زندگانى و سیره امام على علیه السلام در دوران حکومت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیش گفتار
بهترین و کاملترین نمونه حکومت اسلامى، بعد از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله حکومت مولاى متقیان علىعلیه السلام است. سیاست وى، سیاست راستین اسلام است و از تعالیم عالیه اسلام سرچشمه مىگیرد.
تاریخ پرافتخار آن حضرت بویژه در دوران حکمرانى کوتاهش گواه اجراى دقیق مبانى و تعالیم حیاتبخش اسلام است. از این رو سیره و روش حکومت و شیوه زندگى او، بهترین نمونه و سرمشق براى تمام امرا و حکام اسلامى در طول تاریخ است.
در این نوشتار بر آنیم، تا مختصرى از سیره و روش زندگى امیرالمؤمنینعلیه السلام در دوران زمامدارى را بیاوریم. اگر چه میزان شدت زهد و تقوا و مراقبتشدیدش در زندگى و امور فرمانداران و جلوگیرى از حیف و میل اموال مسلمانان چیزى نیست که در این مختصر بتوان آن را به شرح و بیان آورد.
روش امام در وضع خوراک و پوشاکش در دوران حکومت
امیرالمؤمنینعلیه السلام در ضمن خطبهاى مىفرماید:
«انالله جعلنى اماما لخلقه، ففرض على التقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس، کى یقتدى الفقیر بفقرى ولایطغى الغنى غناه» (1)
«خدا مرا امام و پیشوا قرار داده و بر من واجب کرده است که در رفتار و خوراک و پوشاکم مانند مردم ضعیف و مستمند، بر خود تنگ گیرم، تا فقیر از فقر من پیروى کند و ثروتمند هم بهواسطه ثروتش طغیان نکند.»
امامعلیه السلام در پاسخ «عاصم بن زیاد» که به آن حضرت عرض کرد:
پس شما چرا به خوراک سخت و پوشاک درشت، اکتفا نمودهاى و این چنین بر خود سخت گرفتهاى؟!
فرمود:
«ویحک، ان الله عزوجل فرض على ائمة العدل، ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کى لایتبیغ بالفقیر فقره» (2)
«واى بر تو، خداى عزوجل بر پیشوایان عادل واجب کرده است که خود را در ردیف مردم ضعیف و ناتوان گیرند، تا فقر و تنگدستى، فقیر را از جا به در نبرد.»
علىعلیه السلام در دوران حکومتش، عباى کهنه و لباس وصله دار به تن مىکرد. روزى از ایشان سؤال کردند:
چرا لباس وصلهدار مىپوشى؟
فرمود:
این گونه لباس پوشیدن براى خشوع قلب و ذلت نفس اماره، مفید است.
این جریان مربوط به آن زمانى است که بیشتر مسلمانان در فقر و نادارى بهسر مىبردند.
ابن عباس مىگوید: روزى بر امیرمؤمنان علىعلیه السلام وارد شدم، در حالى که آن حضرت نعلین خود را پینه مىزد، عرض کردم:
ما قیمة هذه النعل حتى تخصفها ارزش این کفش چیست، تا آن که تو خود آن را پینه زنى؟
فقال:
«هى والله احب الى من دنیاکم او امارتکم هذه، الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا» (3)
به خدا قسم این کفش نزد من از دنیاى شما یا از حکومتشما محبوبتر است! مگر اینکه حقى را بر پا دارم یا باطلى را دفع کنم.
«سوید بن غفله» نیز مىگوید: روزى بر علىعلیه السلام وارد شدم در حالى که در خانهاش جز حصیر کهنهاى نبود و آن حضرت روى آن نشسته بود به او گفتم: یا امیرالمؤمنین، تو حاکم مسلمانان هستى و در بیتالمال نیز حکمت روا است و این همه مردم بر تو وارد مىشوند و در خانهات جز این حصیر نیست. حضرت گریه کرد و فرمود:
«یا سوید، ان اللبیب لاتیاثت فى دار النقله وامامنا دار المقامة قد نقلنا الیها متاعنا، و نحن ینقلبون الیه» (4)
اى سوید! آدم عاقل در خانهاى که باید از آن منتقل شود، اثاث نمىچیند. در حالى که در جلوى ما خانه اقامت و آخرت است. ما متاع خود را به آنجا انتقال دادیم. خود هم بدانجا منتقل خواهیم شد.
سوید مىگوید:
به خدا قسم سخن آن حضرت مرا به گریه انداخت.
على بن ابراهیم از امام باقرعلیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:
«والله کان على لیاکل اکل العبد و یجلس جلسة العبدو انه کان لیشترى القمیصین السنبلانیین فیخیر غلامه خیرهما فاذا جاز اصابعه قطعه و اذا جاز کعبه حذفه و لقد ولى خمس سنین ما وضع اجرة على اجرة» (5)
به خدا سوگند علىعلیه السلام چنان غذا مىخورد و چنان مىنشست که بردهاى مىخورد و مىنشیند. او دو پیراهن سنبلانى مىخرید و بهترین آن را براى غلامش اختیار مىکرد و هر گاه آستین آن از انگشتانش تجاوز مىکرد، آن را قطع مىنمود و اگر از کعبش تجاوز مىنمود آن را کم مىکرد، او پنجسال حکومت کرد و آجر بر روى آجر [براى ساختخانهاى شخصى] ننهاد.
هارون بن عنتره از پدر خود نقل مىکند:
من در خور نق بر علىعلیه السلام وارد شدم، فصل زمستان بود و علىعلیه السلام قطیفه کهنهاى بر تن انداخته بود، در آن هنگام از شدت سرما مىلرزید.
من به او گفتم: خداوند براى تو و خانوادهات در این مال (بیتالمال) سهمى قرار داده است و تو با خود این چنین مىکنى؟!
فرمود:
«والله ما ازرؤکم شیئا و ما هى الاقطیفتى التى اخرجتها من المدینة» (6)
من نمىخواهم به شما اندک چیزى تحمیل کنم، این همان قطیفه کهنهاى است که از مدینه با خود آوردهام.
امیرالمؤمنینعلیه السلام حاضر نبود از بیتالمال براى خود چیزى زیاده بر دارد، حتى در بیتالمال چیزى نگه نمىداشت. هر روز جمعه هر چه در بیتالمال بود، میان مردم تقسیم مىکرد، بعد زمین بیتالمال را جارو مىکرد و بر جاى آن نماز مىخواند و پس از نماز مىگفت روز رستاخیز گواه من باشید.
و بنابر نقلى دیگر بر زمیناش آب مىپاشید و آنجا استراحت مىکرد.
مىگویند وقتى به بیتالمال مىآمد و در آنجا پارههاى زر و سیم را مىدید زیر لب زمزمه مىکرد:
اى زردها و سپیدها، دیگرى را فریب دهید. خداوند بر من احسان مىکند و از فتنه شما مرا نگه مىدارد. (7)
ابوعمروزاذان فارسى مىگوید:
من با قنبر نزد امیرالمؤمنین علىعلیه السلام رفتیم. قنبر گفت:
یا امیرالمؤمنین براى تو ذخیرهیى نگه داشتهام.
علىعلیه السلام فرمود:
آن چیست؟
قنبر پاسخ داد برویم به خانه، چون وارد خانه شدند، در آنجا کیسه بزرگى پر از سیم و زر بود.
قنبر رو به علىعلیه السلام کرد و گفت:
اى امیرالمؤمنینعلیه السلام تو هر چه از اموال و غنایم بود، همه را قسمت کردى. من این را براى تو ذخیره کردم.
علىعلیه السلام رو به قنبر کرد و گفت:
آیا مىخواهى که آتش فراوانى به خانه من داخل کنى.
سپس شمشیر خود را کشید و به حامهاى سیم و زر نواخت و شعرى خواند که مفادش این بود که، هیچگاه از آنچه در نزد او فراهم شده است، خوب آن را براى خود برنگزیده، بلکه همه را به حقداران و مستحقان بخشیده است. سپس رو به زر و سیم انباشته کرد و گفت:
اى سیم سپید فام غیر مرا فریب ده! اى زر زرد گونه غیر مرا فریب ده! (8)
علت روش امیر المؤمنین در توزیع بیت المال
حضرت على علیه السلام روش خود را در تقسیم بیت المال این گونه بیان مىکرد:
حبیب من رسول خداصلى الله علیه وآله، از غنایم و اموال هیچ چیزى براى روز بعد در بیتالمال نگه نمىداشت.
ابوبکر به همین گونه رفتار مىکرد چون نوبتبه عمر رسید، رایش بر تدوین دیوانها و تاخیر اموال از سالى تا سال دیگر قرار گرفت.
اما من به همان روش عمل مىکنم، که حبیبم رسولخداصلى الله علیه وآله عمل مىکرد. (9)
امیرالمؤمنینعلیه السلام در تقسیم بیتالمال دقت و احتیاطى بىمانند داشت از این رو طاغیان، آن حضرت را «محدود» مىخواندند. (10) حکام و زمامداران دیگر، دست فرزندان و نزدیکان و نور چشمىهاى خود را در حیف و میل بیتالمال کاملا باز مىگذارند. ولى علىعلیه السلام پیشواى پرهیزگاران در کار بیتالمال نسبتبه فرزندان و نزدیکان خود کمال سختگیرى را به عمل مىآورد. به حدى که برادرش عقیل نیز نتوانست آن را تحمل کند. (11)
رفتار با دوستان و خویشاوندان در بیتالمال
على بن ابى رافع - کلیددار بیتالمال مىگوید که بر بیتالمال علىعلیه السلام امین و نیز کاتب آن حضرت بودم. در بیتالمال گردنبند مرواریدى بود که در روز بصره به دست آمده بود. روزى دختر علىعلیه السلام کسى پیش من فرستاد و گفت:
به من خبر رسیده است که در بیتالمال امیرالمؤمنین رشته مرواریدى است و آن هم در دست تو است و من دوست دارم که آن را به من عاریه بدهى تا روز عید اضحى خود را با آن زینت کنم.
گفتم:
من آن را به عاریه مضمونه مىدهم، او قبول کرد که عاریه با قید ضمانتباشد و بعد از سه روز برگرداند، پس من آن را به وى تسلیم کردم.
امیرالمؤمنین آن گردنبند مروارید را دیده و شناخته، به او فرموده بود:
این گردنبند را از کجا آوردهاى؟!
او گفته بود آن را از على بن ابى رافع به عنوان عاریه گرفتهام تا روز عید خود را بدان زینت کنم آنگاه به او رد نمایم!
ابن ابى رافع مىگوید: امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد، همین که آمدم فرمود:
اى پسر ابورافع آیا به مسلمانان خیانت مىکنى؟
عرض کردم:
پناه مىبرم به خدا که به مسلمانان خیانت کنم!
فرمود:
پس چگونه بدون اجازه من و رضایت مسلمانان گردنبندى را که در بیتالمال مسلمین استبه دختر امیرالمؤمنین عاریه دادهاى؟
عرض کردم:
اى امیرمؤمنان او دختر تو است و از من درخواست نمود که آن را به وى عاریه دهم، تا خود را بدان در روز عید زینت کند، من نیز به قید ضمانت دادم و با مال خود آن را ضمانت کردم که آن را سالم به محل خود برگردانم.
فرمود:
همین امروز آن را برگردان! و بر حذر باش که دیگر آن را تکرار نکنى که در آن صورت مستحق عقاب خواهى شد.
به دخترش نیز فرمود:
دخترم هرگاه عاریه با ضمانت نبود، دستت را به خاطر دزدى از بیتالمال قطع مىکردم و این نخستین دستى از بنى هاشم بود که به خاطر سرقت قطع مىنمودم.
پسر ابو رافع مىگوید: دخترش عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین من دختر تو و پاره تن تو هستم، چه کسى به این مروارید از من سزاوارتر بود؟!
امام فرمود:
اى دختر على بنابىطالب خود را گم مکن و از راه حق دور مشو؟ آیا تمام زنان مسلمان در این عید بمانند این مروارید خود را زینت مىکنند؟!
پس آن مروارید را گرفته به محل برگردانید. (12)
ابن ابى الحدید روایت کرده است که عبدالله بن جعفر بن ابىطالب گفت، به عمویم علىعلیه السلام عرض کردم:
اگر امر کنى که به من کمکى شود، یا نفقهام را زیاد کنند، بسى بجا است. به خدا سوگند که من نفقه خود را ندارم مگر اینکه اسبم را بفروشم.
امام در پاسخ فرمود:
«لا والله ما اجد لک شیئا الا ان تامرعمک ان یسرق فیعطیک»
نه به خدا، من چیزى براى تو نمىیابم جز اینکه بخواهى عموى تو دزدى کند و به تو ببخشد. (13)
و همچنین عتاب آن حضرت به یکى از فرزندانش که براى مهمانش مقدارى عسل از بیتالمال به عنوان قرض درخواست مىکرد، در حکایات تاریخى آمده است.
