شرایط اجتهاد از دیدگاه وحید بهبهانى قدس سره
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فقاهت و اجتهاد واژههایى ناشناخته نیست . گرچه «اجتهاد» که از ریشه جهد به معناى جد و جهد و سختى کشیدن است، چند قرنى است که رواج یافته و در اصطلاح فقها، بکارگیرى تمام توان در راه تحصیل گمان به حکم شرعى (1) تعریف شده است . و سابقه دیرینهاش به عصر معصومانعلیهم السلام مىرسد .
در عصر امامان استنباط از قرآن و روایات پیامبر و سایر معصومانعلیهم السلام رایجبوده و امامان اصحاب فقیه خود را به اجتهاد و افتا تشویق و مردم را به پیروى از آنان سفارش مىفرمودند .
1) مثلا امام باقرعلیه السلامبه ابانبن تغلب مىفرمود:
اجلس فی مسجد المدینة و افت الناس فانی احب ان یرى فی شیعتی مثلک (2)
در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده زیرا من علاقهمندم مانند تو در میان شیعیانم دیده شود .
2) و به نقل هشام بن سالم امام صادقعلیه السلام فرمود:
انما علینا القاء الاصول و علیکم ان تفرعوا
تنها بیان اصول به عهده ماست و استنباط فروع و شاخهها وظیفه شماست .
3) شعیب عقرقوقى از حضرت امام صادقعلیه السلام پرسید: هرگاه محتاج به احکام دین شوم و دستم به شما نرسد چه کنم؟ حضرت فرمود: «علیک بالاسدى» «به ابوبصیر اسدى مراجعه کن» .
4) طبق نقل عمر بن حنظله امام صادقعلیه السلامفرمود:
انظروا الى من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوه حکما; فانی قد جعلته علیکم حاکما
بنگرید به فردى از خودتان که راوى حدیث ما و اهل نظر و شناخت در حلال و حرام ماست و احکام ما را مىشناسد، راى و حکم چنین کسى را بپذیرید چرا که من او را داور و حاکم بر شما قرار دادم .
5) و امام رضاعلیه السلام در پاسخ على بن مسیب که سؤال کرد هرگاه بر اثر دورى راه نتوانستم خدمتشما برسم احکام دین را از چه کسى فراگیرم؟ فرمود: به زکریابن آدم رجوع کن . (3)
اینها نمونههایى از تشویقهاى معصومانعلیهم السلامبر فقاهت و اجتهاد است .
تطور اجتهاد در عصر امامان
امکان دسترسى به حدیث صحیح امام معصومعلیه السلام، نزدیکى آن عصر به دوران نزول قرآن، آشنایى مسلمانان با جو و شرایط نزول آیات قرآن، شناخت معانى واژهها و وجود سایر قراین، اجتهاد را آسان مىکرد و در موارد اختلافنظر در میان فقیهان و محدثان، امکان پرسش از امامعلیه السلام وجود داشت . از این رو اهمیت فقاهت نمود چندانى نداشت، اما با شروع عصر غیبت، استنباط و اجتهاد اهمیتشایانى یافت، زیرا هم فاصله زمانى تا عصر پیامبر طولانى شد، و هم ارتباط با امام عصر قطع گردید و ناگزیر، فقیهان محور مراجعات و ملجا مشکلات دینى مسلمانان شدند .
کتابهاى اصولى و فقهى مبسوط و تهذیب اخبار و روایات و رجال و . . . در این دوران سامان یافت و «غنیه» و «ذریعه» ، «عده» شیعه شد و «خلاف» بین مذاهب را نمایاند و «نهایة» مایه «انتصار» مذهب گشت .
جرقهها و ریشههاى مخالفت
نضج علم اصول فقه و رشد اجتهاد در بین عالمان عامه که باب مدینه علم را گم کرده و به جاى روىآوردن به در خانه خاندان وحى، بیشتر سرگشته وادى «قیاس» و «استحسان» و خودرایى گشته بودند از طرفى; و نهى شدید امامان معصومعلیهم السلام از تفسیر به راى و قیاس از طرف دیگر بذر بدبینى و موضعگیرى در قبال مجتهدان را در دل بعضى از محدثان و یا متحجران پاشید و بتدریج مکتب اخبارىگرى را رایج کرد . و علماى اخبارىمسلک بهطور کلى با اجتهاد به مخالفتبرخاستند در حالىکه اولا: اجتهاد مورد بحث ما با عمل به راى و قیاس و استحسان رایجبین غیر شیعه - که نام اجتهاد به خود گرفته - فرق اساسى دارد و ثانیا: اجتهاد با عمل به اخبار منافاتى ندارد بلکه علم اصول و شیوه اجتهاد، روش و متدى استبراى استفاده بهتر از احادیث و عرضه آنها بر قرآن و تصحیح و تهذیب و جمع بین آنها .
گرچه اخبارىها مىکوشند قدماى فقها همانند کلینى و صدوق و پدرش على بن بابویه و ابنقولویه رضوانالله علیهم را - بدین جهت که فتاوایشان از متن اخبار اقتباس مىشد - اخبارى بنامند، ولى باید توجه داشت که آنان هم، فقیه و هم محدث بودهاند نه اخبارى و اصلا اصطلاح «اخبارى» بین شیعه در قرون اخیر پدید آمده است - گرچه در میان اهلسنت اخبارىگرى (فکر سلفى) سابقهاى بیشتر دارد - طبق نامه مرحوم علامه مجلسى در پاسخ ملاخلیل قزوینى، آوازه اخبارىها از زمان ملامحمد امین استرآبادى متوفاى 1026، یا 1031، یا 1036، بلند شد زیرا استرآبادى کتاب فوائد مدنیه را در مدینه نوشت و به ایران و عراق فرستاد، در این کتاب صریحا به استهزا و سرزنش مجتهدان پرداخت و طرح طریقهاى نو (اخباریگرى) را در انداخت . (4)
صاحب حدائق - که خود از علماى اخبارى میانهرو است - مىنویسد:
ملامحمد امیناسترآبادى نخستین کسى است که باب طعن و بدگویى به مجتهدان را گشود و فرقه ناجیه را به دو دسته «اخبارى و مجتهد» تقسیم کرد . (5)
عصر وحید بهبهانى که اوج حملات اخبارىها بود این مکتب جاذبه و زرق و برق فراوانى داشتبه گونهاى که تنى چند از مفاخر شیعه همچون مرحوم فیض کاشانى، شیخ حر عاملى، سید نعمةالله جزائرى را به خود متمایل ساخت اگر فقیهى چون آقا محمدباقربن محمد اکمل اصفهانى معروف به «وحید بهبهانى» متوفاى دهه اول قرن سیزدهم در مقابل کجرویها و سطحىنگریهاى اخباریون قیام نکرده بود اجتهاد و اصول فقه که بر اثر حملات شدید اخبارىها بر بستر احتضار فرو غلطیده بود بکلى از میان مىرفت . کار دشمنى با مجتهدان به جایى رسیده بود که شیخ عبدالله بن حاج صالح سماهیجى بحرینى علاوه بر نشر کتاب، اشعار و قصایدى علیه مجتهدان سروده بود . (6)
شاهکار استاد کل وحید بهبهانى احیاى اصول فقه و طریقه صحیح اجتهاد است، او بود که اجتماع و تشکیلات اخبارىها در کربلا را از هم پاشید .
