داستانهایى از زندگى فقیه محقق مقدس اردبیلى قدس سره (1)
آرشیو
چکیده
متن
در باره مرحوم مقدس اردبیلى بیش از بیست داستان و کرامت و حکایت و سلوک اخلاقى و . . . در زیستنامهها نقل شده است . برخى از داستانها را چند نفر از علما در کتابهایشان به شکلهاى مختلف نقل کردهاند، که توجه خوانندگان را به برخى از آنها جلب مىکنیم:
1 . تواضع
«زهد او به مرتبهاى بوده است که نقل مىنمایند قافله زوار به نجف اشرف وارد شد . یکى از اهل قافله به آخوند برخورد و او را نشناخت و تکلیف نمود که رخوت (2) چرکن (3) شده مىخواهم که براى من بشویى و قبول فرمود و جامهها را گازرى (4) نمود و آورد . در آن حال صاحب جامه آخوند را شناخت و مردم توبیخ او بر این عمل مىنمودند و او زبان به معذرت گشاد . آخوند فرمود که، حقوق برادران مؤمن بر یکدیگر زیاده از آن است که جامه او را بشوید، چرا معذرت مىخواهى؟» . (5)
2 . اخلاص
«مولانا عبدالله شوشترى رحمه الله که از جمله تلامذه اوست نقل مىفرموده که، در ایامى که در خدمت او در نجف اشرف درس مىخواندیم مکرر چنین مىشد که در مدرس با او مباحثه مىکردم و او ساکت مىشد و من و حضار مدرس گمان مىکردیم که او ملزم شده است . و من در بعضى از مجالس، مذکور ساختم که در فلان مساله و فلان مساله آخوند را ساکت کردم . این خبر به آخوند رسید . روزى فرمود که امروز مىخواهیم که به اتفاق شما به صحراى نجف برویم . چون در خدمت او روانه شدم و خلوت شد، فرمود که: در فلان مساله و فلان مساله من چنین گفتم و تو چنین گفتى و من چون دغدغه مىکنم در مناظرات علمى که مبادا به مراء و جدال منتهى شود، ساکتشدم و سکوت من از راه عجز از جواب نبود، بلکه اگر خواهى جواب آن سخنان را اکنون به تو بگویم . پس من سخنانى را که گفته بودم اعاده کردم و او همه را جواب فرمود . پس فرمود که، چون به من رسید که تو مىگفتى که آخوند را ساکت کردم و حق با من بود، دغدغه کردم که مبادا سکوت من، اغراء بر جهل و سبب رسوخ تو بر غلط باشد . لهذا، خلوت کردم و تو را آگاه گردانیدم» . (6)
3 . یارى بیچارگان
«سید نعمتالله در کتاب انوار نعمانیه گفته - و در منتهى المقال هم مذکور است - که در سالهاى گرانى و قحطى مال خود را بر فقرا قسمت مىنمود و در نزد خود به قدر سهم یکى از فقرا مىگذاشت و در بعضى از سالها چنان اتفاق افتاد که همین عمل را کرد . پس، زوجهاش به غضب آمد و گفت که مال ما را به فقرا انفاق مىنمایى و اولاد خود را گرسنه مىگذارى؟ پس، آن بزرگوار متعرض او نگشت و به مسجد کوفه براى اعتکاف رفت . چون روز دوم برگشت، مردى به در خانهاش آمد با چهارپایانى که بر پشت ایشان بار بود از گندم خوب صاف شده و از طحین - یعنى آرد نازک بسیار خوب - پس، آن مرد به زوجه مقدس گفت که، صاحب خانه در مسجد کوفه به اعتکاف اشتغال دارد و این غله و بارها را براى شما فرستاد . چون مقدس از اعتکاف مراجعت فرمود، زوجهاش به او خبر داد که این طعام را که با اعرابى [براى] ما فرستادى بسیار طعام نیکویى بود . پس، مقدس اردبیلى خداى را حمد نمود» . (7)
4 . بخشش عمامه
«طریقه او در ماکول و مشروب این بوده که در هر وقت آنچه از ممر حلال براى او به هم مىرسیده، آن را صرف مىنموده و مىفرموده که از جمع بین احادیث و روایات مختلفه چنین مفهوم و مستفاد مىگردد که، اگر حق تعالى وسعت داده باشد، باید که آدمى ذخیره ننماید و صرف نماید و اگر تنگى رو دهد باید که آدمى نیز قناعت نماید . لهذا، گاهى شیعیان از روى اخلاص لباسهاى نفیسه براى او به هدیه مىآوردهاند، قبول مىفرمود و رد نمىکرده و آنها را صرف مىنموده . و مکرر روى مىداده که مندیل تمام زر بسیار نفیس را که براى او به هدیه آورده بودند بر سر مىبسته و از خانه بیرون آمده و به زیارت آن حضرت مىرفته و در راه مؤمنى برمىخورده که عمامه نداشت، مندیل را به دو نیم مىکرده و نصف آن را به آن مؤمن و نصف دیگر را خود بر سر مىبسته . پس، به مؤمن دیگر برمىخورده و باز چنین مىکرده تا چون به خانه عود مىکرده، قلیلى از آن مندیل بر سر او باقى بوده است» . (8)
«از سخاوت مقدس اردبیلى چیزى است که سید جزایرى در انوار نعمانیه نوشته است که مقدس اردبیلى طریقهاش آن بود که عمامه بزرگى بر سر مىگذاشت و چون از خانه بیرون آمدى، دو ذرع کمتر یا بیشتر از آن عمامه پاره کردى و به فقرا و برهنگان دادى، به نحوى که تا منزل مراجعت کردى عمامه او یکسر یا بیشتر تمام مىشدى» . (9)
«گویند که عادت مولانا بر آن بود که مىپوشید از جامه هر چه از حلال باشد; خواه پرقیمتباشد یا ارزان . و هر گاه کسى به آن بزرگوار جامه نفیسى هدیه مىکرد، قبول مىفرمود و مىپوشید و مکرر اتفاق مىافتاد که عمامه گرانبها به ایشان تقدیم کرده بودند که معادل بوده با زر خالص . چون به زیارت مشرف مىشده، هر سائلى که چیزى از ایشان مىطلبید قطعهاى از آن را پاره مىکرد و به او مىداده تا آنکه باقى مىمانده بر سر ایشان مقدار ذراعى که به خانه مراجعت مىنموده» . (10)
5 . همه اعمال براى خدا
«از بعضى مسموع شد که، مقدس در مدت چهل سال از او فعل مباح صادر نشد; چه رسد به حرام و مکروه . (11) (12)
6 . مراعات حقوق حیوانات
«آن جناب را حمارى بود که به کربلا و سامره مىرفت و هرگز او را تازیانه نمىزد و هر وقت که آن درازگوش میل به چریدن مىکرد، او را منع نمىنمود» . (13)
7 . تشرف خدمت صاحب الامر (عج الله تعالى فرجه الشریف)
