هماهنگى علم و دین از دیدگاه امام خمینى قدسسره
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
امام خمینى قدسسره احیاگر قرن بیستم، بارها بر هماهنگى و تعاضد علم و دین تاکید کرده و بر ضرورت هوشیارى در مقابل تبلیغات موذیانه و شیطنتآمیز مدعى جدایى علم و دین و عدم توانایى دین در اداره ملتها و کشورها اصرار ورزیده و به این نکته مهم که قوانین دینى و اسلامى بر معیار علم و عدل پىریزى شده است، توجه داده و در فرازى از وصیتنامه الهىشان مىفرمایند:
از توطئههاى مهمى که در قرن اخیر، خصوصادر دهههاى معاصر و به ویژه پس از پیروزى انقلاب اسلامى، آشکارا به چشم مىخورد، تبلیغات دامنهدار و با ابعاد مختلف براى مایوس نمودن ملتها و به خصوص ملت فداکار ایران، از اسلام است. گاهى ناشیانه و با صراحتبه اینکه احکام اسلام که هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمىتواند در عصر حاضر کشورها را اداره کند و یا آنکه اسلام یک دین ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمىشود، کشورها از تمدن جهانى و مظاهر آن کناره گیرند و امثال این تبلیغات ابلهانه و گاهى موذیانه و شیطنتآمیز، به گونهاى طرفدارى از قداست اسلام مىباشد. اسلام و دیگر ادیان الهى با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات دنیایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه سر و کار دارند که انسان را به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مىکند و حکومت و سیاست و سر رشتهدارى، برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است، چه اینها تمام براى تعمیر دنیا است و آن مخالف، مسلک انبیاى عظام است و معالاسف، تبلیغ به وجه دوم در بعضى از روحانیون و متدینان بىخبر از اسلام، تاثیر گذاشته که حتى دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یک گناه و فسق مىدانستند و شاید بعضى بدانند و این فاجعه بزرگى است که اسلام مبتلاى به آن بود.
امام خمینى قدسسره در نقد اندیشه تعارض علم و دین و اسلام و سیاست مىفرماید:
گروه اول که باید گفت از حکومت و قانون و سیاستیا اطلاع ندارند و یا غرضمندانه خود را به بىاطلاعى مىزنند، زیرا اجراى قانون بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشا و انواع کجروىها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استبعاد و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عدل براى جلوگیرى از فساد و تباهى یک جامعه و سیاست و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود.
این دعوى به مثابه آن است که گفته شود قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و از ستمگرى و چپاول و قتل باید جلوگیرى شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده و ادعاى آنکه اسلام با نوآوردها مخالف است، همان سال که محمدرضاپهلوى مىگفت که اینان مىخواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه بیش نیست، زیرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتکارات و صنعتهاى پیشرفته که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدى با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معنى است که بعضى روشنفکران حرفهاى مىگویند که آزادى در تمام منکرات و فحشا حتى همجنس بازى و از این قبیل، تمام ادیان آسمانى و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند، گرچه غرب و شرق زدگان به تقلید کورکورانه آن راترویج مىکنند.
در این نوشتار برآنیم تا به همآهنگى علم و دین از دیدگاه امام راحل بپردازیم و با الهام از افکار و بیانات این راد مرد اندیشه تعارض علم و دین را نقد و بررسى کنیم.
نقد اندیشه تعارض علم و دین در غرب
در حوزه فکرى غرب همواره تعارضاتى موردى، میان علم و دین وجود داشته است، به گونهاى که تعارض را از مرحله پندار صرف به مرحله واقعیت (حداقل در ظاهر برخى موارد) مىرساند، اما سخن در این است که:
الف) آیا تنها با دیدن ظاهر مواردى از تعارض، باید به اندیشه جدایى یا تعارض علم و دین، تن در داد؟ یا آنکه مىتوان اغلب یا همه آن موارد خاص را، بهگونهاى تبیین و توجیه کرد که تعارض به گونهاى غیر جانبدارانه از بین برود.
ب) برفرض پذیرش تعارضهایى موردى، آیا مىتوان به استناد چند مورد خاص از تعارض، آن را به حیطه یک دین یا مطلق حوزه دین تمام ادیان سرایت داد و قایل به تعارض علم و دین، به طور مطلق شد؟ یا آنکه هر دینى داراى ویژگىهایى است که مانع از سرایت مىشود.
در ارزیابى اندیشه غربیان و در باب تعارض علم و دین، توجه به این نکته ضرورى است که آنچه اکنون در غرب، تحت عنوان تعارض علم و دین مطرح است، در حقیقتحوزه یک دین خاص را نشانه نگرفته، بلکه باتعمیم موارد تعارض- که حداقل در مسیحیت نمونههایى را مىتوان یافت- به کلیت دین، اندیشه منافى بودن علم با مقولههاى دینى را تبلیغ مىکند. در حقیقتبانیان این اندیشه، در صددند تا با دلایل جزیى که در حیطه یک دین خاص وجود دارد، جداى از توجه به ویژگىهاى هر دینى، تمامى ادیان را زیر سؤال ببرند. لذا پاسخ به سؤالهاى فوق از مهمترین و اساسىترین محورها در نقد و تحلیل این اندیشه توسعه طلب است. در پاسخ این سؤالها نکاتى بهنظر مىرسد که در زیر، به آن اشاره مىکنیم:
1) در میان ادیان، دینهاى باطلى وجود دارند که ساخته دستبشر است و فاقد ریشه فطرى و الهى است و منشا انحرافات عظیمى شده و باعث پارهاى از این تعارضها شده است.
2) برخى از ادیان مانند مسیحیت و یهودیت، اگر چه ریشههاى الهى و فطرى دارند، اما از تحریف و دستبرد بشر مصون نمانده و لذا موجب این تعارضها شده است.
3) بعضى از تعالیم ادیان حق که ریشه فطرى و الهى دارد و از تصرف عناصر بشرى به دور مانده است، امکان دارد به طور نادرست تفسیر شود و بین آن تفاسیر تحت عنوان برداشت از شریعت و فهم دینى و علم، تحت عنوان فهم طبیعت و برداشت از تکوین، تعارض رخ دهد.
4) پارهاى دیگر از این تعارضها، معلول پیشفرضها و پیش داورىهاى افرادى است که یا در دینشناسى تخصص ندارند و یا در علوم، کارشناس نیستند.
5) گاهى تعارض، بدوى است و با اندکى دقتبرطرف مىشود و گاهى بىتوجهاى به ابعاد مختلف قضیه باعث تخیل تعارض مىشود.
6) گاهى نظریه علمى، فرضیه است، به همین جهت، توانایى مقابله با نظریه قطعى دین را ندارد.
7) گاهى هم نظریه دینى، قطعى نبوده و ظنى است و قابل بحث و بررسى مىباشد.
باید دانست که منشا اصلى اندیشه تعارض علم و دین در غرب، سه نکتهاى است که در بندهاى آغازین به آن اشاره شد. در کلیه مراحل تضاد علم و دین در غرب، رد پایى از این سه سهلانگارى انحرافزا دیده مىشود. تحریف، تفسیر نابجا و پیشداورىهاى افراد بىصلاحیت موجب آن شده که در کلیه مراحل، میان دین و علم، تعارض تخیل شود. براى آنکه بهتر به حقیقت این نکتهها واقف شویم شایسته است رابطه علم و دین را در کلیه مراحل بررسى کنیم:
1) بررسى رابطه علم و دین در غرب
بهطور مختصر رابطه علم و دین را مىتوان در چند مرحله بیان کرد:
رابطه علوم عقلى و دین
نظر به اینکه مسیحیت تحریف شده است و اصول اعتقادى کلیسا نوآورى انحرافى در دین است، با عقل در تعارض است. عقایدى چون تثلیثیا وحدت پدر و پسر و روحالقدس و اینکه خداى پدر، در آسمان یا بهشت است و مانند آن، با عقل و مبانى عقلى ناهمآهنگ است و به تعبیر قرآن:
(لقد کفر الذین قالوا انالله ثالث ثلاثة).
دین و علوم تجربى
داستان تقابل کلیسا و دانشمندان در تاریخ اروپا معروف و شنیدنى است. ارباب کلیسا مسایل طبیعى ذکر شده در کتاب مقدس و تصویرى که متفکران یونان درباره عالم طبیعت ارایه کردهاند، را تفسیر صحیح و خللناپذیر تلقى مىکردند. این آراى علمى به عنوان حقایق مقدس و دینى مطرح مىشد. در آیین مسیحیت میان علوم طبیعى و عقاید دینى و فلسفى نوعى همآهنگى ایجاد شده بود که بطلان برخى از آنها- مانند قضیه «زمین محورى» - باعث دگرگونى در اجزاى دیگر مىشد. از این رو در مقابل آراى جدید هیچ نرمشى نبود و در نهایت پیروزى علم، دین را کنار زد و عقیده نوینى به نام جدایى علم و دین پدید آمد.
دین و اندیشههاى علمى و اجتماعى
حکومت دینى مسیحیت در غرب، به دلیل انحراف و تحریفهاى ناروایى که در آن وجود داشت و پىآمدهاى وخیمى چون بردگى، فئودالیسم، استبداد، جهل، جنگهاى مذهبى و خشونت کلیسایى را به دنبال داشت و دورهاى ناخوشآیند و رنجآور براى غربیان بود. لذا علیه آن قیام کردند و دوره جدید تاریخ غرب آغاز شد.
از مهمترین مبانى فکرى انقلاب عصر نوین غرب، علیه نظامگذشته، جدایى دین از امور دنیا اعم از سیاست، مدیریت، اقتصاد، حکومت و دیگر عرصههاى اجتماعى بود. در این دوره سکولاریسم و لیبرالیسم حاکم شدند و جایى براى برنامههاى جامع و کلان دین در صحنه اجتماع باقى نگذاشتند. تنها مرجع و حجت در همه شؤون زندگى، علوم انسانى و اجتماعى شد و دین به یک احساس درونى شخصى و مراسمى جدا از امور دنیا و فعالیتهاى اجتماعى تنزل یافت. این طرزتفکر را که مخالفان تفکر دینى ترویج مىکردند، -به عللى- متولیان امور دینى و مذهبى مسیحیت نیز قبول کردند و بدین ترتیب نزاع دین و عقل بشرى و تعارض علم دین در همه عرصهها به پیروزى عقل بشرى و علم، و شکست و نابودى آن چه در غرب به نام دین موسوم بود، منجر شد.
غفلت از شکست دین منحرف شده
اما متاسفانه این نکته عمیق و دقیق، که آنچه در غرب با علم جنگید و شکستخورد، در واقع دین الهى نبود، بلکه بدعتها و نوآورىهاى دینى بود که هیچ سازگارى با دین حقیقى نداشت، آیت پر حکمت (یحرفون الکلم عن مواضعه.) بر عالمان غیر دینى نیز مخفى ماند و به جهت همین غفلت، موافق و مخالف، ضربهاى عظیم بر دین وارد کردند و در نهایت، دین و حاکمیت آن از صحنه اجتماع کنار رفت.
امروزه نیز فروغ ایمان و شمع فطرت خداجو در اعماق جان عدهاى از مردم غرب وجود دارد و اکثر مردم، به خدا و معنویت ایمانى و ماوراء طبیعت -متافیزیک- عقیده دارند.
مشکل اصلى متفکران غربى، نداشتن درک صحیح از اسلام و مبانى آن است; اسلامى که ریشه در اعماق جان انسان دارد. امام خمینى قدسسره با تاکید بر ارزنده بودن دستورات دینى اسلام مىفرماید:
ما مفتخریم که کتاب نهجالبلاغه که بعد از قرآن کریمبزرگترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى بخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است.
همو طرح اندیشه جدایى علم و دین را از دسیسههاى استکبار جهانى دانسته و همگان را بدان توجه مىدهد.
متفکران مسلمان، همواره با توجه به این نقاط کور در فکر دینى غرب و نیز عنایتبه ویژگىهاى چالشزاى علم و تمدن جدید غرب، به نقد و تحلیل اندیشه تعارض علم و دین پرداخته و جامعه خویش را از گرفتارى در دامى بزرگ بازداشتهاند. از جمله این متفکران، امام خمینى، علامه طباطبایى و شهید مطهرى5 هستند که با وقوف کامل، بدین امر علاوه بر دورى از آفات اندیشههاى غربى سعى کردند تا جایگاه علم و دین را با توجه به شرایط ویژه معرفتى ما و در زمینههاى باورهاى دینى- اسلامى، ترسیم کنند. استاد فرزانه، در کلام نقادانه خویش همواره ریشههاى جدا انگارى علم و دین را در غرب مد نظر داشتند و با تبیین مفصل این موارد، توانستند به خوبى از عهده دفاع از حریم دین برآیند. لذا در باب نقد تفکر غرب، همواره دیدگاههاى حکیمانه آن شهید فرزانه، برترین و بارزترین نظریات ارائه شده، است.
ریشههاى جدا انگارى علم و دین از منظر امام خمینى قدسسره
پس از گذرى اجمالى بر عوامل و ریشههاى تعارض علم و دین در خاستگاه این تفکر به بررسى دیدگاههاى امام قدسسرهدر این باره مىپردازیم.
