آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

پیش‏گفتار
علامه مجلسى تنها مرجع بزرگ مقبول خاص و عام شیعه در عصر صفوى بود که ملت و دولت، تابع و پیرو نظریات فقهى، سیاسى و اجتماعى او بودند.
ترجمه عهدنامه مالک اشتر از سوى وى نشان دهنده عمل‏گرایى و واقع‏نگرى او در مسایل سیاسى و اجتماعى ایران بوده است. در واقع مى‏توان ادعا کرد که مجلسى در صدد اصلاح جامعه سیاسى- اجتماعى دوران معاصر خود بوده و چه بسا وجود بیمارى‏هاى اجتماعى و ناهنجارى در رفتار سیاسى حکام را از دور و نزدیک مشاهده مى‏نموده و از راه نصیحت و ارشاد سلاطین و امر به معروف و نهى از منکر و هدایت دولت‏مردان صفوى در جبران و درمان بیمارى‏هاى اجتماعى و نابسامانى‏هاى سیاسى تلاش مى‏کرد. البته به شهادت تاریخ این محدث عظیم‏الشان در دستیابى به اهداف‏اش کم و بیش موفق بوده است.
با توجه به مسلک علمى وى (مسلک اخبارى) ترجمه عهدنامه مالک اشتر یکى از اقدامات عملى او در نصیحت و ارشاد و اصلاح حاکمان و دولت‏مردان صفوى مى‏باشد. او عهدنامه را که جامع‏ترین سیاست‏نامه، در منابع روایى مذهب تشیع مى‏باشد، و مشتمل بر دستورالعمل‏هاى مفید در شرح وظایف حاکم اسلامى است، به فارسى ساده برگردانده تا به‏گفته وى «ارباب غفلت‏» متنبه و «اصحاب دولت‏» اصلاح گردند و با رعیت‏به عدل و داد رفتار نمایند. در حقیقت مراد و مقصود مجلسى از ترجمه عهدنامه، تحقق آن در جامعه سیاسى رو به زوال صفوى، و درمان بیمارى‏هاى مزمن سیاسى -اجتماعى متولیان امور مردم بوده است.
علامه مجلسى ترجمه عهدنامه على‏علیه السلام به مالک اشتر را در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏» آورده است.
در مقدمه این گفتار قبل از پرداختن به بحث وظایف حاکم، به معرفى این رساله مى‏پردازیم.
رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏»
از میان آثار انبوه علامه مجلسى، این رساله را مى‏توان، تنها اثر سیاسى وى که به‏طور مستقل در «سیاست‏» تدوین شده، نام برد. اگر چه ایشان عناوین بسیارى را که در موضوع و یا منظر سیاسى است، به تناسب موضوعات در سایر کتب و رسایل خود ذکر کرده است.
علامه درباره انگیزه ترجمه این رساله مى‏نویسد:
این رساله‏اى است در ترجمه بعضى از احادیث‏شریفه که در کیفیت‏سلوک ولات عدل با کافه عباد که ودایع رب‏الاربابند وارد شده، براى تنبیه ارباب غفلت، و اصلاح اصحاب دولت، که هم‏گنان منوط به صلاح ایشان است. و فساد ایشان مورث اخلال نظام بنى نوع انسان، که زبده مکنونات و اشرف مخلوقاتند (1)
رساله فوق در دو فصل تنظیم شده، فصل نخست ترجمه عهدنامه مالک‏اشتر است.
نویسنده در آغاز فصل نخست مى‏نویسد:
فصل اول در ترجمه وصیتى «است‏» که حضرت امیرمؤمنان و مولاى متقیان على ابن ابى‏طالب‏علیه السلام براى قدوه سعادت و ظفر، مالک ابن الحارث اشتر نوشتند، در هنگامى که او را والى مصر گردانیدند، که خراج آن ولایت را جمع کند، و با دشمنان دین جهاد کند، و اهل بلاد را به اصلاح آورد، و بلاد را آبادان کند (2)
ایشان در خاتمه این فصل افزوده است:
اینجا ختم شد ترجمه حاصل مضمون این نصایح عالیه، و کلمات شافیه، که از منابع وحى رسالت‏براى هدایت گم گشته‏گان به وادى ضلالت و جهالت، و سیرابى تشنه لبان زلال حکمت جارى گردیده، زهى سعادتمندى که به این مواعظ شافیه عمل نماید و به تایید خالق ارض و سما و هدایت ائمه هدى علیهم الصلوة و التحیة و الثناء، زمام خود را از کف شیطان باز ستاند، و به سعى جمیل، خویش را به رهروان شارع دین و پیروان ائمه طاهرین‏علیهم السلام ملحق گرداند.» (3)
مخاطبین این سخنان مجلسى، سلاطین، دولت‏مردان و حاکمان صفوى بوده است که در دوران این عالم بزرگ، که دوره پایانى این سلسله محسوب مى‏شود، به انواع فسادهاى اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و ادارى دچار شده بودند و تنها راه درمان و اصلاح ایشان عمل به چنین دستورالعمل‏هاى شفابخش مذهبى بوده است.
فصل دوم این رساله ترجمه سه حدیث درباره آداب معاشرت حاکم با مردم است.
حدیث اول، نامه حضرت على‏علیه السلام به عثمان بن حنیف است. سیدقدس سره و غیر او روایت کرده‏اند که حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام شنید که عثمان بن حنیف انصارى که والى بود در بصره از جانب آن جناب به ولیمه یکى از اکابر بصره رفته، پس نامه‏اى به او نوشتند (4) .
حدیث دوم، نامه امام صادق‏علیه السلام به عبدالله نجاشى والى اهواز است. در این نامه امام صادق‏علیه السلام رهنمودهاى ارزنده‏اى در باب کیفیت‏سلوک و رفتار حاکم با مردم به عبدالله نجاشى تذکر داده است. مؤلف سند این حدیث را معتبر مى‏داند.
حدیث‏سوم، نصایح حضرت خضرعلیه السلام به منصور دوانیقى است که به نقل از کتاب ارشادالقلوب روایت کرده است.
علامه مجلسى عهدنامه مالک را در کتاب بحارالانوار در دو جا نقل کرده است: یکى به نقل از نهج‏البلاغه سید رضى که در جلد 33 بحارالانوار آمده است و مفردات و برخى از جملات آن را در 26 صفحه شرح کرده است. وى در پایان شرح و تفسیر عهدنامه مزبور با اشاره به اینکه جانب اختصار را در توضیح آن رعایت نموده، اعتراف کرده است که شرح و بیان این عهدنامه با تالیف چندین مجلد کتاب هم ادا نخواهد شد (5) .
دیگرى در جلد 74 بحارالانوار که نقل از تحف‏العقول است (6) .این نسخه در مقایسه با نسخه سید رضى در نهج‏البلاغه اضافاتى دارد.
ترجمه عهدنامه مالک در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏» براساس هر دو نسخه صورت گرفته است.
رساله مذکور در چهل و چهار صفحه در مجموعه «بیست وپنج رساله فارسى‏» علامه مجلسى که توسط سید مهدى رجایى گردآورى شده آمده است (7) .
حال پس از این مقدمه وارد اصل بحث مى‏شویم. روش ما در این نوشتار ذکر جملات عربى متن عهدنامه، آنگاه ترجمه و سپس توضیحات علامه مجلسى از تمامى نوشته‏هاى ایشان است.
معیار شناخت‏حاکم عدل
برخى از وظایف حاکم از چنان اهمیتى برخوردار است که در منابع حدیثى، شناخت اولى‏الامر (حاکمان عدل اسلامى) مشروط به شناخت و انجام این وظایف از سوى حاکمان است. از جمله این وظایف مهم که معیار و ملاک شناخت ولات عدل معرفى شده است، امر به معروف، عدل و احسان حاکم اسلامى به مردم است.
مجلسى حدیثى را از امیرالمؤمنین‏علیه السلام در این باره نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
اعرفوا الله بالله، والرسول بالرسالة، و اولى‏الامر بالمعروف والعدل والاحسان (8)
خدا را به خود خداوند بشناسید و پیامبر را به رسالت و ولات امر را به معروف، عدل و احسان.
علامه مجلسى در معناى جمله اخیر روایت، وجوه سه گانه‏اى را ذکر کرده:
وجه اول
معرفت و شناخت هر اولى‏الامرى به این است که والى، آمر به معروف، عالم و عامل به آن بوده باشد، همچنین شناخت او به‏وسیله عمل وى به عدل امکان‏پذیر است. مجلسى عدل را در اینجا به معناى ملازمت طریقه وسطى و «اعتدال‏» در هر چیز تعریف کرده است. حاکم عدل را از راه شفقت و مهربانى او به بندگان و تفضل و رعایت مردم، و دفع ظلم از ایشان مى‏توان شناخت.
وى در ضمن بیان این احتمال مى‏گوید:
ممکن است مراد از روایت این باشد که اولى‏الامر را به وسیله درجه و مقام عالى آن‏ها که همان ریاست دینى و دنیوى ایشان ست‏بشناسید البته به کمک آنچه عقل در این باره حکم مى‏کند، از اینکه والى باید به علم و عصمت و فضل و برترى بر دیگران متصف باشد.
وى بر اساس این معنى دو وجه دیگر را محتمل مى‏داند:
نخست اینکه: اولى‏الامر را از راه شناخت وظیفه باید شناخت، بدین معنى که وجود اولى الامر امرى است ضرورى و مورد احتیاج «جامعه‏» به‏خاطر اقامه معروف و عدل و احسان در جامعه.
دیگرى اینکه: امام را بشناسید به آنچه که براى شما از معروف و عدل و احسان بیان مى‏کند. و این که آیا خود او متصف به این صفات و اخلاق حسنه هست.
وجه دوم
معرفت و شناخت اولى الامر همانا با متابعت از ایشان در امور معروف و عدل و احسان حاصل مى‏شود همچنین از راه کامل شدن عقل، که بواسطه پیروى از اولى‏الامر در امور مذکور حاصل مى‏گردد.
وجه سوم
اولوالامر را از طریق علم ایشان به معروف و اقامه عدل و احسان و اتیان این امور توسط ایشان بر وجه کمال بشناسید. وى در آخر مى‏افزاید که وجه سوم اقرب وجوه سه گانه است. (9)
اگر چه مصداق کامل اولوالامر امامان معصوم‏علیهم السلام هستند اما عموم و شمول روایت که ملاک و مبناى شناخت‏حاکم عدل را بیان مى‏دارد، حکام عدل را نیز در برمى‏گیرد، زیرا وظایف سه‏گانه مذکور که مهمترین وظایف حاکم اسلامى است، اختصاصى به امام معصوم ندارد.
منشا مشروعیت‏حقوق متقابل حاکم و مردم
على‏علیه السلام در آغاز خطبه بعد از حمد و ثناى خداوند مى‏فرماید:
اما بعد فقد جعل‏الله تعالى لى علیکم حقا بولایة امرکم، و منزلتى التى انزلنى‏الله عز ذکره بهامنکم ولکم على من الحق مثل‏الذى لى علیکم (10)
خداوند بواسطه منزلت و جایگاهى که به من بخشیده، و ولایت و حکومت‏شما را به دست من سپرده براى من حقوقى برعهده شما قرار داده است و همانطورى که مرا بر شما حقى است، شما را نیز بر من حقى است.
علامه مجلسى در توضیح و تفسیر جمله «بولایة امرکم...» مى‏نویسد:
مراد امام على‏علیه السلام از این کلام آن است که من بر عهده شما «حق الطاعة‏» دارم. زیرا خداوند مرا والى و متولى امور شما قرار داده است و مرا در مقام و منزلتى برتر از شما قرار داده که همانا منزلت امامت و سلطنت و وجوب طاعت است. (11)
على‏علیه السلام سپس به بیان حقوقى که مردم در قبال یکدیگر موظف به مراعات آن هستند، پرداخته و برترین و مهمترین حق را حقوق متقابل حاکم و رعیت مى‏داند و مى‏فرماید:
ثم جعل من حقوقه حقوقا فرضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتکافئ فى وجوهها، و یوجب بعضها بعضا ولایستوجب بعضها الاببعض، فاعظم مما افترض الله تبارک و تعالى من تلک الحقوق، حق الوالى على الرعیه، و حق الرعیة على الوالى، فریضة فرضها الله عزوجل لکل على کل (12)
خداوند از جمله حقوق خود، حقوقى را براى مردم در قبال یکدیگر واجب کرده و در حالات مختلف این حقوق متقابل را باهم برابر قرار داده، به گونه‏اى که رعایت‏برخى از این حقوق با رعایت و عمل به حق مقابل تحقق مى‏یابد.
بزرگترین حقى را که خداوند واجب کرده است، حق والى بر رعیت و نیز حق مردم بر والى است، حقوق واجبى که خداوند براى هر یک از والى و رعیت در قبال دیگرى فرض و واجب کرده است.
مجلسى در بیان این فراز از خطبه على‏علیه السلام مى نویسد:
این قسمت از سخنان على‏علیه السلام مقدمه‏اى است‏براى این مطلب که حق آن حضرت، که به عنوان «والى‏» بر دیگران واجب گردیده، از طرف خداوند است و در واقع «حق والى‏» حقى از حقوق خداوند است.
على‏علیه السلام با بیان این مقدمه درصدد برانگیختن انگیزه مردم در اداء این حق است.
همچنین على‏علیه السلام این مطلب را روشن ساخته که حقوق متقابل مردم از جانب خداوند است، زیرا «تنها» خداوند بر مردم حق طاعت دارد، و عمل به این حقوق اطاعت‏خداوند محسوب مى‏شود، مانند حق پدر بر فرزند و به عکس، و حق زوج بر زوجه و به عکس، و حق والى بر رعیت و به عکس، مؤلف در شرح عبارت «فجعلها تتکافئ فى وجوبها» مى‏نویسد:
خداوند هریک از حقوق مذکور را در مقابل مثل آن قرار داده است، پس حق والى که عبارت از طاعت از سوى مردم است در مقابل مثل آن قرار داده شده که عبارت از رفتار به عدل و حسن سیره در میان مردم از طرف والى است.
وى در توضیح جمله «ولایستوجب بعضها الاببعض‏» مى‏آورد:
هرگاه والى «نسبت‏به مردم‏» به عدالت رفتار نکند، استحقاق اطاعت از سوى مردم را از دست مى‏دهد. (13)
حقوق حاکم و مردم از جمله حقوق متقابل و طرفینى است و با عدم رعایت‏حقوق طرف مقابل استحقاق او به رعایت‏حقوق از طرف دیگرى نیز از بین مى‏رود.
آثار رعایت‏حقوق متقابل حاکم و رعیت در جامعه
در ادامه خطبه 40 به آثار مهم رعایت‏حقوق متقابل حاکم و رعیت از قبیل وحدت، عزت، عدالت، صلح و صلاح و رفاه جامعه و ثبات دولت اشاره شده است:
فجعلها نظاما لالفتهم، و عزالدینهم، و قواما لسیر الحق فیهم، فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة، ولاتصلح الولاة الاباستقامة الرعیة، فاذا ادت الرعیة الى الوالى حقه و ادى الیها الوالى کذلک، عزالحق بینهم، فقامت مناهج‏الدین، واعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن، و صلح بذلک الزمان، وطاب بهاالعیش، و طمع فى بقاءالدولة، و یئست مطامع الاعداء (14)
خداوند حقوق رعیت و حاکم را سبب الفت و پیوستگى بین والى و مردم، و همچنین موجب عزت دین ایشان و پایدارى اقامه حق در میان آن‏ها قرار داده است. صلاح حال رعیت محقق نمى‏شود، مگر به صلاح حال والیان، و نیز صلاح والیان حاصل نمى‏گردد، مگر به استقامت مردم در انجام دستورات ایشان.
