عرفان متعهد
آرشیو
چکیده
متن
از آغاز پیدایش جامعه انسانی و ظهور خلل در یکپارچگی آن و پدیدار گشتن انواع عواملی که سدّ راه تعالی و بهروزی انسان میگردد، پیوسته اندیشمندان و مصلحان بسیاری کوشیدهاند تا فساد حاکم بر جوامع انسانی را از بین ببرند و ریشه تباهی انسان را از بن براندازند و طرحی پیریزی کنند تا شرایط رشد و عروج انسان و خوشبختی جاودانه او فراهم شود و زمینههای آفرینش انسان کامل که عصاره هستی و سزاوار مقام خلیفةاللّهی در زمین است، تحقق یابد. از این رو است که قرنها پیش مولانا بانگ برمیآورد:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتا که یافت مینشود جستهایم ما گفتآنکهیافتمینشودآنم آرزوست
«دیوان شمس»
واقعیت آن است که از بدو پیدایش تباهی در جوامع انسانی تا کنون طرح مدینههای فاضله بسیاری به وسیله مصلحان و متفکران آرمانگرا ریخته شده است که ادعای آنها فراهم ساختن شرایط عینی و ذهنی و ایجاد جامعهای برین، برای تربیت و ظهور انسان کامل بوده است. علی رغم آن که هیچگاه عملاً این آرمان شهرها تحقق نیافتهاند تا ادعایشان در آفرینش انسان کامل در محک قرارگیرد و آزموده شود تا معلوم گردد، ایا چنین طرحهایی درست از آب در میاید یا نه؟ اما چه این طرحهای جوامع آرمانی عملاً تحققپذیر باشد یا نباشد، یا موجبات آفرینش
انسان کامل و بهروزی جاودانه او را فراهم آورد یا نیاورد، فرضاً اگر بپذیریم که همه آنها عقلاً ممکن الحدوث هستند و وقوع آنها محال نمیباشد، در راه ایجاد و بقای همه آنها حداقل یک مانع اساسی وجود دارد و آن خودبینی، خودخواهی و در نهایت خود پرستی است.
استقرار جامعه آرمانی دو مرحله دارد؛ مرحله نخست: شامل تهیه مقدمات، برنامهریزی، سازماندهی و مبارزه در راه تأسیس آن است که پیمودن این مرحله بدون وجود انسانهای آزاد و وارسته که در راه هدف سر از پای نشناسند کاری ناممکن و محال است و رسیدن به چنین جامعهای تنها در صورتی ممکن است که هر نیرو و عضو سالک این راه آنگونه باشد که از مفهوم ابیات زیر برمیاید:
مست جام عشق گردد آن چنان کز خودی هرگز نیابد او نشان
محو گردد در جمال با کمال فارغ اید از فراق و از وصال
نیست گردد او ز هستی مجاز بیخبر اید ز ناز و وز نیاز
از غم دنیای دون و ملک و مال خاطرش آسوده باشد لایزال
پرده او باز برخیزد ز راه یابد او بیما و من قرب اله[58]
مرحله دوم که بعد از پیریزی و تأسیس جامعه آرمانی قرار دارد: دوران استمرار و بقای آن جامعه است. کار این مرحله هر چند به ظاهر کم خطر و بیزحمت مینماید ولی از آنجا که چنین جامعه آرمانی بعد از تأسیس یکباره به تمام چهار چوبها، خصایص، اوصاف و اهداف خود، نمیتواند برسد بلکه به تدریج و گام به گام در این راه باید به پیش رود تا هر روز نسبت به روز قبل جامعه به اهداف نهاییش نزدیک و نزدیکتر شود، همواره از یک طرف در معرض خطر هولناک انحراف رهبران و نیروهایی است که تا مرحله تأسیس و استقرار با تلاش و جانفشانی خویش در راه رسیدن به چنین جامعهای با تمام وجود کوشیدهاند، و از طرف دیگر با به پایان رسیدن دوران سخت و جانکاه مبارزه مستقیم، این خطر وجود دارد که فرصت طلبان با تغییر چهره همراه با سهل انگاری و نا آگاهی یا بیایمانی برخی از نیروهای سازنده جامعه آرمانی، خود را در صف این نیروها جا بزنند و مانع رسیدن جامعه آرمانی به اهدافش شوند.
با سیری گذرا در تاریخ همه جنبشها، سازمانها و نیروهایی که در راه ساخت و ابقای جامعه آرمانی خویش گام زدهاند، این حقیقت آشکار میگردد که آنها اکثراً در همان مرحله اول شکست خوردهاند و از راه باز ایستادهاند و سرانجام در وضعیتی قرار گرفتهاند که آرمان خویش را کنار گذاشته و اسیر جبر حاکم بر زمان خویش شدهاند؛ گروه اندکی هم که در طول تاریخ جوامع
انسانی توانستهاند پایههای جامعه مطلوب خویش را بنا نهند و به مرحله تأسیس آرمان شهر خود برسند، دیری نپایید که یا خود دچار انحراف شدند و یا از عوامل خارجی فریب خوردند و از پای درآمدند، که این نیز به ضعف و ناتوانی خود نیروهای آرمان گرا برمیگردد، زیرا «ذرهای چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک برون نکند.»[59]
بررسی وضعیت و سرنوشت همه این نهضتها و جنبشهای آرمانگرا این واقعیت را به اثبات میرساند که عامل اساسی شکست، عدم پیگیری مبارزه و انحراف از هدفهای نخستین، پس از بر اندازی نظام و حکومت مخالف و استقرار پایههای جامعه آرمانی، خودخواهی، خود پسندی و خود بینی بوده است که ریشه آن دنیا پرستی است و بس که «رأسُ کلّ خطیئةٍ حُبُ الدنیا»[60] - منشاء هر خطایی دوستی دنیاست – و «همه این گرفتاریهایی که برای بشر هست، از انانیت انسان است. ما هر چه داریم و هر چه بر ما بگذرد، از این حُب نفس است، از این انانیت است. توجه به خود وقتی باشد، همه جهات خودم باشم، همه چیز را برای خودم بخواهم، همه گرفتاریها از این نقطه است.» [61] «تمام فسادهایی که در عالم پیدا میشود، از خودخواهی پیدا میشود …»[62]
بنابر این، تنها آرمانی میتواند جامعهای را بنا نهد که انسان را از هر قید و بند باز دارنده راه رستگاری جاودانه، رها سازد و نیک بختی فناناپذیرش را تضمین کند که بر جهان بینی مُتْقَن و مستحکمی پیریزی شده باشد که در آن اساساً هر گونه خودخواهی، خودبینی و خودپسندی با مبانی آن جهانبینی در تناقضی آشکار باشد و این جهان بینی تنها عرفان متعهد است که بر این باور است:
عیب است بزرگ بر کشیدن خود ر وز جمله خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را
«خواجه عبدالله انصاری»
زیرا
زمین در جنب این نه سقف مینا چو خشخاشی بُود بر روی دریا
ببین تا تو در این خشخاش چندی سزد گر بر بروت خود بخندی
«عطار، اسرار نامه، سطر 1747»
و ایمان کامل دارد که «دنیا همچون پیکری است که سر آن کبر و چشم آن آز و گوش آن ولع و زبان آن ریا و خودنمایی و دست آن شهوت و پای آن خود پسندی و قلب آن بیخبری و بودش نیستی و ثمرهاش تباهی است، پس هر کس آن را دوست گیرد، کبر و خود بینی به او دهد...»[63] و پیام خالق هستیش این است که «خانه آخرت - بهشت – را برای کسانی قرار دهیم که در زمین در پی برتری جویی و فساد نباشند، که سرانجام از آنِ پروا پیشگان است.» [64] هدف از نگارش این سطور تبیین، تشریح و در نهایت اثبات
این مدعی است که معتقدان به عرفان متعهد، منادیان راستین رهایی انسان در روزگار حاکمیت کفر و شرک و سرمایه سالاریند و تنها آنها هستند که تا آخرین نفس برای سعادت جاودانه انسان به رزم بیامان خویش ادامه خواهند داد و در این راه فقط به ادای وظیفه خویش میاندیشند و دیگر هیچ که «در طریقت پیش سالک هر چه اید خیر او است.»
مبانی رهایی بخشی عرفان متعهد
هر مکتب و جهان بینی نمیتواند مدعی رهایی انسانها از قید و بند اسارت و از بین بردن عوامل تباهی جامعه و در نهایت نیک بختی افراد اجتماع باشد؛ بلکه جهان بینی و مکتبی میتواند رهایی و نیک بختی انسان، آرمانش شمرده شود که رهایی و سعادت انسان ضرورتاً از مبانی و ارکان اعتقادات آن نشأت گیرد. همچنانکه حاصل جمع هر عددی نمیتواند پنج شود بلکه تنها اعدادی خاص حاصلشان پنج خواهد شد، دستآورد هر مکتب و جهان بینی آنگاه آزادی و بهروزی و نیک بختی جاودانه انسانها خواهد بود که مبانی و ویژگیهای آن در صورتی که به وقوع بپیوندد و عینیت یابد، نتیجه و میوه ضروری آن خوشبختی جاودانه انسان باشد. جهاننگری عرفانی از مبانی و خصوصیاتی برخوردار است که در صورت تحقق و عینیت یافتن چنین خواهد بود که در این مقاله مهمترین آنها مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
1. حاکم مطلق هستی خداست – توحید نظری -
در جهان بینی عرفانی خداوند حاکم مطلق و بلا منازع هستی است، «هواللهُ الذی لا اِله الا هو الملک القدّوس السلام المؤمن المهیمن العَزیزُ الجَّبار المُتکبر سُبحانالله عما یشرکون»[65]، و در همه جا حاضر و ناظر است زیرا که «لِلّه المَشْرِق و الْمَغربِ فَاینما تُوَلُّوا فَثَم وَجْهُ الله»[66] - مشرق و مغرب هستی از آن خداست و هر جا روی گردانید آنجا خداست. - «یعْلَمُ ما فی السموات و الارض و علی کل شیئٍ قدیر» [67] - او بر هر آنچه که در آسمان و زمین است آگاه و بر هر چیزی تواناست. – چون او آفریدگار هستی است، بنابر این بر جزء جزء ذرات جهان آفرینش آگاهی کامل دارد همچنانکه سلطه مطلق او بر آنها جاری است. «حاکمیت زمین و آسمان و اصل جوهر آنها از آن خداست؛ امکان فرار از حکومت او و بیرون رفتن از سیطره اقتدارش وجود ندارد؛ برای این که حاکمیت او بر همه موجودات گسترده شده است. همچنانکه سلطه او بر همه مراتب هستی بسط یافته است و هیچ چیز در هستی نیست مگر آن که آن تحت سلطه و مالکیت او است و بر همه اشیاء کاملاً سلطه دارد و هر اقتدار و سلطهای از ظهور اقتدار و سلطه او است.»[68] که «هیچ جُنبندهای نیست مگر آن که فرمان او به دست خداست.» [69] از این
روی است که انسان عارف در دعای سحر خدا را اینگونه میخواند: «اللّهم انی اسألک من سلطانک بادومه، و کل سلطانک دائم، اللّهم اِنی اسألک بسلطانک کله» [70] - خدایا من از تو با دوامترین سلطنت و اقتدارت را میخواهم که همه سلطنت و اقتدار تو جاودانه است. پس خدایا من همه سلطنت و اقتدار تو ر میخواهم – که سلطان راستین هستی او است و سلطنت و اقتدار حقیقی از آن اوست.
ولی و شاه و درویش و پیمبر همه در تحت حکم او مُسَخّر
جز از حق مینیابد دلربایی که شرکت نیست کس را در خدایی
مؤثر حق شناس اندر همه جای ز حد خویشتن بیرون منه پای [71]
هم او است که خود «گواهی داد خدایی نیست جز او و فرشتگان و صاحبان دانش نیز چنین گواهی دادند.» که کران تا کران هستی تجلیگاه ذات او است و «جهان هستی از ملکوت، لاهوت و جبروت و ناسوت همه یک جهان است بعضی سایه و ظل بعضی دگر و یا همه مانند یک دریای نور است ذو مراتب بشدت و ضعف یا یک دریاست مواج که امواج مختلف آن همواره نمودار میشود، تکثرات که موجودات مختلفند همان امواج دریایند و گرنه دریا در حد ذات خود یکی است و هرگاه امواج فرونشیند و دریا آرام شود یک چیز بیش نباشد و آن دریاست پس عوالم
ملکوت، جبروت و ناسوت همه امواج این دریایند، نهایت امواج بزرگتر و دارای نمودی ظاهر تر آدمی و جن و پری و حیوانات و معادن و نباتات و سایر موجوداتی که شناخته و یا ناشناختهاند همه امواج خردتر این دریایند برحسب منازل و مراتب خود که در جوش و خروشند و هرگاه اراده ازلی و حکم لمیزلی ایجاب کند همه فروکش کنند و به دریا که اصل خود است باز گردند که فرمود لمن الملک الیومَ لله الواحِدالقهّار[72] و انا الیه راجعون.»[73] از این روی است که «– کامل و عارف – در هیچ صورتی از صور تجلیات انکار او نکند؛ بلکه حقِ تعظیمِ او بجای آرد و عبادتی که مناسب مقام اوست به تقدیم رساند – چه تجلیات حَق و صوَر آن را نهایتی نیست که کامل عارف و حق شناس واقف بر آن وقوف کند.»[74]
خلاصه آن که «جز خدا هیچ مؤثری در هستی نیست» – لا مؤثر فی الوجود الا الله[75] - و هیچ دگرگونی و نیرویی در جهان غیر از خدا نمیباشد «لا حَوْل ولا قوَّةَ اِلا بالله العَلّی العَظیم» [76] و آنچه در زمین و آسمان است از آن اوست «له ما فی السموات و الارض.» [77] بنابر این جایی در جهان آفرینش و پهنه بیکران گیتی برای عرض اندام و یکهتازی هیچ طاغوت و سلطهگر شیطانی باقی نمیماند و همه قدرتها در برابر حاکمیت آفریدگار جز نمود مجازی در نظر عارف حقیقی به حساب نمیایند.
کف دریاست صورتهای عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی[78]
2. همه کارها برای خدا – توحید عملی –
از جهتی همه کارهای انسان بر دوگونه است، ارادی و غیر ارادی، در اینجا آنچه مورد نظر است کارهای ارادی انسان است نه کارها و حالات غیر ارادی که از تصرف انسان خارج است همچون عکسالعمل او در برابر نور، سرما، گرما، گرسنگی، تشنگی و کلیه حالات طبیعی که بر انسان عارض میشود؛ هر چند انسان میتواند به جایی برسد که حتی نفس کشیدنش هم برای خدا باشد، چنانکه خواجه عبدالله انصاری در این باره میسراید:
پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نَفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند[79]
آنچه مورد نظر و غایت سلوک عرفان عملی است، آن است که انسان به درجهای برسد که همه کارها و حالاتش فقط برای رضای حق تعالی باشد و در هر عملی تنها او را در نظر داشته باشد و بس و در هر اقدامی هیچ چیز غیر از حق را به حساب نیاورد زیرا به قول حکیم سنایی غزنوی:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یارضای دوست بایدیا هوای خویشتن
و این خلاصه فرمان صاحب شریعت است که «ما اُمِرُوا اِلّا لِیعْبُدُوالله مخلصین لَهُ الدِّینَ»[80] - امر نشدند مگر برای اینکه در
دین الهی، خدا را خالصانه بپرستند – و عمل به مقتضای «ایاک نَعْبُد و ایاک نستعین» میباشد که سرود مدام مسلمانان و مؤمنان است.