×
تالیفات
گرچه آن مرحوم به تربیت و نگارش بر صفحه دل شاگردان بیش از تالیف اهمیت مىداد و مبانى علمیش بیشتر در نوشتار شاگردانش تجلى کرده استشاگردانى همانند: میرزاى قمى صاحب قوانین، شیخ جعفر کبیر صاحب کشفالغطاء، آقا سید على صاحب ریاضالمسائل، شیخ اسدالله شوشترى مؤلف مقابیس و آشیخ محمد تقى اصفهانى صاحب هدایةالمسترشدین و شیخ محمد حسین اصفهانى صاحب فصول، که هر کدام استادى گرانمایه و استوانهایى پولادین در حوزهها بودند . اما در عین حال آثار قلمى متعددى نیز از ایشان بهجا مانده است .
دانشمند گرامى آقاى على دوانى هفتادودو اثر از مرحوم وحید را دیده و فهرست نموده است . (7)
از جمله رساله الاجتهاد و التقلید که از کتابهاى نفیس است که در سال 1155 نگارش آن به پایان رسیده و همراه با کتاب عدةالاصول شیخ طوسى در تهران چاپ شده است . نکتههایى از این اثر در کتاب وحید بهبهانى منعکس است .
مرحوم وحید بهبهانى اثر دیگرى به نام فوائدحائریه در اصول فقه تالیف کرده که در آن نیازمندیهاى یک فقیه را بر شمرده استبه گفته زنوزى، محمد حسن فرزند معصوم قزوینى آن را در 80 مساله تلخیص و شرح نموده تلخیص را الفوائدالسنیة و شرح را تنقیحالمقاصد الاصولیه فی شرح ملخص الفوائد الحائریه نامیده است . (8)
اثر دیگر مرحوم وحید فوائد ملحقه به فوائد حائریه در علم اصول فقه است که فوائد جدیده هم نامیده مىشود و همراه کتاب فصول چاپ شده است قابل تامل است مقالهاى که پیش روى دارید ترجمه فایده سى و سوم از کتاب فوائد حائریه آن بزرگوار است، در این فایده مکرر به رساله الاجتهاد و التقلید خود - که در آنجا پیرامون شرایط اجتهاد و پاسخ به شبهات بهطور گسترده بحث کرده - ارجاع مىدهد; بدیهى است وحید از بهترین افرادى است که مدارج اجتهاد را طى و از حریم فقاهت دفاع کرده است و شرایطش را خوب مىدانست .
دانستن این شرایط که نمودار مقام و منزلت والاى اجتهاد استبر هر کس خصوصا حوزویان لازم است تا بیشتر حرمت این مقام منیع را پاس دارند; و بهترین راه وصول به آن قله رفیع را فراگیرند و از ابتدا خود را به علوم مورد نیاز مجهز نمایند . خصوصا که با پیروزى انقلاب اسلامى، نیاز به فقه و وصول به اجتهاد و . . . بیشتر شده است .
شرایط اجتهاد
1) اطلاع بر علوم ادبى . مجتهدى که لغت را بخوبى نشناسد چه بسا خود گمراه مىشود و دیگران را نیز به بیراهه مىبرد . و اشتباه او مثل اشتباه دیگران نیست زیرا اشتباه آنان ضررى بر دیگران ندارد .
ما این شرط را در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسى و اثبات کردهایم . (9)
2) یکى دیگر از شرایط اجتهاد شناختن عرف (عام و خاص) است . آگاهى از این عرف، در فقه حجت، و پایه استدلال است .
گاه هجوم شبههها آنچنان ذهن مجتهد را اشغال مىکند که در شناخت دیدگاههاى عرفى دچار آسیب مىگردد و از فهم عرفى عاجز مىماند، با آنکه خود نیز فردى از عرف است . چنین شخصى موظف استبه دیگران که ذهنى خالى از پیرایه شبههها و اصطلاحات دارند، مراجعه کند . بىتوجهى به این نکته، خسارتهاى فراوانى در فقه بهبار مىآورد .
3) اطلاع بر علم کلام نیز از شرایط اجتهاد است، زیرا اجتهاد توقف دارد بر معرفت اصول دین و اینکه شارع حکیم مرتکب قبیح نمىشود و دستور به مالایطاق و خارج از توان نمىدهد . و اینها در علم کلام اثبات مىشود; وگرنه فقیه ناچار است در امور اساسى و اصول اصلى مقلد باشد .
4) یکى دیگر از شرایط اجتهاد، آگاهى از علم «منطق» است چرا که هم خود فقه و هم علومى که پایه اجتهاد استشدیدا نیازمند استدلال است، زیرا همگى، علومى استدلالى و نظرى هستند و هر کدام مورد شک و شبهههاى بىشمارند و در چنین مواردى استدلالها - جز با ابزار منطق - ناقص خواهد بود .
5) از جمله شرایط بدیهى براى اجتهاد آگاهى از علم اصول فقه است، نیاز به علم اصول فقه، بسیار روشن و از بدیهیات است .
یگانه معیار و میزان معرفت مفاسد و خرابیها در فقه و بزرگترین و مهمترین شرط اجتهاد; «اصول فقه» است چنانکه عالمان زیرک، ماهر و محقق، که از آن بىبهره و غافل و مقلد نبودهاند، این نکته را بصراحتبیان کردهاند . این علم پدیدهاى نوظهور نیستبلکه در عصر حضور امامان معصومعلیهم السلام نیز رایجبوده است .
6) از جمله شرایط آگاهى به احادیث فقهى است .
7) یکى دیگر از شرایط، آگاهى به تفسیر قرآن کریم است .
8) شرط دیگر، شناخت و آگاهى از نظریات و فتاواى فقهى فقها و کتب استدلالى آنان است . لزوم این شرط بر هر کس، که اندکى هوش و ادراک داشته باشد، پوشیده نیست، چون اگر فقیهى بکلى از آن بىخبر بماند، اجتهاد و فتوا براى او ممکن نخواهد شد .
9) دانستن علم رجال نیز از جمله شرایط اجتهاد است تا اطمینان به سند روایات از نظر عدالت راوى، یا جبران ضعف سند حاصل شود و بتواند برخى را بر برخى دیگر ترجیح دهد . ما راز نیاز به این علم را مشروحا در رساله اجتهاد روشن نمودهایم .
10) یکى از اساسیترین شرایط، قوهقدسیه و ملکه تقواست (10) این شرط، پایه و اساس شرایط دیگر است زیرا اگر این شرط حاصل آید سایر شرایط نیز مفید خواهد بود و در پرتو آن از ادله و امارات و تنبیهات بهرهها عاید فقیه خواهد شد، بلکه با کوتاهترین اشارتى، به نارساییها و راه چاره و درمان توجه خواهد کرد .
بارى با کمترین عنایتبه نص، نیازمندى فقیه به شرایط مذکور جلوه گر و دانسته مىشود که براى بررسى نارساییهاى مساله فقهى و علاج آن چارهاى جز تحصیل این شرایط نیست و اگر این شرایط حاصل نشود نه تنبیه بدیهیات سود مىرساند و نه دلیل نظریات نفعى، چنانکه امروزه ما این نکته را به عیان مىبینیم .
آثار و لوازم قوه قدسیه
این شرط خود، حاوى چند نکته است:
اول) مجتهد نباید کجسلیقه باشد، زیرا کجسلیقگى آفتحواس درونى است . همانطور که گاهى حواس ظاهرى آسیب مىبینند; مثلا چشم بر اثر عارضهاى اشیا را غیر واقعى مىبیند یا به ذائقه و . . . آسیب مىرسد، شعور درونى و حواس باطنى هم در اثر کجسلیقگى آفتزده مىشود .
