نگرشی بر اندیشههای حضرت امام خمینی(س) /صلح با اشغالگران واقعگرایی یا انتحار؟
آرشیو
چکیده
متن
پیرامون ریشههای بحران منطقه خاورمیانه، دیدگاههای متفاوت و بعضاً متضادی در عرصه جهانی وجود دارد. بسیاری از پژوهشگران، تاریخنگاران و دانشمندان علوم سیاسی، علل و عوامل بحران مذکور در قرن حاضر را، ناشی از سوء تدبیر، رخوت. سهلانگاری، سطحینگری، قدرتطلبی و بعضا وابستگی برخی از رهبران، روسا و سلاطین عرب دانسته و معتقدند که عدم درک صحیح شرایط سیاسی در مقاطع مختلف تاریخی، فقدان استقلال در اتخاذ تصمیم و ناتوانی در شناخت درست واقعیتها از سوی این جماعت موجب شده است که آنها پیوسته بمثابه «جاده صافکن» خصم مهاجم و متجاوز عمل نمایند.
بر اساس دیدگاه فوق، اگر چه رژیم غاصب اسرائیل در قلب جهان اسلام بلحاظ ناهمگونی و تضاد حقوقی این رژیم نامشروع و با ساختار تاریخی، سیاسی، فرهنگی و بویژه اعتقادی منطقه موجبات پیدایش بحران خاورمیانه را فراهم ساخته است و از سوی دیگر جانبداری و روابط استراتژیک برخی دول استکباری، خصوصاً آمریکا و انگلیس با صهیونیسم جهانی بعنوان بازیگران اصلی قابل انکار و کتمان نیست، اما مواضع، نگرش، عملکرد و نقش غیرمسئولانه و نابخردانه آن دسته از روسا و پادشاهان ممالک عربی (که ذکرشان گذشت) تأثیر بسزایی در پیدایش و تداوم موجودیت نامشروع رژیم صهیونیسی و فراتر از آن گستاخی صهیونیستها در تعقیب استراتژی «اسرائیل بزرگ» به پهنه «نیل تا فرات» داشته است.
تکاپوی گسترده و وقفهناپذیر، سران، رهبران و بانیان اندیشه صهیونیستی، جهت اشغال فلسطین و ایجاد استقرار رژیم صهیونیستی در این سرزمین مقدس، علنیتر شدن اهداف فوق پس از برگزاری اولین کنگره صهیونیسم جهانی در شهر بال سوئیس در سال 1897 توسط تئودور هرتصل، برنامهریزی برای انتقال یهودیان نقاط مختلف جهان به سرزمین فلسطین (به شکلی که آمار یهودیان فلسطین از 4هزار نفر در سال 1850 به رقمی در حدود 50 تا60 هزار نفر در سال 1920، 700 هزار نفر در سال 1948 و 1450000 نفر در سال 1952 افزایش پیدا کرد) صدور بیانه معروف بالغور در سال 1917 و اعلان موافقت انگلستان برای «تاسیس یک موطن ملی برای مردم یهود در فلسطین» و به عبارتی واضحتر، تشکیل رژیم صهیونیستی، از طریق این بیانیه، مجموعاً، اگر چه اعتراضات و عکسالعملهای وسیعی را در میان اعراب مسلمانان ممالک اسلامی برانگیخت، اما بسیاری از روسا و مدعیان رهبری اعراب جز در چارچوب مطامع و رویاهای شخصی و قبیلهای خود هیچگونه برخورد جدی و اصولی با قضایای فوق نکردند.
پوشیده نیست که «شریف حسین» و خاندان او، از جمله فرزندانش، «فیصل» و «عبدالله» با رویای طلایی حکومت بزرگ عربی، از هیچ کوشش و خدمتگذاری در راستای اهداف و برنامههای استعمار انگلیس در خلال جنگ اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی دریغ نورزیدند، حتی دو اشغال بیتالمقدس توسط انگلستان به سرکردگی «آلنبی» ژنرال یهودی صهیونیست، فیصلبن شریف حسین بعنوان فرمانده «لژیون عرب» نقش اساسی و عمدهای را ایفا کرد.
زمانی که مفاد قرارداد محرمانه «سایکس-پیکو» (بین فرانسه و انگلستان درباره وضعیت اینده سرزمینهای منطقه به امضاء رسیده بود) افشا شد، خاندان شریف حسین اگرچه آنرا مغایر و متضاد با وعدههای قبلی انگلستان و توافقهای پنهانی آنها با استعمار انگلیس پنداشتند، اما جز ارسال نامههای گلایهآمیز، عکسالعمل اساسی و منطقی دیگری از خود نشان ندادند.
پس از صدور بیانیه بالغور که آن نیز مغایر وعدههای انگلستان و توافق قبلی آنها با این خاندان بود شریف حسین طی نامهای، خواستار توضیح حکومت انگلیس در این رابطه شد، که پاسخ انگلیسیها چنین بود»... در رابطه با فلسطین نیز ما بر آن هستیم که هیچیک از مردم (عرب و یهود) تابع و زیردست دیگری قرار نگیرد... از آنجا که افکار عمومی یهودیان جهان طرفدار بازگشت یهودیان به فلسطین است و چون این افکار عمومی یک عامل دائمی دراین مورد خواهد بود و دولت اعلیحضرت نیز از تحقق این آرزو طرفداری میکند، مصم است... مانعی بر سر راه تحقق این آرمان ایجاد نشود.»
با توجه به مواضع روشن و صریح انگلستان و تلاشهای آشکار و رسمی صهیونیستها برای غصب فلسطین، بویژه از طریق سیاسی، فیصل پسر شریف حسین که به نمایندگی از اعراب سوریه، فلسطین و حجاز به کنفرانس صلح پاریس در سال 1919 شرکت کرده بود، پس از مذاکرات مختلف با رهبران صهیونیست، توافقنامهای را با «وایزمن» یکی از رهبران صهیونیسم جهانی به امضاء رساند، که در آن بطور آشکار از آرمان صهیونیستی برای اشغال فلسطین جانبداری و حمایت کرد. در بخشی از این توافقنامه 9 مادهای که در ژانویه 1919 (زمستان 1497) توسط طرفین به امضاء رسید آمده است: «... ماده3: بهنگام تدوین قانون اساسی و تأسیس دولت فلسطین، اقداماتی باید اتخاذ شود که اجرای اعلامیه دوم نوامبر1917 حکومت بریتانیا (بیانیه بالغور) را بهترین
و کاملترین وجه تضمین کند. ماده 4– تمامی اقدامات لازم برای تشویق مهاجرت یهودیان به فلسطین در سطح وسیع و اسکان مهاجران یهود در این سرزمین از طریق ساختن آبادینشینها و بارور کردن سریع خاک صورت خواهد گرفت..... ماده 7– سازمان صهیونیستی ارسال کمیسیونی از متخصصان برای بررسی امکانات اقتصادی کشور و گزارش بهترین شیوهها و وسایل تحول آنرا پیشنهاد میکند....
بیتردید عملکرد و کارنامه «فیصل» بعنوان یک فرد ارزش مطالعه و بررسی ندارد. اما از آنجا که وعدهها، مکتوبات و توافقنامههای امضاء شده از سوی او، بعنوان رهبر و نماینده اعراب و ممالک عربی تأثیر و نقش بسزایی دراینده جغرافیای سیاسی خاورمیانه داشته است، بیفایده نیست تا نمونه دیگری از شاهکارهای این رهبر واقعگرای(!) عرب بعنوان اوراق سیاه تاریخ خاورمیانه، مورد مطالعه قرار گیرد.
نماینده اعراب در کنفرانس صلح پاریس، یعنی فیصل بن شریف حسین، در ماه مارس 1919 طی مکاتبهای، با یکی دیگر از نمایندگان صهیونیسم جهانی مینویسد: مستر فرانگفورتر عزیز! میخواهم از این فرصت، یعنی اولین تماس خود با صهیونیستهای آمریکایی استفاده کرده و آنچه را که غالبا به دکتر وایزمن (صهیونیست) در عربستان و اروپا گفتهام به استحضار شما برسانم. ما احساس میکنیم که اعراب و یهودیان از لحاظ نژادی خویشاوند (پسر عمو) هستند... و برحسب تصادف نخستین گام را به جانب رسیدن به آرمانهای ملی خود برداشتهاند. ما اعراب به ویژه تحصیل کردههایمان، با عمیقترین احساس همدردی به جنبش صهیونیستی نگاه میکنیم. هیئت نمایندگی ما در پاریس از طرحها و پیشنهادتی که سازمان صهیونیستی به کنفرانس صلح تسلیم کرده است کاملاً آگاه میباشد. این طرحها و پیشنهادات از نظر ما معتدل و مناسب هستند و تا آنجا که به ما مربوط میشود. حداکثر تلاش خود را برای کمک به آنها مبذول میداریم و آرزومندیم که یهودیان یک موطن بسیار مناسب و خوشایند داشته باشند.
فیصل در ادامه این نامه ضمن اشاره به روابط بسیار نزدیک خود و همقطارانش با رهبران و سران صهیونیسم جهانی و اهداف مشترک آنها و ضرورت همکاری اعراب و صهیونیستها اظهار امیدواری کرده است تا اختلافات جزئی(!) و نه اصولی طرفین که قابل تعدیل میباشد هرچه زودتر حل گردد. قابل توجه اینکه، فرانگفورتر، نماینده صهیونیستهای آمریکا و سازمان صهیونیسم جهانی، پس از دریافت نامه فیصل و آگاهی نسبت به نگرش مدعیان رهبری اعراب و همگرایی آنها نسبت به اهداف صهیونیسم در منطقه، آنچنان متحیر شده و به وجد میاید که با ارسال پاسخ، از طریق نامه ضمن تشکر و قدردانی از علایق صهیونیستی فیصلبن شریف، با ابراز خوشحالی تمام این قبیل رهبران عرب را پشتیبان و جانبدار ثابت قدم استراتژی صهیونیسم در منطقه قلمداد میکند. آنچنانکه در بخشی از نامه فرانگفورتر صهیونیست به فیصلبن شریف حسین آمده است: «... از اعمال و اظهارات گذشته شما پی بردیم که جنبش صهیونیستی و به عبارت دیگر اهداف ملی مردم یهود از حمایت مردم عرب که شما سخنگویشان هستید برخوردار بوده است.
سازمان صهیونیستی اکنون این اهداف را بعنوان طرحها و پیشنهادات قاطع به کنفرانس صلح ارائه داده است. ما براستی خوشحالیم که شما این طرحها و پیشنهادات را «معتدل و مناسب» قلمداد میکنیم و شما را حامی ثابت قدم تحقق آنها میبینیم...»
همسویی و همگرایی، مدعیان رهبری اعراب با صهیونیستها و قدرتهای حامی جنبش صهیونیستی اگر چه هیچگاه متوقف نبوده است، اما تنها در صدور بیانهها، ارسال نامههای متعدد و مذاکرات پشت پرده و امضاء توافقنامهها و قراردادهای محرمانه نیز خلاصه نشده است بلکه جماعت فوق حتی در معارضه با ملل مسلمان و عرب معترض منطقه و فراتر از آن، خاموش ساختن شعلههای خشم و قیام اعراب مسلمان، که به دفاع از دین و میهن، ناموس، شرف، عزت و سرزمین اسلامی خویش بپا خاسته بودند، نیز کوتاهی و درنگ نکردهاند. عدم تائید قیامها و خیزشهای مسلحانه اعراب مسلمان علیه اشغالگران، از جمله گروه عزالدین قسام، از سوی ایندسته از مدعیان رهبری اعراب، توطئه فرونشاندن و متوقف ساختن انقلاب و قیام بیسابقه و طولانی ملت فلسطین در سال 1936، که به مدت 6 ماه بطور مداوم و گسترده طول کشیده بود، توسط شاه عبدالعزیز سعودی، نوری سعید عراقی و ملک عبداللهبن شریفحسین، با تبانی سازمان صهیونیسم جهان و حکومت انگلستان، تنها نمونههای کوچکی، از اسناد فراوانی است که نشانگر شیوههای رفتاری و عملکردهای جماعتی از سران و سردمداران عرب نسبت به مساله فلسطین و غده سرطانی صهیونیسم است، که در آرشیوهای سیاسی سازمان صهیونیسم جهانی، انگلستان و دیگر قدرتهای جهانی و اعراب، بایگانی شده است.
حمایت و همگونی این دسته از به اصطلاح رهبران عرب با برنامههای سازمان صهیونیسم جهانی و قدردانی متقابل رهبران و نمایندگان صهیونیسم از آنها، در مقاطعی از تاریخ رخ میداد که صهیونیستها، پروایی از اعلان اغراض واقعی خود در منطقه نداشتند.
اندیشه صهیونیستی کوچ یهود به فلسطین و تأسیس رژیم صهیونیستی، با پوشش عباراتی موهوم، افسانهای و در عین حال فریبنده، تحت عنوان «حق تاریخی»، «حق مذهبی» و «سرزمین موعود» با تلاشی بیوقفه در ابعاد سیاسی، مالی و تبلیغاتی برای جذب یهودیان و کوچاندن آنها به فلسطین، از هیچ وسیله و فرصتی دریغ نمیورزید.
در سال 1899 (1278شمسی) یعنی دو سال پس از برگزاری اولین کنگره صهیونیسم جهانی و آشکار شدن اهداف جنبش صهیونیستی، «دیوید تریج» به تئو دور هرتصل نوشت: «باید عبارت فلسطین بزرگ یعنی فلسطین و سرزمینهای مجاور آن در برنامه «بال» گنجانده شود. زیرا شما قادر نخواهید بود میلیونها یهودی را در سرزمینی به مساحت 25 هزار کیلومتر مربع جمع آورید»
در همین راستا، در سال 1933 (1302 شمسی) از سوی سازمان صهونیسم جهانی نقشهای آشکار و افشا شد که بر اساس آن محدوده جغرافیایی «دلتای مصر واقع در رود نیل و دریای سرخ و سراسر خاک فلسطین، لبنان و سوریه، اردن، عراق و شبه جزیره عربستان» جز قلمرو «اسرائیل بزرگ» اعلام شده بود.
اعلان و افشای این قبیل، طرحها، نقشهها، نظرات چون مجموعه «پروتکلهای زعمای صهیونی» اگر چه از سوی محافل سیاسی و ارتجاعی و روشنفکران فرنگزده و فرهنگباخته در جهان اسلام و عرب، با عنوان «اسناد جعلی و دروغین»، «افسانه ساختگی» و...، همیشه به تمسخر و بعضا هیچ گرفته میشد، اما از ناحیه صهیونیستها با جدیت تمام تعقیب، و به عنوان یک برنامه و استراتژی مدون از اهمیت ویژهای برخوردار بود.
به اعتقاد برخی از پژوهشگران و مورخان، پیدایش جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی، مرزبندیهای جدید جغرافیایی، اشغال فلسطین از سوی انگلستان، تهیه و تصویب لایحه قیمومیت فلسطین در سال1922 (1301 شمسی) تماما محصول و ثمره تلاشی بود که صهیونیستها طبق برنامه آنرا دنبال میکردند.
بر اساس دیدگاه فوق، بر گماری افرادی چون «هربرت ساموئیل» صهیونیست (از یهودیانی که در چند کابینه حکومت انگلستان زیر بوده است) به عنوان کمیسر عالی یا فرماندار کل فلسطین و فراهمسازی زمینههای لازم و مساعد برای واگذاری اراضی فلسطین و مراکز حساس و اساسی اداری و نظامی به صهیونیستها در این مقطع، یعنی تا زمان پایان مهلت سرپرستی در ماه مه 1948
(اردیبهشت 1327 شمسی) و نیز وقوع جنگ جهانی دوم و مسأله آلمان نازی و پیدایش جو و تبلیغات صهیونیسم پسند «یهودستیزی» تحت عنوان «آنتی سمیتیسم» که موجب انتقال صدها هزار یهودی در خلال چند سال، به فلسطین گردید، تماما طرحهای مسلسلی بود که با نفوذ و نقش اصلی صهیونیستها تدارک دیده شده و به معرض اجرا گذارده میشد.
نفوذ صهیونیستها در انگلستان و تبانی حکام انگلیسی با آنها، شرایط را طوری آماده ساخت که در تاریخ 14/مه/1948 (اردیبهشت1327شمسی) یعنی یک روز قبل از زمان پایان قیمومیت انگلستان بر فلسطین، «بن گوریون» صهیونیست تاسیس رژیم نامشروع «اسرائیل» را رسماً اعلام نمود.
بسی قابل تعمق است که، وقتی تاسیس رژیم نامشروع صهیونیستی اعلام شد که صهیونیستها پس از قریب یک قرن تلاش و تکاپو، هنوز نتوانسته بودند در مقابل مقاومتهای وصفناپذیر اعراب مسلمان فلسطینی، بیش از 5 درصد از اراضی فلسطین را اشغال نمایند، لیکن با این حال رژیم جدیدالتاسیس و غاصب صهیونیستی، بلافاصله از سوی آمریکا و شوروی و سپس انگلستان و سازمان ملل به رسمیت شناخته شد.
صهیونیستها تا این تاریخ، اگر چه نسبت به نتایج بدست آمده اظهار رضایت میکردند. و آنرا مطلوب میپنداشتند، اما با توجه به استراتژی مدون خویش در منطقه، اشغال سرزمینهای فوقالذکر را تنها بخشی از ایدآلهای صهیونیستی تلقی میکردند. بنابر این با استفاده از فرصت بدست آمده در اولین مناقشه «اعراب و اسرائیل» در سال 1948 (1327)، توانستند بیش از 78 درصد از اراضی فلسطین را اشغال و بیش از یک میلیون فلسطینی را قتلعام آواره و از شهرها و روستاها و اماکنشان اخراج و املاک و اراضی آنها را تصرف و میان خود تقسیم نمایند.[40]
فقدان انگیزه جدی و قاطع در میان سران و روسای کشورهای عربی برای مبارزه با اشغالگران صهیونیست از یک طرف، حمایت همه جانبه و گسترده نظامی، مالی و سیاسی قدرتهای جهانی، به ویژه آمریکا از رژیم صهیونیستی، باعث آن شد، تا دول عربی، بجای تلاش و مبارزه جهت باز پسگیری سرزمینهای اشغالی فلسطین و تنبیه و دفع متجاوز، به پذیرش آتشبس تن دهند.
بطوریکه کشور مصر در فوریه 1949 (زمستان 1327) لبنان و اردن در مارس و آوریل سال بعد و سوریه در ژوئیه همان سال قرار داد آتشبس را امضاء و پایان جنگ را اعلام و تلویحا و به عبارتی عملاً بر موجودیت رژیم صهیونیستی صحه گذاردند.
اشغالگران اگر چه قسمت اعظم سرزمین فلسطین را تا آن زمان تحت سلطه خویش در آورده بودند، اما رخوت حاکم بر دول عربی از یک سو و تعقیب استراتژی توسعهطلبانه از طرف صهیونیسم جهانی از سوی دیگر، موجب آن میگردید تا آنها همچنان مرزهای آتشبس را ناقص بدانند. «استیون گرین» محقق آمریکایی در کتاب جانبداری (روابط سری آمریکا و اسرائیل) مینویسد:
«بنگورین خطوط آتشبس را موقتی میپنداشت. وی امیدوار بود که بزودی چند میلیون یهودی وارد اسرائیل شود. این یهودیان به زمینهای جدیدی احتیاج داشتند.... استراتژی بنگوریون. حفظ برتری نظامی اسرائیل و هدفش توسعه خاک اسرائیل بود.»
بنابراین با اینکه اشغالگران پایههای موجودیت رژیم خویش را محکم و تثبیتشده تلقی میکردند. اما بلحاظ ماهیت تجاوزگرانه و استراتژی از پیش طراحی شده سازمان صهیونیسم جهانی، پیوسته در صدد تضعیف و ناتوان ساختن بنیه نظامی و مالی و روانی کشورهای عربی بودند، و در این راستا مصر را بعنوان یکی از عمدهترین کشور اسلامی و عربی نشانه گرفتند. زیرا تصورشان بر این بود که با خارج ساختن مصر از دایره مبارزه، کشورهای دیگر به تنهایی قادر به مقابله با رژیم صهیونیستی نیستند، لذا به بهانه ملی شدن کانال سوئز از سوی جمال عبدالناصر، در سال1956 (1335شمسی) قوای مشترک فرانسوی، انگلیسی و «اسرائیلی» پس از تبانی محرمانه سه جانبه به منظور انهدام امکانات نظامی و اقتصادی مصر، یورش وحشیانهای را از طریق هوا، دریا و خشکی علیه کشور مصر آغاز و خسارات نظامی، مالی و جانی فراوانی به این کشور تحمیل کردند. این جنگ اگر چه از لحاظ ارضی، دستاوردی برای اشغالگران به همراه نداشت، اما با این زمینهسازی، صهیونیستها توانستند، یازده سال بعد، در جنگ 6 روزه ژوئن1967 (1346شمسی) صحرای سینا، بلندیهای جولان، نوار غزه، کرانه غربی رود اردن بانضمام تمام شرق بیتالمقدس را، اشغال و به زعم خویش، به بخشی دیگر از استراتژی صهیونیسم جامه عمل پوشانده و دست یابند.
با برقراری آتشبس و صدور قطعنامه 242 از سوی شورای امنیت سازمان ملل، اگرچه جنگ خاتمه یافت و موجودیت رژیم صهیونیستی مجدداً مورد تائید قرار گرفت، اما هیچگونه تلاش واقعی بمنظور آزادسازی سرزمینهای اشغالی و خروج اشغالگران صهیونیست از سرزمینهای اشغالی لااقل بعد از جنگ سوم صورت نگرفت.