انجام همه کارها برای خدا و در هر عملی خدا را در نظر داشتن نشانگر حقیقی علم و ایمان به یگانگی خدا و توحید او است؛ چون «جمیع علوم را عملی است حتی علم توحید را نیز اعمالی است قلبیه و قالبیه. توحید تفعیل است؛ و آن کثرت را به وحدت برگرداندن است؛ و این از اعمال روحیه و قلبیه است. تا در کثرات افعالیه واقعی و سبب حقیقی را نشناختی و دیده حق بینی پیدا نکردی و خدا را در طبیعت ندیدی و جهات کثرات طبیعیه و غیر طبیعیه را فانی در حق و افعال او نکردی و به سلطان وحدت فاعلیت حق در قلبت عَلَم نیفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفیه بکلّی دور و از توحید مهجوری. تمام ریاهای افعالیه و اکثر ریاهای قلبیه از نقصان توحید افعالی است.» [81] زیرا هر کاری که به غیر از رضای ذات حق، هدف دیگری داشته باشد، سد راه سالک است. باز دارنده سلوک و مانع قرب الیالله و حجاب جِلْویهِ حق؛ حتی خود «علم توحید هم اگر برای غیر خدا باشد از حُجُبْ ظلمانی است، چون اشغال به ماسوی الله است. اگر کسی قرآن کریم را با چهارده قرائت «لماسوی الله» حفظ باشد و بخواند جز حجاب و دوری از حق تعالی چیزی عاید او نمیشود.»[82]
میوه و حاصل اعتقاد و ایمان به توحید سه گانه نظری، یعنی توحید ذات، صفات و افعال در خداوند قادر مطلق و آفریننده هستی، توحید عملی است و آن عبارت است از آنکه انسان عارف به این واقعیتِ حاکم بر هستی در هر کاری که از او سر میزند فقط و فقط رضای حق را در نظر داشته باشد نه هیچ چیز دیگر، و این ممکن نیست مگر آنکه در هر کاری اخلاص کامل داشته باشد؛ زیرا «کمالُ توحیدُهُ الاِخلاصُ لَه» [83] - کمال توحید و یگانه دانستن خدا، اخلاص نسبت به او است – و «اخلاص به کسر اول، در نزد سالکین اخراج خلق است» از معامله خدای تعالی، یعنی هیچ عملی را جز برای خدا انجام ندهد. و در جای دیگر آمده است اخلاص آن است که جمیع حرکات و سکنات و نشست و برخاستها و دیگرگونیها و کردارها و گفتارهای سالک برای خدا انجام گیرد، در شرح قصیده فارضیه آمده است:
بدان که آنچه از بنده ظهور یابد اعم از اینکه گفتار باشد یا کردار، عمل باشد یا حال، رویی به خلق دارد و رویی به حق سبحانه، آنکه خود را از جانب خلق خلاص کند و روی به حق آرد او را مخلص (به کسر لام) نامند و فعلش را اخلاص گویند. و آن را بر دو قسم اخلاص، و اخلاصِِ اخلاص تقسیم کردهاند. امّا قسم اول یعنی اخلاص بر چهار قسم است. اول اخلاص در گفتار، دوم اخلاص در کردار که در همه اعمال رضای
حق طلبند، سوم اخلاص در اعمال و عبادات شرعی، چهارم اخلاص در احوال و واردات قلبی. اما قسم دوم یعنی اخلاصِ اخلاص آن است که سالک عمل خود را به هیچ وجه من الوجوه نبیند بلکه همه اعمال را از آن خدای تعالی داند. بنابر این مخلص (به کسر لام) واقعی خدا است نه او.»[84]
«اول مقام توحید فانی گشتن همه چیزهاست از دل مرد و با خدا گشتن به جملگی» [85] است که پیام اساسی آرمان عارفان، خالق هستی به سر سلسله کاملان، حضرت محمد صلیالله علیه و آله چنین است که «قُلْ اِنَّ صلاتی و نُسُکی و محیای و مماتی لِلّه رَبّ العالمین»[86] - بگو نماز و عبادت و زندگی و مرگم برایالله پروردگار جهانیان است-.
در مقام توحید انسان عارف باید به جایی برسد که جز رضای حق هیچ نخواهد و از هیچ چیز نترسد و از سرزنش هیچ کس ترسی به خود راه ندهد، که عارفان و موحدان حقیقی «یجاهدون فی سبیلالله و لا یخافُونَ لَوْمَة لائمٍ»[87] - در راه الله میرزمند و از سرزنش هیچ نکوهشگری نمیترسند – و در این راه سختی و آسایش برایشان، یکی است که «غم و شادی بر عارف چه تفاوت باشد» چنانکه پیشوای سالکان طریق حق، امام علی فرموده است: «جانهایشان چنان در سختی فرود میایند که در آسایش فرود میایند.»[88] از این روی عمل به توحید و کار تنها برای خدا برای کسانی ممکن است که واقعاً به خدا ایمان داشته باشند و به درجهای از باور و یقین برسند که همه چیز را در تحت تصرف خدا بدانند و در همه کارها خدا را شاهد و ناظر ببینند و سعادت جاودانه را در خشنودی او خلاصه کنند، به نحوی که هیچ چیز غیر از الله نتواند تأثیری در آنها داشته باشد و موجب تشویش و ناراحتی آنها را فراهم سازد؛ چنانکه شیخ ابوبکر واسطی «روزی با اصحاب در خانه نشسته بود و در آن خانه روزنی بود ناگاه آفتاب در آن روزن افتاده بود ذره بهم برآمده بود، شیخ گفت شما را این حرکات ذرهها تشویش میآرد؟ اصحاب گفتند نه، شیخ گفت مرد موحّد آن است که اگر کونین و عالمین و باقی هر چه هست اگر همچنین در حرکت اید که این ذرهها، یک ذره درون موحد را تفرقه پدید نیاید اگر موحد است.»[89]
با توجه به ایمان به حاکمیتالله و توحید عملی است که امام علی(ع) در گیرودار جنگ بر فرزندش محمدبن حنفیه میگوید: «کوهها از جای کنده شوند ولی تو از جای کنده نشو.»[90] از این روی در روزگار سیطره شوم کفر و شرک در جهان این بیت از حافظ گویای واقعیت عینی توحید است که:
درمدرسه کس را نبود دعوی توحید منزلگه مردان موحد سر دار است
آری بازتاب توحید نظری، حاکمیت مطلقالله بر کران تا کران هستی، توحید عملی است
و آن جز با اینکه همه کارها به خاطر خدا انجام گیرد و در راه حق از هیچ چیز باک و ترس و واهمهای وجود نداشته باشد و غیر از خدا از کسی پروا نباشد، ممکن نشود و تحقق نیابد؛ در غیر این صورت سخن از توحید فریبی بیش نیست که نه تنها موجب رستگاری دنیا نمیشود بلکه آخرت را هم تباه میکند، زیرا که خداوند از گفته بیعمل متنفر است چنانکه فرمود: «یا ایها الذین امنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون، کَبُرَ مَقتاً عِندَالله اَن تقولُوا ما لا تَفْعَلون.»[91] در حالی که رستگاری حقیقی در گرو عمل خالصانه در راه رضای حق است که «تمام صفات وارستهی انسانی، در انقطاع کامل الیالله نهفته است و اگر کسی بدان دست یافت به سعادت بزرگی نائل شده است»[92] «چون در قلب ریشه توحید فعلی حق محکم شد و با آب علم توأم با عمل لطیف که قرع باب قلب کند آبیاری گردید، نتیجه آن، تذکّر مقام الوهیت شود، و قلب کم کم صافی برای تجلّی فعلی حق شود. و چون خانه از خائن و آشیانه از بیگانه خالی شد، صاحب خانه آن منصرف شود، و دست ولایت حق از ملکوت باطنی و قلب تا ملک و ظاهر بدن قوای ملکوتیه و ملکیه را در تحت تصرف و حکومت خود درآورد، و شیاطین یکسره از این مرحله نیز کوچ کنند و مملکت باطنی به استقلال خود، که عین استقلال برای حق است، برگردد.» [93] و تنها انسانهایی میتوانند تا آخر در راه رهایی و رستگاری جاودانه مردم گام بردارند که به این مقام رسیده باشند.
سیل چون آمد به دریا بحر گشت دانه چون آمد به مزرع کشت گشت
چون تعلق یافت نان با بوالبشر نانِ مُرده زنده گشت و با خبر
موم و هیزم چون فدای نار شد ذات ظلمانی او انوار شد
سنگ سُرمه چونک شد در دیدگان
گشت بینائی شد آنجا دیدبان
ای خنک آن مرده کز خود رسته شد در وجود زنده پیوسته شد[94]
3. نفی خود پرستی
همچنانکه ذکر شد یکی از موانع اصلی بهروزی و نیک بختی راستین جوامع بشری و شکست جنبشهای انقلابی، خودبینی و خودخواهی حاکم بر همه انسانها بویژه رهبران این جوامع و جنبشها است، در حالی که یکی دیگر از ویژگیهای جهان بینی عرفانی که بر دو اصل دیگر قرار دارد، نفی خودپرستی، خودخواهی و خودبینی است. نمیشود خدا را حاکم بر جهان دانست و مدعی پرستش او شد و در همان حال خود پرست بود که به قول حکیم سنایی غزنوی:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
چون خود پرستی با خدا پرستی متناقض و همچون روز و شب غیر قابل جمع میباشد، لذا ادعایی دروغین است که شخص خود پرست دم از خدا پرستی بزند از این روی در عرفان متعهد اوج کمال و عروج معنوی برابر است با رهایی از خود، زیرا، «آخرین مرتبه توحید آن است که در وجود به جز یکی را نبیند و این مقام مشاهده صدیقین است که صوفیه آن را فنا در توحیدش نامند زیرا صاحب این مقام از آن جهت که به جز یکی نمیبیند خود را نیز نمیبیند و به آن معنی که از رؤیت خویشتن نیز فانی میگردد.»[95]
با چشم منی جمال او نتوان دید با گوش تویی نغمه او کس نشنید
این ما و تویی مایه کوری و کری است این بُت بشکن تا شودت دوست پدید [96]
تا هنگامی که انسان خود را میبیند و در هر کاری در اندیشه خود است و به منافع خود فکر میکند، محال است خدا را ببیند؛ چون «حقیقت خلوت با حق ترک غیر است حتی نفس، که از بزرگترین اغیار و ضخیمترین حُجُب است و انسان تا مادامی که به خود مشغول است از حق غافل است چه جای آنکه با حق خلوت کند.» [97]
خود پسندی سد هر پیشرفت و کمالی است چون انسان وقتی در راه پیشرفت و کمال خویش گام برمیدارد که گمان میکند، دارای نقص یا نواقص و کاستیهایی است که باید آنها را جبران کند و از میان بر دارد یا آنها را تبدیل به کمال کند، اما کسی که خود را کامل میداند دیگر الزامی برای تلاش در جهت کمال خویش در خود احساس نمیکند، از این روی «خودپسندی، مانع از کسب سعادت میباشد زیرا شخص از خود راضی تصور میکند سعادت را بدست آورده است و حضرت رسول خدا(ص) فرمود: «اگر مرتکب گناه نشوید، از چیزی میترسم که از آن بدتر است: خود پسندی، خود پسندی».[98]
با خود بینی انسان به هیچ مقام و منزلت
حقیقی نمیرسد، هیچ کاری برای او سودی پایدار نخواهد داشت، حتی عبادت و تلاوت قرآن هم دردی از او دوا نخواهد کرد، زیرا «یکی از حجابهای بزرگ حجاب خود بینی است که شخص متعلّم خود را به واسطه این حجاب مستغنی بیند و نیازمند به استفاده نداند. و این از شاهکارهای مهمّ شیطان است که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه که دارد راضی و قانع کند و ماوراء آنچه پیش او است هر چیز را از چشم او ساقط کند. مثلاً، اهل تجوید را به همان علم جزئی قانع کند و آن را در نظر آنها جلوههای فراوان دهد و دیگر علوم را از نظر آنها بیفکند. و حَمَله قرآن را پیش آنها به خود آنها تطبیق کند و آنها را از فهم کتاب نورانی الهی و استفاده از آن محروم نماید.»[99]
تنها هنگامی سلوک در راه حق ممکن شود و بارقههای نورانی الهی جلوهگر گردد و گامها در طریق سلوک به حق نزدیک و نزدیکتر شود که سالک از خود بگذرد و جز به راه حق نیندیشد و تنها به فکر انجام وظیفه الهی که نهایت آن لقاءالله است، باشد. چنانکه:
بایزید آن حجت اسلام و دین آن خلیفه حق و قطب العارفین
گفت دیدم یک شبی حق را به خواب گفتمشای درگهت خیر المآب
ره به تو چون است در تو چون رسم ره به وصل خود نما ای مونسم
من ندارم بیجمال تو قرار رهنمایم شو به خود ای کردگار
گفت ترک خود بگو ما را بیاب نیست جز ترک خودی راه صواب
خویش را بگذار و بیخود جوشدار اندرون بزم جانان هوش دار
چون حجاب راه تو هستی توست در خودی زنهار منگر سست سست
هر که از خود رست از هجران برست از میجام وصالش گشت مست
تا تو خود رایی خدا را نیستی بی خود از خود شو بدان تا کیستی
هرکه او از خود خلاصی یافتست پرتو نورش به عالم تافتست
بایزید وقت چه بود در جهان آنکه از دست خودی یابد امان
گر ز پنداری خودی ایی برون یار پُر بینی برون و اندرون
چون حجاب جان تو پندار توست بیخود از خود شو که این دیدار توست
تا تو خود بینی نبینی دوست ر از خودی شو محو بنگر آن لقا[100]
سراسر ادبیات عرفانی درباره نفی خودپرستی به بهترین وجه و شیواترین کلام، عالیترین مفاهیم انسانی را آفریده است؛ زیرا نه تنها خودپرستی از عوامل اصلی تیرهبختی انسان است بلکه تا این صفت پلید بر وجود انسان سیطره دارد، امکان درک حقیقت و شناخت حق برای او بسیار دشوار
و چه بسا محال باشد؛ از این روی عرفان متعهد که آرمان نهایی و مطلوب جاودانهاش، خدا، خوب خوبان است، و سعادت فناناپذیر انسان را در وصال او میجوید، با نفی خودپرستی، شورانگیز و پر توان، پیوسته در راه نبرد دائم علیه حرامیان و راهزنان سعادت انسان و بازدارندگان طریق سالکان حق میباشد و در پی آن است تا بیهراس از هر خطری از سد هر آنچه غیر الهی است بگذرد و راه نیک بختی پایدار انسان را فراهم سازد و در این سیر سر از پی نشناسد، که انجام چنین رزمی در راه رهایی انسان، تنها گویای حقیقت عینی عرفان متعهد و نشان روشن پایبندی سالک الیالله، به این جهانبینی میباشد.