کجاندیشى دو گونه است:
الف) ذاتى;
ب) اکتسابى، که در پى عوارضى چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبههاى - که ناآگاهانه باعث عجب و خودمحورى مىشود - پدید مىآید . در این صورت نیز مانند فرض پیش نیروى درک انسان آسیب مىبیند . این شعور بیمار، همانند چشمى است که آنقدر به سبزى یا زردى نگریسته که تحت تاثیر همان رنگ قرار گرفته است و از آن پس هر چه مىبیند سبز یا زرد مىبیند . و گاهى ذائقه کسى بر اثر عارضهاى تلخ مىگردد، از آن پس هر چه را مىچشد تلخ مىیابد، وضع سایر حواس نیز همین گونه است .
راه شناخت کجاندیشى آن است که اندیشههاى خود را بر اجتهادها و برداشتهاى فقها عرضه کند، اگر دید فهم و اجتهادش با شیوه سایر فقها هماهنگ بود سپاسگزار خدا باشد و اگر دید با روش اجتهاد آنان مخالف است، نفس خویش را متهم کند نظیر کسى که اشیاء را به رنگ سبز مىبیند، تا افراد سالم به او خبر مىدهند که رنگ سبزى در کار نیست، باور مىکند که چشمش بیمار است .
ولى گاهى شیطان در دل او وسوسه مىکند که هماهنگى با فقها به منزله تقلید از آنان است و تقلید هم بر تو حرام و نقص است پس فضل و اجتهاد، راهى جز مخالفتبا فقها ندارد! وى در حالى در این وادى قدم مىنهد که خود نمىداند، بلکه شیطان فریبش داده و همانند کسى است که به بیمارى چشم یا اختلال ذائقه دچار شده باشد آنگاه اشخاصى به او خبر دهند که اینجا سبزى یا تلخى نیست، و او پاسخ دهد که من سبزى مىبینم و از شما تقلید نمىکنم! .
دوم) قوه قدسیه اقتضا دارد که فقیه، اهل مجادله نباشد که عاشق بحث و مجادله و متمایل به هو و جنجال باشد، و به صرف شنیدن مطلبى، برآن اعتراض کند یا براى آنکه فضل خود را به رخ بکشد یا از نیش زدن لذت ببرد و این و آن را با نیش آزرده سازد، چنانکه ما هر دو حالت را در بسیارى از افراد مىبینیم . چنین کسى نه به هدایت نزدیک است و نه حق را از باطل تمیز مىدهد بلکه بسا خطرناکتر از این را دیدهایم: برخى دانشمندان زاهدى که به عالیترین درجات زهد و فضل رسیدند ولى همین خصلت نکوهیده و ناشایسته موجب ویرانى اصول دینشان شد، چه رسد به فروع!
سوم) نباید لجوج و کینهتوز باشد . افراد زیادى را مىبینیم که اگر در ابتدا نظرى ارائه مىدهند یا از روى غفلت و یا تقلید و اشتباه سخنى مىگویند، براى اثبات درست و کامل بودنش پا فشارى، لجاجت و تحکم مىکنند و همانند غریقى که به هر گیاه خشکى مىچسبد، براى تتمیم یا تصحیح سخن خود به هر چیزى متمسک مىشوند . هدف اینان کشف و پیروى از حق نیستبلکه حق را تابع نظر خود قرار دادهاند .
این دسته هم همانند افراد مجادله گر، ره به جایى نمىبرند بلکه بسا مسائل بدیهى را نمىدانند و مدعى و مدافع خلاف بدیهیات مىگردند . کسانى که در بدیهیات چنین باشند در مسائل نظرى چگونه خواهند بود؟ تا چه رسد به مسائل ظنى - که به شک و وهم نزدیکتر است - و با کمترین قصور و تقصیرى پایههاى آنها فرو مىریزد و ویران مىشود; بخصوص آن دسته از ظنیاتى که از جهات گوناگون دستخوش شبهات چند جانبهاند که درمان و شبههزدایى از آنها شرایط فراوانى مىطلبد .
چهارم) لازمه داشتن ملکه قدسى آن است که هرگاه از نظر علمى کم و کاستى داشتخود راى نباشد نمونههاى فراوانى از طلاب نوسفر را دیدهایم که درنهایتبىمایگى و بىخبرى در اندیشه نپخته و ناقصشان مستبد و خودرایند; وقتى به کلمات مجتهدان بر مىخورند و در اثر بىسوادى و کوتهنظرى خود، منظور آنان را نمىفهمند، زبان به طعنه مىگشایند که از کجا و چرا چنین و چنان گفتید؟
اینان هر چه را خود نمىفهمند انکار کرده بر کلام مجتهدان سرسختانه خرده مىگیرند، دیگر نمىاندیشند که دست انسان در آغاز از دامن هر علم و حرفه و فنى کوتاه است همچنین به امور جزئى و آسان دسترسى ندارد چه رسد به امور کلى بزرگ و پیچیده . چنین کسى توجه ندارد که تا تلاش نکند و در جستجوى همان امر جزئى به رنج نیفتد همان را هم به چنگ نخواهد آورد . با این وضعیت چگونه انتظار درک امور مشکل و رسیدن به مرتبت والاى مجتهدان را دارد با آنکه هنوز در راى کوتاه خود تردید نکرده و براى درک و تحصیل نظریه مخالف خود نکوشیده است . او نمىداند که «نابرده رنج گنج میسر نمىشود» و «هر که با جدیت چیزى را بجوید، مىیابد» و «هر که همواره درى را با اصرار بکوبد بالاخره گشوده مىشود» .
او نمىداند که اگر در فراگیرى حرفهاى هر چند ابتدایى و ساده یا امرى جزئى تا به استاد دل نبندد و با تمام وجود در خدمتش نباشد، با خودرایى و استبداد هیچگاه همان را نیز یاد نمىگیرد و تا آخر در اولین پله ناتوانى در مىماند .
این وظیفه طلبه است، اما مجتهد نیز باید در اولین برداشتخود، مستبد نباشد بلکه اهل تامل و شک علمى باشد .
پنجم) نباید دچار حدت ذهن افراطى باشد که بر سر هیچ فتوا و تصمیمى پابر جا نماند و مانند اصحاب جربزه به هیچ چیز جزم پیدا نکند .
ششم) آنقدر کودن و کند ذهن نباشد که متوجه دقایق و مشکلات نشود و هر چه بشنود بپذیرد و به سمت هر گویندهاى متمایل گردد، بلکه ضرورى است داراى حذاقت، مهارت، فطانت و بینشى باشد که حق را از باطل جدا سازد، فروع را به اصول برگرداند و بداند هر مساله نو و مورد نیاز را از چه ریشهاى باید بر گرفت . و نیز باید بتواند مسائل اصول فقه را در آیات و روایات و غیره پیاده کند و جایگاه، کاربرد، اندازه و کیفیت آن را بداند .
× هفتم) چنان نباشد که عمرى در علومى که روش آنها غیر از فقه است همانند کلام، ریاضى و . . . فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد چنین کسى به سبب انس و الفتبه شیوه همان علوم، فقه را ویران مىکند .
امثال این افراد را زیاد دیدهایم که با وجود استعداد سالم و سرشار، به لحاظ انس به دیگر علوم موجب خرابى فقه شدند .
هشتم) به توجیه و تاویل آیه و حدیث آنقدر دل نبندد که معانى تاویلى در نظرش، همسان ظاهر نص و مانع اطمینان به معناى ظاهر حدیث و آیه شود چنانکه این را هم از برخى دیدهایم . همچنین براى توجیه ادله، خویشتن را به تکثیر احتمال عادت ندهد که چه بسا ذهن را تباه مىکند .
