بنیانهای معرفتی احیای تفکر دینی و نگرش امام خمینی(س)
آرشیو
چکیده
متن
مقوله احیای اندیشه دینی یکی از مسائل بنیادین فلسفه دین است؛ یعنی، تبیین بسیاری از مسائل آن چون اسلام ناب، دین و دنیا، دین و سیاست، رابطه علم و دین، قلمروهای رسالت دین، مفهوم روشنفکر، عالم ربانی و خادم دینی، فلسفه خاتمیت و... همه در گرو تبیین این موضوع است.
از سوی دیگر، گسترش دامنه مباحث این مقوله موجب شده است که مبحث فلسفه احیای دین یا بحث از بنیانها و زیر ساختهای فکری آن نیز ضرورت پیدا کند و دین شناسان را به تأملات جدی فرا خواند.
امام خمینی(س) بعد از اهل بیت عصمت(ع) شاخصترین شخصیت ربانی است که در تمامی آفاق دین و گستره ابعاد آن دست به احیاگری زده است به گونهای که میتوان آن بزرگ رابه بزرگترین احیاگر تفکر دینی و مصلح در عصر غیبت ملقب ساخت.
در این میان آنچه که برای دین پژوهان و امام شناسان از اولویت جدی برخوردار است، گشودن دریچه یا دریچههایی به دنیای اصول و بنیانهای معرفتی احیای دین بخصوص از نظرگاه بزرگ احیاگر دنیای اسلام، امام خمینی(س) است تا آنکه این مباحث رفته رفته نهادینه شود و جایگاه والا و واقعی خویش را بازیابد.
مقاله حاضر درصدد است پیرامون موضوع یاد شده در پنج محور کلان به طور فشرده به بحث بپردازد: مفهوم احیای معرفت دینی، افق معرفت دینی و جایگاه گفتمان احیا، بنیانهای
فلسفی و عرفانی مقوله احیا، بنیانهای روش شناختی و بنیانهای معرفتی در ایینه ثقلین و نگرش امام خمینی(س).
1- مفهوم احیای معرفت دینی
«احیاء» (زنده کردن) در برابر «اماته» (میراندن) است و آنگاه که به دین اضافه میشود زنده کردن دین و جان دادن به آن را افاده میکند. اما مفهوم اصطلاحی آن مانند مفهوم لغویاش روشن نیست با آنکه اندیشمندان در این اصل توافق دارند که دین همواره به خودی خود زنده است و نیازی به احیا ندارد بلکه دین در اندیشه و تفکر ما یا در عینیت جامعه میمیرد یا آسیب میبیند عدهای احیای دین را به معنی حضور و تجلی آن در عینیت جامعه یعنی ایدئولوژیک بودن میدانند. چنانکه گروهی حیات آن را در تجلی باطن و مرگ آن را در ظاهرگرایی و بیتوجهی به جوهره و حقیقت آن جستجو میکنند و عدهای دیگر، به اصل عقلانیت و علمی بودن دین تأکید میورزند و عدم انطباق آن با عقل و علم عادی را به مفهوم اماته آن میشناسند و اندیشمندان دیگر بر این باورند که احیای دین به معنی توانایی دین بر پاسخگویی به پرسشهای متعدد در بستر قرون و اعصار است.
فلاسفه و متکلمین برای حیات دو ویژگی عمده قائلند: توانایی و ادراک؛ یعنی، میزان حیات هر موجود زندهای به میزان دانایی و توانایی آن بستگی دارد. چنانکه مرگ و بیماری آن، ناتوانی و نادانی او را در پی خواهد داشت. بدینسان میتوان گفت که دین زنده را میتوان از میزان توانایی و عقلانیت یا عالمانه بودن آن شناخت.
در نگاهی جامع به مفهوم احیا، شاید بتوان آن را بدین صورت تعریف نمود: احیای دین عبارت است از: تحریف زدایی از ساحت دین، کشف و تبیین ابعاد ناشناخته آن و آشکار کردن توانمندیهای آن در پاسخگویی به نیازمندیها و پرسشها در طی قرون و اعصار.
دین زنده یعنی، دینی که در جهت تربیت انسانهای علی گونه باشد؛ یا دینی که دارای عقلانیت و آگاهی برتر، قدرت و توانایی برتر، ملازم با بعد زمینی انسان در عین آسمانی بودن، دارای خصلت سازشناپذیری با اصحاب زر و زور و تزویر و پاسخگوی پرسشهای انسان معاصر باشد. از این تعریف میتوان پی برد که احیاگران سه رسالت عمده بر دوش دارند: زدودن غبار غیرت (جهل و تحریف) از ساحت دین (بعد پیرایشی احیا)، کشف و معرفی ابعاد ناشناخته آن (بعد آرایشی) و گرفتن پاسخهای مبتنی بر آن برای پرسشهای اساسی انسان معاصر.
در پرتو این تعریف، تفاوت احیای دین با اصلاح دینی نیز روشن میشود؛ یعنی، احیای دین به قلمرو معرفتشناسی و تئوریک دین مربوط میشود ولی اصلاح یا اصلاح دینی به مفهوم عینیت بخشیدن به دین در عرصه عمل
است. از همین روی ممکن است کسی هم احیاگر باشد و هم مصلح؛ چنانکه ممکن است احیاگر تفکر دینی صلاحیت مصلح بودن را نداشته باشد.
در برابر این دو اصطلاح، واژه بدعت و بدعتگذار قرار دارد که عبارت از وارونه کردن دین و به تعبیر علی(ع) «همچون پوستین وارونه پوشیدن اسلام» در قلمرو تئوری یا عمل است که در بعد تئوری از آن به «اماته دین» و در بعد خارجی و اجتماعی به «افساد» تعبیر میشود؛ یعنی، اماته دین، بدعت معرفتی و تئوریک و افساد، بدعت عملی و عینی است.[17]
باید به خاطر داشت که احیا به مفهوم یاد شده ممکن است در چهره «احیای پیرایشی»، «احیای آرایشی»، «احیای یک بعد از ابعاد اسلام» و یا «احیای همه جانبه» آشکار شود.
2- افق معرفت دینی و جایگاه گفتمان احیا:
احیای معرفت دینی ترکیبی از سه واژه «دین»، «معرفت دینی» و «احیای معرفت» است. دین، یعنی، مجموعه اصول و قوانین مربوط به تبیین توحیدی جهان، انسان و جامعه و رابطه انسان با خدا، خود، جهان و نظامهای اجتماعی بر اساس وحی و حجتهای الهی است. دین یک هویت لذاته (دین برای خود) و دیگر، هویت لذاتنا (دین برای ما) دارد. دین با هویت لذاته یا برای خود، حقیقتی است که فقط در نزد خدا، رسول اکرم(ص) و اهل بیت اوست ولی آنگاه که دین هویت لذاتنا پیدا میکند پای معرفت دینی یا شناخت ما به دین به میان میاید. این معرفت که معرفت بشری به دین است دارای کمال و نقص و صحت و خطا و سرانجام ناب و غیر ناب یا خالص و ناخالص است. این معرفت در سه چهره نمایان میشود: در چهره علوم یا معارف دینی، شناخت یا معرفت به کلیت دین یا دین با هویت جمعی و مبانی یا اصول موضوعه دین که عبارت از گزارههای زیرساختی است و شناخت علوم دینی یا دین با هویت جمعی در گرو اثبات آنهاست و از آن به فلسفه دین تعبیر میشود.
چهره نخست که معارف یا علوم دینی است شامل علومی چون: علم فقه، اصول، اخلاق، عرفان، علم کلام، علم تفسیر و... میشود و چهره دیگر که دین با هویت جمعی یا «دین به شرط الاجتماع» است عبارت از ایین واحد با تمامی ابعاد آن است در حالیکه در چهره نخست با ابعاد متعدد و متکثر سر و کار داشتیم.
