جنبش انقلابی اسلامی و بنیاد گرایی
آرشیو
چکیده
متن
آنچه که امروزه غرب از آن با عنوان بنیادگرایی (Fandamentalism) یاد میکند در واقع فرایند بیش از یکصد سالهای است که در تاریخ معاصر، تحت تأثیر عوامل بیرونی و روانی در جوامع اسلامی راه تحول و تکامل را پیموده و سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در مصدر قدرت سیاسی نشست و به مثابه یک دولت و نظام مستقر، تحقق خارجی پیدا کرد. ریشههای این فرایند را باید در سده نوزدهم میلادی و واکنش اندیشه ورزان مسلمان نسبت به پدیده استعمار غربی جستجو کرد. سده نوزدهم میلادی (مقارن با قرن سیزدهم هجری) شاهد اوجگیری توسعهطلبی استعماری دولتهای اروپایی و بویژه انگلستان، روسیه، فرانسه و ایتالیا بود. دست اندازی قدرتهای سرمایهداری، استعماری به مصر، سوریه، هند، شمال افریقا و خاورمیانه، و قرار دادن کشورهای اسلامی در وضع استعماری کامل یا نیمه استعماری (مانند ایران)، و جریحهدار شدن غیرت و احساس دینی و ملی نخبگان مسلمان اعم از روحانی و روشنفکر، نخستین اعتراضهای سیاسی در جهان اسلام را بر انگیخت. صرفنظر از نهضت سنوسی که در الجزایر و لیبی در سده سیزدهم هجری، علیه استعمار فرانسه، به مبارزه مسلحانه با نیروی اجنبی برخاست، و جدای از جنبش وهابیه که در سده دوازدهم هجری با طرح شعارهای پیرایشگرانه و بازگشت به خلوص نخستین اسلام شکل گرفت و بجای رویارویی ضد استعماری، به نزاعهای فرقهای و کشتارهای درون اسلامی دست زد، نخستین متفکر و مبارزی که با شعار بازگشت به قرآن، و تحت لوای «اتحاد اسلام» پرچم مبارزه با استعمار را در ایران و دیگر سرزمینهای اسلامی از هند و افغانستان تا مصر و عثمانی، برافراشت، «سید جمال الدین اسد آبادی» بود. برغم آنکه پیش از سید، در ایران جنبشهای ضد اجنبی در برابر استعمار خارجی چهره بسته بود و مقاومت و جهاد روحانیون و مردم ایران در برابر قوای مهاجم و اشغالگر روسیه، و نیز ایستادگی در برابر قراردادهای استعماری از قبیل رویتر و رژی (که سید در آن بینقش نبود) سنت مبارزه جویانهای را از خود بر جای گذاشته بود، امام این سید جمال است که با تکیه بر اسلام و برای نجات همه مسلمانان و غلبه برعقبماندگیها و ضعفها، توجه جوامع اسلامی را به گذشته درخشان و پرافتخار، و ضرورت احیاء و تجدید اصالتها و عظمتهای سلف معطوف میدارد. صدای سید در ایران انعکاس و آثار ضعیفتری از خود بر جا مینهد و رهرو بلافصلی نمییابد؛ اما در دیگر کشورهای مسلمان و بویژه در مصر، محمد عبده و رشید رضا در اواخر سده نوزدهم و دهههای نخستین سده بیستم میلادی اندیشه و راه سید را در نهضت بازگشت ادامه میدهند و جنبشی فکری و سیاسی را با عنوان «سلفیه» براه میاندازند. دلمشغولی اصلی جنبش سلفی، یگانگی و قدرت مسلمانان، ایستادگی در برابر غرب از طریق بازگشت به سنتهای سلف صالح و پیرایشگری اسلام بود. انقراض قطعی خلافت عثمانی در سال 1924، اندیشه سیاسی کلاسیک اسلام سنتی را به چالش سخت فراخواند. این چالش که بویژه در شبه قاره هند، انعکاس گستردهتری یافت، در قالب «نهضت خلافت» در توجه و رجوع افزونتر به اسلام، برای ستیز یا سازش با تمدن جدید و نهادهای سیاسی و اجتماعی مدرن، نقش مؤثری ایفا