الغیب دون مشافهتک بالحاجات، و ذلک علىالولاة ثقیل، و الحق کله ثقیل، و قد یخففهالله على اقوام طلبوا العاقبة فصبروا نفوسهم و وثقوا بصدق موعودالله لمن صبر و احتسب، فکن منهم و استعن بالله. (55)
«و بدان که نفوس مردم راضى نمىشوند و قبول نمىکنند که تو غایبانه اداى حقوق ایشان کرده تا مشافهة حاجات ایشان را نشنوى، و در مقام قضاى حوایج ایشان نیایى و این بر والیان گران است و هر حقى گران مىباشد، و گاهى خدا آسان مىکند بر گروهى چند که طالب عاقبت و آخرت باشند و نفوس خود را بر مشقتها صبر فرمایند، و اعتقاد داشته باشند بر راستى وعده خدا براى کسى که صبر کند و از خدا طلب اجر نمایند، تو از ایشان باش، و یارى طلب کن از خدا» (56)
و در جاى دیگرى از عهدنامه مىفرماید:
فلاتطولن احتجابک عن رعیتک، فان احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق، و قلة علم بالامور و الاحتجاب یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه، فیصغر عندهم الکبیر، ویعظم الصغیر، و یقبح الحسن و یحسن القبیح، و یشاب الحق بالباطل، و انما الولى بشر لایعرف ما توارى عنه الناس به من الامور و لیست على القول سمات یعرف بها الصدق من الکذب، و انما انت احد رجلین، اما امروء سخت نفسک بالبذل فىالحق ففیم احتجابک، من واجب حق تعطیه، او خلق کریم تسدیه، و اما مبتلى بالمنع، فما اسرع کف الناس عن مسئلتک، اذا یئسوا من بذلک، مع ان اکثر حاجات الناس الیک مالامؤونة علیک فیه، من شکاة مظلمة، او طلب انصاف، فانتفع بما وصفت لک، واقتصرفیه على حظک و رشدک ان شاءالله. (57)
علامه مجلسى در ترجمه فراز فوق مىنویسد:
باید که طولانى نشود پنهان بودن تو از رعیتخود، زیرا که پنهان بودن والیان از رعیتباعث تنگىکار مردم مىشود، و والى، کم علم به هم مىرساند از احوال رعیت.
و در خانه نشستن والى و راه ندادن مردم، سبب آن مىشود که بر احوال مملکتخود مطلع نشود. و امور بزرگ که روى مىدهد به آن کوچک نمایند و امور کوچک را عظیم نمایند، و حسن را قبیح شمارند، و قبیح را حسن جلوه نمایند و سخنان که به او رسانند حق و باطل به یکدیگر مخلوط باشد.
و نیست والى مگر بشرى، نمىداند آنچه را مردم از او پنهان دارند از امور، و سخن راست و دروغ علامتى ندارد که به محض گفتن، توان تمیز کردن.
و حال تو از دو صورت «خالى» نیست: یا آن است که جوانمردى در بذل کردن مال در راه حق، پس چرا خود را به مردم نمىنمایى، که حق واجب را عطا کنى، و افعال نیکو از تو به رعیت صادر شود، یا آن است که مبتلایى به بخل و نمىخواهى که عطا کنى، و حاجات مردم را روا کنى، باز نباید که پرده نشین گردى و در بر روى مردم ببندى، زیرا که چون مردم از عطاى تو آیس و ناامید گردند، زود دست از سؤال برمىدارند، با آن که اکثر حاجات مردم طلب مال نیست که نقصانى به تو برسد، مانند آن که بر کسى ظلمى شده، به تو شکایت مىکند، یا دعوى دارد و حکم عدلى از تو مىخواهد، پس منتفع شو به آنچه وصف کردم براى تو، و اکتفا کن در آن، بر آنچه بهرهور شدى و صلاح تو در آن است ان شاءالله. (58)
مؤلف در شرح عبارت «الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر...» مىنویسد: ضمیر «هم» در عنهم و «عندهم» به ولات برمىگردد و معناى جمله این است که احتجاب طولانى حاکمان از مردم سبب مىشود که والیان، امور بزرگ را بهواسطه تسویل و فریب اعوان و صاحبان اغراض، کوچک و امور کوچک را بزرگ بپندارند (59) .
نکته فوق به لزوم کسب اطلاعات صحیح از منابع معتبر و موثق از سوى حاکم اسلامى تاکید دارد.
ایشان در توضیح این فراز «و لیست على الحق سمات...» مىگوید: مقصود آن است که بر سخن حق و یا سخن باطل علامات و نشانههایى نیست، تا به واسطه آن علامات، حق و باطل به محض شنیدن شناخته شوند بنابراین ناگزیر براى تمییز و تشخیص حق و باطل از یکدیگر باید تجسس و تفحص نمود. (60)
در قسمت دیگر از عهدنامه، علىعلیه السلام مىفرماید:
واجعل لذوى الحاجات منک قسما، تفرغ لهم فیه شخصک، و ذهنک من کل شغل، ثم تاذن لهم علیک، و تجلس لهم مجلسا، تتواضع فیه لله الذى رفعک، و تقعد عنهم جندک واعوانک من احراسک و شرطک، تخفض لهم فى مجلسک ذلک جناحک، وتلین لهم کنفک فى مراجعتک، و وجهک حتى یکلمک متکلمهم غیر متعتع، فانى سمعت رسول اللهصلى الله علیه وآله یقول فى غیر موطن، «لن تقدس امة لایؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع. (61)
و باید که براى صاحبان حاجات و آنها که به تو رجوع دارند، وقتى از خود قرار دهى که فارغ گردانى در آن وقتبراى ایشان، در مجلسى که در آن مجلس تواضع و تذلل کنى براى خداوندى که آفریده است و بلند گردانیده است تو را. و وضع نمایى از ایشان لشگر و یاوران خود را از دربانان و یساولان خود و پست گردان در آن مجلس براى ایشان بال خود را، و نرم گردانى براى ایشان پهلوى خود را، در مراجعت کردن و گوش دادن به سخنان ایشان، و روى گردانیدن به سوى ایشان، تا آن که هر که خواهد با تو سخن بگوید، بىخلاف و اضطراب، سخن تواند گفت. به درستى که من شنیدم از رسول خداصلى الله علیه وآله که در مواطن متعدده مىگفت: مقدس و پاکیزه نمىشوند امتى که در میان ایشان حق ضعیف از قوى باز یافت نشود، در حالتى که ضعیف را مضطرب نسازند وبه خوف نیندازند. (62)
مجلسى در باره جمله «لن تقدس» از حدیث نبوى مىگوید:
یعنى امت از عیوب و نقایص پاکیزه نخواهند شد. (63)
در مذمت احتجاب «حاکم اسلامى» از مردم و گماردن حاجب و دربان براى رد ارباب رجوع، حدیثى از امام صادقعلیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در جلد 72 بحار آورده است:
ایما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنة سبعین الف سور مابین السور الى السور مسیرة الف عام.
هر مؤمنى اگر بین خود و مؤمن دیگر حجاب و مانعى ایجاد کند «تا اینکه حاجت و مشکل او بر آورده نشود» خداوند عزوجل نیز بین این شخص و بهشت هفتاد هزار دیوار و مانع ایجاد مىکند که فاصله هر دیوارى تا دیوار دیگر به مقدار راه و مسیر هزار سال باشد.
در نصایح حضرت خضرعلیه السلام هم در مذمت و نکوهش احتجاب حاکم از رعیت، و رد ارباب رجوع در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» خطاب به خلیفه عباسى آمده است:
«آن مرد [حضرت خضرعلیه السلام] گفت: تو امور مسلمانان را متکفل شدهاى و از احوال ایشان غافلى و در میان خود و ایشان دربانان و یساولان باز داشتهاى، و در پس دیوارهاى حصین که از گچ و آجر برآوردهاى، پنهان شدهاى، و درهاى آهنین بر روى خود بستهاى، و دربانان با اسلحه بران بر درها باز داشتهاى که مسلمانان ستم رسیده را به تو راهى نباشد.» (64)
رعایت انصاف و مساوات
در رعایت مساوات و عدم تبعیض بین خویشان و نزدیکان حاکم و دیگران، بیان جالبى از امام رضاعلیه السلام در ضمن گفتگوى آن حضرت با یکى از یاران خود نقل شده که مجلسى آن را در بحارالانوار آورده است.
بعد از آن که فضل بن سهل کشته شد، مامون هراسان و گریان به حضور امام رضاعلیه السلام رسید و از محضر آن حضرت در امر خلافت کمک طلبید، امام رضاعلیه السلام در پاسخ به مامون فرمود:
یا امیرالمؤمنین بر تو باد تدبیر در امور، و وظیفه ما نیز دعا مىباشد.
راوى حدیث «محمدبن ابى عباده» مىگوید: به امام رضاعلیه السلام عرض کردم:
چرا در جواب مامون تاخیر و تعلل ورزیدى و از قبول پیشنهاد او امتناع نمودى؟
حضرت فرمود:
یا اباحسن واى برتو، من هیچ اختیارى در امور حکومتى ندارم.
راوى گوید: چون امام مرا مغموم دید فرمود:
اگر حکومت - همانگونه که تو مىخواهى- به ما باز گردد، منزلت تو در نزد ما همان خواهد بود که الآن هست، سهم و نفقه تو، به اندازهاى خواهد بود که بتوانى آن را در آستین خود حمل کنى، و با تو مانند یکى از آحاد مردم برخورد خواهد شد.
علامه مجلسى بعد از نقل این فراز از حدیث مىگوید:
مراد از این عبارت، کنایه از قلت و کمى نفقه مىباشد به طورى که شخص بتواند آن را در آستین لباس خود حمل کند. (65)
حدیث مذکور بیانگر لزوم رعایت مساوات و تسویه در تقسیم بیتالمال از سوى حاکم اسلامى است.
همچنین در یکى از نامههاى حضرت علىعلیه السلام که به عمال خود نوشته استبه اجراى مساوات همه جانبه در جامعه اسلامى از سوى حاکم چنین توصیه و تاکید شده است:
و آس بینهم فى اللحظة، والنظر، والاشارة والتحیة، حتى لایطمع العظما فى حیفک، و لاییئس الضعفاء من عدلک.
در میان مردم به مواسات رفتار کن، حتى در نگاه کردن به آنها، و در نظر به گوشه چشم به آنها، و در اشاره و تحیت و درود فرستادن بر ایشان، تا این که بزرگان و اشراف قوم، در ظلم تو به دیگران (فرودستان) طمع نورزند، و ضعیفان نیز از عدالت تو نا امید نگردند. (66)
عمل به انصاف و رعایتحقوق خداوند و حقوق مردم نیز از توصیههاى علىعلیه السلام به مالک اشتر است:
انصفالله، وانصف الناس من نفسک، و من خاصة اهلک، و من لک فیه هوى من رعیتک. (67)
و انصاف بده خداى خود را، و با مردم ازنفس خود، و از مخصوصان اهل خود، و از هر که دوست مىدارى از رعیتخود با انصاف عمل کن. (68)
عفو و بخشش خطاهاى مردم
در عهدنامهها و خطبههاى حضرت علىعلیه السلام که درباره وظایف حاکم اسلامى ایراد شده، به نادیده گرفتن خطاها و لغزشهاى مردم و عفو و بخشش آنها از سوى حاکم اسلامى بسیار سفارش شده است. علىعلیه السلام در عهدنامه مالک درباره روش و شیوه برخورد حاکم با خطاهاى مردم چنین مىفرماید:
یفرط منهم الزلل، و تعرض لهم العلل، و یؤتى على ایدیهم فى العمد و الخطاء، فاعطهم من عفوک و صفحک، مثل الذى تحب ان یعطیک الله من عفوه و صفحه، فانک فوقهم، و والىالامر علیک فوقک، والله فوق من ولاک، وقد استکفاک امرهم و ابتلاک بهم. (69)
و از هر یک از ایشان لغزشها واقع مىشود، و علتها ایشان را عارض مىشود، و بر دست ایشان به عمد و خطا جنایتها روى مىدهد، پس عطا کن ایشان را از عفو کردن و در گذشتن مثل آنچه دوست مىدارى که خداوند قادر عطا کند به تو از بخشش و آمرزش خود، به درستى که بر ایشان مسلطى، و برایشان والى و حاکمى، و خداوند مسلط استبر آن که تو را والى گردانیده است و طلب امور ایشان از تو کرده است، و تو را به تسلط بر ایشان در معرض امتحان در آورده است. (70)
مجلسى در شرحى که پیرامون جمله «ویؤتى على ایدیهم» دارد، ابتداى کلام ابنابىالحدید را نقل مىکند که گفته است:
این جمله همانند این است که گفته شود «یؤخذ على ایدیهم» یعنى مردم توسط حاکم منع و تادیب مىشوند.
وى سپس قول ابن میثم را ذکر کرده که گفته است:
این جمله کنایه از این است که مردم معصوم نیستند، بلکه مرتکب خلاف و گناه از روى عمد و خطا مىشوند، و والیان نیز آنها را در برابر اعمالشان مورد مؤاخذه قرار مىدهند.
سپس مجلسى خود چند احتمال را در معناى این جمله ذکر مىکند که از این قرار است.
احتمال اول:
اگر «تؤتى» طبق بعضى از نسخ فعل مخاطب باشد، معناى جمله در این صورت این خواهد بود که غرض امام بیان احتیاج حاکم به مردم و نیز متضرر شدن حاکم از ناحیه مردم است، یعنى حاکم بواسطه اعمالى که مردم مرتکب مىشوند، خواه از روى عمد، و خواه از روى خطا به هلاکتخواهد رسید.
مؤلف با آوردن دو شاهد در استعمالات لغوى که «اتى» به معناى هلاکت آمده این احتمال را تایید مىکند.
احتمال دوم:
کلمه «یؤتى» به صورت فعل غایب قرائتشود، همچنان که در بعضى از نسخ به این صورت آمده است. بنابراین احتمال، معناى جمله همان خواهد بود که ابن میثم اختیار کرده است.
یعنى حکام و ولات، مردم را از بعضى از تصرفات منع مىکنند و ایشان را به خاطر آنچه از امور خلاف مرتکب شدهاند از روى عمد و خطا، مؤاخذه مىنمایند.
احتمال سوم:
چه بسا ممکن است عدهاى از مردم توسط عده دیگر به اضلال و گمراهى کشانده شوند، و در نتیجه آلت دست گمراه کنندگان قرار گیرند، و اعمال قبیح از آنها سربزند در این صورت بر حاکم اسلامى است که از خطاهاى آنها چشمپوشى کند. (71)
مؤلف همچنین در معناى «یفرط منهم الزلل» مىگوید:
مراد این است که مردم غیر معصوماند «و قهرا دچار اشتباه و خطا مىگردند» و در معناى «علل» نیز مىگوید: مقصود از آن امراض معنوى و «باطنى و روحى» است و به عبارتى علل، همان اسباب و انگیزههاى معاصى مىباشد. (72)
در جاى دیگر از عهدنامه، علىعلیه السلام مالک را به تحمل اشتباهات مردم و نادیده گرفتن خطاهاى آنان فرا مىخواند و مىفرماید:
ثم احتمل الخرق منهم والعى، و نح عنک الضیق والانف، یبسطالله علیک بذلک اکناف رحمته، و یوجب لک ثواب طاعته. (73)
محتمل شو سفاهتى را که از ایشان (مردم) صادر مىشود، یا آن که از بیان غرض عاجز مانند، و دور گردان از خویش دل تنگى و تکبر را تا حق تعالى به این سبب بگشاید بر تو اکناف و اطراف رحمتخود را، و واجب گرداند براى تو ثواب طاعتخود را. (74)
علامه مجلسى در شرح «احتمل الخرق منهم والعى» مىنویسد:
یعنى «جهل» و «عى» را از آنها تحمل کن و ایشان را به خاطر این «نقائص» عتاب مکن.
ایشان در بیان عبارت «نح عنک الضیق والانف» مىگوید:
مراد از ضیق همانا تضییق و تنگ گرفتن «عرصه» بر مردم است در امور «مربوط به ایشان». و یا اینکه مراد از آن بخل است.
و معناى دیگر آن است که مقصود «ضیق الصدر» و بىحوصلگى «والى» استبه آنچه از امور بر وى وارد مىشود.
احتمال چهارم:
مراد از «ضیق الصدر» عجز و ناتوانى «حاکم» باشد. و مقصود از «انف» نیز امتناع از روى استکبار است. (75)
همچنین به حاکم اسلامى سفارش شده است که در صورت عفو و گذشت از خطاکاران بر عفو خود پشیمان نشود.
ولاتندمن على عفو (76)
و پشیمان مشو از عفو کردن از گناه کار رعیتخود. (77)
موضوع دیگرى که در رتبه قبل از عفو و بخشش قرار دارد، و حاکم به رعایت آن توصیه شده است، «تغابى» و... «تجاهل» درباره اشتباهات مردم است. علىعلیه السلام در این باره مىفرماید:
وتغاب عن کل ما لایضح لک . (78)
و هر چه بر تو ثابت نشود تغافل کن و به گمان، مؤاخذه نکن. (79)
مؤلف «تغابى» را به تغافل حمل کرده و مىنویسد:
معناى سخن امام علىعلیه السلام این است:
اى مالک متعرض امورى که هنوز براى تو روشن نشده است نشو، امورى که موجب حد یا تعزیر مىگردد، و یا باعث عتاب و عیب جویى (تعییر) مردم مىشود. (80)
گفتگو و مشاوره با دانشمندان
دانشمندان همانند حاکمان از عوامل مهم ثبات، امنیت، پیشرفت و اصلاح جامعه هستند، عالمان دینى با ارایه نظریات اصلاحى خود، موجبات پیشرفت مادى و معنوى جامعه و تامین سعادت دنیوى و اخروى مردم را که هدف غایى حکومتهاى صالح است فراهم مىآورند. در منابع حدیثى، حاکم اسلامى به تبادل نظر و مشاوره با دانشمندان دینى و حکیمان و استفاده از آراى ایشان فراخوانده شده است:
و اکثر مدارسة العلماء، و مناقشة الحکماء، فى تثبیت ما صلح علیه امر بلادک، و اقامة ما استقام به الناس قبلک (81)
و بسیار با علما مدارسه و مذاکره کن، و با حکیمان و با دانایان مشورت کن در امرى چند که موجب صلاح امور تو است، و در اقامت «سنتى» که به آنها اهل دیار تو مستقیم شدهاند. (82)
در حدیثحضرت خضرعلیه السلام در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» رهنمودهایى در باره مشاوره حاکمان با دانشمندان دینى ذکر شده و نیز به علل و عوامل گریز و پرهیز عالمان دینى از حاکمان دنیایى اشاره شده و آمده است:
منصور دوانیقى خلیفه عباسى پس از شنیدن نصایح و مواعظ «حضرت خضرعلیه السلام» با تاثر و تاسف بر حال و گذشته خود گفت:
«اى عالم رهنما و اى خبیر دانا چاره مرا در چه مىدانى؟ گفت:
چاره در آن است که دانایان و هادیان و علما و راشدان با خود بدارى و به قول ایشان عمل نمایى، و در امور خود با ایشان استشاره کنى، منصور گفت:
ایشان از من گریزاناند، و ایشان را نمىیابم.
گفت:
از ترس جور و بدى اعمال تو از تو گریزاناند، و لیکن:
1) در بر روى خلق بگشا; 2) حاجبان و دربانان را بردرگاه خود بازمدار; 3) راه ستم دیدهگان برخود مبند; 4) مال از حلال بگیر; 5) مرتکب حرام مشو; 6) به داد مظلومان برس; 7) و احقاق حقوق مسلمانان کن.
اگر چنین کنى من ضامنم که آنها که از تو گریختهاند، به سوى تو آیند و تو را در امور خیر معاونت نمایند. (83)
اطرافیان حاکم، معرف جایگاه اعتقادى و اجتماعى او در جامعه هستند، از این رو حاکم اسلامى به ارج نهادن به تقوى و پرهیزگارى و پرهیزکاران و معاشرت با اهل تقوا و ورع امر شده است.
والصق باهل الورع والصدق. (84)
«و خود را به گروهى که اهل پرهیزکارى و راستى گفتارند متصلساز» (85)
معناى «الصق» این است که اهل ورع را از خواص و خلصاى خود قرار بده. (86)
دورى از ظلم و ستم بر زیر دستان
حاکم اسلامى با اعمال ظلم و جور، خود به خود از منصب حکومتبر مسلمین برکنار، و اطاعت از او «اطاعت طاغوت» شمرده مىشود و همکارى و تعامل با وى «تعاون بر اثم و عدوان»، و دوستى و محبتبه او «رکون به ظالمین» محسوب و حرمتشرعى پیدا مىکند. در واقع اوصاف پسندیده حاکم به این خاطر است که مانع از بیدادگرى و ظلم او بر مردم باشد. امیرالمؤمنینعلیه السلام درباره نکوهش ظلم و سرزنش حاکم ظالم مىفرماید:
و من ظلم عبادالله کانالله خصمه دون عباده، و من خاصمه الله ادحض حجته، و کانالله حربا حتى ینزع و یتوب، ولیس شىء ادعى الى تغییر نعمةالله، و تعجیل نقمته من اقامة على ظلم، فانالله یسمع دعوة المظلومین، و هو للظالمین بالمرصاد. (87)
و هر که ستم کند بندگان را، خدا خصم او است نه بندگان، و هر که خدا خصم او شود حجت او را باطل گرداند. و محارب خدا شود. تا آنکه باز ایستد و توبه کند. و هیچ باعث [عاملى] براى تغییر یافتن و زایل شدن نعمتخدا، و زود نازل شدن عذاب [مؤثرتر] از ایستادگى کردن بر ظلم و ستم نیست، زیرا که حق تعالى دعاى مظلومان را شنونده است، و ظالمان را جزا دهنده است. (88)
علامه مجلسى در بیان جمله «حتى ینزع و یتوب» مىنویسد:
محتمل است توبه حاکم عبارت از اداى حقوق مردم به ایشان باشد و بازایستادن حاکم از ظلم به رعیت. زیرا حاکم مال، این که حقوق مردم را حبس نماید، ظالم محسوب مىشود و ظلمى را که از آن نهى شده است ترک نکرده است.
امام صادقعلیه السلام نیز در نامه خود خطاب به عبدالله نجاشى با نقل حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله وى را به اجتناب از خوار و ذلیل ساختن مؤمنان توصیه مىکند:
«اى عبدالله حدیث کرد مرا، پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنینعلیه السلام که حضرت سید انبیاصلى الله علیه وآله فرمود:
نازل شد بر من جبرئیل امینعلیه السلام و گفت:
خداوند جلیل تو را سلام مىرساند و مىگوید: که من براى مؤمن اشتقاق کردهام نامى از نامهاى خود، زیرا نام من مؤمن است و او را مؤمن نامیدهام، پس مؤمن از من است و من از اویم هر که سعى نماید در خوارى و مذلت مؤمن، چنان است که با من روبرو محاربه کرده است و به جنگ من آمده است. (89)
پرهیز از خشونت
در نکوهش رفتار خشونتآمیز حاکم با مردم، حدیثى از امام صادقعلیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در جلد 2 بحارالانوار ذکر کرده است. امام صادقعلیه السلام فرمودند که هفت طائفهاند که اعمالشان را فاسد و نابود مىگردانند، یکى از آن طوائف هفتگانه، فرمانروایى است که فظ و خشن باشد، و هیچ دل رحمى و عطوفت و مهربانى در او نباشد.