مؤلف کتاب «الغارات» ابوسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى (متوفى 283 ه) مىنویسد:
اشراف اهل کوفه از علىعلیه السلام ناراضى بودند و به معاویه گرایش داشتند زیرا علىعلیه السلام هیچ کس را از غنایم بیتالمال بیشتر از حقش نمىداد، ولى معاویه به اشراف و بزرگان دو هزار درهم بیشتر مىداد. (14)
یکى از شیعیان و یاران آن حضرت نزد او آمد و درخواست مالى خاص از آن حضرت کرد. امام در پاسخ او فرمود:
این مال نه از آن من است، نه از آن تو، بلکه غنیمتى استبراى مسلمانانى که به وسیله شمشیر آن را به دست آوردهاند. اگر تو با آنان در جنگ شریک بودى، براى تو از آن سهمى استبه اندازه سهم آنان، و گرنه آنچه را آنان بهدستخود چیدهاند، شایسته نیست که به دهان دیگران برود. (15)
و دهها جریان دیگر که در کتب تواریخ مسطور است، همه نمایانگر جدیت آن حضرت در مساله بیتالمال است و روش قاطع ایشان را در سیاست مالى نشان مىدهد.
زهد و پارسایى امام علیه السلام
هیچ انسانى زاهدتر و قانعتر از او شناخته نشده است. او سرور پارسایان و قناعت کنندگان است، موقعیتهاى سختتر و دشوارتر را برمىگزید. او در دوران زندگیش، هیچ گاه از غذایى سیر نخورد، خوراکش خشکترین غذاها بود. بر سر سفرهاش نمک و یا سرکه و اگر گهگاهى چیز دیگرى بر آن مىافزود، از سبزىها بود. کمى بالاتر که مىرفت اندکى شیر بود. گوشتخیلى کم مىخورد و چنین مىگفت:
لاتجعلوا بطونکم مقابر الحیوان (16)
شکمهاى خود را گورستان حیوانات قرار ندهید.
از زهد سخن مىراند وبه اختصار و بیانى نیکو آن را به کلام خدا مستند مىساخت و مىفرمود:
«الزهد، کله بین کلمتین من القرآن: قال الله سبحانه (لکیلا تاسوا على مافاتکم ولا تفرحوابما آتاکم) و من لم یاس على الماضى و لم یفرح بالآتى، فقد اخذ الزهد بطرفیه» (17)
تمام معنى زهد در دو جمله از قرآن مجید خلاصه شده است: خداوند سبحان مىفرماید: بر آنچه از دستتان رفته اندوه و دریغ مخورید و بر آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید. هر کس بر گذشته تاسف نخورد و بر آینده شادمان نباشد همه زهد را، از هر دو سو به دست آورده است.
او زهد را محرومیت نمىدانستبلکه آن را ثروتى گرانقدر به شمار مىآورد که به آن رغبت داشت. آن حضرت مىفرمود:
«الزهد ثروة» (18) بى میلى به دنیا ثروت و دارایى است.
او گوینده این شعر است که مىگوید:
افادتنى القناعة کل عز
واى غنى اعز من القناعة؟! (19)
قناعت همه گونه عزتى به من بخشید و کدام ثروتى گرامىتر از قناعت است؟!
فصیرها لنفسک راس مال
و صیر بعدها التقوى بضاعة (20)
قناعت را براى خود، سرمایه قرار ده و بعد از آن تقوا را نقدینه و کالاى خویش ساز؟
تجارتى سودآورتر و تواناتر از قناعتبراى تضمین آزادى انسان نیست.
عمربن عبدالعزیز، خلیفه اموى که در زمان خود به زهد معروف بود، مىگوید:
در این امت، بعد از پیامبرصلى الله علیه وآله زاهدتر از على بن ابى طالب نیامده است. (21)
خواجه نصیرالدین طوسى در برترى امام على بن ابى طالبعلیه السلام مىگوید:
و کان ازهد الناس بعدالنبى:صلى الله علیه وآله او پارساترین مردم پس از پیامبرصلى الله علیه وآله بود.
و علامه در شرح آن مىگوید: لباس و طعام او از همه خشنتر و غلیظتر بود، هرگز از طعام سیر نخورد.
علامه مىفرماید: این برنامه ویژه امام بود و دیگرى با او مشارکت نداشت و هیچ کس حتى به بعضى از درجات او نرسید. کفشهاى او از شاخ درختخرما بود پیراهن خود را گاهى با پوست و دیگر گاه با لیف خرما وصله مىکرد. (22)
انعطاف ناپذیرى در برقرارى مساوات
به خاطر بر پا داشتن مساوات و محو بدعتها، در دوران خلافت آن حضرت فتنهها برپا شد و حوادث ناگوارى پیش آمد. بزرگانى از یارانش براى خاموشى این فتنهها از آن حضرت استدعا کردند که فعلا مصلحت ایجاب مىکند به اعیان و بزرگان اصحاب، مقدار بیشترى از بیتالمال داده شود تا امام را در مقابل دشمن یارى کنند. البته این پیشنهاد، به خاطر این بود که معاویه چنین مىکرد، امام از شنیدن این سخن برآشفت و گفت:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور، لا و الله لاافعل ما طلعتشمس و ما لاح فى السماء نجم والله لوکان المال لی، لواسیتبینهم، فکیف و انما هى اموالهم» (23)
آیا به من دستور مىدهید که بوسیله بذل و بخششهاى نابجا و ستم کردن به امت اسلام به دنبال پیروزى باشم؟ به خدا قسم هرگز این کار را تا جهان باقى است انجام نمىدهم. اگر این مال، مال شخصى من بود آن را به طور مساوى تقسیم مىنمودم. پس چگونه یکى را بر دیگرى ترجیح دهم و حال آنکه مال، مال عموم مسلمانان است؟!!
علىعلیه السلام در کار حق نفع خویش را نمىجست و به جلب دوستان و استمالت دشمنان هم نمىاندیشید، در اجراى عدالت و در طلب حق، از هرگونه میل و تعصب خوددارى مىورزید.
برخورد قاطع امام با تخلفات یارانش
یکى از وسایل تبلیغ در صدر اسلام و دوران خلفا، شاعران سخنور بودند که از راه شعر خلیفه را به نیکوترین وجهى تعریف مىکردند. از این رو، این طایفه نزد خلفاى اموى و عباسى جایگاهى شایسته داشتند و اگر گاهى مرتکب خلاف اخلاق مىشدند، عذرشان پذیرفته بود. و این جمله معروف حکم مثل جارى پیدا کرده بود.
«یجوز للشاعر مالا یجوز لغیره»
براى شاعر رواست آنچه براى غیر شاعر نارواست. اگر چه این جمله در آغاز مربوط به کیفیت استعمال الفاظ بود، ولى کمکم توسعه یافت و شامل گفتار و رفتار نیز شد!.
حال رفتار علىعلیه السلام را با یکى از شعراى معروف که نخست از یاران وى بود، بررسى مىکنیم. نام این شاعر «نجاشى» است. وى در جنگ صفین شاعر امامعلیه السلام بود.
پس از جنگ صفین هنگامى که در کوفه بود در روز اول ماه رمضان به شاعر دیگرى به نام «ابوسمال» برخورد، او نجاشى را به خانه خود فرا خواند و وسوسهاش کرد و هر دو باهم به باده نوشى پرداختند. این خبر به امام رسید، جمعى را فرستاد تا آن دو را دستگیر کنند. ابوسمال خود گریخت، ولى نجاشى گرفتار شد و او را نزد امامعلیه السلام بردند. امام فرمود او را 80 تازیانه زدند، پس از آن 20 تازیانه بر آن افزودند.
نجاشى رو به امام کرد و گفت:
یا امیرالمؤمنین آنچه به عنوان حد بود، دانستم، ولى نفهمیدم 20 تازیانه اضافى براى چه بود؟
فرمود:
براى گستاخى تو نسبتبه پروردگارت و روزه خوردن در ماه رمضان (24) .
این ماجرا انعطاف ناپذیرى امام را در اجراى عدالت و احکام الهى نشان مىدهد. علىعلیه السلام هیچگونه تبعیض و ترس و ملاحظهاى در اجراى حق نداشت. آن حضرت در پاسخ یکى از یاران خود که از دوستان و همشهریان نزدیک نجاشى بود و با جمعى دیگر از مردم یمن درباره تازیانه زدن نجاشى اعتراض کردند و گفتند:
تو میان دوستان و بیگانگان و مطیعان و مخالفان یکسان عمل مىکنى؟! و با برادر ما نجاشى بدانگونه شدت عمل نشان دادى، از این جهت دل ما را آزردى و میان ما جدایى افکندى و ما را به راهى وادار کردى که عاقبت آن رفتن به دوزخ است؟!
فرمود:
احکام خدا فقط بر مردمى پارسا و مطیع دستور خدا آسان است. اى برادر یمنى، نجاشى یکى از مسلمانان است که آنچه را خداوند حرام کرده است، انجام داده و حرمتحریم الهى را از بین برده است. درباره او حدى اجرا شد که خداوند کیفر چنین گناهى قرار داده است.
مىگویند که این فرد اعتراض کننده (که نامش «طارق» بود) با نجاشى شبانه از کوفه نزد معاویه مىروند. معاویه بسیار شاد مىشود و در مجلسى که سران و بزرگان یارانش جمع بودند شرحى در ستایش خود و نکوهش علىعلیه السلام بیان مىکند. طارق طاقت نمىآورد و بپا مىایستد و بر شمشیر خود تکیه مىکند، آنگاه خطبهاى بسیار شیوا در ستایش و تنزیه خدا و مدح رسول خداصلى الله علیه وآله مىخواند و مىگوید:
اى معاویه! ما نزد امامى پرهیزگار و عادل بودیم که در پیرامون او گروهى از اصحاب پرهیزگار و هدایتیافته پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله جمع شدهاند که همگى اهل دین هستند نه مردم دنیا، آنان همیشه شمع فروزان هدایتبودهاند. اگر کسانى از پیرامون او کنار مىروند، نه براى آن است که حق را در جاى دیگر مىبینند، بلکه براى این است که تحمل حق بر مردم سخت است!.
و پس از آنکه شرح مبسوطى بیان مىکند به نجاشى مىگوید که اینجا جاى تو نیست. (25)
این سختگیرىها در اجراى عدالت نه فقط طلحه و زبیر و طارق و نجاشى و... را از وى رنجانید بلکه برادرش عقیل ابن ابىطالب و پسرعمش عبدالله بن عباس را هم از وى ناخشنود کرد.
سختگیرى در اجراى دین و قانون
آن حضرت در کار دین، سختگیر و بىاغماض بود. همین عامل او را براى بعضى از اهل زمانه تحملناپذیر کرده بود.
مىگویند: علىعلیه السلام امر کرد، قنبر، مردى را حد بزند. قنبر تحت تاثیر احساسات، سه تازیانه اضافه زد. علىعلیه السلام آن مرد را وادار کرد قنبر را، براى جبران آن زیادى، سه تازیانه بزند. (26)
علىعلیه السلام با مشاهده کوچکترین انحراف از نمایندگان و عمال خویش شدیدا دلتنگ مىشد و با ارسال نامهاى شدید اللحن آنان را به خطاى خویش متوجه مىساخت. این نامهها فراوان است. در اینجا تنها به نقل قسمتى از نامه علىعلیه السلام به عثمان بن حنیف مبادرت مىورزیم.
عثمان بن حنیف، پیر مرد با سابقه و پرهیزگارى بوده است که از طرف امیرمؤمنان علىعلیه السلام به فرماندارى بصره برگزیده مىشود. شبى یکى از توانگران بصره او را مهمان مىکند و مجلس ضیافتى بس باشکوه به خاطر وى ترتیب مىدهد. گزارش این ضیافتبه گوش آن حضرت مىرسد بر پیشواى بینوایان، بسگران مىآید که میان یکى از عمال وى، با طبقه مرفه و اشراف «روابط سر سفره» برقرار شود، لذا نامهاى را به «عثمان بن حنیف» مىنگارد:
اى پسر حنیف! شنیدهام، مردى از متمکنان اهل بصره تو را به مهمانى فرا خوانده و تو هم دعوت او را پذیرفته و به سرعتبه سوى آن شتافتهاى، در حالىکه طعامهاى رنگارنگ و ظرفهاى بزرگ غذا یکى بعد از دیگرى پیش تو قرار داده مىشد. من گمان نمىکردم تو دعوت جمعیتى را قبول کنى که نیازمندانشان ممنوع و ثروتمندانشان دعوت شوند. به آنچه مىخورى بنگر (آیا حلال استیا حرام؟).
«الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به ویستضىء بنور علمه، الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه، الاوانکم لاتقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفة وسداد فوالله ماکنزت من دنیاکم تبرا ولاادخرت من غنائمها و فرا...»
آگاه باش! هر مامومى امامى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد، بدان امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاها به دو قرص نان اکتفا کرده است. آگاه باش! شما توانایى آن را ندارید که چنین باشید، پس لااقل مرا با ورع، تلاش، عفت، پاکى و پیمودن راه صحیح یارى دهید.
«به خدا سوگند من از دنیاى شما طلا و نقرهاى نیندوختهام و از غنایم و ثروتهاى آن مالى، ذخیره نکردهام و براى این لباس کهنه بدلى مهیا نساختهام و از زمین آن حتى، یک وجب براى خود برنداشتهام و از دنیا بیش از خوراک مختصر و ناچیزى برنگرفتهام.
این دنیا در چشم من بىارزشتر و خوارتر از دانه تلخى است که بر شاخه درختبلوطى بروید...
اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافتههاى ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم، اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهاى لذید برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان را نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیر خورده باشد. آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشند؟ و آیا آنچنان باشم که آن شاعر گفته است:
و حسبک داء ان تبیتببطنة
وحولک اکباد تحن الى القد
«این درد ترا بس که شب با شکم سیر بخوابى، در حالى که در اطراف تو شکمهایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند»!
ااقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولااشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش.
آیا به همین قناعت کنم که گفته شود: من امیر مومنانم، اما با آنان در سختىهاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخىهاى زندگى نباشم؟ من آفریده نشدهام که خوردن خوراکىهاى پاکیزه مرا به خود مشغول دارد و همچون حیوان پروارى که تمام همش علف است و یا همچون حیوان رها شدهاى که شغلش چریدن و خوردن و پرکردن شکم مىباشد و از سرنوشتى که در انتظار او استبىخبر است، آیا بیهوده و عبث آفریده شدهام. (27)
ما عالىترین مظهر تحقق آرمان بزرگ اسلامى را، در روش «حکومت على» و در مکاتبات او به فرماندارانش، به خوبى مشاهده مىکنیم. آرى او، خوراک و پوشاک و آسایش را بر خود ممنوع مىکند تا مبادا لحظهاى از درد تودهها، از رنج اکثریت محروم جامعه خود، غافل بماند.
احترام به شخصیت و حقوق مردم
امیرمؤمنان علىعلیه السلام حساسیت عجیبى به عدالت و مهربانى و محترم شمردن شخصیت و حقوق مردم داشت و این حقیقت در بخشنامههایى که به مامورین دولتى فرستاده است کاملا آشکار است.
در بخشنامهاى که براى مامورین جمعآورى مالیات نوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر مىفرماید:
...فانصفوا الناس من انفسکم واصبروالحوائجهم فانکم خزان الرعیة و وکلاء الامة و سفراء الائمة... (28)
به عدل و انصاف رفتار کنید و به مردم در باره خودتان حق بدهید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم صبر و استقامتبه خرج دهید که شما خزانهداران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید. بر هیچ کس به خاطر نیازمندیش خشم نگیرید، هیچ کس را از خواستههاى مشروعش باز مدارید و به خاطر گرفتن خراج از بدهکار، لباس تابستانى یا زمستانى و مرکبى را که با آن به کارش مىرسد، به فروش نرسانید و نیز به خاطر گرفتن درهمى، کسى را تازیانه نزنید، همچنین براى جمعآورى بیتالمال، به مال هیچکس، چه مسلمان و چه غیرمسلمان که در پناه اسلام است، دست نزنید مگر اینکه اسب یا اسلحهاى باشد که براى تجاوز به مسلمانان به کار گرفته شود، چرا که براى مسلمان درست نیستبگذارد چنین اسلحهاى در اختیار دشمنان اسلام باشد...
در بخشنامه دیگرى که به سران سپاه نوشته است، مىفرماید:
«...فان حقا على الوالى الا یغیره على رعیته فضل ناله ولا طول خص به و ان یزیده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه...»
... حقى که بر والى و زمامدار، انجام آن لازم است این است:
فضل و برترى که به او رسیده و مقام خاصى که به او داده شده نباید او را نسبتبه رعیت دگرگون کند و این نعمتى که خداوند به او ارزانى داشته، باید هر چه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک، و نسبتبه برادرانش رئوف و مهربان سازد.
در سفارشنامهاى که عمومى است [لمن یستعمله على الصدقات]و در اختیار مامورین زکات قرار مىگرفت، امامعلیه السلام مىفرماید:
«انطلق على تقوى الله وحده لاشریک له ولاتروعن مسلما ولاتجتازن علیه کارها ولا تاخذن منه اکثر من حق الله فى ماله...»
«با تقوا و احساس مسؤولیت در برابر خداوند یکتا و بى شریک، حرکت کن و در این راه هیچ مسلمانى را مترسان! آنگونه رفتار نکن که از تو کراهت داشته باشند. بیش از آنچه از حق خداوند در اموالش است از او مگیر. وقتى بر قبیلهاى که بر سر آبى فرود آمدهاند وارد شدى، تو هم در کنار آن آب فرود آى، بدون اینکه به خانههاى مردم داخل شوى، سپس با آرامش و وقار به سوى آنان برو، تا رسیدى به آنها سلام کن، و درود بفرست.
سپس بگو: اى بندگان خدا، مرا ولى خدا و خلیفه او به سوى شما فرستاده تا حق خدا را که در اموال شما استبگیرم. آیا در اموال شما حقى از خدا هست که آن را به نمایندهاش بپردازید؟ اگر کسى گفت: نه، دیگر به او مراجعه مکن و اگر کسى پاسخ داد بلى، همراهش برو، بدون اینکه او را بترسانى و یا تهدید کنى و یا او را به کار مشکلى اجبار سازى، هرچه از طلا و نقره به تو داد، بستان، اگر گوسفند یا شتر دارد که باید زکات آنها را بدهد، بدون اجازه صاحبش داخل آن مشو، زیرا بیشتر آنها از آن او است. وقتى داخل گله شدى همچون شخص مسلط و سختگیر رفتار مکن، حیوانى را فرار مده و ناراحت مساز... (29)
این سفارش، مفصل است و همین اندازه کافى است که دیدگاه امام را به عنوان حکمران درباره توده مردم روشن سازد.
سادگى در میهمانى و معاشرت
مولاى متقیان در زندگى بسیار ساده و بى تکلف بود. و انتظار داشت دوستانش نیز همینطور باشند. روزى حارث ابن اعور همدانى به آن حضرت عرض کرد یا امیرالمؤمنین آیا به منزل ما تشریف مىآورید؟ حضرت فرمود: به شرط آنکه چیزى زیاده از آنچه در خانه دارى براى من تهیه نکنى و با تهیه چیزى که بیرون از خانه تو استخود را به زحمت نیندازى!
حارث قبول کرد. امیرالمؤمنین وارد خانه او شد، حارث به خود مىپیچید و میل داشت که چیزى براى حضرت تهیه کند، ولى گمان مىکرد که حضرت به او این اجازه را ندهد، تا این که حضرت به او فرمود: اى حارث تو را چه مىشود؟ عرض کرد: اینها پول است، دلم مىخواهد هر چیزى براى تو بخرم و لکن قادر نیستم! امام فرمود: «او لیس لک قلت لاتکلف لى مماوراء بابک فهذه مما فى بیتک»
مگر یادت نیست که به تو گفتم که با تهیه چیزى که بیرون از خانه تو استخود را براى من به زحمت نیفکنى، پس همین که در خانه تو است کافى است. (30)
پیشواى پرهیزکاران براى جلوگیرى از تکبر و فخر فروشى امرا و رؤسا در خطبه «قاصعه» چنین دستور مىدهد:
الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین تکبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم... (31)
آگاه باشید، بترسید، بترسید! از پیروى بزرگترهایتان، یعنى آن کسانى که به واسطه موقعیتخود تکبر مىفروشند، همانها که خویشتن را بالاتر از نسب خود مىشمارند...
سرزنش تملق گویان
امام از اظهار کرنش و تملق دیگران در برابرش به شدت نفرت داشت. در سیستم حکومتى اسلام، حاکم یا خلیفه در فرمانروایى، اصیل نیست، بلکه امانتدارى است که در عین حکمرانى فرمانبر است و تنها مسؤول اجراى احکام الهى مىباشد. حاکم واقعى، خدا است و جز خداى واحد پرستش نمىشود، و احدى جز ذات احدیتسزاوار مدح و ثنا نیست و سجده و تعظیم ویژه خداوند آسمانها و زمین است و اظهار کرنش و تملق و چاپلوسى و سر بر خاک نهادن و پیشانى بر تودههاى غبار ساییدن، در برابر حاکم از آثار شرک است و اسلام از آن به شدت نهى کرده است.
امیرمؤمنان علىعلیه السلام از مدح و ثنا خوانى و گزافه گویى و احترامات فوقالعاده افراد بیزار بوده و مسلمانان را نیز از این اعمال به شدت نهى فرموده است.
علىعلیه السلام از جنگ صفین مراجعت فرموده بود، در کوفه شخصى به نام «حرب بن شرحبیل الشیانى» همراه آن حضرت پیاده مىرفت در حالى که خود آن حضرت سواره بود امام ایستاد و به حرب فرمود: برگرد، چون حرب از برگشتن امتناع کرد حضرت دو مرتبه به او فرمود:
«ارجع فان مشى مثلک مع مثلى فتنة للوالى و مذلة للمؤمن» (32)
«برگرد براى اینکه پیاده رفتن شخصى مثل تو با شخصى مثل من، براى والى و زمامدار فتنه است و براى مؤمن ذلت و خوارى است»
نقل مىکنند «یوسف بن یعقوب» از صالح، فروشنده لباس روایت کرده است که جده او، امیرمؤمنان علىعلیه السلام را در کوفه دید، در حالى که آن حضرت مقدارى خرما با خود حمل مىفرمود، آن زن به حضرت سلام داده و عرض مىکرد یا امیرالمؤمنین این خرما را بده تا من به خانه بیاورم، حضرت مىفرمود:
«ابوالعیال احق بحمله»
پدر خانواده به حمل آن سزاوار است!
آن زن مىگوید: آنگاه حضرت به من فرمود: از این خرماها مىخورى؟ عرض کردم میل ندارم.
همین زن مىگوید: حضرت به منزل تشریف برد در حالىکه، همان عبایى را که با آن خرما حمل کرده بود در وقت نماز به دوش انداخته با مردم به نماز ایستاد. (33)
او نه تنها از تملق و چاپلوسى و ستایش و کرنش بیزار بود، حتى مدح آمیخته به تملق را نیز از عیوب اخلاقى مىشمرد و در مقابل رفتار و گفتار ذلتآمیزى که منافى با عز و شرف انسانى بود، سکوت نمىکرد و اگر کسى مرتکب چنین عمل غیر اخلاقى مىشد از او انتقاد مىکرد.
روزى یکى از اصحاب او را مدح کرد، حضرت به شدت او را از این عمل منع نمود و در خطبهاى که در حضور بیش از پنجاه هزار نفر بعد از جنگ صفین ایراد نمود، چنین فرمود:
«... ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس، ان یظن بهم حب الفخر و یوضع امرهم على الکبر و قد کرهت ان یکون جال فى ظنکم انى احب الاطراء و استماع الثناء و لستبحمدالله، کذلک...»
«... بدانید از بدترین حالات زمامداران، نزد صالحان، این است که گمان برده شود که آنان فریفته تفاخر گشته و کارشان شکل برترى جویى، به خود گرفته، من از این ناراحتم که حتى در ذهن شما جولان کند که من مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن مدح و ثنا خوشم مىآید. من -بحمدالله- چنین نیستم.
گاهى هست که مردم ستودن افراد را به خاطر مجاهدهها و تلاشهایشان لازم مىشمرند و این براى مردم بىعیب است اما من از شما مىخواهم مرا با سخنان جالب خود نستایید و اینکه مىبینید در راه اجراى فرمان الهى تلاش مىکنم، براى آن است که مىخواهم خود را از مسؤولیتحقوقى که برگردنم هست، خارج سازم، حقوقى که خداوند و شما برگردنم دارید و هنوز کاملا از انجام آنها فراغت نیافتهام و واجباتى که به جاى نیاوردهام، باید بجا آورم.
فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة ولا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة ولا تخالطونى بالمصانعة ولاتظنوا بى استثقالا فى حق قیل لی، ولا التماس اعظام لنفسى فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه، کان العمل بهما اثقل علیه، فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل...» (34)
با من آن طور که با جباران و زمامداران ستمگر سخن مىگویند، سخن نگویید، القاب پرطنطنه برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کارىها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدان اظهار مىدارند در برابر من اظهار مدارید، با من با ظاهر سازى رفتار ننمایید درباره من گمان بىجا نبرید که گفتن حق بر من سنگین باشد، یا بخواهید مرا به بزرگى تعظیم کنید.
هر کس که گفتن حق یا پیشنهاد عدل بر او سنگین باشد، عمل به آن دو، بر او سنگینتر است. پس از سخن به حق یا مشورت به عدل هیچ خوددارى ننمایید.
امام در این جملات دستوراتى براى رفتار مردم با آن حضرت داده است:
1) با آن حضرت به شکلى که با جباران و پادشاهان سخن مىگویند با عناوین و القاب پر طنطنه، سخن نگویند.
2) در ملاقات با آن حضرت خیال نکنند که او پادشاهى است و به سبب آن خوف و رعب بر آن ها مسلط شود و نتوانند حرفشان را بزنند.
3) با مجامله و ظاهرسازى با آن حضرت رفتار نکنند.
4) خیال نکنند که شنیدن حرف حق بر آن حضرت سنگین است.
5) حرف حق را آشکارا و بدون پرده بگویند.
6) از عرضه عدل و انصاف بر حضرتش خوددارى نکنند.
روش حکومت علىعلیه السلام عملا نیز مطابق با گفتارش بود، مردم علىعلیه السلام را بىپیرایهتر از آنچه تصور مىکردند، مىیافتند.
یکى از نمونههاى برخوردهاى حکومت اسلامى را در بسیج علىعلیه السلام هنگام لشکرکشى به شام با کشاورزان آزاد شده ایرانى شهر «انبار» مشاهده مىکنیم.
هنگامىکه نیروى امام به سوى شام حرکت کرد، دهقانان شهر انبار طبق آیین ایران باستان، صف بسته بودند تا موکب همایون امیرمؤمنان را همچون شاهنشاه ایران استقبال کنند و بر آستان او سر برخاک نهند و ملازم رکابش باشند. چون علىعلیه السلام نزدیک شد، پیش دویدند، و با هلهله و شادباش به استقبالش شتافتند، آن پیشواى آزاده، از رسم تعظیم و تکریم ایرانیان نسبتبه رهبر خویش، انتقاد فرموده و سجده و کرنش را ویژه خداوند آسمان و زمین شمرد و فرمود:
این چه کارى بود که کردید؟
گفتند:
این عادت ما است که شهریاران خود را به آن احترام مىنماییم.
امام فرمود:
«والله ماینتفع بهذا امراؤکم وانکم لتشقون على انفسکم فى دنیاکم و تشقون به فى آخرتکم و ما اخسرالمشقة وراءهاالعقاب.» (35)
«به خدا سوگند شهریاران شما در این کار سود نمىبرند و شما خود را در دنیا به زحمت و مشقت مىاندازید و در آن جهان هم به کیفر الهى و عذاب ابدى گرفتار مىگردید (چون جز خداوند، احدى شایسته پرستش در دنیا نیست) چه بسیار زیانآور است رنجى که در پى آن کیفر و عذاب الهى باشد.»
البته برخورد تند امامعلیه السلام با این موضوع به خاطر مفاسد فراوان آن است، اگر تملق و چاپلوسى در جامعهاى باب شود، روح یگانه پرستى و اتکاى به خود در آن جامعه خفه مىشود. جامعهاى که رهبر خویش را بپرستند، خداى را نخواهند پرستید و بر اراده و عزم خویش ارزش نخواهند گذاشت و همچون گوسفندانى ذلیل و زبون، کورکورانه به دنبال چوپان خواهند رفت و شبان بىخرد را به غرور و اشتباه خواهند انداخت.
جاى تردید نیست، وقتى زبان مدیحه در جامعه رایجشد و زبان مردان حقگو و حق شناس در دستحامیان مدیحه قرار گرفت، به جاى شرف و فضیلت، باطل و رذیلت رشد مىکند. حق، خرید و فروش مىشود و انصاف و مروت در اختیار وقاحت و نامردى قرار مىگیرد.
اگر خوب دقت کنیم اکثر مفاسدى که از ناحیه زمامداران خود سر در طول تاریخ صادر گردیده، علتش تملق بیجا و مدح و منقبت نارواى شاعران و گویندگان و نویسندگان دربارى بوده است.
در تاریخ مىبینیم شعرا و مداحان مزدور براى به دست آوردن پول، قصایدى را در مدح و منقبتخلفا و وزرا مىسرودند و با آن همه کثافت کارى و پردهدرى، خلفا و پادشاهان را «ظلالله» معرفى مىکردند. خیلى کم دیده شده امیرى را به خاطر دادگرى و عدالتپرورى تعریف کنند و ظالم و ستمگرى را به خاطر ظلم و ستم مورد هجو و نقد قرار دهند، از این رو عدالتکشى و ستمگرى تقویت مىشد.
بالاخره کدام یک از خلفا و رؤساى جمهور بعد از پنجسال حکومتبر کشور پهناور با راستى و درستى با پیراهن کرباس ستبافتخانواده خود) مىسازد و مىگوید: «یا اهل بصره ماذاتنقمون منى والله ان هذا من غزل اهلى - واشار الى کمه- (36)
و در آخر، عمر طومار خیانت و امانت را با این جمله مىبندد و مىگشاید:
«یا اهل العراق، دخلتبلادکم باشمالى هذه و رحلتى و راحلتىها هى فان انا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فاننى من الخائنین» (37)
«اى مردم عراق! (پایتخت آن کوفه) من با این بارو بند و رحل و راحله و این چند اثاث از حجاز به دیار شما آمدم و اکنون پس از چند سال فرمانروایى بر شما اگر با غیر این رحل و راحله و این چند شمله از اینجا بیرون رفتم، من از خیانتکاران خواهم بود».
کدام یک از زمامداران بزرگ جهان در طول تاریخ اعلام مىدارد که:
«مخارج من از اموال خودم تامین مىشود و مادامىکه نهالى در مدینه دارم، بار سنگینى به دوش بیتالمال شما ندارم.»
«والله لاازرءکم من فیئکم شیئا مادام لى عذق بالیثرب» (38)
آرى اینها چند صفحهاى از کتاب پر حجم فضایل مولاى متقیان و امیرمؤمنان علىعلیه السلام و قطراتى از دریاى بیکران فضایل آن حضرت است که در این مقال ذکر گردید.
توجه به شرایط زمانه براى حاکم ضرورى است
در پایان این بحث، تذکر یک نکته لازم است:
باید توجه داشته باشیم که وضع حکام و پیشوایان اسلامى باید متناسب با وضع زمان باشد به این معنى اگر مردم دچار فقر و فلاکتباشند باید پیشواى آنان با محرومان و مستضعفان هماهنگى و همدردى کند. وقتى که مىبیند عملا راه برخوردار کردن و رفع نیازمندىهاى آنان مسدود استباید با همدردى و هم سطحى و شرکت عملى در غم محرومان برزخمهاى دل آنان مرهم بگذارد.
البته همدردى و تشریک مساعى در غم دیگران بویژه از ناحیه پیشوایان امت که چشمها به آنان دوخته است، اهمیتبه سزایى دارد، از این رو علىعلیه السلام در دوره خلافتبیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگى مىکرد. چنانکه در سخنان خود به عاصم بن زیاد و در نامه خود به عثمان بن حنیف نوشت که من قدرت بر خوردن طعام لذیذ دارم اما مىترسم که در حجاز ویمامه افرادى افتشوند که امید همین یک قرص نان را هم ندارند.
و اگر مردم در رفاه و آسایش باشند در آن صورت پیشواى امت نیز مىتواند از رفاه و آسایشى که عموم بهرهمندند، نیز بهرهمند شود. چنانکه امام صادقعلیه السلام در نشستى که با زهاد و صوفیان زمان خود داشتبه این معنى تاکید فرمود. (39)
و در نامهاى که امیرالمؤمنینعلیه السلام به مردم مصر و محمدبن ابى بکر نوشته، یادآور شدهاند که استفاده از نعمت هاى الهى از مقام اولیاى خدا چیزى کم نمىکند. (40)
و این مطلب به طور روشن در روایتى که از امام صادقعلیه السلام منقول استبیان شده است. «حمادبن عثمان» مىگوید در حضور امام صادقعلیه السلام بودم که مردى به آن حضرت عرض کرد:
اصلحک الله، شما فرمودید که على بن ابىطالبعلیه السلام لباس زبر و خشن در برمىکرد و پیراهن چهار درهمى مىپوشید و مانند اینها، در صورتى که بر تن شما لباس نو مىبینم.
حضرت صادقعلیه السلام به او فرمود:
«ان على بن ابیطالب کان یلبس ذالک فى زمان لاینکر علیه ولو لبس مثل ذلک الیوم شهر به فخیر لباس کل زمان لباس اهله، غیران قائمنا اهل البیتعلیهم السلام اذا قام لبس ثیاب على و سار بسیرة علىعلیه السلام. (41)
«على بن ابى طالبعلیه السلام آن لباسها را در زمانى مىپوشید که بدنما نبود و اگر آن لباس را این زمان مىپوشید به بدى انگشتنما مىشد، پس بهترین لباس هر زمان، لباس آن زمان است، ولى قائم ما اهل بیتعلیهم السلام زمانى که قیام کند همان لباس علىعلیه السلام را به تن کند و به روش او رفتار نماید. [زیرا آن حضرت هم حکمفرمایى مىکند و وظیفه امام در دوران حکومتش این است که خود را در ردیف مردم فقیر آورد].»
پىنوشتها:
1. اصول کافى، ج 1، ص 410.
2. اصول کافى، ج 1، ص 411.
3. سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 124.
4. تذکرة الخواص، ص 133.
5. تنبیه الخواطر، ج 2، ص 3; به نقل از بحارالانوار، ج 40، ص 338.
امام حسنعلیه السلام بعد از شهادت پدرش گفت: ماترک خضراء و لابیضاء الا سبعماة درهم من عطائه اراد ان یسرى بها خادما، اسدالغابه، ج 3، ص 38.
6. کامل ابن اثیر، ج 3، صص 201-200، طبع بیروت; بحارالانوار، ج 40، ص 334.
7. العقدالفرید، ج 2، ص 279; الغارات، ج 1، ص 47.
8. الغارات، ج 1، صص 57-56.
9. همان، 50.
10. کارنامه اسلام، دکتر زرین کوب، ص 111.
11. تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 204.
12. تهذیب، شیخ طوسى، ج 10، ص 151- چاپ نجف- مجموعه ورام، ابن ابى فراس ج 2، ص 3; تاریخ طبرى، جلد 3 جزء 6، ص 90; ابن اثیر، ج 3، ص 300.
13. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 200.
14. الغارات، ج 2، ص 45.
15. همان.
16. شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 26.
17. نهج البلاغه، حکمت 439.
18. نهج البلاغه، حکمت 4.
19. عبدالعزیز سیدالاهل از اشعار منسوب به جانشین پیامبر امام على بن ابى طالب- دیوان امام، صص371-634.
20. همان.
21. کشف الغمه، ج 1، ص 162 ; مناقب، ج 2، ص 94.
22. شرح تجرید، ص 301.
23. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 203.
24. الغارات، ج 2، صص 536-533.
25. الغارات، ج 2، ص 536.
26. سفینة البحار، ج 2، ص 167.
27. نهج البلاغه، نامه 45.
28. نهج البلاغه، نامه 51.
29. نهج البلاغه، نامه 25 و در این رابطه نامههاى 26 و 27 و 46 ملاحظه شود اینکه تنها نام مسلمان آمده استبه خاطر آن است که صدقات تنها از مسلمانان گرفته مىشود.
30. رجال کشى، ص 82- چاپ نجف: ذیل شرح حال حارث بن اعور همدانى.
31. نهج البلاغه، خطبه 192.
32. ابن اثیر کامل، ج 3، ص 318.
33. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 206، چاپ مصر.
34. نهجالبلاغه، خطبه 216.
35. نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 37- شرح ابن ابى الحدید، ج 3، ص 203.
36. بحارالانوار، ج 40، ص 325.
37. الغارات، ج 1، ص 68- وسائلالشیعه، ج 11، ص 83.
38. وسائل الشیعه، ج 11، صص 80 و 79.
39. به باب ملابس وسائل الشیعه و کافى و سایر کتب حدیث مراجعه شود.
40. امالى شیخ طوسى.
