آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن


«انقلاب» واقعیتی است که همواره مورد توجه تاریخدانان، دانشمندان علوم اجتماعی و متفکران سیاسی بوده است، «سرچشمه‌ها و منابع حقیقی انقلاب» را نخستین بار ارسطو مورد مداقه قرار داده است و تاکنون طی قرون متمادی گذشته، اندیشمندان زیادی، و سؤالات بیشماری را در باب «چرایی» و «چگونگی» انقلاب مطرح نموده و به تشریح کم و کیف آن پرداخته‌اند. لیکن دیدگاهها به گونه چشمگیری از یکدیگر متفاوت بوده و در نهایت، جمع بندی همه جانبه و واحدی از «انقلاب» را به دست نداده‌اند. «دسته‌ای، انقلابها را نتیجه اجتناب‌ناپذیر ساختار اجتماعی در ادوار تاریخی می‌دانند.»[112]
«دسته دیگری با تکیه بر «عملگرایی» ضرورت انقلاب را به دلیل عینی بودن ثبات اجتماعی نفی می‌کنند». [113] گروهی نیز معتقدند «جامعه توده‌وار» که مبتنی بر ثبات سنتی ساختارهای معینی است، اگر مواجه با انهدام ساختارهای خود گردد به سوی انقلاب مردمی گرایش می‌یابد». [114] «گروهی دیگر با توسل بر توجیهات روانشناسی
اجتماعی می‌کوشند، انگیزه‌های «قیام بر ضد حکام مستقر» و یا عدم تحقق تصوّرات توده‌ها در کل دوره حیاتشان را شناسایی کنند»[115] «این گروهها، طیف گسترده‌ای از اندیشه در باب انقلاب را به نمایش گذاشته‌اند».
مکتب عملگرایی با مسامحه به علل وقوع انقلاب، به «چگونگی از هم گسیختگی جوامع در حال انقلاب» می‌پردازد و عملگرایان مشهوری چون «تالکوت پارسونز» در تلاش برای بنای یک تئوری تحول اجتماعی، درک صحیح نظام اجتماعی را لازم می‌دانند». [116] چالمرز جانسون _ که یک عملگراست در کتاب «تحول انقلابی» ضمن تشریح دقیق شرایط «اقلیت نخبه حاکم» و عدم توجه آن به «خواست توده‌ها»، بی‌پاسخ ماندن تقاضاهای مطرح شده از سوی جامعه را نشان دهنده گرایش قدرت اجتماعی به سوی سازماندهی و تلاش برای تحقق انقلاب می‌داند. نظریه‌پردازان «جامعه توده‌وار» نظیر: هانا آرنت و ویلیام کورن هاوزر به ماهیت دموکراسی‌های کثرت‌گرا توجه نموده‌اند، در زمینه رهیافتهای روانشناسانه و اینکه «انقلاب ناشی از احساس سرکوب‌شدگی بخشی از اجتماع است، فرضیه محرومیت نسبی با اتکا به دو محور» «ناکامی _ پرخاشجویی» ریشه در تلاشی دارد که «آلکسی دو توکویل» در مورد تحلیل انقلاب فرانسه انجام داده است و افرادی نظیر «جیمز دیویس»، «گار» و «پیتریم سوروکین» به نقد و ارزیابی آن پرداخته‌اند و «سوروکین» غرایز سرکوب شده اجتماع را منشأ تحول اجتماعی تلقی می‌کند. در توجیه اینکه مفهوم انقلاب چیست؟ اندیشمندان علوم اجتماعی تعریفهای گوناگونی را عرضه نموده‌اند افلاطون به مسأله توزیع قدرت و نقش آن در تحول اجتماعی اشاره می‌کند. در حالیکه امروزه به دلیل وقوع زنجیره‌ای تحول در نظامهای سیاسی، توزیع قدرت، تنها نقش را در تفهیم ماهیت انقلاب بازی نمی‌کند.
«آلوین استانفورد کوهن» معتقد است: «به طور کلی تعریفهای مختلف از انقلاب به صورت اجمالی در دو طبقه قرار می‌گیرند....، دسته نخست، شامل تحولاتی است که آنها را انقلاب کبیر می‌توان نامید.»
یک نمونه از این تعریف را «پتی» به دست داده است؛ وی یک انقلاب کبیر را «تجدید بنای دولت» تعریف می‌کند...؛ دسته دوم از تعریفها، به نحو بارزی گسترده‌تر بوده و البته غالب تحولات عمده دسته نخست را نیز در برگیرد. به علاوه، این طبقه شامل کلیه انتقال قدرتهای فوق قانونی و یا خشونت‌آمیز هم می‌شود. چالمرز جانسون، رودلف رومل، ریموند تانتر، پیتر کالورت و جیمز دیویس از زمره نظریه‌پردازان مکتب اخیرند». [117]
«کالوین استانفورد کوهن» نمایش گسترده‌ای از تعریف انقلاب را نشان می‌دهد که «انتقال از عصر کشاورزی به دوره صنعتی در اروپا»، «انقلاب در وسایل ارتباط جمعی»، «انقلاب سبز ناشی از تکنولوژی غذایی»، «انقلاب جنسی» معرف آن است. این دیدگاه تفاوت بارزی با دو دیدگاه ذکر شده دارد و تعریف سومی از انقلاب را به دست می‌دهد. [118] کرین برینتون در مقدمه کتاب خود با عنوان «کالبدشکافی چهار انقلاب»، نظر خود را درباره انقلاب بدین گونه آغاز می‌کند: «انقلاب واژه دقیقی نیست: انقلاب بزرگ فرانسه، انقلاب آمریکا، انقلاب صنعتی، انقلابی در هائیتی، یک انقلاب اجتماعی، انقلاب سیاهپوستان، انقلاب در اندیشیدن ما، یا انقلاب در داد و ستد پوشاک خانمها و یا انقلاب در صنعت اتومبیل‌سازی،... این فهرست ممکن است بی‌پایان باشد. در واقع، در منتهاالیه یکی از طیفهای معانی‌اش، انقلاب در کاربرد همگانی، معنای جز «دگرگونی شدید و
ناگهانی» ندارد[119]. هانا آرفت در تشریح معنای انقلاب ابتدا به تفاوت استعاری آن با جنگ، تبهکارانه بودن ماهیت جنگها می‌پردازد و در تفهیم انقلاب می‌نویسد: «انقلابهای عصر جدید نه با «دگرگونی امور»[120] تاریخ رم قدر مشترکی دارند، نه با کشمکش و شورش در درون دولتهای یونانی، [121] و نه معادلند با آنچه افلاطون دگرگونی نیمه طبیعی صورتی از حکومت به صورت دیگر[122] می‌خواند یا با آنچه پولو بیوس، دور یا چرخه معینی[123] که امور بشری به علت آنکه همیشه از کرانی به کران دیگر می‌رود، در دامنه آن محدود می‌گردد...، اما جنبه دیگری در انقلابهای جدید وجود دارد که می‌توان بیشتر امیدوار بود برای آن سابقه‌ای که در دوران پیش از عصر کنونی پیدا کرد. کیست که انکار کند مسأله اجتماعی در همه انقلابها تأثیر عظیم داشته است.
بسیاری از نظریه‌پردازان، «مسخ شدن ارزشهای نهاد اجتماعی» را مهمترین دلیل وقوع انقلاب قلمداد می‌کنند. هانتینگتون در کتاب «نظام سیاسی در جوامع در حال تغییر» با ارائه «نمونه تجددگرایی» برای تحلیل تحولات اجتماعی که شاخصهای آن را مواردی؛ چون جنبه‌هایی از صنعتی شدن، رشد غیر مذهبی، دموکراسی شدن، رشد شهرنشینی، رشد آموزش و پرورش، رشد رسانه‌های گروهی تشکیل می‌دهند، به ارزیابی ثبات یا عدم ثبات در جوامع در حال تغییر می‌پردازد. [124]
وی می‌نویسد: «انقلاب عبارت است از یک حرکت سریع و ناگهانی در ارزشها و باورهای مسلط، رهبری و حاکمیت سیاسی برای بازگرداندن ارزشهای اجتماعی قدیم که توأم با زور و خشونت داخلی باشد». [125]
استانفورد کوهن در «نظریه‌‌های انقلاب» ضمن برشمردن نظر اندیشمندان در باب استحاله ارزشها اعتقاد خود در تغییر ارزشهای یک جامعه و اینکه به دلیل انعطاف فرهنگها، تغییر مطلق امکانپذیر نیست. و نیز باور شرکت‌کنندگان در انقلاب را مبنی بر فروپاشی نظم کهن و رخت بر بستن آن از تاریخ ذکر می‌نماید». [126] برینتون در این مورد در قالب «موضوع رژیمهای پیشین» به کاستیهای حکومت، گلایه بیش از معمول مالیات گذاری، پشتیبانی آشکار حکومت از یک رشته مصلحتهای اقتصادی به زیان مصالح اقتصادی دیگر، در تنگنا افتادن مدیریت و آشفتگیهای ناشی از آن، دگرگونی بیعت روشنفکران، عدم اعتماد به نفس در میان بسیاری از اعضای طبقه حاکم، روی آوردن بسیار از اعضای طبقه حاکم به این اعتقاد که امتیازهایشان غیر عادلانه و به زیان جامعه است، تشدید ناسازگاریهای اجتماعی، وقفه افتادن در جریان باز بودن راه پیشرفت به روی استعدادها در برخی زمینه‌ها و سرانجام جدایی قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی و تشخیص اشاره می‌کند و آنها را زمینه استحاله ارزشها قلمداد می‌کند که در آغاز انقلاب مؤثرند.[127]
چالمرز جانسون انقلاب را جلوه‌ای از خشونت تلقی می‌کند و می‌نویسد یک شیوه راهیابی به مفهوم انقلاب، بررسی آن به عنوان جلوه‌ای از خشونت است. [128] جایگزینی نخبگان جدید به جای سران رژیم پیشین دوره جدیدی را منجر می‌شود که به دوران پس از پیروزی معروف است. در این دوره ابتدا موقتاً میانه‌روها بر سر کار می‌آیند؛ زیرا بر اثر درگیری توده‌های رادیکال و آرمانگرا که معمولا جوان و احساساتی بوده و اصیلترین فرزندان انقلاب تلقی می‌شوند با مدافعان رژیم مستقر، بخش مهمی از این آرمانگرایان وفادار قربانی می‌شوند و سازماندهی آنها در جریان انقلاب از هم پاشیده می‌شود. در حالی که میانه‌روها ضمن آنکه بر سر انحراف رژیم در تصویب و اجرای قوانین با شیوه سیاسی تعارض دارند و به نوعی تغییر وضعیت در بازسازی شیوه‌های سیاسی معتقدند؛ کمترین خطر فروپاشی از جانب رژیم پیشین آنان را تهدید می‌کند و چون متشکل از تکنوکراتهای پیرو مرفه شهری و روشنفکران اجتماعی هستند، ضمن حفظ سازماندهی خود، پس از انقلاب نیز آمادگی حکومت کردن را دارند.