علامه مجلسى در شرح این حدیث مىنویسد: این دستهها بواسطه ترک متمم اعمال خود، اعمال خود را فاسد مىگردانند. از این افراد، رییس خشن و غلیظالقلب است که سیادت و دولت و یا احسان خود به مردم را با خشونت در رفتار و گفتار خنثى و فاسد مىگرداند. (90)
در عهدنامه علىعلیه السلام به مالک، توصیههاى سودمندى در این باره آمده است که به ترتیب همراه با ترجمه علامه مجلسى ذکر مىکنیم:
در قسمتى از عهدنامه، ضمن تقسیم مردم تحت فرمان حاکم اسلامى به برادران دینى و همکیش و غیر همکیش آمده است:
ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا، تغتنم اکلهم، فانهم صنفان، اما اخ لک فىالدین، و اما نظیر لک فىالخلق; (91)
مباش بر ایشان مانند سبع درنده، و غنیمتشمارى خوردن ایشان را، زیرا که ایشان دو صنفاند، یا برادر تواند در دین، یا برادر تو نیستند و کافرند «اما» نظیر تو هستند در خلقت. (92)
همچنین حاکم اسلامى از بهانهجویى در اجراى سیاستهاى سختگیرانه و مشروع جلوه دادن آن، به شدت نهى شده است:
ولاتقولن انى مؤمر آمر فاطاع، فان ذلک ادغال فىالقلب، و منهکة للدین، و تقرب من الغیر; (93)
«مگو که من امیرم و آنچه مىگویم اطاعت من کنند، زیرا که این خیال باطل، دل را فاسد مىگرداند و دین را بیمار مىکند، و آدمى را در عرصه بلایا و مصایب «دچار» مىسازد.» (94)
در فراز دیگر از عهدنامه، علىعلیه السلام مالک را از این توهم و پندار که ملک و سلطنتخود را با آدمکشى و خونریزى مستحکم سازد برحذر مىدارد و مىفرماید:
ایاک والدماء، و سفکها بغیر حلها، فانه لیس شئ ادعى لنقمة، ولا اعظم لتبعة، ولااحرى بزوال نعمة، و انقطاع مدة من سفک الدماء بغیر الحقها... فلاتقوین سلطانک بسفک دم حرام، فان ذلک «مما یضعه و یوهنه بل یزیله» یخلقه و ینقله، فایاک و التعرض لسخط الله فان الله قد جعل لولى من قتل مظلوما سلطانا، قالالله «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا» ولا عذر لک عندالله، ولاعندى فى قتل العمد، لان فیه قودالبدن، فان ابتلیتبخطاء، و فرط علیه سوطک او یدک، لعقوبة، فان فى الوکزة فما فوقها مقتلة، فلاتطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تؤدى الى اهل المقتول حقهم دیة مسلمة یتقرب بها الى الله زلفى. (95)
زینهار که حذر کن از ریختن خونها بناحق، زیرا که هیچ چیز، سبب غضب خدا و بزرگى عقوبتحق تعالى، و زوال نعمت، و کوتاهى عمر و دولت نمىشود، مانند ریختن خون حرام که همین سبب ضعف و سستى آن مىگردد، بلکه زایل مىگرداند و از تو، به دیگران منتقل مىسازد، پس زینهار متعرض غضب پروردگار مشو، به درستى که خدا براى ولى کسى که به ستم کشته شده باشد سلطنت قصاص قرار داده است، چنانچه فرموده است:
«و من قتل مظلوما فقل جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فى القتل انه کان منصورا»;
هر که کشته شود به ستم، پس به تحقیق قرار دادیم براى ولى او سلطنتى، پس از حد بدر نرود کشنده یا ولى قصاص به درستى که او یارى کرده شده است.
عذرى نیست تو را نزد خدا، و نزد من در کشتن عمد، و در آن قصاص بدن و به عوض کشتن، لازم مىشود.
و اگر مبتلا شوى به خطایى که از تازیانه یا دست تو صادر گردد، در عقوبت، که کسى را کنى و او کشته شود، زیرا که بسا با دست زدن بر کسى یابیشتر سبب قتل او گردد پس نخوت سلطنت و حکومت تو را مانع نشود از آن که به اهل مقتول حق ایشان را از دیه تسلیم کنى تا موجب قرب تو گردد نزد حق تعالى.» (96)
مجلسى در بیان این جمله از عهدنامه «فلاتطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تؤدى الى اولیاء المقتول حقهم» مىنویسد: مراد این است که عظمت و بزرگى سلطنت تو مانع از اداى دیه به اولیاى مقتول «در قتل خطایى» نشود، وى سپس اضافه مىکند که ظاهر این عبارت این است که در موارد خطاى حاکم، در اقامه حد و تعزیر مطلقا دیه ثابت مىشود، وى در اینجا اختلاف نظر امامیه را در باره خطاى حاکم نقل مىکند که عدهاى قایلند به این که حاکم مطلقا ضامن دیه نیست «اعم از حقوق الله و حقوق الناس» و برخى مىگویند دیه را در بیتالمال ضامن است، هرگاه حد جارى شده از حقوق الناس باشد. اما اگر از حقوقالله باشد حاکم دیه را ضامن نخواهد بود. و بعضى نیز گفتهاند که خلاف در ثبوت دیه و عدم ثبوت آن فقط در مورد تعزیز است - زیرا تعیین مقدار تعزیر منوط به اجتهاد و نظر حاکم است «بنابراین ممکن است نظر مجتهد در تعیین مقدار تعزیر در تلف نفس دخالت داشته باشد» -اما حدود از طرف شارع، مقدر و معین شده است. (97)
امام صادقعلیه السلام هم در توصیه و رهنمودهاى خود به عبدالله نجاشى حاکم اهواز، او را از ترساندن مؤمنان و مردمان تحت فرمانش نهى کرده و فرموده است:
اى عبدالله تو را حذر مىفرمایم از آن که مؤمنى را بترسانى، به درستى که خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش على بن ابىطالبعلیه السلام که هر که نظر کند به سوى مؤمنى که او را در بیم و خوف اندازد، خدا بترساند او را در روزى که به غیر از سایه مرحمت او سایهاى نباشد، و او را در قیامتبه صورت مورچه که حقیرترین خلق است محشور گرداند تا او را به محل قوبتخود رسانند. (98)
در حدیثحضرت خضرعلیه السلام هم حاکم اسلامى از عقوبت و خشم به مردم نهى شده است:
اى امیر منتهاى قدرت تو بر عقوبت، کشتن است کسى را که بر او به خشم آمدى، به کشتن او امر مىنمایى، و زیاده بر او تسلط ندارى، پس بترس از عقوبت کسى که بر عذاب ابدى و نکال سرمدى قادر است، و ملک و پادشاهى او نهایت ندارد، و به آنچه در دلت مىگذرد و در خلوتها از تو صادر مىگردد آنا فآنا مطلع است، پس چه خواهى کرد در هنگامى که تو را از قبر بیرون آورد، با نهایت مذلت، نزد خود به حساب برپا دارد، آیا در آن وقتخزاین و دفاین که اندوختهاى، فایدهاى به حال تو خواهد بخشید؟. (99)
عیبپوشى و دورى از تجسس در عیوب مردم
در مقدمه این بحثحدیثى را که در باره سوءظن و لزوم بار کردن کار مؤمن بر صحت از علىعلیه السلام نقل شده، ذکر مىکنیم:
ضع امر اخیک على احسنه حتى یاتیک مایغلبک منه، ولاتظن بکلمة خرجت من اخیک سوءا و انت تجد لها فى الخیر محملا.
مجلسى در شرح این حدیث مىگوید:
آنچه از برادر «دینى» تو صادر مىشود، از گفتار و رفتار بر بهترین محتملات آن حمل کن، زیرا ظن و گمان گاهى به خطا مىرود، و از تجسس نیز نهى شده است کما اینکه خداوند مىفرماید:
«ان بعض الظن اثم» و نیز فرموده است: «ولاتجسسوا»
تا زمانى که از آن شخص به تو چیزى برسد به طورى که تو را عاجز سازد و نتوانى آن را تاویل و توجیه نمایى، و همچنین است، اگر سخنى از برادر «دینى» تو صادر شود که داراى دو احتمال استبر تو واجب است که این سخن را بر وجه خیر حمل نمایى، گرچه این وجه خیر معناى مجازى کلام و بدون قرینه، یا از باب کنایه یا توریه و مانند این دو باشد، بویژه زمانى که خود قایل، آن را ادعا کند. (100)
لازم به ذکر است که مضمون حدیث فوق عام است و شامل حکام اسلامى نیز مىگردد.
در عهدنامه مالک اشتر، وظیفه حاکم اسلامى در قبال عیوب مردم، اکتفا به تطهیر عیوب و گناهان ظاهرى ایشان معرفى شده است، از این رو، وى حق تعدى و تجاوز به حریم خصوصى افراد و کشف عیوب پنهان آنها را ندارد.
علىعلیه السلام مالک را از تجسس و کشف عیوب مستور مردم، نهى فرموده و به پردهپوشى آنها امر فرموده است:
فان فى الناس عیوبا، الوالى احق من سترها، فلا تکشفن عما غاب عنک منها، فان علیک تطهیر ما ظهر لک، والله یحکم على ماغاب عنک، فاسترالعورة ما استطعت، یسترالله منک ما تحب ستره من رعیتک. (101)
در مردم عیبى چند هست، که والى سزاوارترین مردم استبه پوشانیدن آنها، پس سعى مکن در ظاهر گردانیدن عیبها که بر تو پوشیده است، زیرا که نیستبر تو مگر آنکه، آنچه بر تو ظاهر شود، مردم را از آنها پاک کن، و خدا حکم مىکند، در آنچه بر تو پنهان است. پس تا تو عیبپوش مردم باشى، خدا بپوشاند بر تو آنچه دوست مىدارى که از رعیتبپوشانى. (102)
امام صادقعلیه السلام در توصیههاى خود به عبدالله نجاشى «والى شیعه مذهب اهواز» در باره دورى از تجسس در عیوب و لغزشهاى مردم، پنجحدیث را از پیامبرصلى الله علیه وآله و امیرالمؤمنینعلیه السلام روایت کرده است:
حدیث اول:
اى عبدالله شنیدم از پدرم از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام که گفت: شنیدم که رسول خداصلى الله علیه وآله، روزى به اصحاب خود گفت:
اى گروه مردمان به درستى که مؤمن نیست کسى که به زبان ایمان آورد و به دل ایمان نیاورد، پس تجسس منمایید لغزشها و گناهان مؤمنان را، به درستى که هر که لغزش مؤمن را تتبع نماید، او را در دنیا، در میان خانه خود رسوا گرداند. (103)
حدیث دوم:
اى عبدالله خبر داد مرا پدرم از پدرانش که روزى حضرت سید انبیا به سید اوصیاعلیهما السلام گفت:
یا على مناظره و مجادله مکن با کسى، تا نظر کنى در احوال نهانى او، اگر نیک باشد با او معارضه مکن، زیرا که خدا دوستخود را وا نمىگذارد و دست از یارى «او» برنمىدارد، اگر احوال نهانى او بد باشد، همان بدىهاى او براى او بس است. اگر سعى کنى که به او ضرر رسانى، زیاده از آنچه خود به خود کرده است، نتوانى، زیرا که ضررهاى دنیوى را در جنب عقوبات اخروى قدرى نباشد. (104)
حدیثسوم:
اى عبدالله، فرمود مرا پدر نیک احترام، از پدران رفیع مکان که امیرمؤمنانعلیه السلام فرمود:
هر که در حق مؤمن بگوید، آنچه دیدههاى او دیده و گوشهاى او شنیده، که موجب عیب او باشد، و مروت او را در نظر مردم منهدم و ضایع گرداند، او از آنها است که عزیز جبار و کریم ستار در حق ایشان فرموده است:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فىالدنیا والآخرة»;
آنان که دوست مىدارند که شایع گردد امور قبیحه در حق آنان که ایمان آوردهاند، از براى ایشان عذابى دردناک است در دنیا و آخرت. (105)
حدیث چهارم:
اى عبدالله گفت پدر اطهرم، از پدران عالىشان خود که حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود:
«هر که روایت کند از برادر مؤمنش روایتى که خواهد درهم شکند مروت و مردى و نیک نامى او را در میان مردم و عیب او را ظاهر گرداند، خدا او را باز دارد تا آن که بدر شدى، از آنچه گفتبیاورد، و هرگز نتواند.» (106)
حدیث پنجم:
اى عبدالله حدیث کرد مرا پدرم از پدران اطهارش از حیدر کرارعلیه السلام که حضرت نبى مختارصلى الله علیه وآله فرمود:
ادناى کفر آن است که، مردى از برادر مؤمن خود کلمهاى شنود و آن را حفظ نماید و در خاطر نگه دارد، به قصد آن که او را به آن کلمه رسوا گرداند، این گروه را در آخرت بهرهاى از رحمتحق تعالى نیست. (107)
طرد عیبجویان و سعایتگران
حاکم اسلامى باید افرادى را که قصد عیبجویى و سخنچینى و تخریب شخصیت دیگران را دارند و خود را ناصح و دلسوز حاکم جلوه مىدهند، از خود دور سازد. در فرازى از عهدنامه، علىعلیه السلام در این باره مىفرماید:
ولیکن ابعد رعیتک منک، واشنؤهم عندک، اطلبهم لمعایب الناس. (108)
باید که دورترین رعایا و دشمنترین ایشان نزد تو کسى باشد که بیشتر طلب عیوب مردم مىکنند. (109)
و در جاى دیگر مىفرماید:
ولاتعجلن الى تصدیق ساع، فان الساعى غاش، و ان تشبه بالناصحین; (110)
و زود تصدیق بدگویان را مکن، بدرستى که ایشان فریب دهندگان به ظاهر خبر مىنمایند. (111)
مؤلف در تعریف ساعى مىگوید:
والساعى من یسعى الى الوالى بذم الناس و جرائمهم;
یعنى سخنچین و سعایتگر کسى است که جرایم و خطاهاى مردم را به والى رساند و نزد او از مردم بدگویى کند. (112)
امام صادقعلیه السلام نیز از عبدالله نجاشى مىخواهد که از سخنچینان دورى گزیند:
و زینهار بپرهیز از بدگویان و سخنچینان، و احدى از ایشان، نزدیک خود راه مده و مصاحب خود مکن، و سخن ایشان را قبول مکن که خدا را به خشم آورى، و خود را رسوا گردانى.
دورى از خلف وعده
حکام جور براى جلب حمایت عمومى و تثبیت قدرت و موقعیتسیاسى، اجتماعى خود با استفاده از ابزار تبلیغات وعده و نویدهایى به مردم مىدهند، لیکن تا احساس اطمینان و ثبات و قدرت و سلطه بر مردم کردند وعدههاى خود را نادیده مىگیرند، اولین اثر زیانبار خلف وعده برانگیخته شدن بدگمانى مردم به حاکم و از بین رفتن محبوبیت و مقبولیت اجتماعى او در نزد مردم است. علىعلیه السلام در مذمت و نکوهش این خصلت مذموم مىفرماید:
و ایاک ... ان تعدهم فتتبع موعودک بخلفک... فان الخلف یوجب المقت عندالله و عندالناس، قال الله تعالى «کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالاتفعلون»;
زینهار وعده کنى و وفاى به آن ننمایى، زیرا خلف وعده موجب غضب است، نزد خدا و نزد مردم، حق تعالى مىفرماید:
«کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالاتفعلون»;
بزرگ است از جهت مقت و غضب نزد خدا، آن که بگویید آنچه را عمل نمىکنید. (113)
دورى از غفلت و تغافل از امور مردم
حاکم اسلامى همانگونه که به هشیارى و آگاهى به مسایل و امور کشور توصیه شده است، از تغافل و غفلت از مسایل و مشکلات مردم که باعثسوءاستفاده فرصت طلبان و گسستگى امور مىشود، نیز نهى شده است. بخشى از عهدنامه مالک اشتر اختصاص به این موضوع دارد:
ایاک ... والتغابى عما تعنى به مما وضح للعیون، فانه ماخوذ منک لغیرک، و عما قلیل، تنکشف عنک اغطیة الامور، و یبرز الجبار بعظمته، و ینصف منک للمظلوم. (114)
«و تغافل مکن از امرى چند که از تو سؤال خواهند کرد، از دادرسى مظلومان، و رفع ستمکاران -آنچه بر دیدهها ظاهر شده باشد- زیرا که در قیامت تو را براى ایشان مؤاخذه خواهند کرد، و بعد از اندک زمانى پرده از روى کارها برخواهد خواست، و خداوند جبار با عظمت و جلال متوجه احوال و اعمال عباد خواهد شد و انتقام از ظالمان براى مظلومان خواهد گرفت.» (115)
علامه مجلسى در بیان جمله «ایاک والتغابى عما تعنى به مما قد وضح للعیون» مىگوید:
زینهار از تغافل از آنچه که خواص تو انجام مىدهند، یا زینهار از تغافل از مطلق امور منکره، زیرا مردم در این امور تو را قصد مىکنند «و تو را مسؤول مىدانند» و به خاطر کسى که بر او ستم شده، تو مؤاخذه و معاقب خواهى شد.
وى سپس اضافه مىکند که تخصیص به امور آشکار (مما قد وضح للعیون) شاید به خاطر اشنع بودن این نوع از امور است که بر «همگان» آشکار است. و یا اینکه ذکر این نوع از امور به این منظور است که سزاوار بر والى نیست که از عیوب و معاصى پنهانى مردم تجسس کند، بلکه هشیارى او باید متوجه امور آشکار مردم باشد.
مؤلف سپس در معناى جمله «ماخوذ منک لغیرک» مىگوید:
یعنى معاقب خواهى شد بر آن امرى که از آن غفلت کردى، با اینکه تو از آن استفاده نبردى، بلکه دیگرى از آن بهرهمند گردید «و تو ملزم هستى که پاسخ ظلم و ستم کارگزاران خود به مردم را بدهى. (116)
و در حدیثى که از امام صادقعلیه السلام نقل شد مىفرماید:
ویجب على الوالى ان یکون کالراعى لایغفل عن رعیته، ولایتکبر علیهم;
بر والى فرض و واجب است، که مانند چوپان باشد و از حال رعیتخود غافل نگردد، و بر آنها تکبر نیز نورزد. (117)
پرهیز از منت گذاشتن بر مردم
علىعلیه السلام مالک را از این عمل ناپسند چنین برحذر مىدارد:
و ایاک والمن على رعیتک باحسانک، او التزید فیما کان من فعلک... فان المن یبطل الاحسان، والتزید یذهب بنور الحق. (118)
علامه مجلسى در ترجمه متن فوق مىنویسد:
«و زینهار منت مگذار بر رعیتخود، به احسانى که به ایشان به عمل مىآورى، یا زیاده از آنچه کردهاى برایشان بشمارى... زیرا که منت احسان را باطل مىگرداند، و زیاده گفتن، ضایع مىگرداند کردهها [اعمال را] (119)
در جاى دیگر از عهدنامه در باره اعطاى نیکو، و لزوم تواضع در مقام اعطا و احسان چنین آمده است:
و اعط ما اعطیت هنیئا، و امنع فى اجمال و اعذار، و تواضع هناک، فان الله یحب المتواضعین. (120)
و آنچه عطا مىکنى، چنان کن که بر گیرنده گوارا باشد، و اگر منع مىکنى باید که مقرون به مدارا و عذرخواهى و زبان خوش باشد. و فروتنى کن در این مقام (مقام بخشش) به درستى که خدا دوست دارد تواضع کننده را. (121)
مجلسى در باره «اعطاى هنیىء» مىنویسد: اعطاى هنیىء و گوارا، آن است که عطا مشوب و مخلوط به منت و اذیت و مانند آن نباشد. (122)
پرهیز از حضور در میهمانى اشراف
هنگامى که خبر حضور عثمان بن حنیف (123) والى بصره، در میهمانى یکى از اشراف بصره به ایشان رسید، نامه عتابآمیزى به او نوشت و او را از حضور و شرکت مجدد در این نوع از مجالس میهمانى که فقرا از آن رانده مىشوند و ثروتمندان و اشراف به آن خوانده مىشوند و نیز استفاده از طعامهاى مشتبه برحذر داشت.
علامه مجلسى ترجمه این حدیث را در فصل دوم رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» ذکر کرده است. ترجمه آغاز این حدیثبه قلم ایشان چنین است:
«اى پسر حنیف، خبر به من رسیده که مردى از جوانان یا جوان مردان بصره تو را به خوانى دعوت نموده، پس مسارعت نمودهاى به سوى آن. اختیار مىکردهاند براى تو الوان طعامها و نقل مىکردهاند، سوى تو، انواع کاسهها. و گمان نداشتم که تو اجابت کنى به سوى طعام قومى که، فقیران را از آن طعام دور کنند و اغنیا را دعوت نمایند.
پس نظر کن به سوى آنچه مىخورى از طعامها هرچه مشتبه استبر تو علم آن، پس بینداز آن را و تصرف مکن، و آنچه یقین داشته باشى که از وجوه حلال بهم رساندهاى تناول کن.» (124)
علامه مجلسى در کتاب بحارالانوار در توضیح نهى ولات از حضور در میهمانى اشراف مىنویسد:
بدان که کلام حضرت علىعلیه السلام ظهور دارد در نهى از قبول مثل این دعوتها از دو جهت:
جهت اول: این است که این، طعام و میهمانى قومى است که تهىدستان از آن رانده شدهاند و ثروتمندان به آن فرا خوانده شدهاند. پس این عده از اهل ریا و سمعه مىباشند، و اجابت نکردن و رد دعوت چنین کسانى اولى است.
جهت دوم: این نوع میهمانىها از امورى است که مظنه حرمت در آن مىرود، پس بهتر آن است که از خوردن چنین طعامى اجتناب شود.
تحقیقى در معناى نهى در عهدنامه
مؤلف در ادامه به تحقیق در معناى نهى مىنویسد:
با توجه به معانى فوق، ممکن است نهى در کلام علىعلیه السلام عام باشد «یعنى شامل غیر والیان نیز شود» و اجابت چنین دعوتهایى مکروه باشد.
احتمال دیگر آن است که نهى، خاص و مختص ولات باشد. همچنان که جملهاى که علىعلیه السلام به عاصم و ابن زیاد فرمود که «انى لست کانت ان الله افترض على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره»
اشعار بر اختصاص نهى به ولات دارد. با این توضیح: مخاطب در سخنان علىعلیه السلام که فرمود: «الا ان امامکم» و نیز این جمله ایشان که اظهار داشت «اعینونى» عبارت از والیان هستند. در نتیجه نهى در این روایتیا براى تحریم حضور ولات در این نوع از میهمانىها است و یا نهى تنزیهى و کراهتى است.
البته حمل کردن نهى بر نهى تنزیهى با این کلام حضرت علىعلیه السلام که فرمود: «الا و انکم لاتقدرون على ذلک» منافات ندارد، زیرا ظاهر این عبارت اشاره به سادهزیستى طاقت فرساى علىعلیه السلام دارد و این نوع زهد و ساده زیستى اختصاص به خود آن حضرت داشت.
بنابر احتمال دوم(یعنى حمل نهى بر کراهت)، کراهتحضور ولات در چنین مجالسى شدیدتر خواهد بود.
علامه مجلسى احتمال سومى را نیز مطرح مىکند: و آن استعمال نهى در معناى عام استیعنى اعم از حرمت و کراهت [طلب ترک] ولى در مقام عمل هر کدام از ولات و غیر ولات، حکم مختص به خود را داشته باشند. در این صورت نیز خطاب «نهى» در کلام علىعلیه السلام عام و ویژه ولات نخواهد بود.
