کلیات دین شناسى (5) دیــن و فرهنــگ
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
واژه فرهنگ برابر کلمه «ثقافة» در زبان عربى و کلمه «culture» در زبان انگلیسى است و بر آداب و رسوم و فنون و هنرها و دانشها و دیگر امور فکرى و عقلانى و نیز بنیادهاى اجتماعى اقوام و جوامع بشرى اطلاق مىشود.(1)
از آنجایى که بشر از قوه عقل و خرد بهرهمند است و حیات خویش را با به کارگیرى این موهبت الهى سامان مىبخشد، باید گفت بشر در هیچ مرحلهاى از تاریخ خود فاقد فرهنگ نبوده است. هر چند، تفاوتهاى کمّى و کیفى بسیارى در فرهنگهاى گذشته و حالِ اقوام و جوامع مختلف بشرى وجود داشته است. فرهنگ بشر در نخستین مراحل تاریخ و در بین اقوام ابتدایى چنان مرتبه نازلى داشته که با اقوام متمدن قابل مقایسه نیست. تا آنجا که گاهى از چنین اقوامى به عنوان اقوام بىفرهنگ یاد مىشود.
همانگونه که گاهى فرهنگ ویژهاى مقیاس سنجش فرهنگ جوامع قرار گرفته و اقوام و جوامعى که چنان فرهنگى را ندارند، بىفرهنگ قلمداد شدهاند. این داورىها در نفى فرهنگ از قوم و ملتى نسبى بوده و هرگز به معنى نفى مطلق فرهنگ نخواهد بود.
فرهنگ با تعریفى که از آن ارائه شد، با تمدن نزدیکى بسیارى دارد. تمدن به معنى آداب، رسوم و قوانین ویژهاى است که زندگى بشر بر آن استوار است. در برابر زندگى فاقد هرگونه آداب و مقررات ویژه.(2)
گر چه نمىتوان قوم و جمعیتى را یافت که به کلى فاقد تمدن باشد، ولى به جهت تفاوتهاى بسیارى که در اینباره وجود داشته است و با توجه به مقیاس قرار گرفتن پارهاى از تمدنها، احیانا اقوام و جوامعى از بشر -درگذشته و حال- فاقد تمدن شمرده مىشوند.
فرهنگ و تمدن بشرى داراى جنبه مادى و معنوى است. این دوگانگى به دلیل وجودِ دوبعدى انسان است؛ انسان در عین آن که موجودى مادى و طبیعى است داراى جنبه معنوى و فراطبیعى است و بدین جهت است که درباره او از حق و مسؤولیت سخن به میان مىآید.
آن دسته از فنون، دانشها، هنرها و فعالیتهاى فکرى که درباره حیات طبیعى انسان است جنبه مادى فرهنگ و تمدن را تشکیل مىدهد، و آنچه در زمینه امور معنوى و ارزشى زندگى است، جنبه معنوى فرهنگ و تمدن را مىسازد.
هدف این نوشتار، بررسى جایگاه و نقش دین در ساختار مادى و معنوى فرهنگ و تمدن بشرى است؛ همچنین نقش پیامبران الهى که آورندگان و مبلّغان ادیان و شرایع آسمانىاند نیز در این باره روشن خواهد شد.
براى روشنتر شدن موضوع بحث، یادآورى این نکته لازم است که دین داراى کاربردهاى گوناگونى است که مىتوان آنها را در سه دسته عام، خاص و اخص قرار داد.
کاربرد عام آن، هرگونه نظام فکرى که مشتمل بر نوعى ایدئولوژى و جهان بینى است را شامل مىشود. این کار برد بر مکاتبى مانند مارکسیسم و اومانیسم نیز منطبق مىشود.
کاربرد خاص آن، بر آن دسته از نظامهاى فکرى تطبیق مىکند که به نوعى قداست و گرایشهاى قدسى و ماوراء طبیعى معتقدند. گرچه مظاهر و نمادهاى آن امر مقدس -درپارهاى موارد- برخى از پدیدههاى طبیعى باشد. در این کاربرد عبادت و نیایش و پرستش، حضور برجستهاى دارد. ولى وحى و شریعت آسمانى، جدى و اساسى تلقى نمىشود.
کاربرد اخص دین با دو ویژگى شناخته مىشود؛ اوّل، داراى قداست و پرستش و نیایش، سرچشمه ماوراء طبیعى و توحیدى است. دوم، وحى و شریعت آسمانى نیز از جایگاه بلندى برخوردار است. ادیان یهود، مسیحیّت و اسلام از مصادیق این کاربرد هستند و از آنها به عنوان ادیان توحیدى و ابراهیمى یاد مىشود.
در این نوشتار همه کاربردهاى یاد شده از دین مورد نظر خواهد بود. گرچه در پارهاى مسایل، تنها ادیان توحیدى، و احیانا فقط دین اسلام مقصود است. این نکته در لابلاى مطالب به صراحت و یا اشاره گوشزد خواهد شد.
یاد آور مىشود که بحث گسترده درباره جایگاه و نقش دین در فرهنگ و تمدن از گنجایش یک مقاله و حتى یک کتاب بیرون است و تبیین کامل و همه جانبه موضوع در دایرةالمعارفى مىگنجد. ولى باتوجه به اهمیّت موضوع، ارائه بحثى فشرده و گویا در این باره، سودمند و ضرورى به نظر مىرسد. به ویژه در این روزگار که بار دیگر، دین و دینپژوهى توجه بشر را به خود جلب کرده و این حقیقت که علمِ جدا از دین، توانایى پاسخگویى به مشکلات بشر و حل نابسامانىهاى او را ندارد، روشن شده است. و دکترین سیانتیسم که در قرنهاى هیجده و نوزده میلادى ترویج مىشد، امروز دیگر طرفداران قابل اعتنایى ندارد. بدین جهت این بحث مىتواند در تحکیم و تبیین نگرش جدید به دین و فرهنگ نقش مؤثرى داشته باشد.
دیدگاههاى مخالف
پیش از آنکه به بررسى نقش سازنده دین در فرهنگ و تمدن بشرى بپردازیم، لازم است دیدگاههاى مخالفان را نقد و بررسى کنیم.
دیدگاه نخست
برخى متظاهران به روشنفکرى گفتهاند:
محور تعالیم دینى، انصراف از دنیا وتوجه به آخرت، پرداختن به درون و رها ساختن برون، گرایش به ذهنیّت و گریز از عینیت بوده است. از این رو همیشه نیروى مذهب و دین در جهت دلسرد کردن بشر از زندگى و مانند ترمزى براى پیشرفت بشر بوده است، به این ترتیب، نقش دین و پیامبران همواره منفى بوده است.(3)
در این که برخى از مذاهب و ادیان ساختگى یا تحریف شده نگرشى یک سویه به حیات بشر داشته و رهبانىگرى، انزوا طلبى و بىتوجهاى به حیات دنیوى راترویج و توصیه کردهاند، جاى تردید نیست، دستورهاى سخت و سنگین ریاضت نفس در جینیزم و بودیزم و برخى توصیههاى وارد در انجیل موجود، گواه روشنى بر این ادعا است، ولى باید توجه داشت که این نسبت، به شرایع راستین آسمانى درست نیست. سخن این شرایع را باید از قرآن که آخرین کتاب آسمانى است شنید. قرآن آشکارا مىگوید: که رهبانیّت توصیه شده در آیین مسیحیّت کنونى بدعتى بیش نیست، و خداوند آن را مقرر نداشته است.
«رُهبانیة ابتدعوها ماکتبناها علیهم الاابتغاء رضوانالله فمارعوها حق رعایتها»(4)
رهبانیّتى را که آنان بدعت نمودند ما مقرر نداشتیم آن را مگر براى به دست آوردن رضاى خدا، ولى آنان حق آن را رعایت نکردند.
رهبانیّتى که حضرت مسیح علیهالسلام آورده بود براى آن بود که بنى اسرائیل از غرق شدن در لذایذ مادى و توجه همه جانبه به حیات دنیوى رها شوند. ارزشهاى معنوى را در زندگى خود احیا و اجرا کنند. شرایط ویژه حاکم بر یهودِ دنیاگرا اقتضا مىکرد که مسیح علیهالسلام بر آخرت گرایى تأکید ورزد؛ ولى هدف او این نبود که دنیا را به کلى ترک کرده و ریاضتهایى بر خلاف عقل و فطرت براى خود مقرر دارند، مانند آنچه در انجیل متّى آمده است:
«اگر چشم راستت ترا بلغزاند آن را بکن و به دور انداز، زیرا ترا بهتر آن است که عضوى از اعضایت تباه شود از آنکه تمام بدنت در جهنم افکنده شود»(5).
بدیهى است عمل به چنین قانونى، زندگى بشر را به کلى مختل مىسازد، و هرگز مسیح علیهالسلام به این منظور فرستاده نشده و خداوند چنین دستورى نداده است، اینها، نتیجه دستبردهاى جاهلانه یا مغرضانه بشر در تعالیم آسمانى است.(6)
دیدگاه دوم
طرفداران مارکسیسم نقش سلبى دین را در تمدن بشرى به گونهاى دیگر بیان کردهاند. آنان بر عکس گروه نخست، براى دین و آورندگان آن هدف دنیوى قائلند، و معنویت گرایى آنان را پوشش ظاهرى براى هدف واقعى خود مىدانند. از نظر آنان دین و دولت و ثروت، همزاد با اصل مالکیت، عوامل ضد خلقى بودهاند. به گمان آنان تاریخ مانند هر پدیده دیگر حرکتى دیالکتیکى دارد؛ یعنى حرکت ناشى از تضاد درونى. با پیدایش مالکیّت، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم شد؛ طبقه حاکم و بهرهکش، و طبقه محروم و بهرهده، طبقه حاکم همیشه طرفدار وضع موجود براى حفظ امتیازهاى خود بوده است. امّا طبقه محکوم همآهنگ با تکامل ابزار تولید، مىخواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع کاملترى را جانشین آن کند، طبقه حاکم در سه چهره مختلف نقش خود را ایفا کرده است، دین و دولت و ثروت. به عبارت دیگر؛ عامل زور و عامل زر و عامل فریب. نقش ارباب ادیان اغفال و فریب مردم به سود ستمگران و استثمارگران بوده است.
نقش تاریخى دین و ارباب ادیان از آن جهت منفى بوده که همواره در طبقه کهنهگرا و محافظهکار و طرفدار وضع موجود، یعنى صاحبان زر و زور بوده است. تز مارکسیسم در توجیه تاریخ همین است.(7)
در نقد این نظریه یادآور مىشویم:
در اینکه در طول تاریخ مطالب بىاساسى در ستایش صاحبان زر و زور به مذهب نسبت داده شده، و کسانى به نا حق خود را عالم دین و حامى آن خوانده و در دسته اصحاب زور و زر ایستادهاند، جاى تردید نیست و به گفته صاحبنظران یکى از مهمترین علل شکست کلیسا پس از رنسانس همان استبداد و ثروت اندوزى دستگاه کلیسا بوده است. لویس هالزى هال در این باره مىگوید:
در میان کشیشان دنیا پرست و بىاخلاق، جنگ پلیدى بر سر تصرف قدرت در گرفت، این دسته از کشیشان از محل اعانات و عواید کلیسا به اجیر ساختن دار و دستههاى اوباش پرداختند و براى رسیدن به مقاصد خود از هیچگونه دسیسه چینى، ارتشا و جنایت فروگذار نکردند...(8)
حرمت و قداستى نیز که در بین برخى از فرقههاى اسلامى براى حاکمان جائر و فاسد تصور شده، به یقین نتیجه احادیثى است که از طرف دشمنان اسلام و به واسطه دوستان نادان و سادهلوح وارد مجموعههاى روایى شده است. زیرا طبق آیات قرآن و روایات صحیح، خداوند هرگز ظلم و تباهى را نمىپسندد، و فلسفه بعثت پیامبران، این بوده است که با هرگونه ستمگرى و تبهکارى مبارزه کنند.
چگونه مىتوان دین و معلمان و مبلّغان راستین آن را طرفدار زور و زر و مخالف محرومین و مستضعفین دانست. در حالى که پیامبران الهى همیشه در مقابل زورگویان و زراندوزان و مُتْرفین قرار داشتند، و بیشترین طرفداران آنان را محرومین و رنج دیدگان تشکیل مىدادند؟! قرآن کریم در این باره مىفرماید:
و ما ارسلنا فىقریة من نذیرالاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون(9)
هیچ پیامبرى را در آبادىاى نفرستادیم مگر اینکه گروه مترف گفتند ما به رسالت شما کافریم.
دیدگاه سوم
عدهاى نیز تاریخ را به نوعى دیگر و بر ضد دیدگاه قبل تفسیر کرده و به شکلى دیگر نقش دین را منفى مىدانند. اینان مدّعى هستند، قانون تکامل طبیعت و تکامل تاریخ غلبه زورمندان و حذف ضعفا است، نیرومندان، عامل پیشرفت تاریخ و ضعیفان، عامل توقف و عقبماندگى آن بودهاند. دین و مذهب، ساخته ضعیفان براى مهار زورمندان است، ارباب ادیان مفاهیم دینى؛ عدل و آزادى و راستى و درستى و انصاف و محبت و ترحم و تعاون و... را به سود ضعفا، یعنى طبقه عقبمانده و ضد تکامل و به زیان طبقه توانمند، یعنى طبقه پیشرو و عامل تکامل اختراع کردهاند تا وجدان اقویا را تحت تأثیر قرار داده، و مانع حذف و از بین رفتن ناتوانان و اصلاح و بهبود نژاد بشر و پیدایش انسانهاى برجسته شوند. به این جهت نقش مذهب که طرفدار اخلاق بردگى و برضد اخلاق سرورى بوده که عامل تکامل تاریخ و جامعه است، منفى بوده است.
از طرفداران سرسخت این نظریه نیچه فیلسوف ماتریالیست و معروف آلمانىاست(10).
در نادرستى این دیدگاه جاى تردید نیست، زیرا تعهّد به ارزشهاى اخلاقى و مسوولیت شناسى و رعایت حقوق دیگران که از مهمترین ویژگىهاى انسان است، در فلسفه نیچه نادیده گرفته شده و انسان به تبعیت از قانون جنگل سوق داده شده است. شکى نیست که انسان نباید تن به ذلت و بندگى در برابر همانندهاى خود بدهد. ولى راه تحصیل آن پشتپا زدن به معیارهاى حیات عقلانى و اخلاقى نیست بلکه یگانه راه آن رعایت آن معیارها است که خود در سایه توحید و یکتا پرستى به دست مىآید. شاید مادىگرایى فلسفى نیچه از یک سو، و مشاهده برخى کارهاى حقیرانه و ذلیلانه و ریاضتهاى طاقتفرسا، از طرف برخى پیروان ادیان و مذاهب، در وى چنین عقیدهاى را برانگیخته است و چه بسا عقیده گناه جبلّى انسان در آیین مسیحیّت نیز سهم مؤثرى در پیدایش دیدگاه مزبور داشته است. چنان که کاپلستون گفته است:
بیزارى نیچه از مسیحیت در اساس، از اثرى است که مسیحیّت به گمان او در انسان دارد، یعنى اینکه مسیحیّت انسان را ناتوان و ذلّتکش و اهل تسلیم و افتاده بار مىآورد و یا وجدان عذاب آلودهاى به او مىبخشد و نمىگذارد خود را آزادانه بپروراند(11).
برتراند راسل و نتایج مذهب
برتراندراسل در عین اینکه براى مذهب، آثار و نتایج مثبتى قایل است، ولى در مجموع بر این عقیده است که مذهب براى بشر نتایج زیانبار داشته است، وى در پاسخ این سؤال که «شما فکر مىکنید که مذهب از حیث نتیجه خوب است یا مضر»؟مىگوید:
من فکر مىکنم اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است. با اینکه مذهب سبب شده است که کاهنان مصرى تقویم را اختراع کرده و به وقوع خسوف و کسوف توجه کنند. به طورى که بتوانند در آن موقع آن را پیش بینى کنند و نظایر اینها از نتایج مفید مذهب بوده است ولى من فکر مىکنم که بسیارى از نتایج مذهب مضر بوده است. علت این ضرر این است که در مذاهب مردم باید به چیزهایى معتقد باشند که دلیل صحیحى براى وجود آنها نیست و این موضوع بسیار قابل اهمیّت است. مذهب افکار مردم و سیستمهاى تربیتى آنها را تخطئه مىکرد و اصول اخلاقىِ کاملاً جدیدى را بنا گذارى مىکرد. یعنى مذهب مىگفت: عقیده جزمى به فلان مسأله صحیح و عقیده به چیزهاى دیگر غلط است. بدون اینکه مردم در سؤال از حقیقت یا باطل بودن آن مسایل مفروض حقى داشته باشند، مقدس شمردن محافظه کارى و چسبیدن به عادات کهن و محترم شمردن تعصب و کینهتوزى و تعصّبى که در مذهب وجود دارد -مخصوصا در اروپا- کاملاً وحشتناک است(12).
برتراندراسل در پاسخ یاد شده زیانهاى زیر را براى مذهب برشمرده است:
1 . لزوم اعتقاد به مسایل، بدون دلیل صحیح.
2 . تخطئه کردن سیستمهاى تربیتى و اصول اخلاقى رایج در جامعه قبل از آمدن مذهب.
3 . قایل نشدن حق سؤال براى افراد.
4 . مقدس شمردن محافظهکارى.
5 . استناد به عادات کهن.
6 . محترم شمردن تعصّب و کینه توزى.
در نقد نظریه راسل مىگوییم:
آنچه وى به مذهب نسبت داده، و آن را از نتایج زیانبار دین دانسته است، در حقیقت مربوط به دو چیز است؛ یکى مذاهب تحریف شده، مانند مسیحیّت، و دیگرى اعمال و رفتار مدعیان پیروى از مذهب، و به اصطلاح دینداران و دین یاران، ولى روشن است که متهم کردن مذاهب راستین الهى به زیانبارى براى بشر با استناد به دو دلیل یاد شده، دور از شأن علمى فردى چون راسل است که خود را طرفدار تفکر منطقى مىداند. وى در پاسخ سؤال دیگر، به گونهاى به این مطلب اشاره کرده است. چنان که وقتى وایت مىگوید:
ولى خود بنیان گذاران مذاهب عوامل مورد اشاره را همیشه به عنوان علت مقرر نداشتهاند.
راسل پاسخ مىدهد:
تعالیم بانیان مذاهب کمتر با اعمال پیروانشان ارتباط دارد.
آنگاه در توضیح آن مىگوید:
من افراد نظامى را مىبینم که تصور مىکنند عقاید مسیحیّت در مبارزه با نیروهاى شرقى اهمیّت بسیار دارد. من موعظه عیسى را در بالاى کوه مکرر خواندهام حتى یک کلمه درباره تشویق به استعمال بمب هیدروژنى پیدا نکردهام(13).
زیانهایى که آقاى راسل به مذهب نسبت داده است به هیچ وجه در مورد آیین مقدس اسلام و تعالیم قرآن کریم پذیرفته نیست. آیین اسلام تقلید کورکورانه از نیاکان و پیروى از گفتار بىدلیل و تعصّب بىجا و کینهتوزى را محکوم مىکند. اسلام براى عقاید و احکامى که بیان مىکند، دلیل مىآورد. و از مخالفان نیز برهان مىطلبد.
و اما تخطئه کردن سیستمهاى حاکم در جوامع قبل از آمدن پیامبران، کار ناپسند و نامعقولى نیست، اصولاً وظیفه همه مصلحان بشرى مخالفت با سنتهاى ناروا و دگرگون کردن نظامهاى اخلاقى و اجتماعى نادرست بوده است. این کار نه تنها عیب نیست بلکه نشانه کمال است.
