آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

پیش‏گفتار
امام خمینى قدس‏سره احیاگر قرن بیستم، بارها بر هماهنگى و تعاضد علم و دین تاکید کرده و بر ضرورت هوشیارى در مقابل تبلیغات موذیانه و شیطنت‏آمیز مدعى جدایى علم و دین و عدم توانایى دین در اداره ملت‏ها و کشورها اصرار ورزیده و به این نکته مهم که قوانین دینى و اسلامى بر معیار علم و عدل پى‏ریزى شده است، توجه داده و در فرازى از وصیت‏نامه الهى‏شان مى‏فرمایند:
از توطئه‏هاى مهمى که در قرن اخیر، خصوصادر دهه‏هاى معاصر و به ویژه پس از پیروزى انقلاب اسلامى، آشکارا به چشم مى‏خورد، تبلیغات دامنه‏دار و با ابعاد مختلف براى مایوس نمودن ملت‏ها و به خصوص ملت فداکار ایران، از اسلام است. گاهى ناشیانه و با صراحت‏به این‏که احکام اسلام که هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمى‏تواند در عصر حاضر کشورها را اداره کند و یا آن‏که اسلام یک دین ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمى‏شود، کشورها از تمدن جهانى و مظاهر آن کناره گیرند و امثال این تبلیغات ابلهانه و گاهى موذیانه و شیطنت‏آمیز، به گونه‏اى طرفدارى از قداست اسلام مى‏باشد. اسلام و دیگر ادیان الهى با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات دنیایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه سر و کار دارند که انسان را به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مى‏کند و حکومت و سیاست و سر رشته‏دارى، برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است، چه این‏ها تمام براى تعمیر دنیا است و آن مخالف، مسلک انبیاى عظام است و مع‏الاسف، تبلیغ به وجه دوم در بعضى از روحانیون و متدینان بى‏خبر از اسلام، تاثیر گذاشته که حتى دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یک گناه و فسق مى‏دانستند و شاید بعضى بدانند و این فاجعه بزرگى است که اسلام مبتلاى به آن بود.
امام خمینى قدس‏سره در نقد اندیشه تعارض علم و دین و اسلام و سیاست مى‏فرماید:
گروه اول که باید گفت از حکومت و قانون و سیاست‏یا اطلاع ندارند و یا غرض‏مندانه خود را به بى‏اطلاعى مى‏زنند، زیرا اجراى قانون بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشا و انواع کجروى‏ها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استبعاد و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عدل براى جلوگیرى از فساد و تباهى یک جامعه و سیاست و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود.
این دعوى به مثابه آن است که گفته شود قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و از ستمگرى و چپاول و قتل باید جلوگیرى شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده و ادعاى آن‏که اسلام با نوآوردها مخالف است، همان سال که محمدرضاپهلوى مى‏گفت که اینان مى‏خواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه بیش نیست، زیرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتکارات و صنعت‏هاى پیشرفته که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچ‏گاه اسلام و هیچ مذهب توحیدى با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معنى است که بعضى روشنفکران حرفه‏اى مى‏گویند که آزادى در تمام منکرات و فحشا حتى هم‏جنس بازى و از این قبیل، تمام ادیان آسمانى و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند، گرچه غرب و شرق زدگان به تقلید کورکورانه آن راترویج مى‏کنند.
در این نوشتار برآنیم تا به هم‏آهنگى علم و دین از دیدگاه امام راحل بپردازیم و با الهام از افکار و بیانات این راد مرد اندیشه تعارض علم و دین را نقد و بررسى کنیم.
نقد اندیشه تعارض علم و دین در غرب
در حوزه فکرى غرب همواره تعارضاتى موردى، میان علم و دین وجود داشته است، به گونه‏اى که تعارض را از مرحله پندار صرف به مرحله واقعیت (حداقل در ظاهر برخى موارد) مى‏رساند، اما سخن در این است که:
الف) آیا تنها با دیدن ظاهر مواردى از تعارض، باید به اندیشه جدایى یا تعارض علم و دین، تن در داد؟ یا آن‏که مى‏توان اغلب یا همه آن موارد خاص را، به‏گونه‏اى تبیین و توجیه کرد که تعارض به گونه‏اى غیر جانبدارانه از بین برود.
ب) برفرض پذیرش تعارض‏هایى موردى، آیا مى‏توان به استناد چند مورد خاص از تعارض، آن را به حیطه یک دین یا مطلق حوزه دین تمام ادیان سرایت داد و قایل به تعارض علم و دین، به طور مطلق شد؟ یا آن‏که هر دینى داراى ویژگى‏هایى است که مانع از سرایت مى‏شود.
در ارزیابى اندیشه غربیان و در باب تعارض علم و دین، توجه به این نکته ضرورى است که آن‏چه اکنون در غرب، تحت عنوان تعارض علم و دین مطرح است، در حقیقت‏حوزه یک دین خاص را نشانه نگرفته، بلکه باتعمیم موارد تعارض- که حداقل در مسیحیت نمونه‏هایى را مى‏توان یافت- به کلیت دین، اندیشه منافى بودن علم با مقوله‏هاى دینى را تبلیغ مى‏کند. در حقیقت‏بانیان این اندیشه، در صددند تا با دلایل جزیى که در حیطه یک دین خاص وجود دارد، جداى از توجه به ویژگى‏هاى هر دینى، تمامى ادیان را زیر سؤال ببرند. لذا پاسخ به سؤال‏هاى فوق از مهم‏ترین و اساسى‏ترین محورها در نقد و تحلیل این اندیشه توسعه طلب است. در پاسخ این سؤال‏ها نکاتى به‏نظر مى‏رسد که در زیر، به آن اشاره مى‏کنیم:
1) در میان ادیان، دین‏هاى باطلى وجود دارند که ساخته دست‏بشر است و فاقد ریشه فطرى و الهى است و منشا انحرافات عظیمى شده و باعث پاره‏اى از این تعارض‏ها شده است.
2) برخى از ادیان مانند مسیحیت و یهودیت، اگر چه ریشه‏هاى الهى و فطرى دارند، اما از تحریف و دستبرد بشر مصون نمانده و لذا موجب این تعارض‏ها شده است.
3) بعضى از تعالیم ادیان حق که ریشه فطرى و الهى دارد و از تصرف عناصر بشرى به دور مانده است، امکان دارد به طور نادرست تفسیر شود و بین آن تفاسیر تحت عنوان برداشت از شریعت و فهم دینى و علم، تحت عنوان فهم طبیعت و برداشت از تکوین، تعارض رخ دهد.
4) پاره‏اى دیگر از این تعارض‏ها، معلول پیش‏فرض‏ها و پیش داورى‏هاى افرادى است که یا در دین‏شناسى تخصص ندارند و یا در علوم، کارشناس نیستند.
5) گاهى تعارض، بدوى است و با اندکى دقت‏برطرف مى‏شود و گاهى بى‏توجه‏اى به ابعاد مختلف قضیه باعث تخیل تعارض مى‏شود.
6) گاهى نظریه علمى، فرضیه است، به همین جهت، توانایى مقابله با نظریه قطعى دین را ندارد.