پس هرگاه رعیت‏حق والى را و والى حق رعیت را ادا نمود، حق در بین ایشان عزیز، و پایه‏هاى دین استوار، و نشانه‏هاى عدل پایدار، و سنت‏هاى «پیامبرصلى الله علیه وآله‏» جارى مى‏شود. و روزگارشان اصلاح خواهد شد. و زندگى‏شان طیب و پاکیزه مى‏گردد. و مردم خواستار بقا و دوام دولت‏شده و امید و آرزوهاى دشمنان تبدیل به یاس خواهد شد.
مجلسى در معناى «نظاما لالفتهم‏»مى‏نویسد:
حقوق متقابل والى و رعیت که به عنوان نظام الفت و پیوند و دوستى بین آن‏ها معرفى شده از این جهت است که الفت «بین حاکم و مردم‏» باعث وحدت و اجتماع مردم مى‏گردد، و به واسطه همان پیوستگى و الفت‏با یکدیگر بر دشمنان غالب مى‏شوند و والیان خود را عزیز و بزرگ مى‏دارند.
او در توضیح جمله «قواما لسیر الحق فیهم‏»اظهار مى‏دارد:
بواسطه الفت‏بین حاکم و مردم است که حق در میان ایشان اقامه و جارى مى‏شود.
آثار منفى عدم رعایت‏حقوق متقابل حاکم و رعیت
در قسمت دیگرى از خطبه، تبعات و آثار زیانبار اختلاف حاکم و مردم و نقض حقوق ایشان از طرف یکدیگر، اینگونه بیان شده است:
و اذا غلبت الرعیة على والیهم، و عدا الوالى الرعیة، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت مطالع الجور، و کثرالادغال فى‏الدین، و ترکت معالم السنن، فعل بالهوى، و عطلت الآثار و اکثر علل النفوس، ولایستوحش لجسیم حد عطل، ولالعظیم باطل اثل، فهنالک تذل الابرار، وتعز الاشرار، و تخرب البلاد، و تعظم تبعات‏الله عزوجل عندالعباد (15)
هرگاه رعیت‏بر والى غلبه یابند و والى بر رعیت‏برترى و تعدى کند، آنگاه اختلاف کلمه رخ مى‏دهد، و نشانه‏هاى جور و ستم آشکار، و تبهکارى در دین بسیار، و عمل به سنت‏ها متروک مى‏شود و به هواى نفس عمل و احکام شریعت تعطیل مى‏گردد. بیمارى‏هاى روحى بسیار مى‏گردد و به خاطر تعطیل حدود بزرگ الهى، و ریشه‏دار شدن‏باطل، کسى اندوهگین و نگران نمى‏شود، در آن هنگام خوبان خوار، و اشرار و «اوباش‏» عزیز و ارجمند گردند، و شهرها خراب مى‏شود، و باز خواست‏خداوند، عظیم خواهد بود.
علامه مجلسى در شرح مفردات این حدیث در معناى کلمه «ادغال‏» دو احتمال را مطرح مى‏کند: احتمال نخست اینکه ادغال [بکسر همزه] به معناى این است که در شى‏اى، چیزى که از جنس آن نباشد داخل شود. در این صورت ادغال به معناى ابداع و تلبیس خواهد بود، یعنى:
هرگاه حقوق والى و رعیت توسط جانب دیگر رعایت نشود بدعت‏ها و تلبیس‏ها (شبهات) در جامعه افزایش مى‏یابد و در نتیجه، گمراهى و ضلالت مردم و جامعه را فرا خواهد گرفت. (16)
احتمال دیگر اینکه «ادغال‏» [به فتح همزه] جمع دغل به معناى فساد باشد یعنى:
در زمان تضییع حقوق حاکم و رعیت فساد جامعه را فرا مى‏گیرد.
وى در ادامه، «علل النفوس‏» را به امراض نفوس تعبیر مى‏کند که به وسیله ملکات سوء از قبیل غل و کینه، حسد و عداوت و مانند آن در روح و جان انسان به وجود مى‏آید. مجلسى قول دیگرى را در شرح این جمله نقل مى‏کند و آن این است که: مراد از علل نفوس، ارتکاب منکرات توسط نفوس مریض مى‏باشد، بدین معنى که هر منکرى که انجام شود با وجه و علت و راى فاسدى توجیه مى‏گردد. (17)
وظایف حاکم اسلامى و حقوق رعیت
اکنون به وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم که برگرفته از نظر و مسلک اخبارى علامه مجلسى است مى‏پردازیم:
وظایف حاکم اسلامى در قبال مردم را در دو قسمت ارایه مى‏کنیم، قسمت اول: در وظایف الزامیه و بایدها است و قسمت دوم: مربوط به نبایدها و امورى است که حاکم باید از آن‏ها اجتناب نماید.
لزوم شناخت طبقات مختلف جامعه و رعایت‏حقوق آن‏ها
هر یک از اصناف و گروه‏هاى مختلف جامعه، حقوقى برعهده حاکم اسلامى دارند. مسلمانان، اهل کتاب، کارگزاران حکومتى (مدیران، قضات، ارتش) و تجار و نیز طبقه محروم و پائین جامعه مطالباتى از حاکم دارند و بر حاکم اسلامى است که این وظیفه سنگین را از راه شناخت طبقات مختلف جامعه و رعایت‏حقوق ایشان ادا نماید.
على‏علیه السلام در ابتداى عهدنامه خود با اشاره به پیوستگى طبقات و گروه‏هاى جامعه و نیاز آن‏ها به یکدیگر، و (مدنى الطبع بودن انسان)، این اصل مهم را به مالک گوشزد مى‏کند که:
و اعلم ان الرعیة طبقات، لایصلح بعضها الاببعض، ولاغنى ببعضها عن بعض، فمنها جنودالله، و منها کتاب العامة و الخاصة، و منها قضاة العدل، و منها عمال الانصاف والرفق و منها اهل الجزیة و الخراج، من اهل الذمة و مسلمة الناس، و منها التجار و اهل الصناعات و منها الطبقة السفلى، من اهل الحاجة و المسکنة، وکلا قد سمى‏الله سهمه، و وضع على حد فریضته فى کتابه، او سنة نبیه‏صلى الله علیه وآله عهدا منه عندنا محفوظا (18)
و بدان که رعیت چند طبقه‏اند که صلاحیت نمى‏یابند بعضى مگر به بعضى و بعضى را از بعضى چاره نیست.
اول: لشگریان که دین خدا را برپا مى‏دارند.
دوم: نویسندگان عامه که براى مصالح امور خلق ضرورند، و نویسندگان خاصه که به امور مخصوص تو قیام مى‏نمایند.
سوم: قاضیان که به عدالت در میان مردم حکم مى‏کنند.
چهارم: عاملان که به انصاف و عدالت و مدارا سلوک کنند.
پنجم: جماعتى که جزیه و خراج از کافر و مسلمان گیرند.
ششم: تاجران و ارباب صنعت‏ها و پیشه‏ها.
هفتم: طبقه‏اى که پست‏تر [ضعیف‏تر] مى‏نمایند که فقیر و ارباب احتیاج و اضطرارند، و هر یک از این‏ها را خدا سهم و نصیبش را [نام] برده است، و از اندازه فریضه در کتاب خود و سنت پیغمبر خودصلى الله علیه وآله براى ایشان مقرر ساخته و نزد ما معلوم و محفوظ است. (19)
در ادامه این نامه على‏علیه السلام مالک اشتر را به رعایت‏حقوق همه طبقات و صبر و استقامت‏بر آن توصیه کرده و مى‏فرماید:
وفى‏الله لکل سعة، ولکل على الوالى حق بقدر مایصلحه، ولیس یخرج الوالى من حقیقة ما الزمه الله من ذلک، الا بالاهتمام والاستعانة بالله، و توطین نفسه على لزوم الحق و الصبر علیه فیما خف علیه او ثقل (20)
خدا براى هر یک حقى مقرر ساخته، و هر یک از ایشان را بر والى حقى است‏به قدر آنچه مصلح احوال ایشان بوده باشد، و ایشان را از او گریزى نبوده باشد. و والى چنانکه باید از عهده آنچه خدا بر او واجب کرده، بر نمى‏آید، مگر با کوشش و یارى جستن از خدا، و آماده نمودن خویش براى اجراى حق، و شکیبایى در انجام آن، چه بر او آسان باشد و چه دشوار. (21)
برقرارى عدالت اجتماعى
اهمیت عدل وجور حاکمان به حدى است که دوام و زوال حکومت وابسته به عدل وجور است‏به طورى که در مثل مشهور آمده است:
الملک یبقى مع الکفر ولایبقى مع الجور.
در باره عدل وجور و تاثیر وضعى آن در کوتاهى و درازى عمر حکومت‏حدیثى از امام صادق‏علیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در بحارالانوار آورده است. متن حدیث چنین است:
عن ابى عبدالله‏علیه السلام قال: ان الله عزوجل جعل لمن جعل له سلطانا مدة من لیالى و ایام و سنین و شهور، فان عدلوا فى‏الناس امرالله عزوجل صاحب الفلک ان یبطى بادارته فطالت ایامهم ولیالیهم و سنوهم و شهورهم.
و ان هم جاروا فى‏الناس ولم یعدلوا امرالله عزوجل صاحب الفلک فاسرع ادارته و اسرع فناء لیالیهم و ایامهم و سنیهم و شهورهم و قد وفى تبارک و تعالى لهم بعدد اللیالى والایام و الشهور.
علامه مجلسى در بیان این روایت دو احتمال ذکر مى‏کند که یکى از آن‏ها این است که مراد از سرعت‏حرکت فلک در ایام ظلم و کندى آن در ایام عدل سلاطین، همانا سرعت فراهم آمدن اسباب زوال ملک پادشاهان و انقراض دولت آن‏ها در ایام ظلم و کندى فراهم شدن اسباب زوال پادشاهى آنان در ایام عدل است.
بنابراین احتمال روایت فوق از باب، «استعاره تمثیلیه‏» است، و مراد از وفاى خداوند به وعده خود مبنى بر استمرار سلطنت ایشان در مدت معین از سال و ماه و روز و شب، این است که این مقدار از زمان که از قبل براى سلطنت آن‏ها مقرر شده مشروط بر این بوده که پادشاهان و حاکمان مزبور از ظلم وجور احتراز جویند و در صورت ارتکاب ظلم وجور خداوند به نقصان و کاسته شدن از مدت عمر سلطنت آن‏ها «حکم کرده‏» و خبر داده است، از این رو خداوند در آنچه به ایشان وعده داده، خلف وعده نکرده است.
اهمیت‏برقرارى عدالت اجتماعى توسط حاکم در جامعه تا جایى است که در منابع حدیثى ما «مانند عهدنامه مالک اشتر» عدالت اجتماعى به عنوان نور چشم ولات یعنى برترین و بالاترین وظیفه حاکم معرفى شده است:
ان افضل قرة عین الولاة، استقامة العدل فى‏البلاد و ظهور مودة الرعیة، و انه لاتظهر مودتهم الابسلامة صدورهم. (22)
در نامه امام صادق‏علیه السلام به عبدالله نجاشى، امام او را به این اصل مهم توصیه نموده است:
و خلل امور رعیت‏خود را سد کن، به آن که ایشان را بدارى بر آنچه موافق حق و عدالت‏باشد، ان شاءالله. (23)
مدارا و مردم‏دارى
علامه مجلسى در بحارالانوار نامه‏اى را که على‏علیه السلام به بعضى از عاملین خود نوشته است، نقل کرده و بخش‏هایى از این نامه را توضیح داده است. در قسمتى از این نامه در خصوص مداراى حاکم اسلامى با مردم چنین آمده است:
واخلط الشدة بضغث من اللین، وارفق ماکان الرفق ارفق، و اعتزم بالشدة حین لایغنى عنک الا الشدة، و اخفض للرعیة جناحک، و الن لهم جانبک.
خشونت را با نرمى به‏هم آمیز، و با مردم مدارا کن، مادامى که مدارا و نرمى مناسب است. و در جایى هم که جز شدت به کار نیاید، همان را انجام بده، با مردم به ملایمت رفتار کن و در برابر آنان تواضع نما.
مجلسى در شرح جمله «واخلط الشدة بضغث من اللین‏» مى‏نویسد:
ضغث‏به دسته‏اى از علف گفته مى‏شود که تر و خشک آن با هم آمیخته شده باشد. و در این تشبیه امام على‏علیه السلام لطفى نهفته است، و آن این است که حاصل ترکیب خشونت‏با نرمى چیزى جز نرمى نخواهد بود.
وى همچنین پیرامون «واعتزم بالشدة...» به نقل از جوهرى در معناى اعتزام دو معنى ذکر مى‏کند:
1- اعتزام به معناى عزم و قصد.
2- اعتزام به معناى لزوم القصد فى الشئ. یعنى مراعات جانب میانه در هر چیزى.
او اضافه مى‏کند که در اینجا معناى دوم مراد است، یعنى در صورت مضطر شدن به استفاده از خشونت و شدت رفتار، سزاوار آن است که افراط و زیاده روى نکند.
وى «الانة الجانب‏» را به معناى «ترک الغلظة‏» و «العنف فى المعاشرة‏» تفسیر مى‏کند، یعنى ترک خشونت و زور در برخورد با مردم. (24)
وى در ذیل «فلاتکونن منفرا ولامضیعا» مى‏نویسد:
معناى جمله این است که با طول دادن نماز موجب نفرت مردم از نماز نشو، و با تاخیر از اوقات فضیلت و کوتاهى در آداب و سنن، نماز را ضایع مساز (25) .
على‏علیه السلام در نامه‏اى که به یکى از عمال خود نوشته، طریق و کیفیت معاشرت و مدارا با اهل ذمه را به او آموخته است. در این نامه که مجلسى به نقل از نهج‏البلاغه آورده است، على‏علیه السلام خطاب به عامل خود مى‏نویسد:
دهقانان (رؤساى قبایل و قرى) اهل منطقه حکمرانى تو از سنگدلى و سخت‏گیرى، و اعمال تحقیرآمیز، و بى‏مهرى تو شکایت دارند، من اندیشه کردم در باره آن‏ها، ولى آنان را به خاطر شرک‏شان اهل این نیافتم که از مقربان تو باشند. همچنین ایشان را به‏خاطر اهل ذمه و معاهد بودن‏شان مستحق این ندانستم که به کلى رانده شوند و مورد بى‏مهرى تو قرار گیرند.
بر تو است که بر آن‏ها لباس «مدارا» و نرمى بپوشانى، به گونه‏اى که قسمتى از آن مشتمل بر خشونت‏باشد گاهى با خشونت و سنگدلى با ایشان رفتار کن، و گاهى با رحم دلى برخورد کن، آن‏ها را نه از خود بران و دورساز، و نه چندان مقرب و نزدیک نما، بلکه بین این دو طریق، راه میانه و مدارا را انتخاب کن. (26)
در باره مداراى حاکم اسلامى در مقام حکم و قضا چنین آمده است:
واقبل العذر، وادرء الحدود بالشبهات. (27)
و قبول کن عذر مجرمان را، و به شبهه‏ها حدود گناهان را دفع کن. (28)
همچنین در نامه امام صادق‏علیه السلام‏به عبدالله نجاشى توصیه شده است که در برابر زیردستان و حکام مافوق به مدارا رفتار نماید:
با رعیت مدارا کنى... ودر معاشرت خلق، بر طریق موافقت و مسالمت‏سلوک‏دارى. با نرمى که از ضعف راى و سستى نباشد و با شدتى که به عنف و تعدى و جور همراه نشود. و در امور تانى و مدارا نمایى; با آن که از جانب او منصوب شده و با رسولان که از جانب او به نزد تو مى‏آیند. (29)
از امام صادق‏علیه السلام نقل شده است که فرمود:
جاء جبرئیل الى النبى‏صلى الله علیه وآله فقال یا محمد ربک یقرئک السلام ویقول لک: دارخلقى.