راسل در یکى دیگر از پاسخهاى خود نیز اشاره کرده است که: زیانهاى مذهب را از دیدگاه آیین مسیحیت و کلیسا بیان داشته است چنان که مىگوید:
من فکر مىکنم امروزه مذهب اصولاً آنطور که در کلیسا وانمود مىشود، از تفکر منصفانه باز مىدارد و براى چیزهاى بىاهمیّت ارزش قائل مىشود.
و در توضیح آن مىگوید:
هنگامى که امپراطورى روم ساقط مىشد، پدران کلیسا درباره آن دلواپس نبودند. بلکه چیزى که براى آن دلواپس بودند. محفوظ نگاهداشتن مسأله بکارت بود و این مسأله براى آنها داراى اهمیّت بود(14).
دیدگاههاى موافق
از گروههاى یاد شده که بگذریم، دیگران - حتى منکران ادیان- نقش دین را در فرهنگ و تمدن بشرى سازنده دانستهاند. فوستل دو کولانژ فرانسوى در کتاب خود تمدن قدیم گفتار مشروحى را در توازى دین و تمدن آورده است که حاصل آن را در بندهاى زیر خلاصه کردهایم:
1 ـ تمدن بشرى از قدیمترین مراحل خود، زاییده مذهب و تحت تأثیر آن بوده است.
2 ـ تمدن و مذهب در طول تاریخ پابه پاى هم پیش رفتهاند.
3 ـ توسعه تمدن در گرو عقاید مذهبى مشترک و متکامل بوده است.
4 ـ زمینه تأسیس دولت جهانى، در سایه اشتراک در عقیده و توحید در پرستش فراهم مىشود.(15)
از دیدگاه موافقان، تمدن بشر دو جنبه مادى و معنوى دارد: جنبه مادى آن همان دستاوردهاى فنى و صنعتى است، که دوره به دوره تکامل یافته تا به امروز رسیده است. و جنبه معنوى آن مربوط به روابط انسانىِ انسانها است. در تأثیر مثبت و سازنده دین در جنبه معنوى تمدن بشر جاى تردید نیست. و از آنجا که جنبههاى مادى تمدن نیز در پرتو جنبه معنوى آن مجال رشد یافته است، دین در تکامل جنبه معنوى تمدن بشر به طور مستقیم، و در تکامل جنبه مادى آن به صورت غیر مستقیم مؤثر بوده است. با این حال این گروه نیز به دو دسته تقسیم مىشوند.
گروهى از آنها، نقش مثبت دین را منحصر به گذشته مىدانند و مدعى هستند که با پیشرفت علوم، تعلیمات دینى نقش خود را از دست داده و در آینده بیشتر از دست خواهد داد.
گروهى دیگر مدعىاند که نقش ایمان و ایدئولوژى مذهبى نقشى اساسى است که هرگز پیشرفتهاى علمى جایگزین آن نخواهد شد، همچنانکه مکاتب فلسفى نیز نتوانستهاند جایگزین آن شوند. در میان تأثیر گذارى مختلفى که پیامبران در گذشته داشتهاند گاهى مواردى پیدا مىشود که تکامل شعور اجتماعى بشر موجب بىنیازى از پشتوانه تعلیمات دینى است، ولى اساسىترین نقشها همانها است که در گذشته بوده و در آینده نیز به قوت خود باقى خواهد بود. به عنوان نمونه، تعلیم و تربیت که در گذشته با انگیزه دینى و مذهبى بوده است. این انگیزه باعث توجه بشر به علم و دانش شده امّا اکنون تکامل شعور اجتماعى بشر براى ارزشگذارى به علم و دانش کافى است.
ولى نقشهایى چون، استوار ساختن میثاقها و پیمانها و آزادى از اسارتهاى اجتماعى را باید از نقشهاى همیشگى دین دانست، زندگى اجتماعى بشر براساس احترام به پیمانها و میثاقها و قرار دادها و وفاى به عهد است. احترام به عهدو میثاق یکى از ارکان جنبه انسانى تمدن بشرى است، این نقش را در گذشته مذهب بر عهده داشته، و هنوز هم مذهب رکن اصیل آن است. مذهب پشتوانه محکمى براى ارزشهاى اخلاقى و انسانى است.
ارزشهاى اخلاقى بدون مذهب، همانند اسکناس بدون پشتوانه است که زود بىاعتباریش آشکار مىشود.(16)
پس از آشنایى اجمالى با نقش مثبت و سازنده دین در تمدن بشرى، مناسب است نمونههایى از اثرگذارى دین را در نهادهاى اجتماعى و فرهنگى جوامع بشرى که در حقیقت ارکان تمدن بشر را تشکیل مىدهند بررسى کنیم.
دین و دانش و صنعت
ادیان راستین در تشویق بشر به علم و صنعت نقش مؤثرى داشتهاند، از نظر این ادیان طبیعت، فعل خداوند دانا و حکیم است و قوانین و سننى دارد که کشف آنها در اندیشه و رفتار انسان مؤثر است . و اصولاً آباد کردن زمین در سایه علم و عمل یک رسالت انسانى است. قرآن کریم از زبان صالح پیامبر، آنگاه که قوم خود را به یکتاپرستى فرا مىخواند گوشزد مىکند:
خداوند شما را از زمین آفریده و آباد کردن آن را از شما خواسته است(17).
طبرسى در تفسیر خود مىگوید:
این آیه نظریه کسانى که کسب و کار را حرام مىدانند، مردود مىسازد. زیرا خداوند به بندگان خود منت نهاده است که وسایل و امکانات آبادى زمین را در اختیار آنان قرار داده است.(18)
متکلمان اسلامى یکى از فواید نبوت را تعلیم صنایع به بشر دانستهاند، زیرا بشر در دورانهاى آغازین تاریخ، هنوز از چنان رشد فکرى و امکانات علمى برخوردار نبود که بتواند صنایع دقیق و پیچیده را اختراع نماید. لذا پیامبران الهى آنان را در این مورد نیز هدایت کردهاند.(19) قرآن کریم در مورد داود پیامبر یادآور مىشود که خداوند صنعت زره سازى را به او آموخت .
و علّمناه صنعة لبوس لکم(20).
و درباره نوح مىفرماید:
به او وحى کردیم که با نظارت ما و آگاهى که از طریق وحى به تو مىدهیم کشتى را بساز.(21)
در کتابهاى تاریخ پیامبران آمده است که: ادریس پیامبر نخستین فردى بود که صنعت نویسندگى و دوزندگى را اختراع نمود، و از آن روى ادریس نامیده شد که بسیار به کار درس و آموزش دانش اهتمام داشت و گفتهاند خداوند به او علم حساب و نجوم -هیئت- آموخت، و این معجزه او بود.(22)
یادآور مىشویم که ما آموختن دانش و صنعت را جزو اهداف اصلى پیامبران الهى و رسالتهاى بنیادى دین نمىدانیم. هدف و رسالت اصلى دین هدایت بشر به کمال مطلوب او و نشان دادن راه تقوى و فضیلت در همه شؤون زندگى است، ولى علم و صنعت از ابزارهاى وصول به این هدف و به عنوان مقدمه، مورد توجه دین و پیامبران الهى بوده است. در این جا باید، مخالفتهایى که احیانا در طول تاریخ دین از طرف برخى نهادهاى دینى با علم و دانش شده است را از حقیقت دین و بنیانگذاران راستین آن جدا دانست بنابراین مخالفتهاى کلیسا در قرون وسطى با علم و عالمان ربطى به دین حقیقى و دینداران و دین یاران راستین ندارد، چنانکه تعارضهاى متون تحریف شده دینى نیز با علم را، نباید تعارض دین با علم دانست.
دین و فلسفه الهى
حقیقت و روحِ فلسفه، عبارت از حقیقت جویى است. و روش آن شناخت و تفسیر عقلانى هستى است، این دو از ارکان ادیان آسمانى به شمار مىآیند. پیامبران -طبق گزارشى که قرآن کریم از تاریخ آنان مىدهد- پیوسته بشر را به تأمل و تفکر در آفرینش دعوت کرده و عقل وخرد او را به دقت و تَدبّر در هستى برانگیختهاند. دعوت به تفکر در هستى و عجایب خلقت در حقیقت، به انگیزهِشناختِ حق، و ایمان به خالق و مدبّر جهان و سراى قیامت بوده است. از این رو پیامبرا
الهى بنیانگذاران فلسفه الهى هستند.
نوح به قوم خود چنین مىگفت:
چرا عظمت خداوند را باور ندارید، در حالى که شما را گوناگون آفرید، آیا نمىبینید چگونه آسمانهاى هفتگانه را برفراز یکدیگر آفرید، و ماه را نورى در میان آنها قرار داد، و خورشید را چراغى فروزان ساخت، خداوند شما را از زمین آفرید، سپس در آن بازگرداند و بار دیگر بیرون مىآورد، خداوند زمین را گسترانید تا از آن راههایى برگزینید.(23)
دیگر پیامبران الهى نیز به همین روش کلى در دعوت به یکتاپرستى عمل کردهاند. گرچه در شرایط اقلیمى و ویژگىهاى فکرى و فرهنگى اقوام و امتهاى خود، روشهاى ویژهاى نیز داشتهاند، اما مىتوان گفت؛ دعوت به تفکر و تدبّر در نظام هستى و استدلال از شگفتىهاى آن بر حقانیّت مبدأ و معاد، اصل و روش مشترک آنان بوده است. چنانکه امام على علیهالسلام آنجا که فلسفه بعثت پیامبران را بیان کرده، مىفرماید:
تا گنجینههاى خرد افراد بشر را برانگیزند و نشانههاى قدرت را به آنان نشان دهند»(24).
صدرالمتألهین درباره تاریخ پیدایش حکمت الهى مىگوید:
«حکمت الهى توسط آدم صفىالله و فرزندان او یعنى شیث و ادریس و پس از آنان نوح، آغاز مىشود، زیرا جهان هرگز از فردى که وى، قائمه علم توحید و معاد -فلسفهالهى- بوده، خالى نبوده است، و هرمس اعظم -ادریس- کسى است که حکمت را در سرزمینهاى مختلف منتشر ساخت، او پدر حکیمان و علاّمه دانشمندان است. ولى روم و یونان در آغاز از حکمت الهى بهرهاى نداشت. آنان ستاره پرست و بت پرست بودند تا این که ابراهیم در میان آنان مبعوث شد و علم توحید را به آنان آموخت...
دومین دوره تاریخ حکمت و فلسفه از فیثاغورث آغاز مىشود، وى شاگردان سلیمان را در مصر ملاقات کرد و از آنان بهره گرفت. وى همچنین از انباذقلس، کسب دانش کرد او یکى از شاگردان لقمان است که حکمت را از داود پیامبر آموخت، آنگاه سقراط از فیثاغورث و افلاطون از سقراط، و سرانجام ارسطو از افلاطون، حکمت را بیاموختند.(25)»
یکى از متفکران مسیحى درباره رابطه فلسفه و دین گفته است:
فلسفه به معناى پژوهشِ جسورانهتر و نظر پردازانهتر و منبعث از حیرت انسان، درباب هستى اشیاء بود، حیرت در برابر این واقعیت که چرا اصولاً چیزى وجود دارد. حیرت درباب اینکه چه چیزى در اشیاء هست که آنها را نگاه مىدارد و باعث مىشود که رویاروى عدم و خلأ پابرجا بمانند. توجه به چیزى که بعدها مابعدالطبیعه (متافیزیک نامیده شد، در پرسوجوىِ شالوده اشیا، و نیز هستى انسان، جلوهگر شد. این توجه بعدها شامل تأمل نظرى درباب خیر و هستىِ آرمانى انسان، در حوزه فلسفه نیز شد.
فلسفه در این معنا شباهت به اهداف دین پیدا مىکرد. این تکرار یا اشتراک، هدف، هم باعث همیارى مفید و هم، تعارض بین دین و فلسفه شده بود، ولى این دو، نظر به اهداف و رهیافتهاى مختلفشان، همچنان از هم متمایز بودند، این تفاوت را به شکلى نمادین و نمایان مىتوان بیان کرد: واقعیت وجودالوهى، همواره نخستین باور در نگرش دینى است، حال آنکه این واقعیت از نظر فلسفه همچنان به صورت آخرین یا واپسین مسئله مطرح است.(26)
فلسفه الهى که در آغاز از آموزشهاى دینى و تعالیم پیامبران الهى الهام گرفت همچنان روند تکاملى خود را پیمود تا سرانجام در پرتو آموزشهاى کاملترین دین یعنى اسلام به عالىترین مراحل تکاملى خود راه یافت. حکمت متعالیه صدرالمتألهین گواه روشن این مدعا است. تعالیم بلند فلسفى قرآن کریم، توسط امام على علیهالسلام تبیین شد و فلسفه اسلامى با الهام از سخنان بلند او به کمال مطلوب خود رسید.
استاد مطهرى در اینباره گفته است:
نهجالبلاغه، در تاریخ فلسفه شرق، سهم عظیمى دارد، صدرالمتألهین که اندیشههاى حکمت الهى را دگرگون کرد، تحت تأثیر عمیق کلمات على علیهالسلام بود. روش او در مسایل توحید، براساس استدلال، از ذات به ذات و از ذات بر صفات و افعال است همه اینها مبتنى بر صرفالوجود بودن واجب، و آن بر پایه یک سلسله اصول کلى دیگر که در فلسفه عامه او مطرح است، بنا شده است. حکمت الهى شرق از برکت معارف اسلام بارور شد و استحکام یافت و بر یک سلسله اصول و مبادى خللناپذیر بناشد. ولى حکمت الهى غرب از این مزایا محروم ماند. علّت عمده گرایش به فلسفه مادى در غرب، ناتوانى و نارسایى مفاهم حکمت الهى غرب بود...(27)
دین و اخلاق
همانگونه که پیش از این یادآور شدیم، اخلاق از ارکان معنوى و مهم تمدن بشرى است و دین در تکمیل و تحکیم اخلاق نقش اساسى داشته است. مقصود از دین، تعالیم اصیل دینى است که از طریق وحى و توسط پیامبران الهى به بشر رسیده است، نه آموزشهاى تحریف شدهاى که به دین نسبت داده شده است، عملکرد نارواى برخى مدعیان دیندارى و دینباورى را نیز نباید به دین و دینداران راستین نسبت داد. که اگر از این منظر به دین بنگریم و حق و باطل را از هم تفکیک ننماییم پىآمدهایى معارض با اخلاق نیز براى دین خواهیم یافت. برخى نویسندگان نمونههایى را به عنوان آثار منفى دین در حوزه اخلاق نامبردهاند، که در واقع ناشى از همین عدم تفکیک است.
ایمان به خدا و جهان آخرت در تقویت روح اخلاقى انسان و پایبندى او به ارزشهاى اخلاقى نقش مؤثر و سازندهاى دارد. اصولاً اگر ایمان به خدا و رضایت الهى نباشد، فعل اخلاقى، مفهوم و معناى درستى نخواهد داشت، به گفته برخى از صاحبنظران غربى، عمل اخلاقى آن است که کل را در برابر جزء و آینده را در برابر حال بدارد، درست همان کارى که دین مىکند. بدون ضمانت دینى، اخلاق فقط حسابگرى است و حس تکلیف از میان مىرود.(28)
یکى از جالبترین برداشتهایى که از مطالعه تطبیقى اخلاق دینى، حاصل مىشود، تشابه تعلیمات و دستورهاى اخلاقى اساسى است؛ ده فرمان در دین یهود، تعلیمات مسیح در موعظه برفراز کوه، تعلیمات پولس در رسائل، احکام ساداهارانا یا دارماى جهانى در آیین هندو، احکام پنجگانه بودایى و احکام دهگانه اسلام در قرآن(29) مجموعه کاملاً مشترکى، از احکام ارزشى را تشکیل مىدهند، این احکام، قتل و جرح و اغفال و شکستن قسم شرعى را منع مىکنند.
همچنین معیارهاى مربوط به حیات نهادى و اجتماعى به خصوص روابط اقتصادى، در این سنتها کاملاً به هم شباهت دارد. در حالى که این سنتها هیچ یک ملک خصوصى را تقبیح نکردهاند، همه نگران نیازهاى محرومین و مساکین هستند و به راههاى مختلف، کمک مؤثر به نیازمندان را تشویق مىکنند.
ادیان، چه تعلیم یافته و چه تعلیم نایافته، به ویژه، در روند گفتوگویى جدى با مقتضیات حیات اخلاقى پدید آمدهاند، این ادیان، قوانین عمل، طریقه استدلال اخلاقى و معیارهاى فضیلت را به تفصیل، بیان مىکنند، براى اینکه تعهد به حیات اخلاقى را تقویت کنند، جهان را به صورت نظامى اخلاقى تصویر مىکنند، و در نهایت حاضرند، این نظام اخلاقى را به صورتى اصلاح و تلطیف کنند که به همه اجازه دهد، به عالىترین مرحله فضیلت اخلاقى نائل شوند. سنتهاى دینى در همه این راهها، به تکامل اخلاقى بشر و خودشناسى وى کمک کردهاند.
دین، آنچنان که برخى متفکران قرن نوزدهم استدلال کردهاند، به اخلاق، قابل تحویل نیست؛ چون دین به دغدغهها و نیازهاى مختلفى از انسان نظر دارد، میل زیباشناختى، کنجکاوى علمى و تاریخى، تمایلات آیینى و تعقلى، همه در ایمان دینى به شکلى بروز مىیابند، ولى هیچکس را یاراى این نیست که دغدغههاى اخلاقى را به عنوان محورىترین جنبههاى حیات دینى انکار کند(30). علاوه بر آنکه تزکیه و تهذیب نفوس افراد و جوامع بشرى از پلیدىها، در سرلوحه دعوت پیامبران الهى قرار داشتهاست، آخرین پیامبر الهى که آورنده آخرین و کاملترین شریعت آسمانى است، بدان جهت مبعوث شده است که مکارم اخلاق را به اتمام برساند.
جان دیون پورت در کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن» نکات برجستهاى از تعالیم اخلاقى قرآن را به عنوان یکى از مزایاى آیین اسلام یاد آور شده و گفته است:
قرآن هر نوع فسق و فجور، رباخوارى، حرص و غرور، افترا و تهمت، طمعورزى، نفاق، زیادهروى در جمعآورى مال و ثروت را تقبیح مىکند و در مقابل، انفاق، محبت به نوع، سپاسگزارى از خدا، وفاى به عهد، صفا و خلوص، عدالت به خصوص به یتیمان و مردمان بىنام و نشان، تقوى و عفت در همه امور وحتى در گفتار، صبر، تسلیم و رضا، نیکوکارى و بشر دوستى، عفو و گذشت، خوشرفتارى در برابر بدکردارى، را نه براى اینکه مورد قبول و تصدیق مردم این جهان باشد، بلکه به نیّت اینکه پسندیده پیشگاه خدا باشد امر و تأکید مىکند(31).
دین و عرفان
عرفان یکى از کهنترین ابعاد فرهنگ بشرى به شمار مىرود و از این منظر مىتوان آن را همزاد با دین و اخلاق دانست. عرفان با همه مظاهر گوناگونى که در ادیان و مذاهب و جوامع مختلف بشرى داشته و دارد، داراى دو جنبه نظرى و عملى است. عرفان نظرى ارائه کننده تفسیرى خاص از هستى است، و عرفان عملى طریقه سیرو سلوک معنوى انسان است. عرفان نظرى با فلسفه و عرفان عملى با اخلاق قابل مقایسه است. از آنجا که دین بر هر دو جنبه نظر دارد، بنابراین رابطه دین و عرفان در هر دو حوزه نظرى و عملى قابل بحث و بررسى است، ولى این بحث دامنهاى گسترده دارد که از گنجایش و رسالت بحث فعلى بیرون است.
