آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

تحقیقات جدید علمى دانشمندان در زمینه‏هاى باستان شناسى (Archaeology) جامعه‏شناسى (Sociology) و مردم شناسى (Anthropology) ثابت کرده است که دین و مذهب،یکى از کهن‏ترین علایق بشرى بوده است و هیچ‏گاه، بشر، بدون دین نبوده است; هر چندمظاهر و جلوه‏هاى بروز و ظهور آن، متفاوت بوده است، و به صور گوناگون «طبیعت‏پرستى‏» و «روح‏پرستى‏» و «بت پرستى‏» و «توحید» نمودار گردیده است. گفته‏شده است که کریستوفر ماینرز (2) (1747-1810 میلادى) که آثار انتقادى ارج‏مندى‏درباب تاریخ عمومى ادیان نوشته است‏یکى از نخستین محققان جدید بوده که‏تایید کرده که هرگز قومى بدون دین وجود نداشته است. وى، بر آن بود که دین، درسرشت انسان، سرشته است (3) .
رابرت.ا. هیوم، در این‏باره مى‏گوید:
«در تاریخ بشر، هرگز حتى قبیله‏اى وجود نداشته که به گونه‏اى دین نداشته باشد،حتى بوته‏کاران نواحى مرکزى استرالیا و هندى‏هاى پاتاگوینا که داراى پست‏ترین‏اشکال موجود زندگى بشر هستند نیز به نوعى به عالم ارواح اعتقاد داشته و به‏صورتى، مشغول پرستش مى‏باشند. در قدیم‏ترین آثار باستانى‏اى که از بشر متمدن به‏دست آمده، نظیر آن‏چه در اهرام مصر و یا متون اولیه وداهاى هند به چشم مى‏خورد،اعتقادات و آرزوها و اعمال دینى، آشکارا وجود دارد. (4) جامعه شناسان وانسان‏شناسان در قرون گذشته از انسان به عنوان هوموارکتوس (انسان مستوى‏القامه) وهوموفابریگوس (انسان ابزار ساز) و هوموپولیتیکوس (انسان سیاست ورز) سخن‏مى‏گفتند، امروزه از انسان به‏عنوان هومورلیجوس (انسان دین‏ورز) هم سخن مى‏گویند،چرا که براساس جدیدترین پژوهش‏هاى جامعه‏شناختى، چه در جوامع توسعه نیافته و چه‏در جوامع توسعه یافته از نظر علم و صنعت، بیش از نودوپنج درصد انسان‏ها به وجودخداوند ایمان دارند. (5)
عقل و فطرت دو سرچشمه‏ى دین‏گرایى انسان
از نظر فلاسفه‏ى‏الهى و روان شناسان دین‏باور، سرچشمه‏ى دین‏گرایى انسان، عقل و فطرت او است;زیرا، بشر در نخستین مراحل آگاهى خویش، از واقعیت‏خود و اشیاى پیرامون خودآگاه مى‏شود و رابطه‏ى خود را با اشیا و رابطه‏ى فى‏مابین اشیا را درک مى‏کند و این‏ادراک اندیشه‏ى نیازمندى عمومى واقعیت‏هایى را که شناخته است، پدید مى‏آورد وازاین رهگذر، ذهن او متوجه موجودى مى‏شود که برآورنده‏ى نیاز سایر موجودات است (6) .
از طرفى، تحقیقات روان شناسان در زمینه‏ى روان ناخود آگاه بشر، این حقیقت راروشن ساخت که «حس دینى‏» یکى از عناصر اولیه‏ى ثابت و طبیعى روح انسانى واصلى‏ترین و ماهوى ترین قسمت آن است و به هیچ یک از رویدادهاى دیگر قابل تبدیل‏نیست. بلکه نحوه‏ى ادراک فطرى، وراى عقل است و یکى از چشمه‏هاى آن از ژرفاى روان‏ناخودآگاه فوران مى‏کند، و نسبت‏به مفاهیم زیبایى (مربوط به هنر) و نیکى (مربوطبه اخلاق) و راستى (مربوط به علم)، مفهوم دینى -یابه عبارت دیگر مفهوم مقدس مقوله‏ى چهارمى است که داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است (7) .