7) گاهى هم نظریه دینى، قطعى نبوده و ظنى است و قابل بحث و بررسى مى‏باشد.
باید دانست که منشا اصلى اندیشه تعارض علم و دین در غرب، سه نکته‏اى است که در بندهاى آغازین به آن اشاره شد. در کلیه مراحل تضاد علم و دین در غرب، رد پایى از این سه سهل‏انگارى انحراف‏زا دیده مى‏شود. تحریف، تفسیر نابجا و پیش‏داورى‏هاى افراد بى‏صلاحیت موجب آن شده که در کلیه مراحل، میان دین و علم، تعارض تخیل شود. براى آن‏که بهتر به حقیقت این نکته‏ها واقف شویم شایسته است رابطه علم و دین را در کلیه مراحل بررسى کنیم:
1) بررسى رابطه علم و دین در غرب
به‏طور مختصر رابطه علم و دین را مى‏توان در چند مرحله بیان کرد:
رابطه علوم عقلى و دین
نظر به این‏که مسیحیت تحریف شده است و اصول اعتقادى کلیسا نوآورى انحرافى در دین است، با عقل در تعارض است. عقایدى چون تثلیث‏یا وحدت پدر و پسر و روح‏القدس و این‏که خداى پدر، در آسمان یا بهشت است و مانند آن، با عقل و مبانى عقلى ناهم‏آهنگ است و به تعبیر قرآن:
(لقد کفر الذین قالوا ان‏الله ثالث ثلاثة).
دین و علوم تجربى
داستان تقابل کلیسا و دانشمندان در تاریخ اروپا معروف و شنیدنى است. ارباب کلیسا مسایل طبیعى ذکر شده در کتاب مقدس و تصویرى که متفکران یونان درباره عالم طبیعت ارایه کرده‏اند، را تفسیر صحیح و خلل‏ناپذیر تلقى مى‏کردند. این آراى علمى به عنوان حقایق مقدس و دینى مطرح مى‏شد. در آیین مسیحیت میان علوم طبیعى و عقاید دینى و فلسفى نوعى هم‏آهنگى ایجاد شده بود که بطلان برخى از آن‏ها- مانند قضیه «زمین محورى‏» - باعث دگرگونى در اجزاى دیگر مى‏شد. از این رو در مقابل آراى جدید هیچ نرمشى نبود و در نهایت پیروزى علم، دین را کنار زد و عقیده نوینى به نام جدایى علم و دین پدید آمد.
دین و اندیشه‏هاى علمى و اجتماعى
حکومت دینى مسیحیت در غرب، به دلیل انحراف و تحریف‏هاى ناروایى که در آن وجود داشت و پى‏آمدهاى وخیمى چون بردگى، فئودالیسم، استبداد، جهل، جنگ‏هاى مذهبى و خشونت کلیسایى را به دنبال داشت و دوره‏اى ناخوش‏آیند و رنج‏آور براى غربیان بود. لذا علیه آن قیام کردند و دوره جدید تاریخ غرب آغاز شد.
از مهم‏ترین مبانى فکرى انقلاب عصر نوین غرب، علیه نظام‏گذشته، جدایى دین از امور دنیا اعم از سیاست، مدیریت، اقتصاد، حکومت و دیگر عرصه‏هاى اجتماعى بود. در این دوره سکولاریسم و لیبرالیسم حاکم شدند و جایى براى برنامه‏هاى جامع و کلان دین در صحنه اجتماع باقى نگذاشتند. تنها مرجع و حجت در همه شؤون زندگى، علوم انسانى و اجتماعى شد و دین به یک احساس درونى شخصى و مراسمى جدا از امور دنیا و فعالیت‏هاى اجتماعى تنزل یافت. این طرزتفکر را که مخالفان تفکر دینى ترویج مى‏کردند، -به عللى- متولیان امور دینى و مذهبى مسیحیت نیز قبول کردند و بدین ترتیب نزاع دین و عقل بشرى و تعارض علم دین در همه عرصه‏ها به پیروزى عقل بشرى و علم، و شکست و نابودى آن چه در غرب به نام دین موسوم بود، منجر شد.
غفلت از شکست دین منحرف شده
اما متاسفانه این نکته عمیق و دقیق، که آن‏چه در غرب با علم جنگید و شکست‏خورد، در واقع دین الهى نبود، بلکه بدعت‏ها و نوآورى‏هاى دینى بود که هیچ سازگارى با دین حقیقى نداشت، آیت پر حکمت (یحرفون الکلم عن مواضعه.) بر عالمان غیر دینى نیز مخفى ماند و به جهت همین غفلت، موافق و مخالف، ضربه‏اى عظیم بر دین وارد کردند و در نهایت، دین و حاکمیت آن از صحنه اجتماع کنار رفت.
امروزه نیز فروغ ایمان و شمع فطرت خداجو در اعماق جان عده‏اى از مردم غرب وجود دارد و اکثر مردم، به خدا و معنویت ایمانى و ماوراء طبیعت -متافیزیک- عقیده دارند.
مشکل اصلى متفکران غربى، نداشتن درک صحیح از اسلام و مبانى آن است; اسلامى که ریشه در اعماق جان انسان دارد. امام خمینى قدس‏سره با تاکید بر ارزنده بودن دستورات دینى اسلام مى‏فرماید:
ما مفتخریم که کتاب نهج‏البلاغه که بعد از قرآن کریم‏بزرگترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى بخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است.
همو طرح اندیشه جدایى علم و دین را از دسیسه‏هاى استکبار جهانى دانسته و همگان را بدان توجه مى‏دهد.
متفکران مسلمان، همواره با توجه به این نقاط کور در فکر دینى غرب و نیز عنایت‏به ویژگى‏هاى چالش‏زاى علم و تمدن جدید غرب، به نقد و تحلیل اندیشه تعارض علم و دین پرداخته و جامعه خویش را از گرفتارى در دامى بزرگ بازداشته‏اند. از جمله این متفکران، امام خمینى، علامه طباطبایى و شهید مطهرى‏5 هستند که با وقوف کامل، بدین امر علاوه بر دورى از آفات اندیشه‏هاى غربى سعى کردند تا جایگاه علم و دین را با توجه به شرایط ویژه معرفتى ما و در زمینه‏هاى باورهاى دینى- اسلامى، ترسیم کنند. استاد فرزانه، در کلام نقادانه خویش همواره ریشه‏هاى جدا انگارى علم و دین را در غرب مد نظر داشتند و با تبیین مفصل این موارد، توانستند به خوبى از عهده دفاع از حریم دین برآیند. لذا در باب نقد تفکر غرب، همواره دیدگاه‏هاى حکیمانه آن شهید فرزانه، برترین و بارزترین نظریات ارائه شده، است.
ریشه‏هاى جدا انگارى علم و دین از منظر امام خمینى قدس‏سره
پس از گذرى اجمالى بر عوامل و ریشه‏هاى تعارض علم و دین در خاستگاه این تفکر به بررسى دیدگاه‏هاى امام قدس‏سره‏در این باره مى‏پردازیم.