«مولانا احمد اردبیلى (قدس الله روحه) که در زهد و تقوا و ورع یگانه آفاق است و زهد او ضرب المثل شده و در مراتب علم و فضل و تحقیق و تدقیق نیز مسلم است و او را در خدمت ائمه علیهم السلام قرب عظیم بوده و بعضى از ثقات به وسایط معتمده از شاگرد او میرفیض الله تفریشى - که او نیز از علما و اتقیا بوده - نقل مىنمودند که گفت: شبى از شبها دیدم که او از خانه خود بیرون آمد و متوجه روضه مقدسه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شد . من نیز مخفى به نحوى که او مطلع نشود از عقب او روان شدم . چون به نزدیک در روضه مقدس رسید، درها گشوده و قفلها باز شد . پس، آمد و در برابر ضریح مبارک ایستاد و مىشنیدم که شخصى سخن مىگوید . پس، بیرون آمد و متوجه مسجد کوفه شد و باز من از عقب او همه مىرفتم تا داخل مسجد کوفه شد . پس، به نزد محراب مسجد آمد و با شخصى سخن بسیار گفت و مراجعت نمود . در حال مراجعت مرا تنحنحى عارض شد . پس، او به طرف عقب نگریست و مرا دید و پرسید که، تو با من بودى؟ گفتم: بلى از آن وقت که از خانه بیرون آمدى تا الحال که مرا دیدى، پیوسته از عقب تو روان بودم . پس، مبالغه نمودم و سوگند دادم که مرا خبر ده به آنچه از او مشاهده نمودم . فرمود که، مسالهاى از مسایل دین بر من مشکل شده بود . آمدم به خدمتحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و از آن حضرت پرسیدم . آن حضرت فرمود که، امروز امام زمان، حضرت صاحب الامر علیه السلام است، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سؤال کن . پس، رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله مشکله را از آن حضرت سؤال نمودم و جواب شنیدم . چون این واقعه را نقل فرمود، از من عهد گرفت که در حیات او این واقعه را به کسى نقل ننمایم و من به عهد خود وفا کردم و بعد از وفات او نقل نمودم» . (14)
8 . شیخ بهائى و مقدس اردبیلى
«نقل نمودهاند از شیخ عالى مقدار شیخ بهاء الدین محمد عاملى (علیه الرحمة) که فرمود که، به نجف اشرف رفتم و مبادرت کرده به دیدن آن بزرگوار پیش از آنکه او به دیدن من بیاید . داخل شدم به حجرهاى که بوریا، فرش آن حجره بود و بعضى از کتب علمى در آن حجره نهاده بود . نشستم در آن حجره و آن کتب را برداشتم و ملاحظه مىکردم . ناگاه مردى آمد و سلام کرد و در پایین حجره نشست . من جواب سلام او گفتم و گمان کردم که یکى از خدمه آخوند است . چون ساعتى گذشت و آخوند نیامد به خاطرم خطور کرد که مبادا این مرد آخوند باشد . پرسیدم که تو چه نامدارى؟ فرمود که، بنده احمد . پس من برجستم و دست او را گرفتم و با او مصافحه و معانقه کردم و معذرت مىخواستم که چون من شما را ملاقات نکرده بودم، نشناختم . فرمود که، چرا معذرت مىخواهى؟ من سلام کردم و جواب سلام مرا بر وجه احسن گفتى و فرمودى سلام علیک و رحمةالله و مشغول مطالعه کتاب دینى شدى و این عمل نزد خدا اولى است از آنکه با من صحبتهاى متعارف بدارى . پس، با او صحبتبسیار داشتم . آخر الامر، آن عالى قدر از آن موضع که نشسته بود (15) برخاست و میل کرد به پایین حجره و در آنجا نشست . از سبب حال پرسیدم . فرمود که، به خاطرم آمد آن آیه کریمه که حق تعالى مىفرماید: «تلک الجنة اعدت للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا والعاقبة للمتقین» . (16)
یعنى: این استبهشت که مهیا شده استبراى آنان که نمىخواهند علو در زمین و نه فساد را و عاقبت نیکو از براى پرهیزکاران است . و مىترسم که نشستن در اینجا که صدر مجلس این خانه است، علو در زمین باشد . (17)
9 . خداى کریم و کدخدا کریم
در تاریخ اردبیل و دانشمندان آمده:
«نقل نمود از براى نویسنده، جناب آقاى شیخ عبدالحسین نجفى بشیرى که، شنیدم از بعضى ثقات در اوائل یا بحبوحه تحصیلات اردبیلى در نجف اشرف، کاغذى از طرف مادرش مىرسد که از نجف اشرف به اردبیل تشریف ببرد، و اظهار اشتیاق زیادى هم در آن نامه مرقوم بوده . معظم له به اعتبار وجوب اداى حق مادرش اجابت نموده، عازم اردبیل مىشود . وقتى که اهل «نیارق» (18) تشریف فرمایى اردبیلى را مىشنوند، از نهایت اشتیاق به استقبالش شتافته و کسى در نیارق نمىماند مگر کدخداى محل که اسمش «کریم» بوده . على الظاهر، مشارالیه معروف به فسق، و مدمن خمر بوده، به استقبال نمىآید . تصادفا در شب ورود، اردبیلى در عالم رؤیا مىبیند که، کدخدا وفات نموده به محقق تذکر مىدهند واجب استبراى تو تشییع جنازه کریم کدخدا; بلکه کفن و تجهیز را هم خودت مباشر باش . محقق از خواب بیدار مىشود . چون به سابقه کدخدا اطلاع داشته مىگوید: حتما خوابم رحمانى نیست . بار دوم نیز همین خواب را مىبیند; باز مىخوابد . بار سوم مىبیند که مىگویند کدخدا از دنیا رفت و صبح شده برخیز و تجهیز کدخدا را به جا بیاور . اردبیلى از خواب بیدار مىشود به قصد وضو بیرون مىآید . ملاحظه مىکند که همسایگان به یکدیگر خبر مىدهند که البشاره کریم کدخدا به درک جهنم واصل شده . اردبیلى به صحتخوابش که رحمانى بوده پى مىبرد ولى در تاویل خوابش تامل مىنماید . بعد از فراغ از فریضه صبح، خود محقق مباشرت به تجهیز و تکفین مىنماید، و همه از این پیش آمد و تشییع وى در تعجب فرو مىروند . بالجمله، بعد از اتمام تجهیز وى، از زن کدخدا سؤال مىنماید که حقیقت وقایع شب گذشته را براى محقق گزارش دهد . زن کریم مىگوید:
