آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن


دلایل به کارگیری روش شناسی ویژه
برای ورود به اندیشه های حضرت امام(ره) به دلیل ماهیت خاص آنها، باید از روش شناسی ویژه ای استفاده کرد؛ زیرا:
اوّل آنکه، حضرت امام(ره) اندیشه های خود را در یک فضای دوگانه ارائه داده اند، فضای سنّتی پیش از جمهوری اسلامی و فضای موجود در آستانؤ انقلاب و پس از تاسیس یک دولت مذهبی نوین. در آثار ایشان این دوگانگی مشهود است. حضرت امام(ره) همچون پلی، ارتباط دهندؤ بین گذشته و حال یا حتی گذشته و آینده محسوب می شوند. به همین دلیل، نمی توان امام و آثار او را با شیوه های سنّتی تحلیل کرد.
دوّم، همان گونه که آثار حضرت امام(ره) نیز نشان می دهد، او یک متفکر بزرگ بود، و ویژگی یک متفکر بزرگ آن است که اندیشه هایش وجوهی دارد و تفاسیر متفاوتی را بر می تابد. در تاریخ تفکر اسلامی و حتی غیر اسلامی، شخصیتهای بزرگی همچون: ابن سینا، فارابی، افلاطون، ارسطو، هگل و مارکس به چشم می خورند که اندیشه های آنان دارای وجوهی است و لزوماً تفاسیر متفاوتی می پذیرند، این ویژگی در اندیشه های حضرت امام(ره) نیز به وضوح به چشم می خورد.
به عنوان مثال؛ در تفسیر اندیشه های هگل، به دلیل جنبه های متفاوت اندیشه های او سه گروه هگلی های جوان(چپ)، هگلی های پیر(راست) و هگلی های میانه(محافظه کار) به وجود آمدند. در اندیشه های حضرت امام(ره) نیز امکان چنین تفاسیری وجود دارد.
سوّم، حضرت امام(ره) در این عصر و بدون هیچ گونه فاصله زمانی زیسته اند و این موجب می شود که هرگونه تفسیر از ایشان و اندیشه هایشان بلافاصله واکنش سیاسی، حتی در سطح دولت ایجاد کند، و هیچ یک از جریانهای فکری معتقد به امام(ره) نتوانند این تکثّر را در وی بپذیرند و باور کنند که اندیشه های امام تاب تحمّل تفاسیر متفاوت را داراست این موضوع که به عنوان "حجاب معاصرت" شهرت یافته، موجب گردیده جریانات فکری همیشه در استناد خود به حضرت امام(ره) دیگری را کاملاً نفی نمایند، در حالی که اگر حضرت امام قدری بیش از این از لحاظ زمانی با ما فاصله داشتند، چنین حسّاسیتی وجود نداشت، همان گونه که می بینیم در خصوص متفکران دیگری مثل هگل، به راحتی سه گروه در زمینؤ تفسیر اندیشه های او به وجود آمده اند. همچنین در خصوص حضرت امام(ره) به دلیل آن که هنوز مشروعیت این تفاسیر پذیرفته نشده بازتابهای سیاسی بیش تر است.
چهارم، حضرت امام(ره) یک متفکر صرف به حساب نمی آیند، بلکه در عرصؤ سیاست نیز فعّال بودند، به خلاف متفکران دیگری همچون: افلاطون، ارسطو، هگل، مارکس و حتی ابن سینا و فارابی، فعالیت سیاسی حضرت امام(ره) تا آن جا گسترده بود که حتی خود ایشان یک نظام حکومتی تشکیل دادند؛ اما پس از تشکیل نظام، دو موضوع با یکدیگر در آمیخت: ضرورت تصمیمهای مقطعی و ماهیت اندیشؤ آن حضرت (ثابتات). این موضوع نیز به ماهیت این قبیل شخصیتها مربوط می شود. در خصوص حضرت علی(ع) یا حضرت رسول اکرم(ص) نیز وضع به همین گونه است، با این تفاوت که دربارؤ آنان با تکیه بر عصمتشان این مسائل را به راحتی حل می کنیم در صورتی که حضرت امام(ره) غیر معصوم بودند؛ گاهی بر اساس مصالح موقّتی تصمیماتی می گرفتند و در بعضی موارد نیز از نظر خود دست می کشیدند، حتی گاهی چیزی را می پذیرفتند که نظر شخصی شان نبود؛ مانند پذیرش بازرگان در دولت موقّت و یا برخی از مواد قانون اساسی و غیره.