کرد. ابوالکلام آزاد و علامه اقبال لاهوری از زمره مهمترین متفکران این دوره هند هستند که در واکنش به بحران خلافت و مسائل ناشی از برخورد اسلام با تمدن مدرن، در تکوین رفتار و اندیشه مسلمانان هند اثر عمیقی میگذارند. در ایران، جنبش مذهبی و روحانی با جنبش مشروطه خواهی پیوند میخورد. گرایشهای تند و اصول گرایانه جناحی در روحانیون به نمایندگی شیخ فضلالله نوری به انزوا رانده میشود، و سرانجام با انفعال و سرخوردگی روحانیون و کنارهگیری آنان از عرصه حیات سیاسی – اجتماعی، بیان مذهبی و دینی در ربط با مسائل سرنوشت ساز جامعه، به محاق فرو میرود. جنبش مشروطهخواهی و تجددگرایی در آغاز سده بیستم، نه تنها درایران بلکه در تمام کشورهای اسلامی اوج میگیرد. همزمان، وقوع انقلاب اکتبر و گسترش اندیشههای سوسیالیستی، دو جاذبه فکری و الگوی سیاسی هستند که عرصه را بر رهیافتهای مذهبی به قلمروهای سیاسی و اجتماعی تنگ میکنند. رشد قومیتگرایی، ناسیونالیسم، باستانگرایی و آرکائیسم ماقبل اسلامی و توسعه الگوهای تجددخواهانه غربی در ترکیه، ایران، مصر و... نیروهای مذهبی را در درون به مقاومت برمیانگیزد. در فاصله جنگ جهانی اول تا دوم (نیمه نخست سده بیستم) فرایند جذب و ادغام فرهنگ، سیاست و اقتصاد جوامع اسلامی در نظام غربی شدت میگیرد و جوامع اسلامی به ظاهر مستقل، به شرایط پیرامونی نسبت به مترو پلهای اقتصادی و سیاسی رانده میشوند. روند اختلال در وضع فرهنگی – اقتصادی و بهم ریختگی حیات موزون و متعادل سنتی به عنوان مرحلهگذاری به سوی زائده شدن غربی از طریق استقرار رژیمهای کودتایی و وابسته استعماری، همچون رژیم رضا شاه به عنوان یک استراتژی اندیشیده اعمال میشود. «کمالیسم» در ترکیه و پهلویسم در ایران دو نمونه اسلامزدائی استعماری از حیات فرهنگی و اجتماعی جوامع مسلمان در این دوره بشمار میرود. اگر در سدهنوزدهم، سید جمال و دیگر متفکران دینی مکتب بازگشت و احیاء دو وجه علم و کارشناسی غرب را از وجه سیاست و استعمار مدنیت غرب تفکیک میکردند و در کنار طرد و رد برخی از جنبههای آن، به وجوه دیگری در آن، مانند علم، آزادی، پارلمان و... اقبال میکردند شاید وضعیت دیگری رخ مینمود. بتدریج و در طول نیمه نخست سده بیستم زمینههای غرب ستیزی کامل و مرزبندی همه جانبه میان اسلام با تمدن مدرن شکل میگیرد. طرح اندیشه حکومت اسلامی به عنوان بدیل و جایگزین نظریه خلافت در افکار متفکرانی همچون رشید رضا، تزهای جدیدی را برای برونرفتن از تعارض و دوگانگی موجود پیش رو مینهد. تأسیس اخوانالمسلمین در مصر به سال 1928 و فعالیتهای بنیانگذار آن حسنالبنّا، در تاریخ بنیادگرایی اسلامی – عربی نقطه عطف مهمی بشمار میرود. اشغال فلسطین و بحرانی که با حمایت انگلستان و سپس آمریکا در قلب سرزمینهای عربی و اسلامی، به عنوان رژیم اسرائیل در سال 1948 کاشته میشود، اثر عمیق و پایداری بر مقابله جوئی و رادیکالیسم مسلمانان مبارز، بویژه در کشورهای عربی و در میان اخوانالمسلمین بر جا میگذارد. پس از جنگ جهانی دوم و در فاصله دهههای پنجاه تا هفتاد میلادی، تحت تأثیر بحرانهای ناشی از جنگ و به سبب تعارضهای درونی، بنیادهای مدرنیسم و مدنیت جدید غربی در چشم و دل جهان سومیها و