کلیات دین شناسى (4)...
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تحقیقات جدید علمى دانشمندان در زمینههاى باستان شناسى (Archaeology) جامعهشناسى (Sociology) و مردم شناسى (Anthropology) ثابت کرده است که دین و مذهب،یکى از کهنترین علایق بشرى بوده است و هیچگاه، بشر، بدون دین نبوده است; هر چندمظاهر و جلوههاى بروز و ظهور آن، متفاوت بوده است، و به صور گوناگون «طبیعتپرستى» و «روحپرستى» و «بت پرستى» و «توحید» نمودار گردیده است. گفتهشده است که کریستوفر ماینرز (2) (1747-1810 میلادى) که آثار انتقادى ارجمندىدرباب تاریخ عمومى ادیان نوشته استیکى از نخستین محققان جدید بوده کهتایید کرده که هرگز قومى بدون دین وجود نداشته است. وى، بر آن بود که دین، درسرشت انسان، سرشته است (3) .
رابرت.ا. هیوم، در اینباره مىگوید:
«در تاریخ بشر، هرگز حتى قبیلهاى وجود نداشته که به گونهاى دین نداشته باشد،حتى بوتهکاران نواحى مرکزى استرالیا و هندىهاى پاتاگوینا که داراى پستتریناشکال موجود زندگى بشر هستند نیز به نوعى به عالم ارواح اعتقاد داشته و بهصورتى، مشغول پرستش مىباشند. در قدیمترین آثار باستانىاى که از بشر متمدن بهدست آمده، نظیر آنچه در اهرام مصر و یا متون اولیه وداهاى هند به چشم مىخورد،اعتقادات و آرزوها و اعمال دینى، آشکارا وجود دارد. (4) جامعه شناسان وانسانشناسان در قرون گذشته از انسان به عنوان هوموارکتوس (انسان مستوىالقامه) وهوموفابریگوس (انسان ابزار ساز) و هوموپولیتیکوس (انسان سیاست ورز) سخنمىگفتند، امروزه از انسان بهعنوان هومورلیجوس (انسان دینورز) هم سخن مىگویند،چرا که براساس جدیدترین پژوهشهاى جامعهشناختى، چه در جوامع توسعه نیافته و چهدر جوامع توسعه یافته از نظر علم و صنعت، بیش از نودوپنج درصد انسانها به وجودخداوند ایمان دارند. (5)
عقل و فطرت دو سرچشمهى دینگرایى انسان
از نظر فلاسفهىالهى و روان شناسان دینباور، سرچشمهى دینگرایى انسان، عقل و فطرت او است;زیرا، بشر در نخستین مراحل آگاهى خویش، از واقعیتخود و اشیاى پیرامون خودآگاه مىشود و رابطهى خود را با اشیا و رابطهى فىمابین اشیا را درک مىکند و اینادراک اندیشهى نیازمندى عمومى واقعیتهایى را که شناخته است، پدید مىآورد وازاین رهگذر، ذهن او متوجه موجودى مىشود که برآورندهى نیاز سایر موجودات است (6) .
از طرفى، تحقیقات روان شناسان در زمینهى روان ناخود آگاه بشر، این حقیقت راروشن ساخت که «حس دینى» یکى از عناصر اولیهى ثابت و طبیعى روح انسانى واصلىترین و ماهوى ترین قسمت آن است و به هیچ یک از رویدادهاى دیگر قابل تبدیلنیست. بلکه نحوهى ادراک فطرى، وراى عقل است و یکى از چشمههاى آن از ژرفاى روانناخودآگاه فوران مىکند، و نسبتبه مفاهیم زیبایى (مربوط به هنر) و نیکى (مربوطبه اخلاق) و راستى (مربوط به علم)، مفهوم دینى -یابه عبارت دیگر مفهوم مقدس مقولهى چهارمى است که داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است (7) .
ویلیام جیمز (1842-1910 میلادى) روان شناس معروف آمریکایى دربارهى ریشهى فطرىمذهب مىگوید:
مایهى اولیه مفهومات مذهبى، از اعتقادات قلبى سرچشمه مىگیرد و سپس فلسفه واستدلالهاى تعقلى، آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در مىآورند، آنچه بهاینساختمان، استحکام و اطمینان مىدهد، از اعماق قلب بیرون مىآید و آنچه به آن سرو صورت مىبخشد، کار مهندس عقل و منطق است.
فطرت و قلب، جلو مىرود و عقل به دنبال، او را همراهى مىکند (8) .
مطالب و نظریات قابل نقل و بحث در اینباره بسیار است که در فرصتى دیگر یادآورخواهیم شد.
سیانتیسم و دین زدایى
در طول تاریخ تفکر و تمدن بشرى، قرن نوزدهم میلادى بهعنوان عصر مبارزه با دین ویا احساس بىنیازى از دین و به اصطلاح «عصرسیانتیسم (9) » مشهور است. این جریان فکرى،از قرن هجدهم که آن را عصر عقل (10) و روشنگرى (11) نامیدهاند آغاز شد. این نهضت فکرى، در کشورهاى مختلف، چهرههاىگوناگون داشت، ولى عناصر مشترک آن عبارت بودند از:
1 طبیعت، دستگاهى استجبرى و خود استوار، که کار و کردارش باید بر حسب نیروهاى طبیعى تبیین شود.
2 خداوند، در حد یک فرضیه، قابل بحثبود که بعضى به عنوان فرض معقول از آندفاع مىکردند، و دیگران آن را به عنوان عقیدهى جزمى بىپایهاى که ساخته وپرداخته کلیسا است، تخطئه مىکردند.
3 اطمینان به کمال پذیرى انسان و نیل به جامعهى دلخواه، به مدد کاربرد علمدر همهى شئون زندگى (12) .