با توجه به این نکته، مفسّران به سختی می توانند به ثابتاتی از افکار حضرت امام(ره) به عنوان یک تفکر و نه به عنوان یک ضرورت سیاسی بنگرند؛ زیرا گاهی این موارد به شدت با هم آمیخته و تفکیک آنها از یکدیگر کار دشواری است. این مشکل در مورد دیگر متفکران وجود ندارد؛ زیرا آنها فقط فکر کرده اند، نه عمل؛ اما حضرت امام(ره) وارد یک عرصؤ سیاسی بزرگ شدند. از این رو، گاهی مشاهده می شود که برخی از اظهارات ایشان با یکدیگر در تقابل واقع می شود و در این موارد، این سوال پیش می آید که به کدام یک باید استناد کرد؟ آیا باید به کردار و رفتار امام به عنوان یک سند عملی استناد کرد یا به آثار ایشان به عنوان یک سند نظری؟ کدام یک مرجح است؟ چرا باید یکی را بر دیگری ترجیح داد و برگزید؟
پاسخ به این سوالات نیازمند مبنا سازی است؛ ابتدا باید بحث کرد که آیا ممکن است اندیشمندی به دلایلی، در تصمیم گیری دچار مشکل شود و از نظر قبلی خود فاصله بگیرد؛ آیا امکان جدا کردن این دو (نظر و عمل) از همدیگر وجود دارد؟ این قبیل بحثها معرفتی است و در صورتی می توان به راحتی به افکار امام وارد شد که این سوالات به صورت مبنایی پاسخ داده شود.
پنجم، قطع نظر از مشکل فوق و فراتر از مصالح عملی، یک نوع دوگانگی در خود نظریه امام نیز ملاحظه می شود. آثار حضرت امام به واقع دوگانه است؛ با مراجعه به سیر تاریخی افکار امام، این دوگانگی مشاهده می شود. آیا می توان این دوگانگی را به گونه ای توجیه کرد که آثار فقهی گذشته و قبل از انقلاب امام در جای خود باقی بماند؟ یا اینکه، حضرت امام(ره) دچار تحوّل فکری شده اند، و در دوران تحوّل، فرصت نظریه پردازی پیدا نکرده اند به عبارت دیگر، کبراهای مکنونی داشته اند که بدلیل فشار کار و زمان نتوانسته اند آنها را به صورت نظری توضیح دهند؟
گاهی احساس می شود که اظهار نظرها و رفتار امام فراتر از حدّ مصلحت بوده است، این موضوع در آثار متاخّر ایشان مشهود است؛ مثلاً، گاهی در صدد بوده اند در نامه هایشان، برخی دیدگاههای نظری را به هر دلیلی بگنجانند که گاهی این قبیل اظهارنظرها و مطالب معترضه هیچ ربط مستقیم به اصل سخن مورد بحث ندارد و مخاطب به وضوح درمی یابد که ایشان صرفاً در پی اظهار آن مطلب بوده اند.
با تکیه بر ثابتات دهه های چهل و پنجاه، که آثار فقهی حضرت امام در آن دوره منتشر شده، می توان همؤ آنچه را ایشان در دهؤ شصت گفته اند به عنوان "مصلحت" "ضرورت" و "مدارا" به حاشیه راند. این یکی از نکاتی است که توجه به آن پیش از ورود به افکار حضرت امام(ره) اهمیت دارد و باید معلوم کرد که آیا اصلاً یک نفر انسان می تواند برای همیشه ثابت بماند؟ اگر می تواند، چگونه؟ و اگر نه، کدام یک از ابعاد وجودی او حجیّت دارد؟ در خصوص حضرت امام نیز آن بعد وجودی ایشان که در عرصؤ حکومت قرار داشت حجیّت دارد یا آن که پیش از حکومت، در عرصؤ فکر و اندیشه بود؟ این دوگانگی در مورد متعددی از سیرؤ و نظریه حضرت امام(ره) موجود است؛ دربارؤ احزاب و تشکّلها، دولت، حدود اختیارات فقیه و مانند آن که در همه جا به تدریج، نتایج خود را نشان می دهد و خواهد داد.