جبرئیل به خدمت پیامبرصلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: یا محمدصلى الله علیه وآله پروردگارت به تو سلام مى‏رساند و مى‏گوید: با بندگان من به مدارا رفتار کن.
کسب رضایت و اعتماد توده مردم
در عهدنامه مالک اشتر، توده مردم «ستون دین‏»، و کسب رضایت اکثریت مردم محور فعالیت‏هاى سیاسى اجتماعى حاکم برشمرده شده است. و با مقایسه «توده مردم‏» و «خواص و اشراف‏» و انتظارات این دو گروه از دولت، در صورت کسب رضایت عمومى، از نارضایتى اقلیت «خواص‏» چشم پوشى شده است.
این موضوع در عهدنامه در سه عنوان ذکر شده است. نخست‏به اهمیت و جایگاه توده مردم و نیز خواص و اشراف اشاره شده و در فراز دیگر، موانع تحصیل رضایت عامه و اعتماد عمومى شناسانده شده و در بخشى دیگر عوامل کسب رضایت عمومى از راه فراهم آوردن زمینه‏هاى حسن ظن رعیت‏به حاکم و کارگزاران حکومتى آورده شده است.
على‏علیه السلام درباره اهمیت و جایگاه توده مردم و خواص در حکومت و مقایسه انتظارات و همکارى این دو گروه با دولت مى‏فرماید:
و لیکن احب الامور الیک اوسطها فى الحق و اعمها فى‏العدل واجمعها لرضى الرعیة فان سخط العامة یجحف برضى‏الخاصة، و ان سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة، لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى موونة فى الرخاء، و اقل له معونة فى البلاء، و اکره للانصاف و اسال بالالحاف، و اقل شکرا عند الاعطاء، وابطاء عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر، من اهل الخاصة، وانما عمودالدین، و جماع المسلمین، و العدة للاعداء العامة من الامة، فلیکن صغوک لهم، و میلک معهم (30)
علامه مجلسى در ترجمه فراز بالا مى‏نویسد:
و باید محبوبترین امور به سوى تو، آن باشد که به حق نزدیک‏تر و عدالت در آن بیشتر، و رضاى عامه رعایا را جامع‏تر باشد زیرا اگر عامه رعایا از تو در خشم باشند، رضاى مخصوصان به تو فایده نمى‏بخشد. و اگر عامه رعایا از تو راضى باشند خشم مخصوصان به تو ضرر نمى‏رساند.
مخصوصان، و نزدیکان والیان، مؤونه ایشان بر والى از سایر رعایا عظیم‏تر است در هنگام نعمت و رخا، و یارى ایشان او را کمتر است در وقت‏شدت و بلا. و بسیارى کراهت دارند از عدالت والى، براى آنکه خود جور توانند کرد بر مردم، و اگر سؤالى از او کنند زیاده از دیگران ابرام مى‏کنند، و اگر عطایى به ایشان کند شکر کمتر مى‏کنند، و اگر منع کند خیرى را از ایشان، عذر او را دیرتر از دیگران قبول مى‏کنند، و در حوادث دهر کم صبرترند از سایر خلق.
و ستون دین و ماده اجتماع مسلمین و تهیه دفع دشمنان عامه امت‏اند. پس باید که به جانب ایشان رغبت نمایى و به سوى ایشان میل کنى‏» (31)
علامه مجلسى در بحارالانوار در تعریف «خاصه‏» مى‏نویسد:
محتمل است مراد از خاصه اعیان و اشراف اهل بلد، و صاحبان مروت از آن‏ها باشد، و نیز کسانى که همیشه ملازم والى هستند و جزء دوستان او به شمار مى‏آیند. (32)
در جاى دیگر از عهدنامه مالک، على‏علیه السلام والى خود را به قطع ریشه‏ها، و علل و عوامل هر آنچه باعث دشمنى و جدایى بین حاکم و مردم مى‏شود و مانع از تحقق حسن ظن و اعتماد عمومى به حاکم مى‏شود سفارش مى‏فرماید:
اطلق عن الناس عقدة کل حقد، واقطع عنک سبب کل وتر; (33)
رها کن از مردم گره هر کینه را، و قطع کن از خود سبب هر عداوتى را. (34)
همچنین على‏علیه السلام راه‏هاى تحصیل حسن ظن و رضایت عمومى را به حاکم اسلامى آموخته و به حسن ظن حاکم به رعیت و اثر متقابل آن، که حسن ظن رعیت‏به او مى‏باشد و نیز اثر مهم این عامل که همان ثبات و امنیت‏سیاسى اجتماعى است اشارتى دارد:
واعلم انه لیس شى‏ءبادعى الى حسن ظن وال برعیته من احسانه الیهم، و تخفیفه المؤونات علیهم، و ترک استکراهه ایاهم على ما لیس له قبلهم، فلیکن منک فى ذلک امر، یجتمع لک به حسن الظن برعیتک، فان حسن الظن یقطع عنک نصبا طویلا (35)
بدان که هیچ چیز مثل احسان کردن والى به رعیت و تخفیف دادن خرج‏ها و مؤونت‏ها از ایشان، و جبر نکردن ایشان بر حقى که نداشته باشد باعث گمان نیک رعیت‏به والى نمى‏گردد. و باید که گمان تو به رعیت نیکو باشد، به درستى که گمان نیک تو به رعیت قطع مى‏کند از تو تعب دور و دراز را. (36)
یکى دیگر از راه‏هاى تحصیل رضایت عامه مردم، تمرین دوستى و محبت ورزیدن به مردم و رفتار پدرانه حاکم با ایشان است.
واشعر قلبک الرحمة للرعیة، والمحبة لهم، واللطف بهم; (37)
و پیراهن دل خودگردان، رحم کردن بر رعیت، و محبت ایشان، و لطف و مدارا با ایشان. (38)
از جمله نکات مهم که در عهدنامه مالک به آن اشاره شده است ارایه طرق و رهنمودهایى در جهت کسب رضایت عمومى، و نیز تعلیم امورى است که با رعایت آن‏ها از جانب حاکم، تحمل حکومت و حاکم را بر مردم آسان خواهد کرد.
ولاتصح نصیحتهم الا بحیطتهم على ولاة امورهم، و قلة استثقال دولهم، و ترک استبطاء انقطاع مدتهم، فافسح فى امالهم، و واصل فى حسن الثناء علیهم، و تعدید ما ابلى ذوو البلاء منهم فان کثرة الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرص الناکل ان شاء الله (39)
و خیرخواهى رعایا درست نمى‏شود، مگر آن که بر والیان خود مهربان باشند و دولت و غلبه والیان بر ایشان گران نباشد و مدت استیلاى والیان بر ایشان دراز ننماید. پس گشایش ده در امیدهاى ایشان، و پیاپى گردان بر ایشان ثنایى نیکو را، و بشمار بر نیکوکاران آثار حسنه ایشان را، زیرا که افعال حسنه ایشان را بسیار «ذکر» کردن شجاعان را به حرکت مى‏آورد و بد دلان را شجاع مى‏گرداند، اگر خدا بخواهد. (40)
مجلسى در شرح جمله «وقلة استثقال دولهم‏» مى‏نویسد:
مراد این است که مردم «سربازان‏» راضى باشند به دولتشان، و «تحمل‏» دولت را «برخود» سنگین به حساب نیاورند، و آرزوى زوال و سقوط آن را نداشته باشند. (41)
مطلب فوق اشاره دارد که اثر مستقیم انتخاب کارگزاران شایسته رضایت و خشنودى عموم مردم از دولت و حاکم اسلامى را به دنبال دارد.
در جاى دیگر از عهدنامه رضایت عمومى و اقبال مردم به حاکم به عنوان نور چشم والى معرفى شده است و شرط حصول رضایت توده مردم را سالم بودن دل‏هاى ایشان مى‏داند.
وان افضل قرة‏العیون للولاة، استفاضة العدل فى‏البلاد، و ظهور مودة الرعیة، ولانه لایظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم. (42)
نیکوترین چیزى که حکمرانان را خشنود مى‏دارد، گسترش عدل و داد در شهرها و آشکار شدن دوستى رعیت‏به حاکم مى‏باشد، و دوستى آنان آشکار نمى‏شود، مگر به سالم ماندن سینه‏هایشان از بیمارى خشم و کینه. (43)
در نامه امام صادق‏علیه السلام به عبدالله نجاشى، آن حضرت شادمان ساختن مؤمنان را به منزله شاد ساختن اهلبیت‏علیهم السلام و رضایت و خشنودى خداوند معرفى کرده است:
و هر که داخل گرداند بر برادر مؤمن خود، سرور و شادى، چنان است که شادى بر اهلبیت‏علیهم السلام رسالت داخل گردانیده. و هر که بر اهلبیت‏علیهم السلام شادى درآورد، چنان است که بر حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله در آورده و هر که شادى بر آن حضرت درآورد، چنان است که خداى جل وعلا را شاد گردانیده و هر که شادى بر ساحت عزت و جلال داخل کند، بر او لازم است که او را داخل بهشت گرداند. (44)
گزارش امور به مردم و آگاه ساختن ایشان از مسایل مهم کشور
آگاه ساختن افکار عمومى به‏ویژه در مسایلى که ابهام در آن‏ها موجب بدگمانى مردم به حاکم شود، از مهمترین وظایف حاکم اسلامى است.
در صورتى که اطلاع‏رسانى به مردم از منبع اصلى و بدون واسطه صورت گیرد، زمینه‏هاى شایعه، دروغ و تهمت و بدگمانى از بین خواهد رفت.
على‏علیه السلام مالک اشتر را به این اصل مهم تذکر داده و فرموده است:
وان ظنت الرعیة بک حیفا، فاصحر لهم بعذرک، واعدل عنک ظنونهم باصحارک، فان فى ذلک ریاضة منک لنفسک، و رفقا برعیتک، واعذارا تبلغ به حاجتک من تقویمهم على الحق. (45)
و اگر رعیت‏به تو گمان برد که میلى در حکم کرده‏اى و جانب کسى را رعایت کرده‏اى، عذر و حجت‏خود را برایشان «آشکار» گردان، زیرا که این موجب عادت کردن تو به عدالت، و مدارا با رعیت است. و عذرخواهى است که سبب استقامت رعیت تو است‏برحق، با رفق و مهربانى و مدارا و نیکى. (46)
کمک به نیازمندان، ستم دیدگان و طبقات پایین جامعه
بیشترین سفارشات و توصیه‏هاى حضرت على‏علیه السلام به کارگزاران خود درباره رعایت‏حقوق طبقات پایین و اقشار محروم جامعه بوده است. وصیت على‏علیه السلام به مالک درباره طبقه فروتر جامعه ازحیث منزلت اجتماعى و اقتصادى چنین است:
ثم الطبقة السفلى من اهل الحاجة والمسکنة، الذین یحق رفدهم، و معونتهم. (47)
سپس طبقه اهل حاجت و مسکنت‏اند، که لازم است عطایا و اعانت و یارى ایشان. (48)
حضرت على‏علیه السلام درنامه خود به عثمان بن حنیف بعد از نهیب به نفس خود از آلوده شدن به حرص و استفاده از بیت‏المال و طعام‏هاى لذیذ و لباس‏هاى نیکو، درباره کمک و همدردى با مستمندان مى‏فرماید:
... و شاید در حجاز یا در یمامه کسى باشد که طمع نداشته باشد در گرده نانى و مدت‏ها باشد که از طعامى سیر نشده باشد، یا آن که سیر بخوابم و در دور من شکم‏هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد، پس بوده‏ام مثل آنکه شاعر گفته است: همین است تورا درد که سیر بخوابى و بر دور تو جگرهاى تشنه باشند، که آرزوى ریزه‏هاى پوست کنند که به عوض طعام بخورند.
آیا قناعت کنم از نفس خود به آن که بگویند پادشاه مؤمنان است، و با ایشان شریک نباشم در مکاره روزگار، یا مقتداى ایشان نباشم در عیش ناگوار. (49)
امام صادق‏علیه السلام نیز در سفارشات خود به عبدالله نجاشى او را به کمک به نیازمندان جامعه چنین تذکر مى‏دهد:
اندک و کوچک مشمار شربتى یا زیادتى طعام را که مصروف گردانى و داخل نمایى در شکم‏هاى خالى گرسنه که به آن ساکن گردانى غضب پروردگار جبار را.
و بدان که شنیدم از پدرم که روایت مى‏کرد از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام که شنیدم از حضرت رسالت پناه‏صلى الله علیه وآله که مى‏گفت‏به اصحاب خود:
ایمان نیاورده است‏به خدا و رسول و روز قیامت، هرکه شب به سر آورد و همسایه‏اش گرسنه باشد.
پس گفتیم: هلاک شدیم یا رسول الله! حضرت فرمود:
بدهید از زیادتى طعام خود را و از زیادتى خرماى خود را و روزى خود را، و از جامه‏هاى کهنه خود که منطفى گردانید به این‏ها زبانه آتش را و غضب پروردگار خود را. (50)
در جاى دیگر از این نامه درباره فریادرسى مظلومان و یارى برادران ایمانى و حل مشکلات ایشان و پاداش اخروى آن آمده است:
و خبر داد مرا پدرم از پدرانش که حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله گفت: هر که به فریاد رسد درمانده مضطرى را از مؤمنان، به فریاد رسد او را حق تعالى در روزى که سایه نباشد مگر سایه عرش او و ظل رحمت او، و ایمن گرداند او را در روز فزع اکبر که جمیع خلق ترسان باشند، و در امان باشد از سکرات مرگ.
و هرکه برآورد حاجتى براى برادر مؤمن خود قاضى الحاجات حوایج‏بسیار از او به انجاح قرین گرداند که یکى از آن‏ها بهشت‏باشد. و هر که یک جامه‏اى بپوشاند به برادر مؤمن خود و او را از عریانى به در آورد، حق تعالى از سندس و استبرق و حریر بهشت [بر او] بپوشاند. و تا از آن جامه‏ها تارى برآن مؤمن باشد. جامه دهنده، قرین رضاى خدا و مشمول خشنودى حق تعالى باشد.
و هر که برادر مؤمن خود را از گرسنگى طعام دهد، کریم رزاق از طیبات بهشت او را طعام دهد.
و هر که برادر مؤمن را در هنگام تشنگى آب دهد، پروردگار از شراب سر به مهر بهشت او را سیراب گرداند.
و هر که خدمتکارى به مؤمن بخشد یا خادم خود را به خدمت او فرستد، خداوند از غلمان بهشتى که پیوسته به حلیه حسن و جمال آراسته‏اند، به خدمت او بدارد و او را در جوار ائمه طاهرین‏علیهم السلام ساکن گرداند.
و هر که برادر مؤمن پیاده خود را سوار گرداند پروردگار عالم او را برناقه‏هاى جنان سوار گرداند، و در روز قیامت‏به او با ملائکه مقربین مباهات نماید.
و هر که برادر مؤمن را زنى دهد که مونس او گردد و از صحبت او راحت‏یابد، حق تعالى حورالعین بهشت را جفت او گرداند، و صدیقان از اهل بیت رسالت پناه‏صلى الله علیه وآله مونس او گرداند و ایشان را به او انس دهد.