جناب شیخ! شوهر من معروف به فسق و فجور بود . شب گذشته گفت: اى زن من امشب رفتنى هستم حالم منقلب است، جاى مرا در حیاط خانه پهن کن . من به گفته او عمل کردم، دیدم که کریم چشمهایش را به طرف آسمان و ستارگان چرخانید با قیافه تائبانه و چشم اشکبار گفت: اى خدا تو مىدانى مقدس اردبیلى گناه نکرده است، اگر او را ببخشى برایت هنرى نیست، بلکه هنر آن است که آن کریم على الاطلاق، این کریم مجرم و عاصى و فاسق را ببخشد . محقق، به محض شنیدن این کلمات به زن کریم مىگوید: رحمتخدا به وى شامل گشته و از گناهانش در گذشته است» . (19)
10 . اهمیت دادن به انجام وظایف
سید على اصغر جاپلقى در طرائف المقال مىنویسد:
«سمعت من بعض الاثبات الثقات انه طاب ثراه فى لیلة من اللیالی ذهب الى الحمام للغسل . فلما اتى الى بابه، فاذا هو مقفل . فردد قرعه، فجاء حافظ الحمام من خلفه و ساله عن حاجته . فاظهر ارادة الغسل مع اعطائه الحافظ دینارا . فزعم منه الاستهزاء . ثم زاد على الاجرة الى ان بلغت الى اربعین دینارا . ففتح الباب و اخذ الدنانیر . فدخل الحمام واغتسل ثم خرج بعد الاغتسال . فتفقه صاحب الحمام انه المقدس، فعرض انی لاآخذ الاجرة و رد الدنانیر، فلم یقبل مع الاصرار الکثیر . فقال له المولى الاردبیلی: انه قد وصل لى الفیض من الحمام و حصل لی المنزلة الکبرى و انفتح لى العلوم . فلا حاجة الی الدنانیر» . (20)
11 . نماز استسقا
«و من جملة الحکایات المسموعة من السنة المشایخ انه کان مستجاب الدعوة حتى انه فی بعض السنوات خرج الى صلاة الاستسقاء . فعرض مخاطبا للجلیل عز جلاله ان احمد یطلب المطر، فلم ینزل من المنبر، و کان مشغولا بالسؤال، فجرى الغیث» . (21)
12 . بىاعتنایى به دنیا
«و اما کرامات مقدس اردبیلى، پس بسیار و در السنه و افواه علماى اعلام در غایت اشتهار . و سید نعمتالله جزایرى در انوار نعمانیه و علامه مجلسى در بحار الانوار و صاحب لؤلؤ و شیخ ابوعلى در منتهى المقال برخى از آن کرامات را ذکر فرمودهاند و این فقیر نیز بعضى را ذکر مىنماید:
اول اینکه آن بزرگوار در صحن نجف اشرف دلو را به چاه انداخت که آب کشیده باشد . چون دلو را بیرون کشید، دید که آن دلو پر از اشرفى و دینار است . پس، آن دنانیر را دوباره در چاه ریخت و عرض کرد خداوندا! احمد از تو آب مىخواهد نه طلا» . (22)
13 . ارزش ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام
حاج شیخ عباس قمى در کتاب هدیةالاحباب چنین نگاشته:
«در کتاب مقامات سید جزایرى نقل است که مقدس اردبیلى از ساکنان حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف اشرف بوده و هرگاه مسالهاى بر او مشتبه مىشده در شبها خود را به ضریح مقدس مىرسانیده و جواب مىشنید، و گاهى بوده که آن حضرت او را به حضرت صاحب الامر - ارواح العالمین فداه - حواله مىفرموده، هرگاه آن امام بزرگوار در مسجد کوفه تشریف داشته .
و با این اعمال خالصه از اغراض دنیویه، بعد از موت او، بعضى از مجتهدین او را در خواب دیدند که با هیات نیکو و جامه پاکیزه از روضه علویه بیرون شد . از او پرسید که چه عمل، شما را به این مرتبه رسانید؟ فرمود که، بازار اعمال را کساد دیدم یعنى عملى که به درجه قبول رسد خیلى کم است و فرمود: نفع نبخشید ما را مگر ولایت صاحب این قبر و محبت او .
فقیر گوید که، روایتشده از ابن عباس که وقتى جناب سلمان (رضى الله عنه) را به خواب دید با حلل و حلى و تاجى از یاقوت پرسید: اى سلمان! بگو در بهشتبعد از ایمان به خدا و رسول چه عملى افضل است؟ فرمود: چیزى افضل از حب على علیه السلام و اقتداى به آن حضرت نیست» . (23)
14 . واسطه قرار گرفتن مقدس در حوایج
«ثقةالاسلام آقا سید على همدانى نزیل نجف اشرف براى نگارنده چنین نقل نمود:
از براى اردبیلى کرامتى میان عربها معروف است: روزهاى زیارتى، عدهاى، از نجف اشرف به زیارت کربلا حرکت نمودیم . در خان نصف (24) منزل کردیم . ولى از ازدحام زوار براى ما جایى پیدا نشد . بالاخره بعد از یاس کامل، عربى جلو آمد و گفت: من براى شما منزل تهیه مىکنم، رفقا جملة به منزل او رفتیم . بسیار جاى خوب و مناسب فراخور حال بود . صاحب منزل پذیرایى گرمى از ما نمود وقتحرکتخواستیم به حساب کرایه منزل و طعام رسیدگى کنیم . میزبان قبول نکرد و گفت: من قربة الى الله شما را میهمان نمودهام و منزل من مسافرخانه نبود، ولى خواهشى که دارم این است: در حرم حضرت حسین علیه السلام در بالا سر حضرت، حمد و سوره به روح ملا احمد اردبیلى نیابتا قرائت کنید . با کمال تعجب گفتیم: قرائتحمد و سوره چه اختصاص به اردبیلى دارد؟ گفت: در میان ما عربها مجرب است هر که در بالا سر حضرت حسین علیه السلام یک حمد و سوره به روح مقدس اردبیلى بخواند و نثار روح مقدس اردبیلى کند، حاجتش برآورده مىشود» . (25)
15 . مقدس اردبیلى و داستان سیب
مشهور است که پدر مرحوم مقدس اردبیلى در اوایل زندگى خود در کنار تبلیغ و ارشاد، به کار کشاورزى در روستاى خود «نیار» (26) اشتغال داشت . روزى در زمانى که مشغول زراعتبود، اتفاقا آب، سیبى را با خود آورد و ایشان هم آن را گرفته و خورد . بلافاصله با خود گفت این سیب براى که بود؟ و چرا آن را خوردم؟ کسى را در مزرعه به کار گمارد و از کنار آب براى پیدا کردن صاحب سیب به راه افتاد . پس از مدتى صاحب باغ را پیدا کرد و جریان را به او گفت . صاحب باغ که مرد روشن ضمیرى بود، او را انسان خوبى یافت . به او گفت: آیا ازدواج کردهاى؟ گفت: خیر، ازدواج نکردهام . صاحب باغ گفت: آب کشاورزى شما از توى همین باغ مىگذرد و سیب هم مال درختان این باغ است و من آن را حلال نمىکنم . هر چه ایشان اصرار نمود و حتى خواست پول بدهد، قبول نکرد . گفت: با یک شرط حلال مىکنم، دخترى دارم اگر با آن دختر ازدواج کنید که البته هم کور است، هم کر است و هم شل، حلال مىکنم .