ششم، بسیاری از مفسّران اندیشه های حضرت امام(ره) افرادی سیاسی اند و الزامات سیاسی حاکم بر مواضع آنان بر تفسیرهایشان اثر می گذارد. این مفسّران یا در درون دولتند و یا در تقابل با آن قرار دارند. اگر چه این دو دسته در این اواخر تا حدّی به تعادل رسیده اند؛ ولی به هر حال، واقعیت این است که مفسّران اندیشه های سیاسی امام علایق سیاسی وسیعی دارند و این علائق در تفسیرهایشان تاثیر می گذارد اکنون هم که به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد امام خمینی(ره) به روزنامه ها توجه می کنیم، می بینیم مطالبی را می نویسند که از پیش داوری آنان نسبت به نظرات امام حکایت دارد.
هفتم، حضرت امام(ره) در تاریخ تفکر شیعه، به واقع یک استثنا بودند و شاگردان وی در کمتر زمینه ای به پای ایشان می رسند. در بیش تر اظهار نظرهایی که شاگردان امام دارند، به دلیل زمینه های سنّتی شان، افکار امام(ره) را به شیوؤ سنّتی تحلیل می کنند و شاید این یکی از دلایلی باشد که امام را "سنّتی" "می خوانند" و می فهمند. به عبارت دیگر، شاگردان حضرت امام(ره) مفهوم خاصّی از افکار ایشان را گرفته اند و در زمینؤ فکر سنّتی خود تحلیل کرده اند. بنابراین، گاهی احساس می شود که امام با شاگردان خود نیز مشکل داشته اند. تذکرات ایشان به شاگردانشان که در مناصب حکومت بودند، نشان می دهد که با آنها فاصلؤ فکری زیادی داشتند.
البته این خطر برای همؤ اندیشمندان نوآور وجود دارد که شاگردانشان یا مفسّران افکار آنان زمینؤ سنتی داشته باشند؛ زیرا آَّنان در سنّت پرورش یافته اند و حرکت در این راه بر ایشان هموارتر از شیوؤ جدیدی است که متفکر نوآور می خواهد فرارویشان بگشاید که هم خطرساز است و هم احتیاطهای خاصی می طلبد.
هشتم، آنچه در همؤ شخصیتها، به خصوص حضرت امام(ره) بیش تر به چشم می خورد جلوه های شخصیتی ایشان است؛ هر کس در وجدان خود چندان احساس آزادی نمی کند که به راحتی در مورد ایشان چیزی بگوید؛ زیرا بیم آن دارد که اظهارنظرش دقیقاً منطبق با افکار امام از کار در نیاید و مشکل ایجاد کند. به این دلیل نیز فضای سنّتی مطمئن تر به نظر می رسد که مثلاً بگویند: مرحوم صاحب جواهر چنین حرفی زده اند، مرحوم ملاّاحمد نراقی هم چنین چیزی گفته اند، پس حتماً حرف امام(ره) هم همین است. این کار به احتیاط نزدیک تر می نماید که بخواهند خطر کنند و احتمالاً چیز جدیدی به امام و به طور کلّی فقه شیعه نسبت دهند.
راه ورود به افکار حضرت امام
اگرچه برای شناخت هر اندیشمندی باید با آمادگی به عالم افکارش وارد شد؛ اما به دلیل مشکلاتی که به آنها اشاره کردیم، در خصوص حضرت امام(ره) این کار دشوارتر است؛ زیرا نحوؤ استناد به چنین اندیشمند بزرگی، خود یکی از مسائل مهم است. به دلیل شخصیت امام و نیز ویژگی سیال سیاست، زندگی و اندیشه سیاسی وی، تفسیر و گزینش در اندیشه امام ناگزیر است و هر مفسری نیز برای استناد به وجهی از متون ایشان، باید توضیحی داشته باشد که چرا آنها را بر دیگر متون ترجیح داده است.
شاگردان ایشان تلاش می کنند با تاسیس یک روش شناختی، بتوانند اندیشه های آن حضرت را به اصلی و فرعی تفکیک کنند. این بدان دلیل است که همواره در اندیشه های این قبیل بزرگان، رگه هایی وجود دارد که به متفکّر یا مفسّر اجازه می دهد، هم از آنها الهام بگیرد و هم بوسیله آنها به نقد و ارزیابی مجموعه اندیشه های متفکر بپردازد.