چهره سوم، معرفت دینی به صورت گزارههای زیر ساختی یا فلسفه دین است که خود دو قلمرو، یعنی، علوم و معارف دینی و معرفت ما به دین با هویت جمعی را شامل میشود. فلسفه علوم دینی نیز میتواند دو قلمرو: مسائل مشترک میان علوم دینی و
اصول موضوعه با گزارههای خاص یک یا چند علم را شامل شود. فلسفه دین با هویت جمعی نیز درباره مسائلی چون: منشأ پیدایش دین، قلمروهای دین، تاریخ دین، دین شناسی تطبیقی، علم و دین و... به بحث میپردازد. اینک باید دید گفتمان احیای دین به کدام یک از قلمروهای یاد شده مربوط میشود؟
ممکن است تصور شود که دین لذاته (دین برای خود) متعلق احیا باشد، ولی دین به مفهوم یاد شده هماره زنده است و مرگ و انحطاط در قلمرو آن مفهومی ندارد بلکه مرگ و انحطاط و احیا از عوارض معرفت دینی و شناخت بشری است؛ یعنی، دین در تفکر و معرفت ماست که میمیرد یا ناقص میشود نه دینی که در نزد خدا یا رسول خداست. از همین روی انتساب احیا به دین به طور مَجاز خواهد بود نه حقیقت.
احیای دین از مسائل علوم و معارف خاصی از دین هم نیست زیرا که اوّلاً از علوم و معارف درون دینی نیست ثانیاً؛ به دین با هویت جمعی آن یا به بعد خاصی از دین (با لحاظ هویت برون دینی) تعلق میگیرد نه به معرفت یا دانش خاص دینی به عنوان هویت درون دینی. پس میتوان گفت که احیای معرفت دینی یکی از مسائل بنیادین فلسفه دین است که خود شامل دو قلمرو از معارف دینی است: علوم و معارف اسلامی و شناخت دین با هویت جمعی آن. به عبارت دیگر؛ احیای معرفت دینی، هم درباره احیای
علوم و معارف دینی بحث میکند و هم از احیای معرفت مانسبت به کلیت دین یا دین با هویت جمعیاش.
ساخت و ساز یا مکانیسم احیای معرفت دینی نیز بدین صورت است که باید نخست گوهر یا روح دین را شناخت و معرفت خویش را نسبت به آن اصلاح نمود تا با اصلاح و بازسازی آن، معرفتهای تابع که به پیکره یا شاخ و برگهای دین مربوط میشود اصلاح و بازسازی شود؛ یعنی، احیای دین در دو قلمرو: علوم دینی و معرفت کلیت دین در مرتبه نخست از احیای روح و حقیقت دین آغاز میشود و پس از آن پیکره علوم دینی و معرفت ما به ابعاد و پیکره دین را دربرمیگیرد. برای مثال، آنکه گوهر دین را در فقاهت و اجتهاد خلاصه میکند و یا آنکه حقیقت دین را در علمی و عقلانی بودن میشناسد و یا آنکه روح دین را جز عشق به حضرت حق و ایمان قلبی به او نمیداند، نگرشش به احیای پیکره دین نیز از نگاه فقاهت، عقلانیت و علم محوری و یا از منظر عشق و ایجاد رابطه شخصی با خدا خواهد بود. البته در این صورت احیای ما از تجزیه دین و اماته آن سر درخواهد آورد.
روح و گوهر دین – چنانکه مطرح خواهیم کرد – در خداشناسی واقعی و شناخت ولیالله نهفته است؛ یعنی، احیای دین از احیای نگرش و اصلاح معرفت نسبت به خداوند و ولیالله آغاز میشود. برای مثال آنکه خدا و پیامبر را صرفاً با اوصاف رحمت و محبت میشناسد، نگرش او به جنگ و صلح و تعلیم و تربیت نیز از منظر محبت و رحمانیت خواهد بود چنانکه خداشناسی و پیامبرشناسی مبتنی بر مبارزه و حماسه؛ تمامی پیکره معرفت دینی ما را حماسی و انقلابی خواهد ساخت. ولی احیای معرفت ما نسبت به اسلام جز از طریق نگرش جامع و همه بعدی به خدا و انسان کامل اسلامی میسر نخواهد شد. آنگاه چنین نگرشی است که اساس و پایه شناخت دین ناب و عاری از زیاده و نقصان قرار خواهد گرفت. به همین سبب شناخت مبانی معرفتی احیا در منطق و روش شناسی احیای دین جایگاه ویژهای دارد.
3- بنیانهای فلسفی و عرفانی
پس از بیان مفهوم و جایگاه احیای معرفت دینی نوبت بنیانهای نگرشی میرسد که یکی از مسائل بنیادین معرفت شناسی احیاست. نظریه پردازی در مسأله احیا نمیتواند بدون زیربنای معرفتی و نگرشی صورت پذیرد؛ یعنی، به تعداد اندیشههای احیا، مبانی و زیرساختهای خاص قابل طرح و شناسایی است برای مثال مبنای اندیشه احیا در وهابیت، تلقی خاص از توحید و شرک و شیوه حنبلیگری در دین شناسی است چنانکه مبنای احیا در اندیشه سید احمد خان هندی در علمگرایی و جدایی قرآن از سنت
اهل بیت(ع) نهفته است، همانطور که گرایش به تصوف، کلام اشعری، تفکیک قرآن از سنت اهل بیت(ع) زیر بنای احیاء العلوم غزالی است.[18]
در این عرصه در دو قلمرو کلان به بحث خواهیم پرداخت: در قلمرو نگرش به خدا، جهان و قرآن و در عرصه انسانشناسی و جامعهنگری.
1-3- در قلمرو نگرش به خدا، قرآن و جهان:
احیاگری به معنی نگرش واقع بینانه به دین است و این نگرش جامع بدون معرفت و نگرش جامع و واقع بینانه به خدا ممکن نخواهد بود. خاستگاه فلسفی این اصل نه تنها پذیرفتن پیوند عمیق میان جهان بینی و ایدئولوژی است که اصل لزوم سنخیت میان علت و معلول نیز بر آن صحه میگذارد؛ چون دین (معلول) جلوهای از تجلیات خداست و پرتو نمیتواند از منشأ خود جدا و فاقد سنخیت و همگونگی باشد.
از همین روی یکی از راههای شناخت ادیان و مذاهب پیبردن به خدای آن ادیان و به تعبیر جامعهشناسان تیپشناسی خدای آن دین است.[19] بنابراین، علت خرافی بودن ایین بتپرستی و بسیاری از ادیان، خرافی بودن خدای آنهاست. چنانکه تحجر، جمود و خشونت حاکم بر ایین وهابیت معلول نگرش غلط بانیان آن به توحید و شرک و تفسیر غلط از رابطه خدا، انبیا و اولیا با سالکان طریق است.[20] آنان نتوانستند میان محبوب بالذات و محبوبهای بالعرض یا خدا و ایینههای خدانما رابطه منطقی و معقول برقرار کنند. به همین سبب علی(ع) در خطبه اول نهج البلاغه میفرماید: «اوّل الدین معرفته» اساس و سنگ بنای دین، شناخت خداست. به همین سبب قرآن، خدا فراموشی را منشأ خود فراموشی میداند. ایین مسیحیت از آنروی ایین صلح و محبت است که خدایش خدای صلح است و ایین یهود از آن روی خشن است که خدایش خشن و جنگجو است و دین برخی از فرقههای تصوف از آن روی دین سازش و تسامح منفی است که خدایشان با خدای اسلام ناب متفاوت است. خدای اسلام خدای جامعی است؛ یعنی، هم خدای مهر و محبت و عفو و کرم است و هم عزیز قهّار و جبار و متکبر و درهم کوبنده ستمگران. بدیهی است که چنین خدایی دینش نیز ایین عشق و شمشیر و عرفان و حماسه خواهد بود.