هدف بحث ما اشاره به تأثیرى است که دین در عرفان داشته است، بدیهى است هرگاه دینِ حق مورد نظر باشد، باید گفت تأثیر دین بر عرفان مثبت و سازنده بوده است، زیرا آنچه وحى الهى در زمینه عرفان نظرى و عملى براى بشر آورده، کاملترین آن بوده است. این مطلب با مراجعه به آیات قرآن و نیز احادیث صحیح اسلامى به روشنى به دست مىآید، در عرفان نظرى، دین حق نظریه وحدت حقّه را مطرح مىنماید -هوالواحدالقهار(32)- و خدا را آغاز و پایان، ظاهر و باطن هستى معرفى مىکند -هوالاولوالآخر والظاهر والباطن(33)- و هم او را نور آسمانها و زمین توصیف مىکند -الله نورالسموات والارض-.(34) و در عرفان عملى، تقوى و مجاهده با نفس و خلوص نیّت را یگانه راه وصول به کمال مطلوب و لقاء محبوب مىداند و آیین عبادى و دستورات اخلاقى را ابزار پیمودن این راه مىشناسد، چنانکه حوادث تلخ و ناگوار نیز در تحقق این هدف سهم مؤثرى دارند. چنان که مىفرماید:
«وَالَّذِینَ جاهَدواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَاللّهَ لَمَعَالْمُحْسِنیِنَ»(35)
راههاى خود را به آنان که در راه ما جهاد نمودهاند نشان مىدهیم، به درستى که خدا با نیکوکاران است.
«فَمَن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحاو لایشرک بعبادة ربه احدا»(36).
هر کس لقا خدا را امید دارد باید عمل نیکو انجام دهد و در عبادت خدا، کسى را شریک ننماید.
«ألا بذکرالله تطمئنالقلوب»(37).
با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.
«یا ایتهاالنفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة...»(38)
اى روان آرامش یافته، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که تو از خدا راضى هستى و خداوند نیز از تو راضى است. و آیات بسیار دیگر.
یکى از متفکران مسیحى معاصر درباره رابطه دین و عرفان مىگوید:
عرفان متعلق به ذات و ماهیّت تمام ادیان است. تمام ادیانى که یک بنیانگذار تاریخى داشتهاند، همگى با یک تجربه فردى نیرومند از رابطه بىواسطه، شروع شدهاند، اما تمام ادیان صرفنظر از اصل و منشأ آنها، تا وقتى حیات و دوام خود را حفظ مىکنند که پیروان آنها، بر اعتقاد خویش به یک واقعیت متعالى که بتوانند با تجربه مستقیم به گونهاى با آن ارتباط برقرار کنند، باقى بمانند. معنا و مفهوم چنین تجربهاى، هرچند در تمام ادیان حضور دارد، امّا از حیث اهمیّت، متفاوت است. مسیحیّت، به خصوص مذاهب اصلاح شده و تطور یافته آن، در مقایسه با ادیان دیگر، اهمیّت کمترى به این تجربه مىدهد. در کیش ودایى و هندوئیسم سامکیا، برخلاف مسیحیّت، نفس دین با بینشى که تنها از طریق تجربه عرفانى حاصل شده باشد، سازگار و هماهنگ است. دین ودایى اصیل به دلیل تأکیدى که بر قربانى کردن و شعایر خود دارد، با آنچه ما معمولاً از تعبیر عرفان مىفهمیم بسیار فاصله دارد، امّا در بسط و تکامل آن، دو عامل وجود داشته که قویا بر جنبه عرفانى آن تأثیر گذاشته و جهت عرفانىِ آشکارى به آن بخشیده است.
عامل نخست این است که اشکال و صور تفکر در پارهاى از مقاطع مبدل به جایگزین قابل قبولى براى مراسم عملى قربانى کردن شده و فواید مطلوب مشابهى براى آن فرض شده است. که حکایت از نوعى تفکر باطنى دارد که هندوئیسم بیش از هر دین دیگرى به دنبال آن است.
عامل دوم، مفهوم برهمن است که در اصل حاکى از حضور نیرویى مقدّس در شعایر و مراسم قربانى بوده و بعدها تدریجا به ذات واحد مطلقى که بهطور انتراعى ادراک مىشود، مبدل شده است، کثرت خدایان گرچه چشمگیر است امّا از لحاظ معنوى آنچنان بىاهمیّت و غیر مؤثر است، که هرگز مانعِ وحدتِ معنوى نمىشود. در کتاب او پانیشاد گرایشهاى معنوى و توحیدى سرانجام در مفهوم یک جان پنهان -آتمان- ممزوج و مستهلک شدهاند، این جان پنهان، ذات مطلقى است که در باطنِ تمام واقعیتها، نهفته است و تنها روح انسان مىتواند بدان دست یازد.
چنین اندیشهاى یک نظریه مابعدالطبیعى نیست، بلکه یک طریقت عرفانى براى نیل به آزادى است. لازمه این آزادى، ریاضت زاهدانه وانضباط روحى، براى غلبه بر امیال، آرزوها، تضادها و محدویتهاى هویّت فردى است.
در مذهب بودایى ما با ایمانى روبرو هستیم که از همان آغاز، در مسیرى عرفانى سیر مىکند، سه تعبیر منفى، عدم وصول، عدم یقین، و عدم اعتماد، معرف حالتى، از تهى بودن کامل است که مکتب مادهیامیکاى ناگارجونا که متعلق به سال 150 میلادى است در بیان معرفت به کاربرده است. البته اندیشه تهى بودن، در مکتب هینایانا نیز به عنوان کیفیّت اصلى نیروانا، که معرفت برتر و متعالى است، دیده مىشود. اما در مکتب ماهایانا تأکید بر تهى بودن، حتى در مراحل مقدماتى، بسیار جدى و شدید است. بنابراین خود نیروانا نیز دیگر یک قلمرو مستقل از وجود به شمار نمىرود، بلکه نگرش خاصى به جهان پدیدارى محسوب مىشود. عدم وصول، شامل تهى کردن خود از تمام اوصاف، آرزوها و تفکرات فردى، و البته از تمامى آنچه ممکن است موجد یک «من» یا نفس باشد، زیرا واقعیت نهایى، هویت مطلقى است که منزه از هرگونه تعین و تمایز است.
تمامى ادیان غربى پدید آورنده نوعى عرفان عاشقانه بودهاند، یهودّیت، مسیحیّت و اسلام هرکدام به شیوه خود با حُب روحانى و معنوى آشنایى داشتهاند، در انتخاب عشق به عنوان مشخصه اصلى برخى از نهضتها، من به نحو اخص این تعبیر را براى آن دسته از جریانهاى عرفانى به کار مىبرم که عشق شخصى به خداوند بر آنها غلبه داشته. مانند تصوّف و نهضتهاى روحانى که تدریجا از اواخر قرون وسطى در قلمرو مسیحیّت غربى شایع شدند».(39)
دین و سیاست
داشتن یک نظام سیاسى که عهدهدار تدبیر امور یک جامعه در زمینه روابط داخلى و خارجى آن باشد، یکى از ضرورتهاى صحیح است گزیرناپذیر زندگى اجتماعى بشر است. از این روى آنارشیسم -نفى حکومت- اندیشهاى موهون و مردود است. چنانکه امام على علیهالسلام در ردّ نظریه خوارج در ماجراى حکمیّت فرموده است:
«لابد للناس من امیر برٍّاوفاجر(40)»: مردم را از داشتن زمامدارى نیکوکار یا تبهکار گریزى نیست.
قرآن کریم حکومت و داورى در اختلافات مردم را یکى از رسالتهاى پیامبران الهى و کتب و شرایع آسمانى دانسته و مىفرماید:
خداوند پیامبران بشارت دهنده و انذار کننده را برانگیخت و با آنان کتاب -قانون آسمانى- را به حق فرو فرستاد تا در میان مردم داورى نماید.(41)
و در جاى دیگر بر پایى قسط اجتماعى را از اهداف بعثت پیامبران دانسته و مىفرماید:
«رسولان خود را با معجزات فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم، تا مردم به قسط قیام نمایند. و آهن را آفریدیم که هم وسیله قدرت است و هم به مردم سود مىرساند.(42)
از این آیات و نظایر آن به روشنى استفاده مىشود که شرایع آسمانى در مسأله حکومت و سیاست اهتمام بسیار داشتهاند. لذا اندیشه جدایى دین از سیاست، که برخى از نویسندگان مسیحى و مسلمان مطرح کردهاند برخلاف نصوص و تعالیم دینى است.(43) چنان که مطالعه تاریخ نیز نشان مىدهد که مذهب در طول تاریخ، در سیاست، نقش فعال داشته است، هرچند در بسیارى از موارد از آن سوء استفاده شده و به جاى آنکه سیاست ابزارى در دست دین و ارزشهاى دینى باشد،به عکس، دین ابزارى در دست سیاست و سیاست بازان خود خواه و دنیا پرست شده است.
یکى از نویسندگان معاصر درباره رابطه دین و سیاست گفته است:
سیاست معمولاً به معناى قبضه کردن، سازمان دادن و بهرهبردارى کردن از قدرت در یک منطقه، سرزمین یا جامعه -به ویژه قدرت حکومت کردن و تصمیمگیرى درباره اینکه چه کسى چگونه نهادهاى عمومى جامعه را اداره کند- فهمیده مىشود، این قدرت بنابر درکى که عامه مردم عادى، و نیز برخى از محققان از آن دارند، هیچ ارتباطى با دین ندارد. خصوصى شدن دین و مقبولیت یافتن فکر «جدایى دین و دولت» در اندیشه جدید غربى، بسیارى از اذهان را قانع کرده است که سیاست و دین چندان ربطى به یکدیگر ندارند و نباید داشته باشند. اما درک گستردهتر و ژرفتر از تاریخ و تمدنها به وضوح نشان مىدهد که سیاست و دین به گونهاى گریز ناپذیر با یکدیگر مربوطاند، و دین دست کم همان انداره که از سیاست تأثیر مىپذیرد، بر آن تأثیر مىگذارد.
دیندارى یا تقواى دیندارانه، به عنوان یکى از مبانى نگرش مابعدالطبیعى -اخلاقى وقتى عمیقا و صمیمانه در درون رهبرى سیاسى احساس شود، مىتواند مستقیما بر زندگى سیاسى تأثیر گذارد. ولى این تأثیر بر رهبران سیاسى، به شدّت متفاوت است. تقواى دیندارانه غالبا بر عامه کسانى مؤثرتر است که اقتدارات سیاسى، در صدد راهبرى آنانند. و از راه همین تأثیر پردامنه است که خلقیات یا ویژگىهاى کلى یک جامعه شکل مىگیرد. به این معنا که تقواى دیندارانه یک سلسله ارزشها، معانى، انتظارات، اهداف والزامات ظریف و باریک بینانه را شکل مىدهد، که هنجارهاى عمل کننده در یک فرهنگ را پدید مىآورند و رهبرى سیاسى ناگزیر است در چارچوب همین هنجارها عمل کند. این ویژگىها و روحیات متأثر از دین، کلىترین شکل اخلاق دینى است که جامعه، و از رهگذر آن سیاست را شکل مىدهد.
هر اجتماع دینى ناگزیر است، از اسباب و طرق اجتماعى و فرهنگى، براى القاى نگرش خود استفاده کند. ولى اینکه کدام اسباب و طرق اجتماعى و فرهنگى مورد استفاده قرار گیرد، بستگى به این دارد که کدامیک بهتر مىتواند اهداف دینى را برآورده سازد. منطق درونى برخى از ادیان از طریقِ ترتیبات عبادى و آیینهاى دینى، بهتر ابلاغ مىشود، منطق درونى برخى دیگر، از طریق باورها و معتقدات، بعضى از طریق اصول و ضوابط رفتارهاى روزمره، و بعضى دیگر از رهگذر نمایشنامههاى خاص و موردى، برخى با جشن و ولیمه و برخى با روزه، و طرق متفاوت دیگر. این طرق و شیوههاى خاص ابلاغِ این منطق درونى یا نگرش را مىتوان سیاست دینى نامید، و همه طرق و ابزارهاى فرهنگى و تشکیلاتى که براى اعمال آن مورد استفاده قرار مىگیرد، برزندگى سیاسى تأثیر مىگذارند.
البته اگر راههاى جبرآمیز به عنوان طرق مشروع دینى، براى تحکیم نفوذ تقواى دینى و راهبرى دینى، یا راهى براى قوت بخشیدن به آیینها، باورها و معتقدات یا اصول و ضوابط دینى پذیرفته شده باشد، در آن صورت تأثیر این طرق و ابزارها بر زندگى سیاسى به علنىترین وجوه، صورت خواهد گرفت.(44)
دین و اقتصاد
بدون شک اقتصاد نقش به سزایى در تحولات تاریخى و فرهنگ بشرى داشته و دارد، این نقش تا آنجا است که در مکتب مارکسیسم، یگانه عامل سازنده تاریخ و فرهنگ بشر شناخته شده است. نگرش مارکسیستى به اقتصاد نادرست است؛ زیرا لازمه آن، حکومت یک جبرمادى و اقتصادى بر بشر است که با عنصر اراده و اختیار و توان تصمیمگیرى و خلاقیّت و ابتکار در انسان، ناسازگار است. وابستگى اقتصادى، اغلب عامل وابستگىهاى دیگر اجتماعى نیز بوده است. قرآن کریم مال و ثروت را یکى از قائمههاى زندگى بشر دانسته و مىفرماید:
«ولاتؤتوا السفهاء اموالکم التى جعلالله لکم قیاما(45)»
ثروتهاىتان را که خداوند آن را قوام بخش زندگى شما قرار داده است، به سفیهان ندهید.
از این روى کار و کوشش براى آباد کردن زمین و کسب و تحصیل رزق، مورد تأکید و تشویق دین قرار گرفته است. در گذشته یادآور شدیم که حضرت صالح به قوم خود فرمود:
«خداوند شما را از زمین آفرید و از شما خواسته است تا آن را آباد نمایید»(46)
و در احادیث اسلامى آمده است:
کسى که براى تأمین نیازمندىهاى اقتصادى زندگى خود و خانوادهاش کار مىکند مانند کسى است که در راه خدا جهاد مىکند.(47)
و در تفسیر آیه:
«ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فىالآخرة حسنة»(48)
از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود:
«مقصود از حسنه در آخرت، بهشت و رضوانالله است، و مقصود از حسنه، در دنیا، گشایش روزى و معیشت و نیکویى در اخلاق است».(49)
و از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت شده که فرمود:
«کسى که بار زندگى خود را بر دوش مردم بگذارد از رحمت خدا محروم است(50)» و نیز توانگرى به عنوان یاورى براى پرهیزگارى شناخته شده است.(51)
از این آیات و روایات به روشنى استفاده مىشود که کار و کوشش براى تحصیل روزى حلال، امرى پسندیده و مورد تأیید و تشویق دین است، چنانکه توانگرى و داشتن استقلال اقتصادى مىتواند ابزار خوبى براى رشد معنوى و پارسایى انسان باشد.
دین، مالکیت فردى را با شرایط ویژهاى به رسمیّت مىشناسد. برخى از این شرایط مربوط به مرحله تولید ثروت و برخى مربوط به مرحله مصرف و توزیع آن است. در مرحله تولید؛ دزدى، غصب، ربا، گرانفروشى، تدلیس و مانند آن را مجاز نمىشمارد، و در مرحله مصرف؛ اسراف و تبذیر را ممنوع کرده است چنانکه براى محرومان و تهىدستان و نیز پارهاى مصارف عمومى، حقوق معینى را در اموال ثروتمندان مقرر داشته است.(52)
مجموعه این برنامههاى اقتصادى، سبب پدید آمدن حیات اقتصادى سالم در جامعه بشرى است. که باتوجه به نقش تربیتى آن به سلامت معنوى جامعه نیز کمک مىکند. البته آنچه درباره نقش دین در شکوفایى و سلامتى اقتصاد گفتیم، مربوط به برنامههاى اقتصادى دین راستین است، امّا آنچه در برخى ادیان و مذاهب درباب نکوهش کار و کوشش براى تحصیل ثروت آمده است، ربطى به دین الهى ندارد.
موفقیّت هر برنامه زندگى در گرو اجراى آن است، بنابراین اگر جوامع دینى از نتایج این برنامههاى سازنده محروم ماندهاند، مربوط به روگردانى عملى آنان از تعالیم دینى و پیروى از الگوهاى بیگانگان است.
دین و هنــــر
هرگاه این دیدگاه روانشناختى را در نظر آوریم که، حس دینى و زیبایىپسندى دو تمایل عالى روح انسان را تشکیل مىدهند، رابطه دین و هنر و سازگارى آن دو با یکدیگر روشن خواهد شد، و با توجه به اینکه حس دینى یا قدسى، برترین حس معنوى روح انسان است، نتیجه این مىشود که حس زیبایىپسندى که سرچشمه درونى هنر است، در پرتو تعالیم دینى بالنده و سازنده خواهد بود. همانگونه که در مورد حس راستى که منشأ دانشورزى انسان است، و حس اخلاقى که مایه نیک خویى و نیکرفتارى انسان است نیز همین قاعده کلى استوار مىباشد.
به عبارت دیگر؛ دین در عین اینکه با هیچیک از تمایلات فطرى و حتى غریزى و طبیعى انسان مخالفتى ندارد، بلکه آنها را تأیید مىکند، هدایت و کنترل آنها را نیز بر عهده دارد. زیرا مقصد غایى دین، رشد و کمال همه جانبه آدمى است. و این غرض و مقصود آنگاه به دست خواهد آمد که از مجموع سرمایههاى آفرینشى انسان به شکل مطلوب بهرهبردارى شود و هیچ سرمایه آفرینشى مهمل و معطل نماند، و در طریق نادرست نیز از آن بهرهبردارى نشود.
براین اساس ممکن است برخى از مظاهر هنر، که باعث هرز رفتن سرمایههاى آفرینشى انسان و دور شدن او از هدف مطلوب آفرینش او است، از نظر دین ممنوع شود، چنانکه برخى دیگر، از فرائض یا مستحبات دینى بهشمار آید. بنابراین نمىتوان، صرف فطرى بودن هنر دوستى و هنرپسندى را دلیل بر این دانست که همه مظاهر آن نیز پسندیده و مطلوب است، چنان که هر نوع دانشى، مانند جادوگرى و افسون را به حکم فطرى بودن دانشدوستى بشر نمىتوان مشروع دانست. نهى و مخالفت دین با اینگونه دانش اندوزىها، بسان مخالفت آن با برخى از مظاهر عینى حسهنر جویى، دلیل بر مخالفت دین با هنر نیست. زیرا رسالت و حقِ فطرى دین است که بر دیگر تمایلات غریزى یا فطرى انسان نظارت کند.
در هر صورت در اینکه دین در رشد و تکامل هنر، نقش مؤثرى داشته است جاى تردید نیست، با این تفاوت که ادیان و مذاهب مختلف بر اساس عقاید و احکام ویژه خود در تجلى هنر و مظاهر عینى آن، متفاوت عمل کردهاند. در فرهنگ غربى ادبیات کمتر از سایر هنرها و موسیقى بیش از همه در خدمت دین بوده است، در فرهنگ اسلامى، ادبیات مهمترین رسانه هنرى دین بوده است. چنانکه معمارى در فرهنگ اسلامى و مسیحیّت بسیار از دین الهام گرفته و در خدمت آن بوده است.