میانه‌روها به دلیل عدم درک صحیح شرایط انقلابی اهمیت ندادن به مشارکت سیاسی توده‌ها و نیز ناتوانی در حل معظلات و حوادث سریع و خشن پس از پیروزی، تدریجاً مورد انتقاد رادیکالها قرار گرفته‌اند و این تعبیر از آنان که: «میانه‌روها می‌کوشند تا انقلاب را متوقف سازند و به سازش بکشانند و به همان اندازه فرمانروایان رژیم پیشین برند حتی از آنها هم بدترند؛ زیرا اینان هم خائنند و هم پست و هم احمق»[129] از حوادث این دوره انتقالی محسوب می‌شوند. بویژه آنکه دولت میانه رو درصدد حفظ بوروکراسی و ساختار سیاسی رژیم پیشین برمی‌آید که نوعی نبرد با رادیکالها (اصلاح‌طلبان) به حساب می‌آید. بتدریج رادیکالها از فرصت استفاده می‌کنند و به سازماندهی خود می‌پردازند و رژیم سیاسی حالت حاکمیت دوگانه را پیدا می‌کند و به سرعت به ایجاد
نهادها و سازمانهایی می‌پردازند که «از آرمان و کمال مطلوب» انقلاب برخاسته است و در نزد توده‌ها مشروعیت بیشتری نسبت به نهادهای رژیم پیشین که مورد حمایت میانه‌روهاست، دارا هستند. به همین دلیل حمایت توده‌ها از این طیف وسیعتر است و این مرحله با پیروزی تندروها و تبدیل حاکمیت دوگانه به حاکمیت یگانه پایان می‌گیرد. زیرا میانه‌روها بین محافظه‌کاران رژیم پیشین که هنوز قدرت خود را کاملاً از دست نداده‌اند و رادیکالها که مصمم و پرخاشگرند گرفتار شده و در شرایط مشارکت سیاسی پس از انقلاب نمی‌توانند آزادی لجام گسیخته را رام کنند و به زیر نفوذ خود درآورند. از سوی دیگر، یک ضعف ارگانیک نیز برای هدایت واقعی سکان انقلاب دارند و توان مقابله را از دست می‌دهند، نکته‌ای که مهندس مهدی بازرگان در انقلاب اسلامی ایران، در شرایط حاکمیت دولت موقت بیان کرد با این مضمون که: «تعدد مراکز تصمیم‌گیری ایجاد شده است». معرف این واقعیت است. روی کارآمدن میانه‌روها در انقلابها یک حقیقت دیگر را می‌نماید و آن، این است که در اصل انقلابها «با کمال مطلوب آرمانگرایان و رادیکالها» که کاملاً خواهان نابودی «وضع موجود» هستند به پیروزی می‌رسند و تمامی انقلابها «کمال مطلوب» خود را علاوه بر مردم سرزمین خود، برای تمام آحاد بشر مناسب می‌دانند. شعار «نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی» در انقلاب اسلامی این واقعیت را نشان می‌دهد که الگوی کمال مطلوب مورد نظر، یعنی «جمهوری اسلامی» فقط یک الگوی داخلی نیست، بلکه انقلابیها با نفی الگوی رایج و موجود جهانی در قالب شرق کمونیست و غرب امپریالیست، معتقدند که مناسبترین
الگو برای جامعه جهانی تبعیت از «مدل جمهوری اسلامی» است. هرچه به سمت بر کناری لیبرالها پیش می‌رویم، کمرنگتر شدن امید دشمنان جهانی انقلاب برای امکان محصور کردن دامنه‌های «آرمان انقلاب» در داخل مرزهای ملی کشور انقلابی و پررنگتر شدن زوایای تلاش انقلابیهای رادیکال برای «صدور الگوی کمال مطلوب انقلاب به خارج از مرزها» و نجات کشورها از چنگال رژیمهای خواهان حفظ وضع موجود را شاهد هستیم. این دیدگاه با سقوط میانه‌روها و گذر از مرحله حاکیمت دو گانه به مرحله حاکمیت مطلق رادیکالها قوت می‌یابد و موجب جبهه‌گیری دو جناح «رادیکالهای پیروز آرمانگرا و خواهان تحقق کمال مطلوب در جامعه جهانی» و «دشمنان جهان کمال مطلوب انقلاب» در برابر یکدیگر می‌شود. تحمیل جنگ به انقلابها نشان دهنده این رویارویی است.
حمله آمریکا و ضد انقلابیهای کوبایی به کوبا از ناحیه خلیج خوکها جهت سرنگون کردن حکومت فیدل کاسترو در آغاز دهه شصت میلادی گویای تحمیل یک جنگ برای تحدید و یا امکان نابودی انقلاب کوبا است. تحمیل جنگ عراق بر انقلاب اسلامی ایران نیز به منزله تلاش برای منزوی ساختن و یا احتمال نابودی انقلاب اسلامی است. رادیکالها هنر خارق‌العاده‌ای در بسیج توده‌ها از خود نشان می‌دهند که کمبود سازماندهی نظامی را جبران می‌کند و دشمنان انقلاب- که در قالب یک جنگ کلاسیک سازمان یافته عمل کرده‌اند- با موج انسانی انقلاب و جنگهای پراکنده زنجیروار که ویژگیهای جنگ کلاسیک ندارند، روبرو می‌شوند. جنگ از ابتدا تا انتها مرحله سنجش متقابل محسوب می‌شود. تاریخ انقلابها به تجربه اثبات کرده است که انقلابها با جنگ، تحریم اقتصادی، ترور و جنگ داخلی از بین نرفته‌اند بلکه استراتژی انقلابها به نوعی واقع بینی گرویده است و وضع موجود نیز وادار به پذیرش واقعیت انقلاب شده است. انقلابها و وضع موجود پس از پایان جنگ به وضعیتی دچار می‌شوند که طی آن کمال مطلوب انقلاب از آرمانگرایی صرف و تکیه مطلق بر معیارهای ارزشی و ایدئولوژیکی به تلفیقی از «ارزشهای ایدئولوژیکی و منافع ملی» مبدل می‌گردد. تولد سازمانهای چریکی و نظامی که از الگوی انقلاب تبعیت می‌کنند در کشورهای دیگر مبین نوعی صدور طبیعی انقلاب تلقی می‌شود و از ورای این سازمانهای نظامی می‌توان شاهد نوعی تولد کمال مطلوبهای جدید در شرایط وضع موجود رژیمهای سیاسی بود.
***
«انقلاب اسلامی ایران» از سنخ همان انقلابهای بزرگ است که به طور تمام و کمال، مراحل انقلابها را تجربه کرده است. مرحله پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، نمادی از تعارض میان ارزشها و باورهای مسلط شکل گرفته غربی در نهاد سیاسی حاکم با ارزشهای اجتماعی است که این تعارض با آغاز اصلاحات ظاهری شاه، چهره می‌نماید. برای درک این تعارض، باید ریشه‌های آن را در تاریخ رو به سقوط قاجاریه که مظهر بروز نهضتها و قیامهای
مثبت و منفی متعددی است و در نهایت منجر به تولد نظام پهلوی می‌شود، جستجو کرد. ایران در دوره قاجاریه، کلید موازنه قدرت اروپا در آسیا بوده است و دو قدرت روس و انگلیس از موقعیت ژئو پلتیکی ایران در جهت حفظ و اشاعه مطامع استعماری خود سود جسته‌اند. سیاستهای غلط استبداد مرکزی ایران و عدم آشنایی با اهرمهای جهانی قدرتمندان استعمارگر اروپایی و نیز عقب‌ماندگی کشور در برابر پیشرفتهای سریع اروپا به سلطه دو قدرت روس و انگلیس در ایران کمک فراوانی کرده و موجبات تضعیف هر چه بیشتر ارکان حاکمیت ملی و گسترش نارضایتیهای عمومی را فراهم آورده است که وقوع نهضت مشروطیت برخلاف خام و نارس بودن نتیجه طبیعی آن است. وقایع و حوادثی که در دوران انقلاب مذکور رخ داده است، خود به تحقیق گسترده‌ای نیاز دارد. چه اینکه در این باره کتب، مقالات، اسناد و مجلات بسیاری در محافل مطبوعاتی از نویسندگان داخلی و خارجی وجود دارد که حجم عظیم و محتوای متنوع و نظریات متعدد و مندرج در آن بیانگر عظمت موضوع و فراگیر بودن ابعاد آن است.
صدور فرمان که با نطق یک جمله‌ای شاه قاجار در تاریخ 14 مهر 1285 هـ. ش. رسمیت یافتن مشروطه را نوید می‌دهد، سرآغاز یک سلسله حرکتهای گسترده مردمی است که نمادی از آن در مجلس اول مشروطه قابل مشاهده است. محمدعلی شاه، جانشین مظفرالدین شاه هر چند بار با سوگند به قرآن در مجلس و نوشتن متن قسم نامه بر قرآن مجید[130] خود را مصمم به اجرای قانون اساسی مشروطه نشان می‌دهد، در 23 جمادی الاول 1326 به کمک لیاخوف فرمانده قزاقها مجلس را به توپ بسته و عده زیادی از وکلا را کشته و استبداد صغیر را اغاز می‌کند. ما قصد تاریخ‌نگاری نداریم؛
بلکه هدف نشان دادن تحولاتی است که ضمن تضعیف دولت نیم‌بند مرکزی به ناامنی و وحشت مردم و گردنکشی حکام در نواحی مختلف و بروز قیامهای متعدد می‌شود که به دلیل جهل توده‌ها از وقایع جهانی و حوادث داخلی منجر به کودتای 1299 و سقوط قاجاریه می‌گردد. حرکت مجاهدان برای فتح تهران، مقابله محمد علی شاه و از هم گسیختن شیرازه امور شرایط اسفناکی را به وجود می‌آورد. و این شرایط که مبین ضعف دولت مرکزی و اغتشاش در امور و هرج و مرج ناشی از ناامنی شهرها، راهها و خیابانها و عدم وجود ارتش ملی بود، اوضاع مساعدی را برای بهره برداری از موقعیت ژئو پلتیک ایران برای روس و انگلیس فراهم می‌کند و به انعقاد قرار داد 1907 بین دو کشور که متضمن تقسیم ایران به سه منطقه بود، منجر می‌شود. [131]
در چنین وضعیتی با پیروزی آزادیخواهان بر قوای دولت مرکزی و فرار محمد علی شاه، ناامنی یک پدیده مستمر شدکه فروپاشی حاکمیت قاجار و استقرار نوع جدیدی از حکومت را که ارکان آن هنوز قوام نیافته بود - سبب شد؛ سران آزادیخواه و قبایل و عشایری که در تصرف تهران نقش داشتند، خواهان سهمی از قدرت بودند. عدم وجود یک ارتش منظم و ناتوانی مجاهدان در گسترش امنیت به تمام ایران موجب بروز نارضایتیهای عمومی و طغیانهای محلی شده بود. حرکتهای توطئه‌گرانه روسها در قالب تقویت محمد علی شاه برای تهاجم به تهران نیز گوشه‌ای از این ناامنی بود که لشکرکشی سالارالدوله، شعاع السلطنه، ارشد السطنه به یاری محمد علی شاه و مقاومت مشروطه خواهان و فجایع بی‌شمار روسها پس از اولتیماتوم در نواحی شمال ایران نمایان‌کننده عمق هرج و مرج در ایران است و این جمله ناظم‌الاسلام کرمانی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان که: «ایران همان ویرانستان است». معرف این دوره از تاریخ است. خروج شوسترولکفر از ایران، انحلال دوره دوم مجلس، صغیر بودن احمد شاه نیز مزید بر علت شده و اوضاع تیره‌ای را پدید آورده بودند. [132] وقوع جنگ جهانی اول و اشغال و تقسیم ایران به دو منطقه زیر نفوذ روس و انگلیس بر اساس قرار داد 1915 م. برخلاف اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ[133] موجب گسترش فقر و نابسامانی اوضاع می‌شود. لیکن در جریان جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه شکل می‌گیرد. ماهیت کمونیستی انقلاب موجب شد که اگر تا آن موقع انگلیسیها برای حفظ مستعمرات خود در شبه قاره هند و خاورمیانه به یک ایران ضعیف نگه داشته شده و فاقد حکومت مرکزی قوی اعتقاد داشتند تا از پیشروی روسیه تزاری در متصرفات خود جلوگیری کنند، به دلیل ترس ناشی از گسترش اندیشه کمونیستی در ایران و احتمال تصرف حکومت مرکزی توسط روسهای کمونیست، تغییر رویه می‌دهند و به تقویت حکومت مرکزی ایران به منظور جلوگیری از نفوذ کمونیستها معتقد می‌شوند. قرارداد 1919 بین وثوق‌الدولة _ کاکس نتیجه طبیعی این اندیشه بود. [134] لرد کرزن وزیر خارج وقت انگلیس که مبتکر قرارداد 1919 بود. طی نطقها و مکتوباتی که از وی باقیمانده است، دلایل خود را در سه محور عمده برمی‌شمارد که عبارتند از:
1_ منافع درازمدت بریتانیا در ایران؛
2_ مورد توجه بودن ایران به دلیل تشکیل حکومت در بین‌النهرین و هم مرز شدن امپراتوری انگلیس در غرب با ایران و جنوب شرقی؛