نهم) در فتوا دادن جسور نباشد نظیر برخى پزشکان که در نهایتبىباکى و جرئتند و در اثر آن، بیماران زیادى را به کشتن مىدهند برخلاف پزشکان محتاط .
× دهم) در ابراز احتیاط نیز زیاده روى نکند، این نیز چه بسا فقه را ویران کند چنانکه از بسیارى از کسانى که در احتیاط افراط مىکنند دیدهایم بلکه از تمام کسانى که در احتیاط افراط مىکنند فقاهتى ندیدیم نه در مقام عمل براى خویش و نه در مقام فتوا براى دیگران .
نیز باید دانست که علوم معانى، بیان، بدیع، حساب، هیئت، هندسه و طب از علومى هستند که در تکمیل اجتهاد نقش دارند .
جمعى چون سید مرتضى، شهید ثانى، شیخ احمد بن المتوج بحرانى، علم معانى، بیان و بدیع را نیز از شرایط اجتهاد دانستهاند .
بسا به جهت فصاحت و بلاغتحدیثى، یقین پیدا شود که آن کلام از امامعلیه السلام است; از این نظر شاید معانى و بیان، بلکه بدیع نیز در اجتهاد تاثیر داشته باشد .
بعضى از مسائل علم هیئت نیز گاه در شرایط اجتهاد شرط است مانند مسائل مربوط به قبله و اینکه ایام ماه ممکن استبراى بعضى 28 روز و براى برخى دیگر 31 روز باشد .
البته از همه این علوم آن مقدارى شرط اجتهاد است که مورد نیاز و ضرورى باشد . گرچه همین قدر هم بدون اطلاع بر همه مباحث آن علوم، به دست نخواهد آمد ولى روشن است که آگاهى اجمالى کفایت مىکند و نیازى به صرف عمر فراوان در تحصیل مهارت کامل در آن علوم نیست .
خاتمه
با توضیحاتى که دادیم زیان نشناختن و رعایت نکردن شرایط مذکور آشکار شد ولى در شناخت این شرایط نیز آفاتى هست که باید از آنها پرهیز کرد و غافل نبود، و آن آفات چند جهت است:
الف) بسا به سبب انس شدید به مقدمات و اعتماد و استناد به آنها، از قرینههاى حدیث غفلت مىشود بخصوص اگر قرینه مخفى باشد بر شخص غافل پوشیده مىماند، مثلا در علم اصول ثابتشده: «مفهوم وصف حجت نیست» ولى در احادیث زیادى بهخاطر خصوصیت مورد و مقام، همین مفهوم وصف، معتبر و حجت است زیرا مىدانیم که تعلیق حکم بر وصف، اشعار و اشاره به علتبودن آن وصف دارد و اشعار به علیتبه هر حال همهجا هست . حال اگر آن اشعار به جهتخصوصیت مقام، تقویت گردد ظهور قابل توجهى بهدست مىآید گرچه هر کدام از خصوصیت مقام، یا اشعار اگر تنها باشد کفایت نمىکند . ولى با ضمیمه شدن آن دو، ظهور کافى پیدا مىشود; بلکه گاه قرینه در نهایت روشنى است و در عین حال همان حالت غفلت عارض مىشود مثل آنچه در صحیحه «فضیل» در باره خیار حیوان آمده است، وى مىگوید:
به امامعلیه السلام گفتم: شرط در خیار حیوان چیست؟ فرمود: ثلاثة ایام للمشتری (خریدار حیوان سه روز اختیار فسخ دارد) پرسیدم: در غیر حیوان چطور؟ در پاسخ فرمود: البیعان بالخیار مالمیفترقا (خریدار و فروشنده تا از یکدیگر جدا نشدهاند حق فسخ، دارند) . با آنکه اختصاص حق خیار فسخ به مشترى، در این روایت گویا صریح است، اما همین معنا، در پس پرده آن قاعده اصولى - که مفهوم وصف حجت نیست - پنهان مىماند; وضع سایر قواعد اصولى، صرفى، نحوى و . . . نیز به همین منوال است .
ب) پس از آشنایى با علوم پایه، گاهى نسبتبه تکرار، مراجعه، مباحثه و تحصیل مهارت کامل، شدیدا دلبسته و علاقهمند مىگردد و بسا آن را لازم و واجب مىپندارد تا آنجا که عمرش را در تکرار و مباحثه همان علوم صرف مىکند از این رو مىبینیم غالب طلاب به درجه اجتهاد نمىرسند بلکه مرگشان فرا مىرسد در حالى که بعضا نحوى یا صرفى یا منطقى یا کلامى و . . . شدهاند چنین کسى تمامى عمر را در تحصیل یکى از مقدمات اجتهاد صرف کرده با آنکه خود فقه نیز مقدمهاى استبراى «عبادت» که به خاطر آن خلق شده است . عجیبتر آنکه اینان همه عمر را در ریاضیات، حساب و . . . به هدر مىدهند بدین بهانه که روزى در فقه فایده و سودى دهد؟ و بسا در اواخر عمر به فقه مىپردازند که عادتا در پایان پیرى حتى فراگیرى یک فن یا علم بسى دشوار استخصوصا هنگامى که - به سبب انس با شبهات و احتمالات فلسفى، کلامى و غیره - . . . ذهن آشفته و مشوش شده باشد . از اینرو گاهى لب به سخنانى مىگشایند که یک فقیه بىنهایت از آن ناراحت و مشمئز مىگردد، چرا که آنان با سبک و روش فقها آشنا و مانوس نیستند و صرفا با هر احتمالى که به ذهنشان آید به ادله فقهى اشکال و اعتراض مىکنند، این است که یک مساله فقهى هم برایشان ثابت نمىشود . و چه در کار خود و چه در بیان مسائل براى مردم; از مدار فتواى فقها خارج مىشوند .
×
همچنین ضرورى استبرههاى از عمر در تهذیب اخلاق سپرى شود زیرا گفتیم که داشتن قوه قدسیه شرط اجتهاد است; و مىدانیم که علم خصوصا فقه نورى است که خدا در دل هر که بخواهد مىافکند و نور هم بر دل فرومایه نمىتابد .
باید توجه داشت که صرف همه عمر در علوممقدماتى که یاد کردیم مانع تهذیب بلکه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلى خواهد شد .
پىنوشت:
1) کفایةالاصول، ج 2، باب اجتهاد و تقلید .
2) قاموس الرجال، ج 1، ص 97 .
3) قاموس الرجال، ج 4، ص 456 .
4) وحید بهبهانى، ص 90، نقل از لؤلؤة البحرین ذیل شرح حال ملامحمد امین .
5) همان مدرک .
6) وحید بهبهانى ، ص 91 .
7) وحید بهبهانى، ص 145 - 148 .
8) وحید بهبهانى، ص 146 .
9) این را در شرط مطرح کرده است .
10) قوه قدسیه به وسیله جهاد با نفس و خودسازى و دعا و تضرع وزارى به درگاه خداى متعال و مددخواهى از ارواح مقدس معصومانعلیهم السلام و ارواح پاک فقیهان، به دست مىآید . وقتى که رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاک که در پیشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحکم شود، درهاى فیض و کمالات به روى او گشوده مىشود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دریادلى نصیب وى مىگردد، زیرا که علم نورى است که خدا در دل هر کس بخواهد مىتاباند .
آنچه در مورد ضرورت قوه قدسیه ذکر شد براى من به تجربه ثابتشده است مباد! که از فقها دلگیر و متنفر شوى و به خود محورى گرایش یابى که این کار موجب محرومیت از رسیدن به درجه فقاهت و فرو افتادن در وادى حیرت و جهل و ضلالت است، چنانکه به عیان دیده ایم .