هنرهاى نمایشى نیز در آیینهاى مختلف، از اعتقادات دینى، تأثیر پذیرفته و ابزارهایى در خدمت شعایر دینى آن آیینها بودهاند، در هند نمایش، هدیهاى است به پیشگاه خدایان، رقص بانقاب و تئاتر در بسیارى از بخشهاى آفریقا نمونه دیگرى از عبادت بهشمار مىروند. در میان قبیلههایى که به جادو درمانى - shamanism - مبادرت مىورزند، اجرا و نمایش نه تنها مذهبى، بلکه درمانى است. تعزیه در میان مسلمانان شیعه یک آیین مذهبى پرشور و نمایشِ مصیبت است که بازگوکننده شهادت امام حسین علیهالسلام و واقعه جانگداز کربلا است. در میان صوفیان مسلمان نیز رقص پررمز و راز مولویه با الهام از آراى جلالالدین مولوى از آناتولى برخاست، این حالت صوفیه شبیه حالات رقص یکى از فرقههاى دینى مسیحیان سدههاى نوزدهم و بیستم -شیکرها- است.(53)
از نظر برخى دانشمندان، هنر در عین اینکه از عشق و زیبایىپسندى مایه مىگیرد، ولى دین در رشد و بروز عینى آن نقش به سزایى داشته است. تا آنجا که مىتوان گفت، بهکار بردن ستونهاى خشن براى نشان کردن قبور، منشأ سنگتراشى بوده است. پس از آنکه بر دقت و صبر هنرمند سنگ تراش افزوده شد پیکرتراش، در صدد برآمد، کارش را ظریفتر سازد و شکل معبود خود را در سنگ به یادگار گذارد و جاودانه سازد و حجّارى در تزیین کلیساها درخشندگى تازهاى یافت.
آغاز معمارى از ساختن گور براى مردگان است، اهرام مصر که قدیمىترین بناى معمارى جهان است گور مرده است. معابد، محراب مردگان و محل پرستش آنان بود و به تدریج مدفن در جوار معابد قرار گرفت، معابد با شکوهى که یونانیان براى پالاس آتن و دیگر خدایان ساختهاند از همین مبدأ است.
ظاهرا آداب دینى و دستههاى جشن و سرور، سرچشمه هنر درام است. ولى هنر حتى در خدمت به دین نیز نشان داد که با عشق، سرو سرّى دارد. عناصر غیر دینى، بدنهاى موزون و پیکرهاى لطیف در مقدسترین و دینىترین نقاشىهاى عهد رنسانس خود را سر زده جا کردند، مریم به صورت ونوس چاق درآمد و حضرت یحیى به شکل آدونیس خوش اندام.(54)
نقل این مطالب از منظر یک نگرش تاریخى به مسأله هنر و دین است، نه از منظر نگرش کلامى یا فقهى، و در هر حال بار دیگر نکتهاى را که در آغاز یادآور شدیم تکرار مىکنیم که براساس معیارهاى دین حق، اصل هنرجویى به عنوان یک تمایل طبیعى و آفرینشى تأیید مىشود. ولى مظاهر عینى آن ممکن است متأثر از عوامل بیرونى باشد و احیانا با اهداف عالىدین سازگار نباشد. از این جهت این معیارهاى اصیل دینى است که باید الگوهاى درست و نادرست را در اختیار هنرمند بگذارد و او هنرخویش را در آن متجلّى سازد.
نقش ویژه اسلام در تمدن
با توجه به اینکه دین اسلام آخرین دین آسمانى و کاملترین آن است و از طرفى قرآن که کتاب آسمانى این دین است از هرگونه تحریف و تغییر مصون مانده است، بجا است در پایان این بحث سهم ویژه آن را در تمدن و فرهنگ بشرى بررسى کنیم، بدیهى است تحقیق جامع دراین باره نیازمند بحثى مستقل و مبسوط است.
به طور کلى مىتوان چهار خدمت مهم را براى اسلام دراین باره بیان کرد:
1 - تمدن اسلامى عناصر پراکنده فرهنگها و تمدنهاى جهان را در خود جذب و ذخیره کرد.
2 - دادههایى را از فرهنگها و تمدنهاى موجود از طریق سیستمسازى ویژهاى نظاممند کرد و به عنوان اجزاى یک نظام هماهنگ به کار گرفت.
3 - نواقص و کاستىهاى آن فرهنگها و تمدنها را جبران کرد و عناصر جدیدى را به آنها افزود و تمدن و فرهنگ جدیدى را پدید آورد.
4 - تمدن جدید را حفظ و به نسلهاى بعدى منتقل کرد.
در عصر طلوع اسلام، تمدنهایى در حال فروپاشى و زوال بوده و با یکدیگر نزاع و جدال داشتند. اسلام به تمام عناصر فرهنگى این تمدنها مانند عربها، سریانىها، ایرانىها، یونانىها و حتى هندىها و قسمتى از چینىها، وحدت و انسجام بخشید. مسلمانان در پرتو تعالیم سازنده قرآن کریم و تربیتهاى عالى پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله از چنان روحیه بردبارى و بزرگمنشى برخوردار بودند که دنیاى اسلام بسان پناهگاه امنى براى افراد و گروههاى مختلف از فرهنگها و ملیّتهاى گوناگون درآمد. هر دانشمندى که در سرزمین خود احساس نا امنى مىکرد، جهان اسلام را پناهگاه امن خود مىدانست و با مجموعه علم و دانش خود به تمدن اسلامى مىپیوست و دانش و فضل خود را به آن عرضه مىکرد. این سرمایههاى فرهنگى در بانک فرهنگى اسلام نه تنها صدمهاى نمىدید، بلکه از سود مشروعى هم بهرهمند مىشد و افزایش مىیافت.
دو دانشمند ریاضىدان و ستارهشناس، اعداد هندى را به این بانک واریز کردند، ابن مقفَّع آنگاه که مشاهده کرد، زبان پهلوى در حال از بین رفتن است، کتابهایى را که به زبان پهلوى نگارش یافته بود، به زبان عربى ترجمه کرد تا از نابودى آن جلوگیرى کند، بدین جهت کتاب کلیله و دمنه را به زبان عربى ترجمه نمود، به گفته پ.ژ مناشه:
ایرانیان بقایاى تمدن تلطیف شده و پروردهاى به اسلام تحویل دادند که بر اثر حیاتى که این مذهب در آن دمید جان تازه گرفت.(55)
منابع فرهنگ اسلامى را مىتوان به دو منبع درونى و بیرونى تقسیم کرد. منبع درونى آن قرآن کریم و احادیث اسلامى و هوش و استعداد ذاتى مسلمانان بود، و منبع بیرونى آن بهرههایى بود که از تمدنهاى ایران، یونان، هند و غیره به دست آوردند. بهرهگیرى آنان از تمدنهاى دیگر، از طریق فتوحات اسلامى و ترجمه آثار علمى بهزبان عربى استفاده از دانشمندان ملتهاى دیگر فراهم شد.
مهمترین دانشگاههاى آن روز، عبارت بودند از: مدرسه اسکندریه، مدرسه جندى شاپور و مدرسه حران. این مدارس، گرچه سالها رونق داشتند، ولى هرگز نتوانستند تعداد قابل توجهاى فیلسوف و دانشمند با افکارى برتر و ممتاز پرورش دهند، و نیز نتوانستند آثار و کتابهایى که ارزش بقا در قرنها داشته باشد، از خود به یادگار گذارند، تنها هنر این مدارس این بود که محیطى آشنا با فعالیتهاى فکرى به وجود آورده، زمینهاى مساعد پدید آورند تا اگر بذر ثمربخشى در آن نشانده شود زبدگانى به دنیاى بشر عرضه دارند.
آنگاه اسلام پدید آمد، و در آن سرزمین مستعد و شایسته بذرهایى پاشید و آنها را از سرچشمهاى زلال سیرآب کرد. چشمهاى که هرگز جوشش دانش و معرفت آن قطع نمىشد. در چنین محیط مساعدى بود که بسیارى از دانشمندان و فیلسوفان برخاستند و تعدادشان بر صدها فزونى گرفت.
تأسیس فرهنگستان -دارالحکمة- علوم در عهد هارونالرشید و مأمون و ترجمه انبوه آثار علمى از زبانهاى مختلف به عربى حکایت دیگر دارد و از بزرگترین خدمات جهان اسلام به تمدن و فرهنگ بشرى است، که با این کار، میراث علمى تمدنهاى کهن را حفظ نمود.
حتى Hitti مىنویسد:
در زمانى که هارونالرشید و مأمون گنجهاى فلسفه یونان و پارس را بیرون مىکشیدند، معاصرین اروپائىشان نظیر شارلمان و سروران مملکت وى تازه تمرین مىکردند که نام خود را بتوانند بنویسند.(56)
علومى که مسلمانان، از راه اسکندریه، شام و ایران فراگرفتند، داراى نشانى بس کهن بود، به این معنا که از زمان نویسندگان اصلى آن علوم، دیگر هیچ گامى رو به تکامل برنداشته بود، سپس مسلمانان آن علوم رافرا گرفتند و به شایستگى هضم کردند و با شرح و اضافاتى از نو به نگارش آن پرداختند، بار دیگر همان علوم با پیرایههایى نو و سبکى تازه به اروپا بازگشت، در فاصله میان قرن هفتم تا دوازدهم میلادى، دوران نهضت اسلامى به شمار مىرفت، یعنى مسلمانان رهبرى فکرى را در سراسر جهان برعهده داشتند.(57)
در جلد دوم دایرةالمعارف آمریکانا زیر عنوان «ادبیات عرب» مطالب بسیار ارزندهاى درباره نقش مسلمانان در حفظ و بالندگى فلسفه و علم بیان گردیده است که با نقل فشردهاى از آن این بحث را پایان مىدهیم.
«آنچه عربها در زمینه علوم و فلسفه به دست آوردند، در نظر غربیان بسیار مهمتر است از آنچه در زمینه ادبیات و علوم اجتماعى داشتند، در اواخر قرن هشتم و نیمه اوّل قرن نهم، پایتخت آنان یعنى بغداد کانون فرهنگى بهشمار مىرفت که آثارى از ارسطو را با تفسیرهاى مهم نوافلاطونیان در دسترس همگان قرار مىداد، همچنین آثار طبى بقراط، جالینوس و پولس اژهاى، آثار اصلى ریاضیات ارشمیدس و کتابهاى نجومى و جغرافیایى بطلمیوس را در اختیار عموم گذاشتهبود، اهالى سوریه که از زمان اسکندر تحت تأثیر فرهنگ یونان واقع شده بودند، واسطههاى اصلى میان افکار یونان و افکار عربها بودند.
دارالترجمه دیگرى به ریاست ثابتبنقره- 836-901 میلادى - از گروهى صابئىهاى مقیم حران تشکیل شد. آنان طبیعتا به ستاره شناسى و ریاضیات علاقه داشتند و آثار مهمى در این دو علم به عربى برگرداندند، و ترجمه پیشینیان را نیز تنقیح کردند، پیش از آنکه آثار ریاضى و ستارهشناسى از یونان به مخزن فرهنگ اسلامى وارد شود، از هندوستان نیز چیزى دریافت داشتند. یک جهانگرد هندى در سال 771 میلادى با خود دو کتاب به بغداد آورد، یکى درباره ریاضیات و دیگرى راجع به نجوم بود که مسلمانان به کمک این کتابها به جدولهاى نجومى هند -زیج- و اعداد هندى آشنا شدند.
پس از دوره ترجمه، هنگام ابتکار فرا رسید. خوارزمى بزرگترین ریاضىدان و ستارهشناس مسلمان در آن دوره، جدولهاى نجومى بسیار معروف خود را براساس سیستمهاى یونانى و هندى بنا نهاد، همین خوارزمى بود که علمى را بنیان نهاد که به نام جبرو مقابله -Algebra- خوانده شد.
بیرونى 973-1048 - نیز که پارسى بود، نخستین رقیب دانشمند خوارزمى به شمار مىرفت. وى در غزنه و هند به علم و تحقیق اشتغال داشت، او کتابى در علم نجوم نوشت که آن را «القانون المسعودى» نام گذارى کرد.
یکى دیگر از ریاضىدانان و ستارهشناسان، درجه اوّل مسلمان، که ایرانى بود، عمر خیام است. نتیجه تحقیقات خیام در «تاریخالجلالى» آشکارا آمده است. تقویم وى هنوز از تقویم گریگورى صحیحتر انگاشته مىشود.
از ستاره شناسى و ریاضیات که بگذریم، طب و شیمى را با پایهاى بسیار بلند در فرهنگ مسلمانان مىیابیم، نخستین کتاب، در این زمینه به مترجم و دانشمند معروف، حنین بن اسحاق منسوب است. یکى از نویسندگان بزرگ و پزشکان اسلامى ابوبکر محمدبنزکریاى رازى - 865-925 - بود وى سمت ریاست بیمارستان بغداد را به عهده داشت. کتاب تاریخى وى به نام الکتاب المنصورى در ده جلد است که به نام منصوربن اسحاق، شاهزاده سامانى نوشته شده است. این کتاب به لاتین ترجمه شد و در نوبتهاى متعدد منتشر شد که یکى از آنها در سال 1480 بود.
ابن سینا ـ980-1037ـ تمام معاصران و پیشینیان خود را به عنوان یک پزشک، فیلسوف، شاعر، متکلم، منطقى، ریاضىدان و طبیعىدان تحتالشعاع قرار داد. چهل و پنج اثر از قلم وى تراویده است. در کتاب مشهور وى به نام «القانون» آخرین افکار یونانى -عربى در طب، شکل گرفته است، این کتاب پس از آنکه به لاتین ترجمه شد در میان کتابهاى طبى در سراسر اروپا مکان شامخى یافت.
در علومى که به طب مربوط مىشود، نویسندگان مسلمان آثار برجستهاى به ویژه در علم کیمیا از خود برجاى نهادند، بنیانگذار کیمیا جابربن حیان است، بیست و دو اثر به او منسوب است که بسیارى از آنها به حق آثار برجستهاى هستند.
در گیاهشناسى و مفردات طبى آثار مشهورى به وسیله یکى از مسلمانان اسپانیایى به نام ابن بیطار ـ وفات 1248ـ از اهالى مالقه نوشته شده است. در واقع اثر ابن بیطار سرآمد همه مقالاتى بود که در قرون وسطى در این زمینه نگارش یافت. ابن بیطار به عنوان یک گیاهشناس در اسپانیا به سفر پرداخت و از سراسر آفریقاى شمالى، مصر، سوریه و آسیاى صغیر بازدید کرد، در کتاب الجامع فىالادویة المفردة حدود 1400 گیاه گردآورده است که دویست عدد آن کاملاً نو بود. ترجمه لاتینى آن به نام Simplicia کرارا به چاپ رسید و آخرین بار در کرمنا به سال 1758 تجدید طبع شد.(58)
در این باره سخنان گفتنى و شنیدنى بسیار است، به ویژه آنکه گویندگان این سخنان مورخان و محققان غیر مسلماناند و شائبه هیچگونه تعصب مذهبى در آن راه ندارد، ولى این مقال را گنجایشى بیش از این نیست، با این امید که بار دیگر تمدن اسلامى، شکوه و عظمت پیشین خود را به دست آورد و تمدن کنونى جهان را از بیمارى یک بعدى شدن یعنى فرو رفتن در مادیات که مایه سقوط انسان از مقام منیع خویش است، نجات دهد، سخن را به پایان مىبریم.
________________________________________
1 . رک: فرهنگ انگلیسى آکسفورد، المنجد، فرهنگ عمید.
2 . همان
3. استاد شهید مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ص 28.
4. سوره حدید (57): 27.
5. انجیل متى، باب 5، بند 11.
6. جهت آگاهى بیشتر در اینباره به کتاب انسان بین مادیگرى و اسلام، نوشته محمد قطب، ترجمه سید خلیل خلیلیان، فصل اوّل رجوع شود.
7. وحى و نبوت، صص 29-28 و فرهنگ و دین، مقاله «اخلاق و دین»، صص 3-2.
8. تاریخ و فلسفه علم، لویس ویلیام هالزىهال، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص133 و تاریخ فلسفه غرب، برتراندراسل، ترجمه نجف دریابندرى، ج2 فصل 15.
9. سوره سبا (34):34.
10. سیر حکمت در اروپا، ج3، صص201-200 و تاریخ فلسفه کاپلستون، ج7، صص 394-390 و وحى و نبوت، صص 30-29.
11. تاریخ فلسفه کاپلستون، ج7، ص394.
12. توضیح و بررسى مصاحبه برتراندراسل، وایت، اثر استاد مرحوم محمدتقى جعفرى، چاپ چهارم، ص 130.
13. مدرک قبل، ص 131.
14. همان، صص 168-167.
15. تمدن قدیم، تألیف فوستل دوکولانژ، ترجمه نصراللّه فلسفى، به نقل از دین و تمدن، مهندس بازرگان، صص 25-13.
16. وحى و نبوت، صص 30-33.
17. هود(11): 61.
18. مجمعالبیان، ج3، ص174.
19. کشفالمراد، مقصد چهارم، مسأله یکم.
20. انبیاء(21): 80 .
21. مؤمنون(23): 27.
22. مجمعالبیان، ج3، ص 519.
23. نوح (71): 10-20.
24. نهجالبلاغه، خطبه اوّل فراز 37.
25. الرسائل، مکتبةالمصطفوى، قم، صص 67-68؛و اسفار، ج5، صص 205-211 .
26. فرهنگ و دین، مقاله فلسفه و دین، ص 150.
27. سیرى در نهجالبلاغه، بخش دوم، ص76.
28. لذات فلسفه، نوشته ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب، ص478.
29. اسراء(17): آیه 22 - 39.
30. فرهنگ و دین، مقاله اخلاق و دین، ص 25 و ص 46.
31. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، تألیف جان دیون پورت، ترجمه غلامرضا سعیدى، ص108.
32. رعد(13):15.
33. حدید (57): 3.
34. نور(24): 35.
35. عنکبوت (29): 69.
36. کهف (18): 110 .
37. رعد (13): 28 .
38. فجر (89): 28-27.
39. فرهنگ و دین، مقاله عرفان، صص 56-54 و ص 62 و ص 80.
40. نهجالبلاغه، خطبه 40.
41. بقره(2): 213.
42. حدید (57): 25.
43. در این باره به کتاب «دین و دولت» از نگارنده رجوع شود.
44. فرهنگ و دین، مقاله سیاست و دین، صص 548، ص 559 - 564.
45. نساء(4):5.
46. هود (11): 61.
47. وسائلالشیعه، ج12، ص11.
48. بقره (2): 201.
49. وسائل، ج12،ص 3.
50. همان، ص18.
51. همان، صص 16-17.
52. جهت آگاهى از ویژگىهاى اقتصاد اسلامى و تفاوتهاى آن با اقتصاد سرمایهدارى و کمونیسم به کتاب اقتصادنا شهید آیةالله صدر رجوع شود.
53. برگرفته از مقاله نمایش و دین از مجموعه فرهنگ و دین.
54. لذات فلسفه، تألیف ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خویى، ص 244.
55. تمدن ایرانى، به قلم جمعى از خاور شناسان، ترجمه دکتر عیسى بهنام، ص 247، نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، ج2 ص375.
56. 1. History of the Arabs. p. 315
57. منابع فرهنگ اسلامى تألیف: م.م. شریف، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان. بخشهاى1 ـ 3.