ویلیام جیمز (1842-1910 میلادى) روان شناس معروف آمریکایى درباره‏ى ریشه‏ى فطرى‏مذهب مى‏گوید:
مایه‏ى اولیه مفهومات مذهبى، از اعتقادات قلبى سرچشمه مى‏گیرد و سپس فلسفه واستدلال‏هاى تعقلى، آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در مى‏آورند، آن‏چه به‏این‏ساختمان، استحکام و اطمینان مى‏دهد، از اعماق قلب بیرون مى‏آید و آن‏چه به آن سرو صورت مى‏بخشد، کار مهندس عقل و منطق است.
فطرت و قلب، جلو مى‏رود و عقل به دنبال، او را همراهى مى‏کند (8) .
مطالب و نظریات قابل نقل و بحث در این‏باره بسیار است که در فرصتى دیگر یادآورخواهیم شد.
سیانتیسم و دین زدایى
در طول تاریخ تفکر و تمدن بشرى، قرن نوزدهم میلادى به‏عنوان عصر مبارزه با دین ویا احساس بى‏نیازى از دین و به اصطلاح «عصرسیانتیسم (9) » مشهور است. این جریان فکرى،از قرن هجدهم که آن را عصر عقل (10) و روشن‏گرى (11) نامیده‏اند آغاز شد. این نهضت فکرى، در کشورهاى مختلف، چهره‏هاى‏گوناگون داشت، ولى عناصر مشترک آن عبارت بودند از:
1 طبیعت، دستگاهى است‏جبرى و خود استوار، که کار و کردارش باید بر حسب نیروهاى طبیعى تبیین شود.
2 خداوند، در حد یک فرضیه، قابل بحث‏بود که بعضى به عنوان فرض معقول از آن‏دفاع مى‏کردند، و دیگران آن را به عنوان عقیده‏ى جزمى بى‏پایه‏اى که ساخته وپرداخته کلیسا است، تخطئه مى‏کردند.
3 اطمینان به کمال پذیرى انسان و نیل به جامعه‏ى دلخواه، به مدد کاربرد علم‏در همه‏ى شئون زندگى (12) .
البته در اروپاى قرن هیجدهم، بسیارى بودند که هنوز به مفاهیم سنتى دینى اذعان‏داشتند، ولى نظرگاه متمایز و در واقع صفت ممیزه‏ى رهبران فکرى روشن‏گرى، همانا«شریعت عقل‏» (Rational religion) [دین عقلانى] بود که رشد و غلبه و افول‏اش‏را مى‏توان در سه مرحله، پى‏جویى کرد:
1 شریعت، عقل و وحى را، دو طریقه‏ى بدیل یا على‏البدل مى‏شمردند که هر دو به‏حقایق بنیادى یگانه‏اى منتهى مى‏شوند.
2 خدا پرستى طبیعى ( دئیسم) رونق داشت و الهیات طبیعى جانشین وحى تلقى‏گردید.
3 انواع صور دینى، مورد شک و انکار قرار گرفت، چنان که هولباخ (1723-1789)منکر خدا و اختیار و بقاى روح بود و ماده را قائم به ذات مى‏دانست و مى‏گفت فقططبیعت‏سزاوار پرستش است. (13)
اگوست کنت و قانون مراحل سه‏گانه
اگوست کنت Auguste conte (1798-1857) جامعه شناس معروف فرانسوى در قرن نوزدهم میلادى در باب‏تاریخ تفکر بشر، نظریه‏اى را ابراز داشت که طبق آن، دین، مربوط به مرحله‏ى کودکى‏فکرى بشر مى‏باشد، دورانى که هنون عقل و خرد بشر به کار نیفتاده بود، و تنها ازطریق خیال و وهم به تحلیل حوادث جهان مى‏پرداخت. دین، زاییده‏ى همین ضعف‏وناتوانى فکرى بشر بوده است که از طبیعت پرستى آغاز شده و به شرک و بت‏پرستى‏گراییده و سرانجام در شکل توحید نمودار شده است. (14) فیلسوفان و متکلمان الهى،«قانون حالات سه‏گانه‏ى‏» اگوست کنت را نقد کرده و یادآور شده‏اند که تفکیک این‏مراحل سه‏گانه از نظر تاریخى، واقع‏بینانه نیست.