3_ رشد بلشویکها در شوروری (سابق) و امکان نفوذ در شمال ایران و جنوب غربی که میدانهای وسیع نفتی در آنجا وجود دارد. [135]
ملک الشعراء بهار در تاریخ مختصر احزاب سیاسی ضمن اشاره به وضعیت بحرانی ایران می‌نویسد: «جنگ به نفع متفقین روی به انجام یافتن بود و آتشی از نو به نام بلشویک در شمال ایران زبانه می‌زد. بنابراین در ذی القعده سال 1337 هـ. مطابق دسامبر 1919 م. بین دولت ایران و دولت بریتانیا قرارداد معروف بسته شد و نتیجه‌اش این بود که مالیه و قشون ایران زیر نظر معلمان و فرماندهان انگلیسی قرار گیرند و قشون متحدالشکل شده ژاندارم و قزاق به یک صورت درآیند و دو نفر یکی «آرمیتاژ اسمیت» برای اداره و دیگر «ژنرال دیکسن» برای اداره قشون وارد ایران شدند». [136] انگلیس برای حمایت از وثوق‌الدوله طی سندی حمایت مالی از وی و پناهندگی سیاسی در بریتانیا در صورت لزوم را متعهد شده بود؛ [137] اما این قرارداد با قیام ملی به رهبری شهید مدرس مواجه می‌شود. مخالفت احمد شاه با قرارداد نیز مزید بر علت می‌شود و موج قیام گسترش می‌یابد. [138] نقش شهید مدرس از همه برجسته‌تر بود به طوری که نویسنده کتاب زمینه‌های اجتماعی کودتای 1299 با اشاره به مکاتبه کاکس با لردکرزن که در آن، دلایل مخالفت و عناصر مخالف تشریح شده است در بند 1 آن می‌نویسد: «... کسانی که مخالف قراداد هستند؛ به قرار ذیل است: 1. شدیدترین آنها به سرکردگی شخص معروف مدرس و امام جمعه خویی است...»[139] در همین زمینه مورخ‌الدوله که در
آن مقطع نماینده وثوق‌الدوله بود به ملاقات خود با شهید مدرس و عزم راسخ وی در مقابله با قرارداد اشاره می‌نماید و این جمله را از وی نقل می‌کند که: «... وثوق‌الدوله را حالی کنید که من کار خودم را انجام می‌دهم و شما کار خودتان را، لکن من موفق می‌شوم و شما ضرر خواهید کرد. اگر قرارداد لغو شد، همیشه متضرر و منفور و از سیاست دور خواهید بود و اگر قرارداد عملی شد و انجام گرفت، دیگر انگلیس کاری به شما ندارد و برای رضایت ملت ایران شما را فدا خواهد نمود». [140] با گسترش دامنه قیام ملی و شکست قرارداد، انگلیسیها تصمیم دیگری می‌گیرند؛ زیرا با شکست قرارداد 1919 و ورود ارتش سرخ به انزلی، عقب‌نشینی پیاپی ژنرال اینکین در برابر قوای ارتش سرخ در قفقاز و سقوط کابینه وثوق‌الدوله و گسترش آشوب و بلوا در اقصی نقاط کشور، حضور ارتش سرخ در ایران عینی‌تر شد و انگیسیها خطر سقوط تدریجی ایران به دامان کمونیزم و در نهایت خطر افتادن منافع خود در مستعمرات را حس کردند و درصدد کودتا برآمدند تا با استقرار یک رژیم تمرکزگرای نظامی به جای رژیم رو به زوال قاجاری و احیای مجدد قدرت مرکزی ایران به اهداف خود در مقابله با کمونیزم برسند و ایران را نیز در قبضه داشته باشند. در چنین شرایطی نطفه کودتای سوم اسفند 1299 منعقد می‌شود و پس از جستجوی فراوان ژنرال آیرون ساید انگلیسی _ که فرمانده نیروهای نظامی انگلیسی در ایران و خاورمیانه بود _ رضاخان انتخاب می‌شود. شایان ذکر است که تا پایان دوره حکومت قاجاریه در ایران، به دلیل آنکه حاکمان قاجاریه در به حداقل ظواهر اسلامی نیز اعتقاد داشتند و در محافل عمومی و تماس با توده مردم خود را متخلّق به اصول اسلامی نشان می‌دادند. در کنار این حقیقت ظاهری، اسلام طی چهارده قرن
سرفصل ارزشهای اجتماعی مورد پذیرش توده مردم قرار گرفته بود و در نهاد توده‌ها جای داشت. بنابراین، به دلیل آنکه ارزشها و باورها مسلط دوره قاجاریه _ آنگونه که ساموئل هانتینگتون در کتاب «نظم سیاسی در جوامع حال تغییر» برمی‌شمارد _ با ارزشهای اجتماعی توده‌ها در تعارض عمیق به سر نمی‌برد، شاهد وقوع یک «انقلاب همه جانبه» در رفتار توده‌های ایرانی نیستیم. لیکن بنا به ضرورتی که انگلیسیها حس می‌کردند که با سقوط رژیم سنّتی _ فئودالی و راکد قاجاریه، باید رژیمی با گرایش به اصول ارزشهای غربی بر سر کار بیاید و با توسعه ایران بر مبنای ارزشهای یاد شده _ آنگونه که فرد هالیدی در کتاب «دیکتاتوری و توسعه در ایران» برمی‌شمارد _ امکان نفوذ کمونیزم در خاورمیانه را سد نماید. می‌بینیم که رضاخان با کسب قدرت طی یک دوره چهارساله از 1299 تا 1304 با قدمهای استوار و محکم در مقامهای سیاسی و نظامی مختلف از وزارت جنگ تا نخست وزیری و فرماندهی کل قوا پایه‌های خود را تثبیت می‌کند و عاقبت در آذرماه 1304 رژیم قاجاریه را ساقط و به طور رسمی تولد رژیم پهلوی را اعلام می‌نماید. رضاخان در دوران تثبیت حاکمیت خود، مأموریت مهم دیگری نیز داشت و آن نابود کردن نهضتهایی بود که در اقصی نقاط کشور علم مخالفت برافراشته و درصدد نابود کردن
حکومت مرکزی و اجرای عدالت بودند. این نهضتها اعم از مثبت و منفی یادگار دوران ضعف حکومت مرکزی بودند و با روی کار آمدن رضاخان که تمرکزگرایی و ایجاد حکومت مرکزی قوی لازم بود، طبیعتاً سرکوبی این نهضتها نیز در رأس برنامه‌های رضاخان قرار گرفت.
سرکوبی نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان، سرکوبی نهضت کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، سرکوبی امیر مؤید سوادکوهی در فیروزکوه مازندران، سرکوبی لرها و عشایر در غرب و کوچ دادن آنها به شمال ایران و خراسان، سرکوبی اقبال السطنه ماکویی، سردار معزز بجنوردی، کاظم خان یاغی در ارومیه، سرکوبی اسمعیل آقا سمیتقو و سرکوبی شیخ خزعل در خوزستان، از جمله اقدامهای رضاخان برای تمرکزگرایی محسوب می‌شود. اگر نگاهی به ماجرای سرکوبی شیخ خزعل برخلاف انگلیسی بودنش بیفکنیم. از اعترافات جاسوسان انگلیسی به این واقعیت که ترجیح رضاخان به سایر وابستگان به نفع مصالح انگلیس بوده است، پی می‌بریم؛ در این زمان سرپرسی لورین سفیر انگلیس در ایران و کسی بود که بعدها تاج شاهی را در مجلس رسمی خود بر سر رضاخان نهاد، در کتاب «ماجرای شیخ خزعل خان و پادشاهی رضاخان» می‌نویسد: «اگر به طور منطقی بتوانیم
امیدوار باشیم که رضاخان می‌تواند به مدت 20 سال دوام بیاورد و ایران را از نو تقویت کند و اصلاحاتی انجام دهد. در این صورت ما باید به جای سیاست جنوبی (حمایت از شیخ خزعل) یک سیاست ایرانی (حمایت از رضاخان و دولت مرکزی) را در پیش گیریم». [141] به خوبی سیاست تمرکزگرایی انگلیس در این دوران را از فحوای این کلام می‌توان دریافت. لورین در جای دیگری می‌نویسد: «فکر می‌کنم که باید همواره به خاطر داشت که تهران معیار نهایی روابط ما با ایران است. یکپارچگی امپراتوری ایران به عنوان یک کل و از لحاظ منافع کلی و دراز مدت بریتانیا به مراتب مهمتر از قدرت محلی هر یک از سرسپردگان خاص ما است». [142] و در ادامه با برتر دانستن ارزش رضاخان در برابر سرسپردگان محلی دیگر و اینکه وجود رضاخان علاوه بر تضمین منافع درازمدت بریتانیا، موجب محافظت از میدانهای نفتی جنوب که خزعل متعهد آن است، نیز خواهد شد، و به همین دلیل در ادامه می‌نویسد: «اینک لحظه اقدام کردن به نحوی از انحا درباره سیاست مرکزیت دادن رضاخان فرا رسیده است. لحظه‌ای که ماهها و ماهها پیش، فرارسیدن آن را هشدار دادم؛ فکر می‌کنم که منافع عمده ما ایجاب می‌کند که با رضاخان متحد شویم.»[143] پس از آنکه رضاخان موفق به سرکوبی نهضتهای سیاسی می‌شود و بتدریج اقتدار مرکزی را تحقق می‌بخشد، آمادگی خود را برای انجام تعهداتش در قبال سیاستهای بریتانیا اعلام می‌کند. اعظام الوزاره از قول کنسول بریتانیا در مشهد در مورد رئوس برنامه‌های انگلیس در ایران در صورت تحقق کودتا، می‌نویسد: «... بعد از مأیوس شدن از قرار داد 1919 که به دست وثوق‌الدوله و پشتیبانی دموکراتها می‌بایستی انجام بگیرد و عدم موفقیت دولت وثوق‌الدوله در مقابل مخالفت مردم به سبب
تبلیغات دیگران، لطمه بزرگی به سیاست بریتانیا در صحنه دنیا وارد آمد، شاید کمتر سابقه داشته باشد که در بازی برنده نباشیم؛ ولی در این بازی باخت ما مسلم گردید. این بود که نمی‌توانستیم صبور و ساکت بمانیم و برای اینکه در دنیا شکست‌خورده محسوب نشویم، درصدد تهیه طرح و برنامه‌ای که به صورت دیگر به اجرا درآید، برآمدیم. به همین دلیل، نایب‌السلطنه هندوستان برای برقراری نظم و تهیه قوا در ایران پیشنهادی مطرح کرد؛ در این پیشنهاد نایب‌السلطنه چند ماده ذکر شده بود که برای آتیه در ایران باید عملی و اجرا شود که بنابر آنها از تحمل ضررهای که در جنگ بین‌الملل اول بر ما وارد شد، در جنگ دوم _ که قطعاً پیش خواهد آمد _ جلوگیری شود، مواد پیشنهاد مذکور به قرار ذیل است:
اول، تمرکز قوای نظامی و تأسیس شده دولت ایران.
دوم، استقلال پول ایران از راه نشر اسکناس به وسیله بانک تأسیس شده دولت ایران.
سوم، تجدید قرارداد نفت و پایدار بودن آن.
چهارم، از بین بردن عشایر، خاصه سرحدداران نقاط مرزی ایران و مستقر ساختن قوای نظامی در آن نقاط؛
پنجم، از بین بردن روحانیها و ضعیف کردن آنان.
ششم، بر هم زدن بساط عزاداری که خود بزرگترین وسیله برای خنثی کردن سیاست استعماری دولت بریتانیا است.
هفتم، گرفتن کارهای بزرگ از مردان مآل‌اندیش و به دست مردان جوان فرومایه بی‌ایمان و تعصب دادن. [144]
رضاخان به تمام برنامه‌ها و دستورها از جمله کشف حجاب عمل می‌کند.
نویسنده کتاب «تحلیلی بر انقلاب اسلامی ایران» در این باره می‌نویسد: «این مرد عامی در مدت سلطنت خود _ که بیش از شانزده سال طول کشید _ دست به کارهایی زد که بعدها پسرش آنها را ادامه داد. بسیاری از این کارها مخالف شعائر مذهبی جامعه ایران بود که از آن جمله می‌توان به «کشف حجاب» و وادار ساختن زنان به برداشتن چادر و تقلید از طرز لباس پوشیدن غربیها و تعطیل مراسم عزاداری و روضه‌خوانی اشاره کرد. رضاخان در آغاز جنگ دوم جهانی مرتکب اشتباهی شد که در اشغال ایران از طرف نیروهای بیگانه مؤثر بود و به برکناری او از مقام سلطنت انجامید. این مرد عامی و بی‌اطلاع از جریانهای بین‌المللی که در آغاز جنگ مبهوت پیشروی آلمان شده بود، به تصور اینکه آلمان در این جنگ پیروز خواهد شد و سربازان هیتلر تا مرزهای ایران هم خواهند رسید پیشدستی کرد و با آلمانها دست دوستی داد تا در پایان جنگ در کنار فاتحان باشد و از امتیازهای دوستی با فاتح جنگ بهره‌مند شود؛ ولی او قدرت تشخیص این نکته را نداشت که خطر نزدیکتر؛ یعنی امکان دسترسی کشورهای در حال جنگ با آلمان را به کشور خود درک کند. نیروی انگلیس و شوروی (سابق) در نیمه دوم سال 1941 به خاک ایران حمله‌ور شدند و ارتش رضاشاه که برای مقابله با تجاوز خارجی هرگز آمادگی نداشت با مقاومت بسیار ناچیز تسلیم شد.