(ملاحظات الفرید على فوائد الوحید، ص 356 - 357).
در عصر امامان استنباط از قرآن و روایات پیامبر و سایر معصومانعلیهم السلام رایجبوده و امامان اصحاب فقیه خود را به اجتهاد و افتا تشویق و مردم را به پیروى از آنان سفارش مىفرمودند .
1) مثلا امام باقرعلیه السلامبه ابانبن تغلب مىفرمود:
اجلس فی مسجد المدینة و افت الناس فانی احب ان یرى فی شیعتی مثلک (2)
در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده زیرا من علاقهمندم مانند تو در میان شیعیانم دیده شود .
2) و به نقل هشام بن سالم امام صادقعلیه السلام فرمود:
انما علینا القاء الاصول و علیکم ان تفرعوا
تنها بیان اصول به عهده ماست و استنباط فروع و شاخهها وظیفه شماست .
3) شعیب عقرقوقى از حضرت امام صادقعلیه السلام پرسید: هرگاه محتاج به احکام دین شوم و دستم به شما نرسد چه کنم؟ حضرت فرمود: «علیک بالاسدى» «به ابوبصیر اسدى مراجعه کن» .
4) طبق نقل عمر بن حنظله امام صادقعلیه السلامفرمود:
انظروا الى من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوه حکما; فانی قد جعلته علیکم حاکما
بنگرید به فردى از خودتان که راوى حدیث ما و اهل نظر و شناخت در حلال و حرام ماست و احکام ما را مىشناسد، راى و حکم چنین کسى را بپذیرید چرا که من او را داور و حاکم بر شما قرار دادم .
5) و امام رضاعلیه السلام در پاسخ على بن مسیب که سؤال کرد هرگاه بر اثر دورى راه نتوانستم خدمتشما برسم احکام دین را از چه کسى فراگیرم؟ فرمود: به زکریابن آدم رجوع کن . (3)
اینها نمونههایى از تشویقهاى معصومانعلیهم السلامبر فقاهت و اجتهاد است .
تطور اجتهاد در عصر امامان
امکان دسترسى به حدیث صحیح امام معصومعلیه السلام، نزدیکى آن عصر به دوران نزول قرآن، آشنایى مسلمانان با جو و شرایط نزول آیات قرآن، شناخت معانى واژهها و وجود سایر قراین، اجتهاد را آسان مىکرد و در موارد اختلافنظر در میان فقیهان و محدثان، امکان پرسش از امامعلیه السلام وجود داشت . از این رو اهمیت فقاهت نمود چندانى نداشت، اما با شروع عصر غیبت، استنباط و اجتهاد اهمیتشایانى یافت، زیرا هم فاصله زمانى تا عصر پیامبر طولانى شد، و هم ارتباط با امام عصر قطع گردید و ناگزیر، فقیهان محور مراجعات و ملجا مشکلات دینى مسلمانان شدند .
کتابهاى اصولى و فقهى مبسوط و تهذیب اخبار و روایات و رجال و . . . در این دوران سامان یافت و «غنیه» و «ذریعه» ، «عده» شیعه شد و «خلاف» بین مذاهب را نمایاند و «نهایة» مایه «انتصار» مذهب گشت .
جرقهها و ریشههاى مخالفت
نضج علم اصول فقه و رشد اجتهاد در بین عالمان عامه که باب مدینه علم را گم کرده و به جاى روىآوردن به در خانه خاندان وحى، بیشتر سرگشته وادى «قیاس» و «استحسان» و خودرایى گشته بودند از طرفى; و نهى شدید امامان معصومعلیهم السلام از تفسیر به راى و قیاس از طرف دیگر بذر بدبینى و موضعگیرى در قبال مجتهدان را در دل بعضى از محدثان و یا متحجران پاشید و بتدریج مکتب اخبارىگرى را رایج کرد . و علماى اخبارىمسلک بهطور کلى با اجتهاد به مخالفتبرخاستند در حالىکه اولا: اجتهاد مورد بحث ما با عمل به راى و قیاس و استحسان رایجبین غیر شیعه - که نام اجتهاد به خود گرفته - فرق اساسى دارد و ثانیا: اجتهاد با عمل به اخبار منافاتى ندارد بلکه علم اصول و شیوه اجتهاد، روش و متدى استبراى استفاده بهتر از احادیث و عرضه آنها بر قرآن و تصحیح و تهذیب و جمع بین آنها .
گرچه اخبارىها مىکوشند قدماى فقها همانند کلینى و صدوق و پدرش على بن بابویه و ابنقولویه رضوانالله علیهم را - بدین جهت که فتاوایشان از متن اخبار اقتباس مىشد - اخبارى بنامند، ولى باید توجه داشت که آنان هم، فقیه و هم محدث بودهاند نه اخبارى و اصلا اصطلاح «اخبارى» بین شیعه در قرون اخیر پدید آمده است - گرچه در میان اهلسنت اخبارىگرى (فکر سلفى) سابقهاى بیشتر دارد - طبق نامه مرحوم علامه مجلسى در پاسخ ملاخلیل قزوینى، آوازه اخبارىها از زمان ملامحمد امین استرآبادى متوفاى 1026، یا 1031، یا 1036، بلند شد زیرا استرآبادى کتاب فوائد مدنیه را در مدینه نوشت و به ایران و عراق فرستاد، در این کتاب صریحا به استهزا و سرزنش مجتهدان پرداخت و طرح طریقهاى نو (اخباریگرى) را در انداخت . (4)
صاحب حدائق - که خود از علماى اخبارى میانهرو است - مىنویسد:
ملامحمد امیناسترآبادى نخستین کسى است که باب طعن و بدگویى به مجتهدان را گشود و فرقه ناجیه را به دو دسته «اخبارى و مجتهد» تقسیم کرد . (5)
عصر وحید بهبهانى که اوج حملات اخبارىها بود این مکتب جاذبه و زرق و برق فراوانى داشتبه گونهاى که تنى چند از مفاخر شیعه همچون مرحوم فیض کاشانى، شیخ حر عاملى، سید نعمةالله جزائرى را به خود متمایل ساخت اگر فقیهى چون آقا محمدباقربن محمد اکمل اصفهانى معروف به «وحید بهبهانى» متوفاى دهه اول قرن سیزدهم در مقابل کجرویها و سطحىنگریهاى اخباریون قیام نکرده بود اجتهاد و اصول فقه که بر اثر حملات شدید اخبارىها بر بستر احتضار فرو غلطیده بود بکلى از میان مىرفت . کار دشمنى با مجتهدان به جایى رسیده بود که شیخ عبدالله بن حاج صالح سماهیجى بحرینى علاوه بر نشر کتاب، اشعار و قصایدى علیه مجتهدان سروده بود . (6)
شاهکار استاد کل وحید بهبهانى احیاى اصول فقه و طریقه صحیح اجتهاد است، او بود که اجتماع و تشکیلات اخبارىها در کربلا را از هم پاشید .
×
تالیفات
گرچه آن مرحوم به تربیت و نگارش بر صفحه دل شاگردان بیش از تالیف اهمیت مىداد و مبانى علمیش بیشتر در نوشتار شاگردانش تجلى کرده استشاگردانى همانند: میرزاى قمى صاحب قوانین، شیخ جعفر کبیر صاحب کشفالغطاء، آقا سید على صاحب ریاضالمسائل، شیخ اسدالله شوشترى مؤلف مقابیس و آشیخ محمد تقى اصفهانى صاحب هدایةالمسترشدین و شیخ محمد حسین اصفهانى صاحب فصول، که هر کدام استادى گرانمایه و استوانهایى پولادین در حوزهها بودند . اما در عین حال آثار قلمى متعددى نیز از ایشان بهجا مانده است .