نقش استعمار در جدایى علم و دین از منظر امام خمینى قدس‏سره
امام خمینى قدس‏سره با آگاهى کامل از نقش سیاست‏هاى استعمارى در جدایى علم و دین و جوانان دانشگاهى از روحانیان مى‏فرمایند:
تاکنون دست‏خیانت استعمار به وسایل مختلفه، فاصله عمیق بین طبقه جوان و مسایل ارجمند دین و قواعد سودمند اسلام ایجاد نموده و طبقه جوان را به روحانیون و این‏ها را به آن‏ها، بد معرفى نموده و در نتیجه وحدت فکرى و عملى از بین رفته و راه را براى مقاصد شوم اجانب باز نموده است و تاسف بیشتر، آن‏که همین دستگاه‏هاى مزبور نگذاشته‏اند طبقه تحصیل‏کرده به احکام مقدسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتى و اجتماعى و اقتصادى آن توجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود نموده‏اند که اسلام جز احکام عبادى مطلبى ندارد، در صورتى که قواعد سیاسى و اجتماعى آن بیشتر از مطالب عبادى آن است.
امام خمینى قدس‏سره با تاکید بر شناسایى ریشه استبداد و استعمار و نقش طبقه تحصیل‏کرده در برانداختن آن به دانشگاهیان سفارش مى‏کنند تا براى شناخت اسلام مطالعه کرده و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوند:
این‏جانب اکنون روزهاى آخر عمر را مى‏گذرانم و امید دارم که خداوند تعالى به شما طبقه تحصیل‏کرده توفیق دهد که در راه مقاصد اسلامى که یکى از آن، قطع ایادى ظالمه و برانداختن ریشه استبداد و استعمار است کوشش کنید و قوانین آسمانى اسلام را که براى تمام شؤون زندگى از مبدا وحى نازل شده است و عملى‏تر و سودمندتر از تمام فرضیه‏ها است مطالعه کنید و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوید.
تبلیغات دامنه‏دار علیه منادیان دین
امام خمینى قدس‏سره‏با سفارش بر هم‏آهنگى منادیان علم و دین، به تبلیغات دامنه‏دار چند صد ساله علیه دین و منادیان دینى اشاره کرده و یکى از ریشه‏هاى جداانگارى حوزه و دانشگاه را همین تبلیغات مسموم مى‏دانند:
مطالعات دقیق اجانب استثمارگر در طول تاریخ به آن رسیده که باید این سد [روحانیت] شکسته شود و تبلیغات دامنه‏دار آن‏ها و عمال آن‏ها در چند صد سال موجب شده که مقدارى از روشنفکران را از آن‏ها جدا و به آن‏ها بدبین کنند تا جبهه دشمن، بى‏معارض شود. اگر احیانا در بین آن‏ها کسانى بى‏صلاحیت‏خود را جا بزنند، لکن نوع آن‏ها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آن‏ها ملت را پاى‏بند اصول و فروع دیانت نموده به رغم اجانب و عمال آن‏ها باید این قدرت را تایید و حفظ نمود و با دیده احترام نگریست.
اختلاف اندازى بین دانشگاهیان و روحانیت
حضرت امام قدس‏سره یکى از ریشه‏هاى جدا انگارى علم و دین و دانشگاه و حوزه را اختلافاتى مى‏داند که بین آن‏ها مى‏اندازند. ایشان در این‏باره خطاب به دانشگاهیان مى‏فرمایند:
این مصیبت‏هایى که الآن ما مى‏کشیم و کشیدیم براى این بوده است که از هم جدا بوده‏ایم. ما و شما در یک مجمعى باهم صحبت نکردیم که ببینیم چه مى‏گوییم، شما چه مى‏گویید، ما با دانشگاه از هم جدا بودیم، دانشگاهى‏ها را آن‏ها، جورى کرده بودند که ما به آن‏ها بدبین بودیم و ما را جورى کرده بودند که آن‏ها به ما بدبین بشوند، ما از هم جدا بودیم...!.
نظریه دیدگاه جدایى دین از سیاست
امام خمینى قدس‏سره یکى از ریشه‏هاى جدا انگارى علم و دین و حوزه و دانشگاه را، تفکر انحرافى جدایى دین از سیاست مى‏دانند.
این معنا که دین از سیاست جدا است این مطلبى است که استعمارى‏ها انداخته‏اند در ذهن مردم و مى‏خواهند به واسطه این، دو فرقه [را] از هم جدا کنند; یعنى آن‏هایى که عالم دینى هستند على‏حده‏شان کنند و آن‏هایى که غیر عالم دینى هستند على‏حده‏شان کنند.
جدا سازى مراکز فرهنگى و علمى جدید و قدیم
یکى از ریشه‏هاى جدا انگارى علم و دین جدا سازى حوزه و دانشگاه بود. امام خمینى قدس‏سره در این‏باره مى‏فرمایند:
مراکز علمى و فرهنگى قدیم و جدید و روحانیون و دانشمندان فرهنگى و طلاب علوم دینیه و دانشجویان دانشگاه‏ها و دانش‏سراها دو قطب حساس و دو مغز متفکر جامعه هستند و از نقشه‏هاى اجانب، کوشش در جدایى این دو قطب و تفرقه‏اندازى بین این دو مرکز حساس آدم‏ساز بوده و هست. جدا کردن این دو مرکز، در مقابل یکدیگر قرار دادن آن‏ها و در نتیجه خنثى کردن فعالیت آنان در مقابل استعمار و استثمارگران از بزرگ‏ترین فاجعه‏هاى عصر حاضر است. فاجعه‏اى که ما و کشور ما را تا آخر به تباهى و نسل جوان ما را که ارزنده‏ترین مخازن کشور است، به فساد مى‏کشند.
وابستگى به قدرت‏هاى جهانى عامل جدایى از دین
از دیگر عوامل که امام خمینى قدس‏سره به آن اشاره فرموده و آن را از ریشه‏هاى جدایى علم و دین مى‏دانند، القاى تفکر سراپا شرقى یا غربى است. ایشان در این‏باره مى‏فرمایند:
درد این است که کشور ما را آن طور در این سنین زیادى که خارجى‏ها پا باز کردند به آن و خصوصا در این 50 سال دوره سیاه پهلوى آن طور تبلیغات کرده بودند و کردند که آن‏ها مى‏خواهنددر ذهن ملت ما و جوان‏هاى ما متمرکز کنند که اسلام از عهده این‏که یک علمى را، یک تخصصى را، یک صنعتى را ایجاد کند عاجز است... مى‏گویند باید ما تمام چیزها را از سر تا به پا غربى بشویم یا شرقى باشیم.
امام خمینى قدس‏سره ضمن تاکید بر ضرورت انقلاب فرهنگى را گوشزد فرموده و در مقابله با القاى دشمنان که مى‏گویند این‏ها با تخصص مخالفند، مى‏فرماید:
خیر، ما با تخصص مخالف نیستیم ما با علم مخالف نیستیم، با نوکرى اجانب مخالفیم، ما مى‏گوییم که تخصصى که ما را به دامن آمریکا بکشد یا انگلستان یا به دامن شوروى بکشد یا چین، این تخصص، تخصص مهلک است، نه تخصص سازنده، ما مى‏خواهیم متخصصینى در دانشگاه تربیت‏بشوند که براى ملت‏خودشان باشند، نه براى کشاندن دانشگاه به طرف شرق یا غرب.