وى احتمال چهارمى را نیز مطرح کرده و مىگوید:
با توجه به این فراز از سخنان علىعلیه السلام که فرمود «یستطاب لک الالوان» ممکن است وجه دیگرى از نهى استفاده شود و آن این است که این نهى، مربوط به نهى از اجابت دعوت اسرافگران و مبذران است، به صورت نهى تحریمى، اعم از عمومیتخطاب، و خصوصیتخطاب.
نظیر این نهى، نهىاى است که درباره منع والیان از اخذ هدایا رسیده است، و جمله «یستطاب لک وینقل الیک» مؤید این احتمال اخیر مىباشد.
و در فرض حمل نهى، بر نهى تنزیهى، این نهى نسبتبه حاکمان اشد خواهد بود.
و یا این که، نهى اعم از تحریمى و تنزیهى باشد، همانگونه که در احتمال سوم ذکر شد.
وى در آخر بحث، مبناى احتمالات اخیر (احتمالات مربوط به معناى چهارم) را ذکر مىکند که همان انقسام اسراف به اسراف حرام و اسراف مکروه است. (125)
گفتنى است که مجلسى خلاصهاى از شرح این حدیث را که در اینجا ذکر شد در جلد 40 بحارالانوار نیز در ذیل این حدیث آورده است. (126)
لازمه احتمالات چهارگانهاى که علامه مجلسى در شرح و تفسیر این حدیث درباره حضور والى در میهمانى اشراف ارائه نموده است، قول به تفصیل خواهد بود، بدین ترتیب که گاهى این حضور حرام است و آن در جایى است که مظنه حرمت از جهت اسراف و تبذیر و یا مشتبه بودن طعام در بین باشد و گاهى هم مکروه خواهد بود. البته این کراهت در حق والى کراهتشدید است و آن در موردى است که اسراف و تبذیر و شبهه حرمت در بین نباشد.
نکته قابل توجه این است که معناى التزامى حرمتیا کراهت استفاده والى از طعامهاى لذیذ، استحباب ترک این نوع طعامها خواهد بود.
در باره این موضوع «یعنى استحباب ترک طعامهاى لذیذ بر پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمهعلیهم السلام» و «نیز خلفاء» روایتى از امام صادقعلیه السلام نقل شده است که روزى پیامبرصلى الله علیه وآله روزه بودند و در هنگام افطار آشامیدنى طلب فرمودند، یکى از اصحاب، شیرى را که با عسل مخلوط شده بود، خدمت آن حضرت آورد، وقتى پیامبرصلى الله علیه وآله آن را نزدیک دهانش برد، آن را از خود دور کرده و فرمود:
شرابان! یکتفى باحدهما من صاحبه لا اشربه ولا احرمه ولکن اتواضع لله.
این دو نوع آشامیدنى است که به یکى از آن دو مىتوان بسنده کرد، من این را از روى تواضع به خداوند نمىآشامم، ولى حرام هم نمىکنم.
علامه مجلسى در بیانى که در ذیل این روایت دارد مىنویسد:
این روایت دلالتبر استحباب ترک استفاده از طعامهاى لذیذ دارد.
وى سپس اضافه مىکند که اخبار زیادى که دلالتبه جواز استفاده از طیبات و رزق طیب دارد، با این مطلب معارضه ندارد. او در جمع بین این روایات مىگوید:
استحباب ترک غذاهاى لذیذ، اختصاص به پیامبرصلى الله علیه وآله و نیز ائمهعلیهم السلام دارد، همچنان که از بعضى از اخبار این معنى استفاده مىشود. (127)
سخنان علىعلیه السلام خطاب به عثمان بن حنیف این معنى یعنى «استحباب ترک طعامهاى لذیذ» در باره حاکمان اسلامى را نیز تایید مىکند.
عدم استفاده از مکر، حیله و غدر در مسایل سیاسى
در سیاست و اخلاق سیاسى، این سؤال مطرح است، که آیا حاکم اسلامى در امور سیاسى و رفتار سیاسى مىتواند از مکر و حیله و خدعه استفاده کند؟ آیا والى در برابر مردم و کارگزاران حکومتى، براى قانع ساختن ایشان و نیز براى وادار شدن آنها به اطاعت، مىتواند از نیرنگ و فریب بهره گیرد؟ و نیز در نقض پیمان صلح و غیر آن آیا مجاز استبه حیله و مکر متوسل شود؟ و استفاده از خدعه در میدان جنگ بر حاکم اسلامى مجاز استیا خیر؟ و بالاخره آیا تفاوتى بین مکر بد (مکرالسیئ) و مکر خوب (مکر خیر) در جواز استفاده از قسم اخیر و عدم جواز استفاده در قسم اول، وجود دارد یا نه؟
در پاسخ به این سؤالها، علامه مجلسى، اخبار و احادیث و بیاناتى را نقل کرده که در عمده آنها، حاکم اسلامى، به خاطر استفاده از مکر و حیله مذمت و نهى شده و از طرفى به مراعات کیاست و فطانت و زیرکى امر شده است.
وى در تعریف «غدر» به نقل از قاموس مىنویسد:
الغدر ضد الوفاء... و یطلق الغدر غالبا على نقض العهد و البیعة، و ارادة ایصال السوء الى الغیر بالحیله بسبب خفى. (128)
غدر ضد وفا است و غالبا بر دو معنى اطلاق مىشود:
1- پیمان شکنى و نقض بیعت.
2- قصد بدى رساندن به دیگرى به وسیله اسبابى که بر طرف مقابل پوشیده و مخفى است.
مؤلف به نقل از قاموس در معناى خدعه مىگوید:
«خدعه، اى ختله و اراد به المکروه من حیث لایعلم;
خدعه، یعنى بدى رساندن به کسى از راهى که نمىداند و غافل است.
همچنین قاموس مکر را به خدعه معنى کرده است.
مجلسى در تعریف مفهوم مکر به نقل از راغب اصفهانى مىنویسد:
المکر صرف الغیر عما یقصده بحیلة، و ذلک ضربان محمود و هو ان یتحرى بذلک فعل جمیل، و على ذلک قالالله عزوجل: «والله خیرالماکرین» و مذموم و هو ان یتحرى به فعل قبیح، قالالله تعالى «ولایحیق المکر السیىء الا باهله».
مکر یعنى، منصرف کردن دیگرى از مقصود خود بهوسیله چاره جویى، و مکر بر دو قسم است:
قسم اول: مکر پسندیده و آن در صورتى است که شخص مکر کننده از مکر خود، تحقق فعل جمیل «و امر خیرى» را طلب و اراده نماید، بر همین اساس است که خداوند مىفرماید: «خدا بهترین مکر کنندگان است» قسم دوم: مکر مذموم و ناپسند است و آن در جایى است که مکر کننده تحقق فعل قبیح و زشتى را اراده کند. خداوند در اینباره فرموده است «احاطه نمىکند مکر بد مگر بر اهلش».
راغب اصفهانى در معناى خدعه مىگوید:
خدعه یعنى کسى را از کارى که درصدد انجام آن استبازداشتن به وسیله امرى که خدعهگر آن را بر خلاف آنچه در دل دارد اظهار نماید. «یعنى در باطن قصدش بدى و ضرر رساندن به دیگرى است، ولى در ظاهر خود را خیرخواه نشان مىدهد.»
وى در فرق بین خدعه و مکر مىگوید:
هرگاه این دو لغتبا هم به کار روند، مکر به معناى چارهجویى نفس و به کار بستن راى و نظر در انجام آنچه نباید انجام دهد و نیز کیفیت انجام آن مىباشد، ولى در ظاهر مکر کننده خود را چنان نشان مىدهد که در صدد انجام کار دیگرى است. خدعه آن است که این امور را در عمل ظاهر مىسازد و علیه کسى که به او اراده بدى کرده است، پیاده مىکند (129) .
از مواردى که در منابع حدیثى ما از کاربرد نیرنگ و فریب توسط حاکم اسلامى در مسایل سیاسى مذمت و نهى شده است، قضیه سرزنش معاویه توسط علىعلیه السلام به دلیل استفاده او از مکر و حیله در گمراه ساختن مردم است.
علامه مجلسى روایتى را از علىعلیه السلام نقل کرده است که فرمود:
«لولا ان المکر و الخدیعة فى النار لکنت امکر الناس»
اگر حیله و خدعه و صاحبانشان در آتش جهنم نبودند هر آینه مکر کنندهترین مردمان بودم.
مجلسى در شرح این حدیث مىنویسد:
علىعلیه السلام این سخنان را به خاطر این فرمود که مردم معاویه را به عقل و تیزهوشى نسبت مىدادند و علىعلیه السلام را به ضعف و سستى در راى، چون مردم حیلههاى معاویه را که مبتنى بر دروغ و غدر و مکر بود کارساز و موفقیتآمیز مىدیدند.
از این رو علىعلیه السلام براى رفع «این پندار باطل» فرمودند که ایشان از معاویه به حیله «واعمال آن» آشناتر است اما چون به کار بردن حیله «ومکر و دروغ» مخالف امر خداوند است، از این امور «در جهت پیشرفتسیاستهاى خود» استفاده ننمود. (130)
علىعلیه السلام در نهج البلاغة در این باره مىفرماید:
ولقد اصبحنا فى زمان، اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا، و نسبهم اهل الجهل فیه الى حسن الحیلة، مالهم قاتلهم الله؟ قدیرى الحول القلب وجه الحیله، و دونه مانع من امرالله و نهیه، فیدعها راى العین بعدالقدرة علیها، و ینتهز فرصتها من لاحریجة له فىالدین.
ما در زمانى زندگى مىکنیم که مردمان آن، بىوفایى و پیمان شکنى را زیرکى به حساب مىآورند، و مردم جاهل نیز ایشان را به حسن تدبیر نسبت مىدهند. چه شده است ایشان را، خدا بکشد آنها را «مرگ و نفرین باد بر ایشان» چه بسا شخص «مؤمن» راه حیله را مىداند و مىشناسد و قدرت استفاده از آن را هم دارد، اما دستور و نهى خداوند مانع او مىشود. ولى کسى که تقوى ندارد، در انتظار فرصت استفاده از آن بهسر مىبرد.
مجلسى در شرح این فراز از سخنان علىعلیه السلام کلام بعضى از شارحین نهجالبلاغة را آورده که گفته است: این مطلب مبتنى بر جهل دو طایفه به ثمره و نتیجه غدر و عدم فرق گذارى بین غدر و کیس است. زیرا غدر وقتى به معناى آگاهى به وجه و «راه» حیله و واقع ساختن آن بر «مغدور به» باشد و کیس نیز به معناى آگاهى به وجه حیله و مصالح باشد [در مواردى که سزاوار است] در نتیجه بین این دو معنى اشتراک و اجتماع حاصل مىشود، «ماده اجتماع و قدر مشترک عبارت از» «تفطن» زیرکى و آگاهى به حیله و استخراج آن بهوسیله آرا و نظر «و فکر» مىباشد.
زیرکى و آگاهى غادر به حیلهاى است که موافق با قوانین شریعت و مصالح دین نیست، ولى کیس تفطن و آگاهى به حیلهاى است که موافق با قوانین شریعت و مصالح دین است.
به خاطر باریک بودن فرق بین این دو، غادر، غدرش را به کیس شبیه مىسازد، و افراد نادان نیز او را به حسن حیله نسبت مىدهند، همان طورى که در باره معاویه و عمروبنالعاص و مغیرة بن شعبه و امثال ایشان این نسبت را به آنها دادهاند، و حال آنکه نمىدانند حیله غادر وى را به رذالت فجور مىکشاند، و هیچ حسنى در حیلهاى که منجر به فجور شود وجود ندارد، به خلاف حیله و مصلحت کیس، زیرا این حیله منجر به عدل و داد مىگردد.
مجلسى در خاتمه این بحث اضافه مىکند: شناختبیشتر و قدرت زیادتر علىعلیه السلام نسبتبه این امور امرى ظاهر است زیرا مدار و ملاک «مکر» بر کار برد فکر در درک حیلهها و نیز شناخت طرق مکروهات و بدىها و چگونگى رساندن آن به دیگرى به وجهى است که طرف مقابل متوجه آن نگردد و علىعلیه السلام به خاطر وسعت علمش آشناترین مردم به جمیع امور بود.
در جاى دیگر علىعلیه السلام در مذمت غدر و خدعه مىفرماید:
«یا ایها الناس لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، الا ان لکل غدرة فجرة، ولکل فجرة کفرة الا و ان الغدر والفجور و الخیانة فى النار.
مجلسى بعد از آنکه «دهاء» را به تیزهوشى معنى کرده است مىگوید: گویا مراد از دهاء در اینجا طلب دنیا به وسیله حیله به کار بردن، راى و فکر در راههاى غیر مشروع، از امورى که موجب رسیدن به مطالب دنیوى و تحصیل مطالب دنیوى مىشود، مىباشد، و چنین فرد طالب دنیا، داهى نامیده مىشود و این معنى مستلزم غدر به معناى نقض عهد و ترک وفا مىشود. (131)
لازم به ذکر است که استفاده از مکر و خدعه در میدان جنگ امرى مطلوب است و سخن پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله در اینباره که فرمود:
ان الحرب الا الخدعة (132)
مؤید این مدعى است. مردى از قبیله ثقیف گفت: که علىعلیه السلام مرا «طلبید» و به عنوان عامل خراج «بانقیا» و منطقهاى از مناطق اطراف کوفه منصوب کرد. و در حالىکه مردم «در مجلس» حاضر بودند حضرت به من سفارش نمود که در امر خراج دقت کن و در اخذ و گردآورى آن کوشا باش، بطورى که درهمى از آن را فرو نگذارى، و هرگاه اراده عزیمتبه «قادسیه»، محل اموریتخود داشتى مرا ملاقات کن.
راوى مىگوید: «در هنگام عزیمت» پیش علىعلیه السلام رفتم و آن حضرت خطاب به من فرمود: آنچه از من در حضور مردم شنیدى خدعه بود، مبادا مسلمانى را، یا یهودى و یا نصرانى را بهخاطر یک درهم مورد ضرب و شتم قرار دهى، یا اینکه چهارپایان را به خاطر اخذ خراج به معرض فروش بگذارى، بهدرستى که ما امر شدهایم که از ایشان آنچه اضافه و افزون بر نفقه آنها است اخذ نماییم. (133)
به نظر مىرسد که سخنان علىعلیه السلام در حضور مردم بدین خاطر بود که آنها سستى و سهلانگارى در امر حکومت را از زبان آن حضرت نشنوند و تساهل در امر خراج را تجربه نکنند.
فهرست منابع
1- بحارالانوار، مجلدات مختلف، علامه مجلسى، انتشارات مؤسسه وفا، بیروت.
2- بیست وپنج رساله فارسى، علامه مجلسى، کتابخانه آیتالله مرعشى، 1412 ق.
3- حلیةالمتقین، علامه مجلسى، انتشارات رشیدى، 1362 ش .
4- مفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، دفتر نشر کتاب، 1404ق .
مجلدات مورد استفاده در تهیه این مجموعه از کتاب بحارالانوار عبارتند از:
جلد1، ج 2، ج 3، ج 4، ج 27، ج 33، ج 34، ج 40، ج 41، ج 49، ج 72، ج 74.
پىنوشتها:
1. بیست و پنج رساله فارسى، ص 135.
2. همان.
3. همان، صص 162- 161.
4. بیست و پنج رساله فارسى، ص 162.
5. بحارالانوار، ج 33 ص 639 ح 744.
6. بحارالانوار، ج 74 ص 240 ح 1.
7. بیست وپنج رساله فارسى، صص 179- 135.
8. بحارالانوار، ج 3، ص 274، ح 7.
9. بحارالانوار، ج 3، صص 275- 274، ح 7.
10. بحارالانوار، ج 34، صص 184- 183، ح 983.
11. بحارالانوار، ج 34، صص 189-188، ح 983.
12. همان، صص 184-183، ح 983.
13. بحارالانوار، ج 34، ص 190، ح 983.
14. بحارالانوار، ج 34، ص 190، ح 983.
15. بحارالانوار، ج 34، صص 184-183، ح 983.
16. بحارالانوار، ج 34، صص 184-183، ح 983.
17. بحارالانوار، ج 34، صص 191-190، ح 983.
18. بحارالانوار، ج 74، ص 246، ح 1.
19. بیست وپنج رساله فارسى، صص 142-141.
20. بحارالانوار، ج 33، ص 604، ح 744.
21. بیست وپنج رساله فارسى، ص 142.
22. بحارالانوار، ج4، ص 103، ح 16.
23. بیست وپنج رساله فارسى، ص 168.
24. بحارالانوار، ج 33، صص 483-482، ح 687.
25. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
26. بحارالانوار، ج 33، ص 489، ح 694.
27. بحارالانوار، ج 74 ص 243 ح 1.
28. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
29. بیست وپنج رساله فارسى، ص 168.
30. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
31. بیست وپنج رساله فارسى، صص 139-138.
32. بحارالانوار، ج 33، ص 616، ح 744.
33. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
34. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
35. بحارالانوار، ج 33، ص 602، ح 744.
36. بیست وپنج رساله فارسى، صص 141-140.
37. بحارالانوار، ج33، ص 600، ح 744.
38. بیست وپنج رساله فارسى، ص 136.
39. بحارالانوار، ج 33، صص 605-604، ح 744.
40. بیست وپنج رساله فارسى، صص 144-143.
41. بحارالانوار، ج 33، ص 622، ح 744.
42. بحارالانوار، ج 74، ص 248، ح 1.
43. ترجمه این قسمت از عهدنامه در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» نیامده است.
44. بیست وپنج رساله فارسى، صص 175-174.
45. بحارالانوار، ج 33، ص 610، ح 744.
46. بیست وپنج رساله فارسى، ص 157.
47. بحارالانوار، ج 33، ص 604، ح 744.
48. بیست وپنج رساله فارسى، ص 142.
49. بیست وپنج رساله فارسى، صص 164-163.
50. بیست و پنج رساله فارسى، ص 170.
51. بیست وپنج رساله فارسى، صص 172-171.
52. بحارالانوار، ج 33، ص 608، ح 744.
53. بیست و پنج رساله فارسى، صص 152-151.
54. بحارالانوار، ج 49، صص 170-165، ح 5.
55. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
56. بیست وپنج رساله فارسى، ص 152.
57. بحارالانوار، ج 74، صص 261-260، ح 1.
58. بیست وپنج رساله فارسى، صص 156-155.
59. بحارالانوار ،ج 33، ص 633، ح 744.
60. همان، ص 633، ح 744.
61. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
62. بیست وپنج رساله فارسى، صص 153-152.
63. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
64. بیست وپنج رساله فارسى، ص 176.
65. بحارالانوار، ج 49، ص 171، ح 8.
66. بحارالانوار، ج 33، صص 483-482، ح 687; نهجالبلاغه، نامه 27.
67. همان، ص 601، ح 744.
68. بیست وپنج رساله فارسى، ص 138.
69. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
70. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
71. بحارالانوار، ج 33، صص 614-613، ح 744.
72. بحارالانوار، ج 33 ،ص 613، ح 744.
73. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
74. بیست وپنج رساله فارسى، ص 153.
75. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
76. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
77. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
78. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
79. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
80. بحار الانوار، ج 33، ص 617، ح 744.
81. بحارالانوار ج 33 ص 603 ح 744.
82. بیست وپنج رساله فارسى، ص 141.
83. بیست وپنج رساله فارسى، ص 179.
84. بحارالانوار، ج 33، ص 602، ح 744.
85. بیست وپنج رساله فارسى، ص 141.
86. بحارالانوار، ج 33، ص 618، ح 744.
87. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
88. بیست وپنج رساله فارسى، ص 138.
89. بیست وپنج رساله فارسى، ص 173.
90. بحارالانوار، ج 2، ح 14.
91. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
92. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
93. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
94. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
95. بحارالانوار، ج 74، ص 263، ح 1.
96. بیست وپنج رساله فارسى، صص 159-158.
97. بحارالانوار، ج 33، ص 636، ح 744.
98. بیست وپنج رساله فارسى، ص 171.
99. بیست وپنج رساله فارسى، ص 178.
100. بحارالانوار، ج 72، صص 200-199، ح 21.
101. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
102. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
103. بیست وپنج رساله فارسى، ص 172.
104. بیست وپنج رساله فارسى، ص 173.
105. همان، ص 174.
106. همان، ص 174.
107. بیست وپنج رساله فارسى، ص 174.
108. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
109. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
110. بحارالانوار، ج 33، صص 602-601، ح 744.
111. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
112. بحارالانوار، ج 33، ص 617، ح 744.
113. بیست وپنج رساله فارسى، ص 159.
114. بحارالانوار، ج 74، ص 264، ح 1.
115. بیست وپنج رساله فارسى، ص 160.
116. بحارالانوار، ج 33، ص 637، ح 744.
117. بحارالانوار، ج 1، ص 148، ح 30.
118. بحارالانوار، ج 33، ص 611، ح 744.
119. بیست وپنج رساله فارسى، ص 159.
120. بحارالانوار، ج 74، ص 259، ح 1.
121. بیست وپنج رساله فارسى، ص 153.
122. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
123. مجلسى در معرفى عثمان بن حنیف مىگوید: او همان کسى است که وقتى طلحه و زبیر وارد بصره شدند وى را از این شهر اخراج نمودند.«بحارالانوار ،ج 33، ص 476».
124. بیست وپنج رساله فارسى، ص 162.
125. بحارالانوار، ج 33، صص 477-476، ح 686.
126. بحارالانوار، ج 40، صص 343-340، ح 27.
127. بحارالانوار، ج 72، صص 127-126، ح 25.
128. بحارالانوار، ج 72، ص 288.
129. بحارالانوار، ج72، ص 286، ح 11.
130. بحارالانوار، ج 72، ص 286، ح 11.
131. بحارالانوار، ج 72، صص 291-290، ح 14.
132. سیره ابن هشام، ج3، ص 240.
133. بحارالانوار، ج 41، صص 129-128، ح 37.
علامه مجلسى تنها مرجع بزرگ مقبول خاص و عام شیعه در عصر صفوى بود که ملت و دولت، تابع و پیرو نظریات فقهى، سیاسى و اجتماعى او بودند.
ترجمه عهدنامه مالک اشتر از سوى وى نشان دهنده عملگرایى و واقعنگرى او در مسایل سیاسى و اجتماعى ایران بوده است. در واقع مىتوان ادعا کرد که مجلسى در صدد اصلاح جامعه سیاسى- اجتماعى دوران معاصر خود بوده و چه بسا وجود بیمارىهاى اجتماعى و ناهنجارى در رفتار سیاسى حکام را از دور و نزدیک مشاهده مىنموده و از راه نصیحت و ارشاد سلاطین و امر به معروف و نهى از منکر و هدایت دولتمردان صفوى در جبران و درمان بیمارىهاى اجتماعى و نابسامانىهاى سیاسى تلاش مىکرد. البته به شهادت تاریخ این محدث عظیمالشان در دستیابى به اهدافاش کم و بیش موفق بوده است.
با توجه به مسلک علمى وى (مسلک اخبارى) ترجمه عهدنامه مالک اشتر یکى از اقدامات عملى او در نصیحت و ارشاد و اصلاح حاکمان و دولتمردان صفوى مىباشد. او عهدنامه را که جامعترین سیاستنامه، در منابع روایى مذهب تشیع مىباشد، و مشتمل بر دستورالعملهاى مفید در شرح وظایف حاکم اسلامى است، به فارسى ساده برگردانده تا بهگفته وى «ارباب غفلت» متنبه و «اصحاب دولت» اصلاح گردند و با رعیتبه عدل و داد رفتار نمایند. در حقیقت مراد و مقصود مجلسى از ترجمه عهدنامه، تحقق آن در جامعه سیاسى رو به زوال صفوى، و درمان بیمارىهاى مزمن سیاسى -اجتماعى متولیان امور مردم بوده است.