و هر که اعانت نماید برادر مؤمن خود را، پادشاه جبار بخشنده او را بر صراط بگذراند، در هنگامى که قدم‏ها برآن لغزد. و هر که به سوى خانه برادر مؤمن خود به زیارت او رود، او را از زیارت کنندگان خدا بنویسند، و سزاوار است که خدا زیارت کننده خود را گرامى دارد.» (51)
در سخنان امام صادق‏علیه السلام که درباره کمک به نیازمندان و طبقه محروم و فقیر جامعه و کیفیت آن ذکر شد توجه به چند نکته لازم است:
نکته اول:
مخاطب این دستورالعمل‏ها که امام صادق‏علیه السلام در آن به لزوم رفع مشکلات محسوس اقتصادى و اجتماعى و نهادهاى ظاهرى فقر در جامعه پرداخته است، تنها افراد عادى نیستند، زیرا طرف مشورت امام صادق‏علیه السلام عبدالله نجاشى حاکم ایالت اهواز است که از طرف خلیفه عباسى در آنجا حکمرانى مى‏کرد. و آن حضرت با توجه به منصب حکومت و مقام او این نامه را نوشته است. از این رو مى‏توان موارد فوق را که عموما توصیه‏هاى اخلاقى است از وظایف حاکم اسلامى در برابر مردم مسلمان به حساب آورد.
نکته دوم:
البته برخى از جزئیات مذکور در این حدیث منطبق با نیازهاى اجتماعى مردم آن روزگار بود. گر چه بسیارى از مصادیق یاد شده از نیازهاى عمومى همه انسان‏ها در همه زمان‏ها و در همه مکان‏ها است.
در این حدیث در قالب مثال به اساسى‏ترین نیازهاى مردم یعنى غذا، لباس، مسکن و تشکیل خانواده و تامین این نیازها از سوى حاکم اسلامى براى نیازمندان جامعه تاکید شده است.
نکته سوم:
این پند و اندرزها و نوید به اجر و پاداش‏هاى بزرگ درباره حاکمانى مؤثر خواهد افتاد که از ایمان و یقین محکمى به قیامت و عالم رستاخیز، و اجر و پاداش اخروى بهره‏مند باشند و متاع اندک دنیا را با نعمت‏هاى بى‏کران الهى در سراى دیگر معاوضه نکرده باشند. از این رو ائمه‏علیهم السلام در بسیارى از سخنان خود در توصیه و سفارش حاکمان به انجام وظایف حکومتى خود، از عامل و انگیزه اعتقاد به معاد و روز قیامت‏بهره‏فراوان جسته‏اند. زیرا تنها اعتقاد به مبدا و معاد و روز جزا است که مى‏تواند حاکم اسلامى را در صورت عدم حضور و وجود عوامل کنترل اجتماعى ملزم به عمل به وظایف خود کند.
تشکیل گروه ویژه براى رسیدگى به امور نیازمندان
بهترین روش آگاهى حاکم اسلامى از خواسته‏هاى طبقات ضعیف و محروم جامعه تشکیل گروه‏هاى ویژه است که مشکلات طبقه محروم و پایین جامعه را به او برسانند. على‏علیه السلام در عهدنامه خود، مالک اشتر را به این روش و شیوه عملى تذکر داده است:
و تفقد امور من لایصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون، و تحقره الرجال، ففرغ لاولئک ثقتک من اهل الخشیة والتواضع، فلیرفع الیک امورهم، ثم اعمل فیهم بالاعذار الى‏الله یوم تلقاه فان هؤلاء من بین الرعیة احوج الى الانصاف من غیرهم، و کل فاعذر الى‏الله فى تادیة حقه الیه. (52)
و دلجویى نما احوال آن‏ها را که دست ایشان به تو نمى‏رسد، و در دیده‏هاى مردم حقیر مى‏نمایند، و مردم ایشان را کم‏قدر مى‏شناسند، پس براى امور ایشان، مقرر گردان کسى را که اعتماد بر او داشته باشى، و از تو ترسد، و از اهل تواضع و شکستگى باشد، که دفع ایشان از تو بکند، و احوال ایشان را به تو عرض نماید، پس چون مطلع شوى بر حوایج ایشان به گونه‏اى عمل کن که روزى که خدا را ملاقات کنى، عذرى نزد او تو را نباشد زیرا که این جماعت از میان رعیت زیاده از دیگران محتاج به انصاف و عدالت‏اند. و در اداى حق همه خلق عذر خود را نزد خداوند عالمیان ظاهر گردان. (53)
فراهم نمودن زمینه دسترسى مردم به حاکم و رسیدگى شخصى به مشکلات آن‏ها
بهترین و رساترین تشبیه که در منابع حدیثى شیعه درباره رابطه حاکم با مردم و جایگاه او در میان مردم شده است، او را به عمود خیمه تشبیه کرده‏اند تا در دسترسى همگان قرار داشته باشد.
امام رضاعلیه السلام ضمن توصیه مامون به مراعات تقوى، از او مى‏خواهد که مرکز خلافت را در سرزمین وحى «مرکز بلاد اسلامى‏» مستقر سازد تا دسترسى همگان به خلیفه مسلمین سهل و آسان شود، و مى‏فرماید:
اما علمت‏یا امیرالمؤمنین ان والى المسلمین مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه. (54)
والى مسلمین به منزله عمود و ستون وسط خیمه است، هر کس که بخواهد او را در دست مى‏گیرد.
در عهدنامه مالک اشتر نیز، على‏علیه السلام در چندین موضع آن، حاکم را به ارتباط مستقیم با مردم، و احقاق حقوق ایشان و رسیدگى شخصى به مسایل و مشکلات آن‏ها توصیه کرده است که به این موارد اشاره مى‏کنیم:
ثم انه لاتسکن نفوس الناس، او بعضهم الى انک قد قضیت‏حقوقهم بظهر الغیب دون مشافهتک بالحاجات، و ذلک على‏الولاة ثقیل، و الحق کله ثقیل، و قد یخففه‏الله على اقوام طلبوا العاقبة فصبروا نفوسهم و وثقوا بصدق موعودالله لمن صبر و احتسب، فکن منهم و استعن بالله. (55)
«و بدان که نفوس مردم راضى نمى‏شوند و قبول نمى‏کنند که تو غایبانه اداى حقوق ایشان کرده تا مشافهة حاجات ایشان را نشنوى، و در مقام قضاى حوایج ایشان نیایى و این بر والیان گران است و هر حقى گران مى‏باشد، و گاهى خدا آسان مى‏کند بر گروهى چند که طالب عاقبت و آخرت باشند و نفوس خود را بر مشقت‏ها صبر فرمایند، و اعتقاد داشته باشند بر راستى وعده خدا براى کسى که صبر کند و از خدا طلب اجر نمایند، تو از ایشان باش، و یارى طلب کن از خدا» (56)
و در جاى دیگرى از عهدنامه مى‏فرماید:
فلاتطولن احتجابک عن رعیتک، فان احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق، و قلة علم بالامور و الاحتجاب یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه، فیصغر عندهم الکبیر، ویعظم الصغیر، و یقبح الحسن و یحسن القبیح، و یشاب الحق بالباطل، و انما الولى بشر لایعرف ما توارى عنه الناس به من الامور و لیست على القول سمات یعرف بها الصدق من الکذب، و انما انت احد رجلین، اما امروء سخت نفسک بالبذل فى‏الحق ففیم احتجابک، من واجب حق تعطیه، او خلق کریم تسدیه، و اما مبتلى بالمنع، فما اسرع کف الناس عن مسئلتک، اذا یئسوا من بذلک، مع ان اکثر حاجات الناس الیک مالامؤونة علیک فیه، من شکاة مظلمة، او طلب انصاف، فانتفع بما وصفت لک، واقتصرفیه على حظک و رشدک ان شاءالله. (57)
علامه مجلسى در ترجمه فراز فوق مى‏نویسد:
باید که طولانى نشود پنهان بودن تو از رعیت‏خود، زیرا که پنهان بودن والیان از رعیت‏باعث تنگى‏کار مردم مى‏شود، و والى، کم علم به هم مى‏رساند از احوال رعیت.
و در خانه نشستن والى و راه ندادن مردم، سبب آن مى‏شود که بر احوال مملکت‏خود مطلع نشود. و امور بزرگ که روى مى‏دهد به آن کوچک نمایند و امور کوچک را عظیم نمایند، و حسن را قبیح شمارند، و قبیح را حسن جلوه نمایند و سخنان که به او رسانند حق و باطل به یکدیگر مخلوط باشد.
و نیست والى مگر بشرى، نمى‏داند آنچه را مردم از او پنهان دارند از امور، و سخن راست و دروغ علامتى ندارد که به محض گفتن، توان تمیز کردن.
و حال تو از دو صورت «خالى‏» نیست: یا آن است که جوانمردى در بذل کردن مال در راه حق، پس چرا خود را به مردم نمى‏نمایى، که حق واجب را عطا کنى، و افعال نیکو از تو به رعیت صادر شود، یا آن است که مبتلایى به بخل و نمى‏خواهى که عطا کنى، و حاجات مردم را روا کنى، باز نباید که پرده نشین گردى و در بر روى مردم ببندى، زیرا که چون مردم از عطاى تو آیس و ناامید گردند، زود دست از سؤال برمى‏دارند، با آن که اکثر حاجات مردم طلب مال نیست که نقصانى به تو برسد، مانند آن که بر کسى ظلمى شده، به تو شکایت مى‏کند، یا دعوى دارد و حکم عدلى از تو مى‏خواهد، پس منتفع شو به آنچه وصف کردم براى تو، و اکتفا کن در آن، بر آنچه بهره‏ور شدى و صلاح تو در آن است ان شاءالله. (58)
مؤلف در شرح عبارت «الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر...» مى‏نویسد: ضمیر «هم‏» در عنهم و «عندهم‏» به ولات برمى‏گردد و معناى جمله این است که احتجاب طولانى حاکمان از مردم سبب مى‏شود که والیان، امور بزرگ را به‏واسطه تسویل و فریب اعوان و صاحبان اغراض، کوچک و امور کوچک را بزرگ بپندارند (59) .
نکته فوق به لزوم کسب اطلاعات صحیح از منابع معتبر و موثق از سوى حاکم اسلامى تاکید دارد.
ایشان در توضیح این فراز «و لیست على الحق سمات...» مى‏گوید: مقصود آن است که بر سخن حق و یا سخن باطل علامات و نشانه‏هایى نیست، تا به واسطه آن علامات، حق و باطل به محض شنیدن شناخته شوند بنابراین ناگزیر براى تمییز و تشخیص حق و باطل از یکدیگر باید تجسس و تفحص نمود. (60)
در قسمت دیگر از عهدنامه، على‏علیه السلام مى‏فرماید:
واجعل لذوى الحاجات منک قسما، تفرغ لهم فیه شخصک، و ذهنک من کل شغل، ثم تاذن لهم علیک، و تجلس لهم مجلسا، تتواضع فیه لله الذى رفعک، و تقعد عنهم جندک واعوانک من احراسک و شرطک، تخفض لهم فى مجلسک ذلک جناحک، وتلین لهم کنفک فى مراجعتک، و وجهک حتى یکلمک متکلمهم غیر متعتع، فانى سمعت رسول الله‏صلى الله علیه وآله یقول فى غیر موطن، «لن تقدس امة لایؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع. (61)
و باید که براى صاحبان حاجات و آن‏ها که به تو رجوع دارند، وقتى از خود قرار دهى که فارغ گردانى در آن وقت‏براى ایشان، در مجلسى که در آن مجلس تواضع و تذلل کنى براى خداوندى که آفریده است و بلند گردانیده است تو را. و وضع نمایى از ایشان لشگر و یاوران خود را از دربانان و یساولان خود و پست گردان در آن مجلس براى ایشان بال خود را، و نرم گردانى براى ایشان پهلوى خود را، در مراجعت کردن و گوش دادن به سخنان ایشان، و روى گردانیدن به سوى ایشان، تا آن که هر که خواهد با تو سخن بگوید، بى‏خلاف و اضطراب، سخن تواند گفت. به درستى که من شنیدم از رسول خداصلى الله علیه وآله که در مواطن متعدده مى‏گفت: مقدس و پاکیزه نمى‏شوند امتى که در میان ایشان حق ضعیف از قوى باز یافت نشود، در حالتى که ضعیف را مضطرب نسازند وبه خوف نیندازند. (62)
مجلسى در باره جمله «لن تقدس‏» از حدیث نبوى مى‏گوید:
یعنى امت از عیوب و نقایص پاکیزه نخواهند شد. (63)
در مذمت احتجاب «حاکم اسلامى‏» از مردم و گماردن حاجب و دربان براى رد ارباب رجوع، حدیثى از امام صادق‏علیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در جلد 72 بحار آورده است:
ایما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنة سبعین الف سور مابین السور الى السور مسیرة الف عام.
هر مؤمنى اگر بین خود و مؤمن دیگر حجاب و مانعى ایجاد کند «تا اینکه حاجت و مشکل او بر آورده نشود» خداوند عزوجل نیز بین این شخص و بهشت هفتاد هزار دیوار و مانع ایجاد مى‏کند که فاصله هر دیوارى تا دیوار دیگر به مقدار راه و مسیر هزار سال باشد.
در نصایح حضرت خضرعلیه السلام هم در مذمت و نکوهش احتجاب حاکم از رعیت، و رد ارباب رجوع در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏» خطاب به خلیفه عباسى آمده است:
«آن مرد [حضرت خضرعلیه السلام] گفت: تو امور مسلمانان را متکفل شده‏اى و از احوال ایشان غافلى و در میان خود و ایشان دربانان و یساولان باز داشته‏اى، و در پس دیوارهاى حصین که از گچ و آجر برآورده‏اى، پنهان شده‏اى، و درهاى آهنین بر روى خود بسته‏اى، و دربانان با اسلحه بران بر درها باز داشته‏اى که مسلمانان ستم رسیده را به تو راهى نباشد.» (64)
رعایت انصاف و مساوات
در رعایت مساوات و عدم تبعیض بین خویشان و نزدیکان حاکم و دیگران، بیان جالبى از امام رضاعلیه السلام در ضمن گفتگوى آن حضرت با یکى از یاران خود نقل شده که مجلسى آن را در بحارالانوار آورده است.
بعد از آن که فضل بن سهل کشته شد، مامون هراسان و گریان به حضور امام رضاعلیه السلام رسید و از محضر آن حضرت در امر خلافت کمک طلبید، امام رضاعلیه السلام در پاسخ به مامون فرمود:
یا امیرالمؤمنین بر تو باد تدبیر در امور، و وظیفه ما نیز دعا مى‏باشد.
راوى حدیث «محمدبن ابى عباده‏» مى‏گوید: به امام رضاعلیه السلام عرض کردم:
چرا در جواب مامون تاخیر و تعلل ورزیدى و از قبول پیشنهاد او امتناع نمودى؟
حضرت فرمود:
یا اباحسن واى برتو، من هیچ اختیارى در امور حکومتى ندارم.
راوى گوید: چون امام مرا مغموم دید فرمود:
اگر حکومت - همانگونه که تو مى‏خواهى- به ما باز گردد، منزلت تو در نزد ما همان خواهد بود که الآن هست، سهم و نفقه تو، به اندازه‏اى خواهد بود که بتوانى آن را در آستین خود حمل کنى، و با تو مانند یکى از آحاد مردم برخورد خواهد شد.
علامه مجلسى بعد از نقل این فراز از حدیث مى‏گوید:
مراد از این عبارت، کنایه از قلت و کمى نفقه مى‏باشد به طورى که شخص بتواند آن را در آستین لباس خود حمل کند. (65)
حدیث مذکور بیانگر لزوم رعایت مساوات و تسویه در تقسیم بیت‏المال از سوى حاکم اسلامى است.