انسان کامل و آرمان شهر عرفان
1. انسان کامل
هر مکتب و جهان بینی، هدف نهاییش ساختن و پرورش انسانی است که بر اساس الگوی متناسب با آن مکتب و جهانبینی باشد. هدف نهایی عرفان ساختن انسان کامل است یعنی «انسانی که در وجود خویش همه معانی کمال الهی را محقق ساخته است و تمام صفات الهی در او تجلی یافته است و به این خاطر شایستهترین موجودات است که جانشین خداوند نه تنها در زمین بلکه در جهان آفرینش گردد.»[101]
انسان کامل کسی که با تلاش و مجاهدت مراحل سخت و صعب العبور رهایی از خویش و پیوستن به حق را پیموده و پس از طی مراحل سلوک به حق پیوسته است و در عالم، هیچ چیز جز حق و جلویه او نمیبیند؛ بنابر این انسان کامل دستاورد و محصول سیر الیالله و فیالله است؛ زیرا «سیر الیالله عبارت از آن است که سالک چندان سیر کند که از هستی خود نیست شود و به هستی خد هست شود، و به خدا زنده و دانا و بینا و شنوا و گویا گردد...و سیر فیالله عبارت از آن است که سالک چون به هستی خدا هست شد و به خدا زنده و دانا و بینا و گویا و شنوا گشت، چندان دیگر سیر کند که اشیاء را کماهی به تفصیل و به تحقیق بداند و ببیند، چنانکه هیچ چیز در ملک و ملکوت و جبروت بر وی پوشیده نماند».[102]
تمام طرحها و تفسیرها از هستی و انسان در عرفان و ارائه راهی روشن برای تزکیه و تصفیه و پرورش انسان، برای ساختن انسان آرمانی عرفان است که همان انسان کامل باشد و «انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد، و اگر این عبارت را فهم نمیکنی به عبارت دیگر بگویم: بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.ای درویش جمله سالکان که در سلوکاند درین میاناند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هر که این چهار چیز را به
کمال رسانید به کمال خود رسید.»[103]
بنابراین انسان کامل، انسان آرمانی عرفان است که به سعادت و نیکبختی جاودانه رسیده است و همه صفات نیک الهی را داراست و از هر رذیلهای پاک است و هر کاری را تنها به خاطر رضای خدا انجام میدهد و در این راه به جایی میرسد که تمام وجودش الهی میگردد و به مقامی نایل میشود که خداوند به او زندگی و اقتداری الهی میبخشد؛ زیرا «از اسرار عبادات و فواید مهمه، که همه مقدمه آن است، آن است که جمیع مملکت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده الله و متحرک به تحریک الله شود و قوای ملکوتیه و ملکیه نفس از جنود الله شوند و همگی نسبت به حق تعالی سمت ملائکةالله را پیدا کنند و این خود یکی از مراتب نازله فنای قوا و ارادات است در اراده حق. و کم کم نتایج بزرگ بر این مترتب شود و انسان طبیعی، الهی گردد و نفس ارتیاض به عبادت الله پیدا کند و جنود ابلیس یکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قوای آن تسلیم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز کند. و نتیجه این تسلیم اراده به حق در دار آخرت آن شود که حق تعالی اراده او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مثل اعلای خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدس هر چه را بخواهد ایجاد کند به مجرد اراده موجود شود، اراده این بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه
بعضی از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرم صلیالله علیه و آله راجع به اهل بهشت که ملکی میاید پیش آنها؛ پس از آنکه اذن ورود میطلبد وارد میشود و نامهای از جانب ربوبیت به آنها میدهد بعد از آنکه از خدای تعالی به آنها سلام ابلاغ نماید و در آن نامه است برای هر انسانی که مخاطب به آن است:
مِنَ الحَی القَیومِ الذی لا یمُوت الی الحَی القَیوم الَّذی لا یمُوتُ. اما بَعدُ، فاِنّی اَقُولُ لِلشیء کُن فَیکون، و قد جَعَلتُکَ تَقول لِلشَّیء کُن فَیکونُ. فقال صلیالله علیه و آله: کلا یقول اَحدُ من اهل الجَنَّة لِلشَّیءِ کُن اِلا و یکون[104]
و این سلطنت الهیهای است که به بنده دهند از برای ترک اراده خود و ترک سلطنت هواهای نفسانیه و اطاعت ابلیس و جنود او.»[105]
2. آرمان شهر عرفان
هر جهانبینی و مکتبی برای خویش جامعه نمونه و مطلوبی دارد که با مجموعه اجزای باورهای آن نه تنها تناقضی ندارد بلکه همگون و هماهنگ نیز میباشد و زمینههای دستیابی و گسترش اهداف آن را فراهم میآورد؛ از این نظر عرفان متعهد هم به عنوان یک جهانبینی، دارای جامعه نمونهای است که بر اساس این جهان بینی بنا شده است که هدف اجتماعی آن رسیدن به چنین جامعهای است که همان آرمان شهر عرفان است.
از آنجا که هدف نهایی عرفان رسیدن به حق و لقاءالله است، آرمان شهر عرفان متعهد، جامعهای است که از هر گونه عامل غیر الهی و بازدارنده سلوک الیالله بری باشد و هیچ پدیده شرک آلودی در آن امکان بروز نیابد و همه موجبات و وسایل سیر الیالله در آن جامعه آماده باشد و تنها حاکمیت بلا منازعالله در این جامعه جلوه نماید و جایی برای عرض اندام هیچ پدیده غیر خدایی باقی نماند، همانطور که در حقیقت، حاکم مطلق هستی خداست.
در آرمان شهر یا مدینه فاضله عرفان باید همه عوامل و زمینههای سیر الیالله مهیا باشد و هیچ پدیدهای در آن وجود نداشته باشد که انسان را از راه باز دارد و موجب انحراف انسان از سبیل حق گردد. پس در چنین جامعهای امکان بروز هر عامل شرک و ضد توحیدی ریشهکن میگردد و هر پدیدهای که سدّ سلوک الیالله است از میان برداشته میشود.
از جمله ویژگیهای این جامعه این است که اولاً: در آن اثری از فقر در همه اشکال آن وجود نخواهد داشت، زیرا که فقر برای عامه مردم یکی از عوامل بازدارنده سلوک الیالله است و موجب حاکمیت کفر، چنانکه امام علی علیه السلام در این باره به فرزندش محمد بن حنفیه میفرماید: «ای پسرکم، من از فقر بر تو میترسم، پس از آن به خدا پناه بر، که فقر برای دین نقص است و برای عقل حیرت و سرگشتگی و موجب خشم و کینه
میباشد.»[106] جایی که عقاب پر بریزد / از پشه بیچاره چه خیزد. وقتی که سر سلسله عارفان واصل، انسان کامل، پیشوای سالکان حق و امام پارسایان از خطر فقر برای دین، این گونه ابراز ترس کند، دیگر جایی برای کنار آمدن با فقر و اجازه دادن به این پدیده مخرّب تا در مدینه فاضله عرفان امکان بروز یابد باقی نمیماند و باید در چنین جامعهای همه عواملی که موجبات فقر را فراهم میآورند، ریشه کن گردد که آرمان شهر عرفان جامعهای عاری از فقر خواهد بود.
ثانیاً: آرمان شهر عرفان، جایی برای حاکمیت ثروتمندان، زرپرستان و رفاه زدگان نیست؛ زیرا که مُترفین یعنی «ثروتمندان»[107] بنابر کلام خدای بزرگ همواره دشمن کینه توز پیامبران یعنی سالکان راستین راه خدا و مرشدین خلق به سوی حق بودهاند؛ چنانکه در این باره فرموده است: «ما اَرسَلنا فی قَریةٍ مِن نَذیرٍ الّا قال مُترَفُوها اِنا بما اُرسِلتُم بهِ کافرون»[108] - در هیچ شهری هشدار دهنده و منذری را نفرستادیم مگر آنکه ثروتمندان آن گفتند ما به آنچه فرستاده شدهاید، کافریم. - همچنانکه در جای دیگر میفرماید: «ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ فی قریةٍ مِن نَذیرٍ الا قال مُترَفوها اِنّا وَجدنا اباءَنا علی اُمَّةٍ و اِنّا علی اثارهم مُقتَدون»[109] - هیچ هشداردهنده و رسولی پیش از تو به هیچ شهر و جامعهای نفرستادیم جز آنکه ثروتمندان آن جامعه گفتند ما پدران خود را بر ایینی یافتیم و از آن پیروی میکنیم. – پس کسانی که همواره دشمن پیامبران بودهاند نه تنها خودشان و راه و رسمشان در جامعه آرمانی عرفان نباید امکان حضور داشته باشند بلکه زمینه ظهور همه اوصاف آنها باید قلع و قمع شود.
بنابراین، آرمان شهر عرفان، جامعه متعادلی است که از یک طرف اثری از فقر در آن هویدا نیست و از طرف دیگر، رفاهزدگی در آن امکان بروز نمییابد تا یکی از فقر و تنگدستی از راه حق بازماند و دیگری از فرط رفاه در شهوات حیوانی فرو رود و در باتلاق کفر غرق گردد. از این روی است که یگانه دهر و عصاره هستی و «کاملترین موجود در نوع انسان که به این خاطر فرمان آفریدگار از او آغاز میگردد و به او پایان مییابد.» [110]
یعنی خاتم پیامبران، حضرت محمد بن عبدالله صلیالله علیه و آله در دعای خود با خدای خویش چنین جامعهای را آرزو میکند و از خدا چنین آرمان شهری را خواهان است که در آن اثری از فقر، گرسنگی، برهنگی، وامداری و قرض، گرفتاری، غریبی و بیکسی، بردگی، فساد، بیماری و بد حالی نباشد و حاکمیت مطلق از آن خداوند قادر باشد تا انسان بیهیچ دغدغه و نگرانی اجتماعی بتواند به مقام قرب الیالله نایل اید. آن حضرت در طلب چنین جامعهای این گونه از خدا میخواهد که: «اَللّهم اَغنِ کُلُّ فقیرٍ اللّهُمَّ اَشبع کُلَّ جائعٍ، اللّهُمَّ اکسُ کُلُّ عریانٍ، اللّهُمَّ اقضِ دَینَ کُلِ مَدینٍ اللّهُمَ
فَرِّج عَن کُلّ مَکروُب، اَللّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَریب، اللّهُمَّ فُکَ کُلَّ اَسیر، اَللّهُمَّ اَصلِح کُلَّ فاسِدٍ مِن اُمُور المُسلِمینَ، اَللّهُمَّ اشفِ کُلُّ مَریضٍ، اَللّهُمَّ سُدَّ فَقرَنا بغِناک، اَللّهُمَّ غَیر سوءَ حالِنا بِحُسنِ حالِکَ، اَللّهُمَّ اقضِ عَنَّا الدَّینَ، و اَغنیا من الفَقرِ، اِنَّکَ علی کُلِّ شیءِ قَدیرٌ.»[111] - خدایا همه تهیدستان را بینیاز گردان، خدایا همه گرسنگان را سیر ساز، خدایا همه برهنگان را بپوشان، خدایا وام همه وامداران را ادا کن، خدایا همه اندوهناکان را گشایش ده، خدایا همه غریبان را به وطن بازگردان، خدایا همه اسیران را آزاد کن، خدایا هر فسادی در امور مسلمانان را اصلاح فرما، خدایا همه بیماران را بهبود بخش، خدایا فقر ما را با بینیازی خود برطرف کن، خدایا بدی حال ما را به خوبی حال خود دگرگون ساز، خدایا بدهی ما را ادا کن و ما را از فقر بینیازی ده که همانا تو بر هر کاری توانایی-
«دعا یعنی خواستن از خدا»[112]، خواستن چیزی که مطلوب داعی یا خواهان است و در حقیقت دعا کننده طالب است و چیزی که در دعا آن را میخواهد مطلوب. بنابراین دعای مذکور دلیلی روشن بر این مُدعی است که جامعه مطلوب و آرمان شهر رسول خدا، قطعاً باید این گونه باشد که آن حضرت از خدا خواسته است؛ پس آرمان شهر عارفان متعهد که خاتم الانبیا را سر سلسله خویش میدانند و بر این باورند که:
در این ره انبیا چون ساروانند دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشت سالار همو اول، همو آخر در این کار
احد در میم احمد گشت ظاهر در این دَورْ آمد اول عین آخر
بر او ختم آمده پایان این راه بدو مُنْزَل شده «اُدْعُوا الی الله»
مقام دلگشایش جمعِ جمع است جمال جانفزایش شمع جمع است[113]
همان آرمان شهر رسولالله یعنی جامعه آرمانی اسلام است.
3. جامعه آرمانی سازنده انسان آرمانی
این اصلی بدیهی و قانونی عام است که از هر چیزی، هر چیزی را نمیتوان بدست آورد یا هر شیای در هر شرایطی به وجود نخواهد آمد، بلکه برای به وجود آمدن چیزی یا رسیدن به جایی یا انجام کاری شرایط، عوامل و زمینههایی لازم است که معمولاً تا آنها نباشند به وجود آمدن چیزی یا رسیدن به جایی یا انجام کاری نا ممکن میشود. از این جمله است صلاح و فساد آدمی و گام زدن در راه خدا و رسیدن اعلاء علیین یا رفتن به سوی پرتگاه شیطان و سقوط در اسفل سافلین.
محال است بهترین گندم را در شوره زار کشت کرد و امید محصول گندم مناسبی را داشت؛ همچنان که در جامعهای غرق در فساد و تباهی امکان پرورش انسان صالح و درستکار امری است که اگر محال نباشد
قطعاً دشوار است و استثنایی.
آنچه مسلم است تأثیر عوامل اجتماعی بر تربیت، اندیشه، اخلاق رفتار انسان همچون اثر عوامل مادی بر سایر موجودات نیست و قوانین حاکم بر تأثیر عوامل محیطی بر انسان همانند موجودات دیگر نمیباشد، بلکه تأثیر این عوامل بر انسان همواره یکسان نیست و بر روی همه انسانها اثری مساوی ندارد و به علل مختلف، تأثیر آنها در برخی موارد با تفاوتهایی تحقق مییابد همچنان که ممکن است در مورد بعضی انسانها برخی عوامل خارجی بیتأثیر باشد، در حالی که درباره عدهای دیگر مؤثر واقع شود.
بنابراین، اثر پذیری انسان از عوامل مختلف خارجی هر چند یک قاعده است، ولی این قاعده ممکن است دارای موارد استثنایی گوناگونی باشد؛ بر عکس تأثیر عوامل مادی بر روی یکدیگر و بر روی سایر موجودات استثناءناپذیر است. به عنوان نمونه جامعه فاسد، انسان فاسد به بار میآورد و جامعه صالح انسان صالح؛ اما این قاعدهای است که امکان عدول از آن در مواردی ممکن است به علل ذاتی و درونی فرد، خلاف آن تحقق یابد و در جامعه فاسد، انسان صالح به بار اید و در جامعه صالح انسان فاسد ظاهر شود. به عبارت دیگر در مورد اکثریت انسانها وجود جامعه صالح را شرط لازم برای پرورش انسان صالح باید شمرد نه شرط کافی یعنی در جامعه صالح بیشتر انسانها به سوی صلاح گرایش دارند و نه فساد هر چند ممکن است افرادی فاسد هم در چنین جامعهای پدیدار شوند.