علی(ع) قرآن را تجلی حضرت حق میداند: «فتجلی لهم فی کتابه من غیر ان یکونوا رأوه»[21]؛ خداوند در کتابش بر آنان آشکار شد بیآنکه او را به چشم خویش بنگرند.
احیای دین به مفهوم احیای ایین قرآنی است و آن جز بر مبنای خداشناسی جامع و قرآن شناسی جامع ممکن نخواهد بود. قرآن
که جلوهگاه حضرت حق است مانند وجود خدا جامع دانش بیپایان و ملازم با عشق و حماسه و گره خورده با هنر، زیبایی و سیاست و جامعه است.
خدا شناسی اسلام ناب، جهان شناسی ما را نیز دگرگون خواهد ساخت زیرا که جهان نیز چون قرآن ایت و جلوه الهی است به همین سبب باید سراسر خیر و زیبایی باشد و چون نظام عالم قائم به فیض دمام الهی است حرکت جوهری و سیلان (به تعبیر فلاسفه) و تجدد امثال یا نوبه نو شد آن ضروری خواهد بود.
هر نفس نو میشود دنیا و م بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو میرسد مستمری مینماید در جسد
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است مصطفی فرمود دنیا ساعتی است[22]
یکی از صفات خداوند نیز «دگرگون کنندگی» و «انقلاب آفرینی» یا «گردانندگی»یعنی، «محول الحول و الاحوال» یا «کل یوم هو فی شأن» است.
کار تو تبدیل اعیان و عطا
کار ما سهو است و نسیان و خطا[23]
چنانکه اسلام، دین حرکت و حیات است و با جمود و سکون و در جازنی در ستیز. نه آنکه خود کهنه و نو شود بلکه هماره خود با طراوت است و دمادم نو آفرینی میکند: « یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم. »[24]؛ای آنانکه ایمان آوردهاید به خدا و رسولش اجابت کنید آنگاه
که شما را به چیزی فرامیخوانند که زندهتان میکند. ولی آنکه جهان را ثابت و جامد میپندارد نمیتواند این ویژگی اسلام را به سادگی دریابد. در نتیجه به جای احیای دین اماته آن را رقم میزند.
پس تمام پدیدههای عالم خاصیت نوشوندگی دارند و اسلام که تجلی تام حضرت حق در قالب ایین سرمدی است، دارای خصیصه حرکتآفرینی و بالندگی خواهد بود و در دایره ننگ زمان و مکان نخواهد گنجید.
2-3- در عرصه انسان شناسی و جامعه نگری:
اقبال لاهوری میگوید:
پیکر هستی ز اسرار خودی است هر چه میبینی ز اسرار خودی است
صد جهان پوشیده اندر ذات او غیر او پیداست از اثبات او
«قیمت شمشاد خود نشناختی سرو دیگر را بلند انداختی»
عصر ما ما را ز ما بیگانه کرد از جمال مصطفی بیگانه کرد
«مسلم از راز خودی بیگانه شد باز این بیت الحرم بتخانه شد»
آری تا انسان زنده را نشناسیم، اسلام زنده را نتوانیم شناخت. برای مثال آنکه نگرشش به انسان اسلام، انسان مجبور یا انسان عقلانی باشد، بدیهی است که اسلام را نیز با همان چشم خواهد نگریست؛ چنانکه اگر نگرش ما به انسان از نوع نگرش تصوف و عرفان زاهدانه یا عابدانه و یا عرفان تک بعدی عاشقانه باشد، بیشک نگرش ما به اسلام نیز از همان دریچه خواهد بود. پس دومین سنگبنای احیای دین، باور انسان واقعی و خودِ متعالی است وگرنه بیت الحرم اسلام را بتخانه خواهیم ساخت:
مسلم از راز خودی بیگانه شد باز این بیت الحرم بتخانه شد
انسان زندهای که سنگ بنای اسلام زنده است، انسان خداگونهای است که بر اثر معرفت و عمل صالح، خود متعالی او برناخود چیره شده و آن را در جهت خداگونگی قرار داده است. در نتیجه انسانی گشته دارای عشق آتشین به حضرت حق و اولیای او، خشم مقدس به غبارهای غیریت و شور حسینی (حماسه)، علم و تعقل برتر، توانایی برتر و تلازم با کثرت یعنی سیاست و مسؤولیت اجتماعی که قرآن از آنان به نبی و ولی، و علی(ع) از آنان به عالمان ربانی تعبیر کرده است. به عبارت دیگر؛ اسلام همان قرآن صامت است که قرآن ناطق – که انسان کامل است – همانند اوست. پس اسلام زنده پرتوی است از انسان زنده که در اوج آن رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع) اوست.
شناخت انسان ناب سنگبنای شناخت اسلام ناب خواهد بود؛ یعنی، همانگونه که انکار روح مجرد و نگرش زیستی و حیوانی یا
دید عقل محوری محض به انسان، انکار دین را نتیجه میدهد، نگرش روح محور و آسمانی محض نیز دین بریده از دنیا و دین منهای علم و سیاست (Seculatism) را نتیجه خواهد داد. درست همانگونه که نگرش یک بعدی به انسان دینی (انسان عرفان عزلت و انسان غیر حماسی و یا عقلانی)، اسلام تک بعدی را رقم خواهد زد. چنانکه نفی اراده و اختیار نیز نتایج مشابهی به بار میآورد.
بدینسان، یکی از گامهای اساسی در احیای دین، نگرش جامع و واقع بینانه به انسان است در غیر این صورت خانه احیای دین از پای بست ویران خواهد بود. مبانی جامعهنگری نیز در احیای دین مؤثر است. برای مثال آنکه نگاهش به جامعه دینی بر اساس جبر اجتماعی (نظیر نگرش مارکس و دورکهیم) و یا نگاهش به تحولات و دگرگونیهای اجتماعی بر اقتصادمداری یا سیاستمحوری و یا عقلگرایی اجتماعی است بیشک در تحلیل ابعاد اجتماعی دین نیز به خطا خواهد رفت. به عبارت دیگر؛ شناخت جامعه مدنی زیستی و یا جامعه مدنی عقلانی یکی از بنیانهای معرفتی احیای تفکر دینی است.
4- بنیانهای روش شناختی:
چنانکه مطرح گردید احیای دین از بازسازی نوع نگرش دینی یعنی، نگرش به خدا و اولیا آغاز میشود که روح و گوهر دین هستند. پس از آن نوبت بازسازی گرایش دینی میرسد که خود اساس روش دینشناسی است.
چنانکه روشن است گروهی از دینشناسان چون اهل حدیث و اشاعره در تحلیل انسان و جامعه گرایش جبری دارند و عدهای دیگر چون اکثریت مسیحیت کاتولیک و برخی از نحلههای اسلامی با گرایش سکولاریستی با دین مواجه میشوند. و گروهی از اهل عرفان با گرایش اصالت عبادت یا زهد و یا عشق، به دین مینگرند. چنانکه گروهی با تحلیل منفی از فلسفه انتظار، لزوم انقلاب و نهضتهای اصلاحی را ناروا قلمداد میکنند و از سوی دیگر عدهای با گرایش تحلیل فردی از فقه یا گرایش فقهی سیاسی، ابعاد فلسفی، عرفانی، انسانشناختی دین را نادیده میگیرند. اخباریون شیعه و حنابله و وهابیت نیز بر گرایش نقلی، ظاهربینی نصوص و نفی نقش کارساز عقل در دینشناسی صحه میگذارند و سرانجام گرایش جامع علامه طباطبایی، استاد مطهری و بخصوص امام خمینی(س) است که با تمامی گرایشهای یاد شده تفاوت جوهری دارد.[25]
هر یک از گرایشهای یاد شده، در دین شناسی روش ویژهای را نتیجه میدهد؛ همچنانکه نوع نگرش به خدا و اولیا گرایش خاصی را نتیجه میداد.