اولا; بسیارى از ادیان، در مراحل پس از رشد تفکر عقلانى و فلسفى پدید آمده‏اند،مثلا دین ابراهیم(ع) پس از دوران شکوفایى فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهرگردیده و دین عیسى(ع) و محمد(ص) پس از شکوفایى فلسفه یونان و اسکندریه پدیدآمدند. (15) و ثانیا; این سه مرحله، گاهى در عصر واحد و حتى در یک شخص تحقق‏مى‏یابند، چنان‏که مردم ابتدایى در تبیین انعکاس صوت که علت آن دیده نمى‏شد به‏پروردگارى توسل مى‏جستند و ضمنا سقوط اجسام را نیز به ثقل (سنگینى) تعلیل‏مى‏کردند. و در دوران مابعدالطبیعه، ارسطو و آلبرتوس کبیر در یک حال، هم‏اهل‏مشاهده بودندو هم اهل مابعدالطبیعه، و نیز غالب دانشمندان عصر جدید علمى،مانند دکارت، لایب نیتس ، نیوتن، آمپر، پاستور و... هم دین‏دار بودند و هم اهل‏مابعدالطبیعه. در عصر حاضر، همپاى رشد علوم طبیعى، مابعدالطبیعه نیز رونق تازه‏یافته است. (16) و ثالثا; آن‏چه بعضى‏ها گفته‏اند که «یکتا پرستى، در نتیجه‏ى ضعف‏شرک به وجود آمد.»، کاملا نادرست است، بلکه قضیه، به کلى بر عکس آن است. دربدو امر، بشر، با عقل سلیم‏اش به وجود خداى یگانه و بى‏همتا قایل بوده که هم‏انسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است، سپس این عقیده صحیح، تحریف شده واقسام مختلف کفر و شرک از قبیل حیوان پرستى، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت،بت‏پرستى ( یعنى پرستش مصنوعات بشرى)،... به وجود آمده و شیوه‏ى این عقایدنادرست، منجر به انکار وجود خدا شده است. (17)
پوزیتیویسم منطقى و نفى متافیزیک
پوزیتیویسم منطقى (Logical positivism) نامى است که ا.ا. بلومبرگ و هربرت‏فایگل در سال 1931 میلادى به مجموعه‏اى از افکار که حلقه‏ى وین پیش‏نهاده‏بود، داده‏بودند. نام‏هاى مترادف دیگرى که بر این نحله، اطلاق مى‏شد عبارت‏اند از: اصالت‏تجربه‏ى همساز، اصالت تجربه‏ى منطقى، اصالت تجربه‏ى علمى، پوزیتیویسم منطقى نوین.
پوزیتیویست‏هاى منطقى، خود را دنبال گیران یک سنت اصالت تجربه‏ى قرن نوزدهمى‏وینى که پیوند نزدیکى با اصالت تجربه‏ى بریتانیایى داشته و اوج‏اش را درتعالیم ضد متافیزیکى و علم‏گرایانه‏ى ارنست ماخ پیموده مى‏شمردند.
حلقه‏ى وین، اصل تحقیق‏پذیرى را که بر وفق آن، معناى یک قضیه همانا روش به‏تحقیق رساندن آن است -یعنى یک قضیه عبارت است از مجموعه‏اى از تجارت که کلابرابر است‏با صدق آن- به ویتگنشتاین نسبت مى‏داد.