از منظر امام خمینى قدس‏سره یکى از ریشه‏هاى جدایى دانشگاه‏ها از دین، آموزش‏هاى شرقى و غربى است:
اتفاقى نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصا غربى‏ها و اخیرا آمریکا و شوروى قرار گرفت و زبان‏ها و قلم‏هاى غربزدگان و شرق‏زدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غرب‏زده و شرق‏زده دانشگاه‏ها در طول مدت تاسیس دانشگاه‏هاى خصوصا دهه‏هاى اخیر این دمت‏بزرگ را براى غرب و شرق انجام دادند... هجوم دانشجویان پس از طى کردن دوره‏هاى تحصیلى به آموزش‏هاى غربى و شرقى در دبیرستان‏ها و دانشگاه‏هاى ایران به سوى غرب و احیانا شرق که ره‏آوردى جز فرهنگ غربى و شرقى نداشت، چنان فاجعه‏اى به‏بار آورد که همه ابعاد جامعه ما را بى‏قید و شرط وابسته بلکه تسلیم به ابرقدرت‏ها کرد به‏طورى که جامعه ما با ظاهرى ایرانى -اسلامى محتوایى سرشار از غرب و شرق‏زدگى داشت.
ایشان با اشاره به انحراف تاریخى فرهنگ ما مى‏فرمایند:
البته انحراف فرهنگ ما ریشه تاریخى دارد و ما امروز مواجه‏ایم با استادان و معلمانى برپایه همین تربیت و با فرهنگى غربى که با مصالح اسلام و کشور ما به هیچ وجه وفق نمى‏دهد. تمام وابستگان و انگل‏هاى خارجى، زاییده شده از این دانشگاه غربى بوده‏اند. اجانب با فعالیت‏خود، مدارس و دانشگاه‏هاى ما را از محتوا خالى کردند.
ممانعت از وحدت دو قشر متفکر حوزه و دانشگاه
یکى از عوامل جدا انگارى علم و دین ایجاد جلوگیرى از وحدت علم و دین و حوزه و دانشگاه بود. امام خمینى قدس‏سره با اشاره به این عامل مى‏فرماید:
اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این‏که ما خودمان یک کذایى هستیم، تاریخ اسلام را مى‏خواست از بین ببرد، موفق نشد همه چیز را این‏ها مى‏خواستند از بین ببرند، موفق نشدند. همه چیز را این‏ها مى‏خواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آن‏هایى که براى اسلام کار مى‏کردند، یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم این‏که این‏ها مرتجع هستند. از این طرف هم دانشگاهى‏ها به ما مى‏آمدند این‏طور تزریق مى‏کردند که این‏ها یک دسته بى‏دین و ریش‏تراش و فکلى... مى‏خواستند وحدت کلمه‏اى که امکان داشت‏بین این دو قشر متفکر پیش بیاید، نگذارند. خدا خواست که در یک برهه از زمان، این دو قشر با هم شدند، هر دو یک قصد داشتند، هر دو یک مطلب داشتند. و حالا باز همان قضایا [را] مى‏خواهند پیش بیاورند، باز دانشگاهى‏ها را از مدارس قدیمه جدا کنند.
ریشه‏هاى جدا انگارى علم و دین
استاد مطهرى با آگاهى از ارتباط عمیق سه عنصر علم و دین و فلسفه در شکل‏گیرى فرهنگى، ریشه‏هاى فرهنگ غربى تعارض انگارى علم و دین را نیز در همین سه عنصر اصیل و اساسى مى‏دانستند.
تحریف در دین، عامل جدایى
به اعتقاد شهید مطهرى علت روى‏گردانى بسیارى از اندیشمندان از دین، عدم شناخت درست تعالیم دینى است. لذا در حقیقت، چیزى که آن‏ها انکار مى‏کنند مفهوم واقعى دین و خدا نیست، بلکه چیز دیگرى مورد نظر آنان است. در دیدگاه مطهرى، از زمانى افول دین آغاز شد که مفاهیم دینى و تفسیر آن، به دست کشیشان افتاد و در این هنگام چهار دلیل عمده از سوى کشیشان موجب زمینه سازى تعارض اندیشه علم و دین شد.
1- تحریف متون دینى; از جمله داستان آدم و هبوط او از بهشت است. از دید متالهان مسیحى، شجره‏اى که حضرت آدم از نزدیک شدن به آن منع شد شجره علم به نیک و بد بوده است که به دلیل تمرد او از فرمان الهى، با دستیابى به معرفت و آگاهى به عنوان مجازات، از بهشت رانده شد.
از این جا است که بزرگ‏ترین سنگ بناى تعارض دین و علم در تعارض ایمان و علم نهاده شد. روحانیون مسیحى با تاکید بر این مطلب تحریف شده در حقیقت تیشه به ریشه دینى زدند که خود در صدد حفظ آن بودند.
2 - تصویر نادرست از خداوند; از دیدگاه استاد، چند تصویر نامناسب از خداوند در الهیات مسیحى موجب فراهم آمدن زمزمه‏هاى تعارض علم و دین در غرب شد:
الف - در الهیات مسیحى خداوند براى خلق یک موجود، نیاز به مواد اولیه داشت، لذا در ردیف دیگر علل طبیعى جهان قرار مى‏گرفت. تنها تفاوت او در ماهیت مرموزتر او بود که باعث مى‏شد از دیگر نیروهاى جهان ممتاز شود. از دیدگاه کلیسا خداوند، در خلقت موجودات همچون سازنده ساعتى است که نیاز به چرخ‏ها و ابزار کار دارد.
با چنین برداشتى از خداوند، موفقیت‏هاى علوم با شکست الهیات مسیحى و بروز اندیشه تعارض، مساوى خواهد بود.
ب - روحانیون و متدینان مسیحى همواره در صدد بوده‏اند که از جنبه مجهول و مرموز جهان به وجود خدا، پى‏ببرند. در این نظر هر پدیده مجهولى را باید به عامل مرموز - خداوند- نسبت داد.
گویا ماوراءالطبیعه انبارى است که باید مجهولات خود را به آن‏جا ارجاع دهیم. بنابراین هرچه مجهولات بیشتر، دلایل خداشناسى افزون‏تر است. این تصویر نامناسب از دو سو به تعالیم دینى غرب ضربه وارد مى‏کرد: از یک سو جستن مفهوم خدا در لابه‏لاى مجهولات، این وهم را پدید مى‏آورد که براى اعتقاد به خدا باید مجهولاتى وجود داشته باشد، لذا نباید براى حفظ اعتقاد خویش به جست‏وجو و کشف مجهولات پرداخت، بدین‏سان اندیشه تعارض ایمان و علم بار دیگر رخ مى‏نمود. از سوى دیگر، لازمه این نگرش آن بود که هرجا علم به شناخت علل طبیعى نایل مى‏آمد، مفهوم خدا و دلایل وجود او در دایره تنگ‏تر و کوچک‏ترى قرار مى‏گرفت. از این‏رو براى رسیدن به علم باید اعتقادات دینى را از ذهن دور کرد.