نقش استعمار در جدایى علم و دین از منظر امام خمینى قدسسره
امام خمینى قدسسره با آگاهى کامل از نقش سیاستهاى استعمارى در جدایى علم و دین و جوانان دانشگاهى از روحانیان مىفرمایند:
تاکنون دستخیانت استعمار به وسایل مختلفه، فاصله عمیق بین طبقه جوان و مسایل ارجمند دین و قواعد سودمند اسلام ایجاد نموده و طبقه جوان را به روحانیون و اینها را به آنها، بد معرفى نموده و در نتیجه وحدت فکرى و عملى از بین رفته و راه را براى مقاصد شوم اجانب باز نموده است و تاسف بیشتر، آنکه همین دستگاههاى مزبور نگذاشتهاند طبقه تحصیلکرده به احکام مقدسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتى و اجتماعى و اقتصادى آن توجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود نمودهاند که اسلام جز احکام عبادى مطلبى ندارد، در صورتى که قواعد سیاسى و اجتماعى آن بیشتر از مطالب عبادى آن است.
امام خمینى قدسسره با تاکید بر شناسایى ریشه استبداد و استعمار و نقش طبقه تحصیلکرده در برانداختن آن به دانشگاهیان سفارش مىکنند تا براى شناخت اسلام مطالعه کرده و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوند:
اینجانب اکنون روزهاى آخر عمر را مىگذرانم و امید دارم که خداوند تعالى به شما طبقه تحصیلکرده توفیق دهد که در راه مقاصد اسلامى که یکى از آن، قطع ایادى ظالمه و برانداختن ریشه استبداد و استعمار است کوشش کنید و قوانین آسمانى اسلام را که براى تمام شؤون زندگى از مبدا وحى نازل شده است و عملىتر و سودمندتر از تمام فرضیهها است مطالعه کنید و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوید.
تبلیغات دامنهدار علیه منادیان دین
امام خمینى قدسسرهبا سفارش بر همآهنگى منادیان علم و دین، به تبلیغات دامنهدار چند صد ساله علیه دین و منادیان دینى اشاره کرده و یکى از ریشههاى جداانگارى حوزه و دانشگاه را همین تبلیغات مسموم مىدانند:
مطالعات دقیق اجانب استثمارگر در طول تاریخ به آن رسیده که باید این سد [روحانیت] شکسته شود و تبلیغات دامنهدار آنها و عمال آنها در چند صد سال موجب شده که مقدارى از روشنفکران را از آنها جدا و به آنها بدبین کنند تا جبهه دشمن، بىمعارض شود. اگر احیانا در بین آنها کسانى بىصلاحیتخود را جا بزنند، لکن نوع آنها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آنها ملت را پاىبند اصول و فروع دیانت نموده به رغم اجانب و عمال آنها باید این قدرت را تایید و حفظ نمود و با دیده احترام نگریست.
اختلاف اندازى بین دانشگاهیان و روحانیت
حضرت امام قدسسره یکى از ریشههاى جدا انگارى علم و دین و دانشگاه و حوزه را اختلافاتى مىداند که بین آنها مىاندازند. ایشان در اینباره خطاب به دانشگاهیان مىفرمایند:
این مصیبتهایى که الآن ما مىکشیم و کشیدیم براى این بوده است که از هم جدا بودهایم. ما و شما در یک مجمعى باهم صحبت نکردیم که ببینیم چه مىگوییم، شما چه مىگویید، ما با دانشگاه از هم جدا بودیم، دانشگاهىها را آنها، جورى کرده بودند که ما به آنها بدبین بودیم و ما را جورى کرده بودند که آنها به ما بدبین بشوند، ما از هم جدا بودیم...!.
نظریه دیدگاه جدایى دین از سیاست
امام خمینى قدسسره یکى از ریشههاى جدا انگارى علم و دین و حوزه و دانشگاه را، تفکر انحرافى جدایى دین از سیاست مىدانند.
این معنا که دین از سیاست جدا است این مطلبى است که استعمارىها انداختهاند در ذهن مردم و مىخواهند به واسطه این، دو فرقه [را] از هم جدا کنند; یعنى آنهایى که عالم دینى هستند علىحدهشان کنند و آنهایى که غیر عالم دینى هستند علىحدهشان کنند.
جدا سازى مراکز فرهنگى و علمى جدید و قدیم
یکى از ریشههاى جدا انگارى علم و دین جدا سازى حوزه و دانشگاه بود. امام خمینى قدسسره در اینباره مىفرمایند:
مراکز علمى و فرهنگى قدیم و جدید و روحانیون و دانشمندان فرهنگى و طلاب علوم دینیه و دانشجویان دانشگاهها و دانشسراها دو قطب حساس و دو مغز متفکر جامعه هستند و از نقشههاى اجانب، کوشش در جدایى این دو قطب و تفرقهاندازى بین این دو مرکز حساس آدمساز بوده و هست. جدا کردن این دو مرکز، در مقابل یکدیگر قرار دادن آنها و در نتیجه خنثى کردن فعالیت آنان در مقابل استعمار و استثمارگران از بزرگترین فاجعههاى عصر حاضر است. فاجعهاى که ما و کشور ما را تا آخر به تباهى و نسل جوان ما را که ارزندهترین مخازن کشور است، به فساد مىکشند.
وابستگى به قدرتهاى جهانى عامل جدایى از دین
از دیگر عوامل که امام خمینى قدسسره به آن اشاره فرموده و آن را از ریشههاى جدایى علم و دین مىدانند، القاى تفکر سراپا شرقى یا غربى است. ایشان در اینباره مىفرمایند:
درد این است که کشور ما را آن طور در این سنین زیادى که خارجىها پا باز کردند به آن و خصوصا در این 50 سال دوره سیاه پهلوى آن طور تبلیغات کرده بودند و کردند که آنها مىخواهنددر ذهن ملت ما و جوانهاى ما متمرکز کنند که اسلام از عهده اینکه یک علمى را، یک تخصصى را، یک صنعتى را ایجاد کند عاجز است... مىگویند باید ما تمام چیزها را از سر تا به پا غربى بشویم یا شرقى باشیم.
امام خمینى قدسسره ضمن تاکید بر ضرورت انقلاب فرهنگى را گوشزد فرموده و در مقابله با القاى دشمنان که مىگویند اینها با تخصص مخالفند، مىفرماید:
خیر، ما با تخصص مخالف نیستیم ما با علم مخالف نیستیم، با نوکرى اجانب مخالفیم، ما مىگوییم که تخصصى که ما را به دامن آمریکا بکشد یا انگلستان یا به دامن شوروى بکشد یا چین، این تخصص، تخصص مهلک است، نه تخصص سازنده، ما مىخواهیم متخصصینى در دانشگاه تربیتبشوند که براى ملتخودشان باشند، نه براى کشاندن دانشگاه به طرف شرق یا غرب.
از منظر امام خمینى قدسسره یکى از ریشههاى جدایى دانشگاهها از دین، آموزشهاى شرقى و غربى است:
اتفاقى نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصا غربىها و اخیرا آمریکا و شوروى قرار گرفت و زبانها و قلمهاى غربزدگان و شرقزدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غربزده و شرقزده دانشگاهها در طول مدت تاسیس دانشگاههاى خصوصا دهههاى اخیر این دمتبزرگ را براى غرب و شرق انجام دادند... هجوم دانشجویان پس از طى کردن دورههاى تحصیلى به آموزشهاى غربى و شرقى در دبیرستانها و دانشگاههاى ایران به سوى غرب و احیانا شرق که رهآوردى جز فرهنگ غربى و شرقى نداشت، چنان فاجعهاى بهبار آورد که همه ابعاد جامعه ما را بىقید و شرط وابسته بلکه تسلیم به ابرقدرتها کرد بهطورى که جامعه ما با ظاهرى ایرانى -اسلامى محتوایى سرشار از غرب و شرقزدگى داشت.
ایشان با اشاره به انحراف تاریخى فرهنگ ما مىفرمایند:
البته انحراف فرهنگ ما ریشه تاریخى دارد و ما امروز مواجهایم با استادان و معلمانى برپایه همین تربیت و با فرهنگى غربى که با مصالح اسلام و کشور ما به هیچ وجه وفق نمىدهد. تمام وابستگان و انگلهاى خارجى، زاییده شده از این دانشگاه غربى بودهاند. اجانب با فعالیتخود، مدارس و دانشگاههاى ما را از محتوا خالى کردند.
ممانعت از وحدت دو قشر متفکر حوزه و دانشگاه
یکى از عوامل جدا انگارى علم و دین ایجاد جلوگیرى از وحدت علم و دین و حوزه و دانشگاه بود. امام خمینى قدسسره با اشاره به این عامل مىفرماید:
اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم اینکه ما خودمان یک کذایى هستیم، تاریخ اسلام را مىخواست از بین ببرد، موفق نشد همه چیز را اینها مىخواستند از بین ببرند، موفق نشدند. همه چیز را اینها مىخواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهایى که براى اسلام کار مىکردند، یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم اینکه اینها مرتجع هستند. از این طرف هم دانشگاهىها به ما مىآمدند اینطور تزریق مىکردند که اینها یک دسته بىدین و ریشتراش و فکلى... مىخواستند وحدت کلمهاى که امکان داشتبین این دو قشر متفکر پیش بیاید، نگذارند. خدا خواست که در یک برهه از زمان، این دو قشر با هم شدند، هر دو یک قصد داشتند، هر دو یک مطلب داشتند. و حالا باز همان قضایا [را] مىخواهند پیش بیاورند، باز دانشگاهىها را از مدارس قدیمه جدا کنند.
ریشههاى جدا انگارى علم و دین
استاد مطهرى با آگاهى از ارتباط عمیق سه عنصر علم و دین و فلسفه در شکلگیرى فرهنگى، ریشههاى فرهنگ غربى تعارض انگارى علم و دین را نیز در همین سه عنصر اصیل و اساسى مىدانستند.
تحریف در دین، عامل جدایى
به اعتقاد شهید مطهرى علت روىگردانى بسیارى از اندیشمندان از دین، عدم شناخت درست تعالیم دینى است. لذا در حقیقت، چیزى که آنها انکار مىکنند مفهوم واقعى دین و خدا نیست، بلکه چیز دیگرى مورد نظر آنان است. در دیدگاه مطهرى، از زمانى افول دین آغاز شد که مفاهیم دینى و تفسیر آن، به دست کشیشان افتاد و در این هنگام چهار دلیل عمده از سوى کشیشان موجب زمینه سازى تعارض اندیشه علم و دین شد.
1- تحریف متون دینى; از جمله داستان آدم و هبوط او از بهشت است. از دید متالهان مسیحى، شجرهاى که حضرت آدم از نزدیک شدن به آن منع شد شجره علم به نیک و بد بوده است که به دلیل تمرد او از فرمان الهى، با دستیابى به معرفت و آگاهى به عنوان مجازات، از بهشت رانده شد.
از این جا است که بزرگترین سنگ بناى تعارض دین و علم در تعارض ایمان و علم نهاده شد. روحانیون مسیحى با تاکید بر این مطلب تحریف شده در حقیقت تیشه به ریشه دینى زدند که خود در صدد حفظ آن بودند.
2 - تصویر نادرست از خداوند; از دیدگاه استاد، چند تصویر نامناسب از خداوند در الهیات مسیحى موجب فراهم آمدن زمزمههاى تعارض علم و دین در غرب شد:
الف - در الهیات مسیحى خداوند براى خلق یک موجود، نیاز به مواد اولیه داشت، لذا در ردیف دیگر علل طبیعى جهان قرار مىگرفت. تنها تفاوت او در ماهیت مرموزتر او بود که باعث مىشد از دیگر نیروهاى جهان ممتاز شود. از دیدگاه کلیسا خداوند، در خلقت موجودات همچون سازنده ساعتى است که نیاز به چرخها و ابزار کار دارد.
با چنین برداشتى از خداوند، موفقیتهاى علوم با شکست الهیات مسیحى و بروز اندیشه تعارض، مساوى خواهد بود.
ب - روحانیون و متدینان مسیحى همواره در صدد بودهاند که از جنبه مجهول و مرموز جهان به وجود خدا، پىببرند. در این نظر هر پدیده مجهولى را باید به عامل مرموز - خداوند- نسبت داد.
گویا ماوراءالطبیعه انبارى است که باید مجهولات خود را به آنجا ارجاع دهیم. بنابراین هرچه مجهولات بیشتر، دلایل خداشناسى افزونتر است. این تصویر نامناسب از دو سو به تعالیم دینى غرب ضربه وارد مىکرد: از یک سو جستن مفهوم خدا در لابهلاى مجهولات، این وهم را پدید مىآورد که براى اعتقاد به خدا باید مجهولاتى وجود داشته باشد، لذا نباید براى حفظ اعتقاد خویش به جستوجو و کشف مجهولات پرداخت، بدینسان اندیشه تعارض ایمان و علم بار دیگر رخ مىنمود. از سوى دیگر، لازمه این نگرش آن بود که هرجا علم به شناخت علل طبیعى نایل مىآمد، مفهوم خدا و دلایل وجود او در دایره تنگتر و کوچکترى قرار مىگرفت. از اینرو براى رسیدن به علم باید اعتقادات دینى را از ذهن دور کرد.