58. منابع فرهنگ اسلامى، صص 63 ـ 70.
واژه فرهنگ برابر کلمه «ثقافة» در زبان عربى و کلمه «culture» در زبان انگلیسى است و بر آداب و رسوم و فنون و هنرها و دانشها و دیگر امور فکرى و عقلانى و نیز بنیادهاى اجتماعى اقوام و جوامع بشرى اطلاق مىشود.(1)
از آنجایى که بشر از قوه عقل و خرد بهرهمند است و حیات خویش را با به کارگیرى این موهبت الهى سامان مىبخشد، باید گفت بشر در هیچ مرحلهاى از تاریخ خود فاقد فرهنگ نبوده است. هر چند، تفاوتهاى کمّى و کیفى بسیارى در فرهنگهاى گذشته و حالِ اقوام و جوامع مختلف بشرى وجود داشته است. فرهنگ بشر در نخستین مراحل تاریخ و در بین اقوام ابتدایى چنان مرتبه نازلى داشته که با اقوام متمدن قابل مقایسه نیست. تا آنجا که گاهى از چنین اقوامى به عنوان اقوام بىفرهنگ یاد مىشود.
همانگونه که گاهى فرهنگ ویژهاى مقیاس سنجش فرهنگ جوامع قرار گرفته و اقوام و جوامعى که چنان فرهنگى را ندارند، بىفرهنگ قلمداد شدهاند. این داورىها در نفى فرهنگ از قوم و ملتى نسبى بوده و هرگز به معنى نفى مطلق فرهنگ نخواهد بود.
فرهنگ با تعریفى که از آن ارائه شد، با تمدن نزدیکى بسیارى دارد. تمدن به معنى آداب، رسوم و قوانین ویژهاى است که زندگى بشر بر آن استوار است. در برابر زندگى فاقد هرگونه آداب و مقررات ویژه.(2)
گر چه نمىتوان قوم و جمعیتى را یافت که به کلى فاقد تمدن باشد، ولى به جهت تفاوتهاى بسیارى که در اینباره وجود داشته است و با توجه به مقیاس قرار گرفتن پارهاى از تمدنها، احیانا اقوام و جوامعى از بشر -درگذشته و حال- فاقد تمدن شمرده مىشوند.
فرهنگ و تمدن بشرى داراى جنبه مادى و معنوى است. این دوگانگى به دلیل وجودِ دوبعدى انسان است؛ انسان در عین آن که موجودى مادى و طبیعى است داراى جنبه معنوى و فراطبیعى است و بدین جهت است که درباره او از حق و مسؤولیت سخن به میان مىآید.
آن دسته از فنون، دانشها، هنرها و فعالیتهاى فکرى که درباره حیات طبیعى انسان است جنبه مادى فرهنگ و تمدن را تشکیل مىدهد، و آنچه در زمینه امور معنوى و ارزشى زندگى است، جنبه معنوى فرهنگ و تمدن را مىسازد.
هدف این نوشتار، بررسى جایگاه و نقش دین در ساختار مادى و معنوى فرهنگ و تمدن بشرى است؛ همچنین نقش پیامبران الهى که آورندگان و مبلّغان ادیان و شرایع آسمانىاند نیز در این باره روشن خواهد شد.
براى روشنتر شدن موضوع بحث، یادآورى این نکته لازم است که دین داراى کاربردهاى گوناگونى است که مىتوان آنها را در سه دسته عام، خاص و اخص قرار داد.
کاربرد عام آن، هرگونه نظام فکرى که مشتمل بر نوعى ایدئولوژى و جهان بینى است را شامل مىشود. این کار برد بر مکاتبى مانند مارکسیسم و اومانیسم نیز منطبق مىشود.
کاربرد خاص آن، بر آن دسته از نظامهاى فکرى تطبیق مىکند که به نوعى قداست و گرایشهاى قدسى و ماوراء طبیعى معتقدند. گرچه مظاهر و نمادهاى آن امر مقدس -درپارهاى موارد- برخى از پدیدههاى طبیعى باشد. در این کاربرد عبادت و نیایش و پرستش، حضور برجستهاى دارد. ولى وحى و شریعت آسمانى، جدى و اساسى تلقى نمىشود.
کاربرد اخص دین با دو ویژگى شناخته مىشود؛ اوّل، داراى قداست و پرستش و نیایش، سرچشمه ماوراء طبیعى و توحیدى است. دوم، وحى و شریعت آسمانى نیز از جایگاه بلندى برخوردار است. ادیان یهود، مسیحیّت و اسلام از مصادیق این کاربرد هستند و از آنها به عنوان ادیان توحیدى و ابراهیمى یاد مىشود.
در این نوشتار همه کاربردهاى یاد شده از دین مورد نظر خواهد بود. گرچه در پارهاى مسایل، تنها ادیان توحیدى، و احیانا فقط دین اسلام مقصود است. این نکته در لابلاى مطالب به صراحت و یا اشاره گوشزد خواهد شد.
یاد آور مىشود که بحث گسترده درباره جایگاه و نقش دین در فرهنگ و تمدن از گنجایش یک مقاله و حتى یک کتاب بیرون است و تبیین کامل و همه جانبه موضوع در دایرةالمعارفى مىگنجد. ولى باتوجه به اهمیّت موضوع، ارائه بحثى فشرده و گویا در این باره، سودمند و ضرورى به نظر مىرسد. به ویژه در این روزگار که بار دیگر، دین و دینپژوهى توجه بشر را به خود جلب کرده و این حقیقت که علمِ جدا از دین، توانایى پاسخگویى به مشکلات بشر و حل نابسامانىهاى او را ندارد، روشن شده است. و دکترین سیانتیسم که در قرنهاى هیجده و نوزده میلادى ترویج مىشد، امروز دیگر طرفداران قابل اعتنایى ندارد. بدین جهت این بحث مىتواند در تحکیم و تبیین نگرش جدید به دین و فرهنگ نقش مؤثرى داشته باشد.
دیدگاههاى مخالف
پیش از آنکه به بررسى نقش سازنده دین در فرهنگ و تمدن بشرى بپردازیم، لازم است دیدگاههاى مخالفان را نقد و بررسى کنیم.
دیدگاه نخست
برخى متظاهران به روشنفکرى گفتهاند:
محور تعالیم دینى، انصراف از دنیا وتوجه به آخرت، پرداختن به درون و رها ساختن برون، گرایش به ذهنیّت و گریز از عینیت بوده است. از این رو همیشه نیروى مذهب و دین در جهت دلسرد کردن بشر از زندگى و مانند ترمزى براى پیشرفت بشر بوده است، به این ترتیب، نقش دین و پیامبران همواره منفى بوده است.(3)
در این که برخى از مذاهب و ادیان ساختگى یا تحریف شده نگرشى یک سویه به حیات بشر داشته و رهبانىگرى، انزوا طلبى و بىتوجهاى به حیات دنیوى راترویج و توصیه کردهاند، جاى تردید نیست، دستورهاى سخت و سنگین ریاضت نفس در جینیزم و بودیزم و برخى توصیههاى وارد در انجیل موجود، گواه روشنى بر این ادعا است، ولى باید توجه داشت که این نسبت، به شرایع راستین آسمانى درست نیست. سخن این شرایع را باید از قرآن که آخرین کتاب آسمانى است شنید. قرآن آشکارا مىگوید: که رهبانیّت توصیه شده در آیین مسیحیّت کنونى بدعتى بیش نیست، و خداوند آن را مقرر نداشته است.
«رُهبانیة ابتدعوها ماکتبناها علیهم الاابتغاء رضوانالله فمارعوها حق رعایتها»(4)
رهبانیّتى را که آنان بدعت نمودند ما مقرر نداشتیم آن را مگر براى به دست آوردن رضاى خدا، ولى آنان حق آن را رعایت نکردند.
رهبانیّتى که حضرت مسیح علیهالسلام آورده بود براى آن بود که بنى اسرائیل از غرق شدن در لذایذ مادى و توجه همه جانبه به حیات دنیوى رها شوند. ارزشهاى معنوى را در زندگى خود احیا و اجرا کنند. شرایط ویژه حاکم بر یهودِ دنیاگرا اقتضا مىکرد که مسیح علیهالسلام بر آخرت گرایى تأکید ورزد؛ ولى هدف او این نبود که دنیا را به کلى ترک کرده و ریاضتهایى بر خلاف عقل و فطرت براى خود مقرر دارند، مانند آنچه در انجیل متّى آمده است:
«اگر چشم راستت ترا بلغزاند آن را بکن و به دور انداز، زیرا ترا بهتر آن است که عضوى از اعضایت تباه شود از آنکه تمام بدنت در جهنم افکنده شود»(5).
بدیهى است عمل به چنین قانونى، زندگى بشر را به کلى مختل مىسازد، و هرگز مسیح علیهالسلام به این منظور فرستاده نشده و خداوند چنین دستورى نداده است، اینها، نتیجه دستبردهاى جاهلانه یا مغرضانه بشر در تعالیم آسمانى است.(6)
دیدگاه دوم
طرفداران مارکسیسم نقش سلبى دین را در تمدن بشرى به گونهاى دیگر بیان کردهاند. آنان بر عکس گروه نخست، براى دین و آورندگان آن هدف دنیوى قائلند، و معنویت گرایى آنان را پوشش ظاهرى براى هدف واقعى خود مىدانند. از نظر آنان دین و دولت و ثروت، همزاد با اصل مالکیت، عوامل ضد خلقى بودهاند. به گمان آنان تاریخ مانند هر پدیده دیگر حرکتى دیالکتیکى دارد؛ یعنى حرکت ناشى از تضاد درونى. با پیدایش مالکیّت، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم شد؛ طبقه حاکم و بهرهکش، و طبقه محروم و بهرهده، طبقه حاکم همیشه طرفدار وضع موجود براى حفظ امتیازهاى خود بوده است. امّا طبقه محکوم همآهنگ با تکامل ابزار تولید، مىخواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع کاملترى را جانشین آن کند، طبقه حاکم در سه چهره مختلف نقش خود را ایفا کرده است، دین و دولت و ثروت. به عبارت دیگر؛ عامل زور و عامل زر و عامل فریب. نقش ارباب ادیان اغفال و فریب مردم به سود ستمگران و استثمارگران بوده است.
نقش تاریخى دین و ارباب ادیان از آن جهت منفى بوده که همواره در طبقه کهنهگرا و محافظهکار و طرفدار وضع موجود، یعنى صاحبان زر و زور بوده است. تز مارکسیسم در توجیه تاریخ همین است.(7)
در نقد این نظریه یادآور مىشویم:
در اینکه در طول تاریخ مطالب بىاساسى در ستایش صاحبان زر و زور به مذهب نسبت داده شده، و کسانى به نا حق خود را عالم دین و حامى آن خوانده و در دسته اصحاب زور و زر ایستادهاند، جاى تردید نیست و به گفته صاحبنظران یکى از مهمترین علل شکست کلیسا پس از رنسانس همان استبداد و ثروت اندوزى دستگاه کلیسا بوده است. لویس هالزى هال در این باره مىگوید:
در میان کشیشان دنیا پرست و بىاخلاق، جنگ پلیدى بر سر تصرف قدرت در گرفت، این دسته از کشیشان از محل اعانات و عواید کلیسا به اجیر ساختن دار و دستههاى اوباش پرداختند و براى رسیدن به مقاصد خود از هیچگونه دسیسه چینى، ارتشا و جنایت فروگذار نکردند...(8)
حرمت و قداستى نیز که در بین برخى از فرقههاى اسلامى براى حاکمان جائر و فاسد تصور شده، به یقین نتیجه احادیثى است که از طرف دشمنان اسلام و به واسطه دوستان نادان و سادهلوح وارد مجموعههاى روایى شده است. زیرا طبق آیات قرآن و روایات صحیح، خداوند هرگز ظلم و تباهى را نمىپسندد، و فلسفه بعثت پیامبران، این بوده است که با هرگونه ستمگرى و تبهکارى مبارزه کنند.
چگونه مىتوان دین و معلمان و مبلّغان راستین آن را طرفدار زور و زر و مخالف محرومین و مستضعفین دانست. در حالى که پیامبران الهى همیشه در مقابل زورگویان و زراندوزان و مُتْرفین قرار داشتند، و بیشترین طرفداران آنان را محرومین و رنج دیدگان تشکیل مىدادند؟! قرآن کریم در این باره مىفرماید:
و ما ارسلنا فىقریة من نذیرالاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون(9)
هیچ پیامبرى را در آبادىاى نفرستادیم مگر اینکه گروه مترف گفتند ما به رسالت شما کافریم.
دیدگاه سوم
عدهاى نیز تاریخ را به نوعى دیگر و بر ضد دیدگاه قبل تفسیر کرده و به شکلى دیگر نقش دین را منفى مىدانند. اینان مدّعى هستند، قانون تکامل طبیعت و تکامل تاریخ غلبه زورمندان و حذف ضعفا است، نیرومندان، عامل پیشرفت تاریخ و ضعیفان، عامل توقف و عقبماندگى آن بودهاند. دین و مذهب، ساخته ضعیفان براى مهار زورمندان است، ارباب ادیان مفاهیم دینى؛ عدل و آزادى و راستى و درستى و انصاف و محبت و ترحم و تعاون و... را به سود ضعفا، یعنى طبقه عقبمانده و ضد تکامل و به زیان طبقه توانمند، یعنى طبقه پیشرو و عامل تکامل اختراع کردهاند تا وجدان اقویا را تحت تأثیر قرار داده، و مانع حذف و از بین رفتن ناتوانان و اصلاح و بهبود نژاد بشر و پیدایش انسانهاى برجسته شوند. به این جهت نقش مذهب که طرفدار اخلاق بردگى و برضد اخلاق سرورى بوده که عامل تکامل تاریخ و جامعه است، منفى بوده است.
از طرفداران سرسخت این نظریه نیچه فیلسوف ماتریالیست و معروف آلمانىاست(10).
در نادرستى این دیدگاه جاى تردید نیست، زیرا تعهّد به ارزشهاى اخلاقى و مسوولیت شناسى و رعایت حقوق دیگران که از مهمترین ویژگىهاى انسان است، در فلسفه نیچه نادیده گرفته شده و انسان به تبعیت از قانون جنگل سوق داده شده است. شکى نیست که انسان نباید تن به ذلت و بندگى در برابر همانندهاى خود بدهد. ولى راه تحصیل آن پشتپا زدن به معیارهاى حیات عقلانى و اخلاقى نیست بلکه یگانه راه آن رعایت آن معیارها است که خود در سایه توحید و یکتا پرستى به دست مىآید. شاید مادىگرایى فلسفى نیچه از یک سو، و مشاهده برخى کارهاى حقیرانه و ذلیلانه و ریاضتهاى طاقتفرسا، از طرف برخى پیروان ادیان و مذاهب، در وى چنین عقیدهاى را برانگیخته است و چه بسا عقیده گناه جبلّى انسان در آیین مسیحیّت نیز سهم مؤثرى در پیدایش دیدگاه مزبور داشته است. چنان که کاپلستون گفته است:
بیزارى نیچه از مسیحیت در اساس، از اثرى است که مسیحیّت به گمان او در انسان دارد، یعنى اینکه مسیحیّت انسان را ناتوان و ذلّتکش و اهل تسلیم و افتاده بار مىآورد و یا وجدان عذاب آلودهاى به او مىبخشد و نمىگذارد خود را آزادانه بپروراند(11).
برتراند راسل و نتایج مذهب
برتراندراسل در عین اینکه براى مذهب، آثار و نتایج مثبتى قایل است، ولى در مجموع بر این عقیده است که مذهب براى بشر نتایج زیانبار داشته است، وى در پاسخ این سؤال که «شما فکر مىکنید که مذهب از حیث نتیجه خوب است یا مضر»؟مىگوید:
من فکر مىکنم اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است. با اینکه مذهب سبب شده است که کاهنان مصرى تقویم را اختراع کرده و به وقوع خسوف و کسوف توجه کنند. به طورى که بتوانند در آن موقع آن را پیش بینى کنند و نظایر اینها از نتایج مفید مذهب بوده است ولى من فکر مىکنم که بسیارى از نتایج مذهب مضر بوده است. علت این ضرر این است که در مذاهب مردم باید به چیزهایى معتقد باشند که دلیل صحیحى براى وجود آنها نیست و این موضوع بسیار قابل اهمیّت است. مذهب افکار مردم و سیستمهاى تربیتى آنها را تخطئه مىکرد و اصول اخلاقىِ کاملاً جدیدى را بنا گذارى مىکرد. یعنى مذهب مىگفت: عقیده جزمى به فلان مسأله صحیح و عقیده به چیزهاى دیگر غلط است. بدون اینکه مردم در سؤال از حقیقت یا باطل بودن آن مسایل مفروض حقى داشته باشند، مقدس شمردن محافظه کارى و چسبیدن به عادات کهن و محترم شمردن تعصب و کینهتوزى و تعصّبى که در مذهب وجود دارد -مخصوصا در اروپا- کاملاً وحشتناک است(12).
برتراندراسل در پاسخ یاد شده زیانهاى زیر را براى مذهب برشمرده است:
1 . لزوم اعتقاد به مسایل، بدون دلیل صحیح.
2 . تخطئه کردن سیستمهاى تربیتى و اصول اخلاقى رایج در جامعه قبل از آمدن مذهب.
3 . قایل نشدن حق سؤال براى افراد.
4 . مقدس شمردن محافظهکارى.
5 . استناد به عادات کهن.
6 . محترم شمردن تعصّب و کینه توزى.
در نقد نظریه راسل مىگوییم:
آنچه وى به مذهب نسبت داده، و آن را از نتایج زیانبار دین دانسته است، در حقیقت مربوط به دو چیز است؛ یکى مذاهب تحریف شده، مانند مسیحیّت، و دیگرى اعمال و رفتار مدعیان پیروى از مذهب، و به اصطلاح دینداران و دین یاران، ولى روشن است که متهم کردن مذاهب راستین الهى به زیانبارى براى بشر با استناد به دو دلیل یاد شده، دور از شأن علمى فردى چون راسل است که خود را طرفدار تفکر منطقى مىداند. وى در پاسخ سؤال دیگر، به گونهاى به این مطلب اشاره کرده است. چنان که وقتى وایت مىگوید:
ولى خود بنیان گذاران مذاهب عوامل مورد اشاره را همیشه به عنوان علت مقرر نداشتهاند.
راسل پاسخ مىدهد:
تعالیم بانیان مذاهب کمتر با اعمال پیروانشان ارتباط دارد.
آنگاه در توضیح آن مىگوید:
من افراد نظامى را مىبینم که تصور مىکنند عقاید مسیحیّت در مبارزه با نیروهاى شرقى اهمیّت بسیار دارد. من موعظه عیسى را در بالاى کوه مکرر خواندهام حتى یک کلمه درباره تشویق به استعمال بمب هیدروژنى پیدا نکردهام(13).
زیانهایى که آقاى راسل به مذهب نسبت داده است به هیچ وجه در مورد آیین مقدس اسلام و تعالیم قرآن کریم پذیرفته نیست. آیین اسلام تقلید کورکورانه از نیاکان و پیروى از گفتار بىدلیل و تعصّب بىجا و کینهتوزى را محکوم مىکند. اسلام براى عقاید و احکامى که بیان مىکند، دلیل مىآورد. و از مخالفان نیز برهان مىطلبد.
و اما تخطئه کردن سیستمهاى حاکم در جوامع قبل از آمدن پیامبران، کار ناپسند و نامعقولى نیست، اصولاً وظیفه همه مصلحان بشرى مخالفت با سنتهاى ناروا و دگرگون کردن نظامهاى اخلاقى و اجتماعى نادرست بوده است. این کار نه تنها عیب نیست بلکه نشانه کمال است.