به عنوان مثال: در اندیشه های افلاطون، نشانه هایی وجود دارد مبنی بر این که ثبات خوب است و هرچه در آن تحوّل باشد بد، و در یک جامعه، هر آنچه ثابت است اصل و هرچه دچار دگرگونی است رو به انحطاط می باشد. وی دگرگونیها در زندگی و نظام سیاسی را بر اساس همان "ایده"های ثابت و به مقیاس آنها مورد سنجش و داوری قرار می دهد. در آثار حضرت امام نیز یکسری ملاکها و اصول ثابتی قابل شناسایی است.
ثابتات در اندیشؤ متفکران بزرگ: به هرحال در افکار هر اندیشمندی همواره یک سلسله عناصر ثابت وجود دارد که باید تلاش کرد با توجه به آنها، نظام سیاسی طراحی شده توسط او را تحلیل کرد. این عناصر را "ایده ها و اصول بنیادی" می خوانند. هر متفکر به خوانندؤ افکار خود می گوید که همواره در اندیشه هایش، عناصر ثابتی وجود دارد که از اهمیت برخوردار است. اگر هم دگرگونیهایی وجود دارد، باید آنها را در سایؤ ثابتات تفکر وی تعریف کرد. بر این اساس، متفکری همچون افلاطون، همیشه موافق ثبات است و مخالف انقلاب، حتی انقلاب در فکر. برخی ثابتات ممکن است تغییر کنند؛ اما در هر حال، یک دسته ثابتات غیرمتغیّر وجود دارند، با این تفاوت که ممکن است یک تحلیلگر مثلاً، نکات "الف" و "ب" در یک نظام فکری را جزو ثابتات بداند و تحلیلگر دیگری نکات "ج" و "د" را. این بحث که کدام یک از این نکات از اصول ثابت است و کدام یک متغیّر، بحثی بیرونی است که دو مفسّر با آن درگیر می شوند و ربطی به خود متفکران ندارد.
متفکرانی مانند مارکس برخی علایم را به مفسّران اندیشه های خود نشان می دهند تا آنها بتوانند ثابتات فکر وی را بشناسند؛ مانند دیالکتیک که معطوف ارجاع اندیشه به تجزیؤ عینی بیرونی است؛ یعنی درون همه چیز دگوگونی وجود دارد و دگرگونی در اندیشه ها نیز بر اساس دگرگونی بیرونی است.
بنابراین، در چنین مواردی مفسّران مکتب مارکس نمی توانند از اصل ثابت او در خصوص دیالکتیک دست بردارند؛ اما در هر حال، این موجب شده مفسّران، بخشهایی از اندیشؤ او را از دیگر بخشها جدا بدانند و برخی نیز نتیجه بگیرند که نظریه مارکس واجد روحی دوگانه است؛ یعنی به هر کدام متمسّک شوید، مجبورید دیگری را رها کنید. این همان "مارکسیسم علمی / انقلابی" است.
دربارؤ حضرت امام(ره) نیز دوگانگی وجود دارد، همچنین در خود آثار ایشان، علایمی وجود دارد که خوانندؤ بصیر می تواند آنها را مبنای روش شناختی خود قرار دهد و معتقد می شود که اندیشه امام ممکن است تغییر پذیرد. و اساس این تغییر نیز بر دگرگونی اجتهادات او به تناسب زمان و مکان(تاریخ) استوار است.
اگر حضرت امام(ره) بر تاریخی بودن اجتهاد تاکید می ورزیدند. بنابراین، انتظار سکون و تصلّب به آرای گذشته از ایشان بی مورد است. همگام با تاریخ، توصیه های ایشان نیز تغییر می کند؛ زیرا وارد دولت شده اند و هر جا دولت مشکلی پیدا می کند، به مفسّر و تحلیلگر خود اجازه می دهند که برخی از اندیشه هایشان را در حاشیه قرار دهد و برخی دیگر را اصل بداند. خود ایشان هم همین کار را می کردند.
مارکس نیز در اعتقادش به دیالکتیک به همین شیوه عمل می کرد، یا افلاطون که با وجود اصل دانستن ثابتات و مخالفت با تحوّل چنین می کرد، یا حتی ارسطو که بحث اعتدال را مطرح می کرد و می گفت: لزومی ندارد برای همه چیز استقرایی تام اقامه کنید؛ در همین حد که توانستید استقرا کنید، می توانید نظریه بسازید؛ اگر خلافش ثابت شد از آن دست بکشید. به ظاهر در اجتهاد نیز به همین شیوه عمل می شود.