پدر مرحوم مقدس اردبیلى ناگزیر قبول نمود . صاحب باغ او را به خانه خود برد، مجلس جشن عروسى برقرار کرد . ایشان به حجله روانه شد . وقتى تازه داماد، نوعروس را در نهایت کمال و جمال دید، پدر عروس را خواست و از او پرسید: شما که گفتید دختر من کور و کر و شل است، این دختر آن چنان نیست؟ پدر دختر اظهار داشت: این که گفتم دختر من کر است چون غیبت کسى را نشنیده است . کور است چون با دیده خود به نامحرمى ننگریسته است . شل است چون بدون اجازه پدر و مادرش از خانه بیرون نرفته است . شیخ محمد اردبیلى همسر خود را برداشته و پیش پدر و مادر خود به نیار آورد . باید نتیجه چنین پدرى، شخصى چون مرحوم مقدس اردبیلى هم باشد . (27)
16 . مقدس اردبیلى و شیر مادر
«از مادر مقدس اردبیلى سؤال کردند، سبب مقام ارجمند فرزندش را . فرمود: من هرگز لقمه شبههناک نخوردم و قبل از شیر دادن به او، وضو مىگرفتم و ابدا چشم به نامحرم نینداختم و در تربیت کودک بعد از شیر باز گرفتن، کوشیدم و نظافت و طهارت او را مراعات داشتم و با بچههاى خوب، او را مىنشاندم» . (28)
پىنوشت:
1) بعضى از این داستانها را برخى از محققان، در باره علماى دیگر نیز نقل کردهاند .
2) جمع رخت (لباس).
3) آلوده به چرک .
4) گازر: جامهشوى .
5) حدائق المقربین، خاتون آبادى (م 1116 ق) نسخه عکسى محفوظ در کتابخانه مرحوم آیةالله مرعشى نجفى; این حکایت همچنین در روضات الجنات، ج 1، ص 198 و الفوائد الرضویة، ص 24 و اعیان الشیعة، ج 3، ص 81 آمده است .
6) حدائق المقربین، همان نسخه . این حکایت در الانوار النعمانیة، ج 3، ص 40 و قصص العلماء، ص 344 نیز نقل شده است .
7) قصص العلماء، ص 344 . در لؤلؤة البحرین، ص 149 نیز این حکایت را به نقل از انوار نعمانیه ذکر کرده است . همچنین در روضات الجنات، ج 1، ص 197 - 198 و اعیان الشیعة، ج 3 ، ص 81 این حکایت، نقل شده است .
8) حدائق المقربین، همان نسخه . این داستان در انوار نعمانیه، ج 2 ، ص 302 نیز آمده است .
9) قصص العلماء، ص 345 .
10) فوائد الرضویة، ص 25 .
11) زیرا ایشان افعال مباح را نیز به قصد تقرب و عبادت انجام مىدادهاند! و طبعا به اعمال مستحب مبدل مىشده است! .
12) قصص العلماء، ص 343 . در لآلی الاخبار، ج 1 ، ص 115 این مطلب از قصص العلماء نقل شده و در منتخب التواریخ (ص 181) از لآلی الاخبار نقل شده است .
13) قصص العلماء، ص 342 .
14) حدائق المقربین، نسخه مذکور . و نیز ر ک: بحار الانوار، ج 52 ، ص 174 - 175 ; الانوار النعمانیة، ج 2 ، ص 303 ; کشکول بحرانى، ج 1 ، ص 127 - 128 به نقل از بحار; روضات الجنات، ج ، ص 196 به نقل از انوار نعمانیه; لآلی الاخبار، ج 1 ، ص 114 - 115 به نقل از انوار نعمانیه; قصص العلماء، ص 344 - 345 به نقل از بحار و انوار نعمانیه .
15) ظاهرا این طور بوده: شیخ بهائى بعد از شناختن و مصافحه و معانقه، او را به بالاى حجره و در مکانى که خود نشسته بود مىآورد و پس از دقایقى، مقدس به مکان خویش در پایین مجلس برمىگردد .
16) مضمون آیه 83 سوره قصص .
17) حدائق المقربین، نسخه مذکور .
18) نیارق از روستاهاى اردبیل و غیر از «نیار» است .
19) تاریخ اردبیل و دانشمندان، ج 1 ، ص 62 .
20) طرائف المقال، ج 2 ، ص 400 .
21) طرائف المقال، ج 2 ، ص 400 .
22) قصص العلماء، ص 344 . در طرائف المقال (ج 2 ، ص 400 و 401) نیز این حکایت نقل شده است . این کرامت، حاکىاز آن است که: مرحوم محقق از آزمایشى سخت موفق بیرون آمده است . و خود توجه داشته است که این اتفاق براى امتحان است .
23) هدیة الاحباب، ص 265 . و نیز ر ک : روضات الجنات، ج 1 ، ص 203 به نقل از مقامات النجاة جزائرى و مستدرک الوسائل، ج 3 ، ص 393 به نقل از مقامات و منتخب التواریخ ، ص 181 به نقل از مستدرک و الفوائد الرضویة، ص 25 به نقل از مقامات .
24) از نجف تا کربلا 78 کیلومتر است و سه کاروانسراى شاه عباسى در عرض راه ساخته شده: اول «خان مصلا» ; دوم «خان نصف» که نصف راه است; سوم «خان نخیلة» .
25) تاریخ اردبیل و دانشمندان، ج 1 ، ص 61 .
26) نیار، روستایى است در سه کیلومترى شهر اردبیل و هماکنون متصل به اردبیل شده است .
