آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

فقاهت و اجتهاد واژه‏هایى ناشناخته نیست . گرچه «اجتهاد» که از ریشه جهد به معناى جد و جهد و سختى کشیدن است، چند قرنى است که رواج یافته و در اصطلاح فقها، بکارگیرى تمام توان در راه تحصیل گمان به حکم شرعى (1) تعریف شده است . و سابقه دیرینه‏اش به عصر معصومان‏علیهم السلام مى‏رسد .
در عصر امامان استنباط از قرآن و روایات پیامبر و سایر معصومان‏علیهم السلام رایج‏بوده و امامان اصحاب فقیه خود را به اجتهاد و افتا تشویق و مردم را به پیروى از آنان سفارش مى‏فرمودند .
1) مثلا امام باقرعلیه السلام‏به ابان‏بن تغلب مى‏فرمود:
اجلس فی مسجد المدینة و افت الناس فانی احب ان یرى فی شیعتی مثلک (2)
در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده زیرا من علاقه‏مندم مانند تو در میان شیعیانم دیده شود .
2) و به نقل هشام بن سالم امام صادق‏علیه السلام فرمود:
انما علینا القاء الاصول و علیکم ان تفرعوا
تنها بیان اصول به عهده ماست و استنباط فروع و شاخه‏ها وظیفه شماست .
3) شعیب عقرقوقى از حضرت امام صادق‏علیه السلام پرسید: هرگاه محتاج به احکام دین شوم و دستم به شما نرسد چه کنم؟ حضرت فرمود: «علیک بالاسدى‏» «به ابوبصیر اسدى مراجعه کن‏» .
4) طبق نقل عمر بن حنظله امام صادق‏علیه السلام‏فرمود:
انظروا الى من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوه حکما; فانی قد جعلته علیکم حاکما
بنگرید به فردى از خودتان که راوى حدیث ما و اهل نظر و شناخت در حلال و حرام ماست و احکام ما را مى‏شناسد، راى و حکم چنین کسى را بپذیرید چرا که من او را داور و حاکم بر شما قرار دادم .
5) و امام رضاعلیه السلام در پاسخ على بن مسیب که سؤال کرد هرگاه بر اثر دورى راه نتوانستم خدمت‏شما برسم احکام دین را از چه کسى فراگیرم؟ فرمود: به زکریابن آدم رجوع کن . (3)
اینها نمونه‏هایى از تشویقهاى معصومان‏علیهم السلام‏بر فقاهت و اجتهاد است .
تطور اجتهاد در عصر امامان
امکان دسترسى به حدیث صحیح امام معصوم‏علیه السلام، نزدیکى آن عصر به دوران نزول قرآن، آشنایى مسلمانان با جو و شرایط نزول آیات قرآن، شناخت معانى واژه‏ها و وجود سایر قراین، اجتهاد را آسان مى‏کرد و در موارد اختلاف‏نظر در میان فقیهان و محدثان، امکان پرسش از امام‏علیه السلام وجود داشت . از این رو اهمیت فقاهت نمود چندانى نداشت، اما با شروع عصر غیبت، استنباط و اجتهاد اهمیت‏شایانى یافت، زیرا هم فاصله زمانى تا عصر پیامبر طولانى شد، و هم ارتباط با امام عصر قطع گردید و ناگزیر، فقیهان محور مراجعات و ملجا مشکلات دینى مسلمانان شدند .
کتابهاى اصولى و فقهى مبسوط و تهذیب اخبار و روایات و رجال و . . . در این دوران سامان یافت و «غنیه‏» و «ذریعه‏» ، «عده‏» شیعه شد و «خلاف‏» بین مذاهب را نمایاند و «نهایة‏» مایه «انتصار» مذهب گشت .