همچنین در یکى از نامه‏هاى حضرت على‏علیه السلام که به عمال خود نوشته است‏به اجراى مساوات همه جانبه در جامعه اسلامى از سوى حاکم چنین توصیه و تاکید شده است:
و آس بینهم فى اللحظة، والنظر، والاشارة والتحیة، حتى لایطمع العظما فى حیفک، و لاییئس الضعفاء من عدلک.
در میان مردم به مواسات رفتار کن، حتى در نگاه کردن به آن‏ها، و در نظر به گوشه چشم به آن‏ها، و در اشاره و تحیت و درود فرستادن بر ایشان، تا این که بزرگان و اشراف قوم، در ظلم تو به دیگران (فرودستان) طمع نورزند، و ضعیفان نیز از عدالت تو نا امید نگردند. (66)
عمل به انصاف و رعایت‏حقوق خداوند و حقوق مردم نیز از توصیه‏هاى على‏علیه السلام به مالک اشتر است:
انصف‏الله، وانصف الناس من نفسک، و من خاصة اهلک، و من لک فیه هوى من رعیتک. (67)
و انصاف بده خداى خود را، و با مردم ازنفس خود، و از مخصوصان اهل خود، و از هر که دوست مى‏دارى از رعیت‏خود با انصاف عمل کن. (68)
عفو و بخشش خطاهاى مردم
در عهدنامه‏ها و خطبه‏هاى حضرت على‏علیه السلام که درباره وظایف حاکم اسلامى ایراد شده، به نادیده گرفتن خطاها و لغزش‏هاى مردم و عفو و بخشش آن‏ها از سوى حاکم اسلامى بسیار سفارش شده است. على‏علیه السلام در عهدنامه مالک درباره روش و شیوه برخورد حاکم با خطاهاى مردم چنین مى‏فرماید:
یفرط منهم الزلل، و تعرض لهم العلل، و یؤتى على ایدیهم فى العمد و الخطاء، فاعطهم من عفوک و صفحک، مثل الذى تحب ان یعطیک الله من عفوه و صفحه، فانک فوقهم، و والى‏الامر علیک فوقک، والله فوق من ولاک، وقد استکفاک امرهم و ابتلاک بهم. (69)
و از هر یک از ایشان لغزش‏ها واقع مى‏شود، و علت‏ها ایشان را عارض مى‏شود، و بر دست ایشان به عمد و خطا جنایت‏ها روى مى‏دهد، پس عطا کن ایشان را از عفو کردن و در گذشتن مثل آنچه دوست مى‏دارى که خداوند قادر عطا کند به تو از بخشش و آمرزش خود، به درستى که بر ایشان مسلطى، و برایشان والى و حاکمى، و خداوند مسلط است‏بر آن که تو را والى گردانیده است و طلب امور ایشان از تو کرده است، و تو را به تسلط بر ایشان در معرض امتحان در آورده است. (70)
مجلسى در شرحى که پیرامون جمله «ویؤتى على ایدیهم‏» دارد، ابتداى کلام ابن‏ابى‏الحدید را نقل مى‏کند که گفته است:
این جمله همانند این است که گفته شود «یؤخذ على ایدیهم‏» یعنى مردم توسط حاکم منع و تادیب مى‏شوند.
وى سپس قول ابن میثم را ذکر کرده که گفته است:
این جمله کنایه از این است که مردم معصوم نیستند، بلکه مرتکب خلاف و گناه از روى عمد و خطا مى‏شوند، و والیان نیز آن‏ها را در برابر اعمالشان مورد مؤاخذه قرار مى‏دهند.
سپس مجلسى خود چند احتمال را در معناى این جمله ذکر مى‏کند که از این قرار است.
احتمال اول:
اگر «تؤتى‏» طبق بعضى از نسخ فعل مخاطب باشد، معناى جمله در این صورت این خواهد بود که غرض امام بیان احتیاج حاکم به مردم و نیز متضرر شدن حاکم از ناحیه مردم است، یعنى حاکم بواسطه اعمالى که مردم مرتکب مى‏شوند، خواه از روى عمد، و خواه از روى خطا به هلاکت‏خواهد رسید.
مؤلف با آوردن دو شاهد در استعمالات لغوى که «اتى‏» به معناى هلاکت آمده این احتمال را تایید مى‏کند.
احتمال دوم:
کلمه «یؤتى‏» به صورت فعل غایب قرائت‏شود، همچنان که در بعضى از نسخ به این صورت آمده است. بنابراین احتمال، معناى جمله همان خواهد بود که ابن میثم اختیار کرده است.
یعنى حکام و ولات، مردم را از بعضى از تصرفات منع مى‏کنند و ایشان را به خاطر آنچه از امور خلاف مرتکب شده‏اند از روى عمد و خطا، مؤاخذه مى‏نمایند.
احتمال سوم:
چه بسا ممکن است عده‏اى از مردم توسط عده دیگر به اضلال و گمراهى کشانده شوند، و در نتیجه آلت دست گمراه کنندگان قرار گیرند، و اعمال قبیح از آن‏ها سربزند در این صورت بر حاکم اسلامى است که از خطاهاى آن‏ها چشم‏پوشى کند. (71)
مؤلف همچنین در معناى «یفرط منهم الزلل‏» مى‏گوید:
مراد این است که مردم غیر معصوم‏اند «و قهرا دچار اشتباه و خطا مى‏گردند» و در معناى «علل‏» نیز مى‏گوید: مقصود از آن امراض معنوى و «باطنى و روحى‏» است و به عبارتى علل، همان اسباب و انگیزه‏هاى معاصى مى‏باشد. (72)
در جاى دیگر از عهدنامه، على‏علیه السلام مالک را به تحمل اشتباهات مردم و نادیده گرفتن خطاهاى آنان فرا مى‏خواند و مى‏فرماید:
ثم احتمل الخرق منهم والعى، و نح عنک الضیق والانف، یبسط‏الله علیک بذلک اکناف رحمته، و یوجب لک ثواب طاعته. (73)
محتمل شو سفاهتى را که از ایشان (مردم) صادر مى‏شود، یا آن که از بیان غرض عاجز مانند، و دور گردان از خویش دل تنگى و تکبر را تا حق تعالى به این سبب بگشاید بر تو اکناف و اطراف رحمت‏خود را، و واجب گرداند براى تو ثواب طاعت‏خود را. (74)
علامه مجلسى در شرح «احتمل الخرق منهم والعى‏» مى‏نویسد:
یعنى «جهل‏» و «عى‏» را از آن‏ها تحمل کن و ایشان را به خاطر این «نقائص‏» عتاب مکن.
ایشان در بیان عبارت «نح عنک الضیق والانف‏» مى‏گوید:
مراد از ضیق همانا تضییق و تنگ گرفتن «عرصه‏» بر مردم است در امور «مربوط به ایشان‏». و یا اینکه مراد از آن بخل است.
و معناى دیگر آن است که مقصود «ضیق الصدر» و بى‏حوصلگى «والى‏» است‏به آنچه از امور بر وى وارد مى‏شود.
احتمال چهارم:
مراد از «ضیق الصدر» عجز و ناتوانى «حاکم‏» باشد. و مقصود از «انف‏» نیز امتناع از روى استکبار است. (75)
همچنین به حاکم اسلامى سفارش شده است که در صورت عفو و گذشت از خطاکاران بر عفو خود پشیمان نشود.
ولاتندمن على عفو (76)
و پشیمان مشو از عفو کردن از گناه کار رعیت‏خود. (77)
موضوع دیگرى که در رتبه قبل از عفو و بخشش قرار دارد، و حاکم به رعایت آن توصیه شده است، «تغابى‏» و... «تجاهل‏» درباره اشتباهات مردم است. على‏علیه السلام در این باره مى‏فرماید:
وتغاب عن کل ما لایضح لک . (78)
و هر چه بر تو ثابت نشود تغافل کن و به گمان، مؤاخذه نکن. (79)
مؤلف «تغابى‏» را به تغافل حمل کرده و مى‏نویسد:
معناى سخن امام على‏علیه السلام این است:
اى مالک متعرض امورى که هنوز براى تو روشن نشده است نشو، امورى که موجب حد یا تعزیر مى‏گردد، و یا باعث عتاب و عیب جویى (تعییر) مردم مى‏شود. (80)
گفتگو و مشاوره با دانشمندان
دانشمندان همانند حاکمان از عوامل مهم ثبات، امنیت، پیشرفت و اصلاح جامعه هستند، عالمان دینى با ارایه نظریات اصلاحى خود، موجبات پیشرفت مادى و معنوى جامعه و تامین سعادت دنیوى و اخروى مردم را که هدف غایى حکومت‏هاى صالح است فراهم مى‏آورند. در منابع حدیثى، حاکم اسلامى به تبادل نظر و مشاوره با دانشمندان دینى و حکیمان و استفاده از آراى ایشان فراخوانده شده است:
و اکثر مدارسة العلماء، و مناقشة الحکماء، فى تثبیت ما صلح علیه امر بلادک، و اقامة ما استقام به الناس قبلک (81)
و بسیار با علما مدارسه و مذاکره کن، و با حکیمان و با دانایان مشورت کن در امرى چند که موجب صلاح امور تو است، و در اقامت «سنتى‏» که به آن‏ها اهل دیار تو مستقیم شده‏اند. (82)
در حدیث‏حضرت خضرعلیه السلام در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏» رهنمودهایى در باره مشاوره حاکمان با دانشمندان دینى ذکر شده و نیز به علل و عوامل گریز و پرهیز عالمان دینى از حاکمان دنیایى اشاره شده و آمده است:
منصور دوانیقى خلیفه عباسى پس از شنیدن نصایح و مواعظ «حضرت خضرعلیه السلام‏» با تاثر و تاسف بر حال و گذشته خود گفت:
«اى عالم رهنما و اى خبیر دانا چاره مرا در چه مى‏دانى؟ گفت:
چاره در آن است که دانایان و هادیان و علما و راشدان با خود بدارى و به قول ایشان عمل نمایى، و در امور خود با ایشان استشاره کنى، منصور گفت:
ایشان از من گریزان‏اند، و ایشان را نمى‏یابم.
گفت:
از ترس جور و بدى اعمال تو از تو گریزان‏اند، و لیکن:
1) در بر روى خلق بگشا; 2) حاجبان و دربانان را بردرگاه خود بازمدار; 3) راه ستم دیده‏گان برخود مبند; 4) مال از حلال بگیر; 5) مرتکب حرام مشو; 6) به داد مظلومان برس; 7) و احقاق حقوق مسلمانان کن.
اگر چنین کنى من ضامنم که آن‏ها که از تو گریخته‏اند، به سوى تو آیند و تو را در امور خیر معاونت نمایند. (83)
اطرافیان حاکم، معرف جایگاه اعتقادى و اجتماعى او در جامعه هستند، از این رو حاکم اسلامى به ارج نهادن به تقوى و پرهیزگارى و پرهیزکاران و معاشرت با اهل تقوا و ورع امر شده است.
والصق باهل الورع والصدق. (84)
«و خود را به گروهى که اهل پرهیزکارى و راستى گفتارند متصل‏ساز» (85)
معناى «الصق‏» این است که اهل ورع را از خواص و خلصاى خود قرار بده. (86)
دورى از ظلم و ستم بر زیر دستان
حاکم اسلامى با اعمال ظلم و جور، خود به خود از منصب حکومت‏بر مسلمین برکنار، و اطاعت از او «اطاعت طاغوت‏» شمرده مى‏شود و همکارى و تعامل با وى «تعاون بر اثم و عدوان‏»، و دوستى و محبت‏به او «رکون به ظالمین‏» محسوب و حرمت‏شرعى پیدا مى‏کند. در واقع اوصاف پسندیده حاکم به این خاطر است که مانع از بیدادگرى و ظلم او بر مردم باشد. امیرالمؤمنین‏علیه السلام درباره نکوهش ظلم و سرزنش حاکم ظالم مى‏فرماید:
و من ظلم عبادالله کان‏الله خصمه دون عباده، و من خاصمه الله ادحض حجته، و کان‏الله حربا حتى ینزع و یتوب، ولیس شى‏ء ادعى الى تغییر نعمة‏الله، و تعجیل نقمته من اقامة على ظلم، فان‏الله یسمع دعوة المظلومین، و هو للظالمین بالمرصاد. (87)
و هر که ستم کند بندگان را، خدا خصم او است نه بندگان، و هر که خدا خصم او شود حجت او را باطل گرداند. و محارب خدا شود. تا آنکه باز ایستد و توبه کند. و هیچ باعث [عاملى] براى تغییر یافتن و زایل شدن نعمت‏خدا، و زود نازل شدن عذاب [مؤثرتر] از ایستادگى کردن بر ظلم و ستم نیست، زیرا که حق تعالى دعاى مظلومان را شنونده است، و ظالمان را جزا دهنده است. (88)
علامه مجلسى در بیان جمله «حتى ینزع و یتوب‏» مى‏نویسد:
محتمل است توبه حاکم عبارت از اداى حقوق مردم به ایشان باشد و بازایستادن حاکم از ظلم به رعیت. زیرا حاکم مال، این که حقوق مردم را حبس نماید، ظالم محسوب مى‏شود و ظلمى را که از آن نهى شده است ترک نکرده است.
امام صادق‏علیه السلام نیز در نامه خود خطاب به عبدالله نجاشى با نقل حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله وى را به اجتناب از خوار و ذلیل ساختن مؤمنان توصیه مى‏کند:
«اى عبدالله حدیث کرد مرا، پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین‏علیه السلام که حضرت سید انبیاصلى الله علیه وآله فرمود:
نازل شد بر من جبرئیل امین‏علیه السلام و گفت:
خداوند جلیل تو را سلام مى‏رساند و مى‏گوید: که من براى مؤمن اشتقاق کرده‏ام نامى از نام‏هاى خود، زیرا نام من مؤمن است و او را مؤمن نامیده‏ام، پس مؤمن از من است و من از اویم هر که سعى نماید در خوارى و مذلت مؤمن، چنان است که با من روبرو محاربه کرده است و به جنگ من آمده است. (89)
پرهیز از خشونت
در نکوهش رفتار خشونت‏آمیز حاکم با مردم، حدیثى از امام صادق‏علیه السلام نقل شده که مجلسى آن را در جلد 2 بحارالانوار ذکر کرده است. امام صادق‏علیه السلام فرمودند که هفت طائفه‏اند که اعمالشان را فاسد و نابود مى‏گردانند، یکى از آن طوائف هفتگانه، فرمانروایى است که فظ و خشن باشد، و هیچ دل رحمى و عطوفت و مهربانى در او نباشد.