راسل در یکى دیگر از پاسخهاى خود نیز اشاره کرده است که: زیانهاى مذهب را از دیدگاه آیین مسیحیت و کلیسا بیان داشته است چنان که مىگوید:
من فکر مىکنم امروزه مذهب اصولاً آنطور که در کلیسا وانمود مىشود، از تفکر منصفانه باز مىدارد و براى چیزهاى بىاهمیّت ارزش قائل مىشود.
و در توضیح آن مىگوید:
هنگامى که امپراطورى روم ساقط مىشد، پدران کلیسا درباره آن دلواپس نبودند. بلکه چیزى که براى آن دلواپس بودند. محفوظ نگاهداشتن مسأله بکارت بود و این مسأله براى آنها داراى اهمیّت بود(14).
دیدگاههاى موافق
از گروههاى یاد شده که بگذریم، دیگران - حتى منکران ادیان- نقش دین را در فرهنگ و تمدن بشرى سازنده دانستهاند. فوستل دو کولانژ فرانسوى در کتاب خود تمدن قدیم گفتار مشروحى را در توازى دین و تمدن آورده است که حاصل آن را در بندهاى زیر خلاصه کردهایم:
1 ـ تمدن بشرى از قدیمترین مراحل خود، زاییده مذهب و تحت تأثیر آن بوده است.
2 ـ تمدن و مذهب در طول تاریخ پابه پاى هم پیش رفتهاند.
3 ـ توسعه تمدن در گرو عقاید مذهبى مشترک و متکامل بوده است.
4 ـ زمینه تأسیس دولت جهانى، در سایه اشتراک در عقیده و توحید در پرستش فراهم مىشود.(15)
از دیدگاه موافقان، تمدن بشر دو جنبه مادى و معنوى دارد: جنبه مادى آن همان دستاوردهاى فنى و صنعتى است، که دوره به دوره تکامل یافته تا به امروز رسیده است. و جنبه معنوى آن مربوط به روابط انسانىِ انسانها است. در تأثیر مثبت و سازنده دین در جنبه معنوى تمدن بشر جاى تردید نیست. و از آنجا که جنبههاى مادى تمدن نیز در پرتو جنبه معنوى آن مجال رشد یافته است، دین در تکامل جنبه معنوى تمدن بشر به طور مستقیم، و در تکامل جنبه مادى آن به صورت غیر مستقیم مؤثر بوده است. با این حال این گروه نیز به دو دسته تقسیم مىشوند.
گروهى از آنها، نقش مثبت دین را منحصر به گذشته مىدانند و مدعى هستند که با پیشرفت علوم، تعلیمات دینى نقش خود را از دست داده و در آینده بیشتر از دست خواهد داد.
گروهى دیگر مدعىاند که نقش ایمان و ایدئولوژى مذهبى نقشى اساسى است که هرگز پیشرفتهاى علمى جایگزین آن نخواهد شد، همچنانکه مکاتب فلسفى نیز نتوانستهاند جایگزین آن شوند. در میان تأثیر گذارى مختلفى که پیامبران در گذشته داشتهاند گاهى مواردى پیدا مىشود که تکامل شعور اجتماعى بشر موجب بىنیازى از پشتوانه تعلیمات دینى است، ولى اساسىترین نقشها همانها است که در گذشته بوده و در آینده نیز به قوت خود باقى خواهد بود. به عنوان نمونه، تعلیم و تربیت که در گذشته با انگیزه دینى و مذهبى بوده است. این انگیزه باعث توجه بشر به علم و دانش شده امّا اکنون تکامل شعور اجتماعى بشر براى ارزشگذارى به علم و دانش کافى است.
ولى نقشهایى چون، استوار ساختن میثاقها و پیمانها و آزادى از اسارتهاى اجتماعى را باید از نقشهاى همیشگى دین دانست، زندگى اجتماعى بشر براساس احترام به پیمانها و میثاقها و قرار دادها و وفاى به عهد است. احترام به عهدو میثاق یکى از ارکان جنبه انسانى تمدن بشرى است، این نقش را در گذشته مذهب بر عهده داشته، و هنوز هم مذهب رکن اصیل آن است. مذهب پشتوانه محکمى براى ارزشهاى اخلاقى و انسانى است.
ارزشهاى اخلاقى بدون مذهب، همانند اسکناس بدون پشتوانه است که زود بىاعتباریش آشکار مىشود.(16)
پس از آشنایى اجمالى با نقش مثبت و سازنده دین در تمدن بشرى، مناسب است نمونههایى از اثرگذارى دین را در نهادهاى اجتماعى و فرهنگى جوامع بشرى که در حقیقت ارکان تمدن بشر را تشکیل مىدهند بررسى کنیم.
دین و دانش و صنعت
ادیان راستین در تشویق بشر به علم و صنعت نقش مؤثرى داشتهاند، از نظر این ادیان طبیعت، فعل خداوند دانا و حکیم است و قوانین و سننى دارد که کشف آنها در اندیشه و رفتار انسان مؤثر است . و اصولاً آباد کردن زمین در سایه علم و عمل یک رسالت انسانى است. قرآن کریم از زبان صالح پیامبر، آنگاه که قوم خود را به یکتاپرستى فرا مىخواند گوشزد مىکند:
خداوند شما را از زمین آفریده و آباد کردن آن را از شما خواسته است(17).
طبرسى در تفسیر خود مىگوید:
این آیه نظریه کسانى که کسب و کار را حرام مىدانند، مردود مىسازد. زیرا خداوند به بندگان خود منت نهاده است که وسایل و امکانات آبادى زمین را در اختیار آنان قرار داده است.(18)
متکلمان اسلامى یکى از فواید نبوت را تعلیم صنایع به بشر دانستهاند، زیرا بشر در دورانهاى آغازین تاریخ، هنوز از چنان رشد فکرى و امکانات علمى برخوردار نبود که بتواند صنایع دقیق و پیچیده را اختراع نماید. لذا پیامبران الهى آنان را در این مورد نیز هدایت کردهاند.(19) قرآن کریم در مورد داود پیامبر یادآور مىشود که خداوند صنعت زره سازى را به او آموخت .
و علّمناه صنعة لبوس لکم(20).
و درباره نوح مىفرماید:
به او وحى کردیم که با نظارت ما و آگاهى که از طریق وحى به تو مىدهیم کشتى را بساز.(21)
در کتابهاى تاریخ پیامبران آمده است که: ادریس پیامبر نخستین فردى بود که صنعت نویسندگى و دوزندگى را اختراع نمود، و از آن روى ادریس نامیده شد که بسیار به کار درس و آموزش دانش اهتمام داشت و گفتهاند خداوند به او علم حساب و نجوم -هیئت- آموخت، و این معجزه او بود.(22)
یادآور مىشویم که ما آموختن دانش و صنعت را جزو اهداف اصلى پیامبران الهى و رسالتهاى بنیادى دین نمىدانیم. هدف و رسالت اصلى دین هدایت بشر به کمال مطلوب او و نشان دادن راه تقوى و فضیلت در همه شؤون زندگى است، ولى علم و صنعت از ابزارهاى وصول به این هدف و به عنوان مقدمه، مورد توجه دین و پیامبران الهى بوده است. در این جا باید، مخالفتهایى که احیانا در طول تاریخ دین از طرف برخى نهادهاى دینى با علم و دانش شده است را از حقیقت دین و بنیانگذاران راستین آن جدا دانست بنابراین مخالفتهاى کلیسا در قرون وسطى با علم و عالمان ربطى به دین حقیقى و دینداران و دین یاران راستین ندارد، چنانکه تعارضهاى متون تحریف شده دینى نیز با علم را، نباید تعارض دین با علم دانست.
دین و فلسفه الهى
حقیقت و روحِ فلسفه، عبارت از حقیقت جویى است. و روش آن شناخت و تفسیر عقلانى هستى است، این دو از ارکان ادیان آسمانى به شمار مىآیند. پیامبران -طبق گزارشى که قرآن کریم از تاریخ آنان مىدهد- پیوسته بشر را به تأمل و تفکر در آفرینش دعوت کرده و عقل وخرد او را به دقت و تَدبّر در هستى برانگیختهاند. دعوت به تفکر در هستى و عجایب خلقت در حقیقت، به انگیزهِشناختِ حق، و ایمان به خالق و مدبّر جهان و سراى قیامت بوده است. از این رو پیامبرا
الهى بنیانگذاران فلسفه الهى هستند.
نوح به قوم خود چنین مىگفت:
چرا عظمت خداوند را باور ندارید، در حالى که شما را گوناگون آفرید، آیا نمىبینید چگونه آسمانهاى هفتگانه را برفراز یکدیگر آفرید، و ماه را نورى در میان آنها قرار داد، و خورشید را چراغى فروزان ساخت، خداوند شما را از زمین آفرید، سپس در آن بازگرداند و بار دیگر بیرون مىآورد، خداوند زمین را گسترانید تا از آن راههایى برگزینید.(23)
دیگر پیامبران الهى نیز به همین روش کلى در دعوت به یکتاپرستى عمل کردهاند. گرچه در شرایط اقلیمى و ویژگىهاى فکرى و فرهنگى اقوام و امتهاى خود، روشهاى ویژهاى نیز داشتهاند، اما مىتوان گفت؛ دعوت به تفکر و تدبّر در نظام هستى و استدلال از شگفتىهاى آن بر حقانیّت مبدأ و معاد، اصل و روش مشترک آنان بوده است. چنانکه امام على علیهالسلام آنجا که فلسفه بعثت پیامبران را بیان کرده، مىفرماید:
تا گنجینههاى خرد افراد بشر را برانگیزند و نشانههاى قدرت را به آنان نشان دهند»(24).
صدرالمتألهین درباره تاریخ پیدایش حکمت الهى مىگوید:
«حکمت الهى توسط آدم صفىالله و فرزندان او یعنى شیث و ادریس و پس از آنان نوح، آغاز مىشود، زیرا جهان هرگز از فردى که وى، قائمه علم توحید و معاد -فلسفهالهى- بوده، خالى نبوده است، و هرمس اعظم -ادریس- کسى است که حکمت را در سرزمینهاى مختلف منتشر ساخت، او پدر حکیمان و علاّمه دانشمندان است. ولى روم و یونان در آغاز از حکمت الهى بهرهاى نداشت. آنان ستاره پرست و بت پرست بودند تا این که ابراهیم در میان آنان مبعوث شد و علم توحید را به آنان آموخت...
دومین دوره تاریخ حکمت و فلسفه از فیثاغورث آغاز مىشود، وى شاگردان سلیمان را در مصر ملاقات کرد و از آنان بهره گرفت. وى همچنین از انباذقلس، کسب دانش کرد او یکى از شاگردان لقمان است که حکمت را از داود پیامبر آموخت، آنگاه سقراط از فیثاغورث و افلاطون از سقراط، و سرانجام ارسطو از افلاطون، حکمت را بیاموختند.(25)»
یکى از متفکران مسیحى درباره رابطه فلسفه و دین گفته است:
فلسفه به معناى پژوهشِ جسورانهتر و نظر پردازانهتر و منبعث از حیرت انسان، درباب هستى اشیاء بود، حیرت در برابر این واقعیت که چرا اصولاً چیزى وجود دارد. حیرت درباب اینکه چه چیزى در اشیاء هست که آنها را نگاه مىدارد و باعث مىشود که رویاروى عدم و خلأ پابرجا بمانند. توجه به چیزى که بعدها مابعدالطبیعه (متافیزیک نامیده شد، در پرسوجوىِ شالوده اشیا، و نیز هستى انسان، جلوهگر شد. این توجه بعدها شامل تأمل نظرى درباب خیر و هستىِ آرمانى انسان، در حوزه فلسفه نیز شد.
فلسفه در این معنا شباهت به اهداف دین پیدا مىکرد. این تکرار یا اشتراک، هدف، هم باعث همیارى مفید و هم، تعارض بین دین و فلسفه شده بود، ولى این دو، نظر به اهداف و رهیافتهاى مختلفشان، همچنان از هم متمایز بودند، این تفاوت را به شکلى نمادین و نمایان مىتوان بیان کرد: واقعیت وجودالوهى، همواره نخستین باور در نگرش دینى است، حال آنکه این واقعیت از نظر فلسفه همچنان به صورت آخرین یا واپسین مسئله مطرح است.(26)
فلسفه الهى که در آغاز از آموزشهاى دینى و تعالیم پیامبران الهى الهام گرفت همچنان روند تکاملى خود را پیمود تا سرانجام در پرتو آموزشهاى کاملترین دین یعنى اسلام به عالىترین مراحل تکاملى خود راه یافت. حکمت متعالیه صدرالمتألهین گواه روشن این مدعا است. تعالیم بلند فلسفى قرآن کریم، توسط امام على علیهالسلام تبیین شد و فلسفه اسلامى با الهام از سخنان بلند او به کمال مطلوب خود رسید.
استاد مطهرى در اینباره گفته است:
نهجالبلاغه، در تاریخ فلسفه شرق، سهم عظیمى دارد، صدرالمتألهین که اندیشههاى حکمت الهى را دگرگون کرد، تحت تأثیر عمیق کلمات على علیهالسلام بود. روش او در مسایل توحید، براساس استدلال، از ذات به ذات و از ذات بر صفات و افعال است همه اینها مبتنى بر صرفالوجود بودن واجب، و آن بر پایه یک سلسله اصول کلى دیگر که در فلسفه عامه او مطرح است، بنا شده است. حکمت الهى شرق از برکت معارف اسلام بارور شد و استحکام یافت و بر یک سلسله اصول و مبادى خللناپذیر بناشد. ولى حکمت الهى غرب از این مزایا محروم ماند. علّت عمده گرایش به فلسفه مادى در غرب، ناتوانى و نارسایى مفاهم حکمت الهى غرب بود...(27)
دین و اخلاق
همانگونه که پیش از این یادآور شدیم، اخلاق از ارکان معنوى و مهم تمدن بشرى است و دین در تکمیل و تحکیم اخلاق نقش اساسى داشته است. مقصود از دین، تعالیم اصیل دینى است که از طریق وحى و توسط پیامبران الهى به بشر رسیده است، نه آموزشهاى تحریف شدهاى که به دین نسبت داده شده است، عملکرد نارواى برخى مدعیان دیندارى و دینباورى را نیز نباید به دین و دینداران راستین نسبت داد. که اگر از این منظر به دین بنگریم و حق و باطل را از هم تفکیک ننماییم پىآمدهایى معارض با اخلاق نیز براى دین خواهیم یافت. برخى نویسندگان نمونههایى را به عنوان آثار منفى دین در حوزه اخلاق نامبردهاند، که در واقع ناشى از همین عدم تفکیک است.
ایمان به خدا و جهان آخرت در تقویت روح اخلاقى انسان و پایبندى او به ارزشهاى اخلاقى نقش مؤثر و سازندهاى دارد. اصولاً اگر ایمان به خدا و رضایت الهى نباشد، فعل اخلاقى، مفهوم و معناى درستى نخواهد داشت، به گفته برخى از صاحبنظران غربى، عمل اخلاقى آن است که کل را در برابر جزء و آینده را در برابر حال بدارد، درست همان کارى که دین مىکند. بدون ضمانت دینى، اخلاق فقط حسابگرى است و حس تکلیف از میان مىرود.(28)
یکى از جالبترین برداشتهایى که از مطالعه تطبیقى اخلاق دینى، حاصل مىشود، تشابه تعلیمات و دستورهاى اخلاقى اساسى است؛ ده فرمان در دین یهود، تعلیمات مسیح در موعظه برفراز کوه، تعلیمات پولس در رسائل، احکام ساداهارانا یا دارماى جهانى در آیین هندو، احکام پنجگانه بودایى و احکام دهگانه اسلام در قرآن(29) مجموعه کاملاً مشترکى، از احکام ارزشى را تشکیل مىدهند، این احکام، قتل و جرح و اغفال و شکستن قسم شرعى را منع مىکنند.
همچنین معیارهاى مربوط به حیات نهادى و اجتماعى به خصوص روابط اقتصادى، در این سنتها کاملاً به هم شباهت دارد. در حالى که این سنتها هیچ یک ملک خصوصى را تقبیح نکردهاند، همه نگران نیازهاى محرومین و مساکین هستند و به راههاى مختلف، کمک مؤثر به نیازمندان را تشویق مىکنند.
ادیان، چه تعلیم یافته و چه تعلیم نایافته، به ویژه، در روند گفتوگویى جدى با مقتضیات حیات اخلاقى پدید آمدهاند، این ادیان، قوانین عمل، طریقه استدلال اخلاقى و معیارهاى فضیلت را به تفصیل، بیان مىکنند، براى اینکه تعهد به حیات اخلاقى را تقویت کنند، جهان را به صورت نظامى اخلاقى تصویر مىکنند، و در نهایت حاضرند، این نظام اخلاقى را به صورتى اصلاح و تلطیف کنند که به همه اجازه دهد، به عالىترین مرحله فضیلت اخلاقى نائل شوند. سنتهاى دینى در همه این راهها، به تکامل اخلاقى بشر و خودشناسى وى کمک کردهاند.
دین، آنچنان که برخى متفکران قرن نوزدهم استدلال کردهاند، به اخلاق، قابل تحویل نیست؛ چون دین به دغدغهها و نیازهاى مختلفى از انسان نظر دارد، میل زیباشناختى، کنجکاوى علمى و تاریخى، تمایلات آیینى و تعقلى، همه در ایمان دینى به شکلى بروز مىیابند، ولى هیچکس را یاراى این نیست که دغدغههاى اخلاقى را به عنوان محورىترین جنبههاى حیات دینى انکار کند(30). علاوه بر آنکه تزکیه و تهذیب نفوس افراد و جوامع بشرى از پلیدىها، در سرلوحه دعوت پیامبران الهى قرار داشتهاست، آخرین پیامبر الهى که آورنده آخرین و کاملترین شریعت آسمانى است، بدان جهت مبعوث شده است که مکارم اخلاق را به اتمام برساند.
جان دیون پورت در کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن» نکات برجستهاى از تعالیم اخلاقى قرآن را به عنوان یکى از مزایاى آیین اسلام یاد آور شده و گفته است:
قرآن هر نوع فسق و فجور، رباخوارى، حرص و غرور، افترا و تهمت، طمعورزى، نفاق، زیادهروى در جمعآورى مال و ثروت را تقبیح مىکند و در مقابل، انفاق، محبت به نوع، سپاسگزارى از خدا، وفاى به عهد، صفا و خلوص، عدالت به خصوص به یتیمان و مردمان بىنام و نشان، تقوى و عفت در همه امور وحتى در گفتار، صبر، تسلیم و رضا، نیکوکارى و بشر دوستى، عفو و گذشت، خوشرفتارى در برابر بدکردارى، را نه براى اینکه مورد قبول و تصدیق مردم این جهان باشد، بلکه به نیّت اینکه پسندیده پیشگاه خدا باشد امر و تأکید مىکند(31).
دین و عرفان
عرفان یکى از کهنترین ابعاد فرهنگ بشرى به شمار مىرود و از این منظر مىتوان آن را همزاد با دین و اخلاق دانست. عرفان با همه مظاهر گوناگونى که در ادیان و مذاهب و جوامع مختلف بشرى داشته و دارد، داراى دو جنبه نظرى و عملى است. عرفان نظرى ارائه کننده تفسیرى خاص از هستى است، و عرفان عملى طریقه سیرو سلوک معنوى انسان است. عرفان نظرى با فلسفه و عرفان عملى با اخلاق قابل مقایسه است. از آنجا که دین بر هر دو جنبه نظر دارد، بنابراین رابطه دین و عرفان در هر دو حوزه نظرى و عملى قابل بحث و بررسى است، ولى این بحث دامنهاى گسترده دارد که از گنجایش و رسالت بحث فعلى بیرون است.