27) در کتاب سرمایه سعادت و نجات، (ص 29 - 31) همین حکایت را با اندک تفاوت بدون اینکه نام اردبیلى و پدرش برده شود، نقل کرده است .
28) وفیات العلماء، ص 71 .
1 . تواضع
«زهد او به مرتبهاى بوده است که نقل مىنمایند قافله زوار به نجف اشرف وارد شد . یکى از اهل قافله به آخوند برخورد و او را نشناخت و تکلیف نمود که رخوت (2) چرکن (3) شده مىخواهم که براى من بشویى و قبول فرمود و جامهها را گازرى (4) نمود و آورد . در آن حال صاحب جامه آخوند را شناخت و مردم توبیخ او بر این عمل مىنمودند و او زبان به معذرت گشاد . آخوند فرمود که، حقوق برادران مؤمن بر یکدیگر زیاده از آن است که جامه او را بشوید، چرا معذرت مىخواهى؟» . (5)
2 . اخلاص
«مولانا عبدالله شوشترى رحمه الله که از جمله تلامذه اوست نقل مىفرموده که، در ایامى که در خدمت او در نجف اشرف درس مىخواندیم مکرر چنین مىشد که در مدرس با او مباحثه مىکردم و او ساکت مىشد و من و حضار مدرس گمان مىکردیم که او ملزم شده است . و من در بعضى از مجالس، مذکور ساختم که در فلان مساله و فلان مساله آخوند را ساکت کردم . این خبر به آخوند رسید . روزى فرمود که امروز مىخواهیم که به اتفاق شما به صحراى نجف برویم . چون در خدمت او روانه شدم و خلوت شد، فرمود که: در فلان مساله و فلان مساله من چنین گفتم و تو چنین گفتى و من چون دغدغه مىکنم در مناظرات علمى که مبادا به مراء و جدال منتهى شود، ساکتشدم و سکوت من از راه عجز از جواب نبود، بلکه اگر خواهى جواب آن سخنان را اکنون به تو بگویم . پس من سخنانى را که گفته بودم اعاده کردم و او همه را جواب فرمود . پس فرمود که، چون به من رسید که تو مىگفتى که آخوند را ساکت کردم و حق با من بود، دغدغه کردم که مبادا سکوت من، اغراء بر جهل و سبب رسوخ تو بر غلط باشد . لهذا، خلوت کردم و تو را آگاه گردانیدم» . (6)
3 . یارى بیچارگان
«سید نعمتالله در کتاب انوار نعمانیه گفته - و در منتهى المقال هم مذکور است - که در سالهاى گرانى و قحطى مال خود را بر فقرا قسمت مىنمود و در نزد خود به قدر سهم یکى از فقرا مىگذاشت و در بعضى از سالها چنان اتفاق افتاد که همین عمل را کرد . پس، زوجهاش به غضب آمد و گفت که مال ما را به فقرا انفاق مىنمایى و اولاد خود را گرسنه مىگذارى؟ پس، آن بزرگوار متعرض او نگشت و به مسجد کوفه براى اعتکاف رفت . چون روز دوم برگشت، مردى به در خانهاش آمد با چهارپایانى که بر پشت ایشان بار بود از گندم خوب صاف شده و از طحین - یعنى آرد نازک بسیار خوب - پس، آن مرد به زوجه مقدس گفت که، صاحب خانه در مسجد کوفه به اعتکاف اشتغال دارد و این غله و بارها را براى شما فرستاد . چون مقدس از اعتکاف مراجعت فرمود، زوجهاش به او خبر داد که این طعام را که با اعرابى [براى] ما فرستادى بسیار طعام نیکویى بود . پس، مقدس اردبیلى خداى را حمد نمود» . (7)
4 . بخشش عمامه
«طریقه او در ماکول و مشروب این بوده که در هر وقت آنچه از ممر حلال براى او به هم مىرسیده، آن را صرف مىنموده و مىفرموده که از جمع بین احادیث و روایات مختلفه چنین مفهوم و مستفاد مىگردد که، اگر حق تعالى وسعت داده باشد، باید که آدمى ذخیره ننماید و صرف نماید و اگر تنگى رو دهد باید که آدمى نیز قناعت نماید . لهذا، گاهى شیعیان از روى اخلاص لباسهاى نفیسه براى او به هدیه مىآوردهاند، قبول مىفرمود و رد نمىکرده و آنها را صرف مىنموده . و مکرر روى مىداده که مندیل تمام زر بسیار نفیس را که براى او به هدیه آورده بودند بر سر مىبسته و از خانه بیرون آمده و به زیارت آن حضرت مىرفته و در راه مؤمنى برمىخورده که عمامه نداشت، مندیل را به دو نیم مىکرده و نصف آن را به آن مؤمن و نصف دیگر را خود بر سر مىبسته . پس، به مؤمن دیگر برمىخورده و باز چنین مىکرده تا چون به خانه عود مىکرده، قلیلى از آن مندیل بر سر او باقى بوده است» . (8)
«از سخاوت مقدس اردبیلى چیزى است که سید جزایرى در انوار نعمانیه نوشته است که مقدس اردبیلى طریقهاش آن بود که عمامه بزرگى بر سر مىگذاشت و چون از خانه بیرون آمدى، دو ذرع کمتر یا بیشتر از آن عمامه پاره کردى و به فقرا و برهنگان دادى، به نحوى که تا منزل مراجعت کردى عمامه او یکسر یا بیشتر تمام مىشدى» . (9)
«گویند که عادت مولانا بر آن بود که مىپوشید از جامه هر چه از حلال باشد; خواه پرقیمتباشد یا ارزان . و هر گاه کسى به آن بزرگوار جامه نفیسى هدیه مىکرد، قبول مىفرمود و مىپوشید و مکرر اتفاق مىافتاد که عمامه گرانبها به ایشان تقدیم کرده بودند که معادل بوده با زر خالص . چون به زیارت مشرف مىشده، هر سائلى که چیزى از ایشان مىطلبید قطعهاى از آن را پاره مىکرد و به او مىداده تا آنکه باقى مىمانده بر سر ایشان مقدار ذراعى که به خانه مراجعت مىنموده» . (10)
5 . همه اعمال براى خدا
«از بعضى مسموع شد که، مقدس در مدت چهل سال از او فعل مباح صادر نشد; چه رسد به حرام و مکروه . (11) (12)
6 . مراعات حقوق حیوانات
«آن جناب را حمارى بود که به کربلا و سامره مىرفت و هرگز او را تازیانه نمىزد و هر وقت که آن درازگوش میل به چریدن مىکرد، او را منع نمىنمود» . (13)
7 . تشرف خدمت صاحب الامر (عج الله تعالى فرجه الشریف)
