بحث هاى نو در حوزه اندیشه دینى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ریشههاى گیتىگرایى در اروپا
با آغاز دوره رنسانس در قرن پانزدهم، اروپاییان به تدریج ازدیانت و وحى و کلیسا فاصله گرفتند و دین از دنیاى آنان جداشد.
سکولاریسم -گیتى گرایى- که امروزه در ایران مطرح شده است، ازحدود دو قرن پیش در اروپا رواج و توسعه یافت. در غیاب وحى وفقدان حجیت قول ارباب دین، تمسک انحصارى به عقل، بشرى شعارتمدن اروپایى شد. نهضتى که در قرن هجده در اروپا با نامروشنگرى به وجود آمد، بر این محور استوار شده بود که عقل براىحل همه مسایل بشریت کافى است و باید به آن اعتماد کرد. نتیجهفاصله گرفتن از دیانت این بود که فیلسوفان جانشین پیامبرانشدند. در حیات دینى، پیامبران وظیفه ابلاغ احکام خدا را برعهده داشتند و مردم حل مسایل خودشان را از آنها مىخواستند وزندگى فردى و جمعىشان را براساس پاسخهاى انبیا و دستورات دینسامان مىدادند، اما در این دوران این وظیفه را فیلسوفان باتعدد آرا و مرامهایى که داشتند، بر عهده گرفتند.
بینشهاى مختلف و تکثر مکتبها در اروپا حیرتانگیز است. ازدکارت به بعد انواع و اقسام بینشها رواج یافت و هر کدام ازعقلگرایان و تجربه گرایان و ایدهآلیستها و ماتریالیستها و...
در کشورهاى مختلف سعى کردند به پرسشهاى بشر در حوزههاىاجتماعى و تاریخى پاسخ دهند.
ورود تفکر گیتىگرایانه به ایران
جامعه فکرى اروپا با ساختار فکرى گیتىگرایانهاش حدود یکصد وپنجاه سال پیش با جامعه ایران روبهرو شد و برخورد میان تمدناسلامى و فرهنگ جدید غربى پیشآمد. این برخورد همان چیزى است کهآن را تجدد مىدانند. تحول و نهضت و برخوردى که در سراسر جهاناسلام در این رودررویى -تجدد- پیشآمد تاریخچه دور و درازىدارد، برخوردهاى نظامى، شکستها، احساس نیازها، اعزام محصل بهاروپا، رفت و آمدها، نشر کتب، گسترش صنعت چاپ و نشر اندیشه؟.
به هر حال تجدد که حدود صد و پنجاه سال از عمرش در ایرانمىگذرد ،یک واقعه دراز تاریخى است و آن چه امروز درکشور درعرصه دین و دیانت و مسایل فکرى مىگذرد ریشه در حوادث یکصدوپنجاه سال اخیر دارد.
ویژگىهاى تمدن جدید درغرب
با آغاز گیتى گرایى در غرب درامورى که قبلا درقرونوسطى به طور طبیعى پذیرفته شده بود ،تشکیک حاصل شد. اصولا شک وتردید و نقد مسلمات شیوه متعارف و حاکم این دوران است.
تمدن جدید اروپا، از نظر فلسفى، با دکارت که از شک آغاز کردهاست، شروع مىشود و با فلسفه نقادى کانتبه اوج خودش مىرسد وشک مبدل به نقد و نقادى مىشود. از این جاست که انواع و اقسامبینشها در حوزههاى مختلف معارف، تحت عنوان فلسفههاى گوناگونپدید مىآید، مثلا: فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و زیبایىشناسى، فلسفهروانشناسى، فلسفه تاریخ، فلسفه علم، فلسفه دین و... اینهاعناوینى است که به اروپاى جدید تعلق دارد. در عرف و فرهنگ ما،این عناوین را نداریم.