البته در اروپاى قرن هیجدهم، بسیارى بودند که هنوز به مفاهیم سنتى دینى اذعانداشتند، ولى نظرگاه متمایز و در واقع صفت ممیزهى رهبران فکرى روشنگرى، همانا«شریعت عقل» (Rational religion) [دین عقلانى] بود که رشد و غلبه و افولاشرا مىتوان در سه مرحله، پىجویى کرد:
1 شریعت، عقل و وحى را، دو طریقهى بدیل یا علىالبدل مىشمردند که هر دو بهحقایق بنیادى یگانهاى منتهى مىشوند.
2 خدا پرستى طبیعى ( دئیسم) رونق داشت و الهیات طبیعى جانشین وحى تلقىگردید.
3 انواع صور دینى، مورد شک و انکار قرار گرفت، چنان که هولباخ (1723-1789)منکر خدا و اختیار و بقاى روح بود و ماده را قائم به ذات مىدانست و مىگفت فقططبیعتسزاوار پرستش است. (13)
اگوست کنت و قانون مراحل سهگانه
اگوست کنت Auguste conte (1798-1857) جامعه شناس معروف فرانسوى در قرن نوزدهم میلادى در بابتاریخ تفکر بشر، نظریهاى را ابراز داشت که طبق آن، دین، مربوط به مرحلهى کودکىفکرى بشر مىباشد، دورانى که هنون عقل و خرد بشر به کار نیفتاده بود، و تنها ازطریق خیال و وهم به تحلیل حوادث جهان مىپرداخت. دین، زاییدهى همین ضعفوناتوانى فکرى بشر بوده است که از طبیعت پرستى آغاز شده و به شرک و بتپرستىگراییده و سرانجام در شکل توحید نمودار شده است. (14) فیلسوفان و متکلمان الهى،«قانون حالات سهگانهى» اگوست کنت را نقد کرده و یادآور شدهاند که تفکیک اینمراحل سهگانه از نظر تاریخى، واقعبینانه نیست.
اولا; بسیارى از ادیان، در مراحل پس از رشد تفکر عقلانى و فلسفى پدید آمدهاند،مثلا دین ابراهیم(ع) پس از دوران شکوفایى فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهرگردیده و دین عیسى(ع) و محمد(ص) پس از شکوفایى فلسفه یونان و اسکندریه پدیدآمدند. (15) و ثانیا; این سه مرحله، گاهى در عصر واحد و حتى در یک شخص تحققمىیابند، چنانکه مردم ابتدایى در تبیین انعکاس صوت که علت آن دیده نمىشد بهپروردگارى توسل مىجستند و ضمنا سقوط اجسام را نیز به ثقل (سنگینى) تعلیلمىکردند. و در دوران مابعدالطبیعه، ارسطو و آلبرتوس کبیر در یک حال، هماهلمشاهده بودندو هم اهل مابعدالطبیعه، و نیز غالب دانشمندان عصر جدید علمى،مانند دکارت، لایب نیتس ، نیوتن، آمپر، پاستور و... هم دیندار بودند و هم اهلمابعدالطبیعه. در عصر حاضر، همپاى رشد علوم طبیعى، مابعدالطبیعه نیز رونق تازهیافته است. (16) و ثالثا; آنچه بعضىها گفتهاند که «یکتا پرستى، در نتیجهى ضعفشرک به وجود آمد.»، کاملا نادرست است، بلکه قضیه، به کلى بر عکس آن است. دربدو امر، بشر، با عقل سلیماش به وجود خداى یگانه و بىهمتا قایل بوده که همانسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است، سپس این عقیده صحیح، تحریف شده واقسام مختلف کفر و شرک از قبیل حیوان پرستى، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت،بتپرستى ( یعنى پرستش مصنوعات بشرى)،... به وجود آمده و شیوهى این عقایدنادرست، منجر به انکار وجود خدا شده است. (17)
پوزیتیویسم منطقى و نفى متافیزیک
پوزیتیویسم منطقى (Logical positivism) نامى است که ا.ا. بلومبرگ و هربرتفایگل در سال 1931 میلادى به مجموعهاى از افکار که حلقهى وین پیشنهادهبود، دادهبودند. نامهاى مترادف دیگرى که بر این نحله، اطلاق مىشد عبارتاند از: اصالتتجربهى همساز، اصالت تجربهى منطقى، اصالت تجربهى علمى، پوزیتیویسم منطقى نوین.
پوزیتیویستهاى منطقى، خود را دنبال گیران یک سنت اصالت تجربهى قرن نوزدهمىوینى که پیوند نزدیکى با اصالت تجربهى بریتانیایى داشته و اوجاش را درتعالیم ضد متافیزیکى و علمگرایانهى ارنست ماخ پیموده مىشمردند.
حلقهى وین، اصل تحقیقپذیرى را که بر وفق آن، معناى یک قضیه همانا روش بهتحقیق رساندن آن است -یعنى یک قضیه عبارت است از مجموعهاى از تجارت که کلابرابر استبا صدق آن- به ویتگنشتاین نسبت مىداد.