بویژه جوامع اسلامی متزلزل میگردد؛ زیرا که در همان زمان، در خود غرب اصول سیانتیسم، اومانیسم، تجربهگرایی، فردگرایی، خردگرایی، مورد تردید و پرسش واقع میشود و میوههای تلخ ماشینیسم غربی – از خود بیگانگی، نا بهنجاریهای ارزشی، اخلاقی و اجتماعی، تنهایی، پوچی و نهلیسم، در ذائقه روشنفکران و متفکران غرب، ادبیات فلسفی و سیاسی اروپا را به رنگ سیاه و سرد درمیآورد و دلایل بیشتری را در اختیار متفکران مسلمان برای طرد و نفی غرب میگذارد. به موازات تحول فکری فوق، آشکار شدن نتایج الگوگیری با وابستگی رژیمهای مسلمان به ساختهای سیاسی و اقتصادی مسلط و کانونی غربی، ضرورت رجوع به اسلام و جستجوی راهحلهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بحران و معضلات را بر ملتهای مسلمان و متفکران آنها مدللتر میسازد. وابستگی اقتصادی،
فقر و عقبماندگی، مشکلات ناشی از شبه مدرنیزاسیون در حیات شهری، مهاجرت بیرویه روستائیان به شهرها و تشکیل قشرهای حاشیه تولید و ناهنجاریهای روحی و روانی در روابط اجتماعی، خویشاوندی و انسانی، استبداد سیاسی، اسلامزدائی سیستماتیک و برنامهریزی شده، گسترش فساد اخلاقی و ترویج هنجارهای رفتاری ضددینی، افزایش فاصله طبقاتی، تزلزل در بنیانهای نهاد خانواده و بالاخره بسط پدیده «غربزدگی»، مسائلی بودند که در آثار متفکران جوامع مسلمان و حتی روشنفکران غیر دینی آنها مورد بحث و نقد قرار گرفته و راهحلهای بومی و اسلامی برای آنها جستجو و پیشنهاد میکردند: ابوالاعلی مودودی، ایتالله طالقانی، استاد محمد تقی شریعتی، سید قطب، از جمله افرادی بودند که پرسش این معضلات را جستجو میکردند. طرح اسلام به مثابه آئین زندگی و احیاء قرائت سیاسی و اجتماعی از متون اسلامی و تأکید بر حکومت اسلامی بویژه بگونه متقدم در جوامع اهل سنت، آثار و نشانههای فرا رسیدن دوران تازهای بود که به زودی فرا میرسید. به موازات بیاعتبار شدن نظامات غربی، بدیل شرقی آن، یعنی مارکسیسم نیز بتدریج رنگ میباخت. همسوئی استالینیسم و احزاب کمونیستی در کشورهای اسلامی، با برخی از قدرتهای غربی و استعماری، مانند مورد الجزایر، و همسوئی حزب کمونیست آن با استعمار فرانسوی، یا ایران و کوششهای خیانتآمیز و هواخواهی از اتحاد شوروی حزب کمونیستی توده در برابر نهضت ملی مردم ایران و خروج اخبار و اطلاعات افشاگر از پشت دیوارهای آهنین به جهان بیرون، بتدریج جاذبه اندیشههای مارکسیستی و کمونیستی را در جوامع اسلامی تضعیف کرده و راه ناامیدی و نفی نسبت به ایدئولوژیهای سیاسی، اعم از لیبرالیسم و کمونیسم را در میان جوانان و نویسندگان مسلمان بسی هموارتر نمود. مذهب و اسلام به عنوان تنها آلترناتیو ایدئولوژیها و سیستم جدید فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، در دهه 1970 به سرعت جای خود را در ذهن و دل روشنفکران و توده مردم جوامع اسلامی و در پیشاپیش همه، ایران باز کرد. در جمع روشنفکران دکتر شریعتی مؤثرترین و نام آورترین سخنگوی این جریان نوین بود. البته بقایای نگرش مبارزهجویانه اما سنتی مذهبی که مدلهای مشابه اخوانالمسلمین را در ذهن داشتند، همچنان در بخشهای سنتی، ادامه حیات میداد؛ همچنانکه نوع دیگری از آن، که در دهه شصت میلادی (چهل شمسی) در قالب جمعیتها و هیئتهای مذهبی فعالیت تازهای را آغاز کرد. توانست با استفاده از تعارضهای مذهبی و اقتصادی میان طبقات سنتی و مذهبی بازار با سرمایهداری وابسته و غربزده