3 - قرار دادن مسایل علمى و فلسفه‏هاى یونانى در ردیف اصول و عقاید مذهبى; در اثر آمیختگى شدید تعالیم مذهبى و برهان‏هاى علمى و فلسفى یونانى، کم‏کم این توهم براى برخى از کشیشان قرون وسطى پدید آمده بود که براى دست‏یابى به تعالیم مذهبى، تنها راه همان فلسفه و علوم یونانى است از این‏رو کم‏کم این اصول در ردیف تعالیم اصلى مذهب درآمد. منکر آن‏ها، منکر دین و ملحد به حساب مى‏آمد و مرتد به‏شمار مى‏رفت. لذا در عصر رنسانس با زیر سؤال رفتن مفاهیم فلسفى و قوانین علمى یونانى، اندیشه جدایى علم و دین پدیدار شد.
4 - خشونت‏هاى کلیسا; کلیسا با سازماندهى محاکمى به نام «انگیزاسیون‏» یا «تفتیش عقاید» در جست‏وجوى عقاید مخالف، از هیچ جنایتى فروگذار نمى‏کرد. این سازمان تنها به حکم ارتداد مخالفان ظاهرى اکتفا نمى‏کرد، بلکه در میان رفتارهاى افراد و اندیشه آنان، به دنبال رد کوچکى از مخالفت مى‏گشت تا با واکنش بسیار تند خویش، آن را در نطفه خفه کند. طبعا عکس‏العمل افکار عمومى در مقابل چنین رفتارى، جز طرد مذهب نمى‏توانست‏باشد. به قول شهید مطهرى:
وقتى که علم، دشمن دین معرفى شود، علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود، مسلما و قطعا مردم به دین، بدبین خواهند شد.
فلسفه نادرست غربى عامل جدایى دین و علم
فلسفه همواره با دین و علم، ارتباط عمیق و نزدیکى داشته است. زمانى در شرق، بسیارى در صدد آشتى‏دادن فلسفه و دین بوده و با استفاده از فلسفه رهیافت تازه‏اى را به سوى فهم دینى رقم مى‏زدند، از طرف دیگر فلسفه و علم نیز در مقولات مشترک رابطه تنگاتنگ دارند. شهید مطهرى سه نتیجه زیان‏بار را بر فلسفه نادرست قرون وسطى در غرب مترتب مى‏داند:
1) مفاهیم فلسفى وجود درباره خداوند و جهان طبیعت‏با دست‏آوردهاى جدید علمى سازگارى نداشت. تصویرى که فلسفه آن دیار ارایه مى‏داد، خداوند را در پستوى مجهولات، در میان علل طبیعى دیگر جست‏وجو مى‏کرد، از این رو با نتایج علمى در تعارض بود. در نظر استاد، فلسفه رایج در قرون وسطى، تنها با دفعى‏الوجود بودن جهان، نیازمندى به خدا را اثبات، و از این جهت هنگام انتشار نظریه تکامل، آن را چند خدا تلقى مى‏کرد. چرا که در این صورت، علل طبیعى براى به‏وجود آوردن تدریجى، کافى بود. در حقیقت در جایى که فلسفه مى‏توانست‏با استفاده از دست‏آوردهاى علمى جدید، رهیافت تازه‏اى را به سوى خدا در پیش گیرد، با ضعف مفاهیم خویش، عکس آن مسیر را پیمود.
2) برخى از فرضیه‏هاى نادرست علمى به صورتى تنسیق شدند که نفى آن‏ها در ردیف نفى دین بود. به عنوان نمونه فرضیه «کوویه‏» -زیست‏شناس قرن 17 و 18، که معتقد بود انواع پدیده‏هاى زمین همواره در اثر یک رشته سوانح طبیعى نابود مى‏شوند و سپس خداوند بار دیگر انواعى کامل‏تر از دوره پیش را مى‏آفریند- به علت مخالفت‏با فرضیه تکامل داروین مورد توجه قرار گرفت و وجود خدا بدین وسیله تبیین شد. به عقیده شهید مطهرى، چیزى که در این نظریه ابراز شده است تنها مبتنى بر مشاهده‏هاى عینى و تجربى نبوده، بلکه جو حاکم فلسفى، این فرضیه را بدین شکل درآورد. ضعف در مسایل فلسفى و تنظیم فرضیه‏هاى علمى بر آن اساس همواره موجب شکست الهیات شده است، زیرا باظهور فرضیه‏هاى متقن‏تر این ذهنیت پدید مى‏آید که خداوند را در صورتى مى‏توان پذیرفت که علم را کنار بگذاریم.
3) در اثر نارسایى فلسفه وسطایى با ظهور روش‏هاى تجربى، متافیزیک و فلسفه اولى کنار گذاشته شد و فلسفه جدیدى به‏نام فلسفه علمى که مبتنى بر روش‏هاى حسى و تجربى بود و ثمره‏اى جز محدود کردن دین نداشت‏به وجود آمد و پایه‏هاى عقلانى را که اصلى‏ترین راه‏هاى مهم دینى است، تضعیف کرد.
علم
به اعتقاد شهید مطهرى دو دلیل اصلى در غرب سبب شد که مسایل علمى با دینى در تعارض افتد:
1) بستر شکوفایى علم، زمینه ایمان‏زدایى داشت. به اعتقاد استاد، بسیارى از دانشمندان غربى براى فرار از ایمان، علم را پاسخ‏گوى تمام مسایل تلقى کردند. به نظر ایشان از هنگامى که فرانسیس بیکن گفت:
انسان علم را باید در خدمت زندگى قرار دهد و آن علمى خوب است که انسان را بر طبیعت تسلط و به او توانایى دهد. علم از حقیقت‏گرایى و قداست تهى شد و به تمام هستى، به دیده مادى نگاه کرد.
2) به دلیل ضعف فلسفه و دستگاه دینى کلیسا، انسان آن‏قدر از عالم مادى دور شده بود که در عصر جدید و تحولات نوین مادى در بهت فرو رفت. از این رو روش علمى بسیار نیرومند جلوه کرده و جاى همه تحقیقات، از جمله فلسفه اولى را گرفت و براى پاسخ‏گویى به نیازهاى هستى شناسانه بشر، فلسفه علمى را پایه‏ریزى کرد. واکنش فلاسفه در برابر پیشرفت‏هاى علمى دو گونه بود:
عده‏اى با اعتقاد به لزوم بازنگرى در عقاید دینى و فلسفى، عنان تمام امور را به دست علم سپردند. اینان به جاى جست‏وجوى اراده خداوند در پدیده‏ها به علل طبیعى اشیاء پرداخته و معتقد بودند که هرچه در این محدوده نگنجد، بى‏معنى خواهد بود.
دسته دیگرى به علت تسخیر جهان خارج به وسیله علم، چاره را جز در روى‏آوردن به ذهن ندانستند و لذا در دراز مدت تضاد شدیدى را میان علم و دین به‏وجود آوردند.
نارسایى‏هاى علم
از مسایلى که در تحلیل تفکر غربیان، توجه به آن بسیار کارساز و راه‏گشا است نارسایى‏هاى علم جدید در راه‏یابى به بسیارى از حیطه‏ها است، با وجود آن‏که، رشد سریع علوم تجربى در قرون اخیر، اندیشه آدمى را تسخیر کرده و جایگزین ره‏یافت‏هاى دیگر شده است، اما دانشمندان تجربى نیز به این نکته اعتراف مى‏کنند که «علم در شناسایى بسیارى از مسایل ناتوان است.» آرى! در کنار اندیشه غرورآمیز برترى روش تجربى و علوم جدید، اقرارهایى عاجزانه نیز در رد این ادعا شنیده مى‏شود.