دانشمند گرامى آقاى على دوانى هفتادودو اثر از مرحوم وحید را دیده و فهرست نموده است . (7)
از جمله رساله الاجتهاد و التقلید که از کتابهاى نفیس است که در سال 1155 نگارش آن به پایان رسیده و همراه با کتاب عدةالاصول شیخ طوسى در تهران چاپ شده است . نکتههایى از این اثر در کتاب وحید بهبهانى منعکس است .
مرحوم وحید بهبهانى اثر دیگرى به نام فوائدحائریه در اصول فقه تالیف کرده که در آن نیازمندیهاى یک فقیه را بر شمرده استبه گفته زنوزى، محمد حسن فرزند معصوم قزوینى آن را در 80 مساله تلخیص و شرح نموده تلخیص را الفوائدالسنیة و شرح را تنقیحالمقاصد الاصولیه فی شرح ملخص الفوائد الحائریه نامیده است . (8)
اثر دیگر مرحوم وحید فوائد ملحقه به فوائد حائریه در علم اصول فقه است که فوائد جدیده هم نامیده مىشود و همراه کتاب فصول چاپ شده است قابل تامل است مقالهاى که پیش روى دارید ترجمه فایده سى و سوم از کتاب فوائد حائریه آن بزرگوار است، در این فایده مکرر به رساله الاجتهاد و التقلید خود - که در آنجا پیرامون شرایط اجتهاد و پاسخ به شبهات بهطور گسترده بحث کرده - ارجاع مىدهد; بدیهى است وحید از بهترین افرادى است که مدارج اجتهاد را طى و از حریم فقاهت دفاع کرده است و شرایطش را خوب مىدانست .
دانستن این شرایط که نمودار مقام و منزلت والاى اجتهاد استبر هر کس خصوصا حوزویان لازم است تا بیشتر حرمت این مقام منیع را پاس دارند; و بهترین راه وصول به آن قله رفیع را فراگیرند و از ابتدا خود را به علوم مورد نیاز مجهز نمایند . خصوصا که با پیروزى انقلاب اسلامى، نیاز به فقه و وصول به اجتهاد و . . . بیشتر شده است .
شرایط اجتهاد
1) اطلاع بر علوم ادبى . مجتهدى که لغت را بخوبى نشناسد چه بسا خود گمراه مىشود و دیگران را نیز به بیراهه مىبرد . و اشتباه او مثل اشتباه دیگران نیست زیرا اشتباه آنان ضررى بر دیگران ندارد .
ما این شرط را در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسى و اثبات کردهایم . (9)
2) یکى دیگر از شرایط اجتهاد شناختن عرف (عام و خاص) است . آگاهى از این عرف، در فقه حجت، و پایه استدلال است .
گاه هجوم شبههها آنچنان ذهن مجتهد را اشغال مىکند که در شناخت دیدگاههاى عرفى دچار آسیب مىگردد و از فهم عرفى عاجز مىماند، با آنکه خود نیز فردى از عرف است . چنین شخصى موظف استبه دیگران که ذهنى خالى از پیرایه شبههها و اصطلاحات دارند، مراجعه کند . بىتوجهى به این نکته، خسارتهاى فراوانى در فقه بهبار مىآورد .
3) اطلاع بر علم کلام نیز از شرایط اجتهاد است، زیرا اجتهاد توقف دارد بر معرفت اصول دین و اینکه شارع حکیم مرتکب قبیح نمىشود و دستور به مالایطاق و خارج از توان نمىدهد . و اینها در علم کلام اثبات مىشود; وگرنه فقیه ناچار است در امور اساسى و اصول اصلى مقلد باشد .
4) یکى دیگر از شرایط اجتهاد، آگاهى از علم «منطق» است چرا که هم خود فقه و هم علومى که پایه اجتهاد استشدیدا نیازمند استدلال است، زیرا همگى، علومى استدلالى و نظرى هستند و هر کدام مورد شک و شبهههاى بىشمارند و در چنین مواردى استدلالها - جز با ابزار منطق - ناقص خواهد بود .
5) از جمله شرایط بدیهى براى اجتهاد آگاهى از علم اصول فقه است، نیاز به علم اصول فقه، بسیار روشن و از بدیهیات است .
یگانه معیار و میزان معرفت مفاسد و خرابیها در فقه و بزرگترین و مهمترین شرط اجتهاد; «اصول فقه» است چنانکه عالمان زیرک، ماهر و محقق، که از آن بىبهره و غافل و مقلد نبودهاند، این نکته را بصراحتبیان کردهاند . این علم پدیدهاى نوظهور نیستبلکه در عصر حضور امامان معصومعلیهم السلام نیز رایجبوده است .
6) از جمله شرایط آگاهى به احادیث فقهى است .
7) یکى دیگر از شرایط، آگاهى به تفسیر قرآن کریم است .
8) شرط دیگر، شناخت و آگاهى از نظریات و فتاواى فقهى فقها و کتب استدلالى آنان است . لزوم این شرط بر هر کس، که اندکى هوش و ادراک داشته باشد، پوشیده نیست، چون اگر فقیهى بکلى از آن بىخبر بماند، اجتهاد و فتوا براى او ممکن نخواهد شد .
9) دانستن علم رجال نیز از جمله شرایط اجتهاد است تا اطمینان به سند روایات از نظر عدالت راوى، یا جبران ضعف سند حاصل شود و بتواند برخى را بر برخى دیگر ترجیح دهد . ما راز نیاز به این علم را مشروحا در رساله اجتهاد روشن نمودهایم .
10) یکى از اساسیترین شرایط، قوهقدسیه و ملکه تقواست (10) این شرط، پایه و اساس شرایط دیگر است زیرا اگر این شرط حاصل آید سایر شرایط نیز مفید خواهد بود و در پرتو آن از ادله و امارات و تنبیهات بهرهها عاید فقیه خواهد شد، بلکه با کوتاهترین اشارتى، به نارساییها و راه چاره و درمان توجه خواهد کرد .
بارى با کمترین عنایتبه نص، نیازمندى فقیه به شرایط مذکور جلوه گر و دانسته مىشود که براى بررسى نارساییهاى مساله فقهى و علاج آن چارهاى جز تحصیل این شرایط نیست و اگر این شرایط حاصل نشود نه تنبیه بدیهیات سود مىرساند و نه دلیل نظریات نفعى، چنانکه امروزه ما این نکته را به عیان مىبینیم .
آثار و لوازم قوه قدسیه
این شرط خود، حاوى چند نکته است:
اول) مجتهد نباید کجسلیقه باشد، زیرا کجسلیقگى آفتحواس درونى است . همانطور که گاهى حواس ظاهرى آسیب مىبینند; مثلا چشم بر اثر عارضهاى اشیا را غیر واقعى مىبیند یا به ذائقه و . . . آسیب مىرسد، شعور درونى و حواس باطنى هم در اثر کجسلیقگى آفتزده مىشود .