علامه مجلسى ترجمه عهدنامه علىعلیه السلام به مالک اشتر را در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» آورده است.
در مقدمه این گفتار قبل از پرداختن به بحث وظایف حاکم، به معرفى این رساله مىپردازیم.
رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت»
از میان آثار انبوه علامه مجلسى، این رساله را مىتوان، تنها اثر سیاسى وى که بهطور مستقل در «سیاست» تدوین شده، نام برد. اگر چه ایشان عناوین بسیارى را که در موضوع و یا منظر سیاسى است، به تناسب موضوعات در سایر کتب و رسایل خود ذکر کرده است.
علامه درباره انگیزه ترجمه این رساله مىنویسد:
این رسالهاى است در ترجمه بعضى از احادیثشریفه که در کیفیتسلوک ولات عدل با کافه عباد که ودایع ربالاربابند وارد شده، براى تنبیه ارباب غفلت، و اصلاح اصحاب دولت، که همگنان منوط به صلاح ایشان است. و فساد ایشان مورث اخلال نظام بنى نوع انسان، که زبده مکنونات و اشرف مخلوقاتند (1)
رساله فوق در دو فصل تنظیم شده، فصل نخست ترجمه عهدنامه مالکاشتر است.
نویسنده در آغاز فصل نخست مىنویسد:
فصل اول در ترجمه وصیتى «است» که حضرت امیرمؤمنان و مولاى متقیان على ابن ابىطالبعلیه السلام براى قدوه سعادت و ظفر، مالک ابن الحارث اشتر نوشتند، در هنگامى که او را والى مصر گردانیدند، که خراج آن ولایت را جمع کند، و با دشمنان دین جهاد کند، و اهل بلاد را به اصلاح آورد، و بلاد را آبادان کند (2)
ایشان در خاتمه این فصل افزوده است:
اینجا ختم شد ترجمه حاصل مضمون این نصایح عالیه، و کلمات شافیه، که از منابع وحى رسالتبراى هدایت گم گشتهگان به وادى ضلالت و جهالت، و سیرابى تشنه لبان زلال حکمت جارى گردیده، زهى سعادتمندى که به این مواعظ شافیه عمل نماید و به تایید خالق ارض و سما و هدایت ائمه هدى علیهم الصلوة و التحیة و الثناء، زمام خود را از کف شیطان باز ستاند، و به سعى جمیل، خویش را به رهروان شارع دین و پیروان ائمه طاهرینعلیهم السلام ملحق گرداند.» (3)
مخاطبین این سخنان مجلسى، سلاطین، دولتمردان و حاکمان صفوى بوده است که در دوران این عالم بزرگ، که دوره پایانى این سلسله محسوب مىشود، به انواع فسادهاى اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و ادارى دچار شده بودند و تنها راه درمان و اصلاح ایشان عمل به چنین دستورالعملهاى شفابخش مذهبى بوده است.
فصل دوم این رساله ترجمه سه حدیث درباره آداب معاشرت حاکم با مردم است.
حدیث اول، نامه حضرت علىعلیه السلام به عثمان بن حنیف است. سیدقدس سره و غیر او روایت کردهاند که حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام شنید که عثمان بن حنیف انصارى که والى بود در بصره از جانب آن جناب به ولیمه یکى از اکابر بصره رفته، پس نامهاى به او نوشتند (4) .
حدیث دوم، نامه امام صادقعلیه السلام به عبدالله نجاشى والى اهواز است. در این نامه امام صادقعلیه السلام رهنمودهاى ارزندهاى در باب کیفیتسلوک و رفتار حاکم با مردم به عبدالله نجاشى تذکر داده است. مؤلف سند این حدیث را معتبر مىداند.
حدیثسوم، نصایح حضرت خضرعلیه السلام به منصور دوانیقى است که به نقل از کتاب ارشادالقلوب روایت کرده است.
علامه مجلسى عهدنامه مالک را در کتاب بحارالانوار در دو جا نقل کرده است: یکى به نقل از نهجالبلاغه سید رضى که در جلد 33 بحارالانوار آمده است و مفردات و برخى از جملات آن را در 26 صفحه شرح کرده است. وى در پایان شرح و تفسیر عهدنامه مزبور با اشاره به اینکه جانب اختصار را در توضیح آن رعایت نموده، اعتراف کرده است که شرح و بیان این عهدنامه با تالیف چندین مجلد کتاب هم ادا نخواهد شد (5) .
دیگرى در جلد 74 بحارالانوار که نقل از تحفالعقول است (6) .این نسخه در مقایسه با نسخه سید رضى در نهجالبلاغه اضافاتى دارد.
ترجمه عهدنامه مالک در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» براساس هر دو نسخه صورت گرفته است.
رساله مذکور در چهل و چهار صفحه در مجموعه «بیست وپنج رساله فارسى» علامه مجلسى که توسط سید مهدى رجایى گردآورى شده آمده است (7) .
حال پس از این مقدمه وارد اصل بحث مىشویم. روش ما در این نوشتار ذکر جملات عربى متن عهدنامه، آنگاه ترجمه و سپس توضیحات علامه مجلسى از تمامى نوشتههاى ایشان است.
معیار شناختحاکم عدل
برخى از وظایف حاکم از چنان اهمیتى برخوردار است که در منابع حدیثى، شناخت اولىالامر (حاکمان عدل اسلامى) مشروط به شناخت و انجام این وظایف از سوى حاکمان است. از جمله این وظایف مهم که معیار و ملاک شناخت ولات عدل معرفى شده است، امر به معروف، عدل و احسان حاکم اسلامى به مردم است.
مجلسى حدیثى را از امیرالمؤمنینعلیه السلام در این باره نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
اعرفوا الله بالله، والرسول بالرسالة، و اولىالامر بالمعروف والعدل والاحسان (8)
خدا را به خود خداوند بشناسید و پیامبر را به رسالت و ولات امر را به معروف، عدل و احسان.
علامه مجلسى در معناى جمله اخیر روایت، وجوه سه گانهاى را ذکر کرده:
وجه اول
معرفت و شناخت هر اولىالامرى به این است که والى، آمر به معروف، عالم و عامل به آن بوده باشد، همچنین شناخت او بهوسیله عمل وى به عدل امکانپذیر است. مجلسى عدل را در اینجا به معناى ملازمت طریقه وسطى و «اعتدال» در هر چیز تعریف کرده است. حاکم عدل را از راه شفقت و مهربانى او به بندگان و تفضل و رعایت مردم، و دفع ظلم از ایشان مىتوان شناخت.
وى در ضمن بیان این احتمال مىگوید:
ممکن است مراد از روایت این باشد که اولىالامر را به وسیله درجه و مقام عالى آنها که همان ریاست دینى و دنیوى ایشان ستبشناسید البته به کمک آنچه عقل در این باره حکم مىکند، از اینکه والى باید به علم و عصمت و فضل و برترى بر دیگران متصف باشد.
وى بر اساس این معنى دو وجه دیگر را محتمل مىداند:
نخست اینکه: اولىالامر را از راه شناخت وظیفه باید شناخت، بدین معنى که وجود اولى الامر امرى است ضرورى و مورد احتیاج «جامعه» بهخاطر اقامه معروف و عدل و احسان در جامعه.
دیگرى اینکه: امام را بشناسید به آنچه که براى شما از معروف و عدل و احسان بیان مىکند. و این که آیا خود او متصف به این صفات و اخلاق حسنه هست.
وجه دوم
معرفت و شناخت اولى الامر همانا با متابعت از ایشان در امور معروف و عدل و احسان حاصل مىشود همچنین از راه کامل شدن عقل، که بواسطه پیروى از اولىالامر در امور مذکور حاصل مىگردد.
وجه سوم
اولوالامر را از طریق علم ایشان به معروف و اقامه عدل و احسان و اتیان این امور توسط ایشان بر وجه کمال بشناسید. وى در آخر مىافزاید که وجه سوم اقرب وجوه سه گانه است. (9)
اگر چه مصداق کامل اولوالامر امامان معصومعلیهم السلام هستند اما عموم و شمول روایت که ملاک و مبناى شناختحاکم عدل را بیان مىدارد، حکام عدل را نیز در برمىگیرد، زیرا وظایف سهگانه مذکور که مهمترین وظایف حاکم اسلامى است، اختصاصى به امام معصوم ندارد.
منشا مشروعیتحقوق متقابل حاکم و مردم
علىعلیه السلام در آغاز خطبه بعد از حمد و ثناى خداوند مىفرماید:
اما بعد فقد جعلالله تعالى لى علیکم حقا بولایة امرکم، و منزلتى التى انزلنىالله عز ذکره بهامنکم ولکم على من الحق مثلالذى لى علیکم (10)
خداوند بواسطه منزلت و جایگاهى که به من بخشیده، و ولایت و حکومتشما را به دست من سپرده براى من حقوقى برعهده شما قرار داده است و همانطورى که مرا بر شما حقى است، شما را نیز بر من حقى است.
علامه مجلسى در توضیح و تفسیر جمله «بولایة امرکم...» مىنویسد:
مراد امام علىعلیه السلام از این کلام آن است که من بر عهده شما «حق الطاعة» دارم. زیرا خداوند مرا والى و متولى امور شما قرار داده است و مرا در مقام و منزلتى برتر از شما قرار داده که همانا منزلت امامت و سلطنت و وجوب طاعت است. (11)
علىعلیه السلام سپس به بیان حقوقى که مردم در قبال یکدیگر موظف به مراعات آن هستند، پرداخته و برترین و مهمترین حق را حقوق متقابل حاکم و رعیت مىداند و مىفرماید:
ثم جعل من حقوقه حقوقا فرضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتکافئ فى وجوهها، و یوجب بعضها بعضا ولایستوجب بعضها الاببعض، فاعظم مما افترض الله تبارک و تعالى من تلک الحقوق، حق الوالى على الرعیه، و حق الرعیة على الوالى، فریضة فرضها الله عزوجل لکل على کل (12)
خداوند از جمله حقوق خود، حقوقى را براى مردم در قبال یکدیگر واجب کرده و در حالات مختلف این حقوق متقابل را باهم برابر قرار داده، به گونهاى که رعایتبرخى از این حقوق با رعایت و عمل به حق مقابل تحقق مىیابد.
بزرگترین حقى را که خداوند واجب کرده است، حق والى بر رعیت و نیز حق مردم بر والى است، حقوق واجبى که خداوند براى هر یک از والى و رعیت در قبال دیگرى فرض و واجب کرده است.
مجلسى در بیان این فراز از خطبه علىعلیه السلام مى نویسد:
این قسمت از سخنان علىعلیه السلام مقدمهاى استبراى این مطلب که حق آن حضرت، که به عنوان «والى» بر دیگران واجب گردیده، از طرف خداوند است و در واقع «حق والى» حقى از حقوق خداوند است.
علىعلیه السلام با بیان این مقدمه درصدد برانگیختن انگیزه مردم در اداء این حق است.
همچنین علىعلیه السلام این مطلب را روشن ساخته که حقوق متقابل مردم از جانب خداوند است، زیرا «تنها» خداوند بر مردم حق طاعت دارد، و عمل به این حقوق اطاعتخداوند محسوب مىشود، مانند حق پدر بر فرزند و به عکس، و حق زوج بر زوجه و به عکس، و حق والى بر رعیت و به عکس، مؤلف در شرح عبارت «فجعلها تتکافئ فى وجوبها» مىنویسد:
خداوند هریک از حقوق مذکور را در مقابل مثل آن قرار داده است، پس حق والى که عبارت از طاعت از سوى مردم است در مقابل مثل آن قرار داده شده که عبارت از رفتار به عدل و حسن سیره در میان مردم از طرف والى است.
وى در توضیح جمله «ولایستوجب بعضها الاببعض» مىآورد:
هرگاه والى «نسبتبه مردم» به عدالت رفتار نکند، استحقاق اطاعت از سوى مردم را از دست مىدهد. (13)
حقوق حاکم و مردم از جمله حقوق متقابل و طرفینى است و با عدم رعایتحقوق طرف مقابل استحقاق او به رعایتحقوق از طرف دیگرى نیز از بین مىرود.
آثار رعایتحقوق متقابل حاکم و رعیت در جامعه
در ادامه خطبه 40 به آثار مهم رعایتحقوق متقابل حاکم و رعیت از قبیل وحدت، عزت، عدالت، صلح و صلاح و رفاه جامعه و ثبات دولت اشاره شده است:
فجعلها نظاما لالفتهم، و عزالدینهم، و قواما لسیر الحق فیهم، فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة، ولاتصلح الولاة الاباستقامة الرعیة، فاذا ادت الرعیة الى الوالى حقه و ادى الیها الوالى کذلک، عزالحق بینهم، فقامت مناهجالدین، واعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن، و صلح بذلک الزمان، وطاب بهاالعیش، و طمع فى بقاءالدولة، و یئست مطامع الاعداء (14)
خداوند حقوق رعیت و حاکم را سبب الفت و پیوستگى بین والى و مردم، و همچنین موجب عزت دین ایشان و پایدارى اقامه حق در میان آنها قرار داده است. صلاح حال رعیت محقق نمىشود، مگر به صلاح حال والیان، و نیز صلاح والیان حاصل نمىگردد، مگر به استقامت مردم در انجام دستورات ایشان.
پس هرگاه رعیتحق والى را و والى حق رعیت را ادا نمود، حق در بین ایشان عزیز، و پایههاى دین استوار، و نشانههاى عدل پایدار، و سنتهاى «پیامبرصلى الله علیه وآله» جارى مىشود. و روزگارشان اصلاح خواهد شد. و زندگىشان طیب و پاکیزه مىگردد. و مردم خواستار بقا و دوام دولتشده و امید و آرزوهاى دشمنان تبدیل به یاس خواهد شد.
مجلسى در معناى «نظاما لالفتهم»مىنویسد:
حقوق متقابل والى و رعیت که به عنوان نظام الفت و پیوند و دوستى بین آنها معرفى شده از این جهت است که الفت «بین حاکم و مردم» باعث وحدت و اجتماع مردم مىگردد، و به واسطه همان پیوستگى و الفتبا یکدیگر بر دشمنان غالب مىشوند و والیان خود را عزیز و بزرگ مىدارند.
او در توضیح جمله «قواما لسیر الحق فیهم»اظهار مىدارد:
بواسطه الفتبین حاکم و مردم است که حق در میان ایشان اقامه و جارى مىشود.
آثار منفى عدم رعایتحقوق متقابل حاکم و رعیت
در قسمت دیگرى از خطبه، تبعات و آثار زیانبار اختلاف حاکم و مردم و نقض حقوق ایشان از طرف یکدیگر، اینگونه بیان شده است:
و اذا غلبت الرعیة على والیهم، و عدا الوالى الرعیة، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت مطالع الجور، و کثرالادغال فىالدین، و ترکت معالم السنن، فعل بالهوى، و عطلت الآثار و اکثر علل النفوس، ولایستوحش لجسیم حد عطل، ولالعظیم باطل اثل، فهنالک تذل الابرار، وتعز الاشرار، و تخرب البلاد، و تعظم تبعاتالله عزوجل عندالعباد (15)
هرگاه رعیتبر والى غلبه یابند و والى بر رعیتبرترى و تعدى کند، آنگاه اختلاف کلمه رخ مىدهد، و نشانههاى جور و ستم آشکار، و تبهکارى در دین بسیار، و عمل به سنتها متروک مىشود و به هواى نفس عمل و احکام شریعت تعطیل مىگردد. بیمارىهاى روحى بسیار مىگردد و به خاطر تعطیل حدود بزرگ الهى، و ریشهدار شدنباطل، کسى اندوهگین و نگران نمىشود، در آن هنگام خوبان خوار، و اشرار و «اوباش» عزیز و ارجمند گردند، و شهرها خراب مىشود، و باز خواستخداوند، عظیم خواهد بود.
علامه مجلسى در شرح مفردات این حدیث در معناى کلمه «ادغال» دو احتمال را مطرح مىکند: احتمال نخست اینکه ادغال [بکسر همزه] به معناى این است که در شىاى، چیزى که از جنس آن نباشد داخل شود. در این صورت ادغال به معناى ابداع و تلبیس خواهد بود، یعنى:
هرگاه حقوق والى و رعیت توسط جانب دیگر رعایت نشود بدعتها و تلبیسها (شبهات) در جامعه افزایش مىیابد و در نتیجه، گمراهى و ضلالت مردم و جامعه را فرا خواهد گرفت. (16)
احتمال دیگر اینکه «ادغال» [به فتح همزه] جمع دغل به معناى فساد باشد یعنى:
در زمان تضییع حقوق حاکم و رعیت فساد جامعه را فرا مىگیرد.
وى در ادامه، «علل النفوس» را به امراض نفوس تعبیر مىکند که به وسیله ملکات سوء از قبیل غل و کینه، حسد و عداوت و مانند آن در روح و جان انسان به وجود مىآید. مجلسى قول دیگرى را در شرح این جمله نقل مىکند و آن این است که: مراد از علل نفوس، ارتکاب منکرات توسط نفوس مریض مىباشد، بدین معنى که هر منکرى که انجام شود با وجه و علت و راى فاسدى توجیه مىگردد. (17)
وظایف حاکم اسلامى و حقوق رعیت
اکنون به وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم که برگرفته از نظر و مسلک اخبارى علامه مجلسى است مىپردازیم:
وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم را در دو قسمت ارایه مىکنیم، قسمت اول: در وظایف الزامیه و بایدها است و قسمت دوم: مربوط به نبایدها و امورى است که حاکم باید از آنها اجتناب نماید.
لزوم شناخت طبقات مختلف جامعه و رعایتحقوق آنها
هر یک از اصناف و گروههاى مختلف جامعه، حقوقى برعهده حاکم اسلامى دارند. مسلمانان، اهل کتاب، کارگزاران حکومتى (مدیران، قضات، ارتش) و تجار و نیز طبقه محروم و پائین جامعه مطالباتى از حاکم دارند و بر حاکم اسلامى است که این وظیفه سنگین را از راه شناخت طبقات مختلف جامعه و رعایتحقوق ایشان ادا نماید.
علىعلیه السلام در ابتداى عهدنامه خود با اشاره به پیوستگى طبقات و گروههاى جامعه و نیاز آنها به یکدیگر، و (مدنى الطبع بودن انسان)، این اصل مهم را به مالک گوشزد مىکند که:
و اعلم ان الرعیة طبقات، لایصلح بعضها الاببعض، ولاغنى ببعضها عن بعض، فمنها جنودالله، و منها کتاب العامة و الخاصة، و منها قضاة العدل، و منها عمال الانصاف والرفق و منها اهل الجزیة و الخراج، من اهل الذمة و مسلمة الناس، و منها التجار و اهل الصناعات و منها الطبقة السفلى، من اهل الحاجة و المسکنة، وکلا قد سمىالله سهمه، و وضع على حد فریضته فى کتابه، او سنة نبیهصلى الله علیه وآله عهدا منه عندنا محفوظا (18)
و بدان که رعیت چند طبقهاند که صلاحیت نمىیابند بعضى مگر به بعضى و بعضى را از بعضى چاره نیست.
اول: لشگریان که دین خدا را برپا مىدارند.
دوم: نویسندگان عامه که براى مصالح امور خلق ضرورند، و نویسندگان خاصه که به امور مخصوص تو قیام مىنمایند.
سوم: قاضیان که به عدالت در میان مردم حکم مىکنند.
چهارم: عاملان که به انصاف و عدالت و مدارا سلوک کنند.
پنجم: جماعتى که جزیه و خراج از کافر و مسلمان گیرند.
ششم: تاجران و ارباب صنعتها و پیشهها.
هفتم: طبقهاى که پستتر [ضعیفتر] مىنمایند که فقیر و ارباب احتیاج و اضطرارند، و هر یک از اینها را خدا سهم و نصیبش را [نام] برده است، و از اندازه فریضه در کتاب خود و سنت پیغمبر خودصلى الله علیه وآله براى ایشان مقرر ساخته و نزد ما معلوم و محفوظ است. (19)
در ادامه این نامه علىعلیه السلام مالک اشتر را به رعایتحقوق همه طبقات و صبر و استقامتبر آن توصیه کرده و مىفرماید:
وفىالله لکل سعة، ولکل على الوالى حق بقدر مایصلحه، ولیس یخرج الوالى من حقیقة ما الزمه الله من ذلک، الا بالاهتمام والاستعانة بالله، و توطین نفسه على لزوم الحق و الصبر علیه فیما خف علیه او ثقل (20)
خدا براى هر یک حقى مقرر ساخته، و هر یک از ایشان را بر والى حقى استبه قدر آنچه مصلح احوال ایشان بوده باشد، و ایشان را از او گریزى نبوده باشد. و والى چنانکه باید از عهده آنچه خدا بر او واجب کرده، بر نمىآید، مگر با کوشش و یارى جستن از خدا، و آماده نمودن خویش براى اجراى حق، و شکیبایى در انجام آن، چه بر او آسان باشد و چه دشوار. (21)
برقرارى عدالت اجتماعى
اهمیت عدل وجور حاکمان به حدى است که دوام و زوال حکومت وابسته به عدل وجور استبه طورى که در مثل مشهور آمده است:
الملک یبقى مع الکفر ولایبقى مع الجور.
در باره عدل وجور و تاثیر وضعى آن در کوتاهى و درازى عمر حکومتحدیثى از امام صادقعلیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در بحارالانوار آورده است. متن حدیث چنین است:
عن ابى عبداللهعلیه السلام قال: ان الله عزوجل جعل لمن جعل له سلطانا مدة من لیالى و ایام و سنین و شهور، فان عدلوا فىالناس امرالله عزوجل صاحب الفلک ان یبطى بادارته فطالت ایامهم ولیالیهم و سنوهم و شهورهم.
و ان هم جاروا فىالناس ولم یعدلوا امرالله عزوجل صاحب الفلک فاسرع ادارته و اسرع فناء لیالیهم و ایامهم و سنیهم و شهورهم و قد وفى تبارک و تعالى لهم بعدد اللیالى والایام و الشهور.
علامه مجلسى در بیان این روایت دو احتمال ذکر مىکند که یکى از آنها این است که مراد از سرعتحرکت فلک در ایام ظلم و کندى آن در ایام عدل سلاطین، همانا سرعت فراهم آمدن اسباب زوال ملک پادشاهان و انقراض دولت آنها در ایام ظلم و کندى فراهم شدن اسباب زوال پادشاهى آنان در ایام عدل است.
بنابراین احتمال روایت فوق از باب، «استعاره تمثیلیه» است، و مراد از وفاى خداوند به وعده خود مبنى بر استمرار سلطنت ایشان در مدت معین از سال و ماه و روز و شب، این است که این مقدار از زمان که از قبل براى سلطنت آنها مقرر شده مشروط بر این بوده که پادشاهان و حاکمان مزبور از ظلم وجور احتراز جویند و در صورت ارتکاب ظلم وجور خداوند به نقصان و کاسته شدن از مدت عمر سلطنت آنها «حکم کرده» و خبر داده است، از این رو خداوند در آنچه به ایشان وعده داده، خلف وعده نکرده است.