پوزیتیویستها، مابعدالطبیعه را طرد و تخطئه مىکردند، چرا که مىگفتند احکاماشفاقد معنا است; زیرا، هیچ طریقهى ممکنى براى آنکه در تجربه، به تحقیق برسد،ندارد. آنان، متافیزیک را، مهمل و فاقد معنا مىشمردند و بر آن بودند کهگزارههاى متافیزیک، نه صادقاند و نه کاذب، بلکه یکسره تهى از دلالتاند. از نظرآنان، احکام ارزشى اخلاقى، در قلمرو مابعدالطبیعهى متعالیه قرار دارد و از آنروى که فاقد معنا استباید رد شود. (18) در نقد پوزیتیویسم منطقى به این گفتاراستوار پوپر بسنده مىکنیم که:
مثبتگران، از شوق نابود کردن مابعدالطبیعه، علم طبیعى را هم با آن نابودمىکنند; چه، قوانین علمى نیز نمىتواند منطقا به گزارههاى عنصرى تجربه، تحویلپیدا کند. اگر ملاک معنا دارى ویتگلنستاین به صورتى استوار به کار گرفته شود،آن قوانین طبیعى را به عنوان بىمعنا، طرد مىکند که جستوجو براى دستیافتن بهآنها، به گفتهى اینشتین «وظیفهى عالى هر دانشمند، فیزیک است»، آنها را هرگزنمىتوان به عنوان گزارههاى اصیل یا مشروع پذیرفت. (19)
عصر جدید و رواج دینگرایى
عصر ما، عصر بازنگرى و بازگشتبه دین است. دو قائمهى بزرگ مادیگرى ومادى نگرى، یعنى پوزیتیویسم (در زمینهى اندیشه و علم) و مارکسیسم -کمونیسم (درزمینهى عمل و اقتصاد و جامعه گردانى) شکستخورده است و براى بشریت رنج دیدهامروز، مجال تامل در معنویات و بازگشتبه سنتهاى مینوى -که جامعترین مصداقآن، دین است- فراهم گردیده است که غیر از کشور ما ایران، نمونههاى دیگر آن رادر جمهورىهاى سابق شوروى و ژاپن و کشورهاى دیگر، حتى در غرب پیشرفته، مىتوانیممشاهده کنیم. یکى از رخدادهاى نیک، در قرنبیستم، این بود که دانشمندان بزرگىچون پوانکاره، ادینگتون، ماکس پلانک، اینشتین، هایزنبرگ،... در عین اینکه مجذوبپوزیتیویسم نشدند، شخصا دیندار یا به نوعى معتقد به حقایق دینى بودند و اینامر براى عامهى مردم -که پیشرفت علمى را با دین و دیانت مخالف مىدانستندمایهى تامل و عبرت بود.
امروزه، دینپژوهى، به شیوهى علمى و با استفاده از روشهاى مقبول در علوماجتماعى و علوم انسانى و حتى علوم طبیعى، جزو پیشرفتهترین تحقیقات و رشتههاىآکادمیک است. آثار دینى و دینپژوهى که در غرب انتشار مىیابد، حجم و تنوعمعتنابهى دارد و به سه زبان عمده غرب، یعنى انگلیسى، فرانسه، آلمانى، سالانهحدود دو هزار عنوان کتاب، اعم از مرجع و عادى - قطع نظر از نشریههاى بسیار- دراین زمینه منتشر مىگردد (20) .
آیندهى تمدن اروپایى که از زمان رنسانس تا قرن نوزدهم به نظر، طلایى مىآمدواروپاییان، فقط تمدن خود راتمدن مطلق مىپنداشتند، جلا و درخشش خود را تا حدىاز دست داد و افق آن با ابرهاى تیره پوشیدهشده است. متفکرى آلمانى به ناماشپنگلر (Spengler) در اوج قدرت تمدن اروپایى، انحطاط آن را پیشگویى کرد. کتابافول غرب او، در بدو امر، مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورده و متعجب ساخت،لکن پس از جنگ بینالملل اول، پس از کشتار میلیونها نفر اروپایى با قساوت وخونخوارى، متفکران بسیارى در اروپا گفتار اشپنگلر و امثال او را جدىتر گرفته وایمان خود را نسبتبه آیندهى طلایى تمدن خود، از دست دادند.
در قرن نوزدهم، بىدینى مد بود و بتبزرگ قرن، «ترقى» و افکارى نظایر آن بود.
بهشت ملکوتى ادیان، به آیندهاى دنیوى مبدل شده بود، چنان که به وضوح در افکارکمونیسم دیده مىشد. با فاجعهى جنگ، این بت، نزد خواص و متفکران غربى شکست وگرچه فورا همگى به پرستش خداوند متعال باز نگشتند، ولى دستکم، دیگر فشار محیطىخفقان آور، اشخاص فکور را به پیروى از یک فلسفهى مادى و مبدل ساختن سعادتمعنوى انسان به یک رفاه صرفا مادى، مجبور نمىکرد. نظر صرفا مادى، در فلسفههاىسیاسى و اقتصادى باقى ماند، لکن در مجامع علمى، جو فکرى، کاملا دگرگون شد،مخصوصا که در علوم طبیعى نیز انحصار نظر مکانیکى «فیزیک نیوتنى» با آمدن«فیزیک هستهاى» و «نسبیت» درهم شکسته شده بود و بحثهاى فلسفى و دینى، درمحیطى آزادانهتر، حتى بین دانشمندان طبیعى، در مىگرفت.
شاید بهترین نشانه این تغییر، در گرایش گروهى از بزرگترین شعراى این عصر بهدین و طرفدارى از افکار دینى است. دو شاعر بزرگ انگلیسى زبان، تى.اس.الیوت (T.S.ELiot) وو.ه .ادن (W.H . Auden) هر دو سخت متدیناند. در ادبیات فرانسه نیز شخصیتهایى مانندبودلر (Baudelaire) و موریاک (Mauriac) و کلودل (Claudel) زنده بودن موضوعهاىدینى را به معاصران خود یاد آور شدند.
در تاریخ نیز به سرعت نظریهى «ترقى» کهاز قرن هجدهم محور تمام تفکراتتاریخى بود جاى خود را به نظریات ادوارى و افکار دیگر، دربارهى تاریخ داد وتوین بى (Toynbee) در اثر عظیم خود، مطالعهاى درباره تاریخ، تصور مردم مغربزمین دربارهى تاریخ خودشان، را سخت مورد انتقاد قرار داد، و امکان انحطاط وحتى انحلال تمدنهایى را که ارزش معنوى خود را از دست داده، خاطرنشان ساخت.