روشهایی که تا کنون برای شناخت اسلام به کار گرفته شده شاید شمار بیشتری را در برگیرد ولی مهمترین آنها را میتوان در سیزده نوع فهرست بندی کرد: روش تاریخی، روش هرمنوتیک (تفسیر متون دینی بر اساس پیش فهمها و علایق و انتظارات مفسر از دین)[26]، روش اجتهادی (فقاهتی)، روش اهل عرفان، روش عقلانی (غیر تاریخی)، روش اخباریون و حنابله، روش علمی (شیوه مرحوم بازرگان و دیگران)، روش التقاطی، روش توسعهای[27]، شیوه مکتب تفکیک، روش مکتب تلفیق (تلفیق میان عرفان و برهان و قرآن)، روش دین شناسی از طریق خداشناسی تطبیقی، پیامبر شناسی تطبیقی، قرآن شناسی تطبیقی و تحلیل تطبیقی دست پروردگان راستین مکتب (شیوه مرحوم شریعتی) و روش جامع که اسلوب دین شناسی امام خمینی(س) بر مبنای نگرش عرفان متعالی است.
بررسی و توضیح شیوههای یاد شده رساله مستقلی میطلبد ولی باید توجه داشت که هر یک از این روشها از گرایش و نگرش (جهان بینی) خاصی سرچشمه گرفته است که شناخت و نقد تحلیلی آنها در روش شناسی احیای دین بسیار روشنگر خواهد بود. در این مجال بیآنکه به تفصیل مباحث روش شناسی وارد شویم مناسب است اصول و مبانی روش شناختی عمده احیای دین را از نظر بگذرانیم تا آنکه کمال و نقصان روشهای دیگر نیز مشخص گردد.
1-4- اتخاذ شیوه جامع (ثقلین محوری توأم با نقش عقل و شهود):
یکی از مصداقهای روشن تأثیر منفی گرایشهای یک بعدی در روش احیای دین، عدم اتخاذ شیوه جامع است. این گرایش منفی در چند چهره آشکار میشود: یکی عقلانی کردن دین یا علمی کردن آن است؛ یعنی، دین شناسی بیشترین سهم را به عقل و اندیشه میدهد و به ابعاد نقلی به دیده طفیلی و فرعی مینگرد. این روش را میتوان در عقل گرایان اهل سنت و شیعه مشاهده نمود. شیوه دیگر «قرآن محوری افراطی» یا اصل «حسبنا کتاب الله» است (روش خوارج نهروان). این نگرش که در دنیای اهل سنت و گاهی در دنیای تشیع نیز مصداق پیدا میکند در دین شناسی سده اخیر سکه رایجی است. آنان احیای دین را بازگشت به قرآن و کم توجهی به سنت و عقل بشری میدانند. چنانکه در برابر این گروه، سنت محوران یا اخباریون شیعه و اهل حدیث اهل سنت قرار دارند که دینشناسی را جز از طریق ظاهر اخبار و سنت معصومین عقیم میدانند و بر اساس آن نقش عقل و اندیشه را تخطئه میکنند و اسلام ناب را صرفاً در سنت جستجو میکنند.
از سوی دگیر، اهل عرفان صرفاً به منبع شهود تأکید میورزند و حتی فهم قرآن را در گرو نگرش شهودی پیجویی میکنند و پای استدلال و استدلالیان را چوبین و بیتمکین میدانند. چنانکه عدهای نیز معیار دین شناسی را در شیوه برخی از شخصیتهای نوآور و دارای نبوغ جستجو میکنند و کتاب و سنت و عقل و اندیشه را کنار میگذارند.
بیپایگی شیوههای یادشده بر کسی پوشیده نیست. بلکه بهترین شیوه همان اتخاذ روش جامع است؛ یعنی، شناخت دین جامع جز از طریق روش جامع امکانپذیر نخواهد بود.
در این شیوه است که حق هر چهار منبع بنیادین ادا میشود. قرآن به عنوان منبع محوری مورد توجه قرار میگیرد و سنت رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع) نیز به عنوان مبین نظری و عملی وحی نقش ایفا میکند و عقل و شهود عرفانی نیز در کشف معارف و اعماق ناشناخته دین و تطبیق آن با نیازهای متنوع و متغیر زمان در خدمت اسلام ناب و کمال واقعی امت آرمانی قرار میگیرند.
2-4- روح شناسی دین و جامع نگری به آن:
مبنای معرفتی دیگر در عرصه روش شناسی احیا، لزوم شناخت جوهر و روح دین و تفکیک آن از پیکره ایین است؛ چنانکه تفکیک میان ویژگیهای ذاتی و عرضی در بنیاد دین ضروری است. روح و گوهر دین، خداشناسی و ولی شناسی است؛ یعنی اگر خداشناسی و ولی شناسی ما اصلاح و احیا گردد شالوده احیای پیکره دین نیز فراهم آمده است؛ زیرا که حقیقت دین جز تجلی
حضرت حق در آن نیست. بنابر این، اگر احیای دین به جای آغاز از اصل و روح، از فرع یا پیکره آن آغاز شود کار دین به اماته منتهی میشود؛ یعنی، بیتوجهی به گوهر دین که خداشناسی و ولایت است به نگرش همه جانبه به دین آسیب جدی وارد خواهد ساخت.
جامعیت دین را از پنج ویژگی میتوان شناخت که ویژگیهای انسان آرمانی اسلام ناب نیز هست و آنها عبارتند از: ترویج عشق به حضرت حق و اولیای او، حمایت از آگاهی و علم برتر، ترویج قدرت و توانمندی برتر، حماسه مقدس یا خشم و شور عرفانی و تلازم با دنیا و کثرت. در احیای دین باید این اصول و ویژگیها به طور کامل مد نظر باشند. پس جامعیت دین پرتوی است از ابعاد صفات و اسماء الهی.
3-4- حکمرانی بر زمان و غلبه بر تحجر:
اصل دیگر این است که احیاگر اندیشه دینی باید از دو قطب دیگر از افراط و تفریط در امان باشد: زمان زدگی و بیخبری از زمان. اوّلی دین شناسی را به التقاط و عدم خلوص خواهد کشاند که اماته دین را به ارمغان میآورد و بیخبری از زمان، دین شناسی را با فقدان پرسش و سؤال مواجه خواهد کرد که حاصل آن ناتوانی ایدئولوژی دینی و ناسازگاری آن با اندیشههای ناب و تحولات زمان است؛ چون دین راستین صامت است، پرسشهای زمان و ارائه اندیشههاست که آن را به زبان خواهد آورد و گوهرش را آشکار خواهد ساخت.
در این میان احیاگر دین است که باید هم بر زمان فرمان براند و هم با غفلت از زمان، دین را دچار تحجر و جمود نسازد. به همین سبب در احیاگری، شناختهای درون دینی و برون دینی و ایجاد توازن میان آن دو ضروری است؛ یعنی، احیاگران باید هم بنیانهای دینشناسی خود را استحکام بخشند و هم زمانشناسی خود را استوار کنند و گرنه در صورت فقدان یکی از دو بعد یاد شده یا عدم توازن میان آنها احیا از اماته و سنت از بدعت سر در خواهد آورد و به تعبیر علی(ع) «اسلام همچون پوستین وارونه پوشیده شود.»
4-4- دین شناسی کلان یا نگرش فراتخصصی:
آنگاه که دین متعلق معرفت و شناخت بشر قرار گرفت در قلمرو معرفت ما در چند چهره آشکار خواهد شد: به صورت علوم و معارف دینی چون، فقه، سیاست اسلامی، فرهنگ اسلامی و... یا دین با هویت جمعی یعنی، همراه با روح و پیکره خود و یا دین با گزارهها و زیر ساختهای معرفتیاش.