درست است که در دامن فرعون موسی پرورده میشود و در جامعه مشرک، بتپرست و غرق در فساد قریش، اُعْجُبه آفرینش، انسان کامل و سراینده بزرگ سرود رهایی انسان حضرت خاتم الانبیاء محمد بن عبدالله صلیالله علیه و آله پا به عرصه گیتی مینهد تا
جهانی را به رستگاری جاودانه فرا خواند و در روزگار ما در باتلاق شهوت و بیبند و باری و جامعه تحت ستم مزدوران آمریکا، پیشوای بزرگ مردم و مرشد کبیر خلق، امام خمینی برمیخیزد تا ملتی را برانگیزد تا سبیلالله را هموار سازند و موانع سلوک را براندازند و زمینه خیر و فلاح انسان را فراهم سازند؛ اما اینها همه استثناء هستند و آنچه قاعده است و اصل، آن است که انسان از محیط تأثیر میگیرد و محیط انسانی، انسان به بار میآورد و جامعه غیر انسانی موجودی ناآشنا با انسانیت؛ زیرا «حالات و اعمال آدمی در بستر شرایط و موقعیتها میروید و از آنها ارتزاق میکند. از این رو شرایط و موقعیتهای مختلف، حامل بالقوّگیهای متفاوتی در شکل دهی حالات و اعمال انسان هستند. انتخاب و تنظیم مناسب زمینهها و شرایط، به مثابه عامل «تسهیل کننده»ای است که امکان شکلگیریها و شکلدهیهای مطلوب را بالا میبرد.» [114]بر این اساس، برای پرورش انسان مطلوب باید کلیه عناصر تباهی را ریشهکن کرد و همه زمینههای مثبت و عوامل اجتماعی مناسب را فراهم ساخت. «طبق این روش باید شرایطی را که تسهیل کننده حالات و رفتارهای مطلوب یا نا مطلوب هستند، از پیش به نحو مقتضی دگرگون کرد. پس زمینه سازی دو وجه دارد که یکی ناظر به فراهم آوردن شرایط اولیهای است که احتمال بروز رفتارها و حالات مطلوب را بالا میبرد و دیگری ناظر به جلوگیری از شرایط اولیهای که احتمال بروز رفتارها و حالات نامطلوب را افزایش میدهد.» [115] در این صورت جامعه خواهان انسان آرمانی یعنی انسان کامل، باید از یک سو از عوامل بازدارنده تعالی انسان پاک و بری باشد و از سوی دیگر شرایط و زمینههای اجتماعی رشد و عروج انسان را دارا باشد؛ چون در شهر آرمانی، انسان آرمانی آفریده شود و در جامعه کامل، انسان کامل پرورش یابد همان طور که گندم از گندم بروید جو ز جو. به همین خاطر است که سر سلسله سالکان عصر و مرشد بزرگ خلق بر این باور بوده است که «موظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم، و باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضد شرایط حاکمیت «طاغوت» و قدرتهای ناروا است. شرایط اجتماعی که ناشی از حاکمیت «طاغوت» و نظام شرکآمیز است لازمهاش همین فسادی است که میبینید این همان «فساد فی الارض» است که باید از بین برود و مسببین آن به سزای اعمال خود برسند. این همان فسادی است که فرعون با سیاست خود در کشور مصر بوجود آورد و «اِنَّه کانَ من المفسدین» این شرایط اجتماعی و سیاسی، انسان مؤمن و متقی و عادل نمیتواند زندگی کند و بر ایمان و رفتار صالحش باقی بماند.»[116]
با توجه به اینکه شرایط و زمینههای اجتماعی و عوامل محیطی، نقش اساسی در اندیشه و اخلاق و رفتار انسان دارد، پس جامعهای که به صورت طبیعی دست پروردگان و ساکنانش، سالکان حق، پویندگان ره رستگاری جاودانه، مقربان درگاهباری، عارفان واصل و انسانهای کامل خواهد بود، آرمان شهر عرفان است.
4. آرمان شهر عرفان میوه ضروری سلوک الیالله
آرمان نهایی عرفان، تقرّب به ذات حق و لقاءالله است و این ممکن نشود مگر با سلوک الیالله یعنی سفر به سوی حق و پیوستن به او، و «قدم اول در سلوک یقظه است» [117] و یقظه همان آگاهی به ضرورت انجام این سفر و شناخت مراحل آن است، و «سفر عبارت از آن است که انسان از وطن خود حرکت کرده و باطی منازل به سوی مقصد روی بنهد و یک قسم از سفر، صوری و ظاهری است که معلوم است و نیازی به بیان ندارد و یک قسم آن معنوی است. و سفر معنوی چهار نوع است:
اول: سفر از خلق به سوی حق و آن به این است که حجابهای ظلمانی و نورانی را که میان او و حقیقتش هست از میان بردارد حقیقتی که از ازل تا ابد با او است و حجاب اصلی بر سه گونه است:
1- حجابهای ظلمانی نفسانی
2- حجابهای نورانی عقلی
3- حجابهای نورانی روحی. و چون انسان از این مقام یعنی مقام نفس و عقل و
روح ترقی کرد حجابهای سه گانه برداشته میشود و با برداشته شدن حجابهای سه گانه سالک، جمال حق را مشاهده میکند و از خود فانی میشود که این مقام فنا است و در مقام فنا مقامهای دیگری است که عبارت است از مقام سرّ و مقام خفّی و مقام اخفی پس سفر اول او به پایان میرسد و وجودش وجودی خفانی میشود و حالت محو به او دست میدهد و شطحیات از او سر میزند که محکوم به کفر میشود پس اگر عنایت الهی به داد او رسید مشمول عنایت شده و حالت محو از او زایل میشود و پس از ظهور به ربوبیت به عبودیت خود اقرار و اعتراف میکند و به هر حال چون سفر اول به پایان رسید، سفر دوم را شروع میکند:
و آن عبارت است از سفر از حق به سوی حق به وسیله حق و اینکه سفر به وسیله حق انجام میگیرد از آن رو است که سالک به مقام ولایت رسیده است و وجودش حقّانی شده است، پس سلوکش از مقام ذات به سوی کمالات شروع میشود تا آنکه به مقام علم به همه اسماء میرسد مگر آن اسمهایی که خدای تعالی علم آنها را مخصوص خود فرموده است و چون به اینجا رسید دارای ولایت تام میشود و ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات و افعال حق فانی میشود و در این مقام است که فنا از فنا که
مقام اخفای فنا است برای او حاصل میشود و دایره ولایت تمام میگردد و سفر دوم به پایان میرسد و سفر سوم شروع میشود.
و آن عبارت است از سفر از حق به سوی خلق و در این موقف سلوک او در مراتب افعال میشود و صحو تام برای او حاصل میشود و با ابقاء خداوندی باقی میماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت میکند و خط و نصیبی از نبوت برای او حاصل میشود ولی مقام تشریع برای او نباشد و در اینجا سفر سوم او به پایان میرسد و سفر چهارم شروع میشود.
و آن سفر از خلق به سوی خلق است به وسیله حق پس در این سفر، مخلوقات و آثار و لوازم آنها را مشاهده میکند و سودها و زیانهای آنان را میداند و به کیفیت بازگشت ایشان به سویالله و آنچه میتواند آنان را به سوی خدا بکشاند آگاه میشود پس همه آنچه را که دانسته و هر چه را که مانع از سیر الیالله است به اطلاع دیگران میرساند و در این وقت است که نبوت تشریعی برای او حاصل میشود. ـ» [118]
«این سفرها گاهی برای اولیای کَمَّل نیز دست میدهد حتی سفر چهارم چنانچه برای مولا امیرالمؤمنین و فرزندان معصوماش صلواتالله علیهم اجمعین دست داد چیزی که هست چون پیغمبر صلیالله علیه و آله صاحب مقام جمع بود، دیگر مجال تشریع برای هیچ یک از مخلوقات پس از او باقی نمانده بود». [119]
با بررسی آنچه که درباره اسفار چهارگانه ذکر شد، معلوم میگردد که عارف واقعی که به مقام انسان کامل رسیده است اگر به حقیقت چنین باشد باید با تمام توان در راه بر پایی و استقرار آرمان شهر عرفان تلاش کند زیرا:
اولاً: تنها انسانی صلاحیت دارد جامعه آرمانی عرفان را بر پا کند و اداره آن را به عهده بگیرد که مراحل سلوک را پیموده باشد و از خود رسته و به خدا پیوسته باشد، که از جمله این مراحل سلوک همچنان که ذکر شد، «سفر چهارم، سفر از خلق به خلق بالحق است. سالک در این سیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود مینماید. به تفضیل به منافع و مضار اجتماع بشری و احوال خلایق پی میبرد و به رجوع به حق و کیفیت آن، علم تفضیلی حاصل مینماید. و خلق را به مقام جمع دعوت مینماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد، و شأن اوست که در جمیع شئون اجتماع بشری مداخله نماید.»[120]
ثانیاً: پس از آنکه سالک الیالله سه سفر از اسفار مذکور را پیمود و به سفر چهارم رسید، باید با قدرت مقام و موقعیتی که با پیمودن این مراحل به آن رسیده است، دست خلق را بگیرد و زمینه سلوک آنها را نیز فراهم کند و راه آنها را به سوی حق هموار سازد، برای اینکه تا چنین نکند نه تنها سفر چهارم به حقیقت
پیموده نشود، بلکه سه مرحله قبل هم بیاثر شود و تباه گردد، چون «مبارزه با مادیات و تنظیم آن به شکلی که مانع سلوک الیالله نباشد اصل اوّلی مرد راهرو میباشد.»[121] و «شخص سالک که بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا کند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمّه متحقق شود. و علامت حصول نمونه آن در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد. و این نظر، نظر انبیاء عظام و اولیاء کمّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینه فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت شخص. و علاقه کامله به این دو سعادت دارند. و قوانین الهیه که به دست آنها تأسیس و انفاذ و کشف و اجرا میشود، این دو سعادت را کاملاً مراعات مینماید. حتی در اجرای قصاص و حدود و تعزیرات و امثال آن، که به نظر میرسد با ملاحظه نظام مدینه فاضله تأسیس و تقنین شده است، هر دو سعادت منظور است؛ زیرا که این امور در اکثر برای تربیت جانی و رساندن او به سعادت دخالت کامل دارد.»[122]
علاوه بر اینها، انسانی که در طریق سلوک الیالله این چهار سفر را پیموده است انسان کامل است، و «انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که راستی در میان خلق پیدا کند، و عادت و رسوم بد از میان خلق بردارد و قاعده
و قانون نیک در میان مردم بنهد و مردم را به خدای خواند...»[123]
ثالثاً: انسان کامل که مراحل سلوک را پیموده است و بر این باور است که سعدی سروده است:
به جهان خُرم از آنم که جهان خُرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
خلق را عیالالله میداند و آنها را بندگان خدا میخواند و همانطور که عاشق خدا است، نسبت به مردم هم عشق میورزد و خود را در برابر رنج و ناراحتی و مشکلات آنها مسئول میداند که باید از عهده آن براید؛ از این روی است که سر سلسله عارفان، امام سالکان علی علیه السلام میفرماید:
«... من اینجا شکم خودم را سیر کنم، شاید در کوفه و شام و در یمامه و در اطراف سواحل خلیج فارس و حجاز در آنجا کسی باشد که نان هم نداشته باشد. ایا من با شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهایی گرسنه باشند ایا من آنطور باشم که شاعر میگوید:
وَ حَسبُکَ دَاءً اَنْ تَبیتَ بِبَطنَهٍ / وَ حَولَکَ اَکْبارُ تَحِنُّ اِلَی القِدِّ[124] یعنی این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکمهایی گرسنه وجود داشته باشد. این را میگویند درد خلق خدا، این را میگویند یار انسانیت این را میگویند مادر ارزشها، أَ أَقنَعُ مِن نَفسی بأن یقالَ: هذا أمیرُالمؤمنین، و لا أُشارِکُهم فی مکارهِ الدَّهرِ، ایا من به لقب و به افتخار قناعت کنم به اینکه این لقب را به من میدهند یا امیرالمؤمنین به من میگویند و به من خلیفه میگویند به من رئیس میگویند ایا من به این قناعت کنم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم. ببینید همه سخن از این است که درد دیگران را احساس کردی دردی که انسان برای دیگران داشته باشد.» [125]
از آنجا که رنج و درد انسان و عوامل تباهی و موانع سلوک او به سویالله تنها در آرمان شهر عرفان یافت نمیشود و امکان بروز نمییابد، و فقط در این جامعه است که زمینه و شرایط سیر الیالله و رستگاری جاودانه برای همگان فراهم است؛ لذا بر سالک حقیقی و انسان کامل واجب است تا هنگامی که جان در بدن دارد، در راه رسیدن به چنین جامعهای با تمام وجود و همه توان تلاش کند و در این راه دمی درنگ نکند که سیر راستین و سفر نهایی که «سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا» [126] است، آنگاه تحقق خارجی پیدا میکند و عینیت مییابد که با استقرار جامعه آرمانی عرفان همه انسانها امکان یابند خود به چنین سیری نایل ایند.
قدم زدن در این راه، راه رهایی انسان، راه بر پایی آرمان شهر عرفان که ابزار، وسیله و عامل عینی بر انگیختن همه خلق به سوی حق است، نیازمند مبارزهای شورانگیز و بیامان است، از این روی است که پیر طریقت، مرشد بزرگ خلق و سر سلسله عارفان متعهد
عصر بر این باور بوده است که «بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحتطلبی، بحث دنیا خواهی و آخرت جویی دو مقولهای است که هرگز با هم جمع نمیشوند و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.» [127]
عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوان است ای پسر
امام خمینی پیشتاز عرفان متعهد
ای پیر طریق دستگیری فرما طفلیم در این طریق پیری فرما
فرسوده شدیم و ره بجایی نرسید یارا تو در این راه امیری فرما[128]
سراسر تاریخ اندیشههای بشر لبریز از بیانات نغز و گفتارهای دلنشین درباره انسان، جامعه انسانی، خوشبختی وی و شیوه رسیدن به مرحلهای که در آن سعادت حقیقی انسان تضمین شود و جهل، فقر، فساد و تباهی از جامعه بشری رخت بربندد.
آن بخش از این اندیشهها که اصولاً به خاطر ناسازگاری با فطرت بشر و تناقض با واقعیتهای حاکم بر هستی نمیتوانند حتی در عالم ذهن و در یک تحلیل منطقی، در نیکبختی پایدار انسان نقش مؤثری ایفا کنند، اگر نادیده گرفته شود، و بخش دیگر آن، که در واقع عقلاً از این امکان برخوردار هستند که انسان را به سعادت حقیقی برسانند، مورد بررسی قرار گیرد، معلوم میشود که نقش اینها هم در این راه آنچنان که باید پر رنگ نیست، و در این میان غیر از پیامبران و پیروان صادق آنها و مصلحانی چند، به صورت شایسته و مناسب با ادعاهایشان در این راه گام نزدهاند.