علامه مجلسى در شرح این حدیث مى‏نویسد: این دسته‏ها بواسطه ترک متمم اعمال خود، اعمال خود را فاسد مى‏گردانند. از این افراد، رییس خشن و غلیظ‏القلب است که سیادت و دولت و یا احسان خود به مردم را با خشونت در رفتار و گفتار خنثى و فاسد مى‏گرداند. (90)
در عهدنامه على‏علیه السلام به مالک، توصیه‏هاى سودمندى در این باره آمده است که به ترتیب همراه با ترجمه علامه مجلسى ذکر مى‏کنیم:
در قسمتى از عهدنامه، ضمن تقسیم مردم تحت فرمان حاکم اسلامى به برادران دینى و هم‏کیش و غیر هم‏کیش آمده است:
ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا، تغتنم اکلهم، فانهم صنفان، اما اخ لک فى‏الدین، و اما نظیر لک فى‏الخلق; (91)
مباش بر ایشان مانند سبع درنده، و غنیمت‏شمارى خوردن ایشان را، زیرا که ایشان دو صنف‏اند، یا برادر تواند در دین، یا برادر تو نیستند و کافرند «اما» نظیر تو هستند در خلقت. (92)
همچنین حاکم اسلامى از بهانه‏جویى در اجراى سیاست‏هاى سخت‏گیرانه و مشروع جلوه دادن آن، به شدت نهى شده است:
ولاتقولن انى مؤمر آمر فاطاع، فان ذلک ادغال فى‏القلب، و منهکة للدین، و تقرب من الغیر; (93)
«مگو که من امیرم و آنچه مى‏گویم اطاعت من کنند، زیرا که این خیال باطل، دل را فاسد مى‏گرداند و دین را بیمار مى‏کند، و آدمى را در عرصه بلایا و مصایب «دچار» مى‏سازد.» (94)
در فراز دیگر از عهدنامه، على‏علیه السلام مالک را از این توهم و پندار که ملک و سلطنت‏خود را با آدمکشى و خونریزى مستحکم سازد برحذر مى‏دارد و مى‏فرماید:
ایاک والدماء، و سفکها بغیر حلها، فانه لیس شئ ادعى لنقمة، ولا اعظم لتبعة، ولااحرى بزوال نعمة، و انقطاع مدة من سفک الدماء بغیر الحقها... فلاتقوین سلطانک بسفک دم حرام، فان ذلک «مما یضعه و یوهنه بل یزیله‏» یخلقه و ینقله، فایاک و التعرض لسخط الله فان الله قد جعل لولى من قتل مظلوما سلطانا، قال‏الله «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا» ولا عذر لک عندالله، ولاعندى فى قتل العمد، لان فیه قودالبدن، فان ابتلیت‏بخطاء، و فرط علیه سوطک او یدک، لعقوبة، فان فى الوکزة فما فوقها مقتلة، فلاتطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تؤدى الى اهل المقتول حقهم دیة مسلمة یتقرب بها الى الله زلفى. (95)
زینهار که حذر کن از ریختن خون‏ها بناحق، زیرا که هیچ چیز، سبب غضب خدا و بزرگى عقوبت‏حق تعالى، و زوال نعمت، و کوتاهى عمر و دولت نمى‏شود، مانند ریختن خون حرام که همین سبب ضعف و سستى آن مى‏گردد، بلکه زایل مى‏گرداند و از تو، به دیگران منتقل مى‏سازد، پس زینهار متعرض غضب پروردگار مشو، به درستى که خدا براى ولى کسى که به ستم کشته شده باشد سلطنت قصاص قرار داده است، چنانچه فرموده است:
«و من قتل مظلوما فقل جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فى القتل انه کان منصورا»;
هر که کشته شود به ستم، پس به تحقیق قرار دادیم براى ولى او سلطنتى، پس از حد بدر نرود کشنده یا ولى قصاص به درستى که او یارى کرده شده است.
عذرى نیست تو را نزد خدا، و نزد من در کشتن عمد، و در آن قصاص بدن و به عوض کشتن، لازم مى‏شود.
و اگر مبتلا شوى به خطایى که از تازیانه یا دست تو صادر گردد، در عقوبت، که کسى را کنى و او کشته شود، زیرا که بسا با دست زدن بر کسى یابیشتر سبب قتل او گردد پس نخوت سلطنت و حکومت تو را مانع نشود از آن که به اهل مقتول حق ایشان را از دیه تسلیم کنى تا موجب قرب تو گردد نزد حق تعالى.» (96)
مجلسى در بیان این جمله از عهدنامه «فلاتطمحن بک نخوة سلطانک عن ان تؤدى الى اولیاء المقتول حقهم‏» مى‏نویسد: مراد این است که عظمت و بزرگى سلطنت تو مانع از اداى دیه به اولیاى مقتول «در قتل خطایى‏» نشود، وى سپس اضافه مى‏کند که ظاهر این عبارت این است که در موارد خطاى حاکم، در اقامه حد و تعزیر مطلقا دیه ثابت مى‏شود، وى در اینجا اختلاف نظر امامیه را در باره خطاى حاکم نقل مى‏کند که عده‏اى قایلند به این که حاکم مطلقا ضامن دیه نیست «اعم از حقوق الله و حقوق الناس‏» و برخى مى‏گویند دیه را در بیت‏المال ضامن است، هرگاه حد جارى شده از حقوق الناس باشد. اما اگر از حقوق‏الله باشد حاکم دیه را ضامن نخواهد بود. و بعضى نیز گفته‏اند که خلاف در ثبوت دیه و عدم ثبوت آن فقط در مورد تعزیز است - زیرا تعیین مقدار تعزیر منوط به اجتهاد و نظر حاکم است «بنابراین ممکن است نظر مجتهد در تعیین مقدار تعزیر در تلف نفس دخالت داشته باشد» -اما حدود از طرف شارع، مقدر و معین شده است. (97)
امام صادق‏علیه السلام هم در توصیه و رهنمودهاى خود به عبدالله نجاشى حاکم اهواز، او را از ترساندن مؤمنان و مردمان تحت فرمانش نهى کرده و فرموده است:
اى عبدالله تو را حذر مى‏فرمایم از آن که مؤمنى را بترسانى، به درستى که خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش على بن ابى‏طالب‏علیه السلام که هر که نظر کند به سوى مؤمنى که او را در بیم و خوف اندازد، خدا بترساند او را در روزى که به غیر از سایه مرحمت او سایه‏اى نباشد، و او را در قیامت‏به صورت مورچه که حقیرترین خلق است محشور گرداند تا او را به محل قوبت‏خود رسانند. (98)
در حدیث‏حضرت خضرعلیه السلام هم حاکم اسلامى از عقوبت و خشم به مردم نهى شده است:
اى امیر منتهاى قدرت تو بر عقوبت، کشتن است کسى را که بر او به خشم آمدى، به کشتن او امر مى‏نمایى، و زیاده بر او تسلط ندارى، پس بترس از عقوبت کسى که بر عذاب ابدى و نکال سرمدى قادر است، و ملک و پادشاهى او نهایت ندارد، و به آنچه در دلت مى‏گذرد و در خلوت‏ها از تو صادر مى‏گردد آنا فآنا مطلع است، پس چه خواهى کرد در هنگامى که تو را از قبر بیرون آورد، با نهایت مذلت، نزد خود به حساب برپا دارد، آیا در آن وقت‏خزاین و دفاین که اندوخته‏اى، فایده‏اى به حال تو خواهد بخشید؟. (99)
عیب‏پوشى و دورى از تجسس در عیوب مردم
در مقدمه این بحث‏حدیثى را که در باره سوءظن و لزوم بار کردن کار مؤمن بر صحت از على‏علیه السلام نقل شده، ذکر مى‏کنیم:
ضع امر اخیک على احسنه حتى یاتیک مایغلبک منه، ولاتظن بکلمة خرجت من اخیک سوءا و انت تجد لها فى الخیر محملا.
مجلسى در شرح این حدیث مى‏گوید:
آنچه از برادر «دینى‏» تو صادر مى‏شود، از گفتار و رفتار بر بهترین محتملات آن حمل کن، زیرا ظن و گمان گاهى به خطا مى‏رود، و از تجسس نیز نهى شده است کما اینکه خداوند مى‏فرماید:
«ان بعض الظن اثم‏» و نیز فرموده است: «ولاتجسسوا»
تا زمانى که از آن شخص به تو چیزى برسد به طورى که تو را عاجز سازد و نتوانى آن را تاویل و توجیه نمایى، و همچنین است، اگر سخنى از برادر «دینى‏» تو صادر شود که داراى دو احتمال است‏بر تو واجب است که این سخن را بر وجه خیر حمل نمایى، گرچه این وجه خیر معناى مجازى کلام و بدون قرینه، یا از باب کنایه یا توریه و مانند این دو باشد، بویژه زمانى که خود قایل، آن را ادعا کند. (100)
لازم به ذکر است که مضمون حدیث فوق عام است و شامل حکام اسلامى نیز مى‏گردد.
در عهدنامه مالک اشتر، وظیفه حاکم اسلامى در قبال عیوب مردم، اکتفا به تطهیر عیوب و گناهان ظاهرى ایشان معرفى شده است، از این رو، وى حق تعدى و تجاوز به حریم خصوصى افراد و کشف عیوب پنهان آن‏ها را ندارد.
على‏علیه السلام مالک را از تجسس و کشف عیوب مستور مردم، نهى فرموده و به پرده‏پوشى آن‏ها امر فرموده است:
فان فى الناس عیوبا، الوالى احق من سترها، فلا تکشفن عما غاب عنک منها، فان علیک تطهیر ما ظهر لک، والله یحکم على ماغاب عنک، فاسترالعورة ما استطعت، یسترالله منک ما تحب ستره من رعیتک. (101)
در مردم عیبى چند هست، که والى سزاوارترین مردم است‏به پوشانیدن آن‏ها، پس سعى مکن در ظاهر گردانیدن عیب‏ها که بر تو پوشیده است، زیرا که نیست‏بر تو مگر آنکه، آنچه بر تو ظاهر شود، مردم را از آن‏ها پاک کن، و خدا حکم مى‏کند، در آنچه بر تو پنهان است. پس تا تو عیب‏پوش مردم باشى، خدا بپوشاند بر تو آنچه دوست مى‏دارى که از رعیت‏بپوشانى. (102)
امام صادق‏علیه السلام در توصیه‏هاى خود به عبدالله نجاشى «والى شیعه مذهب اهواز» در باره دورى از تجسس در عیوب و لغزش‏هاى مردم، پنج‏حدیث را از پیامبرصلى الله علیه وآله و امیرالمؤمنین‏علیه السلام روایت کرده است:
حدیث اول:
اى عبدالله شنیدم از پدرم از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام که گفت: شنیدم که رسول خداصلى الله علیه وآله، روزى به اصحاب خود گفت:
اى گروه مردمان به درستى که مؤمن نیست کسى که به زبان ایمان آورد و به دل ایمان نیاورد، پس تجسس منمایید لغزش‏ها و گناهان مؤمنان را، به درستى که هر که لغزش مؤمن را تتبع نماید، او را در دنیا، در میان خانه خود رسوا گرداند. (103)
حدیث دوم:
اى عبدالله خبر داد مرا پدرم از پدرانش که روزى حضرت سید انبیا به سید اوصیاعلیهما السلام گفت:
یا على مناظره و مجادله مکن با کسى، تا نظر کنى در احوال نهانى او، اگر نیک باشد با او معارضه مکن، زیرا که خدا دوست‏خود را وا نمى‏گذارد و دست از یارى «او» برنمى‏دارد، اگر احوال نهانى او بد باشد، همان بدى‏هاى او براى او بس است. اگر سعى کنى که به او ضرر رسانى، زیاده از آنچه خود به خود کرده است، نتوانى، زیرا که ضررهاى دنیوى را در جنب عقوبات اخروى قدرى نباشد. (104)
حدیث‏سوم:
اى عبدالله، فرمود مرا پدر نیک احترام، از پدران رفیع مکان که امیرمؤمنان‏علیه السلام فرمود:
هر که در حق مؤمن بگوید، آنچه دیده‏هاى او دیده و گوش‏هاى او شنیده، که موجب عیب او باشد، و مروت او را در نظر مردم منهدم و ضایع گرداند، او از آن‏ها است که عزیز جبار و کریم ستار در حق ایشان فرموده است:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى‏الدنیا والآخرة‏»;
آنان که دوست مى‏دارند که شایع گردد امور قبیحه در حق آنان که ایمان آورده‏اند، از براى ایشان عذابى دردناک است در دنیا و آخرت. (105)
حدیث چهارم:
اى عبدالله گفت پدر اطهرم، از پدران عالى‏شان خود که حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام فرمود:
«هر که روایت کند از برادر مؤمنش روایتى که خواهد درهم شکند مروت و مردى و نیک نامى او را در میان مردم و عیب او را ظاهر گرداند، خدا او را باز دارد تا آن که بدر شدى، از آنچه گفت‏بیاورد، و هرگز نتواند.» (106)
حدیث پنجم:
اى عبدالله حدیث کرد مرا پدرم از پدران اطهارش از حیدر کرارعلیه السلام که حضرت نبى مختارصلى الله علیه وآله فرمود:
ادناى کفر آن است که، مردى از برادر مؤمن خود کلمه‏اى شنود و آن را حفظ نماید و در خاطر نگه دارد، به قصد آن که او را به آن کلمه رسوا گرداند، این گروه را در آخرت بهره‏اى از رحمت‏حق تعالى نیست. (107)
طرد عیب‏جویان و سعایتگران
حاکم اسلامى باید افرادى را که قصد عیب‏جویى و سخن‏چینى و تخریب شخصیت دیگران را دارند و خود را ناصح و دلسوز حاکم جلوه مى‏دهند، از خود دور سازد. در فرازى از عهدنامه، على‏علیه السلام در این باره مى‏فرماید:
ولیکن ابعد رعیتک منک، واشنؤهم عندک، اطلبهم لمعایب الناس. (108)
باید که دورترین رعایا و دشمن‏ترین ایشان نزد تو کسى باشد که بیشتر طلب عیوب مردم مى‏کنند. (109)
و در جاى دیگر مى‏فرماید:
ولاتعجلن الى تصدیق ساع، فان الساعى غاش، و ان تشبه بالناصحین; (110)
و زود تصدیق بدگویان را مکن، بدرستى که ایشان فریب دهندگان به ظاهر خبر مى‏نمایند. (111)
مؤلف در تعریف ساعى مى‏گوید:
والساعى من یسعى الى الوالى بذم الناس و جرائمهم;
یعنى سخن‏چین و سعایتگر کسى است که جرایم و خطاهاى مردم را به والى رساند و نزد او از مردم بدگویى کند. (112)
امام صادق‏علیه السلام نیز از عبدالله نجاشى مى‏خواهد که از سخن‏چینان دورى گزیند:
و زینهار بپرهیز از بدگویان و سخن‏چینان، و احدى از ایشان، نزدیک خود راه مده و مصاحب خود مکن، و سخن ایشان را قبول مکن که خدا را به خشم آورى، و خود را رسوا گردانى.
دورى از خلف وعده
حکام جور براى جلب حمایت عمومى و تثبیت قدرت و موقعیت‏سیاسى، اجتماعى خود با استفاده از ابزار تبلیغات وعده و نویدهایى به مردم مى‏دهند، لیکن تا احساس اطمینان و ثبات و قدرت و سلطه بر مردم کردند وعده‏هاى خود را نادیده مى‏گیرند، اولین اثر زیانبار خلف وعده برانگیخته شدن بدگمانى مردم به حاکم و از بین رفتن محبوبیت و مقبولیت اجتماعى او در نزد مردم است. على‏علیه السلام در مذمت و نکوهش این خصلت مذموم مى‏فرماید:
و ایاک ... ان تعدهم فتتبع موعودک بخلفک... فان الخلف یوجب المقت عندالله و عندالناس، قال الله تعالى «کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالاتفعلون‏»;
زینهار وعده کنى و وفاى به آن ننمایى، زیرا خلف وعده موجب غضب است، نزد خدا و نزد مردم، حق تعالى مى‏فرماید:
«کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالاتفعلون‏»;
بزرگ است از جهت مقت و غضب نزد خدا، آن که بگویید آنچه را عمل نمى‏کنید. (113)
دورى از غفلت و تغافل از امور مردم
حاکم اسلامى همانگونه که به هشیارى و آگاهى به مسایل و امور کشور توصیه شده است، از تغافل و غفلت از مسایل و مشکلات مردم که باعث‏سوءاستفاده فرصت طلبان و گسستگى امور مى‏شود، نیز نهى شده است. بخشى از عهدنامه مالک اشتر اختصاص به این موضوع دارد:
ایاک ... والتغابى عما تعنى به مما وضح للعیون، فانه ماخوذ منک لغیرک، و عما قلیل، تنکشف عنک اغطیة الامور، و یبرز الجبار بعظمته، و ینصف منک للمظلوم. (114)
«و تغافل مکن از امرى چند که از تو سؤال خواهند کرد، از دادرسى مظلومان، و رفع ستمکاران -آنچه بر دیده‏ها ظاهر شده باشد- زیرا که در قیامت تو را براى ایشان مؤاخذه خواهند کرد، و بعد از اندک زمانى پرده از روى کارها برخواهد خواست، و خداوند جبار با عظمت و جلال متوجه احوال و اعمال عباد خواهد شد و انتقام از ظالمان براى مظلومان خواهد گرفت.» (115)
علامه مجلسى در بیان جمله «ایاک والتغابى عما تعنى به مما قد وضح للعیون‏» مى‏گوید:
زینهار از تغافل از آنچه که خواص تو انجام مى‏دهند، یا زینهار از تغافل از مطلق امور منکره، زیرا مردم در این امور تو را قصد مى‏کنند «و تو را مسؤول مى‏دانند» و به خاطر کسى که بر او ستم شده، تو مؤاخذه و معاقب خواهى شد.