دانشمند تجربى وقتى مى‏خواهد [علم جدید را] نقد کند، مى‏گوید:
... این‏گونه نیست که تفسیرى [که علم از جهان] ارایه مى‏دهد، تفسیر مطلقى باشد و نباید [علم] ادعا کند که تمامیت وجود را همه واقعیات را مى‏تواند شناسایى کند، باید به محدودیت‏خودش توجه کند.
در درک این نکته که علم در بسیارى از موارد نارسا است، ذکر چند نکته لازم است:
الف) روش و قلمرو محدود علم و فلسفه‏هاى علمى
از آن‏جا که روش علوم تجربى، مشاهده و حس و تجربه است، موضوعاتى که علم جدید با آن‏ها سروکار دارد به حس و تجربه محدود خواهد شد. این محدودیت‏باعث مى‏شود که علم جدید، با وجود ادعاى یافتن «مبانى کلى و عمومى‏»، سخنى براى گفتن نداشته باشد. راز این مساله در این است که علم با وجود داشتن روشى تجربى ناچار جزیى‏نگر است، زیرا مسایل کلى در حیطه حس و تجربه، قرار نمى‏گیرد.
اشکال عمده‏اى که به فلسفه‏هاى علمى وارد است، آن است که چگونه مى‏توان با به‏کارگیرى روش‏هاى محدود به مبانى کلى، که ریشه‏هاى متافیزیکى دارد، دست‏یافت؟ به عنوان نمونه سؤال عمده‏اى که در برابر این فلسفه‏ها نهاده مى‏شود، این است که آینده آدمى به چه سمت و سویى مى‏رود؟ این مساله در علوم انسانى و تجربى که مدعى رساندن انسان به کمال هستند بسیار مهم است. اما فلسفه تجربى - با ادعاهاى فراوان در دستیابى به قوانین کلى- از پاسخ به این‏گونه سؤال‏ها عاجز است.
علاوه بر این اگر دانشمندى سیانتیسم باشد; یعنى نه فقط دانشمند باشد، بلکه بخواهد روش علمى (تجربى) را به امور کلى و جهان‏شمول سرایت دهد و از علم، نتایج فلسفى بگیرد، در آن صورت با بسیارى از امور، تعارض و تضاد ایجاد مى‏شود.
علوم تجربى در این زمینه توانایى ارایه قوانین درست و عارى از نواقص جزیى‏نگرى را ندارد، لذا نتایجى را برداشت مى‏کند که با قوانین کلى و حیاتى در تعارض است.
اشکال مهم دیگر آن است که، علوم و فلسفه‏هاى تجربى به امورى که در دایره محسوسات نمى‏گنجد، چندان توجهى ندارند.
در این علوم جدید... بحث ماوراى محسوسات، جدى نیست; یعنى امور ماوراى محسوس، جایگاهى در عرف علما و دانشمندان (تجربى) ندارد. البته حتى در خود مغرب زمین یک سلسله شواهد و نشانه‏هایى بر این‏که، این‏علم جدید غربى همه چیز را در طبیعت و آفرینش نمى‏تواند بیان کند، وجود دارد ولى علم جدید غربى، آن‏ها را کنار گذاشته و راجع به آن صحبت نمى‏کند.
ایراد این علوم، آن است که اساسا واقعیتى را در وراى ماده، تصور نمى‏کنند. در حقیقت این علوم، در ابتدا فرض را بر انحصار راه شناخت در حس و تجربه گذارده و سپس ناچار به انکار واقعیت‏هاى خارج از این محدوده مى‏پردازند و بدین‏سان خویش را از بسیارى از آگاهى‏ها محروم مى‏کنند... علم یک ابزارى دارد و یک روشى دارد که با آن فقط مى‏توان عالم ماده را بشناسد اگر عالمى مى‏گوید: واقعیت جز آن‏چه من شناختم، نیست، اشتباه است. چرا؟ براى این‏که خارج از علم تجربى او، علم به معناى مطلق; یعنى فلسفه یا آگاهى‏هاى دیگرى وجود دارد که با آن‏ها مى‏توان حقایق عالم را شناخت; حقایقى که آن‏ها را با تور علم‏شان نمى‏توانند صید کنند.
قلمرو علم، بیش از دو حوزه را زیر پوشش قرار نمى‏دهد. بنابراین علوم و فلسفه‏هاى مادى از جواب‏گویى به سؤال‏هایى که در حیات انسان، تعیین کننده و براى او بسیار مهم هستند، عاجزند. در واقع دست‏یابى به آگاهى‏هایى که فراتر از قلمرو حس و تجربه‏اند بسیار مهم‏تر از درک پدیده‏هاى طبیعى است، چرا که انسان با یافتن این آگاهى‏ها مى‏تواند کلیت زندگى خویش را تحت‏نظر داشته و براى آن برنامه‏ریزى کند. از هنگامى که در اواخر قرن بیستم فلسفه‏هاى مادى و مخاطبان آن‏ها به ناتوانى حس و تجربه در پاسخ‏گویى بدین مسایل پى‏بردند، بار دیگر به سوى بازسازى پایه‏هاى معنوى فرهنگ گذشته خویش شتافتند.
نکته پر اهمیتى که توجه به آن ضرورى است، آن است که با توجه به توضیحات فوق، ناتوانى علم و فلسفه‏هاى علمى در جواب به مسایل کلى و متافیزیکى روشن شد. از آن‏جا که این مبانى کلى در زندگى انسان و تعیین قوانین و دستورهاى جزیى زندگى تاثیر به سزایى دارد، فلسفه‏هاى مادى به علت عدم توجه به این مبانى، از ارایه دستورهاى مفید و سازنده براى زندگى حتى در جزییات نیز عاجزند، لذا براى رسیدن به قوانین جزیى و کلى درست در حیات بشر توسل به عنصرى فراتر از علم و تجربه ضرورى است. اگر چه نقش تکمیلى علم و تجربه در این زمینه غیر قابل انکار است.
ضعف علم در پاسخ به دو سؤال عمده انسان
هر انسانى در هر موقعیت زمانى و مکانى همواره با دو سؤال مهم روبه‏رو است که علوم تجربى از عهده پاسخ آن‏ها برنمى‏آید:
الف - من چرا به این جهان آمده‏ام؟
ب - به کجا خواهم رفت و چه آینده‏اى خواهم داشت؟
این دو سؤال، بسیار مهم‏تر از نیازى است که انسان به برق و اتومبیل و تلفن و... دارد، انسان بدون این‏ها مى‏تواند زندگى کند، ولى اگر پاسخ این سؤالات را نداشته باشد نمى‏تواند براى کل زندگى خویش معنایى بیابد.