حاکم، تا حدودی طرفدارانی را در میان این قشر به سوی خود جلب کند، اما همه این جریانها، تحت تأثیر شدید «اسلام ایدئولوژیکی» که متفکرانی از قبیل استاد مطهری، دکتر شریعتی، مطرح میکردند قرار گرفته بودند. اندیشه استقلال مذهبی، نفی سرمایهداری و کمونیسم، بازگشت به قرآن، استخراج و تصفیه و احیاء منابع فرهنگ و تفکر اسلامی، مبارزه با استعمار غربی، مبارزه با استبداد، برقراری عدالت، حاکمیت اخلاق و ارزرشهای اسلامی برهمه مناسبات اجتماعی، شعار استقلال سیاسی از بلوک شرق و غرب، وحدت مذهب و سیاست، دنیا و آخرت، تعالی روحی و ترقی مادی عناصر اصلی و غالب گفتمان اسلامی دهه چهل و پنجاه هجری شمسی را تشکیل میداد. در ایران نیز رفتار امپریالیسم، صهیونیسم و رژیم حاکم و مشی سرکوبگرایانه و خشونتآمیز مثلث بالا در برابر خواستهها و اعتراضهای اسلامی، در رادیکالیزه کردن جنبش فکری – سیاسی دینی نقش به سزا و تعیین کنندهای داشت که نمونه بارز آن را میتوان در قیام 15 خرداد مشاهده کرد. بستن مجاری مشارکت، رقابت و نقد سیاسی از سوی رژیم شاه حتی برای محافظه کارترین و میانه روان مخالفان خود و سپس واکنش نهضت و قتل عام مردم در اعتراض اجتماعی به دستگیری مرجعیت دینی، حضرت ایتالله العظمی خمینی، مقطع تعیینکننده و سرنوشتسازی بود که سر آغاز دوره تازهای از جنبش اسلامی در برابر شاه و حامیان غربی آن بویژه آمریکا گشت. پس از همین دوره است که مشی برخورد قهرآمیز و مسلحانه با رِژیم حاکم و ایجاد یک انقلاب تمام عیار سیاسی – اجتماعی در دستور کار اکثر مبارزان و متفکران مسلمان قرار میگیرد. در همین دوره، ایتالله العظمی خمینی در نجف، در طرح بحث ولایت فقیه، پایه نظری نوینی را برای تشکیل یک حکومت اسلامی پی میریزد. این امر که در جهان تشیع و میان فقیهان شیعی بیسابقه بود به سرعت جهت کوششهای براندازانه، مبارزان مسلمان را در سمت و سوی تشکیل حکومت اسلامی مشخص میسازد. فرایند بازگشت به اسلام و احیاء جامعه نمونه و الگوی صدر نخست اسلامی و پیروی از راه سومی میان دو اردوگاه ایدئولوژیکی و سیاسی، هر چند در آغاز، در ایران به نحو ضعیفتری تکوین یافت اما در تداوم خود، شتاب و سرعت بینظیری گرفت و سرانجام توانست با موج بسیج سیاسی و انقلابی تودهای در سال 1356 و 1357 هجری شمسی، رژیم وابسته، غربزده و استبدادی پهلوی را ساقط کند و نخستین انقلاب اسلامی پیروز را در جهان کنونی به راه اندازد. استقرار جمهوری اسلامی در ایران و نقش الهام بخش آن در جوامع اسلامی در دو دهه اخیر، نظریه انقلاب