در محافل دانشگاهى براى اولین بار پس از قرون وسطا، دین و مطالعات دینى،آبرومند شد و احترام دیرین خود را تا حدى بازیافت. توجه خاصى که در پنجاه سالاخیر به میراث قرون وسطایى مغرب زمین و نیز ادیان آسیایى معطوف شده است، باتوجه بیشتر به دین و حکمت و عرفان رابطهى مستقیم دارد.
بنابراین، قرن بیستم، دورهاى است که در آن، در اثر از بین رفتن ایمان مطلقتمدن اروپایى به مادیات و ارزشهاى مادى تمدن جدید، تا حدى، محیط مساعدترى جهتترویج دین به وجود آمده است. هر اندازه انقلاب اروپاییان بر ضد تمدن مادى وصنعتى، افزایش مىیابد و حتى به صورت نهضت هیپىها و جز آن، با تاروپود اجتماعصنعتى و مادى مغرب زمین به مخالفت مىپردازد، اهمیت دین و پیامى که حاصل آناست، روشنتر مىشود.
و چون مسیحیت غربى، بسیارى از حقایق خود را فراموش کرده است و به جاى اینکهراهى کاملا مشخص و مجرد از افکار متداول امروزى ارایه دهد، خود را تسلیم مدهاىفکرى روز کرده است. بسیارى از اشخاص فکور در مغرب زمین، در جستوجوى ادیان وحکمتهاى شرقى هستند، ولى بسیارى از شرقىها که تازه متجدد شده وبه بىدینىگراییدهاند، در مقابل این جنبه از تمدن جدید مبهوت شده و نمىتوانند سبب آن رادرک کنند; علت آن، این است که هنوز آنها به اندازهى کافى با تمدن جدید، ازلحاظ فکرى، آشنایى ندارند و فشارهاى روحى و نفسانى بشر جدید را احساس نمىکنند.
آنها، هنوز، میراثخوار معنویت اجداد خود هستند، در عین حال که به استهزاى آنانمىپردازند.
حاصل آنکه امروز، در مغرب زمین که زادگاه تفکر ضد دینى و لاادرىگرى ومادىگرى جدید بوده استبسیارى از خواص و دانشمندان و دانشجویان، علاقهى وافرىبهدین دارند و فعالیتهاى دینى، چه از لحاظ چاپ و نشر کتاب و چه دروس و مجامعبحث و جز آن، خیلى بیش از سالهاى اخیر، رایج است، در حالى که قاطبهى مردم،مخصوصا در شهرهاى بزرگ، با شک و تردید و بىدینى و یاس و ناامیدى دست و پنجهنرم مىکنند. به قول یکى از فیزیک دانان معروف این قرن، فانوایتزکر (Von Weitzacker) :
«روزى بود که جامعهى غربى، متدین بود و چند نفر فیلسوف و عالم مىتوانستند درشک بهسر برند، امروز جامعه شکاک شده و دانشمندان اندک از این وضع بیم و هراسدارند. (21) وضع دین، در این قرن، چنین است. «بتهاى تمدن جدید، شکسته و تشنگىانسانها براى معنویات هنوز باقى است و فلسفهها و علما و اختراعات مىآیند ومىروند، ولى پیام دین در جاى خود باقى مانده است; زیرا منشا دین، حقیقتلایتغیرالهى، و مخاطب دین، فطرت تغییر ناپذیر بشر است. تا لحظهاى که موجودى به نامانسان بر روى زمین زندگى کند آنچه از عالم قدس سرچشمه مىگیرد، داراى عطرى استکه همیشه به مشام مطبوع است و هیچگاه کهنه نمىشود. پس باید همصدا با مولوىبگوییم:
هرکسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
پىنوشتها:
1- تاکنون، سه مقاله درباره کلیات دین شناسى با عنوان درآمدى بر دینپژوهى ش13، صص59-90; و سرچشمه دین، کاربردها و عنصر مشترک ادیان ش 14، صص 51-70;و ضرورت و رسالتدین، ش 15، صص59-75 در پیام حوزه آورده شده است.
2- Christopher Meiners.
3- دین پژوهى، دفتر نخست، ص 122. مقالهى دینپژوهى سیمورکین واریک شاب، ترجمهبهاءالدین خرمشاهى.
4- ادیان زنده جهان، رابرت .ا.هیوم، ترجمهى دکتر عبدالرحیم آگاهى ، صص17-18.
5- تحول فرهنگى در جامعه پیشرفته صنعتى، نوشتهى رونالد اینگلهارت، ترجمهىمریم وتر، ص216. به نقل از فرهنگ و دین، پیشگفتار، ص7.
6- المیزان، ج8، ص349.
7- حس دینى یا بعد چهارم روح انسانى، تانگى دو کنتن (Tanneguy de quenetain) ،ترجمهى مهندس علیقلى بیانى، صص16-17.
8- دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمهى مهدى قائنى، ص57.
9- The Age of Scientism
10- The Age of Reason.
11- Enlightenment
12- علم و دین، ایان باربور، ترجمهى بهاءالدین خرمشاهى، ص 71.
13- همان، صص 74-77.
14- فلسفهى عمومى. پل فولکیه، ترجمهى دکتر یحیى مهدوى، ص157.
15- المیزان، ج1، ص 424; مدخل و درآمد علم کلام، على ربانى گلپایگانى، صص179-181.
16- فلسفهى عمومى، ص163.