در جنگ رمضان یا اکتبر 1973 (1352 شمسی) نیز هر چند پس از سقوط دژ به اصطلاح دفاعی و غیرقابل تسخیر(!) «بارلو» اسطوره شکستناپذیری رژیم صهیونیستی باطل گردید لیکن با پذیرش آتشبس و صدور قطعنامه 338 شورای امنیت و تأکید آن بر مفاد قطعنامه242، نه تنها گامی فراتر از تائید مجدد حاکمیت رژیم صهیونیستی بر فلسطین برداشته نشد که به عکس زمینههای لازم برای بدام انداختن مصر مهیا شد.[41]
تردیدی نیست که صهیونیستها، هیچگونه صلحی را در راستای اهداف خویش در منطقه، ممکن و مطلوب نمیپندارند، زیرا معتقدند که تنها، انگشت بر ماشه میتواند تداوم حیات و موجودیت آنها را در منطقه تضمین و اهدافشان را پیش ببرد. با این حال از دیدگاه آنان، هدف وسیله را توجیه خواهد کرد.
بر همین اساس پس از جنگ 1973 (1352) با پادرمیانی و وساطت «کسینجر» دلال معروف صهیونیست، سادات بعنوان رئیس یک کشور بزرگ عربی و اسلامی بدون هیچ شرط و امتیازی در نوامبر 1977 (1356شمسی) به فلسطین اشغالی سفر کرد و دستهای ناموفق به خون سران و رؤسای رژیم اشغالگر قدس و کنستنشینان جنایتپیشه صهیونی را فشرد و طی سخنرانی در پارلمان رژیم صهیونیستی با بیشرمی تمام تأکید کرد: «من به اسرائیل آمدهام تا موانع ترس بیاعتمادی و سوءتفاهم را از بین ببرم». سادات با بیان اینکه «اسرائیل یک واقعیت مسلم شناخته شده از سوی همه جهانیان است.» افزود: «درست است که در گذشته کشورهای عرب موجودیت اسرائیل را نفی کردهاند ولی امروز ما آمادهایم تا با شما در منطقه همزیستی داشته باشیم.»[42]
اولین دستاورد سفر سادات برای اشغالگران صهیونیست، از دید روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز در همان روز چنین بود: «اسرائیل و موجودیتش از این برجستهتر نمیتوانست پذیرفته شود.» سادات اگر چه پس از آن مذاکرات متعددی با صهیونیستها و سرانشان بویژه در اسماعیلیه مصر داشت، اما امضاء توافقنامه کمپدیوید با مناخیم بگین نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی به وساطت جیمی کارتر رئیس جمهور موقت آمریکا در سپتامبر 1978 (1357) و بدنبال آن امضاء قرارداد کمپدیوید در مارس سال 1979، مهمترین فرار سازش و تسلیمطلبی سادات و خیانت او به آرمان مسلمانان بویژه فلسطینیان بود.
رژیم غصب «اسرائیل» امضاء قرارداد کمپدیوید از سوی سادات را بعنوان دستاورد بزرگی برای خود ثبت نمود، زیرا از این طریق، با یک کشور بزرگ عربی و اسلامی روابط دیپلماتیک برقرار کرد و این، خود مقدمهای برای نفوذ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در یک سرزمین اسلامی است.[43]
از دگر نتایج این قرارداد ذلتبار، خروج مصر از گردونه مبارزه و جنگ احتمالی با اشغالگران صهیونیست و مهمتر از آن عدم حمایت از آرمان آزادی سراسر خاک فلسطین از سوی حکام مصر بود که عملاً در کمپدیوید تضمین شده بود.
ایجاد شکاف و اختلاف در جهان عرب پس از عقد قرارداد کمپدیوید، تضمین عملی و امتیاز دیگری مبنی بر عدم توانایی و قدرت شروع جنگ از سوی کشورهای عربی علیه اشغالگران بمنظور دفاع و حراست از سرزمینهای اسلامی و بازپسگیری آنها، بود که رژیم مصر آنرا پیشکش صهیونیان نمود.
از سوی دیگر کمپدیوید قبح مذاکره، رابطه و شناسایی رژیم صهیونیستی را در اذهان سازشکاران زدود و سرفصل گرایش ارتجاع عرب به سوی مصلح و همزیستی مسالمتآمیز(!) با صهیونیان اشغالگر گردید.
پس از پیوستن سادات به این روند ذلتبار و خائنانه، رژیم مصر از سوی جهان اسلام و عرب طرد گردید. مقر اتحادیه عرب از قاهره به تونس منتقل شد. کشورهای عرب روابط خود را با رژیم مصر قطع کردند. ولی سادات با لحنی که خشم او را پنهان نمیکرد ضمن سرزنش دولتمردان عرب بصراحت اعلام کرد که: آنها یعنی حکام عرب نیز چون او تمایل به برقراری رابطه و امضای صلح با «اسرائیل» و شناسایی آن را دارند، اما جرأت، شهامت و توانایی بیان علنی آنرا ندارند.
سخنان سادات در آن مقطع اگر چه از روی عصبانیت ابراز میشد و به تعبیر برخی از آگاهان سیاسی، ناشی از خشم او بود، اما گذشت زمان پردهها را کنار زد، زیرا چندی پس از اعدام انور سادات رئیس رژیم مصر، توسط
جوانان مسلمان مصری بجرم خیانت به آرمان مسلمین و با توجه به تأکید مکرر «حسنی مبارک» جانشین او مبنی بر پایبندی نسبت به قرارداد کمپدیوید و ادمه مشی صهیونیستی سادات بتدریج قبح ظاهری ارتباط با رژیم کمپدیویدی مصر از میان دولتمردان و سیاستمداران جهان عرب رخت بر بست و حتی برخی از شخصیتهای سیاسی و رهبران دول عربی، اخراج مصر را از اتحادیه عرب یک اشتباه عنوان کردند و دبیر کل اتحادیه عرب (شاذلی قلیبی) بصراحت اعلام داشت که: اخراج مصر از اتحادیه عرب یک خطای سیاسی بوده است. مهمتر از آن صهیونیستها بازگشت مصر را یک فرصت طلایی پنداشته و «اسحاق شامیر» نخستوزیر رژیم صهیونیستی در مرداد 1368 (1989) ضمن ابراز خوشحالی و اظهار رضایت از این مسأله با ارسال نامهای به حسنی مبارک از وی برای وساطت بین اسرائیل و اعراب دعوت بعمل آورد و تأکید کرد که: اکنون بهترین زمان برای آشتی بین «تل آویو» و کشورهای عربی است.
امروز مسلمانان جهان بویژه فلسطینیهای مظلوم با کمال تأثر و تأسف شاهد هستند که چگونه «حسنی مبارک» بعنوان رئیس رژیم یک کشور بزرگ اسلامی و عربی سالگرد تأسیس رژیم نامشروع صهیونیستی را به سران و سردمداران «تل آویو» تبریک گفته و با تلاشهای بیامان و واسطهگری فزاینده او همقطارانش از جمله شاه حسن مراکشی، نمایندگان روسا و پادشاهان عرب و ساف در تالارهای مادرید و واشنگتن دستهای خونین خون آشامان صهیونیست را میفشارند و عکسهای مشترک تاریخی(!) بیادگار میگذارند تا مبادا نسلهای اینده آنان را متهم به عدم واقعگرایی(!) کنند.
شاید نیاز به این تذکر مهم نباشد که ملتهای مسلمان منطقه بویژه مردم فلسطین هیچگاه و تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرش موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی، ولو در بخشی از خاک فلسطین نبود و پیوسته، از ابتدای اشغال این سرزمین تاکنون، با اشغالگران در ستیز و نبرد بودهاند، سازشکاران و طرفداران تز همزیستی با اشغالگران، نیز هیچوقت از نظر مسلمانان مبارز فلسطینی مورد تائید نبودهاند. ملتهای مسلمان منطقه و خصوصاً ملت مسلمان فلسطین به تنها چیزی که میاندیشد، حذف و نابودی رژیم نامشروع صهیونیستی و انهدام کامل پایههای غاصبانه آن و آزادی سراسر خاک فلسطین و دیگر سرزمینهای اشغالی است و این اندیشه نه یک تاکتیک بلکه یک اصل مسلم و استراتژیک و غیر قابل سازش و معامله میباشد.
علماء اندیشمندان و مراجع بزرگ اسلامی نیز از ابتدای اشغال سرزمین اسلامی فلسطین و تأسیس «اسرائیل» با شدت و قاطعیت و جدیت تمام، موجودیت این رژیم را نامشروع اعلام کرده و معتقد به حذف و انهدام آن و آزادی فلسطین بودهاند، که در این میان رهنمودها و اندیشههای والای حضرت امام خمینی، بعنوان مرجع و رهبر بزرگ عالم اسلام، بیش از همه قابل رویت است.
از ابتدای علنی شدن مبارزات امام خمینی(س) در سی سال پیش تا زمان رحلت آن حضرت نه تنها هر گونه مشروعیت و حق موجودیت رژیم اشغالگر قدس را بطور قاطعانه نفی و رد کرده و طرح شناسایی آن از سوی اعراب را مورد سرزنش و تقبیح قرار داده، بلکه ریشههای بحران منطقه را در پیدایی رژیم صهیونیستی دانسته تداوم حیات و موجودیت این غده سرطانی را مایه فساد و عامل تهدید و نابودی ممالک اسلامی اعلام کرده است: «این ماده فساد که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی دول بزرگ جایگزین شده است و ریشههای فسادش هر روز ممالک اسلامی را تهدید میکند باید با همت ممالک اسلامی و ملل بزرگ اسلامی ریشهکن شود.[44]
«با دوام این جرثومه فساد خطر بزرگی خدای نخواسته برای عموم کشورهای اسلامی و خصوصاً دول عربی در پیش است.»[45]
غرض از نوشتار فوق نه تاریخنگاری، یا تفسیر و ارزیابی وقایع گذشته و تحلیل مناسبات و تحولات منطقه و ممالک اسلامی، بلکه بعنوان مدخلی برای شروع مباحث اصلی، ضرورت داشت مختصری از رویدادها در چگونگی پیدایش و سپس تداوم موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی و گسترش تدریجی مرزهای سرزمینهای اشغالی و نیز مواضع و عکسالعملهای حکومتهای عربی جهت بررسی و پاسخ به پرسشهای ذیل یادآوری شوند.
1- دولتمردان، روسا و سلاطین کشورهای اسلامی و عربی از طریق تکاپو برای دستیابی به صلح و همزیستی مسالمتآمیز با «اسرائیل» چه مقصودی را دنبال میکنند؟ حراست از مسلمین و اعراب و دفاع و پاسداری از میراث، ارزشها و تمامیت ارضی سرزمینهای اسلامی– عربی و در نهایت متوقف ساختن تجاوزات و توسعهطلبیهای اشغالگران صهیونیست یا صیانت از ریاست و سلطنت خویش؟
2- سران دولتهای عربی و کشورهای اسلامی و نیز «ساف» برای دستیابی به صلح، با کدام «اسرائیل» در تلاش هستند؟
الف: «اسرائیل» 14 ماه مه 1948 که تأسیس آن توسط بنگوریون اعلام شد و تنها 5 درصد اراضی فلسطین را در اشغال داشت و سپس توسط آمریکا، شوروی، انگلستان و سپس سازمان ملل به رسمیت شناخته شده؟ یا
ب: «اسرائیل» پس از مناقشه اول (سال1948) که بیش از 78 درصد از اراضی فلسطین را غصب و تحت اشغال خویش درآورد؟ یا
ج: «اسرائیل» پس از جنگ شش روزه 1967 که سراسر خاک فلسطین بضمیمه تمام بیتالمقدس کرانه غربی رود اردن، نوار غزه، بلندیهای جولان و صحرای سینا (اکنون تخلیه شده است) را اشغال کرد؟ یا
د: «اسرائیل» بر اساس طرح تقسیم سازمان ملل در سال1947؟ یا
هـ: «اسرائیل بزرگ» به پهنه نیل تا فرات» که بطور مکرر در اسناد و مکتوبات و اعترافات رهبران و سردمداران صهیونیستی یافت میشود؟
3- رژیم صهیونیستی بعنوان یک سیستم و شبکه اجرایی و عملیاتی صهیونیسم جهانی در منطقه چه مقصودی را از طریق «صلح» تعقیب میکند؟
4- بحران منطقه چگونه حل خواهد شد؟
سران عرب در جستجوی سراب
پس از شکست مصر و سوریه در جنگ چهارم، و گرایش رژیم مصر به سمت روند صلح و سازش با رژیم صهیونیستی و سفر سادات به سرزمینهای اشغالی و بدنبال آن امضای قرارداد کمپدیوید بسیاری از کشورهای اسلامی و دول عربی، عملکرد سادات را به شدت مورد تقبیح قرار دادند و روابط دیپلماتیک خود را با رژیم قاهره قطع نمودند. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و انقراض رژیم وابسته شاهنشاهی در این کشور اسلامی، صفحات تاریخ جهان اسلام، بویژه منطقه خاورمیانه ورقی دیگر خورد. به اعتقاد محققین و آگاهان سیاسی، از آنجا که حکومتهای کشورهای عربی و اسلامی از پشتوانه مردمی برخوردار نبودند و بر عکس بلحاظ ساختار استعماری حاکم بر آنها ملتهای اسلامی ریشههای مشکلات خویش را در وجود آنها میدانستند، لذا حکومتهای فوق، بیش از خطر فزاینده «اسرائیل» نسبت به بیداری اسلامی در منطقه و گسترش روزافزون خیزشهای اسلامی در کشورهای مسلمان دچار هراس و اضطراب شدند. در این راستا شماری از این رژیمهای وابسته و ارتجاعی سقوط تاج و تخت خویش را بسیار نزدیک جدی تلقی کردند.
بنابراین به پیروی از فرامین ابرقدرتها، سرکوب امواج بیداری اسلامی در داخل کشورهای مسلمان، در دستور کار بسیاری از رژیمهای حاکم قرار گرفت. یورش و تجاوز سبعانه رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی و افروختن آتش جنگ برای سرکوب شعلههای بیداری و در نتیجه نابودی انقلاب اسلامی، کمکهای سرشار تسلیحاتی شرق و غرب و اقمار آنها، بویژه حکام کشورهای مرتجع عربی به رژیم حاکم بر عراق، معادلات سیاسی منطقه را آنچنان دچار تحول دگرگونی نمود که حکومتهای کشورهای اسلامی، حتی مبارزه صوری و تبلیغاتی علیه رژیم صهیونیستی را بکنار نهاده و مقابله با انقلاب اسلامی را پیشه خود ساختند، تا جائی که مسأله فلسطین عملاً و بتدریج از دستور کار آنان خارج و مسأله شناسایی رژیم اشغالگر قدس که بسیاری از رژیمهای عربی، سالیان سال، از قبل آن نان خورده و نام کسب کرده بودند، در رأس آن برنامههای آنان قرار گرفت.
روند فوق نه تنها قبح یا برقراری رابطه با رژیم کمپدیویدی مصر را از عرصه سیاسی و تبلیغاتی کشورهای عربی از میان برد، بلکه قطع رابطه با مصر، بخاطر امضای کمپدیوید، از سوی کشورهای عربی بعنوان یک اشتباه سیاسی، و ورود مصر به جرگه اعراب یک امتیاز بزرگ برای رژیمهای عربی قلمداد شد.
فراتر از این، عدم پذیرش رژیم صهیونیستی و شناسایی آن در گذشته از سوی رژیمهای عربی بمثابه یک خطا تلقی گردید، بدین لحاظ برای جبران مافات، برخی از سران رژیمهای عربی شیوههای خطرناکی را پیش گرفتند تا جائی که به ملل اسلامی منطقه کاملاً اثبات شد که حکومتهای کشورهای عربی و اسلامی در ادعاهای گذشته خویش مبنی بر جانبداری از آرمان آزادی سراسر فلسطین و مبارزه با رژیم غاصب صهیونیستی تا نابودی آن، صداقت نداشته و صرفا بلحاظ برخی مطامع و مصالح شخصی خویش بدین سوژهها متوسل شدهاند. تهیه طرح «فهد» و تقدیم آن به سران کشورهای اسلامی در فاس مراکش، بررسی و سپس تصویب آن بعنوان منشور فاس در سال1982 (1961) دلیل متقنی بر این مدعاست.
طرح هشت مادهای «فهد» ولیعهد وقت و شاه کنونی عربستان، اگر چه یک دهن کجی آشکار به حقوق حقه فلسطینیان و اعلام آمادگی برای شناسایی رژیم صهیونیستی محسوب میگردید، اما بیش از همه، نشانگر وحشت حکام کشورهای اسلامی از گسترش امواج خروشان بیداری اسلام در جهان ملسمان و اثبات صحت ادعاهای گذشته انور سادات بر نگرش موازی و مشترک او و دیگر حکام و سران کشورهای اسلامی بود. مواضع علنی و سازشکارانه بسیاری از سران دول عربی در کنفرانس فاس مراکش بار دیگر برای ملتهای مسلمان منطقه خاطره شوم و تلخ صلح سادات با رژیم صهیونیستی و پذیرش موجودیت رژیم غاصب قدس از سوی یک کشور بزرگ اسلامی– عربی را تداعی نمود و ماهیت پشتپرده برخی از سردمداران کشورهای اسلامی را برای ملتهای مسلمان عیان ساخت. لذا حضرت امام خمینی(س) بعنوان بزرگ پرچمدار اسلام محمدی(ص) و رهبر و مرجع عالیقدر مسلمانان جهان با آگاهی تمام نسبت به خطر این قبیل طرحهای سازشکارانه و بمنظور دفاع از حریم مقدس اسلام و سرزمینهای اسلامی و هدایت ملل اسلامی برای مقابله با این روند تسلیمطلبانه همت گماردند، همچنانکه پیش از این در مقابل قرارداد نکبت بار کمپدیوید قد علم کرده بودند. هنوز ملتهای اسلامی از یاد نبردهاند که چگونه حضرت امام هر گونه مماشات و سازشکاری در مقابل رژیم صهیونیستی را بشدت مورد نکوهش قرار داده و قراردادها و
توافقنامههایی از قبیل کمپدیوید را بمنزله تائید اشغال سرزمینهای اسلامی فلسطین و رسمیت دادن به اشغالگران و خیانت به اسلام و مسلمانان اعلام فرمودند.
موضعگیری قاطع حضرت امام در مقابل کمپدیوید با این تعبیر که «ایران صلح سادات با اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب میداند.[46] نشانگر نگرش تغییرناپذیر آن حضرت در مورد مسأله فلسطین و غده سرطانی صهیونیسم در منطقه بود. از سوی دیگر آن رهبر فرزانه، این قبیل قراردادهای سازشکارانه را توطئهای برای موجه و مشروع قلمداد کردن جنایات، تجاوزات و ددمنشیهای رژیم صهیونیست و بر خلاف منافع و حقوق حقه اعراب فلسطینی دانسته و فرمدند: «موافقتنامه کمپدیوید و نظایر آن توطئهای برای مشروعیت بخشیدن به تجاوزات اسرائیل ات که نتیجتاً شرایط را بنفع اسرائیل و به ضرر اعراب و فلسطینیها تغییر داده است چنین وضعی مورد قبول مردم منطقه نخواهد بود.[47]
بر اساس اندیشههای حضرت امام(س) کمپدیوید و نظایر آن که موجب تحکیم موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی و تقویت ارتجاع عرب میباشد نه فقط به زیان و ضرر ملت مسلمان فلسطین تمام خواهد شد که برای سراسر کشورهای منطقه چنین خسارتی ببار خواهد آورد.
«قرار داد کمپدیوید» یا هر اقدامی که موقعیت اسرائیل را محکمتر کند اصولاً نه تنها به ضرر فلسطینیها و اعراب، بلکه بضرر همه کشورهای منطقه و در نتیجه تقویت همه نیروهای ارتجاعی منطقه است.[48]»
به اعتقاد حضرت امام، قراردادهای صلح از دیدگاه صهیونیستها، چیزی جز یک نیرنگ و پوشش سیاسی برای تداوم تجاوزات و اشغالگریها نیست.
«کمپ دیوید» چیزی جز یک فریب و بازی سیاسی برای ادامه تجاوز اسرائیل به مسلمین نیست.[49]
طبق رهنمودهای حضرت امام(س)، امضاءکنندگان صلح با رژیم صهیونیستی، بطور کلی مطرود مسلمانان و اعراب هستند.
«سادات با اقدامات خود علیه مصالح مسلمین و کشورهای عرب و برادران فلسطینی مطرود جهان عرب و اسلام است.[50] اگر چه فرمایش حضرت امام متوجه شخص سادات پس از امضای خیانتبار کمپدیوید بود اما تردیدی نیست که هر نوع حرکت سازشکارانه و قرارداد یا صلحنامهای که موجب شناسایی رژیم صهیونیستی شود، از سوی هر فردی که باشد میتواند مصداق رهنمود حکیمانه آن حضرت باشد.
امضای قراردادهای صلح و سازش با اشغالگران صهیونیست. از سوی رهبران و روسای کشورهای اسلامی و دول عربی نه تنها موجب افزایش خطر غده سرطانی صهیونیسم در منطقه، که دلیل روشنی بر وابستگی مصالحهگران و امضاءکنندگان آن خواهد بود. در این رابطه حضرت امام پس از قرارداد کمپدیوید طی اطلاعیهای اعلام فرمود:
«اینجانب بیش از پانزده سال است که خطر اسرائیل غاصب را گوشزد کردهام و به دول و ملل عرب این حقیقت را اعلام نمودهام، اکنون با طرح استعماری صلح مصر و اسرائیل این خطر بیشتر و نزدیکتر و جدیتر شده است. سادات با قبول این صلح وابستگی خود را به دولت استعمارگر آمریکا آشکارتر نمود».[51]
دستورالعمل بسیار جدی حضرت امام، مبنی بر قطع روابط دیپلماتیک جمهور اسلامی ایران با رژیم مصر، آنهم بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بستن سفارت رژیم صهیونیستی در تهران و تحویل آن به فلسطینیها، نشانگر نگرش استراتژیک، اصولی و غیر قابل تغییر حضرت امام نسبت به رژیم صهیونیستی و آندسته از رژیمهایی است که خواستار شناسایی «اسرائیل» از طریق امضای قراردادها و موافقتنامههای مسالمتآمیز هستند.