41. اصول کافى، ج 2، ص 274 مترجم.
بهترین و کاملترین نمونه حکومت اسلامى، بعد از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله حکومت مولاى متقیان علىعلیه السلام است. سیاست وى، سیاست راستین اسلام است و از تعالیم عالیه اسلام سرچشمه مىگیرد.
تاریخ پرافتخار آن حضرت بویژه در دوران حکمرانى کوتاهش گواه اجراى دقیق مبانى و تعالیم حیاتبخش اسلام است. از این رو سیره و روش حکومت و شیوه زندگى او، بهترین نمونه و سرمشق براى تمام امرا و حکام اسلامى در طول تاریخ است.
در این نوشتار بر آنیم، تا مختصرى از سیره و روش زندگى امیرالمؤمنینعلیه السلام در دوران زمامدارى را بیاوریم. اگر چه میزان شدت زهد و تقوا و مراقبتشدیدش در زندگى و امور فرمانداران و جلوگیرى از حیف و میل اموال مسلمانان چیزى نیست که در این مختصر بتوان آن را به شرح و بیان آورد.
روش امام در وضع خوراک و پوشاکش در دوران حکومت
امیرالمؤمنینعلیه السلام در ضمن خطبهاى مىفرماید:
«انالله جعلنى اماما لخلقه، ففرض على التقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس، کى یقتدى الفقیر بفقرى ولایطغى الغنى غناه» (1)
«خدا مرا امام و پیشوا قرار داده و بر من واجب کرده است که در رفتار و خوراک و پوشاکم مانند مردم ضعیف و مستمند، بر خود تنگ گیرم، تا فقیر از فقر من پیروى کند و ثروتمند هم بهواسطه ثروتش طغیان نکند.»
امامعلیه السلام در پاسخ «عاصم بن زیاد» که به آن حضرت عرض کرد:
پس شما چرا به خوراک سخت و پوشاک درشت، اکتفا نمودهاى و این چنین بر خود سخت گرفتهاى؟!
فرمود:
«ویحک، ان الله عزوجل فرض على ائمة العدل، ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کى لایتبیغ بالفقیر فقره» (2)
«واى بر تو، خداى عزوجل بر پیشوایان عادل واجب کرده است که خود را در ردیف مردم ضعیف و ناتوان گیرند، تا فقر و تنگدستى، فقیر را از جا به در نبرد.»
علىعلیه السلام در دوران حکومتش، عباى کهنه و لباس وصله دار به تن مىکرد. روزى از ایشان سؤال کردند:
چرا لباس وصلهدار مىپوشى؟
فرمود:
این گونه لباس پوشیدن براى خشوع قلب و ذلت نفس اماره، مفید است.
این جریان مربوط به آن زمانى است که بیشتر مسلمانان در فقر و نادارى بهسر مىبردند.
ابن عباس مىگوید: روزى بر امیرمؤمنان علىعلیه السلام وارد شدم، در حالى که آن حضرت نعلین خود را پینه مىزد، عرض کردم:
ما قیمة هذه النعل حتى تخصفها ارزش این کفش چیست، تا آن که تو خود آن را پینه زنى؟
فقال:
«هى والله احب الى من دنیاکم او امارتکم هذه، الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا» (3)
به خدا قسم این کفش نزد من از دنیاى شما یا از حکومتشما محبوبتر است! مگر اینکه حقى را بر پا دارم یا باطلى را دفع کنم.
«سوید بن غفله» نیز مىگوید: روزى بر علىعلیه السلام وارد شدم در حالى که در خانهاش جز حصیر کهنهاى نبود و آن حضرت روى آن نشسته بود به او گفتم: یا امیرالمؤمنین، تو حاکم مسلمانان هستى و در بیتالمال نیز حکمت روا است و این همه مردم بر تو وارد مىشوند و در خانهات جز این حصیر نیست. حضرت گریه کرد و فرمود:
«یا سوید، ان اللبیب لاتیاثت فى دار النقله وامامنا دار المقامة قد نقلنا الیها متاعنا، و نحن ینقلبون الیه» (4)
اى سوید! آدم عاقل در خانهاى که باید از آن منتقل شود، اثاث نمىچیند. در حالى که در جلوى ما خانه اقامت و آخرت است. ما متاع خود را به آنجا انتقال دادیم. خود هم بدانجا منتقل خواهیم شد.
سوید مىگوید:
به خدا قسم سخن آن حضرت مرا به گریه انداخت.
على بن ابراهیم از امام باقرعلیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:
«والله کان على لیاکل اکل العبد و یجلس جلسة العبدو انه کان لیشترى القمیصین السنبلانیین فیخیر غلامه خیرهما فاذا جاز اصابعه قطعه و اذا جاز کعبه حذفه و لقد ولى خمس سنین ما وضع اجرة على اجرة» (5)
به خدا سوگند علىعلیه السلام چنان غذا مىخورد و چنان مىنشست که بردهاى مىخورد و مىنشیند. او دو پیراهن سنبلانى مىخرید و بهترین آن را براى غلامش اختیار مىکرد و هر گاه آستین آن از انگشتانش تجاوز مىکرد، آن را قطع مىنمود و اگر از کعبش تجاوز مىنمود آن را کم مىکرد، او پنجسال حکومت کرد و آجر بر روى آجر [براى ساختخانهاى شخصى] ننهاد.
هارون بن عنتره از پدر خود نقل مىکند:
من در خور نق بر علىعلیه السلام وارد شدم، فصل زمستان بود و علىعلیه السلام قطیفه کهنهاى بر تن انداخته بود، در آن هنگام از شدت سرما مىلرزید.
من به او گفتم: خداوند براى تو و خانوادهات در این مال (بیتالمال) سهمى قرار داده است و تو با خود این چنین مىکنى؟!
فرمود:
«والله ما ازرؤکم شیئا و ما هى الاقطیفتى التى اخرجتها من المدینة» (6)
من نمىخواهم به شما اندک چیزى تحمیل کنم، این همان قطیفه کهنهاى است که از مدینه با خود آوردهام.
امیرالمؤمنینعلیه السلام حاضر نبود از بیتالمال براى خود چیزى زیاده بر دارد، حتى در بیتالمال چیزى نگه نمىداشت. هر روز جمعه هر چه در بیتالمال بود، میان مردم تقسیم مىکرد، بعد زمین بیتالمال را جارو مىکرد و بر جاى آن نماز مىخواند و پس از نماز مىگفت روز رستاخیز گواه من باشید.
و بنابر نقلى دیگر بر زمیناش آب مىپاشید و آنجا استراحت مىکرد.
مىگویند وقتى به بیتالمال مىآمد و در آنجا پارههاى زر و سیم را مىدید زیر لب زمزمه مىکرد:
اى زردها و سپیدها، دیگرى را فریب دهید. خداوند بر من احسان مىکند و از فتنه شما مرا نگه مىدارد. (7)
ابوعمروزاذان فارسى مىگوید:
من با قنبر نزد امیرالمؤمنین علىعلیه السلام رفتیم. قنبر گفت:
یا امیرالمؤمنین براى تو ذخیرهیى نگه داشتهام.
علىعلیه السلام فرمود:
آن چیست؟
قنبر پاسخ داد برویم به خانه، چون وارد خانه شدند، در آنجا کیسه بزرگى پر از سیم و زر بود.
قنبر رو به علىعلیه السلام کرد و گفت:
اى امیرالمؤمنینعلیه السلام تو هر چه از اموال و غنایم بود، همه را قسمت کردى. من این را براى تو ذخیره کردم.
علىعلیه السلام رو به قنبر کرد و گفت:
آیا مىخواهى که آتش فراوانى به خانه من داخل کنى.
سپس شمشیر خود را کشید و به حامهاى سیم و زر نواخت و شعرى خواند که مفادش این بود که، هیچگاه از آنچه در نزد او فراهم شده است، خوب آن را براى خود برنگزیده، بلکه همه را به حقداران و مستحقان بخشیده است. سپس رو به زر و سیم انباشته کرد و گفت:
اى سیم سپید فام غیر مرا فریب ده! اى زر زرد گونه غیر مرا فریب ده! (8)
علت روش امیر المؤمنین در توزیع بیت المال
حضرت على علیه السلام روش خود را در تقسیم بیت المال این گونه بیان مىکرد:
حبیب من رسول خداصلى الله علیه وآله، از غنایم و اموال هیچ چیزى براى روز بعد در بیتالمال نگه نمىداشت.
ابوبکر به همین گونه رفتار مىکرد چون نوبتبه عمر رسید، رایش بر تدوین دیوانها و تاخیر اموال از سالى تا سال دیگر قرار گرفت.
اما من به همان روش عمل مىکنم، که حبیبم رسولخداصلى الله علیه وآله عمل مىکرد. (9)
امیرالمؤمنینعلیه السلام در تقسیم بیتالمال دقت و احتیاطى بىمانند داشت از این رو طاغیان، آن حضرت را «محدود» مىخواندند. (10) حکام و زمامداران دیگر، دست فرزندان و نزدیکان و نور چشمىهاى خود را در حیف و میل بیتالمال کاملا باز مىگذارند. ولى علىعلیه السلام پیشواى پرهیزگاران در کار بیتالمال نسبتبه فرزندان و نزدیکان خود کمال سختگیرى را به عمل مىآورد. به حدى که برادرش عقیل نیز نتوانست آن را تحمل کند. (11)
رفتار با دوستان و خویشاوندان در بیتالمال
على بن ابى رافع - کلیددار بیتالمال مىگوید که بر بیتالمال علىعلیه السلام امین و نیز کاتب آن حضرت بودم. در بیتالمال گردنبند مرواریدى بود که در روز بصره به دست آمده بود. روزى دختر علىعلیه السلام کسى پیش من فرستاد و گفت:
به من خبر رسیده است که در بیتالمال امیرالمؤمنین رشته مرواریدى است و آن هم در دست تو است و من دوست دارم که آن را به من عاریه بدهى تا روز عید اضحى خود را با آن زینت کنم.
گفتم:
من آن را به عاریه مضمونه مىدهم، او قبول کرد که عاریه با قید ضمانتباشد و بعد از سه روز برگرداند، پس من آن را به وى تسلیم کردم.
امیرالمؤمنین آن گردنبند مروارید را دیده و شناخته، به او فرموده بود:
این گردنبند را از کجا آوردهاى؟!
او گفته بود آن را از على بن ابى رافع به عنوان عاریه گرفتهام تا روز عید خود را بدان زینت کنم آنگاه به او رد نمایم!
ابن ابى رافع مىگوید: امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد، همین که آمدم فرمود:
اى پسر ابورافع آیا به مسلمانان خیانت مىکنى؟
عرض کردم:
پناه مىبرم به خدا که به مسلمانان خیانت کنم!
فرمود:
پس چگونه بدون اجازه من و رضایت مسلمانان گردنبندى را که در بیتالمال مسلمین استبه دختر امیرالمؤمنین عاریه دادهاى؟
عرض کردم:
اى امیرمؤمنان او دختر تو است و از من درخواست نمود که آن را به وى عاریه دهم، تا خود را بدان در روز عید زینت کند، من نیز به قید ضمانت دادم و با مال خود آن را ضمانت کردم که آن را سالم به محل خود برگردانم.
فرمود:
همین امروز آن را برگردان! و بر حذر باش که دیگر آن را تکرار نکنى که در آن صورت مستحق عقاب خواهى شد.
به دخترش نیز فرمود:
دخترم هرگاه عاریه با ضمانت نبود، دستت را به خاطر دزدى از بیتالمال قطع مىکردم و این نخستین دستى از بنى هاشم بود که به خاطر سرقت قطع مىنمودم.
پسر ابو رافع مىگوید: دخترش عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین من دختر تو و پاره تن تو هستم، چه کسى به این مروارید از من سزاوارتر بود؟!
امام فرمود:
اى دختر على بنابىطالب خود را گم مکن و از راه حق دور مشو؟ آیا تمام زنان مسلمان در این عید بمانند این مروارید خود را زینت مىکنند؟!
پس آن مروارید را گرفته به محل برگردانید. (12)
ابن ابى الحدید روایت کرده است که عبدالله بن جعفر بن ابىطالب گفت، به عمویم علىعلیه السلام عرض کردم:
اگر امر کنى که به من کمکى شود، یا نفقهام را زیاد کنند، بسى بجا است. به خدا سوگند که من نفقه خود را ندارم مگر اینکه اسبم را بفروشم.
امام در پاسخ فرمود:
«لا والله ما اجد لک شیئا الا ان تامرعمک ان یسرق فیعطیک»
نه به خدا، من چیزى براى تو نمىیابم جز اینکه بخواهى عموى تو دزدى کند و به تو ببخشد. (13)
و همچنین عتاب آن حضرت به یکى از فرزندانش که براى مهمانش مقدارى عسل از بیتالمال به عنوان قرض درخواست مىکرد، در حکایات تاریخى آمده است.