هدف بحث ما اشاره به تأثیرى است که دین در عرفان داشته است، بدیهى است هرگاه دینِ حق مورد نظر باشد، باید گفت تأثیر دین بر عرفان مثبت و سازنده بوده است، زیرا آنچه وحى الهى در زمینه عرفان نظرى و عملى براى بشر آورده، کاملترین آن بوده است. این مطلب با مراجعه به آیات قرآن و نیز احادیث صحیح اسلامى به روشنى به دست مىآید، در عرفان نظرى، دین حق نظریه وحدت حقّه را مطرح مىنماید -هوالواحدالقهار(32)- و خدا را آغاز و پایان، ظاهر و باطن هستى معرفى مىکند -هوالاولوالآخر والظاهر والباطن(33)- و هم او را نور آسمانها و زمین توصیف مىکند -الله نورالسموات والارض-.(34) و در عرفان عملى، تقوى و مجاهده با نفس و خلوص نیّت را یگانه راه وصول به کمال مطلوب و لقاء محبوب مىداند و آیین عبادى و دستورات اخلاقى را ابزار پیمودن این راه مىشناسد، چنانکه حوادث تلخ و ناگوار نیز در تحقق این هدف سهم مؤثرى دارند. چنان که مىفرماید:
«وَالَّذِینَ جاهَدواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَاللّهَ لَمَعَالْمُحْسِنیِنَ»(35)
راههاى خود را به آنان که در راه ما جهاد نمودهاند نشان مىدهیم، به درستى که خدا با نیکوکاران است.
«فَمَن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحاو لایشرک بعبادة ربه احدا»(36).
هر کس لقا خدا را امید دارد باید عمل نیکو انجام دهد و در عبادت خدا، کسى را شریک ننماید.
«ألا بذکرالله تطمئنالقلوب»(37).
با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.
«یا ایتهاالنفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة...»(38)
اى روان آرامش یافته، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که تو از خدا راضى هستى و خداوند نیز از تو راضى است. و آیات بسیار دیگر.
یکى از متفکران مسیحى معاصر درباره رابطه دین و عرفان مىگوید:
عرفان متعلق به ذات و ماهیّت تمام ادیان است. تمام ادیانى که یک بنیانگذار تاریخى داشتهاند، همگى با یک تجربه فردى نیرومند از رابطه بىواسطه، شروع شدهاند، اما تمام ادیان صرفنظر از اصل و منشأ آنها، تا وقتى حیات و دوام خود را حفظ مىکنند که پیروان آنها، بر اعتقاد خویش به یک واقعیت متعالى که بتوانند با تجربه مستقیم به گونهاى با آن ارتباط برقرار کنند، باقى بمانند. معنا و مفهوم چنین تجربهاى، هرچند در تمام ادیان حضور دارد، امّا از حیث اهمیّت، متفاوت است. مسیحیّت، به خصوص مذاهب اصلاح شده و تطور یافته آن، در مقایسه با ادیان دیگر، اهمیّت کمترى به این تجربه مىدهد. در کیش ودایى و هندوئیسم سامکیا، برخلاف مسیحیّت، نفس دین با بینشى که تنها از طریق تجربه عرفانى حاصل شده باشد، سازگار و هماهنگ است. دین ودایى اصیل به دلیل تأکیدى که بر قربانى کردن و شعایر خود دارد، با آنچه ما معمولاً از تعبیر عرفان مىفهمیم بسیار فاصله دارد، امّا در بسط و تکامل آن، دو عامل وجود داشته که قویا بر جنبه عرفانى آن تأثیر گذاشته و جهت عرفانىِ آشکارى به آن بخشیده است.
عامل نخست این است که اشکال و صور تفکر در پارهاى از مقاطع مبدل به جایگزین قابل قبولى براى مراسم عملى قربانى کردن شده و فواید مطلوب مشابهى براى آن فرض شده است. که حکایت از نوعى تفکر باطنى دارد که هندوئیسم بیش از هر دین دیگرى به دنبال آن است.
عامل دوم، مفهوم برهمن است که در اصل حاکى از حضور نیرویى مقدّس در شعایر و مراسم قربانى بوده و بعدها تدریجا به ذات واحد مطلقى که بهطور انتراعى ادراک مىشود، مبدل شده است، کثرت خدایان گرچه چشمگیر است امّا از لحاظ معنوى آنچنان بىاهمیّت و غیر مؤثر است، که هرگز مانعِ وحدتِ معنوى نمىشود. در کتاب او پانیشاد گرایشهاى معنوى و توحیدى سرانجام در مفهوم یک جان پنهان -آتمان- ممزوج و مستهلک شدهاند، این جان پنهان، ذات مطلقى است که در باطنِ تمام واقعیتها، نهفته است و تنها روح انسان مىتواند بدان دست یازد.
چنین اندیشهاى یک نظریه مابعدالطبیعى نیست، بلکه یک طریقت عرفانى براى نیل به آزادى است. لازمه این آزادى، ریاضت زاهدانه وانضباط روحى، براى غلبه بر امیال، آرزوها، تضادها و محدویتهاى هویّت فردى است.
در مذهب بودایى ما با ایمانى روبرو هستیم که از همان آغاز، در مسیرى عرفانى سیر مىکند، سه تعبیر منفى، عدم وصول، عدم یقین، و عدم اعتماد، معرف حالتى، از تهى بودن کامل است که مکتب مادهیامیکاى ناگارجونا که متعلق به سال 150 میلادى است در بیان معرفت به کاربرده است. البته اندیشه تهى بودن، در مکتب هینایانا نیز به عنوان کیفیّت اصلى نیروانا، که معرفت برتر و متعالى است، دیده مىشود. اما در مکتب ماهایانا تأکید بر تهى بودن، حتى در مراحل مقدماتى، بسیار جدى و شدید است. بنابراین خود نیروانا نیز دیگر یک قلمرو مستقل از وجود به شمار نمىرود، بلکه نگرش خاصى به جهان پدیدارى محسوب مىشود. عدم وصول، شامل تهى کردن خود از تمام اوصاف، آرزوها و تفکرات فردى، و البته از تمامى آنچه ممکن است موجد یک «من» یا نفس باشد، زیرا واقعیت نهایى، هویت مطلقى است که منزه از هرگونه تعین و تمایز است.
تمامى ادیان غربى پدید آورنده نوعى عرفان عاشقانه بودهاند، یهودّیت، مسیحیّت و اسلام هرکدام به شیوه خود با حُب روحانى و معنوى آشنایى داشتهاند، در انتخاب عشق به عنوان مشخصه اصلى برخى از نهضتها، من به نحو اخص این تعبیر را براى آن دسته از جریانهاى عرفانى به کار مىبرم که عشق شخصى به خداوند بر آنها غلبه داشته. مانند تصوّف و نهضتهاى روحانى که تدریجا از اواخر قرون وسطى در قلمرو مسیحیّت غربى شایع شدند».(39)
دین و سیاست
داشتن یک نظام سیاسى که عهدهدار تدبیر امور یک جامعه در زمینه روابط داخلى و خارجى آن باشد، یکى از ضرورتهاى صحیح است گزیرناپذیر زندگى اجتماعى بشر است. از این روى آنارشیسم -نفى حکومت- اندیشهاى موهون و مردود است. چنانکه امام على علیهالسلام در ردّ نظریه خوارج در ماجراى حکمیّت فرموده است:
«لابد للناس من امیر برٍّاوفاجر(40)»: مردم را از داشتن زمامدارى نیکوکار یا تبهکار گریزى نیست.
قرآن کریم حکومت و داورى در اختلافات مردم را یکى از رسالتهاى پیامبران الهى و کتب و شرایع آسمانى دانسته و مىفرماید:
خداوند پیامبران بشارت دهنده و انذار کننده را برانگیخت و با آنان کتاب -قانون آسمانى- را به حق فرو فرستاد تا در میان مردم داورى نماید.(41)
و در جاى دیگر بر پایى قسط اجتماعى را از اهداف بعثت پیامبران دانسته و مىفرماید:
«رسولان خود را با معجزات فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم، تا مردم به قسط قیام نمایند. و آهن را آفریدیم که هم وسیله قدرت است و هم به مردم سود مىرساند.(42)
از این آیات و نظایر آن به روشنى استفاده مىشود که شرایع آسمانى در مسأله حکومت و سیاست اهتمام بسیار داشتهاند. لذا اندیشه جدایى دین از سیاست، که برخى از نویسندگان مسیحى و مسلمان مطرح کردهاند برخلاف نصوص و تعالیم دینى است.(43) چنان که مطالعه تاریخ نیز نشان مىدهد که مذهب در طول تاریخ، در سیاست، نقش فعال داشته است، هرچند در بسیارى از موارد از آن سوء استفاده شده و به جاى آنکه سیاست ابزارى در دست دین و ارزشهاى دینى باشد،به عکس، دین ابزارى در دست سیاست و سیاست بازان خود خواه و دنیا پرست شده است.
یکى از نویسندگان معاصر درباره رابطه دین و سیاست گفته است:
سیاست معمولاً به معناى قبضه کردن، سازمان دادن و بهرهبردارى کردن از قدرت در یک منطقه، سرزمین یا جامعه -به ویژه قدرت حکومت کردن و تصمیمگیرى درباره اینکه چه کسى چگونه نهادهاى عمومى جامعه را اداره کند- فهمیده مىشود، این قدرت بنابر درکى که عامه مردم عادى، و نیز برخى از محققان از آن دارند، هیچ ارتباطى با دین ندارد. خصوصى شدن دین و مقبولیت یافتن فکر «جدایى دین و دولت» در اندیشه جدید غربى، بسیارى از اذهان را قانع کرده است که سیاست و دین چندان ربطى به یکدیگر ندارند و نباید داشته باشند. اما درک گستردهتر و ژرفتر از تاریخ و تمدنها به وضوح نشان مىدهد که سیاست و دین به گونهاى گریز ناپذیر با یکدیگر مربوطاند، و دین دست کم همان انداره که از سیاست تأثیر مىپذیرد، بر آن تأثیر مىگذارد.
دیندارى یا تقواى دیندارانه، به عنوان یکى از مبانى نگرش مابعدالطبیعى -اخلاقى وقتى عمیقا و صمیمانه در درون رهبرى سیاسى احساس شود، مىتواند مستقیما بر زندگى سیاسى تأثیر گذارد. ولى این تأثیر بر رهبران سیاسى، به شدّت متفاوت است. تقواى دیندارانه غالبا بر عامه کسانى مؤثرتر است که اقتدارات سیاسى، در صدد راهبرى آنانند. و از راه همین تأثیر پردامنه است که خلقیات یا ویژگىهاى کلى یک جامعه شکل مىگیرد. به این معنا که تقواى دیندارانه یک سلسله ارزشها، معانى، انتظارات، اهداف والزامات ظریف و باریک بینانه را شکل مىدهد، که هنجارهاى عمل کننده در یک فرهنگ را پدید مىآورند و رهبرى سیاسى ناگزیر است در چارچوب همین هنجارها عمل کند. این ویژگىها و روحیات متأثر از دین، کلىترین شکل اخلاق دینى است که جامعه، و از رهگذر آن سیاست را شکل مىدهد.
هر اجتماع دینى ناگزیر است، از اسباب و طرق اجتماعى و فرهنگى، براى القاى نگرش خود استفاده کند. ولى اینکه کدام اسباب و طرق اجتماعى و فرهنگى مورد استفاده قرار گیرد، بستگى به این دارد که کدامیک بهتر مىتواند اهداف دینى را برآورده سازد. منطق درونى برخى از ادیان از طریقِ ترتیبات عبادى و آیینهاى دینى، بهتر ابلاغ مىشود، منطق درونى برخى دیگر، از طریق باورها و معتقدات، بعضى از طریق اصول و ضوابط رفتارهاى روزمره، و بعضى دیگر از رهگذر نمایشنامههاى خاص و موردى، برخى با جشن و ولیمه و برخى با روزه، و طرق متفاوت دیگر. این طرق و شیوههاى خاص ابلاغِ این منطق درونى یا نگرش را مىتوان سیاست دینى نامید، و همه طرق و ابزارهاى فرهنگى و تشکیلاتى که براى اعمال آن مورد استفاده قرار مىگیرد، برزندگى سیاسى تأثیر مىگذارند.
البته اگر راههاى جبرآمیز به عنوان طرق مشروع دینى، براى تحکیم نفوذ تقواى دینى و راهبرى دینى، یا راهى براى قوت بخشیدن به آیینها، باورها و معتقدات یا اصول و ضوابط دینى پذیرفته شده باشد، در آن صورت تأثیر این طرق و ابزارها بر زندگى سیاسى به علنىترین وجوه، صورت خواهد گرفت.(44)
دین و اقتصاد
بدون شک اقتصاد نقش به سزایى در تحولات تاریخى و فرهنگ بشرى داشته و دارد، این نقش تا آنجا است که در مکتب مارکسیسم، یگانه عامل سازنده تاریخ و فرهنگ بشر شناخته شده است. نگرش مارکسیستى به اقتصاد نادرست است؛ زیرا لازمه آن، حکومت یک جبرمادى و اقتصادى بر بشر است که با عنصر اراده و اختیار و توان تصمیمگیرى و خلاقیّت و ابتکار در انسان، ناسازگار است. وابستگى اقتصادى، اغلب عامل وابستگىهاى دیگر اجتماعى نیز بوده است. قرآن کریم مال و ثروت را یکى از قائمههاى زندگى بشر دانسته و مىفرماید:
«ولاتؤتوا السفهاء اموالکم التى جعلالله لکم قیاما(45)»
ثروتهاىتان را که خداوند آن را قوام بخش زندگى شما قرار داده است، به سفیهان ندهید.
از این روى کار و کوشش براى آباد کردن زمین و کسب و تحصیل رزق، مورد تأکید و تشویق دین قرار گرفته است. در گذشته یادآور شدیم که حضرت صالح به قوم خود فرمود:
«خداوند شما را از زمین آفرید و از شما خواسته است تا آن را آباد نمایید»(46)
و در احادیث اسلامى آمده است:
کسى که براى تأمین نیازمندىهاى اقتصادى زندگى خود و خانوادهاش کار مىکند مانند کسى است که در راه خدا جهاد مىکند.(47)
و در تفسیر آیه:
«ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فىالآخرة حسنة»(48)
از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود:
«مقصود از حسنه در آخرت، بهشت و رضوانالله است، و مقصود از حسنه، در دنیا، گشایش روزى و معیشت و نیکویى در اخلاق است».(49)
و از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت شده که فرمود:
«کسى که بار زندگى خود را بر دوش مردم بگذارد از رحمت خدا محروم است(50)» و نیز توانگرى به عنوان یاورى براى پرهیزگارى شناخته شده است.(51)
از این آیات و روایات به روشنى استفاده مىشود که کار و کوشش براى تحصیل روزى حلال، امرى پسندیده و مورد تأیید و تشویق دین است، چنانکه توانگرى و داشتن استقلال اقتصادى مىتواند ابزار خوبى براى رشد معنوى و پارسایى انسان باشد.
دین، مالکیت فردى را با شرایط ویژهاى به رسمیّت مىشناسد. برخى از این شرایط مربوط به مرحله تولید ثروت و برخى مربوط به مرحله مصرف و توزیع آن است. در مرحله تولید؛ دزدى، غصب، ربا، گرانفروشى، تدلیس و مانند آن را مجاز نمىشمارد، و در مرحله مصرف؛ اسراف و تبذیر را ممنوع کرده است چنانکه براى محرومان و تهىدستان و نیز پارهاى مصارف عمومى، حقوق معینى را در اموال ثروتمندان مقرر داشته است.(52)
مجموعه این برنامههاى اقتصادى، سبب پدید آمدن حیات اقتصادى سالم در جامعه بشرى است. که باتوجه به نقش تربیتى آن به سلامت معنوى جامعه نیز کمک مىکند. البته آنچه درباره نقش دین در شکوفایى و سلامتى اقتصاد گفتیم، مربوط به برنامههاى اقتصادى دین راستین است، امّا آنچه در برخى ادیان و مذاهب درباب نکوهش کار و کوشش براى تحصیل ثروت آمده است، ربطى به دین الهى ندارد.
موفقیّت هر برنامه زندگى در گرو اجراى آن است، بنابراین اگر جوامع دینى از نتایج این برنامههاى سازنده محروم ماندهاند، مربوط به روگردانى عملى آنان از تعالیم دینى و پیروى از الگوهاى بیگانگان است.
دین و هنــــر
هرگاه این دیدگاه روانشناختى را در نظر آوریم که، حس دینى و زیبایىپسندى دو تمایل عالى روح انسان را تشکیل مىدهند، رابطه دین و هنر و سازگارى آن دو با یکدیگر روشن خواهد شد، و با توجه به اینکه حس دینى یا قدسى، برترین حس معنوى روح انسان است، نتیجه این مىشود که حس زیبایىپسندى که سرچشمه درونى هنر است، در پرتو تعالیم دینى بالنده و سازنده خواهد بود. همانگونه که در مورد حس راستى که منشأ دانشورزى انسان است، و حس اخلاقى که مایه نیک خویى و نیکرفتارى انسان است نیز همین قاعده کلى استوار مىباشد.
به عبارت دیگر؛ دین در عین اینکه با هیچیک از تمایلات فطرى و حتى غریزى و طبیعى انسان مخالفتى ندارد، بلکه آنها را تأیید مىکند، هدایت و کنترل آنها را نیز بر عهده دارد. زیرا مقصد غایى دین، رشد و کمال همه جانبه آدمى است. و این غرض و مقصود آنگاه به دست خواهد آمد که از مجموع سرمایههاى آفرینشى انسان به شکل مطلوب بهرهبردارى شود و هیچ سرمایه آفرینشى مهمل و معطل نماند، و در طریق نادرست نیز از آن بهرهبردارى نشود.
براین اساس ممکن است برخى از مظاهر هنر، که باعث هرز رفتن سرمایههاى آفرینشى انسان و دور شدن او از هدف مطلوب آفرینش او است، از نظر دین ممنوع شود، چنانکه برخى دیگر، از فرائض یا مستحبات دینى بهشمار آید. بنابراین نمىتوان، صرف فطرى بودن هنر دوستى و هنرپسندى را دلیل بر این دانست که همه مظاهر آن نیز پسندیده و مطلوب است، چنان که هر نوع دانشى، مانند جادوگرى و افسون را به حکم فطرى بودن دانشدوستى بشر نمىتوان مشروع دانست. نهى و مخالفت دین با اینگونه دانش اندوزىها، بسان مخالفت آن با برخى از مظاهر عینى حسهنر جویى، دلیل بر مخالفت دین با هنر نیست. زیرا رسالت و حقِ فطرى دین است که بر دیگر تمایلات غریزى یا فطرى انسان نظارت کند.
در هر صورت در اینکه دین در رشد و تکامل هنر، نقش مؤثرى داشته است جاى تردید نیست، با این تفاوت که ادیان و مذاهب مختلف بر اساس عقاید و احکام ویژه خود در تجلى هنر و مظاهر عینى آن، متفاوت عمل کردهاند. در فرهنگ غربى ادبیات کمتر از سایر هنرها و موسیقى بیش از همه در خدمت دین بوده است، در فرهنگ اسلامى، ادبیات مهمترین رسانه هنرى دین بوده است. چنانکه معمارى در فرهنگ اسلامى و مسیحیّت بسیار از دین الهام گرفته و در خدمت آن بوده است.