انگلیسیها که خود موجبات روی کار آمدنرضاشاه را فراهم کرده بودند، برای تبعید وی از ایران پافشاری کردند و به فاصله کمی پس از اشغال ایران از طرف سربازان روسی و انگلیسی یک کشتی انگلیسی برای انتقال او به جزیره موریس در آبهای ساحلی جنوب شرق آفریقا در بندر عباس پهلو گرفت. رضا شاه از جزیره موریس به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی انتقال یافت و در ژوئیه سال 1944 یک سال قبل از پایان جنگ دوم جهانی در تبعید جان سپرد.»[145] نوگرایی در ایران که با سیاستهای رضاخان آغاز شد و در ماهیت خود نوعی شیوه‌های ضد دینی را تعقیب می‌کرد، با روی کارآمدن محمدرضا پهلوی ادامه پیدا می‌کند. وی فردی ضعیف و بی‌اراده بود. ماروین زونیس در کتاب شکست شاهانه با تعبیرهای روانشناسانه به عنوانها و لقبهای فراوانی که محمدرضا در آثارش به پدر خود نسبت داده است، اشاره می‌کند و چنین تفسیر می‌کند که محمدرضا با ذکر این عنوانها وابستگی شخصیتی خود را نمایان کرده است. خاطرات ارتشبد فردوست نیز مملو از بیان ضعف شاه در مسائل مختلف اعم از شخصی و اجتماعی است. در حقیقت دوران حاکمیت سیاسی محمدرضا پهلوی را می‌توان به سه دوره اصلی تقسیم نمود:
1. از شهریور 1320 تا 28 مرداد 1332، 2. از مرداد 1332 تا خرداد 1342، 3. از خرداد 1342 تا بهمن 1357.
دوره اول حاکمیت محمدرضا پهلوی با تبعید پدرش به جزیره موریس آغاز می‌شود. انگلیس و شوروی با حمله به سوی تهران در 16 سپتامبر 1941 م. برابر با 25 شهریور 1320 هـ. ش. رضاخان را وادار به استعفا می‌کنند. در دوران اشغال ایران، مطبوعات بسیاری از فجایع و نابسامانیهای دوران استبداد را برملا می‌سازند و دولتهای بی‌ثبات یکی پس از دیگری می‌آیند و می‌روند». دولت فروغی با شش ماه زمامداری در اسفند 1320 سقوط کرد. پس از او، سهیلی بعد از پنج ماه در مرداد 1321 استعفا داد و احمد قوام با کمتر از شش ماه در بهمن 1321 ساقط شد، آنگاه سهیلی مجدداً به نخست وزیری رسید که تا اوایل سال 1323، یعنی اندکی بیش از یک سال ادامه داشت، پنجمین هیأت دولت را ساعد تشکیل داد که پس از هشت ماه در آذر 1323 کناره‌گیری کرد و بعد سهام‌السلطان بیات تا فروردین 1324 نخست وزیر شد ابراهیم حکیمی تا خرداد 1324 جای او را گرفت. هشتمین دولت این دوران را صدرالاشراف به مدت چهارماه عهده‌دار بود و بالاخره درمهر 1324 مجدداً ابراهیم حکیمی ریاست وزرا را عهده‌دار شد و او هم بیش از چهارماه نتوانست دوام آورد[146].
بدین ترتیب در مدت چهار سال نه کابینه در ایران تشکیل شد که ناشی از اعمال نفوذ دولتهای سلطه‌گر و اشغالگر بود. در ترسیم حوادث دوران استبداد رضاخان فقط به این نکته بسنده می‌کنیم که روزنامه ایران ما در شماره 547 در مقاله‌ای با عنوان «مقامات مسئول چه می‌گویند»؟ از قول «فوت» نماینده مجلس انگلستان که پس از مسافرت به ایران و مطالعه احوال ایرانیان نوشته بود، نقل می‌کند: «رضا شاه دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد». [147] در دوره اول حاکمیت محمدرضا، علاوه بر آنکه عاملان
جنایتهای دوران رضاخان، محاکمه و مجازات نشدند، از راههای مختلف و در پوششهای گوناگون به حیات سیاسی و سوء استفاده‌های اقتصادی خود ادامه دادند و اعدام پزشک احمدی در دوره نخست وزیری فروغی تنها یک پوشش برای موجه جلوه دادن حکومت جدید بود. مشروعیت بخشیدن به مجلس دوره سیزدهم که پیمان متفقین با ایران را به تصویب رسانید، وقایع آذرماه سال 1321 و نقش احمد قوام در آن، توسعه نفوذ ایالات متحده با استخدام مجدد دکتر میلسپو در زمان اشغال و اعطای حق اختیار قانونگذاری به وی که نتیجه‌ای جز جذب استقراض خارجی و ورشکستگی ملی نداشت، رقابت آمریکا و شوروری در گرفتن امتیاز نفت از ایران و عواقب آن، از جمله حوادث دوران اشغال ایران هستند که منجر به تضعیف و متعارض شدن هر چه بیشتر مردم می‌شوند و ماهیت رژیم سیاسی بیش از پیش برملا می‌گردد. مبارزات روحانیون به رهبری حضرت آیت‌الله کاشانی که عمری را در مبارزه با انگلیس تجربه کرده بود، نقش مؤثری در بیداری و جهت‌گیری توده‌ها ایفا می‌کند. پس از دوره اشغال، حل مسأله آذربایجان و کردستان و جلوگیری از امکان تجزیه ایران که با حمایت دولتهای انگلیس و آمریکا در مقابله با شوروی (سابق) عملی می‌شود، گسترش فقر و نابسامانیهای اجتماعی، تولد احزاب با ایدئولوژیها و خط‌مشیهای گوناگون که در خدمت مقاصد استعماری بودند و فقط استثنائاتی در این زمینه وجود داشت، شکست سیاست شوروی (سابق) در ایران و گسترش نفوذ انگلیس؛ ترور ناموفق شاه و تلاش برای ملی کردن صنعت نفت و قدرت‌گیری فداییان اسلام، از جمله حوادث دوران اول حاکمیت سیاسی محمدرضا پهلوی هستند. در تمام دوران اول حاکمیت سیاسی، محمدرضا چهره‌ای منفعل، ضعیف و نقش دوّم از خود نشان داد و هنوز به عنون فرد اول کشور مطرح نشده
بود. مقاصد پنهان و آشکار دولتهای خارجی و ابتکار عمل مقامها و نخبگان وابسته به آنان در سمتهای سیاسی درجه اوّل کشور که رشته اصلی امور را در دست داشتند، کاملاً هویدا بود.» اداره سیصد شغل سطح بالای ممکلتی فقط در اختیار هفتاد تا هشتاد نفر از سیاستمداران قدیمی بود که بجز چند مورد استثنایی سن همه آنها از پنجاه سال به بالا و غالباً از شصت سال بیشتر بود». [148]
دوران دوم حاکمیت محمدرضا پهلوی از سال 1332 آغاز و تا سال 1342، یعنی به مدت ده سال ادامه می‌یابد. در این دوران، محمدرضا پهلوی براساس منافع مشترک آمریکا و انگلیس که بر اثر کوتای 28 مرداد او را مدیون خود ساخته بودند، عمل می‌کند. با پیروزی کودتا، تجدید رابطه با انگلیس در رأس برنامه‌های رژیم قرار می‌گیرد و شکست خواسته توده‌ها که تا حدودی در دولت دکتر مصدق تجلی یافته بود، موجب انفعال و یأس توده‌ها می‌شود. به قول چالمرز جانسون در کتاب تحول انقلابی، خواست توده‌ها علاوه بر بی‌پاسخ ماندن، سرکوب نیز می‌شود. تجدید رابطه با انگلستان مقدمه‌ای برای غارت منابع ملی به سیاق گذاشته است. قطع رابطه با انگلیس و تلاش برای ملی شدن صنعت نفت می‌توانست تا حدودی در جهت سازماندهی خواست توده‌ها و ایجاد مؤسسات لازم کارساز شود و با گسترش انگیزه مشارکت سیاسی در نهایت منجر به
نوعی تعادل میان نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی گردد. لیکن کودتای 28 مرداد که آمریکا طراحی کرد و کیم‌روزولت مجری و گرداننده آن بود. [149] طرح نوینی از وابستگی آغاز شد که مقابله جدی با کمال مطلوب توده‌ها ویژگی اصلی آن است. حادثه 16 آذر 1332 و شهادت سه دانشجوی دانشگاه تهران، همزمان با ورود نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران و محاکمه رهبران متنفذ ملی و مذهبی و برگزاری انتخابات فرمایشی دوره هیجدهم مجلس شورای ملّی مقدمات چنین برداشتی تلقی می‌شوند. در این دوره با ورود هیأتهای آمریکایی و انگلیسی در قالب متخصصان نفتی؛ نظیر هیأت هربرت هوور مشاور نفتی وزارت خارجه آمریکا در 25 مهر 1332 و هیأت مشورتی ریبر و تعیین یک هیأت ایرانی برای مذاکره با کنسرسیوم، مسأله نفت نیز در جهت خواست مشترک آمریکا و انگلیس حل می‌شود و سفیر کبیر انگلیس در بیستم فروردین 1333 طی نامه‌ای به وزیر خارجه ایران کنسرسیوم را به شرح زیر معرفی می‌کند:
شرکت استاندارد اویل نیوجرسی با سهم هشت درصد، شرکت گلف اویل با سهم هشت درصد، شرکت تکزاس با سهم چهل درصد (که مجموع سهم شرکتهای آمریکایی چهل درصد می‌شود) شرکت نفت انگلیس با سهم چهل درصد، شرکت رویال داچ شل با سهم چهارده درصد و شرکت نفت فرانسه با سهم شش درصد. بدین ترتیب، سلطه کنسرسیوم بر نفت ایران آغاز شد که شرط اصلی و ضامن تداوم حکومت پهلوی به حساب می‌آمد؛ به گونه‌ای که فقط در سال 1337 میزان سود خالص کنسرسیوم از منابع نفتی ایران از مرز 2 میلیارد و 216 میلیون دلار گذشت. [150] این در حالی است که سهم ایران طی چهارده سال اول سلطه کنسرسیوم (از 1334 تا 1348) از درآمد نفت فقط 7/6 میلیارد دلار بود[151] که به طور میانگین، سالیانه رقمی در حدود 478 میلیون دلار می‌شد. سود خالص شرکتها در سال 1337 را اگر در کنار میانگین درآمد سالیانه ایران قرار دهیم، حجم غارت نفت تا حدودی روشن خواهد گردید. ضمن آنکه در این مقایسه به پالایش و تبدیل نفت خام به