3 - قرار دادن مسایل علمى و فلسفههاى یونانى در ردیف اصول و عقاید مذهبى; در اثر آمیختگى شدید تعالیم مذهبى و برهانهاى علمى و فلسفى یونانى، کمکم این توهم براى برخى از کشیشان قرون وسطى پدید آمده بود که براى دستیابى به تعالیم مذهبى، تنها راه همان فلسفه و علوم یونانى است از اینرو کمکم این اصول در ردیف تعالیم اصلى مذهب درآمد. منکر آنها، منکر دین و ملحد به حساب مىآمد و مرتد بهشمار مىرفت. لذا در عصر رنسانس با زیر سؤال رفتن مفاهیم فلسفى و قوانین علمى یونانى، اندیشه جدایى علم و دین پدیدار شد.
4 - خشونتهاى کلیسا; کلیسا با سازماندهى محاکمى به نام «انگیزاسیون» یا «تفتیش عقاید» در جستوجوى عقاید مخالف، از هیچ جنایتى فروگذار نمىکرد. این سازمان تنها به حکم ارتداد مخالفان ظاهرى اکتفا نمىکرد، بلکه در میان رفتارهاى افراد و اندیشه آنان، به دنبال رد کوچکى از مخالفت مىگشت تا با واکنش بسیار تند خویش، آن را در نطفه خفه کند. طبعا عکسالعمل افکار عمومى در مقابل چنین رفتارى، جز طرد مذهب نمىتوانستباشد. به قول شهید مطهرى:
وقتى که علم، دشمن دین معرفى شود، علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود، مسلما و قطعا مردم به دین، بدبین خواهند شد.
فلسفه نادرست غربى عامل جدایى دین و علم
فلسفه همواره با دین و علم، ارتباط عمیق و نزدیکى داشته است. زمانى در شرق، بسیارى در صدد آشتىدادن فلسفه و دین بوده و با استفاده از فلسفه رهیافت تازهاى را به سوى فهم دینى رقم مىزدند، از طرف دیگر فلسفه و علم نیز در مقولات مشترک رابطه تنگاتنگ دارند. شهید مطهرى سه نتیجه زیانبار را بر فلسفه نادرست قرون وسطى در غرب مترتب مىداند:
1) مفاهیم فلسفى وجود درباره خداوند و جهان طبیعتبا دستآوردهاى جدید علمى سازگارى نداشت. تصویرى که فلسفه آن دیار ارایه مىداد، خداوند را در پستوى مجهولات، در میان علل طبیعى دیگر جستوجو مىکرد، از این رو با نتایج علمى در تعارض بود. در نظر استاد، فلسفه رایج در قرون وسطى، تنها با دفعىالوجود بودن جهان، نیازمندى به خدا را اثبات، و از این جهت هنگام انتشار نظریه تکامل، آن را چند خدا تلقى مىکرد. چرا که در این صورت، علل طبیعى براى بهوجود آوردن تدریجى، کافى بود. در حقیقت در جایى که فلسفه مىتوانستبا استفاده از دستآوردهاى علمى جدید، رهیافت تازهاى را به سوى خدا در پیش گیرد، با ضعف مفاهیم خویش، عکس آن مسیر را پیمود.
2) برخى از فرضیههاى نادرست علمى به صورتى تنسیق شدند که نفى آنها در ردیف نفى دین بود. به عنوان نمونه فرضیه «کوویه» -زیستشناس قرن 17 و 18، که معتقد بود انواع پدیدههاى زمین همواره در اثر یک رشته سوانح طبیعى نابود مىشوند و سپس خداوند بار دیگر انواعى کاملتر از دوره پیش را مىآفریند- به علت مخالفتبا فرضیه تکامل داروین مورد توجه قرار گرفت و وجود خدا بدین وسیله تبیین شد. به عقیده شهید مطهرى، چیزى که در این نظریه ابراز شده است تنها مبتنى بر مشاهدههاى عینى و تجربى نبوده، بلکه جو حاکم فلسفى، این فرضیه را بدین شکل درآورد. ضعف در مسایل فلسفى و تنظیم فرضیههاى علمى بر آن اساس همواره موجب شکست الهیات شده است، زیرا باظهور فرضیههاى متقنتر این ذهنیت پدید مىآید که خداوند را در صورتى مىتوان پذیرفت که علم را کنار بگذاریم.
3) در اثر نارسایى فلسفه وسطایى با ظهور روشهاى تجربى، متافیزیک و فلسفه اولى کنار گذاشته شد و فلسفه جدیدى بهنام فلسفه علمى که مبتنى بر روشهاى حسى و تجربى بود و ثمرهاى جز محدود کردن دین نداشتبه وجود آمد و پایههاى عقلانى را که اصلىترین راههاى مهم دینى است، تضعیف کرد.
علم
به اعتقاد شهید مطهرى دو دلیل اصلى در غرب سبب شد که مسایل علمى با دینى در تعارض افتد:
1) بستر شکوفایى علم، زمینه ایمانزدایى داشت. به اعتقاد استاد، بسیارى از دانشمندان غربى براى فرار از ایمان، علم را پاسخگوى تمام مسایل تلقى کردند. به نظر ایشان از هنگامى که فرانسیس بیکن گفت:
انسان علم را باید در خدمت زندگى قرار دهد و آن علمى خوب است که انسان را بر طبیعت تسلط و به او توانایى دهد. علم از حقیقتگرایى و قداست تهى شد و به تمام هستى، به دیده مادى نگاه کرد.
2) به دلیل ضعف فلسفه و دستگاه دینى کلیسا، انسان آنقدر از عالم مادى دور شده بود که در عصر جدید و تحولات نوین مادى در بهت فرو رفت. از این رو روش علمى بسیار نیرومند جلوه کرده و جاى همه تحقیقات، از جمله فلسفه اولى را گرفت و براى پاسخگویى به نیازهاى هستى شناسانه بشر، فلسفه علمى را پایهریزى کرد. واکنش فلاسفه در برابر پیشرفتهاى علمى دو گونه بود:
عدهاى با اعتقاد به لزوم بازنگرى در عقاید دینى و فلسفى، عنان تمام امور را به دست علم سپردند. اینان به جاى جستوجوى اراده خداوند در پدیدهها به علل طبیعى اشیاء پرداخته و معتقد بودند که هرچه در این محدوده نگنجد، بىمعنى خواهد بود.
دسته دیگرى به علت تسخیر جهان خارج به وسیله علم، چاره را جز در روىآوردن به ذهن ندانستند و لذا در دراز مدت تضاد شدیدى را میان علم و دین بهوجود آوردند.
نارسایىهاى علم
از مسایلى که در تحلیل تفکر غربیان، توجه به آن بسیار کارساز و راهگشا است نارسایىهاى علم جدید در راهیابى به بسیارى از حیطهها است، با وجود آنکه، رشد سریع علوم تجربى در قرون اخیر، اندیشه آدمى را تسخیر کرده و جایگزین رهیافتهاى دیگر شده است، اما دانشمندان تجربى نیز به این نکته اعتراف مىکنند که «علم در شناسایى بسیارى از مسایل ناتوان است.» آرى! در کنار اندیشه غرورآمیز برترى روش تجربى و علوم جدید، اقرارهایى عاجزانه نیز در رد این ادعا شنیده مىشود.
دانشمند تجربى وقتى مىخواهد [علم جدید را] نقد کند، مىگوید:
... اینگونه نیست که تفسیرى [که علم از جهان] ارایه مىدهد، تفسیر مطلقى باشد و نباید [علم] ادعا کند که تمامیت وجود را همه واقعیات را مىتواند شناسایى کند، باید به محدودیتخودش توجه کند.
در درک این نکته که علم در بسیارى از موارد نارسا است، ذکر چند نکته لازم است:
الف) روش و قلمرو محدود علم و فلسفههاى علمى
از آنجا که روش علوم تجربى، مشاهده و حس و تجربه است، موضوعاتى که علم جدید با آنها سروکار دارد به حس و تجربه محدود خواهد شد. این محدودیتباعث مىشود که علم جدید، با وجود ادعاى یافتن «مبانى کلى و عمومى»، سخنى براى گفتن نداشته باشد. راز این مساله در این است که علم با وجود داشتن روشى تجربى ناچار جزیىنگر است، زیرا مسایل کلى در حیطه حس و تجربه، قرار نمىگیرد.
اشکال عمدهاى که به فلسفههاى علمى وارد است، آن است که چگونه مىتوان با بهکارگیرى روشهاى محدود به مبانى کلى، که ریشههاى متافیزیکى دارد، دستیافت؟ به عنوان نمونه سؤال عمدهاى که در برابر این فلسفهها نهاده مىشود، این است که آینده آدمى به چه سمت و سویى مىرود؟ این مساله در علوم انسانى و تجربى که مدعى رساندن انسان به کمال هستند بسیار مهم است. اما فلسفه تجربى - با ادعاهاى فراوان در دستیابى به قوانین کلى- از پاسخ به اینگونه سؤالها عاجز است.
علاوه بر این اگر دانشمندى سیانتیسم باشد; یعنى نه فقط دانشمند باشد، بلکه بخواهد روش علمى (تجربى) را به امور کلى و جهانشمول سرایت دهد و از علم، نتایج فلسفى بگیرد، در آن صورت با بسیارى از امور، تعارض و تضاد ایجاد مىشود.
علوم تجربى در این زمینه توانایى ارایه قوانین درست و عارى از نواقص جزیىنگرى را ندارد، لذا نتایجى را برداشت مىکند که با قوانین کلى و حیاتى در تعارض است.
اشکال مهم دیگر آن است که، علوم و فلسفههاى تجربى به امورى که در دایره محسوسات نمىگنجد، چندان توجهى ندارند.
در این علوم جدید... بحث ماوراى محسوسات، جدى نیست; یعنى امور ماوراى محسوس، جایگاهى در عرف علما و دانشمندان (تجربى) ندارد. البته حتى در خود مغرب زمین یک سلسله شواهد و نشانههایى بر اینکه، اینعلم جدید غربى همه چیز را در طبیعت و آفرینش نمىتواند بیان کند، وجود دارد ولى علم جدید غربى، آنها را کنار گذاشته و راجع به آن صحبت نمىکند.
ایراد این علوم، آن است که اساسا واقعیتى را در وراى ماده، تصور نمىکنند. در حقیقت این علوم، در ابتدا فرض را بر انحصار راه شناخت در حس و تجربه گذارده و سپس ناچار به انکار واقعیتهاى خارج از این محدوده مىپردازند و بدینسان خویش را از بسیارى از آگاهىها محروم مىکنند... علم یک ابزارى دارد و یک روشى دارد که با آن فقط مىتوان عالم ماده را بشناسد اگر عالمى مىگوید: واقعیت جز آنچه من شناختم، نیست، اشتباه است. چرا؟ براى اینکه خارج از علم تجربى او، علم به معناى مطلق; یعنى فلسفه یا آگاهىهاى دیگرى وجود دارد که با آنها مىتوان حقایق عالم را شناخت; حقایقى که آنها را با تور علمشان نمىتوانند صید کنند.
قلمرو علم، بیش از دو حوزه را زیر پوشش قرار نمىدهد. بنابراین علوم و فلسفههاى مادى از جوابگویى به سؤالهایى که در حیات انسان، تعیین کننده و براى او بسیار مهم هستند، عاجزند. در واقع دستیابى به آگاهىهایى که فراتر از قلمرو حس و تجربهاند بسیار مهمتر از درک پدیدههاى طبیعى است، چرا که انسان با یافتن این آگاهىها مىتواند کلیت زندگى خویش را تحتنظر داشته و براى آن برنامهریزى کند. از هنگامى که در اواخر قرن بیستم فلسفههاى مادى و مخاطبان آنها به ناتوانى حس و تجربه در پاسخگویى بدین مسایل پىبردند، بار دیگر به سوى بازسازى پایههاى معنوى فرهنگ گذشته خویش شتافتند.
نکته پر اهمیتى که توجه به آن ضرورى است، آن است که با توجه به توضیحات فوق، ناتوانى علم و فلسفههاى علمى در جواب به مسایل کلى و متافیزیکى روشن شد. از آنجا که این مبانى کلى در زندگى انسان و تعیین قوانین و دستورهاى جزیى زندگى تاثیر به سزایى دارد، فلسفههاى مادى به علت عدم توجه به این مبانى، از ارایه دستورهاى مفید و سازنده براى زندگى حتى در جزییات نیز عاجزند، لذا براى رسیدن به قوانین جزیى و کلى درست در حیات بشر توسل به عنصرى فراتر از علم و تجربه ضرورى است. اگر چه نقش تکمیلى علم و تجربه در این زمینه غیر قابل انکار است.
ضعف علم در پاسخ به دو سؤال عمده انسان
هر انسانى در هر موقعیت زمانى و مکانى همواره با دو سؤال مهم روبهرو است که علوم تجربى از عهده پاسخ آنها برنمىآید:
الف - من چرا به این جهان آمدهام؟
ب - به کجا خواهم رفت و چه آیندهاى خواهم داشت؟
این دو سؤال، بسیار مهمتر از نیازى است که انسان به برق و اتومبیل و تلفن و... دارد، انسان بدون اینها مىتواند زندگى کند، ولى اگر پاسخ این سؤالات را نداشته باشد نمىتواند براى کل زندگى خویش معنایى بیابد.