در میان این مجموعه اندیشهها، جهانبینی که به حقیقت اگر مورد بررسی قرارگیرد و تحقق خارجی یابد، میتواند سعادت بشر را تضمین کند، جهانبینی عرفانی است که بر این باور است که «از غایت اوج ملکوت و نهایت ذروه جبروت تا منتهی النهایات عالم ظلمات و هیولی، مظاهر جمال و جلال حق و مراتب تجلیات ربوبیت است و هیچ موجودی را از خود استقلالی نیست و صرف تعلق و ربط و عین فقر و تذلّی به ذات مقدس حق علی الاطلاق است؛ و تمام آنها علی الاطلاق مُسخَّرات به امر حق و مطیع اوامر الهیه هستند.»[129] «در عالم وجود نه صاحب جمالی هست و نه فاعل جمیل تا آنکه به خاطر زیباییاش و یا کار زیبایش مورد ستایش قرار گیرد مگر همان زیبای مطلق...»[130] که در این صورت «سالک در هر مقامی غایت حقیقی او، حصول کمال و سعادت بالذّات... و غایة الغایات منتهی الطلبات، حق تعالی جلت عَظِمَتُهُ است.»[131] ولی این جهانبینی به خاطر عدم پایبندی معتقدین یا مدعیان آن نتوانست در میدان تحولات جوامع بشری نقش خود را در سعادت جامعه انسانی به نحو شایسته ایفاء
کند؛ زیرا که بخش وسیعی از عارفان، بیهیچ دلیلی، در بهترین شکل بر این باورند که گلیم خود از آب بیرون کشند و سعادت فردی خویش یا در نهایت مریدانشان را فراهم سازند؛ در حالی که این بیتعهدی نسبت به عرفان در فعالیتهای اجتماعی، خود با عرفان راستین در تضاد است و نمیشود انسان عارف، شاهد فقر، جهل، فساد، فحشا و ستم و در حقیقت حاکمیت کفر و شرک بر جامعه باشد و از کنار آن بیتوجه و بیخیال بگذرد و باز هم مدعی حاکمیت الله بر هستی باشد و در راه انهدام نمودهای عینی کفر و شرک گامی برندارد.
عرفان متعهد که مترادف با اسلام ناب است، آنگاه که عاری از هر ناخالصی باشد، پرچمدار رهایی انسان، تضمین کننده سعادت جاودانه او و سنگر دفاع از ارزشهای فناناپذیر است، همچنان که در صدر اسلام این نقش را در تعالی جامعه انسانی به ثبوت رسانده است. «این سنگر از طرف خدا پرستان آنگاه خالی شد که در مدعیان پیشوایی دینی روح عافیتطلبی پدید آمد، و به عبارت صحیحتر، این پدیده از آن وقت رخ داد که مردمی عافیتطلب و اهل زندگی روزمره و به تعبیر خود دین: مردمی اهل دنیا به جای پیامبران و پیشوایان دینی نشستند و مردم به غلط اینها را که روحیهای بر ضد روحیه پیامبران و امامان و تربیت شدگان واقعی آنها داشتند و اگر تشابهی در کار بود اندکی در قیافه و لباس بود، نماینده و مظهر و جانشین آنها دانستند.» [132] اما پس از قرنها دوباره عارفی وارسته پا به عرصه وجود نهاد و با رزم بیامان خویش، حماسه عرفان متعهد را بر بام جهان طنینانداز کرد و این نکته را به اثبات رساند که میتوان ارزشهای الهی را بر همه عرصههای فعالیتهای بشری حاکم کرد و جامعهای الهی ساخت و زمینهای را فراهم آورد تا شرایط برای عروج همه انسانها ممکن شود.
امام خمینی، مرشد کامل، سر سلسله عارفان متعهد، انقلابی و مصلح بزرگ دوران، این نکته را به اثبات رساند که جایگاه حقیقی عرفان تنها فعالیتهای فردی انسان نیست. بلکه همچنان که خدا، حاکم مطلق هستی است، باید حاکمیت او همه جنبههای زندگی انسان را فراگیرد، و تمام روابط اجتماعی بر اساس قوانین و ارزشهای الهی بنا شود؛ از این روی او بر این باور بود که «شخص سالک که بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا کند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمیه متحقق شود. و علامت حصول نمونه آن در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد و این نظر، نظر انبیاء عظام و اولیاء کمّل علهیم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینه فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت
شخص و علاقه کامله به این دو سعادت دارند. و قوانین الهیه که به دست آنها تأسیس و انفاذ و کشف و اجرا میشود، این دو سعادت را کاملاً مراعات مینماید.»[133]
به همین مناسبت در حد امکان به بررسی شخصیت امام خمینی رحمةالله علیه بهعنوان تجسّم عرفان متعهد در دوران معاصر میپردازیم و با توجه به منابع اندکی که در دسترس است به گوشههایی از مقام عرفانی آن حضرت اشاره خواهد شد؛ تا به اندازه توان مزجات خویش، الگویی آرمانی از عرفان متعهد ارائه گردد، که گمان نرود عرفان متعهد، موضوعی تحققناپذیر است و ذهنیتی بیش نیست که جای آن در مغز عرفا و محققین یا در کتابها است.
1. امام خمینی عارفی وارسته در زندگی فردی و اجتماعی
رهائیت باید، رها کن جهان را نگهدار ز آلودگی پاک جان را
به سر بَر شو این گنبد آبگون را بهم بشکن این طبل خالی میان را
گذشتنگه است این سرای سپنجی برو باز جو دولت جاودان را [134]
عمل میوه اندیشه و جهانبینی است؛ ادعای تنها، بیانگر تفکرات راستین آدمی نیست؛ زیرا هر انسانی با هر وضعیت فکری میتواند هر گونه ادعایی بکند. در میان انبوه مدعیان عرفان، تنها عدهای چند به راستی پایبند اندیشههای عرفانی بودهاند و عملشان بیانگر اندیشههایشان بوده است که آنها در حقیقت همان عارفان متعهدند.
مروری گذرا در زندگی معمولی فردی و اجتماعی امام خمینی رضوانالله علیه گویای این واقعیت است که او با تمام وجود، همواره پایبند اندیشههای عرفانی بوده است و عملی از او دیده نشده است که ناقض این تفکرات باشد.
به عنوان نمونه امام بر اساس تفکرات
عرفانی خویش بر این باور بود: «آنچه خار طریق وصول به کمالات و شیطان قاطع مقام قرب و وصول است و انسان را از حق منصرف میکند و از لذت مناجات با او محروم مینماید و قلب را ظلمانی و کدر مینماید حب به دنیا است که در احادیث شریفه آن را رأس کل خطیئه و مجتمع کل معاصی شمردهاند و اخبار در این باب و متعلقات آن بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.»[135] بنابراین اگر گرایشی به دنیا از او دیده میشد به طور قطع، آن ناقض اندیشه عرفانی فوق الذکر بود و در این صورت، او نمیتوانست مبلّغ راستین اندیشه عرفانی باشد؛ اما او با عمل خویش پایبندی خللناپذیرش را به این اندیشه اثبات کرده بود و با عمل خویش، خلق را به سوی جهان بینی عرفانی که متضمن رهایی از دنیا و ضامن سعادت جاودانه انسان است، فرا میخواند. بر این اساس امام معتقد بود: «هر کس مکلف است که خودش را اصلاح کند، قبل از اینکه دیگران را اصلاح کند، قبل از اینکه دیگران را اصلاح بکند همه موظفیم که خودمان را اصلاح کنیم.»[136] چون عمل بهترین نمودار اندیشه است و آنگاه کسی میتواند دیگران را به آن بخواند که خود به آن عامل باشد، همچنان که «پیامبر(ص) فرمود:ای ابوذر دعوت کننده بیعمل همچون تیر انداز بیتیر است»[137]. یا أباذَر، مثل الذی یدعو بغیر عَمَلٍ، کَمَثلِ الذی یرمی بغیر وَتَرٍ. که عملش بیاثر است و حتی عنوان تیر اندازی بر آن صادق نیست و کار بیهودهای است.
امام بر این باور بود که «توجه به غیر خدا انسان را به حجابهای ظلمانی و نورانی محجوب مینماید، کلیهی امور دنیوی اگر موجب توجه انسان به دنیا و غفلت از خداوند متعال شود باعث حجب ظلمانی میشود، تمام عوالم اجسام حجابهای ظلمانی میباشد و اگر دنیا وسیلهی توجه به حق و رسیدن به دار آخرت (که دارالتشریف است) باشد حجابهای ظلمانی به حجب نورانی مبدل میگردد «و کمال انقطاع» آن است که تمام حجب ظلمانی و نورانی پاره و کنار زده شود تا به مهمانسرای الهی که معدن عظمت است بتوان وارد گردید لهذا در این مناجات از خداوند متعال بینایی و نورانیت قلبی طلب میکنند تا بتوانند حجب نورانی را دریده به معدن عظمت برسند.»[138] که امام به چنین انقطاع الیالله و عظمتی رسید و در عملِ او همیشه جلوهگر بود. از این جمله آقای سید محمد موسوی خوئینیها نقل کرده است: «به یاد دارم: در هواپیمایی که امام را از پاریس به ایران میآورد، من در کنار ایشان نشسته بودم. هواپیما به تهران نزدیک شد که خبرنگاری آمد و از امام پرسید: شما الآن چه احساسی دارید؟ امام فرمود: هیچ! خبرنگار فکر میکرد که الآن، امام، مثل دیگر افراد، که خیلی هیجان زده بودند و اشک شوق میریختند و عدهای هم میترسیدند و در تردید به سر میبردند که: ایا هواپیما را میزنند یا سالم
فرود خواهد آمد، همگی را دستگیر خواهند کرد و... اما برخلاف این تصور، امام، کاملاً حالت عادی داشتند، زیرا از قبل خود را برای هر نوع برخورد، حتی شهادت، آماده کرده بودند. از اول نهضت، اعلام کرده بودند که: سینه من برای گلولههای شما آماده است. پیروزی، هدف نهایی امام نبود. او به دنبال هدف بزرگتری بود و آن، رضای حق و وصال او بود.»[139]
«براق سیر و رفرف عروج اهل معرفت، نماز است و هر کس از اهل سیر و سلوک الیالله را نمازی مختص به خود او و حظّ و نصیبی است از آن، حسب مقام خود.»[140] این عقیده را درباره نماز، امام در حالی عنوان کرده است که شاهدی موثّق درباره عبادت او گفته است: «کمتر کسی را سراغ دارم که مانند ایشان، اهل عبادت و تهجد باشد. در اینجا صحنهای از عبادت ایشان را که مشهود خودم بوده است نقل میکنم: (البته آقای بهاء الدینی هم در مدرسه بودند و شاید به یاد داشته باشند.) یک سالی در قم خیلی برف آمده بود، قریب پنج – شش ذرع، که سیل آمد و نصف قم را برداشت. در همان موقع و در همان وضعیت، ایشان در نصف شب، از دارالشفاء میآمد مدرسه فیضیه و به هر زحمتی بود یخ حوض را میشکست و وضو میگرفت و میرفت زیر مَدْرس مدرسه در تاریکی و مشغول تهجدش میشد، تا اول اذان و اول اذان میآمد مسجد بالا سر و پشت سر آقای حاج میرزا جواد ملکی به نماز میایستاد و بعد برمیگشت و مشغول مباحثاتش میشد.»[141]
انسانهای بسیاری هستند که مدعی عرفان و آخرت گرایی و دنیاگریزی و پارسایی هستند و مردم را به وارستگی و بیتوجهی به مادیات و انفاق به فقرا فرا میخوانند ولی عملشان متناقض با گفتارشان میباشد و با حرص و ولع در پی دنیا و جمع آوری زر و زیور هستند.
ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند[142]
چنانکه سعدی در این باره آورده است:
«پادشاهی را مهمّی پیش آمد. گفت: اگر انجام این حالت به مراد من براید چندین درم دهم زاهدان را، چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد، یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان، گویند غلامی عاقل هشیار بود همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت زاهدان را چندان که طلب کردم، نیافتم. گفت این چه حکایت است آنچه من دانم درین ملک چهار صد زاهدست. گفتای خداوند جهان آنکه
زاهدست نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست...»[143] اما امام وقتی ابراز داشته است که «آن روزی که زرق و برق دنیا پیدا شود و شیطان در بین ما راه پیدا کند و راهنمای ما شیطان باشد، آن روز است که ابر قدرتها میتوانند در ما تأثیر کنند و کشور ما را به تباهی بکشند. همیشه این کشور به واسطه این کاخنشینیها تباهی داشته است! این سلاطین جور که همه کاخنشین تقریباً بودند، اینها به فکر مردم نمیتوانستند باشند، احساس نمیتوانستند بکنند فقر یعنی چه، احساس نمیتوانستند بکنند بیخانمانی یعنی چه، اینها اصلاً احساس این را نمیتوانستند بکنند. وقتی که کسی احساس نکند فقر معنایش چی است، گرسنگی معنایش چی است، این نمیتواند به فکر گرسنهها و به فکر مستمندان باشد، لکن آنهایی که در بین همین جامعه بزرگ شدهاند و احساس کردند فقر چیست، دیدند، چشیدند فقر را، احساس میکردند ملموسشان بوده است که فقر یعنی چه، اینها میتوانندبه حال فقرا برسند.»[144] که عملاً خود به آن وفادار است، چنانکه درباره وضعیت خانه ایشان در نجف آمده است: «در بیت امام، مدتی دعوا بر سر آوردن کولر بود. حاج شیخ نصرالله میگفت: آقا کولر که چیزی نیست. این را فقرای نجف هم دارند. کولر در نجف با گرمای 48 درجهای، مثل لباس میماند. به ایشان اصرار میشد که تابستان نجف خیلی گرم است؛ از این روی به جاهای معتدلتر سفر کنید... امام در پاسخ این اصرار میفرمودند: این صحیح نیست که من اینجا خوش بگذرانم و مسلمانان در زندان و در زیر شکنجه باشند.»[145]
امام براساس مشرب عرفانیش به قناعت کاملاً پایبند و از اسراف بیزار بود به نحوی که گفتهاند: ایشان یک لیوان آب را که مورد استفاده قرار میداد، اگر از آن اضافه میآمد روی آن را با سرپوشی میپوشاند و بار دیگر از آن استفاده میکرد به طوری که یک قطره آب از این بابت تلف نمیشد.