17- اثبات وجود خدا، جان کلوور مونسما، ترجمهى احمد آرام، ص13.
18- ر.ک پوزیتیویسم منطقى (مجموعه مقالات) بهاءالدین خرمشاهى، صص3-12; رسالهىوین، دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانى.
19- منطق اکتشاف علمى، کارل پوپر، ترجمهى احمد آرام، ص 40.
20- فرهنگ و دین، پیشگفتار، صص12-13.
21- معارف اسلامى در جهان معاصر، سید حسین نصر، صص 252-258.
رابرت.ا. هیوم، در اینباره مىگوید:
«در تاریخ بشر، هرگز حتى قبیلهاى وجود نداشته که به گونهاى دین نداشته باشد،حتى بوتهکاران نواحى مرکزى استرالیا و هندىهاى پاتاگوینا که داراى پستتریناشکال موجود زندگى بشر هستند نیز به نوعى به عالم ارواح اعتقاد داشته و بهصورتى، مشغول پرستش مىباشند. در قدیمترین آثار باستانىاى که از بشر متمدن بهدست آمده، نظیر آنچه در اهرام مصر و یا متون اولیه وداهاى هند به چشم مىخورد،اعتقادات و آرزوها و اعمال دینى، آشکارا وجود دارد. (4) جامعه شناسان وانسانشناسان در قرون گذشته از انسان به عنوان هوموارکتوس (انسان مستوىالقامه) وهوموفابریگوس (انسان ابزار ساز) و هوموپولیتیکوس (انسان سیاست ورز) سخنمىگفتند، امروزه از انسان بهعنوان هومورلیجوس (انسان دینورز) هم سخن مىگویند،چرا که براساس جدیدترین پژوهشهاى جامعهشناختى، چه در جوامع توسعه نیافته و چهدر جوامع توسعه یافته از نظر علم و صنعت، بیش از نودوپنج درصد انسانها به وجودخداوند ایمان دارند. (5)
عقل و فطرت دو سرچشمهى دینگرایى انسان
از نظر فلاسفهىالهى و روان شناسان دینباور، سرچشمهى دینگرایى انسان، عقل و فطرت او است;زیرا، بشر در نخستین مراحل آگاهى خویش، از واقعیتخود و اشیاى پیرامون خودآگاه مىشود و رابطهى خود را با اشیا و رابطهى فىمابین اشیا را درک مىکند و اینادراک اندیشهى نیازمندى عمومى واقعیتهایى را که شناخته است، پدید مىآورد وازاین رهگذر، ذهن او متوجه موجودى مىشود که برآورندهى نیاز سایر موجودات است (6) .
از طرفى، تحقیقات روان شناسان در زمینهى روان ناخود آگاه بشر، این حقیقت راروشن ساخت که «حس دینى» یکى از عناصر اولیهى ثابت و طبیعى روح انسانى واصلىترین و ماهوى ترین قسمت آن است و به هیچ یک از رویدادهاى دیگر قابل تبدیلنیست. بلکه نحوهى ادراک فطرى، وراى عقل است و یکى از چشمههاى آن از ژرفاى روانناخودآگاه فوران مىکند، و نسبتبه مفاهیم زیبایى (مربوط به هنر) و نیکى (مربوطبه اخلاق) و راستى (مربوط به علم)، مفهوم دینى -یابه عبارت دیگر مفهوم مقدس مقولهى چهارمى است که داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است (7) .
ویلیام جیمز (1842-1910 میلادى) روان شناس معروف آمریکایى دربارهى ریشهى فطرىمذهب مىگوید:
مایهى اولیه مفهومات مذهبى، از اعتقادات قلبى سرچشمه مىگیرد و سپس فلسفه واستدلالهاى تعقلى، آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در مىآورند، آنچه بهاینساختمان، استحکام و اطمینان مىدهد، از اعماق قلب بیرون مىآید و آنچه به آن سرو صورت مىبخشد، کار مهندس عقل و منطق است.
فطرت و قلب، جلو مىرود و عقل به دنبال، او را همراهى مىکند (8) .
مطالب و نظریات قابل نقل و بحث در اینباره بسیار است که در فرصتى دیگر یادآورخواهیم شد.
سیانتیسم و دین زدایى
در طول تاریخ تفکر و تمدن بشرى، قرن نوزدهم میلادى بهعنوان عصر مبارزه با دین ویا احساس بىنیازى از دین و به اصطلاح «عصرسیانتیسم (9) » مشهور است. این جریان فکرى،از قرن هجدهم که آن را عصر عقل (10) و روشنگرى (11) نامیدهاند آغاز شد. این نهضت فکرى، در کشورهاى مختلف، چهرههاىگوناگون داشت، ولى عناصر مشترک آن عبارت بودند از:
1 طبیعت، دستگاهى استجبرى و خود استوار، که کار و کردارش باید بر حسب نیروهاى طبیعى تبیین شود.
2 خداوند، در حد یک فرضیه، قابل بحثبود که بعضى به عنوان فرض معقول از آندفاع مىکردند، و دیگران آن را به عنوان عقیدهى جزمى بىپایهاى که ساخته وپرداخته کلیسا است، تخطئه مىکردند.
3 اطمینان به کمال پذیرى انسان و نیل به جامعهى دلخواه، به مدد کاربرد علمدر همهى شئون زندگى (12) .
البته در اروپاى قرن هیجدهم، بسیارى بودند که هنوز به مفاهیم سنتى دینى اذعانداشتند، ولى نظرگاه متمایز و در واقع صفت ممیزهى رهبران فکرى روشنگرى، همانا«شریعت عقل» (Rational religion) [دین عقلانى] بود که رشد و غلبه و افولاشرا مىتوان در سه مرحله، پىجویى کرد:
1 شریعت، عقل و وحى را، دو طریقهى بدیل یا علىالبدل مىشمردند که هر دو بهحقایق بنیادى یگانهاى منتهى مىشوند.