اینک متعلق احیای دین ممکن است یا بعدی از ابعاد دین باشد، یا احیای مبانی و زیر ساختهای معرفتی آن که احیای دین به
شیوه غیرمستقیم است. پس احیای معرفت دینی ممکن است به یکی از سه صورت جامه عمل بپوشد.
پرسش اساسی این است که ایا در عرصه احیای دین تخصص در یک بعد از معارف دینی برای احیای همان بعد شرط کافی است؟ برای مثال یک متخصص اقتصاد اسلامی و آگاه از مسائل اقتصادی زمان میتواند احیاگر اقتصاد اسلامی (در قلمرو تئوری و عمل) باشد؟
یا اینکه احیاگر در بعدی از ابعاد اسلام در گرو شناخت عمیق و اساسی به دین با هویت جمعی است، به عبارت دیگر؛ احیای تفکر دینی در هر سه صورت شرط لازمش دین شناسی جامع و فرا تخصصی است؟
تردیدی نیست که اسلام یک حقیقت دارای ابعاد است؛ نه حقایق متباین و متکثر؛ یعنی، مانند وجود حضرت حق – جلت عظمته – و شخصیت رسول اکرم(ص) یک حقیقت است که جلوههای متعدد دارد نه متکثرهایی که وحدت اعتباری یا صناعی داشته باشند. پس احیای معرفت سیاسی یا اقتصادی اسلام از احیای عرفان و اخلاق تفکیکپذیر نیست و احیاگر تفکر دینی – احیاگر بعدی از ابعاد دین یا همهجانبه – نه تنها باید در دین شناسی کلان تخصص معرفتی داشته باشد که باید تمامی ابعاد اسلام در شخصیت او متبلور باشد تا آنکه به تعبیر علی(ع) روح یقین را لمس کند «و با شروا روح الیقین» و از روح اسلام خبر دهد. [28]
پس، تخصص به مفهوم اینه تمام نمای معرفت و شخصیت رسول اکرم(ص) و
اهل بیت(ع) شدن (البته به طور نسبی) شرط لازم احیای تفکر دینی است امام تخصص به مفهوم متداول دانشگاهی آن یعنی، گذراندن برخی مراحل و واحدهای خاص در بعدی از ابعاد دین یا در عرصه دین شناسی کلان صرفاً بیانگر توانمندی در ارائه خدمتی به تفکر دینی است نه احیای آن.
5-4- نقش اولیا و عالمان ربانی:
مبحث پیشین پای بحث دیگری را به میان میکشد و آن، بحث ویژگیهای احیاگران تفکر دینی است. در این زمینه سه نگرش کلان به چشم میخورد: نفی نقش مفسران رسمی، دعوت به تعبد و پیروی از مجتهدان به موجب عدم تخصص در دین و لزوم توجه به اولیای دین و عالمان ربانی در عین دعوت به تفقه در دین.
عدهای نقش دین شناسان خاص را انکار میکنند و بر این باورند که:
«جامعه پلورالیستیک که جامعهای است غیر ایدئولوژیک، یعنی، بدون تفسیر و مفسران رسمی و بناشده بر عقل کثرتاندیش نه عاطفه وحدت کیش».[29] چنانکه یکی از اصول اساسی پروتستانیسم در اروپا نفی نقش کلیسا و روحانیت در دین شناسی بود. آنان فهم و تفسیر کتاب مقدس را همگانی اعلام کردند. این نگرش نیز تعبیر دیگری است از همان تجربه در کلیسای قرون وسطی.
نگرش دیگر، بر لزوم تعبد و پیروی از دین شناسان عرصه فقاهت و اجتهاد و یا پیران برگزیده و مرشدان کار آزموده است. پس این نگرش در نزد اهل اجتهاد و فقاهت و میان فرقههای تصوف و اهل عرفان مفهوم و قرائت خاصی دارد.
گروه نخست به پیروی از فقیهان کار آزموده دعوت میکنند و گروه دوم به اطاعت و سرسپاری در پیشگاه مرشدان و عارفان کار آزموده.
اینک باید خاطر نشان ساخت که دیدگاه نخست با انکار اصالت نقش کار آزمودگان دین نه تنها بدیهیترین اصل دینی، که روشنترین اصل عرفی و عقلایی را زیر پا مینهد زیرا که هر کسی طبق فطرت اوّلیه خویش میداند که نا آزمودگان باید تحت آموزش آزمودگان و راه رفتگان قرار گیرند و راه نا رفته ادعای راه شناسی در سر نپرورد و طب ناخوانده بر مسند طبابت تکیه نزند. ولی نظر گاه دوم که به این اصل عقلایی و عرفی توجه کرده است به نظر میرسد ابعادی از موضوع را مبهم و تاریک گذاشته است زیرا نه هر مجتهد فقیهی را میتوان کارشناس اسلام ناب شمرد و نه هر صوفی مرشد مآب را شایسته سرسپاری و اطاعت، که «هزار نکته باریکتر ز موی اینجاست». آری احیای تفکر دینی نیاز به شایستگی و صلاحیت علمی و عملی دارد که رکن رکین آن ایینه اسلام جامع یا علی گونه شدن است و مصداق بارز آن پس از اهل بیت(ع) امام خمینی(س) است.
پس فقط دینشناسانی که نظیر امام خمینی هستند، شایستگی احیای همه جانبه دین یا بازسازی بُعدی از ابعاد آن را دارند. البته اینگونه از ولایت محوری در اندیشه احیا به مفهوم نفی حق تفقه و تفکر در دین از دیگران نیست. مهم این است که تا به اوج خمینیگونگی عروج نکردهایم خود را احیاگر دین قلمداد نکنیم و گوسفندوار به ندای هر شبانی نیز گوش جان نسپاریم. به گفته مولانا:
«ای بسا ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نباید داد دست»
هر ولی را نوح کشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناس»
«عقل جزئی را قرین کن با خرد تا که باز اید خرد زان خوی بد»
«ای نگاه تو کلید هر سؤال با تو مشکل حل شود بیقیل و قال»
بنابراین، یکی از اصول روش احیا، پذیرفتن اصل محوریت عالم ربانی در عین فراخوانی نا آزمودگان به تفقه و تعمق در دین شناسی است.[30]
در پرتو این مبانی میتوان کاستیهایی را که ممکن است در روشهای دوازدهگانه وجود داشته باشد شناخت و اذعان نمود که چرا بر اساس آن شیوهها نمیتوان به آرزوی احیای تفکر دینی دست یافت.[31]
5- در ایینه ثقلین و نگرش امام خمینی(س):
آنچه گذشت طرح مدعا و دلایل آن از دریچه تأملات فلسفی و اسلوب روش شناختی بود بیآنکه نظرگاه ثقلین و نگرش امام خمینی(س) را از نظر دور بداریم. اینک همان مدعاها و تأملات پیشین را در ایینه بیغبار ثقلین و نگرش بزرگ احیاگر اندیشه اسلام ناب به نظاره بنشینیم. البته طرح تفصیلی این مباحث از عهده این مجال بیرون است پس ناگزیر در این وادی نیز به گشودن دریچههایی بسنده خواهیم کرد و استقصای در خور موضوع را بر عهده خواننده اهل تأمل خواهیم نهاد.
1-5- در ایینه ثقلین:
احیای معرفت و اندیشه دینی را در گرو بازسازی و اصلاح نگرش، گرایش و روش در دینشناسی دانستیم؛ یعنی نخست باید گوهر دین و روح آن که خداشناسی و ولیشناسی است، تصحیح و تنقیح گردد، که مستلزم دستیابی به دینی است دارای علم و مروج آگاهی برتر، توانایی برتر، حماسه عرفانی، عشق آتشین به حضرت حق و اولیای او و متلازم با دنیا و سیاست. اگر این نگرش با توجه به اصول و مبانی پنج گانه در روششناسی احیا صورت پذیرد احیای راستین تفکر دینی را در پیخواهد داشت.