امام خمینی در هیچ شرایطی از فقرا و مستمندان غافل نمیشد؛ از جمله یکی از دستیاران او در نجف روایت کرده است: به من خبر رسید که فرد مستمندی در نجف مدتی است به شدت در تنگدستی به سر میبرد، به نحوی که چند شب است که اعضای خانوادهاش سر بیشام به زمین میگذارند. من این موضوع را به اطلاع امام رساندم. او گفت فلان روز به من یادآوری کن تا ترتیبی دهم که آن خانواده نیازشان برطرف شود. من این تصمیم امام را به گوش آن فرد رساندم و او این موضوع را به خانمش اطلاع داد. روزی که قرار بود من درباره کمک به این خانواده به امام یادآوری کنم، درست مصادف شد با شهادت سید مصطفی، فرزند امام. از این روی من فکر کردم در چنین وضعی
شایسته نیست این موضوع را به امام یادآوری کنم. وقتی وارد مجلسی شدم که به مناسبت شهادت سید مصطفی در خانه امام برگزار شده بود، دیدم امام با حالت عصبانی به من نگاه میکند. با خود گفتم، شاید امام به خاطر شهادت فرزندش ناراحت هستند، اما وقتی به امام نزدیک شدم، او به من گفت: چرا نیامدی تا مایحتاج آن شخصی را که قرار بود به او کمک کنیم، برایش ببری. من گفتم فکر کردم وضعیت مناسب نباشد. امام گفت: چرا وضعیت مناسب نباشد. ما باید در هر شرایطی به فکر دیگران باشیم. برو و چیزهای مورد نیاز آن خانواده را به آنها برسان. من رفتم وسایل مورد نیاز آن خانواده را به در خانهاشان بردم. وقتی آن مرد من را دید به گریه افتاد و گفت: همسرم امروز با حسرت ابراز داشت، امروز هم که قرار بود آقای خمینی به ما کمک کند فرزندش به رحمت خدا رفته است و گمان نمیکنم به یاد ما باشد و به ما کمکی کند. اما آقا با وجود آن که فرزندش را از دست داده است باز به فکر ما بوده است.»[146]
این نمونه نه تنها بیانگر این است که «او از همان هنگام تولد، که اولین نفس را برآورده تا کنون فقط برای مقصودی نهایی و غایی زیسته است.»[147] و «وقف کامل به خدایی که فداکاری دائمی را طلب مینماید.»[148] بلکه گواه صادق این گفتار او است که «اینهایی که به امور جامعه و مصیبتهای مردم اهتمام ندارند و از جنایاتی که در کشور اسلامی میشود، غافلند و ساکتند و سرگرم خوردن و لذت بردن و زندگی عادی خود هستند مصداق همان ایه شریفهاند: «یتَمَتَّعونَ وَ یأکلونَ کما تَاکُل الانعامُ و النّارُ مثوی لَهم» بهره و لذت میبرند و میخورند چنانکه حیوانات میخورند و جایشان جهنم است. اینها که غافلند و نمیدانند که از بودجه اسلام دارند ارتزاق میکنند و باید برای اسلام و مسلمین خدمت کنند مثل حیوانند. حیوان نمیداند این خوراکی که دارد از کجا آمده است، تمام دنیا کشته شوند اگر علفش سر جایش باشد خوشحال است و عین خیالش نیست، او علفش را میخواهد و میخورد «یأکلون کما تأکل الانعام» دنیا عار دارد از اینها. مسلمین عار دارند از اینها.»[149]
«اگر انسان به مرض دنیا پرستی و هواخواهی مبتلا شد، محبت دنیا قلب او را فراگرفت از غیر دنیا و مافیها بیزار میشود – العیاذ بالله – نسبت به خدا و بندگان خدا و پیامبران و اولیاء الهی و ملائکةالله دشمنی میورزد و احساس حقد و کینه میکند و آنگاه که فرشتگان به امر خدای سبحان برای گرفتن جان او میایند سخت احساس تنفر و انزجار میکند، زیرا میبیند که خداوند و ملائکةالله میخواهند او را از محبوبش (دنیا و امور دنیوی) جدا سازند...»[150] اما، امام بری از هواخواهی و رها از دنیاپرستی بود، و این را نه تنها در عمل ثابت کرده بود بلکه برخورد
همراه با امید و آرامش او نسبت به مرگ، گواه این امر است، چنانکه در وصیتنامهاش در حالی که احساس میکند آخرین روزهای عمرش را سپری میکند، این گونه مینویسد: «اینجانب با آنچه در ملت عزیز از بیداری و هشیاری و تعهد و فداکاری و روح مقاومت و صلابت در راه حق میبینم و امید آن دارم که به فضل خداوند متعال این معانی انسانی به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل به آن افزوده گردد با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا، از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم.»[151]
وارستگی و تجلی عرفان در وجود امام به نحوی بود که حتی آنها که به خاطر تبلیغات سوء دشمنان انسانیت، ذهنیت بسیار بدی از او داشتند، نمیتوانستند تحت تأثیر شخصیت او قرار نگیرند و این احساس خود را بازگو نکنند، چنانکه یک نویسنده اهل کانادا به نام «رابین وودزورث کارلن» وقتی در جماران به دیدن امام میرود که درباره خودش چنین نظری دارد: «من این شناسایی را از خود داشتم که ظرفیت قرار گرفتن تحت نفوذ و سلطه یک انسان دیگر را ندارم...»[152]
اما هنگامی که با امام ملاقات میکند، ابراز میدارد: «امام خمینی آنچنان به درون قلب و مغز من رخنه کرد و وارد شد که من میل دارم آن را «عشق» بنامم.»[153]
هم او پس از این ملاقات درباره امام میگوید: «خمینی
انقلاب بود. آنان که آن آگاهی و احساس لازم را دارند که بتوانند آنچه را که خمینی عرضه کنندهاش است بشناسند بناچار پر میشوند از گرمی و حرارت اسلام، از اطمینان شهادت و از عزمی راسخ برای گسترش اسلام به صحنه گیتی... او برای اسلام زندگی میکرد. او، وسیلهای برای اسلام شد. او هدفی و مقصودی غیر از اجرای اسلام نمیداشت، مثل این بود که شخصیت او، با مقصود و هدف نهایی و عالی او، با مقصود و هدف نهایی و عالی او، آمیخته گردیده است.»[154]
آنچه در این بخش ذکر شد، مختصراً بیانگر این نکته است که امام در زندگی فردی و رفتار اجتماعی خویش به راستی عارفی وارسته بود که جز به رضای حق نمیاندیشید.
2. امام خمینی رضوانالله علیه
انقلابی بزرگ دوران
انقلاب آنگاه که ضروری شود، نیازمند قیام است؛ اما قیام موانع و عوامل پیشبرنده گوناگونی دارد که مهمترین آنها، موانع و عوامل پیشبرنده انسانی است. در اینجا نخست به موانع انسانی قیام و پس از آن به عوامل پیشبرنده انسانی قیام پرداخت خواهد شد و موقعیت امام نسبت به این عوامل و موانع انسانی قیام مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
الف – موانع انسانی قیام
وقتی که جامعهای را فقر، فحشا، فساد و ستم فراگیرد و کفر بر همه روابط آن حاکم گردد و تمام شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی انقلاب فراهم شود، تا هنگامی که موانع انسانی قیام برای ایجاد انقلاب وجود داشته باشد، نه قیامی صورت خواهد گرفت و نه انقلابی به وقوع خواهد پیوست.
نخستین مانع انسانی قیام، جهل ناآگاهی است به وضعیت ناعادلانه و کفرآمیز حاکم بر جامعه به نحوی که بدترین شرایط اجتماعی و زشترین روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اگر آنچنان که باید احساس نشود، حساسیتی را برنخواهد انگیخت و حرکت و خیزشی در برابر وضعیت غیر انسانی در جامعه به وقوع نخواهد پیوست.
یکی دیگر از موانع انسانی قیام، ترس است، ترس از مرگ، زندانی شدن و یا از دست دادن مقام، موقعیت، آسایش و رفاه موجب میشود که قدرت حرکت از انسان سلب شود و هر گونه حرکت مثبتی منتفی گردد تا جایی که انسان اگر در برابرش زشتترین خیانتها، جنایتها و منکرات صورت گیرد، کوچکترین اقدامی نخواهد کرد. چنانکه «در زمان شاه یکی از آقایان خیلی خوب، میگفت: دلم میخواهد: حرف بزنم و کار کنم، ولی وقتی که تصور میکنم علیه شاه حرف بزنم، حالتی در من ایجاد میشود که قدرت بلند شدن ندارم و زانوهایم به لرزه درمیاید»[155]. در حالی که «زیر بار ظلم رفتن مثل ظلم کردن، هر دو از
ناحیه عدم تزکیه است – قد اَفلَحَ مَن تزکی – در نماز عید مستحب است این سوره را بخوانند. امر به تزکیه و ذکر الله «قد اَفلَحَ مَن تزکی و ذکر اِسمَ رَبِّه فصلی» تزکیه «ذکر اسمالله و الصلوة» اینها مراتبی است. اگر ما به این رسیده بودیم نه حال انفعالی برای پذیرش ظلم پیدا میکردیم و نه ظالم بودیم.»[156]
به طور کلی عدم تزکیه، انگیزه غلط و سست و ناپایدار، خودخواهی، هواپرستی و دنیا پرستی، که ریشه همه آنها شرک و بیایمانی است، موانع انسانی قیام و استمرار آن میباشند و تا اینها وجود دارند انسان نمیتواند برای انقلاب، قیام کند و اگر هم قیامی با این وجود به وقوع بپیوندد، استمرار نخواهد یافت و در صورت استمرار قیام و پیروزی انقلاب، ادامه و بقای آن و رسیدن به اهدافش امر ناممکنی خواهد بود که تاریخ جنبشهای انقلابی جهان این موضوع را به ثبوت رسانده است.
بنابراین تا هنگامی که موانع یاد شده وجود داشته باشند امکان وقوع قیام و پیروزی انقلاب امری محال است؛ زیرا این موانع ریشه هر حرکتی را خشک میکنند و امکان ایجاد منطقه قیام را از بین میبرند و تا اینها در جامعه تحت ستم و اسیر کفر وجود دارند، نباید انتظار هیچگونه قیامی فراگیر و انقلابی پیروز را داشت.
ب – عوامل پیشبرنده انسانی قیام
شرایط انسانی برای قیام، آن گاه فراهم میگردد که عواملی موجب شود، موانع انسانی قیام از بین بروند، زیرا تا این موانع وجود دارند امکان هر گونه حرکتی منتفی است، پس برای حرکت باید موانع از جلوی راه برداشته شوند؛ همان طور که ذکر شد؛ نخستین مانع انسانی قیام، جهل است؛ بنابراین برای از بین بردن این مانع، باید ضد آن یعنی دانایی و آگاهی را به کار گرفت؛ پس گام نخست قیام، آگاهی است. با درک وضعیت ناعادلانه و حاکمیت کفر و رواج فساد و فحشا در جامعه، زمینه ذهنی قیام فراهم میگردد و یکی از مهمترین عوامل پیشبرنده قیام تحقق مییابد، چون مقدمه حرکت آگاهی است و وقتی آگاهی نسبت به ضرورت حرکت برای محو اوضاع ناعادلانه و فاسد در جامعه حاصل شود، در پی آن عوامل دیگر آماده میشود که سرانجام منجر به قیامی فراگیر برای نابودی زمینههای کفر و فساد و برقراری عدل و توحید میگردد.
بعد از آگاهی، ایمان به حاکمیت مطلق و بلامنازع الله بر هستی، که خود نوعی آگاهی متقن و تکامل یافته است و اعتقاد به گام زدن در راه برقراری حاکمیت ارزشها و قوانینالله بر جامعه، عامل پیشبرنده انسانی دیگری است که نه تنها در قیام ایفاگر نقشی اساسی است بلکه در ایجاد تزکیه و تصحیح انگیزه قیام و وارستگی از دنیاپرستی و دوری از هواخواهی و خودخواهی که همگی در قیام
نقشی سرنوشتساز دارند، مؤثرترین عامل است. به عنوان نمونه یکی از عوامل مؤثر در قیام، انگیزه درست است و آن هنگامی ممکن است که ایمان چنان در ارکان وجود آدمی نفوذ کرده باشد و حرکات و سکناتش را تحت تأثیر قرار داده باشد که به راستی بتواند بگوید: «اِنَّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیای و مماتی لله رَبّ العالمین.»[157] - همانا نماز، عبادت، زندگی و مرگم برای الله، پروردگار جهانیان است – و واقعاً همه کارهایش برای خدا باشد؛ در این صورت، این ایمان از یک طرف موجب تزکیه انسان و محو خود خواهی، خود پرستی و دنیا پرستی میشود، همچنان که «اولیای خدا تنها تهذیب نفس و دل کندن از غیر خدا برایشان مهم بود. تمام مفاسدی که در عالم واقع میشود، از توجه به خود است در مقابل توجه به خدا و تمام کمالاتی که برای اولیا و انبیای خدا حاصل شده است، از دل کندن از غیر و بستن به اوست.»[158] از طرف دیگر زمینه وارستگی و شجاعت و خستگیناپذیری در پیکار علیه دشمنان ستمگر و کافر کیش جامعه را آماده میکند.
انگیزه درست در قیام آن گاه میسر است که با حاکمیت مطلقالله بر وجود انسان همه کارها از جمله قیام علیه وضعیت ناعادلانه و فاسد به خاطر خدا باشد همچنان که خداوند خود فرموده است: «اِنَّما اعِظُکُم بِواحِدَةِ اَن تَقوموا لِلّهِ مَثنی و فُرادی»[159] - شما را به اتحاد توصیه میکنم که به خاطر خدا، دو تا دو تا یکی یکی قیام کنید – وقتی که قیام به خاطر خدا باشد انگیزه کاملاً درست است و انسانی که با انگیزه الهی قیام کرده است و هدفش گام زدن در مسیر حق و رضا و لقای او میباشد در هیچ مرحلهای از قیام عقبنشینی نمیکند و هیچ گاه سستی به خود راه نمیدهد که به این پیام الهی باور قطعی و تزلزلناپذیر دارد که «و لا تَهِنوا و لا تَحزَنوا وَ اَنتم اَلاعلون اِن کُنتُم مُؤمِنین.»[160] - سست نشوید و اندوه به خود راه ندهید که شما برترید اگر با ایمان باشید – در حالی که وقتی انگیزه درست نباشد و قیام برای غیر خدا باشد، هر آن، امکان عقب نشینی در مبارزه وجود دارد. چنان که مطالعه در تاریخ جنبشهای انقلابی نشان میدهد، آنهایی از قیام جا ماندهاند و در مبارزه جا زدهاند که انگیزهشان درست نبوده است. از جمله در داستانی واقعی سخن از یک انقلابی است که وقتی در میان مردم است و مردم را شاهد بر مبارزه خویش میبیند، مست از توجه مردم به خود با شور و حرارت بسیار به پیکار خویش ادامه میدهد، ولی آنگاه که به دست دشمن اسیر میشود و روانه زندان میگردد و در آنجا از یک طرف مردم را شاهد بر مبارزه خویش نمیبیند که به آن افتخار کند و به خود ببالد و از طرف دیگر مرگ و اعدام را پیش روی خود میبیند به شدت عقبنشینی میکند و خود را میبازد، به صورتی که وقتی یکی از همرزمانش به او یاد آوری میکند؛ مگر تو
نبودی که پیوسته اینگونه میسرودی:
حسرت نبرم به خواب آن مُرداب کارام درون دشت خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عُمر خوابش آشفته است
بنابر این همچون دریا شجاع باش و نترس. اما او در پاسخ میگوید: من میترسم، من مردابم، نمیخواهم دریا باشم.
خوش بود تا محک تجربه اید به میان تا سیه روی شود آن که در او غش باشد
از این روی، پس از آگاهی، ایمان زیر بنای همه عوامل انسانی پیشبرنده قیام است که هر اندازه آن در وجود انسان مبارز قویتر و مستحکمتر باشد، قیام قدرتمندتر و شکستناپذیرتر میشود تا جایی که به پیروزی انقلاب منجر گردد.