پوزیتیویست‏ها، مابعدالطبیعه را طرد و تخطئه مى‏کردند، چرا که مى‏گفتند احکام‏اش‏فاقد معنا است; زیرا، هیچ طریقه‏ى ممکنى براى آن‏که در تجربه، به تحقیق برسد،ندارد. آنان، متافیزیک را، مهمل و فاقد معنا مى‏شمردند و بر آن بودند که‏گزاره‏هاى متافیزیک، نه صادق‏اند و نه کاذب، بلکه یکسره تهى از دلالت‏اند. از نظرآنان، احکام ارزشى اخلاقى، در قلمرو مابعدالطبیعه‏ى متعالیه قرار دارد و از آن‏روى که فاقد معنا است‏باید رد شود. (18) در نقد پوزیتیویسم منطقى به این گفتاراستوار پوپر بسنده مى‏کنیم که:
مثبت‏گران، از شوق نابود کردن مابعدالطبیعه، علم طبیعى را هم با آن نابودمى‏کنند; چه، قوانین علمى نیز نمى‏تواند منطقا به گزاره‏هاى عنصرى تجربه، تحویل‏پیدا کند. اگر ملاک معنا دارى ویتگلنستاین به صورتى استوار به کار گرفته شود،آن قوانین طبیعى را به عنوان بى‏معنا، طرد مى‏کند که جست‏وجو براى دست‏یافتن به‏آن‏ها، به گفته‏ى اینشتین «وظیفه‏ى عالى هر دانشمند، فیزیک است‏»، آن‏ها را هرگزنمى‏توان به عنوان گزاره‏هاى اصیل یا مشروع پذیرفت. (19)
عصر جدید و رواج دین‏گرایى
عصر ما، عصر بازنگرى و بازگشت‏به دین است. دو قائمه‏ى بزرگ مادیگرى ومادى نگرى، یعنى پوزیتیویسم (در زمینه‏ى اندیشه و علم) و مارکسیسم -کمونیسم (درزمینه‏ى عمل و اقتصاد و جامعه گردانى) شکست‏خورده است و براى بشریت رنج دیده‏امروز، مجال تامل در معنویات و بازگشت‏به سنت‏هاى مینوى -که جامع‏ترین مصداق‏آن، دین است- فراهم گردیده است که غیر از کشور ما ایران، نمونه‏هاى دیگر آن رادر جمهورى‏هاى سابق شوروى و ژاپن و کشورهاى دیگر، حتى در غرب پیشرفته، مى‏توانیم‏مشاهده کنیم. یکى از رخدادهاى نیک، در قرن‏بیستم، این بود که دانشمندان بزرگى‏چون پوانکاره، ادینگتون، ماکس پلانک، اینشتین، هایزنبرگ،... در عین این‏که مجذوب‏پوزیتیویسم نشدند، شخصا دین‏دار یا به نوعى معتقد به حقایق دینى بودند و این‏امر براى عامه‏ى مردم -که پیشرفت علمى را با دین و دیانت مخالف مى‏دانستندمایه‏ى تامل و عبرت بود.
امروزه، دین‏پژوهى، به شیوه‏ى علمى و با استفاده از روش‏هاى مقبول در علوم‏اجتماعى و علوم انسانى و حتى علوم طبیعى، جزو پیشرفته‏ترین تحقیقات و رشته‏هاى‏آکادمیک است. آثار دینى و دین‏پژوهى که در غرب انتشار مى‏یابد، حجم و تنوع‏معتنابهى دارد و به سه زبان عمده غرب، یعنى انگلیسى، فرانسه، آلمانى، سالانه‏حدود دو هزار عنوان کتاب، اعم از مرجع و عادى - قطع نظر از نشریه‏هاى بسیار- دراین زمینه منتشر مى‏گردد (20) .
آینده‏ى تمدن اروپایى که از زمان رنسانس تا قرن نوزدهم به نظر، طلایى مى‏آمدواروپاییان، فقط تمدن خود راتمدن مطلق مى‏پنداشتند، جلا و درخشش خود را تا حدى‏از دست داد و افق آن با ابرهاى تیره پوشیده‏شده است. متفکرى آلمانى به نام‏اشپنگلر (Spengler) در اوج قدرت تمدن اروپایى، انحطاط آن را پیشگویى کرد. کتاب‏افول غرب او، در بدو امر، مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورده و متعجب ساخت،لکن پس از جنگ بین‏الملل اول، پس از کشتار میلیون‏ها نفر اروپایى با قساوت وخون‏خوارى، متفکران بسیارى در اروپا گفتار اشپنگلر و امثال او را جدى‏تر گرفته وایمان خود را نسبت‏به آینده‏ى طلایى تمدن خود، از دست دادند.
در قرن نوزدهم، بى‏دینى مد بود و بت‏بزرگ قرن، «ترقى‏» و افکارى نظایر آن بود.