انیک میگوییم: این مبانی به طور عمیق مورد توجه قرآن و سنت است:
خدای قرآن خدایی نیست که مانند خدای بودا (نیروانا) یا خدای فلسفه پویش وایتهد عین نظام هستی و طبیعت باشد و یا چون خدای ساعت ساز در کلام متأثر از فیزیک نیوتن جهان را بیافریند و به راه اندازد و سپس خود در گوشهای بنشیند و تماشاگر باشد. [32] و یا چون خدای مسیحیت نیست که همواره با چهره عشق و صلح و آشتی نمایان شود و یا چون خدای ایین یهود قهرش بر رحمتش غلبه داشته باشد و یا چون خدای تصوف و اهل عرفان (عرفان عابدانه و عاشقانه محض) همواره با بندگان خاصی در ارتباط باشد و کاری با بیدادگران و زرپرستان نداشته باشد. خدای اسلام خدایی است که در قرآن با اوصافی چون: رحمن، رحیم، علیم و علامالغیوب، قهار، عزیز (شکستناپذیر)، دوستدار پیکارجویان راه خدا، قادر متعال، عزت بخش نیکوکاران و خوارکننده مستکبران، عهدهدار پیروزی اهل ایمان و شکست باطل، هدایتگر انسان از حیات زیستی به حیات طیبه و از ذلت نفس اماره به نفس مطمئنه و از خود عقلانی به خود ربانی است. به عبارت دیگر، هدف قرآن و بعثت پیامبران هدایت بشر به خدا گونگی است و اینکه انسان صفات و اسماء حضرت حق را در خود متبلور کند که عبارتند از: عشق ورزی به حضرت حق: «الذین امنوا اشد حبّاً لله»؛ [33] آنانکه ایمان آوردهاند به خدا بیشترین محبت را دارند، علم و آگاهی
عقلانی و شهودی: «و علّم ادم الاسماء کلها» [34]؛ خدا تمامی اسماء را به آدم آموخت، و «علّمناه من لدنّا علماً»[35]؛ او را از نزد خود دانشی آموخته بودیم، قدرت و توانایی برتر: «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم»[36]؛ برای (کارزار) با آنان آنچه میتوانید نیرو و اسبان بسته مهیا سازید تا بدین وسیله دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید، حماسه یا خشم و شور ربانی: الذین یبلّغون رسالاتالله و یخشونه و لا یخشون احداً الّا الله.»[37]؛ آنانکه پیامهای خدا را میرسانند و از او میترسند و از هیچ کس جز او هراسی به دل راه نمیدهند و تلازم با کثرت (دنیا و سیاست): «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکرالله و اقام الصلوة و ایتاءِ الزکوة»[38]؛ مردانی که بازرگانی و خرید و فروش، ایشان را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زکات باز نمیدارد. از این مبانی که بگذریم، «نهی از ایمان به بعضی از ایات و کفر ورزیدن به بعضی دیگر»، «سرزنش علمای اهل کتاب به خاطر تحریف وحی الهی»، «دعوت به تفقه گروهی از هر طایفه در دین و تعلیم آن به مردم»، «تأکید بر لزوم پرسش از عالمان ربانی و اهل ذکر و اطاعت از رسول اکرم(ص) و اولوالامر» و... همه در کشف مبانی معرفتی احیای دین در نگرش قرآن بسیار قابل تأملند.[39]
نکته اساسی در نگرش اهل بیت(ع) به دین این است که شناخت خدا و اولیای خداوند در معرفت دینی نقش محوری و کلیدی ایفا میکنند. پس از آن اصالت قرآن، اصالت تعقل و شهود عرفانی، لزوم غلبه دینشناسان بر زمان و تحجر و لزوم جامعنگری به دین جایگاه خاصی دارند.
علی(ع) در خطبه اوّل نهج البلاغه میفرماید: «اوّل الدین معرفته»؛ سنگ بنای دین، شناخت خداست. و در حکمت 262 خطاب به حارث میفرماید: «انک لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه»؛ تو حق را نمیشناسی تا اهل حق را بشناسی و باطل را نمیشناسی تا آن را که به آن عمل میکند بشناسی. به عبارت دیگر؛ حضرت میفرماید: تو هنوز روح و گوهر دین را نمیشناسی تا فروع آن را که نقد و ارزیابی امور بر مبنای آن است بشناسی.
اگر در مجموعه خطبهها، نامهها و حکمتهای حضرت تأمل شود روشن میگردد که نگرش حضرت به خداوند همان نگاه قرآنی است که با خداشناسی در ادیان دیگر تفاوت جوهری دارد و همین تفاوت در نگرش به خداست که شخصیت حضرت را جامع اضداد و دین شناسی او را با دین شناسی مدعیان اسلام متمایز میسازد.
پس از معرفت خدا، معرفت اهل بیت(ع) و اولیای حق یا عالمان ربانی در دین شناسی مولا نقش اساسی دارند. چنانکه در خطبه
دوّم از اهل بیت(ع) به عنوان «سنگ بنای دین»، «ستون یقین»، «محور و معیار، که هر کس از آنان پیشی گیرد باید به سویشان باز گردد و آنکه عقب مانده به آنان بپیوندد»، «کسانی که خداوند به سبب آنان کمر دین را استوار و از لرزش پیکرش جلوگیری کرد.» و تعبیرهای دیگر که طرح آنها مجال دیگری میطلبد.
حضرت پس از اهل بیت(ع) – به طور خاص _ به نقش عالمان ربانی و اولیای الهی – به طور عام – در احیای دین عنایت خاصی دارد. در حکمت 432 در ضمن اشاره به ویژگیهای اولیای خداوند میفرماید: «بهم علم الکتاب و به علموا و بهم قام الکتاب و به قاموا»؛ کتاب خدا به وسیله آنان شناخته میشود و آنان به واسطه کتاب خدا دانا شدهاند. کتاب خدا به وسیله آنان بر پای میایستد (در عینیت جامعه احیا میشود) و آنان به سبب کتاب خدا بر پای ایستادهاند (شخصیتشان احیا شده است).
اگر به این سخنان شگفتانگیز مجموعه روایات «کتاب الحجة» از کتاب شریف اصول کافی و جایگاه ولایت در احادیث دعائم الاسلام و جایگاه اهل بیت(ع) در دعای شریف جامعه کبیره و منابع دیگر را بیفزاییم نقش سنت اهل بیت(ع) و اولیای الهی در احیای دین بیش از این آشکار خواهد شد.[40] به ویژه آنجا که در روایات دعائم الاسلام به دو خصیصه ولایت تأکید میشود: یکی اینکه: به هیچ چیز (حتی نماز، حج، زکات و روزه) چون ولایت سفارش نشده است و دیگر اینکه، در بیان فلسفه تقدم ولایت بر واجبات دیگر اسلام آمده است: «لانّها مفتاحهنّ»؛ زیرا که ولایت کلید فرایض دیگر است.[41]
در جوامع روایی اهل بیت(ع) به اصول زیر نیز تأکید فراوان شده است: «لزوم قرآن محوری در دینشناسی»، «لزوم توجه به عقل و خرد ناب در ابواب کتاب العقل و الجهل»، «لزوم عالم به زمان خود بودن»، «جایگاه بصیرت و شهود عرفانی در دینشناسی»، «ضرورت گرفتن علوم دین از عالمان ربانی چون» «و لا علم الا من عالم ربانی»، «تأکید بر وارث پیامبران بودن علما» و... که تفصیل آن از عهده بحث بیرون است.[42]
2-5- در نگرش امام خمینی(س)
مبانی معرفتی احیای دین در نگرش امام خمینی(س) برجستگی خاصی یافته است که هر فرازی از آن، کلیدی است برای گشودن گرهای از گرههای مسائل غامض احیای دین.