اهمیتبرقرارى عدالت اجتماعى توسط حاکم در جامعه تا جایى است که در منابع حدیثى ما «مانند عهدنامه مالک اشتر» عدالت اجتماعى به عنوان نور چشم ولات یعنى برترین و بالاترین وظیفه حاکم معرفى شده است:
ان افضل قرة عین الولاة، استقامة العدل فىالبلاد و ظهور مودة الرعیة، و انه لاتظهر مودتهم الابسلامة صدورهم. (22)
در نامه امام صادقعلیه السلام به عبدالله نجاشى، امام او را به این اصل مهم توصیه نموده است:
و خلل امور رعیتخود را سد کن، به آن که ایشان را بدارى بر آنچه موافق حق و عدالتباشد، ان شاءالله. (23)
مدارا و مردمدارى
علامه مجلسى در بحارالانوار نامهاى را که علىعلیه السلام به بعضى از عاملین خود نوشته است، نقل کرده و بخشهایى از این نامه را توضیح داده است. در قسمتى از این نامه در خصوص مداراى حاکم اسلامى با مردم چنین آمده است:
واخلط الشدة بضغث من اللین، وارفق ماکان الرفق ارفق، و اعتزم بالشدة حین لایغنى عنک الا الشدة، و اخفض للرعیة جناحک، و الن لهم جانبک.
خشونت را با نرمى بههم آمیز، و با مردم مدارا کن، مادامى که مدارا و نرمى مناسب است. و در جایى هم که جز شدت به کار نیاید، همان را انجام بده، با مردم به ملایمت رفتار کن و در برابر آنان تواضع نما.
مجلسى در شرح جمله «واخلط الشدة بضغث من اللین» مىنویسد:
ضغثبه دستهاى از علف گفته مىشود که تر و خشک آن با هم آمیخته شده باشد. و در این تشبیه امام علىعلیه السلام لطفى نهفته است، و آن این است که حاصل ترکیب خشونتبا نرمى چیزى جز نرمى نخواهد بود.
وى همچنین پیرامون «واعتزم بالشدة...» به نقل از جوهرى در معناى اعتزام دو معنى ذکر مىکند:
1- اعتزام به معناى عزم و قصد.
2- اعتزام به معناى لزوم القصد فى الشئ. یعنى مراعات جانب میانه در هر چیزى.
او اضافه مىکند که در اینجا معناى دوم مراد است، یعنى در صورت مضطر شدن به استفاده از خشونت و شدت رفتار، سزاوار آن است که افراط و زیاده روى نکند.
وى «الانة الجانب» را به معناى «ترک الغلظة» و «العنف فى المعاشرة» تفسیر مىکند، یعنى ترک خشونت و زور در برخورد با مردم. (24)
وى در ذیل «فلاتکونن منفرا ولامضیعا» مىنویسد:
معناى جمله این است که با طول دادن نماز موجب نفرت مردم از نماز نشو، و با تاخیر از اوقات فضیلت و کوتاهى در آداب و سنن، نماز را ضایع مساز (25) .
علىعلیه السلام در نامهاى که به یکى از عمال خود نوشته، طریق و کیفیت معاشرت و مدارا با اهل ذمه را به او آموخته است. در این نامه که مجلسى به نقل از نهجالبلاغه آورده است، علىعلیه السلام خطاب به عامل خود مىنویسد:
دهقانان (رؤساى قبایل و قرى) اهل منطقه حکمرانى تو از سنگدلى و سختگیرى، و اعمال تحقیرآمیز، و بىمهرى تو شکایت دارند، من اندیشه کردم در باره آنها، ولى آنان را به خاطر شرکشان اهل این نیافتم که از مقربان تو باشند. همچنین ایشان را بهخاطر اهل ذمه و معاهد بودنشان مستحق این ندانستم که به کلى رانده شوند و مورد بىمهرى تو قرار گیرند.
بر تو است که بر آنها لباس «مدارا» و نرمى بپوشانى، به گونهاى که قسمتى از آن مشتمل بر خشونتباشد گاهى با خشونت و سنگدلى با ایشان رفتار کن، و گاهى با رحم دلى برخورد کن، آنها را نه از خود بران و دورساز، و نه چندان مقرب و نزدیک نما، بلکه بین این دو طریق، راه میانه و مدارا را انتخاب کن. (26)
در باره مداراى حاکم اسلامى در مقام حکم و قضا چنین آمده است:
واقبل العذر، وادرء الحدود بالشبهات. (27)
و قبول کن عذر مجرمان را، و به شبههها حدود گناهان را دفع کن. (28)
همچنین در نامه امام صادقعلیه السلامبه عبدالله نجاشى توصیه شده است که در برابر زیردستان و حکام مافوق به مدارا رفتار نماید:
با رعیت مدارا کنى... ودر معاشرت خلق، بر طریق موافقت و مسالمتسلوکدارى. با نرمى که از ضعف راى و سستى نباشد و با شدتى که به عنف و تعدى و جور همراه نشود. و در امور تانى و مدارا نمایى; با آن که از جانب او منصوب شده و با رسولان که از جانب او به نزد تو مىآیند. (29)
از امام صادقعلیه السلام نقل شده است که فرمود:
جاء جبرئیل الى النبىصلى الله علیه وآله فقال یا محمد ربک یقرئک السلام ویقول لک: دارخلقى.
جبرئیل به خدمت پیامبرصلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: یا محمدصلى الله علیه وآله پروردگارت به تو سلام مىرساند و مىگوید: با بندگان من به مدارا رفتار کن.
کسب رضایت و اعتماد توده مردم
در عهدنامه مالک اشتر، توده مردم «ستون دین»، و کسب رضایت اکثریت مردم محور فعالیتهاى سیاسى اجتماعى حاکم برشمرده شده است. و با مقایسه «توده مردم» و «خواص و اشراف» و انتظارات این دو گروه از دولت، در صورت کسب رضایت عمومى، از نارضایتى اقلیت «خواص» چشم پوشى شده است.
این موضوع در عهدنامه در سه عنوان ذکر شده است. نخستبه اهمیت و جایگاه توده مردم و نیز خواص و اشراف اشاره شده و در فراز دیگر، موانع تحصیل رضایت عامه و اعتماد عمومى شناسانده شده و در بخشى دیگر عوامل کسب رضایت عمومى از راه فراهم آوردن زمینههاى حسن ظن رعیتبه حاکم و کارگزاران حکومتى آورده شده است.
علىعلیه السلام درباره اهمیت و جایگاه توده مردم و خواص در حکومت و مقایسه انتظارات و همکارى این دو گروه با دولت مىفرماید:
و لیکن احب الامور الیک اوسطها فى الحق و اعمها فىالعدل واجمعها لرضى الرعیة فان سخط العامة یجحف برضىالخاصة، و ان سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة، لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى موونة فى الرخاء، و اقل له معونة فى البلاء، و اکره للانصاف و اسال بالالحاف، و اقل شکرا عند الاعطاء، وابطاء عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر، من اهل الخاصة، وانما عمودالدین، و جماع المسلمین، و العدة للاعداء العامة من الامة، فلیکن صغوک لهم، و میلک معهم (30)
علامه مجلسى در ترجمه فراز بالا مىنویسد:
و باید محبوبترین امور به سوى تو، آن باشد که به حق نزدیکتر و عدالت در آن بیشتر، و رضاى عامه رعایا را جامعتر باشد زیرا اگر عامه رعایا از تو در خشم باشند، رضاى مخصوصان به تو فایده نمىبخشد. و اگر عامه رعایا از تو راضى باشند خشم مخصوصان به تو ضرر نمىرساند.
مخصوصان، و نزدیکان والیان، مؤونه ایشان بر والى از سایر رعایا عظیمتر است در هنگام نعمت و رخا، و یارى ایشان او را کمتر است در وقتشدت و بلا. و بسیارى کراهت دارند از عدالت والى، براى آنکه خود جور توانند کرد بر مردم، و اگر سؤالى از او کنند زیاده از دیگران ابرام مىکنند، و اگر عطایى به ایشان کند شکر کمتر مىکنند، و اگر منع کند خیرى را از ایشان، عذر او را دیرتر از دیگران قبول مىکنند، و در حوادث دهر کم صبرترند از سایر خلق.
و ستون دین و ماده اجتماع مسلمین و تهیه دفع دشمنان عامه امتاند. پس باید که به جانب ایشان رغبت نمایى و به سوى ایشان میل کنى» (31)
علامه مجلسى در بحارالانوار در تعریف «خاصه» مىنویسد:
محتمل است مراد از خاصه اعیان و اشراف اهل بلد، و صاحبان مروت از آنها باشد، و نیز کسانى که همیشه ملازم والى هستند و جزء دوستان او به شمار مىآیند. (32)
در جاى دیگر از عهدنامه مالک، علىعلیه السلام والى خود را به قطع ریشهها، و علل و عوامل هر آنچه باعث دشمنى و جدایى بین حاکم و مردم مىشود و مانع از تحقق حسن ظن و اعتماد عمومى به حاکم مىشود سفارش مىفرماید:
اطلق عن الناس عقدة کل حقد، واقطع عنک سبب کل وتر; (33)
رها کن از مردم گره هر کینه را، و قطع کن از خود سبب هر عداوتى را. (34)
همچنین علىعلیه السلام راههاى تحصیل حسن ظن و رضایت عمومى را به حاکم اسلامى آموخته و به حسن ظن حاکم به رعیت و اثر متقابل آن، که حسن ظن رعیتبه او مىباشد و نیز اثر مهم این عامل که همان ثبات و امنیتسیاسى اجتماعى است اشارتى دارد:
واعلم انه لیس شىءبادعى الى حسن ظن وال برعیته من احسانه الیهم، و تخفیفه المؤونات علیهم، و ترک استکراهه ایاهم على ما لیس له قبلهم، فلیکن منک فى ذلک امر، یجتمع لک به حسن الظن برعیتک، فان حسن الظن یقطع عنک نصبا طویلا (35)
بدان که هیچ چیز مثل احسان کردن والى به رعیت و تخفیف دادن خرجها و مؤونتها از ایشان، و جبر نکردن ایشان بر حقى که نداشته باشد باعث گمان نیک رعیتبه والى نمىگردد. و باید که گمان تو به رعیت نیکو باشد، به درستى که گمان نیک تو به رعیت قطع مىکند از تو تعب دور و دراز را. (36)
یکى دیگر از راههاى تحصیل رضایت عامه مردم، تمرین دوستى و محبت ورزیدن به مردم و رفتار پدرانه حاکم با ایشان است.
واشعر قلبک الرحمة للرعیة، والمحبة لهم، واللطف بهم; (37)
و پیراهن دل خودگردان، رحم کردن بر رعیت، و محبت ایشان، و لطف و مدارا با ایشان. (38)
از جمله نکات مهم که در عهدنامه مالک به آن اشاره شده است ارایه طرق و رهنمودهایى در جهت کسب رضایت عمومى، و نیز تعلیم امورى است که با رعایت آنها از جانب حاکم، تحمل حکومت و حاکم را بر مردم آسان خواهد کرد.
ولاتصح نصیحتهم الا بحیطتهم على ولاة امورهم، و قلة استثقال دولهم، و ترک استبطاء انقطاع مدتهم، فافسح فى امالهم، و واصل فى حسن الثناء علیهم، و تعدید ما ابلى ذوو البلاء منهم فان کثرة الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرص الناکل ان شاء الله (39)
و خیرخواهى رعایا درست نمىشود، مگر آن که بر والیان خود مهربان باشند و دولت و غلبه والیان بر ایشان گران نباشد و مدت استیلاى والیان بر ایشان دراز ننماید. پس گشایش ده در امیدهاى ایشان، و پیاپى گردان بر ایشان ثنایى نیکو را، و بشمار بر نیکوکاران آثار حسنه ایشان را، زیرا که افعال حسنه ایشان را بسیار «ذکر» کردن شجاعان را به حرکت مىآورد و بد دلان را شجاع مىگرداند، اگر خدا بخواهد. (40)
مجلسى در شرح جمله «وقلة استثقال دولهم» مىنویسد:
مراد این است که مردم «سربازان» راضى باشند به دولتشان، و «تحمل» دولت را «برخود» سنگین به حساب نیاورند، و آرزوى زوال و سقوط آن را نداشته باشند. (41)
مطلب فوق اشاره دارد که اثر مستقیم انتخاب کارگزاران شایسته رضایت و خشنودى عموم مردم از دولت و حاکم اسلامى را به دنبال دارد.
در جاى دیگر از عهدنامه رضایت عمومى و اقبال مردم به حاکم به عنوان نور چشم والى معرفى شده است و شرط حصول رضایت توده مردم را سالم بودن دلهاى ایشان مىداند.
وان افضل قرةالعیون للولاة، استفاضة العدل فىالبلاد، و ظهور مودة الرعیة، ولانه لایظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم. (42)
نیکوترین چیزى که حکمرانان را خشنود مىدارد، گسترش عدل و داد در شهرها و آشکار شدن دوستى رعیتبه حاکم مىباشد، و دوستى آنان آشکار نمىشود، مگر به سالم ماندن سینههایشان از بیمارى خشم و کینه. (43)
در نامه امام صادقعلیه السلام به عبدالله نجاشى، آن حضرت شادمان ساختن مؤمنان را به منزله شاد ساختن اهلبیتعلیهم السلام و رضایت و خشنودى خداوند معرفى کرده است:
و هر که داخل گرداند بر برادر مؤمن خود، سرور و شادى، چنان است که شادى بر اهلبیتعلیهم السلام رسالت داخل گردانیده. و هر که بر اهلبیتعلیهم السلام شادى درآورد، چنان است که بر حضرت رسولصلى الله علیه وآله در آورده و هر که شادى بر آن حضرت درآورد، چنان است که خداى جل وعلا را شاد گردانیده و هر که شادى بر ساحت عزت و جلال داخل کند، بر او لازم است که او را داخل بهشت گرداند. (44)
گزارش امور به مردم و آگاه ساختن ایشان از مسایل مهم کشور
آگاه ساختن افکار عمومى بهویژه در مسایلى که ابهام در آنها موجب بدگمانى مردم به حاکم شود، از مهمترین وظایف حاکم اسلامى است.
در صورتى که اطلاعرسانى به مردم از منبع اصلى و بدون واسطه صورت گیرد، زمینههاى شایعه، دروغ و تهمت و بدگمانى از بین خواهد رفت.
علىعلیه السلام مالک اشتر را به این اصل مهم تذکر داده و فرموده است:
وان ظنت الرعیة بک حیفا، فاصحر لهم بعذرک، واعدل عنک ظنونهم باصحارک، فان فى ذلک ریاضة منک لنفسک، و رفقا برعیتک، واعذارا تبلغ به حاجتک من تقویمهم على الحق. (45)
و اگر رعیتبه تو گمان برد که میلى در حکم کردهاى و جانب کسى را رعایت کردهاى، عذر و حجتخود را برایشان «آشکار» گردان، زیرا که این موجب عادت کردن تو به عدالت، و مدارا با رعیت است. و عذرخواهى است که سبب استقامت رعیت تو استبرحق، با رفق و مهربانى و مدارا و نیکى. (46)
کمک به نیازمندان، ستم دیدگان و طبقات پایین جامعه
بیشترین سفارشات و توصیههاى حضرت علىعلیه السلام به کارگزاران خود درباره رعایتحقوق طبقات پایین و اقشار محروم جامعه بوده است. وصیت علىعلیه السلام به مالک درباره طبقه فروتر جامعه ازحیث منزلت اجتماعى و اقتصادى چنین است:
ثم الطبقة السفلى من اهل الحاجة والمسکنة، الذین یحق رفدهم، و معونتهم. (47)
سپس طبقه اهل حاجت و مسکنتاند، که لازم است عطایا و اعانت و یارى ایشان. (48)
حضرت علىعلیه السلام درنامه خود به عثمان بن حنیف بعد از نهیب به نفس خود از آلوده شدن به حرص و استفاده از بیتالمال و طعامهاى لذیذ و لباسهاى نیکو، درباره کمک و همدردى با مستمندان مىفرماید:
... و شاید در حجاز یا در یمامه کسى باشد که طمع نداشته باشد در گرده نانى و مدتها باشد که از طعامى سیر نشده باشد، یا آن که سیر بخوابم و در دور من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد، پس بودهام مثل آنکه شاعر گفته است: همین است تورا درد که سیر بخوابى و بر دور تو جگرهاى تشنه باشند، که آرزوى ریزههاى پوست کنند که به عوض طعام بخورند.
آیا قناعت کنم از نفس خود به آن که بگویند پادشاه مؤمنان است، و با ایشان شریک نباشم در مکاره روزگار، یا مقتداى ایشان نباشم در عیش ناگوار. (49)
امام صادقعلیه السلام نیز در سفارشات خود به عبدالله نجاشى او را به کمک به نیازمندان جامعه چنین تذکر مىدهد:
اندک و کوچک مشمار شربتى یا زیادتى طعام را که مصروف گردانى و داخل نمایى در شکمهاى خالى گرسنه که به آن ساکن گردانى غضب پروردگار جبار را.
و بدان که شنیدم از پدرم که روایت مىکرد از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام که شنیدم از حضرت رسالت پناهصلى الله علیه وآله که مىگفتبه اصحاب خود:
ایمان نیاورده استبه خدا و رسول و روز قیامت، هرکه شب به سر آورد و همسایهاش گرسنه باشد.
پس گفتیم: هلاک شدیم یا رسول الله! حضرت فرمود:
بدهید از زیادتى طعام خود را و از زیادتى خرماى خود را و روزى خود را، و از جامههاى کهنه خود که منطفى گردانید به اینها زبانه آتش را و غضب پروردگار خود را. (50)
در جاى دیگر از این نامه درباره فریادرسى مظلومان و یارى برادران ایمانى و حل مشکلات ایشان و پاداش اخروى آن آمده است:
و خبر داد مرا پدرم از پدرانش که حضرت رسولصلى الله علیه وآله گفت: هر که به فریاد رسد درمانده مضطرى را از مؤمنان، به فریاد رسد او را حق تعالى در روزى که سایه نباشد مگر سایه عرش او و ظل رحمت او، و ایمن گرداند او را در روز فزع اکبر که جمیع خلق ترسان باشند، و در امان باشد از سکرات مرگ.
و هرکه برآورد حاجتى براى برادر مؤمن خود قاضى الحاجات حوایجبسیار از او به انجاح قرین گرداند که یکى از آنها بهشتباشد. و هر که یک جامهاى بپوشاند به برادر مؤمن خود و او را از عریانى به در آورد، حق تعالى از سندس و استبرق و حریر بهشت [بر او] بپوشاند. و تا از آن جامهها تارى برآن مؤمن باشد. جامه دهنده، قرین رضاى خدا و مشمول خشنودى حق تعالى باشد.
و هر که برادر مؤمن خود را از گرسنگى طعام دهد، کریم رزاق از طیبات بهشت او را طعام دهد.
و هر که برادر مؤمن را در هنگام تشنگى آب دهد، پروردگار از شراب سر به مهر بهشت او را سیراب گرداند.
و هر که خدمتکارى به مؤمن بخشد یا خادم خود را به خدمت او فرستد، خداوند از غلمان بهشتى که پیوسته به حلیه حسن و جمال آراستهاند، به خدمت او بدارد و او را در جوار ائمه طاهرینعلیهم السلام ساکن گرداند.
و هر که برادر مؤمن پیاده خود را سوار گرداند پروردگار عالم او را برناقههاى جنان سوار گرداند، و در روز قیامتبه او با ملائکه مقربین مباهات نماید.
و هر که برادر مؤمن را زنى دهد که مونس او گردد و از صحبت او راحتیابد، حق تعالى حورالعین بهشت را جفت او گرداند، و صدیقان از اهل بیت رسالت پناهصلى الله علیه وآله مونس او گرداند و ایشان را به او انس دهد.
و هر که اعانت نماید برادر مؤمن خود را، پادشاه جبار بخشنده او را بر صراط بگذراند، در هنگامى که قدمها برآن لغزد. و هر که به سوى خانه برادر مؤمن خود به زیارت او رود، او را از زیارت کنندگان خدا بنویسند، و سزاوار است که خدا زیارت کننده خود را گرامى دارد.» (51)
در سخنان امام صادقعلیه السلام که درباره کمک به نیازمندان و طبقه محروم و فقیر جامعه و کیفیت آن ذکر شد توجه به چند نکته لازم است:
نکته اول:
مخاطب این دستورالعملها که امام صادقعلیه السلام در آن به لزوم رفع مشکلات محسوس اقتصادى و اجتماعى و نهادهاى ظاهرى فقر در جامعه پرداخته است، تنها افراد عادى نیستند، زیرا طرف مشورت امام صادقعلیه السلام عبدالله نجاشى حاکم ایالت اهواز است که از طرف خلیفه عباسى در آنجا حکمرانى مىکرد. و آن حضرت با توجه به منصب حکومت و مقام او این نامه را نوشته است. از این رو مىتوان موارد فوق را که عموما توصیههاى اخلاقى است از وظایف حاکم اسلامى در برابر مردم مسلمان به حساب آورد.
نکته دوم:
البته برخى از جزئیات مذکور در این حدیث منطبق با نیازهاى اجتماعى مردم آن روزگار بود. گر چه بسیارى از مصادیق یاد شده از نیازهاى عمومى همه انسانها در همه زمانها و در همه مکانها است.
در این حدیث در قالب مثال به اساسىترین نیازهاى مردم یعنى غذا، لباس، مسکن و تشکیل خانواده و تامین این نیازها از سوى حاکم اسلامى براى نیازمندان جامعه تاکید شده است.
نکته سوم:
این پند و اندرزها و نوید به اجر و پاداشهاى بزرگ درباره حاکمانى مؤثر خواهد افتاد که از ایمان و یقین محکمى به قیامت و عالم رستاخیز، و اجر و پاداش اخروى بهرهمند باشند و متاع اندک دنیا را با نعمتهاى بىکران الهى در سراى دیگر معاوضه نکرده باشند. از این رو ائمهعلیهم السلام در بسیارى از سخنان خود در توصیه و سفارش حاکمان به انجام وظایف حکومتى خود، از عامل و انگیزه اعتقاد به معاد و روز قیامتبهرهفراوان جستهاند. زیرا تنها اعتقاد به مبدا و معاد و روز جزا است که مىتواند حاکم اسلامى را در صورت عدم حضور و وجود عوامل کنترل اجتماعى ملزم به عمل به وظایف خود کند.
تشکیل گروه ویژه براى رسیدگى به امور نیازمندان
بهترین روش آگاهى حاکم اسلامى از خواستههاى طبقات ضعیف و محروم جامعه تشکیل گروههاى ویژه است که مشکلات طبقه محروم و پایین جامعه را به او برسانند. علىعلیه السلام در عهدنامه خود، مالک اشتر را به این روش و شیوه عملى تذکر داده است:
و تفقد امور من لایصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون، و تحقره الرجال، ففرغ لاولئک ثقتک من اهل الخشیة والتواضع، فلیرفع الیک امورهم، ثم اعمل فیهم بالاعذار الىالله یوم تلقاه فان هؤلاء من بین الرعیة احوج الى الانصاف من غیرهم، و کل فاعذر الىالله فى تادیة حقه الیه. (52)
و دلجویى نما احوال آنها را که دست ایشان به تو نمىرسد، و در دیدههاى مردم حقیر مىنمایند، و مردم ایشان را کمقدر مىشناسند، پس براى امور ایشان، مقرر گردان کسى را که اعتماد بر او داشته باشى، و از تو ترسد، و از اهل تواضع و شکستگى باشد، که دفع ایشان از تو بکند، و احوال ایشان را به تو عرض نماید، پس چون مطلع شوى بر حوایج ایشان به گونهاى عمل کن که روزى که خدا را ملاقات کنى، عذرى نزد او تو را نباشد زیرا که این جماعت از میان رعیت زیاده از دیگران محتاج به انصاف و عدالتاند. و در اداى حق همه خلق عذر خود را نزد خداوند عالمیان ظاهر گردان. (53)
فراهم نمودن زمینه دسترسى مردم به حاکم و رسیدگى شخصى به مشکلات آنها
بهترین و رساترین تشبیه که در منابع حدیثى شیعه درباره رابطه حاکم با مردم و جایگاه او در میان مردم شده است، او را به عمود خیمه تشبیه کردهاند تا در دسترسى همگان قرار داشته باشد.