بهشت ملکوتى ادیان، به آینده‏اى دنیوى مبدل شده بود، چنان که به وضوح در افکارکمونیسم دیده مى‏شد. با فاجعه‏ى جنگ، این بت، نزد خواص و متفکران غربى شکست وگرچه فورا همگى به پرستش خداوند متعال باز نگشتند، ولى دست‏کم، دیگر فشار محیطى‏خفقان آور، اشخاص فکور را به پیروى از یک فلسفه‏ى مادى و مبدل ساختن سعادت‏معنوى انسان به یک رفاه صرفا مادى، مجبور نمى‏کرد. نظر صرفا مادى، در فلسفه‏هاى‏سیاسى و اقتصادى باقى ماند، لکن در مجامع علمى، جو فکرى، کاملا دگرگون شد،مخصوصا که در علوم طبیعى نیز انحصار نظر مکانیکى «فیزیک نیوتنى‏» با آمدن‏«فیزیک هسته‏اى‏» و «نسبیت‏» درهم شکسته شده بود و بحث‏هاى فلسفى و دینى، درمحیطى آزادانه‏تر، حتى بین دانشمندان طبیعى، در مى‏گرفت.
شاید بهترین نشانه این تغییر، در گرایش گروهى از بزرگ‏ترین شعراى این عصر به‏دین و طرف‏دارى از افکار دینى است. دو شاعر بزرگ انگلیسى زبان، تى.اس.الیوت (T.S.ELiot) وو.ه .ادن (W.H . Auden) هر دو سخت متدین‏اند. در ادبیات فرانسه نیز شخصیت‏هایى مانندبودلر (Baudelaire) و موریاک (Mauriac) و کلودل (Claudel) زنده بودن موضوع‏هاى‏دینى را به معاصران خود یاد آور شدند.
در تاریخ نیز به سرعت نظریه‏ى «ترقى‏» که‏از قرن هجدهم محور تمام تفکرات‏تاریخى بود جاى خود را به نظریات ادوارى و افکار دیگر، درباره‏ى تاریخ داد وتوین بى (Toynbee) در اثر عظیم خود، مطالعه‏اى درباره تاریخ، تصور مردم مغرب‏زمین درباره‏ى تاریخ خودشان، را سخت مورد انتقاد قرار داد، و امکان انحطاط وحتى انحلال تمدن‏هایى را که ارزش معنوى خود را از دست داده، خاطرنشان ساخت.
در محافل دانشگاهى براى اولین بار پس از قرون وسطا، دین و مطالعات دینى،آبرومند شد و احترام دیرین خود را تا حدى بازیافت. توجه خاصى که در پنجاه سال‏اخیر به میراث قرون وسطایى مغرب زمین و نیز ادیان آسیایى معطوف شده است، باتوجه بیش‏تر به دین و حکمت و عرفان رابطه‏ى مستقیم دارد.
بنابراین، قرن بیستم، دوره‏اى است که در آن، در اثر از بین رفتن ایمان مطلق‏تمدن اروپایى به مادیات و ارزش‏هاى مادى تمدن جدید، تا حدى، محیط مساعدترى جهت‏ترویج دین به وجود آمده است. هر اندازه انقلاب اروپاییان بر ضد تمدن مادى وصنعتى، افزایش مى‏یابد و حتى به صورت نهضت هیپى‏ها و جز آن، با تاروپود اجتماع‏صنعتى و مادى مغرب زمین به مخالفت مى‏پردازد، اهمیت دین و پیامى که حاصل آن‏است، روشن‏تر مى‏شود.
و چون مسیحیت غربى، بسیارى از حقایق خود را فراموش کرده است و به جاى این‏که‏راهى کاملا مشخص و مجرد از افکار متداول امروزى ارایه دهد، خود را تسلیم مدهاى‏فکرى روز کرده است. بسیارى از اشخاص فکور در مغرب زمین، در جست‏وجوى ادیان وحکمت‏هاى شرقى هستند، ولى بسیارى از شرقى‏ها که تازه متجدد شده وبه بى‏دینى‏گراییده‏اند، در مقابل این جنبه از تمدن جدید مبهوت شده و نمى‏توانند سبب آن رادرک کنند; علت آن، این است که هنوز آن‏ها به اندازه‏ى کافى با تمدن جدید، ازلحاظ فکرى، آشنایى ندارند و فشارهاى روحى و نفسانى بشر جدید را احساس نمى‏کنند.
آن‏ها، هنوز، میراث‏خوار معنویت اجداد خود هستند، در عین حال که به استهزاى آنان‏مى‏پردازند.