ناتوانى علوم و فلسفه تجربى در شناساندن حقایق اشیا
از مباحثبسیار پر اهمیت آن است که علم بدون شناخت واقعیات فوق طبیعت -که اشتیاق به شناخت آن در درون انسانها جدى است- قادر به شناساندن اشیا نیست، دلایل این ناتوانى متعدد است:
الف - خالت قطعى عوامل درک، در شىء ادراک شده، اعم از هواس طبیعى انسان و ابزارها و دستگاهها;
ب - هدفگیرىهاى محقق و صاحبنظر که بعد یا ابعادى از اشیا را براى شناسایى تعقیب مىنماید;
ج- ارتباط همه موجودات با یکدیگر که لازمهاش امتناع علم به اشیا در صورت وجود یک مجهول در میان آنها است;
د - فیلسوفان گذشته... اعتراف کردهاند که ما هرگز اشیا را به فصل حقیقى آنها نمىشناسیم، بلکه معرفت ما محصول فصلها و جنسهاى منطقى که امتیازات اشیا از یکدیگر هستند، مىباشد;
ه’ - مىتوان گفت همه صاحبنظران ژرفنگر در جهانبینى، در آن هنگامه که متوجه این بعد از واقعیات مىشوند، اعتراف مذبور را با کمال خردمندى و تواضع علمى ابراز مىدارند.
نمونههایى از ناتوانى علم و فلسفههاى علمى
ماده چیست؟[ماده به معناى مطلق آن که براى بعضىها جانشین حقایق عالى هستى تلقى شدهاست.]
حرکت چیست و آیا انواع حرکت منحصر در همان است که علوم پایه و دیگر برداشتهاى تحققى از آنها بهرهبردارى مىکنند؟
ارتباط این دو حقیقت (ماده و حرکت) چیست؟ و ماده چرا حرکت مىکند؟ و چرا این حرکت را در پیش گرفته است؟
آیا با فرض باز بودن نظام (سیستم) کیهانى مىتوان گفت: همین حرکت در همین مسیر، ابدى است؟ به چه دلیل؟
مرز حقیقى «من» و جز «من» در جهان فیزیک مشخص گشته است. آیا این مرز قراردادى است، همانگونه که بعضى از صاحبنظران درباره ذات بنیادین طبیعت در کیهان معتقد شدهاند؟
تعریف ماهیت عدد مانند 2، 7، 100 و... (نه محدود و نه شکل کتابتى و تلفظ آن) چیست؟
عاملى که براى به خاطر آوردن یک موضوع یا قضیهاى فراموش شده به کار مىافتد، چیست؟
تعریف ماهیت تفکر و انواع آن و فرق مابین تفکر و تعقل چیست؟
روى آورى دوباره انسان به دین در دنیاى پیشرفته صنعتى
به رغم هجوم بسیارى که از ناحیه علم بر دین در قرون اخیر شده است، دین هنوز در جوامع، حتى پیشرفته نیز به حیات خود ادامه مىدهد. در اواخر این قرن روى آورى، انسان گرفتار در دنیاى مادى غرب به دین موج فزایندهاى داشته است، بهطورىکه بسیارى از متفکران و فلاسفه مادى به ناتوانى علم به لزوم بازگشت دوباره انسان به دین و نیاز به آن تاکید مىکنند. در این میان دیگر سخن از تعارض علم و دین نیست، زیرا آنها خود مىدانند در صورت دورى از پیش داورىها هیچ تعارضى به وجود نمىآید و از طرفى دیگر به این نکته واقفند که عدم روىآورى به دین و دامن زدن به اندیشه تعارض، پىآمدهایى به دنبال خواهد داشت که هیچگاه با آثار اغماض از تعصب و جانبدارى از علم، قابل مقایسه نیست.
روى آورى گسترده بشر غربى به دین، ریشه در یک نکته اساسى دارد و آن این است که علم در برآوردن نیازهاى اساسى ناتوان است، لذا چارهاى جز کنار نهادن اندیشههاى ناصواب نیست. با توجه به توضیحات فوق درباره نارسایىهاى علم، روشن مىشود که اندیشه تعارض علم و دین، حتى در فرض درستى آن، با پىآمدهایى همراه است که چارهاى جز جانبدارى از دین را ایجاب نمىکند. در حقیقت انسان امروز با روىآورى به دین و حتى مادىترین امور در لابهلاى دستاوردها و پیشرفتهاى علوم و تکنولوژى، این نکته را ثابت کرده است که:
اولا: هیچ تعارض قابل ملاحظه و حقیقى بین این دو عنصر اساسى وجود ندارد.
ثانیا: اندیشه تعارض، قدرت آن را ندارد تا دین را که پاسخگوى بسیارى از نیازهاى بشر است، از دایره حیات انسان حذف کند.
ثالثا: این دو عنصر مىتوانند در حیات بشرى نقش مؤثرى را ایفا کنند.
امام خمینى قدسسره با تاکید بر این مطالب، علم جداى از دین را منشا فساد و شقاوتهاى جوامع بشرى مىداندو ضرر علم بدون ایمان را به مراتب از جهل خطرناکتر مىشمارد.
علم جداى از دین از منظر امام خمینى قدسسره
امام خمینى قدسسره با تاکید بر نارسایىهاى علم و نیاز بشر به دین، بر این باور است که علم بدون ایمان، منشا بسیارى از شقاوتها مىشود:
اگر گمان کنید یا گمان کنیم که علم منشا سعادت است، ولو هر چه باشد، این یک اشتباهى است، بلکه گاهى علم منشا بسیارى از شقاوتها است، «چو دزدى با چراغ آید گزیدهتر برد کالا»...، اگر دانشگاه فقط دنبال این باشد که فرزندان ایران را با معلومات بار بیاورد، معلومات را، هى روى هم بریزد، این براى سعادت ملت ما یا فایده ندارد یا ضرر دارد.
ایشان بر ارزش علم همراه با دین تاکید کرده و درباره فساد علم بدون ایمان مىفرمایند:
آن چیزى که ملتها را مىسازد، فرهنگ صحیح است. آن چیزى که دانشگاه را بارور مىکند که براى ملت مفید است، براى کشور مفید است، آن عبارت از آن محتواى دانشگاه است، نه درس است. صنعت ما، عداى ایمان، فساد مىآورد، علم ما عداى ایمان، فساد مىآورد. «اذا فسد العالم، فسد العالم». هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم بیشتر است.
نمونههایى از تعاون علم و دین
حدوث جهان در نظر علم و دین
از مواردى که دین به آن اصرار دارد و آنرا از دلایل اثبات وجود خدا مىداند، اثبات حدوث عالم است. این اصل با قوانین علمى نیز ثابتشده است. قانون دوم ترمودینامیک ثابت کرده که جهان پیوسته روبه وضعى روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهى مىرسند و دیگر انرژى قابل مصرف، وجود نخواهد داشت. از این رو به انتروپى (پیرى و فرسودگى) جهان تعبیر مىشود. اگر جهان آغازى نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این، حالت مرگ و رکود آن حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمین آکنده از زندگى، گواه صادق استبر این که آغاز جهان در «زمان» اتفاق افتاده و لحظه خاصى از زمان آغاز پیدایش آن بوده است و بنابراین نمىتواند جزء «آفریده» باشد. «برتراند راسل» و «فرانک آلن» در اثبات حدوث جهان سخنانى را بیان داشتهاند.
قانونمندى جهان از دیدگاه علم و دین
قانونمندى جهان که دین بر آن تاکید دارد به وسیله علم آشکارتر مىشود. دانشمندان علوم تجربى در این باره گفتهاند که مشاهدههاى ما در علوم و زندگى روزمره پدیدههاى تکرارى و نظم را در جهان آشکار مىکند... قوانین علم چیزى نیستند، جز گزارههایى که این نظم را با دقت زیاد بیان مىکند. بنابراین فرض علوم طبیعى، نظم و قانون در طبیعت است و کار دانشمندان، شناخت و کشف آن قوانین است. لذا با پیشرفت علم، نمونههاى بیشترى از نظم حاکم بر جهان نمایان مىشود. بنابراین با استناد به اصل «نیازمندى نظم به ناظم» آفریدگار ناظم را مىتوان اثبات کرد.
هدفدارى حیات از نظر علم و دین
در بافت وجودى موجودات زنده، سلسله فعل و انفعالاتى طبیعى رخ مىدهد و در پى آن خواص و آثارى به وجود مىآید که با اهداف حیاتى ویژهاى تناسب دارد، چنین بر مىآید که این فعالیتها آگاهانه و انتخابگرانه بوده و به سوى اهداف ویژهاى جهتگیرى شدهاند. هدفدارى و شعور و انتخاب امورى نیست که با ماده - اعم از مکانیکى یا دینامیکى - توجیه شود، لذا اصل هدفدارى در حیات که از علوم طبیعى بهدست مىآید، دلیل دیگرى بر وجود آفریدگار دانا است. این هدفدارى در موارد متعددى از جمله تشکیل ساختمان موجودات زنده، رشد فردى، روابط متقابل آنها بیش از پیش آشکار است.
معجزات متون دینى و پردهبردارى علم
در متون دینى اسلامى، موارد متعددى پیدا مىشود که در آن حقایقى بیان شده است ولى در آن زمان حقیقت امر بر مردم به علل مختلف آشکار نشده اما امروز و پس از گذشت قرون متمادى پرده از آن کنار رفته است، مانند قانون وراثت که از قوانین ثابتشده در علوم تجربى است، در دهها قرن پیش نبىاکرم صلى الله علیه و آله آن را بیان مىفرمودند:
انظر فى اى شىء تضع ولدک فان العرق دساس.
و نمونههاى متعدد دیگرى که درباره تاثیرات والدین و محیط و تغذیه بر جنین در روایات آمده است.
قوه جاذبه از امورى است که قرآن مجید بدان تصریح کرده است:
(الله الذى رفعالسموات بغیر عمد ترونها.)
(خلق السموات بغیر عمد ترونها و القى فىالارض رواسى.)
امام رضا علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمودند:
ثم عمد و لکن لاترى.;
آنجا عمودى است که دیده نمىشود.
زیستشناسان پس از سالها مطالعه و کاوش علمى گفتهاند: «امکان زندگى در کره زمین به علت وجود آب است.» و شیمىدانان گفتهاند: «مهمترین اعمال شیمیایى که براى زندگى و نمو هر جنبندهاى لازم است، به وسیله آب باید انجام شود.» قرآن مجید در این باره فرموده است.
(والله خلق کل دابة من ماء.)
(وجعلنا منالماء کل شىء حى.)
دانشمندان گفتهاند: «اولین عضو فعال در نوزاد، گوش است و پس از آن چشم و دیگر، دستگاه عصبى او است.»
(والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة.)
عمل جفتگیرى توسط باد و گیاه که امروزه دانشمندان گیاه شناس آن را بیان کردهاند، در قرآن کریم به صراحتبیان شده است:
(و ارسلنا الریاح اللواقح.)
(سبحان الذى خلق الازواج کلها مما تنبتالارض و من انفسهم ومما لاتعلمون.)
گرچه طرفداران هیئت «کوپرنیکى» از قدیمالایام وجود داشتهاند، ولى قدرت در دست طرفداران هیئت «بطلمیوسى» بوده است. غافل از آنکه قرآن کریم حقیقت امر را روشن کردهاست:
(الذى جعل لکمالارض مهدا.)
(و هو الذى جعل لکم الارض ذلولا فامشوا فى مناکبها.)
و همچنین: (وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مرالسحاب، صنعالله الذى اتقن کل شىء.)
اینها نمونههاى اندکى از معجزات علمى قرآن و اسلام است.
7) علم و دین از منظر اسلام و امام خمینى قدسسره
باید دانست اندیشه تعارض علم و دین در دورانى به ظهور رسیده که خصوصیات دینى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى حاکم بر آن، با جوامع اسلامى متفاوت است و از آنجا که این خصوصیات، ریشههاى بروز چنین اندیشههایى هستند، نمىتوان به سادگى آنها را به مجموعههاى دیگر سرایت داد.
بهطورکلى اسلام داراى اندیشههایى است که توهم جدایى علم و دین را از بین مىبرد، چرا که اسلام در رهیافتى عقلانى - و نه صرفا نقلى و تعبدى- با ترسیم موقعیت دین و دانش در زندگى انسان و روشن کردن ویژگىهاى هر یک و موارد لزوم تعاون و یا استقلال آنها، نظریهاى ارایه مىکند که بدون هیچ صدمهاى به علم و دین، هر دو را در جزء جزء زندگى انسان قرار مىدهد.
لذا در بحث ارتباط علم و دین در جامعه اسلامى نمىتوان از رهیافت غربى آن به نتیجهاى شایسته رسید. هرچند با نقد آراى غربى مىتوان به بطلان نظریه تعارض، دستیافت.
از این رو طرح مبانى کلى پذیرفته شده در تفکر اسلامى، ما را از بحثهاى پیچیدهتر در این زمینه بىنیاز کرده و به مقصود اصلىمان مىرساند. امام خمینى قدسسره با ارایه نظر اسلام مىفرمایند:
خداى تبارک و تعالى علم را یکى از عبادات بزرگ قرار داده است، اگر چنانچه جهت داشته باشد، و جهت هم همان است که (اقرا باسم ربک). در هیچ ملتى مثل ملت اسلام از علم توصیف نکرده است. قرآن کریم در جاهاى زیادى، از علم و عالم و توجه به علم توصیف فرموده است... «طلبالعلم فریضة.»....