امام رضاعلیه السلام ضمن توصیه مامون به مراعات تقوى، از او مىخواهد که مرکز خلافت را در سرزمین وحى «مرکز بلاد اسلامى» مستقر سازد تا دسترسى همگان به خلیفه مسلمین سهل و آسان شود، و مىفرماید:
اما علمتیا امیرالمؤمنین ان والى المسلمین مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه. (54)
والى مسلمین به منزله عمود و ستون وسط خیمه است، هر کس که بخواهد او را در دست مىگیرد.
در عهدنامه مالک اشتر نیز، علىعلیه السلام در چندین موضع آن، حاکم را به ارتباط مستقیم با مردم، و احقاق حقوق ایشان و رسیدگى شخصى به مسایل و مشکلات آنها توصیه کرده است که به این موارد اشاره مىکنیم:
ثم انه لاتسکن نفوس الناس، او بعضهم الى انک قد قضیتحقوقهم بظهر الغیب دون مشافهتک بالحاجات، و ذلک علىالولاة ثقیل، و الحق کله ثقیل، و قد یخففهالله على اقوام طلبوا العاقبة فصبروا نفوسهم و وثقوا بصدق موعودالله لمن صبر و احتسب، فکن منهم و استعن بالله. (55)
«و بدان که نفوس مردم راضى نمىشوند و قبول نمىکنند که تو غایبانه اداى حقوق ایشان کرده تا مشافهة حاجات ایشان را نشنوى، و در مقام قضاى حوایج ایشان نیایى و این بر والیان گران است و هر حقى گران مىباشد، و گاهى خدا آسان مىکند بر گروهى چند که طالب عاقبت و آخرت باشند و نفوس خود را بر مشقتها صبر فرمایند، و اعتقاد داشته باشند بر راستى وعده خدا براى کسى که صبر کند و از خدا طلب اجر نمایند، تو از ایشان باش، و یارى طلب کن از خدا» (56)
و در جاى دیگرى از عهدنامه مىفرماید:
فلاتطولن احتجابک عن رعیتک، فان احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق، و قلة علم بالامور و الاحتجاب یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه، فیصغر عندهم الکبیر، ویعظم الصغیر، و یقبح الحسن و یحسن القبیح، و یشاب الحق بالباطل، و انما الولى بشر لایعرف ما توارى عنه الناس به من الامور و لیست على القول سمات یعرف بها الصدق من الکذب، و انما انت احد رجلین، اما امروء سخت نفسک بالبذل فىالحق ففیم احتجابک، من واجب حق تعطیه، او خلق کریم تسدیه، و اما مبتلى بالمنع، فما اسرع کف الناس عن مسئلتک، اذا یئسوا من بذلک، مع ان اکثر حاجات الناس الیک مالامؤونة علیک فیه، من شکاة مظلمة، او طلب انصاف، فانتفع بما وصفت لک، واقتصرفیه على حظک و رشدک ان شاءالله. (57)
علامه مجلسى در ترجمه فراز فوق مىنویسد:
باید که طولانى نشود پنهان بودن تو از رعیتخود، زیرا که پنهان بودن والیان از رعیتباعث تنگىکار مردم مىشود، و والى، کم علم به هم مىرساند از احوال رعیت.
و در خانه نشستن والى و راه ندادن مردم، سبب آن مىشود که بر احوال مملکتخود مطلع نشود. و امور بزرگ که روى مىدهد به آن کوچک نمایند و امور کوچک را عظیم نمایند، و حسن را قبیح شمارند، و قبیح را حسن جلوه نمایند و سخنان که به او رسانند حق و باطل به یکدیگر مخلوط باشد.
و نیست والى مگر بشرى، نمىداند آنچه را مردم از او پنهان دارند از امور، و سخن راست و دروغ علامتى ندارد که به محض گفتن، توان تمیز کردن.
و حال تو از دو صورت «خالى» نیست: یا آن است که جوانمردى در بذل کردن مال در راه حق، پس چرا خود را به مردم نمىنمایى، که حق واجب را عطا کنى، و افعال نیکو از تو به رعیت صادر شود، یا آن است که مبتلایى به بخل و نمىخواهى که عطا کنى، و حاجات مردم را روا کنى، باز نباید که پرده نشین گردى و در بر روى مردم ببندى، زیرا که چون مردم از عطاى تو آیس و ناامید گردند، زود دست از سؤال برمىدارند، با آن که اکثر حاجات مردم طلب مال نیست که نقصانى به تو برسد، مانند آن که بر کسى ظلمى شده، به تو شکایت مىکند، یا دعوى دارد و حکم عدلى از تو مىخواهد، پس منتفع شو به آنچه وصف کردم براى تو، و اکتفا کن در آن، بر آنچه بهرهور شدى و صلاح تو در آن است ان شاءالله. (58)
مؤلف در شرح عبارت «الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر...» مىنویسد: ضمیر «هم» در عنهم و «عندهم» به ولات برمىگردد و معناى جمله این است که احتجاب طولانى حاکمان از مردم سبب مىشود که والیان، امور بزرگ را بهواسطه تسویل و فریب اعوان و صاحبان اغراض، کوچک و امور کوچک را بزرگ بپندارند (59) .
نکته فوق به لزوم کسب اطلاعات صحیح از منابع معتبر و موثق از سوى حاکم اسلامى تاکید دارد.
ایشان در توضیح این فراز «و لیست على الحق سمات...» مىگوید: مقصود آن است که بر سخن حق و یا سخن باطل علامات و نشانههایى نیست، تا به واسطه آن علامات، حق و باطل به محض شنیدن شناخته شوند بنابراین ناگزیر براى تمییز و تشخیص حق و باطل از یکدیگر باید تجسس و تفحص نمود. (60)
در قسمت دیگر از عهدنامه، علىعلیه السلام مىفرماید:
واجعل لذوى الحاجات منک قسما، تفرغ لهم فیه شخصک، و ذهنک من کل شغل، ثم تاذن لهم علیک، و تجلس لهم مجلسا، تتواضع فیه لله الذى رفعک، و تقعد عنهم جندک واعوانک من احراسک و شرطک، تخفض لهم فى مجلسک ذلک جناحک، وتلین لهم کنفک فى مراجعتک، و وجهک حتى یکلمک متکلمهم غیر متعتع، فانى سمعت رسول اللهصلى الله علیه وآله یقول فى غیر موطن، «لن تقدس امة لایؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع. (61)
و باید که براى صاحبان حاجات و آنها که به تو رجوع دارند، وقتى از خود قرار دهى که فارغ گردانى در آن وقتبراى ایشان، در مجلسى که در آن مجلس تواضع و تذلل کنى براى خداوندى که آفریده است و بلند گردانیده است تو را. و وضع نمایى از ایشان لشگر و یاوران خود را از دربانان و یساولان خود و پست گردان در آن مجلس براى ایشان بال خود را، و نرم گردانى براى ایشان پهلوى خود را، در مراجعت کردن و گوش دادن به سخنان ایشان، و روى گردانیدن به سوى ایشان، تا آن که هر که خواهد با تو سخن بگوید، بىخلاف و اضطراب، سخن تواند گفت. به درستى که من شنیدم از رسول خداصلى الله علیه وآله که در مواطن متعدده مىگفت: مقدس و پاکیزه نمىشوند امتى که در میان ایشان حق ضعیف از قوى باز یافت نشود، در حالتى که ضعیف را مضطرب نسازند وبه خوف نیندازند. (62)
مجلسى در باره جمله «لن تقدس» از حدیث نبوى مىگوید:
یعنى امت از عیوب و نقایص پاکیزه نخواهند شد. (63)
در مذمت احتجاب «حاکم اسلامى» از مردم و گماردن حاجب و دربان براى رد ارباب رجوع، حدیثى از امام صادقعلیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در جلد 72 بحار آورده است:
ایما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنة سبعین الف سور مابین السور الى السور مسیرة الف عام.
هر مؤمنى اگر بین خود و مؤمن دیگر حجاب و مانعى ایجاد کند «تا اینکه حاجت و مشکل او بر آورده نشود» خداوند عزوجل نیز بین این شخص و بهشت هفتاد هزار دیوار و مانع ایجاد مىکند که فاصله هر دیوارى تا دیوار دیگر به مقدار راه و مسیر هزار سال باشد.
در نصایح حضرت خضرعلیه السلام هم در مذمت و نکوهش احتجاب حاکم از رعیت، و رد ارباب رجوع در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» خطاب به خلیفه عباسى آمده است:
«آن مرد [حضرت خضرعلیه السلام] گفت: تو امور مسلمانان را متکفل شدهاى و از احوال ایشان غافلى و در میان خود و ایشان دربانان و یساولان باز داشتهاى، و در پس دیوارهاى حصین که از گچ و آجر برآوردهاى، پنهان شدهاى، و درهاى آهنین بر روى خود بستهاى، و دربانان با اسلحه بران بر درها باز داشتهاى که مسلمانان ستم رسیده را به تو راهى نباشد.» (64)
رعایت انصاف و مساوات
در رعایت مساوات و عدم تبعیض بین خویشان و نزدیکان حاکم و دیگران، بیان جالبى از امام رضاعلیه السلام در ضمن گفتگوى آن حضرت با یکى از یاران خود نقل شده که مجلسى آن را در بحارالانوار آورده است.
بعد از آن که فضل بن سهل کشته شد، مامون هراسان و گریان به حضور امام رضاعلیه السلام رسید و از محضر آن حضرت در امر خلافت کمک طلبید، امام رضاعلیه السلام در پاسخ به مامون فرمود:
یا امیرالمؤمنین بر تو باد تدبیر در امور، و وظیفه ما نیز دعا مىباشد.
راوى حدیث «محمدبن ابى عباده» مىگوید: به امام رضاعلیه السلام عرض کردم:
چرا در جواب مامون تاخیر و تعلل ورزیدى و از قبول پیشنهاد او امتناع نمودى؟
حضرت فرمود:
یا اباحسن واى برتو، من هیچ اختیارى در امور حکومتى ندارم.
راوى گوید: چون امام مرا مغموم دید فرمود:
اگر حکومت - همانگونه که تو مىخواهى- به ما باز گردد، منزلت تو در نزد ما همان خواهد بود که الآن هست، سهم و نفقه تو، به اندازهاى خواهد بود که بتوانى آن را در آستین خود حمل کنى، و با تو مانند یکى از آحاد مردم برخورد خواهد شد.
علامه مجلسى بعد از نقل این فراز از حدیث مىگوید:
مراد از این عبارت، کنایه از قلت و کمى نفقه مىباشد به طورى که شخص بتواند آن را در آستین لباس خود حمل کند. (65)
حدیث مذکور بیانگر لزوم رعایت مساوات و تسویه در تقسیم بیتالمال از سوى حاکم اسلامى است.
همچنین در یکى از نامههاى حضرت علىعلیه السلام که به عمال خود نوشته استبه اجراى مساوات همه جانبه در جامعه اسلامى از سوى حاکم چنین توصیه و تاکید شده است:
و آس بینهم فى اللحظة، والنظر، والاشارة والتحیة، حتى لایطمع العظما فى حیفک، و لاییئس الضعفاء من عدلک.
در میان مردم به مواسات رفتار کن، حتى در نگاه کردن به آنها، و در نظر به گوشه چشم به آنها، و در اشاره و تحیت و درود فرستادن بر ایشان، تا این که بزرگان و اشراف قوم، در ظلم تو به دیگران (فرودستان) طمع نورزند، و ضعیفان نیز از عدالت تو نا امید نگردند. (66)
عمل به انصاف و رعایتحقوق خداوند و حقوق مردم نیز از توصیههاى علىعلیه السلام به مالک اشتر است:
انصفالله، وانصف الناس من نفسک، و من خاصة اهلک، و من لک فیه هوى من رعیتک. (67)
و انصاف بده خداى خود را، و با مردم ازنفس خود، و از مخصوصان اهل خود، و از هر که دوست مىدارى از رعیتخود با انصاف عمل کن. (68)
عفو و بخشش خطاهاى مردم
در عهدنامهها و خطبههاى حضرت علىعلیه السلام که درباره وظایف حاکم اسلامى ایراد شده، به نادیده گرفتن خطاها و لغزشهاى مردم و عفو و بخشش آنها از سوى حاکم اسلامى بسیار سفارش شده است. علىعلیه السلام در عهدنامه مالک درباره روش و شیوه برخورد حاکم با خطاهاى مردم چنین مىفرماید:
یفرط منهم الزلل، و تعرض لهم العلل، و یؤتى على ایدیهم فى العمد و الخطاء، فاعطهم من عفوک و صفحک، مثل الذى تحب ان یعطیک الله من عفوه و صفحه، فانک فوقهم، و والىالامر علیک فوقک، والله فوق من ولاک، وقد استکفاک امرهم و ابتلاک بهم. (69)
و از هر یک از ایشان لغزشها واقع مىشود، و علتها ایشان را عارض مىشود، و بر دست ایشان به عمد و خطا جنایتها روى مىدهد، پس عطا کن ایشان را از عفو کردن و در گذشتن مثل آنچه دوست مىدارى که خداوند قادر عطا کند به تو از بخشش و آمرزش خود، به درستى که بر ایشان مسلطى، و برایشان والى و حاکمى، و خداوند مسلط استبر آن که تو را والى گردانیده است و طلب امور ایشان از تو کرده است، و تو را به تسلط بر ایشان در معرض امتحان در آورده است. (70)
مجلسى در شرحى که پیرامون جمله «ویؤتى على ایدیهم» دارد، ابتداى کلام ابنابىالحدید را نقل مىکند که گفته است:
این جمله همانند این است که گفته شود «یؤخذ على ایدیهم» یعنى مردم توسط حاکم منع و تادیب مىشوند.
وى سپس قول ابن میثم را ذکر کرده که گفته است:
این جمله کنایه از این است که مردم معصوم نیستند، بلکه مرتکب خلاف و گناه از روى عمد و خطا مىشوند، و والیان نیز آنها را در برابر اعمالشان مورد مؤاخذه قرار مىدهند.
سپس مجلسى خود چند احتمال را در معناى این جمله ذکر مىکند که از این قرار است.
احتمال اول:
اگر «تؤتى» طبق بعضى از نسخ فعل مخاطب باشد، معناى جمله در این صورت این خواهد بود که غرض امام بیان احتیاج حاکم به مردم و نیز متضرر شدن حاکم از ناحیه مردم است، یعنى حاکم بواسطه اعمالى که مردم مرتکب مىشوند، خواه از روى عمد، و خواه از روى خطا به هلاکتخواهد رسید.
مؤلف با آوردن دو شاهد در استعمالات لغوى که «اتى» به معناى هلاکت آمده این احتمال را تایید مىکند.
احتمال دوم:
کلمه «یؤتى» به صورت فعل غایب قرائتشود، همچنان که در بعضى از نسخ به این صورت آمده است. بنابراین احتمال، معناى جمله همان خواهد بود که ابن میثم اختیار کرده است.
یعنى حکام و ولات، مردم را از بعضى از تصرفات منع مىکنند و ایشان را به خاطر آنچه از امور خلاف مرتکب شدهاند از روى عمد و خطا، مؤاخذه مىنمایند.
احتمال سوم:
چه بسا ممکن است عدهاى از مردم توسط عده دیگر به اضلال و گمراهى کشانده شوند، و در نتیجه آلت دست گمراه کنندگان قرار گیرند، و اعمال قبیح از آنها سربزند در این صورت بر حاکم اسلامى است که از خطاهاى آنها چشمپوشى کند. (71)
مؤلف همچنین در معناى «یفرط منهم الزلل» مىگوید:
مراد این است که مردم غیر معصوماند «و قهرا دچار اشتباه و خطا مىگردند» و در معناى «علل» نیز مىگوید: مقصود از آن امراض معنوى و «باطنى و روحى» است و به عبارتى علل، همان اسباب و انگیزههاى معاصى مىباشد. (72)
در جاى دیگر از عهدنامه، علىعلیه السلام مالک را به تحمل اشتباهات مردم و نادیده گرفتن خطاهاى آنان فرا مىخواند و مىفرماید:
ثم احتمل الخرق منهم والعى، و نح عنک الضیق والانف، یبسطالله علیک بذلک اکناف رحمته، و یوجب لک ثواب طاعته. (73)
محتمل شو سفاهتى را که از ایشان (مردم) صادر مىشود، یا آن که از بیان غرض عاجز مانند، و دور گردان از خویش دل تنگى و تکبر را تا حق تعالى به این سبب بگشاید بر تو اکناف و اطراف رحمتخود را، و واجب گرداند براى تو ثواب طاعتخود را. (74)
علامه مجلسى در شرح «احتمل الخرق منهم والعى» مىنویسد:
یعنى «جهل» و «عى» را از آنها تحمل کن و ایشان را به خاطر این «نقائص» عتاب مکن.
ایشان در بیان عبارت «نح عنک الضیق والانف» مىگوید:
مراد از ضیق همانا تضییق و تنگ گرفتن «عرصه» بر مردم است در امور «مربوط به ایشان». و یا اینکه مراد از آن بخل است.
و معناى دیگر آن است که مقصود «ضیق الصدر» و بىحوصلگى «والى» استبه آنچه از امور بر وى وارد مىشود.
احتمال چهارم:
مراد از «ضیق الصدر» عجز و ناتوانى «حاکم» باشد. و مقصود از «انف» نیز امتناع از روى استکبار است. (75)
همچنین به حاکم اسلامى سفارش شده است که در صورت عفو و گذشت از خطاکاران بر عفو خود پشیمان نشود.
ولاتندمن على عفو (76)
و پشیمان مشو از عفو کردن از گناه کار رعیتخود. (77)
موضوع دیگرى که در رتبه قبل از عفو و بخشش قرار دارد، و حاکم به رعایت آن توصیه شده است، «تغابى» و... «تجاهل» درباره اشتباهات مردم است. علىعلیه السلام در این باره مىفرماید:
وتغاب عن کل ما لایضح لک . (78)
و هر چه بر تو ثابت نشود تغافل کن و به گمان، مؤاخذه نکن. (79)
مؤلف «تغابى» را به تغافل حمل کرده و مىنویسد:
معناى سخن امام علىعلیه السلام این است:
اى مالک متعرض امورى که هنوز براى تو روشن نشده است نشو، امورى که موجب حد یا تعزیر مىگردد، و یا باعث عتاب و عیب جویى (تعییر) مردم مىشود. (80)
گفتگو و مشاوره با دانشمندان
دانشمندان همانند حاکمان از عوامل مهم ثبات، امنیت، پیشرفت و اصلاح جامعه هستند، عالمان دینى با ارایه نظریات اصلاحى خود، موجبات پیشرفت مادى و معنوى جامعه و تامین سعادت دنیوى و اخروى مردم را که هدف غایى حکومتهاى صالح است فراهم مىآورند. در منابع حدیثى، حاکم اسلامى به تبادل نظر و مشاوره با دانشمندان دینى و حکیمان و استفاده از آراى ایشان فراخوانده شده است:
و اکثر مدارسة العلماء، و مناقشة الحکماء، فى تثبیت ما صلح علیه امر بلادک، و اقامة ما استقام به الناس قبلک (81)
و بسیار با علما مدارسه و مذاکره کن، و با حکیمان و با دانایان مشورت کن در امرى چند که موجب صلاح امور تو است، و در اقامت «سنتى» که به آنها اهل دیار تو مستقیم شدهاند. (82)
در حدیثحضرت خضرعلیه السلام در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» رهنمودهایى در باره مشاوره حاکمان با دانشمندان دینى ذکر شده و نیز به علل و عوامل گریز و پرهیز عالمان دینى از حاکمان دنیایى اشاره شده و آمده است:
منصور دوانیقى خلیفه عباسى پس از شنیدن نصایح و مواعظ «حضرت خضرعلیه السلام» با تاثر و تاسف بر حال و گذشته خود گفت:
«اى عالم رهنما و اى خبیر دانا چاره مرا در چه مىدانى؟ گفت:
چاره در آن است که دانایان و هادیان و علما و راشدان با خود بدارى و به قول ایشان عمل نمایى، و در امور خود با ایشان استشاره کنى، منصور گفت:
ایشان از من گریزاناند، و ایشان را نمىیابم.
گفت:
از ترس جور و بدى اعمال تو از تو گریزاناند، و لیکن:
1) در بر روى خلق بگشا; 2) حاجبان و دربانان را بردرگاه خود بازمدار; 3) راه ستم دیدهگان برخود مبند; 4) مال از حلال بگیر; 5) مرتکب حرام مشو; 6) به داد مظلومان برس; 7) و احقاق حقوق مسلمانان کن.
اگر چنین کنى من ضامنم که آنها که از تو گریختهاند، به سوى تو آیند و تو را در امور خیر معاونت نمایند. (83)
اطرافیان حاکم، معرف جایگاه اعتقادى و اجتماعى او در جامعه هستند، از این رو حاکم اسلامى به ارج نهادن به تقوى و پرهیزگارى و پرهیزکاران و معاشرت با اهل تقوا و ورع امر شده است.
والصق باهل الورع والصدق. (84)
«و خود را به گروهى که اهل پرهیزکارى و راستى گفتارند متصلساز» (85)
معناى «الصق» این است که اهل ورع را از خواص و خلصاى خود قرار بده. (86)
دورى از ظلم و ستم بر زیر دستان
حاکم اسلامى با اعمال ظلم و جور، خود به خود از منصب حکومتبر مسلمین برکنار، و اطاعت از او «اطاعت طاغوت» شمرده مىشود و همکارى و تعامل با وى «تعاون بر اثم و عدوان»، و دوستى و محبتبه او «رکون به ظالمین» محسوب و حرمتشرعى پیدا مىکند. در واقع اوصاف پسندیده حاکم به این خاطر است که مانع از بیدادگرى و ظلم او بر مردم باشد. امیرالمؤمنینعلیه السلام درباره نکوهش ظلم و سرزنش حاکم ظالم مىفرماید:
و من ظلم عبادالله کانالله خصمه دون عباده، و من خاصمه الله ادحض حجته، و کانالله حربا حتى ینزع و یتوب، ولیس شىء ادعى الى تغییر نعمةالله، و تعجیل نقمته من اقامة على ظلم، فانالله یسمع دعوة المظلومین، و هو للظالمین بالمرصاد. (87)
و هر که ستم کند بندگان را، خدا خصم او است نه بندگان، و هر که خدا خصم او شود حجت او را باطل گرداند. و محارب خدا شود. تا آنکه باز ایستد و توبه کند. و هیچ باعث [عاملى] براى تغییر یافتن و زایل شدن نعمتخدا، و زود نازل شدن عذاب [مؤثرتر] از ایستادگى کردن بر ظلم و ستم نیست، زیرا که حق تعالى دعاى مظلومان را شنونده است، و ظالمان را جزا دهنده است. (88)
علامه مجلسى در بیان جمله «حتى ینزع و یتوب» مىنویسد:
محتمل است توبه حاکم عبارت از اداى حقوق مردم به ایشان باشد و بازایستادن حاکم از ظلم به رعیت. زیرا حاکم مال، این که حقوق مردم را حبس نماید، ظالم محسوب مىشود و ظلمى را که از آن نهى شده است ترک نکرده است.