حاصل آن‏که امروز، در مغرب زمین که زادگاه تفکر ضد دینى و لاادرى‏گرى ومادى‏گرى جدید بوده است‏بسیارى از خواص و دانشمندان و دانشجویان، علاقه‏ى وافرى‏به‏دین دارند و فعالیت‏هاى دینى، چه از لحاظ چاپ و نشر کتاب و چه دروس و مجامع‏بحث و جز آن، خیلى بیش از سال‏هاى اخیر، رایج است، در حالى که قاطبه‏ى مردم،مخصوصا در شهرهاى بزرگ، با شک و تردید و بى‏دینى و یاس و ناامیدى دست و پنجه‏نرم مى‏کنند. به قول یکى از فیزیک دانان معروف این قرن، فان‏وایتزکر (Von Weitzacker) :
«روزى بود که جامعه‏ى غربى، متدین بود و چند نفر فیلسوف و عالم مى‏توانستند درشک به‏سر برند، امروز جامعه شکاک شده و دانشمندان اندک از این وضع بیم و هراس‏دارند. (21) وضع دین، در این قرن، چنین است. «بت‏هاى تمدن جدید، شکسته و تشنگى‏انسان‏ها براى معنویات هنوز باقى است و فلسفه‏ها و علما و اختراعات مى‏آیند ومى‏روند، ولى پیام دین در جاى خود باقى مانده است; زیرا منشا دین، حقیقت‏لایتغیرالهى، و مخاطب دین، فطرت تغییر ناپذیر بشر است. تا لحظه‏اى که موجودى به نام‏انسان بر روى زمین زندگى کند آن‏چه از عالم قدس سرچشمه مى‏گیرد، داراى عطرى است‏که همیشه به مشام مطبوع است و هیچ‏گاه کهنه نمى‏شود. پس باید هم‏صدا با مولوى‏بگوییم:
هرکسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
پى‏نوشت‏ها:
1- تاکنون، سه مقاله درباره کلیات دین شناسى با عنوان درآمدى بر دین‏پژوهى ش‏13، صص‏59-90; و سرچشمه دین، کاربردها و عنصر مشترک ادیان ش 14، صص 51-70;و ضرورت و رسالت‏دین، ش 15، صص‏59-75 در پیام حوزه آورده شده است.
2- Christopher Meiners.
3- دین پژوهى، دفتر نخست، ص 122. مقاله‏ى دین‏پژوهى سیمورکین واریک شاب، ترجمه‏بهاءالدین خرمشاهى.
4- ادیان زنده جهان، رابرت .ا.هیوم، ترجمه‏ى دکتر عبدالرحیم آگاهى ، صص‏17-18.
5- تحول فرهنگى در جامعه پیشرفته صنعتى، نوشته‏ى رونالد اینگلهارت، ترجمه‏ى‏مریم وتر، ص‏216. به نقل از فرهنگ و دین، پیش‏گفتار، ص‏7.
6- المیزان، ج‏8، ص‏349.
7- حس دینى یا بعد چهارم روح انسانى، تانگى دو کنتن (Tanneguy de quenetain) ،ترجمه‏ى مهندس علیقلى بیانى، صص‏16-17.
8- دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمه‏ى مهدى قائنى، ص‏57.
9- The Age of Scientism
10- The Age of Reason.
11- Enlightenment
12- علم و دین، ایان باربور، ترجمه‏ى بهاءالدین خرمشاهى، ص 71.
13- همان، صص 74-77.
14- فلسفه‏ى عمومى. پل فولکیه، ترجمه‏ى دکتر یحیى مهدوى، ص‏157.
15- المیزان، ج‏1، ص 424; مدخل و درآمد علم کلام، على ربانى گلپایگانى، صص‏179-181.
16- فلسفه‏ى عمومى، ص‏163.
17- اثبات وجود خدا، جان کلوور مونسما، ترجمه‏ى احمد آرام، ص‏13.
18- ر.ک پوزیتیویسم منطقى (مجموعه مقالات) بهاءالدین خرمشاهى، صص‏3-12; رساله‏ى‏وین، دکتر میرشمس‏الدین ادیب سلطانى.
19- منطق اکتشاف علمى، کارل پوپر، ترجمه‏ى احمد آرام، ص 40.
20- فرهنگ و دین، پیش‏گفتار، صص‏12-13.
21- معارف اسلامى در جهان معاصر، سید حسین نصر، صص 252-258.

تبلیغات