«با در نظر گرفتن پیمان خائنانه مصر و اسرائیل و اطاعت بیچون و چرای دولت مصر از آمریکا و صهیونیسم، دولت موقت جمهوری اسلامی ایران روابط دیپلماتیک خود را با دولت مصر قطع بنماید.»[52]
دستور قطع رابطه با رژیم مصر، بلحاظ مابعت چشم و گوش بسته رژیم مصر از آمریکا و صهیونیسم اگر چه یک حرکت اصولی در راستای مبارزه با صهیونیسم و طرد رژیم کمپدیویدی مصر از سوی ایران اسلامی تلقی میشد. اما حضرت امام آنرا کافی ندانسته و در پیامی، از همه دول کشورهای اسلامی درخواست میکند تا از این شیوه اصولی ایران برای حذف حضور مصر در جهان اسلام و عرب و مبارزه با صهیونیسم الگو گرفته و پیروی نمایند؟ «دولتهای اسلامی باید دولت مصر را در این خیانت بزرگ که به اسلام و مسلمین نموده است به جای خود بنشانند و با آن قطع رابطه کنند.»[53]
حضرت امام، امضای قرارداد صلح و سازش با صهیونیستهای اشغالگر را از سوی یک کشور اسلامی، مایه ننگ و نشانه سرسپردگی به آمریکا و صهیونیسم دانسته و فراتر از قطع رابطه با رژیمهای سازشکار، معتقد بودند که امضاءکنندگان این قبیل پیمانها، خائن بوده و ملتهای مسلمان وظیفه دارند دستهای خیانت پیشه آنها را از مسند حکومت کشورهای اسلامی کوتاه و قطع نمایند. آنچنانکه در مورد سادات فرمودند؟ «ملت مصر باید دست این خیانتکار را از کشور خود قطع کند و ننک سرسپردگی به آمریکا و صهیونیسم را از ملت بزداید.»[54]
امضای قرارداد صلح با رژیم صهیونیستیف نه فقط دسیسهای برای دفن آرمان آزادی فلسطین که بموازات آن، توطئهای برای سرکوب نهضت خونین مسلمانان سرزمینهای اشغالی محسوب میشد در این رابطه، حضرت امام با اشاره به پیمان منحوس کمپدیوید و مثلت منفور، آمریکا اسرائیل و رژیم مصر میفرماید؟
«ما توطئه مصر و آمریکا و اسرائیل را برای درهم کوبیدن نهضت بزرگ مردم مبارز فلسطین شدیداً محکوم میکنیم.»[55]
از دیدگاه حضرت امام خمینی(س) هرگونه طرح یا پیمانی که منجر به شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی اعراب گردد، نه فقط نشان بیعرضگی برخی حکام عرب که بیش از آن باعث تحکیم رشتههای اسارت و ذلت کشورهای اسلامی خواهد بود.
«دولت مصر و اردن اگر عرضه داشتند و در فکر شرف انسانی و عربی بودند خود را از اسارت رژیم صهیونیستی اسرائیل رهایی میبخشیدند نه آنکه در شناسائی اسرائیل کوشش میکردند و با طرح اسارتبار کمپدیوید رشتههای اسارت و ذلت خویش را محکمتر مینمودند.»[56]
از دیدگاه مسلمانان کشورهای اسلامی، سراسر خاک فلسطین و سرزمینهایی که تحت اشغال نامشروع صهیونیستها قرار دارد، «سرزمینهای اشغالی» محسوب میشوند، اما از دیدگاه بسیاری از حکام و دولتهای کشورهای عربی و اسلامی، «سرزمینهای اشغالی» یعنی، مناطقی که رژیم صهیونیستی پس از جنگ 6 روزه 1967 (1346) اشغال کرده است، نه بیش از 20 هزار کیلومتر مربع از اراضی فلسطین که تا سال 1948 (1327) توسط صهیونیستها غصب و اشغال شده بود، بسیار مایه ننگ است که برخی از حکام عرب، سرزمینهای فوقالذکر را، با عنوان «اسرائیل» و فلسطینیهای ساکن آن سامان را، «اعراب اسرائیل» خطاب میکنند.
ماده هفتم طرح معروف شاه «فهد» که در سال1982 در کنفرانس فاس مراکش مورد تصویب اکثر سران دول عربی قرار گرفت. دقیقاً به این نکته تاکید داشته و بر این اساس خواستار تضمین امنیت همه ممالک منطقه از جمله رژیم غاصب قدس است.
حضرت امام بعنوان رهبر و پرچمدار هدایت ملل اسلامی و مستضعفان جهان ضمن آنکه معتقدند سراسر خاک فلسطین متعلق به مسلمین است و صهیونیستها حتی بر یک وجب از این سرزمین الهی حق حاکمیت و مشروعیت ندارند، با اشاره به طرح فهد میفرمایند:
«آنهایی که این طرح را دادند یا جاهلند یا تحت تأثیر آمریکا و صهیونیسم واقع شدهاند. آنهایی هم که در این طرح نقطه مثبت قائل هستند آنها هم همینطور. اگر هیچ نقطهای در این نبود جز اینکه اسرائیل به رسمیت شناخته شود (یکی از موارد این پیشنهادها این است که اسرائیل به رسمیت شناخته شود و تأمین داده شود به اسرائیل) اگر هیچ نبود الا این تمام نقاط مثبت بودند آن نقاط مثبت همه بر خلاف بود. معنی اینکه تأمین داده بشود به اسرائیل این است که این اسرائیل که سالهای طولانی است سرزمینهای مسلمین را غصب کرده و کشتار دستهجمعی در فلسطین و در لبنان و در جاهای دیگر ایجاد کردند، مسلمین را بیخانمان کردند و اعراض و نفوس مسلمین را در معرض خطر قرار دادند و دستخوش مقاصد فاسدشان کردند، حالا همه مسلمانها این را تأمینش بدهند. یعنی اگر کسی خواست تعرض بکند به این غاصب، به این دولتی که دولت غاصب جانی است، همه مسلمانها و همه دولتهای منطقه و موظفند که با او مخالفت کنند برای حفظ اسرائیل، اسرائیلی که خون مسلمین را مکیده است و فلسطین را و قدس را آن طور کرده است و لبنان را به آن صورت درآورده است. و مسلمین را قتل و غارت کرده است، حالا همه موظفیم که برای خاطر اینکه یک دستمزدی به او بدهیم همه حافظ او باشیم، همه تأمین کنیم او را.
آن کسی که از اول که وارد شده است در قدس و فلسطین، همه کارهایش غاصبانه بوده است حالا برسمیت بشناسیم. یعنی مملکتهای عرب این رژیم فاسد فاسق کافر را برسمیت بشناسند. دستمزد بدهند به اسرائیل بعد از آنهمه جنایات.»[57]
برخی از حکام و سران عرب و حامیان طرح فهد، مدعی بودند که خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی پس از جنگ 1967، از نقاط مثبت طرح فهد است. اما حضرت امام با بینشی ژرف و داهیانه نه تنها این نقطه را از نکات مثبت نمیدانستند، که معتقد بودند، منفیترین نقطه طرح فهد است زیرا سرزمینهای اشغالی قبل از 1967 در این طرح نادیده گرفته شده و غصب آن توسط اشغالگران صهیونیست مشروع و موجه قلمداد گردیده است.
«اگر نقطه مثبتی که بعضیها میگویند، این است که (یکی از این مواد این است) اسرائیل خارج بشود تا جنگ کذا، تا آن حدودی که در جنگ کذاست، این از نقاط منفی این است این معنایش این است، که اسرائیل این همه جاها را گرفته است مال خودش، حالا چند جا را رها کند... این از نقاط منفی اوست و سایر نقاط تمام در خدمت اسرائیل است و میخواهد اسرائیل را حاکم کند بر اعراب.»[58]
از دیدگاه حضرت امام، هرگونه طرح یا قرارداد یا مذاکرهای که منجر به پذیرش موجودیت رژیم صهیونیستی و شناسایی آن گردد، چه کمپدیوید باشد چه طرح فهد یا کنفرانس مادرید و مذاکرات واشنگتن و خلاصه هر نوع قراردادی که احتمالاً در اینده منعقد
خواهد شد، اینها نه فقط به منزله تائید و تقویت پایههای موجودیت رژیم نامشروع صهیونیست و تضمین امنیت آن، که به معنی بیمهکردن این «غده نامشروع سرطانی» و ترغیب او در گستاخی و اشغالگری خواهد بود. پس از تصویب طرح فهد و خوشرقصیهای سران عرب در کنفرانس فاس و بدنبال آن موضعگیری تحقیرآمیز رژیم صهیونیستی علیه سران عرب و همچنین تجاوز دد منشانه «اسرائیل» به لبنان و کشتار هزاران کودک، پیر، زن و جوان لبنانی، حضرت امام فرمودند:
«شناسایی این است که خوب شما هم یکی از ممالک هستید و خودتان هم حکومت دارید. این شناسایی. اما زاید بر شناسایی بیمه کردند اسرائیل را. و اسرائیل بعدش چه کرد؟ در مجلس اسرائیل گفته شد که اصل این طرح ارزش ندارد، ارزش اینکه ما بخوانیم ندارد، دنبالش هم اسرائیل این جنایتی است که همین دو روز متکفل شده و الان هم هست. جنایتی که از قراری که بعضی از آقایان گفتند (آمریکا گفته است) که قصابی راه انداخته، شما ببینید اگر آمریکا یک جایی را بگوید قصابی میکنند، اگر سردسته قصابها بگوید که قصابی میکنند، چه واقعهای آنجا اتفاق افتاده!»[59]
برخی از حکام عرب، اعطای این قبیل امتیازات را به «اسرائیل» به منزله رسیدن به مرحله «خردگرایی» یا «واقعگرایی» از سوی خود تلقی و تعبیر میکردند که البته، اصطلاح فوق یافتهای بود که توسط کارگزاران سیاسی غرب و صهیونیسم بافته و به ایندسته از رهبران عرب تلقین شده بود. فصلنامه آمریکایی فارن افرر در شماره تابستان 1991 (1370) طی مقالهای در این رابطه مینویسد:
حداقل تا نیمه دهه 1970، اعراب جوان معمولاً «ملیگرا» بودند ولی وقتی به بلوغ میرسیدند تقریباً «واقعگرا» میشدند. تفسیر برخی از حکام عرب از عبارت «واقعگرایی» آنچنان شرمآور مینمود که سکوت مرگبار آنان در مقابل تجاوزات وحشیانه صهیونیان به لبنان بود. هجوم ددمنشانه اشغالگرانه صهیونیست به لبنان در سال 1982 و کشتار هزاران مسلمان لبنانی، نه فقط یک توهین و دهنکجی آشکار به سران عرب بلکه از دید مفسرین سیاسی، بمنزله عدم اعتبار امتیازات و تضمینهای سران عرب به رژیم اشغالگر قدس از سوی صهیونیستها تلقی میشد. جالب اینکه سران عرب در مقابل این گستاخی آشکار نه تنها هیچگونه عکسالعمل جدی نشان ندادند بلکه با سکوت تمام از کنار این حادثه وحشتناک گذشتند و شرمآورتر از این حتی در داخل کشورهای اسلامی، اجازه تظاهرات و عکسالعمل به مسلمانان و اعراب معترض نیز ندادند.
این موضع ذلتبار سران عرب، آنچنان چندشآور است که حتی، فصلنامه آمریکایی فارن افرز نیز قادر به انکار یا کتمان آن نیست، بطوریکه در یکی از شمارههای سال1991مینویسد:
«بگین با منزوی و خنثی شدن مصر در وارد شدن به داخل لبنان و ویران ساختن نیروهای فلسطینی در آنجا آزاد بود. اسرائیل حتی بدون بهانه تحریک از سوی ساف یا از سوی لبنانیها در سال 1982، به لبنان حمله کرد، تمامی جنوب لبنان را اشغال نمود، بخش اعظم بیروت را ویران کرد و حداقل15000 نفر فلسطینی و لبنانی را کشت، جامعه بینالمللی اسرائیل را محکوم کرد ولی بیش از آن کاری انجام نداد....، هیچ تظاهراتی در هیچ پایتخت عربی صورت نگرفت اکثر رهبران عرب از آن وحشت داشتند که تظاهرات ضد اسرائیلی ممکن است به تظاهرات علیه خود آنها مبدل شود. در حقیقت ابراز خشم عمومی اندکی در پایتختهای عربی وجود داشت (اما) اکران تلویزیونها عربی در آن هنگام تحت تسلط مسابقات جام جهانی فوتبال، و نه صحنههایی از قتل عام در بیروت بود.»
بیتردید، تمام جنایات فوق را باید متأثر از قراردادها و طرحهای سازشکارانه یا تسلیمطلبانهای چون کمپدیوید، طرح فهد و امثال آنها دانست. بر این اساس حضرت امام(س) این قبیل طرحها و قراردادها را نه تنها در خدمت مطامع و استراتژی توسعهطلبانه رژیم صهیونیستی بلکه بعنوان فاجعهای برای ملتهای اسلامی و بمنزله خودکشی دول عربی تعبیر فرمودهاند.
امروز از خطرناکترین امور طرح کمپدیوید و طرح فهد است که اسرائیل و جنایات او را تقویت میکند. همه ما بویژه دولت عربستان در مقابل اسلام و قرآن کریم و نسلهای اینده مسئول میباشیم و من خوف آن دارم که خدای نخواسته یک روز ملتها و دولتهای اسلامی بخود ایند که با دست آمریکای جنایتکار، اسرائیل به خواستههای ظالمانه و جنایتکارانه خود برسد و از مسلمین کاری ساخته نشود.
من طرفداری از طرح استقلال اسرائیل و شناسایی او را برای مسلمانان یک فاجعه و برای دولتهای اسلامی یک انتحار میدانم و مخالفت با آن را یک فریضه بزرگ اسلامی میشمارم و از این نقشهها که بدست مسلمان نماها برای اسلام کشیده میشود بخداوند بزرگ پناه میبرم.[60]
امروز اگر جسم پاک حضرت امام(س) در میان امت اسلام حضور ندارد، روح بلند و بزرگ و ملکوتی آن قائد بزرگ شاهد است که چگونه سران کشورهای اسلامی و نمایندگان برخی جناحهای فلسطینی با دریوزگی تما به ریسک بسیار خطرناکی دستزده و بدون هیچ شرط، امتیاز و لااقل تضمینی، در تالارهای مادرید و واشنگتن، رودرروی اشغالگران خونآشام صهیونیست نشسته بی آنکه کمترین و کوچکترین نرمش و انعطافی از سوی صهیونیان مشاهده کنند، بلندیهای جولان نه فقط در اشغال آنهاست که در کشاکش نشستهای کنفرانس، رسماً احداث شهرکهای صهیونیستنشین در مناطق اشغالی توسط محافل رسمی صیونیستی، اعلام میشود و مقامات رژیم اشغالگران قدس با گستاخی تمام تاکید و تکرار میکند که، جولان «ضمیمه اسرائیل» و عنصر ضروری برای امنیت آن میباشد. حتی کنست (پارلمان رژیم صهیونیستی) روز20/آبان/1370 (11/نوامبر/1991) قطعنامهای را بدین منظور تصویب و تاکید کرد: «جولان یک سرزمین غیر قابل تفکیک از اسرائیل و یک عنصر ضروری برای امنیت آن است.» هیچ تردیدی نیست که اتخاذ چنین مواضعی از صهیونیستها، دقیقاً بر اساس مشی و استراتژی مدون سازمان صهیونیسم جهانی است، زیرا صهیونیستها بلافاصله پس از اشغال جولان در سال 1967، کار شهرکسازی و اسکان یهود در آن منطقه را شروع و بویژه پس از تاریخ اعلام انضمام آن به «اسرائیل» بر شدت و گسترش این روند افزودند نمایندگان دولت لبنان نیز در شرایطی تن به مذاکره با صهیونیستها و شرکت در کنفرانس صلح دادند که هنوز بخشی از جنوب این کشور تحت اشغال صهیونیان و نیز مزدوران شبه نظامی آنهاست.
صهیونیستها اگر چه حضور نامشروع و ددمنشانه خویش در جنوب لبنان، بمباران روستاهای بیدفاع آن خطه و نیز کشتار اهالی بیگناه و مسلمانان جنوب آن کشور و همچنین بمباران هوایی اردوگاههای فلسطینی در لبنان را به عناوین مختلف توجیه و تشریح میکنند اما بر کسی پوشیده نیست که تمامی جنایات اشغالگران صهیونیست در لبنان بر اساس برنامهها و استراتژی مشخصی است که رهبران صهیونیستی از دهها سال پیش در راستای مطامع توسعهطلبانه خویش تدوین کردهاند.
در مورد کرانه غربی و نوار غزه نیز، طبق مدارک معتبر و مستند، بلافاصله پس از اشغال آن، اجرای طرح و سیاست شهرکسازی و اسکان یهود در آن مناطق شروع شد و صهیونیستها آن را با عنوان «یهودا» و «شمرون» پیوسته بعنوان بخشی از «اسرائیل» اعلام کردند. سران و رهبران صهیونیست، از گذشته تاکنون پیوسته تاکید داشتهاند که چیزی بنام سرزمینهای اشغالی وجود ندارد.» بطوریکه اسحاق شامیر نخستوزیر رژیم نامشروع صهیونیستی درست چند روز پس از شروع کنفرانس مادرید، در «استراسبورگ» طی مصاحبهای با گستاخی تمام به این نکته اعتراف و اصرار ورزید. در اجرای قطعنامههای 242 و 338 شورای امنیت نیز صهیونیستها تاکنون کوچکترین نرمش و انعطافی از خود نشان ندادهاند بجز، اعلام «آمادگی» برای مذاکره درباره خودگردانی محدود اداری «آنهم در بخشی از نوار غزه و کرانه غربی. در همین رابطه» زولمان شووال «سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا، طی مصاحبهای در تاریخ 2/8/70 چند روز قبل از شروع کنفرانس مادرید، اعلام کرد: اسرائیل خواهان اعطای یک خودگردانی محدود به فلسطینیهای کرانه باختری و نوار غزه است ولی به هیچ وجه اداره امور امنیتی و روابط خارجی را به فلسطینیها واگذار نخواهد کرد و آبادیهای یهودینشین نیز در اراضی فوق باقی خواهند ماند.» از سوی دیگر «موشه آرنز» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی ضمن تکرار ادعاهای سران و رهبران دیگر صهیونیستی، قبل از شروع کنفرانس مادرید مجددا تکرار کرد که خروج «اسرائیل» از این مناطق ممکن نیست بلکه اسرائیل 80 درصد زمینهای خود را به اعراب بخشیده است(!) و در مقابل یک میلیون از یهودیان کشورهای عربی را پذیرا و درخود جای داده است(!) بنابراین، این اعراب هستند که بجای جستجوی هر گوه راه حل، باید فلسطینیها را در کشورهای خود یا کشورهای دیگر دنیا جای دهند(!). این قبیل اظهارات نه تنها به معنی عدم تمایل به خروج رژیم صهیونیستی حتی از سرزمینهای اشغالی پس از جنگ سوم سال1967، یا عدم توقف طرح ایجاد و گسترش شهرکهای صهیونیستنشین در مناطق فوق، ولو برای مدت کوتاه کنفرانس و یا مذاکرات دوجانبه مادرید یا واشنگتن، بلکه به معنی گستاخی روزافزون و تأکید مجدد اشغالگران صهیونیستی مبنی بر تعقیب استراتژی «نیل تا فرات» است. در این میان آمریکا نیز با گستاخی تمام، ضمن جانبداری از رژیم صهیونیستی اعلام میکند که اسرائیل میتواند طبق میل خود قطعنامه 242 شورای امنیت را تفسیر نماید، شرمآورتر اینکه بعضی از مقامات آمریکا بصراحت در مقابل اعراب اقرار میکنند که جملات بکار گرفته شده در قطعنامه 242، عملا به گونهای تنظیم شده که اسرائیل را ملزم به خروج از تمامی اراضی اشغال شده پس از جنگ 1967 نمیکند. و این در حالیست که آمریکا واسطه و مشوق اصلی اعراب جهت شرکت در
کنفرانس صلح و مذاکرات دو جانبه آن بوده است.
جای بسی تعجب و تاسف است که در مقابل مواضع غیر قابل انعطاف رژیم نامشروع صهیونیستی و جانبداری استراتژیک آمریکا از این رژیم، رژیمهای عربی همچنان، بی چون و چرا چشم و گوش بسته، تمامی رویاهای خویش را در تالارهای صلح دیده و اظهار «وجد» مینمایند؟
حسن دوم شاه مراکش دلال معروف صهیونیستها، مشوق سادات برای امضای کمپدیوید و نیز واسطه دیگر سران و روسای عرب برای شرکت در کنفرانس صلح، برای تمامی مسلمانان نامی آشناست، وی طی مصاحبهای با نشریه نیوزویک چاپ اروپا (14/اکتبر/1991) با صراحت کامل میگوید: هر وقت که واژه صلح به گوشم میرسد به وجد میایم، بویژه هنگامی که این پیام صلح از جانب دوست عزیز و قابل اعتمادی چون پرزیدنت جرج بوش برسد. وی در مصاحبه دیگری، با روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا، در نوامبر1991، ضمن اشاره به مذاکرات پنهانی و دیرینه خویش با رهبران مختلف صهیونیستی، بدون هیچ پروا و احساس شرم و قبحی اعتراف میکند: من از سال 1969 (1348 شمسی) از سران و شخصیتهای عربی خواستم که «اسرائیل» را برسمیت بشناسد و از او برا عضویت در اتحادیه عرب دعوت بعمل آورند. «وی در ادامه میافزاید:» اگر اسرائیلی با کشورهای مغرب عربی هم مرز بود من پیشنهاد میکردم تا به عضویت اتحادیه مغرب عربی دراید.»