جرقه‏ها و ریشه‏هاى مخالفت
نضج علم اصول فقه و رشد اجتهاد در بین عالمان عامه که باب مدینه علم را گم کرده و به جاى روى‏آوردن به در خانه خاندان وحى، بیشتر سرگشته وادى «قیاس‏» و «استحسان‏» و خودرایى گشته بودند از طرفى; و نهى شدید امامان معصوم‏علیهم السلام از تفسیر به راى و قیاس از طرف دیگر بذر بدبینى و موضعگیرى در قبال مجتهدان را در دل بعضى از محدثان و یا متحجران پاشید و بتدریج مکتب اخبارى‏گرى را رایج کرد . و علماى اخبارى‏مسلک به‏طور کلى با اجتهاد به مخالفت‏برخاستند در حالى‏که اولا: اجتهاد مورد بحث ما با عمل به راى و قیاس و استحسان رایج‏بین غیر شیعه - که نام اجتهاد به خود گرفته - فرق اساسى دارد و ثانیا: اجتهاد با عمل به اخبار منافاتى ندارد بلکه علم اصول و شیوه اجتهاد، روش و متدى است‏براى استفاده بهتر از احادیث و عرضه آنها بر قرآن و تصحیح و تهذیب و جمع بین آنها .
گرچه اخبارى‏ها مى‏کوشند قدماى فقها همانند کلینى و صدوق و پدرش على بن بابویه و ابن‏قولویه رضوان‏الله علیهم را - بدین جهت که فتاوایشان از متن اخبار اقتباس مى‏شد - اخبارى بنامند، ولى باید توجه داشت که آنان هم، فقیه و هم محدث بوده‏اند نه اخبارى و اصلا اصطلاح «اخبارى‏» بین شیعه در قرون اخیر پدید آمده است - گرچه در میان اهل‏سنت اخبارى‏گرى (فکر سلفى) سابقه‏اى بیشتر دارد - طبق نامه مرحوم علامه مجلسى در پاسخ ملاخلیل قزوینى، آوازه اخبارى‏ها از زمان ملامحمد امین استرآبادى متوفاى 1026، یا 1031، یا 1036، بلند شد زیرا استرآبادى کتاب فوائد مدنیه را در مدینه نوشت و به ایران و عراق فرستاد، در این کتاب صریحا به استهزا و سرزنش مجتهدان پرداخت و طرح طریقه‏اى نو (اخباریگرى) را در انداخت . (4)
صاحب حدائق - که خود از علماى اخبارى میانه‏رو است - مى‏نویسد:
ملامحمد امین‏استرآبادى نخستین کسى است که باب طعن و بدگویى به مجتهدان را گشود و فرقه ناجیه را به دو دسته «اخبارى و مجتهد» تقسیم کرد . (5)
عصر وحید بهبهانى که اوج حملات اخبارى‏ها بود این مکتب جاذبه و زرق و برق فراوانى داشت‏به گونه‏اى که تنى چند از مفاخر شیعه همچون مرحوم فیض کاشانى، شیخ حر عاملى، سید نعمة‏الله جزائرى را به خود متمایل ساخت اگر فقیهى چون آقا محمدباقربن محمد اکمل اصفهانى معروف به «وحید بهبهانى‏» متوفاى دهه اول قرن سیزدهم در مقابل کجرویها و سطحى‏نگریهاى اخباریون قیام نکرده بود اجتهاد و اصول فقه که بر اثر حملات شدید اخبارى‏ها بر بستر احتضار فرو غلطیده بود بکلى از میان مى‏رفت . کار دشمنى با مجتهدان به جایى رسیده بود که شیخ عبدالله بن حاج صالح سماهیجى بحرینى علاوه بر نشر کتاب، اشعار و قصایدى علیه مجتهدان سروده بود . (6)
شاهکار استاد کل وحید بهبهانى احیاى اصول فقه و طریقه صحیح اجتهاد است، او بود که اجتماع و تشکیلات اخبارى‏ها در کربلا را از هم پاشید .