امام صادقعلیه السلام نیز در نامه خود خطاب به عبدالله نجاشى با نقل حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله وى را به اجتناب از خوار و ذلیل ساختن مؤمنان توصیه مىکند:
«اى عبدالله حدیث کرد مرا، پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنینعلیه السلام که حضرت سید انبیاصلى الله علیه وآله فرمود:
نازل شد بر من جبرئیل امینعلیه السلام و گفت:
خداوند جلیل تو را سلام مىرساند و مىگوید: که من براى مؤمن اشتقاق کردهام نامى از نامهاى خود، زیرا نام من مؤمن است و او را مؤمن نامیدهام، پس مؤمن از من است و من از اویم هر که سعى نماید در خوارى و مذلت مؤمن، چنان است که با من روبرو محاربه کرده است و به جنگ من آمده است. (89)
پرهیز از خشونت
در نکوهش رفتار خشونتآمیز حاکم با مردم، حدیثى از امام صادقعلیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در جلد 2 بحارالانوار ذکر کرده است. امام صادقعلیه السلام فرمودند که هفت طائفهاند که اعمالشان را فاسد و نابود مىگردانند، یکى از آن طوائف هفتگانه، فرمانروایى است که فظ و خشن باشد، و هیچ دل رحمى و عطوفت و مهربانى در او نباشد.
علامه مجلسى در شرح این حدیث مىنویسد: این دستهها بواسطه ترک متمم اعمال خود، اعمال خود را فاسد مىگردانند. از این افراد، رییس خشن و غلیظالقلب است که سیادت و دولت و یا احسان خود به مردم را با خشونت در رفتار و گفتار خنثى و فاسد مىگرداند. (90)
در عهدنامه علىعلیه السلام به مالک، توصیههاى سودمندى در این باره آمده است که به ترتیب همراه با ترجمه علامه مجلسى ذکر مىکنیم:
در قسمتى از عهدنامه، ضمن تقسیم مردم تحت فرمان حاکم اسلامى به برادران دینى و همکیش و غیر همکیش آمده است:
ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا، تغتنم اکلهم، فانهم صنفان، اما اخ لک فىالدین، و اما نظیر لک فىالخلق; (91)
مباش بر ایشان مانند سبع درنده، و غنیمتشمارى خوردن ایشان را، زیرا که ایشان دو صنفاند، یا برادر تواند در دین، یا برادر تو نیستند و کافرند «اما» نظیر تو هستند در خلقت. (92)
همچنین حاکم اسلامى از بهانهجویى در اجراى سیاستهاى سختگیرانه و مشروع جلوه دادن آن، به شدت نهى شده است:
ولاتقولن انى مؤمر آمر فاطاع، فان ذلک ادغال فىالقلب، و منهکة للدین، و تقرب من الغیر; (93)
«مگو که من امیرم و آنچه مىگویم اطاعت من کنند، زیرا که این خیال باطل، دل را فاسد مىگرداند و دین را بیمار مىکند، و آدمى را در عرصه بلایا و مصایب «دچار» مىسازد.» (94)
در فراز دیگر از عهدنامه، علىعلیه السلام مالک را از این توهم و پندار که ملک و سلطنتخود را با آدمکشى و خونریزى مستحکم سازد برحذر مىدارد و مىفرماید:
ایاک والدماء، و سفکها بغیر حلها، فانه لیس شئ ادعى لنقمة، ولا اعظم لتبعة، ولااحرى بزوال نعمة، و انقطاع مدة من سفک الدماء بغیر الحقها... فلاتقوین سلطانک بسفک دم حرام، فان ذلک «مما یضعه و یوهنه بل یزیله» یخلقه و ینقله، فایاک و التعرض لسخط الله فان الله قد جعل لولى من قتل مظلوما سلطانا، قالالله «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا» ولا عذر لک عندالله، ولاعندى فى قتل العمد، لان فیه قودالبدن، فان ابتلیتبخطاء، و فرط علیه سوطک او یدک، لعقوبة، فان فى الوکزة فما فوقها مقتلة، فلاتطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تؤدى الى اهل المقتول حقهم دیة مسلمة یتقرب بها الى الله زلفى. (95)
زینهار که حذر کن از ریختن خونها بناحق، زیرا که هیچ چیز، سبب غضب خدا و بزرگى عقوبتحق تعالى، و زوال نعمت، و کوتاهى عمر و دولت نمىشود، مانند ریختن خون حرام که همین سبب ضعف و سستى آن مىگردد، بلکه زایل مىگرداند و از تو، به دیگران منتقل مىسازد، پس زینهار متعرض غضب پروردگار مشو، به درستى که خدا براى ولى کسى که به ستم کشته شده باشد سلطنت قصاص قرار داده است، چنانچه فرموده است:
«و من قتل مظلوما فقل جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فى القتل انه کان منصورا»;
هر که کشته شود به ستم، پس به تحقیق قرار دادیم براى ولى او سلطنتى، پس از حد بدر نرود کشنده یا ولى قصاص به درستى که او یارى کرده شده است.
عذرى نیست تو را نزد خدا، و نزد من در کشتن عمد، و در آن قصاص بدن و به عوض کشتن، لازم مىشود.
و اگر مبتلا شوى به خطایى که از تازیانه یا دست تو صادر گردد، در عقوبت، که کسى را کنى و او کشته شود، زیرا که بسا با دست زدن بر کسى یابیشتر سبب قتل او گردد پس نخوت سلطنت و حکومت تو را مانع نشود از آن که به اهل مقتول حق ایشان را از دیه تسلیم کنى تا موجب قرب تو گردد نزد حق تعالى.» (96)
مجلسى در بیان این جمله از عهدنامه «فلاتطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تؤدى الى اولیاء المقتول حقهم» مىنویسد: مراد این است که عظمت و بزرگى سلطنت تو مانع از اداى دیه به اولیاى مقتول «در قتل خطایى» نشود، وى سپس اضافه مىکند که ظاهر این عبارت این است که در موارد خطاى حاکم، در اقامه حد و تعزیر مطلقا دیه ثابت مىشود، وى در اینجا اختلاف نظر امامیه را در باره خطاى حاکم نقل مىکند که عدهاى قایلند به این که حاکم مطلقا ضامن دیه نیست «اعم از حقوق الله و حقوق الناس» و برخى مىگویند دیه را در بیتالمال ضامن است، هرگاه حد جارى شده از حقوق الناس باشد. اما اگر از حقوقالله باشد حاکم دیه را ضامن نخواهد بود. و بعضى نیز گفتهاند که خلاف در ثبوت دیه و عدم ثبوت آن فقط در مورد تعزیز است - زیرا تعیین مقدار تعزیر منوط به اجتهاد و نظر حاکم است «بنابراین ممکن است نظر مجتهد در تعیین مقدار تعزیر در تلف نفس دخالت داشته باشد» -اما حدود از طرف شارع، مقدر و معین شده است. (97)
امام صادقعلیه السلام هم در توصیه و رهنمودهاى خود به عبدالله نجاشى حاکم اهواز، او را از ترساندن مؤمنان و مردمان تحت فرمانش نهى کرده و فرموده است:
اى عبدالله تو را حذر مىفرمایم از آن که مؤمنى را بترسانى، به درستى که خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش على بن ابىطالبعلیه السلام که هر که نظر کند به سوى مؤمنى که او را در بیم و خوف اندازد، خدا بترساند او را در روزى که به غیر از سایه مرحمت او سایهاى نباشد، و او را در قیامتبه صورت مورچه که حقیرترین خلق است محشور گرداند تا او را به محل قوبتخود رسانند. (98)
در حدیثحضرت خضرعلیه السلام هم حاکم اسلامى از عقوبت و خشم به مردم نهى شده است:
اى امیر منتهاى قدرت تو بر عقوبت، کشتن است کسى را که بر او به خشم آمدى، به کشتن او امر مىنمایى، و زیاده بر او تسلط ندارى، پس بترس از عقوبت کسى که بر عذاب ابدى و نکال سرمدى قادر است، و ملک و پادشاهى او نهایت ندارد، و به آنچه در دلت مىگذرد و در خلوتها از تو صادر مىگردد آنا فآنا مطلع است، پس چه خواهى کرد در هنگامى که تو را از قبر بیرون آورد، با نهایت مذلت، نزد خود به حساب برپا دارد، آیا در آن وقتخزاین و دفاین که اندوختهاى، فایدهاى به حال تو خواهد بخشید؟. (99)
عیبپوشى و دورى از تجسس در عیوب مردم
در مقدمه این بحثحدیثى را که در باره سوءظن و لزوم بار کردن کار مؤمن بر صحت از علىعلیه السلام نقل شده، ذکر مىکنیم:
ضع امر اخیک على احسنه حتى یاتیک مایغلبک منه، ولاتظن بکلمة خرجت من اخیک سوءا و انت تجد لها فى الخیر محملا.
مجلسى در شرح این حدیث مىگوید:
آنچه از برادر «دینى» تو صادر مىشود، از گفتار و رفتار بر بهترین محتملات آن حمل کن، زیرا ظن و گمان گاهى به خطا مىرود، و از تجسس نیز نهى شده است کما اینکه خداوند مىفرماید:
«ان بعض الظن اثم» و نیز فرموده است: «ولاتجسسوا»
تا زمانى که از آن شخص به تو چیزى برسد به طورى که تو را عاجز سازد و نتوانى آن را تاویل و توجیه نمایى، و همچنین است، اگر سخنى از برادر «دینى» تو صادر شود که داراى دو احتمال استبر تو واجب است که این سخن را بر وجه خیر حمل نمایى، گرچه این وجه خیر معناى مجازى کلام و بدون قرینه، یا از باب کنایه یا توریه و مانند این دو باشد، بویژه زمانى که خود قایل، آن را ادعا کند. (100)
لازم به ذکر است که مضمون حدیث فوق عام است و شامل حکام اسلامى نیز مىگردد.
در عهدنامه مالک اشتر، وظیفه حاکم اسلامى در قبال عیوب مردم، اکتفا به تطهیر عیوب و گناهان ظاهرى ایشان معرفى شده است، از این رو، وى حق تعدى و تجاوز به حریم خصوصى افراد و کشف عیوب پنهان آنها را ندارد.
علىعلیه السلام مالک را از تجسس و کشف عیوب مستور مردم، نهى فرموده و به پردهپوشى آنها امر فرموده است:
فان فى الناس عیوبا، الوالى احق من سترها، فلا تکشفن عما غاب عنک منها، فان علیک تطهیر ما ظهر لک، والله یحکم على ماغاب عنک، فاسترالعورة ما استطعت، یسترالله منک ما تحب ستره من رعیتک. (101)
در مردم عیبى چند هست، که والى سزاوارترین مردم استبه پوشانیدن آنها، پس سعى مکن در ظاهر گردانیدن عیبها که بر تو پوشیده است، زیرا که نیستبر تو مگر آنکه، آنچه بر تو ظاهر شود، مردم را از آنها پاک کن، و خدا حکم مىکند، در آنچه بر تو پنهان است. پس تا تو عیبپوش مردم باشى، خدا بپوشاند بر تو آنچه دوست مىدارى که از رعیتبپوشانى. (102)
امام صادقعلیه السلام در توصیههاى خود به عبدالله نجاشى «والى شیعه مذهب اهواز» در باره دورى از تجسس در عیوب و لغزشهاى مردم، پنجحدیث را از پیامبرصلى الله علیه وآله و امیرالمؤمنینعلیه السلام روایت کرده است:
حدیث اول:
اى عبدالله شنیدم از پدرم از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام که گفت: شنیدم که رسول خداصلى الله علیه وآله، روزى به اصحاب خود گفت:
اى گروه مردمان به درستى که مؤمن نیست کسى که به زبان ایمان آورد و به دل ایمان نیاورد، پس تجسس منمایید لغزشها و گناهان مؤمنان را، به درستى که هر که لغزش مؤمن را تتبع نماید، او را در دنیا، در میان خانه خود رسوا گرداند. (103)
حدیث دوم:
اى عبدالله خبر داد مرا پدرم از پدرانش که روزى حضرت سید انبیا به سید اوصیاعلیهما السلام گفت:
یا على مناظره و مجادله مکن با کسى، تا نظر کنى در احوال نهانى او، اگر نیک باشد با او معارضه مکن، زیرا که خدا دوستخود را وا نمىگذارد و دست از یارى «او» برنمىدارد، اگر احوال نهانى او بد باشد، همان بدىهاى او براى او بس است. اگر سعى کنى که به او ضرر رسانى، زیاده از آنچه خود به خود کرده است، نتوانى، زیرا که ضررهاى دنیوى را در جنب عقوبات اخروى قدرى نباشد. (104)
حدیثسوم:
اى عبدالله، فرمود مرا پدر نیک احترام، از پدران رفیع مکان که امیرمؤمنانعلیه السلام فرمود:
هر که در حق مؤمن بگوید، آنچه دیدههاى او دیده و گوشهاى او شنیده، که موجب عیب او باشد، و مروت او را در نظر مردم منهدم و ضایع گرداند، او از آنها است که عزیز جبار و کریم ستار در حق ایشان فرموده است:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فىالدنیا والآخرة»;
آنان که دوست مىدارند که شایع گردد امور قبیحه در حق آنان که ایمان آوردهاند، از براى ایشان عذابى دردناک است در دنیا و آخرت. (105)
حدیث چهارم:
اى عبدالله گفت پدر اطهرم، از پدران عالىشان خود که حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود:
«هر که روایت کند از برادر مؤمنش روایتى که خواهد درهم شکند مروت و مردى و نیک نامى او را در میان مردم و عیب او را ظاهر گرداند، خدا او را باز دارد تا آن که بدر شدى، از آنچه گفتبیاورد، و هرگز نتواند.» (106)
حدیث پنجم:
اى عبدالله حدیث کرد مرا پدرم از پدران اطهارش از حیدر کرارعلیه السلام که حضرت نبى مختارصلى الله علیه وآله فرمود:
ادناى کفر آن است که، مردى از برادر مؤمن خود کلمهاى شنود و آن را حفظ نماید و در خاطر نگه دارد، به قصد آن که او را به آن کلمه رسوا گرداند، این گروه را در آخرت بهرهاى از رحمتحق تعالى نیست. (107)
طرد عیبجویان و سعایتگران
حاکم اسلامى باید افرادى را که قصد عیبجویى و سخنچینى و تخریب شخصیت دیگران را دارند و خود را ناصح و دلسوز حاکم جلوه مىدهند، از خود دور سازد. در فرازى از عهدنامه، علىعلیه السلام در این باره مىفرماید:
ولیکن ابعد رعیتک منک، واشنؤهم عندک، اطلبهم لمعایب الناس. (108)
باید که دورترین رعایا و دشمنترین ایشان نزد تو کسى باشد که بیشتر طلب عیوب مردم مىکنند. (109)
و در جاى دیگر مىفرماید:
ولاتعجلن الى تصدیق ساع، فان الساعى غاش، و ان تشبه بالناصحین; (110)
و زود تصدیق بدگویان را مکن، بدرستى که ایشان فریب دهندگان به ظاهر خبر مىنمایند. (111)
مؤلف در تعریف ساعى مىگوید:
والساعى من یسعى الى الوالى بذم الناس و جرائمهم;
یعنى سخنچین و سعایتگر کسى است که جرایم و خطاهاى مردم را به والى رساند و نزد او از مردم بدگویى کند. (112)
امام صادقعلیه السلام نیز از عبدالله نجاشى مىخواهد که از سخنچینان دورى گزیند:
و زینهار بپرهیز از بدگویان و سخنچینان، و احدى از ایشان، نزدیک خود راه مده و مصاحب خود مکن، و سخن ایشان را قبول مکن که خدا را به خشم آورى، و خود را رسوا گردانى.
دورى از خلف وعده
حکام جور براى جلب حمایت عمومى و تثبیت قدرت و موقعیتسیاسى، اجتماعى خود با استفاده از ابزار تبلیغات وعده و نویدهایى به مردم مىدهند، لیکن تا احساس اطمینان و ثبات و قدرت و سلطه بر مردم کردند وعدههاى خود را نادیده مىگیرند، اولین اثر زیانبار خلف وعده برانگیخته شدن بدگمانى مردم به حاکم و از بین رفتن محبوبیت و مقبولیت اجتماعى او در نزد مردم است. علىعلیه السلام در مذمت و نکوهش این خصلت مذموم مىفرماید:
و ایاک ... ان تعدهم فتتبع موعودک بخلفک... فان الخلف یوجب المقت عندالله و عندالناس، قال الله تعالى «کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالاتفعلون»;
زینهار وعده کنى و وفاى به آن ننمایى، زیرا خلف وعده موجب غضب است، نزد خدا و نزد مردم، حق تعالى مىفرماید:
«کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالاتفعلون»;
بزرگ است از جهت مقت و غضب نزد خدا، آن که بگویید آنچه را عمل نمىکنید. (113)
دورى از غفلت و تغافل از امور مردم
حاکم اسلامى همانگونه که به هشیارى و آگاهى به مسایل و امور کشور توصیه شده است، از تغافل و غفلت از مسایل و مشکلات مردم که باعثسوءاستفاده فرصت طلبان و گسستگى امور مىشود، نیز نهى شده است. بخشى از عهدنامه مالک اشتر اختصاص به این موضوع دارد:
ایاک ... والتغابى عما تعنى به مما وضح للعیون، فانه ماخوذ منک لغیرک، و عما قلیل، تنکشف عنک اغطیة الامور، و یبرز الجبار بعظمته، و ینصف منک للمظلوم. (114)
«و تغافل مکن از امرى چند که از تو سؤال خواهند کرد، از دادرسى مظلومان، و رفع ستمکاران -آنچه بر دیدهها ظاهر شده باشد- زیرا که در قیامت تو را براى ایشان مؤاخذه خواهند کرد، و بعد از اندک زمانى پرده از روى کارها برخواهد خواست، و خداوند جبار با عظمت و جلال متوجه احوال و اعمال عباد خواهد شد و انتقام از ظالمان براى مظلومان خواهد گرفت.» (115)
علامه مجلسى در بیان جمله «ایاک والتغابى عما تعنى به مما قد وضح للعیون» مىگوید:
زینهار از تغافل از آنچه که خواص تو انجام مىدهند، یا زینهار از تغافل از مطلق امور منکره، زیرا مردم در این امور تو را قصد مىکنند «و تو را مسؤول مىدانند» و به خاطر کسى که بر او ستم شده، تو مؤاخذه و معاقب خواهى شد.
وى سپس اضافه مىکند که تخصیص به امور آشکار (مما قد وضح للعیون) شاید به خاطر اشنع بودن این نوع از امور است که بر «همگان» آشکار است. و یا اینکه ذکر این نوع از امور به این منظور است که سزاوار بر والى نیست که از عیوب و معاصى پنهانى مردم تجسس کند، بلکه هشیارى او باید متوجه امور آشکار مردم باشد.
مؤلف سپس در معناى جمله «ماخوذ منک لغیرک» مىگوید:
یعنى معاقب خواهى شد بر آن امرى که از آن غفلت کردى، با اینکه تو از آن استفاده نبردى، بلکه دیگرى از آن بهرهمند گردید «و تو ملزم هستى که پاسخ ظلم و ستم کارگزاران خود به مردم را بدهى. (116)
و در حدیثى که از امام صادقعلیه السلام نقل شد مىفرماید:
ویجب على الوالى ان یکون کالراعى لایغفل عن رعیته، ولایتکبر علیهم;
بر والى فرض و واجب است، که مانند چوپان باشد و از حال رعیتخود غافل نگردد، و بر آنها تکبر نیز نورزد. (117)
پرهیز از منت گذاشتن بر مردم
علىعلیه السلام مالک را از این عمل ناپسند چنین برحذر مىدارد:
و ایاک والمن على رعیتک باحسانک، او التزید فیما کان من فعلک... فان المن یبطل الاحسان، والتزید یذهب بنور الحق. (118)
علامه مجلسى در ترجمه متن فوق مىنویسد:
«و زینهار منت مگذار بر رعیتخود، به احسانى که به ایشان به عمل مىآورى، یا زیاده از آنچه کردهاى برایشان بشمارى... زیرا که منت احسان را باطل مىگرداند، و زیاده گفتن، ضایع مىگرداند کردهها [اعمال را] (119)
در جاى دیگر از عهدنامه در باره اعطاى نیکو، و لزوم تواضع در مقام اعطا و احسان چنین آمده است:
و اعط ما اعطیت هنیئا، و امنع فى اجمال و اعذار، و تواضع هناک، فان الله یحب المتواضعین. (120)
و آنچه عطا مىکنى، چنان کن که بر گیرنده گوارا باشد، و اگر منع مىکنى باید که مقرون به مدارا و عذرخواهى و زبان خوش باشد. و فروتنى کن در این مقام (مقام بخشش) به درستى که خدا دوست دارد تواضع کننده را. (121)
مجلسى در باره «اعطاى هنیىء» مىنویسد: اعطاى هنیىء و گوارا، آن است که عطا مشوب و مخلوط به منت و اذیت و مانند آن نباشد. (122)
پرهیز از حضور در میهمانى اشراف
هنگامى که خبر حضور عثمان بن حنیف (123) والى بصره، در میهمانى یکى از اشراف بصره به ایشان رسید، نامه عتابآمیزى به او نوشت و او را از حضور و شرکت مجدد در این نوع از مجالس میهمانى که فقرا از آن رانده مىشوند و ثروتمندان و اشراف به آن خوانده مىشوند و نیز استفاده از طعامهاى مشتبه برحذر داشت.
علامه مجلسى ترجمه این حدیث را در فصل دوم رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» ذکر کرده است. ترجمه آغاز این حدیثبه قلم ایشان چنین است:
«اى پسر حنیف، خبر به من رسیده که مردى از جوانان یا جوان مردان بصره تو را به خوانى دعوت نموده، پس مسارعت نمودهاى به سوى آن. اختیار مىکردهاند براى تو الوان طعامها و نقل مىکردهاند، سوى تو، انواع کاسهها. و گمان نداشتم که تو اجابت کنى به سوى طعام قومى که، فقیران را از آن طعام دور کنند و اغنیا را دعوت نمایند.
پس نظر کن به سوى آنچه مىخورى از طعامها هرچه مشتبه استبر تو علم آن، پس بینداز آن را و تصرف مکن، و آنچه یقین داشته باشى که از وجوه حلال بهم رساندهاى تناول کن.» (124)
علامه مجلسى در کتاب بحارالانوار در توضیح نهى ولات از حضور در میهمانى اشراف مىنویسد:
بدان که کلام حضرت علىعلیه السلام ظهور دارد در نهى از قبول مثل این دعوتها از دو جهت:
جهت اول: این است که این، طعام و میهمانى قومى است که تهىدستان از آن رانده شدهاند و ثروتمندان به آن فرا خوانده شدهاند. پس این عده از اهل ریا و سمعه مىباشند، و اجابت نکردن و رد دعوت چنین کسانى اولى است.
جهت دوم: این نوع میهمانىها از امورى است که مظنه حرمت در آن مىرود، پس بهتر آن است که از خوردن چنین طعامى اجتناب شود.
تحقیقى در معناى نهى در عهدنامه
مؤلف در ادامه به تحقیق در معناى نهى مىنویسد:
با توجه به معانى فوق، ممکن است نهى در کلام علىعلیه السلام عام باشد «یعنى شامل غیر والیان نیز شود» و اجابت چنین دعوتهایى مکروه باشد.