بنابراین، متفکران بزرگ همیشه در اندیشه هایشان، شیوؤ نظریه پردازی خود را نیز هر چند به طور تلویحی نشان می دهند، همچنین راهی را که به جمع پراکنده ها منتهی می شود. حضرت امام به خوانندؤ بصیر آثار خود می گویند که اگر بخواهد به ظواهر سخنان ایشان مقیّد باشد، از این قاعدؤ کلی مورد نظر آن بزرگوار که می گویند: "اجتهاد مبتنی بر زمان و مکان است" غفلت کرده است. در این جا، مفسّر باید بیان کند که چرا متفکّر مورد تفسیر او یک موضع نظری را برگزیده و دیگری را وانهاده است؛ کدام یک اصل است و کدام فرع؟ زیرا ظاهر آن است که اندیشه های بزرگان در یک ظرف جا نمی گیرد.
پیامبران(ص) نیز همین گونه اند و به همین دلیل، تفاسیر گوناگونی از ادیان پدید آمده است. البته وحی بسیار بزرگ تر از حدّ اندیشه های یک اندیشمند است؛ اما در هر حال تفاوتی نمی کند، زیرا که یک متفکر مذهبی باشد یا غیر مذهبی، انسانی است که ظرف وجودیش با دیگران تفاوت دارد.
روش شناسی ویژه حضرت امام(ره)
برای این که بدانیم چرا حضرت امام(ره) در هر موقعیتی، نظری را بر دیگری ترجیح داده اند، باید یک روش شناسی منسجم تاسیس کنیم و عناصر این روش شناسی را از اندیشه های خود امام صید کنیم. متفکران بزرگ هرگز روش شناسی نظام فکری خودشان را کامل توضیح نمی دهند؛ چون هم فرصت این کار را نمی یابند و هم معمولاً کسی از آنها نپرسیده است، خود متفکر نیز با فکرش مشکلی ندارد که نیاز به توضیح روش خود ببیند. آنان معمولاً یک فکر را به عنوان کبرای مکنون ذهن خود برمی گزینند و بر اساس آن، به مشکلات پاسخ می دهند؛ همانند توپخانه ای که شلیک می کند؛ اما کسی محل آن را نمی بیند. متفکر هم حرفهایش را بر اساس استنادات خود بیان می کند؛ ولی ما آنها را نمی شناسیم و فقط با علایمی که او نشان می دهد، باید آنها را بیابیم؛ اما هنگام بنا گذاردن یک روش منطقی برای توضیح آنها، به دلیل آن که این کار بیرون از مصرحات فکر او است، باید آنها را "بازسازی" کرد که ممکن است این کار از مختصات متفاوت فکر اندیشمند برآید.
حضرت امام(ره) خود به روش شناسی شان توجه داشته اند؛ زیرا متفکران راه خود را با چراغ خاصی یافته اند و اشاره هم کرده اند که چرا آن چراغ را به دست گرفته اند؛ اما تفصیل آن را بیان ننموده اند.
متفکران نوعاً دو دسته اند: یا آن قدر گمنام هستند که کسی از آنها نپرسیده چه می کنند و پس از مدتی دیگر شناخته می شوند، آثارشان کشف می گردد و معروف می گردند، یا شعاع فکر آنها شاگردانشان را متحیّر می کند، به گونه ای که در شعاع فکر آنان، شاگردانشان خود را فقط دریافت کننده می بینند، نه منتقد تا بخواهند دلیل مشخص او را بپرسند. حضرت امام(ره) از دستؤ دوم بودند.
ایشان در جاهای گوناگون چیزهایی دربارؤ روش شناسی خود گفته اند و این بدان دلیل است که برخی اندکی انتقاد وارد ساخته بودند و اگر این انتقادات بیش تر بود، ما امروز از روش شناسی ایشان بیش از این می دانستیم.
معمولاً شاگردان و پیروان در شعاع وجودی متفکران حل می شوند و انتقادی نمی کنند، گاهی هم به صورت تصدّی سخنان آنان را می پذیرند؛ ولی آیندگان تحت تاثیر شعاع آنها نیستند و حجاب معاصرت شکسته است. در این صورت، اندیشه های متفکر مورد نظر عقلائی تر می شود تا بتواند خود را حفظ کند. در خصوص حضرت امام(ره) نیز وضع به همین صورت است.