×
تالیفات
گرچه آن مرحوم به تربیت و نگارش بر صفحه دل شاگردان بیش از تالیف اهمیت مى‏داد و مبانى علمیش بیشتر در نوشتار شاگردانش تجلى کرده است‏شاگردانى همانند: میرزاى قمى صاحب قوانین، شیخ جعفر کبیر صاحب کشف‏الغطاء، آقا سید على صاحب ریاض‏المسائل، شیخ اسدالله شوشترى مؤلف مقابیس و آشیخ محمد تقى اصفهانى صاحب هدایة‏المسترشدین و شیخ محمد حسین اصفهانى صاحب فصول، که هر کدام استادى گرانمایه و استوانه‏ایى پولادین در حوزه‏ها بودند . اما در عین حال آثار قلمى متعددى نیز از ایشان به‏جا مانده است .
دانشمند گرامى آقاى على دوانى هفتادودو اثر از مرحوم وحید را دیده و فهرست نموده است . (7)
از جمله رساله الاجتهاد و التقلید که از کتابهاى نفیس است که در سال 1155 نگارش آن به پایان رسیده و همراه با کتاب عدة‏الاصول شیخ طوسى در تهران چاپ شده است . نکته‏هایى از این اثر در کتاب وحید بهبهانى منعکس است .
مرحوم وحید بهبهانى اثر دیگرى به نام فوائدحائریه در اصول فقه تالیف کرده که در آن نیازمندیهاى یک فقیه را بر شمرده است‏به گفته زنوزى، محمد حسن فرزند معصوم قزوینى آن را در 80 مساله تلخیص و شرح نموده تلخیص را الفوائدالسنیة و شرح را تنقیح‏المقاصد الاصولیه فی شرح ملخص الفوائد الحائریه نامیده است . (8)
اثر دیگر مرحوم وحید فوائد ملحقه به فوائد حائریه در علم اصول فقه است که فوائد جدیده هم نامیده مى‏شود و همراه کتاب فصول چاپ شده است قابل تامل است مقاله‏اى که پیش روى دارید ترجمه فایده سى و سوم از کتاب فوائد حائریه آن بزرگوار است، در این فایده مکرر به رساله الاجتهاد و التقلید خود - که در آنجا پیرامون شرایط اجتهاد و پاسخ به شبهات به‏طور گسترده بحث کرده - ارجاع مى‏دهد; بدیهى است وحید از بهترین افرادى است که مدارج اجتهاد را طى و از حریم فقاهت دفاع کرده است و شرایطش را خوب مى‏دانست .
دانستن این شرایط که نمودار مقام و منزلت والاى اجتهاد است‏بر هر کس خصوصا حوزویان لازم است تا بیشتر حرمت این مقام منیع را پاس دارند; و بهترین راه وصول به آن قله رفیع را فراگیرند و از ابتدا خود را به علوم مورد نیاز مجهز نمایند . خصوصا که با پیروزى انقلاب اسلامى، نیاز به فقه و وصول به اجتهاد و . . . بیشتر شده است .
شرایط اجتهاد
1) اطلاع بر علوم ادبى . مجتهدى که لغت را بخوبى نشناسد چه بسا خود گمراه مى‏شود و دیگران را نیز به بیراهه مى‏برد . و اشتباه او مثل اشتباه دیگران نیست زیرا اشتباه آنان ضررى بر دیگران ندارد .
ما این شرط را در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسى و اثبات کرده‏ایم . (9)
2) یکى دیگر از شرایط اجتهاد شناختن عرف (عام و خاص) است . آگاهى از این عرف، در فقه حجت، و پایه استدلال است .
گاه هجوم شبهه‏ها آنچنان ذهن مجتهد را اشغال مى‏کند که در شناخت دیدگاههاى عرفى دچار آسیب مى‏گردد و از فهم عرفى عاجز مى‏ماند، با آنکه خود نیز فردى از عرف است . چنین شخصى موظف است‏به دیگران که ذهنى خالى از پیرایه شبهه‏ها و اصطلاحات دارند، مراجعه کند . بى‏توجهى به این نکته، خسارتهاى فراوانى در فقه به‏بار مى‏آورد .