محصولات صنعتی و دستیابی شرکتها به درآمدهای سرشار اشاره‌ای نشده و فقط درآمدها از نفت خام مقایسه گردیده است. در این دوره، پس از تثبیت موقعیت کنسرسیوم، در سیاست خارجی ایران، پیروی از شیوه ناسیونالیسم مثبت اعلام می‌شود و پس از پایان مأموریت زاهدی که سرکوب مخالفان و انعقاد قرارداد با کنسرسیوم بود، حسین علا به نخست‌وزیری می‌رسد و در مهرماه 1334 ایران به عضویت پیمان بغداد یا «پیمان مرکزی سنتو» درمی‌آید و در فروردین ماه سال 1336 نیز دکترین آیزنهاور مورد پذیرش ایران قرار می‌گیرد که هدف آن حفظ کشورهای آزاد در حیطه سلطه آمریکا و جلوگیری از نفوذ کمونیزم در خاورمیانه اعلام شده بود. در قالب این پذیرش، ایران اعزام نیروهای آمریکایی در شرایط دفاع از مفاد طرح را به رسمیت می‌شناسد و حلقه حضور همه جانبه آمریکا در ایران تکمیل می‌شود. در این دوران، انگلیس هنوز قدرتمند بود، پس این دوره، دوره سلطه مشترک و متوازن آمریکا و انگلیس بر ایران تلقی می‌شود. در تداوم این خط‌مشی و دادن اختیار به آمریکاییان شاهد گسترش روز افزون حضور آمریکا در ایران هستیم به گونه‌ای که «روز 21 مهر ماه سال 1343 مجلس شورای ملی، قانونی گذرانید که به موجب آن قانون کاپیتولاسیون در مورد نظامیان و مستشاران آمریکایی به اجرا گذاشته شد». [152] که در بحث دوره سوم حاکمیت محمدرضا پهلوی، تشریح خواهد شد. به موازات استراتژی تثبیت پایه نظام، سرمایه‌گذاری خارجی نیز به عنوان یک محور سلطه برگزیده می‌شود. سرمایه‌گذاری شرکتهایی نظیر آجیپ و سیریپ ایتالیایی، پان آمریکن پترولیوم کور پزریشن آمریکایی، سیفاپترولیوم لمیتد کانادایی در دوران پس از کودتا، طلیعه این روند بود. در زمستان سال 1334 قوانینی به تصویب می‌رسد که تسهیلات استثنایی در اختیار سرمایه گذاران خارجی قرار می‌دهد. «به دنبال این قانون در اوایل سال 1336 قانون ویژه‌ای به تصویب رسید که طی آن ضمانت و امنیت سرمایه گذاران خصوصی آمریکایی را تضمین می‌کرد؛ چنین تسهیلات و امتیازاتی برای سرمایه‌گذاری، و تضمینهای لازمی که از
طرف دولت اعلام شد؛ شرکتها و بنگاههای مختلف خارجی؛ از ساختمانی گرفته تا نفتی، از بافندگی گرفته تا کشاورزی قارچ مانند در ایران روییدن گرفتند... در تابستان سال 1337 تعداد 1048 شرکت خارجی در ایران در رشته‌های مختلف فعالیت داشتند؛ از این تعداد 285 شرکت انگلیسی؛ 220 شرکت آمریکایی، 160 شرکت فرانسوی، 151 شرکت آلمان غربی، 53 شرکت ژاپنی و 40 شرکت سوئدی و غیره بودند...؛ این شرکتها کلید اقتصادی ایران را در دست داشتند». [153] این روند موجب کاهش صادرات غیر نفتی و رونق واردات کالاهای مصرفی و تجملّی گردید و در سال 1341 میزان صادرات از یک پنجم واردات کمتر بود و افزایش روند اقتصاد تک محصولی متکی به نفت و صرف درآمدهای ناشی از آن در بخش گسترش شیوه مصرف ناشی از کالاهای مصرفی غرب، بتدریج فرهنگ جدیدی را در ارکان کشور تزریق می‌کرد که از فرهنگ اومانیستی غرب سرچشمه گرفته بود و ماهیت ضد دینی داشت و به دلیل سرکوب کردن تقاضاهای توده‌ها، رواج بیشتری پیدا می‌یافت و سنتهای ملی و مذهبی به لاک دفاعی فرو رفتند و جنبه انفعالی پیدا کردند. در کنار رونق مصرف کالاها و فرهنگ متبذل غربی، تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) نیز برای تشدید متعارض شدن با توده‌ها، حربه مؤثری در دست رژیم بود که بعدها طی دو دهه با سرکوب هرگونه خواست عمومی و سازمان یافته عوامل دور شدن طبقه حاکم وابسته، از توده و آماده شدن شرایط برای انقلاب را فراهم می‌آورد. حلقه ساواک با پدیده‌های امنیتی دیگر؛ یعنی ارتش پلیس سازمان امنیت و محافظت رکن دو ارتش و سازمان بازرسی شاهنشاهی تکمیل می‌شود. معمول رژیمهائیکه مورد پشتیبانی توده‌ها نیستند، احساس ناامنی می‌کنند و برای رسیدن به «امنیت» متوسل به شیوه‌هایی می‌شوند که آنها را از تعرض توده‌ها مصون بدارد؛ از طرف دیگر عدم اتکا به توده‌ها، متضمّن تکیه بر مراکز و کشورهایی است که بتوانند در مواقع لزوم به عنوان پشتیبان عمل کنند و ابزارهای لازم نظامی، سیاسی، اقتصادی و تبلیغاتی را در اختیار چنین رژیمهایی قرار دهد. تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور مبین این واقعیت بود که رژیم به دلیل سرکوب کردن خواسته‌های مردمی و به شکست کشانیدن نهضتهای آزادیبخش _ که کانونهای ابراز عقیده و تعدیل شیوه‌های خشونت‌آمیز برای محو کردن استبداد تلقی می‌شدند_ به نوعی عدم اتکا به حمایتهای مردم دست یازیده بود که تشکیل ساواک در سال 1335 می‌توانست التیام‌بخش این زخم محسوب شود. به موازات تعمیق وابستگی رژیم شاه به مراکز قدرت در آمریکا و اروپا، ساواک نیز به تجربه‌های سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی این کشور مجهز می‌شود که می‌توان در این مورد به همکاری آن با سازمان سیا، موساد، اف. بی. آی. کمیته‌های ضد جاسوسی سنتو وسیتو، B. N. D. (دفتر دوم سازمان جاسوسی فرانسه) و بسیاری سازمانهای جاسوسی در آسیا و اروپا اشاره کرد. به موازات تأسیس ساواک، شیوه مبارزه با گروههای مخالف نیز پیچیده‌تر شد و خشونت، شکنجه و قتل مخالفان در سرلوحه برنامه‌های رژیم قرار گرفت این سنت در واقعه 16 آذر سال 1332 پایه‌گذاری شده بود، به دلیل شدت عمل رژیم در سرکوب کردن مخالفان در این دوره؛ یعنی از کودتا تا سال 1342، احزاب و گروهها بیشتر متمایل به حرکتهای سیاسی و گاه محافظه‌کارانه بودند که ریشه عمده آنها به جبهه ملی برمی‌گشت. احزابی نظیر: حزب ایران، حزب مردم، حزب ملت ایران از این واقعیت متأثر
بودند و حزب زحمتکشان نیز به عنوان نیروی سوّم فاقد سازماندهی بود. البته حزب توده به طرف راه مبارزه مخفی گرایش پیدا کرد و کادرهای اصلی آن یا از کشور خارج شدند و یا اینکه پس از دستگیری؛ نظیر دکتر بهرامی تنفرنامه امضا کردند و پس از چندی آزاد شدند. در چنین شرایطی «نهضت مقاومت ملی» تشکیل گردید که از سران جبهه ملی برگزیده شده بودند که به دلیل اختلافهای داخلی از هم پاشیده شد و در سال 1340 پس از بازسازی مجدد، نهضت آزادی ایران از درون آن شکل گرفت که بیشتر جنبه حزب شخصی داشت تا یک حزب واقعی و کادرهای آن به کارهای سودآوری مبادرت کردند که تشکیل شرکتها و کارخانه‌های مختلف و شرکتهای مقاطعه‌کاری و شرکتهای ساختمانی نظیر «یاد» از آن جمله بود و از این دسته گروهی روشنفکر مسن و ثروتمند که در طبقات بالای شهری براساس روشهای لیبرالی و محافظه‌کارانه به مبارزه‌های به ظاهر خیرخواهانه و در پوشش قانون اساسی اقدام می‌کردند، به وجود آمد که نحوه عمل آنها حتی با مبارزه‌های اولیه جبهه ملّی نیز مشابهت نداشت و تمام خصوصیات یک مبارزه جدی و قهرآمیز از آن سلب گردیده بود. شایان ذکر است که جبهه ملی دوّم در تاریخ سی ام تیرماه 1339 در پرتو فضای باز سیاسی و به دنبال تحصن بقایای جبهه ملی اول در تالار قرائتخانه مجلس سنا شکل گرفت که از همان آغاز، به دلیل اختلافهای شدید جناحهای تشکیل دهنده‌اش محکوم به شکست بود. در این دوره، گروه سازمان یافته چریکی که شیوه مبارزه قهرآمیز داشته باشد، در قالب فداییان اسلام متمرکز گردیده بود که به دنبال تحقق حکومت اسلامی بودند؛ لیکن به دلیل ترور ناموفق حسین علا سران آن دستگیر و در 21 دیماه سال 1334 در میدان تیر لشکر دو زرهی تیرباران شدند و تا زمان قیام 15 خرداد که این دوره به پایان رسید (دوره دوم حکومت محمدرضا پهلوی) حرکت مسلحانه‌ای که بتواند به طور سازمان‌یافته به اقدامهای منظمی مبادرت کند، تشکیل نشد.
در سالهای 1339 به دلیل رشد تدریجی طبقه سرمایه‌داری وابسته که معمولاً از افسران عالیرتبه ارتش، مقامهای درجه اول سیاسی و نخبگان و گردانندگان اصلی رژیم که به محافل سرمایه‌داری خارج از ایران وابسته بودند؛ دو طبقه رقیب، یعنی زمینداران بزرگ و سنّتی که خود از بازماندگان سران رژیم قاجار و خاندانهای سنّتی و مرفه تشکیل می‌شدند و این طبقه در حال شکل‌گیری رو در روی هم قرار گرفتند؛ لیکن کفه موازنه به نفع طبقه تکنوکرات جدید که با الگوگیری از اومانیسم غربی به محافل سرمایه داری و دربار نزدیک بود، سنگینتر شده بود و زمینداران بزرگ پیشین نیز ضمن مبارزه با این قشر چاره‌ای جز استحاله روش نداشتند. از طرف دیگر به دلیل شیوه‌های خشن و سرکوبگرانه رژیم، توده‌های مردم به طرف حرکتهای قهرآمیز رانده شده بودند تا با استفاده از این شیوه‌ها خواستهای خود را به نمایش بگذارند و نیز سقوط رژیم شاهنشاهی عراق و سرنگونی پاپامندرس دیکتاتور ترکیه نوعی خلأ روانی برای رژیم شاه به وجود آورده بود. رژیم چه در داخل و چه در مجامع بین‌المللی به عنوان یک نظام مستّبد و دیکتاتوری معرفی شده بود و سقوط همسایگان مستبد این خلأ روانی را تشدید می‌کرد. در این زمان آمریکا بزرگترین حامی رژیم تلقی می‌گردید که به دلیل روی کار آمدن دموکراتها در این کشور و تبلیغات آنان درباره تجدیدنظر در برقراری رابطه با رژیمهای کودتایی می‌توانست وحشت سران رژیم را در شرایط آغازین دهه 40 دو چندان کند. به همین دلیل شاهدیم که در اواخر دوره دوم عمر رژیم پهلوی، آزادی انتخابات اعلام می‌شود و احزاب و گروههایی؛ نظیر: حزب زحمتکشان، جبهه ملی دوم و جناح علی امینی که افرادی؛ نظیر رشیدیان، فرود و سید جعفر بهبهانی را در
خود جای داده بود، مدّعیان اصلی تشکیل جناح نظارت بر آزادی انتخابات بودند؛ اوجگیری فعّالیتهای انتخاباتی و شعار رزیم مبنی بر اعطای آزادی‌های سیاسی، عواقب متعددی داشت. روی کار آمدن جناح امینی در دولت که عاقد قرارداد کنسرسیوم بود، مبین این واقعیت بود که دموکراتهای آمریکا با ایجاد آلترناتیو در میان هیأت حاکم، قصد دارند رژیم را به انجام دادن پاره‌ای اصلاحات وادار کنند؛ لیکن می‌توان امینی را نماینده جناح سرمایه‌داری وابسته تلقی کرد که قصد داشت با تجدید نظر در شیوه اقتصاد و صنعت و تبدیل نظام اقتصاد کشاورزی به اقتصاد مونتاژ، حلقه وابستگی به سرمایه‌داری را تکمیل کند و با تبدیل ایران به یک کانون اقتصاد وابسته به محافل غرب، حلقه مقابله جهانی بلوک سرمایه داری با کمونیزم را در این نقطه مستحکم سازد.