ای نگاه تو کلید هر سؤال با تو مشکل حل شود بیقیل و قال
اگر در آثار و اندیشههای آن بزرگ نیک بیندیشیم خواهیم دید، خدا در اندیشه و نگرش وی سرچشمه ارزشها و محور هستی است و بدون او دین و دنیا بیبنیاد است. در وصف توحید میفرماید: «هو قرة اعین اهل
المعرفة و الاولیاء»[43]؛ توحید نور چشم اهل معرفت و اولیای حضرت حق است. و در توصیف حضرت حق مینویسد: «چون ذات حضرت حق کامل و فراتر از کامل و وجود او بسیط بلکه فراتر از بساطت است، پس او به طور بسیط اجمالی، تمامی حقایق و از کثرت خارجی، خیالی، وهمی و عقلی پیراسته است. بنابر این، او تمام هستی است بیآنکه مصداق اشیاء باشد.»[44]
امام(ره) هستی را تجلی اسمایی حضرت حق – جلت عظمته – و ولیالله را مظهر اسم اعظم «الله» میشناسد که اینه صفات جمال و جلال است؛ و امانتی را که زمین و آسمان از پذیرش آن سرباز زدند و انسان بر دوش کشید، همان ولایت کلیه، یعنی وجهالله و اینه خدانما بودن میداند: «بدان که ارباب معرفت و اصحاب قلوب میفرمایند: از برای هر یک از اسماء الهیه در حضرت واحدیت صورتی است تابع تجلی به فیض اقدس در حضرت علمیه به واسطه حب ذاتی و طلب مفاتیح غیب، التی لا یعلمها الا هو، و آن صورت را عین ثابت در اصطلاح اهلالله گویند، و به این تجلی به فیض اقدس اوّلاً تعینات اسمائیه حاصل اید و به نفس همین تعین اسمی صور اسمائی که اعیان ثابته است محقق گردد و اوّل اسمی که به تجلی احدیت و فیض اقدس در حضرت علمیه واحدیه ظهور یابد و مرآت آن تجلی گردد اسم اعظم جامع الهی و مقام مسمایالله است که در وجهه غیبیه، عین تجلی به فیض اقدس است.
... و تعین اسم جامع و صورت آن عبارت
از عین ثابت انسان کامل و حقیقت محمدیه – صلیالله علیه و آله – است. چنانچه مظهر تجلی غیبی فیض اقدس، فیض مقدس است، و مظهر تجلی مقام واحدیت، مقام الوهیت است و مظهر تجلی عین ثابت انسان کامل روح اعظم است و سایر موجودات اسمائیه و علمیه و عینیه مظاهر کلیه و جزئیه این حقایق و رقایق است.»
و میفرماید: «معلوم میشود که انسان کامل مظهر اسم جامع و مرآت تجلی اسم اعظم است.» و درباره امانت الهی در قرآن: «و امانت در مشرب اهل عرفان ولایت مطلقه است که غیر از انسان هیچ موجودی لایق آن نیست، و این ولایت مطلقه همان مقام فیض مقدس است که در کتاب شریف اشاره به آن فرموده بقوله تعالی: «کل شیء هالک الا وجهه» و در حدیث شریف کافی حضرت باقرالعلوم – علیه السلام – فرماید: «نحن وجه الله»... و در زیارت جامعه کبیره فرموده: «والمثل الاعلی». و این مثلیت و وجهیت همان است که در حدیث شریف فرماید: «انّ الله خلق آدم علی صورته» یعنی، آدم مثل اعلای حق و ایتالله کبری و مظهر اتم و مرآت تجلیات اسماء و صفات و وجهالله و عینالله و یدالله و جنبالله است.»[45]
آنگاه رسول اکرم(ص) را اینگونه معرفی میکند: «رسول خدا(ص) انسان کاملی است که در رأس مخروطه این عالم واقع است. ذات مقدس حق تعالی که غیب است و در عین حال ظاهر است، مستجمع همه کمال به طور غیر متناهی است، در رسول اکرم(ص) متجلی است به تمام اسماء و صفات و در قرآن متجلی است به تمام اسماء و صفات.»
در ادامه، هدف بعثت نبی اکرم(ص) و رسالت اسلام را تربیت انسان در تمامی ابعاد میداند: «روز بعثت روزی است که خدای تبارک و تعالی موجود کاملی که از او کاملتر نیست و نمیشود باشد مأمور کرد که تکمیل کند موجودات را، انسانها را که ابتدائاً یک موجود ضعیف ناقص هست لکن قابل این است که ترقی کند، انسان را مترقی کند. ابعاد انسان، ابعاد همه عالم است و اسلام برای تربیت انسان در همه ابعاد است.»[46]
در پرتو این نگرش است که همه جانبهنگری به دین را از مبانی معرفتی اسلامشناسی میداند: «برداشتهای مختلفی که از اسلام شده است به حسب نظرهای مختلفی که صاحب نظرها داشتند و بینشی که داشتند بسیار اختلاف هست و هیچ کدامش نرسیده است به حدی که اسلام را بشناسد یا انسان را بشناسد یا رسول اکرم(ص) را بشناسد یا عالم را بشناسد همهشان در یک سطح محدود هستند، چه بسا اشخاصی که خیال میکنند که پیغمبر اکرم (ص) آمده است یا سایر انبیایی که خدای تبارک و تعالی فرستاده
است، برای این است که مردم را از این ظلمها و بیعدالتیها و امثال این نجات بدهد مأموریت همین است که عدالت ایجاد کند در اجتماع و در افراد و مأموریت به همین قدر بیشتر نیست. چه بسا اشخاصی که اقتصاد را یک مطلب با اهمیتی تلقی میکنند و مأموریت انبیا را محدود به این بکنند که اینها آمدهاند تا مردم را به یک شکم سیر و یک زندگی مرفّه برسانند و همین است مأموریت انبیا. و چه بسا اشخاصی که به حسب دید عرفانی که دارند بعثت انبیا را محدود میکنند به اینکه برای بسط معارف الهی است و غیر از این بعثت چیزی نیست. و همین طور فلاسفه یک طور فکر میکنند، فقهای اسلام، ملتها یک طور فکر میکنند، روشنفکرها یک طور فکر میکنند و مؤمنین هم هر کدام به یک نحو فکری دارند و همه قاصرند از رسیدن به آنچه که هست.»[47] پس از آن حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» را تفسیر میکند و محدود کردن دین به دنیا یا آخرت را خلاف واقع میداند: «این روایتی است که وارد شده است «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این به ما میفهماند که انسان آنطور موجودی است که اگر چنانچه شناخته بشود، شناسایی خدا با اوست، نسبت به هیچ موجودی این مطلب صادق نیست. رب انسان را کسی نمیتواند بشناسد الا اینکه خودش را بشناسد و خودشناسی که دنبالش خداشناسی است حاصل نمیشود مگر برای اولیاء خدا. و گمان نباید بشود که اسلام آمده است برای اینکه این دنیا را اداره بکند یا آمده است فقط برای اینکه مردم را متوجه به آخرت بکند یا آمده است که مردم را آشنای به معارف الهیه بکند. محدود کردن، هر چه باشد خلاف واقعیت است. انسان غیر محدود است و مربی انسان که قرآن است غیر محدود است، نه محدود به عالم طبیعت و ماده است، نه محدود به عالم غیب است، نه محدود به عالم تجرد است، همه چیز است.»[48]
امام(ره) مقصد پیامبران را حکومت نمیداند بلکه تمام مقاصد آنان را معرفت خدا و حصول معرفت خدا را اساس همه فضایل میداند؛ چنانکه نبود ایمان به خدا را منشأ تمامی مفاسد و رذائل میشناسد: «مقصد انبیا حکومت نبوده است، حکومت برای مقصد دیگر بوده نه مقصد بوده، تمام مقاصد برمیگردد به معرفتالله... اگر ایمان به خدا پیدا شد همه چیز دنبالش است، تمام فضایل دنبالش است. انبیا هم دنبال این بودند که به تدریج آن طور که میشود این بشر را سوق بدهند طرف معرفت الله.»[49]
در فراز دیگری به طور صریح نگرش یک بعدی یا گرایش یک بعدی را که اتخاذ روش یک بعدی در اسلامشناسی را نتیجه میدهد،
موجب تحریف اسلام میداند و به هر کدام از آنها اشارههای دقیقی دارد: «یک مدت زیادی گرفتار عرفا ما بودیم، اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را برمیگردانند به آن طرف، هر چه دستشان، هر ایهای دستشان میآمد میرفت آن طرف، مثل تفسیر ملا عبدالرزاق، خوب بسیار مرد دانشمندی، بسیار مرد با فضیلتی اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف کانه قرآن با این کارها کاری ندارد. یک وقت هم گرفتار شدیم به یک دسته دیگری که همه معنویات را برمیگردانند به این طرف، اصلاً به معنویات کار ندارد، کانه اسلام آمده برای اینکه اسلام هم طریقهاش مثل هیتلر که او آمد که دنیاگیری کند و کشور گشایی کند...