3) اطلاع بر علم کلام نیز از شرایط اجتهاد است، زیرا اجتهاد توقف دارد بر معرفت اصول دین و اینکه شارع حکیم مرتکب قبیح نمى‏شود و دستور به مالایطاق و خارج از توان نمى‏دهد . و اینها در علم کلام اثبات مى‏شود; وگرنه فقیه ناچار است در امور اساسى و اصول اصلى مقلد باشد .
4) یکى دیگر از شرایط اجتهاد، آگاهى از علم «منطق‏» است چرا که هم خود فقه و هم علومى که پایه اجتهاد است‏شدیدا نیازمند استدلال است، زیرا همگى، علومى استدلالى و نظرى هستند و هر کدام مورد شک و شبهه‏هاى بى‏شمارند و در چنین مواردى استدلالها - جز با ابزار منطق - ناقص خواهد بود .
5) از جمله شرایط بدیهى براى اجتهاد آگاهى از علم اصول فقه است، نیاز به علم اصول فقه، بسیار روشن و از بدیهیات است .
یگانه معیار و میزان معرفت مفاسد و خرابیها در فقه و بزرگترین و مهمترین شرط اجتهاد; «اصول فقه‏» است چنانکه عالمان زیرک، ماهر و محقق، که از آن بى‏بهره و غافل و مقلد نبوده‏اند، این نکته را بصراحت‏بیان کرده‏اند . این علم پدیده‏اى نوظهور نیست‏بلکه در عصر حضور امامان معصوم‏علیهم السلام نیز رایج‏بوده است .
6) از جمله شرایط آگاهى به احادیث فقهى است .
7) یکى دیگر از شرایط، آگاهى به تفسیر قرآن کریم است .
8) شرط دیگر، شناخت و آگاهى از نظریات و فتاواى فقهى فقها و کتب استدلالى آنان است . لزوم این شرط بر هر کس، که اندکى هوش و ادراک داشته باشد، پوشیده نیست، چون اگر فقیهى بکلى از آن بى‏خبر بماند، اجتهاد و فتوا براى او ممکن نخواهد شد .
9) دانستن علم رجال نیز از جمله شرایط اجتهاد است تا اطمینان به سند روایات از نظر عدالت راوى، یا جبران ضعف سند حاصل شود و بتواند برخى را بر برخى دیگر ترجیح دهد . ما راز نیاز به این علم را مشروحا در رساله اجتهاد روشن نموده‏ایم .
10) یکى از اساسیترین شرایط، قوه‏قدسیه و ملکه تقواست (10) این شرط، پایه و اساس شرایط دیگر است زیرا اگر این شرط حاصل آید سایر شرایط نیز مفید خواهد بود و در پرتو آن از ادله و امارات و تنبیهات بهره‏ها عاید فقیه خواهد شد، بلکه با کوتاهترین اشارتى، به نارساییها و راه چاره و درمان توجه خواهد کرد .
بارى با کمترین عنایت‏به نص، نیازمندى فقیه به شرایط مذکور جلوه گر و دانسته مى‏شود که براى بررسى نارساییهاى مساله فقهى و علاج آن چاره‏اى جز تحصیل این شرایط نیست و اگر این شرایط حاصل نشود نه تنبیه بدیهیات سود مى‏رساند و نه دلیل نظریات نفعى، چنانکه امروزه ما این نکته را به عیان مى‏بینیم .
آثار و لوازم قوه قدسیه
این شرط خود، حاوى چند نکته است:
 اول) مجتهد نباید کج‏سلیقه باشد، زیرا کج‏سلیقگى آفت‏حواس درونى است . همانطور که گاهى حواس ظاهرى آسیب مى‏بینند; مثلا چشم بر اثر عارضه‏اى اشیا را غیر واقعى مى‏بیند یا به ذائقه و . . . آسیب مى‏رسد، شعور درونى و حواس باطنى هم در اثر کج‏سلیقگى آفت‏زده مى‏شود .