ج – امام خمینی رضوانالله علیه فاقد موانع قیام و واجد عوامل پیشبرنده آن
سیری گذرا در سیره و زندگی سیاسی و اجتماعی امام، مثبت این نظر است که او فاقد همه موانع انسانی قیام و دارای همه عوامل انسانی پیشبرنده قیام بوده است. امام از آغاز جوانی برای از بین بردن جهل مردم نسبت به اوضاع نا بسامان و فاسد حاکم بر جامعه اقدام و در جهت از بین بردن عوامل فساد با تمام توان به طرق مختلف تلاش میکند تا مردم را آگاه سازد و آنها را به قیام وادارد که آگاهی شرط اول قیام است. امام در شرایطی حرکت آگاهی بخش و افشاگرانه خویش را آغاز میکند که شاهدی موثق از اوضاع آن روزها این گونه گزارش میدهد: «شنیدم که: در اوج طغیان و ظلم محمد رضا خانی، عدهای از آقایان، خدمت یکی از بزرگان رفته بودند و گفته بودند: اوضاع نابسامان است، شاه ظلم میکند و... آقا، فوراً گفته بودند: غیبت نکنید که غیبت حرام است. ما، افراد حوزه، باید بیش از هر کس دیگر، خود را مدیون حضرت امام بدانیم؛ چرا که ایشان، بیش از هر جای دیگر به حوزهها خدمت کردهاند.
در متن این نوع نگرش و بینش، این چنین قیام کردن و صحبت از اداره اجتماع و ولایت مطلقه فیقه، به میان آوردن و حوزهها را نسبت به امور جاری اجتماع، مسؤول و حساس کردن، مشکلی بود در حد محال، که امام، رضوانالله علیه، آن را انجام دادند. حوزهها، نه تنها به این امور نمیاندیشیدند که بر اثر دوری از مسائل جاری اجتماع، گرفتار یک توهمات و موهوماتی شده بودند که امروز برای ما باور کردنی نیست و بیشتر به افسانه میماند. نمونهای را که خود شاهد بودم ذکر میکنم:
بنده، قبل از انقلاب، سالی یک مرتبه برای زیارت، مشهد مشرف میشدم. در آنجا منزل یکی از علمای آن شهر، که نماز جماعت هم میخواند، وارد میشدم. این آقا، که مرحوم شدهاند... به من اظهار لطف میفرمودند. در یک دهه محرم، ایشان به من فرمودند:
انشاءالله روز عاشورا، شما را مجلسی که در آن ناطق زبردستی سخنرانی میکند، میبرم. من خرسند شدم. روز شماری میکردم که کی روز عاشورا بشود و در آن مجلس حاضر شوم. روز عاشورا، به اتفاق ایشان رفتیم به آن مجلس، مجلس وزینی بود و افراد زیادی شرکت کرده بودند. من و چند نفر دیگر از روحانیون، در مکانی نزدیک به منبر نشسته بودیم. جناب خطیب، شروع کرد به سخنرانی؛ موضوع سخن را انتقاد از مسائل جاری اجتماع قرار داده بود. از اوضاع نابسامان فرهنگی سخن میراند. وضع اسفبار جوانان: دخترها و پسرها را تشریح میکرد و... بعد گفت: «من علت تمام این دردها را یافتهام.» من خوشحال شدم که خطیبی در مسائل اجتماعی سخن میگوید و برای نابسامانیها، علت و درمان یافته است. خدا را شاهد میگیرم که ایشان در مقام ذکر علت این نابسامانیها گفت: «علت تمام این نابسامانیها، در این است که شما مردم با قاشق غذا میخورید.» بعد اضافه کرد: «حال از شما مردم بگذریم، بدبختی اینجاست که اینها هم [یعنی این روحانیون] با قاشق غذا میخورند.»[161]
امام در شرایطی بدتر از این، در تاریخیترین پیام خود در مورخ اول جمادی الاول 1363 هجری قمری در اوج دیکتاتوری رضاخان، شجاعانه بیهیچ ترس و واهمهای این گونه اوضاع اجتماعی آن زمان و وضعیت آنهایی که در این شرایط مسؤول هستند به باد انتقاد میگیرد:
«خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه را
بهطوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره میکند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الآن هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده. قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده...»[162]
این پیام ضمن بیان اوضاع تیره و ناگوار جامعه به موانع قیام اشاره میکند که از جمله آنها خود خواهی، ترک قیام برای خدا و قیام برای نفس است.
امام در جای دیگر ضمن اشاره به عوامل پیشبرنده قیام، به بیان برخی از موانع قیام و شیوه از میان برداشتن آنها میپردازد و راه مبارزه را نشان میدهد: «تا فرصت از دست نرفته، تا دشمن بر همهی شئون دینی علمی شما دست نیافته فکری کنید، بیدار شوید، بپا خیزید، در مرحلهی اول در مقام تهذیب و تزکیهی نفس و اصلاح خود بر آئید مجهز و منظم شوید... ایادی استعمار میخواهند تمام حیثیات اسلام را از بین ببرند و شما باید در مقابل ایستادگی کنید و با حُب نفس و حُب جاه و کبر و غرور نمیتوان مقاومت کرد، عالِم سوء، عالم متوجه به دنیا، عالمی که در فکر حفظ مسند و ریاست باشد نمیتواند با دشمنان اسلام مبارزه نماید و ضررش از دیگران بیشتر است، قدم را الهی کنید، حُب دنیا را از دل بیرون نمائید، آن وقت میتوانید مبارزه کنید. از هم اکنون این نکته را در قلب خود بپرورانید و تربیت کنید که: من باید یک سرباز مصلح و اسلامی باشم و برای اسلام فدا شوم، من باید برای اسلام کار کنم تا از بین بروم، برای خود بهانه درست نکنید که امروز مقتضی نیست باید کوشش کنید تا برای آتیهی اسلام بدرد بخورید و خلاصه یک انسان باشید. ایادی استعمار از انسان میترسند، استعمارگران که میخواهند همه چیز ما را به یغما ببرند، نمیگذارند در دانشگاههای دینی و علمی ما «آدم» تربیت شود، از «آدم» میترسند، اگر یک آدم در مملکتی پیدا شد مزاحم آنان میشود و منافع آنها را به خطر میاندازد. شما موظفید خود را بسازید، انسان کامل شوید و در مقابل نقشههای شوم دشمنان اسلام ایستادگی کنید...»[163]
یکی از عوامل بازدارنده قیام ترس است، در حالی که امام پس از آزادی از زندان در 25/2/43 در ضمن بیانیهای اظهار میدارد: «اگر چنانچه ما برای مقاصد اسلام بترسیم دین نداریم... اگر ماها ورای این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و برویم در صف شهدا. بترسیم؟ از چه بترسیم؟ آن باید بترسد
که غیر از این عالم جایی ندارد – ما – بحمدلله تعالی، خدای تبارک و تعالی وعده کرده به ما که یک جای خوب دارید اگر چنانچه به دین من رفتار کنید و من امیدوارم که رفتار کنیم، امید دارم که رفتار کنیم. ما از چه بترسیم؟ چه ترسی ما داریم از شماها؟ شما آن آخر امر این است که ما را اعدام کنید، اول زندگی راحت ماست، از این کثافت کاریها بیرون میرویم، از این رنج و محنت خلاص میشویم... ما اگر از مرگ بترسیم معنایش این است که ماوراء الطبیعه قبول نیست.» [164] بر این اساس امام در اوج اختناق و سرکوب حکومت بانگ برمیآورد که «خمینی را اگر دار بزنید تفاهم نخواهد کرد.» [165] همچنان که بعد از فاجعه مدرسه فیضیه در مورخ 13/1/1342 در دشوارترین شرایط مبارزه ابراز میدارد: «من اکنون قلب خود را برای سر نیزههای مأمورین شما حاضر کردم ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهای شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را بر ملا میکنم.» [166] زیرا او در سختترین دوران قیام ایمان داشت که «هر چه پیش بیاید به نفع شماست یا به ضرر شما. اگر به ضررتان تمام شد باید شکست روحی نخورید، شکست ظاهری، مهم نیست، آنچه مهم است شکست روحی است. اگر انسان شکست روحی خورد تا آخر باید به گورستان برگردد. شما که استناد دارید به ذات مقدس حق تعالی، شما که روحانی هستید، شما که قلبتان با ماوراء الطبیعه است، این عالم شکست ندارد، عالم چیزی نیست، کسی که رابطه با خدا دارد، شکست ندارد. شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد. اگر آمال دنیا باشد، شکست است . اگر آمال غیب و ماوراء غیب باشد، شکست ندارد. شکست مال بیچارههاست، شکست مال کسانی است که معتمد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فرا گرفته است. اگر یک جایی به ضرر شما شده، قلبتان محکم باشد، تا آخرین فردتان بایستید. گمان نکنید این آدم شکست خورد تمام شد، تو هم یک موحدی، تو یک مسلمی، تو متصل به خداوندی، خدا شکست نمیخورد.»[167]
بر پایه همین اندیشههای ناب عرفان متعهد است که مرشد کبیر خلق، در راه سلوک جامعه به سوی خدا، جنبشی سُترگ را بر پا میکند و با هموار کردن راه، در طی مبارزهای سخت و جانکاه، سالکان حق را به قیامی همه جانبه فرا میخواند که سر انجام به انهدام یکی از بزرگترین دشمنان عروج و موانع سلوک الیالله منجر میشود و میرود تا هر روز زمینههای سیر الیالله در جامعه، آماده و آمادهتر گردد.
3. امام خمینی مرشد کامل و الگوی آرمانی عرفان متعهد
برخلاف هواداران و رهروان عرفان غیر متعهد، که در حقیقت با عرفان، هیچ گونه سنخیتی نمیتواند داشته باشد، زیرا همان طور که قبلاً اشاره شد، نمیشود مدعی سلوک الیالله و لقای او شد و از اوصاف الهی همچون رحمت و عدل حق بهرهمند بود و در همان حال نه تنها شاهد خاموش و ناظر بیطرف، بر بینهایت ظلم و جنایت بر خلق خدا بود و بیتوجه به اوضاع نابسامان و شرک آلود جامعه، در گوشهای دنج یا خانقاهی پرت و خاموش و دور از قیل و قال خلق، در پی آن بود که گلیم خویش از آب بیرون کشید و چشم بر هر آنچه بر بندگان خدا میگذرد بست، بلکه گاهی حتی توجیهگر ظلم ظالمان و فساد فاسدین هم بود؛ امام خمینی رضوانالله علیه معتقد به عرفان متعهد بود؛ چون از یک طرف بر یان باور بود که «عارف کامل کسی است که همه مراتب را حفظ کند، و حق هر صاحب حقی را اداکند و دارای هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشأة باشد. ظاهر و باطن کتاب را قرائت کند، و در صورت و معنایش و تفسیر و تأویلش، تدبر نماید که ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنا، مانند پیکری است بدون روح، و دنیایی است بدون آخرت همان گونه که باطنی را به جز از رهگذر ظاهر نمیتوان به دست آورد؛ زیرا دنیا کشتزار آخرت است؛ پس کسی که فقط ظاهر را بگیرد و همان جا بایستد، تقصیر کرده و خود را معطل نموده است و ایات و روایات بسیاری نیز بر رد آن است، که دلالت دارند بر این که تدبّر در ایات الله، و تفکر در کتابهای الهی و کلماتش را نیکو شمرده و بر آن کس که از تدبّر و تفکر روی برگرداند و در قشر و ظاهر ایات و روایات متوقف گردد، اعتراض دارند؛ و کسی که فقط راه باطن را پیش گیرد، بدون آن که به ظاهر نگاه کند، خودش از صراط مستقیم گمراه و دیگران را نیز گمراه خواهد نمود، و کسی که ظاهر را برای وصول به حقایق بگیرد و نگاهش به ایینه برای دیدن جمال محبوب باشد، او است که راه مستقیم را پیموده و قرآن را همچنان که شاید تلاوت نموده و از آنان که از ذکر رب اعراض کردهاند، نخواهد بود.»[168]
از طرف دیگر بر این باور بود «شخص سالک که بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا کند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمیه متحقق شود. و علامت حصول نمونه آن، در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد و این نظر، نظر انبیاء عظام و اولیاء کمّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینه فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت شخص و علاقه کامله به این دو سعادت دارند.»[169] از این روی است که امام بر این عقیده بوده است: «ما علاوه بر این که
مسؤولیت شخصی داریم، مسؤولیت نوعی هم داریم. مسؤولیت ملت هم به عهده ماست. همان طوری که سوره هود به پیغمبر فرموده است، به شما هم میگوید که استقامت کنید و از استقامت خودتان مردم را مستقیم کنید.»[170] چون عرفان متعهد به راستی به ولایت سر سلسله کلی عارفان، ولیالله الاعظم، امام علی علیه السلام تمسک میجوید و «یکی از معانی تمسک به مقام ولایت این است که ما ظل آن مقام ولایت باشیم. تمسک به مقام ولایت – که مقام تولیت امور مسلمین و مقام حکومت بر مسلمین است – به این است که اگر حکومت تشکیل شد، آن عدالتی را که امیرالمؤمنین اجرا میکرد، به اندازه قدرت اجرا کند. وقتی که حکومت امیرالمؤمنین – سلامالله علیه – را در اجرای چیزهایی که باید اجرا بکند الگو قرار داد، تمسک به ولایت امیر المؤمنین کرده است.»[171]
نیم قرن مبارزه مستمر و خستگیناپذیر، فقط در توان انسانی است که تکیه گاهش قدرت مطلق و حاکم جاودانه هستی باشد که در این راه سر از پای نشناسد و هدفی غیر از رضای حق نداشته و تنها در اندیشه سلوک الیالله و لقاء او باشد، که این مهم، از پیر طریق، سر سلسله عارفان متعهد، حضرت امام خمینی رضوانالله علیه بر اید که فانی فیالله و واصل الیالله و مرشد کبیر خلق و پیشتاز راستین راه رهایی انسان بود که در وصف او به حقیقت آوردهاند: «ما بر حسب تاریخ دیدیم و این هیچ قابل انکار نیست که در طول این سالیان بعد از غیبت کبری ما چندین میلیون علماء، فقها، عُبّاد، زهاد، وعاظ و نویسندگان داشتیم. هیچ یک نه این چنین استقامتی داشتند و نه توانستند به جامعه اینچنین استقامتی ببخشند. تنها و تنها حضرت امام خمینی رضوانالله تعالی علیه، بود که هم خود این گونه استقامت داشت سالها، مرارت و رنج بسیار و دوری از وطن را بدون هیچ گله و شکایتی تحمل کرد و آن گاه هم که به مملکت خود بازگشت در مدت بسیار کمی چنان بر روح مردم مسلط شد که توانست آن استقامت لازم را به آنها ببخشد «فَاستَقِمْ کَما اُمِرت وَ مَن تابَ مَعَکَ.»[172]
امام خمینی که خود مراحل سلوک الیالله را پیموده و به لقاءالله نایل شده بود، درباره این مراحل و اسفار این گونه اظهار نظر میکند: «به نظر من سفر اول که سفر از خلق به سوی حق مقید است به این طریق است که حجابهایی را که جنبه یلی الخلقی (مادی) دارد از میان بردارد و جمال حضرت حق را مشاهده کند به واسطه ظهور فعلی حضرت حق در عالم وجود و این ظهور فعلی در حقیقت ظهور ذات است در مراتب هستی و این همان جنبه یلیالخلقی است... پایان این سفر آن است که همه خلق را ظهور حضرت حق میبیند و همه را ایات او مینگرد، پس سفر اول به پایان میرسد و سفر
دوم شروع میشود.