حضرت امام(ره) درگیر حکومت نیز شدند. بنابراین، اندیشؤ ایشان بساطت اندیشه های یک متفکر صرف را ندارد؛ زیرا پا به عرصؤ عمل گذارده اند و عمل هم به نوبؤ خود، پیچ و تابهای قهری فراوانی دارد، در حالی که ذهن شفاف است و فقط از بالا به قضایا نظر می کند؛ اما یک متفکر عملگرا باید از درون بسیاری از احتمالات و تصادفات، فکر خود را عبور دهد و در این میان، چه بسا به هدف مورد نظر نرسد. پس این که اندیشمندانی همچون حضرت امام(ره) که درگیر عمل می شوند در فهم افکارشان مشکلات بسیاری پیدا می شود، مشکل ماست، نه مشکل آنها. در مورد حضرت امام(ره) مشکل در فهم ماست؛ زیرا این سوال مطرح می شود که آیا حقایق یا واقعیتهایی را که ایشان به عنوان "اصل" پذیرفتند، می توان بر اندیشه هایشان تطبیق داد؟
حضرت امام(ره) از یک سو، آرمانهایی داشتند و از سوی دیگر، بنا به ضرورت و مصلحت مماشات می کردند. این موجب زحمت مفسّر در تحلیل اندیشؤ ایشان می شود؛ زیرا مشکل استناد به ایشان در این گونه موارد بیش تر است. آیا آنچه را در قانون اساسی آمده، ایشان پذیرفته اند یا خیر؛ این به عنوان یک گام برای دریافت بسیاری از واقعیتهای دیگر مطرح است. در آثار ایشان این سوالها مطرح می شود.
در این موارد باید اندیشه های اصلی را از فرعی تفکیک کرد و اصلاً یکی از مشکلات ورود به اندیشه های حضرت امام(ره) نیز همین است؛ اسناد و نامه هایی از ایشان در اختیار است که سند محسوب می شوند؛ اما کدام یک اصل است؟ دربارؤ این قبیل مشکلات، مفسّر باید توضیح کافی ارائه دهد.
مسالؤ "حکومت" در اندیشه های امام(ره) از اهمیت خاصّی برخوردار است؛ زیرا ایشان از ابتدا در صدد اشراف بر حکومت و در دسترس داشتن آن بودند تا بتوانند برخی کارها را انجام دهند؛ اما بحث در این است که آیا حکومتی که به دست آوردند، ایشان را راضی می کرد؟ آیا ایشان با برخی از متفکران که معتقدند وقتی حکومت ایجاد شد با دگرگونیهای درونی خود، در نهایت، اهداف آنها جامؤ عمل می پوشد و این را یک اصل می دانند، موافقند؟ اگر چنین باشد، باید بسیاری از اندیشه های حضرت امام(ره) را حاشیه ای قلمداد کرد. یا نه، می توان گفت: حضرت امام(ره) در پی به دست آوردن حکومت مطلوب خود بودند و برای نیل به این مطلوب، مجبور شدند با بسیاری از آنچه مورد قبولشان نیست کنار بیایند؟
هر یک از دو نظر را بپذیریم، به اصالت دیگری لطمه می خورد. وقتی جناح راست آرای امام(ره) را تفسیر می کند، به دیدگاههای سنّتی ایشان در باب حکومت استناد می نماید و تمام آثار متاخّر ایشان را از باب ضرورت به حاشیه می راند. حال این که چه قدر به آرمان سنّتی خود می رسد، بحث دیگری است؛ اما بخشی از جناح چپ که احساس می کند در این زمینه با مشکلاتی مواجه است، در یک روند فرسایشی و به تناسب، بر بخشهایی از اندیشه های ایشان تاکید می ورزد و بقیه را وا می نهد؛ زیرا علاقه ای که به ایشان دارد، آگاهانه نیست و از ابتدا نمی داند چه کند، کدام یک از نظرات را بگیرد و کدام یک را رها کند. به این دلیل دچار فرسایش می شود؛ احساس می کند که اندیشه های امام زیباست؛ اما به تدریج با مشکلات که مواجه می شود، اندیشه های ایشان را تراش می زند تا به مطلوب خود برسد و می توان گفت: جناح چپ نیز با این شیوه، همانند جناح راست، امام و اندیشه های ایشان را از شکل می اندازد.