کج‏اندیشى دو گونه است:
الف) ذاتى;
ب) اکتسابى، که در پى عوارضى چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبهه‏اى - که ناآگاهانه باعث عجب و خودمحورى مى‏شود - پدید مى‏آید . در این صورت نیز مانند فرض پیش نیروى درک انسان آسیب مى‏بیند . این شعور بیمار، همانند چشمى است که آنقدر به سبزى یا زردى نگریسته که تحت تاثیر همان رنگ قرار گرفته است و از آن پس هر چه مى‏بیند سبز یا زرد مى‏بیند . و گاهى ذائقه کسى بر اثر عارضه‏اى تلخ مى‏گردد، از آن پس هر چه را مى‏چشد تلخ مى‏یابد، وضع سایر حواس نیز همین گونه است .
راه شناخت کج‏اندیشى آن است که اندیشه‏هاى خود را بر اجتهادها و برداشتهاى فقها عرضه کند، اگر دید فهم و اجتهادش با شیوه سایر فقها هماهنگ بود سپاسگزار خدا باشد و اگر دید با روش اجتهاد آنان مخالف است، نفس خویش را متهم کند نظیر کسى که اشیاء را به رنگ سبز مى‏بیند، تا افراد سالم به او خبر مى‏دهند که رنگ سبزى در کار نیست، باور مى‏کند که چشمش بیمار است .
ولى گاهى شیطان در دل او وسوسه مى‏کند که هماهنگى با فقها به منزله تقلید از آنان است و تقلید هم بر تو حرام و نقص است پس فضل و اجتهاد، راهى جز مخالفت‏با فقها ندارد! وى در حالى در این وادى قدم مى‏نهد که خود نمى‏داند، بلکه شیطان فریبش داده و همانند کسى است که به بیمارى چشم یا اختلال ذائقه دچار شده باشد آنگاه اشخاصى به او خبر دهند که اینجا سبزى یا تلخى نیست، و او پاسخ دهد که من سبزى مى‏بینم و از شما تقلید نمى‏کنم! .
 دوم) قوه قدسیه اقتضا دارد که فقیه، اهل مجادله نباشد که عاشق بحث و مجادله و متمایل به هو و جنجال باشد، و به صرف شنیدن مطلبى، برآن اعتراض کند یا براى آنکه فضل خود را به رخ بکشد یا از نیش زدن لذت ببرد و این و آن را با نیش آزرده سازد، چنانکه ما هر دو حالت را در بسیارى از افراد مى‏بینیم . چنین کسى نه به هدایت نزدیک است و نه حق را از باطل تمیز مى‏دهد بلکه بسا خطرناکتر از این را دیده‏ایم: برخى دانشمندان زاهدى که به عالیترین درجات زهد و فضل رسیدند ولى همین خصلت نکوهیده و ناشایسته موجب ویرانى اصول دینشان شد، چه رسد به فروع!
 سوم) نباید لجوج و کینه‏توز باشد . افراد زیادى را مى‏بینیم که اگر در ابتدا نظرى ارائه مى‏دهند یا از روى غفلت و یا تقلید و اشتباه سخنى مى‏گویند، براى اثبات درست و کامل بودنش پا فشارى، لجاجت و تحکم مى‏کنند و همانند غریقى که به هر گیاه خشکى مى‏چسبد، براى تتمیم یا تصحیح سخن خود به هر چیزى متمسک مى‏شوند . هدف اینان کشف و پیروى از حق نیست‏بلکه حق را تابع نظر خود قرار داده‏اند .
این دسته هم همانند افراد مجادله گر، ره به جایى نمى‏برند بلکه بسا مسائل بدیهى را نمى‏دانند و مدعى و مدافع خلاف بدیهیات مى‏گردند . کسانى که در بدیهیات چنین باشند در مسائل نظرى چگونه خواهند بود؟ تا چه رسد به مسائل ظنى - که به شک و وهم نزدیکتر است - و با کمترین قصور و تقصیرى پایه‏هاى آنها فرو مى‏ریزد و ویران مى‏شود; بخصوص آن دسته از ظنیاتى که از جهات گوناگون دستخوش شبهات چند جانبه‏اند که درمان و شبهه‏زدایى از آنها شرایط فراوانى مى‏طلبد .