امام خمینى قدسسره احیاگر قرن بیستم، بارها بر هماهنگى و تعاضد علم و دین تاکید کرده و بر ضرورت هوشیارى در مقابل تبلیغات موذیانه و شیطنتآمیز مدعى جدایى علم و دین و عدم توانایى دین در اداره ملتها و کشورها اصرار ورزیده و به این نکته مهم که قوانین دینى و اسلامى بر معیار علم و عدل پىریزى شده است، توجه داده و در فرازى از وصیتنامه الهىشان مىفرمایند:
از توطئههاى مهمى که در قرن اخیر، خصوصادر دهههاى معاصر و به ویژه پس از پیروزى انقلاب اسلامى، آشکارا به چشم مىخورد، تبلیغات دامنهدار و با ابعاد مختلف براى مایوس نمودن ملتها و به خصوص ملت فداکار ایران، از اسلام است. گاهى ناشیانه و با صراحتبه اینکه احکام اسلام که هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمىتواند در عصر حاضر کشورها را اداره کند و یا آنکه اسلام یک دین ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمىشود، کشورها از تمدن جهانى و مظاهر آن کناره گیرند و امثال این تبلیغات ابلهانه و گاهى موذیانه و شیطنتآمیز، به گونهاى طرفدارى از قداست اسلام مىباشد. اسلام و دیگر ادیان الهى با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات دنیایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه سر و کار دارند که انسان را به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مىکند و حکومت و سیاست و سر رشتهدارى، برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است، چه اینها تمام براى تعمیر دنیا است و آن مخالف، مسلک انبیاى عظام است و معالاسف، تبلیغ به وجه دوم در بعضى از روحانیون و متدینان بىخبر از اسلام، تاثیر گذاشته که حتى دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یک گناه و فسق مىدانستند و شاید بعضى بدانند و این فاجعه بزرگى است که اسلام مبتلاى به آن بود.
امام خمینى قدسسره در نقد اندیشه تعارض علم و دین و اسلام و سیاست مىفرماید:
گروه اول که باید گفت از حکومت و قانون و سیاستیا اطلاع ندارند و یا غرضمندانه خود را به بىاطلاعى مىزنند، زیرا اجراى قانون بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشا و انواع کجروىها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استبعاد و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عدل براى جلوگیرى از فساد و تباهى یک جامعه و سیاست و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود.
این دعوى به مثابه آن است که گفته شود قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و از ستمگرى و چپاول و قتل باید جلوگیرى شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده و ادعاى آنکه اسلام با نوآوردها مخالف است، همان سال که محمدرضاپهلوى مىگفت که اینان مىخواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه بیش نیست، زیرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتکارات و صنعتهاى پیشرفته که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدى با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معنى است که بعضى روشنفکران حرفهاى مىگویند که آزادى در تمام منکرات و فحشا حتى همجنس بازى و از این قبیل، تمام ادیان آسمانى و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند، گرچه غرب و شرق زدگان به تقلید کورکورانه آن راترویج مىکنند.
در این نوشتار برآنیم تا به همآهنگى علم و دین از دیدگاه امام راحل بپردازیم و با الهام از افکار و بیانات این راد مرد اندیشه تعارض علم و دین را نقد و بررسى کنیم.
نقد اندیشه تعارض علم و دین در غرب
در حوزه فکرى غرب همواره تعارضاتى موردى، میان علم و دین وجود داشته است، به گونهاى که تعارض را از مرحله پندار صرف به مرحله واقعیت (حداقل در ظاهر برخى موارد) مىرساند، اما سخن در این است که:
الف) آیا تنها با دیدن ظاهر مواردى از تعارض، باید به اندیشه جدایى یا تعارض علم و دین، تن در داد؟ یا آنکه مىتوان اغلب یا همه آن موارد خاص را، بهگونهاى تبیین و توجیه کرد که تعارض به گونهاى غیر جانبدارانه از بین برود.
ب) برفرض پذیرش تعارضهایى موردى، آیا مىتوان به استناد چند مورد خاص از تعارض، آن را به حیطه یک دین یا مطلق حوزه دین تمام ادیان سرایت داد و قایل به تعارض علم و دین، به طور مطلق شد؟ یا آنکه هر دینى داراى ویژگىهایى است که مانع از سرایت مىشود.
در ارزیابى اندیشه غربیان و در باب تعارض علم و دین، توجه به این نکته ضرورى است که آنچه اکنون در غرب، تحت عنوان تعارض علم و دین مطرح است، در حقیقتحوزه یک دین خاص را نشانه نگرفته، بلکه باتعمیم موارد تعارض- که حداقل در مسیحیت نمونههایى را مىتوان یافت- به کلیت دین، اندیشه منافى بودن علم با مقولههاى دینى را تبلیغ مىکند. در حقیقتبانیان این اندیشه، در صددند تا با دلایل جزیى که در حیطه یک دین خاص وجود دارد، جداى از توجه به ویژگىهاى هر دینى، تمامى ادیان را زیر سؤال ببرند. لذا پاسخ به سؤالهاى فوق از مهمترین و اساسىترین محورها در نقد و تحلیل این اندیشه توسعه طلب است. در پاسخ این سؤالها نکاتى بهنظر مىرسد که در زیر، به آن اشاره مىکنیم:
1) در میان ادیان، دینهاى باطلى وجود دارند که ساخته دستبشر است و فاقد ریشه فطرى و الهى است و منشا انحرافات عظیمى شده و باعث پارهاى از این تعارضها شده است.
2) برخى از ادیان مانند مسیحیت و یهودیت، اگر چه ریشههاى الهى و فطرى دارند، اما از تحریف و دستبرد بشر مصون نمانده و لذا موجب این تعارضها شده است.
3) بعضى از تعالیم ادیان حق که ریشه فطرى و الهى دارد و از تصرف عناصر بشرى به دور مانده است، امکان دارد به طور نادرست تفسیر شود و بین آن تفاسیر تحت عنوان برداشت از شریعت و فهم دینى و علم، تحت عنوان فهم طبیعت و برداشت از تکوین، تعارض رخ دهد.
4) پارهاى دیگر از این تعارضها، معلول پیشفرضها و پیش داورىهاى افرادى است که یا در دینشناسى تخصص ندارند و یا در علوم، کارشناس نیستند.
5) گاهى تعارض، بدوى است و با اندکى دقتبرطرف مىشود و گاهى بىتوجهاى به ابعاد مختلف قضیه باعث تخیل تعارض مىشود.
6) گاهى نظریه علمى، فرضیه است، به همین جهت، توانایى مقابله با نظریه قطعى دین را ندارد.
7) گاهى هم نظریه دینى، قطعى نبوده و ظنى است و قابل بحث و بررسى مىباشد.
باید دانست که منشا اصلى اندیشه تعارض علم و دین در غرب، سه نکتهاى است که در بندهاى آغازین به آن اشاره شد. در کلیه مراحل تضاد علم و دین در غرب، رد پایى از این سه سهلانگارى انحرافزا دیده مىشود. تحریف، تفسیر نابجا و پیشداورىهاى افراد بىصلاحیت موجب آن شده که در کلیه مراحل، میان دین و علم، تعارض تخیل شود. براى آنکه بهتر به حقیقت این نکتهها واقف شویم شایسته است رابطه علم و دین را در کلیه مراحل بررسى کنیم:
1) بررسى رابطه علم و دین در غرب
بهطور مختصر رابطه علم و دین را مىتوان در چند مرحله بیان کرد:
رابطه علوم عقلى و دین
نظر به اینکه مسیحیت تحریف شده است و اصول اعتقادى کلیسا نوآورى انحرافى در دین است، با عقل در تعارض است. عقایدى چون تثلیثیا وحدت پدر و پسر و روحالقدس و اینکه خداى پدر، در آسمان یا بهشت است و مانند آن، با عقل و مبانى عقلى ناهمآهنگ است و به تعبیر قرآن:
(لقد کفر الذین قالوا انالله ثالث ثلاثة).
دین و علوم تجربى
داستان تقابل کلیسا و دانشمندان در تاریخ اروپا معروف و شنیدنى است. ارباب کلیسا مسایل طبیعى ذکر شده در کتاب مقدس و تصویرى که متفکران یونان درباره عالم طبیعت ارایه کردهاند، را تفسیر صحیح و خللناپذیر تلقى مىکردند. این آراى علمى به عنوان حقایق مقدس و دینى مطرح مىشد. در آیین مسیحیت میان علوم طبیعى و عقاید دینى و فلسفى نوعى همآهنگى ایجاد شده بود که بطلان برخى از آنها- مانند قضیه «زمین محورى» - باعث دگرگونى در اجزاى دیگر مىشد. از این رو در مقابل آراى جدید هیچ نرمشى نبود و در نهایت پیروزى علم، دین را کنار زد و عقیده نوینى به نام جدایى علم و دین پدید آمد.
دین و اندیشههاى علمى و اجتماعى
حکومت دینى مسیحیت در غرب، به دلیل انحراف و تحریفهاى ناروایى که در آن وجود داشت و پىآمدهاى وخیمى چون بردگى، فئودالیسم، استبداد، جهل، جنگهاى مذهبى و خشونت کلیسایى را به دنبال داشت و دورهاى ناخوشآیند و رنجآور براى غربیان بود. لذا علیه آن قیام کردند و دوره جدید تاریخ غرب آغاز شد.
از مهمترین مبانى فکرى انقلاب عصر نوین غرب، علیه نظامگذشته، جدایى دین از امور دنیا اعم از سیاست، مدیریت، اقتصاد، حکومت و دیگر عرصههاى اجتماعى بود. در این دوره سکولاریسم و لیبرالیسم حاکم شدند و جایى براى برنامههاى جامع و کلان دین در صحنه اجتماع باقى نگذاشتند. تنها مرجع و حجت در همه شؤون زندگى، علوم انسانى و اجتماعى شد و دین به یک احساس درونى شخصى و مراسمى جدا از امور دنیا و فعالیتهاى اجتماعى تنزل یافت. این طرزتفکر را که مخالفان تفکر دینى ترویج مىکردند، -به عللى- متولیان امور دینى و مذهبى مسیحیت نیز قبول کردند و بدین ترتیب نزاع دین و عقل بشرى و تعارض علم دین در همه عرصهها به پیروزى عقل بشرى و علم، و شکست و نابودى آن چه در غرب به نام دین موسوم بود، منجر شد.
غفلت از شکست دین منحرف شده
اما متاسفانه این نکته عمیق و دقیق، که آنچه در غرب با علم جنگید و شکستخورد، در واقع دین الهى نبود، بلکه بدعتها و نوآورىهاى دینى بود که هیچ سازگارى با دین حقیقى نداشت، آیت پر حکمت (یحرفون الکلم عن مواضعه.) بر عالمان غیر دینى نیز مخفى ماند و به جهت همین غفلت، موافق و مخالف، ضربهاى عظیم بر دین وارد کردند و در نهایت، دین و حاکمیت آن از صحنه اجتماع کنار رفت.
امروزه نیز فروغ ایمان و شمع فطرت خداجو در اعماق جان عدهاى از مردم غرب وجود دارد و اکثر مردم، به خدا و معنویت ایمانى و ماوراء طبیعت -متافیزیک- عقیده دارند.
مشکل اصلى متفکران غربى، نداشتن درک صحیح از اسلام و مبانى آن است; اسلامى که ریشه در اعماق جان انسان دارد. امام خمینى قدسسره با تاکید بر ارزنده بودن دستورات دینى اسلام مىفرماید:
ما مفتخریم که کتاب نهجالبلاغه که بعد از قرآن کریمبزرگترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى بخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است.
همو طرح اندیشه جدایى علم و دین را از دسیسههاى استکبار جهانى دانسته و همگان را بدان توجه مىدهد.
متفکران مسلمان، همواره با توجه به این نقاط کور در فکر دینى غرب و نیز عنایتبه ویژگىهاى چالشزاى علم و تمدن جدید غرب، به نقد و تحلیل اندیشه تعارض علم و دین پرداخته و جامعه خویش را از گرفتارى در دامى بزرگ بازداشتهاند. از جمله این متفکران، امام خمینى، علامه طباطبایى و شهید مطهرى5 هستند که با وقوف کامل، بدین امر علاوه بر دورى از آفات اندیشههاى غربى سعى کردند تا جایگاه علم و دین را با توجه به شرایط ویژه معرفتى ما و در زمینههاى باورهاى دینى- اسلامى، ترسیم کنند. استاد فرزانه، در کلام نقادانه خویش همواره ریشههاى جدا انگارى علم و دین را در غرب مد نظر داشتند و با تبیین مفصل این موارد، توانستند به خوبى از عهده دفاع از حریم دین برآیند. لذا در باب نقد تفکر غرب، همواره دیدگاههاى حکیمانه آن شهید فرزانه، برترین و بارزترین نظریات ارائه شده، است.
ریشههاى جدا انگارى علم و دین از منظر امام خمینى قدسسره
پس از گذرى اجمالى بر عوامل و ریشههاى تعارض علم و دین در خاستگاه این تفکر به بررسى دیدگاههاى امام قدسسرهدر این باره مىپردازیم.