شعارهای امینی در قالب اصلاحات اداری آغاز می‌شود تا پس از خلع سلاح کردن زمینداران بزرگ و متنفذان ارتش؛ نظیر سپهبد مقدم و سپهبد حاج علی کیا که با تحمیل کردن نظرهای سیاسی خود، کرسیهای مجلس را در اختیار داشتند بتدریج زمینه را برای اصلاحات ارضی و رونق صنایع مونتاژ به وجود آورد، لیکن اصلاحات اداری صحنه درگیریهایی بین جناحهای قدرت می‌شود که با تبلیغات و جنجال فراوان به عنوان بخشی از آزادیهای اعطایی به حساب می‌آید تا زمینه را برای اصلاحات ارضی فراهم کند. البته زمینه اصلاحات ارضی از سال 1328 با سفر شاه به آمریکا آغاز گردیده بود؛ [154] لیکن پس از بازگشت شاه از آن سفر و برخلاف قولهایی که داده بود. اقدامی برای تقسیم اراضی خالص به برزگران جز صورت نمی‌گیرد و فروش املاک سلطنتی که از همان سال 1329 شروع شده بود سیری کند؛ ولی پیوسته می‌پیمود. بعدها در خرداد 1338 مجله سوسیالیستها ضمن اعلام اینکه تقسیم املاک پهلوی نسبت به مالکیت خصوصی قبلی مترقیتر است و به عنوان نمونه و سرمشق که نواقص و مشکلات را نشان می‌دهد ارزش زیادی دارد؛ از شیوه و شرایط تقسیم این املاک انتقاد کرد و نوشت: «در حدود ده سالی که از شروع تقسیم املاک می‌گذرد تا عید نوروز گذشته از 2200 ملک ششدانگ (تقریباً) متعلق به خانواده‌ پهلوی فقط حدود صد و بیست ده تقسیم شده، اگر این روند با همین نحوه به پیش رود، یکصد سال طول می‌کشد که فقط املاک متعلق به خانواده پهلوی که دو هزار از مجموعه 40 هزار دهات ششدانگ در ایران است، تقسیم شوند» (که با این حساب دو هزار سال طول می‌کشد که تمام این دهات تقسیم شوند) این مجله نتیجه گرفت که: «تقسیم املاک پهلوی نه از لحاظ کمی و نه از لحاظ کیفی در مقابل احتیاج مبرم تاریخی مؤثر نبود و باید طرحی اساسی برای تمام کشور داشت». [155] تصویب
قوانینی برای محدود کردن مالکیت زمینداران بزرگ به دلیل نفوذی که در مجلس و قوه مجریه داشتند، موفقیت‌آمیز نبود و مالکین زمینهای بزرگ تا زمان اطمینان از تبدیل سرمایه‌شان به مشاغل سودزا تن به اصلاحات نمی‌دادند؛ روی کار آمدن علی امینی این روند را به نفع حلقه بسته نخبگان سرمایه داری حاکم تسریع می‌کند و در پی سفر شاه به آمریکا در فروردین ماه سال 1341 که نوعی آشتی با دموکراتها نیز تلقی می‌شد. مشکل آلترناتیو هیأت حاکم حل شد و دموکراتها پشتیبانی نظامی و سیاسی خود را از شاه اعلام می‌نمایند. انجام اصلاحات ارضی به نفع کسانی تمام می‌شد که پیشقراولان صنایع مونتاژ تلقی می‌شدند. کما اینکه ارسنجانی وزیر کشاورزی دولت امینی در این زمینه به طور رسمی اعلام کرد: «باید نهضت سرمایه داری و بورژوازی تازه ایران بتواند در اقصی نقاط مملکت رخنه کند. باید دوره فئودالی را به هر قیمت در هم می‌شکستیم، برای اینکه اقتصاد تازه ایران را که خون تازه صنایع سبک و اقتصاد سرمایه داری ابتدایی در عروق آن راه یافته است، بتواند به حداکثر برساند»[156]. در این مورد قانون اصل چهار ترومن، عاملی برای مساعد ساختن شرایط و زمینه‌های سرمایه‌گذاری خارجی عمل می‌کرد و در پوشش آن مستشاران آمریکایی وارد ایران شدند. اصلاحات ارضی که در پوشش تقسیم اراضی خالص بین دهقانان آغاز شد، غیر از اینکه باعث افزایش درآمد سرانه روستاییان نشد، در برخی از روستاهای ایران درآمد سرانه پایین آمد و حداکثر به 15 دلار در سال می‌رسید. هدف مکانیزه کردن روستاها نیز بیشتر منجر به باغداری جدید سرمایه داران، ساخت شرکتهای عظیم کشت و صنعت، مجتمعهای عظیم گوشت و لبنیات، صیفی‌کاری و کشت چای، توتون و دانه‌‌های روغنی شد که انحصار کامل آن در اختیار سرمایه‌داران وابسته بود. بعد از اصلاحات ارضی واردات مواد غذایی افزایش خارق‌العاده پیدا کرد. به نحوی که در سال 1354 ایران 3 میلیارد دلار مواد غذایی وارد کرد و این نتیجه همان چیزی بود که محافل سرمایه‌داری خارجی از برنامه اصلاحات ارضی انتظار داشتند و این پیش‌بینی ممکن بود در دهه‌های بعدی نتایج تأسف آورتری نیز داشته باشد که این امر در کنار افزایش قدرت ارتش حفظ می‌شد و اگر به میزان واردات ایران در زمینه سلاحهای نظامی توجه نماییم، ایران فقط در فاصله سالهای 1349 تا 1356 میزان 33 میلیارد و 175 میلیون دلار سلاح فقط از آمریکا وارد می‌کند. که نشان‌دهنده رشد غیرقابل تصور در ابعاد نظامی و گسترش روند سلطه و نفوذ نظامیان بر همه کشور است. میلیتاریزم در شرایط آغازین دهه 40 که غربگرایی شدت یافته بود و اندیشه مذهبی و سنن ملی ایرانی در معرض
یک تهاجم شدید فرهنگی قرار داشت. بتدریج نیروهای معارض شکل می‌گرفتند که به دلیل شدت خفقان دهه بعد از کودتای 28 مرداد هنوز فرصت جدّی ابراز عقیده را پیدا نکرده بودند. توده‌های مردم که از مشارکت سیاسی بهره نداشتند و در موقعیت نامطلوبی از رشد همه جانبه قرار گرفته بودند، به دنبال کسانی می‌گشتند که منعکس کننده نظریات، آرمانها و خواستهای آنها باشند. از طرف دیگر مبارزان مسلمان و نیروهای معارض درصدد به دست آوردن بهانه‌ای بودند که بتوانند در پوشش آن وارد عمل شوند و خواست خود را مبنی بر مبارزه با رژیم آغاز کنند. تصویب‌نامه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در تاریخ شانزدهم مهرماه سال 1341 در هیأت دولت به تصویب رسید و طی آن حق رأی به زنان اعطا گردید، آغاز این هدف محسوب می‌شد. نکات دیگری؛ نظیر سوگند به کتاب آسمانی به جای سوگند به قرآن مجید از جمله مشخصات این تصویب‌نامه بود. امام خمینی(ره) که قبل از آن نیز در موارد بسیاری با اقدامهای شجاعانه ابتکار مقابله با خواستهای نامشروع رژیم را آزموده بود؛ پس از برگزاری جلسه‌ای در منزل آیت‌الله حاج آقا مرتضی حایری، زمینه یک مقابله جدّی با تصویبنامه را فراهم کرد. ارسال تلگراف مخالفت به شاه، برشمردن خطرهای تصویبنامه طی تلگرافهایی به علمای شهرستانها و تشکیل هفتگی بین علمای بزرگ برای وحدت روش از جمله این اقدامها بود. [157]
نظرخواهی ششم بهمن 1341 نیز که برای تحقق اهداف اصلاحات ارضی از سوی رژیم برگزار گردید و برخلاف عدم استقبال توده‌ها مصوبات آن تحمیل گردید، مزید بر علت بود، به گونه‌ای که شرایط پاییز و زمستان سال 1341 را می‌توان یکی از نقاط تعارض بین توده‌های سرکوب شده و رژیم سرکوبگر تلقی کرد. این حوادث آنچنان سریع و پیاپی رخ نمودند که در اواخر سال 1341 زمینه‌های یک اعتراض کاملاً آشکار بود. اعلام عزای عمومی در عید نوروز سال 1342 از سوی امام خمینی(س) که با تهاجم مأموران رژیم به فیضیه پاسخ گفته شد، آغاز راهی بود که در اعتراض به تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نظرخواهی ششم بهمن به عنوان یک ابتکار عمل در مبارزه اتخاذ گردیده بود. اسدالله علم که ابتکارهای رژیم را در این سال به عهده داشت و سرانجام در چهره سرکوب‌کننده اعتراضهای عمومی سال 1342 ظاهر می‌شود. صدور اعلامیه «شاه دوستی، یعنی غارتگری» و اعلام فتوای «تقیه حرام و اظهار حقایق واجب ولو بلغ ما بلغ» از سوی امام بسیار کارساز می‌شود و ایشان کانون توجهات مردم در مقابله با دولت واقع می‌شوند.
از فروردین تا خرداد 1342 حوادث
متعددی اتفاق می‌افتد، روز عاشورای سال 1342 نقطه عطفی در تاریخ مبارزه‌های مردم ایران تلقی می‌شود؛ زیرا در این روز امام خمینی(ره) با یک سخنرانی سرنوشت‌ساز هرگونه مصالحه و سازش با رژیم را رد می‌کنند و به دنبال آن، قیام خونین پانزده خرداد اتفاق می‌افتد که مقدمه حرکتهای اسلامی و تضعیف کردن حرکتهای ملی‌گرایانه و کمونیستی در تاریخ مبارزه‌های مردم ایران بر ضد رژیم شاه است. ایشان در بخشی از این سخنرانی می‌فرمایند: «امروز به من خبر دادند که عده‌ای از وعاظ و خطبای تهران را برده‌اند سازمان امنیت و تهدید کرده‌اند که از سه موضوع حرف نزنند:
1. از شاه بدگویی نکنند؛ 2. به اسرائیل حمله نکنند؛ 3. نگویند که اسلام در خطر است، و دیگر هر چه بگویند آزادند. تمام گرفتاریها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر از این سه موضوع بگذریم، دیگر اختلافی نداریم و باید دید که اگر ما نگوییم اسلام در معرض خطر است، آیا در معرض خطر نیست؟! اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است، آیا آنطور نیست؟! اگر ما نگوییم اسرائیل برای اسلام و مسلمین خطرناک است، آیا خطرناک نیست؟ و اصولاً چه ارتباطی و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت می‌گوید: از شاه صحبت نکنید، از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلی است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟»[158] با این سخنرانی، رژیم شاه به این نتیجه می‌رسد که قرار گرفتن امام خمینی(س) در رأس نهضت به دلیل شجاعت ذاتی و موقعیت علمی ایشان سرانجام ارکان رژیم را متزلزل خواهد کرد. به همین دلیل، در همان شب حکم دستگیری امام صادر و اجرا می‌شود که پس از آگاهی طرفداران ایشان در اقصی نقاط کشور، تظاهرات خونین و گسترده پانزده خرداد اتفاق می‌افتد که رژیم با بسیج کلیه امکانات خود آن را بشدت سرکوب می‌کند. علم در کتاب خود با عنوان گفتگوهای من با شاه به چگونگی این سرکوب اشاره کرده و مسئولیت کشتار را به عهده گرفته است.