معارف ما در این قالب تبلور نیافته است. کتابهاى اخلاقى مانندمعراج السعاده یا جامع السعاده از گذشته تا امروز در مقام بیاناخلاق هستند. اما فلسفه اخلاق در صدد بیان اخلاقیات نیست. فلسفهاخلاق مىگوید: اخلاق چیست؟ چرا باید اخلاقى بود؟ ملاک اخلاقى بودنچیست؟ چرا یک عملى اخلاقى است و یک عملى اخلاقى نیست؟ یک حکماخلاقى اعتباراش را از کجا به دست مىآورد؟ یا در فلسفه هنر وزیبایىشناسى مقصود بیان زیبایى نیست، بلکه صحبت از این است کهزیبایى چیست؟ چه چیز را زیبا مىگویند؟ ملاک زشت و زیبا چیست؟این نوع مباحث در فرهنگ و تمدن ما به این صورت مطرح نبودهاست.
اما در این دوران و دهههاى گذشته دانشگاهها آکنده از اینمطالب است. اصولا در نظام دانشگاهى ما به ویژه در حوزههاى علومانسانى، پایههاى عمده و اصلى درسها و برنامههاى آموزشى،مطالبى است که از اروپا منتقل گردیده است. گرچه این مطالبداراى مبانى متفاوتى با مبانى ما است، اما با مراجعه به تاریخفرهنگ و تمدن اروپا در قرون اخیر درمىیابیم که این بحثها باتمامى گسترشى که یافته با نشاط و سرزندگى پى جویى مىشود. درفرانسه، انگلستان، آلمان، ایتالیا، اسپانیا، هلند، بلژیک وکشورها، در این سه - چهار قرن، انواع و اقسام نحلههاى فلسفى وفکرى در علم و هنر و اقتصاد و اخلاق و... کتاب منتشر کردهاند واندیشههاى خویش را بیان و به تمامى دنیا و از جمله کشور مامنتقل کردهاند.
ضرورت طرح مباحث جدید
پس از بیان این مقدمه به بررسى فعالیتهاى شهید مطهرى دراین باره مىپردازیم. استاد شهید و به خوبى احساس مىکرد کهدوران تازهاى پدید آمده و مسایل و پرسشهاى جدیدى طرح شده کهباید به آنها پاسخ گفت.
هم و غم ایشان و بخشى از فعالیتهاى فکرىاش این بود که با حفظاصالتهاى اسلامى و بدون وارد کردن بدعت و انحراف و تحریف دروحى و حقیقتشریعت اسلامى، اذهان را براى پاسخگویى به اینسوالها -که چه بخواهیم و چه نخواهیم در جامعه مطرح شده- آمادهکرد.
نکته مهمى که استاد مطهرى مبدع آن است و به عقیده بندهارزندهترین میراث شهید مطهرى مىباشد، نشان دادن جهتحرکت دراین سمت است. کلمه «معلم» اصطلاحى در تاریخ فلسفه است. ارسطومعلم اول است و فارابى را معلم ثانى مىگویند. اما پس از ایندو عنوان معلم به صورت قطعى و جهانگیر برکسى اطلاق نشده است.
بعضىها مرحوم میرداماد را معلم ثالث گفتهاند، باید پرسید مگربقیه فیلسوفان معلم نبودند؟ اصطلاح معلم در این جا به چه معنااست؟ اهل تحقیق مىگویند اصطلاح معلم معناى خاصى در عرف و تاریخفلسفه دارد. در عرف تاریخ فلسفه به کسى اطلاق مىشود که علومزمانه خویش را بر وفق نیاز زمانش سازماندهى کند.
طبقهبندى علوم، کارى فلسفى است نه علمى و فیلسوفان اصیل صاحبطبقهبندى تازه در علوم هستند. این که علوم را چگونه مرتب کنیمو چه عناوینى در علوم داشته باشیم کدام را اصل و کدام را فرعبدانیم، مستلزم داشتن بینش فلسفى خاص است. ظاهرا در یونان،ارسطو، معارف زمان خودش را تدوین و جایگاه هر علم را مشخص کردو به خاطر این طراحى مستقل و بدیع شایسته نام معلم شد. شبیهاین کار را ظاهرا فارابى در کتاب احصاء العلوم انجام داده است.