لزوم دست یابی به محوری واحد در تبیین اندیشه های حضرت امام(ره)
اگر در مورد اندیشه های حضرت امام(ره) دو خط فکری به یک محور که جمع کنندؤ این دو باشد، نرسند، فاصلؤ آنها روز به روز بیش تر می شود. این دو باید در سطح، به جمع دیدگاهها برسند؛ اما مفسّران اندیشه ها و اندیشمندان بزرگ هرگز نتوانسته اند به آشتی برسند، مگر این که در بنیادهای روش شناسانه به وجهی از جمع دست یابند؛ اگر به فرض، پذیرفتند که متفکّری مثل حضرت امام(ره) چنین روش شناسی ای دارد که مثلاً اجتهاد را در سیر تاریخی و متناسب با تحوّل تاریخ، در حال دگرگونی می بیند، تفسیرهایشان، هم از امام(ره) آگاهانه تر خواهد شد و هم با یکدیگر تعارض نخواهند داشت. در نتیجه تا این حد همدیگر را متهم نخواهند کرد.
با وجود آن که به نظر می رسد هر کس باید در قبال اندیشه ای حضرت امام(ره) به آنچه وظیفه خود می داند عمل کند؛ اما ویژگی دیدگاههای روش شناسانه به این صورت است که تا حدّ زیادی، با درگیریهای اجتماعی سازگار نیست؛ اما وقتی به آنها توجه شود، ذهن را تحت الشعاع قرار می دهند.
به عنوان مثال تا پیش از قرن سوم و چهارم هجری که نظریؤ "اجتهاد" در بین شیعه جاافتاد، این مشکل وجود داشت که متفکران شیعه از اصل، اجتهاد را نفی می کردند (مکتب قم)، بعضی نیز تصور می کردند که همؤ آنچه در روایات آمده نمی تواند منتسب به معصوم(ع) باشد؛ زیرا با بدیهیات سازگار نیست؛ اما این سخنان برای برخی دیگر قابل پذیرش نبود و همین موجب ایجاد جریانهای اجتماعی گردید که هر کدام دیگری را نفی یا حتی تکفیر می کرد تا آن جا که شخصیتهایی مثل ابن جنید اسکافی و ابن عقیل عمّانی را از تفکر بیرون دانستند؛ ولی به تدریج، وقتی این افکار در آثار شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ الطائفه(ره) و مانند آنها مکتوب شد، منطق غنی این شخصیتها این موضوع را به حوزه های اخباری گری تحمیل نمود و به آنها اعتدال بخشید.
بنابراین، چنین بحثهایی اگرچه ممکن است در طول یک سال و دو سال به نتیجه نرسد؛ اما به تدریج نتیجه خواهد داد، به خصوص در این زمان که مطبوعات بیش تر و فعّال تر از گذشته است و انسانها ذهن مکتوب و ارتباطاتی پیدا کرده اند.
ضرورت خارج ساختن افکار حضرت امام(ره) از بن بستهای جناحی و اجتناب از سیاسی ساختن آنها
با توجه به آنچه ذکر شد، ضرورت دارد که افکار حضرت امام(ره) را از بن بستهای جناحی نجات دهیم؛ زیرا هر فکری به بن بست گرفتار شود، لاجرم متلاشی و تجزیه می گردد.
اگرچه در فهم افکار حضرت امام(ره) یکی از مشکلات، حجاب معاصرت است؛ اما این بدان معنا نیست که منظور از گذشت زمان، دگرگونیهای وسیع اجتماعی باشد؛ زیرا در هر کشوری بیش از یک بار انقلاب واقعی صورت نمی گیرد. به عنوان نمونه: انقلاب فرانسه فقط یک بار اتفاق افتاد یا انقلاب شوروی (سابق) فقط یک بار رخ داد. جامعه با تجربه هایی که از انقلاب به دست آورده، هرگز مجدداً به سمت دگرگونیهای انقلاب در سطح کلان پیش نخواهد رفت؛ سعی می کند دریافته های انقلاب تغییر ایجاد نماید.پس، منظور از گذشت زمان، تغییر دولت یا هیات حاکمه نیست، همین که با امام(ره) فاصله ای پیدا شود، به تدریج این امکان به وجود می آید، به خصوص در مورد کسانی که با ایشان ارتباط شفاهی نداشته اند (منتقدان) و در دایرؤ وجودی ایشان قرار نگرفته اند.