سران ساف نیز اگرچه حرفی برای گفتن و امتیازی دیگر در کف ندارند اما این پرسش همچنان باقی است که آنها از طریق صلح و سازش چه نتایجی را دنبال میکنند؟ وقتی که ساف قطعنامههای 242 و 338 را برسمیت میشناسد، به سلطه اسرائیل بر تمامی سرزمینهای اشغالی قبل از جنگ 1967 مهر تائید میزند و آنرا مشروع قلمداد میکند. بعلاوه امروز اگر چه صهیونیستها هنوز نوار غزه و کرانه غربی را تحت اشغال مستقیم خویش دارند، اما براساس مدارک مستند بیش از 50 درصد و به قولی دیگر 5/2 زمینهای کرانه غربی و چیزی قریب به 28 درصد (2/1)، نوار غزه را از طریق احداث شهرکها و ساختمانهای یهودینشین و موسسات وابسته به آنها، تحت تصرف و سلطه صهیونیستها و یهودیان است... و این روند همچنان سیر صعودی دارد. بنابراین سران ساف از طریق صلح درصدد آزادسازی کدام قسمت از سرزمینهای اشغالی و یا برقراری خودمختاری محدود در کدامین بخش از مناطق اشغالی هستند؟
تردیدی نیست که بسیاری از سازشکاران فلسطینی، نه برای ملت فلسطین که برای خود نیز پاسخ منطقی و قانعکنندهای نخواهند داشت.
حضرت امام خمینی با شناخت دقیق ماهیت صهیونیستها و واقعیتهای فوق، اگرچه پیوسته سران عرب و سازشکاران فلسطینی را نصیحت، و آنان را به انتخاب شیوههای معقول و منطقی یعنی تکیه بر ایمان و سلام گرم برای آزادی فلسطین دعوت میفرمود، اما پس از اثبات کامل ماهیت برخی سازشکاران عرب و مدعیان رهبری ملت فلسطین، آن حضرت با دلی مالامال از اندوه خطاب به مسلمانان و بویژه ملت مسلمان فلسطین فرمودند:
«مسلمانها باید به فکر نجات فلسطین باشند و مراتب انزجار و تنفر خویش را از سازشکاری و مصالحه رهبران سنگین و خود فروختهای که بنام فلسطین آرمان مردم سرزمینهای غصب شده و مسلمانان. این خطه را به تباهی کشیدهاند به دنیا اعلام و نگذارند این خائنان برمیز مذاکرهها و رفت و آمدها، حیثیت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان فلسطین را خدشهدار کنند که این انقلابی نماهای کمشخصیت و خود فروخته به اسم آزادی قدس به آمریکا و اسرائیل متوسل شدهاند.[61]
علل و عوامل گرایش سرن عرب بسمت صلح و همزیستی با رژیم صهیونیستی
پژوهشگران و آگاهان سیاسی، علل و عوامل متعدد و متفاوتی را در فراهمسازی شرایط و زمینهها، برای گرایش سران عرب و ساف، به سوی مذاکرات، صلح، سازش و همزیستی مسالمتآمیز با اشغالگران صهیونیست ذکر میکنند. برخی شرایط سیاسی، عدهای موقعیت زمانی، شماری دیگر ضعف و ناتوانی حکم بر سیستمهای حکومتی و وابستگی سران و رؤسای کشورهای اسلامی و عربی بعضاً قدرت سیاسی و نظامی رژیم صهیونیستی و جانبداری استراتژیک آمریکا از این رژیم و دسته دیگر تجارب گذشته اعراب را در شکستهای متعدد از اشغالگران صهیونیست بر شمردهاند.
حضرت امام(س)، هر چند، عوامل فوق را نفی نکرده و برخی از آنها را بعنوان علل اصلی مطرح میفرمایند، لیکن دلایل معتبر و محکم دیگری را نیز در قضایای فوق دخیل و مؤثر دانستهاند.
بر اساس اندیشههای حضرت امام(س) وابستگی شدید شماری از سران و سردمداران دول عربی به قدرتهای جهانخوار و دوری آنها از آرمانها، فرامین و ارزشهای اسلامی موجبات اصلی گرایش این جماعت را بسوی سازش فراهم آورده است.
«اگر دول اسلامی و ملل مسلمان بجای تکیه به بلوک شرق و غرب به اسلام تکیه میکردند و تعالیم نورانی و رهاییبخش قرآن کریم را نصبالعین خود قرار داده، و بکار میبستند امروز اسیر تجاوزگران صهیونیسم و مرعوب فانتوم آمریکا و مقهور اراده سازشکارانه و نیرنگبازیهای شیطانی شوروی واقع نمیشدند. دوری دول اسلامی از قرآن کریم، ملت اسلام را به این وضع سیاه نکبتبار مواجه ساخته و سرنوشت ملتهای مسلمان و کشورهای اسلامی را دستخوش سیاست سازشکارانه استعمار چپ و راست قرار داده است.»[62]
بر کسی پوشیده نیست که ابرقدرتها و بویژه آمریکا عامل اصلی پیدایش، تقویت و تداوم موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی بوده است. اگر کمکهای سرشار مالی و تسلیحاتی و جانبداری سیاسی و استراتژیک آمریکا از رژیم صهیونیستی نبود بیتردید، امروز، غدهای به نام «اسرائیل» در منطقه وجود نداشت.
آمریکا تاکنون صدها میلیارد دلار کمک مالی و نظامی در اختیار صهیونیستها قرار داده و هر ساله نیز رقمی در حدود 3 تا چهار میلیارد دلار به عناوین مختلف به این رژیم غاصب میپردازد. توافق آمریکا مبنی بر پرداخت ده میلیارد دلار به رژیم صهیونیستی، آنهم در بحبوحه جنگ خلیج فارس جهت اسکان یهودیان انتقالی به سرزمینهای اشغالی و دیگر همکاریهای اقتصادی و نظامی بین واشنگتن و «تلآویو»، اگر چه یک توهین آشکار به سران وابسته عرب از سوی آمریکا میباشد اما بیش از آن نشانگر روابط عمیق و حمایت اصولی و جدی آمریکا در جانبداری و حفظ و تقویت و استحکام پایههای موجودیت رژیم صهیونیستی در منطقه است. به اعتقاد اکثر مورخان و پژوهشگران سیاسی، آمریکا نه تنها در جنگهای مختلف اعراب و اسرائیل جانب رژیم صهیونیستی را داشته است، بلکه اگر حمایتهای گسترده نظامی و سیاسی آمریکا، بویژه در جنگهای 1948و نیز 1973 که بیشتر از طریق ایجاد یک پل هوایی مستقیم انجام میگرفت، نبود سقوط و تلاشی رژیم صهیونیستی در سالهای فوق حتمی و جدی بود. با همه این قضایا جای بسی تعجب و تاثر است که سردمداران عرب از رژیم صهیونیستی به آمریکا شکایت میبرند و با ترغیبها و تضمینهای آمریکای جنایتکار تن به سازش و صلح با «اسرائیل» میدهند. سکوت مرگبار دولتهای عربی در مقابل هجوم وحشیانه غدارهبندان صهیونیست به لبنان و کشتار هزاران لبنانی و فلسطینی بیگناه و بدنبال آن، خروش پیامبر گونه حضرت امام(س)، در مقابل این بیتفاوتی حکام عرب هنوز در خاطر مسلمانان منطقه زنده است.
«در این موقع که اسرائیل تجاوز گسترده به بلاد مسلمین نموده و مسلمانان بیگناه و بیپناه را به خاک و خون کشیده است، آنچه دولتهای منطقه انجام میدهند جز یک کلام بیمحتوا و سازشکارانه نیست و مصیبتبارتر آنکه از دست اسرائیل به آمریکا، جنایتکار اصلی پناه میبرند و در حقیقت از خوف مار به اژدها رو میآورند و با داشتن ابزار مقابله با آنان حاضر به یک کلمه خشن یا یک تهدید نیستند و با این وضع باید همه حاضر برای محو و نابودی شوند و در طول زندگی خود به هر ذلتی تن در دهند.[63] از اینجا باید به همه کشورهای اسلامی تذکر بدهم و اخطار کنم که شما در اشتباه هستید... که اتکالتان را از خدا برداشته و به قدرتهای دنیوی مثل شوروی و آمریکا اتکال پیدا کردهاید....[64]
حضرت امام در همین رابطه ضمن دعوت مسلمین زیر
بیرق اسلام، وابستگی دول عربی به قدرتهای جهانی بویژه آمریکا را بشدت مورد سرزنش قرار داده و میفرمایند: «ای مسلمین به داد اسلام برسید، ابرقدرتها با اسلام مخالفند. ابرقدرتها اسلام را نمیخواهند باشد، برای اینکه مشاهده میکنند که در زیر پرچم اسلام اگر یک میلیارد جمعیت مجتمع بشوند برای آنها در دنیا زندگی کردن دیگر مشکل میشود و دست جنایتکار همه آنها قطع میشود. چه شده است مسلمین را و چه شده است سران مسلمین را که همه حیثیت و آبروی خودشان را نثار آمریکا کردهاند؟ چه شده است اینها را که خزائن بزرگ اسلامی را که مال ملتهای پابرهنه ضعیف است به آمریکا تقدیم میکنند و آمریکا در مقابل این تقدیم، از اسرائیل طرفداری میکند و میگوید اسرائیل را ما به اینها دلبستگی و علاقه شدید روسا و سلاطین کشورهای عربی به تاج و تخت و ریاست و دلمشغولی حفظ حکومت چند روزه، دلیل دیگری در عدم جدیت و قاطعیت آنها برای مبارزه واقعی با اشغالگران قدس و در نهایت آزادسازی سرزمینهای اسلامی و نتیجتاً تسلیمطلبی و رویآوری به مذاکره و سازش است.[65]
همه (حکام و دول کشورهای اسلامی) ترس از این دارند که این قدرت تخیلی که باید بگویم هیچ ارزش ندارد، از آنها گرفته بشود. از این جهت آنطور خاضع شدند در مقابل آمریکا و بدتر از او و فجیعتر از او در مقابل اسرائیل.[66]
«اگر مسلمانان جهان به انگیزه انبیاءعلیهمالسلام که عصاره آن در آخرین کتاب انسانساز قرآن کریم، این کتاب هدایت که از مبداء نور «الله نور السموات و الارض» به مشکات قلب نورانی خاتمالرسل(ص) تابش نمود تا قلوب انسانها را از حجابهای ظلمت و نور برهاند و عالم را نور علانور کند پی برند و به اقیانوس نور متصل شوند هرگز در اسارت شیطان و شیطانزادگان درنمیایند و برای چند روز مسند توهمی و ریاستهای، تخیلی، داغ ننگ و ذلت را بر جبین خویش نمیپذیرند و برای تقویت به شیطان بزرگ و طرح اسارتبار کمپدیوید و اشتباه آن به جست و خیز برنمیخاستند.[67]
به اعتقاد حضرت امام، اگر نبود وابستگی بیچون و چرای حکومتهای منطقه به قدرتها بخصوص آمریکا و دوری آنها از احکام و فرامین الهی و اسلامی و دلمشغولی ریاستهای بیارزش و وجود تفرقه و تشتت میان آنها، چه بسا مسلمانان کشورهای اسلامی این همه مشکلات نداشتند و شاهد بحرانهای خطرناک منطقه نبودند.
«ما از دست آمریکا نباید خیلی گله کنیم ولو «امالفساد اوست، لیکن از کشورهای اسلامی و از حکومتهای اسلامی باید شکوه کنیم و فریاد بزنیم... سران مسلمین، اینها را ما از آنها شکایت داریم و باید فریاد بزنیم. از دست اینها که خودشان را طرفدار اسلام معرفی میکنند و بر خلاف نص قرآن کریم و بر خلاف سنت رسولاللهالاعظم عمل میکنند... مشکل مسلمانها این حکومتهایی هست که بر آنها حکومت میکنند و این اختلافاتی است که با دست خود آنها در بین خودشان ایجاد میشود.»[68]
«مصیبت و تاسف و غم و درد برای ابتلای مسلمانان به این حکومتهای خودفروخته و دلباخته به ابرقدرت آمریکا و چشم و گوش بسته به فرمان دشمنان اسلام و مسلمانان است.»[69]
منع هر گونه تظاهرات ضد صهیونیستی و جلوگیری از حرکتهای اسلامی در کشورهای اسلامی از مصر تا الجزایر، اردن، عراق، عربستان، مراکش، تونس و... دستگیری و بازداشت جوانان مسلمان این کشورها بخاطر جانبداری از آرمان آزادی فلسطین و ابراز تنفر و انزجار از رژیم غاصب صهیونیستی، نه فقط نشانه ترس و وحشت حکام عرب و بینش موازی آنها با اشغالگران صهیونیست است، بلکه بیش از همه نشانگر وابستگی حکومتهای فوق به قدرتهای جهانی است، زیر با جوانان مسلمان کشورهای اسلامی همانگونه برخورد میشود که با مسلمانان بپاخاسته فلسطینی در سرزمینهای اشغالی میشود. در حالیکه به تعبیر حضرت امام با استفاده از خشم و قهر انقلابی و مقدس این جوانان مسلمان نه تنها میتوان فلسطین را رهایی بخشید بلکه با هر گونه تجاوزات قدرتها در جهان اسلام مقابله نمود. در این راستا حضرت امام ضمن نکوهش سران وابسته عرب میفرماید: «اسلام عزیز و پیامبر عظیمالشأن و شهید محرابش که در شب مبارک قدر برای محرومین بخاک و خون کشیده شده این شکوه را به کجا سردهند که سلطهگران در بلاد اسلامی میگویند، درد و رنج بکشید و ناله نکنید، در زیر شکنجههای آمریکا و اسرائیل پلید و دیگر قدرتمندان خرد شوید و دم در نیاورید.»[70]
آن حضرت پس از نکوهش رفتارهای پلیسی در برخی از کشورهای اسلامی علیه بیداری اسلامی و خیزش اسلامی جوانان مسلمان آن دیار و منع تظاهرات علیه صهیونیسم و طرفداری از فلسطین و فلسطینیان، میفرماید:
(اسحاق شامیر) از اول گفته است که اسرائیل بزرگ باید تحقق پیدا کند، باید فلسطین بکلی از بین برود. تمام جاهایی که دست اسرائیل است اینها لاینفک از اسرائیل است. اسرائیل بزرگ یعنی از نیل تا فرات. یعنی تمام منطقهای که عربنشین است حجاز هم جزء این باید باشد، مصر هم جزء این است و اینها نشستهاند آنجا دارند تماشا میکنند و عده کثیرشان هم همراهی میکنند و اسرائیل را میخواهند بشناسند و امثال ذالک. اینها یک مصیبتهایی است که در قرن ما واقع شده است و معالاسف مسلمین یعنی حکومتهای اسلامی بیتفاوت هستند و آنها نمیگذارند که کشورهای خودشان، مردم عادیشان راجع به اینها صحبت بکنند.»[71]
از دیدگاه حضرت امام طرحها و برنامههایی که جهت به سازش کشاندن اعراب و شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی آنها به مرحله اجرا گذارده میشود تماماً توطئههایی است که توسط آمریکا طراحی و تدارک دیده میشود.
«امروز اگر بر اینها ثابت نشده باشد که این طرحهایی که آمریکا میدهد مخالف با مصالح منطقه است و مخالف با مسلمین هست باید بسیار نادان باشند. آمریکا از طرحها دستبردار نیست.
آمریکا میخواهد با تمام قوا بین مسلمین اختلاف بیندازد... باید مسلمین توجه داشته باشند که طرح آمریکا برای شرق و ملل اسلامی صرفه ندارد. باید همه مسلمین توجه کنند و به حکومتهای خود تذکر دهند که زیر بار طرحهای آمریکایی که از این به بعد یکی بعد از دیگری خواهد آمد نروند و بازی نخورند از این شیاطین.[72]»
«الان دنبال این هستند که این توطئههایی که آمریکا دارد درست میکند. طرحهایی که آمریکا میدهد که همه طرحهایشان بر ضد خلق است و بر ضد اسلام است. اینها در صدد هستند که پیشنهادهایی که قبلاً کردند و همه اینها متفق بر این هستند که اسرائیلی که اینقدر جنایتکار است حالا مسلمانها بشناسند به اسم یک دولت مثلاً مستقل متعهد، این چقدر برای انسان دردناک است.[73]»
حضرت امام طرحها و قراردادهایی چون کمپدیوید و طرح فهد و... را تماماً دستپخت آمریکا و ماحصل توطئههای این قدرت شیطانی برای گستاخی و تجاوزگری روزافزون رژیم صهیونیستی دانسته و میفرمایند: اگر نبود این طرح آمریکا و طرح دوم آمریکا بدست فهد و طرحهایی هم که بعدها درست خواهند کرد، اسرائیل به خودش حق نمیداد که بیاید و ارتفاعات جولان را به خاک خودش ملحق کند این طرحها موجب اختلافات شد و راه را باز کرد برای اسرائیل.»[74]
بر این اساس و با توجه به ماهیت و اغراض آمریکا و صهیونیسم در منطقه، آن حضرت هر گونه طرح، پیشنهاد و یا راهحل از سوی آنها را، نفی و صد در صد ضداسلامی و بر علیه ملل مسلمان و کشورهای منطقه دانسته و میفرمایند:
«بفرض که آمریکا یک طرح صد در صد اسلامی– انسانی بدهد. ما باور نمیکنیم که آنها به نفع صلح و منافع ما گام بردارند. اگر آمریکا و اسرائیل لااله الاالله بگویند ما قبول نداریم چرا که آنها میخواهند سر ما، کلاه بگذارند. آنها که صحبت از صلح میکنند میخواهند منطقه را به جنگ بکشند.[75] از آنجا ه منطقه در شرف یک نهضت اسلامی و عمومی است، آمریکا دست تبه طرح قضایایی زده است تا بلکه بتواند دست مرد بیپناه منطقه را در سرنوشتشان کوتاه کند. متأسفانه بعضی از دولتها هم آنها را کمک میکنند.»[76]
استراتژی صهیونیسم
اگر چه برخی از کهنهکاران عرصه سیاسی و دوستداران جهان دیپلماسی، مجموعه «پووتکلهای صهیونی» و اظهارات و اعترافات مکرر رهبران قدیمی صهیونیسم را «کهنه» «فراموش شده» و یا «جعلی» پنداشتهاند، اما چگونه میتوان ادعاهای گستاخانه امروز رهبران صهیونیست را باز هم نادیده گرفت و با دید فوق بدانها نگریست؟ چگونه میتوان اظهارات ژنرال صهیونیست گازیت Gazit رئیس وقت دانشگاه بن گورین، مندرج در نشریه صهیونیستی Yediot-Aharonot مورخ 15/ژانویه/1982 را ندیده گرفت.
«باید سرزمین اسرائیل تمام و کمال روزی تحت تسلط اسرائیلیان قرار گیرد و در یک دولت یهودی متشکل گردد. اسرائیل باید ضرورت حیاتی یافتن راهحلی قاطع بر مساله حضور اعراب در سرزمین تاریخی اسرائیل را برسمیت بشناسد»
بیتردید سران و سیاستمداران جهان عرب مقاله مندرج در شماره 14 مورخ 14/فوریه/1982، مجله «کیوونیم» (ارشادات) چاپ بیتالمقدس را که از سوی سازمان صهیونیسم جهانی منتشر شده است خواندهاند:
«فتح مجدد صحرا سینا با منابع کنونی آن، هدف اولیهای است که موافقتنامههای کمپدیوید و دیگر قراردادهای صلح تا کنون مانع دستیابی بهآن شدهاند... در چنین وضعیتی که ما از نفت و درآمدهای ناشی از آن محروم هستیم و محکوم به مخارج سرسامآور در این زمینه شدهایم، بر ما واجب است که برای ارزیابی موقت توافقی که در صحرای سینا (قبل از دیدار سادات و امضاء قرارداد دکمپدیوید) داشتهایم اقدام نمائیم، موقعیت اقتصادی مصر طبیعت نظام حاکم بر آن و سیاست عربی– محور این کشور– به چنان مخمصهای خواهد انجامید که اسرائیل باید دخالت کند... با توجه به تخاصمات داخلی مصر، این کشور برای ما مشکل استراتژیک نیست و در کمتر از 24 ساعت میتوانیم آنرا به وضعیتی دچار کنیم که این کشور بعد از جنگ ژوئن 1967داشته است... هرگاه که مصر چنین تلاشی و محروم از قدرت مرکزی شد، کشورهایی مثل لیبی و سودان و دیگر کشورهای دورتر نیز به همین تلاشی دچار خواهند شد. تشکیل یک دولت قبطی (مسیحی) در مصر علیا و تشکیل واحدهای کوچک محلی کم اهمیت کلیدهای آن توسعه تاریخی هستند که تا بحال به علت موافقتنامههای صلح به تاخیر افتاده اما در درازمدت غیر قابل اجتناب میباشند.