مؤلف کتاب «الغارات» ابوسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى (متوفى 283 ه) مىنویسد:
اشراف اهل کوفه از علىعلیه السلام ناراضى بودند و به معاویه گرایش داشتند زیرا علىعلیه السلام هیچ کس را از غنایم بیتالمال بیشتر از حقش نمىداد، ولى معاویه به اشراف و بزرگان دو هزار درهم بیشتر مىداد. (14)
یکى از شیعیان و یاران آن حضرت نزد او آمد و درخواست مالى خاص از آن حضرت کرد. امام در پاسخ او فرمود:
این مال نه از آن من است، نه از آن تو، بلکه غنیمتى استبراى مسلمانانى که به وسیله شمشیر آن را به دست آوردهاند. اگر تو با آنان در جنگ شریک بودى، براى تو از آن سهمى استبه اندازه سهم آنان، و گرنه آنچه را آنان بهدستخود چیدهاند، شایسته نیست که به دهان دیگران برود. (15)
و دهها جریان دیگر که در کتب تواریخ مسطور است، همه نمایانگر جدیت آن حضرت در مساله بیتالمال است و روش قاطع ایشان را در سیاست مالى نشان مىدهد.
زهد و پارسایى امام علیه السلام
هیچ انسانى زاهدتر و قانعتر از او شناخته نشده است. او سرور پارسایان و قناعت کنندگان است، موقعیتهاى سختتر و دشوارتر را برمىگزید. او در دوران زندگیش، هیچ گاه از غذایى سیر نخورد، خوراکش خشکترین غذاها بود. بر سر سفرهاش نمک و یا سرکه و اگر گهگاهى چیز دیگرى بر آن مىافزود، از سبزىها بود. کمى بالاتر که مىرفت اندکى شیر بود. گوشتخیلى کم مىخورد و چنین مىگفت:
لاتجعلوا بطونکم مقابر الحیوان (16)
شکمهاى خود را گورستان حیوانات قرار ندهید.
از زهد سخن مىراند وبه اختصار و بیانى نیکو آن را به کلام خدا مستند مىساخت و مىفرمود:
«الزهد، کله بین کلمتین من القرآن: قال الله سبحانه (لکیلا تاسوا على مافاتکم ولا تفرحوابما آتاکم) و من لم یاس على الماضى و لم یفرح بالآتى، فقد اخذ الزهد بطرفیه» (17)
تمام معنى زهد در دو جمله از قرآن مجید خلاصه شده است: خداوند سبحان مىفرماید: بر آنچه از دستتان رفته اندوه و دریغ مخورید و بر آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید. هر کس بر گذشته تاسف نخورد و بر آینده شادمان نباشد همه زهد را، از هر دو سو به دست آورده است.
او زهد را محرومیت نمىدانستبلکه آن را ثروتى گرانقدر به شمار مىآورد که به آن رغبت داشت. آن حضرت مىفرمود:
«الزهد ثروة» (18) بى میلى به دنیا ثروت و دارایى است.
او گوینده این شعر است که مىگوید:
افادتنى القناعة کل عز
واى غنى اعز من القناعة؟! (19)
قناعت همه گونه عزتى به من بخشید و کدام ثروتى گرامىتر از قناعت است؟!
فصیرها لنفسک راس مال
و صیر بعدها التقوى بضاعة (20)
قناعت را براى خود، سرمایه قرار ده و بعد از آن تقوا را نقدینه و کالاى خویش ساز؟
تجارتى سودآورتر و تواناتر از قناعتبراى تضمین آزادى انسان نیست.
عمربن عبدالعزیز، خلیفه اموى که در زمان خود به زهد معروف بود، مىگوید:
در این امت، بعد از پیامبرصلى الله علیه وآله زاهدتر از على بن ابى طالب نیامده است. (21)
خواجه نصیرالدین طوسى در برترى امام على بن ابى طالبعلیه السلام مىگوید:
و کان ازهد الناس بعدالنبى:صلى الله علیه وآله او پارساترین مردم پس از پیامبرصلى الله علیه وآله بود.
و علامه در شرح آن مىگوید: لباس و طعام او از همه خشنتر و غلیظتر بود، هرگز از طعام سیر نخورد.
علامه مىفرماید: این برنامه ویژه امام بود و دیگرى با او مشارکت نداشت و هیچ کس حتى به بعضى از درجات او نرسید. کفشهاى او از شاخ درختخرما بود پیراهن خود را گاهى با پوست و دیگر گاه با لیف خرما وصله مىکرد. (22)
انعطاف ناپذیرى در برقرارى مساوات
به خاطر بر پا داشتن مساوات و محو بدعتها، در دوران خلافت آن حضرت فتنهها برپا شد و حوادث ناگوارى پیش آمد. بزرگانى از یارانش براى خاموشى این فتنهها از آن حضرت استدعا کردند که فعلا مصلحت ایجاب مىکند به اعیان و بزرگان اصحاب، مقدار بیشترى از بیتالمال داده شود تا امام را در مقابل دشمن یارى کنند. البته این پیشنهاد، به خاطر این بود که معاویه چنین مىکرد، امام از شنیدن این سخن برآشفت و گفت:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور، لا و الله لاافعل ما طلعتشمس و ما لاح فى السماء نجم والله لوکان المال لی، لواسیتبینهم، فکیف و انما هى اموالهم» (23)
آیا به من دستور مىدهید که بوسیله بذل و بخششهاى نابجا و ستم کردن به امت اسلام به دنبال پیروزى باشم؟ به خدا قسم هرگز این کار را تا جهان باقى است انجام نمىدهم. اگر این مال، مال شخصى من بود آن را به طور مساوى تقسیم مىنمودم. پس چگونه یکى را بر دیگرى ترجیح دهم و حال آنکه مال، مال عموم مسلمانان است؟!!
علىعلیه السلام در کار حق نفع خویش را نمىجست و به جلب دوستان و استمالت دشمنان هم نمىاندیشید، در اجراى عدالت و در طلب حق، از هرگونه میل و تعصب خوددارى مىورزید.
برخورد قاطع امام با تخلفات یارانش
یکى از وسایل تبلیغ در صدر اسلام و دوران خلفا، شاعران سخنور بودند که از راه شعر خلیفه را به نیکوترین وجهى تعریف مىکردند. از این رو، این طایفه نزد خلفاى اموى و عباسى جایگاهى شایسته داشتند و اگر گاهى مرتکب خلاف اخلاق مىشدند، عذرشان پذیرفته بود. و این جمله معروف حکم مثل جارى پیدا کرده بود.
«یجوز للشاعر مالا یجوز لغیره»
براى شاعر رواست آنچه براى غیر شاعر نارواست. اگر چه این جمله در آغاز مربوط به کیفیت استعمال الفاظ بود، ولى کمکم توسعه یافت و شامل گفتار و رفتار نیز شد!.
حال رفتار علىعلیه السلام را با یکى از شعراى معروف که نخست از یاران وى بود، بررسى مىکنیم. نام این شاعر «نجاشى» است. وى در جنگ صفین شاعر امامعلیه السلام بود.
پس از جنگ صفین هنگامى که در کوفه بود در روز اول ماه رمضان به شاعر دیگرى به نام «ابوسمال» برخورد، او نجاشى را به خانه خود فرا خواند و وسوسهاش کرد و هر دو باهم به باده نوشى پرداختند. این خبر به امام رسید، جمعى را فرستاد تا آن دو را دستگیر کنند. ابوسمال خود گریخت، ولى نجاشى گرفتار شد و او را نزد امامعلیه السلام بردند. امام فرمود او را 80 تازیانه زدند، پس از آن 20 تازیانه بر آن افزودند.
نجاشى رو به امام کرد و گفت:
یا امیرالمؤمنین آنچه به عنوان حد بود، دانستم، ولى نفهمیدم 20 تازیانه اضافى براى چه بود؟
فرمود:
براى گستاخى تو نسبتبه پروردگارت و روزه خوردن در ماه رمضان (24) .
این ماجرا انعطاف ناپذیرى امام را در اجراى عدالت و احکام الهى نشان مىدهد. علىعلیه السلام هیچگونه تبعیض و ترس و ملاحظهاى در اجراى حق نداشت. آن حضرت در پاسخ یکى از یاران خود که از دوستان و همشهریان نزدیک نجاشى بود و با جمعى دیگر از مردم یمن درباره تازیانه زدن نجاشى اعتراض کردند و گفتند:
تو میان دوستان و بیگانگان و مطیعان و مخالفان یکسان عمل مىکنى؟! و با برادر ما نجاشى بدانگونه شدت عمل نشان دادى، از این جهت دل ما را آزردى و میان ما جدایى افکندى و ما را به راهى وادار کردى که عاقبت آن رفتن به دوزخ است؟!
فرمود:
احکام خدا فقط بر مردمى پارسا و مطیع دستور خدا آسان است. اى برادر یمنى، نجاشى یکى از مسلمانان است که آنچه را خداوند حرام کرده است، انجام داده و حرمتحریم الهى را از بین برده است. درباره او حدى اجرا شد که خداوند کیفر چنین گناهى قرار داده است.
مىگویند که این فرد اعتراض کننده (که نامش «طارق» بود) با نجاشى شبانه از کوفه نزد معاویه مىروند. معاویه بسیار شاد مىشود و در مجلسى که سران و بزرگان یارانش جمع بودند شرحى در ستایش خود و نکوهش علىعلیه السلام بیان مىکند. طارق طاقت نمىآورد و بپا مىایستد و بر شمشیر خود تکیه مىکند، آنگاه خطبهاى بسیار شیوا در ستایش و تنزیه خدا و مدح رسول خداصلى الله علیه وآله مىخواند و مىگوید:
اى معاویه! ما نزد امامى پرهیزگار و عادل بودیم که در پیرامون او گروهى از اصحاب پرهیزگار و هدایتیافته پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله جمع شدهاند که همگى اهل دین هستند نه مردم دنیا، آنان همیشه شمع فروزان هدایتبودهاند. اگر کسانى از پیرامون او کنار مىروند، نه براى آن است که حق را در جاى دیگر مىبینند، بلکه براى این است که تحمل حق بر مردم سخت است!.
و پس از آنکه شرح مبسوطى بیان مىکند به نجاشى مىگوید که اینجا جاى تو نیست. (25)
این سختگیرىها در اجراى عدالت نه فقط طلحه و زبیر و طارق و نجاشى و... را از وى رنجانید بلکه برادرش عقیل ابن ابىطالب و پسرعمش عبدالله بن عباس را هم از وى ناخشنود کرد.
سختگیرى در اجراى دین و قانون
آن حضرت در کار دین، سختگیر و بىاغماض بود. همین عامل او را براى بعضى از اهل زمانه تحملناپذیر کرده بود.
مىگویند: علىعلیه السلام امر کرد، قنبر، مردى را حد بزند. قنبر تحت تاثیر احساسات، سه تازیانه اضافه زد. علىعلیه السلام آن مرد را وادار کرد قنبر را، براى جبران آن زیادى، سه تازیانه بزند. (26)
علىعلیه السلام با مشاهده کوچکترین انحراف از نمایندگان و عمال خویش شدیدا دلتنگ مىشد و با ارسال نامهاى شدید اللحن آنان را به خطاى خویش متوجه مىساخت. این نامهها فراوان است. در اینجا تنها به نقل قسمتى از نامه علىعلیه السلام به عثمان بن حنیف مبادرت مىورزیم.
عثمان بن حنیف، پیر مرد با سابقه و پرهیزگارى بوده است که از طرف امیرمؤمنان علىعلیه السلام به فرماندارى بصره برگزیده مىشود. شبى یکى از توانگران بصره او را مهمان مىکند و مجلس ضیافتى بس باشکوه به خاطر وى ترتیب مىدهد. گزارش این ضیافتبه گوش آن حضرت مىرسد بر پیشواى بینوایان، بسگران مىآید که میان یکى از عمال وى، با طبقه مرفه و اشراف «روابط سر سفره» برقرار شود، لذا نامهاى را به «عثمان بن حنیف» مىنگارد:
اى پسر حنیف! شنیدهام، مردى از متمکنان اهل بصره تو را به مهمانى فرا خوانده و تو هم دعوت او را پذیرفته و به سرعتبه سوى آن شتافتهاى، در حالىکه طعامهاى رنگارنگ و ظرفهاى بزرگ غذا یکى بعد از دیگرى پیش تو قرار داده مىشد. من گمان نمىکردم تو دعوت جمعیتى را قبول کنى که نیازمندانشان ممنوع و ثروتمندانشان دعوت شوند. به آنچه مىخورى بنگر (آیا حلال استیا حرام؟).
«الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به ویستضىء بنور علمه، الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه، الاوانکم لاتقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفة وسداد فوالله ماکنزت من دنیاکم تبرا ولاادخرت من غنائمها و فرا...»
آگاه باش! هر مامومى امامى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد، بدان امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاها به دو قرص نان اکتفا کرده است. آگاه باش! شما توانایى آن را ندارید که چنین باشید، پس لااقل مرا با ورع، تلاش، عفت، پاکى و پیمودن راه صحیح یارى دهید.
«به خدا سوگند من از دنیاى شما طلا و نقرهاى نیندوختهام و از غنایم و ثروتهاى آن مالى، ذخیره نکردهام و براى این لباس کهنه بدلى مهیا نساختهام و از زمین آن حتى، یک وجب براى خود برنداشتهام و از دنیا بیش از خوراک مختصر و ناچیزى برنگرفتهام.
این دنیا در چشم من بىارزشتر و خوارتر از دانه تلخى است که بر شاخه درختبلوطى بروید...
اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافتههاى ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم، اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهاى لذید برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان را نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیر خورده باشد. آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشند؟ و آیا آنچنان باشم که آن شاعر گفته است:
و حسبک داء ان تبیتببطنة
وحولک اکباد تحن الى القد
«این درد ترا بس که شب با شکم سیر بخوابى، در حالى که در اطراف تو شکمهایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند»!
ااقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولااشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش.
آیا به همین قناعت کنم که گفته شود: من امیر مومنانم، اما با آنان در سختىهاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخىهاى زندگى نباشم؟ من آفریده نشدهام که خوردن خوراکىهاى پاکیزه مرا به خود مشغول دارد و همچون حیوان پروارى که تمام همش علف است و یا همچون حیوان رها شدهاى که شغلش چریدن و خوردن و پرکردن شکم مىباشد و از سرنوشتى که در انتظار او استبىخبر است، آیا بیهوده و عبث آفریده شدهام. (27)
ما عالىترین مظهر تحقق آرمان بزرگ اسلامى را، در روش «حکومت على» و در مکاتبات او به فرماندارانش، به خوبى مشاهده مىکنیم. آرى او، خوراک و پوشاک و آسایش را بر خود ممنوع مىکند تا مبادا لحظهاى از درد تودهها، از رنج اکثریت محروم جامعه خود، غافل بماند.
احترام به شخصیت و حقوق مردم
امیرمؤمنان علىعلیه السلام حساسیت عجیبى به عدالت و مهربانى و محترم شمردن شخصیت و حقوق مردم داشت و این حقیقت در بخشنامههایى که به مامورین دولتى فرستاده است کاملا آشکار است.
در بخشنامهاى که براى مامورین جمعآورى مالیات نوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر مىفرماید:
...فانصفوا الناس من انفسکم واصبروالحوائجهم فانکم خزان الرعیة و وکلاء الامة و سفراء الائمة... (28)
به عدل و انصاف رفتار کنید و به مردم در باره خودتان حق بدهید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم صبر و استقامتبه خرج دهید که شما خزانهداران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید. بر هیچ کس به خاطر نیازمندیش خشم نگیرید، هیچ کس را از خواستههاى مشروعش باز مدارید و به خاطر گرفتن خراج از بدهکار، لباس تابستانى یا زمستانى و مرکبى را که با آن به کارش مىرسد، به فروش نرسانید و نیز به خاطر گرفتن درهمى، کسى را تازیانه نزنید، همچنین براى جمعآورى بیتالمال، به مال هیچکس، چه مسلمان و چه غیرمسلمان که در پناه اسلام است، دست نزنید مگر اینکه اسب یا اسلحهاى باشد که براى تجاوز به مسلمانان به کار گرفته شود، چرا که براى مسلمان درست نیستبگذارد چنین اسلحهاى در اختیار دشمنان اسلام باشد...
در بخشنامه دیگرى که به سران سپاه نوشته است، مىفرماید:
«...فان حقا على الوالى الا یغیره على رعیته فضل ناله ولا طول خص به و ان یزیده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه...»
... حقى که بر والى و زمامدار، انجام آن لازم است این است:
فضل و برترى که به او رسیده و مقام خاصى که به او داده شده نباید او را نسبتبه رعیت دگرگون کند و این نعمتى که خداوند به او ارزانى داشته، باید هر چه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک، و نسبتبه برادرانش رئوف و مهربان سازد.
در سفارشنامهاى که عمومى است [لمن یستعمله على الصدقات]و در اختیار مامورین زکات قرار مىگرفت، امامعلیه السلام مىفرماید:
«انطلق على تقوى الله وحده لاشریک له ولاتروعن مسلما ولاتجتازن علیه کارها ولا تاخذن منه اکثر من حق الله فى ماله...»
«با تقوا و احساس مسؤولیت در برابر خداوند یکتا و بى شریک، حرکت کن و در این راه هیچ مسلمانى را مترسان! آنگونه رفتار نکن که از تو کراهت داشته باشند. بیش از آنچه از حق خداوند در اموالش است از او مگیر. وقتى بر قبیلهاى که بر سر آبى فرود آمدهاند وارد شدى، تو هم در کنار آن آب فرود آى، بدون اینکه به خانههاى مردم داخل شوى، سپس با آرامش و وقار به سوى آنان برو، تا رسیدى به آنها سلام کن، و درود بفرست.
سپس بگو: اى بندگان خدا، مرا ولى خدا و خلیفه او به سوى شما فرستاده تا حق خدا را که در اموال شما استبگیرم. آیا در اموال شما حقى از خدا هست که آن را به نمایندهاش بپردازید؟ اگر کسى گفت: نه، دیگر به او مراجعه مکن و اگر کسى پاسخ داد بلى، همراهش برو، بدون اینکه او را بترسانى و یا تهدید کنى و یا او را به کار مشکلى اجبار سازى، هرچه از طلا و نقره به تو داد، بستان، اگر گوسفند یا شتر دارد که باید زکات آنها را بدهد، بدون اجازه صاحبش داخل آن مشو، زیرا بیشتر آنها از آن او است. وقتى داخل گله شدى همچون شخص مسلط و سختگیر رفتار مکن، حیوانى را فرار مده و ناراحت مساز... (29)
این سفارش، مفصل است و همین اندازه کافى است که دیدگاه امام را به عنوان حکمران درباره توده مردم روشن سازد.
سادگى در میهمانى و معاشرت
مولاى متقیان در زندگى بسیار ساده و بى تکلف بود. و انتظار داشت دوستانش نیز همینطور باشند. روزى حارث ابن اعور همدانى به آن حضرت عرض کرد یا امیرالمؤمنین آیا به منزل ما تشریف مىآورید؟ حضرت فرمود: به شرط آنکه چیزى زیاده از آنچه در خانه دارى براى من تهیه نکنى و با تهیه چیزى که بیرون از خانه تو استخود را به زحمت نیندازى!
حارث قبول کرد. امیرالمؤمنین وارد خانه او شد، حارث به خود مىپیچید و میل داشت که چیزى براى حضرت تهیه کند، ولى گمان مىکرد که حضرت به او این اجازه را ندهد، تا این که حضرت به او فرمود: اى حارث تو را چه مىشود؟ عرض کرد: اینها پول است، دلم مىخواهد هر چیزى براى تو بخرم و لکن قادر نیستم! امام فرمود: «او لیس لک قلت لاتکلف لى مماوراء بابک فهذه مما فى بیتک»
مگر یادت نیست که به تو گفتم که با تهیه چیزى که بیرون از خانه تو استخود را براى من به زحمت نیفکنى، پس همین که در خانه تو است کافى است. (30)
پیشواى پرهیزکاران براى جلوگیرى از تکبر و فخر فروشى امرا و رؤسا در خطبه «قاصعه» چنین دستور مىدهد:
الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین تکبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم... (31)
آگاه باشید، بترسید، بترسید! از پیروى بزرگترهایتان، یعنى آن کسانى که به واسطه موقعیتخود تکبر مىفروشند، همانها که خویشتن را بالاتر از نسب خود مىشمارند...
سرزنش تملق گویان
امام از اظهار کرنش و تملق دیگران در برابرش به شدت نفرت داشت. در سیستم حکومتى اسلام، حاکم یا خلیفه در فرمانروایى، اصیل نیست، بلکه امانتدارى است که در عین حکمرانى فرمانبر است و تنها مسؤول اجراى احکام الهى مىباشد. حاکم واقعى، خدا است و جز خداى واحد پرستش نمىشود، و احدى جز ذات احدیتسزاوار مدح و ثنا نیست و سجده و تعظیم ویژه خداوند آسمانها و زمین است و اظهار کرنش و تملق و چاپلوسى و سر بر خاک نهادن و پیشانى بر تودههاى غبار ساییدن، در برابر حاکم از آثار شرک است و اسلام از آن به شدت نهى کرده است.
امیرمؤمنان علىعلیه السلام از مدح و ثنا خوانى و گزافه گویى و احترامات فوقالعاده افراد بیزار بوده و مسلمانان را نیز از این اعمال به شدت نهى فرموده است.
علىعلیه السلام از جنگ صفین مراجعت فرموده بود، در کوفه شخصى به نام «حرب بن شرحبیل الشیانى» همراه آن حضرت پیاده مىرفت در حالى که خود آن حضرت سواره بود امام ایستاد و به حرب فرمود: برگرد، چون حرب از برگشتن امتناع کرد حضرت دو مرتبه به او فرمود:
«ارجع فان مشى مثلک مع مثلى فتنة للوالى و مذلة للمؤمن» (32)
«برگرد براى اینکه پیاده رفتن شخصى مثل تو با شخصى مثل من، براى والى و زمامدار فتنه است و براى مؤمن ذلت و خوارى است»
نقل مىکنند «یوسف بن یعقوب» از صالح، فروشنده لباس روایت کرده است که جده او، امیرمؤمنان علىعلیه السلام را در کوفه دید، در حالى که آن حضرت مقدارى خرما با خود حمل مىفرمود، آن زن به حضرت سلام داده و عرض مىکرد یا امیرالمؤمنین این خرما را بده تا من به خانه بیاورم، حضرت مىفرمود:
«ابوالعیال احق بحمله»
پدر خانواده به حمل آن سزاوار است!
آن زن مىگوید: آنگاه حضرت به من فرمود: از این خرماها مىخورى؟ عرض کردم میل ندارم.
همین زن مىگوید: حضرت به منزل تشریف برد در حالىکه، همان عبایى را که با آن خرما حمل کرده بود در وقت نماز به دوش انداخته با مردم به نماز ایستاد. (33)
او نه تنها از تملق و چاپلوسى و ستایش و کرنش بیزار بود، حتى مدح آمیخته به تملق را نیز از عیوب اخلاقى مىشمرد و در مقابل رفتار و گفتار ذلتآمیزى که منافى با عز و شرف انسانى بود، سکوت نمىکرد و اگر کسى مرتکب چنین عمل غیر اخلاقى مىشد از او انتقاد مىکرد.
روزى یکى از اصحاب او را مدح کرد، حضرت به شدت او را از این عمل منع نمود و در خطبهاى که در حضور بیش از پنجاه هزار نفر بعد از جنگ صفین ایراد نمود، چنین فرمود:
«... ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس، ان یظن بهم حب الفخر و یوضع امرهم على الکبر و قد کرهت ان یکون جال فى ظنکم انى احب الاطراء و استماع الثناء و لستبحمدالله، کذلک...»
«... بدانید از بدترین حالات زمامداران، نزد صالحان، این است که گمان برده شود که آنان فریفته تفاخر گشته و کارشان شکل برترى جویى، به خود گرفته، من از این ناراحتم که حتى در ذهن شما جولان کند که من مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن مدح و ثنا خوشم مىآید. من -بحمدالله- چنین نیستم.
گاهى هست که مردم ستودن افراد را به خاطر مجاهدهها و تلاشهایشان لازم مىشمرند و این براى مردم بىعیب است اما من از شما مىخواهم مرا با سخنان جالب خود نستایید و اینکه مىبینید در راه اجراى فرمان الهى تلاش مىکنم، براى آن است که مىخواهم خود را از مسؤولیتحقوقى که برگردنم هست، خارج سازم، حقوقى که خداوند و شما برگردنم دارید و هنوز کاملا از انجام آنها فراغت نیافتهام و واجباتى که به جاى نیاوردهام، باید بجا آورم.
فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة ولا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة ولا تخالطونى بالمصانعة ولاتظنوا بى استثقالا فى حق قیل لی، ولا التماس اعظام لنفسى فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه، کان العمل بهما اثقل علیه، فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل...» (34)
با من آن طور که با جباران و زمامداران ستمگر سخن مىگویند، سخن نگویید، القاب پرطنطنه برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کارىها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدان اظهار مىدارند در برابر من اظهار مدارید، با من با ظاهر سازى رفتار ننمایید درباره من گمان بىجا نبرید که گفتن حق بر من سنگین باشد، یا بخواهید مرا به بزرگى تعظیم کنید.
هر کس که گفتن حق یا پیشنهاد عدل بر او سنگین باشد، عمل به آن دو، بر او سنگینتر است. پس از سخن به حق یا مشورت به عدل هیچ خوددارى ننمایید.
امام در این جملات دستوراتى براى رفتار مردم با آن حضرت داده است:
1) با آن حضرت به شکلى که با جباران و پادشاهان سخن مىگویند با عناوین و القاب پر طنطنه، سخن نگویند.
2) در ملاقات با آن حضرت خیال نکنند که او پادشاهى است و به سبب آن خوف و رعب بر آن ها مسلط شود و نتوانند حرفشان را بزنند.
3) با مجامله و ظاهرسازى با آن حضرت رفتار نکنند.
4) خیال نکنند که شنیدن حرف حق بر آن حضرت سنگین است.
5) حرف حق را آشکارا و بدون پرده بگویند.
6) از عرضه عدل و انصاف بر حضرتش خوددارى نکنند.
روش حکومت علىعلیه السلام عملا نیز مطابق با گفتارش بود، مردم علىعلیه السلام را بىپیرایهتر از آنچه تصور مىکردند، مىیافتند.
یکى از نمونههاى برخوردهاى حکومت اسلامى را در بسیج علىعلیه السلام هنگام لشکرکشى به شام با کشاورزان آزاد شده ایرانى شهر «انبار» مشاهده مىکنیم.
هنگامىکه نیروى امام به سوى شام حرکت کرد، دهقانان شهر انبار طبق آیین ایران باستان، صف بسته بودند تا موکب همایون امیرمؤمنان را همچون شاهنشاه ایران استقبال کنند و بر آستان او سر برخاک نهند و ملازم رکابش باشند. چون علىعلیه السلام نزدیک شد، پیش دویدند، و با هلهله و شادباش به استقبالش شتافتند، آن پیشواى آزاده، از رسم تعظیم و تکریم ایرانیان نسبتبه رهبر خویش، انتقاد فرموده و سجده و کرنش را ویژه خداوند آسمان و زمین شمرد و فرمود:
این چه کارى بود که کردید؟
گفتند:
این عادت ما است که شهریاران خود را به آن احترام مىنماییم.
امام فرمود:
«والله ماینتفع بهذا امراؤکم وانکم لتشقون على انفسکم فى دنیاکم و تشقون به فى آخرتکم و ما اخسرالمشقة وراءهاالعقاب.» (35)
«به خدا سوگند شهریاران شما در این کار سود نمىبرند و شما خود را در دنیا به زحمت و مشقت مىاندازید و در آن جهان هم به کیفر الهى و عذاب ابدى گرفتار مىگردید (چون جز خداوند، احدى شایسته پرستش در دنیا نیست) چه بسیار زیانآور است رنجى که در پى آن کیفر و عذاب الهى باشد.»
البته برخورد تند امامعلیه السلام با این موضوع به خاطر مفاسد فراوان آن است، اگر تملق و چاپلوسى در جامعهاى باب شود، روح یگانه پرستى و اتکاى به خود در آن جامعه خفه مىشود. جامعهاى که رهبر خویش را بپرستند، خداى را نخواهند پرستید و بر اراده و عزم خویش ارزش نخواهند گذاشت و همچون گوسفندانى ذلیل و زبون، کورکورانه به دنبال چوپان خواهند رفت و شبان بىخرد را به غرور و اشتباه خواهند انداخت.
جاى تردید نیست، وقتى زبان مدیحه در جامعه رایجشد و زبان مردان حقگو و حق شناس در دستحامیان مدیحه قرار گرفت، به جاى شرف و فضیلت، باطل و رذیلت رشد مىکند. حق، خرید و فروش مىشود و انصاف و مروت در اختیار وقاحت و نامردى قرار مىگیرد.
اگر خوب دقت کنیم اکثر مفاسدى که از ناحیه زمامداران خود سر در طول تاریخ صادر گردیده، علتش تملق بیجا و مدح و منقبت نارواى شاعران و گویندگان و نویسندگان دربارى بوده است.
در تاریخ مىبینیم شعرا و مداحان مزدور براى به دست آوردن پول، قصایدى را در مدح و منقبتخلفا و وزرا مىسرودند و با آن همه کثافت کارى و پردهدرى، خلفا و پادشاهان را «ظلالله» معرفى مىکردند. خیلى کم دیده شده امیرى را به خاطر دادگرى و عدالتپرورى تعریف کنند و ظالم و ستمگرى را به خاطر ظلم و ستم مورد هجو و نقد قرار دهند، از این رو عدالتکشى و ستمگرى تقویت مىشد.
بالاخره کدام یک از خلفا و رؤساى جمهور بعد از پنجسال حکومتبر کشور پهناور با راستى و درستى با پیراهن کرباس ستبافتخانواده خود) مىسازد و مىگوید: «یا اهل بصره ماذاتنقمون منى والله ان هذا من غزل اهلى - واشار الى کمه- (36)
و در آخر، عمر طومار خیانت و امانت را با این جمله مىبندد و مىگشاید:
«یا اهل العراق، دخلتبلادکم باشمالى هذه و رحلتى و راحلتىها هى فان انا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فاننى من الخائنین» (37)
«اى مردم عراق! (پایتخت آن کوفه) من با این بارو بند و رحل و راحله و این چند اثاث از حجاز به دیار شما آمدم و اکنون پس از چند سال فرمانروایى بر شما اگر با غیر این رحل و راحله و این چند شمله از اینجا بیرون رفتم، من از خیانتکاران خواهم بود».
کدام یک از زمامداران بزرگ جهان در طول تاریخ اعلام مىدارد که:
«مخارج من از اموال خودم تامین مىشود و مادامىکه نهالى در مدینه دارم، بار سنگینى به دوش بیتالمال شما ندارم.»
«والله لاازرءکم من فیئکم شیئا مادام لى عذق بالیثرب» (38)
آرى اینها چند صفحهاى از کتاب پر حجم فضایل مولاى متقیان و امیرمؤمنان علىعلیه السلام و قطراتى از دریاى بیکران فضایل آن حضرت است که در این مقال ذکر گردید.
توجه به شرایط زمانه براى حاکم ضرورى است
در پایان این بحث، تذکر یک نکته لازم است:
باید توجه داشته باشیم که وضع حکام و پیشوایان اسلامى باید متناسب با وضع زمان باشد به این معنى اگر مردم دچار فقر و فلاکتباشند باید پیشواى آنان با محرومان و مستضعفان هماهنگى و همدردى کند. وقتى که مىبیند عملا راه برخوردار کردن و رفع نیازمندىهاى آنان مسدود استباید با همدردى و هم سطحى و شرکت عملى در غم محرومان برزخمهاى دل آنان مرهم بگذارد.
البته همدردى و تشریک مساعى در غم دیگران بویژه از ناحیه پیشوایان امت که چشمها به آنان دوخته است، اهمیتبه سزایى دارد، از این رو علىعلیه السلام در دوره خلافتبیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگى مىکرد. چنانکه در سخنان خود به عاصم بن زیاد و در نامه خود به عثمان بن حنیف نوشت که من قدرت بر خوردن طعام لذیذ دارم اما مىترسم که در حجاز ویمامه افرادى افتشوند که امید همین یک قرص نان را هم ندارند.
و اگر مردم در رفاه و آسایش باشند در آن صورت پیشواى امت نیز مىتواند از رفاه و آسایشى که عموم بهرهمندند، نیز بهرهمند شود. چنانکه امام صادقعلیه السلام در نشستى که با زهاد و صوفیان زمان خود داشتبه این معنى تاکید فرمود. (39)
و در نامهاى که امیرالمؤمنینعلیه السلام به مردم مصر و محمدبن ابى بکر نوشته، یادآور شدهاند که استفاده از نعمت هاى الهى از مقام اولیاى خدا چیزى کم نمىکند. (40)
و این مطلب به طور روشن در روایتى که از امام صادقعلیه السلام منقول استبیان شده است. «حمادبن عثمان» مىگوید در حضور امام صادقعلیه السلام بودم که مردى به آن حضرت عرض کرد:
اصلحک الله، شما فرمودید که على بن ابىطالبعلیه السلام لباس زبر و خشن در برمىکرد و پیراهن چهار درهمى مىپوشید و مانند اینها، در صورتى که بر تن شما لباس نو مىبینم.
حضرت صادقعلیه السلام به او فرمود:
«ان على بن ابیطالب کان یلبس ذالک فى زمان لاینکر علیه ولو لبس مثل ذلک الیوم شهر به فخیر لباس کل زمان لباس اهله، غیران قائمنا اهل البیتعلیهم السلام اذا قام لبس ثیاب على و سار بسیرة علىعلیه السلام. (41)
«على بن ابى طالبعلیه السلام آن لباسها را در زمانى مىپوشید که بدنما نبود و اگر آن لباس را این زمان مىپوشید به بدى انگشتنما مىشد، پس بهترین لباس هر زمان، لباس آن زمان است، ولى قائم ما اهل بیتعلیهم السلام زمانى که قیام کند همان لباس علىعلیه السلام را به تن کند و به روش او رفتار نماید. [زیرا آن حضرت هم حکمفرمایى مىکند و وظیفه امام در دوران حکومتش این است که خود را در ردیف مردم فقیر آورد].»
پىنوشتها:
1. اصول کافى، ج 1، ص 410.
2. اصول کافى، ج 1، ص 411.
3. سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 124.
4. تذکرة الخواص، ص 133.
5. تنبیه الخواطر، ج 2، ص 3; به نقل از بحارالانوار، ج 40، ص 338.
امام حسنعلیه السلام بعد از شهادت پدرش گفت: ماترک خضراء و لابیضاء الا سبعماة درهم من عطائه اراد ان یسرى بها خادما، اسدالغابه، ج 3، ص 38.
6. کامل ابن اثیر، ج 3، صص 201-200، طبع بیروت; بحارالانوار، ج 40، ص 334.
7. العقدالفرید، ج 2، ص 279; الغارات، ج 1، ص 47.
8. الغارات، ج 1، صص 57-56.
9. همان، 50.
10. کارنامه اسلام، دکتر زرین کوب، ص 111.
11. تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 204.
12. تهذیب، شیخ طوسى، ج 10، ص 151- چاپ نجف- مجموعه ورام، ابن ابى فراس ج 2، ص 3; تاریخ طبرى، جلد 3 جزء 6، ص 90; ابن اثیر، ج 3، ص 300.
13. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 200.
14. الغارات، ج 2، ص 45.
15. همان.
16. شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 26.
17. نهج البلاغه، حکمت 439.
18. نهج البلاغه، حکمت 4.
19. عبدالعزیز سیدالاهل از اشعار منسوب به جانشین پیامبر امام على بن ابى طالب- دیوان امام، صص371-634.
20. همان.
21. کشف الغمه، ج 1، ص 162 ; مناقب، ج 2، ص 94.
22. شرح تجرید، ص 301.
23. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 203.
24. الغارات، ج 2، صص 536-533.
25. الغارات، ج 2، ص 536.
26. سفینة البحار، ج 2، ص 167.
27. نهج البلاغه، نامه 45.
28. نهج البلاغه، نامه 51.
29. نهج البلاغه، نامه 25 و در این رابطه نامههاى 26 و 27 و 46 ملاحظه شود اینکه تنها نام مسلمان آمده استبه خاطر آن است که صدقات تنها از مسلمانان گرفته مىشود.
30. رجال کشى، ص 82- چاپ نجف: ذیل شرح حال حارث بن اعور همدانى.
31. نهج البلاغه، خطبه 192.
32. ابن اثیر کامل، ج 3، ص 318.
33. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 206، چاپ مصر.
34. نهجالبلاغه، خطبه 216.
35. نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 37- شرح ابن ابى الحدید، ج 3، ص 203.
36. بحارالانوار، ج 40، ص 325.
37. الغارات، ج 1، ص 68- وسائلالشیعه، ج 11، ص 83.
38. وسائل الشیعه، ج 11، صص 80 و 79.
39. به باب ملابس وسائل الشیعه و کافى و سایر کتب حدیث مراجعه شود.
40. امالى شیخ طوسى.
41. اصول کافى، ج 2، ص 274 مترجم.