استاد مطهرى نیز احساس مىکرد که در این روزگار به یک معلمجدید احتیاج داریم. او دریافته بود که نظم و عناوین وطبقهبندى و ساماندهى گذشته علوم و معارف براى پاسخگویى بهنیازهاى روزگار، کفایت نمىکند.
مىدانید که پشتسر علوم تجربى و علوم ریاضى فلسفه علم قراردارد. امروزه هر رشته علمى به منزله تنه و شاخ و برگ و میوهاىاست که ریشه آن فلسفه همان علم هست. ما در صورتى مى توانیم ازکیان و اندیشه اسلامى دفاع کنیم که در عرصه اندیشه حضور داشتهباشیم و متناسب با مسایل پدید آمده پاسخ پرسشها را عرضه کنیمو این مهم با مراجعه بىواسطه و فورى به کتابهاى کلامى و سنتىقابل دسترسى نیست. استاد مطهرى احساس مىکرد که باید یکبازآفرینى در معارف سنتى و نظام درسىما صورت بگیرد تا گوهرعقاید و فرهنگ اسلامى متناسب با این روزگار شود. آیا در کلامباید به کتابهاى قدیم اکتفا کنیم یا نه او مىدانست که بایدفلسفه جدیدى به نام فلسفه علم که ملهم و منبعث از همان فلسفهاسلامى است تاءسیس شود تا تکلیف متفکران مسلمان در حوزه علومتجربى و علوم ریاضى معین شود و بتوانند با استحکام به سوالاتفلسفىاى که در این حوزههاى علمى پدید مىآید، پاسخ دهند. ایشانعناوین تازهاى مانند فلسفه اخلاق یا فلسفه تاریخ را وارد معارفدینى کرد. پنجاه سال پیش در حوزههاى دینى بحثى به عنوان فلسفهتاریخ مطرح نبود. بىشک آن عالم و روحانى و شاگرد حوزه کهتوانستبا حفظ اصالتها و بدون عدول از ایمان و حقیقت دینى بهیک معرفتى به نام فلسفه تاریخ دستیابد، استاد مطهرى است. درروانشناسى و انسانشناسى و در فلسفه علوم اجتماعى نیز وضع برهمین منوال است. کتابهاى نسبتا سادهاى که ایشان مختصرا دراواخر عمرشان نوشتند مثل جامعه و تاریخ، کوششى استبراى ورودمباحث علوم اجتماعى در معارف اسلامى.
فرق کتاب عدل الهى شهید مطهرى با کتب عدل الهى قرون گذشته ایناست که ایشان متوجه پدید آمدن فلسفه دین یا کلام جدید کههزاران مساله در راه متفکران دین قرار داده است، شده بود.
در بحثخاتمیت، ایشان به این اکتفا نمىکند که به آیهاى ازقرآن به شیوه متعارف و براساس نقل و نص قرآن استناد کند.
استاد مطهرى به این نکته عمیقا توجه داشتند که همه این کارمطهرى این بود که مرزهاى سنتى معارف دینى را پیش برد و مباحثجدیدى را وارد معارف کرد و عناوین تازهاى خلق و سعى کردمتناسب با نیازها دامنه تفکر اسلامى را گسترش دهد.
بنده نمىگویم مطهرى توانست این کار را به انجام برساند،مىگویم مطهرى موفق شد که این کار را شروع کند.
ریشه فلسفههاى جدید
فلسفههایى که در اروپا مطرح مىشود -مثل فلسفه علم و فلسفه دینو فلسفه هنر و... که گاهى به آنها فلسفههاى مضاف اطلاق مىشودهمه مبتنى بر متافیزیک و ما بعد الطبیعه یعنى همان چیزى که مابه آن فلسفه اولى مىگوییم است. اینها شاخههاى منشعب شده ازبدنه و تنه فلسفه اولى است.