 چهارم) لازمه داشتن ملکه قدسى آن است که هرگاه از نظر علمى کم و کاستى داشت‏خود راى نباشد نمونه‏هاى فراوانى از طلاب نوسفر را دیده‏ایم که درنهایت‏بى‏مایگى و بى‏خبرى در اندیشه نپخته و ناقصشان مستبد و خودرایند; وقتى به کلمات مجتهدان بر مى‏خورند و در اثر بى‏سوادى و کوته‏نظرى خود، منظور آنان را نمى‏فهمند، زبان به طعنه مى‏گشایند که از کجا و چرا چنین و چنان گفتید؟
اینان هر چه را خود نمى‏فهمند انکار کرده بر کلام مجتهدان سرسختانه خرده مى‏گیرند، دیگر نمى‏اندیشند که دست انسان در آغاز از دامن هر علم و حرفه و فنى کوتاه است همچنین به امور جزئى و آسان دسترسى ندارد چه رسد به امور کلى بزرگ و پیچیده . چنین کسى توجه ندارد که تا تلاش نکند و در جستجوى همان امر جزئى به رنج نیفتد همان را هم به چنگ نخواهد آورد . با این وضعیت چگونه انتظار درک امور مشکل و رسیدن به مرتبت والاى مجتهدان را دارد با آنکه هنوز در راى کوتاه خود تردید نکرده و براى درک و تحصیل نظریه مخالف خود نکوشیده است . او نمى‏داند که «نابرده رنج گنج میسر نمى‏شود» و «هر که با جدیت چیزى را بجوید، مى‏یابد» و «هر که همواره درى را با اصرار بکوبد بالاخره گشوده مى‏شود» .
او نمى‏داند که اگر در فراگیرى حرفه‏اى هر چند ابتدایى و ساده یا امرى جزئى تا به استاد دل نبندد و با تمام وجود در خدمتش نباشد، با خودرایى و استبداد هیچگاه همان را نیز یاد نمى‏گیرد و تا آخر در اولین پله ناتوانى در مى‏ماند .
این وظیفه طلبه است، اما مجتهد نیز باید در اولین برداشت‏خود، مستبد نباشد بلکه اهل تامل و شک علمى باشد .
 پنجم) نباید دچار حدت ذهن افراطى باشد که بر سر هیچ فتوا و تصمیمى پابر جا نماند و مانند اصحاب جربزه به هیچ چیز جزم پیدا نکند .
 ششم) آنقدر کودن و کند ذهن نباشد که متوجه دقایق و مشکلات نشود و هر چه بشنود بپذیرد و به سمت هر گوینده‏اى متمایل گردد، بلکه ضرورى است داراى حذاقت، مهارت، فطانت و بینشى باشد که حق را از باطل جدا سازد، فروع را به اصول برگرداند و بداند هر مساله نو و مورد نیاز را از چه ریشه‏اى باید بر گرفت . و نیز باید بتواند مسائل اصول فقه را در آیات و روایات و غیره پیاده کند و جایگاه، کاربرد، اندازه و کیفیت آن را بداند .
× هفتم) چنان نباشد که عمرى در علومى که روش آنها غیر از فقه است همانند کلام، ریاضى و . . . فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد چنین کسى به سبب انس و الفت‏به شیوه همان علوم، فقه را ویران مى‏کند .
امثال این افراد را زیاد دیده‏ایم که با وجود استعداد سالم و سرشار، به لحاظ انس به دیگر علوم موجب خرابى فقه شدند .
 هشتم) به توجیه و تاویل آیه و حدیث آنقدر دل نبندد که معانى تاویلى در نظرش، همسان ظاهر نص و مانع اطمینان به معناى ظاهر حدیث و آیه شود چنانکه این را هم از برخى دیده‏ایم . همچنین براى توجیه ادله، خویشتن را به تکثیر احتمال عادت ندهد که چه بسا ذهن را تباه مى‏کند .
نهم) در فتوا دادن جسور نباشد نظیر برخى پزشکان که در نهایت‏بى‏باکى و جرئتند و در اثر آن، بیماران زیادى را به کشتن مى‏دهند برخلاف پزشکان محتاط .