مرحله سوم حاکمیت محمدرضا پهلوی
انجام انتخابات مجلس 21 با حضور تعدادی نماینده زن برای تصویب انقلاب سفید، شرایط را به گونه‌ای ترتیب داد که می‌بایست دولت علم را به عنوان عامل اصلی سرکوب وقایع به کناری بگذارد و دولت ظاهر الصلاح جدیدی را جایگزین آن کند. حسنعلی منصور رهبر حزب تازه «ایران نوین» مظهر این انتخاب جدید بود. آزادی امام در هیجدهم فروردین سال 1343 کوششی بود که دولت منصور از خود نشان داد تا بدین طریق خود را موجه جلوه دهد؛ لیکن تعارض عمومی با رژیم در مرحله خاصی قرار گرفته بود. سرکوب واقعه پانزده
خرداد نشان می‌داد که سران رژیم توانایی درک این تقاضاهای توده‌ها و قادر به پاسخگویی به آنها نیست؛ را ندارد. پس توده‌های مردم که شیوه مبارزه آنها به سوی اصالتهای اسلامی گرایش می‌یافت به دنبال راه و روشی بودند که خواستهای خود را صورت تحقق ببخشند. متفکران سیاسی معقدند که در چنین شرایطی خواست توده‌ها در قالب حرکتهای خشن چریکی و مبارزه‌های زیرزمینی آماده و بر ضد رژیم اتخاذ می‌شود. به این دلیل، دوران آزادی امام تا تبعید ایشان مرحله سنجش نهایی رژیم تلقی می‌شود که با مخالفت امام در چهارم آبان سال 1343 و سخنرانی ایشان بر ضد کاپیتولاسیون و سرانجام، تبعید ایشان در سیزدهم آبان 1343 به ترکیه این دوره کوتاه که مقدمه‌ای بر تشکیل حرکتهای چریکی و مسلحانه محسوب می‌شود، به سرمی‌آید. معمولاً زمانی که رژیمهای سیاسی از طرف توده‌ها احساس ناامنی کنند، به سوی رژیمهای بیگانه متمایل می‌شوند بویژه آنکه رژیم پهلوی از اساس عامل بیگانه بوده است. کاپیتولاسیون در چنین مسیری توجیه می‌شود. ناامیدی از اصلاح رژیم، وابستگی به بیگانه، تبعید امام، سرکوب کردن مردم؛ همه زمینه‌های یک مبارزه مسلحانه را فراهم ساختند که ترور منصور در اول بهمن 1343 آغاز این راه بود. از این پس، حرکتهای مسلحانه متعددی شکل می‌گیرد. مهمترین این حرکتها که زمینه ترور منصور نیز در آن ایجاد می‌گردد، هیأتهای مؤتلفه است که از سه هیئت اصلی؛ یعنی هیئت بازار دروازه، هیئت مسجد شیخ علی و هیئت اصفهانیهای مقیم مرکز تشکیل می‌شود و رهبران فکری؛ سیاسی از بین روحانیهای برجسته‌ای؛ نظیر شهید آیت‌الله بهشتی و شهید آیت‌الله مطهری برگزیده می‌شوند. نکته جالب توجه آن است که کانون اصلی حرکتهای اعتراض‌آمیز، جنبه اسلامی دارد و این مسأله آغاز یک مبارزه اصیل و فراگیر را نشان می‌دهد که عدم کارایی سایر شیوه‌ها را به طور غیر مستقیم در بطن خود نهفته است. ترور شاه توسط رضا شمس آبادی در 21 فروردین 44، ترور سه سرهنگ در مهر 44 در پادگان باغشاه توسط سرباز وظیفه بارانی، شورش بهمن قشقایی، تشکیل جاما، حزب ملل اسلامی، سیاهکل و بسیاری گروههای مسلح چپ و راست دیگر در این دوره، نمادی از یک مبارزه قهرآمیز با رژیم تلقی می‌شوند؛ لیکن به دلیل آنکه حرکتهای کمونیستی و ملی‌گرایانه طی دوران پس از جنگ جهانی دوم آزموده شده بودند و توده مردم گرایش اصولی و عمیق به آنها نداشتند، چندان مقبولیتی پیدا نمی‌کنند. با خشونتی که سازمان امنیت نشان می‌دهد بتدریج گروههای چریکی متلاشی و منهدم و افراد آن دستگیر، اعدام و زندانی می‌شوند و کم کم محیطی به ظاهر با ثبات به وجود می‌آید که می‌توان در قالب دولت سیزده ساله
هویدا آن را تحلیل و ارزیابی کرد. در این دوران چهره خاصی از شاه ترسیم می‌شود که ماروین زونیس در فصل سوم کتاب شکست شاهانه آن را در قالب عظمت‌طلبی پهلوی، عظمت شاهنشاهی، به خوبی نمایانده است. وی در بخشی از تحلیل خود می‌نویسد: «این عظمت‌طلبی به اتخاذ یک سلسله خط مشیهای شاهنشاهی منتهی شد که به طور عمیقی با روحیه‌های مردم ایران در تقابل و رویارویی بود؛ سیاستهای شاه که در جهت تحقق این عظمت‌طلبی او اتخاذ می‌شد، بسیاری از ریشه‌دارترین اصول فرهنگ ایرانی را مورد تعرض قرار داد... در سالهای میانی دهه 1970م. / 1350 ه. ش احساس خواری و تحقیر حکومت شاه، تقریباً عمومیت داشت، و این احساس در وهله اول حاصل سیاستهایی بود که به دلیل عظمت‌طلبی خودپسندانه اتخاذ می‌شد. چندان طولی نکشید که طغیان ناشی از این حس تحقیر، آغاز شد.»[159] این حسّ عظمت‌طلبی تا آنجا گسترش یافت که «شاه فکر می‌کرد ضمن منجی ایران بودن، منجی غرب نیز هست؛ علاوه بر اینکه ایران را به تمدن بزرگ می‌برد و در این کار نبوغ و تخصص دارد و سرآمد شاهان دو هزار و پانصد ساله خواهد شد و به همین جهت حتی در پی‌ریزی ساختمانها و یا سدها سکه‌هایی را با نام و عکس خود می‌زد تا این برجستگی او در هزاران سال بعد هم فراموش نشود؛ گاهی خود را یک مأمور الهی می‌خواند که برای این رسالت تعیین شده است. در سال 1350 بود که سران 69 کشور را در مقابل مقبره کوروش جمع کرد و جشنهای دو هزار و پانصد ساله معروف را بر پا داشت تا با حضور آنان با کوروش سخن بگوید و زنجیری محکم از کوروش به خود وصل کند و مطبوعات ثناگوی کشور به این نتیجه رسیدند که شاه سه بار به سلطنت رسیده است؛ شهریور 1320 بر طبق قانون اساسی، در پانزدهم بهمن 1327 و 21 فروردین 1344 از طرف خداوند و در 28 مرداد 1332 و ششم بهمن 1341 از طرف ملت.»[160]سانسور و خفقان فکری بسیار گسترده شد و به یمن دلارهای نفتی که بویژه بعد از بحران نفتی 1973 م. افزایش چشمگیری یافته بود، ارتش قدرتمندی ایجاد گردید و سیل سلاح به ایران سرازیر شد و به دلیل تلاش سازمان امنیت، اقتدار شاه فزونی یافت. فساد در زمینه‌های جنسی و مالی گسترش یافت؛ در سالهای میانی دهه پنجاه، رژیم به سمتی رفت که شکاف عمیقی میان ارزشها و باورهای رژیم و ارزشها و باورهای مطلوب توده‌ها ایجاد گردید. غربگرایی و مفاسد اخلاقی آنچنان شیوع پیدا کرده که توده‌های مسلمان را در معرض یک نفرت همیشگی از تصمیمهای رژیم قرار داد. انقلاب‌شناسان بزرگ در این زمینه معتقدند: زمانی که در یک فرایند زمانی طولانی رژیم و
توده مردم به مرحله‌ای می‌رسند که دیگر هیچ چیز دیگر را درک نمی‌کنند، فرد و یا افرادی که بتوانند الگوی سنتهای فراموش شده توده‌ها باشند و به نحو شجاعانه‌ای آن را در خود متجلّی نمایند و به صورت بارزی بیان کنند و بر ضد رژیم به کار گیرند، مورد پذیرش توده‌ها قرار می‌گیرند. خاصه آنکه فرهنگ فراموش شده، ریشه عمیقی در میان توده‌ها داشته باشد. سالهای 56 و 57 مبین چنین دوره‌ای است. در حقیقت مبارزه توده‌های مردم به رهبری امام خمینی(س) برای تحقق کمال مطلوب، که چیزی جز اسلام نیست _ تجلی می‌یابد و مرحله پیروزی انقلاب آغاز می‌گردد.
مرحله پیروزی انقلاب
چالمرز جانسون در تحول انقلابی می‌نویسد: «در وضعیت عدم تعادل و فقدان اعتبار، هرگاه عاملی باعث شود که حاکمان انحصار خودسر ابزار خشونت را از کف بدهند، بروز انقلاب حتمی است؛ حیرت‌آور است که اکثر دانشمندان بر عامل نهایی بروز انقلاب اتفاق عقیده دارند و همچنانکه پژوهنده‌ای گفته است: «عامل نهایی واقعه‌ای است که به وضوح نشان می‌دهد که محافظه‌کاری، دیگر قادر به ممانعت از جنبش انقلابی نیست.» نویسنده دیگری این مطلب را چنین بیان کرده است: «انقلاب زمانی پیش می‌آید که انحصار دولت بر ابزار اعمال زور مورد پرسش قرار گیرد و تا زمانی که به نحوی این انحصار مجدداً مستقر نشود، انقلاب ادامه خواهد داشت.»[161] عامل نهایی انقلاب، وقتی بروز می‌کند که حاکمان به طور کامل مشروعیت خود را از دست بدهند. اگر این شرایط توأم با خلأ قدرت شود، عوامل شتابزا می‌توانند آغاز انقلاب را نوید دهند؛ عوامل شتابزا در زمان برگشت‌ناپذیر بودن درگیری و تنش میان قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی چهره نشان می‌دهند. این دوره برگشت‌ناپذیر زمانی فرا می‌رسد که:
الف) حکومت با فشار تداوم یابد.
ب) یک حکومت خشن قدرت را در دست دارد.
ج) گروه حاکم فساد چشمگیری دارد.
د) طبقه نخبه حاکم، بخش عمده‌ای از درآمد ملی را می‌بلعد.
هـ) تکیه اصلی رژیم بر روی نیروی نظامی است و بویژه پلیس و نیروهای انتظامی خشن عمل می‌کنند.
و) وابستگی به کانونهای قدرت خارجی شدید است.
ز) رسانه‌های گروهی انحصاراً در اختیار رژیم هستند.
ح) نارضایتی از اوضاع اقتصادی فراگیر است.
ط) عقاید بومی دستخوش تهاجم مستمرند.
نویسنده ایرانی کتاب تحلیلی بر انقلاب
اسلامی در مورد عوامل شتابزا می‌نویسد:
«سه نوع عامل شتابزا را می‌توان نام برد:
1. عواملی که بر قوای مسلح به طور مستقیم تأثیر می‌گذارند؛ مانند تأثیر انضباط، اطاعت از فرماندهی، سازماندهی، ترکیب و یا وفاداری افراد نیروهای نظامی.
2. عامل روحی نیروهای انقلابی که باور داشته باشند، می‌توانند بر قوای مسلح حکومتی فائق آیند.
3. عملیات موفقیت‌آمیز یک گروه انقلابی که موجب تقویت روحی و تشدید و افزایش فعالیت آنها می‌گردد.»[162]
معمولاً مرحله انقلاب با خشونت آغاز می‌شود. آمیزه اصلی این خشونت درگیری متقابل است. نکته حائز اهمیت دیگر آنکه انقلابها در مرحله برگشت‌ناپذیری با یک برنامه‌ریزی منسجم آغاز نمی‌شوند، بلکه آغاز انقلاب معمولاً پیش‌بینی نشده است. برینتون معتقد است: «انقلاب بالفعل همیشه یک رویداد و غیر مترقبه است.»[163] مرحله انقلاب در ایران نیز به دنبال «فضای باز سیاسی» رژیم که با هدف ارضای خواسته‌های دموکراتهای آمریکا اتخاذ شده بود، حوادثی پدید آورد که بی‌اعتباری آن را هویدا نمود. درست هشت روز پس از میهمانی مجلل شاه به افتخار حضور کارتر در ایران؛ یعنی در تاریخ نوزدهم دی ماه 1356 رژیم با انتشار مقاله‌ای با عنوان ارتجاع سرخ و سیاه به قلم فردی با نام مستعار رشیدی مطلق در صدد سنجش مخالفان خود برمی‌آید. پیش از آن، در اوایل آبان ماه همان سال شهادت حاج آقا مصطفی فرزند مجتهد امام _ که رهبر انقلاب این پدیده را الطاف خفیه الهی می‌نامد _ از جمله عوامل شتابزا در آغاز انقلاب هستند. قیام قم، تبریز، اصفهان. و تهران و توالی این حرکتها در اعتراض به اهانت رژیم نمونه‌های آغازین حرکت انقلابند. سقوط دولت هویدا و روی کار آمدن دولت آموزگار و نیز سقوط آن، رژیم را به این نتیجه می‌رساند که درگیری به صورت خشن و رو در رو اجتناب‌ناپذیر است. حلقه مفقود شده‌ای که مشروعیت ظاهری رژیم را مورد تردید قرار می‌دهد و در جریان حکومت شریف امامی واقعه هفده شهریور رخ می‌دهد که در حقیقت واقعی‌ترین نقطه برگشت‌ناپذیری انقلاب تلقی می‌شود. بازگشایی مدارس و دانشگاهها در مهرماه 1357 موجبات تقویت مبانی مبارزه و تشدید خشونت رژیم می‌شود. در چنین زمانی از انقلابها نقش رهبری متجلّی می‌گردد. بر اساس مطالعه انقلابها می‌توان رهبری آنها را به سه دسته اساسی تقسیم کرد: «1. ایدئولوگ انقلاب، یا بنیانگذار مکتب فکری و طراح ایدئولوژی انقلاب؛ 2. رهبر انقلاب یا قهرمان و فرمانده کل عملیات انقلاب؛ 3. زمامدار حکومت انقلابی یا سیاستمدار و در واقع معمار جامعه بعد از پیروزی انقلاب.»[164] در انقلاب
اسلامی ایران رهبر انقلاب در مرحله آغاز و پیروزی انقلاب تلفیقی از سه چهره رهبری را به نمایش می‌گذارد که به قول ماروین زونیس نوع تلفیقی رهبری و شکل جدید و منحصر به فردی از آن است. هجرت امام به پاریس و فعالتر شدن نقش رهبری زیر نظر گرفتن و هدایت قیامهای زنجیره‌ای و تبدیل آنها به موج مستمر انقلاب از هنرهای رهبری انقلاب اسلامی ایران است. اعتصاب کارگران صنعت نفت، کارگران ماشین‌سازی تبریز، ترمینالها، راه آهن و دانشگاهها و بسیاری از اقشار اجتماعی حول محور هفتم و چهلم شهدای هر حادثه در صحنه حفظ می‌شوند. اعلامیه‌های کوبنده امام، تشویق و تبلیغ مستمر روحانیان به عنوان تشکیلات انقلاب سبب عدم مشروعیت رژیم، فقدان اعتبار حاکمان، بروز رخنه در سران رژیم حاکم و نیز نیروی نظامی، تردید مراکز خارجی در تداوم حمایت همه جانبه می‌گردد. دولت نظامی ازهاری و دولت سوسیال دموکرات بختیار نمی‌توانند چه با خشونت و چه با شیوه‌های به ظاهر دموکرات مأبانه در برابر موج قیام مردمی استقامت کنند و مشروعیت از دست رفته نظام شاهی را باز گردانند. در حقیقت نخبگان رژیم به دلیل آنکه قدرت درک شرایط انقلابی را نداشتند و یا با خشونت زاید الوصفی با آن برخورد کنند؛ یعنی همان چیزی که به قول برژینسکی، سستی و بلاتکلیفی حاکمان در برابر موج انقلابی مؤثرترین روش سقوط تلقی می‌شد. هرچند موج خشونت و کشتار که خصیصه هر انقلابی است، در دوران آغاز انقلاب تا پیروزی نیز وجود داشت؛ حجم و توان نظامی رژیم در عمل سرکوبگری به حدّی وسیع بود که اگر رژیم حاکم در به کارگیری آن توفیق می‌یافت شاید سرنوشت انقلاب به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. تدبیرهای رهبری انقلاب در پرهیز از درگیری با نیروهای نظامی و برخورد عاطفی با این نیرو به موازات جدایی سیاسی رهبران رژیم در اواخر عمر خود و نیز تأثیر فرهنگ اسلامی روش تبعیت ملی از اجتهاد دینی سبب شد ارتش وفاداری خود را به رژیم به نحو احسن به نمایش نگذارد و آخرین سنگر و امید رژیم را متلاشی کند. با از بین رفتن اعتماد به حمایت نظامی ارتش، گروه الیگارشی حاکم نیز که انگیزه‌ای جز منفعت کانونها قدرت باندهای درون آن عامل اتحادشان نبود، به سرعت از هم پاشید و رژیم به یکباره ضمن از دست دادن حمایت، مقبولیت، مشروعیت و اعتماد به نفس در برابر موج توفنده انقلابی که بر خلاف خصلت نامنظم اولیه به یک موج سازمان یافته تبدیل شده بود و به طور مستقیم زیر نظر رهبری انقلاب عمل می‌کرد؛ به قول ارتشبد قره باغی همچون برف ذوب شد و در گرمای 22 بهمن 1357 یک بار دیگر این نظریه را ثابت کرد که اگر توده‌ها به تضاد میان ارزشهای مسلط بر شیوه سیاسی و
ارزشهای حاکم بر خود واقف شوند و از امکان اصلاح آن مأیوس گردند، انقلاب حتمی است.