«مولانا احمد اردبیلى (قدس الله روحه) که در زهد و تقوا و ورع یگانه آفاق است و زهد او ضرب المثل شده و در مراتب علم و فضل و تحقیق و تدقیق نیز مسلم است و او را در خدمت ائمه علیهم السلام قرب عظیم بوده و بعضى از ثقات به وسایط معتمده از شاگرد او میرفیض الله تفریشى - که او نیز از علما و اتقیا بوده - نقل مىنمودند که گفت: شبى از شبها دیدم که او از خانه خود بیرون آمد و متوجه روضه مقدسه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شد . من نیز مخفى به نحوى که او مطلع نشود از عقب او روان شدم . چون به نزدیک در روضه مقدس رسید، درها گشوده و قفلها باز شد . پس، آمد و در برابر ضریح مبارک ایستاد و مىشنیدم که شخصى سخن مىگوید . پس، بیرون آمد و متوجه مسجد کوفه شد و باز من از عقب او همه مىرفتم تا داخل مسجد کوفه شد . پس، به نزد محراب مسجد آمد و با شخصى سخن بسیار گفت و مراجعت نمود . در حال مراجعت مرا تنحنحى عارض شد . پس، او به طرف عقب نگریست و مرا دید و پرسید که، تو با من بودى؟ گفتم: بلى از آن وقت که از خانه بیرون آمدى تا الحال که مرا دیدى، پیوسته از عقب تو روان بودم . پس، مبالغه نمودم و سوگند دادم که مرا خبر ده به آنچه از او مشاهده نمودم . فرمود که، مسالهاى از مسایل دین بر من مشکل شده بود . آمدم به خدمتحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و از آن حضرت پرسیدم . آن حضرت فرمود که، امروز امام زمان، حضرت صاحب الامر علیه السلام است، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سؤال کن . پس، رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله مشکله را از آن حضرت سؤال نمودم و جواب شنیدم . چون این واقعه را نقل فرمود، از من عهد گرفت که در حیات او این واقعه را به کسى نقل ننمایم و من به عهد خود وفا کردم و بعد از وفات او نقل نمودم» . (14)
8 . شیخ بهائى و مقدس اردبیلى
«نقل نمودهاند از شیخ عالى مقدار شیخ بهاء الدین محمد عاملى (علیه الرحمة) که فرمود که، به نجف اشرف رفتم و مبادرت کرده به دیدن آن بزرگوار پیش از آنکه او به دیدن من بیاید . داخل شدم به حجرهاى که بوریا، فرش آن حجره بود و بعضى از کتب علمى در آن حجره نهاده بود . نشستم در آن حجره و آن کتب را برداشتم و ملاحظه مىکردم . ناگاه مردى آمد و سلام کرد و در پایین حجره نشست . من جواب سلام او گفتم و گمان کردم که یکى از خدمه آخوند است . چون ساعتى گذشت و آخوند نیامد به خاطرم خطور کرد که مبادا این مرد آخوند باشد . پرسیدم که تو چه نامدارى؟ فرمود که، بنده احمد . پس من برجستم و دست او را گرفتم و با او مصافحه و معانقه کردم و معذرت مىخواستم که چون من شما را ملاقات نکرده بودم، نشناختم . فرمود که، چرا معذرت مىخواهى؟ من سلام کردم و جواب سلام مرا بر وجه احسن گفتى و فرمودى سلام علیک و رحمةالله و مشغول مطالعه کتاب دینى شدى و این عمل نزد خدا اولى است از آنکه با من صحبتهاى متعارف بدارى . پس، با او صحبتبسیار داشتم . آخر الامر، آن عالى قدر از آن موضع که نشسته بود (15) برخاست و میل کرد به پایین حجره و در آنجا نشست . از سبب حال پرسیدم . فرمود که، به خاطرم آمد آن آیه کریمه که حق تعالى مىفرماید: «تلک الجنة اعدت للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا والعاقبة للمتقین» . (16)
یعنى: این استبهشت که مهیا شده استبراى آنان که نمىخواهند علو در زمین و نه فساد را و عاقبت نیکو از براى پرهیزکاران است . و مىترسم که نشستن در اینجا که صدر مجلس این خانه است، علو در زمین باشد . (17)
9 . خداى کریم و کدخدا کریم
در تاریخ اردبیل و دانشمندان آمده:
«نقل نمود از براى نویسنده، جناب آقاى شیخ عبدالحسین نجفى بشیرى که، شنیدم از بعضى ثقات در اوائل یا بحبوحه تحصیلات اردبیلى در نجف اشرف، کاغذى از طرف مادرش مىرسد که از نجف اشرف به اردبیل تشریف ببرد، و اظهار اشتیاق زیادى هم در آن نامه مرقوم بوده . معظم له به اعتبار وجوب اداى حق مادرش اجابت نموده، عازم اردبیل مىشود . وقتى که اهل «نیارق» (18) تشریف فرمایى اردبیلى را مىشنوند، از نهایت اشتیاق به استقبالش شتافته و کسى در نیارق نمىماند مگر کدخداى محل که اسمش «کریم» بوده . على الظاهر، مشارالیه معروف به فسق، و مدمن خمر بوده، به استقبال نمىآید . تصادفا در شب ورود، اردبیلى در عالم رؤیا مىبیند که، کدخدا وفات نموده به محقق تذکر مىدهند واجب استبراى تو تشییع جنازه کریم کدخدا; بلکه کفن و تجهیز را هم خودت مباشر باش . محقق از خواب بیدار مىشود . چون به سابقه کدخدا اطلاع داشته مىگوید: حتما خوابم رحمانى نیست . بار دوم نیز همین خواب را مىبیند; باز مىخوابد . بار سوم مىبیند که مىگویند کدخدا از دنیا رفت و صبح شده برخیز و تجهیز کدخدا را به جا بیاور . اردبیلى از خواب بیدار مىشود به قصد وضو بیرون مىآید . ملاحظه مىکند که همسایگان به یکدیگر خبر مىدهند که البشاره کریم کدخدا به درک جهنم واصل شده . اردبیلى به صحتخوابش که رحمانى بوده پى مىبرد ولى در تاویل خوابش تامل مىنماید . بعد از فراغ از فریضه صبح، خود محقق مباشرت به تجهیز و تکفین مىنماید، و همه از این پیش آمد و تشییع وى در تعجب فرو مىروند . بالجمله، بعد از اتمام تجهیز وى، از زن کدخدا سؤال مىنماید که حقیقت وقایع شب گذشته را براى محقق گزارش دهد . زن کریم مىگوید:
جناب شیخ! شوهر من معروف به فسق و فجور بود . شب گذشته گفت: اى زن من امشب رفتنى هستم حالم منقلب است، جاى مرا در حیاط خانه پهن کن . من به گفته او عمل کردم، دیدم که کریم چشمهایش را به طرف آسمان و ستارگان چرخانید با قیافه تائبانه و چشم اشکبار گفت: اى خدا تو مىدانى مقدس اردبیلى گناه نکرده است، اگر او را ببخشى برایت هنرى نیست، بلکه هنر آن است که آن کریم على الاطلاق، این کریم مجرم و عاصى و فاسق را ببخشد . محقق، به محض شنیدن این کلمات به زن کریم مىگوید: رحمتخدا به وى شامل گشته و از گناهانش در گذشته است» . (19)