اسلام آمده انسان درست کند و انسان همه چیز است. همه عالم است انسان. آن که مربی انسان است باید همه عالم را آشنا بر آن باشد و انسان را به همه مراتب آشنا به آن باشد تا بتواند این انسان را به آن مدارجی که دارد برساند، اسلام را به همه جهاتش بشناسد. یکی میاید چهار تا از جنگهای اسلام را بررسی میکند، بعد میشود اسلام شناس. خوب تو جنگ شناسی، از اسلام بگو من این ورقش را میشناسم. فقیه حق ندارد بگوید که من اسلام شناسم. فقیه باید بگوید من فقه شناسم، من فقه اسلام ر میشناسم، آن که از همه بهتر میداند همان است که فقه اسلام را میداند. فیلسوف حق ندارد بگوید من اسلام شناسم، این بگوید من یک قسمتی از مثلاً معقولات اسلام را ادراک کردم. آن هم که حکومت اسلامی را بررسی کرده و اطلاع پیدا کرده که وضع حکومت چه بوده او حق ندارد بگوید من اسلام شناسم، بگو من حکومت اسلام شناسم. ادعای اسلام شناسی جز برای آن که همه جهات اسلام را بداند چه جوری است و همه مراتب معنویت اسلام و مادیت اسلام را بداند او میتواند بگوید من اسلام شناسم. علی بن ابی طالب اسلام شناس بود.»[50]
از سوی دیگر، در دیباچه وصیت نامه خویش توجه به «ثقلین» را اساس عزت و سعادت دنیای اسلام و دوری از آن دو را سرمنشأ تباهی عالم اسلام قلمداد میکند: «و ذکر این نکته لازم است که حدیث ثقلین متواتر بین جمیع مسلمین است و کتب اهل سنت از صحاح شش گانه تا کتب دیگر آنان با الفاظ مختلفه و موارد مکرره از پیغمبر اکرم – صلیالله علیه و آله و سلم – بطور متواتر نقل شده است و این حدیث شریف حجت قاطع است بر جمیع بشر بویژه مسلمانان مذاهب مختلف و باید همه مسلمانان که حجت بر آنان تمام است جوابگوی آن باشند و اگر عذری برای جاهلان بیخبر باشد برای علمای مذاهب نیست.»[51] پس از تأکیدهای عجیب بر محور بودن قرآن،
نهجالبلاغه را بعد از آن بزرگترین دستور زندگی مادی و معنوی و کتاب رهایی بخش بشر میشناسد: «ما مفتخریم که کتاب نهج البلاغه که بعد از قرآن بزرگترین دستور زندگی مادی و معنوی و بالاترین کتاب رهاییبخش بشر است و دستورات معنوی و حکومتی آن بالاترین راه نجات است از امام معصوم ما است.»[52]
چنانکه پس از آن دعاهای حیات بخش ائمه معصومین(ع) چون صحیفه سجادیه، دعای عرفه، مناجات شعبانیه و... را قرآن صاعد میخواند و به آنها سفارش میکند.
اصل دیگر در فلسفه دینشناسی امام خمینی(ص)، توجه به لزوم زمان شناسی و دوری از تحجر گرایی است. از بررسی آثار آن بزرگ به دست میاید که هم زمانزدگی را آفت بزرگ دینشناسی میداند و هم افتادن به ورطه فسیل وارگی یا تحجر و بیتوجهی به تحولات زمان را: «شما باید نشان بدهید که مردم چگونه علیه ظلم و بیداد و تحجر و واپسگرایی قیام کردند. و فکر اسلام ناب محمدی را جایگزین تفکر اسلام سلطنتی، اسلام سرمایهداری، اسلام التقاطی و در یک کلمه: اسلام آمریکایی کردند.»[53] در فرازی دیگر: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد، و فقاهت در منطق نا آگاهان، غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت کند... و این مسائل رایج حوزهها بود و هر کس کج راه میرفت، متدینتر بود، یاد گرفتن زبان خارجی کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار میرفت.
در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم. تردیدی ندارم که اگر همین روند ادامه مییافت، وضع روحانیت و حوزهها وضع کلیسای قرون وسطی میشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزهها را حفظ نمود.»[54]
در عبارت صریح دیگر: «امروز جامعه مسلمین طوری شده که مقدسین ساختگی جلو نفوذ اسلام و مسلمین را میگیرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه میزنند. ریشه این جماعت که در جامعه وجود دارد در حوزههای روحانیت است.» [55]
از سوی دیگر، اتخاذ شیوه التقاطی در اسلام شناسی – که مصداق بارز زمانزدگی و عدم حاکمیت بر زمان است – را بزرگترین خیانت به اسلام و مسلمین میشناسد: همه باید بدانید که التقاطی فکر کردن خیانتی بزرگ به اسلام و مسلمین است و ثمره تلخ
این نوع تفکر در سالهای اینده روشن میگردد.
چنانکه در وصیت نامه، غربزدگی را آفت و خانمانسوز میداند: «از جمله نقشهها که مع الاسف تأثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهای استعمارزده از خویش، و غربزده و شرقزده نمودن آنان است، به طوری که خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند.»[56]
اگر بر این فرازهای روشن این اصول را نیز بیفزاییم که: «امام(س) در دینشناسی با روش اخباریون به شدت مخالفت میورزد و از روش اصولیون حمایت میکند.»، «بیتوجهی به فقه جواهری و اسلوب فقاهتی سنتی در شناخت اسلام ناب را خطری جدی برای اسلام تلقی میکند.»، «با تز جدایی اسلام از روحانیت به شدت مخالفت میورزد و آن را تز استعماری میداند.» و... به دست میاید که مبانی معرفتی مورد بحث برای احیای تفکر دینی، به طور جدی مورد توجه امام راحل(س) بوده است.
حاصل سخن:
از بررسیهای یاد شده میتوان نتیجه گرفت که مبانی معرفتی احیای تفکر دینی یعنی، بازسازی نگرش به خدا، شناخت ولی الهی به عنوان روح و گوهر دین شناسی و رعایت اصولی چون: اتخاذ شیوه جامع (روش مبتنی بر ثقلین و عقل و شهود عرفانی)، لزوم جامعنگری به دین، فرمانروایی بر زمان و غلبه بر تحجر، نگرش فرا تخصصی و کلان به عنوان کارشناسان احیای دین، نه تنها بر اساس تأملات فلسفی قابل اثباتند که نگرش قرآن و اهل بیت(ع) در قلمرو دینشناسی و احیای معرفت دینی بر همان اصول استوار است و امام خمینی(س) که فرزند راستین مکتب ثقلین است، احیاگریهای معرفتی (تبیین تئوریک و نظری دین) و اصلاحگریهای اجتماعی یا تجدید حیات دینی خود را بر همان اصول و بنیانهای معرفتی بنا نهاده است.