2 خدا پرستى طبیعى ( دئیسم) رونق داشت و الهیات طبیعى جانشین وحى تلقىگردید.
3 انواع صور دینى، مورد شک و انکار قرار گرفت، چنان که هولباخ (1723-1789)منکر خدا و اختیار و بقاى روح بود و ماده را قائم به ذات مىدانست و مىگفت فقططبیعتسزاوار پرستش است. (13)
اگوست کنت و قانون مراحل سهگانه
اگوست کنت Auguste conte (1798-1857) جامعه شناس معروف فرانسوى در قرن نوزدهم میلادى در بابتاریخ تفکر بشر، نظریهاى را ابراز داشت که طبق آن، دین، مربوط به مرحلهى کودکىفکرى بشر مىباشد، دورانى که هنون عقل و خرد بشر به کار نیفتاده بود، و تنها ازطریق خیال و وهم به تحلیل حوادث جهان مىپرداخت. دین، زاییدهى همین ضعفوناتوانى فکرى بشر بوده است که از طبیعت پرستى آغاز شده و به شرک و بتپرستىگراییده و سرانجام در شکل توحید نمودار شده است. (14) فیلسوفان و متکلمان الهى،«قانون حالات سهگانهى» اگوست کنت را نقد کرده و یادآور شدهاند که تفکیک اینمراحل سهگانه از نظر تاریخى، واقعبینانه نیست.
اولا; بسیارى از ادیان، در مراحل پس از رشد تفکر عقلانى و فلسفى پدید آمدهاند،مثلا دین ابراهیم(ع) پس از دوران شکوفایى فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهرگردیده و دین عیسى(ع) و محمد(ص) پس از شکوفایى فلسفه یونان و اسکندریه پدیدآمدند. (15) و ثانیا; این سه مرحله، گاهى در عصر واحد و حتى در یک شخص تحققمىیابند، چنانکه مردم ابتدایى در تبیین انعکاس صوت که علت آن دیده نمىشد بهپروردگارى توسل مىجستند و ضمنا سقوط اجسام را نیز به ثقل (سنگینى) تعلیلمىکردند. و در دوران مابعدالطبیعه، ارسطو و آلبرتوس کبیر در یک حال، هماهلمشاهده بودندو هم اهل مابعدالطبیعه، و نیز غالب دانشمندان عصر جدید علمى،مانند دکارت، لایب نیتس ، نیوتن، آمپر، پاستور و... هم دیندار بودند و هم اهلمابعدالطبیعه. در عصر حاضر، همپاى رشد علوم طبیعى، مابعدالطبیعه نیز رونق تازهیافته است. (16) و ثالثا; آنچه بعضىها گفتهاند که «یکتا پرستى، در نتیجهى ضعفشرک به وجود آمد.»، کاملا نادرست است، بلکه قضیه، به کلى بر عکس آن است. دربدو امر، بشر، با عقل سلیماش به وجود خداى یگانه و بىهمتا قایل بوده که همانسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است، سپس این عقیده صحیح، تحریف شده واقسام مختلف کفر و شرک از قبیل حیوان پرستى، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت،بتپرستى ( یعنى پرستش مصنوعات بشرى)،... به وجود آمده و شیوهى این عقایدنادرست، منجر به انکار وجود خدا شده است. (17)
پوزیتیویسم منطقى و نفى متافیزیک
پوزیتیویسم منطقى (Logical positivism) نامى است که ا.ا. بلومبرگ و هربرتفایگل در سال 1931 میلادى به مجموعهاى از افکار که حلقهى وین پیشنهادهبود، دادهبودند. نامهاى مترادف دیگرى که بر این نحله، اطلاق مىشد عبارتاند از: اصالتتجربهى همساز، اصالت تجربهى منطقى، اصالت تجربهى علمى، پوزیتیویسم منطقى نوین.
پوزیتیویستهاى منطقى، خود را دنبال گیران یک سنت اصالت تجربهى قرن نوزدهمىوینى که پیوند نزدیکى با اصالت تجربهى بریتانیایى داشته و اوجاش را درتعالیم ضد متافیزیکى و علمگرایانهى ارنست ماخ پیموده مىشمردند.
حلقهى وین، اصل تحقیقپذیرى را که بر وفق آن، معناى یک قضیه همانا روش بهتحقیق رساندن آن است -یعنى یک قضیه عبارت است از مجموعهاى از تجارت که کلابرابر استبا صدق آن- به ویتگنشتاین نسبت مىداد.