بر خلاف ظواهر امر، جبهه غربی مشکلات کمتری از جبهه شرقی دارد. تقسیم لبنان به پنج ایالت... معرف آن امری است که در مجموعه دنیای عرب اتفاق خواهد افتاد. انفجار و تلاشی سوریه و عراق به مناطقی که براساس معیارهای قومی یا مذهبی مشخص شده باشند باید در درازمدت هدف اولیه اسرائیل باشد و اولین مرحله آن همانا تخریب قدرت نظامی این کشورهاست
بر اساس دیدگاه فوق، اگر چه رژیم غاصب اسرائیل در قلب جهان اسلام بلحاظ ناهمگونی و تضاد حقوقی این رژیم نامشروع و با ساختار تاریخی، سیاسی، فرهنگی و بویژه اعتقادی منطقه موجبات پیدایش بحران خاورمیانه را فراهم ساخته است و از سوی دیگر جانبداری و روابط استراتژیک برخی دول استکباری، خصوصاً آمریکا و انگلیس با صهیونیسم جهانی بعنوان بازیگران اصلی قابل انکار و کتمان نیست، اما مواضع، نگرش، عملکرد و نقش غیرمسئولانه و نابخردانه آن دسته از روسا و پادشاهان ممالک عربی (که ذکرشان گذشت) تأثیر بسزایی در پیدایش و تداوم موجودیت نامشروع رژیم صهیونیسی و فراتر از آن گستاخی صهیونیستها در تعقیب استراتژی «اسرائیل بزرگ» به پهنه «نیل تا فرات» داشته است.
تکاپوی گسترده و وقفهناپذیر، سران، رهبران و بانیان اندیشه صهیونیستی، جهت اشغال فلسطین و ایجاد استقرار رژیم صهیونیستی در این سرزمین مقدس، علنیتر شدن اهداف فوق پس از برگزاری اولین کنگره صهیونیسم جهانی در شهر بال سوئیس در سال 1897 توسط تئودور هرتصل، برنامهریزی برای انتقال یهودیان نقاط مختلف جهان به سرزمین فلسطین (به شکلی که آمار یهودیان فلسطین از 4هزار نفر در سال 1850 به رقمی در حدود 50 تا60 هزار نفر در سال 1920، 700 هزار نفر در سال 1948 و 1450000 نفر در سال 1952 افزایش پیدا کرد) صدور بیانه معروف بالغور در سال 1917 و اعلان موافقت انگلستان برای «تاسیس یک موطن ملی برای مردم یهود در فلسطین» و به عبارتی واضحتر، تشکیل رژیم صهیونیستی، از طریق این بیانیه، مجموعاً، اگر چه اعتراضات و عکسالعملهای وسیعی را در میان اعراب مسلمانان ممالک اسلامی برانگیخت، اما بسیاری از روسا و مدعیان رهبری اعراب جز در چارچوب مطامع و رویاهای شخصی و قبیلهای خود هیچگونه برخورد جدی و اصولی با قضایای فوق نکردند.
پوشیده نیست که «شریف حسین» و خاندان او، از جمله فرزندانش، «فیصل» و «عبدالله» با رویای طلایی حکومت بزرگ عربی، از هیچ کوشش و خدمتگذاری در راستای اهداف و برنامههای استعمار انگلیس در خلال جنگ اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی دریغ نورزیدند، حتی دو اشغال بیتالمقدس توسط انگلستان به سرکردگی «آلنبی» ژنرال یهودی صهیونیست، فیصلبن شریف حسین بعنوان فرمانده «لژیون عرب» نقش اساسی و عمدهای را ایفا کرد.
زمانی که مفاد قرارداد محرمانه «سایکس-پیکو» (بین فرانسه و انگلستان درباره وضعیت اینده سرزمینهای منطقه به امضاء رسیده بود) افشا شد، خاندان شریف حسین اگرچه آنرا مغایر و متضاد با وعدههای قبلی انگلستان و توافقهای پنهانی آنها با استعمار انگلیس پنداشتند، اما جز ارسال نامههای گلایهآمیز، عکسالعمل اساسی و منطقی دیگری از خود نشان ندادند.
پس از صدور بیانیه بالغور که آن نیز مغایر وعدههای انگلستان و توافق قبلی آنها با این خاندان بود شریف حسین طی نامهای، خواستار توضیح حکومت انگلیس در این رابطه شد، که پاسخ انگلیسیها چنین بود»... در رابطه با فلسطین نیز ما بر آن هستیم که هیچیک از مردم (عرب و یهود) تابع و زیردست دیگری قرار نگیرد... از آنجا که افکار عمومی یهودیان جهان طرفدار بازگشت یهودیان به فلسطین است و چون این افکار عمومی یک عامل دائمی دراین مورد خواهد بود و دولت اعلیحضرت نیز از تحقق این آرزو طرفداری میکند، مصم است... مانعی بر سر راه تحقق این آرمان ایجاد نشود.»
با توجه به مواضع روشن و صریح انگلستان و تلاشهای آشکار و رسمی صهیونیستها برای غصب فلسطین، بویژه از طریق سیاسی، فیصل پسر شریف حسین که به نمایندگی از اعراب سوریه، فلسطین و حجاز به کنفرانس صلح پاریس در سال 1919 شرکت کرده بود، پس از مذاکرات مختلف با رهبران صهیونیست، توافقنامهای را با «وایزمن» یکی از رهبران صهیونیسم جهانی به امضاء رساند، که در آن بطور آشکار از آرمان صهیونیستی برای اشغال فلسطین جانبداری و حمایت کرد. در بخشی از این توافقنامه 9 مادهای که در ژانویه 1919 (زمستان 1497) توسط طرفین به امضاء رسید آمده است: «... ماده3: بهنگام تدوین قانون اساسی و تأسیس دولت فلسطین، اقداماتی باید اتخاذ شود که اجرای اعلامیه دوم نوامبر1917 حکومت بریتانیا (بیانیه بالغور) را بهترین
و کاملترین وجه تضمین کند. ماده 4– تمامی اقدامات لازم برای تشویق مهاجرت یهودیان به فلسطین در سطح وسیع و اسکان مهاجران یهود در این سرزمین از طریق ساختن آبادینشینها و بارور کردن سریع خاک صورت خواهد گرفت..... ماده 7– سازمان صهیونیستی ارسال کمیسیونی از متخصصان برای بررسی امکانات اقتصادی کشور و گزارش بهترین شیوهها و وسایل تحول آنرا پیشنهاد میکند....
بیتردید عملکرد و کارنامه «فیصل» بعنوان یک فرد ارزش مطالعه و بررسی ندارد. اما از آنجا که وعدهها، مکتوبات و توافقنامههای امضاء شده از سوی او، بعنوان رهبر و نماینده اعراب و ممالک عربی تأثیر و نقش بسزایی دراینده جغرافیای سیاسی خاورمیانه داشته است، بیفایده نیست تا نمونه دیگری از شاهکارهای این رهبر واقعگرای(!) عرب بعنوان اوراق سیاه تاریخ خاورمیانه، مورد مطالعه قرار گیرد.
نماینده اعراب در کنفرانس صلح پاریس، یعنی فیصل بن شریف حسین، در ماه مارس 1919 طی مکاتبهای، با یکی دیگر از نمایندگان صهیونیسم جهانی مینویسد: مستر فرانگفورتر عزیز! میخواهم از این فرصت، یعنی اولین تماس خود با صهیونیستهای آمریکایی استفاده کرده و آنچه را که غالبا به دکتر وایزمن (صهیونیست) در عربستان و اروپا گفتهام به استحضار شما برسانم. ما احساس میکنیم که اعراب و یهودیان از لحاظ نژادی خویشاوند (پسر عمو) هستند... و برحسب تصادف نخستین گام را به جانب رسیدن به آرمانهای ملی خود برداشتهاند. ما اعراب به ویژه تحصیل کردههایمان، با عمیقترین احساس همدردی به جنبش صهیونیستی نگاه میکنیم. هیئت نمایندگی ما در پاریس از طرحها و پیشنهادتی که سازمان صهیونیستی به کنفرانس صلح تسلیم کرده است کاملاً آگاه میباشد. این طرحها و پیشنهادات از نظر ما معتدل و مناسب هستند و تا آنجا که به ما مربوط میشود. حداکثر تلاش خود را برای کمک به آنها مبذول میداریم و آرزومندیم که یهودیان یک موطن بسیار مناسب و خوشایند داشته باشند.
فیصل در ادامه این نامه ضمن اشاره به روابط بسیار نزدیک خود و همقطارانش با رهبران و سران صهیونیسم جهانی و اهداف مشترک آنها و ضرورت همکاری اعراب و صهیونیستها اظهار امیدواری کرده است تا اختلافات جزئی(!) و نه اصولی طرفین که قابل تعدیل میباشد هرچه زودتر حل گردد. قابل توجه اینکه، فرانگفورتر، نماینده صهیونیستهای آمریکا و سازمان صهیونیسم جهانی، پس از دریافت نامه فیصل و آگاهی نسبت به نگرش مدعیان رهبری اعراب و همگرایی آنها نسبت به اهداف صهیونیسم در منطقه، آنچنان متحیر شده و به وجد میاید که با ارسال پاسخ، از طریق نامه ضمن تشکر و قدردانی از علایق صهیونیستی فیصلبن شریف، با ابراز خوشحالی تمام این قبیل رهبران عرب را پشتیبان و جانبدار ثابت قدم استراتژی صهیونیسم در منطقه قلمداد میکند. آنچنانکه در بخشی از نامه فرانگفورتر صهیونیست به فیصلبن شریف حسین آمده است: «... از اعمال و اظهارات گذشته شما پی بردیم که جنبش صهیونیستی و به عبارت دیگر اهداف ملی مردم یهود از حمایت مردم عرب که شما سخنگویشان هستید برخوردار بوده است.
سازمان صهیونیستی اکنون این اهداف را بعنوان طرحها و پیشنهادات قاطع به کنفرانس صلح ارائه داده است. ما براستی خوشحالیم که شما این طرحها و پیشنهادات را «معتدل و مناسب» قلمداد میکنیم و شما را حامی ثابت قدم تحقق آنها میبینیم...»
همسویی و همگرایی، مدعیان رهبری اعراب با صهیونیستها و قدرتهای حامی جنبش صهیونیستی اگر چه هیچگاه متوقف نبوده است، اما تنها در صدور بیانهها، ارسال نامههای متعدد و مذاکرات پشت پرده و امضاء توافقنامهها و قراردادهای محرمانه نیز خلاصه نشده است بلکه جماعت فوق حتی در معارضه با ملل مسلمان و عرب معترض منطقه و فراتر از آن، خاموش ساختن شعلههای خشم و قیام اعراب مسلمان، که به دفاع از دین و میهن، ناموس، شرف، عزت و سرزمین اسلامی خویش بپا خاسته بودند، نیز کوتاهی و درنگ نکردهاند. عدم تائید قیامها و خیزشهای مسلحانه اعراب مسلمان علیه اشغالگران، از جمله گروه عزالدین قسام، از سوی ایندسته از مدعیان رهبری اعراب، توطئه فرونشاندن و متوقف ساختن انقلاب و قیام بیسابقه و طولانی ملت فلسطین در سال 1936، که به مدت 6 ماه بطور مداوم و گسترده طول کشیده بود، توسط شاه عبدالعزیز سعودی، نوری سعید عراقی و ملک عبداللهبن شریفحسین، با تبانی سازمان صهیونیسم جهان و حکومت انگلستان، تنها نمونههای کوچکی، از اسناد فراوانی است که نشانگر شیوههای رفتاری و عملکردهای جماعتی از سران و سردمداران عرب نسبت به مساله فلسطین و غده سرطانی صهیونیسم است، که در آرشیوهای سیاسی سازمان صهیونیسم جهانی، انگلستان و دیگر قدرتهای جهانی و اعراب، بایگانی شده است.
حمایت و همگونی این دسته از به اصطلاح رهبران عرب با برنامههای سازمان صهیونیسم جهانی و قدردانی متقابل رهبران و نمایندگان صهیونیسم از آنها، در مقاطعی از تاریخ رخ میداد که صهیونیستها، پروایی از اعلان اغراض واقعی خود در منطقه نداشتند.
اندیشه صهیونیستی کوچ یهود به فلسطین و تأسیس رژیم صهیونیستی، با پوشش عباراتی موهوم، افسانهای و در عین حال فریبنده، تحت عنوان «حق تاریخی»، «حق مذهبی» و «سرزمین موعود» با تلاشی بیوقفه در ابعاد سیاسی، مالی و تبلیغاتی برای جذب یهودیان و کوچاندن آنها به فلسطین، از هیچ وسیله و فرصتی دریغ نمیورزید.
در سال 1899 (1278شمسی) یعنی دو سال پس از برگزاری اولین کنگره صهیونیسم جهانی و آشکار شدن اهداف جنبش صهیونیستی، «دیوید تریج» به تئو دور هرتصل نوشت: «باید عبارت فلسطین بزرگ یعنی فلسطین و سرزمینهای مجاور آن در برنامه «بال» گنجانده شود. زیرا شما قادر نخواهید بود میلیونها یهودی را در سرزمینی به مساحت 25 هزار کیلومتر مربع جمع آورید»
در همین راستا، در سال 1933 (1302 شمسی) از سوی سازمان صهونیسم جهانی نقشهای آشکار و افشا شد که بر اساس آن محدوده جغرافیایی «دلتای مصر واقع در رود نیل و دریای سرخ و سراسر خاک فلسطین، لبنان و سوریه، اردن، عراق و شبه جزیره عربستان» جز قلمرو «اسرائیل بزرگ» اعلام شده بود.
اعلان و افشای این قبیل، طرحها، نقشهها، نظرات چون مجموعه «پروتکلهای زعمای صهیونی» اگر چه از سوی محافل سیاسی و ارتجاعی و روشنفکران فرنگزده و فرهنگباخته در جهان اسلام و عرب، با عنوان «اسناد جعلی و دروغین»، «افسانه ساختگی» و...، همیشه به تمسخر و بعضا هیچ گرفته میشد، اما از ناحیه صهیونیستها با جدیت تمام تعقیب، و به عنوان یک برنامه و استراتژی مدون از اهمیت ویژهای برخوردار بود.
به اعتقاد برخی از پژوهشگران و مورخان، پیدایش جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی، مرزبندیهای جدید جغرافیایی، اشغال فلسطین از سوی انگلستان، تهیه و تصویب لایحه قیمومیت فلسطین در سال1922 (1301 شمسی) تماما محصول و ثمره تلاشی بود که صهیونیستها طبق برنامه آنرا دنبال میکردند.
بر اساس دیدگاه فوق، بر گماری افرادی چون «هربرت ساموئیل» صهیونیست (از یهودیانی که در چند کابینه حکومت انگلستان زیر بوده است) به عنوان کمیسر عالی یا فرماندار کل فلسطین و فراهمسازی زمینههای لازم و مساعد برای واگذاری اراضی فلسطین و مراکز حساس و اساسی اداری و نظامی به صهیونیستها در این مقطع، یعنی تا زمان پایان مهلت سرپرستی در ماه مه 1948
(اردیبهشت 1327 شمسی) و نیز وقوع جنگ جهانی دوم و مسأله آلمان نازی و پیدایش جو و تبلیغات صهیونیسم پسند «یهودستیزی» تحت عنوان «آنتی سمیتیسم» که موجب انتقال صدها هزار یهودی در خلال چند سال، به فلسطین گردید، تماما طرحهای مسلسلی بود که با نفوذ و نقش اصلی صهیونیستها تدارک دیده شده و به معرض اجرا گذارده میشد.
نفوذ صهیونیستها در انگلستان و تبانی حکام انگلیسی با آنها، شرایط را طوری آماده ساخت که در تاریخ 14/مه/1948 (اردیبهشت1327شمسی) یعنی یک روز قبل از زمان پایان قیمومیت انگلستان بر فلسطین، «بن گوریون» صهیونیست تاسیس رژیم نامشروع «اسرائیل» را رسماً اعلام نمود.
بسی قابل تعمق است که، وقتی تاسیس رژیم نامشروع صهیونیستی اعلام شد که صهیونیستها پس از قریب یک قرن تلاش و تکاپو، هنوز نتوانسته بودند در مقابل مقاومتهای وصفناپذیر اعراب مسلمان فلسطینی، بیش از 5 درصد از اراضی فلسطین را اشغال نمایند، لیکن با این حال رژیم جدیدالتاسیس و غاصب صهیونیستی، بلافاصله از سوی آمریکا و شوروی و سپس انگلستان و سازمان ملل به رسمیت شناخته شد.
صهیونیستها تا این تاریخ، اگر چه نسبت به نتایج بدست آمده اظهار رضایت میکردند. و آنرا مطلوب میپنداشتند، اما با توجه به استراتژی مدون خویش در منطقه، اشغال سرزمینهای فوقالذکر را تنها بخشی از ایدآلهای صهیونیستی تلقی میکردند. بنابر این با استفاده از فرصت بدست آمده در اولین مناقشه «اعراب و اسرائیل» در سال 1948 (1327)، توانستند بیش از 78 درصد از اراضی فلسطین را اشغال و بیش از یک میلیون فلسطینی را قتلعام آواره و از شهرها و روستاها و اماکنشان اخراج و املاک و اراضی آنها را تصرف و میان خود تقسیم نمایند.[40]
فقدان انگیزه جدی و قاطع در میان سران و روسای کشورهای عربی برای مبارزه با اشغالگران صهیونیست از یک طرف، حمایت همه جانبه و گسترده نظامی، مالی و سیاسی قدرتهای جهانی، به ویژه آمریکا از رژیم صهیونیستی، باعث آن شد، تا دول عربی، بجای تلاش و مبارزه جهت باز پسگیری سرزمینهای اشغالی فلسطین و تنبیه و دفع متجاوز، به پذیرش آتشبس تن دهند.
بطوریکه کشور مصر در فوریه 1949 (زمستان 1327) لبنان و اردن در مارس و آوریل سال بعد و سوریه در ژوئیه همان سال قرار داد آتشبس را امضاء و پایان جنگ را اعلام و تلویحا و به عبارتی عملاً بر موجودیت رژیم صهیونیستی صحه گذاردند.
اشغالگران اگر چه قسمت اعظم سرزمین فلسطین را تا آن زمان تحت سلطه خویش در آورده بودند، اما رخوت حاکم بر دول عربی از یک سو و تعقیب استراتژی توسعهطلبانه از طرف صهیونیسم جهانی از سوی دیگر، موجب آن میگردید تا آنها همچنان مرزهای آتشبس را ناقص بدانند. «استیون گرین» محقق آمریکایی در کتاب جانبداری (روابط سری آمریکا و اسرائیل) مینویسد:
«بنگورین خطوط آتشبس را موقتی میپنداشت. وی امیدوار بود که بزودی چند میلیون یهودی وارد اسرائیل شود. این یهودیان به زمینهای جدیدی احتیاج داشتند.... استراتژی بنگوریون. حفظ برتری نظامی اسرائیل و هدفش توسعه خاک اسرائیل بود.»
بنابراین با اینکه اشغالگران پایههای موجودیت رژیم خویش را محکم و تثبیتشده تلقی میکردند. اما بلحاظ ماهیت تجاوزگرانه و استراتژی از پیش طراحی شده سازمان صهیونیسم جهانی، پیوسته در صدد تضعیف و ناتوان ساختن بنیه نظامی و مالی و روانی کشورهای عربی بودند، و در این راستا مصر را بعنوان یکی از عمدهترین کشور اسلامی و عربی نشانه گرفتند. زیرا تصورشان بر این بود که با خارج ساختن مصر از دایره مبارزه، کشورهای دیگر به تنهایی قادر به مقابله با رژیم صهیونیستی نیستند، لذا به بهانه ملی شدن کانال سوئز از سوی جمال عبدالناصر، در سال1956 (1335شمسی) قوای مشترک فرانسوی، انگلیسی و «اسرائیلی» پس از تبانی محرمانه سه جانبه به منظور انهدام امکانات نظامی و اقتصادی مصر، یورش وحشیانهای را از طریق هوا، دریا و خشکی علیه کشور مصر آغاز و خسارات نظامی، مالی و جانی فراوانی به این کشور تحمیل کردند. این جنگ اگر چه از لحاظ ارضی، دستاوردی برای اشغالگران به همراه نداشت، اما با این زمینهسازی، صهیونیستها توانستند، یازده سال بعد، در جنگ 6 روزه ژوئن1967 (1346شمسی) صحرای سینا، بلندیهای جولان، نوار غزه، کرانه غربی رود اردن بانضمام تمام شرق بیتالمقدس را، اشغال و به زعم خویش، به بخشی دیگر از استراتژی صهیونیسم جامه عمل پوشانده و دست یابند.
با برقراری آتشبس و صدور قطعنامه 242 از سوی شورای امنیت سازمان ملل، اگرچه جنگ خاتمه یافت و موجودیت رژیم صهیونیستی مجدداً مورد تائید قرار گرفت، اما هیچگونه تلاش واقعی بمنظور آزادسازی سرزمینهای اشغالی و خروج اشغالگران صهیونیست از سرزمینهای اشغالی لااقل بعد از جنگ سوم صورت نگرفت.
در جنگ رمضان یا اکتبر 1973 (1352 شمسی) نیز هر چند پس از سقوط دژ به اصطلاح دفاعی و غیرقابل تسخیر(!) «بارلو» اسطوره شکستناپذیری رژیم صهیونیستی باطل گردید لیکن با پذیرش آتشبس و صدور قطعنامه 338 شورای امنیت و تأکید آن بر مفاد قطعنامه242، نه تنها گامی فراتر از تائید مجدد حاکمیت رژیم صهیونیستی بر فلسطین برداشته نشد که به عکس زمینههای لازم برای بدام انداختن مصر مهیا شد.[41]
تردیدی نیست که صهیونیستها، هیچگونه صلحی را در راستای اهداف خویش در منطقه، ممکن و مطلوب نمیپندارند، زیرا معتقدند که تنها، انگشت بر ماشه میتواند تداوم حیات و موجودیت آنها را در منطقه تضمین و اهدافشان را پیش ببرد. با این حال از دیدگاه آنان، هدف وسیله را توجیه خواهد کرد.