فلسفه اولى عمدتا شامل دو بحث وجود و معرفت; هستىشناسى ومعرفتشناسى است. این جنبه از فلسفه - متافیزیک و هستىشناسى ومعرفتشناسى- باید داراى اهمیت تام و تمام شود تا با نضج فلسفهاولى و متافیزیک و هستىشناسى و معرفتشناسى، مبانىاى براىتاءسیس فلسفه هنر اسلامى، فلسفه اخلاق اسلامى، فلسفه علم اسلامىو... به دست آید.
اهمیتى که مطهرى به فلسفه اسلامى مىداد فقط از آن جهت نبود کهبتواند با مارکسیستها احتجاج کند، بلکه از آن جهتبود کهفلسفه اسلامى ظرفیتى تام است که اگر خوب تحقیق شود و تعلیمداده شود و رشد و نمو کند مىتوان براساس و گرداگرد آن،فلسفههاى مضاف را تاسیس کرد، همچنان که در اروپا همه اینفلسفهها ماخوذ و مبتنى بر یک نوع فلسفه است. بعد از پیروزىانقلاب، اسلام قدرت خودش را در عرصه سیاست و در بسیج تودههاىمردم براى ایجاد حکومت اسلامى نشان داد و با تاسیس حکومت،افکار و عقاید دیگر را به حالش طلبید. هماکنون هرماه حداقلیککتاب مهم ودهها مقاله از مجلات مختلف اروپا و آمریکا درفلسفه دین ترجمه مىشود. حوزههاى علمیه، خصوصا حوزه علمیه قم وفضلاى اندیشمند آن باید این مباحث را پىگیرى کنند و باریشهیابى دقیق آنها پاسخهاى مناسب و متقن به آنها بدهند.
بر ماست تا با همان حساسیت و با همان احساس نیازى که شهیدمطهرى داشت، راه او را در حوزه تفکر و اندیشه دینى ادامه دهیمو با بهرهگیرى از امکانات و زمینه مناسب فعلى، مدافع شایستهاىبراى دفاع عقلانى، از حریم فرهنگ اسلام باشیم.
با آغاز دوره رنسانس در قرن پانزدهم، اروپاییان به تدریج ازدیانت و وحى و کلیسا فاصله گرفتند و دین از دنیاى آنان جداشد.
سکولاریسم -گیتى گرایى- که امروزه در ایران مطرح شده است، ازحدود دو قرن پیش در اروپا رواج و توسعه یافت. در غیاب وحى وفقدان حجیت قول ارباب دین، تمسک انحصارى به عقل، بشرى شعارتمدن اروپایى شد. نهضتى که در قرن هجده در اروپا با نامروشنگرى به وجود آمد، بر این محور استوار شده بود که عقل براىحل همه مسایل بشریت کافى است و باید به آن اعتماد کرد. نتیجهفاصله گرفتن از دیانت این بود که فیلسوفان جانشین پیامبرانشدند. در حیات دینى، پیامبران وظیفه ابلاغ احکام خدا را برعهده داشتند و مردم حل مسایل خودشان را از آنها مىخواستند وزندگى فردى و جمعىشان را براساس پاسخهاى انبیا و دستورات دینسامان مىدادند، اما در این دوران این وظیفه را فیلسوفان باتعدد آرا و مرامهایى که داشتند، بر عهده گرفتند.
بینشهاى مختلف و تکثر مکتبها در اروپا حیرتانگیز است. ازدکارت به بعد انواع و اقسام بینشها رواج یافت و هر کدام ازعقلگرایان و تجربه گرایان و ایدهآلیستها و ماتریالیستها و...
در کشورهاى مختلف سعى کردند به پرسشهاى بشر در حوزههاىاجتماعى و تاریخى پاسخ دهند.