اسلامی و ایجاد نظام سیاسی دینی و اسلامی را به سرعت و فراوانی گسترش بخشیده و آثار عمیق و غیر قابل انکاری بر جنبشهای سیاسی و فکری اسلامی در مصر، تونس، سودان، فلسطین، لبنان و... بر جا گذاشته است. صرفنظر از خود ویژگیهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی هر یک از کشورهای اسلامی که به جنبش مبارزه جویانه اسلامی آنان صبغهای خاص میبخشد اصول کلی حاکم بر تمام این جنبشها عبارتند از: نفی سلطه فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی غرب؛ اعتقاد به نقش تعیین کننده اسلام در تعیین سرنوشت و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع؛ مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم؛ اتکا به هویت اسلامی و اصل خودباوری و خوداتکایی؛ اتخاذ راه حلهای انقلابی معطوف به تشکیل نظامهای سیاسی اسلامی. اما آنچه که رفتار سیاسی، میانهروی یا رادیکالیسم را در این گونه جنبشها تعیین میکند همانا نوع مواجهه غرب و بویژه امپریالیسم آمریکا، رژیمهای حاکم بر جوامع اسلامی و روشهای خشونتآمیز، تروریستی و سرکوبگرایانه رژیم غاصب صهیونیستی است. به عنوان مثال در الجزایر نقض قواعد دموکراتیک حاکم بر رقابت سیاسی از سوی رژیم حاکم، جبهه نجات اسلامی الجزایر را ناگزیر از یک نیروی مخالف سیاسی، به یک جنبش مسلحانه و زیرزمینی تبدیل کرده است. همچنانکه جنایات صهیونیستها در فلسطین و لبنان، منجر به بروز قیام انتفاضه و استراتژی عملیات فدایی و شهادت طلبانه در میان مبارزان لبنانی و فلسطینی و توسل به راه حلهای خشونتآمیز مقاومت لبنان و فلسطین شده است. آنچه که در این میان از سوی آمریکا و قدرتهای سلطهگر جهانی بدست فراموشی سپرده میشود و جنبشهای اسلامی را به عنوان تروریسم محکوم میکنند همانا ماهیت خشن و تروریستی دولت آمریکا، رژیم اشغالگر قدس و برخی از رژیمهای استبدادی و وابسته حاکم در کشورهای اسلامی است. البته پدیده جنبشهای احیاء گرایانه و اصول گرایانه دینی در دهههای پایانی سدهبیستم، اختصاصی به جوامع اسلامی ندارد؛ بلکه میتوان این تحول را در بسیاری از جوامع کنونی، از جمله در کشورهای پیرامونی مسیحی، و حتی در برخی کشورهای مرکز، مانند خود آمریکا مشاهده کرد. جنبش الهیات آزادیبخش در آمریکای لاتین نمونهای از چنین بازگشت انقلابی به اصول مسیحیت مبارز و اتکاء به اعتقادات و باورهای دینی برای برون رفت از بحران و معضلات گوناگون فکری، سیاسی و اقتصادی تلقی میشود. آنچه که در افغانستان کنونی و در رابطه با جنبش طالبان جریان دارد، موضع دوگانه و ریاکارانه آمریکا را در آنچه که بنام خطر بنیادگرایی در جهان موضوع آوازهگری و کارزار تبلیغاتی بر ضدجنبشهای اصول گرایانه اسلامی است.
آشکارا افشا میکند. جریان سلف گرایانه و اصلاح و پیرایش اسلامی، از آغاز در درون خود شاهد دو گرایش راست و چپ بوده است. گرایش راست جنبش که از جنبش وهابیه آغاز میشود اکنون در افغانستان، نمایندگی خود را در جنبش بنیادگرا، اما عمیقاً ارتجاعی و قشری طالبان به نمایش گذاشته است. آمریکا با طالبان نه تنها تعارضی نشان نمیدهد بلکه با حمایت از آن میکوشد که اسلام طالبان را به مثابه ابزاری در خدمت سلطه بر افغانستان مورد بهرهبرداری قرار دهد. این واقعیت ما را به حقیقت دیگری رهنمون میشود و آن امکان بدلسازیهای امپریالیسم آمریکا و متحد اروپایی آن انگلیس در جنبش باصطلاح بنیاد گرایانه اسلامی است. آمریکا با سودجویی از نفوذ، اطلاعات، تجربه و کادرهای وابسته استعمار پیر و با سابقه انگلیس در کشورهای اسلامی، به احتمال بسیار در کشورهای اسلامی، به احتمال بسیار در کشورهایی که دارای رژیمهای مستقل، انقلابی و ضد آمریکایی