وى سپس اضافه مى‏کند که تخصیص به امور آشکار (مما قد وضح للعیون) شاید به خاطر اشنع بودن این نوع از امور است که بر «همگان‏» آشکار است. و یا اینکه ذکر این نوع از امور به این منظور است که سزاوار بر والى نیست که از عیوب و معاصى پنهانى مردم تجسس کند، بلکه هشیارى او باید متوجه امور آشکار مردم باشد.
مؤلف سپس در معناى جمله «ماخوذ منک لغیرک‏» مى‏گوید:
یعنى معاقب خواهى شد بر آن امرى که از آن غفلت کردى، با اینکه تو از آن استفاده نبردى، بلکه دیگرى از آن بهره‏مند گردید «و تو ملزم هستى که پاسخ ظلم و ستم کارگزاران خود به مردم را بدهى. (116)
و در حدیثى که از امام صادق‏علیه السلام نقل شد مى‏فرماید:
ویجب على الوالى ان یکون کالراعى لایغفل عن رعیته، ولایتکبر علیهم;
بر والى فرض و واجب است، که مانند چوپان باشد و از حال رعیت‏خود غافل نگردد، و بر آن‏ها تکبر نیز نورزد. (117)
پرهیز از منت گذاشتن بر مردم
على‏علیه السلام مالک را از این عمل ناپسند چنین برحذر مى‏دارد:
و ایاک والمن على رعیتک باحسانک، او التزید فیما کان من فعلک... فان المن یبطل الاحسان، والتزید یذهب بنور الحق. (118)
علامه مجلسى در ترجمه متن فوق مى‏نویسد:
«و زینهار منت مگذار بر رعیت‏خود، به احسانى که به ایشان به عمل مى‏آورى، یا زیاده از آنچه کرده‏اى برایشان بشمارى... زیرا که منت احسان را باطل مى‏گرداند، و زیاده گفتن، ضایع مى‏گرداند کرده‏ها [اعمال را] (119)
در جاى دیگر از عهدنامه در باره اعطاى نیکو، و لزوم تواضع در مقام اعطا و احسان چنین آمده است:
و اعط ما اعطیت هنیئا، و امنع فى اجمال و اعذار، و تواضع هناک، فان الله یحب المتواضعین. (120)
و آنچه عطا مى‏کنى، چنان کن که بر گیرنده گوارا باشد، و اگر منع مى‏کنى باید که مقرون به مدارا و عذرخواهى و زبان خوش باشد. و فروتنى کن در این مقام (مقام بخشش) به درستى که خدا دوست دارد تواضع کننده را. (121)
مجلسى در باره «اعطاى هنیى‏ء» مى‏نویسد: اعطاى هنیى‏ء و گوارا، آن است که عطا مشوب و مخلوط به منت و اذیت و مانند آن نباشد. (122)
پرهیز از حضور در میهمانى اشراف
هنگامى که خبر حضور عثمان بن حنیف (123) والى بصره، در میهمانى یکى از اشراف بصره به ایشان رسید، نامه عتاب‏آمیزى به او نوشت و او را از حضور و شرکت مجدد در این نوع از مجالس میهمانى که فقرا از آن رانده مى‏شوند و ثروتمندان و اشراف به آن خوانده مى‏شوند و نیز استفاده از طعام‏هاى مشتبه برحذر داشت.
علامه مجلسى ترجمه این حدیث را در فصل دوم رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏» ذکر کرده است. ترجمه آغاز این حدیث‏به قلم ایشان چنین است:
«اى پسر حنیف، خبر به من رسیده که مردى از جوانان یا جوان مردان بصره تو را به خوانى دعوت نموده، پس مسارعت نموده‏اى به سوى آن. اختیار مى‏کرده‏اند براى تو الوان طعام‏ها و نقل مى‏کرده‏اند، سوى تو، انواع کاسه‏ها. و گمان نداشتم که تو اجابت کنى به سوى طعام قومى که، فقیران را از آن طعام دور کنند و اغنیا را دعوت نمایند.
پس نظر کن به سوى آنچه مى‏خورى از طعام‏ها هرچه مشتبه است‏بر تو علم آن، پس بینداز آن را و تصرف مکن، و آنچه یقین داشته باشى که از وجوه حلال بهم رسانده‏اى تناول کن.» (124)
علامه مجلسى در کتاب بحارالانوار در توضیح نهى ولات از حضور در میهمانى اشراف مى‏نویسد:
بدان که کلام حضرت على‏علیه السلام ظهور دارد در نهى از قبول مثل این دعوت‏ها از دو جهت:
جهت اول: این است که این، طعام و میهمانى قومى است که تهى‏دستان از آن رانده شده‏اند و ثروتمندان به آن فرا خوانده شده‏اند. پس این عده از اهل ریا و سمعه مى‏باشند، و اجابت نکردن و رد دعوت چنین کسانى اولى است.
جهت دوم: این نوع میهمانى‏ها از امورى است که مظنه حرمت در آن مى‏رود، پس بهتر آن است که از خوردن چنین طعامى اجتناب شود.
تحقیقى در معناى نهى در عهدنامه
مؤلف در ادامه به تحقیق در معناى نهى مى‏نویسد:
با توجه به معانى فوق، ممکن است نهى در کلام على‏علیه السلام عام باشد «یعنى شامل غیر والیان نیز شود» و اجابت چنین دعوت‏هایى مکروه باشد.
احتمال دیگر آن است که نهى، خاص و مختص ولات باشد. همچنان که جمله‏اى که على‏علیه السلام به عاصم و ابن زیاد فرمود که «انى لست کانت ان الله افترض على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره‏»
اشعار بر اختصاص نهى به ولات دارد. با این توضیح: مخاطب در سخنان على‏علیه السلام که فرمود: «الا ان امامکم‏» و نیز این جمله ایشان که اظهار داشت «اعینونى‏» عبارت از والیان هستند. در نتیجه نهى در این روایت‏یا براى تحریم حضور ولات در این نوع از میهمانى‏ها است و یا نهى تنزیهى و کراهتى است.
البته حمل کردن نهى بر نهى تنزیهى با این کلام حضرت على‏علیه السلام که فرمود: «الا و انکم لاتقدرون على ذلک‏» منافات ندارد، زیرا ظاهر این عبارت اشاره به ساده‏زیستى طاقت فرساى على‏علیه السلام دارد و این نوع زهد و ساده زیستى اختصاص به خود آن حضرت داشت.
بنابر احتمال دوم(یعنى حمل نهى بر کراهت)، کراهت‏حضور ولات در چنین مجالسى شدیدتر خواهد بود.
علامه مجلسى احتمال سومى را نیز مطرح مى‏کند: و آن استعمال نهى در معناى عام است‏یعنى اعم از حرمت و کراهت [طلب ترک] ولى در مقام عمل هر کدام از ولات و غیر ولات، حکم مختص به خود را داشته باشند. در این صورت نیز خطاب «نهى‏» در کلام على‏علیه السلام عام و ویژه ولات نخواهد بود.
وى احتمال چهارمى را نیز مطرح کرده و مى‏گوید:
با توجه به این فراز از سخنان على‏علیه السلام که فرمود «یستطاب لک الالوان‏» ممکن است وجه دیگرى از نهى استفاده شود و آن این است که این نهى، مربوط به نهى از اجابت دعوت اسراف‏گران و مبذران است، به صورت نهى تحریمى، اعم از عمومیت‏خطاب، و خصوصیت‏خطاب.
نظیر این نهى، نهى‏اى است که درباره منع والیان از اخذ هدایا رسیده است، و جمله «یستطاب لک وینقل الیک‏» مؤید این احتمال اخیر مى‏باشد.
و در فرض حمل نهى، بر نهى تنزیهى، این نهى نسبت‏به حاکمان اشد خواهد بود.
و یا این که، نهى اعم از تحریمى و تنزیهى باشد، همانگونه که در احتمال سوم ذکر شد.
وى در آخر بحث، مبناى احتمالات اخیر (احتمالات مربوط به معناى چهارم) را ذکر مى‏کند که همان انقسام اسراف به اسراف حرام و اسراف مکروه است. (125)
گفتنى است که مجلسى خلاصه‏اى از شرح این حدیث را که در اینجا ذکر شد در جلد 40 بحارالانوار نیز در ذیل این حدیث آورده است. (126)
لازمه احتمالات چهارگانه‏اى که علامه مجلسى در شرح و تفسیر این حدیث درباره حضور والى در میهمانى اشراف ارائه نموده است، قول به تفصیل خواهد بود، بدین ترتیب که گاهى این حضور حرام است و آن در جایى است که مظنه حرمت از جهت اسراف و تبذیر و یا مشتبه بودن طعام در بین باشد و گاهى هم مکروه خواهد بود. البته این کراهت در حق والى کراهت‏شدید است و آن در موردى است که اسراف و تبذیر و شبهه حرمت در بین نباشد.
نکته قابل توجه این است که معناى التزامى حرمت‏یا کراهت استفاده والى از طعام‏هاى لذیذ، استحباب ترک این نوع طعام‏ها خواهد بود.
در باره این موضوع «یعنى استحباب ترک طعام‏هاى لذیذ بر پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه‏علیهم السلام‏» و «نیز خلفاء» روایتى از امام صادق‏علیه السلام نقل شده است که روزى پیامبرصلى الله علیه وآله روزه بودند و در هنگام افطار آشامیدنى طلب فرمودند، یکى از اصحاب، شیرى را که با عسل مخلوط شده بود، خدمت آن حضرت آورد، وقتى پیامبرصلى الله علیه وآله آن را نزدیک دهانش برد، آن را از خود دور کرده و فرمود:
شرابان! یکتفى باحدهما من صاحبه لا اشربه ولا احرمه ولکن اتواضع لله.
این دو نوع آشامیدنى است که به یکى از آن دو مى‏توان بسنده کرد، من این را از روى تواضع به خداوند نمى‏آشامم، ولى حرام هم نمى‏کنم.
علامه مجلسى در بیانى که در ذیل این روایت دارد مى‏نویسد:
این روایت دلالت‏بر استحباب ترک استفاده از طعام‏هاى لذیذ دارد.
وى سپس اضافه مى‏کند که اخبار زیادى که دلالت‏به جواز استفاده از طیبات و رزق طیب دارد، با این مطلب معارضه ندارد. او در جمع بین این روایات مى‏گوید:
استحباب ترک غذاهاى لذیذ، اختصاص به پیامبرصلى الله علیه وآله و نیز ائمه‏علیهم السلام دارد، همچنان که از بعضى از اخبار این معنى استفاده مى‏شود. (127)
سخنان على‏علیه السلام خطاب به عثمان بن حنیف این معنى یعنى «استحباب ترک طعام‏هاى لذیذ» در باره حاکمان اسلامى را نیز تایید مى‏کند.
عدم استفاده از مکر، حیله و غدر در مسایل سیاسى
در سیاست و اخلاق سیاسى، این سؤال مطرح است، که آیا حاکم اسلامى در امور سیاسى و رفتار سیاسى مى‏تواند از مکر و حیله و خدعه استفاده کند؟ آیا والى در برابر مردم و کارگزاران حکومتى، براى قانع ساختن ایشان و نیز براى وادار شدن آن‏ها به اطاعت، مى‏تواند از نیرنگ و فریب بهره گیرد؟ و نیز در نقض پیمان صلح و غیر آن آیا مجاز است‏به حیله و مکر متوسل شود؟ و استفاده از خدعه در میدان جنگ بر حاکم اسلامى مجاز است‏یا خیر؟ و بالاخره آیا تفاوتى بین مکر بد (مکرالسیئ) و مکر خوب (مکر خیر) در جواز استفاده از قسم اخیر و عدم جواز استفاده در قسم اول، وجود دارد یا نه؟
در پاسخ به این سؤال‏ها، علامه مجلسى، اخبار و احادیث و بیاناتى را نقل کرده که در عمده آن‏ها، حاکم اسلامى، به خاطر استفاده از مکر و حیله مذمت و نهى شده و از طرفى به مراعات کیاست و فطانت و زیرکى امر شده است.
وى در تعریف «غدر» به نقل از قاموس مى‏نویسد:
الغدر ضد الوفاء... و یطلق الغدر غالبا على نقض العهد و البیعة، و ارادة ایصال السوء الى الغیر بالحیله بسبب خفى. (128)
غدر ضد وفا است و غالبا بر دو معنى اطلاق مى‏شود:
1- پیمان شکنى و نقض بیعت.
2- قصد بدى رساندن به دیگرى به وسیله اسبابى که بر طرف مقابل پوشیده و مخفى است.
مؤلف به نقل از قاموس در معناى خدعه مى‏گوید:
«خدعه، اى ختله و اراد به المکروه من حیث لایعلم;
خدعه، یعنى بدى رساندن به کسى از راهى که نمى‏داند و غافل است.
همچنین قاموس مکر را به خدعه معنى کرده است.
مجلسى در تعریف مفهوم مکر به نقل از راغب اصفهانى مى‏نویسد:
المکر صرف الغیر عما یقصده بحیلة، و ذلک ضربان محمود و هو ان یتحرى بذلک فعل جمیل، و على ذلک قال‏الله عزوجل: «والله خیرالماکرین‏» و مذموم و هو ان یتحرى به فعل قبیح، قال‏الله تعالى «ولایحیق المکر السیى‏ء الا باهله‏».
مکر یعنى، منصرف کردن دیگرى از مقصود خود به‏وسیله چاره جویى، و مکر بر دو قسم است:
قسم اول: مکر پسندیده و آن در صورتى است که شخص مکر کننده از مکر خود، تحقق فعل جمیل «و امر خیرى‏» را طلب و اراده نماید، بر همین اساس است که خداوند مى‏فرماید: «خدا بهترین مکر کنندگان است‏» قسم دوم: مکر مذموم و ناپسند است و آن در جایى است که مکر کننده تحقق فعل قبیح و زشتى را اراده کند. خداوند در این‏باره فرموده است «احاطه نمى‏کند مکر بد مگر بر اهلش‏».
راغب اصفهانى در معناى خدعه مى‏گوید:
خدعه یعنى کسى را از کارى که درصدد انجام آن است‏بازداشتن به وسیله امرى که خدعه‏گر آن را بر خلاف آنچه در دل دارد اظهار نماید. «یعنى در باطن قصدش بدى و ضرر رساندن به دیگرى است، ولى در ظاهر خود را خیرخواه نشان مى‏دهد.»