ورود تفکر گیتىگرایانه به ایران
جامعه فکرى اروپا با ساختار فکرى گیتىگرایانهاش حدود یکصد وپنجاه سال پیش با جامعه ایران روبهرو شد و برخورد میان تمدناسلامى و فرهنگ جدید غربى پیشآمد. این برخورد همان چیزى است کهآن را تجدد مىدانند. تحول و نهضت و برخوردى که در سراسر جهاناسلام در این رودررویى -تجدد- پیشآمد تاریخچه دور و درازىدارد، برخوردهاى نظامى، شکستها، احساس نیازها، اعزام محصل بهاروپا، رفت و آمدها، نشر کتب، گسترش صنعت چاپ و نشر اندیشه؟.
به هر حال تجدد که حدود صد و پنجاه سال از عمرش در ایرانمىگذرد ،یک واقعه دراز تاریخى است و آن چه امروز درکشور درعرصه دین و دیانت و مسایل فکرى مىگذرد ریشه در حوادث یکصدوپنجاه سال اخیر دارد.
ویژگىهاى تمدن جدید درغرب
با آغاز گیتى گرایى در غرب درامورى که قبلا درقرونوسطى به طور طبیعى پذیرفته شده بود ،تشکیک حاصل شد. اصولا شک وتردید و نقد مسلمات شیوه متعارف و حاکم این دوران است.
تمدن جدید اروپا، از نظر فلسفى، با دکارت که از شک آغاز کردهاست، شروع مىشود و با فلسفه نقادى کانتبه اوج خودش مىرسد وشک مبدل به نقد و نقادى مىشود. از این جاست که انواع و اقسامبینشها در حوزههاى مختلف معارف، تحت عنوان فلسفههاى گوناگونپدید مىآید، مثلا: فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و زیبایىشناسى، فلسفهروانشناسى، فلسفه تاریخ، فلسفه علم، فلسفه دین و... اینهاعناوینى است که به اروپاى جدید تعلق دارد. در عرف و فرهنگ ما،این عناوین را نداریم.
معارف ما در این قالب تبلور نیافته است. کتابهاى اخلاقى مانندمعراج السعاده یا جامع السعاده از گذشته تا امروز در مقام بیاناخلاق هستند. اما فلسفه اخلاق در صدد بیان اخلاقیات نیست. فلسفهاخلاق مىگوید: اخلاق چیست؟ چرا باید اخلاقى بود؟ ملاک اخلاقى بودنچیست؟ چرا یک عملى اخلاقى است و یک عملى اخلاقى نیست؟ یک حکماخلاقى اعتباراش را از کجا به دست مىآورد؟ یا در فلسفه هنر وزیبایىشناسى مقصود بیان زیبایى نیست، بلکه صحبت از این است کهزیبایى چیست؟ چه چیز را زیبا مىگویند؟ ملاک زشت و زیبا چیست؟این نوع مباحث در فرهنگ و تمدن ما به این صورت مطرح نبودهاست.
اما در این دوران و دهههاى گذشته دانشگاهها آکنده از اینمطالب است. اصولا در نظام دانشگاهى ما به ویژه در حوزههاى علومانسانى، پایههاى عمده و اصلى درسها و برنامههاى آموزشى،مطالبى است که از اروپا منتقل گردیده است. گرچه این مطالبداراى مبانى متفاوتى با مبانى ما است، اما با مراجعه به تاریخفرهنگ و تمدن اروپا در قرون اخیر درمىیابیم که این بحثها باتمامى گسترشى که یافته با نشاط و سرزندگى پى جویى مىشود. درفرانسه، انگلستان، آلمان، ایتالیا، اسپانیا، هلند، بلژیک وکشورها، در این سه - چهار قرن، انواع و اقسام نحلههاى فلسفى وفکرى در علم و هنر و اقتصاد و اخلاق و... کتاب منتشر کردهاند واندیشههاى خویش را بیان و به تمامى دنیا و از جمله کشور مامنتقل کردهاند.
ضرورت طرح مباحث جدید
پس از بیان این مقدمه به بررسى فعالیتهاى شهید مطهرى دراین باره مىپردازیم. استاد شهید و به خوبى احساس مىکرد کهدوران تازهاى پدید آمده و مسایل و پرسشهاى جدیدى طرح شده کهباید به آنها پاسخ گفت.