بر همین اساس پس از جنگ 1973 (1352) با پادرمیانی و وساطت «کسینجر» دلال معروف صهیونیست، سادات بعنوان رئیس یک کشور بزرگ عربی و اسلامی بدون هیچ شرط و امتیازی در نوامبر 1977 (1356شمسی) به فلسطین اشغالی سفر کرد و دستهای ناموفق به خون سران و رؤسای رژیم اشغالگر قدس و کنستنشینان جنایتپیشه صهیونی را فشرد و طی سخنرانی در پارلمان رژیم صهیونیستی با بیشرمی تمام تأکید کرد: «من به اسرائیل آمدهام تا موانع ترس بیاعتمادی و سوءتفاهم را از بین ببرم». سادات با بیان اینکه «اسرائیل یک واقعیت مسلم شناخته شده از سوی همه جهانیان است.» افزود: «درست است که در گذشته کشورهای عرب موجودیت اسرائیل را نفی کردهاند ولی امروز ما آمادهایم تا با شما در منطقه همزیستی داشته باشیم.»[42]
اولین دستاورد سفر سادات برای اشغالگران صهیونیست، از دید روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز در همان روز چنین بود: «اسرائیل و موجودیتش از این برجستهتر نمیتوانست پذیرفته شود.» سادات اگر چه پس از آن مذاکرات متعددی با صهیونیستها و سرانشان بویژه در اسماعیلیه مصر داشت، اما امضاء توافقنامه کمپدیوید با مناخیم بگین نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی به وساطت جیمی کارتر رئیس جمهور موقت آمریکا در سپتامبر 1978 (1357) و بدنبال آن امضاء قرارداد کمپدیوید در مارس سال 1979، مهمترین فرار سازش و تسلیمطلبی سادات و خیانت او به آرمان مسلمانان بویژه فلسطینیان بود.
رژیم غصب «اسرائیل» امضاء قرارداد کمپدیوید از سوی سادات را بعنوان دستاورد بزرگی برای خود ثبت نمود، زیرا از این طریق، با یک کشور بزرگ عربی و اسلامی روابط دیپلماتیک برقرار کرد و این، خود مقدمهای برای نفوذ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در یک سرزمین اسلامی است.[43]
از دگر نتایج این قرارداد ذلتبار، خروج مصر از گردونه مبارزه و جنگ احتمالی با اشغالگران صهیونیست و مهمتر از آن عدم حمایت از آرمان آزادی سراسر خاک فلسطین از سوی حکام مصر بود که عملاً در کمپدیوید تضمین شده بود.
ایجاد شکاف و اختلاف در جهان عرب پس از عقد قرارداد کمپدیوید، تضمین عملی و امتیاز دیگری مبنی بر عدم توانایی و قدرت شروع جنگ از سوی کشورهای عربی علیه اشغالگران بمنظور دفاع و حراست از سرزمینهای اسلامی و بازپسگیری آنها، بود که رژیم مصر آنرا پیشکش صهیونیان نمود.
از سوی دیگر کمپدیوید قبح مذاکره، رابطه و شناسایی رژیم صهیونیستی را در اذهان سازشکاران زدود و سرفصل گرایش ارتجاع عرب به سوی مصلح و همزیستی مسالمتآمیز(!) با صهیونیان اشغالگر گردید.
پس از پیوستن سادات به این روند ذلتبار و خائنانه، رژیم مصر از سوی جهان اسلام و عرب طرد گردید. مقر اتحادیه عرب از قاهره به تونس منتقل شد. کشورهای عرب روابط خود را با رژیم مصر قطع کردند. ولی سادات با لحنی که خشم او را پنهان نمیکرد ضمن سرزنش دولتمردان عرب بصراحت اعلام کرد که: آنها یعنی حکام عرب نیز چون او تمایل به برقراری رابطه و امضای صلح با «اسرائیل» و شناسایی آن را دارند، اما جرأت، شهامت و توانایی بیان علنی آنرا ندارند.
سخنان سادات در آن مقطع اگر چه از روی عصبانیت ابراز میشد و به تعبیر برخی از آگاهان سیاسی، ناشی از خشم او بود، اما گذشت زمان پردهها را کنار زد، زیرا چندی پس از اعدام انور سادات رئیس رژیم مصر، توسط
جوانان مسلمان مصری بجرم خیانت به آرمان مسلمین و با توجه به تأکید مکرر «حسنی مبارک» جانشین او مبنی بر پایبندی نسبت به قرارداد کمپدیوید و ادمه مشی صهیونیستی سادات بتدریج قبح ظاهری ارتباط با رژیم کمپدیویدی مصر از میان دولتمردان و سیاستمداران جهان عرب رخت بر بست و حتی برخی از شخصیتهای سیاسی و رهبران دول عربی، اخراج مصر را از اتحادیه عرب یک اشتباه عنوان کردند و دبیر کل اتحادیه عرب (شاذلی قلیبی) بصراحت اعلام داشت که: اخراج مصر از اتحادیه عرب یک خطای سیاسی بوده است. مهمتر از آن صهیونیستها بازگشت مصر را یک فرصت طلایی پنداشته و «اسحاق شامیر» نخستوزیر رژیم صهیونیستی در مرداد 1368 (1989) ضمن ابراز خوشحالی و اظهار رضایت از این مسأله با ارسال نامهای به حسنی مبارک از وی برای وساطت بین اسرائیل و اعراب دعوت بعمل آورد و تأکید کرد که: اکنون بهترین زمان برای آشتی بین «تل آویو» و کشورهای عربی است.
امروز مسلمانان جهان بویژه فلسطینیهای مظلوم با کمال تأثر و تأسف شاهد هستند که چگونه «حسنی مبارک» بعنوان رئیس رژیم یک کشور بزرگ اسلامی و عربی سالگرد تأسیس رژیم نامشروع صهیونیستی را به سران و سردمداران «تل آویو» تبریک گفته و با تلاشهای بیامان و واسطهگری فزاینده او همقطارانش از جمله شاه حسن مراکشی، نمایندگان روسا و پادشاهان عرب و ساف در تالارهای مادرید و واشنگتن دستهای خونین خون آشامان صهیونیست را میفشارند و عکسهای مشترک تاریخی(!) بیادگار میگذارند تا مبادا نسلهای اینده آنان را متهم به عدم واقعگرایی(!) کنند.
شاید نیاز به این تذکر مهم نباشد که ملتهای مسلمان منطقه بویژه مردم فلسطین هیچگاه و تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرش موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی، ولو در بخشی از خاک فلسطین نبود و پیوسته، از ابتدای اشغال این سرزمین تاکنون، با اشغالگران در ستیز و نبرد بودهاند، سازشکاران و طرفداران تز همزیستی با اشغالگران، نیز هیچوقت از نظر مسلمانان مبارز فلسطینی مورد تائید نبودهاند. ملتهای مسلمان منطقه و خصوصاً ملت مسلمان فلسطین به تنها چیزی که میاندیشد، حذف و نابودی رژیم نامشروع صهیونیستی و انهدام کامل پایههای غاصبانه آن و آزادی سراسر خاک فلسطین و دیگر سرزمینهای اشغالی است و این اندیشه نه یک تاکتیک بلکه یک اصل مسلم و استراتژیک و غیر قابل سازش و معامله میباشد.
علماء اندیشمندان و مراجع بزرگ اسلامی نیز از ابتدای اشغال سرزمین اسلامی فلسطین و تأسیس «اسرائیل» با شدت و قاطعیت و جدیت تمام، موجودیت این رژیم را نامشروع اعلام کرده و معتقد به حذف و انهدام آن و آزادی فلسطین بودهاند، که در این میان رهنمودها و اندیشههای والای حضرت امام خمینی، بعنوان مرجع و رهبر بزرگ عالم اسلام، بیش از همه قابل رویت است.
از ابتدای علنی شدن مبارزات امام خمینی(س) در سی سال پیش تا زمان رحلت آن حضرت نه تنها هر گونه مشروعیت و حق موجودیت رژیم اشغالگر قدس را بطور قاطعانه نفی و رد کرده و طرح شناسایی آن از سوی اعراب را مورد سرزنش و تقبیح قرار داده، بلکه ریشههای بحران منطقه را در پیدایی رژیم صهیونیستی دانسته تداوم حیات و موجودیت این غده سرطانی را مایه فساد و عامل تهدید و نابودی ممالک اسلامی اعلام کرده است: «این ماده فساد که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی دول بزرگ جایگزین شده است و ریشههای فسادش هر روز ممالک اسلامی را تهدید میکند باید با همت ممالک اسلامی و ملل بزرگ اسلامی ریشهکن شود.[44]
«با دوام این جرثومه فساد خطر بزرگی خدای نخواسته برای عموم کشورهای اسلامی و خصوصاً دول عربی در پیش است.»[45]
غرض از نوشتار فوق نه تاریخنگاری، یا تفسیر و ارزیابی وقایع گذشته و تحلیل مناسبات و تحولات منطقه و ممالک اسلامی، بلکه بعنوان مدخلی برای شروع مباحث اصلی، ضرورت داشت مختصری از رویدادها در چگونگی پیدایش و سپس تداوم موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی و گسترش تدریجی مرزهای سرزمینهای اشغالی و نیز مواضع و عکسالعملهای حکومتهای عربی جهت بررسی و پاسخ به پرسشهای ذیل یادآوری شوند.
1- دولتمردان، روسا و سلاطین کشورهای اسلامی و عربی از طریق تکاپو برای دستیابی به صلح و همزیستی مسالمتآمیز با «اسرائیل» چه مقصودی را دنبال میکنند؟ حراست از مسلمین و اعراب و دفاع و پاسداری از میراث، ارزشها و تمامیت ارضی سرزمینهای اسلامی– عربی و در نهایت متوقف ساختن تجاوزات و توسعهطلبیهای اشغالگران صهیونیست یا صیانت از ریاست و سلطنت خویش؟
2- سران دولتهای عربی و کشورهای اسلامی و نیز «ساف» برای دستیابی به صلح، با کدام «اسرائیل» در تلاش هستند؟
الف: «اسرائیل» 14 ماه مه 1948 که تأسیس آن توسط بنگوریون اعلام شد و تنها 5 درصد اراضی فلسطین را در اشغال داشت و سپس توسط آمریکا، شوروی، انگلستان و سپس سازمان ملل به رسمیت شناخته شده؟ یا
ب: «اسرائیل» پس از مناقشه اول (سال1948) که بیش از 78 درصد از اراضی فلسطین را غصب و تحت اشغال خویش درآورد؟ یا
ج: «اسرائیل» پس از جنگ شش روزه 1967 که سراسر خاک فلسطین بضمیمه تمام بیتالمقدس کرانه غربی رود اردن، نوار غزه، بلندیهای جولان و صحرای سینا (اکنون تخلیه شده است) را اشغال کرد؟ یا
د: «اسرائیل» بر اساس طرح تقسیم سازمان ملل در سال1947؟ یا
هـ: «اسرائیل بزرگ» به پهنه نیل تا فرات» که بطور مکرر در اسناد و مکتوبات و اعترافات رهبران و سردمداران صهیونیستی یافت میشود؟
3- رژیم صهیونیستی بعنوان یک سیستم و شبکه اجرایی و عملیاتی صهیونیسم جهانی در منطقه چه مقصودی را از طریق «صلح» تعقیب میکند؟
4- بحران منطقه چگونه حل خواهد شد؟
سران عرب در جستجوی سراب
پس از شکست مصر و سوریه در جنگ چهارم، و گرایش رژیم مصر به سمت روند صلح و سازش با رژیم صهیونیستی و سفر سادات به سرزمینهای اشغالی و بدنبال آن امضای قرارداد کمپدیوید بسیاری از کشورهای اسلامی و دول عربی، عملکرد سادات را به شدت مورد تقبیح قرار دادند و روابط دیپلماتیک خود را با رژیم قاهره قطع نمودند. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و انقراض رژیم وابسته شاهنشاهی در این کشور اسلامی، صفحات تاریخ جهان اسلام، بویژه منطقه خاورمیانه ورقی دیگر خورد. به اعتقاد محققین و آگاهان سیاسی، از آنجا که حکومتهای کشورهای عربی و اسلامی از پشتوانه مردمی برخوردار نبودند و بر عکس بلحاظ ساختار استعماری حاکم بر آنها ملتهای اسلامی ریشههای مشکلات خویش را در وجود آنها میدانستند، لذا حکومتهای فوق، بیش از خطر فزاینده «اسرائیل» نسبت به بیداری اسلامی در منطقه و گسترش روزافزون خیزشهای اسلامی در کشورهای مسلمان دچار هراس و اضطراب شدند. در این راستا شماری از این رژیمهای وابسته و ارتجاعی سقوط تاج و تخت خویش را بسیار نزدیک جدی تلقی کردند.
بنابراین به پیروی از فرامین ابرقدرتها، سرکوب امواج بیداری اسلامی در داخل کشورهای مسلمان، در دستور کار بسیاری از رژیمهای حاکم قرار گرفت. یورش و تجاوز سبعانه رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی و افروختن آتش جنگ برای سرکوب شعلههای بیداری و در نتیجه نابودی انقلاب اسلامی، کمکهای سرشار تسلیحاتی شرق و غرب و اقمار آنها، بویژه حکام کشورهای مرتجع عربی به رژیم حاکم بر عراق، معادلات سیاسی منطقه را آنچنان دچار تحول دگرگونی نمود که حکومتهای کشورهای اسلامی، حتی مبارزه صوری و تبلیغاتی علیه رژیم صهیونیستی را بکنار نهاده و مقابله با انقلاب اسلامی را پیشه خود ساختند، تا جائی که مسأله فلسطین عملاً و بتدریج از دستور کار آنان خارج و مسأله شناسایی رژیم اشغالگر قدس که بسیاری از رژیمهای عربی، سالیان سال، از قبل آن نان خورده و نام کسب کرده بودند، در رأس آن برنامههای آنان قرار گرفت.
روند فوق نه تنها قبح یا برقراری رابطه با رژیم کمپدیویدی مصر را از عرصه سیاسی و تبلیغاتی کشورهای عربی از میان برد، بلکه قطع رابطه با مصر، بخاطر امضای کمپدیوید، از سوی کشورهای عربی بعنوان یک اشتباه سیاسی، و ورود مصر به جرگه اعراب یک امتیاز بزرگ برای رژیمهای عربی قلمداد شد.
فراتر از این، عدم پذیرش رژیم صهیونیستی و شناسایی آن در گذشته از سوی رژیمهای عربی بمثابه یک خطا تلقی گردید، بدین لحاظ برای جبران مافات، برخی از سران رژیمهای عربی شیوههای خطرناکی را پیش گرفتند تا جائی که به ملل اسلامی منطقه کاملاً اثبات شد که حکومتهای کشورهای عربی و اسلامی در ادعاهای گذشته خویش مبنی بر جانبداری از آرمان آزادی سراسر فلسطین و مبارزه با رژیم غاصب صهیونیستی تا نابودی آن، صداقت نداشته و صرفا بلحاظ برخی مطامع و مصالح شخصی خویش بدین سوژهها متوسل شدهاند. تهیه طرح «فهد» و تقدیم آن به سران کشورهای اسلامی در فاس مراکش، بررسی و سپس تصویب آن بعنوان منشور فاس در سال1982 (1961) دلیل متقنی بر این مدعاست.
طرح هشت مادهای «فهد» ولیعهد وقت و شاه کنونی عربستان، اگر چه یک دهن کجی آشکار به حقوق حقه فلسطینیان و اعلام آمادگی برای شناسایی رژیم صهیونیستی محسوب میگردید، اما بیش از همه، نشانگر وحشت حکام کشورهای اسلامی از گسترش امواج خروشان بیداری اسلام در جهان ملسمان و اثبات صحت ادعاهای گذشته انور سادات بر نگرش موازی و مشترک او و دیگر حکام و سران کشورهای اسلامی بود. مواضع علنی و سازشکارانه بسیاری از سران دول عربی در کنفرانس فاس مراکش بار دیگر برای ملتهای مسلمان منطقه خاطره شوم و تلخ صلح سادات با رژیم صهیونیستی و پذیرش موجودیت رژیم غاصب قدس از سوی یک کشور بزرگ اسلامی– عربی را تداعی نمود و ماهیت پشتپرده برخی از سردمداران کشورهای اسلامی را برای ملتهای مسلمان عیان ساخت. لذا حضرت امام خمینی(س) بعنوان بزرگ پرچمدار اسلام محمدی(ص) و رهبر و مرجع عالیقدر مسلمانان جهان با آگاهی تمام نسبت به خطر این قبیل طرحهای سازشکارانه و بمنظور دفاع از حریم مقدس اسلام و سرزمینهای اسلامی و هدایت ملل اسلامی برای مقابله با این روند تسلیمطلبانه همت گماردند، همچنانکه پیش از این در مقابل قرارداد نکبت بار کمپدیوید قد علم کرده بودند. هنوز ملتهای اسلامی از یاد نبردهاند که چگونه حضرت امام هر گونه مماشات و سازشکاری در مقابل رژیم صهیونیستی را بشدت مورد نکوهش قرار داده و قراردادها و
توافقنامههایی از قبیل کمپدیوید را بمنزله تائید اشغال سرزمینهای اسلامی فلسطین و رسمیت دادن به اشغالگران و خیانت به اسلام و مسلمانان اعلام فرمودند.
موضعگیری قاطع حضرت امام در مقابل کمپدیوید با این تعبیر که «ایران صلح سادات با اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب میداند.[46] نشانگر نگرش تغییرناپذیر آن حضرت در مورد مسأله فلسطین و غده سرطانی صهیونیسم در منطقه بود. از سوی دیگر آن رهبر فرزانه، این قبیل قراردادهای سازشکارانه را توطئهای برای موجه و مشروع قلمداد کردن جنایات، تجاوزات و ددمنشیهای رژیم صهیونیست و بر خلاف منافع و حقوق حقه اعراب فلسطینی دانسته و فرمدند: «موافقتنامه کمپدیوید و نظایر آن توطئهای برای مشروعیت بخشیدن به تجاوزات اسرائیل ات که نتیجتاً شرایط را بنفع اسرائیل و به ضرر اعراب و فلسطینیها تغییر داده است چنین وضعی مورد قبول مردم منطقه نخواهد بود.[47]
بر اساس اندیشههای حضرت امام(س) کمپدیوید و نظایر آن که موجب تحکیم موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی و تقویت ارتجاع عرب میباشد نه فقط به زیان و ضرر ملت مسلمان فلسطین تمام خواهد شد که برای سراسر کشورهای منطقه چنین خسارتی ببار خواهد آورد.
«قرار داد کمپدیوید» یا هر اقدامی که موقعیت اسرائیل را محکمتر کند اصولاً نه تنها به ضرر فلسطینیها و اعراب، بلکه بضرر همه کشورهای منطقه و در نتیجه تقویت همه نیروهای ارتجاعی منطقه است.[48]»
به اعتقاد حضرت امام، قراردادهای صلح از دیدگاه صهیونیستها، چیزی جز یک نیرنگ و پوشش سیاسی برای تداوم تجاوزات و اشغالگریها نیست.
«کمپ دیوید» چیزی جز یک فریب و بازی سیاسی برای ادامه تجاوز اسرائیل به مسلمین نیست.[49]
طبق رهنمودهای حضرت امام(س)، امضاءکنندگان صلح با رژیم صهیونیستی، بطور کلی مطرود مسلمانان و اعراب هستند.
«سادات با اقدامات خود علیه مصالح مسلمین و کشورهای عرب و برادران فلسطینی مطرود جهان عرب و اسلام است.[50] اگر چه فرمایش حضرت امام متوجه شخص سادات پس از امضای خیانتبار کمپدیوید بود اما تردیدی نیست که هر نوع حرکت سازشکارانه و قرارداد یا صلحنامهای که موجب شناسایی رژیم صهیونیستی شود، از سوی هر فردی که باشد میتواند مصداق رهنمود حکیمانه آن حضرت باشد.
امضای قراردادهای صلح و سازش با اشغالگران صهیونیست. از سوی رهبران و روسای کشورهای اسلامی و دول عربی نه تنها موجب افزایش خطر غده سرطانی صهیونیسم در منطقه، که دلیل روشنی بر وابستگی مصالحهگران و امضاءکنندگان آن خواهد بود. در این رابطه حضرت امام پس از قرارداد کمپدیوید طی اطلاعیهای اعلام فرمود:
«اینجانب بیش از پانزده سال است که خطر اسرائیل غاصب را گوشزد کردهام و به دول و ملل عرب این حقیقت را اعلام نمودهام، اکنون با طرح استعماری صلح مصر و اسرائیل این خطر بیشتر و نزدیکتر و جدیتر شده است. سادات با قبول این صلح وابستگی خود را به دولت استعمارگر آمریکا آشکارتر نمود».[51]
دستورالعمل بسیار جدی حضرت امام، مبنی بر قطع روابط دیپلماتیک جمهور اسلامی ایران با رژیم مصر، آنهم بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بستن سفارت رژیم صهیونیستی در تهران و تحویل آن به فلسطینیها، نشانگر نگرش استراتژیک، اصولی و غیر قابل تغییر حضرت امام نسبت به رژیم صهیونیستی و آندسته از رژیمهایی است که خواستار شناسایی «اسرائیل» از طریق امضای قراردادها و موافقتنامههای مسالمتآمیز هستند.