اما آنچه اکنون مهم است نجات اندیشه های حضرت امام(ره) از سقوط در درهّ های جناحی است. اگر این کار صورت گیرد و اندیشه های ایشان به سطح معرفتی مکنون در آنها رسانده شود، ابزاری خواهد بود که می توان با آن رفتار جناحها را نقد کرد و اصلاً می توان گفت: ایدئولوژی انقلاب نجات داده شده است. اما اگر اندیشه های ایشان تجزیه شود؛ انقلاب نیز دچار تجزیه می گردد؛ یعنی امام(ره) از انقلاب تفکیک پذیر می شود و این وقتی اتفاق می افتد که ما نتوانیم امام(ره) را آگاهانه بفهمیم.
علاوه بر این، سیاسی شدن و غیرقابل بررسی شدن اندیشه های حضرت امام(ره) نیز از جملؤ خطرناک ترین چیزهایی است که اندیشه های ایشان را به بن بست می رساند. به عبارت دیگر، تفاوتی نمی کند که ما به اندیشه های حضرت امام چنان احترام بگذاریم که مثل قرآنی درون جعبه قرار داشته باشد و به آن دست نزنیم یا آن که افکار او را درگیر جناح بندیها و تجزیه کنیم. هر دوی اینها موجب از بین رفتن کارایی و ارزش اندیشه های ایشان خواهد شد.
نقش دولت در حفظ و پالایش اندیشه های حضرت امام
همان گونه که معرفت شناسان وظیفه و مسوولیتی دارند، دولتهایی که در این حکومت اسلامی روی کار می آیند، به خصوص در بخش فرهنگی، نیز وظیفه دارند که نگذارند فضای فکری کشور آلوده و تخریب کنندؤ اندیشه های حضرت امام شود. به طور کلی، دولتها باید سه نکته را دربارؤ اندیشه های حضرت امام در نظر بگیرند:
اول، تفسیرهای مختلف از اندیشه های امام(ره) را بپذیرند؛ فقط یک تفسیر را حق ندانند و به چنین کاری اجازه ندهند؛ زیرا بحثهای روش شناسانه مدعی پیدا کردن بخشهای اصلی اندیشؤ امام است و هر مفسّر ممکن است تنها بخش خاصی را بش اصلی اندیشؤء امام بداند. بنابراین از آن روی که ارزیابی اعتبار این دیدگاهها خارج از مواضع سیاسی و اجتماعی بوده و بر ملاک و معیارهای نظری استوار است، دولت نباید با جناحها در این باره درگیر شود. اگر دولتها بخواهند به گسترش اندیشؤ حضرت امام کمک کنند، پیش از همه باید بی طرف باشند؛ اجازؤ بحث و تفسیر بدهند. شاید این کار در کوتاه مدت مشکلی پیش بیاورد؛ اما برای آینده راهگشاست.
دوم، دولتها از نابرابر تلقّی کردن تفسیرها و ترجیح بلامرجّح یکی از آنها بپرهیزند، نه این که برای یکی همه گونه امکانات در نظر بگیرند؛ ولی دیگری امکان بیان پیدا نکند، وگرنه تفسیرها سیاسی می شود و از حالت اعتدال خارج می گردد.
سوم، دولتها در سیاستگذاری صرفاً نسبت به برخی تفاسیر از اندیشه های امام ملتزم نباشند. نظام حکومتی شوروی(سابق) مرتکب این اشتباه شد؛ به تفاسیری خشک ملتزم گردید که فروپاشی نظام را در پی داشت. امروزه برخی مردم روسیه عقیده دارند که مارکسیسم اصلاح شده بهتر از لیبرالیسم موجود در روسیه است.
به هرحال، در خصوص دولتها در این مقال، جز گفتن نمی توانیم؛ اما نسل جدید حوزه می تواند در سطح روش شناختی، حرکت وسیع داشته باشد: برخی عناصر را به عنوان "بنیان مرصوص" فکر حضرت امام معرفی کند؛ نه بنیان مرصوصی که اجازؤ حرکت ندهد، بلکه مثل نکاتی که در برخی از آثار ایشان موجود است. همچون تحوّل اجتهاد، زمانی، مکانی و تاریخی بودن آن، خطاپذیری، تصمیمات سیاسی، و عقل گرایی ـ کمک کند تا روشی بیابیم که به کمک آن بتوان وارد اندیشه های ایشان شد. به نظر می رسد که حضرت امام به رغم شهرت جهانی و موفقیتی که داشته اند از یک جهت افکارشان در چند سال اخیر پیشرفت چندانی نداشته است؛ همچون کتابی که راه حل بسیاری از مشکلات ـ از جمله مشکلات دولت ـ را دارد؛ امّا همچنان ناگشوده مانده است.

تبلیغات