هم و غم ایشان و بخشى از فعالیتهاى فکرىاش این بود که با حفظاصالتهاى اسلامى و بدون وارد کردن بدعت و انحراف و تحریف دروحى و حقیقتشریعت اسلامى، اذهان را براى پاسخگویى به اینسوالها -که چه بخواهیم و چه نخواهیم در جامعه مطرح شده- آمادهکرد.
نکته مهمى که استاد مطهرى مبدع آن است و به عقیده بندهارزندهترین میراث شهید مطهرى مىباشد، نشان دادن جهتحرکت دراین سمت است. کلمه «معلم» اصطلاحى در تاریخ فلسفه است. ارسطومعلم اول است و فارابى را معلم ثانى مىگویند. اما پس از ایندو عنوان معلم به صورت قطعى و جهانگیر برکسى اطلاق نشده است.
بعضىها مرحوم میرداماد را معلم ثالث گفتهاند، باید پرسید مگربقیه فیلسوفان معلم نبودند؟ اصطلاح معلم در این جا به چه معنااست؟ اهل تحقیق مىگویند اصطلاح معلم معناى خاصى در عرف و تاریخفلسفه دارد. در عرف تاریخ فلسفه به کسى اطلاق مىشود که علومزمانه خویش را بر وفق نیاز زمانش سازماندهى کند.
طبقهبندى علوم، کارى فلسفى است نه علمى و فیلسوفان اصیل صاحبطبقهبندى تازه در علوم هستند. این که علوم را چگونه مرتب کنیمو چه عناوینى در علوم داشته باشیم کدام را اصل و کدام را فرعبدانیم، مستلزم داشتن بینش فلسفى خاص است. ظاهرا در یونان،ارسطو، معارف زمان خودش را تدوین و جایگاه هر علم را مشخص کردو به خاطر این طراحى مستقل و بدیع شایسته نام معلم شد. شبیهاین کار را ظاهرا فارابى در کتاب احصاء العلوم انجام داده است.
استاد مطهرى نیز احساس مىکرد که در این روزگار به یک معلمجدید احتیاج داریم. او دریافته بود که نظم و عناوین وطبقهبندى و ساماندهى گذشته علوم و معارف براى پاسخگویى بهنیازهاى روزگار، کفایت نمىکند.
مىدانید که پشتسر علوم تجربى و علوم ریاضى فلسفه علم قراردارد. امروزه هر رشته علمى به منزله تنه و شاخ و برگ و میوهاىاست که ریشه آن فلسفه همان علم هست. ما در صورتى مى توانیم ازکیان و اندیشه اسلامى دفاع کنیم که در عرصه اندیشه حضور داشتهباشیم و متناسب با مسایل پدید آمده پاسخ پرسشها را عرضه کنیمو این مهم با مراجعه بىواسطه و فورى به کتابهاى کلامى و سنتىقابل دسترسى نیست. استاد مطهرى احساس مىکرد که باید یکبازآفرینى در معارف سنتى و نظام درسىما صورت بگیرد تا گوهرعقاید و فرهنگ اسلامى متناسب با این روزگار شود. آیا در کلامباید به کتابهاى قدیم اکتفا کنیم یا نه او مىدانست که بایدفلسفه جدیدى به نام فلسفه علم که ملهم و منبعث از همان فلسفهاسلامى است تاءسیس شود تا تکلیف متفکران مسلمان در حوزه علومتجربى و علوم ریاضى معین شود و بتوانند با استحکام به سوالاتفلسفىاى که در این حوزههاى علمى پدید مىآید، پاسخ دهند. ایشانعناوین تازهاى مانند فلسفه اخلاق یا فلسفه تاریخ را وارد معارفدینى کرد. پنجاه سال پیش در حوزههاى دینى بحثى به عنوان فلسفهتاریخ مطرح نبود. بىشک آن عالم و روحانى و شاگرد حوزه کهتوانستبا حفظ اصالتها و بدون عدول از ایمان و حقیقت دینى بهیک معرفتى به نام فلسفه تاریخ دستیابد، استاد مطهرى است. درروانشناسى و انسانشناسى و در فلسفه علوم اجتماعى نیز وضع برهمین منوال است. کتابهاى نسبتا سادهاى که ایشان مختصرا دراواخر عمرشان نوشتند مثل جامعه و تاریخ، کوششى استبراى ورودمباحث علوم اجتماعى در معارف اسلامى.