«با در نظر گرفتن پیمان خائنانه مصر و اسرائیل و اطاعت بیچون و چرای دولت مصر از آمریکا و صهیونیسم، دولت موقت جمهوری اسلامی ایران روابط دیپلماتیک خود را با دولت مصر قطع بنماید.»[52]
دستور قطع رابطه با رژیم مصر، بلحاظ مابعت چشم و گوش بسته رژیم مصر از آمریکا و صهیونیسم اگر چه یک حرکت اصولی در راستای مبارزه با صهیونیسم و طرد رژیم کمپدیویدی مصر از سوی ایران اسلامی تلقی میشد. اما حضرت امام آنرا کافی ندانسته و در پیامی، از همه دول کشورهای اسلامی درخواست میکند تا از این شیوه اصولی ایران برای حذف حضور مصر در جهان اسلام و عرب و مبارزه با صهیونیسم الگو گرفته و پیروی نمایند؟ «دولتهای اسلامی باید دولت مصر را در این خیانت بزرگ که به اسلام و مسلمین نموده است به جای خود بنشانند و با آن قطع رابطه کنند.»[53]
حضرت امام، امضای قرارداد صلح و سازش با صهیونیستهای اشغالگر را از سوی یک کشور اسلامی، مایه ننگ و نشانه سرسپردگی به آمریکا و صهیونیسم دانسته و فراتر از قطع رابطه با رژیمهای سازشکار، معتقد بودند که امضاءکنندگان این قبیل پیمانها، خائن بوده و ملتهای مسلمان وظیفه دارند دستهای خیانت پیشه آنها را از مسند حکومت کشورهای اسلامی کوتاه و قطع نمایند. آنچنانکه در مورد سادات فرمودند؟ «ملت مصر باید دست این خیانتکار را از کشور خود قطع کند و ننک سرسپردگی به آمریکا و صهیونیسم را از ملت بزداید.»[54]
امضای قرارداد صلح با رژیم صهیونیستیف نه فقط دسیسهای برای دفن آرمان آزادی فلسطین که بموازات آن، توطئهای برای سرکوب نهضت خونین مسلمانان سرزمینهای اشغالی محسوب میشد در این رابطه، حضرت امام با اشاره به پیمان منحوس کمپدیوید و مثلت منفور، آمریکا اسرائیل و رژیم مصر میفرماید؟
«ما توطئه مصر و آمریکا و اسرائیل را برای درهم کوبیدن نهضت بزرگ مردم مبارز فلسطین شدیداً محکوم میکنیم.»[55]
از دیدگاه حضرت امام خمینی(س) هرگونه طرح یا پیمانی که منجر به شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی اعراب گردد، نه فقط نشان بیعرضگی برخی حکام عرب که بیش از آن باعث تحکیم رشتههای اسارت و ذلت کشورهای اسلامی خواهد بود.
«دولت مصر و اردن اگر عرضه داشتند و در فکر شرف انسانی و عربی بودند خود را از اسارت رژیم صهیونیستی اسرائیل رهایی میبخشیدند نه آنکه در شناسائی اسرائیل کوشش میکردند و با طرح اسارتبار کمپدیوید رشتههای اسارت و ذلت خویش را محکمتر مینمودند.»[56]
از دیدگاه مسلمانان کشورهای اسلامی، سراسر خاک فلسطین و سرزمینهایی که تحت اشغال نامشروع صهیونیستها قرار دارد، «سرزمینهای اشغالی» محسوب میشوند، اما از دیدگاه بسیاری از حکام و دولتهای کشورهای عربی و اسلامی، «سرزمینهای اشغالی» یعنی، مناطقی که رژیم صهیونیستی پس از جنگ 6 روزه 1967 (1346) اشغال کرده است، نه بیش از 20 هزار کیلومتر مربع از اراضی فلسطین که تا سال 1948 (1327) توسط صهیونیستها غصب و اشغال شده بود، بسیار مایه ننگ است که برخی از حکام عرب، سرزمینهای فوقالذکر را، با عنوان «اسرائیل» و فلسطینیهای ساکن آن سامان را، «اعراب اسرائیل» خطاب میکنند.
ماده هفتم طرح معروف شاه «فهد» که در سال1982 در کنفرانس فاس مراکش مورد تصویب اکثر سران دول عربی قرار گرفت. دقیقاً به این نکته تاکید داشته و بر این اساس خواستار تضمین امنیت همه ممالک منطقه از جمله رژیم غاصب قدس است.
حضرت امام بعنوان رهبر و پرچمدار هدایت ملل اسلامی و مستضعفان جهان ضمن آنکه معتقدند سراسر خاک فلسطین متعلق به مسلمین است و صهیونیستها حتی بر یک وجب از این سرزمین الهی حق حاکمیت و مشروعیت ندارند، با اشاره به طرح فهد میفرمایند:
«آنهایی که این طرح را دادند یا جاهلند یا تحت تأثیر آمریکا و صهیونیسم واقع شدهاند. آنهایی هم که در این طرح نقطه مثبت قائل هستند آنها هم همینطور. اگر هیچ نقطهای در این نبود جز اینکه اسرائیل به رسمیت شناخته شود (یکی از موارد این پیشنهادها این است که اسرائیل به رسمیت شناخته شود و تأمین داده شود به اسرائیل) اگر هیچ نبود الا این تمام نقاط مثبت بودند آن نقاط مثبت همه بر خلاف بود. معنی اینکه تأمین داده بشود به اسرائیل این است که این اسرائیل که سالهای طولانی است سرزمینهای مسلمین را غصب کرده و کشتار دستهجمعی در فلسطین و در لبنان و در جاهای دیگر ایجاد کردند، مسلمین را بیخانمان کردند و اعراض و نفوس مسلمین را در معرض خطر قرار دادند و دستخوش مقاصد فاسدشان کردند، حالا همه مسلمانها این را تأمینش بدهند. یعنی اگر کسی خواست تعرض بکند به این غاصب، به این دولتی که دولت غاصب جانی است، همه مسلمانها و همه دولتهای منطقه و موظفند که با او مخالفت کنند برای حفظ اسرائیل، اسرائیلی که خون مسلمین را مکیده است و فلسطین را و قدس را آن طور کرده است و لبنان را به آن صورت درآورده است. و مسلمین را قتل و غارت کرده است، حالا همه موظفیم که برای خاطر اینکه یک دستمزدی به او بدهیم همه حافظ او باشیم، همه تأمین کنیم او را.
آن کسی که از اول که وارد شده است در قدس و فلسطین، همه کارهایش غاصبانه بوده است حالا برسمیت بشناسیم. یعنی مملکتهای عرب این رژیم فاسد فاسق کافر را برسمیت بشناسند. دستمزد بدهند به اسرائیل بعد از آنهمه جنایات.»[57]
برخی از حکام و سران عرب و حامیان طرح فهد، مدعی بودند که خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی پس از جنگ 1967، از نقاط مثبت طرح فهد است. اما حضرت امام با بینشی ژرف و داهیانه نه تنها این نقطه را از نکات مثبت نمیدانستند، که معتقد بودند، منفیترین نقطه طرح فهد است زیرا سرزمینهای اشغالی قبل از 1967 در این طرح نادیده گرفته شده و غصب آن توسط اشغالگران صهیونیست مشروع و موجه قلمداد گردیده است.
«اگر نقطه مثبتی که بعضیها میگویند، این است که (یکی از این مواد این است) اسرائیل خارج بشود تا جنگ کذا، تا آن حدودی که در جنگ کذاست، این از نقاط منفی این است این معنایش این است، که اسرائیل این همه جاها را گرفته است مال خودش، حالا چند جا را رها کند... این از نقاط منفی اوست و سایر نقاط تمام در خدمت اسرائیل است و میخواهد اسرائیل را حاکم کند بر اعراب.»[58]
از دیدگاه حضرت امام، هرگونه طرح یا قرارداد یا مذاکرهای که منجر به پذیرش موجودیت رژیم صهیونیستی و شناسایی آن گردد، چه کمپدیوید باشد چه طرح فهد یا کنفرانس مادرید و مذاکرات واشنگتن و خلاصه هر نوع قراردادی که احتمالاً در اینده منعقد
خواهد شد، اینها نه فقط به منزله تائید و تقویت پایههای موجودیت رژیم نامشروع صهیونیست و تضمین امنیت آن، که به معنی بیمهکردن این «غده نامشروع سرطانی» و ترغیب او در گستاخی و اشغالگری خواهد بود. پس از تصویب طرح فهد و خوشرقصیهای سران عرب در کنفرانس فاس و بدنبال آن موضعگیری تحقیرآمیز رژیم صهیونیستی علیه سران عرب و همچنین تجاوز دد منشانه «اسرائیل» به لبنان و کشتار هزاران کودک، پیر، زن و جوان لبنانی، حضرت امام فرمودند:
«شناسایی این است که خوب شما هم یکی از ممالک هستید و خودتان هم حکومت دارید. این شناسایی. اما زاید بر شناسایی بیمه کردند اسرائیل را. و اسرائیل بعدش چه کرد؟ در مجلس اسرائیل گفته شد که اصل این طرح ارزش ندارد، ارزش اینکه ما بخوانیم ندارد، دنبالش هم اسرائیل این جنایتی است که همین دو روز متکفل شده و الان هم هست. جنایتی که از قراری که بعضی از آقایان گفتند (آمریکا گفته است) که قصابی راه انداخته، شما ببینید اگر آمریکا یک جایی را بگوید قصابی میکنند، اگر سردسته قصابها بگوید که قصابی میکنند، چه واقعهای آنجا اتفاق افتاده!»[59]
برخی از حکام عرب، اعطای این قبیل امتیازات را به «اسرائیل» به منزله رسیدن به مرحله «خردگرایی» یا «واقعگرایی» از سوی خود تلقی و تعبیر میکردند که البته، اصطلاح فوق یافتهای بود که توسط کارگزاران سیاسی غرب و صهیونیسم بافته و به ایندسته از رهبران عرب تلقین شده بود. فصلنامه آمریکایی فارن افرر در شماره تابستان 1991 (1370) طی مقالهای در این رابطه مینویسد:
حداقل تا نیمه دهه 1970، اعراب جوان معمولاً «ملیگرا» بودند ولی وقتی به بلوغ میرسیدند تقریباً «واقعگرا» میشدند. تفسیر برخی از حکام عرب از عبارت «واقعگرایی» آنچنان شرمآور مینمود که سکوت مرگبار آنان در مقابل تجاوزات وحشیانه صهیونیان به لبنان بود. هجوم ددمنشانه اشغالگرانه صهیونیست به لبنان در سال 1982 و کشتار هزاران مسلمان لبنانی، نه فقط یک توهین و دهنکجی آشکار به سران عرب بلکه از دید مفسرین سیاسی، بمنزله عدم اعتبار امتیازات و تضمینهای سران عرب به رژیم اشغالگر قدس از سوی صهیونیستها تلقی میشد. جالب اینکه سران عرب در مقابل این گستاخی آشکار نه تنها هیچگونه عکسالعمل جدی نشان ندادند بلکه با سکوت تمام از کنار این حادثه وحشتناک گذشتند و شرمآورتر از این حتی در داخل کشورهای اسلامی، اجازه تظاهرات و عکسالعمل به مسلمانان و اعراب معترض نیز ندادند.
این موضع ذلتبار سران عرب، آنچنان چندشآور است که حتی، فصلنامه آمریکایی فارن افرز نیز قادر به انکار یا کتمان آن نیست، بطوریکه در یکی از شمارههای سال1991مینویسد:
«بگین با منزوی و خنثی شدن مصر در وارد شدن به داخل لبنان و ویران ساختن نیروهای فلسطینی در آنجا آزاد بود. اسرائیل حتی بدون بهانه تحریک از سوی ساف یا از سوی لبنانیها در سال 1982، به لبنان حمله کرد، تمامی جنوب لبنان را اشغال نمود، بخش اعظم بیروت را ویران کرد و حداقل15000 نفر فلسطینی و لبنانی را کشت، جامعه بینالمللی اسرائیل را محکوم کرد ولی بیش از آن کاری انجام نداد....، هیچ تظاهراتی در هیچ پایتخت عربی صورت نگرفت اکثر رهبران عرب از آن وحشت داشتند که تظاهرات ضد اسرائیلی ممکن است به تظاهرات علیه خود آنها مبدل شود. در حقیقت ابراز خشم عمومی اندکی در پایتختهای عربی وجود داشت (اما) اکران تلویزیونها عربی در آن هنگام تحت تسلط مسابقات جام جهانی فوتبال، و نه صحنههایی از قتل عام در بیروت بود.»
بیتردید، تمام جنایات فوق را باید متأثر از قراردادها و طرحهای سازشکارانه یا تسلیمطلبانهای چون کمپدیوید، طرح فهد و امثال آنها دانست. بر این اساس حضرت امام(س) این قبیل طرحها و قراردادها را نه تنها در خدمت مطامع و استراتژی توسعهطلبانه رژیم صهیونیستی بلکه بعنوان فاجعهای برای ملتهای اسلامی و بمنزله خودکشی دول عربی تعبیر فرمودهاند.
امروز از خطرناکترین امور طرح کمپدیوید و طرح فهد است که اسرائیل و جنایات او را تقویت میکند. همه ما بویژه دولت عربستان در مقابل اسلام و قرآن کریم و نسلهای اینده مسئول میباشیم و من خوف آن دارم که خدای نخواسته یک روز ملتها و دولتهای اسلامی بخود ایند که با دست آمریکای جنایتکار، اسرائیل به خواستههای ظالمانه و جنایتکارانه خود برسد و از مسلمین کاری ساخته نشود.
من طرفداری از طرح استقلال اسرائیل و شناسایی او را برای مسلمانان یک فاجعه و برای دولتهای اسلامی یک انتحار میدانم و مخالفت با آن را یک فریضه بزرگ اسلامی میشمارم و از این نقشهها که بدست مسلمان نماها برای اسلام کشیده میشود بخداوند بزرگ پناه میبرم.[60]
امروز اگر جسم پاک حضرت امام(س) در میان امت اسلام حضور ندارد، روح بلند و بزرگ و ملکوتی آن قائد بزرگ شاهد است که چگونه سران کشورهای اسلامی و نمایندگان برخی جناحهای فلسطینی با دریوزگی تما به ریسک بسیار خطرناکی دستزده و بدون هیچ شرط، امتیاز و لااقل تضمینی، در تالارهای مادرید و واشنگتن، رودرروی اشغالگران خونآشام صهیونیست نشسته بی آنکه کمترین و کوچکترین نرمش و انعطافی از سوی صهیونیان مشاهده کنند، بلندیهای جولان نه فقط در اشغال آنهاست که در کشاکش نشستهای کنفرانس، رسماً احداث شهرکهای صهیونیستنشین در مناطق اشغالی توسط محافل رسمی صیونیستی، اعلام میشود و مقامات رژیم اشغالگران قدس با گستاخی تمام تاکید و تکرار میکند که، جولان «ضمیمه اسرائیل» و عنصر ضروری برای امنیت آن میباشد. حتی کنست (پارلمان رژیم صهیونیستی) روز20/آبان/1370 (11/نوامبر/1991) قطعنامهای را بدین منظور تصویب و تاکید کرد: «جولان یک سرزمین غیر قابل تفکیک از اسرائیل و یک عنصر ضروری برای امنیت آن است.» هیچ تردیدی نیست که اتخاذ چنین مواضعی از صهیونیستها، دقیقاً بر اساس مشی و استراتژی مدون سازمان صهیونیسم جهانی است، زیرا صهیونیستها بلافاصله پس از اشغال جولان در سال 1967، کار شهرکسازی و اسکان یهود در آن منطقه را شروع و بویژه پس از تاریخ اعلام انضمام آن به «اسرائیل» بر شدت و گسترش این روند افزودند نمایندگان دولت لبنان نیز در شرایطی تن به مذاکره با صهیونیستها و شرکت در کنفرانس صلح دادند که هنوز بخشی از جنوب این کشور تحت اشغال صهیونیان و نیز مزدوران شبه نظامی آنهاست.
صهیونیستها اگر چه حضور نامشروع و ددمنشانه خویش در جنوب لبنان، بمباران روستاهای بیدفاع آن خطه و نیز کشتار اهالی بیگناه و مسلمانان جنوب آن کشور و همچنین بمباران هوایی اردوگاههای فلسطینی در لبنان را به عناوین مختلف توجیه و تشریح میکنند اما بر کسی پوشیده نیست که تمامی جنایات اشغالگران صهیونیست در لبنان بر اساس برنامهها و استراتژی مشخصی است که رهبران صهیونیستی از دهها سال پیش در راستای مطامع توسعهطلبانه خویش تدوین کردهاند.
در مورد کرانه غربی و نوار غزه نیز، طبق مدارک معتبر و مستند، بلافاصله پس از اشغال آن، اجرای طرح و سیاست شهرکسازی و اسکان یهود در آن مناطق شروع شد و صهیونیستها آن را با عنوان «یهودا» و «شمرون» پیوسته بعنوان بخشی از «اسرائیل» اعلام کردند. سران و رهبران صهیونیست، از گذشته تاکنون پیوسته تاکید داشتهاند که چیزی بنام سرزمینهای اشغالی وجود ندارد.» بطوریکه اسحاق شامیر نخستوزیر رژیم نامشروع صهیونیستی درست چند روز پس از شروع کنفرانس مادرید، در «استراسبورگ» طی مصاحبهای با گستاخی تمام به این نکته اعتراف و اصرار ورزید. در اجرای قطعنامههای 242 و 338 شورای امنیت نیز صهیونیستها تاکنون کوچکترین نرمش و انعطافی از خود نشان ندادهاند بجز، اعلام «آمادگی» برای مذاکره درباره خودگردانی محدود اداری «آنهم در بخشی از نوار غزه و کرانه غربی. در همین رابطه» زولمان شووال «سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا، طی مصاحبهای در تاریخ 2/8/70 چند روز قبل از شروع کنفرانس مادرید، اعلام کرد: اسرائیل خواهان اعطای یک خودگردانی محدود به فلسطینیهای کرانه باختری و نوار غزه است ولی به هیچ وجه اداره امور امنیتی و روابط خارجی را به فلسطینیها واگذار نخواهد کرد و آبادیهای یهودینشین نیز در اراضی فوق باقی خواهند ماند.» از سوی دیگر «موشه آرنز» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی ضمن تکرار ادعاهای سران و رهبران دیگر صهیونیستی، قبل از شروع کنفرانس مادرید مجددا تکرار کرد که خروج «اسرائیل» از این مناطق ممکن نیست بلکه اسرائیل 80 درصد زمینهای خود را به اعراب بخشیده است(!) و در مقابل یک میلیون از یهودیان کشورهای عربی را پذیرا و درخود جای داده است(!) بنابراین، این اعراب هستند که بجای جستجوی هر گوه راه حل، باید فلسطینیها را در کشورهای خود یا کشورهای دیگر دنیا جای دهند(!). این قبیل اظهارات نه تنها به معنی عدم تمایل به خروج رژیم صهیونیستی حتی از سرزمینهای اشغالی پس از جنگ سوم سال1967، یا عدم توقف طرح ایجاد و گسترش شهرکهای صهیونیستنشین در مناطق فوق، ولو برای مدت کوتاه کنفرانس و یا مذاکرات دوجانبه مادرید یا واشنگتن، بلکه به معنی گستاخی روزافزون و تأکید مجدد اشغالگران صهیونیستی مبنی بر تعقیب استراتژی «نیل تا فرات» است. در این میان آمریکا نیز با گستاخی تمام، ضمن جانبداری از رژیم صهیونیستی اعلام میکند که اسرائیل میتواند طبق میل خود قطعنامه 242 شورای امنیت را تفسیر نماید، شرمآورتر اینکه بعضی از مقامات آمریکا بصراحت در مقابل اعراب اقرار میکنند که جملات بکار گرفته شده در قطعنامه 242، عملا به گونهای تنظیم شده که اسرائیل را ملزم به خروج از تمامی اراضی اشغال شده پس از جنگ 1967 نمیکند. و این در حالیست که آمریکا واسطه و مشوق اصلی اعراب جهت شرکت در
کنفرانس صلح و مذاکرات دو جانبه آن بوده است.
جای بسی تعجب و تاسف است که در مقابل مواضع غیر قابل انعطاف رژیم نامشروع صهیونیستی و جانبداری استراتژیک آمریکا از این رژیم، رژیمهای عربی همچنان، بی چون و چرا چشم و گوش بسته، تمامی رویاهای خویش را در تالارهای صلح دیده و اظهار «وجد» مینمایند؟
حسن دوم شاه مراکش دلال معروف صهیونیستها، مشوق سادات برای امضای کمپدیوید و نیز واسطه دیگر سران و روسای عرب برای شرکت در کنفرانس صلح، برای تمامی مسلمانان نامی آشناست، وی طی مصاحبهای با نشریه نیوزویک چاپ اروپا (14/اکتبر/1991) با صراحت کامل میگوید: هر وقت که واژه صلح به گوشم میرسد به وجد میایم، بویژه هنگامی که این پیام صلح از جانب دوست عزیز و قابل اعتمادی چون پرزیدنت جرج بوش برسد. وی در مصاحبه دیگری، با روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا، در نوامبر1991، ضمن اشاره به مذاکرات پنهانی و دیرینه خویش با رهبران مختلف صهیونیستی، بدون هیچ پروا و احساس شرم و قبحی اعتراف میکند: من از سال 1969 (1348 شمسی) از سران و شخصیتهای عربی خواستم که «اسرائیل» را برسمیت بشناسد و از او برا عضویت در اتحادیه عرب دعوت بعمل آورند. «وی در ادامه میافزاید:» اگر اسرائیلی با کشورهای مغرب عربی هم مرز بود من پیشنهاد میکردم تا به عضویت اتحادیه مغرب عربی دراید.»