وى در فرق بین خدعه و مکر مى‏گوید:
هرگاه این دو لغت‏با هم به کار روند، مکر به معناى چاره‏جویى نفس و به کار بستن راى و نظر در انجام آنچه نباید انجام دهد و نیز کیفیت انجام آن مى‏باشد، ولى در ظاهر مکر کننده خود را چنان نشان مى‏دهد که در صدد انجام کار دیگرى است. خدعه آن است که این امور را در عمل ظاهر مى‏سازد و علیه کسى که به او اراده بدى کرده است، پیاده مى‏کند (129) .
از مواردى که در منابع حدیثى ما از کاربرد نیرنگ و فریب توسط حاکم اسلامى در مسایل سیاسى مذمت و نهى شده است، قضیه سرزنش معاویه توسط على‏علیه السلام به دلیل استفاده او از مکر و حیله در گمراه ساختن مردم است.
علامه مجلسى روایتى را از على‏علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
«لولا ان المکر و الخدیعة فى النار لکنت امکر الناس‏»
اگر حیله و خدعه و صاحبان‏شان در آتش جهنم نبودند هر آینه مکر کننده‏ترین مردمان بودم.
مجلسى در شرح این حدیث مى‏نویسد:
على‏علیه السلام این سخنان را به خاطر این فرمود که مردم معاویه را به عقل و تیزهوشى نسبت مى‏دادند و على‏علیه السلام را به ضعف و سستى در راى، چون مردم حیله‏هاى معاویه را که مبتنى بر دروغ و غدر و مکر بود کارساز و موفقیت‏آمیز مى‏دیدند.
از این رو على‏علیه السلام براى رفع «این پندار باطل‏» فرمودند که ایشان از معاویه به حیله «واعمال آن‏» آشناتر است اما چون به کار بردن حیله «ومکر و دروغ‏» مخالف امر خداوند است، از این امور «در جهت پیشرفت‏سیاست‏هاى خود» استفاده ننمود. (130)
على‏علیه السلام در نهج البلاغة در این باره مى‏فرماید:
ولقد اصبحنا فى زمان، اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا، و نسبهم اهل الجهل فیه الى حسن الحیلة، مالهم قاتلهم الله؟ قدیرى الحول القلب وجه الحیله، و دونه مانع من امرالله و نهیه، فیدعها راى العین بعدالقدرة علیها، و ینتهز فرصتها من لاحریجة له فى‏الدین.
ما در زمانى زندگى مى‏کنیم که مردمان آن، بى‏وفایى و پیمان شکنى را زیرکى به حساب مى‏آورند، و مردم جاهل نیز ایشان را به حسن تدبیر نسبت مى‏دهند. چه شده است ایشان را، خدا بکشد آن‏ها را «مرگ و نفرین باد بر ایشان‏» چه بسا شخص «مؤمن‏» راه حیله را مى‏داند و مى‏شناسد و قدرت استفاده از آن را هم دارد، اما دستور و نهى خداوند مانع او مى‏شود. ولى کسى که تقوى ندارد، در انتظار فرصت استفاده از آن به‏سر مى‏برد.
مجلسى در شرح این فراز از سخنان على‏علیه السلام کلام بعضى از شارحین نهج‏البلاغة را آورده که گفته است: این مطلب مبتنى بر جهل دو طایفه به ثمره و نتیجه غدر و عدم فرق گذارى بین غدر و کیس است. زیرا غدر وقتى به معناى آگاهى به وجه و «راه‏» حیله و واقع ساختن آن بر «مغدور به‏» باشد و کیس نیز به معناى آگاهى به وجه حیله و مصالح باشد [در مواردى که سزاوار است] در نتیجه بین این دو معنى اشتراک و اجتماع حاصل مى‏شود، «ماده اجتماع و قدر مشترک عبارت از» «تفطن‏» زیرکى و آگاهى به حیله و استخراج آن به‏وسیله آرا و نظر «و فکر» مى‏باشد.
زیرکى و آگاهى غادر به حیله‏اى است که موافق با قوانین شریعت و مصالح دین نیست، ولى کیس تفطن و آگاهى به حیله‏اى است که موافق با قوانین شریعت و مصالح دین است.
به خاطر باریک بودن فرق بین این دو، غادر، غدرش را به کیس شبیه مى‏سازد، و افراد نادان نیز او را به حسن حیله نسبت مى‏دهند، همان طورى که در باره معاویه و عمروبن‏العاص و مغیرة بن شعبه و امثال ایشان این نسبت را به آن‏ها داده‏اند، و حال آنکه نمى‏دانند حیله غادر وى را به رذالت فجور مى‏کشاند، و هیچ حسنى در حیله‏اى که منجر به فجور شود وجود ندارد، به خلاف حیله و مصلحت کیس، زیرا این حیله منجر به عدل و داد مى‏گردد.
مجلسى در خاتمه این بحث اضافه مى‏کند: شناخت‏بیشتر و قدرت زیادتر على‏علیه السلام نسبت‏به این امور امرى ظاهر است زیرا مدار و ملاک «مکر» بر کار برد فکر در درک حیله‏ها و نیز شناخت طرق مکروهات و بدى‏ها و چگونگى رساندن آن به دیگرى به وجهى است که طرف مقابل متوجه آن نگردد و على‏علیه السلام به خاطر وسعت علمش آشناترین مردم به جمیع امور بود.
در جاى دیگر على‏علیه السلام در مذمت غدر و خدعه مى‏فرماید:
«یا ایها الناس لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس، الا ان لکل غدرة فجرة، ولکل فجرة کفرة الا و ان الغدر والفجور و الخیانة فى النار.
مجلسى بعد از آنکه «دهاء» را به تیزهوشى معنى کرده است مى‏گوید: گویا مراد از دهاء در اینجا طلب دنیا به وسیله حیله به کار بردن، راى و فکر در راه‏هاى غیر مشروع، از امورى که موجب رسیدن به مطالب دنیوى و تحصیل مطالب دنیوى مى‏شود، مى‏باشد، و چنین فرد طالب دنیا، داهى نامیده مى‏شود و این معنى مستلزم غدر به معناى نقض عهد و ترک وفا مى‏شود. (131)
لازم به ذکر است که استفاده از مکر و خدعه در میدان جنگ امرى مطلوب است و سخن پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله در این‏باره که فرمود:
ان الحرب الا الخدعة (132)
مؤید این مدعى است. مردى از قبیله ثقیف گفت: که على‏علیه السلام مرا «طلبید» و به عنوان عامل خراج «بانقیا» و منطقه‏اى از مناطق اطراف کوفه منصوب کرد. و در حالى‏که مردم «در مجلس‏» حاضر بودند حضرت به من سفارش نمود که در امر خراج دقت کن و در اخذ و گردآورى آن کوشا باش، بطورى که درهمى از آن را فرو نگذارى، و هرگاه اراده عزیمت‏به «قادسیه‏»، محل اموریت‏خود داشتى مرا ملاقات کن.
راوى مى‏گوید: «در هنگام عزیمت‏» پیش على‏علیه السلام رفتم و آن حضرت خطاب به من فرمود: آنچه از من در حضور مردم شنیدى خدعه بود، مبادا مسلمانى را، یا یهودى و یا نصرانى را به‏خاطر یک درهم مورد ضرب و شتم قرار دهى، یا اینکه چهارپایان را به خاطر اخذ خراج به معرض فروش بگذارى، به‏درستى که ما امر شده‏ایم که از ایشان آنچه اضافه و افزون بر نفقه آن‏ها است اخذ نماییم. (133)
به نظر مى‏رسد که سخنان على‏علیه السلام در حضور مردم بدین خاطر بود که آن‏ها سستى و سهل‏انگارى در امر حکومت را از زبان آن حضرت نشنوند و تساهل در امر خراج را تجربه نکنند.
فهرست منابع
1- بحارالانوار، مجلدات مختلف، علامه مجلسى، انتشارات مؤسسه وفا، بیروت.
2- بیست وپنج رساله فارسى، علامه مجلسى، کتابخانه آیت‏الله مرعشى، 1412 ق.
3- حلیة‏المتقین، علامه مجلسى، انتشارات رشیدى، 1362 ش .
4- مفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، دفتر نشر کتاب، 1404ق .
مجلدات مورد استفاده در تهیه این مجموعه از کتاب بحارالانوار عبارتند از:
جلد1، ج 2، ج 3، ج 4، ج 27، ج 33، ج 34، ج 40، ج 41، ج 49، ج 72، ج 74.
پى‏نوشت‏ها:
1. بیست و پنج رساله فارسى، ص 135.
2. همان.
3. همان، صص 162- 161.
4. بیست و پنج رساله فارسى، ص 162.
5. بحارالانوار، ج 33 ص 639 ح 744.
6. بحارالانوار، ج 74 ص 240 ح 1.
7. بیست وپنج رساله فارسى، صص 179- 135.
8. بحارالانوار، ج 3، ص 274، ح 7.
9. بحارالانوار، ج 3، صص 275- 274، ح 7.
10. بحارالانوار، ج 34، صص 184- 183، ح 983.
11. بحارالانوار، ج 34، صص 189-188، ح 983.
12. همان، صص 184-183، ح 983.
13. بحارالانوار، ج 34، ص 190، ح 983.
14. بحارالانوار، ج 34، ص 190، ح 983.
15. بحارالانوار، ج 34، صص 184-183، ح 983.
16. بحارالانوار، ج 34، صص 184-183، ح 983.
17. بحارالانوار، ج 34، صص 191-190، ح 983.
18. بحارالانوار، ج 74، ص 246، ح 1.
19. بیست وپنج رساله فارسى، صص 142-141.
20. بحارالانوار، ج 33، ص 604، ح 744.
21. بیست وپنج رساله فارسى، ص 142.
22. بحارالانوار، ج‏4، ص 103، ح 16.
23. بیست وپنج رساله فارسى، ص 168.
24. بحارالانوار، ج 33، صص 483-482، ح 687.
25. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
26. بحارالانوار، ج 33، ص 489، ح 694.
27. بحارالانوار، ج 74 ص 243 ح 1.
28. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
29. بیست وپنج رساله فارسى، ص 168.
30. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
31. بیست وپنج رساله فارسى، صص 139-138.
32. بحارالانوار، ج 33، ص 616، ح 744.
33. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
34. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
35. بحارالانوار، ج 33، ص 602، ح 744.
36. بیست وپنج رساله فارسى، صص 141-140.
37. بحارالانوار، ج‏33، ص 600، ح 744.
38. بیست وپنج رساله فارسى، ص 136.
39. بحارالانوار، ج 33، صص 605-604، ح 744.
40. بیست وپنج رساله فارسى، صص 144-143.
41. بحارالانوار، ج 33، ص 622، ح 744.
42. بحارالانوار، ج 74، ص 248، ح 1.
43. ترجمه این قسمت از عهدنامه در رساله «آداب سلوک حاکم با رعیت‏» نیامده است.
44. بیست وپنج رساله فارسى، صص 175-174.
45. بحارالانوار، ج 33، ص 610، ح 744.
46. بیست وپنج رساله فارسى، ص 157.
47. بحارالانوار، ج 33، ص 604، ح 744.
48. بیست وپنج رساله فارسى، ص 142.
49. بیست وپنج رساله فارسى، صص 164-163.
50. بیست و پنج رساله فارسى، ص 170.
51. بیست وپنج رساله فارسى، صص 172-171.
52. بحارالانوار، ج 33، ص 608، ح 744.
53. بیست و پنج رساله فارسى، صص 152-151.
54. بحارالانوار، ج 49، صص 170-165، ح 5.
55. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
56. بیست وپنج رساله فارسى، ص 152.
57. بحارالانوار، ج 74، صص 261-260، ح 1.
58. بیست وپنج رساله فارسى، صص 156-155.
59. بحارالانوار ،ج 33، ص 633، ح 744.
60. همان، ص 633، ح 744.
61. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
62. بیست وپنج رساله فارسى، صص 153-152.
63. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
64. بیست وپنج رساله فارسى، ص 176.
65. بحارالانوار، ج 49، ص 171، ح 8.
66. بحارالانوار، ج 33، صص 483-482، ح 687; نهج‏البلاغه، نامه 27.
67. همان، ص 601، ح 744.
68. بیست وپنج رساله فارسى، ص 138.
69. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
70. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
71. بحارالانوار، ج 33، صص 614-613، ح 744.
72. بحارالانوار، ج 33 ،ص 613، ح 744.
73. بحارالانوار، ج 74، ص 258، ح 1.
74. بیست وپنج رساله فارسى، ص 153.
75. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
76. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
77. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
78. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
79. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
80. بحار الانوار، ج 33، ص 617، ح 744.
81. بحارالانوار ج 33 ص 603 ح 744.
82. بیست وپنج رساله فارسى، ص 141.
83. بیست وپنج رساله فارسى، ص 179.
84. بحارالانوار، ج 33، ص 602، ح 744.
85. بیست وپنج رساله فارسى، ص 141.
86. بحارالانوار، ج 33، ص 618، ح 744.
87. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
88. بیست وپنج رساله فارسى، ص 138.
89. بیست وپنج رساله فارسى، ص 173.
90. بحارالانوار، ج 2، ح 14.
91. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
92. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
93. بحارالانوار، ج 33، ص 600، ح 744.
94. بیست وپنج رساله فارسى، ص 137.
95. بحارالانوار، ج 74، ص 263، ح 1.
96. بیست وپنج رساله فارسى، صص 159-158.
97. بحارالانوار، ج 33، ص 636، ح 744.
98. بیست وپنج رساله فارسى، ص 171.
99. بیست وپنج رساله فارسى، ص 178.
100. بحارالانوار، ج 72، صص 200-199، ح 21.
101. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
102. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
103. بیست وپنج رساله فارسى، ص 172.
104. بیست وپنج رساله فارسى، ص 173.
105. همان، ص 174.
106. همان، ص 174.
107. بیست وپنج رساله فارسى، ص 174.
108. بحارالانوار، ج 33، ص 601، ح 744.
109. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
110. بحارالانوار، ج 33، صص 602-601، ح 744.
111. بیست وپنج رساله فارسى، ص 139.
112. بحارالانوار، ج 33، ص 617، ح 744.
113. بیست وپنج رساله فارسى، ص 159.
114. بحارالانوار، ج 74، ص 264، ح 1.
115. بیست وپنج رساله فارسى، ص 160.
116. بحارالانوار، ج 33، ص 637، ح 744.
117. بحارالانوار، ج 1، ص 148، ح 30.
118. بحارالانوار، ج 33، ص 611، ح 744.
119. بیست وپنج رساله فارسى، ص 159.
120. بحارالانوار، ج 74، ص 259، ح 1.
121. بیست وپنج رساله فارسى، ص 153.
122. بحارالانوار، ج 33، ص 632، ح 744.
123. مجلسى در معرفى عثمان بن حنیف مى‏گوید: او همان کسى است که وقتى طلحه و زبیر وارد بصره شدند وى را از این شهر اخراج نمودند.«بحارالانوار ،ج 33، ص 476».
124. بیست وپنج رساله فارسى، ص 162.
125. بحارالانوار، ج 33، صص 477-476، ح 686.
126. بحارالانوار، ج 40، صص 343-340، ح 27.
127. بحارالانوار، ج 72، صص 127-126، ح 25.
128. بحارالانوار، ج 72، ص 288.
129. بحارالانوار، ج‏72، ص 286، ح 11.
130. بحارالانوار، ج 72، ص 286، ح 11.
131. بحارالانوار، ج 72، صص 291-290، ح 14.
132. سیره ابن هشام، ج‏3، ص 240.
133. بحارالانوار، ج 41، صص 129-128، ح 37.

تبلیغات