مرحله آغاز و تثبیت نظام انقلابی
برینتون می‌نویسد: «در همه انقلابهای ما گرایش قدرت از راست به مرکز و چپ، از محافظه‌کاران رژیم پیشین تا میانه‌روها و سرانجام ریشه‌گرایان یا تندروها وجود دارد. قدرت، همچنان که در این مسیر حرکت می‌کند، بیش از پیش متمرکز می‌شود و مبنای آن در کشور و در میان مردم تنگتر می‌گردد؛ زیرا در هر بحران مهمی گروه شکست خورده از میدان سیاست بیرون انداخته می‌شود. به بیانی دیگر، پس از هر بحرانی، دسته پیروز به دو بخش جناح محافظه‌کارتر در رأس قدرت، و جناح ریشه‌گراتر در جبهه مخالف تقسیم می‌شود. تا یک مرحله معین هر بحرانی به پیروزی جبهه ریشه‌گرا می‌انجامد.»[165]
نیروی حزب‌الله که خواهان انهدام قطعی بقایای رژیم پیشین بوده و به عنوان جبهه ریشه‌گرا بیشترین تخاصم را با نیروهای وفادار رژیم پیشین انجام داده و نیز تمام شهدا و جانبازان و محرومان انقلاب را تقدیم کرده بود، به دلیل آنکه در یک میدان عمل وسیع انقلابی بخش عمده‌ای از سازماندهی و انرژی انقلابی‌اش را از دست داده بود، برای سازماندهی مجدد نیازمند یک مرحله انتقالی بود تا پس از بازسازی نیروهای خود، آمادگی حکومت کردن را بیابد. از سوی دیگر، چون جبهه میانه‌روها در قالب قانون اساسی و وفاداری به آن که مستلزم حفظ و تثبیت سلطنت مشروطه بود و خواهان نابودی ارکان رژیم پیشین به روش اصلاح‌طلبان جوان نبود، با برخوردهای خشن و متلاشی کننده رژیم پیشین روبه رو نشد، بلکه ارکان آن تا حدود زیادی دست نخورده باقی ماند و چون یگانه نیروی منسجم و تشکیلاتی با کادرهای اداری و فنی مجرّب بود که با رژیم پیشین همکاری نکرده و مشروعیت کسب کرده بود، قدرت را در دست می‌گیرد. دولت موقت مهندس بازرگان نمونه بارز این مرحله انتقالی است. گمان لیبرها در هر انقلابی آن بوده است که یک حاکمیت مستمر تثبیت شده خواهند داشت؛ لیکن به لحاظ سرنوشت در تمام انقلابها حامل یک دوره انتقالی بوده‌اند. به کارگیری لفظ «موقت» برای دولت بازرگان از سوی امام خمینی(ره) مبین درایت، هوشیاری و شناخت رهبر انقلاب از این خصیصه است، در حالی که در تاریخ انقلابها لفظ «موقت» برای دولت پس از انقلاب به کار نرفته است، هرچند که در اصل چنین بوده‌اند. به موازات برخورد کند و «قانون مدارانه» دولت بازرگان که با خصلت مرحله‌گذار سازگاری ندارد، بلکه نابودی بقایای رژیم پیشین در قالب قانونهای مدوّن موجود، مستلزم طی مراحل متعدد و متنوّعی بود که برآورنده انتظار انقلابیهای اصیل نبود.
تشکیل دادگاههای انقلاب، کمیته‌ها، سپاه پاسداران، جهاد سازندگی، نماز جمعه، تشکیلات حزبی که در مقطعی مبین آرمانگرایان بود، همه بیانگر آن است که تلاش برای تحقق خواست توده‌ها انقلابی در قالب نیروی گریز از مرکز شکل می‌گیرد. این همان چیزی است که بعدها بازرگان با عنوان تعدّد مراکز تصمیمگیری از آن یاد می‌کند. در بعد خارجی نیز به دلیل تمسک انقلابیها به نظریه «نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی» نوعی نفی نظام بین‌الملل را تداعی می‌کردند و از آنجاییکه در این نظام بین‌المللی دو جبهه متخاصم؛ اما استعمارگر غرب و شرق حاکمیت بلامنازع داشتند، آرمان تغیر نظام جهانی و ایجاد الگوی جمهوری اسلامی مدنظر آنان بود. سرایت دادن شیوه عمل انقلابی به سرزمینهای پیرامون ایران و تداوم آن تا انتهای زمین برای ایجاد انقلابی مستمّر بر ضد کژیها و ناراستیها، همان تداوم آرانگرایی و کمال مطلوب بود که با وضع موجود جامعه جهانی سنخیت نداشت. دولت موقت نیز به دلیل تکیه بر قوانین باقیمانده از رژیم پیشین نوعی تعارض با این شیوه عمل انقلابی را تعقیب می‌کرد که موجب اتصال این دولت به رژیمهای قدرتمند جامعه جهانی و بویژه امریکا گردید. رمز سقوط دولت موقت را نیز می‌توان در همین حلقه اتصال جستجو کرد. ملاقات سران دولت موقت با برژینسکی که مستلزم نوعی آشتی و تفاهم دو قطب حامی وضع موجود در داخل و جامعه جهانی است، بیانگر نوعی اتخاذ عمل مشابه دولت بازرگان با رژیم پیشین است. مسلمانان انقلابی که با مهارت و قدرت وضع موجود پیشین را نابود کرده بودند، در برخورد با دولت موقت برمی‌آیند. به این دلیلی بازرگان اعلام می‌کند: «... کمیته‌های امام و گروههای افراطی خطر بزرگ در برابر دولت و انقلاب هستند... و باید اول سراغ کمیته‌ها برویم و دست و بال آنها را ببندیم.»[166] مهمترین رکن تعارض لیبرالها و انقلابیها در نحوه نگرش به جامعه جهانی است. نفی ارزشهای موجود در جامعه جهانی ملاک اصلی انقلابیهاست که لیبرالها اعتقاد به عکس نگرش آنان دارند و حامی ارزشهای موجود جامعه جهانی هستند. از آنجا که انقلاب یک الگوی بزرگ برای انقلابیها به منظور تحقق نمونه مشابه آن سرزمینهای پیرامون و در نتیجه جامعه جهانی تلقی می‌شود، صدور انقلاب رکن اصلی دیدگاه آنان را تشکیل می‌دهد. نظام بین‌الملل از این دیدگاه نظام سلطه است. شبیه به آنچه در قالب رژیم پیشین تجسم یافته بود. دکتر محمدی در این باره می‌نویسد: «دولت موقت با استناد به رویه‌ها و مقررات پذیرفته شده بین‌المللی تکیه بر صدور انقلاب و حمایت از نهضتهای آزادی بخش را مغایر اصل عدم مداخله در امور داخلی سایر کشورها می‌دانست و
معتقد بود به جای تکیه بر صدور انقلاب بهتر است جامعه‌ای نمونه و الگو بسازیم تا دیگران آن را سرمشق قرار دهند و از آن تقلید کنند. دکتر یزدی وزیر خارجه دولت موقت به صراحت اعلام کرد که: «ما قصد صادر کردن انقلاب خود را نداریم.» و این گفته مغایر نظر صریح رهبر انقلاب بود که اعلام می‌کردند، «انقلابمان را به تمام دنیا صادر می‌کنیم.» در این مورد معارضه شدیدی میان شهید محمد منتظری _ که در این زمینه فعالانه وارد میدان شده و اولین کنگره نهضتهای آزادیبخش را در ایران تشکیل داده بود- و دولت موقت به وجود آمد.»[167] در این فرآیند، آن بخش از جامعه جهانی _ که برای حفظ وضع موجود بیش از همه تلاش می‌کرد- یعنی آمریکا مورد تهاجم نمادین انقلابیها قرار گرفت و اشغال لانه جاسوسی یک حرکت آرمانگرایانه در قطع تأثیرات سلطه تلقی می‌شد. دقیقاً در چنین وضعیتی نیز دولت موقت به انتهای راه می‌رسد و انقلابیهای مسلمان و ریشه‌گرا قدرت را در دست می‌گیرند. قطع رابطه با نظام سلطه و مخاطره‌آمیز بودن این شیوه برای نظام جهانی، محرّک تحمیل یک جنگ ویرانگر بود که به ابتکار رژیم صدام اتخاذ می‌شود و می‌توان رویارویی انقلابیها و جامعه جهانی را در بستر تحولات جنگ ارزیابی کرد. به طوری که به موازات آغاز جنگ تحمیلی روزنامه السیاسه چاپ کویت اعلام می‌کند: «مناقشه با ایران که قصد دارد رژیمهای طرفدار تهران در سراسر منطقه برقرار کند فقط جنگ ایران و عراق نیست، بلکه مناقشه جاه‌طلبی ایران برای زیر نفوذ قرار دادن بخش عرب‌نشین خلیج فارس است که با بحرین آغاز می‌شود و به همه کشورهای منطقه ختم می‌شود.»[168] لیکن با فداکاری و ایثار بی‌نظیر ملت ایران علاوه بر اینکه روند تهاجم عراق متوقف می‌شود، حرکتهای ایذایی و حملات نامنظم چریکی و پارتیزانی و نیز حرکتهای منظم و سازمان‌یافته روند جنگ را به نفع ایران تغییر می‌دهد و با نابودی تیپها و لشکرهای عراقی برخلاف انتظارهای جامعه: جهانی تدارک دیده می‌شود، به گونه‌ای که رادیو فرانسه در تاریخ 24/4/61 می‌گوید: «سقوط صدام سبب سقوط شیخ‌نشینهای خلیج فارس خواهد شد.»[169] این آغاز راه است. در حقیقت جنگ تحمیلی که در تاریخ انقلابها طولانیترین جنگ بر ضد یک انقلاب محسوب می‌شود، به دلیل اینکه جامعه جهانی تحولات آن را دنبال می‌کند، بستر مناسب و کاملی برای صدور انقلاب است و در این مورد با پایان جنگ می‌توان گفت، انقلاب اسلامی نسبت به سایر انقلابهای جهان در قرن بیستم، شناخته شده‌ترین آنهاست که در پایداری و دفاع قدرتمندانه موفق می‌شود صدای خود را به همه جای جهان منعکس کند. اگر به اعتراف زمامداران غرب در مورد اینکه یک نیروی ضد غربی از
مصر و تونس و شمال آفریقا گرفته تا خاورمیانه و بخشهای عمده‌ای از شبه قاره جنوب شرقی آسیا از اصول انقلاب اسلامی پیروزی می‌کند، توجه نماییم، می‌توانیم درجه تحقق اصول صدور انقلاب را تعیین کنیم. امروز این صدور الگوی انقلاب در ابعاد فرهنگی در شرف تکوین است و به قول پرفسور اوی باترا در کتاب «بحران بزرگ دهه 90»، بزرگترین رمز سستی و سقوط فرهنگ ماتریالیستی غرب در مقابله با فرهنگهای اصیل جهان سومی است که ماجرای سلمان رشدی و فتوای تاریخی امام آغازگر این حرکت اصیل فرهنگی است و چالش با غرب در قالبهای جدیدی شکل گرفته است که قضاوت در مورد کرانه‌های آن را باید به آیندگان سپرد.

تبلیغات