نقش استعمار در جدایى علم و دین از منظر امام خمینى قدسسره
امام خمینى قدسسره با آگاهى کامل از نقش سیاستهاى استعمارى در جدایى علم و دین و جوانان دانشگاهى از روحانیان مىفرمایند:
تاکنون دستخیانت استعمار به وسایل مختلفه، فاصله عمیق بین طبقه جوان و مسایل ارجمند دین و قواعد سودمند اسلام ایجاد نموده و طبقه جوان را به روحانیون و اینها را به آنها، بد معرفى نموده و در نتیجه وحدت فکرى و عملى از بین رفته و راه را براى مقاصد شوم اجانب باز نموده است و تاسف بیشتر، آنکه همین دستگاههاى مزبور نگذاشتهاند طبقه تحصیلکرده به احکام مقدسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتى و اجتماعى و اقتصادى آن توجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود نمودهاند که اسلام جز احکام عبادى مطلبى ندارد، در صورتى که قواعد سیاسى و اجتماعى آن بیشتر از مطالب عبادى آن است.
امام خمینى قدسسره با تاکید بر شناسایى ریشه استبداد و استعمار و نقش طبقه تحصیلکرده در برانداختن آن به دانشگاهیان سفارش مىکنند تا براى شناخت اسلام مطالعه کرده و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوند:
اینجانب اکنون روزهاى آخر عمر را مىگذرانم و امید دارم که خداوند تعالى به شما طبقه تحصیلکرده توفیق دهد که در راه مقاصد اسلامى که یکى از آن، قطع ایادى ظالمه و برانداختن ریشه استبداد و استعمار است کوشش کنید و قوانین آسمانى اسلام را که براى تمام شؤون زندگى از مبدا وحى نازل شده است و عملىتر و سودمندتر از تمام فرضیهها است مطالعه کنید و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوید.
تبلیغات دامنهدار علیه منادیان دین
امام خمینى قدسسرهبا سفارش بر همآهنگى منادیان علم و دین، به تبلیغات دامنهدار چند صد ساله علیه دین و منادیان دینى اشاره کرده و یکى از ریشههاى جداانگارى حوزه و دانشگاه را همین تبلیغات مسموم مىدانند:
مطالعات دقیق اجانب استثمارگر در طول تاریخ به آن رسیده که باید این سد [روحانیت] شکسته شود و تبلیغات دامنهدار آنها و عمال آنها در چند صد سال موجب شده که مقدارى از روشنفکران را از آنها جدا و به آنها بدبین کنند تا جبهه دشمن، بىمعارض شود. اگر احیانا در بین آنها کسانى بىصلاحیتخود را جا بزنند، لکن نوع آنها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آنها ملت را پاىبند اصول و فروع دیانت نموده به رغم اجانب و عمال آنها باید این قدرت را تایید و حفظ نمود و با دیده احترام نگریست.
اختلاف اندازى بین دانشگاهیان و روحانیت
حضرت امام قدسسره یکى از ریشههاى جدا انگارى علم و دین و دانشگاه و حوزه را اختلافاتى مىداند که بین آنها مىاندازند. ایشان در اینباره خطاب به دانشگاهیان مىفرمایند:
این مصیبتهایى که الآن ما مىکشیم و کشیدیم براى این بوده است که از هم جدا بودهایم. ما و شما در یک مجمعى باهم صحبت نکردیم که ببینیم چه مىگوییم، شما چه مىگویید، ما با دانشگاه از هم جدا بودیم، دانشگاهىها را آنها، جورى کرده بودند که ما به آنها بدبین بودیم و ما را جورى کرده بودند که آنها به ما بدبین بشوند، ما از هم جدا بودیم...!.
نظریه دیدگاه جدایى دین از سیاست
امام خمینى قدسسره یکى از ریشههاى جدا انگارى علم و دین و حوزه و دانشگاه را، تفکر انحرافى جدایى دین از سیاست مىدانند.
این معنا که دین از سیاست جدا است این مطلبى است که استعمارىها انداختهاند در ذهن مردم و مىخواهند به واسطه این، دو فرقه [را] از هم جدا کنند; یعنى آنهایى که عالم دینى هستند علىحدهشان کنند و آنهایى که غیر عالم دینى هستند علىحدهشان کنند.
جدا سازى مراکز فرهنگى و علمى جدید و قدیم
یکى از ریشههاى جدا انگارى علم و دین جدا سازى حوزه و دانشگاه بود. امام خمینى قدسسره در اینباره مىفرمایند:
مراکز علمى و فرهنگى قدیم و جدید و روحانیون و دانشمندان فرهنگى و طلاب علوم دینیه و دانشجویان دانشگاهها و دانشسراها دو قطب حساس و دو مغز متفکر جامعه هستند و از نقشههاى اجانب، کوشش در جدایى این دو قطب و تفرقهاندازى بین این دو مرکز حساس آدمساز بوده و هست. جدا کردن این دو مرکز، در مقابل یکدیگر قرار دادن آنها و در نتیجه خنثى کردن فعالیت آنان در مقابل استعمار و استثمارگران از بزرگترین فاجعههاى عصر حاضر است. فاجعهاى که ما و کشور ما را تا آخر به تباهى و نسل جوان ما را که ارزندهترین مخازن کشور است، به فساد مىکشند.
وابستگى به قدرتهاى جهانى عامل جدایى از دین
از دیگر عوامل که امام خمینى قدسسره به آن اشاره فرموده و آن را از ریشههاى جدایى علم و دین مىدانند، القاى تفکر سراپا شرقى یا غربى است. ایشان در اینباره مىفرمایند:
درد این است که کشور ما را آن طور در این سنین زیادى که خارجىها پا باز کردند به آن و خصوصا در این 50 سال دوره سیاه پهلوى آن طور تبلیغات کرده بودند و کردند که آنها مىخواهنددر ذهن ملت ما و جوانهاى ما متمرکز کنند که اسلام از عهده اینکه یک علمى را، یک تخصصى را، یک صنعتى را ایجاد کند عاجز است... مىگویند باید ما تمام چیزها را از سر تا به پا غربى بشویم یا شرقى باشیم.
امام خمینى قدسسره ضمن تاکید بر ضرورت انقلاب فرهنگى را گوشزد فرموده و در مقابله با القاى دشمنان که مىگویند اینها با تخصص مخالفند، مىفرماید:
خیر، ما با تخصص مخالف نیستیم ما با علم مخالف نیستیم، با نوکرى اجانب مخالفیم، ما مىگوییم که تخصصى که ما را به دامن آمریکا بکشد یا انگلستان یا به دامن شوروى بکشد یا چین، این تخصص، تخصص مهلک است، نه تخصص سازنده، ما مىخواهیم متخصصینى در دانشگاه تربیتبشوند که براى ملتخودشان باشند، نه براى کشاندن دانشگاه به طرف شرق یا غرب.
از منظر امام خمینى قدسسره یکى از ریشههاى جدایى دانشگاهها از دین، آموزشهاى شرقى و غربى است:
اتفاقى نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصا غربىها و اخیرا آمریکا و شوروى قرار گرفت و زبانها و قلمهاى غربزدگان و شرقزدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غربزده و شرقزده دانشگاهها در طول مدت تاسیس دانشگاههاى خصوصا دهههاى اخیر این دمتبزرگ را براى غرب و شرق انجام دادند... هجوم دانشجویان پس از طى کردن دورههاى تحصیلى به آموزشهاى غربى و شرقى در دبیرستانها و دانشگاههاى ایران به سوى غرب و احیانا شرق که رهآوردى جز فرهنگ غربى و شرقى نداشت، چنان فاجعهاى بهبار آورد که همه ابعاد جامعه ما را بىقید و شرط وابسته بلکه تسلیم به ابرقدرتها کرد بهطورى که جامعه ما با ظاهرى ایرانى -اسلامى محتوایى سرشار از غرب و شرقزدگى داشت.
ایشان با اشاره به انحراف تاریخى فرهنگ ما مىفرمایند:
البته انحراف فرهنگ ما ریشه تاریخى دارد و ما امروز مواجهایم با استادان و معلمانى برپایه همین تربیت و با فرهنگى غربى که با مصالح اسلام و کشور ما به هیچ وجه وفق نمىدهد. تمام وابستگان و انگلهاى خارجى، زاییده شده از این دانشگاه غربى بودهاند. اجانب با فعالیتخود، مدارس و دانشگاههاى ما را از محتوا خالى کردند.
ممانعت از وحدت دو قشر متفکر حوزه و دانشگاه
یکى از عوامل جدا انگارى علم و دین ایجاد جلوگیرى از وحدت علم و دین و حوزه و دانشگاه بود. امام خمینى قدسسره با اشاره به این عامل مىفرماید:
اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم اینکه ما خودمان یک کذایى هستیم، تاریخ اسلام را مىخواست از بین ببرد، موفق نشد همه چیز را اینها مىخواستند از بین ببرند، موفق نشدند. همه چیز را اینها مىخواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهایى که براى اسلام کار مىکردند، یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم اینکه اینها مرتجع هستند. از این طرف هم دانشگاهىها به ما مىآمدند اینطور تزریق مىکردند که اینها یک دسته بىدین و ریشتراش و فکلى... مىخواستند وحدت کلمهاى که امکان داشتبین این دو قشر متفکر پیش بیاید، نگذارند. خدا خواست که در یک برهه از زمان، این دو قشر با هم شدند، هر دو یک قصد داشتند، هر دو یک مطلب داشتند. و حالا باز همان قضایا [را] مىخواهند پیش بیاورند، باز دانشگاهىها را از مدارس قدیمه جدا کنند.
ریشههاى جدا انگارى علم و دین
استاد مطهرى با آگاهى از ارتباط عمیق سه عنصر علم و دین و فلسفه در شکلگیرى فرهنگى، ریشههاى فرهنگ غربى تعارض انگارى علم و دین را نیز در همین سه عنصر اصیل و اساسى مىدانستند.
تحریف در دین، عامل جدایى
به اعتقاد شهید مطهرى علت روىگردانى بسیارى از اندیشمندان از دین، عدم شناخت درست تعالیم دینى است. لذا در حقیقت، چیزى که آنها انکار مىکنند مفهوم واقعى دین و خدا نیست، بلکه چیز دیگرى مورد نظر آنان است. در دیدگاه مطهرى، از زمانى افول دین آغاز شد که مفاهیم دینى و تفسیر آن، به دست کشیشان افتاد و در این هنگام چهار دلیل عمده از سوى کشیشان موجب زمینه سازى تعارض اندیشه علم و دین شد.
1- تحریف متون دینى; از جمله داستان آدم و هبوط او از بهشت است. از دید متالهان مسیحى، شجرهاى که حضرت آدم از نزدیک شدن به آن منع شد شجره علم به نیک و بد بوده است که به دلیل تمرد او از فرمان الهى، با دستیابى به معرفت و آگاهى به عنوان مجازات، از بهشت رانده شد.
از این جا است که بزرگترین سنگ بناى تعارض دین و علم در تعارض ایمان و علم نهاده شد. روحانیون مسیحى با تاکید بر این مطلب تحریف شده در حقیقت تیشه به ریشه دینى زدند که خود در صدد حفظ آن بودند.
2 - تصویر نادرست از خداوند; از دیدگاه استاد، چند تصویر نامناسب از خداوند در الهیات مسیحى موجب فراهم آمدن زمزمههاى تعارض علم و دین در غرب شد:
الف - در الهیات مسیحى خداوند براى خلق یک موجود، نیاز به مواد اولیه داشت، لذا در ردیف دیگر علل طبیعى جهان قرار مىگرفت. تنها تفاوت او در ماهیت مرموزتر او بود که باعث مىشد از دیگر نیروهاى جهان ممتاز شود. از دیدگاه کلیسا خداوند، در خلقت موجودات همچون سازنده ساعتى است که نیاز به چرخها و ابزار کار دارد.
با چنین برداشتى از خداوند، موفقیتهاى علوم با شکست الهیات مسیحى و بروز اندیشه تعارض، مساوى خواهد بود.
ب - روحانیون و متدینان مسیحى همواره در صدد بودهاند که از جنبه مجهول و مرموز جهان به وجود خدا، پىببرند. در این نظر هر پدیده مجهولى را باید به عامل مرموز - خداوند- نسبت داد.
گویا ماوراءالطبیعه انبارى است که باید مجهولات خود را به آنجا ارجاع دهیم. بنابراین هرچه مجهولات بیشتر، دلایل خداشناسى افزونتر است. این تصویر نامناسب از دو سو به تعالیم دینى غرب ضربه وارد مىکرد: از یک سو جستن مفهوم خدا در لابهلاى مجهولات، این وهم را پدید مىآورد که براى اعتقاد به خدا باید مجهولاتى وجود داشته باشد، لذا نباید براى حفظ اعتقاد خویش به جستوجو و کشف مجهولات پرداخت، بدینسان اندیشه تعارض ایمان و علم بار دیگر رخ مىنمود. از سوى دیگر، لازمه این نگرش آن بود که هرجا علم به شناخت علل طبیعى نایل مىآمد، مفهوم خدا و دلایل وجود او در دایره تنگتر و کوچکترى قرار مىگرفت. از اینرو براى رسیدن به علم باید اعتقادات دینى را از ذهن دور کرد.