10 . اهمیت دادن به انجام وظایف
سید على اصغر جاپلقى در طرائف المقال مىنویسد:
«سمعت من بعض الاثبات الثقات انه طاب ثراه فى لیلة من اللیالی ذهب الى الحمام للغسل . فلما اتى الى بابه، فاذا هو مقفل . فردد قرعه، فجاء حافظ الحمام من خلفه و ساله عن حاجته . فاظهر ارادة الغسل مع اعطائه الحافظ دینارا . فزعم منه الاستهزاء . ثم زاد على الاجرة الى ان بلغت الى اربعین دینارا . ففتح الباب و اخذ الدنانیر . فدخل الحمام واغتسل ثم خرج بعد الاغتسال . فتفقه صاحب الحمام انه المقدس، فعرض انی لاآخذ الاجرة و رد الدنانیر، فلم یقبل مع الاصرار الکثیر . فقال له المولى الاردبیلی: انه قد وصل لى الفیض من الحمام و حصل لی المنزلة الکبرى و انفتح لى العلوم . فلا حاجة الی الدنانیر» . (20)
11 . نماز استسقا
«و من جملة الحکایات المسموعة من السنة المشایخ انه کان مستجاب الدعوة حتى انه فی بعض السنوات خرج الى صلاة الاستسقاء . فعرض مخاطبا للجلیل عز جلاله ان احمد یطلب المطر، فلم ینزل من المنبر، و کان مشغولا بالسؤال، فجرى الغیث» . (21)
12 . بىاعتنایى به دنیا
«و اما کرامات مقدس اردبیلى، پس بسیار و در السنه و افواه علماى اعلام در غایت اشتهار . و سید نعمتالله جزایرى در انوار نعمانیه و علامه مجلسى در بحار الانوار و صاحب لؤلؤ و شیخ ابوعلى در منتهى المقال برخى از آن کرامات را ذکر فرمودهاند و این فقیر نیز بعضى را ذکر مىنماید:
اول اینکه آن بزرگوار در صحن نجف اشرف دلو را به چاه انداخت که آب کشیده باشد . چون دلو را بیرون کشید، دید که آن دلو پر از اشرفى و دینار است . پس، آن دنانیر را دوباره در چاه ریخت و عرض کرد خداوندا! احمد از تو آب مىخواهد نه طلا» . (22)
13 . ارزش ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام
حاج شیخ عباس قمى در کتاب هدیةالاحباب چنین نگاشته:
«در کتاب مقامات سید جزایرى نقل است که مقدس اردبیلى از ساکنان حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف اشرف بوده و هرگاه مسالهاى بر او مشتبه مىشده در شبها خود را به ضریح مقدس مىرسانیده و جواب مىشنید، و گاهى بوده که آن حضرت او را به حضرت صاحب الامر - ارواح العالمین فداه - حواله مىفرموده، هرگاه آن امام بزرگوار در مسجد کوفه تشریف داشته .
و با این اعمال خالصه از اغراض دنیویه، بعد از موت او، بعضى از مجتهدین او را در خواب دیدند که با هیات نیکو و جامه پاکیزه از روضه علویه بیرون شد . از او پرسید که چه عمل، شما را به این مرتبه رسانید؟ فرمود که، بازار اعمال را کساد دیدم یعنى عملى که به درجه قبول رسد خیلى کم است و فرمود: نفع نبخشید ما را مگر ولایت صاحب این قبر و محبت او .
فقیر گوید که، روایتشده از ابن عباس که وقتى جناب سلمان (رضى الله عنه) را به خواب دید با حلل و حلى و تاجى از یاقوت پرسید: اى سلمان! بگو در بهشتبعد از ایمان به خدا و رسول چه عملى افضل است؟ فرمود: چیزى افضل از حب على علیه السلام و اقتداى به آن حضرت نیست» . (23)
14 . واسطه قرار گرفتن مقدس در حوایج
«ثقةالاسلام آقا سید على همدانى نزیل نجف اشرف براى نگارنده چنین نقل نمود:
از براى اردبیلى کرامتى میان عربها معروف است: روزهاى زیارتى، عدهاى، از نجف اشرف به زیارت کربلا حرکت نمودیم . در خان نصف (24) منزل کردیم . ولى از ازدحام زوار براى ما جایى پیدا نشد . بالاخره بعد از یاس کامل، عربى جلو آمد و گفت: من براى شما منزل تهیه مىکنم، رفقا جملة به منزل او رفتیم . بسیار جاى خوب و مناسب فراخور حال بود . صاحب منزل پذیرایى گرمى از ما نمود وقتحرکتخواستیم به حساب کرایه منزل و طعام رسیدگى کنیم . میزبان قبول نکرد و گفت: من قربة الى الله شما را میهمان نمودهام و منزل من مسافرخانه نبود، ولى خواهشى که دارم این است: در حرم حضرت حسین علیه السلام در بالا سر حضرت، حمد و سوره به روح ملا احمد اردبیلى نیابتا قرائت کنید . با کمال تعجب گفتیم: قرائتحمد و سوره چه اختصاص به اردبیلى دارد؟ گفت: در میان ما عربها مجرب است هر که در بالا سر حضرت حسین علیه السلام یک حمد و سوره به روح مقدس اردبیلى بخواند و نثار روح مقدس اردبیلى کند، حاجتش برآورده مىشود» . (25)
15 . مقدس اردبیلى و داستان سیب
مشهور است که پدر مرحوم مقدس اردبیلى در اوایل زندگى خود در کنار تبلیغ و ارشاد، به کار کشاورزى در روستاى خود «نیار» (26) اشتغال داشت . روزى در زمانى که مشغول زراعتبود، اتفاقا آب، سیبى را با خود آورد و ایشان هم آن را گرفته و خورد . بلافاصله با خود گفت این سیب براى که بود؟ و چرا آن را خوردم؟ کسى را در مزرعه به کار گمارد و از کنار آب براى پیدا کردن صاحب سیب به راه افتاد . پس از مدتى صاحب باغ را پیدا کرد و جریان را به او گفت . صاحب باغ که مرد روشن ضمیرى بود، او را انسان خوبى یافت . به او گفت: آیا ازدواج کردهاى؟ گفت: خیر، ازدواج نکردهام . صاحب باغ گفت: آب کشاورزى شما از توى همین باغ مىگذرد و سیب هم مال درختان این باغ است و من آن را حلال نمىکنم . هر چه ایشان اصرار نمود و حتى خواست پول بدهد، قبول نکرد . گفت: با یک شرط حلال مىکنم، دخترى دارم اگر با آن دختر ازدواج کنید که البته هم کور است، هم کر است و هم شل، حلال مىکنم .