احتمال دیگر آن است که نهى، خاص و مختص ولات باشد. همچنان که جملهاى که علىعلیه السلام به عاصم و ابن زیاد فرمود که «انى لست کانت ان الله افترض على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره»
اشعار بر اختصاص نهى به ولات دارد. با این توضیح: مخاطب در سخنان علىعلیه السلام که فرمود: «الا ان امامکم» و نیز این جمله ایشان که اظهار داشت «اعینونى» عبارت از والیان هستند. در نتیجه نهى در این روایتیا براى تحریم حضور ولات در این نوع از میهمانىها است و یا نهى تنزیهى و کراهتى است.
البته حمل کردن نهى بر نهى تنزیهى با این کلام حضرت علىعلیه السلام که فرمود: «الا و انکم لاتقدرون على ذلک» منافات ندارد، زیرا ظاهر این عبارت اشاره به سادهزیستى طاقت فرساى علىعلیه السلام دارد و این نوع زهد و ساده زیستى اختصاص به خود آن حضرت داشت.
بنابر احتمال دوم(یعنى حمل نهى بر کراهت)، کراهتحضور ولات در چنین مجالسى شدیدتر خواهد بود.
علامه مجلسى احتمال سومى را نیز مطرح مىکند: و آن استعمال نهى در معناى عام استیعنى اعم از حرمت و کراهت [طلب ترک] ولى در مقام عمل هر کدام از ولات و غیر ولات، حکم مختص به خود را داشته باشند. در این صورت نیز خطاب «نهى» در کلام علىعلیه السلام عام و ویژه ولات نخواهد بود.
وى احتمال چهارمى را نیز مطرح کرده و مىگوید:
با توجه به این فراز از سخنان علىعلیه السلام که فرمود «یستطاب لک الالوان» ممکن است وجه دیگرى از نهى استفاده شود و آن این است که این نهى، مربوط به نهى از اجابت دعوت اسرافگران و مبذران است، به صورت نهى تحریمى، اعم از عمومیتخطاب، و خصوصیتخطاب.
نظیر این نهى، نهىاى است که درباره منع والیان از اخذ هدایا رسیده است، و جمله «یستطاب لک وینقل الیک» مؤید این احتمال اخیر مىباشد.
و در فرض حمل نهى، بر نهى تنزیهى، این نهى نسبتبه حاکمان اشد خواهد بود.
و یا این که، نهى اعم از تحریمى و تنزیهى باشد، همانگونه که در احتمال سوم ذکر شد.
وى در آخر بحث، مبناى احتمالات اخیر (احتمالات مربوط به معناى چهارم) را ذکر مىکند که همان انقسام اسراف به اسراف حرام و اسراف مکروه است. (125)
گفتنى است که مجلسى خلاصهاى از شرح این حدیث را که در اینجا ذکر شد در جلد 40 بحارالانوار نیز در ذیل این حدیث آورده است. (126)
لازمه احتمالات چهارگانهاى که علامه مجلسى در شرح و تفسیر این حدیث درباره حضور والى در میهمانى اشراف ارائه نموده است، قول به تفصیل خواهد بود، بدین ترتیب که گاهى این حضور حرام است و آن در جایى است که مظنه حرمت از جهت اسراف و تبذیر و یا مشتبه بودن طعام در بین باشد و گاهى هم مکروه خواهد بود. البته این کراهت در حق والى کراهتشدید است و آن در موردى است که اسراف و تبذیر و شبهه حرمت در بین نباشد.
نکته قابل توجه این است که معناى التزامى حرمتیا کراهت استفاده والى از طعامهاى لذیذ، استحباب ترک این نوع طعامها خواهد بود.
در باره این موضوع «یعنى استحباب ترک طعامهاى لذیذ بر پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمهعلیهم السلام» و «نیز خلفاء» روایتى از امام صادقعلیه السلام نقل شده است که روزى پیامبرصلى الله علیه وآله روزه بودند و در هنگام افطار آشامیدنى طلب فرمودند، یکى از اصحاب، شیرى را که با عسل مخلوط شده بود، خدمت آن حضرت آورد، وقتى پیامبرصلى الله علیه وآله آن را نزدیک دهانش برد، آن را از خود دور کرده و فرمود:
شرابان! یکتفى باحدهما من صاحبه لا اشربه ولا احرمه ولکن اتواضع لله.
این دو نوع آشامیدنى است که به یکى از آن دو مىتوان بسنده کرد، من این را از روى تواضع به خداوند نمىآشامم، ولى حرام هم نمىکنم.
علامه مجلسى در بیانى که در ذیل این روایت دارد مىنویسد:
این روایت دلالتبر استحباب ترک استفاده از طعامهاى لذیذ دارد.
وى سپس اضافه مىکند که اخبار زیادى که دلالتبه جواز استفاده از طیبات و رزق طیب دارد، با این مطلب معارضه ندارد. او در جمع بین این روایات مىگوید:
استحباب ترک غذاهاى لذیذ، اختصاص به پیامبرصلى الله علیه وآله و نیز ائمهعلیهم السلام دارد، همچنان که از بعضى از اخبار این معنى استفاده مىشود. (127)
سخنان علىعلیه السلام خطاب به عثمان بن حنیف این معنى یعنى «استحباب ترک طعامهاى لذیذ» در باره حاکمان اسلامى را نیز تایید مىکند.
عدم استفاده از مکر، حیله و غدر در مسایل سیاسى
در سیاست و اخلاق سیاسى، این سؤال مطرح است، که آیا حاکم اسلامى در امور سیاسى و رفتار سیاسى مىتواند از مکر و حیله و خدعه استفاده کند؟ آیا والى در برابر مردم و کارگزاران حکومتى، براى قانع ساختن ایشان و نیز براى وادار شدن آنها به اطاعت، مىتواند از نیرنگ و فریب بهره گیرد؟ و نیز در نقض پیمان صلح و غیر آن آیا مجاز استبه حیله و مکر متوسل شود؟ و استفاده از خدعه در میدان جنگ بر حاکم اسلامى مجاز استیا خیر؟ و بالاخره آیا تفاوتى بین مکر بد (مکرالسیئ) و مکر خوب (مکر خیر) در جواز استفاده از قسم اخیر و عدم جواز استفاده در قسم اول، وجود دارد یا نه؟
در پاسخ به این سؤالها، علامه مجلسى، اخبار و احادیث و بیاناتى را نقل کرده که در عمده آنها، حاکم اسلامى، به خاطر استفاده از مکر و حیله مذمت و نهى شده و از طرفى به مراعات کیاست و فطانت و زیرکى امر شده است.
وى در تعریف «غدر» به نقل از قاموس مىنویسد:
الغدر ضد الوفاء... و یطلق الغدر غالبا على نقض العهد و البیعة، و ارادة ایصال السوء الى الغیر بالحیله بسبب خفى. (128)
غدر ضد وفا است و غالبا بر دو معنى اطلاق مىشود:
1- پیمان شکنى و نقض بیعت.
2- قصد بدى رساندن به دیگرى به وسیله اسبابى که بر طرف مقابل پوشیده و مخفى است.
مؤلف به نقل از قاموس در معناى خدعه مىگوید:
«خدعه، اى ختله و اراد به المکروه من حیث لایعلم;
خدعه، یعنى بدى رساندن به کسى از راهى که نمىداند و غافل است.
همچنین قاموس مکر را به خدعه معنى کرده است.
مجلسى در تعریف مفهوم مکر به نقل از راغب اصفهانى مىنویسد:
المکر صرف الغیر عما یقصده بحیلة، و ذلک ضربان محمود و هو ان یتحرى بذلک فعل جمیل، و على ذلک قالالله عزوجل: «والله خیرالماکرین» و مذموم و هو ان یتحرى به فعل قبیح، قالالله تعالى «ولایحیق المکر السیىء الا باهله».
مکر یعنى، منصرف کردن دیگرى از مقصود خود بهوسیله چاره جویى، و مکر بر دو قسم است:
قسم اول: مکر پسندیده و آن در صورتى است که شخص مکر کننده از مکر خود، تحقق فعل جمیل «و امر خیرى» را طلب و اراده نماید، بر همین اساس است که خداوند مىفرماید: «خدا بهترین مکر کنندگان است» قسم دوم: مکر مذموم و ناپسند است و آن در جایى است که مکر کننده تحقق فعل قبیح و زشتى را اراده کند. خداوند در اینباره فرموده است «احاطه نمىکند مکر بد مگر بر اهلش».
راغب اصفهانى در معناى خدعه مىگوید:
خدعه یعنى کسى را از کارى که درصدد انجام آن استبازداشتن به وسیله امرى که خدعهگر آن را بر خلاف آنچه در دل دارد اظهار نماید. «یعنى در باطن قصدش بدى و ضرر رساندن به دیگرى است، ولى در ظاهر خود را خیرخواه نشان مىدهد.»
وى در فرق بین خدعه و مکر مىگوید:
هرگاه این دو لغتبا هم به کار روند، مکر به معناى چارهجویى نفس و به کار بستن راى و نظر در انجام آنچه نباید انجام دهد و نیز کیفیت انجام آن مىباشد، ولى در ظاهر مکر کننده خود را چنان نشان مىدهد که در صدد انجام کار دیگرى است. خدعه آن است که این امور را در عمل ظاهر مىسازد و علیه کسى که به او اراده بدى کرده است، پیاده مىکند (129) .
از مواردى که در منابع حدیثى ما از کاربرد نیرنگ و فریب توسط حاکم اسلامى در مسایل سیاسى مذمت و نهى شده است، قضیه سرزنش معاویه توسط علىعلیه السلام به دلیل استفاده او از مکر و حیله در گمراه ساختن مردم است.
علامه مجلسى روایتى را از علىعلیه السلام نقل کرده است که فرمود:
«لولا ان المکر و الخدیعة فى النار لکنت امکر الناس»
اگر حیله و خدعه و صاحبانشان در آتش جهنم نبودند هر آینه مکر کنندهترین مردمان بودم.
مجلسى در شرح این حدیث مىنویسد:
علىعلیه السلام این سخنان را به خاطر این فرمود که مردم معاویه را به عقل و تیزهوشى نسبت مىدادند و علىعلیه السلام را به ضعف و سستى در راى، چون مردم حیلههاى معاویه را که مبتنى بر دروغ و غدر و مکر بود کارساز و موفقیتآمیز مىدیدند.
از این رو علىعلیه السلام براى رفع «این پندار باطل» فرمودند که ایشان از معاویه به حیله «واعمال آن» آشناتر است اما چون به کار بردن حیله «ومکر و دروغ» مخالف امر خداوند است، از این امور «در جهت پیشرفتسیاستهاى خود» استفاده ننمود. (130)
علىعلیه السلام در نهج البلاغة در این باره مىفرماید:
ولقد اصبحنا فى زمان، اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا، و نسبهم اهل الجهل فیه الى حسن الحیلة، مالهم قاتلهم الله؟ قدیرى الحول القلب وجه الحیله، و دونه مانع من امرالله و نهیه، فیدعها راى العین بعدالقدرة علیها، و ینتهز فرصتها من لاحریجة له فىالدین.
ما در زمانى زندگى مىکنیم که مردمان آن، بىوفایى و پیمان شکنى را زیرکى به حساب مىآورند، و مردم جاهل نیز ایشان را به حسن تدبیر نسبت مىدهند. چه شده است ایشان را، خدا بکشد آنها را «مرگ و نفرین باد بر ایشان» چه بسا شخص «مؤمن» راه حیله را مىداند و مىشناسد و قدرت استفاده از آن را هم دارد، اما دستور و نهى خداوند مانع او مىشود. ولى کسى که تقوى ندارد، در انتظار فرصت استفاده از آن بهسر مىبرد.
مجلسى در شرح این فراز از سخنان علىعلیه السلام کلام بعضى از شارحین نهجالبلاغة را آورده که گفته است: این مطلب مبتنى بر جهل دو طایفه به ثمره و نتیجه غدر و عدم فرق گذارى بین غدر و کیس است. زیرا غدر وقتى به معناى آگاهى به وجه و «راه» حیله و واقع ساختن آن بر «مغدور به» باشد و کیس نیز به معناى آگاهى به وجه حیله و مصالح باشد [در مواردى که سزاوار است] در نتیجه بین این دو معنى اشتراک و اجتماع حاصل مىشود، «ماده اجتماع و قدر مشترک عبارت از» «تفطن» زیرکى و آگاهى به حیله و استخراج آن بهوسیله آرا و نظر «و فکر» مىباشد.
زیرکى و آگاهى غادر به حیلهاى است که موافق با قوانین شریعت و مصالح دین نیست، ولى کیس تفطن و آگاهى به حیلهاى است که موافق با قوانین شریعت و مصالح دین است.
به خاطر باریک بودن فرق بین این دو، غادر، غدرش را به کیس شبیه مىسازد، و افراد نادان نیز او را به حسن حیله نسبت مىدهند، همان طورى که در باره معاویه و عمروبنالعاص و مغیرة بن شعبه و امثال ایشان این نسبت را به آنها دادهاند، و حال آنکه نمىدانند حیله غادر وى را به رذالت فجور مىکشاند، و هیچ حسنى در حیلهاى که منجر به فجور شود وجود ندارد، به خلاف حیله و مصلحت کیس، زیرا این حیله منجر به عدل و داد مىگردد.
مجلسى در خاتمه این بحث اضافه مىکند: شناختبیشتر و قدرت زیادتر علىعلیه السلام نسبتبه این امور امرى ظاهر است زیرا مدار و ملاک «مکر» بر کار برد فکر در درک حیلهها و نیز شناخت طرق مکروهات و بدىها و چگونگى رساندن آن به دیگرى به وجهى است که طرف مقابل متوجه آن نگردد و علىعلیه السلام به خاطر وسعت علمش آشناترین مردم به جمیع امور بود.
در جاى دیگر علىعلیه السلام در مذمت غدر و خدعه مىفرماید:
«یا ایها الناس لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، الا ان لکل غدرة فجرة، ولکل فجرة کفرة الا و ان الغدر والفجور و الخیانة فى النار.
مجلسى بعد از آنکه «دهاء» را به تیزهوشى معنى کرده است مىگوید: گویا مراد از دهاء در اینجا طلب دنیا به وسیله حیله به کار بردن، راى و فکر در راههاى غیر مشروع، از امورى که موجب رسیدن به مطالب دنیوى و تحصیل مطالب دنیوى مىشود، مىباشد، و چنین فرد طالب دنیا، داهى نامیده مىشود و این معنى مستلزم غدر به معناى نقض عهد و ترک وفا مىشود. (131)
لازم به ذکر است که استفاده از مکر و خدعه در میدان جنگ امرى مطلوب است و سخن پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله در اینباره که فرمود:
ان الحرب الا الخدعة (132)
مؤید این مدعى است. مردى از قبیله ثقیف گفت: که علىعلیه السلام مرا «طلبید» و به عنوان عامل خراج «بانقیا» و منطقهاى از مناطق اطراف کوفه منصوب کرد. و در حالىکه مردم «در مجلس» حاضر بودند حضرت به من سفارش نمود که در امر خراج دقت کن و در اخذ و گردآورى آن کوشا باش، بطورى که درهمى از آن را فرو نگذارى، و هرگاه اراده عزیمتبه «قادسیه»، محل اموریتخود داشتى مرا ملاقات کن.
راوى مىگوید: «در هنگام عزیمت» پیش علىعلیه السلام رفتم و آن حضرت خطاب به من فرمود: آنچه از من در حضور مردم شنیدى خدعه بود، مبادا مسلمانى را، یا یهودى و یا نصرانى را بهخاطر یک درهم مورد ضرب و شتم قرار دهى، یا اینکه چهارپایان را به خاطر اخذ خراج به معرض فروش بگذارى، بهدرستى که ما امر شدهایم که از ایشان آنچه اضافه و افزون بر نفقه آنها است اخذ نماییم. (133)
به نظر مىرسد که سخنان علىعلیه السلام در حضور مردم بدین خاطر بود که آنها سستى و سهلانگارى در امر حکومت را از زبان آن حضرت نشنوند و تساهل در امر خراج را تجربه نکنند.
فهرست منابع
1- بحارالانوار، مجلدات مختلف، علامه مجلسى، انتشارات مؤسسه وفا، بیروت.
2- بیست وپنج رساله فارسى، علامه مجلسى، کتابخانه آیتالله مرعشى، 1412 ق.
3- حلیةالمتقین، علامه مجلسى، انتشارات رشیدى، 1362 ش .
4- مفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، دفتر نشر کتاب، 1404ق .
مجلدات مورد استفاده در تهیه این مجموعه از کتاب بحارالانوار عبارتند از:
جلد1، ج 2، ج 3، ج 4، ج 27، ج 33، ج 34، ج 40، ج 41، ج 49، ج 72، ج 74.
پىنوشتها:
1. بیست و پنج رساله فارسى، ص 135.
2. همان.
3. همان، صص 162- 161.
4. بیست و پنج رساله فارسى، ص 162.
5. بحارالانوار، ج 33 ص 639 ح 744.
6. بحارالانوار، ج 74 ص 240 ح 1.
7. بیست وپنج رساله فارسى، صص 179- 135.
8. بحارالانوار، ج 3، ص 274، ح 7.
9. بحارالانوار، ج 3، صص 275- 274، ح 7.
10. بحارالانوار، ج 34، صص 184- 183، ح 983.
11. بحارالانوار، ج 34، صص 189-188، ح 983.
12. همان، صص 184-183، ح 983.
13. بحارالانوار، ج 34، ص 190، ح 983.
14. بحارالانوار، ج 34، ص 190، ح 983.
15. بحارالانوار، ج 34، صص 184-183، ح 983.
16. بحارالانوار، ج 34، صص 184-183، ح 983.
17. بحارالانوار، ج 34، صص 191-190، ح 983.
18. بحارالانوار، ج 74، ص 246، ح 1.
19. بیست وپنج رساله فارسى، صص 142-141.
20. بحارالانوار، ج 33، ص 604، ح 744.
21. بیست وپنج رساله فارسى، ص 142.
22. بحارالانوار، ج4، ص 103، ح 16.
23. بیست وپنج رساله فارسى، ص 168.
24. بحارالانوار، ج 33، صص 483-482، ح 687.
25. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
26. بحارالانوار، ج 33، ص 489، ح 694.
27. بحارالانوار، ج 74 ص 243 ح 1.
28. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
29. بیست وپنج رساله فارسى، ص 168.
30. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
31. بیست وپنج رساله فارسى، صص 139-138.
32. بحارالانوار، ج 33، ص 616، ح 744.
33. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
34. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
35. بحارالانوار، ج 33، ص 602، ح 744.
36. بیست وپنج رساله فارسى، صص 141-140.
37. بحارالانوار، ج33، ص 600، ح 744.
38. بیست وپنج رساله فارسى، ص 136.
39. بحارالانوار، ج 33، صص 605-604، ح 744.
40. بیست وپنج رساله فارسى، صص 144-143.
41. بحارالانوار، ج 33، ص 622، ح 744.
42. بحارالانوار، ج 74، ص 248، ح 1.
43. ترجمه این قسمت از عهدنامه در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت» نیامده است.
44. بیست وپنج رساله فارسى، صص 175-174.
45. بحارالانوار، ج 33، ص 610، ح 744.
46. بیست وپنج رساله فارسى، ص 157.
47. بحارالانوار، ج 33، ص 604، ح 744.
48. بیست وپنج رساله فارسى، ص 142.
49. بیست وپنج رساله فارسى، صص 164-163.
50. بیست و پنج رساله فارسى، ص 170.
51. بیست وپنج رساله فارسى، صص 172-171.
52. بحارالانوار، ج 33، ص 608، ح 744.
53. بیست و پنج رساله فارسى، صص 152-151.
54. بحارالانوار، ج 49، صص 170-165، ح 5.
55. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
56. بیست وپنج رساله فارسى، ص 152.
57. بحارالانوار، ج 74، صص 261-260، ح 1.
58. بیست وپنج رساله فارسى، صص 156-155.
59. بحارالانوار ،ج 33، ص 633، ح 744.
60. همان، ص 633، ح 744.
61. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
62. بیست وپنج رساله فارسى، صص 153-152.
63. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
64. بیست وپنج رساله فارسى، ص 176.
65. بحارالانوار، ج 49، ص 171، ح 8.
66. بحارالانوار، ج 33، صص 483-482، ح 687; نهجالبلاغه، نامه 27.
67. همان، ص 601، ح 744.
68. بیست وپنج رساله فارسى، ص 138.
69. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
70. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
71. بحارالانوار، ج 33، صص 614-613، ح 744.
72. بحارالانوار، ج 33 ،ص 613، ح 744.
73. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
74. بیست وپنج رساله فارسى، ص 153.
75. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
76. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
77. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
78. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
79. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
80. بحار الانوار، ج 33، ص 617، ح 744.
81. بحارالانوار ج 33 ص 603 ح 744.
82. بیست وپنج رساله فارسى، ص 141.
83. بیست وپنج رساله فارسى، ص 179.
84. بحارالانوار، ج 33، ص 602، ح 744.
85. بیست وپنج رساله فارسى، ص 141.
86. بحارالانوار، ج 33، ص 618، ح 744.
87. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
88. بیست وپنج رساله فارسى، ص 138.
89. بیست وپنج رساله فارسى، ص 173.
90. بحارالانوار، ج 2، ح 14.
91. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
92. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
93. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
94. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
95. بحارالانوار، ج 74، ص 263، ح 1.
96. بیست وپنج رساله فارسى، صص 159-158.
97. بحارالانوار، ج 33، ص 636، ح 744.
98. بیست وپنج رساله فارسى، ص 171.
99. بیست وپنج رساله فارسى، ص 178.
100. بحارالانوار، ج 72، صص 200-199، ح 21.
101. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
102. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
103. بیست وپنج رساله فارسى، ص 172.
104. بیست وپنج رساله فارسى، ص 173.
105. همان، ص 174.
106. همان، ص 174.
107. بیست وپنج رساله فارسى، ص 174.
108. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
109. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
110. بحارالانوار، ج 33، صص 602-601، ح 744.
111. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
112. بحارالانوار، ج 33، ص 617، ح 744.
113. بیست وپنج رساله فارسى، ص 159.
114. بحارالانوار، ج 74، ص 264، ح 1.
115. بیست وپنج رساله فارسى، ص 160.
116. بحارالانوار، ج 33، ص 637، ح 744.
117. بحارالانوار، ج 1، ص 148، ح 30.
118. بحارالانوار، ج 33، ص 611، ح 744.
119. بیست وپنج رساله فارسى، ص 159.
120. بحارالانوار، ج 74، ص 259، ح 1.
121. بیست وپنج رساله فارسى، ص 153.
122. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
123. مجلسى در معرفى عثمان بن حنیف مىگوید: او همان کسى است که وقتى طلحه و زبیر وارد بصره شدند وى را از این شهر اخراج نمودند.«بحارالانوار ،ج 33، ص 476».
124. بیست وپنج رساله فارسى، ص 162.
125. بحارالانوار، ج 33، صص 477-476، ح 686.
126. بحارالانوار، ج 40، صص 343-340، ح 27.
127. بحارالانوار، ج 72، صص 127-126، ح 25.
128. بحارالانوار، ج 72، ص 288.
129. بحارالانوار، ج72، ص 286، ح 11.
130. بحارالانوار، ج 72، ص 286، ح 11.
131. بحارالانوار، ج 72، صص 291-290، ح 14.
132. سیره ابن هشام، ج3، ص 240.
133. بحارالانوار، ج 41، صص 129-128، ح 37.