پوزیتیویستها، مابعدالطبیعه را طرد و تخطئه مىکردند، چرا که مىگفتند احکاماشفاقد معنا است; زیرا، هیچ طریقهى ممکنى براى آنکه در تجربه، به تحقیق برسد،ندارد. آنان، متافیزیک را، مهمل و فاقد معنا مىشمردند و بر آن بودند کهگزارههاى متافیزیک، نه صادقاند و نه کاذب، بلکه یکسره تهى از دلالتاند. از نظرآنان، احکام ارزشى اخلاقى، در قلمرو مابعدالطبیعهى متعالیه قرار دارد و از آنروى که فاقد معنا استباید رد شود. (18) در نقد پوزیتیویسم منطقى به این گفتاراستوار پوپر بسنده مىکنیم که:
مثبتگران، از شوق نابود کردن مابعدالطبیعه، علم طبیعى را هم با آن نابودمىکنند; چه، قوانین علمى نیز نمىتواند منطقا به گزارههاى عنصرى تجربه، تحویلپیدا کند. اگر ملاک معنا دارى ویتگلنستاین به صورتى استوار به کار گرفته شود،آن قوانین طبیعى را به عنوان بىمعنا، طرد مىکند که جستوجو براى دستیافتن بهآنها، به گفتهى اینشتین «وظیفهى عالى هر دانشمند، فیزیک است»، آنها را هرگزنمىتوان به عنوان گزارههاى اصیل یا مشروع پذیرفت. (19)
عصر جدید و رواج دینگرایى
عصر ما، عصر بازنگرى و بازگشتبه دین است. دو قائمهى بزرگ مادیگرى ومادى نگرى، یعنى پوزیتیویسم (در زمینهى اندیشه و علم) و مارکسیسم -کمونیسم (درزمینهى عمل و اقتصاد و جامعه گردانى) شکستخورده است و براى بشریت رنج دیدهامروز، مجال تامل در معنویات و بازگشتبه سنتهاى مینوى -که جامعترین مصداقآن، دین است- فراهم گردیده است که غیر از کشور ما ایران، نمونههاى دیگر آن رادر جمهورىهاى سابق شوروى و ژاپن و کشورهاى دیگر، حتى در غرب پیشرفته، مىتوانیممشاهده کنیم. یکى از رخدادهاى نیک، در قرنبیستم، این بود که دانشمندان بزرگىچون پوانکاره، ادینگتون، ماکس پلانک، اینشتین، هایزنبرگ،... در عین اینکه مجذوبپوزیتیویسم نشدند، شخصا دیندار یا به نوعى معتقد به حقایق دینى بودند و اینامر براى عامهى مردم -که پیشرفت علمى را با دین و دیانت مخالف مىدانستندمایهى تامل و عبرت بود.
امروزه، دینپژوهى، به شیوهى علمى و با استفاده از روشهاى مقبول در علوماجتماعى و علوم انسانى و حتى علوم طبیعى، جزو پیشرفتهترین تحقیقات و رشتههاىآکادمیک است. آثار دینى و دینپژوهى که در غرب انتشار مىیابد، حجم و تنوعمعتنابهى دارد و به سه زبان عمده غرب، یعنى انگلیسى، فرانسه، آلمانى، سالانهحدود دو هزار عنوان کتاب، اعم از مرجع و عادى - قطع نظر از نشریههاى بسیار- دراین زمینه منتشر مىگردد (20) .
آیندهى تمدن اروپایى که از زمان رنسانس تا قرن نوزدهم به نظر، طلایى مىآمدواروپاییان، فقط تمدن خود راتمدن مطلق مىپنداشتند، جلا و درخشش خود را تا حدىاز دست داد و افق آن با ابرهاى تیره پوشیدهشده است. متفکرى آلمانى به ناماشپنگلر (Spengler) در اوج قدرت تمدن اروپایى، انحطاط آن را پیشگویى کرد. کتابافول غرب او، در بدو امر، مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورده و متعجب ساخت،لکن پس از جنگ بینالملل اول، پس از کشتار میلیونها نفر اروپایى با قساوت وخونخوارى، متفکران بسیارى در اروپا گفتار اشپنگلر و امثال او را جدىتر گرفته وایمان خود را نسبتبه آیندهى طلایى تمدن خود، از دست دادند.
در قرن نوزدهم، بىدینى مد بود و بتبزرگ قرن، «ترقى» و افکارى نظایر آن بود.
بهشت ملکوتى ادیان، به آیندهاى دنیوى مبدل شده بود، چنان که به وضوح در افکارکمونیسم دیده مىشد. با فاجعهى جنگ، این بت، نزد خواص و متفکران غربى شکست وگرچه فورا همگى به پرستش خداوند متعال باز نگشتند، ولى دستکم، دیگر فشار محیطىخفقان آور، اشخاص فکور را به پیروى از یک فلسفهى مادى و مبدل ساختن سعادتمعنوى انسان به یک رفاه صرفا مادى، مجبور نمىکرد. نظر صرفا مادى، در فلسفههاىسیاسى و اقتصادى باقى ماند، لکن در مجامع علمى، جو فکرى، کاملا دگرگون شد،مخصوصا که در علوم طبیعى نیز انحصار نظر مکانیکى «فیزیک نیوتنى» با آمدن«فیزیک هستهاى» و «نسبیت» درهم شکسته شده بود و بحثهاى فلسفى و دینى، درمحیطى آزادانهتر، حتى بین دانشمندان طبیعى، در مىگرفت.
شاید بهترین نشانه این تغییر، در گرایش گروهى از بزرگترین شعراى این عصر بهدین و طرفدارى از افکار دینى است. دو شاعر بزرگ انگلیسى زبان، تى.اس.الیوت (T.S.ELiot) وو.ه .ادن (W.H . Auden) هر دو سخت متدیناند. در ادبیات فرانسه نیز شخصیتهایى مانندبودلر (Baudelaire) و موریاک (Mauriac) و کلودل (Claudel) زنده بودن موضوعهاىدینى را به معاصران خود یاد آور شدند.
در تاریخ نیز به سرعت نظریهى «ترقى» کهاز قرن هجدهم محور تمام تفکراتتاریخى بود جاى خود را به نظریات ادوارى و افکار دیگر، دربارهى تاریخ داد وتوین بى (Toynbee) در اثر عظیم خود، مطالعهاى درباره تاریخ، تصور مردم مغربزمین دربارهى تاریخ خودشان، را سخت مورد انتقاد قرار داد، و امکان انحطاط وحتى انحلال تمدنهایى را که ارزش معنوى خود را از دست داده، خاطرنشان ساخت.