ناتوانى علوم و فلسفه تجربى در شناساندن حقایق اشیا
از مباحث‏بسیار پر اهمیت آن است که علم بدون شناخت واقعیات فوق طبیعت -که اشتیاق به شناخت آن در درون انسان‏ها جدى است- قادر به شناساندن اشیا نیست، دلایل این ناتوانى متعدد است:
الف - خالت قطعى عوامل درک، در شى‏ء ادراک شده، اعم از هواس طبیعى انسان و ابزارها و دستگاه‏ها;
ب - هدف‏گیرى‏هاى محقق و صاحب‏نظر که بعد یا ابعادى از اشیا را براى شناسایى تعقیب مى‏نماید;
ج- ارتباط همه موجودات با یکدیگر که لازمه‏اش امتناع علم به اشیا در صورت وجود یک مجهول در میان آن‏ها است;
د - فیلسوفان گذشته... اعتراف کرده‏اند که ما هرگز اشیا را به فصل حقیقى آن‏ها نمى‏شناسیم، بلکه معرفت ما محصول فصل‏ها و جنس‏هاى منطقى که امتیازات اشیا از یکدیگر هستند، مى‏باشد;
ه’ - مى‏توان گفت همه صاحب‏نظران ژرف‏نگر در جهان‏بینى، در آن هنگامه که متوجه این بعد از واقعیات مى‏شوند، اعتراف مذبور را با کمال خردمندى و تواضع علمى ابراز مى‏دارند.
نمونه‏هایى از ناتوانى علم و فلسفه‏هاى علمى
ماده چیست؟[ماده به معناى مطلق آن که براى بعضى‏ها جانشین حقایق عالى هستى تلقى شده‏است.]
حرکت چیست و آیا انواع حرکت منحصر در همان است که علوم پایه و دیگر برداشت‏هاى تحققى از آن‏ها بهره‏بردارى مى‏کنند؟
ارتباط این دو حقیقت (ماده و حرکت) چیست؟ و ماده چرا حرکت مى‏کند؟ و چرا این حرکت را در پیش گرفته است؟
آیا با فرض باز بودن نظام (سیستم) کیهانى مى‏توان گفت: همین حرکت در همین مسیر، ابدى است؟ به چه دلیل؟
مرز حقیقى «من‏» و جز «من‏» در جهان فیزیک مشخص گشته است. آیا این مرز قراردادى است، همان‏گونه که بعضى از صاحب‏نظران درباره ذات بنیادین طبیعت در کیهان معتقد شده‏اند؟
تعریف ماهیت عدد مانند 2، 7، 100 و... (نه محدود و نه شکل کتابتى و تلفظ آن) چیست؟
عاملى که براى به خاطر آوردن یک موضوع یا قضیه‏اى فراموش شده به کار مى‏افتد، چیست؟
تعریف ماهیت تفکر و انواع آن و فرق مابین تفکر و تعقل چیست؟
روى آورى دوباره انسان به دین در دنیاى پیشرفته صنعتى
به رغم هجوم بسیارى که از ناحیه علم بر دین در قرون اخیر شده است، دین هنوز در جوامع، حتى پیشرفته نیز به حیات خود ادامه مى‏دهد. در اواخر این قرن روى آورى، انسان گرفتار در دنیاى مادى غرب به دین موج فزاینده‏اى داشته است، به‏طورى‏که بسیارى از متفکران و فلاسفه مادى به ناتوانى علم به لزوم بازگشت دوباره انسان به دین و نیاز به آن تاکید مى‏کنند. در این میان دیگر سخن از تعارض علم و دین نیست، زیرا آن‏ها خود مى‏دانند در صورت دورى از پیش داورى‏ها هیچ تعارضى به وجود نمى‏آید و از طرفى دیگر به این نکته واقفند که عدم روى‏آورى به دین و دامن زدن به اندیشه تعارض، پى‏آمدهایى به دنبال خواهد داشت که هیچ‏گاه با آثار اغماض از تعصب و جانب‏دارى از علم، قابل مقایسه نیست.
روى آورى گسترده بشر غربى به دین، ریشه در یک نکته اساسى دارد و آن این است که علم در برآوردن نیازهاى اساسى ناتوان است، لذا چاره‏اى جز کنار نهادن اندیشه‏هاى ناصواب نیست. با توجه به توضیحات فوق درباره نارسایى‏هاى علم، روشن مى‏شود که اندیشه تعارض علم و دین، حتى در فرض درستى آن، با پى‏آمدهایى همراه است که چاره‏اى جز جانب‏دارى از دین را ایجاب نمى‏کند. در حقیقت انسان امروز با روى‏آورى به دین و حتى مادى‏ترین امور در لابه‏لاى دستاوردها و پیشرفت‏هاى علوم و تکنولوژى، این نکته را ثابت کرده است که:
اولا: هیچ تعارض قابل ملاحظه و حقیقى بین این دو عنصر اساسى وجود ندارد.
ثانیا: اندیشه تعارض، قدرت آن را ندارد تا دین را که پاسخ‏گوى بسیارى از نیازهاى بشر است، از دایره حیات انسان حذف کند.
ثالثا: این دو عنصر مى‏توانند در حیات بشرى نقش مؤثرى را ایفا کنند.
امام خمینى قدس‏سره با تاکید بر این مطالب، علم جداى از دین را منشا فساد و شقاوت‏هاى جوامع بشرى مى‏داندو ضرر علم بدون ایمان را به مراتب از جهل خطرناک‏تر مى‏شمارد.
علم جداى از دین از منظر امام خمینى قدس‏سره
امام خمینى قدس‏سره با تاکید بر نارسایى‏هاى علم و نیاز بشر به دین، بر این باور است که علم بدون ایمان، منشا بسیارى از شقاوت‏ها مى‏شود:
اگر گمان کنید یا گمان کنیم که علم منشا سعادت است، ولو هر چه باشد، این یک اشتباهى است، بلکه گاهى علم منشا بسیارى از شقاوت‏ها است، «چو دزدى با چراغ آید گزیده‏تر برد کالا»...، اگر دانشگاه فقط دنبال این باشد که فرزندان ایران را با معلومات بار بیاورد، معلومات را، هى روى هم بریزد، این براى سعادت ملت ما یا فایده ندارد یا ضرر دارد.
ایشان بر ارزش علم همراه با دین تاکید کرده و درباره فساد علم بدون ایمان مى‏فرمایند:
آن چیزى که ملت‏ها را مى‏سازد، فرهنگ صحیح است. آن چیزى که دانشگاه را بارور مى‏کند که براى ملت مفید است، براى کشور مفید است، آن عبارت از آن محتواى دانشگاه است، نه درس است. صنعت ما، عداى ایمان، فساد مى‏آورد، علم ما عداى ایمان، فساد مى‏آورد. «اذا فسد العالم، فسد العالم‏». هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم بیشتر است.
نمونه‏هایى از تعاون علم و دین
حدوث جهان در نظر علم و دین
از مواردى که دین به آن اصرار دارد و آن‏را از دلایل اثبات وجود خدا مى‏داند، اثبات حدوث عالم است. این اصل با قوانین علمى نیز ثابت‏شده است. قانون دوم ترمودینامیک ثابت کرده که جهان پیوسته روبه وضعى روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهى مى‏رسند و دیگر انرژى قابل مصرف، وجود نخواهد داشت. از این رو به انتروپى (پیرى و فرسودگى) جهان تعبیر مى‏شود. اگر جهان آغازى نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این، حالت مرگ و رکود آن حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمین آکنده از زندگى، گواه صادق است‏بر این که آغاز جهان در «زمان‏» اتفاق افتاده و لحظه خاصى از زمان آغاز پیدایش آن بوده است و بنابراین نمى‏تواند جزء «آفریده‏» باشد. «برتراند راسل‏» و «فرانک آلن‏» در اثبات حدوث جهان سخنانى را بیان داشته‏اند.