3 - قرار دادن مسایل علمى و فلسفههاى یونانى در ردیف اصول و عقاید مذهبى; در اثر آمیختگى شدید تعالیم مذهبى و برهانهاى علمى و فلسفى یونانى، کمکم این توهم براى برخى از کشیشان قرون وسطى پدید آمده بود که براى دستیابى به تعالیم مذهبى، تنها راه همان فلسفه و علوم یونانى است از اینرو کمکم این اصول در ردیف تعالیم اصلى مذهب درآمد. منکر آنها، منکر دین و ملحد به حساب مىآمد و مرتد بهشمار مىرفت. لذا در عصر رنسانس با زیر سؤال رفتن مفاهیم فلسفى و قوانین علمى یونانى، اندیشه جدایى علم و دین پدیدار شد.
4 - خشونتهاى کلیسا; کلیسا با سازماندهى محاکمى به نام «انگیزاسیون» یا «تفتیش عقاید» در جستوجوى عقاید مخالف، از هیچ جنایتى فروگذار نمىکرد. این سازمان تنها به حکم ارتداد مخالفان ظاهرى اکتفا نمىکرد، بلکه در میان رفتارهاى افراد و اندیشه آنان، به دنبال رد کوچکى از مخالفت مىگشت تا با واکنش بسیار تند خویش، آن را در نطفه خفه کند. طبعا عکسالعمل افکار عمومى در مقابل چنین رفتارى، جز طرد مذهب نمىتوانستباشد. به قول شهید مطهرى:
وقتى که علم، دشمن دین معرفى شود، علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود، مسلما و قطعا مردم به دین، بدبین خواهند شد.
فلسفه نادرست غربى عامل جدایى دین و علم
فلسفه همواره با دین و علم، ارتباط عمیق و نزدیکى داشته است. زمانى در شرق، بسیارى در صدد آشتىدادن فلسفه و دین بوده و با استفاده از فلسفه رهیافت تازهاى را به سوى فهم دینى رقم مىزدند، از طرف دیگر فلسفه و علم نیز در مقولات مشترک رابطه تنگاتنگ دارند. شهید مطهرى سه نتیجه زیانبار را بر فلسفه نادرست قرون وسطى در غرب مترتب مىداند:
1) مفاهیم فلسفى وجود درباره خداوند و جهان طبیعتبا دستآوردهاى جدید علمى سازگارى نداشت. تصویرى که فلسفه آن دیار ارایه مىداد، خداوند را در پستوى مجهولات، در میان علل طبیعى دیگر جستوجو مىکرد، از این رو با نتایج علمى در تعارض بود. در نظر استاد، فلسفه رایج در قرون وسطى، تنها با دفعىالوجود بودن جهان، نیازمندى به خدا را اثبات، و از این جهت هنگام انتشار نظریه تکامل، آن را چند خدا تلقى مىکرد. چرا که در این صورت، علل طبیعى براى بهوجود آوردن تدریجى، کافى بود. در حقیقت در جایى که فلسفه مىتوانستبا استفاده از دستآوردهاى علمى جدید، رهیافت تازهاى را به سوى خدا در پیش گیرد، با ضعف مفاهیم خویش، عکس آن مسیر را پیمود.
2) برخى از فرضیههاى نادرست علمى به صورتى تنسیق شدند که نفى آنها در ردیف نفى دین بود. به عنوان نمونه فرضیه «کوویه» -زیستشناس قرن 17 و 18، که معتقد بود انواع پدیدههاى زمین همواره در اثر یک رشته سوانح طبیعى نابود مىشوند و سپس خداوند بار دیگر انواعى کاملتر از دوره پیش را مىآفریند- به علت مخالفتبا فرضیه تکامل داروین مورد توجه قرار گرفت و وجود خدا بدین وسیله تبیین شد. به عقیده شهید مطهرى، چیزى که در این نظریه ابراز شده است تنها مبتنى بر مشاهدههاى عینى و تجربى نبوده، بلکه جو حاکم فلسفى، این فرضیه را بدین شکل درآورد. ضعف در مسایل فلسفى و تنظیم فرضیههاى علمى بر آن اساس همواره موجب شکست الهیات شده است، زیرا باظهور فرضیههاى متقنتر این ذهنیت پدید مىآید که خداوند را در صورتى مىتوان پذیرفت که علم را کنار بگذاریم.
3) در اثر نارسایى فلسفه وسطایى با ظهور روشهاى تجربى، متافیزیک و فلسفه اولى کنار گذاشته شد و فلسفه جدیدى بهنام فلسفه علمى که مبتنى بر روشهاى حسى و تجربى بود و ثمرهاى جز محدود کردن دین نداشتبه وجود آمد و پایههاى عقلانى را که اصلىترین راههاى مهم دینى است، تضعیف کرد.
علم
به اعتقاد شهید مطهرى دو دلیل اصلى در غرب سبب شد که مسایل علمى با دینى در تعارض افتد:
1) بستر شکوفایى علم، زمینه ایمانزدایى داشت. به اعتقاد استاد، بسیارى از دانشمندان غربى براى فرار از ایمان، علم را پاسخگوى تمام مسایل تلقى کردند. به نظر ایشان از هنگامى که فرانسیس بیکن گفت:
انسان علم را باید در خدمت زندگى قرار دهد و آن علمى خوب است که انسان را بر طبیعت تسلط و به او توانایى دهد. علم از حقیقتگرایى و قداست تهى شد و به تمام هستى، به دیده مادى نگاه کرد.
2) به دلیل ضعف فلسفه و دستگاه دینى کلیسا، انسان آنقدر از عالم مادى دور شده بود که در عصر جدید و تحولات نوین مادى در بهت فرو رفت. از این رو روش علمى بسیار نیرومند جلوه کرده و جاى همه تحقیقات، از جمله فلسفه اولى را گرفت و براى پاسخگویى به نیازهاى هستى شناسانه بشر، فلسفه علمى را پایهریزى کرد. واکنش فلاسفه در برابر پیشرفتهاى علمى دو گونه بود:
عدهاى با اعتقاد به لزوم بازنگرى در عقاید دینى و فلسفى، عنان تمام امور را به دست علم سپردند. اینان به جاى جستوجوى اراده خداوند در پدیدهها به علل طبیعى اشیاء پرداخته و معتقد بودند که هرچه در این محدوده نگنجد، بىمعنى خواهد بود.
دسته دیگرى به علت تسخیر جهان خارج به وسیله علم، چاره را جز در روىآوردن به ذهن ندانستند و لذا در دراز مدت تضاد شدیدى را میان علم و دین بهوجود آوردند.
نارسایىهاى علم
از مسایلى که در تحلیل تفکر غربیان، توجه به آن بسیار کارساز و راهگشا است نارسایىهاى علم جدید در راهیابى به بسیارى از حیطهها است، با وجود آنکه، رشد سریع علوم تجربى در قرون اخیر، اندیشه آدمى را تسخیر کرده و جایگزین رهیافتهاى دیگر شده است، اما دانشمندان تجربى نیز به این نکته اعتراف مىکنند که «علم در شناسایى بسیارى از مسایل ناتوان است.» آرى! در کنار اندیشه غرورآمیز برترى روش تجربى و علوم جدید، اقرارهایى عاجزانه نیز در رد این ادعا شنیده مىشود.
دانشمند تجربى وقتى مىخواهد [علم جدید را] نقد کند، مىگوید:
... اینگونه نیست که تفسیرى [که علم از جهان] ارایه مىدهد، تفسیر مطلقى باشد و نباید [علم] ادعا کند که تمامیت وجود را همه واقعیات را مىتواند شناسایى کند، باید به محدودیتخودش توجه کند.
در درک این نکته که علم در بسیارى از موارد نارسا است، ذکر چند نکته لازم است:
الف) روش و قلمرو محدود علم و فلسفههاى علمى
از آنجا که روش علوم تجربى، مشاهده و حس و تجربه است، موضوعاتى که علم جدید با آنها سروکار دارد به حس و تجربه محدود خواهد شد. این محدودیتباعث مىشود که علم جدید، با وجود ادعاى یافتن «مبانى کلى و عمومى»، سخنى براى گفتن نداشته باشد. راز این مساله در این است که علم با وجود داشتن روشى تجربى ناچار جزیىنگر است، زیرا مسایل کلى در حیطه حس و تجربه، قرار نمىگیرد.
اشکال عمدهاى که به فلسفههاى علمى وارد است، آن است که چگونه مىتوان با بهکارگیرى روشهاى محدود به مبانى کلى، که ریشههاى متافیزیکى دارد، دستیافت؟ به عنوان نمونه سؤال عمدهاى که در برابر این فلسفهها نهاده مىشود، این است که آینده آدمى به چه سمت و سویى مىرود؟ این مساله در علوم انسانى و تجربى که مدعى رساندن انسان به کمال هستند بسیار مهم است. اما فلسفه تجربى - با ادعاهاى فراوان در دستیابى به قوانین کلى- از پاسخ به اینگونه سؤالها عاجز است.
علاوه بر این اگر دانشمندى سیانتیسم باشد; یعنى نه فقط دانشمند باشد، بلکه بخواهد روش علمى (تجربى) را به امور کلى و جهانشمول سرایت دهد و از علم، نتایج فلسفى بگیرد، در آن صورت با بسیارى از امور، تعارض و تضاد ایجاد مىشود.
علوم تجربى در این زمینه توانایى ارایه قوانین درست و عارى از نواقص جزیىنگرى را ندارد، لذا نتایجى را برداشت مىکند که با قوانین کلى و حیاتى در تعارض است.
اشکال مهم دیگر آن است که، علوم و فلسفههاى تجربى به امورى که در دایره محسوسات نمىگنجد، چندان توجهى ندارند.
در این علوم جدید... بحث ماوراى محسوسات، جدى نیست; یعنى امور ماوراى محسوس، جایگاهى در عرف علما و دانشمندان (تجربى) ندارد. البته حتى در خود مغرب زمین یک سلسله شواهد و نشانههایى بر اینکه، اینعلم جدید غربى همه چیز را در طبیعت و آفرینش نمىتواند بیان کند، وجود دارد ولى علم جدید غربى، آنها را کنار گذاشته و راجع به آن صحبت نمىکند.
ایراد این علوم، آن است که اساسا واقعیتى را در وراى ماده، تصور نمىکنند. در حقیقت این علوم، در ابتدا فرض را بر انحصار راه شناخت در حس و تجربه گذارده و سپس ناچار به انکار واقعیتهاى خارج از این محدوده مىپردازند و بدینسان خویش را از بسیارى از آگاهىها محروم مىکنند... علم یک ابزارى دارد و یک روشى دارد که با آن فقط مىتوان عالم ماده را بشناسد اگر عالمى مىگوید: واقعیت جز آنچه من شناختم، نیست، اشتباه است. چرا؟ براى اینکه خارج از علم تجربى او، علم به معناى مطلق; یعنى فلسفه یا آگاهىهاى دیگرى وجود دارد که با آنها مىتوان حقایق عالم را شناخت; حقایقى که آنها را با تور علمشان نمىتوانند صید کنند.
قلمرو علم، بیش از دو حوزه را زیر پوشش قرار نمىدهد. بنابراین علوم و فلسفههاى مادى از جوابگویى به سؤالهایى که در حیات انسان، تعیین کننده و براى او بسیار مهم هستند، عاجزند. در واقع دستیابى به آگاهىهایى که فراتر از قلمرو حس و تجربهاند بسیار مهمتر از درک پدیدههاى طبیعى است، چرا که انسان با یافتن این آگاهىها مىتواند کلیت زندگى خویش را تحتنظر داشته و براى آن برنامهریزى کند. از هنگامى که در اواخر قرن بیستم فلسفههاى مادى و مخاطبان آنها به ناتوانى حس و تجربه در پاسخگویى بدین مسایل پىبردند، بار دیگر به سوى بازسازى پایههاى معنوى فرهنگ گذشته خویش شتافتند.
نکته پر اهمیتى که توجه به آن ضرورى است، آن است که با توجه به توضیحات فوق، ناتوانى علم و فلسفههاى علمى در جواب به مسایل کلى و متافیزیکى روشن شد. از آنجا که این مبانى کلى در زندگى انسان و تعیین قوانین و دستورهاى جزیى زندگى تاثیر به سزایى دارد، فلسفههاى مادى به علت عدم توجه به این مبانى، از ارایه دستورهاى مفید و سازنده براى زندگى حتى در جزییات نیز عاجزند، لذا براى رسیدن به قوانین جزیى و کلى درست در حیات بشر توسل به عنصرى فراتر از علم و تجربه ضرورى است. اگر چه نقش تکمیلى علم و تجربه در این زمینه غیر قابل انکار است.
ضعف علم در پاسخ به دو سؤال عمده انسان
هر انسانى در هر موقعیت زمانى و مکانى همواره با دو سؤال مهم روبهرو است که علوم تجربى از عهده پاسخ آنها برنمىآید:
الف - من چرا به این جهان آمدهام؟
ب - به کجا خواهم رفت و چه آیندهاى خواهم داشت؟
این دو سؤال، بسیار مهمتر از نیازى است که انسان به برق و اتومبیل و تلفن و... دارد، انسان بدون اینها مىتواند زندگى کند، ولى اگر پاسخ این سؤالات را نداشته باشد نمىتواند براى کل زندگى خویش معنایى بیابد.