پدر مرحوم مقدس اردبیلى ناگزیر قبول نمود . صاحب باغ او را به خانه خود برد، مجلس جشن عروسى برقرار کرد . ایشان به حجله روانه شد . وقتى تازه داماد، نوعروس را در نهایت کمال و جمال دید، پدر عروس را خواست و از او پرسید: شما که گفتید دختر من کور و کر و شل است، این دختر آن چنان نیست؟ پدر دختر اظهار داشت: این که گفتم دختر من کر است چون غیبت کسى را نشنیده است . کور است چون با دیده خود به نامحرمى ننگریسته است . شل است چون بدون اجازه پدر و مادرش از خانه بیرون نرفته است . شیخ محمد اردبیلى همسر خود را برداشته و پیش پدر و مادر خود به نیار آورد . باید نتیجه چنین پدرى، شخصى چون مرحوم مقدس اردبیلى هم باشد . (27)
16 . مقدس اردبیلى و شیر مادر
«از مادر مقدس اردبیلى سؤال کردند، سبب مقام ارجمند فرزندش را . فرمود: من هرگز لقمه شبههناک نخوردم و قبل از شیر دادن به او، وضو مىگرفتم و ابدا چشم به نامحرم نینداختم و در تربیت کودک بعد از شیر باز گرفتن، کوشیدم و نظافت و طهارت او را مراعات داشتم و با بچههاى خوب، او را مىنشاندم» . (28)
پىنوشت:
1) بعضى از این داستانها را برخى از محققان، در باره علماى دیگر نیز نقل کردهاند .
2) جمع رخت (لباس).
3) آلوده به چرک .
4) گازر: جامهشوى .
5) حدائق المقربین، خاتون آبادى (م 1116 ق) نسخه عکسى محفوظ در کتابخانه مرحوم آیةالله مرعشى نجفى; این حکایت همچنین در روضات الجنات، ج 1، ص 198 و الفوائد الرضویة، ص 24 و اعیان الشیعة، ج 3، ص 81 آمده است .
6) حدائق المقربین، همان نسخه . این حکایت در الانوار النعمانیة، ج 3، ص 40 و قصص العلماء، ص 344 نیز نقل شده است .
7) قصص العلماء، ص 344 . در لؤلؤة البحرین، ص 149 نیز این حکایت را به نقل از انوار نعمانیه ذکر کرده است . همچنین در روضات الجنات، ج 1، ص 197 - 198 و اعیان الشیعة، ج 3 ، ص 81 این حکایت، نقل شده است .
8) حدائق المقربین، همان نسخه . این داستان در انوار نعمانیه، ج 2 ، ص 302 نیز آمده است .
9) قصص العلماء، ص 345 .
10) فوائد الرضویة، ص 25 .
11) زیرا ایشان افعال مباح را نیز به قصد تقرب و عبادت انجام مىدادهاند! و طبعا به اعمال مستحب مبدل مىشده است! .
12) قصص العلماء، ص 343 . در لآلی الاخبار، ج 1 ، ص 115 این مطلب از قصص العلماء نقل شده و در منتخب التواریخ (ص 181) از لآلی الاخبار نقل شده است .
13) قصص العلماء، ص 342 .
14) حدائق المقربین، نسخه مذکور . و نیز ر ک: بحار الانوار، ج 52 ، ص 174 - 175 ; الانوار النعمانیة، ج 2 ، ص 303 ; کشکول بحرانى، ج 1 ، ص 127 - 128 به نقل از بحار; روضات الجنات، ج ، ص 196 به نقل از انوار نعمانیه; لآلی الاخبار، ج 1 ، ص 114 - 115 به نقل از انوار نعمانیه; قصص العلماء، ص 344 - 345 به نقل از بحار و انوار نعمانیه .
15) ظاهرا این طور بوده: شیخ بهائى بعد از شناختن و مصافحه و معانقه، او را به بالاى حجره و در مکانى که خود نشسته بود مىآورد و پس از دقایقى، مقدس به مکان خویش در پایین مجلس برمىگردد .
16) مضمون آیه 83 سوره قصص .
17) حدائق المقربین، نسخه مذکور .
18) نیارق از روستاهاى اردبیل و غیر از «نیار» است .
19) تاریخ اردبیل و دانشمندان، ج 1 ، ص 62 .
20) طرائف المقال، ج 2 ، ص 400 .
21) طرائف المقال، ج 2 ، ص 400 .
22) قصص العلماء، ص 344 . در طرائف المقال (ج 2 ، ص 400 و 401) نیز این حکایت نقل شده است . این کرامت، حاکىاز آن است که: مرحوم محقق از آزمایشى سخت موفق بیرون آمده است . و خود توجه داشته است که این اتفاق براى امتحان است .
23) هدیة الاحباب، ص 265 . و نیز ر ک : روضات الجنات، ج 1 ، ص 203 به نقل از مقامات النجاة جزائرى و مستدرک الوسائل، ج 3 ، ص 393 به نقل از مقامات و منتخب التواریخ ، ص 181 به نقل از مستدرک و الفوائد الرضویة، ص 25 به نقل از مقامات .
24) از نجف تا کربلا 78 کیلومتر است و سه کاروانسراى شاه عباسى در عرض راه ساخته شده: اول «خان مصلا» ; دوم «خان نصف» که نصف راه است; سوم «خان نخیلة» .
25) تاریخ اردبیل و دانشمندان، ج 1 ، ص 61 .
26) نیار، روستایى است در سه کیلومترى شهر اردبیل و هماکنون متصل به اردبیل شده است .
27) در کتاب سرمایه سعادت و نجات، (ص 29 - 31) همین حکایت را با اندک تفاوت بدون اینکه نام اردبیلى و پدرش برده شود، نقل کرده است .
28) وفیات العلماء، ص 71 .