یعنی سفر از حق مقید به حق مطلق پس هویات وجودیه در نزد او مضمحل گشته و تعینات خلقی بطور کلی در نزد او مستهلک میشود و با ظهور وحدت تام قیامت کبری بر پا میشود و حق تعالی به مقام وحدانیت برای او تجلی میکند و در این مقام است که اشیاء را اصلاً نمیبیند و از ذات و صفات و افعال خود فانی میشود... در این مرحله اگر عنایت الهی در مقام تعدیر استعدادها شامل حال او شده باشد چنانچه شیخ عربی گفته است: خدای تعالی او را به خویشتن باز میگرداند و سفر سوم را شروع میکند.
و آن سفر از حق به سوی خلق حقی بواسطه حق است یعنی سفر از احدیت جمعی به حضرت اعیان ثابت و در این سفر حقایق اشیاء و کمالات آنان و کیفیت ترقیشان به مقام نخستین شان و باز گشت آنان به وطن اصلیشان برای او منکشف میگردد... پس قدم در راه سفر چهارم میگذارد و آن سفر از خلقی که همان حق است یعنی از حضرت اعیان ثابت به سوی خلق یعنی به سوی اعیان خارجی و به وسیله حق یعنی به سوی اعیان خارجی و به وسیله حق یعنی به وجود حقانی خودش در حالی که در همه چیز جمال حق را مشاهدت میکند و مقاماتی را که اعیان خارجی در نشأت علمی دارد میشناسد و راه سلوکشان را به حضرت اعیان و بالاتر میداند و از کیفیت وصول آنها به وطن اصلیشان آگاه
است...»[173]
در توضیح این اسفار فرموده است: «بدان ای عزیز که این سفرها گاهی برای اولیای کمّل نیز دست میدهد حتی سفر چهارم چنانچه برای مولا امیرالمؤمنین و فرزندان معصوماش صلواتالله علیهم اجمعین دست داد چیزی که هست چون پیغمبر صلیالله علیه و آله صاحب مقام جمع بود دیگر مجال تشریع برای هیچ یک از مخلوقات پس از او باقی نمانده بود...»[174]
امام با ایمان کامل به حاکمیت و تجلیالله بر کران تا کران هستی، پس از طی مراحل سه گانه سلوک وارد مرحله چهارم شد که در این مرحله «چون سالک خود و انانیت خود را یکسره تقدیم ذات مقدس کرد و هر چه جز حق را محو و محق کرد، عنایت ازلی از مقام غیب احدی به فیض اقدس شامل حال او گردد و او را به خود آورد و صحو بعدالمحو برای او دست دهد و ارجاع به مملکت خویش شود به وجود حقانی.»[175] در این هنگام، با استعانت از فیض الهی، خلق را به سلوک الیالله فرا میخواند و برای سیر آنها در این طریق، اقدام به هموار ساختن راه میکند و در نبردی شورانگیز و عاشقانه در حد توان موانع را از پیش پای رهروان سبیلالله برمیدارد و شرایطی فراهم میکند تا خلق امکان یابند به یاری حق سالک طریق و واصل الیالله شوند و به لقاءالله رسند و به سعادت جاودانه دست یابند. که این، عینیت الگوی آرمانی برای همه معتقدین به عرفان متعهد و پویندگان راستین راه رستگاری انسان است.
4. امام خمینی بنیان گذار آرمان شهر عرفان
آرمان نمایی عرفان، کمال مطلق، الله است و شهر آرمانی آن، محیط و جامعهای است که در آن امکان دست یابی به این آرمان به بهترین وجه مهیا گردد. از این روی امام خمینی رضوانالله علیه که خود همه مراحل سلوک را پیموده است، در گذر از مرحله چهارم سلوک و سفر عرفانی خویش که همان «سفر من الخلق الی الخلق است»[176] بر خود لازم میداند که خلق را به سلوک الیالله وادارد و شرایط و امکانات این سفر را فراهم سازد. به این خاطر در مرحله نخست، بزرگترین مانع سلوک در جامعه خویش یعنی حکومت طاغوتی شاه را با تلاشی مستمر سر نگون میکند. از این جهت که همواره بر این باور بوده است: «بر انداختن «طاغوت» یعنی قدرتهای سیاسی ناروائی که در سراسر وطن اسلامی برقرار است وظیفه همه ما است.»[177]
چون حکومتهای طاغوتی، حکومتهایی فاسد و ستمگر بوده و هستند که «نظامات اقتصادی ظالمانهای را تحمیل کردهاند و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شدهاند: ظالم و مظلوم. در یک طرف صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر اقلیتهائی از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسی که عیاش و هرزه گرد و فاسدند. مردم
گرسنه و محروم کوشش میکنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات بدهند تا زندگی بهتری پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد؛ لکن اقلیتهای حاکم و دستگاههای حکومتی جائر مانع آنها است.»[178]
از این روی امام در برابر چنین راه ناهموار و شرایط نامناسبی برای سیر الی الله، اعلام میکند: «ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیرالمؤمنین(ع) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر میدهد و میفرماید: «و کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً» دشمن ستمگر و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید. علمای اسلام موظفند با انحصار طلبی و استفاده نا مشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عده کثیری گرسنه و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند. امیر المؤمنین(ع) میفرماید من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند.»[179]
در مرحله بعد امام با این باور که «اسلام و حکومت اسلامی پدیده الهی است که با به کار بستن آن، سعادت خود و فرزندان خود را در دنیا و آخرت، به بالاترین وجه تأمین میکند و قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاولگریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند.» [180] چون «حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضوع طبقاتی و سلطهگری فردی یا گروهی نیست، بلکه تبلور آرمان سیاسی ملتی هم کیش و هم فکر است که به خود سازمان میدهد، تا در روند تحول فکری و عقیدتی راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی الله) بگشاید... و با موازین اسلامی جامعه نمونه (اسوه) خود را بنا کند.»[181]
بنابراین بنای نظامی را پیریزی میکند که بنیانیترین اصل آن «ایمان به خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او»[182] است و آرمانش فراهم کردن «زمینه بروز و شکوفائی استعدادها به منظور تجلی ابعاد خدا گونگی انسان»[183] تا «راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی الله) بگشاید.»[184]
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که حاصل خون هزاران شهید و رزم بیامان پیکارگران سنگر توحید، و تلاش پر شور سالکان طریق و میراث گرانقدر مرشد بزرگ خلق، حضرت امام خمینی رضوانالله علیه است، طرح و نقشه جامع آرمان شهر عرفان است که اگر حتی سه بند از اصل سوم آن تحقق یابد، آرمان شهر عرفان عینیت خواهد یافت و موانع طریق حق از میان خواهد رفت و راه سلوک الیالله هموار خواهد شد.
«ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی – رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینههای مادی و معنوی- پیریزی اقتصاد صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و بر طرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینههای تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه.»[185] سه بند از اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است که بر طبق آن دولت موظف است همه امکانات خود را برای دستیابی به آن به کار گیرد. اما آنچه مسلم است رسیدن به اهداف مذکور در این سه بند که تضمین کننده وصول به آرمان شهر عرفان است، امری نیست که به آسانی و در مدت کوتاهی صورت گیرد، بلکه کاری دشوار و توان فرسا است که فقط به امید دیدار حق میتوان در این طریق گام نهاد و به آن نزدیک و نزدیکتر شد؛ اما آنچه در راه تحقق این اهداف مهم و سرنوشتساز است، سمتگیری به سوی شهر خداست، یعنی شهری که در آن «جلوهدلدار در تجلی است از در و دیوار».
سمتگیری و حرکت به سوی این جامعه آرمانی، دو شاخصه ویژه دارد که شاخص اول، آن است که در درون جامعه، دشمنان همیشگی پیام آوران سلوک الیالله یعنی، مترفین، زرمداران، دنیاپرستان، سرمایهداران و ثروتمندان و ارزشها و باورهای آنها با شدت تمام مورد هجوم قرار گیرند و امکان بروز نیابند؛ زیرا که آنها دشمنان اصلی و آشتیناپذیر شهر خدا، آرمان شهر عرفان هستند، همچنان که «هر کس تاریخ اسلام را مطالعه کرده باشد میداند که... جنگهای پیغمبر(ص) همهاش با اغنیا و گردن کلفتها بود و با ثروتمندها بود.»[186] و از این روی است که «روحانیت متعهد، به خون سرمایهداران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سرآشتی نداشته و نخواهد داشت.»[187]
شاخص دوم در این سمتگیری آن است که در بیرون از این جامعه، مانع و سد اصلی سیر الیالله یعنی شیطان بزرگ، سر دسته سرمایهداری جهانی و سرکرده قاطعان طریق حق و فرهنگ و ارزشهای سرمایهداری آماج حمله بیامان قرار گیرد. همچنان که پیر طریق، بانگ برمیآورد: «ما در صدد خشکانیدن ریشههای فاسد صهیونیسم، سرمایهداری و... در جهان هستیم... ما با تمام وجود از گسترش باجخواهی و مصونیت کارگزاران آمریکایی حتی اگر با مبارزه قهرآمیز هم شده باشد، جلوگیری میکنیم.» [188]
امام خمینی رحمةالله علیه پس از سالها نبرد خستگیناپذیر با حرامیان راه رستگاری انسان و قاطعان طریق حق، سرانجام موفق شد، با رهبری مردم جان برکف، مانع بزرگ سیر الیالله را درهم شکند و پایههای جامعه
آرمانی را پیریزی کند، که اگر سمتگیری خویش را همچنان که او قرار داده بود، ادامه دهد به مرحلهای خواهد رسید که به راستی آرمان شهر عرفان عینیت یابد و راه سلوک الیالله برای همه هموار گردد، و تمام مردم امکان یابند ره رستگاری پیشگیرند و به سعادت جاودانه نایل ایند.
فهرست منابع:
آشتیانی، سید جلاالدین: شرح مقدمه قیصوی بر فصوص الحکم ابن عربی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1365.
- الشواهد الربوبیه فیالمناهج السلوکیه تألیف ملاصدرا، با تعلیق و تصحیح مقدمه، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1360.
ابن عربی، شیخ اکبر محیی الدین: فصوص الحکم، و التعلیقات علیه، ابوالعلاء عفیفی، انتشارات الزهرا، تهران، چاپ اول، 1366.
ابن منظور، آبی الفضل جمال الدین محمد بنی مکرم: لسان العرب، دارصادر، بیروت.
استیس، و. ت: عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چاپ سوم، انتشارات سروش، 1367
اعتصامی، پروین: دیوان اشعار، انتشارات علمی، 1362.
انصاری هروی، خواجه عبدالله انصاری: طبقات صوفیه، تصحیح دکتر محمد سرور مولائی، انتشارات طوس، تهران، 1362.
- مناجات پیر انصار، گرد آورنده منصور الدین خواجه نصیری، چاپ دهم، انتشارات اقبال، تهران، 1368.
باقری، خسرو: نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، انتشارات مدرسه، تهران، چاپ دوم، 1370.
جامی، عبدالرحمن بن احمد: نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات و یلیام چیتیک، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1370.
الجزایری، عزّ الدّین: شرح دعاء کمیل، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1402 – 1982 م.
جعفری، محمد تقی: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، جلد دوم، انتشارات اسلامی، تهران، چاپ چهارم، 1360.
حکیمی، محمد رضا، محمد و علی: الحیاة، جلد اول، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1360.
امام خمینی رحمةالله علیه: آداب الصلوة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1370
- باده عشق، اشعار عارفانه امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر، 1368.
- اربعین حدیث (چهل حدیث)، مؤسسه تنظیم و نشر، 1373.
- پیام استقامت، پیام حضرت امام، ذی الحجه 1408 نیز 1367، سازمان چاپ و انتشارات، وزارت ارشاد.
- صحیفه نور، انتشارات وزارت ارشاد،
1361.
- تفسیر سوره حمد.
- جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، نجف اشرف، 1392 ه. ق.
- سرّ الصّلوة، انتشارات فقیه، چاپ اول، تهران، 1361.
- شرح دعاء السحر، قدم علیه سید احمد فهری، مرکز نشر علمی و فرهنگی، 1362.
-مصباحالهدایهالیالخلافة والولایة، ترجمهسیداحمد فهری، انتشارات پیامآزادی، تهران، 1360.
- ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، چاپ سوم، نجف، 1391هـ، 1971 م.
رضی، شریف: نهج البلاغه، صبحی الصالح، انتشارات هجرت، قم.
سجادی، دکترسیدجعفر: تجلی عرفان در ادب فارسی، انتشاراتنهضتزنان مسلمان، تهران.
سعدی، مصلح الدین: گلستان، تصحیح محمد علی فروغی، جیبی، انتشارات پیروز.
سهروردی، عبدالقهار: عوارف المعارف، ملحق به جزء پنجم، احیاء علوم الدین غزالی.
شمس تبریزی: مقالات شمس، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، 1369.
شبستری، شیخ محمود: گلشن راز، با مقدمه و تصحیح و توضیحات دکتر صمد موحد، کتابخانه طهوری، تهران، 1368.
شریعتی، دکتر علی: کویر، بدون انتشارات و تاریخ.
غزالی، امام محمد: احیاء علومالدین، الطبعةالاولی، دارالکتابالعلمیه، بیروت1406 هـ. 986 م.
- کتاب الاربعین، ترجمه بهران الدین حمدی، انتشارات اطلاعات، 1371.
عطار نیشابوری، فرید الدین: تذکرة الاولیاء، جزء اول، چاپ سوم، با مقدمه محمد خان قزوینی، کتابخانه مرکزی، تهران، 1336.
فیض کاشانی، ملا محسن: رساله مشراق، در مجموعه شناخت شاخصهای عرفانی، انتشارات نور فاطمه، تهران.
قرشی، سید علی اکبر: قاموس قرآن، جلد اول، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
قشیری، ابوالقاسم: رساله قشریه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1361.
کلینی، محمد ابن یعقوب: اصول من الکافی، ترجمه محمد باقر کمرئی، المکتبة الاسلامیه، 1397 هـ. ق.
گوهرین، سید صادق: شرح اصطلاحات تصوف، جلد2 و 1، انتشارات زوّار، چاپ اول، 1367.
لا هیجی، شمس الدین محمد اسیری: اسرار الشهود، تصحیح و مقدمه سید علی آل داور، 1368، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تهران، 1337.
مشکینی، شیخ علی: مصباح المنیر، انتشارات یاسر، قم، 1361.
مصطفوی، حسن: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، جلد 8، وزارت ارشاد، 1368.
مطهری، شهید مرتضی: آشنایی با علوم اسلامی 2، کلام، عرفان، انتشارات صدرا.
- :انسان کامل، ناشر و تاریخ آن نامعلوم.
- :خدمات متقابل اسلام و ایران، جلد 2، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1360.
- :علل گرایش به مادیگری، انتشارات صدرا، 1357.
ملکی تبریزی، میرزا جواد: لقاء الله، با مقدمه، ترجمه، توضیح و اضافات سید احمد قهری، نهضت زنان مسلمان، 1360.
مولوی، جلالالدین: دیوان شمس، تصحیح محمد عباسی، نشر طلوع، تهران.
- :مثنوی معنوی، از چاپ نیکلسون، نشر طلوع.
نسفی، عزیز الدین: الانسان الکامل، تصحیح ماریژان موله، چاپ 1962، انجمن ایرانشناسی فرانسه.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
نشریه حوزه، شمارههای 32، 37 و 38، مرکز انتشارات تبلیغات اسلامی، قم.