کجاندیشى دو گونه است:
الف) ذاتى;
ب) اکتسابى، که در پى عوارضى چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبههاى - که ناآگاهانه باعث عجب و خودمحورى مىشود - پدید مىآید . در این صورت نیز مانند فرض پیش نیروى درک انسان آسیب مىبیند . این شعور بیمار، همانند چشمى است که آنقدر به سبزى یا زردى نگریسته که تحت تاثیر همان رنگ قرار گرفته است و از آن پس هر چه مىبیند سبز یا زرد مىبیند . و گاهى ذائقه کسى بر اثر عارضهاى تلخ مىگردد، از آن پس هر چه را مىچشد تلخ مىیابد، وضع سایر حواس نیز همین گونه است .
راه شناخت کجاندیشى آن است که اندیشههاى خود را بر اجتهادها و برداشتهاى فقها عرضه کند، اگر دید فهم و اجتهادش با شیوه سایر فقها هماهنگ بود سپاسگزار خدا باشد و اگر دید با روش اجتهاد آنان مخالف است، نفس خویش را متهم کند نظیر کسى که اشیاء را به رنگ سبز مىبیند، تا افراد سالم به او خبر مىدهند که رنگ سبزى در کار نیست، باور مىکند که چشمش بیمار است .
ولى گاهى شیطان در دل او وسوسه مىکند که هماهنگى با فقها به منزله تقلید از آنان است و تقلید هم بر تو حرام و نقص است پس فضل و اجتهاد، راهى جز مخالفتبا فقها ندارد! وى در حالى در این وادى قدم مىنهد که خود نمىداند، بلکه شیطان فریبش داده و همانند کسى است که به بیمارى چشم یا اختلال ذائقه دچار شده باشد آنگاه اشخاصى به او خبر دهند که اینجا سبزى یا تلخى نیست، و او پاسخ دهد که من سبزى مىبینم و از شما تقلید نمىکنم! .
دوم) قوه قدسیه اقتضا دارد که فقیه، اهل مجادله نباشد که عاشق بحث و مجادله و متمایل به هو و جنجال باشد، و به صرف شنیدن مطلبى، برآن اعتراض کند یا براى آنکه فضل خود را به رخ بکشد یا از نیش زدن لذت ببرد و این و آن را با نیش آزرده سازد، چنانکه ما هر دو حالت را در بسیارى از افراد مىبینیم . چنین کسى نه به هدایت نزدیک است و نه حق را از باطل تمیز مىدهد بلکه بسا خطرناکتر از این را دیدهایم: برخى دانشمندان زاهدى که به عالیترین درجات زهد و فضل رسیدند ولى همین خصلت نکوهیده و ناشایسته موجب ویرانى اصول دینشان شد، چه رسد به فروع!
سوم) نباید لجوج و کینهتوز باشد . افراد زیادى را مىبینیم که اگر در ابتدا نظرى ارائه مىدهند یا از روى غفلت و یا تقلید و اشتباه سخنى مىگویند، براى اثبات درست و کامل بودنش پا فشارى، لجاجت و تحکم مىکنند و همانند غریقى که به هر گیاه خشکى مىچسبد، براى تتمیم یا تصحیح سخن خود به هر چیزى متمسک مىشوند . هدف اینان کشف و پیروى از حق نیستبلکه حق را تابع نظر خود قرار دادهاند .
این دسته هم همانند افراد مجادله گر، ره به جایى نمىبرند بلکه بسا مسائل بدیهى را نمىدانند و مدعى و مدافع خلاف بدیهیات مىگردند . کسانى که در بدیهیات چنین باشند در مسائل نظرى چگونه خواهند بود؟ تا چه رسد به مسائل ظنى - که به شک و وهم نزدیکتر است - و با کمترین قصور و تقصیرى پایههاى آنها فرو مىریزد و ویران مىشود; بخصوص آن دسته از ظنیاتى که از جهات گوناگون دستخوش شبهات چند جانبهاند که درمان و شبههزدایى از آنها شرایط فراوانى مىطلبد .
چهارم) لازمه داشتن ملکه قدسى آن است که هرگاه از نظر علمى کم و کاستى داشتخود راى نباشد نمونههاى فراوانى از طلاب نوسفر را دیدهایم که درنهایتبىمایگى و بىخبرى در اندیشه نپخته و ناقصشان مستبد و خودرایند; وقتى به کلمات مجتهدان بر مىخورند و در اثر بىسوادى و کوتهنظرى خود، منظور آنان را نمىفهمند، زبان به طعنه مىگشایند که از کجا و چرا چنین و چنان گفتید؟
اینان هر چه را خود نمىفهمند انکار کرده بر کلام مجتهدان سرسختانه خرده مىگیرند، دیگر نمىاندیشند که دست انسان در آغاز از دامن هر علم و حرفه و فنى کوتاه است همچنین به امور جزئى و آسان دسترسى ندارد چه رسد به امور کلى بزرگ و پیچیده . چنین کسى توجه ندارد که تا تلاش نکند و در جستجوى همان امر جزئى به رنج نیفتد همان را هم به چنگ نخواهد آورد . با این وضعیت چگونه انتظار درک امور مشکل و رسیدن به مرتبت والاى مجتهدان را دارد با آنکه هنوز در راى کوتاه خود تردید نکرده و براى درک و تحصیل نظریه مخالف خود نکوشیده است . او نمىداند که «نابرده رنج گنج میسر نمىشود» و «هر که با جدیت چیزى را بجوید، مىیابد» و «هر که همواره درى را با اصرار بکوبد بالاخره گشوده مىشود» .
او نمىداند که اگر در فراگیرى حرفهاى هر چند ابتدایى و ساده یا امرى جزئى تا به استاد دل نبندد و با تمام وجود در خدمتش نباشد، با خودرایى و استبداد هیچگاه همان را نیز یاد نمىگیرد و تا آخر در اولین پله ناتوانى در مىماند .
این وظیفه طلبه است، اما مجتهد نیز باید در اولین برداشتخود، مستبد نباشد بلکه اهل تامل و شک علمى باشد .
پنجم) نباید دچار حدت ذهن افراطى باشد که بر سر هیچ فتوا و تصمیمى پابر جا نماند و مانند اصحاب جربزه به هیچ چیز جزم پیدا نکند .
ششم) آنقدر کودن و کند ذهن نباشد که متوجه دقایق و مشکلات نشود و هر چه بشنود بپذیرد و به سمت هر گویندهاى متمایل گردد، بلکه ضرورى است داراى حذاقت، مهارت، فطانت و بینشى باشد که حق را از باطل جدا سازد، فروع را به اصول برگرداند و بداند هر مساله نو و مورد نیاز را از چه ریشهاى باید بر گرفت . و نیز باید بتواند مسائل اصول فقه را در آیات و روایات و غیره پیاده کند و جایگاه، کاربرد، اندازه و کیفیت آن را بداند .
× هفتم) چنان نباشد که عمرى در علومى که روش آنها غیر از فقه است همانند کلام، ریاضى و . . . فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد چنین کسى به سبب انس و الفتبه شیوه همان علوم، فقه را ویران مىکند .
امثال این افراد را زیاد دیدهایم که با وجود استعداد سالم و سرشار، به لحاظ انس به دیگر علوم موجب خرابى فقه شدند .
هشتم) به توجیه و تاویل آیه و حدیث آنقدر دل نبندد که معانى تاویلى در نظرش، همسان ظاهر نص و مانع اطمینان به معناى ظاهر حدیث و آیه شود چنانکه این را هم از برخى دیدهایم . همچنین براى توجیه ادله، خویشتن را به تکثیر احتمال عادت ندهد که چه بسا ذهن را تباه مىکند .
نهم) در فتوا دادن جسور نباشد نظیر برخى پزشکان که در نهایتبىباکى و جرئتند و در اثر آن، بیماران زیادى را به کشتن مىدهند برخلاف پزشکان محتاط .