× دهم) در ابراز احتیاط نیز زیاده روى نکند، این نیز چه بسا فقه را ویران کند چنانکه از بسیارى از کسانى که در احتیاط افراط مى‏کنند دیده‏ایم بلکه از تمام کسانى که در احتیاط افراط مى‏کنند فقاهتى ندیدیم نه در مقام عمل براى خویش و نه در مقام فتوا براى دیگران .
نیز باید دانست که علوم معانى، بیان، بدیع، حساب، هیئت، هندسه و طب از علومى هستند که در تکمیل اجتهاد نقش دارند .
جمعى چون سید مرتضى، شهید ثانى، شیخ احمد بن المتوج بحرانى، علم معانى، بیان و بدیع را نیز از شرایط اجتهاد دانسته‏اند .
بسا به جهت فصاحت و بلاغت‏حدیثى، یقین پیدا شود که آن کلام از امام‏علیه السلام است; از این نظر شاید معانى و بیان، بلکه بدیع نیز در اجتهاد تاثیر داشته باشد .
بعضى از مسائل علم هیئت نیز گاه در شرایط اجتهاد شرط است مانند مسائل مربوط به قبله و اینکه ایام ماه ممکن است‏براى بعضى 28 روز و براى برخى دیگر 31 روز باشد .
البته از همه این علوم آن مقدارى شرط اجتهاد است که مورد نیاز و ضرورى باشد . گرچه همین قدر هم بدون اطلاع بر همه مباحث آن علوم، به دست نخواهد آمد ولى روشن است که آگاهى اجمالى کفایت مى‏کند و نیازى به صرف عمر فراوان در تحصیل مهارت کامل در آن علوم نیست .
خاتمه
با توضیحاتى که دادیم زیان نشناختن و رعایت نکردن شرایط مذکور آشکار شد ولى در شناخت این شرایط نیز آفاتى هست که باید از آنها پرهیز کرد و غافل نبود، و آن آفات چند جهت است:
الف) بسا به سبب انس شدید به مقدمات و اعتماد و استناد به آنها، از قرینه‏هاى حدیث غفلت مى‏شود بخصوص اگر قرینه مخفى باشد بر شخص غافل پوشیده مى‏ماند، مثلا در علم اصول ثابت‏شده: «مفهوم وصف حجت نیست‏» ولى در احادیث زیادى به‏خاطر خصوصیت مورد و مقام، همین مفهوم وصف، معتبر و حجت است زیرا مى‏دانیم که تعلیق حکم بر وصف، اشعار و اشاره به علت‏بودن آن وصف دارد و اشعار به علیت‏به هر حال همه‏جا هست . حال اگر آن اشعار به جهت‏خصوصیت مقام، تقویت گردد ظهور قابل توجهى به‏دست مى‏آید گرچه هر کدام از خصوصیت مقام، یا اشعار اگر تنها باشد کفایت نمى‏کند . ولى با ضمیمه شدن آن دو، ظهور کافى پیدا مى‏شود; بلکه گاه قرینه در نهایت روشنى است و در عین حال همان حالت غفلت عارض مى‏شود مثل آنچه در صحیحه «فضیل‏» در باره خیار حیوان آمده است، وى مى‏گوید:
به امام‏علیه السلام گفتم: شرط در خیار حیوان چیست؟ فرمود: ثلاثة ایام للمشتری (خریدار حیوان سه روز اختیار فسخ دارد) پرسیدم: در غیر حیوان چطور؟ در پاسخ فرمود: البیعان بالخیار مالم‏یفترقا (خریدار و فروشنده تا از یکدیگر جدا نشده‏اند حق فسخ، دارند) . با آنکه اختصاص حق خیار فسخ به مشترى، در این روایت گویا صریح است، اما همین معنا، در پس پرده آن قاعده اصولى - که مفهوم وصف حجت نیست - پنهان مى‏ماند; وضع سایر قواعد اصولى، صرفى، نحوى و . . . نیز به همین منوال است .