قانون‏مندى جهان از دیدگاه علم و دین
قانون‏مندى جهان که دین بر آن تاکید دارد به وسیله علم آشکارتر مى‏شود. دانشمندان علوم تجربى در این باره گفته‏اند که مشاهده‏هاى ما در علوم و زندگى روزمره پدیده‏هاى تکرارى و نظم را در جهان آشکار مى‏کند... قوانین علم چیزى نیستند، جز گزاره‏هایى که این نظم را با دقت زیاد بیان مى‏کند. بنابراین فرض علوم طبیعى، نظم و قانون در طبیعت است و کار دانشمندان، شناخت و کشف آن قوانین است. لذا با پیشرفت علم، نمونه‏هاى بیشترى از نظم حاکم بر جهان نمایان مى‏شود. بنابراین با استناد به اصل «نیازمندى نظم به ناظم‏» آفریدگار ناظم را مى‏توان اثبات کرد.
هدفدارى حیات از نظر علم و دین
در بافت وجودى موجودات زنده، سلسله فعل و انفعالاتى طبیعى رخ مى‏دهد و در پى آن خواص و آثارى به وجود مى‏آید که با اهداف حیاتى ویژه‏اى تناسب دارد، چنین بر مى‏آید که این فعالیت‏ها آگاهانه و انتخاب‏گرانه بوده و به سوى اهداف ویژه‏اى جهت‏گیرى شده‏اند. هدف‏دارى و شعور و انتخاب امورى نیست که با ماده - اعم از مکانیکى یا دینامیکى - توجیه شود، لذا اصل هدف‏دارى در حیات که از علوم طبیعى به‏دست مى‏آید، دلیل دیگرى بر وجود آفریدگار دانا است. این هدف‏دارى در موارد متعددى از جمله تشکیل ساختمان موجودات زنده، رشد فردى، روابط متقابل آن‏ها بیش از پیش آشکار است.
معجزات متون دینى و پرده‏بردارى علم
در متون دینى اسلامى، موارد متعددى پیدا مى‏شود که در آن حقایقى بیان شده است ولى در آن زمان حقیقت امر بر مردم به علل مختلف آشکار نشده اما امروز و پس از گذشت قرون متمادى پرده از آن کنار رفته است، مانند قانون وراثت که از قوانین ثابت‏شده در علوم تجربى است، در ده‏ها قرن پیش نبى‏اکرم صلى الله علیه و آله آن را بیان مى‏فرمودند:
انظر فى اى شى‏ء تضع ولدک فان العرق دساس.
و نمونه‏هاى متعدد دیگرى که درباره تاثیرات والدین و محیط و تغذیه بر جنین در روایات آمده است.
قوه جاذبه از امورى است که قرآن مجید بدان تصریح کرده است:
(الله الذى رفع‏السموات بغیر عمد ترونها.)
(خلق السموات بغیر عمد ترونها و القى فى‏الارض رواسى.)
امام رضا علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمودند:
ثم عمد و لکن لاترى.;
آن‏جا عمودى است که دیده نمى‏شود.
زیست‏شناسان پس از سال‏ها مطالعه و کاوش علمى گفته‏اند: «امکان زندگى در کره زمین به علت وجود آب است.» و شیمى‏دانان گفته‏اند: «مهم‏ترین اعمال شیمیایى که براى زندگى و نمو هر جنبنده‏اى لازم است، به وسیله آب باید انجام شود.» قرآن مجید در این باره فرموده است.
(والله خلق کل دابة من ماء.)
(وجعلنا من‏الماء کل شى‏ء حى.)
دانشمندان گفته‏اند: «اولین عضو فعال در نوزاد، گوش است و پس از آن چشم و دیگر، دستگاه عصبى او است.»
(والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة.)
عمل جفت‏گیرى توسط باد و گیاه که امروزه دانشمندان گیاه شناس آن را بیان کرده‏اند، در قرآن کریم به صراحت‏بیان شده است:
(و ارسلنا الریاح اللواقح.)
(سبحان الذى خلق الازواج کلها مما تنبت‏الارض و من انفسهم ومما لاتعلمون.)
گرچه طرف‏داران هیئت «کوپرنیکى‏» از قدیم‏الایام وجود داشته‏اند، ولى قدرت در دست طرف‏داران هیئت «بطلمیوسى‏» بوده است. غافل از آن‏که قرآن کریم حقیقت امر را روشن کرده‏است:
(الذى جعل لکم‏الارض مهدا.)
(و هو الذى جعل لکم الارض ذلولا فامشوا فى مناکبها.)
و همچنین: (وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مرالسحاب، صنع‏الله الذى اتقن کل شى‏ء.)
این‏ها نمونه‏هاى اندکى از معجزات علمى قرآن و اسلام است.
7) علم و دین از منظر اسلام و امام خمینى قدس‏سره
باید دانست اندیشه تعارض علم و دین در دورانى به ظهور رسیده که خصوصیات دینى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى حاکم بر آن، با جوامع اسلامى متفاوت است و از آن‏جا که این خصوصیات، ریشه‏هاى بروز چنین اندیشه‏هایى هستند، نمى‏توان به سادگى آن‏ها را به مجموعه‏هاى دیگر سرایت داد.
به‏طورکلى اسلام داراى اندیشه‏هایى است که توهم جدایى علم و دین را از بین مى‏برد، چرا که اسلام در رهیافتى عقلانى - و نه صرفا نقلى و تعبدى- با ترسیم موقعیت دین و دانش در زندگى انسان و روشن کردن ویژگى‏هاى هر یک و موارد لزوم تعاون و یا استقلال آن‏ها، نظریه‏اى ارایه مى‏کند که بدون هیچ صدمه‏اى به علم و دین، هر دو را در جزء جزء زندگى انسان قرار مى‏دهد.
لذا در بحث ارتباط علم و دین در جامعه اسلامى نمى‏توان از رهیافت غربى آن به نتیجه‏اى شایسته رسید. هرچند با نقد آراى غربى مى‏توان به بطلان نظریه تعارض، دست‏یافت.
از این رو طرح مبانى کلى پذیرفته شده در تفکر اسلامى، ما را از بحث‏هاى پیچیده‏تر در این زمینه بى‏نیاز کرده و به مقصود اصلى‏مان مى‏رساند. امام خمینى قدس‏سره با ارایه نظر اسلام مى‏فرمایند:
خداى تبارک و تعالى علم را یکى از عبادات بزرگ قرار داده است، اگر چنان‏چه جهت داشته باشد، و جهت هم همان است که (اقرا باسم ربک). در هیچ ملتى مثل ملت اسلام از علم توصیف نکرده است. قرآن کریم در جاهاى زیادى، از علم و عالم و توجه به علم توصیف فرموده است... «طلب‏العلم فریضة.»....

تبلیغات