فرق کتاب عدل الهى شهید مطهرى با کتب عدل الهى قرون گذشته ایناست که ایشان متوجه پدید آمدن فلسفه دین یا کلام جدید کههزاران مساله در راه متفکران دین قرار داده است، شده بود.
در بحثخاتمیت، ایشان به این اکتفا نمىکند که به آیهاى ازقرآن به شیوه متعارف و براساس نقل و نص قرآن استناد کند.
استاد مطهرى به این نکته عمیقا توجه داشتند که همه این کارمطهرى این بود که مرزهاى سنتى معارف دینى را پیش برد و مباحثجدیدى را وارد معارف کرد و عناوین تازهاى خلق و سعى کردمتناسب با نیازها دامنه تفکر اسلامى را گسترش دهد.
بنده نمىگویم مطهرى توانست این کار را به انجام برساند،مىگویم مطهرى موفق شد که این کار را شروع کند.
ریشه فلسفههاى جدید
فلسفههایى که در اروپا مطرح مىشود -مثل فلسفه علم و فلسفه دینو فلسفه هنر و... که گاهى به آنها فلسفههاى مضاف اطلاق مىشودهمه مبتنى بر متافیزیک و ما بعد الطبیعه یعنى همان چیزى که مابه آن فلسفه اولى مىگوییم است. اینها شاخههاى منشعب شده ازبدنه و تنه فلسفه اولى است.
فلسفه اولى عمدتا شامل دو بحث وجود و معرفت; هستىشناسى ومعرفتشناسى است. این جنبه از فلسفه - متافیزیک و هستىشناسى ومعرفتشناسى- باید داراى اهمیت تام و تمام شود تا با نضج فلسفهاولى و متافیزیک و هستىشناسى و معرفتشناسى، مبانىاى براىتاءسیس فلسفه هنر اسلامى، فلسفه اخلاق اسلامى، فلسفه علم اسلامىو... به دست آید.
اهمیتى که مطهرى به فلسفه اسلامى مىداد فقط از آن جهت نبود کهبتواند با مارکسیستها احتجاج کند، بلکه از آن جهتبود کهفلسفه اسلامى ظرفیتى تام است که اگر خوب تحقیق شود و تعلیمداده شود و رشد و نمو کند مىتوان براساس و گرداگرد آن،فلسفههاى مضاف را تاسیس کرد، همچنان که در اروپا همه اینفلسفهها ماخوذ و مبتنى بر یک نوع فلسفه است. بعد از پیروزىانقلاب، اسلام قدرت خودش را در عرصه سیاست و در بسیج تودههاىمردم براى ایجاد حکومت اسلامى نشان داد و با تاسیس حکومت،افکار و عقاید دیگر را به حالش طلبید. هماکنون هرماه حداقلیککتاب مهم ودهها مقاله از مجلات مختلف اروپا و آمریکا درفلسفه دین ترجمه مىشود. حوزههاى علمیه، خصوصا حوزه علمیه قم وفضلاى اندیشمند آن باید این مباحث را پىگیرى کنند و باریشهیابى دقیق آنها پاسخهاى مناسب و متقن به آنها بدهند.
بر ماست تا با همان حساسیت و با همان احساس نیازى که شهیدمطهرى داشت، راه او را در حوزه تفکر و اندیشه دینى ادامه دهیمو با بهرهگیرى از امکانات و زمینه مناسب فعلى، مدافع شایستهاىبراى دفاع عقلانى، از حریم فرهنگ اسلام باشیم.