انگلیسی و ضد صهیونیستی هستند به احتمال بسیار، دست به خلق و راه اندازی جنبشهای قشری و ارتجاعی بنیادگرا میزند ومیکوشد که از یک سو خلأ ناشی از دشمن پیشین خود، کمونیسم و اتحاد شوروی را بدین وسیله پرکند و محملهای لازم را برای تحریک افکار عمومی داخلی خود و کشورهای اروپایی در جهت اقدامات ضد انقلابی خویش فراهم سازد و از سوی دیگر به وسیله این گونه جنبشهای اسلام گرایانه اما وابسته، بر تحولات داخلی کشورهای مستقل اثر گذارده و تغییرات مطلوب خود را در آنها ایجاد کند. اما جدای از چنین پدیده مجعول و هدایت شده در جریان جنبشهای بنیادگرا، بطور کلی میتوان دو رهیافت عمده فکری – سیاسی[57] را در متن اسلام سیاسی و جنبش مبارز مذهبی در کشورهای اسلامی تشخیص و تمیز داد. نخستین رهیافت را میتوان بواقع بنیادگرا نامید، در حالی که دومین رهیافت، «اسلام ایدئولوژیک» است. این دو رهیافت که در پیشینه و جریان انقلاب اسلامی ایران به موازات هم وجود داشته، اینک در جنبش سراسری اسلامی و تکاپوی احیا گرایانه و بازگشت، نیز مشاهده میشود. هر چند که هر دو رهیافت در اصلِ رجوع به اصول و مبانی نخستین اسلامی و الگوگیری از قرآن و سنت پیامبر برای بنای جامعهای نوین وجه اشتراک مییابند و برغم آنکه اعتقاد به ماهیت سیاسی و اجتماعی دین در هر دو حضور دارد اما نحوه مواجهه و نوع رویکرد، قرائت و کاربست اسلام در آنها متفاوت است...
باید یاد آور شد که هر یک از این رهیافتها، در درون خود طیفی از گرایشهای شدید و ضعیف، محافظه کار یا میانهرو و رادیکال را در برمیگیرد و نمونههای هر یک را میتوان در گروهها،
سازمانها جنبشها، نهضتهای اسلامی جدید در جوامع مسلمان تمیز و تشخیص داد. البته در دولتها و رسانههای غربی، و بویژه دولت آمریکا، همه این رهیافت و گرایشها را با نام «بنیادگرایی» معرفی میکند و آنچه که وجه ممیز این عنوانبندی را میسازد تکیه به دین در مبارزه با امپریالیسم آمریکا و سلطهطلبی نو استعماری آن و متحدان و دست نشاندگانش است. «بنیادگرایی» در فرهنگ سیاسی و تبلیغی آمریکایی به مثابه مترادفی با خشونت، تروریسم، ضدیت با پیشرفت، تمدن، حقوق بشر، و... بکار گرفته میشود. هر چند که در میان برخی از آمریکائیان، در سطح تئوریسینها و طراحان دانشگاهی سیاست خارجی آمریکا جناحی وجود دارد که میکوشد واقع بینی پیشه کند و خط مشی تنشزدایی و گفتگو میان تمدن آمریکائی و فرهنگ و تمدن اسلامی را پیش ببرد. اینان میکوشند که اسلام را از سطح یک دین زنده و حاضر در درگیریهای سیاسی و اجتماعی و به مثابه یک مکتب یا ایدئولوژی، به یک فرهنگ یا تمدن تقلیل دهند و در این میان چشم به سخنگویان و نظریهپردازان اسلام فردی یا مبلغان اسلام به عنوان یکی از تمدنهای تاریخی و به مثابه یک سنت دوختهاند و معتقدند با تقویت آنان میتوان اسلام بنیادگرا یا ایدئولوژیک را بتدریج به انزوا کشاند و راه را برای همزیستی مسالمتآمیز و در واقع رابطه سلطه پذیرانه آن با امپریالیسم آمریکا و صورت استیلاگرا و اقتدار طلب تمدن آمریکایی و غربی هموار ساخت. یک وجه از اسلام آمریکایی که امام خمینی آن را به عنوان صورتبندی بدل و انحرافی برای «اسلام ناب محمدی» افشا کردند همین رویکرد بشمار میرود.