در محافل دانشگاهى براى اولین بار پس از قرون وسطا، دین و مطالعات دینى،آبرومند شد و احترام دیرین خود را تا حدى بازیافت. توجه خاصى که در پنجاه سالاخیر به میراث قرون وسطایى مغرب زمین و نیز ادیان آسیایى معطوف شده است، باتوجه بیشتر به دین و حکمت و عرفان رابطهى مستقیم دارد.
بنابراین، قرن بیستم، دورهاى است که در آن، در اثر از بین رفتن ایمان مطلقتمدن اروپایى به مادیات و ارزشهاى مادى تمدن جدید، تا حدى، محیط مساعدترى جهتترویج دین به وجود آمده است. هر اندازه انقلاب اروپاییان بر ضد تمدن مادى وصنعتى، افزایش مىیابد و حتى به صورت نهضت هیپىها و جز آن، با تاروپود اجتماعصنعتى و مادى مغرب زمین به مخالفت مىپردازد، اهمیت دین و پیامى که حاصل آناست، روشنتر مىشود.
و چون مسیحیت غربى، بسیارى از حقایق خود را فراموش کرده است و به جاى اینکهراهى کاملا مشخص و مجرد از افکار متداول امروزى ارایه دهد، خود را تسلیم مدهاىفکرى روز کرده است. بسیارى از اشخاص فکور در مغرب زمین، در جستوجوى ادیان وحکمتهاى شرقى هستند، ولى بسیارى از شرقىها که تازه متجدد شده وبه بىدینىگراییدهاند، در مقابل این جنبه از تمدن جدید مبهوت شده و نمىتوانند سبب آن رادرک کنند; علت آن، این است که هنوز آنها به اندازهى کافى با تمدن جدید، ازلحاظ فکرى، آشنایى ندارند و فشارهاى روحى و نفسانى بشر جدید را احساس نمىکنند.
آنها، هنوز، میراثخوار معنویت اجداد خود هستند، در عین حال که به استهزاى آنانمىپردازند.
حاصل آنکه امروز، در مغرب زمین که زادگاه تفکر ضد دینى و لاادرىگرى ومادىگرى جدید بوده استبسیارى از خواص و دانشمندان و دانشجویان، علاقهى وافرىبهدین دارند و فعالیتهاى دینى، چه از لحاظ چاپ و نشر کتاب و چه دروس و مجامعبحث و جز آن، خیلى بیش از سالهاى اخیر، رایج است، در حالى که قاطبهى مردم،مخصوصا در شهرهاى بزرگ، با شک و تردید و بىدینى و یاس و ناامیدى دست و پنجهنرم مىکنند. به قول یکى از فیزیک دانان معروف این قرن، فانوایتزکر (Von Weitzacker) :
«روزى بود که جامعهى غربى، متدین بود و چند نفر فیلسوف و عالم مىتوانستند درشک بهسر برند، امروز جامعه شکاک شده و دانشمندان اندک از این وضع بیم و هراسدارند. (21) وضع دین، در این قرن، چنین است. «بتهاى تمدن جدید، شکسته و تشنگىانسانها براى معنویات هنوز باقى است و فلسفهها و علما و اختراعات مىآیند ومىروند، ولى پیام دین در جاى خود باقى مانده است; زیرا منشا دین، حقیقتلایتغیرالهى، و مخاطب دین، فطرت تغییر ناپذیر بشر است. تا لحظهاى که موجودى به نامانسان بر روى زمین زندگى کند آنچه از عالم قدس سرچشمه مىگیرد، داراى عطرى استکه همیشه به مشام مطبوع است و هیچگاه کهنه نمىشود. پس باید همصدا با مولوىبگوییم:
هرکسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
پىنوشتها:
1- تاکنون، سه مقاله درباره کلیات دین شناسى با عنوان درآمدى بر دینپژوهى ش13، صص59-90; و سرچشمه دین، کاربردها و عنصر مشترک ادیان ش 14، صص 51-70;و ضرورت و رسالتدین، ش 15، صص59-75 در پیام حوزه آورده شده است.
2- Christopher Meiners.
3- دین پژوهى، دفتر نخست، ص 122. مقالهى دینپژوهى سیمورکین واریک شاب، ترجمهبهاءالدین خرمشاهى.
4- ادیان زنده جهان، رابرت .ا.هیوم، ترجمهى دکتر عبدالرحیم آگاهى ، صص17-18.
5- تحول فرهنگى در جامعه پیشرفته صنعتى، نوشتهى رونالد اینگلهارت، ترجمهىمریم وتر، ص216. به نقل از فرهنگ و دین، پیشگفتار، ص7.
6- المیزان، ج8، ص349.
7- حس دینى یا بعد چهارم روح انسانى، تانگى دو کنتن (Tanneguy de quenetain) ،ترجمهى مهندس علیقلى بیانى، صص16-17.
8- دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمهى مهدى قائنى، ص57.
9- The Age of Scientism
10- The Age of Reason.
11- Enlightenment
12- علم و دین، ایان باربور، ترجمهى بهاءالدین خرمشاهى، ص 71.
13- همان، صص 74-77.
14- فلسفهى عمومى. پل فولکیه، ترجمهى دکتر یحیى مهدوى، ص157.
15- المیزان، ج1، ص 424; مدخل و درآمد علم کلام، على ربانى گلپایگانى، صص179-181.
16- فلسفهى عمومى، ص163.
17- اثبات وجود خدا، جان کلوور مونسما، ترجمهى احمد آرام، ص13.
18- ر.ک پوزیتیویسم منطقى (مجموعه مقالات) بهاءالدین خرمشاهى، صص3-12; رسالهىوین، دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانى.
19- منطق اکتشاف علمى، کارل پوپر، ترجمهى احمد آرام، ص 40.
20- فرهنگ و دین، پیشگفتار، صص12-13.
21- معارف اسلامى در جهان معاصر، سید حسین نصر، صص 252-258.