× دهم) در ابراز احتیاط نیز زیاده روى نکند، این نیز چه بسا فقه را ویران کند چنانکه از بسیارى از کسانى که در احتیاط افراط مىکنند دیدهایم بلکه از تمام کسانى که در احتیاط افراط مىکنند فقاهتى ندیدیم نه در مقام عمل براى خویش و نه در مقام فتوا براى دیگران .
نیز باید دانست که علوم معانى، بیان، بدیع، حساب، هیئت، هندسه و طب از علومى هستند که در تکمیل اجتهاد نقش دارند .
جمعى چون سید مرتضى، شهید ثانى، شیخ احمد بن المتوج بحرانى، علم معانى، بیان و بدیع را نیز از شرایط اجتهاد دانستهاند .
بسا به جهت فصاحت و بلاغتحدیثى، یقین پیدا شود که آن کلام از امامعلیه السلام است; از این نظر شاید معانى و بیان، بلکه بدیع نیز در اجتهاد تاثیر داشته باشد .
بعضى از مسائل علم هیئت نیز گاه در شرایط اجتهاد شرط است مانند مسائل مربوط به قبله و اینکه ایام ماه ممکن استبراى بعضى 28 روز و براى برخى دیگر 31 روز باشد .
البته از همه این علوم آن مقدارى شرط اجتهاد است که مورد نیاز و ضرورى باشد . گرچه همین قدر هم بدون اطلاع بر همه مباحث آن علوم، به دست نخواهد آمد ولى روشن است که آگاهى اجمالى کفایت مىکند و نیازى به صرف عمر فراوان در تحصیل مهارت کامل در آن علوم نیست .
خاتمه
با توضیحاتى که دادیم زیان نشناختن و رعایت نکردن شرایط مذکور آشکار شد ولى در شناخت این شرایط نیز آفاتى هست که باید از آنها پرهیز کرد و غافل نبود، و آن آفات چند جهت است:
الف) بسا به سبب انس شدید به مقدمات و اعتماد و استناد به آنها، از قرینههاى حدیث غفلت مىشود بخصوص اگر قرینه مخفى باشد بر شخص غافل پوشیده مىماند، مثلا در علم اصول ثابتشده: «مفهوم وصف حجت نیست» ولى در احادیث زیادى بهخاطر خصوصیت مورد و مقام، همین مفهوم وصف، معتبر و حجت است زیرا مىدانیم که تعلیق حکم بر وصف، اشعار و اشاره به علتبودن آن وصف دارد و اشعار به علیتبه هر حال همهجا هست . حال اگر آن اشعار به جهتخصوصیت مقام، تقویت گردد ظهور قابل توجهى بهدست مىآید گرچه هر کدام از خصوصیت مقام، یا اشعار اگر تنها باشد کفایت نمىکند . ولى با ضمیمه شدن آن دو، ظهور کافى پیدا مىشود; بلکه گاه قرینه در نهایت روشنى است و در عین حال همان حالت غفلت عارض مىشود مثل آنچه در صحیحه «فضیل» در باره خیار حیوان آمده است، وى مىگوید:
به امامعلیه السلام گفتم: شرط در خیار حیوان چیست؟ فرمود: ثلاثة ایام للمشتری (خریدار حیوان سه روز اختیار فسخ دارد) پرسیدم: در غیر حیوان چطور؟ در پاسخ فرمود: البیعان بالخیار مالمیفترقا (خریدار و فروشنده تا از یکدیگر جدا نشدهاند حق فسخ، دارند) . با آنکه اختصاص حق خیار فسخ به مشترى، در این روایت گویا صریح است، اما همین معنا، در پس پرده آن قاعده اصولى - که مفهوم وصف حجت نیست - پنهان مىماند; وضع سایر قواعد اصولى، صرفى، نحوى و . . . نیز به همین منوال است .
ب) پس از آشنایى با علوم پایه، گاهى نسبتبه تکرار، مراجعه، مباحثه و تحصیل مهارت کامل، شدیدا دلبسته و علاقهمند مىگردد و بسا آن را لازم و واجب مىپندارد تا آنجا که عمرش را در تکرار و مباحثه همان علوم صرف مىکند از این رو مىبینیم غالب طلاب به درجه اجتهاد نمىرسند بلکه مرگشان فرا مىرسد در حالى که بعضا نحوى یا صرفى یا منطقى یا کلامى و . . . شدهاند چنین کسى تمامى عمر را در تحصیل یکى از مقدمات اجتهاد صرف کرده با آنکه خود فقه نیز مقدمهاى استبراى «عبادت» که به خاطر آن خلق شده است . عجیبتر آنکه اینان همه عمر را در ریاضیات، حساب و . . . به هدر مىدهند بدین بهانه که روزى در فقه فایده و سودى دهد؟ و بسا در اواخر عمر به فقه مىپردازند که عادتا در پایان پیرى حتى فراگیرى یک فن یا علم بسى دشوار استخصوصا هنگامى که - به سبب انس با شبهات و احتمالات فلسفى، کلامى و غیره - . . . ذهن آشفته و مشوش شده باشد . از اینرو گاهى لب به سخنانى مىگشایند که یک فقیه بىنهایت از آن ناراحت و مشمئز مىگردد، چرا که آنان با سبک و روش فقها آشنا و مانوس نیستند و صرفا با هر احتمالى که به ذهنشان آید به ادله فقهى اشکال و اعتراض مىکنند، این است که یک مساله فقهى هم برایشان ثابت نمىشود . و چه در کار خود و چه در بیان مسائل براى مردم; از مدار فتواى فقها خارج مىشوند .
×
همچنین ضرورى استبرههاى از عمر در تهذیب اخلاق سپرى شود زیرا گفتیم که داشتن قوه قدسیه شرط اجتهاد است; و مىدانیم که علم خصوصا فقه نورى است که خدا در دل هر که بخواهد مىافکند و نور هم بر دل فرومایه نمىتابد .
باید توجه داشت که صرف همه عمر در علوممقدماتى که یاد کردیم مانع تهذیب بلکه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلى خواهد شد .
پىنوشت:
1) کفایةالاصول، ج 2، باب اجتهاد و تقلید .
2) قاموس الرجال، ج 1، ص 97 .
3) قاموس الرجال، ج 4، ص 456 .
4) وحید بهبهانى، ص 90، نقل از لؤلؤة البحرین ذیل شرح حال ملامحمد امین .
5) همان مدرک .
6) وحید بهبهانى ، ص 91 .
7) وحید بهبهانى، ص 145 - 148 .
8) وحید بهبهانى، ص 146 .
9) این را در شرط مطرح کرده است .
10) قوه قدسیه به وسیله جهاد با نفس و خودسازى و دعا و تضرع وزارى به درگاه خداى متعال و مددخواهى از ارواح مقدس معصومانعلیهم السلام و ارواح پاک فقیهان، به دست مىآید . وقتى که رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاک که در پیشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحکم شود، درهاى فیض و کمالات به روى او گشوده مىشود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دریادلى نصیب وى مىگردد، زیرا که علم نورى است که خدا در دل هر کس بخواهد مىتاباند .
آنچه در مورد ضرورت قوه قدسیه ذکر شد براى من به تجربه ثابتشده است مباد! که از فقها دلگیر و متنفر شوى و به خود محورى گرایش یابى که این کار موجب محرومیت از رسیدن به درجه فقاهت و فرو افتادن در وادى حیرت و جهل و ضلالت است، چنانکه به عیان دیده ایم .
(ملاحظات الفرید على فوائد الوحید، ص 356 - 357).