ناتوانى علوم و فلسفه تجربى در شناساندن حقایق اشیا
از مباحثبسیار پر اهمیت آن است که علم بدون شناخت واقعیات فوق طبیعت -که اشتیاق به شناخت آن در درون انسانها جدى است- قادر به شناساندن اشیا نیست، دلایل این ناتوانى متعدد است:
الف - خالت قطعى عوامل درک، در شىء ادراک شده، اعم از هواس طبیعى انسان و ابزارها و دستگاهها;
ب - هدفگیرىهاى محقق و صاحبنظر که بعد یا ابعادى از اشیا را براى شناسایى تعقیب مىنماید;
ج- ارتباط همه موجودات با یکدیگر که لازمهاش امتناع علم به اشیا در صورت وجود یک مجهول در میان آنها است;
د - فیلسوفان گذشته... اعتراف کردهاند که ما هرگز اشیا را به فصل حقیقى آنها نمىشناسیم، بلکه معرفت ما محصول فصلها و جنسهاى منطقى که امتیازات اشیا از یکدیگر هستند، مىباشد;
ه’ - مىتوان گفت همه صاحبنظران ژرفنگر در جهانبینى، در آن هنگامه که متوجه این بعد از واقعیات مىشوند، اعتراف مذبور را با کمال خردمندى و تواضع علمى ابراز مىدارند.
نمونههایى از ناتوانى علم و فلسفههاى علمى
ماده چیست؟[ماده به معناى مطلق آن که براى بعضىها جانشین حقایق عالى هستى تلقى شدهاست.]
حرکت چیست و آیا انواع حرکت منحصر در همان است که علوم پایه و دیگر برداشتهاى تحققى از آنها بهرهبردارى مىکنند؟
ارتباط این دو حقیقت (ماده و حرکت) چیست؟ و ماده چرا حرکت مىکند؟ و چرا این حرکت را در پیش گرفته است؟
آیا با فرض باز بودن نظام (سیستم) کیهانى مىتوان گفت: همین حرکت در همین مسیر، ابدى است؟ به چه دلیل؟
مرز حقیقى «من» و جز «من» در جهان فیزیک مشخص گشته است. آیا این مرز قراردادى است، همانگونه که بعضى از صاحبنظران درباره ذات بنیادین طبیعت در کیهان معتقد شدهاند؟
تعریف ماهیت عدد مانند 2، 7، 100 و... (نه محدود و نه شکل کتابتى و تلفظ آن) چیست؟
عاملى که براى به خاطر آوردن یک موضوع یا قضیهاى فراموش شده به کار مىافتد، چیست؟
تعریف ماهیت تفکر و انواع آن و فرق مابین تفکر و تعقل چیست؟
روى آورى دوباره انسان به دین در دنیاى پیشرفته صنعتى
به رغم هجوم بسیارى که از ناحیه علم بر دین در قرون اخیر شده است، دین هنوز در جوامع، حتى پیشرفته نیز به حیات خود ادامه مىدهد. در اواخر این قرن روى آورى، انسان گرفتار در دنیاى مادى غرب به دین موج فزایندهاى داشته است، بهطورىکه بسیارى از متفکران و فلاسفه مادى به ناتوانى علم به لزوم بازگشت دوباره انسان به دین و نیاز به آن تاکید مىکنند. در این میان دیگر سخن از تعارض علم و دین نیست، زیرا آنها خود مىدانند در صورت دورى از پیش داورىها هیچ تعارضى به وجود نمىآید و از طرفى دیگر به این نکته واقفند که عدم روىآورى به دین و دامن زدن به اندیشه تعارض، پىآمدهایى به دنبال خواهد داشت که هیچگاه با آثار اغماض از تعصب و جانبدارى از علم، قابل مقایسه نیست.
روى آورى گسترده بشر غربى به دین، ریشه در یک نکته اساسى دارد و آن این است که علم در برآوردن نیازهاى اساسى ناتوان است، لذا چارهاى جز کنار نهادن اندیشههاى ناصواب نیست. با توجه به توضیحات فوق درباره نارسایىهاى علم، روشن مىشود که اندیشه تعارض علم و دین، حتى در فرض درستى آن، با پىآمدهایى همراه است که چارهاى جز جانبدارى از دین را ایجاب نمىکند. در حقیقت انسان امروز با روىآورى به دین و حتى مادىترین امور در لابهلاى دستاوردها و پیشرفتهاى علوم و تکنولوژى، این نکته را ثابت کرده است که:
اولا: هیچ تعارض قابل ملاحظه و حقیقى بین این دو عنصر اساسى وجود ندارد.
ثانیا: اندیشه تعارض، قدرت آن را ندارد تا دین را که پاسخگوى بسیارى از نیازهاى بشر است، از دایره حیات انسان حذف کند.
ثالثا: این دو عنصر مىتوانند در حیات بشرى نقش مؤثرى را ایفا کنند.
امام خمینى قدسسره با تاکید بر این مطالب، علم جداى از دین را منشا فساد و شقاوتهاى جوامع بشرى مىداندو ضرر علم بدون ایمان را به مراتب از جهل خطرناکتر مىشمارد.
علم جداى از دین از منظر امام خمینى قدسسره
امام خمینى قدسسره با تاکید بر نارسایىهاى علم و نیاز بشر به دین، بر این باور است که علم بدون ایمان، منشا بسیارى از شقاوتها مىشود:
اگر گمان کنید یا گمان کنیم که علم منشا سعادت است، ولو هر چه باشد، این یک اشتباهى است، بلکه گاهى علم منشا بسیارى از شقاوتها است، «چو دزدى با چراغ آید گزیدهتر برد کالا»...، اگر دانشگاه فقط دنبال این باشد که فرزندان ایران را با معلومات بار بیاورد، معلومات را، هى روى هم بریزد، این براى سعادت ملت ما یا فایده ندارد یا ضرر دارد.
ایشان بر ارزش علم همراه با دین تاکید کرده و درباره فساد علم بدون ایمان مىفرمایند:
آن چیزى که ملتها را مىسازد، فرهنگ صحیح است. آن چیزى که دانشگاه را بارور مىکند که براى ملت مفید است، براى کشور مفید است، آن عبارت از آن محتواى دانشگاه است، نه درس است. صنعت ما، عداى ایمان، فساد مىآورد، علم ما عداى ایمان، فساد مىآورد. «اذا فسد العالم، فسد العالم». هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم بیشتر است.
نمونههایى از تعاون علم و دین
حدوث جهان در نظر علم و دین
از مواردى که دین به آن اصرار دارد و آنرا از دلایل اثبات وجود خدا مىداند، اثبات حدوث عالم است. این اصل با قوانین علمى نیز ثابتشده است. قانون دوم ترمودینامیک ثابت کرده که جهان پیوسته روبه وضعى روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهى مىرسند و دیگر انرژى قابل مصرف، وجود نخواهد داشت. از این رو به انتروپى (پیرى و فرسودگى) جهان تعبیر مىشود. اگر جهان آغازى نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این، حالت مرگ و رکود آن حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمین آکنده از زندگى، گواه صادق استبر این که آغاز جهان در «زمان» اتفاق افتاده و لحظه خاصى از زمان آغاز پیدایش آن بوده است و بنابراین نمىتواند جزء «آفریده» باشد. «برتراند راسل» و «فرانک آلن» در اثبات حدوث جهان سخنانى را بیان داشتهاند.
قانونمندى جهان از دیدگاه علم و دین
قانونمندى جهان که دین بر آن تاکید دارد به وسیله علم آشکارتر مىشود. دانشمندان علوم تجربى در این باره گفتهاند که مشاهدههاى ما در علوم و زندگى روزمره پدیدههاى تکرارى و نظم را در جهان آشکار مىکند... قوانین علم چیزى نیستند، جز گزارههایى که این نظم را با دقت زیاد بیان مىکند. بنابراین فرض علوم طبیعى، نظم و قانون در طبیعت است و کار دانشمندان، شناخت و کشف آن قوانین است. لذا با پیشرفت علم، نمونههاى بیشترى از نظم حاکم بر جهان نمایان مىشود. بنابراین با استناد به اصل «نیازمندى نظم به ناظم» آفریدگار ناظم را مىتوان اثبات کرد.
هدفدارى حیات از نظر علم و دین
در بافت وجودى موجودات زنده، سلسله فعل و انفعالاتى طبیعى رخ مىدهد و در پى آن خواص و آثارى به وجود مىآید که با اهداف حیاتى ویژهاى تناسب دارد، چنین بر مىآید که این فعالیتها آگاهانه و انتخابگرانه بوده و به سوى اهداف ویژهاى جهتگیرى شدهاند. هدفدارى و شعور و انتخاب امورى نیست که با ماده - اعم از مکانیکى یا دینامیکى - توجیه شود، لذا اصل هدفدارى در حیات که از علوم طبیعى بهدست مىآید، دلیل دیگرى بر وجود آفریدگار دانا است. این هدفدارى در موارد متعددى از جمله تشکیل ساختمان موجودات زنده، رشد فردى، روابط متقابل آنها بیش از پیش آشکار است.
معجزات متون دینى و پردهبردارى علم
در متون دینى اسلامى، موارد متعددى پیدا مىشود که در آن حقایقى بیان شده است ولى در آن زمان حقیقت امر بر مردم به علل مختلف آشکار نشده اما امروز و پس از گذشت قرون متمادى پرده از آن کنار رفته است، مانند قانون وراثت که از قوانین ثابتشده در علوم تجربى است، در دهها قرن پیش نبىاکرم صلى الله علیه و آله آن را بیان مىفرمودند:
انظر فى اى شىء تضع ولدک فان العرق دساس.
و نمونههاى متعدد دیگرى که درباره تاثیرات والدین و محیط و تغذیه بر جنین در روایات آمده است.
قوه جاذبه از امورى است که قرآن مجید بدان تصریح کرده است:
(الله الذى رفعالسموات بغیر عمد ترونها.)
(خلق السموات بغیر عمد ترونها و القى فىالارض رواسى.)
امام رضا علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمودند:
ثم عمد و لکن لاترى.;
آنجا عمودى است که دیده نمىشود.
زیستشناسان پس از سالها مطالعه و کاوش علمى گفتهاند: «امکان زندگى در کره زمین به علت وجود آب است.» و شیمىدانان گفتهاند: «مهمترین اعمال شیمیایى که براى زندگى و نمو هر جنبندهاى لازم است، به وسیله آب باید انجام شود.» قرآن مجید در این باره فرموده است.
(والله خلق کل دابة من ماء.)
(وجعلنا منالماء کل شىء حى.)
دانشمندان گفتهاند: «اولین عضو فعال در نوزاد، گوش است و پس از آن چشم و دیگر، دستگاه عصبى او است.»
(والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة.)
عمل جفتگیرى توسط باد و گیاه که امروزه دانشمندان گیاه شناس آن را بیان کردهاند، در قرآن کریم به صراحتبیان شده است:
(و ارسلنا الریاح اللواقح.)
(سبحان الذى خلق الازواج کلها مما تنبتالارض و من انفسهم ومما لاتعلمون.)
گرچه طرفداران هیئت «کوپرنیکى» از قدیمالایام وجود داشتهاند، ولى قدرت در دست طرفداران هیئت «بطلمیوسى» بوده است. غافل از آنکه قرآن کریم حقیقت امر را روشن کردهاست:
(الذى جعل لکمالارض مهدا.)
(و هو الذى جعل لکم الارض ذلولا فامشوا فى مناکبها.)
و همچنین: (وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مرالسحاب، صنعالله الذى اتقن کل شىء.)
اینها نمونههاى اندکى از معجزات علمى قرآن و اسلام است.
7) علم و دین از منظر اسلام و امام خمینى قدسسره
باید دانست اندیشه تعارض علم و دین در دورانى به ظهور رسیده که خصوصیات دینى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى حاکم بر آن، با جوامع اسلامى متفاوت است و از آنجا که این خصوصیات، ریشههاى بروز چنین اندیشههایى هستند، نمىتوان به سادگى آنها را به مجموعههاى دیگر سرایت داد.
بهطورکلى اسلام داراى اندیشههایى است که توهم جدایى علم و دین را از بین مىبرد، چرا که اسلام در رهیافتى عقلانى - و نه صرفا نقلى و تعبدى- با ترسیم موقعیت دین و دانش در زندگى انسان و روشن کردن ویژگىهاى هر یک و موارد لزوم تعاون و یا استقلال آنها، نظریهاى ارایه مىکند که بدون هیچ صدمهاى به علم و دین، هر دو را در جزء جزء زندگى انسان قرار مىدهد.
لذا در بحث ارتباط علم و دین در جامعه اسلامى نمىتوان از رهیافت غربى آن به نتیجهاى شایسته رسید. هرچند با نقد آراى غربى مىتوان به بطلان نظریه تعارض، دستیافت.
از این رو طرح مبانى کلى پذیرفته شده در تفکر اسلامى، ما را از بحثهاى پیچیدهتر در این زمینه بىنیاز کرده و به مقصود اصلىمان مىرساند. امام خمینى قدسسره با ارایه نظر اسلام مىفرمایند:
خداى تبارک و تعالى علم را یکى از عبادات بزرگ قرار داده است، اگر چنانچه جهت داشته باشد، و جهت هم همان است که (اقرا باسم ربک). در هیچ ملتى مثل ملت اسلام از علم توصیف نکرده است. قرآن کریم در جاهاى زیادى، از علم و عالم و توجه به علم توصیف فرموده است... «طلبالعلم فریضة.»....