ب) پس از آشنایى با علوم پایه، گاهى نسبت‏به تکرار، مراجعه، مباحثه و تحصیل مهارت کامل، شدیدا دلبسته و علاقه‏مند مى‏گردد و بسا آن را لازم و واجب مى‏پندارد تا آنجا که عمرش را در تکرار و مباحثه همان علوم صرف مى‏کند از این رو مى‏بینیم غالب طلاب به درجه اجتهاد نمى‏رسند بلکه مرگشان فرا مى‏رسد در حالى که بعضا نحوى یا صرفى یا منطقى یا کلامى و . . . شده‏اند چنین کسى تمامى عمر را در تحصیل یکى از مقدمات اجتهاد صرف کرده با آنکه خود فقه نیز مقدمه‏اى است‏براى «عبادت‏» که به خاطر آن خلق شده است . عجیبتر آنکه اینان همه عمر را در ریاضیات، حساب و . . . به هدر مى‏دهند بدین بهانه که روزى در فقه فایده و سودى دهد؟ و بسا در اواخر عمر به فقه مى‏پردازند که عادتا در پایان پیرى حتى فراگیرى یک فن یا علم بسى دشوار است‏خصوصا هنگامى که - به سبب انس با شبهات و احتمالات فلسفى، کلامى و غیره - . . . ذهن آشفته و مشوش شده باشد . از این‏رو گاهى لب به سخنانى مى‏گشایند که یک فقیه بى‏نهایت از آن ناراحت و مشمئز مى‏گردد، چرا که آنان با سبک و روش فقها آشنا و مانوس نیستند و صرفا با هر احتمالى که به ذهنشان آید به ادله فقهى اشکال و اعتراض مى‏کنند، این است که یک مساله فقهى هم برایشان ثابت نمى‏شود . و چه در کار خود و چه در بیان مسائل براى مردم; از مدار فتواى فقها خارج مى‏شوند .
×
همچنین ضرورى است‏برهه‏اى از عمر در تهذیب اخلاق سپرى شود زیرا گفتیم که داشتن قوه قدسیه شرط اجتهاد است; و مى‏دانیم که علم خصوصا فقه نورى است که خدا در دل هر که بخواهد مى‏افکند و نور هم بر دل فرومایه نمى‏تابد .
باید توجه داشت که صرف همه عمر در علوم‏مقدماتى که یاد کردیم مانع تهذیب بلکه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلى خواهد شد .
پى‏نوشت:
1) کفایة‏الاصول، ج 2، باب اجتهاد و تقلید .
2) قاموس الرجال، ج 1، ص 97 .
3) قاموس الرجال، ج 4، ص 456 .
4) وحید بهبهانى، ص 90، نقل از لؤلؤة البحرین ذیل شرح حال ملامحمد امین .
5) همان مدرک .
6) وحید بهبهانى ، ص 91 .
7) وحید بهبهانى، ص 145 - 148 .
8) وحید بهبهانى، ص 146 .
9) این را در شرط مطرح کرده است .
10) قوه قدسیه به وسیله جهاد با نفس و خودسازى و دعا و تضرع وزارى به درگاه خداى متعال و مددخواهى از ارواح مقدس معصومان‏علیهم السلام و ارواح پاک فقیهان، به دست مى‏آید . وقتى که رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاک که در پیشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحکم شود، درهاى فیض و کمالات به روى او گشوده مى‏شود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دریادلى نصیب وى مى‏گردد، زیرا که علم نورى است که خدا در دل هر کس بخواهد مى‏تاباند .
آنچه در مورد ضرورت قوه قدسیه ذکر شد براى من به تجربه ثابت‏شده است مباد! که از فقها دلگیر و متنفر شوى و به خود محورى گرایش یابى که این کار موجب محرومیت از رسیدن به درجه فقاهت و فرو افتادن در وادى حیرت و جهل و ضلالت است، چنانکه به عیان دیده ایم .
(ملاحظات الفرید على فوائد الوحید، ص 356 - 357).

تبلیغات