سران ساف نیز اگرچه حرفی برای گفتن و امتیازی دیگر در کف ندارند اما این پرسش همچنان باقی است که آنها از طریق صلح و سازش چه نتایجی را دنبال میکنند؟ وقتی که ساف قطعنامههای 242 و 338 را برسمیت میشناسد، به سلطه اسرائیل بر تمامی سرزمینهای اشغالی قبل از جنگ 1967 مهر تائید میزند و آنرا مشروع قلمداد میکند. بعلاوه امروز اگر چه صهیونیستها هنوز نوار غزه و کرانه غربی را تحت اشغال مستقیم خویش دارند، اما براساس مدارک مستند بیش از 50 درصد و به قولی دیگر 5/2 زمینهای کرانه غربی و چیزی قریب به 28 درصد (2/1)، نوار غزه را از طریق احداث شهرکها و ساختمانهای یهودینشین و موسسات وابسته به آنها، تحت تصرف و سلطه صهیونیستها و یهودیان است... و این روند همچنان سیر صعودی دارد. بنابراین سران ساف از طریق صلح درصدد آزادسازی کدام قسمت از سرزمینهای اشغالی و یا برقراری خودمختاری محدود در کدامین بخش از مناطق اشغالی هستند؟
تردیدی نیست که بسیاری از سازشکاران فلسطینی، نه برای ملت فلسطین که برای خود نیز پاسخ منطقی و قانعکنندهای نخواهند داشت.
حضرت امام خمینی با شناخت دقیق ماهیت صهیونیستها و واقعیتهای فوق، اگرچه پیوسته سران عرب و سازشکاران فلسطینی را نصیحت، و آنان را به انتخاب شیوههای معقول و منطقی یعنی تکیه بر ایمان و سلام گرم برای آزادی فلسطین دعوت میفرمود، اما پس از اثبات کامل ماهیت برخی سازشکاران عرب و مدعیان رهبری ملت فلسطین، آن حضرت با دلی مالامال از اندوه خطاب به مسلمانان و بویژه ملت مسلمان فلسطین فرمودند:
«مسلمانها باید به فکر نجات فلسطین باشند و مراتب انزجار و تنفر خویش را از سازشکاری و مصالحه رهبران سنگین و خود فروختهای که بنام فلسطین آرمان مردم سرزمینهای غصب شده و مسلمانان. این خطه را به تباهی کشیدهاند به دنیا اعلام و نگذارند این خائنان برمیز مذاکرهها و رفت و آمدها، حیثیت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان فلسطین را خدشهدار کنند که این انقلابی نماهای کمشخصیت و خود فروخته به اسم آزادی قدس به آمریکا و اسرائیل متوسل شدهاند.[61]
علل و عوامل گرایش سرن عرب بسمت صلح و همزیستی با رژیم صهیونیستی
پژوهشگران و آگاهان سیاسی، علل و عوامل متعدد و متفاوتی را در فراهمسازی شرایط و زمینهها، برای گرایش سران عرب و ساف، به سوی مذاکرات، صلح، سازش و همزیستی مسالمتآمیز با اشغالگران صهیونیست ذکر میکنند. برخی شرایط سیاسی، عدهای موقعیت زمانی، شماری دیگر ضعف و ناتوانی حکم بر سیستمهای حکومتی و وابستگی سران و رؤسای کشورهای اسلامی و عربی بعضاً قدرت سیاسی و نظامی رژیم صهیونیستی و جانبداری استراتژیک آمریکا از این رژیم و دسته دیگر تجارب گذشته اعراب را در شکستهای متعدد از اشغالگران صهیونیست بر شمردهاند.
حضرت امام(س)، هر چند، عوامل فوق را نفی نکرده و برخی از آنها را بعنوان علل اصلی مطرح میفرمایند، لیکن دلایل معتبر و محکم دیگری را نیز در قضایای فوق دخیل و مؤثر دانستهاند.
بر اساس اندیشههای حضرت امام(س) وابستگی شدید شماری از سران و سردمداران دول عربی به قدرتهای جهانخوار و دوری آنها از آرمانها، فرامین و ارزشهای اسلامی موجبات اصلی گرایش این جماعت را بسوی سازش فراهم آورده است.
«اگر دول اسلامی و ملل مسلمان بجای تکیه به بلوک شرق و غرب به اسلام تکیه میکردند و تعالیم نورانی و رهاییبخش قرآن کریم را نصبالعین خود قرار داده، و بکار میبستند امروز اسیر تجاوزگران صهیونیسم و مرعوب فانتوم آمریکا و مقهور اراده سازشکارانه و نیرنگبازیهای شیطانی شوروی واقع نمیشدند. دوری دول اسلامی از قرآن کریم، ملت اسلام را به این وضع سیاه نکبتبار مواجه ساخته و سرنوشت ملتهای مسلمان و کشورهای اسلامی را دستخوش سیاست سازشکارانه استعمار چپ و راست قرار داده است.»[62]
بر کسی پوشیده نیست که ابرقدرتها و بویژه آمریکا عامل اصلی پیدایش، تقویت و تداوم موجودیت رژیم نامشروع صهیونیستی بوده است. اگر کمکهای سرشار مالی و تسلیحاتی و جانبداری سیاسی و استراتژیک آمریکا از رژیم صهیونیستی نبود بیتردید، امروز، غدهای به نام «اسرائیل» در منطقه وجود نداشت.
آمریکا تاکنون صدها میلیارد دلار کمک مالی و نظامی در اختیار صهیونیستها قرار داده و هر ساله نیز رقمی در حدود 3 تا چهار میلیارد دلار به عناوین مختلف به این رژیم غاصب میپردازد. توافق آمریکا مبنی بر پرداخت ده میلیارد دلار به رژیم صهیونیستی، آنهم در بحبوحه جنگ خلیج فارس جهت اسکان یهودیان انتقالی به سرزمینهای اشغالی و دیگر همکاریهای اقتصادی و نظامی بین واشنگتن و «تلآویو»، اگر چه یک توهین آشکار به سران وابسته عرب از سوی آمریکا میباشد اما بیش از آن نشانگر روابط عمیق و حمایت اصولی و جدی آمریکا در جانبداری و حفظ و تقویت و استحکام پایههای موجودیت رژیم صهیونیستی در منطقه است. به اعتقاد اکثر مورخان و پژوهشگران سیاسی، آمریکا نه تنها در جنگهای مختلف اعراب و اسرائیل جانب رژیم صهیونیستی را داشته است، بلکه اگر حمایتهای گسترده نظامی و سیاسی آمریکا، بویژه در جنگهای 1948و نیز 1973 که بیشتر از طریق ایجاد یک پل هوایی مستقیم انجام میگرفت، نبود سقوط و تلاشی رژیم صهیونیستی در سالهای فوق حتمی و جدی بود. با همه این قضایا جای بسی تعجب و تاثر است که سردمداران عرب از رژیم صهیونیستی به آمریکا شکایت میبرند و با ترغیبها و تضمینهای آمریکای جنایتکار تن به سازش و صلح با «اسرائیل» میدهند. سکوت مرگبار دولتهای عربی در مقابل هجوم وحشیانه غدارهبندان صهیونیست به لبنان و کشتار هزاران لبنانی و فلسطینی بیگناه و بدنبال آن، خروش پیامبر گونه حضرت امام(س)، در مقابل این بیتفاوتی حکام عرب هنوز در خاطر مسلمانان منطقه زنده است.
«در این موقع که اسرائیل تجاوز گسترده به بلاد مسلمین نموده و مسلمانان بیگناه و بیپناه را به خاک و خون کشیده است، آنچه دولتهای منطقه انجام میدهند جز یک کلام بیمحتوا و سازشکارانه نیست و مصیبتبارتر آنکه از دست اسرائیل به آمریکا، جنایتکار اصلی پناه میبرند و در حقیقت از خوف مار به اژدها رو میآورند و با داشتن ابزار مقابله با آنان حاضر به یک کلمه خشن یا یک تهدید نیستند و با این وضع باید همه حاضر برای محو و نابودی شوند و در طول زندگی خود به هر ذلتی تن در دهند.[63] از اینجا باید به همه کشورهای اسلامی تذکر بدهم و اخطار کنم که شما در اشتباه هستید... که اتکالتان را از خدا برداشته و به قدرتهای دنیوی مثل شوروی و آمریکا اتکال پیدا کردهاید....[64]
حضرت امام در همین رابطه ضمن دعوت مسلمین زیر
بیرق اسلام، وابستگی دول عربی به قدرتهای جهانی بویژه آمریکا را بشدت مورد سرزنش قرار داده و میفرمایند: «ای مسلمین به داد اسلام برسید، ابرقدرتها با اسلام مخالفند. ابرقدرتها اسلام را نمیخواهند باشد، برای اینکه مشاهده میکنند که در زیر پرچم اسلام اگر یک میلیارد جمعیت مجتمع بشوند برای آنها در دنیا زندگی کردن دیگر مشکل میشود و دست جنایتکار همه آنها قطع میشود. چه شده است مسلمین را و چه شده است سران مسلمین را که همه حیثیت و آبروی خودشان را نثار آمریکا کردهاند؟ چه شده است اینها را که خزائن بزرگ اسلامی را که مال ملتهای پابرهنه ضعیف است به آمریکا تقدیم میکنند و آمریکا در مقابل این تقدیم، از اسرائیل طرفداری میکند و میگوید اسرائیل را ما به اینها دلبستگی و علاقه شدید روسا و سلاطین کشورهای عربی به تاج و تخت و ریاست و دلمشغولی حفظ حکومت چند روزه، دلیل دیگری در عدم جدیت و قاطعیت آنها برای مبارزه واقعی با اشغالگران قدس و در نهایت آزادسازی سرزمینهای اسلامی و نتیجتاً تسلیمطلبی و رویآوری به مذاکره و سازش است.[65]
همه (حکام و دول کشورهای اسلامی) ترس از این دارند که این قدرت تخیلی که باید بگویم هیچ ارزش ندارد، از آنها گرفته بشود. از این جهت آنطور خاضع شدند در مقابل آمریکا و بدتر از او و فجیعتر از او در مقابل اسرائیل.[66]
«اگر مسلمانان جهان به انگیزه انبیاءعلیهمالسلام که عصاره آن در آخرین کتاب انسانساز قرآن کریم، این کتاب هدایت که از مبداء نور «الله نور السموات و الارض» به مشکات قلب نورانی خاتمالرسل(ص) تابش نمود تا قلوب انسانها را از حجابهای ظلمت و نور برهاند و عالم را نور علانور کند پی برند و به اقیانوس نور متصل شوند هرگز در اسارت شیطان و شیطانزادگان درنمیایند و برای چند روز مسند توهمی و ریاستهای، تخیلی، داغ ننگ و ذلت را بر جبین خویش نمیپذیرند و برای تقویت به شیطان بزرگ و طرح اسارتبار کمپدیوید و اشتباه آن به جست و خیز برنمیخاستند.[67]
به اعتقاد حضرت امام، اگر نبود وابستگی بیچون و چرای حکومتهای منطقه به قدرتها بخصوص آمریکا و دوری آنها از احکام و فرامین الهی و اسلامی و دلمشغولی ریاستهای بیارزش و وجود تفرقه و تشتت میان آنها، چه بسا مسلمانان کشورهای اسلامی این همه مشکلات نداشتند و شاهد بحرانهای خطرناک منطقه نبودند.
«ما از دست آمریکا نباید خیلی گله کنیم ولو «امالفساد اوست، لیکن از کشورهای اسلامی و از حکومتهای اسلامی باید شکوه کنیم و فریاد بزنیم... سران مسلمین، اینها را ما از آنها شکایت داریم و باید فریاد بزنیم. از دست اینها که خودشان را طرفدار اسلام معرفی میکنند و بر خلاف نص قرآن کریم و بر خلاف سنت رسولاللهالاعظم عمل میکنند... مشکل مسلمانها این حکومتهایی هست که بر آنها حکومت میکنند و این اختلافاتی است که با دست خود آنها در بین خودشان ایجاد میشود.»[68]
«مصیبت و تاسف و غم و درد برای ابتلای مسلمانان به این حکومتهای خودفروخته و دلباخته به ابرقدرت آمریکا و چشم و گوش بسته به فرمان دشمنان اسلام و مسلمانان است.»[69]
منع هر گونه تظاهرات ضد صهیونیستی و جلوگیری از حرکتهای اسلامی در کشورهای اسلامی از مصر تا الجزایر، اردن، عراق، عربستان، مراکش، تونس و... دستگیری و بازداشت جوانان مسلمان این کشورها بخاطر جانبداری از آرمان آزادی فلسطین و ابراز تنفر و انزجار از رژیم غاصب صهیونیستی، نه فقط نشانه ترس و وحشت حکام عرب و بینش موازی آنها با اشغالگران صهیونیست است، بلکه بیش از همه نشانگر وابستگی حکومتهای فوق به قدرتهای جهانی است، زیر با جوانان مسلمان کشورهای اسلامی همانگونه برخورد میشود که با مسلمانان بپاخاسته فلسطینی در سرزمینهای اشغالی میشود. در حالیکه به تعبیر حضرت امام با استفاده از خشم و قهر انقلابی و مقدس این جوانان مسلمان نه تنها میتوان فلسطین را رهایی بخشید بلکه با هر گونه تجاوزات قدرتها در جهان اسلام مقابله نمود. در این راستا حضرت امام ضمن نکوهش سران وابسته عرب میفرماید: «اسلام عزیز و پیامبر عظیمالشأن و شهید محرابش که در شب مبارک قدر برای محرومین بخاک و خون کشیده شده این شکوه را به کجا سردهند که سلطهگران در بلاد اسلامی میگویند، درد و رنج بکشید و ناله نکنید، در زیر شکنجههای آمریکا و اسرائیل پلید و دیگر قدرتمندان خرد شوید و دم در نیاورید.»[70]
آن حضرت پس از نکوهش رفتارهای پلیسی در برخی از کشورهای اسلامی علیه بیداری اسلامی و خیزش اسلامی جوانان مسلمان آن دیار و منع تظاهرات علیه صهیونیسم و طرفداری از فلسطین و فلسطینیان، میفرماید:
(اسحاق شامیر) از اول گفته است که اسرائیل بزرگ باید تحقق پیدا کند، باید فلسطین بکلی از بین برود. تمام جاهایی که دست اسرائیل است اینها لاینفک از اسرائیل است. اسرائیل بزرگ یعنی از نیل تا فرات. یعنی تمام منطقهای که عربنشین است حجاز هم جزء این باید باشد، مصر هم جزء این است و اینها نشستهاند آنجا دارند تماشا میکنند و عده کثیرشان هم همراهی میکنند و اسرائیل را میخواهند بشناسند و امثال ذالک. اینها یک مصیبتهایی است که در قرن ما واقع شده است و معالاسف مسلمین یعنی حکومتهای اسلامی بیتفاوت هستند و آنها نمیگذارند که کشورهای خودشان، مردم عادیشان راجع به اینها صحبت بکنند.»[71]
از دیدگاه حضرت امام طرحها و برنامههایی که جهت به سازش کشاندن اعراب و شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی آنها به مرحله اجرا گذارده میشود تماماً توطئههایی است که توسط آمریکا طراحی و تدارک دیده میشود.
«امروز اگر بر اینها ثابت نشده باشد که این طرحهایی که آمریکا میدهد مخالف با مصالح منطقه است و مخالف با مسلمین هست باید بسیار نادان باشند. آمریکا از طرحها دستبردار نیست.
آمریکا میخواهد با تمام قوا بین مسلمین اختلاف بیندازد... باید مسلمین توجه داشته باشند که طرح آمریکا برای شرق و ملل اسلامی صرفه ندارد. باید همه مسلمین توجه کنند و به حکومتهای خود تذکر دهند که زیر بار طرحهای آمریکایی که از این به بعد یکی بعد از دیگری خواهد آمد نروند و بازی نخورند از این شیاطین.[72]»
«الان دنبال این هستند که این توطئههایی که آمریکا دارد درست میکند. طرحهایی که آمریکا میدهد که همه طرحهایشان بر ضد خلق است و بر ضد اسلام است. اینها در صدد هستند که پیشنهادهایی که قبلاً کردند و همه اینها متفق بر این هستند که اسرائیلی که اینقدر جنایتکار است حالا مسلمانها بشناسند به اسم یک دولت مثلاً مستقل متعهد، این چقدر برای انسان دردناک است.[73]»
حضرت امام طرحها و قراردادهایی چون کمپدیوید و طرح فهد و... را تماماً دستپخت آمریکا و ماحصل توطئههای این قدرت شیطانی برای گستاخی و تجاوزگری روزافزون رژیم صهیونیستی دانسته و میفرمایند: اگر نبود این طرح آمریکا و طرح دوم آمریکا بدست فهد و طرحهایی هم که بعدها درست خواهند کرد، اسرائیل به خودش حق نمیداد که بیاید و ارتفاعات جولان را به خاک خودش ملحق کند این طرحها موجب اختلافات شد و راه را باز کرد برای اسرائیل.»[74]
بر این اساس و با توجه به ماهیت و اغراض آمریکا و صهیونیسم در منطقه، آن حضرت هر گونه طرح، پیشنهاد و یا راهحل از سوی آنها را، نفی و صد در صد ضداسلامی و بر علیه ملل مسلمان و کشورهای منطقه دانسته و میفرمایند:
«بفرض که آمریکا یک طرح صد در صد اسلامی– انسانی بدهد. ما باور نمیکنیم که آنها به نفع صلح و منافع ما گام بردارند. اگر آمریکا و اسرائیل لااله الاالله بگویند ما قبول نداریم چرا که آنها میخواهند سر ما، کلاه بگذارند. آنها که صحبت از صلح میکنند میخواهند منطقه را به جنگ بکشند.[75] از آنجا ه منطقه در شرف یک نهضت اسلامی و عمومی است، آمریکا دست تبه طرح قضایایی زده است تا بلکه بتواند دست مرد بیپناه منطقه را در سرنوشتشان کوتاه کند. متأسفانه بعضی از دولتها هم آنها را کمک میکنند.»[76]
استراتژی صهیونیسم
اگر چه برخی از کهنهکاران عرصه سیاسی و دوستداران جهان دیپلماسی، مجموعه «پووتکلهای صهیونی» و اظهارات و اعترافات مکرر رهبران قدیمی صهیونیسم را «کهنه» «فراموش شده» و یا «جعلی» پنداشتهاند، اما چگونه میتوان ادعاهای گستاخانه امروز رهبران صهیونیست را باز هم نادیده گرفت و با دید فوق بدانها نگریست؟ چگونه میتوان اظهارات ژنرال صهیونیست گازیت Gazit رئیس وقت دانشگاه بن گورین، مندرج در نشریه صهیونیستی Yediot-Aharonot مورخ 15/ژانویه/1982 را ندیده گرفت.
«باید سرزمین اسرائیل تمام و کمال روزی تحت تسلط اسرائیلیان قرار گیرد و در یک دولت یهودی متشکل گردد. اسرائیل باید ضرورت حیاتی یافتن راهحلی قاطع بر مساله حضور اعراب در سرزمین تاریخی اسرائیل را برسمیت بشناسد»
بیتردید سران و سیاستمداران جهان عرب مقاله مندرج در شماره 14 مورخ 14/فوریه/1982، مجله «کیوونیم» (ارشادات) چاپ بیتالمقدس را که از سوی سازمان صهیونیسم جهانی منتشر شده است خواندهاند:
«فتح مجدد صحرا سینا با منابع کنونی آن، هدف اولیهای است که موافقتنامههای کمپدیوید و دیگر قراردادهای صلح تا کنون مانع دستیابی بهآن شدهاند... در چنین وضعیتی که ما از نفت و درآمدهای ناشی از آن محروم هستیم و محکوم به مخارج سرسامآور در این زمینه شدهایم، بر ما واجب است که برای ارزیابی موقت توافقی که در صحرای سینا (قبل از دیدار سادات و امضاء قرارداد دکمپدیوید) داشتهایم اقدام نمائیم، موقعیت اقتصادی مصر طبیعت نظام حاکم بر آن و سیاست عربی– محور این کشور– به چنان مخمصهای خواهد انجامید که اسرائیل باید دخالت کند... با توجه به تخاصمات داخلی مصر، این کشور برای ما مشکل استراتژیک نیست و در کمتر از 24 ساعت میتوانیم آنرا به وضعیتی دچار کنیم که این کشور بعد از جنگ ژوئن 1967داشته است... هرگاه که مصر چنین تلاشی و محروم از قدرت مرکزی شد، کشورهایی مثل لیبی و سودان و دیگر کشورهای دورتر نیز به همین تلاشی دچار خواهند شد. تشکیل یک دولت قبطی (مسیحی) در مصر علیا و تشکیل واحدهای کوچک محلی کم اهمیت کلیدهای آن توسعه تاریخی هستند که تا بحال به علت موافقتنامههای صلح به تاخیر افتاده اما در درازمدت غیر قابل اجتناب میباشند.
بر خلاف ظواهر امر، جبهه غربی مشکلات کمتری از جبهه شرقی دارد. تقسیم لبنان به پنج ایالت... معرف آن امری است که در مجموعه دنیای عرب اتفاق خواهد افتاد. انفجار و تلاشی سوریه و عراق به مناطقی که براساس معیارهای قومی یا مذهبی مشخص شده باشند باید در درازمدت هدف اولیه اسرائیل باشد و اولین مرحله آن همانا تخریب قدرت نظامی این کشورهاست