هنرهاى نمایشى نیز در آیینهاى مختلف، از اعتقادات دینى، تأثیر پذیرفته و ابزارهایى در خدمت شعایر دینى آن آیینها بودهاند، در هند نمایش، هدیهاى است به پیشگاه خدایان، رقص بانقاب و تئاتر در بسیارى از بخشهاى آفریقا نمونه دیگرى از عبادت بهشمار مىروند. در میان قبیلههایى که به جادو درمانى - shamanism - مبادرت مىورزند، اجرا و نمایش نه تنها مذهبى، بلکه درمانى است. تعزیه در میان مسلمانان شیعه یک آیین مذهبى پرشور و نمایشِ مصیبت است که بازگوکننده شهادت امام حسین علیهالسلام و واقعه جانگداز کربلا است. در میان صوفیان مسلمان نیز رقص پررمز و راز مولویه با الهام از آراى جلالالدین مولوى از آناتولى برخاست، این حالت صوفیه شبیه حالات رقص یکى از فرقههاى دینى مسیحیان سدههاى نوزدهم و بیستم -شیکرها- است.(53)
از نظر برخى دانشمندان، هنر در عین اینکه از عشق و زیبایىپسندى مایه مىگیرد، ولى دین در رشد و بروز عینى آن نقش به سزایى داشته است. تا آنجا که مىتوان گفت، بهکار بردن ستونهاى خشن براى نشان کردن قبور، منشأ سنگتراشى بوده است. پس از آنکه بر دقت و صبر هنرمند سنگ تراش افزوده شد پیکرتراش، در صدد برآمد، کارش را ظریفتر سازد و شکل معبود خود را در سنگ به یادگار گذارد و جاودانه سازد و حجّارى در تزیین کلیساها درخشندگى تازهاى یافت.
آغاز معمارى از ساختن گور براى مردگان است، اهرام مصر که قدیمىترین بناى معمارى جهان است گور مرده است. معابد، محراب مردگان و محل پرستش آنان بود و به تدریج مدفن در جوار معابد قرار گرفت، معابد با شکوهى که یونانیان براى پالاس آتن و دیگر خدایان ساختهاند از همین مبدأ است.
ظاهرا آداب دینى و دستههاى جشن و سرور، سرچشمه هنر درام است. ولى هنر حتى در خدمت به دین نیز نشان داد که با عشق، سرو سرّى دارد. عناصر غیر دینى، بدنهاى موزون و پیکرهاى لطیف در مقدسترین و دینىترین نقاشىهاى عهد رنسانس خود را سر زده جا کردند، مریم به صورت ونوس چاق درآمد و حضرت یحیى به شکل آدونیس خوش اندام.(54)
نقل این مطالب از منظر یک نگرش تاریخى به مسأله هنر و دین است، نه از منظر نگرش کلامى یا فقهى، و در هر حال بار دیگر نکتهاى را که در آغاز یادآور شدیم تکرار مىکنیم که براساس معیارهاى دین حق، اصل هنرجویى به عنوان یک تمایل طبیعى و آفرینشى تأیید مىشود. ولى مظاهر عینى آن ممکن است متأثر از عوامل بیرونى باشد و احیانا با اهداف عالىدین سازگار نباشد. از این جهت این معیارهاى اصیل دینى است که باید الگوهاى درست و نادرست را در اختیار هنرمند بگذارد و او هنرخویش را در آن متجلّى سازد.
نقش ویژه اسلام در تمدن
با توجه به اینکه دین اسلام آخرین دین آسمانى و کاملترین آن است و از طرفى قرآن که کتاب آسمانى این دین است از هرگونه تحریف و تغییر مصون مانده است، بجا است در پایان این بحث سهم ویژه آن را در تمدن و فرهنگ بشرى بررسى کنیم، بدیهى است تحقیق جامع دراین باره نیازمند بحثى مستقل و مبسوط است.
به طور کلى مىتوان چهار خدمت مهم را براى اسلام دراین باره بیان کرد:
1 - تمدن اسلامى عناصر پراکنده فرهنگها و تمدنهاى جهان را در خود جذب و ذخیره کرد.
2 - دادههایى را از فرهنگها و تمدنهاى موجود از طریق سیستمسازى ویژهاى نظاممند کرد و به عنوان اجزاى یک نظام هماهنگ به کار گرفت.
3 - نواقص و کاستىهاى آن فرهنگها و تمدنها را جبران کرد و عناصر جدیدى را به آنها افزود و تمدن و فرهنگ جدیدى را پدید آورد.
4 - تمدن جدید را حفظ و به نسلهاى بعدى منتقل کرد.
در عصر طلوع اسلام، تمدنهایى در حال فروپاشى و زوال بوده و با یکدیگر نزاع و جدال داشتند. اسلام به تمام عناصر فرهنگى این تمدنها مانند عربها، سریانىها، ایرانىها، یونانىها و حتى هندىها و قسمتى از چینىها، وحدت و انسجام بخشید. مسلمانان در پرتو تعالیم سازنده قرآن کریم و تربیتهاى عالى پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله از چنان روحیه بردبارى و بزرگمنشى برخوردار بودند که دنیاى اسلام بسان پناهگاه امنى براى افراد و گروههاى مختلف از فرهنگها و ملیّتهاى گوناگون درآمد. هر دانشمندى که در سرزمین خود احساس نا امنى مىکرد، جهان اسلام را پناهگاه امن خود مىدانست و با مجموعه علم و دانش خود به تمدن اسلامى مىپیوست و دانش و فضل خود را به آن عرضه مىکرد. این سرمایههاى فرهنگى در بانک فرهنگى اسلام نه تنها صدمهاى نمىدید، بلکه از سود مشروعى هم بهرهمند مىشد و افزایش مىیافت.
دو دانشمند ریاضىدان و ستارهشناس، اعداد هندى را به این بانک واریز کردند، ابن مقفَّع آنگاه که مشاهده کرد، زبان پهلوى در حال از بین رفتن است، کتابهایى را که به زبان پهلوى نگارش یافته بود، به زبان عربى ترجمه کرد تا از نابودى آن جلوگیرى کند، بدین جهت کتاب کلیله و دمنه را به زبان عربى ترجمه نمود، به گفته پ.ژ مناشه:
ایرانیان بقایاى تمدن تلطیف شده و پروردهاى به اسلام تحویل دادند که بر اثر حیاتى که این مذهب در آن دمید جان تازه گرفت.(55)
منابع فرهنگ اسلامى را مىتوان به دو منبع درونى و بیرونى تقسیم کرد. منبع درونى آن قرآن کریم و احادیث اسلامى و هوش و استعداد ذاتى مسلمانان بود، و منبع بیرونى آن بهرههایى بود که از تمدنهاى ایران، یونان، هند و غیره به دست آوردند. بهرهگیرى آنان از تمدنهاى دیگر، از طریق فتوحات اسلامى و ترجمه آثار علمى بهزبان عربى استفاده از دانشمندان ملتهاى دیگر فراهم شد.
مهمترین دانشگاههاى آن روز، عبارت بودند از: مدرسه اسکندریه، مدرسه جندى شاپور و مدرسه حران. این مدارس، گرچه سالها رونق داشتند، ولى هرگز نتوانستند تعداد قابل توجهاى فیلسوف و دانشمند با افکارى برتر و ممتاز پرورش دهند، و نیز نتوانستند آثار و کتابهایى که ارزش بقا در قرنها داشته باشد، از خود به یادگار گذارند، تنها هنر این مدارس این بود که محیطى آشنا با فعالیتهاى فکرى به وجود آورده، زمینهاى مساعد پدید آورند تا اگر بذر ثمربخشى در آن نشانده شود زبدگانى به دنیاى بشر عرضه دارند.
آنگاه اسلام پدید آمد، و در آن سرزمین مستعد و شایسته بذرهایى پاشید و آنها را از سرچشمهاى زلال سیرآب کرد. چشمهاى که هرگز جوشش دانش و معرفت آن قطع نمىشد. در چنین محیط مساعدى بود که بسیارى از دانشمندان و فیلسوفان برخاستند و تعدادشان بر صدها فزونى گرفت.
تأسیس فرهنگستان -دارالحکمة- علوم در عهد هارونالرشید و مأمون و ترجمه انبوه آثار علمى از زبانهاى مختلف به عربى حکایت دیگر دارد و از بزرگترین خدمات جهان اسلام به تمدن و فرهنگ بشرى است، که با این کار، میراث علمى تمدنهاى کهن را حفظ نمود.
حتى Hitti مىنویسد:
در زمانى که هارونالرشید و مأمون گنجهاى فلسفه یونان و پارس را بیرون مىکشیدند، معاصرین اروپائىشان نظیر شارلمان و سروران مملکت وى تازه تمرین مىکردند که نام خود را بتوانند بنویسند.(56)
علومى که مسلمانان، از راه اسکندریه، شام و ایران فراگرفتند، داراى نشانى بس کهن بود، به این معنا که از زمان نویسندگان اصلى آن علوم، دیگر هیچ گامى رو به تکامل برنداشته بود، سپس مسلمانان آن علوم رافرا گرفتند و به شایستگى هضم کردند و با شرح و اضافاتى از نو به نگارش آن پرداختند، بار دیگر همان علوم با پیرایههایى نو و سبکى تازه به اروپا بازگشت، در فاصله میان قرن هفتم تا دوازدهم میلادى، دوران نهضت اسلامى به شمار مىرفت، یعنى مسلمانان رهبرى فکرى را در سراسر جهان برعهده داشتند.(57)
در جلد دوم دایرةالمعارف آمریکانا زیر عنوان «ادبیات عرب» مطالب بسیار ارزندهاى درباره نقش مسلمانان در حفظ و بالندگى فلسفه و علم بیان گردیده است که با نقل فشردهاى از آن این بحث را پایان مىدهیم.
«آنچه عربها در زمینه علوم و فلسفه به دست آوردند، در نظر غربیان بسیار مهمتر است از آنچه در زمینه ادبیات و علوم اجتماعى داشتند، در اواخر قرن هشتم و نیمه اوّل قرن نهم، پایتخت آنان یعنى بغداد کانون فرهنگى بهشمار مىرفت که آثارى از ارسطو را با تفسیرهاى مهم نوافلاطونیان در دسترس همگان قرار مىداد، همچنین آثار طبى بقراط، جالینوس و پولس اژهاى، آثار اصلى ریاضیات ارشمیدس و کتابهاى نجومى و جغرافیایى بطلمیوس را در اختیار عموم گذاشتهبود، اهالى سوریه که از زمان اسکندر تحت تأثیر فرهنگ یونان واقع شده بودند، واسطههاى اصلى میان افکار یونان و افکار عربها بودند.
دارالترجمه دیگرى به ریاست ثابتبنقره- 836-901 میلادى - از گروهى صابئىهاى مقیم حران تشکیل شد. آنان طبیعتا به ستاره شناسى و ریاضیات علاقه داشتند و آثار مهمى در این دو علم به عربى برگرداندند، و ترجمه پیشینیان را نیز تنقیح کردند، پیش از آنکه آثار ریاضى و ستارهشناسى از یونان به مخزن فرهنگ اسلامى وارد شود، از هندوستان نیز چیزى دریافت داشتند. یک جهانگرد هندى در سال 771 میلادى با خود دو کتاب به بغداد آورد، یکى درباره ریاضیات و دیگرى راجع به نجوم بود که مسلمانان به کمک این کتابها به جدولهاى نجومى هند -زیج- و اعداد هندى آشنا شدند.
پس از دوره ترجمه، هنگام ابتکار فرا رسید. خوارزمى بزرگترین ریاضىدان و ستارهشناس مسلمان در آن دوره، جدولهاى نجومى بسیار معروف خود را براساس سیستمهاى یونانى و هندى بنا نهاد، همین خوارزمى بود که علمى را بنیان نهاد که به نام جبرو مقابله -Algebra- خوانده شد.
بیرونى 973-1048 - نیز که پارسى بود، نخستین رقیب دانشمند خوارزمى به شمار مىرفت. وى در غزنه و هند به علم و تحقیق اشتغال داشت، او کتابى در علم نجوم نوشت که آن را «القانون المسعودى» نام گذارى کرد.
یکى دیگر از ریاضىدانان و ستارهشناسان، درجه اوّل مسلمان، که ایرانى بود، عمر خیام است. نتیجه تحقیقات خیام در «تاریخالجلالى» آشکارا آمده است. تقویم وى هنوز از تقویم گریگورى صحیحتر انگاشته مىشود.
از ستاره شناسى و ریاضیات که بگذریم، طب و شیمى را با پایهاى بسیار بلند در فرهنگ مسلمانان مىیابیم، نخستین کتاب، در این زمینه به مترجم و دانشمند معروف، حنین بن اسحاق منسوب است. یکى از نویسندگان بزرگ و پزشکان اسلامى ابوبکر محمدبنزکریاى رازى - 865-925 - بود وى سمت ریاست بیمارستان بغداد را به عهده داشت. کتاب تاریخى وى به نام الکتاب المنصورى در ده جلد است که به نام منصوربن اسحاق، شاهزاده سامانى نوشته شده است. این کتاب به لاتین ترجمه شد و در نوبتهاى متعدد منتشر شد که یکى از آنها در سال 1480 بود.
ابن سینا ـ980-1037ـ تمام معاصران و پیشینیان خود را به عنوان یک پزشک، فیلسوف، شاعر، متکلم، منطقى، ریاضىدان و طبیعىدان تحتالشعاع قرار داد. چهل و پنج اثر از قلم وى تراویده است. در کتاب مشهور وى به نام «القانون» آخرین افکار یونانى -عربى در طب، شکل گرفته است، این کتاب پس از آنکه به لاتین ترجمه شد در میان کتابهاى طبى در سراسر اروپا مکان شامخى یافت.
در علومى که به طب مربوط مىشود، نویسندگان مسلمان آثار برجستهاى به ویژه در علم کیمیا از خود برجاى نهادند، بنیانگذار کیمیا جابربن حیان است، بیست و دو اثر به او منسوب است که بسیارى از آنها به حق آثار برجستهاى هستند.
در گیاهشناسى و مفردات طبى آثار مشهورى به وسیله یکى از مسلمانان اسپانیایى به نام ابن بیطار ـ وفات 1248ـ از اهالى مالقه نوشته شده است. در واقع اثر ابن بیطار سرآمد همه مقالاتى بود که در قرون وسطى در این زمینه نگارش یافت. ابن بیطار به عنوان یک گیاهشناس در اسپانیا به سفر پرداخت و از سراسر آفریقاى شمالى، مصر، سوریه و آسیاى صغیر بازدید کرد، در کتاب الجامع فىالادویة المفردة حدود 1400 گیاه گردآورده است که دویست عدد آن کاملاً نو بود. ترجمه لاتینى آن به نام Simplicia کرارا به چاپ رسید و آخرین بار در کرمنا به سال 1758 تجدید طبع شد.(58)
در این باره سخنان گفتنى و شنیدنى بسیار است، به ویژه آنکه گویندگان این سخنان مورخان و محققان غیر مسلماناند و شائبه هیچگونه تعصب مذهبى در آن راه ندارد، ولى این مقال را گنجایشى بیش از این نیست، با این امید که بار دیگر تمدن اسلامى، شکوه و عظمت پیشین خود را به دست آورد و تمدن کنونى جهان را از بیمارى یک بعدى شدن یعنى فرو رفتن در مادیات که مایه سقوط انسان از مقام منیع خویش است، نجات دهد، سخن را به پایان مىبریم.
________________________________________
1 . رک: فرهنگ انگلیسى آکسفورد، المنجد، فرهنگ عمید.
2 . همان
3. استاد شهید مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ص 28.
4. سوره حدید (57): 27.
5. انجیل متى، باب 5، بند 11.
6. جهت آگاهى بیشتر در اینباره به کتاب انسان بین مادیگرى و اسلام، نوشته محمد قطب، ترجمه سید خلیل خلیلیان، فصل اوّل رجوع شود.
7. وحى و نبوت، صص 29-28 و فرهنگ و دین، مقاله «اخلاق و دین»، صص 3-2.
8. تاریخ و فلسفه علم، لویس ویلیام هالزىهال، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص133 و تاریخ فلسفه غرب، برتراندراسل، ترجمه نجف دریابندرى، ج2 فصل 15.
9. سوره سبا (34):34.
10. سیر حکمت در اروپا، ج3، صص201-200 و تاریخ فلسفه کاپلستون، ج7، صص 394-390 و وحى و نبوت، صص 30-29.
11. تاریخ فلسفه کاپلستون، ج7، ص394.
12. توضیح و بررسى مصاحبه برتراندراسل، وایت، اثر استاد مرحوم محمدتقى جعفرى، چاپ چهارم، ص 130.
13. مدرک قبل، ص 131.
14. همان، صص 168-167.
15. تمدن قدیم، تألیف فوستل دوکولانژ، ترجمه نصراللّه فلسفى، به نقل از دین و تمدن، مهندس بازرگان، صص 25-13.
16. وحى و نبوت، صص 30-33.
17. هود(11): 61.
18. مجمعالبیان، ج3، ص174.
19. کشفالمراد، مقصد چهارم، مسأله یکم.
20. انبیاء(21): 80 .
21. مؤمنون(23): 27.
22. مجمعالبیان، ج3، ص 519.
23. نوح (71): 10-20.
24. نهجالبلاغه، خطبه اوّل فراز 37.
25. الرسائل، مکتبةالمصطفوى، قم، صص 67-68؛و اسفار، ج5، صص 205-211 .
26. فرهنگ و دین، مقاله فلسفه و دین، ص 150.
27. سیرى در نهجالبلاغه، بخش دوم، ص76.
28. لذات فلسفه، نوشته ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب، ص478.
29. اسراء(17): آیه 22 - 39.
30. فرهنگ و دین، مقاله اخلاق و دین، ص 25 و ص 46.
31. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، تألیف جان دیون پورت، ترجمه غلامرضا سعیدى، ص108.
32. رعد(13):15.
33. حدید (57): 3.
34. نور(24): 35.
35. عنکبوت (29): 69.
36. کهف (18): 110 .
37. رعد (13): 28 .
38. فجر (89): 28-27.
39. فرهنگ و دین، مقاله عرفان، صص 56-54 و ص 62 و ص 80.
40. نهجالبلاغه، خطبه 40.
41. بقره(2): 213.
42. حدید (57): 25.
43. در این باره به کتاب «دین و دولت» از نگارنده رجوع شود.
44. فرهنگ و دین، مقاله سیاست و دین، صص 548، ص 559 - 564.
45. نساء(4):5.
46. هود (11): 61.
47. وسائلالشیعه، ج12، ص11.
48. بقره (2): 201.
49. وسائل، ج12،ص 3.
50. همان، ص18.
51. همان، صص 16-17.
52. جهت آگاهى از ویژگىهاى اقتصاد اسلامى و تفاوتهاى آن با اقتصاد سرمایهدارى و کمونیسم به کتاب اقتصادنا شهید آیةالله صدر رجوع شود.
53. برگرفته از مقاله نمایش و دین از مجموعه فرهنگ و دین.
54. لذات فلسفه، تألیف ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خویى، ص 244.
55. تمدن ایرانى، به قلم جمعى از خاور شناسان، ترجمه دکتر عیسى بهنام، ص 247، نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، ج2 ص375.
56. 1. History of the Arabs. p. 315
57. منابع فرهنگ اسلامى تألیف: م.م. شریف، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان. بخشهاى1 ـ 3.
58. منابع فرهنگ اسلامى، صص 63 ـ 70.